تلاش‌های دشمن برای نابودی اسلام پس از پیامبر(ص)

پس از رحلت نبی‌اکرم (ص) سازمان نفاق، چهاربرنامه را در دستور کار قرار داد:‌حذف علی‌بن ابی‌طالب (ع)؛ تحریف قرآن؛ تحریف سنت؛ تغییر فرهنگ عمومی. هدف اجرای این چهار برنامه، هدم و نابودی اسلام بود. در ادامه، پس از تشریح این برنامه، مقابلة یادگار پیامبر (ص)، فاطمه (س) و نیز علی‌بن ابی‌طالب (ع) را با برنامه‌های دشمن به بررسی خواهیم نشست.
الف. حذف علی (ع)
از آنجا که امیرمؤمنان (ع) بزرگ‌ترین حامی رسول خدا (ص) و اسلام پس از ایشان بود، و نیز داعیه‌دار خلافت پیامبر (ص) بود، دشمنان طرح حذف امیرمؤمنان از صحنه را برنامه‌ریزی کردند. این طرح و تلاش‌های دشمن در این زمینه و نیز دفاع فاطمه (س) از ایشان را بررسی خواهیم کرد.
برنامة نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر (ص)  از سوی دشمنان اسلام، با این هدف طراحی شده بود که حرکت پیامبر (ص) پس از او به دست جانشینش نیفتد. آنان با غصب ولایت به این هدف خود دست یافته بودند، ولی حلقة پایانی این نقشه ناتمام بود. باید علی (ع) کاملاً‌ از صحنه حذف می‌شد؛ زیرا همان‌گونه که در زمان پیامبر (ص)، شخص رسول اکرم (ص) بالاترین تهدید برای آنان به شمار می‌آمد،‌ پس از ایشان، این خطر از ناحیة علی (ع) متوجه آنها بود؛ چرا که او توانست افشاگر و همچنین خنثی‌کنندة طرح‌های آنان باشد. بنابراین می‌بایست ترور فیزیکی و نیز شخصیتی علی (ع) را در دستور کار خود قرار دهند.  اگر بتوانند ایشان را در یک درگیری به شهادت برسانند، می‌توانند حسین (ع) را هم به جهت سن و سالشان و فقدان حمایت‌های لازم به آسانی از میان بردارند. با کشتن این سه، که با امامت در نسل آنان تداوم می‌یابد، طرح دشمن کاملاً به اجرا در آمده است.

با توجه به اینکه علی (ع) در مدینه، پذیرفتة افکار عمومی است، کشتن ایشان آسان نیست؛ گرچه مردم مدینه با ابوبکر بیعت کرده‌اند و او را جانشین پیامبر (ص) می‌دانند، اما به علی (ع) هم مشکلی ندارند؛ پس باید چالشی پیش پیامبر (ص) می‌دانند،‌ اما با علی (ع) را سزاوار کشته شدن بدانند. در صورت عدم موفقیت این برنامه،‌طرح بعدی آن است که علی (ع) به نوعی از ذهنها دور شود و وقتی به یک انسان فراموش شده تبدیل شد، از میان برداشتن او کاری آسان خواهد بود.
اگر علی (ع) در روزهای نخستین پس از رحلت پیامبر (ص)، از خانه بیرون می‌آمد، دو راه پیش رو داشت:‌ یا بایستی بیعت می کرد و یا مقاومت کرده، می‌جنگید. بیعت علی (ع) در چنین شرایطی صحیح نبود؛ زیرا موجب تثبیت مشروعیت ابوبکر می‌شد. از سوی دیگر، رویارویی و درگیری با آنها نیز اصلاً به صلاح نبود؛ به دلیل آنکه علی (ع) در روزهای نخست، تنها چهار نیرو در اختیار داشت: سلمان، ابوذر،‌ مقداد و عمار. ولی در طرف مقابل، توانایی به صف کردن گروه قوی‌تر خواهند شد. بر فرض محال اگر علی (ع) موفق شده و همة نفرات مقابل را از میان بر می‌داشت، بازندة این میدان خود اوست؛ زیرا کسانی که در نظر عامة مردم، اصحاب خاص رسول الله (ص) هستند، همان کسانی که در جنگ‌‌های رسول الله (ص) و در کنار رسول الله (ص) حضور داشته‌اند، به دست علی (ع) کشته می‌شوند و علی (ع) در تاریخ به عنوان قاتل اصحاب رسول الله (ص) معرفی می‌شود. نتیجة این عملیات، حذف شخص و شخصیت آن حضرت خواهد بود و دیگر از علی (ع) و اسلام چیزی نخواهد ماند. 
برای نمونه کافی است نبرد  علی (ع) با خوراج را که در زمان حکومتش رخ داد، بررسی کنیم. با  اینکه همة‌ مسلمانان بر خروج این گروه از دین اجماع داشتند، هنگامی که امیرمؤمنان با آنها درگیر شد و آنان را از دم تیغ گذراند،‌ به زبان علی (ع) انجامید و دیگر حضرت نتوانست در کوفه بماند. نتیجة جنگ نهروان، شهادت علی (ع) در محراب عبادت بود. حتی آثار سوء آن جنگ تا کربلا نیز باقی بود. علّت دشمنی بسیاری از کوفیان با امام حسین (ع)، به عداوتشان با علی (ع) باز می‌گشت.  گرچ جنگ نهروان در درازمدت برای اسلام لازم بود، اما در کوتاه مدت نتیجه‌ای کاملاً‌به عکس داشت. اگر حضرت در مدینه، به روی اصحاب پیامبر (ص) شمشیر بکشد و پیروز گردد، پس از آن نمی‌تواند به عنوان امام و وصی پیامبر در این شهر بماند واز او به عنوان یک دیکتاتور، یاد خواهد شد.
گاهی امامان معصوم (ع) در برابر حرکات مرموز دشمن، در چالش‌هایی گرفتار می‌آمدند که اگر دست به اقدام عملیاتی می‌زدند، امکان موفقیت‌شان بود؛ اما به دلیل عدم توجیه مردم، آبروی آنها در آن تاریخ لکه‌‌دار شده و دیگر کسی سراغشان نمی‌آمد. هنر اهل بیت (ع) این بود که با آن همه دشمن و ابزار عملیات روانی که در اختیار دشمن بود، حتی نزد دشمنانشان آبرومند باقی ماندند. معاویه با تمام تبلیغاتی که بر ضد علی (ع) انجام داد، پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) از برخی یاران ایشان می‌خواست که حضرت را برایش توصیف کنند و با ایشان تعریف‌های آنان اشکش جاری می‌شد.  شخص علی (ع) در کوفه ترور شد، اما شخصیت او تا ابد زنده است.
علی (ع) در این شرایط پس از پیامبر (ص)، نمی‌تواند از خانه بیرون بیاید؛ چرا که گرفتار مخمصة طراحی شده از سوی دشمن خواهد شد و از طرفی، اگر از منزل بیرون نیاید، فراموش می‌شود و همان‌گونه که قبلاً‌ اشاره کردیم، با فراموش شدن وی، زمینه برای ترور حضرت فراهم می‌شود. برای عبور از این مرحله،‌ به حسب ظاهر، از خود علی (ع) کاری بر نمی‌آید. در اینجا حضرت نیازمند نیرو است؛ البته نیروی مورد نیاز در اینجا، یک نیروی تبلیغی است. این نیروی آبرومند و پرتوان که بیش از این خدا و رسول (ص) برای چنین روزی آماده کرده‌اند، کسی جز فاطمه زهرا (س) نیست.
در این مقطع حساس تاریخ،‌ حفظ و نگهداری اصلی‌ترین کانون اسلام، یعنی ولایت، و نجات امام و احیای اسلام در برابر این حرکت خطرناک، به عهدة فاطمه (س) است. ازدواج علی (ع) با فاطمه (س) یکی از بزرگ‌ترین فضایل امیر مؤمنان (ع) شمرده می‌شود.  که بسیاری از اصحاب، از جمله ابوبکر و عمر، سعی کردند به آن دست یابند، ولی پیامبر (ص) تصمیم در این زمینه را موکول به امر الاهی کرد  با این سخن موجبات توجه مردم به شأن والای فاطمه (س) را فراهم شد و هنگامی که مدتی بعد فرمود: جبرئیل به من خبر داد که خداوند فاطمه را در حضور هزار هزار ملک به عقد علی در آورده،  علی (ع) و فاطمه (س) بیش از پیش در اذهان مردم مطرح شدند.
1. تلاش‌های فاطمه (س) برای دفاع از علی (ع)
پیامبر اکرم (ص) همواره سعی می‌کردند، به اقتضای شرایط، فاطمه (س) و جایگاه والای ایشان را به مردم معرفی کند. این ناشی از پیش‌بینی پیامبر (ص) از شرایط وخیم آینده بود.
ایشان به دفعات لباس یا عبایی برروی فاطمه و علی و حسنین (ع) می‌انداخت و آیة تطهیر را تلاوت کرده، می‌فرمود: خدایا اینان اهل بیت من هستند.  همچنین در جریان مباهله با مسیحیان نجران، فاطمه (س) و علی (ع) و دو فرزندشان را با خود همراه کرده، باز همان مطلب را بازگو نمودند.  رسول اکرم (ص) همواره در مقابل فاطمه (س) تمام قامت بر می‌خاست و سر و دهان مبارک زهرا (س) را می‌بوسید. این احترام به اندازه‌ای بود که موجبات حسادت و سوال بعضی همسرانش را فراهم آورد.  تمجیدهای فراوانی درباره فاطمه (س) شده که به برخی دیگر اشاره می‌کنیم. سوره هل اتی در شأن فاطمه و خانواده‌اش آمده است؛  هر کس فاطمه را خشنود سازد، پیامبر را خشنود ساخته و هر کس او را خشمگین کند، پیامبر را غضبناک نموده است؛  خداوند به غضب فاطمه غضب می‌کند و به رضایت او راضی می‌شود؛  فاطمه از همة‌ زنان عالم برتر است؛  فاطمه و خدیجه و مریم و آسیه برترین زنان دو عالم و بافضیلت‌ترین زنان بهشت‌اند؛  فاطمه انسیة آسمانی  و سیدة زنان بهشتی است.  اینها همه و همه شاهدی بر سخن ما مبنی بر اصرار پیامبر (ص) در معرفی شخصیت والای حضرت فاطمه (س) است.
با وجود تمام تلاش رسول الله (ص) در بیان شخصیت والای فاطمه (س)، حضرت زهرا (س) نمی‌ توانست به عنوان دفاع از ولایت،‌از منزل بیرون بیاید؛ چرا که غاصبان خلافت، در عملیات روانی چیره‌دست بودند و نمی‌توانستند جوّ مدینه را با تبلیغات تغییر دهند. گرچه در تاریخ به سختی می‌شود ردپای آشکاری در زمینة نحوة عملکرد تبلیغاتی آنها یافت، ولی از این نکته که آنها توانستند در مدینه به سرعت خلأ قدرت را پرکرده و خود را به عنوان جبهة حق جا بزنند، قدرت و تخصص آنها در زمینة احاطة خبری، اثبات می‌شود.
با توجه به جوّ حاکم بر مدینه،‌ دختر پیامبر (ص) اگر وارد این میدان شود و داعیه‌دار خلافت شود،‌ او را نیز به آسانی از سر راه بر می‌دارند. اما روند حمله به زهرا (س) باید به گونه‌ای باشد که ظاهری مشروع داشته باشد؛ دقیقاً‌همان کاری که صورت گرفت. ابوبکر پس از جریان حمله به خانة فاطمه (س)  بارها می‌گفت: لیتنی لم اکتشف بیت فاطمة؛  در واقع علت ابزار پشیمانی او این بود که دریافت این جریان به کلی به زبان او پایان یافته است.
می‌توان مبارزات حضرت فاطمة زهرا (س) را در مقابل غاصبان خلافت و نیز پشتیبانی و دفاع از مقام ولایت و امامت را در پنج مرحله مورد بررسی قرار داد:‌ 1. جریان فدک؛‌2. عزاداری حضرت زهرا (س) در فراق پیامبر؛ 3. حضور حضرت در پشت درِ خانه و به هنگام آتش گرفتن در؛ 4. اعلام نارضایتی حضرت از دو خلیفه و غاصبان خلافت؛ 5. وصیت حضرت در مخفی بودن قبرشان.
یک. جریان فدک
از آنجا که حضرت زهرا (س) در ابتدای کار نمی‌توانست خلافت علی (ع) را مطرح کند، به ابزاری دیگر تمسک جست؛ ابزاری که پیامبر اکرم (ص) پیش از این در اختیار او قرار داده بود. پیامبر (س) پس از جنگ خیبر، فدک را به حضرت زهرا (ع) بخشیده بود. رسول گرامی اسلام (ص)، که از بر آوردن درخواست حضرت زهرا (س) در اعطای یک کنیز برای کمک در کار منزل، استنکاف کرده و به جای آن،‌ ذکر تسبیحات را به او آموخته است،  از سوی خداوند به هنگام نزول آیة : وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ  مأمور شد فاطمه (س) ببخشد. پیامبر (ص) در مسجد، زهرا (س) را فراخواند و فدک را به او تقدیم کرد. 
دربارة‌ ارزش مادی فدک، همین بس که یهودیان فدک حاضر شدند محصول یک سال آنجا را یک سال آنجا را به بیست و چهار هزار دینا از پیامبر (ص) بخرند. اگر بخواهیم این مبلغ را به قیمت امروز بسنجیم،‌ با احتساب اینکه یک دینار،‌ حدود چهار و نیم گرم طلاست،  به قیمت امروز،‌ محصول یک سال فدک، بیش از یک میلیارد تومان تخمین زده می‌شود. طبیعتاً چنین ملک عظیمی باید چندصد کارگر ثابت داشته باشد و هنگام جمع‌آوری محصول به چند هزار کارگر نیاز دارد و باید در مدینه دارای دفتر تجاری باشد. در این زمان فاصله (س) برای دفتر فدک، مسئولی معین کردند.
این مال هنگفت در زمان به حضرت زهرا (س) بخشیده شد که هنوز مسلمانان در تنگدستی به سر می‌بردند. زهرا (س) همانند پدر،‌ دنیا گرایی در وجود مبارکش، راه ندارد و اگر چون فقرا زندگی می‌کند، از فقر نیست، بلکه اگر غنی هم شود، تغییری در زندگی او رخ نخواهد داد، طبیعی است که درآمد فدک را در تمام این سالها (از سال هفتم تا یازدهم) در اختیار پیامبر (ص) قرار می‌داده تا صرف مسلمانان شود. یعنی در عین حال که فدک،‌ ملک فاطمه (س) بود،‌ اما از درآمدهای ثابت حکومت پیامبر (ص) محسوب می‌شد و یکی از مؤلفه‌های مخارج مدینه در حکومت حضرت رسول (ص) بود.
وقتی ابوبکر قدرت را به دست گرفت، در نخستین اقدام، فدک را مصادره کرد. این عمل برای تثبیت قدرت آنها بسیار لازم و اساسی بود؛ زیرا آنان نیاز بسیاری به پول داشتند. به رغم بیعت عامة مردم مدینه با ابوبکر،‌ ساکت نگه داشتن سران قبایل و اشراف آنها بدون پول ممکن نیست. از سوی دیگر،‌ قبایل دور دست که خبر غدیر و معرفی علی (ع) به جانشینی پیامبر (ص) را شنیده‌اند، در مقابل انتخاب ابوبکر مقاومت کرده، او را به رسمیت نمی‌شناسد. و از فرستادن زکات به مدینه، که مخارج حکومت از آن تأمین می‌شد، خودداری می‌کنند.  افزون بر این، باقی‌ ماندن فدک در ملکیت حضرت زهرا (س) برای آنها بسیار مخاطره آمیز است؛ زیرا همانند اموال حضرت خدیجه (س) که در اختیار پیامبر اکرم (ص) قرار گرفت و سبب رشد اسلام در مکه گردید، فدک نیز می‌تواند علی (ع) را یاری کند.
ابوبکر با اخراج عامل حضرت زهرا (س) بر فردک و تعیین نفر از سوی خویش برای ادارة آن، زمینة حرکت فاطمه (س) را فراهم کرد.
زهرا (س) در اعتراض به مصادر، فدک به مسجد آمد. چگونگی ورود  حضرت زهرا (س) به این میدان، به گونه‌ای بود که از همان گام اول روی ابوبکر علامت سوال بگذارد. ایشان به مخاطب قرار دادن ابوبکر در همان ابتدای سخن فرمود:‌ای پسر ابی‌قحافه! آیا در کتاب خدا نوشته شده که تو از پدرت ارث ببری و من نبر؟ چیز شگفتی آوردی. آیا بر ستون محکمی تکیه کرده‌اید که کتاب خدا را رها کرده، پشت سرتان انداختید.
با این سخن فاطمه (س)، توجه مردم به موضوع معطوف شد. ابوبکر پس از بیان مقدمه‌ای در ارادتش به پیامبر (ص) و زهرا (س) گفت:‌فدک از اموال رسول الله بود و من از پیامبر شنیدم که فرمود: پیامبران ارث نمی‌گذارند.  حضرت زهرا (س) فرمود: قرآن می‌گوید: سلیمان از داود ارث ببرد.  در قرآن توصیة اکید به وصیت شده است. آیا پیامبر (ص) خلاف قرآن حرف می‌زند  یا اینکه تو خلاف قرآن حرف می‌زنی؟‌این سخن را از کجا آوردی؟ ابوبکر تأکید کرد که این سخن را خودش از پیامبر (ص) شنیده و عایشه و حفصه و اوس بن حدثان آمده و شهادت دادند که آنها نیز این سخن را از پیامبر (ص) شینده‌‌اند. 
حضرت زهرا (س) پس از ناامیدی در اثبات این مطلب که قانون ارث دربارة انبیاء نیز جاری است، بحث را بر مسئله فدک متمرکز کرد.
علت اینکه حضرت زهرا (س) در ابتداء موضوع ارث از پیامبر (ص) را مطرح کرد و پس از جعل از سوی ابوبکر، مسیر بحث را تغییر داد و مالکیت بر فدک را مطرح نمود، این بود که پیامبر (ص) اموال بسیاری در خبیر و طائف و نواحی دیگر داشت  که طبق قانون ارث، هفت هشتم آن به زهرا (س) می‌رسید و ایشان با طرح قانون ارث  در ابتدای کلام، افزون بر فدک، آن اموال را نیز مطالبه کرد،‌ که البته آنها با استناد به آن حدیث جعلی، دست فاطمه (س) را از تمام آن املاک کوتاه کردند. ولی از آنجا که فدک هدیه‌ای بود که پیامبر (ص) در زمان زندگی خویش به فاطمه (س) بخشیده بود، از جمله میراث او محسوب نمی‌شد و آنها نمی‌توانستند با تمسک به آن حدیث جعلی، غصب آن را توجیه کنند؛ بنابراین حضرت زهرا (س) در زمان زندگی‌اش به من بخشید؛ هنگامی که در برابر چشم مسلمانان در مسجد، مرا خواست و گفت:‌ من این را به تو می‌بخشم. شما عامل بر فدک را از آنجا راندید. 
وقتی کلام به اینجا رسید، ابوبکر گفت:‌ آیا شاهد هم داری‌؟ فاطمه (س) گفت: پیامبر در برابر چشم مسلمانان این کار را کرد. سپس منتظر شهادت مسلمانان شد، اما سکوت پاسخی بود که دریافت نمود. هیچ کس حاضر به شهادت نشد.
خط تبلیغی حکومت،‌ مبنی بر اینکه فدک از اموال مسلمانان است و نمی‌تواند در اختیار دختری جوان گیرد، از جملة‌ دلایل این سکوت است. از سوی دیگر، عدم قدت عقل و تفکر مردم،  مانع شهادت دادن آنان شد. گرچه به اندازه‌ای بود که آنان را در تشخیص حق و باطل سرگردان ساخت. بسیاری دیگر نیز به تماشاچیانی که ترجیح می‌داند در سیاست دخالت نکرده، همرنگ جماعت باشند.
تنها ام ایمن و علی (ع) برای شهادت حاضر شدند. ام ایمن پیش از آنکه شهادت خویش را بیان کند، خطاب به ابوبکر گفت:‌من خود تو را شاهد می‌گیرم؟ آیا این سخن را از پیامبر (ص) شنیده‌ای که ام ایمن از زنان بهشتی است؟‌ ابوبکر سخن او را تأیید کرد. ام ایمن پس از گرفتن این اقرار از او، شهادت داد که پیامبر (ص) فدک را به زهرا (س) بخشیده بود. علی (ع) هم به مانند او شهادت داد. در اینجا ابوبکر مجبور به نوشت دال بر مالکیت زهرا (س) بر فدک شد و آن را به زهرا (س) داد. اما اهمیت این موضوع آن قدر کم نبود که آنها به همین آسانی از آن دست بردارند و بنابراین به سرعت عمر را خبر کردند و در همان حین عمر وارد شد و پرسید:‌این نوشته چیست؟ ابوبکر گفت:‌فاطمه دربارة فدک ادعاء کرد و ام‌ایمن و علی (ع) شهادت بر آن دادند و من نوشته‌ای بر آن نوشتم. عمر بلافاصله نوشته را گرفته و بر آن آب دهان انداخته، پاره‌اش کرد و گفت: فدک سهم مسلمین است. اوس‌بن حدثان و عایشه و حفصه شاهدند که پیامبر گرفته است:‌ما ارث نمی‌گذاریم. افزون بر این شهادت آن دو قبول نیست. علی (ع) همسر او است و به سمت خود می‌کشد؛ ام‌ایمن هم زن است و شهادتش به تنهایی کافی نیست. 
در اینجا عمر حضرت (س) را مضروب ساخت و فاطمه (س) گریان خارج شد. علی (ع) به مسجد آمد و فرمود: ابوبکر، آیا بر ما به خلاف حکم خدا در میان مسلمین، حکم می‌‌کنی؟ او پاسخ داد: نه. علی (ع) گفت‌: اگر در دست مسلمین چیزی باشد که آن را تملیک کرده باشند، سپس من آن چیزی را ادعا  مسلمین چیزی باشد که آن را تملیک کرده باشند، سپس من آن چیز را ادعا کنم، از چه کسی بینه می‌خواهی؟‌ پاسخ داد: از تو. امام (ع) فرمود: پس چرا از فاطمه دربارة چیزی که در دستش بود و پیامبر (ص) در حیاتش به ملک او در آورده بود، دلیل خواستی و از صاحب ید دلیل نمی‌خواهی. هیچ‌کس از ذوالید دلیل نمی‌‌خواهد. البینه علی‌‌المدعی و الیمین علی من أنکر. تو که ادعا می‌کنی این مال از آن او نیست، باید بینه بیاوری. عمر گفت:‌این فیئ مسلمین است که در دست فاطمه بود. علی (ع) فرمود:‌بگویید آیة «إنَّمَا یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرَّجْسَ أهُلَ الْبَیْتِ وَ‌یُطَهَّرَکُمْ تَطْهِیراً؛  دربارة‌ ما نزال شد یا درباة شما؟ آنها گفتند: دربارة شما. حضرت ادامه داد:‌حال اگر شهودی بیایند و به فحشا یا دزدی فاطمه شهادت دهند، شما آنها را تصدیق می‌کنید؟ عمر گفت: آری و حد را بر او جاری می‌کنیم، همان‌گونه که بر زنان مسلیمن حد می‌زنیم. امام (ع) فرمودند: در این صورت تو بر دین محمد (ص) نیستی و از کافران خواهی بود؛‌چرا که شهادت خداوند بر طهارت او را نپذیرفته و شهادت غیر او را پذیرفتی. در اینجا مرم زیر لب غرولند می‌کردند و بعضی می‌گریستند و می‌گفتند: والله حق با علی است. و امام (ع) به خانه بازگشتند. 
از این نقطه جهت عوض شد و غاصبان آن را روی سکه، یعنی توسل به خشونت را در دستور کار خویش قرار دادند. از سوی دیگر، حضرت زهرا (س) هم از چالش پیش آمده در موضوع فدک عبور کرده، بحث را به موضوع اصلی، یعنی غصب ولایت کشاند. در واقع با چالش فدک،‌ پرسشی در ذهن مسلمان ایجاد شد و زمینة طرح موضوع اساسی ایجاد شد.
پس از درگیری عمر با فاطمه زهرا (س) و غصب فدک، حضرت زهرا (س) بار دیگر به مسجد می‌آیند. از اینجا به بعد راه برای مطرح کردن موضوع علی‌بن ابی‌طالب (ع) و بیان انحراف ابوبکر از مسیر مهیا می‌شود. حضرت خطبه‌ای طولانی ایراد می‌کنند و در آن، از توحید آغاز می‌کنند، بسیاری احکام اسلام را با اشاره به فلسفة اجمالی تبین می‌کنند و از مردم به دلیل کوتاهی در امر ولایت و حقوق علی (ع) گلایه می‌کنند. 
این خطبة معروف به فدکیّه، کسی از اصحاب را به حمایت از فاطمه (س) برنیانگیخت!‌ابوبکر لب به سخن گشود و گفت:  ای دختر رسول الله، من این کارها را از طرف خود انجام ندادم، بلکه این مردم مرا امیر و رئیس خود قرار دادند. این گفتار بدین معناست که ای دختر رسول‌الله، گفتی و مردم نیز شنیدند و پاسخ مثبتی به تو ندادند؛ بنابراین بازگرد و در خانه‌ات بنشین، ابوبکر با این گفتار می‌خواست بر این تهدید غلبه کند. حضرت فاطمه (س) پس از این، مسیر مبارزه را تغییر می‌دهد و مبارزه را به شکلی دیگر آغاز می‌کند.
دو. عزاداری در فراق پیامبر
شکل دیگر مبارزة حضرت زهرا با غاصبان عزاداری ایشان بر پدر بزرگوارشان است. گریه‌های ایشان بر پدر صرفاً به جنبه‌ای عاطفی باز نمی‌گردد؛ به همان اندازه که حضرت زهرا (س) نسبت عاطفی با پیامبر (ص) داشتند، امیرمؤمنان هم نسبت به پیامبر (ص) عاطفه داشتند. بنابراین، گریه‌های فاطمه (س) هدفمند بوده است؛ چرا که ایشان نخست، سراغ فدک می‌روند و بعد به نوحه و شیون بر پیامبر (ص) می‌پردازد. حضرت بر قبر پیامبر (ص) رفتند و گریه و شیون آغاز کردند. در بطن این کار،‌ اعتراض به وضعیت موجود نهفته است و اظهار تظلم به رسول‌الله (ص) در آن موج می‌زند. 
زنان مدینه برخی از پرسش‌های خود را در زمان حضرت رسول‌(ص) از فاطمه زهرا

 

(س) می پرسیدند و ایشان پاسخ می‌دادند. بنابراین به نوعی استاد زنان مدینه بودند.  بنابراین ایشان را در عزداری همراه کردند.
شاگردان گرد او جمع می‌شدند و سخنان او را را می‌شنیدند و او شروع به افشاگری می‌‌کرد. آنها این کلمات را به همسران خود انتقال می‌دادند، بنابراین اوج بیداری از این کانون گریه برخاست و از طریق زنان به خانه‌های مدینه سرایت کرد و برای ابوبکر و دستگاه حکومت بحران ساز شد. بنابراین نخست تلاش کردند فاطمه (س) را خاموش کنند. 
در تاریخ آمده است که اهل مدینه یا بزرگان مدینه،‌ خدمت امیر مؤمنان (ع) آمدند و به ایشان عرض کردند گریه‌های حضرت زهرا (س) آرامش را از ما گرفته است، نه شبها خواب داریم و نه روزها آرامش داریم که به دنبال کسب وکارمان برویم. به طور طبیعی، نمی‌توان پذیرفت که مردم چنین رفتاری را با فاطمه (س) داشته باشند. پدر این امّت رحلت فرموده است و همة این امت باید در فراغ پدر خود نیز شیون سر دهند. طبیعی است این امت باید حق بدهند که فاطمه (س) به عزاداری بپردازد و اعتراضی نداشته باشند و در غم ایشان نیز شریک باشند و در سوگواریها شرکت کنند؛ از این رو در می‌یابیم که اعتراض‌کنندگان از غاصبان خلافت بوده‌‌اند.
مطلب قائل تأمل اینکه گریه زهرا (س)‌اگر در خانه باشد مگر تا چه مسافتی شنیده می‌شود که اهالی مدینه بگویند ما آرامش خود را از دست داده‌ایم و اگر بر قبر پیامبر باشد آن نیز درون خانه و خروج صدا اندک خواهد بود. جوسازی گروه نفاق و حاکم مبنی بر این بود که گریه مستمر زهرا (س) در کنار قبر و حضور زنها در کنار ایشان آرامش را از مدینه سلب نموده است و این نشان از عمق تأثیر این حرکت بر مدینه دارد. غاصبان خلافت از ترس روشنگر‌های حضرت فاطمه (س) فضایی در مدینه ایجاد کردند و عده‌‌ای از مردم ساده لوح نیز فریب خوردند و نزد علی (ع) آمدند و شکایت کردند.
سوگواری حضرت زهرا (س) روشنگرانه بوده است و هویّت غاصبان خلافت را فاش می‌کرده است و آنان را بر آن داشت که شماری از بزرگان گروه خود را به نزد علی (ع) بفرستند و نیز جوّی در مدینه ایجاد کنند و برخی از مردم ساده‌لوح را بر آن دارند که به علی (ع) اعتراض کنند. این گروه برای ایجاد این فضا دست به اقداماتی زدند؛‌ از جمله اینکه عمر حدیثی جعلی از رسول خدا (س) جعل می‌کند که میّت در اثر گریه‌ای اهل او عذاب می‌شود.  اینان با این جعل، اعتراض خود را وجهة دینی بخشیدند و گفتند ما به دلیل اینکه رسول خدا (س) در آن دنیا معذّب نباشند، می‌گوییم دخترشان جناب جعفر اشک ریختند.  و برای فرزندشان، ابرهیم نیز گریستند  و موارد دیگری نیز در کتاب‌های حدیث و تاریخ آمده است.
حضرت فاطمه (س) در برابر این اعتراضات ساکت نشدند، بلکه راه مبارزه را تغییر دادند و دست حسین (ع) را می‌گرفتند و در حالی که در بین جماعی از زنان مدینه بودند، به قبرستان بقیع می‌رفتند و در سایة درختی برای رسول خدا (ص) نوحه سر می‌دادند؛ اما گروه غاصبان خلافت،‌ برای خاموش کردن فاطمه (س) آن درخت را قطع کردند.
امیرمؤمنان (برای ایشان مکان مسقّفی فراهم کردند که در آن به سوگواری بپردازند. این مکان «بیت‌الاحزان» نامیده شد.
حضرت زهرا (س) با برخی از زنان مدینه در روزهای دوشنبه و پنچ‌شنبه به قبور شهدا می‌رفتند و بر قبر حضرت حمزه حضور می‌یافتند و برای رسول خدا (ص) عزاداری می‌کردند و می‌فرمودند: اینجا رسول خدا (س) برای زنان وقایع جنگ احد را باز می‌‌گفتند و معلوم است که جنگ احد افشاگر منافقان بود؛ چرا که آنان در این جنگ گریختند. ابوبکر و عمر و عثمان نیز جزء فراریان بودند و می‌دانیم که در این جنگ امیرمؤمنان (س) می‌خواستند بگویند که امروز حکومت را کسانی به عهده گرفته‌اند که در جنگها فرار می‌کردند. بدیهی است که بانوان حاضر این سخنان را انتشار می‌دادند و چهرة منافقان و غاصبان برای مردم آشکار می‌شد و حکومت غاصبان به تزلزل می‌افتاد.
سه. حضور در پشت در خانه
دستگاه حاکم نتوانست کانون افشاگری را خاموش کند، خانة علی (ع) نیز بر اثر آن اقدامات، محل آمد و شد و کانون مخالفتها شده بود. بنابراین تصمیم گرفتند به این مرکز حمله کنند. آنان در تهاجم به خانه،‌ دو گزینه را پیش‌بینی کرده بودند:‌1. خروج بدون مقاومتِ علی (ع)، از خانه و بیعت با ابوبکر. وقتی علی (ع) بیعت کرد، دیگر گریه‌های فاطمه (س) تأثیر نخواهد داشت؛ 2. مقاومت علی (ع)،‌ که در این صورت بهانه‌ای برای از میان برداشتن ایشان یافته بودند. شمشیر برداشتن علی (ع) در چنین شرایطی، یعنی رویارویی با اصحاب پیامبر (ص)،‌ و مقاومت بدون شمشیر ایشان نیز نتیجه‌ای جزء شهادت ایشان ندارد، که در این صورت آنها به هدف خود خواهند رسید و کانون بحران‌ساز دیگر از بین رفته است.
اما حضرت زهرا (س) با حضور در پشت در، گزینة سومی را در پیش روی مهاجمان قرار می‌دهند که محاسبات آنان را بر هم می‌ریخت. بنابراین دست به اقداماتی می‌زنند که بعدها خود، اظهار پشیمانی می‌کنند. به خانه هجوم بردند و مصائب سنگینی از آنها سر زد و در تاریخ لکه ننگی برای آنان شد. آنان با قدرت وارد خانه شدند. با مشاهدة این جریان، ناگهان علی (ع) برخاست و عمر را بر زمین کوفت و فرمودند: « قسم به خدایی که محمد را به پیامبر ارج نهاده است، ای عمر، اگر نبود عهدی که با رسولی خدا (ص) بستم، می‌فهمیدی که نمی‌توانی داخل خانة من شوی.» عمر از دست علی (ع) آزاد شد و از مردم کمک خواست. مردم داخل خانه شدند. بعضی دست به شمشیرهایشان بردند و اطراف علی (ع) را گرفتند و ریسمان به گردن آن حضرت انداختند. هنگامی که امیرمؤمنان (ع) را از خانه به طرف مسجد می‌کشاندند. هنگامی که امیر مؤمنان از خانه به طرف مسجد می‌کشاندند، حضرت فاطمه (ع) پیش آمدند و خود را بین امیر مؤمنان (ع) و آنها فاصله قرار دادند و مانع شدند. قنفذ،‌ چنان با تازیانه به ایشان حمله کرد که قلم از بازگویی آن شرمسار است. حضرت فاطمه (س) وارد مسجد می‌شوند و می‌فرمایند: ای ابوبکر و عمر! شما می‌‌خواهید همسرم را از من بگیرید. قسم به خدا، اگر او را رها نکنید بر مزار پدرم می‌روم و خداوند سبحان را می‌خوانم. آنگاه دست حسن و حسین (ع)‌ را گرفتند و به سمت مزار پدر راه افتادند. علی (ع) به سلمان فرمودند:‌«دختر رسول خدا (ص) را دریاب که می‌بینم مدینه به جنب و جوش درآمده است. قسم به خدا،‌ اگر او چنین کند، مدینه و مردم آن، آنگونه که هستند، دیگر دیده نخواهند شد. سلمان خود را به حضرت زهرا (ع) رساند و به ایشان عرض کرد: «ای دختر رسول خدا (ص)، خداند سبحان، پدرت را برای رحمت به مردم برانگیخته است. پس بازگردید. حضرت فرمودند: ای سلمان، می‌خواهند علی (ع) را بکشند و من نمی‌توانم صبر و تحمّل کنم.  بگذار بر مزار پدرم بروم و خداوند سبحان را بخوانم. سلمان عرض کرد:‌علی (ع) مرا نزد شما فرستادند و دستور دادند که باز گردید. حضرت فاطمه (س) فرمودند: اطاعت می‌کنم،‌ و بازگشتند.
در مسجد، علی (ع) خطاب به ابوبکر فرمودند: چقدر زود بر رسول خدا (ص) طغیان کردی، تو به کدام حق و با چه مقامی مردم را به بیعت خود دعوت کردی؟‌ آیا تو دیروز به امر خدا و رسول با من دست بیعت ندادی؟‌عمر با فریاد اهانت‌آمیزی گفت: بیعت کن و از این سخنان باطل درگذر. علی (ع) فرمودند:‌اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟‌گفتند: تو را با ذلّت و خواری می‌کشیم! حضرت (ع) فرمودند: با کشتن من، بندة خدا و برادر رسول خدا را کشته‌اید. ابوبکر در پاسخ گفت: بندة خدا بودی آری، ولی اینکه خود را برادر رسول خدا خواندی، ما نمی‌پذیریم. حضرت (ع) فرمودند:‌ آیا انکار می‌کنید که پیامبر (ص) مرا به برادری خویش برگزید؟ ابوبکر گفت صحیح است و این را سه مرتبه تکرار کرد. علی (ع) خطاب به مردم فرمودند:‌ای مسلمانان،‌ ای مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا شنیدید در روز غدیر خم پیامبر 0ص) فرمودند؟  در اینجا امیر مؤمنان (ع) آنچه پیامبر در روز غدیر فرموده بود، یادآور شد و همه تأیید کردند. ابوبکر برای جلوگیری از تغییر شرایط سیاسی به نفع علی (ع)، گفت: هر چه فرمودید حق است. با گوشهای خود شنیده و در قلبهایمان جا داده‌ایم، ولی پس از آن از پیامبر (ص) شنیدیم که فرمودند: ما خانواده‌ای هستیم که خداوند ما را برگزیده و گرامیداشته و آخرت را برای ما به دنیا ترجیح داده است و برای ما اهل بیت، نبوت و خلافت را جمع نمی‌کند. حضرت (ع) فرمودند: آیا کسی از اصحاب پیامبر (ص) با تو بود که شهادت بدهد؟ عمر برخاست و با اشاره به ابوبکر گفت: خلیفة رسول خدا راست می‌گوید: من این کلام را همان‌گونه که ابوبکر گفت، از پیامبر شنیدم. پس از عمر، ابوعبیده، سالم غلام ابی‌ حذیفه و معاذ‌بن جبل گفتند: ما هم این کلام را از پیامبر (ص) شنیدیم. حضرت علی (ع) بیان داشتد : وفا نمودید به طوماری که در خانة کعبه امضا کرده‌ بودید دربارة اینکه اگر خداوند محمد را به نزد خود ببرد، خلافت را از ما اهل بیت بگیرید.
هدف حاکمیت، از میان برداشتن علی (ع) بود،  اما با تلاش‌های فاطمه (س) به بیعت اجباری علی (ع) بسنده کردند. ایشان با ایستادگی و تحمل صدمات و نیز با تهدید به نفرین توانستند شرایط را به نفع امیرمؤمنان (ع) تغییر دهند، بنابراین آنان از به قتل رساندن ایشان صرف نظر کردند و به بیعت زوری بسنده نمودند.
چهار. اعلام نارضایتی از غاصبان خلافت
پس از تهاجم به خانه و مقابله حضرت زهرا (س) با جریان نفاق مدینه با پرسشی سنگین مواجه می‌شود که زهرا (س) از ابوبکر و عمر ناراضی و غضبناک است. در حالیکه پیامبر (ص) رضایت خداوند را در رضایت فاطمه (س) قرار داده و اذیت فاطمه را اذیت پیامبر شمرده است. این پرسش دستگاه نفاق را با چالشی سخت روبرو ساخت. آنها برای پاکسازی اذهان عمومی از شبهات تصمیم می‌گیرند که از زهرا (س) عذرخواهی کنند و کارهای خود را در راستای مصلحت مسلمانان جلوه دهند. از حضرت زهرا (س) اجازة ملاقات خواستند. ایشان اجازه نمی‌دادند.   با میانجیگری علی (ع) فاطمه زهرا (س) اجازة ملاقات دادند. فاطمه (س) نخست شروع به صحبت فرمودند که:‌ای ابوبکر، آیا شنیدی پدرم گفت: ان الله یرضی لرضا فاطمه. 
گفت: بلی، یا بنت رسول الله (ص). عمر تو هم شنیدی؟ گفت: بلی. سپس دستها را به آسمان بلند کردند و فرمودند: خدایا شاهد باش که من از این دو نفر راضی نیستم.  سپس چادر را روی صروت کشیدند و دیگر سخن نگفتند.
زهرا (س) آرام آرام ذوب می‌شدند و رو به شهادت بودند. دستگاه حاکم که آبروی خویش را بر باد رفته می‌دید، می‌خواست با شرکت در تشییع جنازه، خود را محب و  دوست‌دار دختر پیامبر (ص) نشان دهد، اما ایشان با وصیت خویش، این فرصت را هم از آنها گرفت.
پنج. وصیت به مخفی بودن قبر
پس از اینکه حضرت زهرا (س) در اثر آن جراحات در خانه بستری شدند، حالشان روز به روز رو به وخامت می‌نهاد. علی بن‌ابی‌طالب (ع) را فراخواندند و وصیت کردند:  مرا شبانه غسل بده و شبانه کفن و دفن نما و کسی را هم خبر نکن. علی (ع) طبق وصیّت همسرشان عمل کردند. امیرالمؤمنین در بقیع، که قبرستان عمومی مدینه است. چهل صورت قبر درست کره است.  تا آنها مکان قبر را نیابند.
فاطمه (س) با این وصیت خویش می‌خواست چراغ قیام حق طلبانة خود را تا پایان تاریخ در برابر بشر روشن نگاه دارد. مخفی بودن قبر ایشان، غاصبان و مدعیان خلافت پیامبر (ص) را با بحران مشروعیت روبه‌رو می‌ساخت. از این رو بر آن شدند که با بیرون آوردن پیکر پاک صدیقه (س) و نماز بر آن و دفن رسمی به دست حکومتیان، آب رفته را به جوی بازگردانند.
به نقل تاریخ، امیرمؤمنان (ع) در برابر چنین حرکتی، ساکت ننشستند و شمشیر از نیام برون کشیده، آنان را که برای نیش قبر به قبرستان آمده بودند، تهدید به جنگ کرد.
این سوال مطرح است چرا علی (ع) برای دفاع از حضرت زهرا (س) دست به شمشیر نبرد، اما در دفاع از مخفی ماندن قبر شمشیر کشیدند؟ دو دلیل مطرح است: اول آنکه در دفاع از زهرا (س) داستان خلافت و جانشینی و بیعت مطرح بود و شمشیر علی مقابله با متصدیان حاکمیت بعد از پیامبر و مدعیان خیرخواهی و مصلحت سنجی بود پس می‌توانستند در پس خدعه و تزویر، نبرد علی (ع) را خلاف مصالح مسلمانها نشان داده او را از میان بردارند اما اینجا مخفی ماندن قبر به ظاهر حق شخصی فاطمه (س) است. که بر آن وصیت نموده‌اند مسئله ارتباطی با حکومت و مصالح و مقاصد مسلمانها ندارد و حق شرعی و قانونی ایشان است. پس اصرار بر کشفِ قبر و برای مرد توجیهی ندارد و اگر انفاق بیش از این نیاز به  دخالت مردم داشته باشد باید علل واقعی اصرار خویش بر کشف قبر را بیان کنند و روشن سازند که اخفای قبر یعنی انهدام نفاق در آینه تاریخ و ناکامی آنان در طرح خود و این بیان مردم را بیدار خواهد ساخت.
دلیل دوم اهمیت اخفای قبر است. چرا که بیان دائمی حرکت حضرت زهرا (س) است و ایشان با اهدای جان خویش اسلام را در طول تاریخ نجات دارد و اگر این بیان از میان برود، زحمات برباد می‌رود.
فاطمه (س) با این پنج محور مبارزه که در برابر دستگاه حاکم گشودند، حجت را بر تمامی مسلمانان تا روز قیامت تمام فرمودند.
زهرا (س) می‌بایست بنای فرو ریختة اسلام، پس از رحلت پیامبر (ص) را بازسازی کند. در این راه، تمامی تلاش خویش را به کار بست. دو جبهة یهود و مشرکان در مدینه به جنگ و مقابلة حضرت فاطمه (س) آمدند، اما ایشان پس از نود روز مبارزه و درگیری، اسلام را بازسازی کرد و به علی‌بن ابی‌طالب (ع) سپرد. همة اسلام در علی‌بن ابی‌طالب خلاصه می‌شود و ایشان علی (ع) را پاسداری کرد و هدف دشمن مبنی بر شهادت و یا حذف شخصیت حضرت از ذهنها به شکست انجامید.
شهادت حضرت زهرا (س) و نیز دفن شبانه و مخفیانة ایشان، ضربات دیگری بر دشمنان اسلام وارد کرد. مردم در مواجهه با یکدیگر می‌گفتند: پیامبر به جز یک دختر، جانشینی باقی نگذاشت. او رحلت کرد و  دفن شد و در وفات و دفن نماز حاضر نبودید، بلکه قبر او را هم نمی‌شناسید.   ابوبکر و عمر نیز پس از آگاهی از ماجرا به حضور علی (ع) آمدند و به شدت به وی اعتراض کردند. 
ابوبکر به شکست اقرار می‌کند و می‌‌گوید:
یا لیتنی لم اکتشف بیت فاطمه، و لو اعلن الحرب:
برخی این سخن را دال بر محبت او به اسلام و رسول الله گرفته‌اند؛ در حالی که او سرسخت‌ترین دشمنان رسول الله و اهل بیت بود. البته با این سخن و اظهارات دیگر در خصوص ندامتش  می‌خواست در ظاهر اجتماع، آن حدیث را پرده پوشانی کند و بگوید نمی‌‌خواستم فاطمه را غضبناک کنم، دوستدار رسول الله هستم؛  اما باطن این ماجرا آن است که ما شکست خوردة این صحنه‌ایم و داغ ننگ کشتن فاطمه (س) تا ابد بر پیشانی ماست.
وقتی زهرا (س) را شبانه دفن کردند و آنها نتوانستند قبر را پیدا کنند، علی‌بن ابی‌طالب (ع) وارد مرحلة جدیدی از مبارزه با این جریان نفاق و بازسازی اجتماع اسلامی شدند.
نکتة قابل توجه در اینجا فضایی است که پس از دفن مخفیانة حضرت زهرا در مدینه بر ضد امیرمؤمنان (ع) ایجاد می‌شود که این فضا در حقیقت یک اقدام انفعالی انتقام گیرانه  است، نه یک تصمیم سیاسی مدبرانه. این جریان احساس کرد که علی (ع) آنها را در این مرحله ناکام گذاشته است.
جبهة نفاق دیگر نتوانست خشم خود را کنترل کند و در مدینه جوّی مسموم بر ضد علی (ع) به راه انداخت و مسئولیت همة وقایع پیش آمده را به امیرمؤمنان (ع) نسبت داد. عایشه که برخی از سخنها را از روی نادانی یا غیر آن، افشا کرده، اعتراف می‌کند:‌
کان لعلی (ع) من الناس وجهة حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس؛‌
تا هنگامی که فاطمه زنده بود، علی آبرویی داشت، اما پس از درگذشت فاطمه (س)، مردم از او رویگردان شدند.
این سخن کنایه از شدت تبلیغات مسموم بر ضد امیرمؤمنان (ع) است. از این سخن عایشه در می‌یابیم که دستگاه حاکم، پس از شهادت زهرا (س) اقدام به تبلیغات منفی بر ضد علی (ع) کرده، و شهادت حضرت را در راستای جاه‌طلبی علی (ع) وانمود کردند. رویگردانی مردم از علی (ع) که عایشه به آن اعتراف می‌کند، بدون دلیل نیست، و دلیل آن همان تبلیغات مسموم بر ضد علی (ع) است. علی (ع) دربارة سیاست تحقیرآمیز حکومت می‌فرمایند:‌
فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی؛
آنان ارتباط و اتصال مرا با پیامبر بریدند و منزلت با عظمت مرا کوچک شمردند.
به رغم همة تلاش‌های دشمن در حذف علی (ع) از  ذهنها، حرف روزمرة مردم مدینه، علی ‌بی ابی‌طالب (ع) بود؛ حال یا موفق و یا مخالف. در این جریان، امام (ع) در ذهنها مانده و فراموش نمی‌شود، بلکه طرفدارانی نیز پیدا می‌‌کند.
در گذشته حتی عمار هم تردید کرده بود که شاید حق با حکومتیان است،  اما در نهایت، پی به حقیقت می‌برند و همراه با بسیاری دیگر، تنها  به اجبار بیعت می‌کنند. بسیاری از مردم مدینه، اکنون دریافته‌اند که حق با علی (ع) است و به این صورت، حضرت در مدینه همواره به جایگاه مثبتی دست می‌یابد و او را بیشتر می‌شناسد.
2. حضور علی ( ع) در جامعه و پرهیز از خانه‌نشینی
دربارة بیعت، چگونگی و زمان آن و نیز خانه‌نشینی امیرمؤمنان (ع) نقل تاریخ متفاوت است. حضرت، مدتی پس از شهادت همسرشان، از خانه بیرون می‌آیند. برخی نقل کرده‌اند که امام (ع) بیعت می‌کنند و در کنار حکومت قرار می‌گیرند و در شرایطی سخت در جامعه به فعالیت می‌پردازند.
دربارة اینکه زمینه‌های خروج حضرت از منزل چیست؟ تاریخ اطلاعات کامل و درستی به دست نمی‌دهد. ممکن است زمینه را کسانی چون سلمان و ابوذر و عمار ایجاد کرده باشند. از سویی بین حضرت و حکومت پا در میانی کردند واز سویی به عنوان صحابة رسول‌الله، افکار عمومی را هدایت کردند و مردم را خواهان این امر کردند و ابوبکر هم در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفت که رسماً از حضرت دعوت کند و ایشان نیز پذیرفت.
به نقل تاریخ، ابوبکر، عثمان را خدمت امام فرستاد و از او درخواست یاری کرد.
در همین حال امیرمؤمنان (ع) خود را موظف به شرکت در نماز جمعه و جماعات نمی‌دانند. در جنگها شرکت نمی‌کنند. در کارهای اجرایی حکومت نیز وارد نمی‌شوند.  احتمال بیعت مشروط منتفی نیست، اما آنچه مسلم است امام موظف به شرکت در جمعه و جماعات و جنگ نیستند و ما در این باره اعتراض چندانی علیه ایشان نمی‌بینیم، حضرت هر گاه لازم باشد در جمعه و جماعت آنها شرکت می‌کردند و تأثیر لازم را باقی می‌گذارند و آنها این را پذیرفتند این رفتار، در حقیقت امضای عدم مشروعیت آنان بود. اگر ابوبکر جانشین رسول‌الله (ص) بود، در کوچک ترین موضوعی نمی‌توان با او مخالفت کرد. قرآن می‌فرماید:
« فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا»
ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمی آوردند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند، سپس از حکمی که کرده ای در دلهایشان احساس ناراحتی (و تردید) نکنند، و کاملا سر تسلیم فرود آورند.
حضور حضرت در جامعه، علل و عواملی دارد که ما به برخی از آنها خواهیم پرداخت.
1.جلوگیری از انحراف: غاصبان خلافت، انحراف از راه مستقیم را با زاویه بسیار ملایم ایجاد و به تدریج آن را شدت خواهند داد. آنان نمی توانند در گام اول و به یکباره جامعه را از مسیر اسلام خارج کنند. عموم مردم به اسلام معتقد هستند. از عمر نقل است که در حکومتش خطاب به مردم گفت: اگر خلیفه رسول الله گامش را از خط رسول الله کج بگذارد، شما چه می کنید؟ یکی از آنها برخاست و گفت: به همین شمشیر صافش می کنم. این نقل تاریخی نشان از آن دارد که مردم ابوبکر و عمر را شخص دوم پس از رسول الله(ص) و مجری اسلام می دانند. پس ابوبکر در گام نخست نمی تواند به طور کلی از آرمانهای رسول الله باز گردد. باید زاویه بسیار ملایمی ایجاد کند و به تدریج آن را گسترش دهد. علی(ع) مسئول جلوگیری از گسترش این زاویه است. مردم نیازمند شاخصی هستند که میزان انحراف را دریابند. این شاخص، علی بن ابی طالب(ع) است. آنان علی بن ابی طالب(ع) را به عنوان امام نمی شناسند، اما او را عالمی بزرگ می دانند. چرا که پیامبر بارها و بارها و در حضور مردم بر علم حضرت تاکید فراوان کرده اند.
و از همین رو است که تا به امروز و همواره در جهان اهل سنت علم افزایش انحرافات شود، تنها راه، آن است که در جامعه حضور یابد.
2. پایه گذاری نیروی جدید: از سویی دیگر، علی بن ابی طالب(ع) در صدد پایه گذاری نیروهای جدیدی از مسلمانان است تا در کنار ریزشی که رخ داده است، رویشی روی دهد. نیروهای موجود باید در ذهنشان بازنگری و بت شکنی شود و قلوبشان تطهیر یابد. این همه با خانه نشینی به دست نمی آید و می بایست ایشان در متن جامعه حضور یابند.
3. پرداختن به فعالیت عمرانی: در این دوران است که امام به فعالیت عمرانی می پردازد. فرزندان او همه کوچک اند و بنابراین، حضرت باید نخست ازدواج کند. حکومت، حقوق علی(ع) از بیت المال را قطع کرده است و حضرت هیچ درآمدی ندارد. ایشان بایستی برای امرار معاش خود کار کند و درآمدی کسب کند. این صورت ظاهر است. اما حقیقت آن است که در شرایط پیش آمده، وظیفه، ترویج فرهنگ اسلام است و این تلاش نیازمند پشتیبانی مالی است و حضرت مجبور به کار و تلاش است؛ بنابراین از خانه خارج می شود و به نقلی بیعت می کند و به فعالیت اقتصادی می پردازد. در این دوران است که مدت کوتاهی حضرت کارگری می کند و بخشی از وقت خود را به آباد کردن زمینها اختصاص می دهد.
ب.تحریف قرآن
رسول گرامی اسلام(ص) فرموده اند:
من در میان شما دو امانت و حجت بسیار گران بها می گذارم: کتاب خدا و عترت من که اهل بیت من هستند. تا هنگامی که به این دو امانت تمسک کنید گمراه نخواهید شد و این دو امانت از یکدیگر جدا نخواهد شد تا در روز قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
انی تارک فیکم الثقلین، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛
کسانی که با اصل دین دشمنی دارند، بایستی دو عامل اصلی بقای دین را از بین ببرند؛ خداوند در قرآن هر چیزی را بیان کرده است  و قرآن، ثقل اکبر و اساس اسلام است. افزون بر آن، قرآن در کنار دیگر تعالیم خود، به معرفی دشمنان  دین و روشهای دشمنی آنان نیز پرداخته است. بنابراین غاصبان سقیفه، برای مقابله با قرآن برنامه دارند. هدف آنان تحریف قرآن است. تحریف به دو صورت لفظی و معنوی می تواند انجام پذیرد. نخست شایسته است توضیحاتی درباه جمع آوری و تدوین قرآن ارائه کنیم.
تدوین قرآن از مسائل پیچیده صدر اسلام است که حتما با نظارت پیامبر انجام می شده است. قرآن به طور تدریجی نازل می شد. این نزول، از غار حرا آغاز شد و سیزده سال در مکه و سپس در مدینه ادامه یافت. در احوالات مختلف، حتی در بحبوحه جنگ، ناگهان جبرائیل آیاتی نازل می کرد.
آیات نازل شده را پیامبر خود نمی نوشتند. پرسش آن است که چه زمانی و چه کسانی آیات نازل شده را می نوشتند؟ به طور قطع، علی بن ابی طالب(ع) کاتب وحی است و همواره از ابتدای نزول وحی، همراه پیامبر بوده است. ایشان می فرمایند:
فما نزلت علی رسول الله(ص) آیه من القرآن الا اقراینها و املاها علی فکتبتها بخطی و علمنی تاویلها و تفسیرها و…
آیه ای از قرآن بر رسول الله(ص) نازل نشد، مگر آنکه برای من قرائت فرمود و بر من املا کرد و من با خط خود آن را نوشتم.
بلکه امام وحی بر پیامبر(ص) را درک می کرد؛ چنانچه پیامبر در غار حرا به ایشان فرمود، تو می شنوی آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم، جز آنکه تو پیامبر نیستی. 
از اموری که شایسته است دربارهآن تحقیق شود: چگونگی تعلیم و تعلم قرآن در مکه است. برای نمونه، مصعب بن عمیر پس از مسلمان شدن چگونه و در کجا قرآن را می آموزد؟ وی کسی است که قبل از هجرت پیامبر(ص) به عنوان نماینده به مدینه می رود تا به آنان قرآن بیاموزد. آیا در شعب ابوطالب فرصت برای این کار بوده است؟ پیش از شعب مسئله چگونه بوده است؟ استاد آنها که بود؟ آیا قرآن جمع آوری شده و نوشته شده در اختیار مسلمانان قرار داشت؟ اینها مسائلی است که به نظر می رسد در تاریخ به خوبی بازنمون نشده است. اما آنچه ما از ائمه دریافت کردیم، این است که امیر مومنان (ع) از آغاز وحی در مکه و مدینه کاتب وحی بوده است.
دانش ما درباره نوشتن قرآن در مکه کم است، ولی در مدینه قرآن آموزش داده می شد و افراد برای خود قرآن می نوشتند.  با توجه به تدریجی بودن نزول، قرآنی که مردم برای خود می نوشتند، ممکن بود کامل نباشد.  همچنین کسانی در مسجد بودند و وظیفه آنها نوشتن قرآن برای مردم بود. صحابه قرآنهای خود را بر پیامبرو قرآنهایی که در مسجد بود، عرضه می کردند  و قرآن مکتوب به مناطق تازه مسلمان شده ارسال می شد.  آیات جدیدی که نازل می شد، پیامبر خود دستور می دادند در کدام سوره قرار گیرد  و نسخه ای جامع از قرآنی که تحت نظارت پیامبر اکرم(ص) جمع آوری می شد، در مسجد وجود داشت و متصدی آن علی بن ابی طالب(ع) بود.  چرا که کاتب اصلی در تمامی ایام امیر مومنان بوده است. در حقیقت، دولت اسلامی مسئولیت جمع آوری و تدوین و نشر قرآن را عهده دار بود. افزون بر نقل تاریخی و روایات، نکاتی وجود دارد که جمع آوری و تالیف قرآن را مبرهن می نماید.
با تمام اهتمامی که رسول الله نسبت به قرآن دارند و اینکه یکی از دو ثقلی است که اسلام بایستی بر آن تکیه کند، پذیرفتنی نیست ایشان نسبت به جمع آوری و تدوین آن اقدام نکنند. به یقین، ناظر جمع آوری و تدوین آیات، شخص پیامبر بوده است. همچنین در آیه دوم سوره بقره آمده است:
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
این است کتابی که در (حقانی) آن هیچ تردیدی نیست،(و) مایه هدایت تقوا پیشگان است.
در عالم خارج بایستی کتاب موجود باشد تا بتوان به آن اشاره کرد. در آیه 9 از سوره حجر نیز خداوند وعده به پاسداری از قرآن کریم داده و فرموده است:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛
ما قرآن را خود نازل کرده ایم و خود نگهبانش هستیم.
عالمان شیعه نیز در گذشته و حال بر این سخن صحه گذاشته اند. شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طبرسی، و بسیاری دیگر، بر جمع آوری قرآن در زمان رسول الله(ص) به همین شکل فعلی جمع آوری و تالیف شده است و در زمان پیامبر(ص) حفظ و تدریس می شد و صحابه ای برای آن تعیین شده اند.
در چنین شرایطی، پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) امیر مومنان(ع) اعلام کردند که مشغول جمع آوری قرآنم هستند. ایشان می فرمایند:
فلما توفی رسول الله(ص) اشتغلت بغسله و تکفینه و الفراغ من شانه ثم  آلیت علی نفسی یمینا ان لا ارتدی برداء الا للصلاه حتی اجمع القراآن؛
آن گاه که پیامبر در گذشت به غسل و تفکین و به انجام رساندن امور پیامبر مشغول شدم، سپس سوگند یاد کردم که جز برای نماز ردا  به درش نیفکنم تا قرآن را جمع کنم.
این سخن، نخست حاکی از آن است که دشمن برای تحریف قرآن برنامه ای داشته است. آنان می خواستند به بهانه های واهی، نظیر وجود قرآنهای ناقص در دست مردم و نسخه های مختلفی که در مسجد النبی وجود داشت و دیگر موارد، قرآنی جدید تدوین کنند و بسیاری از آیات را به تدریج تغییر دهند و یا حذف کنند. اگر این گونه نبود، یا شروع به اقداماتی نکرده بودند، حضرت اعلان جمع قرآن نمی کردند. چرا که قرآن در زمان پیامبر جمع آوری شده بود.
علی(ع) با اعلان این سخن که مشغول جمع آوری قرآن هستند و با توجه به اعتمادی که مردم به کاتب اصلی وحی دارند، مانع از تحریف لفظی قرآن می شوند. وقتی یک نسخه کامل و جامع قرآن در اختیار علی بن ابی طالب(ع) قرار دارد، در اختلافات، قرآن ایشان میزان خواهد بود. بنابراین با تلاش امام، توطئه در نقطه خنثا شد و ائمه بعدی نیز از قرآن پاسداری کردند و در گذر زمان، قرآن به شکلی منتشر شد که امکان تحریف از آن گرفته شد.
بدیهی استنیات دشمن در تاریخ به طور صحیح و کامل منعکس نخواهد شد. با این حال مواردی در تاریخ به جای مانده است که در ذیل به آنها اشاره خواهیم کرد.
نقل است ابوبکر پس از جنگ یمامه که در آن بسیاری از حفاظ قرآن کشته شدند، به عمر دستور تشکیل لجنه جمع آوری قرآن با عضویت زید بن ثابت را صادر کرد.  این در حالی است که روشن شد قرآن در زمان رسول الله جمع آوری شده بود. همچنین همان گونه که گفتیم، امیر مومنان(ع) به عنوان کاتب اصلی وحی و فرد مورد اعتماد مردم، بلافاصله پس از رحلت پیامبر به جمع آوری قرآن مشغول شدند.
این لجنه در زمان ابوبکر و عمر هرگز به بار ننشست و محصول نداد. به گفته ابن سیرین: عمر کشته شد و قرآن جمع نشد؟
به نقل تاریخ، قرآن جمع آوری شده در اختیار عمر بود و پس از مرگ عمر به حفصه دختر عمر سپرده شد و پس از مرگ حفصه، مروان آن را آتش زد. 
چگونه می توان باور کرد پیامبر رحلت کنند و قرآن، یعنی اساس اسلام جمع آوری نشود و تا مرگ عمر این مسئله تداوم یابد؟ شواهدی وجود داردکه نشان می دهد قرآن جمع آوری شده در لجنه ابوبکر و عمر، با قرآن میزان، یعنی قرآن امیر مومنان(ع) و نوشته شده به املای پیامبر(ص) متفاوت بوده است. از همین روی، هرگز منتشر نشد و در نهایت محرفان ناچار شدند آن را آتش بزنند. اگر قرآن لجنه با قرآن متداول بین مردم و مکتوب زمان پیامبر متفاوت نبود، دلیلی برای نابود ساختن آن وجود نداشت.
هنگامی که امیر مومنان قرآن جمع آوری شده خود را به ابوبکر ارائه کرد، عمر گفت: ما خود مصحف جامع را داریم.  همین نکته حاکی از آن است که تشکیل لجنه جمع آوری ، اهداف دیگری را تعقیب می کرده است.
عمر می گفت: برای قرآن زیادتیهایی بود که از نسخه فعلی حذف شده است.  از وی نقل شده است که از سوره احزاب، دویست آیه حذف شده است.  و نیز آیات رجم شیخ و شیخه و آیاتی دیگر، به عقیده وی جزء قرآن بود.  در تاریخ به عبدالله بن مسعود نسبت داده شده که وی قائل به عدم اختصاص دو سوره ناس و فلق به قرآن بوده و تلاش برای حذف معوذتین به نام وی تمام شده است  در حالیکه با توجه به قدرت حاکمیت این کار به هدایت و دست کم با رضایت و در مقابل دیدگان حکومت صورت پذیرفته است و البته به شکست انجامید.
از عمر نقل شده است: که آیه فَاسْعَوا إلَی ذِکْرِ اللهِ  را فامضوا الی ذکرالله را می خواند وصِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ را صراط الذین من انعمت می خوانده است. این نشان از آن دارد که او در صدد تغییر الفاظ قرآن بوده است.
عمر از رسول الله(ص) نقل می کند که قرآن بر هفت حرف نازل شده است؛ بنابراین می توان حروفی را در قرآن کم و زیاد کرد. 
در مقابل، زراره از امام صادق(ع) نقل می کند: قرآن واحد از نزد واحد نازل شده است و اختلاف از ناحیه روات است.  از امام صادق سوال شد: مردم می گویند قرآن بر هفت حرف نازل شده است؟ فرمودند: کذبوا اعداء الله و لکنه نزل علی حرف واحد من عند الواحد. تعبیر«کذبوا اعداء الله» دلیل دیگری است بر اینکه جماعتی از دشمن قصد تحریف آن را داشته اند.
همچنین از عمر نقل است که در قرائت قرآن می توان از کلمات مشابه استفاده کرد، مادامی که عذاب و مغفرت به یکدیگر تبدیل نشود. 
نتیجه قول نزول قرآنبر هفت حرف آن شد که در زمان عثمان، قرآن با شکلهای مختلفی قرائت می شد. بار دیگر با ابتکار علی(ع) و یاران ویژه ایشان، نظیر حذیفه، از این انحراف جلوگیری شد؛ به گونه ای که ابن سیرین می گوید: قرائتی که بر پیامبر در سال رحلت عرضه شد، همان قرائتی است که امروز مردم به کار می گیرند. 
به رغم تلاشهای مذکور، به اتفاق همه مسلمانان، قرآن کنونی، همان قرآن زمان پیامبر اکرم(ص) است و این نشانه پیروزی تلاش علی(ع) و شکست جبهه مقابل است.
نقش آفرینی یهود
زید بن ثابت از اعضای اصلی  لجنه ای است که برای جمع آوری قرآن تشکیل شده است. وقتی حکومت عبدالله بن مسعود را وادارکرد تا قرآن خود را به زید بن ثابت عرضه کند و آن را تغییر دهد، گفت: هر کس می خواهد از قرآن بدزدند، این کار را بکند؛ نتیجه آن را در قیامت خواهد دید. من خود هفتاد سوره از دهان مبارک رسول‌الله شنیده بودم و قرآن خود را بر ایشان عرضه کردم و زید نوجوانی یهودی بود و شمایل یهودی داشت. آیا آنچه خود از رسول الله(ص) شنیده ام ترک کنم.  ابی بن کعب نیز می گوید: من قرآن قرائت می کردم در حالی که زید نوجوانی بود که در مدرسه یهودی مشغول بازی با کودکان بود. 
در کتب تراجم، نام مادر زید ذکر شده است، اما پدر او ناشناخته است. وی فتوا به رای می داد و احکام اسلامی را به رای خویش تغییر می داد.  او از انصار شمرده می شد و از یاوران خلافت و سقیفه و دارای جایگاه برجسته ای در حکومت بود. در سقیفه مردم را به بیعت با ابوبکر تشویق می کرد.  نویسنده رسمی دارالخلافه بود و مواریث را تقسیم می کرد و در حقیقت وزیر مالی عمر بود.  او نیابت خلیفه در مدینه را داشت.  در زمان عمر قضاوت می کرد و در زمان عثمان، والی بیت المال و صدقات بود.  ذهبی می گوید: وی در عهد ابوبکر، عمر و عثمان، والی قضا، افتا، حسابداری بود.  از آنجا که زید متهم به یهودیت بود، اخباری را جعل می کند. می گوید: پیامبر به من گفت لغت عبری را بیاموز و کتب عبری یهود را برای من ترجمه کن و من در دو هفته عبری را آموختم. بدیهی است هدف زید از این سخن دروغ، احیای آبروی خود بوده است. امام صادق(ع) می فرماید: زید در احکام بر اساس جاهلیت فتوا صادر کرد.  زید بن ثابت در زمان حکومت امام علی (ع) به معاویه پیوست. وی سخنانی در مدح معاویه جعل کرده است.  و مقید به احکام شرعی نبود.
با تلاش امیر مومنان و ائمه(ع)، قرآن از تحریف لفظی و هر گونه تغییر محفوظ ماند و وعده الا هی محقق شد و قرآن، خود و اعجازش برترین دلیل بر سلامت آن از تحریف لفظی است. قرآن فعلی مطابق با نسخه علی(ع)  و قرآنی است که به املای پیامبر بوده است و ترکیب و قرائت آن نیز محفوظ مانده است. 
دشمنان به رغم تلاش بسیار، در تحریف لفظی ناکام ماندند. در روایاتی از رسول الله (ص) آمده است که قرآن پس از من تحریف خواهد شد. منظور این روایات، تحریف معنوی است و دشمنان در این باره موفقیتهایی به دست آورده اند.
نکته ای که درباره تحریف معنوی شایسته یادآوری است، تاثیر یهود در تحریف دین اسلام است. آنان کسانی هستند که در قرآن به تحریف گران حقایق از جایگاه خویش متهم شده اند؛ حتی تحریف در دین عیسی (ع) به یهودیت نسبت داده شده است. تحریف یعنی قلب و تبدیل واقعیات به مسائل غیر واقعی و تبیین برای مردم. آیا اشاره قرآن درباره یهود، به این معنا است که آنها تنها دست به تحریف برخی آیات زده اند و یا تحریف گری وصف عامی است و آنان به طور کلی تحریف گران اند. یُحَرَّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ که در آیه 46 سوره نساء آمده است، بیانگر آن است که شکل تحریف چنان است که مردم متوجه آن نمی شوند. لازم نیست الفاظ را تغییر دهند. بلکه انطباقات را جا به جا می کنند. اگر جایی از تورات درباره نبی اکرم است، آن را به یونس و سلیمان (ع) منسوب می کنند و در حقیقت اسم را از مسما جدا می کنند. همان گونه که انجیل در جهان مسیحیت به شکلی تحریف شد که مسیحیان گمان کنند همچنان به انجیل واقعی عمل می کنند.
تحریف قرآن هم می بایست به گونه ای باشد که دیگران متوجه آن نشوند؛ بنابراین ایجاد این انحراف نیاز به تخصص و تجربه دارد. از سویی دیگر، قرآن یهود را مجموعه ای تحریف گر و دارای تجربه در این زمینه معرفی می کند و این نکات در کنار قراین دیگر، مبین آن است که تحریف قرآن و اسلام را یهود خط دهی می کرده است. در بحث منع تدوین سنت، درباره نقش آفرینی یهود، نکات بیشتری بیان خواهیم کرد.
ج. مقابله با سنت پیامبر اکرم (ص)
تلاش دیگر دشمن، برای رسیدن به آرمان خویش و نابودی اسلام، از بین بردن روایات رسول الله(ص) بود. در حالی که توصیه قرآن و پیامبر(ص) حفظ و نشر سنت است.آیه هفتم سوره حشر می فرماید:
وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ؛
آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید(و اجرا کنید)، و از آنچه نهی کرده خودداری کنید.
مطابق این آیه، پیروی از پیامبر(ص) بر همه مسلمانان واجب است.
در حدیث نبوی آمده است:
نصرالله عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلغها من لم تبلغه یا ایها الناس لیبلغ الشاهد الغائب قرب حامل فقه لیس فقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه؛ 
خداوند خرم و شادمان بدارد آن بنده را که گفتار مرا بشنود و آن را به دل پذیرا شده و درک و حفظ کند، سپس به آنانی که نشنیده اند برساند؛ چه بسا کسی علم و دانش، که را حمل می کند، اما آن را نمی یابد و چه بسا حامل دانش آن را به فهیم تر از خود می رساند.
از رسول الله نقل است که فرمود:
قید و العلم: قیل: و ما تقییده قال: کتابخانه
دانش را به بند کشید. پرسیدند: به بند کشیدن دانش چگونه است؟ فرمود: به نوشتن آن است.
در روایاتی پیامبر(ص) مسلمانان را تشویق می کنند دست کم چهل حدیث را حفظ کنند و به امت برسانند. 
روایتی در کتابهای صحیح بخاری و سنن ترمذی آمده است و در آن، سخن از مردی یمنی به نام ابوشات به میان آمده است که پیامبر اکرم خطبه ای خواندند و پس از درخواست ابوشات، دستور دادند آن خطبه را برای ابوشات بنویسند تا به یمن ببرد. 
با این شواهد، پیامبر گرامی اسلام(ص) بر گسترش علم و منع از کتمان علم اصرار داشتند. در مقابل، سقیفه برای از بین بردن سنت در گام نخست نوشتن حدیث را ممنوع کرد. با این دستور العمل اولین محدودیت در راه نشر و گسترش و بقاء حدیث ایجاد و یکی از خیانتهای بزرگی بود که انجام گرفت. آنان می گفتند: پیامبر فرموده اند: چیزی غیر از قرآن از من ننویسید و کسی که قبلا نوشته، آن را از بین ببرد. نسخه برداری ممنوع شد و عده ای به سخن آنها پاسخ مثبت دادند و کتابهای حدیث خود را از بین بردند و شماری دیگر، احادیث را در خانه مخفی نگاه داری می کردند. به هر روی، توسعه نوشتاری سخنان پیامبر متوقف شد و احادیث تنها در حافظه اصحاب بود. وقتی کتابت نباشد، چنان خواهد شد که امام صادق (ع) فرمودند:
اکتبوا فانکم لاتحفظون حتی تکتبوا؛
بنویسید، شما نمی توانید حفظ کنید، مگر آنکه بنویسید.
با منع حدیث، به تدریج سنت و گفتار پیامبر مندرس خواهد شد. گرچه این برنامه برای مبارزه با اصل دین بود، اما در گفتار پیامبر(ص) فضایل فراوانی برای امیر مومنان(ع) و نیز ذم دیگران وجود داشت که می بایست از بین می رفت. مطالبی که درباره بدر و احد و شعب ابی طالب است، بایستی به فراموشی سپرده شود.
پس از ممنوعیت کتابت، در گام بعد نقل حدیث نیز ممنوع شد. صحابه پیامبر که خود از پیامبر احادیث را شنیده بودند، اجازه نقل حدیث نداشتند. علی بن ابی طالب(ع) که باب علم است، ابوذر راستگوترین یار پیامبر و حذیفه محرم اسرار پیامبر، حق نداشتند کلام پیامبر(ص) را نقل کنند و به طور کلی تبلیغ سخنان رسول الله(ص) ممنوع شد و اگر از صحابه کسی حدیثی نقل می کرد، دچار عقوبت می شد. ذهبی می نویسد: ابوبکر مسلمانان را جمع کرد و گفت: از رسول خدا هیچ چیز نقل نکنید. 
عمر به قرظه بن ثابت که از صحابه است و او را برای فرمانروایی عراق فرستاد، می گوید: مبادا با نقل احادیث پیامبر، مردم را از قرآن بازدارید. برای آنان حدیث نگویید و من در ثواب این کار با شما شریکم.  قرظه می گوید: پس از این سخن خلیفه، دیگر من یک حدیث نیز نقل نکردم.
عمر، مدتی قبل از مرگ، اصحاب را از الفاظ مختلف جهان اسلام فراخواند؛ کسانی از قبیل ابوذر، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن حذیفه، ابو درداء, عقبه بن عامر و…. . سپس به آنان گفت: این احادیث چیست که در دنیا انتشار داده اید. گفتند: ما را از نقل احادیث نهی می کنی؟ گفت: نه نهی تان نمی کنم؛ همین جا نزد من در مدینه بمانید. به خدای سوگند، تا زنده ام از نظر من دور نخواهید شد و از این شهر بیرون نمی روید. بدین ترتیب صحابه پیامبر به جهت نقل حدیث در مدینه محبوس شدند. 
از بعضی احادیث به دست می آید که در زمان حیات رسول الله نیز، عده ای در جهت منع نوشتن حدیث تلاش می کردند.  در اقدامی دیگر تلاش کردند روایات جمع آوری شده را از بین ببرند. عایشه نقل می کند پدرش پانصد حدیث از رسول الله در خانه جمع آورده بود. همه را آتش زد.  و دلیل آن را این گونه بیان کرد: ترسیدم در میان آنها احادیثی باشد که اعتبار نداشته و من بر اساس اطمینان به کسی آن را نقل کرده باشم.
حکومتیان اعلام کردند هر کس احادیثی از پیامبر(ص) در اختیار دارد بیاورد. نوشته های فراوانی انبوه شد. عمر در برابر چشم حیرت زده مردم دستور داد همه آنها را آتش زدند. او ادعا می کرد اگر گفتار پیامبر به کتاب تبدیل شود، مردم از مراجعه به قرآن باز می مانند و به جای آن به روایات مراجعه می کنند و استناد می کرد به تاریخ یهود که مطالب شفاهی موسی(ع) را جمع آوری کرده، تبدیل به کتاب نمودند.
این در حالی است که قرآن، راز نزول آیات را وجود تبیین گری چون پیامبر دانسته و بدون سنت، راه فهم قرآن بسته می شود. قرآن می فرماید:
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ
این ذکر(یاد پند، قرآن) را به تو فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده شده است با روشنی بیان کنی و تا شاید بیندیشید
بدین شکل به مبارزه با احادیث پرداختند و خسارت عظیمی به اسلام وارد آوردند و امروز بسیاری از سخنان پیامبر و خطبه های ایشان در دسترس مسلمانان قرار ندارد.
در کنار منع عمومی از نقل حدیث، به افرادی خاص اجازه نقل داده شد. با توجه به شدتی که بر ضد نقل حدیث به کار بردند، کسانی که اجازه یافتند، بسیار وجیه و معتبر شدند. در باور مردم، منع از کتاب و نقل حدیث، خدمتی بود که به سود پیامبر (ص) انجام می شد.
در چنین شرایطی، روایات کسانی نظیر ابوهریره پذیرفته می شود؛ زیرا حکومت سختگیر و به اصطلاح مراقب سنت پیامبر(ص) به وی اجازه داده است تا حدیث نقل کند. بنابراین او فردی صادق، و روایات او قطعی و بدون اشکال است. وی از این فرصت استفاده کرد و احادیث فراوانی جعل کرد. آنان با این روایات تلاش می کردند قرآن را دچار تحریف کنند.
بدین ترتیب در منابع اهل سنت، از علی(ع) که داناترین صحابه است و بیشترین احادیث را از پیامبر شنید و مکتوب کرد، روایاتی اندک نقل شده است و اما ابوهریره که تنها چند ماه رسول الله را درک کرد، احادیث فراوانی را از پیامبر (ص) نقل کرده است؛ به گونه ای که تعداد روایات پیامبر(ص) به نقل از علی(ع) در آن منابع، تنها 158 حدیث است و ابوهریره 5374 حدیث نقل می کند.  بدیهی است نگرانی عمرو ابوبکر درباره حفاظت از سنت و قرآن مرتفع شده باشد.
نقش آفرینی یهود
درباره اسرائیلیات گفته شده است: برخی عالمان یهودی که اسلام آوردند، در تفسیر قرآن از مطالب تورات استفاده می کردند؛ برای نمونه، اگر در قرآن، از یوسف سخن به میان آمده است، آنها ماجراهای وی در تورات را در شرح و تفسیر قرآن بیان می کردند. این سخنان، اسرائیلیات نام گرفته است. با کمی دقت روشن می شود به برخی روایات ابوهریره و دیگران که سابقه یهودی ندارند، نیز اسرائیلیات اطلاق شده است.
بنابراین نقش آفرینی یهود بسیار جدی تر از حضور چند عالم یهودی در جامعه است؛ بلکه با توجه به تخصص یهود در تحریف ادیان الاهی و نیز نفوذی که در سیستم سیاسی خلفا داشتند و در اداره حکومت سهیم و شریک بودند، مسئولیت تحریف دین به عهده آنان بوده است. این بحث مجال بیشتری می طلبد و ما به اختصار و فهرست وار شواهدی را ذکر می کنیم.
1.قرآن یهود را تحریف گر معرفی می کند و می فرماید:
مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ 
از جهودان کسانی اند که سخنان[خدای] را از جایهایشان می گردانند…
فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ
پس وای بر کسانی که کتاب(تحریف شده ای) با دستهای خود می نویسد، سپس می گویند: این از جانب خداست، تا بدان بهای ناچیزی بدست آرند، پس وای بر ایشان از آنچه دستهایشان نوشته، و وای بر ایشان از آنچه(از این راه) به دست می آورند.
2. مشرکان و یهود، دشمنان اصلی اسلام، با یکدیگر ارتباط داشتند. مشرکان از یهود اطلاعات می گرفتند.  این ارتباط و همکاری پس از رحلت پیامبر ادامه یافت.
3. عمر در مدارس اهل کتاب (ماسکه، فاشله) در مدینه حضور می یافت.  وی ترجمه تورات را برای پیامبر آورد و برای ایشان قرائت کرد. حضرت غضبناک شد و به وی فرمود: اگر موسی(ع) زنده بود، از من تبعیت می کرد.  تورات واقعی مورد احترام پیامبر است، بلکه انگیزه سوء قاری مورد غضب رسول الله شده است.
بار دیگر عمر کتابی از یک یهودی برای پیامبر آورد. ایشان آن را از بین بردند و فرمودند: یهود را تبعیت نکنید. آنها هلاک شدند و شما را هم هلاک می کنند. 
4. غاصبان خلافت از سویی، مردم را از کتابت حدیث و سوال از معانی قرآن منع کردند و از سویی دیگر، آنان را به سمت علوم اهل کتاب هدایت می نمودند. گفتند: از رسول الله نقل شده است از من روایت نکنید، ولی از بنی اسرائیل سخن بگویید.  بدین ترتیب اباطیل اهل کتاب به شکل گسترده ای منتشر گردید.
5. عالمان یهود، نظیر کعب الحبار، وهب بن منیه، عبدالله بن سلام و… به طور رسمی و با حمایت حکومت، اباطیل خود را برای مسلمانان تبلیغ می کردند و کعب در میان صحابه و مسلمانان شاگردان فراوانی تربیت کرد؛ نظیر ابوموسی اشعری، ابوهریره، عمر بن خطاب، عبدالله بن عمر، عبدالله بن ربیر و… عمر نیز برای وجاهت کعب تلاش می کرد. 
6. ابوهریره روایات فراوانی از کعب نقل می کند. وی همچنین سخنان کعب را نقل از رسول الله جعل می نمود. 
7. کعب درباره ابوهریره می گوید: در میان مسلمانان هیچ کس داناتر از وی به تورات ندیدم.
8. به دستور عمر، تمیم داری، قصه خوانی را قبل از نماز جمعه در مسجد رسول الله آغاز کرد. قصه گوها قصه های تورات محرف را بازگو می کردند.
9. قصه خوانها به سرعت گسترش یافتند و با حمایت حکومت، مورد استقبال مردم قرار گرفتند و قصه خوانی از مناصب رسمی شد که عزل و نصب آن به دست حاکم انجام می گرفت و عمربن عبدالعزیزبرای قصه خوانها مزد قرار داد.  آنان بیشترین جسارت را در جعل حدیث داشتند.
حکومت با تکیه بر علوم محرف یهود و عناصر یهودی و تجربه و تخصص آنها در تحریف ادیان و نیز با حمایت آنان، اسلام جدیدی را بنیان گذاشت.  برنامه این بود که با اسلام جعلی، اسلام محمدی از میان برداشته شود.
نتیجه این تلاشها بدانجا انجامید که به فرمایش حضرت امیر، از اسلام حقیقی، جز اسم آن و از دین، جز رسم آن باقی نماند.
امام صادق (ع) نیز فرموده اند:
مردم باقی نماندند بر چیزی از آنچه رسول الله آورده بود، جز آنکه قبله آنها کعبه بود.
اهل بیت (ع) در مقابل این تحریف دین ایستادگی کردند و اسلام اصیل را منتشر کردند. در زیارت جامعه آمده است:
جَاهَدْتُمْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادهِ حَتَّی أعْلَنْتُمْ‌ دَعْوَتَهُ وَ بَیَّنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ‌بَیَّنْتُمْ فَرائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ‌نَشَرْتُمْ شَرَائعَ أحْکَامِهِ وَ سَنَنْتُمْ سُنَّنَه؛
حق جهاد را در دین خدا به جا آوردید، تا آنکه دعوت دین را آشکار ساخته و احکامش را مبین و حدود را مقرر و شرایع و احکام و سنن آسمانی را استوار گردانیدید.
د. تغییر فرهنگ عمومی مسلمانان
برنامه دیگر جبهه نفاق، برای رسیدن به اهداف سازمانی خود، تغییر فرهنگ عمومی مسلمانان بود. در بررسی چگونگی عملکرد این سازمان در جهت تزلزل فرهنگی جامعه مسلمانان، نخست نگاهی می اندازیم به تحولات فرهنگی که به دست پیامبر اکرم(ص) در جامعه نوبنیاد آن روز نهادینه شد.
فرهنگ عمومی یکی از مهم ترین علل صعود و سقوط ملل و جوامع بشری به شمار می آید. هر جامعه ای که بر اساس ایدئولوژی و مکتب فکری خاصی گام به عرصه گیتی نهاده، برای رسیدن به آمال و اهداف تعریف شده در آن مکتب، به برنامه ریزی فرهنگی و جهت دهی اعمال و رفتار افراد آن جامعه بر طبق معیارها و ملاکهای آن مکتب نیاز دارد. پیامبر اکرم نیز که بنیانگذار بزرگ ترین و کامل ترین تمدن بشری است، جهت دهی فرهنگی جامعه را در راس مهم ترین برنامه های کاری خود قرار داده است. در اینجا دو تحول و زیر ساخت فرعهنگی را که به دست پیامبر اکرم در جامعه آن روز اعمال شد، مورد بررسی قرار می دهیم. این تحولات از یک سو معیار سالم سازی و آرامش روحی جامعه به شمار می آید و از سوی دیگر، مهم ترین عامل در استحکام ستونهای یک حکومت نو بنیاد است.
1.فرهنگ عمومی مسلمانان در عصر پیامبر(ص)
رضای الاهی در راس همه امور؛پیامبر اکرم برای استحکام و ایمن سازی پایه های حکومت نو بنیاد اسلام و تامین امنیت روانی جامعه، رویکرد افراد اجتماع نسبت به مسائل دنیا را جهت داده و آن را از دنیا طلبی و منفعت خواهی به خداخواهی و خدامحوری تغییر دادند.
اعرابی که تا دیروز معیار در تلاشها و فعالیتهای شخصی و گروهی را در دنیا طلبی صرف قرار داده و کوچک ترین منفعت شخصی و قبیله ای را بهانه ای برای قتل و خونریزی و هرج و مرج قرار می دادند، امروز در سایه تعالیم حکیمانه پیامبر اکرم(ص) نگاه خود به دنیا را تغییر دادند و با چشمی واقع گرایانه مسائل شخصی و گروهی را ملاحظه می کردند. خدامحوری راس تمام فعالیتها و تصمیم گیریها قرار داشت و دنیا طلبی و منافع شخصی و گروهی جایی در میان مسلمانان نداشت.
ظهور و بروز این زیر ساخت فرهنگی را می توان در دو عرصه اجتماعی در جامعه آن روز به روشنی دید: در جنگهای مسلمانان و در روابط اجتماعی.
جنگها اوج مادیگری برای انسان خود محور به شمار می آید، اما مسلمانان در سایه تعالیم اسلام و رهبری انسان کامل توانسته بودند این را به قله خدا خواهی و قرب الاهی مبدل سازند.
جامعه خدا محور، در برابر هر توطئه ای مصون است؛ چرا که تفکر قرب الاهی، منافع شخصی را از صفحه اذهان جامعه پاک نموده و به واسطه عزت نفسی که ایجاد می کند باعث می شود افراد آن جامعه مصالح والای اسلام عزیز را به خاطر مطالع ذلیل دنیایی به خطر نیندازند مسلمانان باید جان عزیز را به خریدار عظیمایی چون رب العالمین بفروشند،  بنابراین اگر کسی قصد شرکت در جنگ و به خطر انداختن جان خود را دارد، باید اهداف پست مادی را کنار بگذارد و نیت خالص در جهت قرب الاهی قرار دهد.
پیامبر اکرم با اینکه بسیار کتوم بود، و عیوب مردم را می پوشاند، در جهت پاکسازی و جهت دهی نیت و اراده مسلمانان و تفهیم نیت خالصانه، گاهی دست به افشاگری می زد و کسانی را که با هدف دنیاخواهی در جنگ شرکت می کردند رسوا می ساخت.
خدا محوری و نیت قرب الهی آثار ارزشمندی در جنگها در پی داشت که از آن جمله است: آمادگی دائمی مسلمانان برای جنگ و دفاع؛ نبرد با تمام قوا و ایستادگی در برابر چندین قوا؛ پاک بودن اموالی که در جنگها و فتوحات به دست مسلمانان می رسید.
در سایه این روحیه الهی بود که مسلمانان با شنیدن اذان خارج از وقت، برای لبیک به ندای الاهی، ساز و برگ جنگ فراهم کرده و بلافاصله خود را با هر وسیله ممکن، به سپاه پیامبر اکرم ملحق می نمودند.
از آثار خدا محوری در جنگها، در مسئله فتوحات و غنایم جنگی است. اثر این صفت الاهی در بحث غنایم در دو مرحله قابل بررسی است: راه به دست آوردن غنایم و روش تقسیم آنها. اگر انگیزه شرکت در جنگ قرب و رضای الاهی باشد، مسلمان برای به دست آوردن هر چه بیشتر غنیمت، انسانیت خویش را فراموش نکرده ، به اخلاق حیوانی گرفتار نخواهد شد. او مراعات حال اسیران و بازماندگان دشمن را خواهد نمود و در حق زنان و کودکان و سالخوردگان ستم روا نخواهد کرد. در مرحله تقسیم غنایم نیز خدامحوری و دستور پیامبر خدا فراموش نخواهد شد و توقعی بیش از انچه اسلام برای او معین کرده نخواهد داشت. قانون اسلام در تقسیم غنایم به این صورت بود که نخست خمس اموال به دست آمده را برای پیامبر اکرم و مخارج عام المنفعه کنار گذاشته و سپس به هر سواره دو سهم و به هر پیاده یک سهم به طور مساوی تعلق می گرفت.  تبعیض برای هیچ کس وجود نداشت و این گونه نبود که مثلا در میان افراد پیاده به برخی بیش از دیگران سهم تعلق بگیرد. در مجموع اموالی که به دست مسلمانان می رسید، شبهه ناک و آلوده نبود؛ بنابراین حقوق افراد در یکدیگر تداخل نمی کرد و هر کس حق خود را مالک می شد.
دیگر عرصه این زیر ساخت فرهنگی، در روابط اجتماعی جلوه گر شده بود. پیامبر اکرمبا تشویق مسلمانان به در نظر گرفتن خداوند در مراودات مسلمانان، ایجاد الفت و برادری در میان آنان، سعی داشتند این گزینه فرهنگی را در جامعه آن روز مسلمانان نهادینه کنند. ایشان می فرمودند: دو مومن هر کدام علاقه اش به دیگری باشد، خداوند به او بیشتر اجر می دهد.  بنابراین در میان مسلمانان مدینه، هر کس سعی می کرد برادر مومنش را بیش از دیگری دوست بدارد.
این چنین جامعه ای سرشار از فضای دوستی و امنیت روانی و آرامش خاطر خواهد بود.
-کنترل و هدایت غریزه جنسی در جامعه؛ دومین تحول فرهنگی که رسول اکرم در جامعه آن روز اعمال کردند، تغییر رویکرد افراد جامعه در مسئله ارضای غریزه جنسی بود. فرهنگ مردم آن روز با رسومات غلطی عجین شده بود. به گونه ای که مسئله ازدواج را در اذهان به امری دشوار مبدل ساخته و توان ازدواج در اکثریت اجتماع که متشکل از افراد کم بضاعت بود، کم رنگ شده بود و مردم برای رفع این نیاز، به کارهایی خلاف فطرت انسانی دست می زدند. شمار زنان فاحشه که به عنوان علامت فحشا، پرچم به سر در خانه هایشان نصب مبی کردندو همچنین کودکان مجهول الهویه ای که بر سر بنوت و فرزندی آنها میان مردان عرب اختلاف می شد، بسیار شده بود.  نسبها مجهول و جامعه به هرج و مرج کشیده شده بود.افکار و روان جامعه بیمار و نیروی جوان به هرزگی دچار شده بود. قرار دادن مهریه های سنگین و عدم ازدواج با کسانی که تمکن مالی و جایگاه اجتماعی خاصی نداشتند، از جمله این رسومات و فرهنگ غلط دوران جاهلی بود.
با ظهور اسلام و حاکم شدن اسلام در مدینه، پیامبر اکرم به اصلاح این زیر ساخت فرهنگی پرداختند. در ابتدا ازدواج در اسلام را امری آسان و بدون نگرانیها برای مسلمانان تعریف کردند؛ شرط تمکن مالی را از اذهان پاک، و توکل به خداوند رزاق را که روزی دهنده هر موجود زنده ای است، تنها سرمایه ازدواج معرفی کردند؛ ازدواج را سنت پیامبران و مایه کمال دین و انسانیت و دوری از آن را پشت کردن به سنت و مایه نقصان ایمان برشمردند؛ بنابراین افراد با کمترین امکانات و از پایین ترین جایگاههای اجتماعی اقدام به ازدواج می کردند و چون معیار در انتخاب همسر، ایمان بود، گاهی جوانی فقیر با دختری ثروتمند ازدواج می کرد. همچنین امر به اندازه ای ساده شده بود که هر کس دختر بالغی داشت، بدون هیچ خجالتی در مسجد اعلام می کرد و او را به آسانی شوهر می داد.
اجازه چهار ازدواج برای مردان، گام دیگری در این راه بود که می توانست در مواردی راهگشا باشد. گاهی به علت بحرانهایی همچون جنگها، تعداد زنان جامعه بیش از مردان می شود؛ بنابراین اسلام  با پیش بینی این بحرانها، اجازه چهار ازدواج را صادر کرد و به این ترتیب نوعی مدیریت بحران برای این غریزه پیش بینی شد.
قانون متعه و ازدواج موقت نیز راهکار دیگری برای کنترل و هدایت غریزه جنسی بود.
ازدواج موقت، عاملی است در جهت انسداد راه انحراف در تنگناهای زندگی و نقاطی که ازدواج دائم نمی تواند گره گشا باشد. اصل اولی و مصلحت ابتدایی در آن است که ازدواج دایم، مسائل و مشکلات و نیازهای جامعه را حل کند، اما در مواردی که امکان حضور این اصل وجود ندارد، برای حفظ سلامت اجتماع، به راه حل مناسبی نیاز است. بهترین و سالم ترین جایگزین برای این امر، متعه و ازدواج موقت است.
در حج تمتع، نخست باید اعمال عمره تمتع را به جا آورد و سپس منتظر ماند تا ایام حج فرا رسیده و محرم به احرام حج تمتع شد. کسی که محرم به عمره می شود، حق استمتاع از زن را ندارد و چون در زمان پیامبر اکرم(ص) گاهی فاصله بین عمره و حج طولانی می شد و راهی برای اطفای غریزه جنسی وجود نداشت و مشکلاتی برای حاجیان ایجاد می کرد، اسلام متعه حج را قرار داد. به این صورت که با اتمام اعمال عمره در فاصله میان عمره و حج، استمتاع از زن آزاد شد و بدین ترتیب، این فریضه الاهی که یکی از نقاط قوت پاکسازی انسان به شمار می آید، از آلوده شدن به گناه و معصیت مصون ماند.
در حالی که اسلام با وضع قوانین آسان در جهت ارضای سالم غریزه جنسی، توانسته بود جامعه را از آلودگی شهوانی نجات دهد، برای جمع آوری و جلوگیری از ناهنجاریهای اندکی که انسانهای هوسباز و قانون شکن آنها ایجاد می کردند، قاعده شلاق و سنگسار را با شرایط خاص ارائه کرد. به این ترتیب با ترویج و گسترش در زیر ساخت فرهنگی ذکر شده، جامعه پیامبر اکرم(ص) به اجتماعی سالم و موفق مبدل شده بود.
2.فرهنگ شبیخون خورده
اساس موفقیتهای پیامبر اکرم(ص) مرهون فرهنگی بود که با همت و تلاش ایشان در بین مسلمانان تحقق یافته بود. دشمن نیز با آگاهی از این رمز موفقیت، برای تخریب فرهنگ اسلام و به انحطاط کشاندن مسلمانان برنامه هایی را طراحی کرد. از جمله این برنامه ها، تغییر رویکرد مردم از خدا محوری به مادی نگری و دنیا طلبی و اشاعه فحشا و بی بند و باری در میان مسلمانان بود.
مقدمات اجرای این برنامه با خلافت ابوبکر آغاز شد و مراحل اصلی را در دوره عمر و عثمان طی کرد و در زمان علی بن ابی طالب(ع) با وقفه ای کوتاه روبه روشد. علی(ع) توانست تا اندازه ای مانع حرکت این جریان شود، اما با شهادت حضرت ، برنامه شبیخون فرهنگی سرعت بیشتری به خود گرفت؛ به گونه ای که اوج حضور خود را در زمان یزیدبن معاویه نشان داد.
-در زمان ابوبکر، اموالی به ناحق وارد بیت المال شد. این اموال در میان مسلمانان تقسیم و وارد زندگی آنها شد و در نهایت اثرات وضعی مالی حرام، جامعه مسلمانان را آلوده کرد.
خداوند متعال برای کسانی که باید دلهای آنها را به سوی اسلام جلب کرد، سهمی از زکات قرار داده است؛  همچنین سهم ذی القربی را معین فرموده است. 
هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، بر خلاف نص صریح قرآن و دستور اکید پیامبراکرم، این اموال را به این دو گروه نپرداخت.
پیامبر اکرم نیز این مسئله را پیشگویی فرمودند و مسلمانان را از آن بیم دادند. در ابتدای هجرت پیامبر به مدینه، عده ای از مهاجران به علت فقر و نداشتن مسکن، به مدت کوتاهی در صفه، در جوار مسجد النبی اقامت داشتند. پیامبر هر روز مقداری خرما برای آنها می برد. روزی یکی ازآنها در اعتراض به پیامبر گفت: خرما شکمهای ما را می سوزاند. پیامبر فرمود: پس از من دنیا به شما روی می آورد، غذایتان مناسب، لباسهایتان فاخر و خانه هایتان همسان کعبه خواهد شد .یکی از مهاجران گفت: آن زمان کی فرا می رسد. ما همه مشتاق چنین روزی هستیم. پیامبر فرمودند: اما زندگی الان شما بهتر از آن زمان است؛ چرا که در آن زمان، نان حرام وارد زندگی شما خواهد شد. 
این چنین بود که در زمان ابوبکر با ورود مال حرام به زندگی مسلمانان، مقدمات انحراف فرهنگی پایه گذاری شد.
یکی دیگر از مقدمات براندازی فرهنگی، در راس امور قرار دادن کسانی با رویکرد متضاد با فرهنگ عمومی مسلمانان است. این گونه افراد بهترین مجری برنامه های ضد فرهنگی به شمار می آیند. ابوبکر با به کار گیری عناصر بیماری چون خالد بن ولید، زمینه های حرکت ضد فرهنگی را در جامعه پس از رسول اکرم فراهم ساخت. 
خالدبن ولید که در سال هشتم هجری مسلمان شد، دارای شخصیتی فاقد ارزشهای اخلاقی و اسلامی بود. رفتارهای ضد اخلاقی او، از فجایع بزرگی است که از صفحه تاریخ پاک نشدنی است. 
ابوبکر، به رغم اعتراض بزرگان صحابه به عملکرد خالد، نه تنها او را بازخواست نمی کرد، بلکه از او حمایت و کار او را توجیه می کرد.  خالد مطمئن بود که ابوبکر به او اعتراض نمی کند، از این رو در فجایعی که به بار می آورد، خود را آزاد و تام الاختیار می دانست.  او اسرار را آتش می زد و کسانی را که حتی از طرف ابوبکر امان نامه داشتند به قتل می رساند. 
واگذاری امور مسلمانان به چنین کسانی و حمایت از آنها نمی تواند از روی سهو و اشتباه باشد، بنابراین در مجموع فراهم ساختن زمینه برای انحطاط فرهنگی را می توان یکی از اتهامات وارده به خلیفه اول برشمرد.
-در زمان خلیفه دوم، نیز اقدامات عمر، مسلمانان را هر چه بیشتر از فرهنگ محمدی(ص) دور ساخت.
عمر با تبعیض میان مسلمانان، معیار در تقسیم را بر اساس سنوات اسلام افراد و برای هر سال یک درهم قرا داد.  به این ترتیب کسی که از زمان اسلام آوردن او 25 سال می گذرد، علاوه بر اینکه سهم ثابت خود را می گرفت 25 درهم نیز اضافه به عنوان سابقه مسلمانی دریافت می کرد. این مقدار اضافه چون ضابطه شرعی نداشت، شبهه ناک و آلوده به حرام بود.
درآمد بزرگان صحابه و مسلمانان اولیه، به یک باره چندین برابر شد و برای نمونه، از ماهی 10 درهم به ماهی 35 درهم رسید.این افراد نخست زندگی ساده ای داشتند اما هنگامی که با 25 درهم اضافه روبه رو شدند، در ابتدا مقداری را انفاق کردند، ولی به تدریج زندگی آنها تغییر کرد و به رفاه طلبی و تجمل گرایی روی آوردند. درآمد اضافه خود را به تجارت زده و غرق در مادیات شدند، خدا محوری جایش را به دنیا طلبی و مادی نگری داد و کسانی که همواره در جنگها شرکت و اعمالشان برای خدا بود، آن قدر گرفتار دنیا شدند که حتی نمازشان در راه تجارت قضا می شد.
زیبربن عوام، بزرگ صحابی پیامبر اکرم، نمونه ای است از کسانی که اموال شبهه ناک زندگی و اعتقادات وی را دگرگون و او را در مسیر خواسته های سازمان نفاق قرار داد.
او مال حرام را به تجارت زد و غرق جمع آوری مال و خرید املاک شد؛ به گونه ای که دارایی او در هنگام مرگ چیزی حدود پنجاه میلیون دینار رقم زده شد و این غیر از املاک گسترده و متعددی بود که در شهرهای متعددی چون اسکندریه،مصر، بصره و کوفه برای او نام برده اند. 
او برای رسیدن به منافع دنیوی، عهد خود با حضرت رسول را فراموش کرد، با دشمنان حضرت هم پیمان شد و ماجرای جنگ جمل را در تاریخ سیاه آن دوران همراهی نمود.
نمونه دیگری از ثروت اندوزی و مادی نگری را می توان در زندگی عبدالرحمن بن عوف مشاهده کرد. او که در ابتدا از زندگی ساده ای برخوردار بود، در اثر آن دریافتهای اضافه و پرداختن به مادیات، چنان ثروتی به دست آورد که به قارون امت مشهور شد؛ به گونه ای که وقتی از دنیا رفت، شمشهای طلای او را با تبر قطعه قطعه و تقسیم نمودند.
عبدالله بن زبیر و محمد بن طلحه را در جنگ جمل مشاهده می کنیم که از میان حق و باطل، باطل را برگزیده و در مقابل خلیفه مسلم رسول خدا قرار گرفتند. عبدالله بن زبیر، حتی مانع از آن شد که پدرش توبه کرده و از جنگ با علی بن ابی طالب (ع) دست بردارد. حضرت امیر(ع)پیش از آغاز جنگ، زبیر را نصیحت و سفارشهای پیامبر را به او گوشزد کرد، زبیر هم که قسم خورده بود با علی روبه رو نشود، قصد داشت از سپاه عایشه جدا شود. عبدالله بن زبیر که می دید با رفتن پدر، سپاه عایشه دگرگون خواهد شد، مانع از رفتن پدر شد. زبیر پاسخ داد و قسم و عهدش با رسول الله را یادآور شد. عبدالله، پدر را فریب داد و به او گفت: شکستن قسم ضرر اخروی برای تو ندارد، چون با کفاره دادن که آزادی یک غلام است مشکل حل می شود. غلام من را بگیر و به عنوان کفاره آزاد کن.  به این ترتیب عبدالله بن زبیر پدر را از صراط مستقیم منحرف ساخت.
پیامبر اکرم تقوا را تنها معیار برای برتری میان مسلمانان معرفی نمده اما خلیفه دوم ملاک برتری را قبیله، قوم، تیره و نژاد قرا داد. او می گفت: دریافتی مردم را بر اساس شان و منزلت آنها تقسیم کنید، آن که شانش بیش مالش بیشتر. 
مسلمانان به قبیله های برتر و پست تر تقسیم و در میان قبایل هم بزرگان، برتر از افراد معمولی و در میان بزرگان هم کسانی برتر از دیگران مشخص شده بودند؛ به گونه ای که دریافتی ابوسفیان و معاویه، از دریافتی بزرگانی که در جنگ بدر شرکت داشتند بیشتر قرا داده شده بود و همچنین در میان زنان پیامبر، دریافتی حفصه و عایشه چندین برابر دیگر زنان پیامبر بود.  به هر روی، مسلمانان به جاهلیت قبل از اسلام برگشته و قبیله گرایی و تبعیض جامعه را بیمار ساخته بود.
از دیگر ضربه های فرهنگی این دوران، پرورش انگیزه های مادی در جنگها و تخریب اخلاقیات مسلمانان بود. پس از شهادت نبی اکرم، خلیفه دوم، انگیزه ها را تغییر و مسلمانان را برای کسب غنیمت و به دست آوردن اموال بیشتر به شرکت در جنگها ترغیب می نمود. مسلمانان نیز که متاثر از اموال شبهه ناک و تغییر رویکردها، گرفتار دنیا شده بودند، برای شرکت در جنگ، نخست منافع مادی را سنجیده و در صورت وجود نفع مادی در جنگ شرکت می کردند. عمر برای ترغیب مردم برای شرکت در جنگ، جنگها را کنتراتی کرد. به این صورت که به مسلمانان پیشنهاد می داد هر گروهی که فلان منطقه را تصرف کند، مثلا یک چهارم غنایم آنجا سهم اوست.  مقدمات این برنامه از اواخر زندگی ابوبکر آغاز شد؛ به گونه ای که در تاریخ آمده است: در جریان لشکرکشی مسلمانان به شام، ابوبکر نامه هایی به مردم مکه، طائف، یمن و اعراب حجاز و نجد فرستاد و در این نامه ها  وعده غنایم روم را به مسلمانان داد و به دنبال آن سیل جمعیت به مدینه سرازیر شد. 
آنچه در تاریخ از قتل، غارت، ویرانی شهرها و برهنه کردن مردم در حمله مسلمانان به کشورهای همسایه نقل شده،  – با صرف نظر از بزرگنمایی و سیاه نمایی فراوان مورخینی مغرض و هدفمند رخدادهای واقعی آن – بی شک متاثر از اهداف پلید دنیوی و حکایتی است از تغییر رویکرد مسلمانان و بازگشت به جاهلیت پیش از اسلام، دست پروردگان دستگاه خلافت آن زمان، برای به دست آوردن غنایم بیشتر به غیر نظامیان نیز رحم نمی کردند. آنان را قتل و عام و اموال آنها را به سرقت می بردند، حتی به مراسم عروسی حمله ور، عرض و مال آنها را به یغما می بردند.
مسئله نیاز جنسی به سبب اجرای زیر ساختهای فرهنگی به دست رسول اکرم(ص)،مسئله ای حل شده تلقی می شد؛ اما خلیفه دوم با منع و لغو قانون متعه و متعه حج، عملا دستور صریح خدا و رسولش را باطل اعلام کرد. روزی عمر بر بالای منبر رفت و چنین گفت: دو متعه در زمان پیامبر حلال بود که من آن را منع و عامل به آن را مجازات می کنم: یکی متعه حج و دیگری متعه زنان است.  خلیفه دوم، به این وسیله موجبات فساد جنسی را در میان مسلمانان رقم زد.علی بن ابی طالب(ع) می فرمایند:
لولا ان عمر نهی عن المتعه ما زنی الا شقی؛ 
اگر عمر متعه را نهی نمی کرد، کسی به زنا آلوده نمی شد مگر انسان رذل و پست.
انسانها از لحاظ جنسی به صورت صحیح ارضا شوند، هیچ گاه دست به پستی نمی زنند. مگر آنها که شقاوت ذاتی و یا شرارت نفسانی بالایی داشته و اصلا حرامگرا هستند.
خلیفه دوم نه تنها مسیر ارضای شرعی را مسدود ساخت، بلکه در مواردی با نقص قانون جلد و رجم نسبت به بعضی افراد سبب شده بود تا عده ای آشکارا دست به زنا زده و جو جامعه مسلمین را آلوده نمایند.
مغیره بن شعبه از جمله این افراد بود. او که از جانب خلیفه حکمران بصره بود، در مسئله شهوت جنسی جزء کسانی بود که قواعد اخلاقی و شرعی را کنار گذاشته و آشکار دست به زنا می زد؛ به گونه ای که مورخان ارتباط او با سیصد تا هزار زن ، از جمله هشتاد زن شوهر دار را نقل کرده اند  و به همین سبب او را «ازنی ثقیف» نام نهاده اند؛ یعنی زناکارترین مردم قبیله ثقیف.
روزی، شماری او را مشغول این عمل قبیح با زن شوهرداری به نام ام جمیل می بینند.آنها به عمر نامه نوشته و از حاکم شقی خود شکایت می کنند. خلیفه دوم، مغیره و شاهدان را به مدینه فراخوانده و جلسه محاکمه ای برقرار می کند، اما در این جلسه عمر با ترفندی خاص مانع از اقرار صریح شاهد چهارم می شود و به این وسیله شهادت او باطل شده و فردی که به فسق و فجور شهره عام و خاص بود، از کیفر اسلامی نجات می یابد. 
فساد اخلاقی و جنسی چنان جامعه مسلمانها را فرا گرفته بود که آورده اند: زیاد بودند زنانی که رفیق کذابی داشتند. امیر مومنان روزی در جریان حکم سنگسار، فرمودند: ای مردم، بدانید که خداوند تبارک و تعالی از پیامبر خویش پیمان گرفت و رسول خدا(ص) نیز از من پیمان گرفت که کسی که برای خدا بر گردن او حد است، اقامه حد نکند. هر کدام از شما که مانند این زن آلوده به این گناه است، به خانه اش بازگردد، زیرا اجازه اقامه حد ندارد. همه مردم به خانه هایشان بازگشتند مگر علی و حسنین.  این گونه بود که اجتماع مسلمانان، فاسد و جامعه دچار اضطراب روحی و ناهنجاریهای جنسی شد.
پی نوشتها:
. الخرائج و الجرائج، ج2، ص 757؛ الاحتجاج، ج1. ص 124 تا ص 127؛ شرح نهج‌البلاغه، ج 13، ص 301 و ص 302.
. مواقف الشیعه، ج3، ص222؛ الکنی و الالقاب، ج2، ص116، به نقل از المحاسن و المساوی،‌ بیهقی.
. المستدرکع ج3، ص 125.
. إعلام الوری، ج1، ص 160.
.  إعلام الوری،‌ج 1، ص 297.
. إعلام الوری، ج 1، 293.
. المستدرک ج3، ص 150؛ اسدالغابه، ج4، 26.
. إعلام الوری، ج1، ص296.
. المیزان، ج20، ص 132؛ الکشاف، ج4، ص 670.
. إعلام الوری، ج1، ص 294.
. إعلام الوری، ج1،‌ص 294.
. من لا یحضرالفقیه، ج4، ص 179 و ص 420.
. إعلام الوری، ج1، ص 295 و 296.
. إعلام الوری، ج1، ص 297.
. مسند احمد، ج3، ص80 و ج5، ص 391؛ صحیح البخاری، ج4، ص 209.
. شرح نهج‌البلاغه،‌ج6، ص 51؛ السقیفه و فدک، ص 75.
. علل الشرایع،‌ج2ة، 366؛ بحارالانوار، ج43،‌ ص 83.
. سوره اسراء، آیه 26.
. الدر امنتور، ج4، ص177، مناقب امیرالمؤمنین (ع)، ج1، ص159،‌ ص 160.
. بحارالانوار،‌ ج15، ص 379؛ ج29، ص 116؛ الخرائج و الجرائج، ج 1، ص113.
. لغت‌نامه دهخدا.
. الکنی و الالقاب، ج1، ص 42. جنگ‌های رده به همین خاطر در این زمان آغاز شد. این جنگها بر خلاف نامی که بر آن گذاشته شده جنگ با مرتدان نبود بلکه نبرد با کسانی بود که زکاتشان را پس از پیامبر (ص) به مدینه نمی‌فرستادند. ما دربارة این جنگها در جای دیگر از این کتاب بحث مبسوطی خواهیم کرد.

. اینجا دو نکته قابل طرح است:‌اول اینکه آنها ادعا کنند فدک از اموال صدقه است. اموال صدقه به اموال زکات، که نزد پیامبر 0ص) بود، گفته می‌شود و طبعاً پس از پیامبر (ص) این اموال به حاکم بعدی منتقل می‌شود. و به وارثان پیامبر (ص) نمی‌رسد، همان‌گونه که اموال خمسی که در ا ختیار یک مرجع تقلید است، پس از مرگ او به مرجع بعدی منتقل می‌شود. اگر ابوبکر به این سخن که،‌ ما پیامبران اموالی را که به عنوان صدقه به جا بگذاریم به ارث نمی‌رسد، استناد کرده باشد،
. فهب‌ لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب. سوره مریم، آیه 5 و6.
. پیامبر (ص) خود فرمودند:‌ما خالف کتاب الله فاضربوه علی الجدار.
. تفسیر القمی، ج2، ص 156 و ص 157.
. صحیح مسلم، ج5، ص 152؛‌شرح نهج‌البلاغه،‌ج16، ص 217.
. طبق قاعده یده،  این مطلب که حضرت زهرا (س) در آنجا عاملی دارد، نشان دهندة مالکیت او بر آنجاست.
. ابن ابی الحدید در شرح نهج‌البلاغه، ک 16، ص 216 به نقل از جوهری می‌گوید:‌عمر و عبدالرحمان بن عوف،‌ در مقابل شهادت علی (ع) و ام ایمن، آمده و شهادت دادند که پیامبر فردک را تقسیم کرد. به فرض صحت این نقل، این شهادت و ادعای آن دو درست نیست چون معقول نیست مالی که تقسیم شده و برای خود صاحب دارد، در تمام این سالها در دستان فاطمه مانده باشد،‌ مضافاً‌که ابوبکر و عمر طبق آن تقسیم ادعایی عمل نکردند.
. در اینجا چند نکته هست: اواً شهادت نساء، منضم به شهادت رجال، در اموال مقبول است؛ ثنانیاً اینکه گفت علی شریک اوست و شهادت شریک پذیرفته نیست، سخنی نادرست است، زیرا شهادت شریک در مالی که خودش در آن مال شریک باشد، مقبول نیست. علی (ع) که در فدک با او شریک نیست، بلکه در زندگی با او شریک بود.
. احزاب، 23.
. الاحتجاج، ج1،‌ص 122-123؛ تفسیر القمی، ج2، ص 157.
. الاحتجاج،‌ج1، ص 134- 141؛ دلائل الامامه ص116- بحارالانوار، ج29، ص 225.
. الاحتجاج، ج1، ص 144؛ دلائل الامامه ص119- بحارالانوار،‌ج29، ص 232.
. نقل می‌‌کنند که هشت روز بعد از رحلت رسول خدا (ص)، فاطمه (س) به عنوان زیارت قبر پیامبر (ص) از خانه بیرون آمد. با گریه و ناله به سوی قبر رسول خدا (س) رهسپار شد. از شدت ناراحتی دامنش بر زمین کشیده می‌‌شد و چادرش بر پاهایش می‌پیچید. از شدت گریه و ریزش اشک، چشم‌هایش چیزی را نمی‌دید تا کنار قبر امد. همین که چشمش به قبر پدر افتاد، از حال رفت و خود را به روی قبر افکند. زنهای مدینه به سوی او شتافتند، آب به صورتش پاشیدند تا اینکه به هوش آمد. آنگاه صدا به گریه بلند کرد و خطاب به پدر گفت: قوتم رفت، صبرم تمام شد و بی‌تاب شدم، دشمنم شاد گردید، اندوه جانکاه مرا می‌کشد. ای پدر بزرگوار! تنها و حیران و بی‌کس باقی ماندم. صدایم گرفت،‌ کمرم شکست، زندگی‌ام دگرگون و تیره شد. پس از تو ای پدر،‌انیسی در وحشت ندارم کسی نیست که مرا آرام کند. سپس با نالة جانسوز این اشعار را به زبان آورد و گفت:‌ ای پدر جان! حزن من هر روز در مصیبت تو تازه است و قلبم به خدا قسم سوزان و دگرگون است، هر روز اندوه من از مصیبت تو زیاد می‌شود و حزن من از فراق تو هرگز تمام نمی‌شود. ای پدر جان! بعد از تو بیوه زنان و مستمندان به چه کسی پناه ببرند؟ و چه کسی تا روز قیامت به فریاد امّت می‌رسد؟‌
ای پدر جان! بعد از تو ما را تضعیف کردند و مردم از ما روی می‌گرداندند.
ای پدر عزیز! کدام اشک است که از فراق تو رواق نیست و کدام اندوه است که بعد از تو زیبایی نیست؟‌
و کدام مژگان است که بعد از تو، سرمة خواب به او برسد. ای پدر! امر عظیم بر تو وارد شد. ای پدر! مصیبت تو اندک نیست. منبر تو بعد از تو در وحشت است و از محراب تو صدای مناجاتی شنیده نمی شود، ولی قبر تو به خاطر آنکه تو را پوشانده شاد است. آه! بر روزگار من تا آن هنگام که به تو بپیوندم. سپس فاطمه (س) نالة جانسوزی کشید آنگونه که نزدیک بود جانش از بدنش خارج گردد. (بحارالانوار،‌ ج 43، ص 175).
. امام حسن عسکری (ع) می‌فرماند:‌ زنی به نزد حضرت زهرا (س) آمد و گفت: مادری ضعیف دارم که در مورد نماز خود دچار اشتباهی گردیده و مرا نزد شما فرستاده تا از شما مشکل را سوالی نمایم. فاطمه زهرا (س) عمل را تا ده مرتبه مرتبه تکرار نمود که فاطمه زهرا (س) به سوال او پاسخ دادند. آن زن از این همه مراجعه شرمنده شد و گفت:‌ بیش از این شما را به زحمت نخواهم انداخت و دیگر سوالی نخواهم نمود. حضرت فرمودند:‌باز هم نزد ما بیا و آنچه سوال داری بپرس، آیا مگر کسی را دیده ای که روزی او را اجیر نمایند که بار سنگینی را تا ارتفاع بالا ببرد و در مقابل به او صدهزار دینار زر اجر و مزد دهند و او از زیرکار شانه خالی کند؟‌ آن زن پاسخ داد: خیر، حضرت فرمودند:‌ من هر مسئله‌ای را پاسخ دهم؛‌بیش از مسافت میان فرش و عرش لؤلؤ پاداش می‌گیرم؛‌ پس مسلّم است که تو هر مقدار سوال کنی برایم هیچ‌گونه ناراحتی و مشقّتی ایجاد نخواهد نمود.(تفسیر الامام العسکری،‌ص 340؛‌ بحار الانوار، ج2،‌ص 3: مستدرک الوسائل، ج17، ص 317).
. الصحیح من السیره الأعظم، ج6، ص 267 و 266.
. الاستیعاب،‌ج1، ص 374 و ج2،‌ص 246؛ اسدالغابه،‌ ج2، ص 48.
. سن ابن حاجه، ص 506، تاریخ مدینه دمشق، ج 43، ص 559.
. النص و الاجتهاد،‌ص 301؛ بحارالانوار
. بحارالانوار،‌ج28، تفسیر العیاشی، ج2، ص67.
. الاختصاص، ص 186.
. کتاب سلیم بن قیس، ص 153.
. حضرت صدیقه طاهره در دو مورد به این نکته اشاره می‌فرمایند: بحار الانوار، ج28، ص 27،  تفسیر عیاشی، ج 2، ص67.
. علل الشرایع، ج1، ص 186، بحارالانوار، ج 43، ص 202- الامامة و السیاسه، ج1، ص31.
. علل الشرایع، ج ،187، بحارالانوار،‌ج43، ص202 و 203- الامامة و السیاسه، ج1، ص31.
. علل الشرایع، ج ،187، بحارالانوار،‌ج43، ص202 و 203- الامامة و السیاسه، ج1، ص31.
. روضة الواعظین ص 151: شرح الاخبار، ج3، ص 69؛ امالی مفید ص 281؛ امالی طوسی، ص 109 و الطبقات  الکبری، ج 8، ص 29.
. دلائل الامامه ص136؛‌ بحارالانوار، ج 43، ص 171؛ الهدایه الکبری ص179؛ عیون المعجزات ص 48.
.  بحارالانوار، ج28، ص 55؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 137؛ کمال‌الدین و تمام النعمه، ص 264.
. دلائل الامامه،‌ ص136.
. علل الشرایع، ج1، ص 188-189؛ دلائل الامامه، ص 136.
. السقیفه و فدک، ص 75.
. علل الشرایع، ج 1، ص 187.
. نهج‌البلاغه،‌خطبه 172.
. کتاب سلیم بن قیس، ص 146؛ الاختصاص، ص 6،‌الکافی، ج 2، ص 244.
. السقیفه، مظرفر ص، 160.
. سوره نساء، آیه 65.
. علی بن ابی طالب اعلم امتی، و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدی؛ علی بن ابی طالب، داناترین پیروان من است و پس از من برترین قاضی و حاکم در موارد اختلاف است؛(الارشاد،ج1،ص33).
-انا مدینه العلم و علی بایها، فمن اراد العلم فلیقتبسه من علی؛ من شهر علم هستم و علی(ع) باب آن است. کسی که خواهان علم است، از دریای پهناور کمالات او استفاده نماید؛(همان)
-عن عبدا لله بن مسعود قال: استدعی رسول الله صلی الله علیه و آله علیا فخلا به ، فلما خرج الینا سالناه ما الذی عهد الیک؟ فقال: علمنی الف بای من العلم، فتح لی کل باب الف باب؛ عبدالله بن مسعود نقل می کند: روزی رسول خدا(ص) علی(ع) را در خلوت طلبیده و با او رازهای بسیاری گفت. پرسیدیم چه عهدی با تو کرد؟ فرمود: رسول خدا(ص) هزار باب علم به روی من گشود که از هر باب آن هزار باب دیگر مفتوح می شود.(همان).
.الاحتجاج،ج1،ص391؛مسند احمد،ج3،ص14 و 17 و 26 و 59.
.سوره نحل، آیه89
.تفسیر العیاشی،ج1،ص253.
. بحارالانوار،ج14،ص476؛نهج البلاغه،خطبه 192.
. السنن الکبری بیهقی، ج6،ص16؛ مسند احمد،ج5، ص185؛ المستدرک،ج2،ص229 و 611 .
.الکافی،ج5،ص121؛ صحیح مسلم،ج2، ص59.
. صحیح البخاری،ج1،ص127؛صحیح مسلم،ج2،ص59.
.سنن ابی داود،ج1،ص587.
.سنن الترمذی،ج4،ص336 و337.
. صحیح مسلم،ج2، ص58؛ الکافی،ج5،ص 121؛ تهذیب الاحکام،ج6،ص366.
.بقره آیه2.
.سوره حجر، آیه9.
. الاحتجاج،ج1،ص98.
. صحیح البخاری،ج5،ص210.
.کنز العمال،ج2،ص574.
.کنز العمال،ج2،ص573؛ تاریخ المدینه المنوره،ج3،ص1003.
. بصائر الدرجات،ص213.
.الدرالمنثور، ج6،ص421-422.
.کنزالعمال،ج2،ص480.
. تدوین القران،ص111-112.

.مسند احمد،ج5،ص130.
. سوره جمعه،آیه9.
. سنن النسائی،ج2،ص150؛صحیح البخاری،ج6،ص100،باب نزول قرآن بر هفت حرف.
.الکافی،ج2،ص630.
.همان.
.مسند احمد،ج4،ص30.
. المنصف ابن ابی شیبه،ج7،ص204.
. مسند احمد،ج5،ص188؛صحیح البخاری،ج5،ص210.
.تاریخ المدینه المنوره،ج3،ص1006؛ مسند احمد،ج1،ص389 و 411 و 414.
. ایضاح، ص519.
. سنن الترمذی،ج3،ص285-286؛سنن دارمی،ج2..
. مسند احمد، ج5،ص186.
. المجموع،ج16،ص68.
. تاریخ المدینه المنوره،ج2،ص693.
. تاریخ الکبیر بخاری، ج8،ص373.
. سیر اعلام النبلا،ج4،ص424.
. الکافی،ج7،ص407.
. سیر اعلام النبلا،ج3،ص129-130.
.المجموع،ج2،ص85؛سنن الدرامی،ج2،ص397؛الترمذی،ج3،ص286.
.برای بحثهای تفصیلی تر در موضوع تدوین قرآن به کتاب تدون قرآن، علی کورانی؛ مراجعه نمایید.
.سوره حشر، آیه 7.
. الکافی،ج1،ص403؛ مسند احمد،ج3،ص225.
بحار، ج2،ص156.
. مسند احمد ج2ص238؛ المنتقی من السنن المسنده ص134؛ سبل الهدی و الرشاد،ج5،ص244.
. مسند احمد، ج3،ص12؛ تاویل مختلف الحدیث،ص266؛سنن الکبری، ج5،ص11؛ سنن الدارمی،ج1،ص119.
. الکافی،ج1،ص52.
. تذکره الحفاظ،ج1،ص2-3 چاپ هند.
. المستدرک،ج1،ص102؛ الطبقات الکبری،ج6،ص7؛ سنن الدرامی،ج1،ص85؛ کنزالعمالف ج2،ص284.
. کنز العمال،ج10، ص294-293.
. کشف الیقین،ص11؛ سنن الدرامی،ج1، ص125؛ سبل الهدی و الرشاد،ج3،ص35.
.تذکره الحفاظ،ج1،ص5.
. سوره نحل، آیه 44.
. النص و الاجتهاد،ص509؛ اضواء علی الصحیحین، ص99؛ مسند ابن راهویه، ج1،ص8.
. سوره نساء، آیه 46؛ در سوره مائده، آیه 13 مشابه آن آمده است.
. سوره بقره، آیه 79.
. تاریخ مدینه و دمشق،ج30، ص31؛ اسد الغابه، ج3،ص207؛ سبل الهدی و الرشاد،ج10،ص278.
.الدر المنثور،ج1،ص90.
. مسند احمد،ج3،ص387؛ المنصف، الصنعانی،ج10؛ ص113.
. کنز العمال، ج1،ص371.
. کنز العمال،ج10، ص 223، سنن ابی داوود،ج2، ص180.
.الدر المنثور،ج4،ص57 وج6،ص285.
.البدایه و النهایه،ج1،ص108.
. تذکره الحفاظ،ج1،ص36؛ سیر اعلام النبلاء، ج2،ص600.
. تاریخ المدینه المنوره،ج1،ص11.
.تاریخ المدینه المنوره،ج1،ص15.
. کتاب المجروحین،ج1،ص88؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم(ص)،ج1،ص131.
.برای بحثهای تفصیلی تر در موضوع اسرائیلیات به: الصحیح من سیره النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی مراجعه کنید.
. التحصین،ص21.
. محاسن، ج1،ص156.
.بحار الانوار،ج99،ص129.
.سوره توبه،آیه 111.
.تاریخ المدینه المنوره،ج2،ص445 و446.
. المنصف، ابن ابی شبیه،ج7،ص677 و678؛ تاریخ الیعقوبی،ج2،ص53.
.مسند ابی داود، ص273؛ المنصف ابن ابی شیبه،ج8،ص247.
.سنن ابی داوود،ج1،ص507.
.مولفه قلوبهم؛سوره توبه،آیه 60.
.سوره انفال،آیه 41.
.تفسیر الکشاف،ج2،ص221 و222.
.البدایه و النهایه،ج6،ص286؛مستدرک الوسائل،ج12،ص56.
. در فصلهای پسین کتاب، برخی از فجایع خالد بررسی خواهد شد.
.فتوح البلدان،ج1،ص117؛ البدایه و النهایه، ج4،ص360.
.تاریخ مدینه، دمشق،ج16،ص258.
.تاریخ مدینه دمشق،ج16،ص258.
.سنن الکبری بیهقی،ج6،ص349.
.الطبقات الکبری،ج3،ص110.
.اسدالغابه،ج3،ص317.
.البدایه و النهایه، ج6،ص238.
.الطبقات الکبری،ج3،ص295.
.تاریخ الیعقوبی،ج2،ص153.
.فتوح البلدان،ج2،ص310.
.فتوح البلدان،ج1،ص128.
. تاریخ ابن خلدون،ق2،ص80 و 81 و85.
.همان،ص 90 و92.
.التفسیر الکبیر فخر رازی،ج10،ص50؛علل الدار القطنی،ج2،ص156.
.جامع البیان،ج5،ص19.
.السیره الحلبیه،ج2،ص699.
.الیضاح ص522.
.الکافی،ج7،ص186 و 187.

جستجو