طرح نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر(ص) و غصب خلافت پس از ایشان، از همان آغازین روزهای بعثت پی گیری شد. این طرح در سالهای واپسین عمر پیامبر شدت بسیار یافته بود. در اینجا به برخی تلاشهای انجام یافته دشمنان برای جلوگیری از انتقال قدرت سیاسی به امیر مومنان(ع) اشاره میرود.
الف. تخریب علی(ع) در حجه الوداع
پیامبر اکرم(ص) پیش از حج الوداع علی(ع) را به یمن فرستادند و حضرت سه ماه در یمن بودند. این حضور برای حضرت بسیار کارساز بود. علت اینکه در دوران حکومت امیرمومنان(ع) یمنیها اطراف علی(ع) جمع شدند، به خاطره خوش آنها از این دوران باز میگشت.
علی(ع) برای حجه الوداع از یمن به مکه آمدند. در این زمان شبکه نفاق به تخریب چهره امیر المومنین (ع) اشتغال داشتند. پیامبر گرامی اسلام با بیانات مختلف سعی کردند فضا را تغییر داده، زمینه معرفی علی (ع) در مدینه را فراهم سازند؛ برای مثال در پاسخ آن دسته از اصحاب که از سخت گیری و رفتار او در یمن شکایت داشتند، فرمودند:
ماتریدون من علی، ما تریدون من علی، ما تریدون من علی ان علیا منی و انا منه و هو ولیکم بعدی؛
از علی چه میخواهید؟ به درستی که از من و من از اویم و او مولای شما پس از من است.
در موضع دیگری فرمودند:ارفعو السنتکم عن شکایه علی فانه خشن فی ذات الله؛ زبانهایتان را از شکایت علی(ع) باز دارید که او در امر خدا خشن (بدون مسامحه و گذشت) است.
همچنین در مسجد خیف درباره اهل بیت سخنرانی کرده، فرمودند:انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی؛
من در میان شما دوشیء گران قدر باقی میگذارم: کتاب خدا و اهل بیتم.
ولی ثقلین را بر حضرت علی(ع) انطباق نداد و علی(ع) را برای جانشینی خود معرفی نکرد؛ این وضع ادامه داشت تا هنگامی که به جحفه رسیدند.
در جحفه، معادله تغییر یافت و گویا قرار شد پیامبر(ص) نه با این جمعیت، بلکه با تاریخ سخن بگوید. آیه نازل شد:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ؛
ای پیامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای.و خدا تو را از مردم حفظ میکند.
آیه کریمه به خوبی نشان میدهد رسول الله(ص) نسبت به ماموریت ابلاغ ولایت امیر مومنا(ع) نگران بودند. هراس ایشان از کشته شدن در راه خدا نیست. شهادت فیض اعظم الهی است. بلکه پیامبر از در هم ریختن شیرازه اسلام در هراس بودند. پرسش اساسی آن است که خطر از چه ناحیهای میباشد؟ آیا عموم مردم نسبت به حضرت بدبین هستند و یا گروه خاصی است که میتواند اسلام را تهدید کند؟ تعیین ناحیهای که موجبات نگرانی و هراس پیامبر را ایجاد کردند، کلید حل بسیاری از پرسشها است. با توجه به اینکه عموم مردم به خودی خود انگیزهای برای مخالفت با فرستاده الهی و فرامین او ندارند، معلوم میگردد گروه سیاسی و منافقین منشا تهدید علی (ع) بودند و آنها بر افکار عمومی مسلمانان نیز سیطره دارند میتوانند با جو سازی اوضاع را متشنج نمایند. آنان گروه توانمندی هستند و پیامبر(ص) ناچار است تصریح به معرفی علی(ع) را تا جحفه به تاخیر اندازند به طوری که مقابله با اقدامات آنها دیگربه روش معمول میسر نمیباشد.
آنها برای توجیه مردم، همه ابزار لازم را در دست دارند. در درجه اول، آنها افراد مقبولی نزد مردم هستند. برای درک میزان مقبولیت آنها، همین بس که پیامبر(ص) پس از واقعه سوء قصد به ایشان در عقبه، نام تروریستها را فاش نکرده، و در پاسخ اسید بن حضیر که از علت این کتمان پرسیده بود، فرمود: از این اکراه دارم که عرب بگوید محمد بن محض اتمام نبردش با مشرکان، شروع به کشتن یارانش کرد. این سخن رسول الله (ص) میزان نزدیکی آنها به رسول الله(ص) را میرساند.
در درجه بعد، باید به سازمان و نفرات سازمانی آنها در بین مردم اشاره کرد. قطعا آن روز توان به انزوا کشیدن پیامبر(ص) در سازمان آنها بود و پیامبر اکرم(ص) حتی به اندازه نیمی از جمعیت آنها نیروی فرمانبردار در امر ولایت حضرت علی (ع) نداشت.
بنابراین اسلام در دو طرف مخاطره آمیز قرار گرفته است از سویی معرفی امیر المومنین برای امر ولایت موجبات تشنج و از بین رفتن شیرازه اسلام است و از سویی عدم معرفی نیز سازمان نفاق را در برنامه خویش مطمئن خواهد ساخت. وعده الهی بر مصونیت، همه چیز را تغییر داد و ابلاغ رسالت به انجام رسید.
آخرین نکته در مورد «ال» در کلمه «الناس» میباشد، ممکن است«ال» عهد باشد بنابراین منظور، مردم و گروهی است که خدا و پیامبر آنها را میشناسند (همان شبکه نفاق) و احتمال میرود «ال» جنس باشد و منظور همه مردم میباشد و این با توجه به قدرتی است که سازمان نفاق در جوسازی در اختیار دارند و اگر علی(ع) معرفی شود احتمال اینکه همه مردن را بشورانند به طور جدی وجود دارد.
ب. ترور نافرجام پیامبر
با معرفی علی(ع) در روز غدیر و شکست دشمنان در جو سازی و ایجاد مانع برای اقدام پیامبر(ص)، برنامه عادی آنها شکست خورد. بنابراین، اتفاقات مدینه مقداری از کنترل منافقان خارج شد و آنان نیازمند یک ابتکار عمل جدید بودند. از این روی طرح جلوگیری از وصول پیامبر(ص) به مدینه در دستور کار قرار گرفت؛ چون اگر ایشان به مدینه رسیده و به طور طبیعی از دنیا میرفتند؛ علی(ع) به طور طبیعی قدرت را به دست میگرفت، ولی اگر پیامبر(ص) در بین راه ترور شود، میتوان جامعه را در بین راه دچار تنش و آشوب کرده، جنگی راه انداخت که به شکست علی(ع) بینجامد و چون قاتلان پیامبر شناخته شده نیستند و با توجه به جو سازی گذشته علیه علی(ع)، خود مدعی و خوانخواه پیامبر شده و با جوسازی قدرت را قبضه میکنند. بنابراین دشمنان سعی کردند پیامبر را در همین میانه راه ترور کرده، از همین جا سکان اسلام را به دست بگیرند.
به دلیل گرمای هوا، کاروان مسلمانان شبانه سیر میکرد. پیامبر(ص) پیش از اینکه مردم به گردنه باریک کوهستان که فقط عبور یک نفر از آن ممکن بود برسد، دستور داد همه از داخل دره عبور کنند و خود مسیر گردنه را د پیش گرفت. البته از آنجا که قبلا از توطئه خبردار شده بود، مهار مرکبش را به عمار سپرده و به حذیفه فرموده بود از پشت سر شتر حرکت کند و مواظب اوضاع باشد. به هنگام عبور پیامبر(ص) از گردنه، ناگهان صدای مهیبی سکوت شب را شکست. سنگهای بزرگی از کوه سرازیر شده، از بالای سر مرکب پیامبر(ص) گذشته، به دره سقوط کردند. عمار و حذیفه، به سرعت شتر را نشاندند تا این صدای وحشتناک، رم نکند. عدهای که سنگها را رها کرده بودند، با مشاهده ناکامی در هدفشان، به سوی پیامبر(ص) یورش بردند تا کار نیمه تمام خویش را با هل دادن رسول الله(ص) به دره به پایان برسانند؛ ولی این بار حضرت با عصایش به صورت شتران آنها زد و حذیفه به امر پیامبر(ص) به سویشان حمله کرد و آنها که از شناسایی شدن میترسیدند، متواری شدند. پس از عبور پیامبر (ص) از گردنه، پیامبر(ص) از حذیفهپرسید: آیا آنها را شناختی؟ حذیفه گفت: صورتهای آنها پوشیده بود، ولی شتر فلانی و فلانی را شناختم. سپس حذیفه از پیامبر(ص) خواست تروریستها را به او معرفی کند.حضرت(ص) نام آنها را برای او گفته و فرمود: این مطلب را پوشیده دار. به همین جهت حذیفه در لسان صحابه، منافق شناس نام یافته است.
تعداد این تروریستها دوازده، چهارده یا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمی تاریخ اهل سنت، نام این افراد نیامده، ولی تاکید تامل برانگیزی بر غیر قرشی بودن همه تروریستها شده است. جالب اینکه یک بار عمر از حذیفه پرسید: آیا من هم در میان منافقان بودم؟ و حذیفه جواب داد تو خود به حال خودت عالمی. حتی نقل شده عمر، در مواردی که حذیفه برای نماز بر جنازهای حاضر نمیشد، او هم شرکت نکرده و میگفت: یکی دیگر از آن منافقان فوت کرد. البته روایات شیعی با استناد به موارد خاصی که حذیفه نان آنها را نزد بعضی افراد فاش کرده، نام اینها را ذکر کرده اند.
داستان ترور از متواترات تاریخ است که قابل انکار نیست. ولی همین موضوع مهم، بسیار سطحی و گنگ مطرح شده است. اینکه داستان ترور در چه زمانی اتفاق افتاده مورد اختلاف است. عمده منابع سنی و به تبع آنها برخی منابع شیعی، این داستان را در بازگشت از نبرد تبوک میدانند، ولی بیشتر منابع شیعی آن را در بازگشت از حجه الوداع و پس از معرفی حضرت علی(ع) به منصب رهبری میدانند. بعضی منابع شیعی هم قائلاند این اتفاق در هر دو مکان رخ داده است. مسلم آن است که ترور در عقبه که به معنای گردنه باریک کوهستانی است، اتفاق افتاده و از آنجا که هم در مسیر تبوک و هم در مسیر حجه الوداع، مناطق کوهستانی وجود دارد، وقوع این جریان در هر دو مکان محتمل است. به هر روی، اصل این واقعه مسلم بوده و نشان دهنده جری شدن سازمان نفاق در فعالیتهای خود است.
ج. مخالفت با جوان گرایی
با بازگشت پیامبر(ص) به مدینه، دیگر نمیتوان در تاریخ، استنادات فعالیتهای ایشان را یافت؛ مگر چند جملهای کوتاه.
بدون تردید، وقتی آنها وارد مدینه شدند، فعالیتهای انتخاباتی آنها به اوج خود رسید؛ بنابراین پیامبر اکرم شب آخر در بقیع فرمودند:
أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم؛
فتنهها همانند پارههای شب تار هجوم آورده اند.
فتنه همان فعالیت آنها بوده که مدینه را تاریک کرده است؛ به گونهای که در این فضا حضرت نمیتوانند در این باره صحبت کنند.
پیامبر اکرم تدبیری اندیشیدند. البته این تدبیر تنها برای حل این مسئله نبود، اما میتوانست سودمند افتد.
تدبیر حضرت، تشکیل لشکری بود از بزرگان مهاجران و انصار و فرستادن آنها برای جنگ با رومیان که در محلی به نام موته تجمع کرده بودند. ابوبکر و عمر نیز همراه لشگر بایستی از مدینه خارج شوند. فرماندهی این لشکر را هم به اسامه بن زید محول کردند که جوانی نوزده ساله بود و به او فرمود: تو پرچم را بردار و راه پدرت را ادامه بده
حضرت با فرستادن این سپاه اهدافی را دنبال میکردند: خالی شدن مدینه از فتنه جویان و تثبیت ولایت علی بن ابی طالب و نیز مقابله با تهاجم نیروی دشمن به مرکز اسلام.
کسانی که دین را به سخره گرفته و آن را بازیچه اهداف سازمانی خود قرار داده بودند، قصد داشتند در مقابل ولایت علی(ع) موضع گرفته و در محلههای مدینه شایع کنند که درست است پیامبر فرموده از علی تبعیت کنید، ولی علی(ع) جوان است و توان حل بحرانها را ندارد. همین افراد، جوان بودن اسامه را بهانهای برای سرپیچی از دستور پیامبر قرار دادند و شایعه کردند که اسامه جوان است و لیاقت فرماندهی بر بزرگان را ندارد. از این طریق مقدمه چینی کردند تا تدبیر پیامبر محقق نشود.
به رسول خدا(ص) خبر دادند که عدهای به سپاه ملحق نشدند و به این مسئله اعتراض دارند. این اعتراضات همه جا فراگیر شده است. در این حال، پیامبر(ص) با همان حال بیماری به مسجد آمدند و فرمودند: شنیدم میگویید اسامه جوان است.الان که زنده هستم از فرمانم سرپیچی میکنید. او لایق فرماندهی است؛ چنان که پدرش لایق فرماندهی بود و من فرماندهی را به او سپرده ام.
پشت پرده اعتراض به فرماندهی اسامه، بیان این نکته است که رسول الله(ص) اشتباه کرده است. از سوی دیگر، از اینکه مخالفتی با این رفتار از سوی مردم مشاهده نمیشود، در مییابیم که اینان جایگاه اجتماعی خویش را به چه میزان ارتقا داده اند. سپاه اسامه حدود هشت کیلومتری مدینه در منطقه جرف، اردو زد تا همه ملحق شوند. حضرت مردم را امر به پیوستن به این سپاه کرده، فرمودند: تجهزوا جیش اسامه و لعن الله من تخلف عن جیش اسامه. اکنون متخلفان از فرمان پیامبر، مشمول آیه؛
ُاولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ
آنان را خدا لعنت میکند، و لعنت کنندگان لعنتشان میکنند.
قرار میگیرند و در نتیجه همه مجبورند به سپاه ملحق شوند. برخی در مقابل دستور پیامبر به حرکت سپاه، توطئه کردند و در سپاه این بحث را منتشر کردند که رحلت رسول الله نزدیک است و اگر ما نباشیم، چه کسی بر حضرت نماز میگزارد؟
اوضاع چنان شد که اسامه هم آنان را تصدیق کرد و در نتیجه سپاه متوقف شد.
د. جلوگیری از وصیت کتبی پیامبر
در روز پنج شنبه، پنج روز پیش از شهادت رسول خدا(ص)، برخی از اصحاب خدمت رسول خدا(ص) رسیدند. حضرت (ص) فرمودند: کاغذ و دواتی بیاورید تا چیزی بنویسیم که گمراه نشوید.
اگر پیامبر مطلب خود را در حضور اصحاب بنویسد، در نتیجه به امضا و شهادت آنها میرسد و پس از او نمیتوان ادعایی داشت. بنابراین عمر زبان گشود و گفت: نیاورید، این مرد هذیان میگوید. اهل سنت این عبارت را مودبانه آوردهاند که عمر گفت:
دعوه غلب الوجع، حسبنا کتاب الله؛
درد به پیامبر فشار آورده و سخن نامربوط میزند.
با این سخن، میان اطرافیان اختلاف افتاد. برخی طرفدار پیامبر و برخی طرفدار عمر بودند. زنان رسول خدا(ص) هم به اختلاف دامن زدند. در این شرایط بود که ایشان فرمود: نمیخواهد بیاورید. برخیزید و بروید.
دیگر پس از اعتراض عمر، اصرار پیامبر فایدهای نداشت. حتی اگر وصیت نوشته میشد، بعدها عمر همین اعتراض را به مردم منتقل میکرد و در نتیجه نوشته بی اثر میماند.
همان طور که در خانه پیامبر، نیمی از افراد از عمر طرفداری کردند، اگر او این نزاع را به جامعه منتقل میکرد، وضع حادتر میشد و اکثریت با او همراهی میکردند. این گونه بود که حضرت آنان را از خانه بیرون راندند.
ه. شهادت رسول الله
بیماری آخر عمر حضرت، از اموری است که نیاز به تحقیق و بررسی دارد. پیامبر (ص) پس از بازگشت از بقیع و اعلام وجود فتنه در مدینه، به منزل عایشه میروند و از آنجا بیماری آغاز میشود و به یکباره تب میکنند و از دنیا میروند.
در برخی روایات آمده است که سمت یهودیه؛ یک زن یهودی او را مسموم کرد. باید بررسی کرد که کدام یهودی و در چه موقعیتی موفق به مسموم کردن پیامبر شده است. برخی این سم را مربوط به جنگ خیبر دانستهاند در حالی که جنگ خیبر تا زمان در گذشت پیامبر حدود چهار سال فاصله دارد. گذشته از این خوردن آن غذا در خیبر، به آن وصفی که نقل شده است، از پیامبر اکرم به عنوان یک فرمانده بعید است.
این داستان از جعلیات دشمنان است و نمیتوان پذیرفت که حضرت با سم چهار سال پیش از دنیا رفته باشند.
پیامبر از دنیا رفت. حضرت امیر به مردم خبر دادند که رسول خدا(ص) از دنیا رفته است. سپاه اسامه با توطئه برخی اصحاب، که مترصد در گذشت پیامبر(ص) بودند، متوقف مانده بود. عمر برای اینکه بتواند یاران خویش را که در سپاه منتظر بودند، خبر کند، نیاز به فرصت داشت. بنابراین، اعلام کرد که پیامبران نمیمیرند و پیامبر دچار مرگ موقت شده است. حضرت امیر مجبور به سکوت شدند؛ زیرا اگر اصرار بر درگذشت پیامبر داشتند، متهم میشدند به اینکه علاقه مند به رحلت ایشان است. عمر کسی را فرستاد تا سپاه را آگاه کند و از طرفی شخصی را به سوی ابوبکر فرستاد.
ابوبکر بر بالین حضرت آمد و گفت: چه خوب زندگی کرد و چه خوب از دنیا رفت. مردم گفتند: عمر میگوید: پیامبر از دنیا نرفته است. ابوبکر گفت: نه چنین نیست؛
انک میت و انهم میتون. عمر گفت: من این آیه را نشنیده بودم. آری مردم، رسول خدا(ص) از دنیا رفته است. بنابراین، آنان توانستند با تاخیر انداختن در رسیدن خبر فوت پیامبر، خود را برای کارزار به دست گیری خلافت آماده کنند. آن گاه پیامبر را رها کردند و به سراغ کار و برنامه خودشان رفتند.
بزرگ ترین رویداد پس از پیامبر، توطئه سقیفه و غصب خلافت بود که در مکانی به نام سقیفه بنی ساعده روی داد. درباره سقیفه در فصل آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت.
و.رویارویی با پیامبر(ص) و سرپیچی از فرامین
اگر نیروها و ویژگیهای مردم عصر رسول الله(ص) تحلیل شود، میزان گرفتاریها و همچنین هنر رسول الله(ص) آشکار میشود که با چنین کسانی توانست یک حکومت مستحکم درست کند.
در طول تاریخ و در زمانهای بعد، با رعایت بصیرت، نکاتی کشف میشود که در خود آن زمان مورد غفلت بوده است. اگر اصحاب رسول الله(ص) در پیروی از فرامین پیامبر(ص) کاملا متعبد بودند، شبکه نفاق در آن برنامه پیروز نمیشد. به نظر میرسد تعبد نداشتن اصحاب به فرامین پیامبر(ص)، خود ناشی از یک برنامه از پیش تعیین شده شبکه نفاق بوده است. آنها در موارد بسیاری با اعتراض و مقاومت در برابر تصمیمات پیامبر(ص) و یا خودسرانه عمل کردن، سعی در جا انداختن این تلقی در میان مردم داشتند که پیامبر(ص) تنها رساننده وحی بوده و اعمال و گفتارش همانند اعمال و گفتار دیگران فاقد ارزش است و میتوان به دستورات او اشکال گرفت یا تصمیمی غیر از دستور او گرفت. ما بر این مطلب شواهد بسیار داریم. در ابتدا موردی را که در آن به این مطلب تصریح شده است، ذکر میکنیم:
-عبدالله بن عمرو بن عاص در این باره نقل میکند: من هر سخنی را که از پیامبر(ص) میشنیدم، ثبت میکردم تا اینکه مورد اعتراض و تمسخر قریش قرار گرفتم. آنها به من گفتند: او نیز کسی مثل ماست. لزومی به ثبت گفتار و کردارش نیست. من این سخن آنها را برای پیامبر (ص) نقل کردم. رسول اکرم(ص) با رد حرف آنها، به من فرمودند: به کار خویش ادامه بده که از میان این دو لب، جز کلام خدا بیرون نمیآید. اینکه اعتراض به عمل عبدالله از سوی قریش صورت گرفت (این قریش نه قریشیان کافر، بلکه باید از میان قریشیان مسلمان یا مسلمان نما بوده باشند، زیرا مسلم است که نظر قریشیان مشرک برای عبدالله ارزشی نداشته است. خود نشانه تلاش شبکه نفاق در جا انداختن این تفکر است.
-از موارد مخالفت و اعتراض به تصمیمات پیامبر(ص) میتوان به جریان فرمان پیامبر(ص) در سد الابواب اشاره کرد. در این واقعه جریان نفاق اعتراض و تکاپوی بسیار کردند. آنان تلاش کردند اعتراضات را عمومی کنند. حمزه عموی پیامبر(ص) نزد پیامبر(ص) رفته، گفت: چرا در خانه مرا که عموی شما هستم، بسته و در خانه علی را باز گذاشتند؟ پیامبر(ص) در پاسخ او گفت: این عمل به فرمان الا هی بود. گرچه با شخصیتی که از حمزه سراغ داریم، این پرسش او باید صوری و در راستای ساکت نمودن اعتراضات قلمداد شود؛ لیکن این نکته، که تا عمل پیامبر(ص) مستقیما از ناحیه خداوند صادر نشده باشد، در چشم یاران او فاقد ارزش است، شاهدی بر سخن ماست.
– از دیگر موارد خودسرانه عمل کردن میتوان به جریان اسیرگیری در بدر اشاره کرد که بدون صدور دستوری از سوی پیامبر(ص) اقدام به این کار شد و فرصت ریشه کن کردن شرک در اولین نبرد از دست رفت. این عمل به شدت مورد بازخواست پروردگار قرار گرفت و آیهای شدید اللحن در نکوهش این عمل نازل شد.
– در نبرد احد با رای پیامبر (ص) مبنی بر جنگ در داخل شهر مخالفت شد و سپس نگاهبانان گردنه جبل الرماه به رغم تاکید فراوان پیامبر(ص) بر رها ننمودن آنجا،محل ماموریت خود را ترک نمودند، این نیز شاهد دیگری بر آن مدعاست.
– از دیگر موارد مهمی که مخالفت با فرمان پیامبر (ص) صورت گرفت، میتوان از جریان اعتراض عمر به صلح حدیبیه نام برد.
– همچنین سرپیچی بعضی از جمله ابوبکر و عمر از سپاه اسامه با وجود چندین بار تاکید رسول اکرم(ص) به حرکت سپاه و لعن پیامبر (ص) به متمردان و نیز واقعه یوم الخمیس که در آن عمر، رسول الله (ص) را متهم به هذیان گویی کرد، همه و همه از مصادیق این جریان هستند.
وقتی با بررسی تاریخ، معترضان به تصمیمات پیامبر(ص) در این مواقع حساس را، همان افراد به قدرت رسیده در سقیفه مییابیم، شک ما نسبت به وجود توطئهای با نیت نهادینه کردن آن تفکر در میان مردم به وسیله این اعتراضها، به یقین مبدل میشود. بدیهی است اجرای این نقشه، زمینه سرکشی آینده آنها را فراهم کرده، به آسانی میتوانستند در جریان تصمیم پیامبر(ص) بر انتخاب جانشین دخالت کنند؛ دقیقا همان کاری که در سقیفه انجام دادند.
البته آنها از این اعمال به دنبال اهداف دیگری هم بودند که در بحثهای آینده، از آن سخن خواهیم گفت. به هر روی، این حرکت شوم شبکه نفاق، موقوف به زمان زندگی پیامبر (ص) نشد و پس از ایشان در قالب منع نقل و کتابت احادیث نبوی و جعل احادیث دروغین و بدعت گذاردن در دین جلوه گر شد.
در راستای مقابله با طرح شوم شبکه نفاق، آیات بسیاری در زمینه لزوم اطاعت از پیامبر(ص) نازل شد. در قرآن، مسئله اطاعت از رسول، در کنار اطاعت از خدا و در بعضی آیات در کنار نماز و زکات مطرح شده است.
همچنین بیانات بسیاری از سوی پیامبر (ص) در فضیلت ضبط و ثبت فرموده هایش صادر شده که با انگیزه مقابله با تلاش دشمنان بوده است. در فصلهای آینده به آن خواهیم پرداخت.
اما اینکه چرا در تقابل حرکت منافقان از یک سو و خدا و رسول از سوی دیگر، به ظاهر منافقان چیره شدند، علت را باید در عافیت طلبی خواص و کورکورانه عمل کردن عوام جست و جو کرد.
ز. توطئه سقیفه
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و نیز بازگشت افراد سازمان به مدینه، فعالیتها و برنامههای پیش بینی شده برای به دست گرفتن قدرت آغاز میگردد.
آنان سعی میکنند افکار عمومی را متقاعد کنند به اینکه مصلحت نیست علی (ع) به قدرت برسد و ابوبکر میبایست زمام امور را به دست گیرد.سپس با یک سلسله اقدامات، وی را در صدر امور قرار میدهند. در منابع تاریخی در بسیاری موارد، از نقل حوادث به طور کامل و صحیح خوداری شده است. در این منابع، تلاش شده است روی کار آمدن این جریان، امری اتفاقی و ناگهانی معرفی گردد؛ همان چیزی که سازمان نفاق خود نیز بر آن پای میفشارد و به قدرت رسیدن ابوبکر را بدون برنامه از پیش تعیین شده معرفی میکند. در گزارشهای تاریخی این گونه القا شده است که گروهی از انصار پس از مراجعه به سعد بن عباده و آوردن او به سقیفه، تجمعی تشکیل دادند. سپس ابوبکر و عمر و دیگر اعضای سازمان، بدون هیچ دلیلی در سقیفه حضور مییابند و پس از یک سلسله مشاجرات لفظی بین مهاجران و انصار و نیز تعارفاتی که بین ابوبکر و عمر صورت میگیرد، ابوبکر به قدرت میرسد.
معنای این نقل آن است که حرکتی که در مخالفت با وصیت پیامبر صورت گرفت، از سوی انصار و با محوریت سعد بن عباده آغاز شده، اما ناگهان و بدون برنامه ریزی قبلی، ابوبکر به قدرت رسید.
این در حالی است که در فصول گذشته بیان شد ابوبکر و یاران او مبارزه بی امانی انجام دادند تا پس از پیامبر (ص) قدرت را به دست گیرند. اینک در بررسی سقیفه و حواشی آن، افزون بر اینکه تحلیل خود درباره سقیفه را بیان میکنیم، شواهد دیگری بر ادعای خود ارائه خواهیم کرد تا روشن گردد که قدرت رسیدن ابوبکر اتفاقی نبوده، بلکه برنامهای حسای شده و از پیش تعیین شده بوده است.
دقت درباره نماز بر پیامبر و دفن ایشان، حقایقی را روشن خواهد ساخت. اگر به قدرت رسیدن ابوبکر اتفاقی است، چرا اعضای سازمان نفاق بر پیامبر نماز نمیخوانند و نیز پیکر مطهر پیامبر(ص) را رها میکنند و هنگامی که سقیفه بر پا میشود، در آنجا حضور مییابند. عدم اقامه نماز بر پیامبر اکرم(ص) که امری بس مهم است و نیز حضور هوشمندانه در سقیفه، نشان از اهتمام آنان برای به دست گرفتن قدرت دارد.
همچنین نماز بر پیامبر به شکل فراداو در خانه ایشان اقامه شد نقلی که ادعا میکند فوج فوج مهاجران و انصار در طی سه روز در آن محل نماز گزاردند نیز قابل تامل است. چون چنین القا میکند که جمعیت فراوانی بر حضرت نماز گزاردند. اما دقت در مساحت منزل حضرت و کوچکی اطاقی که جنازه در آن است نشان میدهد که افراد اندکی بر جنازه نماز خواندند و اصولا اشتغال مردم به دسیسههای جریان نفاق فکر نماز بر جنازه را تحت الشعاع قرار داده و آن را به فراموشی سپرد. به عقیده ما، مشغولیت برای تصاحب قدرت مانع شد آنان حتی برای مصالح خویش، نماز به طور جمعی را پی گیری کنند. حضرت امیر هم مصلحت را در نماز فرادا میدیدند.
عملکرد امیر مومنان (ع) نیز بیانگر برنامه عمیق و سازمان یافته منافقان است. پرسش این است که اگر آغازگر حرکت خلافت، سعد بن عباده است، چرا علی(ع) برای دفاع از ولایت به محل واقعه نیامدند؟ مورخان مدعی هستند ابوبکر به طور اتفاقی به قدرت رسید؛ بنابراین بایستی با حضور امیر مومنان در سقیفه این امکان برای ایشان هم وجود داشته باشد. حضور ابوبکر در سقیفه و عدم حضور علی بن ابی طالب(ع)، حاکی از آن است که برنامه ریزی یاران ابوبکر به گونهای است که به وی توانمندی پیروزی را بخشیده است، اما این پیش زمینه برای حضرت فراهم نیست و به طور کلی برتری قوا به سود مخالفان است. این مسئله در ادامه بحث تبیین خواهد شد.
1.حقایق سقیفه
با گزارش عمر از سقیفه که حاوی اعترافاتی است، تحلیل درباره سقیفه را آغاز میکنیم. نخست اشاره به مقدمهای میکنیم که زمینه اعترافات عمر را ایجاد کرده است.
پس از رحلت پیامبر(ص)حکومت به جز سازمان نفاق مدعی نداشت؛ زیرا علی(ع) برای آن معرفی شده بود. اما با روی کار آمدن ابوبکر، این حرکت یک مدل و الگو شد. جانشین رسول الله از ناحیه خداوند انتخاب نشده است و بنابراین، خلافت پس از ابوبکر، مدعی فراوان خواهد داشت و از این روی در سالهای آخر حکومت عمر، گروههایی خود را برای به دست گرفتن قدرت آماده میکردند. به خلافت ابوبکر شبهه وارد شد که وی به صورت ناگهانی به حکومت رسیده است، پس دیگران هم حق دارند برای کسب قدرت اقدام کنند. احتمالا اندک یاران علی بن ابی طالب نیز این منطق را مطرح میکردند که اگر خلافت ابوبکر فلته بوده، بایستی به مسیر درست و اصولی خود باز گردد. عمر در رویارویی با این شرایط، مجبور به اعتراف میگردد. به نقل تاریخ دقت کنید:
ابن عباس میگوید: در حج و در منی، به عمر گزارش رسید کسی گفته است اگر عمر بمیرد، ما با فلانی بیعت میکنیم. عمر عصبانی شد و گفت: پاسخ آن را خواهم داد. پس از آنکه عبدالرحمن وی را از موضع گیری در مناسک حج پرهیز داد، تصمیم گرفت در اولین فرصت در مدینه به این امر بپردازد. ابن عباس میگوید: عمر در مدینه بر منبر رفت و گفت: شنیده شده است میگویند بیعت با ابوبکر فلته و ناگهانی بوده است؛ بنابراین اگر عمر بمیرد، ما دیگر اجازه نخواهیم داد وی جانشین تعیین کند و با فلانی بیعت خواهیم کرد. انتخاب ابوبکر ناگهانی بود، اما خدا از شر آن امر اتفاقی جلوگیری کرد.
معنای سخن عمر این است که این کار درستی نیست و نباید چنین امر ناگهانی برای غیر ابوبکر صورت پذیرد و اجازه نمیدهیم کسانی با این بهانه قدرت را بربایند. وی سپس اشاره به چگونگی به قدرت رسیدن ابوبکر میکند و میگوید: وقتی پیامبر(ص) رحلت کرد، انصار از ما تخلف کردند و در سقیفه جمع شدند. و مهاجران نیز گرد ابوبکر اجتماع کردند.
در حقیقت عمر اعتراف میکند نقطه آغاز سقیفه نیست؛ بلکه مهاجران پس از رحلت پیامبر(ص) حول ابوبکر گرد آمده بودند و فعالیتهای خود را برای کسب قدرت آغازیده بودند. همچنین اعتراف میکند جمع شدن انصار در سقیفه حرکتی بود که در رویارویی با سازمان منافقان و برنامه ریزی آنان تلقی شد.
عقیده ما آن است که پس از حضور ابوبکر در منزل رسول خدا(ص) و تایید رحلت پیامبر و نقض سخن در زنده بودن پیامبر حرکت سازماندهی شده برای غصب قدرت آغاز میگردد. طبیعتا آنان دست به فضا سازی میزنند مبنی بر اینکه با رحلت پیامبر(ص)، بایستی رئیس حکومت معین گردد. علی(ع) جوان است و پاسخگوی فتنهها نیست. شرایط تغییر کرده و شخصیتی جهان دیده و دارای تجربه بایستی حکومت را به دست گیرد و ابوبکر بهترین گزینه است. این همان سخنی است که بعدها ابو عبیده در یک مشاجره با علی(ع) به آن استناد میکند. و میتوان از آن فهمید که سخن روز آنان در آن هنگام بوده است. به هر روی، گروهی از انصار متوجه تلاش این سازمان میشوند و برای رویارویی با حرکت آنان در سقیفه اجتماع میکنند. به ابوبکر و اطرافیان که در حال سامان دادن کار و توجیه عوام هستند خبر میرسد در سقیفه حرکتی اعتراضی آغاز شده است.
اعضای آگاه سازمان در پاسخ به کسانی که میگویند لازم نیست به سقیفه بروید، قسم میخورند که به طور حتم باید در آنجا حضور یابیم. آنان میدانند در این شرایط، حرکت مخالف را میبایست در نطفه خفه کرد. بنابراین بخشی از افراد سازمان به سرعت خود را به انجا میرسانند و در سقیفه مهاجران و انصار در برابر هم قرار میگیرند.
انصار در مشاجرات لفظی بسیار ضعیف ظاهر میشوند. استدلال آنان این است که اگر قرار است علی(ع)، خلیفه نباشد، چرا خلیفه از ما نباشد. مهاجران پاسخ میدهند پیامبر فرموده است: الائمه من قریش. انصار گفتند: منا امیر و منکم امیر؛ امیری از ما و امیری از شما حاکم باشد. این سخن نیز بسیار ضعیف است؛ زیرا حکومت نمیتواند دو حاکم داشته باشد. مهاجران گفتند: پیامبر ما را سفارش به رعایت حال انصار کرده است. این نشان میدهد که حاکم باید از ما باشد. سپس ابوبکر طی سخنانی بیان کرد: ما اول ایمان آوردیم، خدا ما را برای این کار انتخاب کرد، نخست ما اسلام آوردیم و دیگران از ما تبعیت کردند، سپس شما ما را یاری کردید و شما برای رسول الله وزیر بودید؛ امروز هم امیری از ماست و وزیری از شما باشد.
با نگاه به مشاجرات طرفین میتوان دریافت انصار شتابزده عمل کرده اند، اما یاران ابوبکر با برنامه و با قوت ظاهر شده اند. به طور طبیعی مشاجرات شکل تند و تیزی مییابد و سازمان نفاق افزون بر آنچه ذکر شد، برای ابوبکر شخصیت پردازی مینماید. عمر گفت: ابوبکر از قریش است، یار غار است، برترین مهاجران است، پدر همسر پیامبر است. همچنین اختلاف بین دو قبیله اوس و خزرج نیز استفاده میکند و در نتیجه وی را به قدرت میرسانند.
بنابر آنچه ارائه شد، نکاتی روشن میگردد:
1.اجتماع گروه انصار در سقیفه نخستین حرکت اعتراضی علیه فعالیتهای سازمان ابوبکر است و البته به شکست انجامید. در کلام نورانی امیر به این نکته اشاره شده است: انصار گفتند:
اما اذا تسلموها لعلی فصاحبنا احق بها من غیره؛
اگز این امر به علی واگذار نمیشود،صاحب ما به آن سزاوارتر است.
2. شکست سعد بن عباده و گروه انصار طرفدار او و از سوی دیگر، پیروزی ابوبکر در مرکزیت انصار، نشان میدهد حرکت انصار حرکتی کور بوده است. همچنین جبهه مقابل با برنامه ریزی قبلی حرکتی کاملا روشن را پی گیری میکند.
3. حضور نخبگانی از انصار در سازمان ابوبکر، نشان از عمق برنامه ریزی آنان دارد.
4. پذیرش ابوبکردر میان عامه انصار، حاکی از موفقیت آنان در شخصیت پردازی از وی است.
2. سقیفه، نگاهی دیگر
در تحلیل نخست گرد آمدن انصار را، رفتاری اعتراضی بر ضد سازمان نفاق دانستیم که با ابتکار و استقلال رای انجام گرفت. اکنون تحلیل دیگری را مطرح میکنیم. این احتمال وجود دارد که تشکیل سقیفه و گرد آمدن انصار در آن محل، با تحریک یاران ابوبکر تحقق یافته باشد و سعد و یارانش بازی خورده باشند. از سویی آنان نیاز داشتند مخالفان احتمالی و پیش بینی نشده را در محلی گرد آورند و سرکوب نمایند. و از سوی دیگر، به مکانی نیاز داشتند تا بیعت با ابوبکر را رسمیت بخشند.
بنابراین حرکتی دو سویه را آغازیدند. یک حرکت در مسجد و در سطح عمومی شهر مدینه آغاز کردند و تلاش نمودند افکار عمومی را از علی(ع) منحرف و به سوی ابوبکر هدایت نمایند. و از سویی دیگر، انصار را تحریک کردند تا در سقیفه گرد آیند تا بتوانند مخالفان احتمالی را به این محل بیاورند و سرکوب نمایند. بنابراین تحلیل، اگر چه تلاش سعد و گروه انصار در اعتراض به ابوبکر بوده است، اما آنان گرفتار بازی و برنامه سازمان نفاق شده اند. مریض بودن سعد، رفتار ضعیف انصار در مشاجرات سقیفه، به خطر افتادن جان سعد از سوی مردمی که آمده بودند با سعد بیعت کنند، حضور نخبگان انصار در حزب ابوبکر و تلاش 23 ساله یاران ابوبکر برای تصاحب قدرت، این تحلیل را تقویت میکند. به هر حال استفادهای که سازمان نفاق از این ماجرا برد، آن است که تلاش برای کسب قدرت را به انصار منصوب کردند و آغاز حرکت را از سقیفه برشمردند و خلافت ابوبکر را فلته و ناگهانی قلمداد نمودند.
تحلیلی که ارائه شد، مربوط به رفتار گروهی از انصار است؛ اما تحلیل شخصیت سعد بن عباده با توجه به اینکه هرگز با آنان بیعت نکرد تا کشته شد و نیز حمایت فرزند او از امیر مومنان(ع)، مجال بیشتری میطلبد.
پس از خاموش کردن اعتراضات در سقیفه و بیعت محدودی که انجام گرفت، روز بعد ابوبکر بر منبر رسول الله قرار گرفت و از عموم مردم برای وی بیعت گرفتند.
علی(ع) و سقیفه
چنانچه اشاره شد، یکی از عللی که علی بن ابی طالب(ع) در سقیفه حضور نمییابد، آن است امکان موفقیت برای ایشان وجود نداشت. وقتی سعد بن عباده که هواداران وی او را به سقیفه آوردند تا با او بیعت کنند، در انتهای مجلس و در مرکزیت انصار و در جمع یاران خویش زیر دست و پا میرود و نزدیک بود کشته شود، به طور قطع، نه تنها امکان موفقیت برای حضرت امیر نبود، بلکه احتمال به خطر افتادن کیان امامت نیز وجود داشت؛ زیرا حضرت، حتی به اندازه سعد بن عباده یاور نداشت. چنانچه امام صادق(ع) میفرمایند:
ارتد الناس بعد النبی(ص) الا ثلاثه نفر سلمان و ابوذر و المقداد و اناب الناس بعد؛
مردم پس از رحلت پیامبر مرتد شدند، مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد و پس از گذشت زمان عدهای توبه کردند.
ارتداد در این روایت به معنای بی دین شدن نیست، بلکه به معنای روی گرداندن از علی(ع) و سرپیچی از سفارشهای پیامبر درباره علی(ع) است. البته مرتد به این معنا طیف گستردهای را شامل میشود. کسانی که میدانستند حق با علی است و با علم حق او را غصب کردند، در زمره مرتدان هستند. همچنین کسانی که حق را با علی(ع) میدانستند، اما درباره ابوبکر دچار تردید شده بودند، بنابراین از علی روی گردان شدند نیز در گروه مرتدان قرار میگیرند.
دفن شبانه پیامبر(ص)
علی بن ابی طالب(ع) پس از گذشت سه روز از رحلت پیامبر(ص) پیکر ایشان را شبانه و مخفیانه دفن میکند. عایشه میگوید: ما متوجه واقعه دفن نشدیم، مگر آنکه در نیمههای شب چهارم پس از رحلت، سر و صدای آن به گوش رسید.
در حکمت رفتار حضرت، نکاتی را اشاره میکنیم:
1.اگر پیکر مطهر را در روز اول دفن میکردند، این امکان وجود داشت که دشمنان به بهانه نماز بر پیامبر، جنازه مطهر را از قبر خارج کنند، چنانچه پس از دفن پیکر حضرت فاطمه(س) به این عمل اقدام کردند و البته موفق نشدند.
2. علی بن ابی طالب با این اقدام واقعیتی را در تاریخ به یادگار نهادند و آن افشای نیم رخی از چهره کسانی بود که با نقاب تزویر، خود را اول مسلمان، یار غار و صحابی طراز اول و برجسته پیامبر معرفی میکردند، اما در این شرایط، جنازه مطهر را سه روز رها میکنند و بر خلاف دستور پیامبر، به دنبال تثبیت خلافت شومی میروند که سالها برای آن برنامه ریخته اند.
3. حضرت در خانه و در کنار پیکر پیامبر باقی ماند و خود را از حوادث جامعه بر حذر داشت؛ زیرا بیعت با آنان جایز نبود؛ همچنین امکان مخالفت با غاصبان برای ایشان وجود نداشت.
4. در صورتی که جنازه مطهر به مسجد منتقل میشد و ابوبکر بر آن نماز میخواند، کمک شایانی برای تثبیت خلافت بود و دفن شبانه و مخفیانه این جریان را ناکام میگذارد.
پی نوشتها:
.المغازی ج3،ص1079.
.المستدرک ج3،ص111؛ سنن الترمذی ج5،ص296؛ الغدیر ج3،ص216؛ خصائص امیر المومنین نسائی،ص97.
.اعلام الوری ج1،ص260.
3. الطبقات الکبریج2،ص194؛ کنزالعمال ج13،ص641؛الاحتجاج،ج1،ص191.
.مائده،67.
.المغلزی ج3،ص1044.
.المغازی ج3،ص1043.
.المغازی ج3،ص1045.
.البدایه و النهایه ، ج9،ص150؛شرح البلاغه ج20،ص31-32.
. الدار المنثور،ج3،ص260؛تاریخ مدینه دمشق،ج12،ص277.
.المغازی،ج3،ص1045.
. تاریخ الیعقوبی ج2،ص68؛ مغازی ج3،ص1043؛ الخصال، ص499؛ الخرائج و الحرائح ج2، ص504.
. کتاب سلیم بن قیس،ص154
.بحار الانوار، ج28،ص97.
. بحارج31،ص95 و257؛ الغدیر ج6، ص241؛ الصراط المستقیم، ج3،ص28، به نقل از احیاء العلوم غزالی.
. سیره النبی،ج4،ص1057.
.(زید بن حارثه پدر اسامه در جنگ با رومیان در منطقه موته به شهادت رسید.) تاریخ الیعقوبی ج2، ص113؛ فتح الباری ج8،ص115.
. الخصال، ص371-372.
.تاریخ الیعقوبی ج2،ص113.
.شرح نهج البلاغه،ج6،ص52؛ الملل و النحل شهرستانی،ج1،ص23.
. سوره بقره، آیه 159.
. الطبقات الکبری ج2،ص244.
.کشف الغمه، ج2،ص47. النهایه فی غریب الحدیث،ج5،ص246.
.کشف الغمه،ج2،ص47. النهایه فی غریب الحدیث،ج5،ص246.
. الطبقات الکبری، ج2،ص244.
.مسند احمد،ج6،ص274.
. الطبقات الکبری،ج2،206.
.بصائر الدرجات،ص523.ش6.
. تاریخ الیعقوبی،ج2،ص114
. البدایه و النهایه ج5،ص265؛ تاریخ طبری ج2،ص439.
.الطبقات الکبری،ج2،ص267.
. تاریخ الیعقوبی،ج2،ص114.
المستدرک ج1،ص104؛ مسند احمد ج2،ص162؛ فتح الباری ج1،ص185؛ سنن الدارمی ج1، ص125.
. اعلام الوری ج1،ص159 و160؛ المستدرک ج3،ص125؛مسند احمد ج1،ص331؛ مناقب آل ابی طالب ج2،ص40.
.انفال،67.
. المغازی ج1،ص213.
. المغازی ج1،ص229.
. تاریخ الطبری ج2، ص280؛ المغازی ج2،ص616-617؛ بحار ج20،ص350.
.المغازی ج3،ص1117 تا 1120.
. السقیفه و فدک،ص؛ شرح نهج البلاغه،ج6ف ص52؛ شواهد التنزیل،ج1،ص338.
.صحیح البخاری ج1،ص37؛ج8،ص161؛مسند احمد ج1،ص325؛ الطبقات الکبری ج2،ص243-244.
. برخی از این آیات عبارتاند از: نساء 13 و 59 و69 و 80؛ فتح،17؛ نور، 52 و54 و 56 احزاب، 66 و 71؛ تئبه، 71؛ حجرات،14؛ محمد،33؛ مجادله،13؛ نجم، 3 و4؛ یونس،15؛ انعام،5؛ حشر،70؛ آل عمران 32.
. السقیفه و فدک، ص57-59؛ تاریخ مدینه دمشق؛ ج30،ص282-283.
.بحارالانوار،ج22،ص524 و 525؛ السقیفه و فدک،ص58.
.الطبقات الکبری،ج2،ص289-292؛ الام،ج1،ص314.
.صحیح البخاری، ج8،ص25-28؛ مسند احمد،ج1،ص55؛شرح نهج البلاغه،ج2،ص23.
.صحیح البخاری،ج4،ص194.
.السقیفه و فدک، ص63؛ الغدیر،ج5ص،371؛ شرح نهج البلاغه، ج6،ص12؛ الامامه و السیاسه،ج1،ص28.
. المصنف، الصنعانی،ج5،ص442؛ النقات، ابن حبان،ج2،ص154؛ صحیح البخاری،ج8،ص27؛ مسند احمد،ج1،ص55.
. صحیح البخاری،ج4،ص194.
.تاریخ ابن خلدون،ج1،ص194؛الکافی،ج8،ص343؛کتاب سلیم بن قیس،ص143؛ بحار،ج30،ص10.
.صحیح البخاری،ج4،ص194؛تاریخ الطبری،ج2،ص446.
. شرح نهج البلاغه،ج6،ص7؛السقیفه و فدک،ص58.
.شرح نهج البلاغه،ج6،ص10.
. بحار الانوار،ج3،ص10؛ کشف المحجه لثمره الحجه،ص176.
.تاریخ طبری،ج2،ص447؛الکافی،ج8،ص343.
.صحیح البخاری،ج8،ص126؛الکافی،ج8،ص343؛المصنف الصنعاتی،ج5،ص438؛ النقات ابن حبان،ج2،ص157؛تاریخ مدینه دمشق،ج30،ص451.
.الکافی،ج2،ص244.
.ناسخ الحدیث و منسوخه،ص285.