امام باقر عليه السلام،(برگي از فضائل )

 در سال 57 هجري شمسي در شهر مدينه ستاره اي  ديگر از ستارگان آسمان امامت و ولايت درخشيد و با نور خود ، عالم را منور نمود . نام او محمد و كنيه اش « ابوجعفر » بود كه بعدها به « باقر » ملقب گشت . پدرش امام زين العابدين عليه السلام پيشواي چهارم شيعيان و مادرش « ام عبدالله » دختر امام حسن مجتبي  عليه السلام بودند ، از نظر مادر فاطمي و علوي بوده است . آن حضرت در سال 94 به بعد از فوت پدر گرامي اش عهده دار مقام امامت و زعامت شيعيان جهان شد و در سال 114 هجري در شهر مدينه به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع در كنار قير پدر و جدش به خاك سپرده شد .
دوران پر فروغ امامت آن حضرت با برخي از خلفاي بني اميه مقارن بود كه عبارتند از : 1- وليد بن عبدالملك ( 86-96) 2- سليمان بن عبدالملك ( 96-99) 3- عمر بن عبدالعزير ( 99-101) 4- يزيدبن عبدالملك (101- 105) 5- هشام بن عبدالملك ( 105 – 125) . اين دوران گرچه با ظلم و فساد و خوشگذراني و هوسراني دستگاه خلافت بني اميه همراه بود و امام عليه السلام در شرايط سخت و دشواري به تبليغ احكام و مباني اعتقادي اسلام مي پرداخت ، ولي نسبت به دوران زندگي ائمه  عليهم السلام وضعيتي نسبتا آرام داشت . در آغاز امامت آن حضرت كه با حكمراني وليد بن عبدالملك مقارن بود ، دستگاه خلافت بني اميه در صدد كشور گشايي و گسترش قلمرو حكومت خود بود ، از اين رو جامعه ي اسلامي در داخل با فشارهايي سياسي كمتري همراه بود ، همچنين « سليمان » برادر « وليد » در مدت كوتاه خلافت خود درهاي زندان هاي عراق را گشود و تمام زندانيان بي گناه را كه « حجاج بن يوسف » در بند كشيده بود آزاد ساخت و بعد از اين دو « عمربن عبدالعزير » در زمان خلافتش خدمات زيادي را انجام داد ، از جمله خدمات او عبارتند از : مبارزه با تبعيض و فساد ، ممنوع كردن سب ودشنام علي عليه السلام كه از زمان معاويه – لعنة الله عليه – رواج پيدا كرده بود و برگرداندن فدك به خاندان اهل بيت عليه السلام . امام باقر عليه السلام از اين موقعيت نهايت استفاده را برد و زير بناي يك جنبش عظيم علمي  وفكري را پايه گذاري نمود كه  بعد از ايشان در زمان امامت امام صادق عليه السلام به تكامل رسيد . شخصيتي بي نظير :

ائمه معصومين عليهم السلام در قله هاي رفيع فضيلت و كمال چنان مي درخشيدند كه در طول قرن ها چشمان تمام بشريت را خيره كرده اند ، از اين رو دوست و دشمن با ديدن اين كمالات و فضائل نسبت به آنان سر تعظيم فرود آورده اند و لب به تحسين گشوده اند كه با مراجعه به كتب مورخين و سيره نويسان اعم از شيعه و سني اعتراف به عظمت آن بزرگواران به وضوح مشهود است . امام باقر عليه السلام نيز چنان عظمت معنوي خيره كننده اي داشتند كه دانشمندان ديگر مذاهب را به تحسين وادار كرده است ، از جمله ذهبي و صفدي از دانشمندان اهل تسنن مي نويسد : « و كان احد من جمع العلم و الفقه و الديانة و الثقة و السودد و كان يصلح للخلافة ؛ { امام باقر عليه السلام ) از كساني است كه بين علم ، فقه ، ديانت و ثاقت و متانت جمع كرده و براي خلافت اهليت داشته است .»

موقعيت ممتاز علمي :

از ويژگي هاي ممتاز امام باقر عليه السلام موقعيت ممتاز ايشان در بين تمام دانشمندان آن زمان بود كه با اظهار گوشه هايي از علم لدني خود ضعف و حقارت علوم اكتسابي و بشري را آشكار ساخت و تمام دانشمندان را مجذوب قدرت علمي خود نمود تا جايي كه بزرگ ترين دانشمندان ، خود را در مقابل عظمت علمي امام حقير مي شمردند . عبدالله بن عطاء مي گويد : « ما رايت العلماء عند احد اصغر علما منهم عند ابي جعفر » دانشمندان را از نظر علمي نزد هيچ كس كوچكتر از آنها نزد ابي جعفر عليه السلام نديدم .» سپس اضافه مي كند « لقد رايت الحكم عنده كانه مغلوب و كان عالما نبيلا جليلا في زمانه ؛ حكم ( بن عيينه ) را ديدم كه نزد امام عليه السلام مغلوبي بيش نبود و حال آن كه « حكم » عالم برجسته و بزرگي در زمان خود بود .» و در بعضي متون نقل شده كه گفته است :‌« كانه صبي بين يدي معلمه ؛ ( در مقابل امام باقر عليه السلام انگار ) « حكم » مانند كودكي دانش آموز نزد معلم خود بود .» اين ويژگي امام چنان برجسته بود كه به لقب « باقر » يعني شكافنده ي علوم مشهور گرديد . مورخين در توضيح اين لقب امام مي نويسد : « سمي الباقر لانه العلم اي شقه فعرف اصله و خفيه ؛ محمد بن علي ، باقر ناميد شد به خاطر اين كه او علم و دانش را شكافت و اصل و باطن علم را شناخت .»

اعتراف  دانشمند نصراني به اعتراف دانش امام عليه السلام:

هشام بن عبدالملك ، امام باقر عليه السلام را از مدينه به شام تبعيد كرد ، امام عليه السلام در مدت حضور در شام ، در ميان مردم مي نشست و سوالات آنان را پاسخ مي داد . روزي مشاهده نمود كه عده اي ازمسيحي ها به بالاي كوهي مي روند ، امام فرمود : اين گروه به كجا مي روند ؟ مردم پاسخ دادند : آنها در هر سال يك روز به نزد دانشمند خود مي روند و سوالاتشان را از او مي پرسند . امام عليه السلام از علم و دانش او پرسيد ، مردم در پاسخ عرض كردند : او عالم ترين آنهاست . آن حضرت به اتفاق اصحابش همراه با مسيحي ها به بالاي كوه رفتند . وقتي نزد آن عالم مسيحي رسيدند از امام پرسيد : آيا تو از مسيحي ها هستي يا از امت مرحومه ( مسلمانان ) ؟ امام فرمودند : از امت مرحومه هستم . پس پرسيد ؟ آيا از دانشمندان آنان هستي يا از جاهلين آنها ؟ امام فرمود : از جاهلين آنها نيستم . پس آن مسيحي رو به امام عرض كرد :  آيا مي پرسي يا بپرسم ؟ امام فرمود : بپرس . هر سوالي كه نصراني پرسيد ، امام عليه السلام جوابش را بيان فرمود ، از جمله اين سوال را پرسيد كه : دو برادر در يك زمان متولد مي شوند و در يك ساعت مي ميرند و در قبر واحدي دفن مي شوند ولي يكي از آنان 150 سال عمر كرده و ديگري 50 سال ، اين دو برادر چه كساني هستند ؟ امام فرمود اين دو برادر « عزير » و « عزره » هستند كه سي سال با هم زندگي كردند ، پس به امر خدا « عزير » صد سال مرد ولي « عزره » زندگي مي كرد ، پس خداوند « عزير » را زنده كرد و بيست سال با هم زندگي كردند و با هم از دنيا رفتند . در اين لحظه بود كه دانشمند نصراني رو به مسيحي ها كرد و گفت : « ما رايت احد قط اعلم من هذا الرجل ؛ هرگز احدي را عالم تر از اين مرد نديده ام .» « لا تسالوني عن حرف و هذا بالشام ؛ تا زماني كه اين مرد در شام است در مورد هيچ حرفي از من سوال نكنيد .

رسوايي هشام : روزي ابرش كلبي از هشام بن عبدالملك پرسيد : « من هذا الذي احتوشته اهل العراق يسالونه ؛ اين شخص كيست كه مردم كوفه او را در ميان گرفته و سوالات خود را از او مي پرسند ؟» هشام در پاسخ گفت : « هذا نبي الكوفة وهو

يزعم انه ابن رسول الله و باقر العلم و مفسر القرآن ؛ او پيامبر كوفه است و خود را پسر رسول خدا و شكافنده ي علم و مفسر قرآن مي داند . » سپس گفت : اي ابرش برو و از او سوالي بپرس كه پاسخ آن را بلد نباشد ، ابرش هم چنين كرد ، ولي هر سوالي كه پرسيد ، امام بلافاصله پاسخي دقيق برايش بيان نمود ، او كه احاطه ي علمي امام بهت زده شده بود ، بلند شد در حالي كه به آن حضرت مي گفت : « انت ابن بنت رسول الله حقا ؛ تو به حق پسر دختر رسول خدا هستي .» سپس به نزد هشام آمد و گفت : « دعونا منكم يا بني امية فان هذا اعلم اهل الارض بما في السماء و الارض ، فهذا ولد رسول الله عليه السلام ، ما را رها كنيد اي بني اميه ، همانا اين شخص عالمترين اهل زمين نسبت به آنچه در آسمان و زمين است مي باشد . پس او فرزند رسول خداست كه صلوات خداوند براو و آل او باد . »

پيشگويي رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم : پيشگويي پيامبر گرامي در مورد امام باقر عليه السلام براي جابر بن عبدالله انصاري و اين كه جابر در اواخر عمر توفيق زيارت امام باقر عليه السلام نصيبش خواهد شد ، بسيار معروف است كه به صورت هاي مختلفي نقل شده و خود جابر هم در مناسبت هاي مختلفي اين پيشگويي را براي مردم بيان كرده است كه به يك مورد از آنها اشاره مي كنيم : نقل شده كه جابر بن عبدالله در مسجد رسول خدا مي نشست و فرياد مي زد :« يا باقر يا باقر العلوم » اهل مدينه مي گفتند : جابر هزيان مي گويد ، جابر پاسخ مي داد : به خدا قسم من هزيان نمي گويم ، از رسول خدا شنيدم كه فرمود :‌«‌انك ستدرك رجلا من اهل بيتي ، اسمه اسمي و شمائله شمائلي ، يبقر العلم بقرا ، اي جابر مردي از اهل بيت من را درك مي كني كه اسم او همانند اسم من است و شمائل و شكل او همانند شمائل من است ، او علم را مي شكافد ، شكافتني .» پس جابر مي گفت : اين فرمايش رسول خدا است كه مرا به اين كار وادار كرده است . روزي جابر ، امام باقر عليه السلام را در حالي كه خردسال بود مشاهده كرد ، عرض كرد : اي پسر ! روي خود را به سوي من كن ، امام عليه السلام به سوي او بر گشت . سپس عرض كرد : قسم به آن كه جانم در دست اوست ، شمائل و خصوصيات پيامبر عليه السلام در اين جوان است . ازاو پرسيد : اسم تو چيست ؟ امام فرمود : « اسم من محمد است . » جابر پرسيد : فرزند چه كسي هستي ؟ فرمود : فرزند علي بن حسين عليهما السلام هستم ، سپس عرض كرد : « يا بني فدتك نفسي انت الباقر ؟‌؛ جانم فداي تو باد ، آيا تو باقر هستي ؟ امام فرمود : آري . جابر سر مبارك امام را بوسيد و گفت : « بابي انت و امي ، ابوك رسول الله يقرئك السلام ؛ پدر و مادرم به فدايت ، پدرت رسول خدا به تو سلام مي رساند » . امام عليه السلام فرمود : « علي رسول الله السلام ما قامت السماوات و الارض و عليك السلام يا جابر بما بلغت السلام ؛ سلام بر رسول خدا مادامي كه آسمانها و زمين پابرجاست و سلام بر تو اي جابر به خاطر سلامي كه رساندي .» سپس جابر عرض كرد :‌« انت الباقر حقا ، انت الذي تبقر العلم بقرا ؛ تو به حق باقر هستي ، تو كسي هستي كه علم را حقيقتا مي شكافي .»

پايه گذاري نهضت بزرگ علمي :

سه عامل مهم سبب شده بود تا ائمه قبل از امام باقر عليه السلام نتوانند آن گونه كه شايسته ي آنها است علوم خود را گسترش دهند و قوانين حيات بخش اسلام را به صورت كامل براي مردم بيان كنند . اين عوامل عبارتند از : الف ) اوضاع سياسي : در زمان امامت ائمه عليه پيش از امام باقر السلام تبليغات سوئي بر عليه خاندان عترت وطهارت صورت مي پذيرفت ، چنان كه به دستور معاويه – عليه الهاويه – بر منابر به امير المومنين علي عليه السلام دشنام مي دادند و چنان بر عليه اين خاندان دروغ پردازي مي كردند كه بعد از شهادت آن حضرت در محراب نماز ، مردم در خارج از كوفه گفتند : مگر او نماز هم مي خوانده است . علاوه بر اين روابط مردم با اين خاندان تحت كنترل شديد حكام بني اميه بود و پيروان آنان دستگير و سپس شكنجه و زنداني مي شدند و يا به قتل مي رسيدند ، از اين رو شرايط به گونه اي بود كه تبيين احكام و مباني اسلامي توسط ائمه به آساني ممكن نبود . ب) منع كتابت و نقل حديث : بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلامي ، خلفا و حاكمان به بهانه ي حفظ قرآن و مخلوط نشدن آيات الهي با احاديث نبوي و با شعار « كفانا كتاب الله » كتاب خدا ما را كفايت مي كند »‌، از نوشتن و نقل احاديث به شدت ممانعت مي كردند و هر كس حديثي را نقل مي كرد او را توبيخ مي كردند ، حتي خليفه دوم احاديثي را كه نوشته بود جمع آوري كرد و آنها را سوزاند . اين امر سبب شد كه ائمه نتوانند سنت پيامبر عليه السلام را براي مردم بيان كنند . اين دستور در زمان امام باقر عليه السلام توسط « عمربن عبدالعزيز » لغو شد و لذا آن حضرت فرصت يافت تا به احياي سنت نبوي بپردازد . ج) جهل و ناداني مردم : اين عامل سبب شده بود كه مردم از چراغ هاي فروزنده و روشني بخش بي بهره بمانند به حدي كه وقتي حضرت علي عليه السلام فرمودند :‌« فسالوني قبل ات تفقدوني ؛ قبل از اين كه مرا از دست بدهيد هر چه مي خواهيد از من سوال كنيد » ، سعد بن ابي وقاص گفت : بگو موهاي ريش من چقدر است . اين جهل و ناداني حسرت تمام انديشمندان جهان را بر انگيخته است كه اي كاش ما مخاطب چنين شخصيت بزرگي بوديم و از محضر او بهره مند مي شديم . اما در زمان امام باقر عليه السلام اوضاع سياسي كمي آرامتر شده بود و كتابت و نقل حديث آزاد شده و مردم تا حدودي به ماهيت پليد حكام بني اميه پي بردند ، آن حضرت بزرگ ترين نهضت علمي جهان اسلام و تشيع را بنا نهادند و عالم اسلام را از علوم سرشاز خود سيراب ساختند . در اين عصر بود كه تدوين فرهنگ شيعه شامل فقه ، تفسير و اخلاق آغاز شد . اين رشد علمي موجب شد كه درباره ي امام باقر عليه السلام گفته شود : « و لم يظهر من ولد الحسن و الحسين من العلوم ماظهر منه من التفسير و الكلام و الاحكام و الحلال و الحرام ، آنچه از دانش هايي همچون تفسير ، كلام ، احكام و حلال و حرام امام باقر عليه السلام ظاهر گشت از هيچ يك از فرزندان امام حسن و امام حسين عليه السلام ظاهر نگرديد . » از اين رو رجال و شخصيت هاي بزرگ علمي آن روزگار از محضر امام باقر عليه السلام كسب فيض مي كردند و شاگردان زيادي در اين دانشگاه بزرگ اسلامي تربيت يافتند . شخصيت هايي همچون « جابر بن يزيد جعفي » ، « كيسان سجستاني » ، « ابن مبارك » ، « زهري » ، « اوزاعي » ، « هشام ن حكم » ، « هشام ابن سالم » و حتي برخي از بزرگان اهل سنت مانند « ابو حنيفه » ، « مالك »  و « شافعي » از آثار علمي آن حضرت بهره مند شده و سخنان ايشان را بي واسظه و گاه با چند واسطه نقل نموده اند . همچنين علاوه بر مورخين و محدثين شيعه ، بسياري از مورخين و علماي اهل سنت همچون طبري ، بلاذري ، خطيب بغدادي ، ابو نعيم اصفهاني و زمحشري ، سخنان در بار آن امام بزرگ را بيان نموده اند . و در كتب آنها جمله : « قال محمد بن علي » و يا « قال محمد الباقر » فراوان ديده مي شود .

عبادت و زهد :

از ويژگي هاي بارز و فضائل اخلاقي امام باقر عليه السلام كثرت عبادت و همچنين زهد و بي رغبتي به دنيا بود . مورخين در مورد كثرت عبادت آن حضرت نوشته اند : « ان ابا جعفر كان يصلي في اليوم و الليلة ماة و خمسين ركعة ؛ همانا ابا جعفر ( امام باقر ) در طول شبانه روز 150 ركعت نماز مي خواند .» اين موضوع موجب شده بود كه برخي مشهور شدن آن امام به « باقر » را علاوه بر وسعت علم ، به خاطر كثرت سجود بدانند ، چنان كه بسط بن جوزي از علماي اهل سنت مي گويد :‌« انما سمي الباقر من كثرة سجوده ، بقر السجود جبهته ، اي فتحها ؛ همانا آ ن حضرت به سبب كثرت سجود ، باقر ناميده شد و كثرت سجود پيشاني آن حضرت را شكافته بود .» از ديگر سجاياي اخلاقي آن امام همام ، كثير الذكر بودن ايشان بود ، چنان كه لحظه اي ياد خدا و ذكر حق را ترك نمي كرد . در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند : « و كان ابي عليه السلام كثير الذكر ، لقد كنت امشي معه و انه ليذكر الله معه الطعام و انه ليذكر الله ؛ پدرم كثير الذكر بود ، هنگامي كه با او راه مي رفتم ، ذكر خدا مي گفت و در هنگامي كه با او غذا مي خوردم ، ذكر خدا مي گفت .» همچنين آن حضرت رغبتي به امور دنيوي نداشته و تمام وجود خود را معطوف پروردگار مي ساخت و پيوسته شيعيان را نسبت به زهد و پارسايي آگاهي مي داد آن حضرت در يكي از سفارشات اخلاقي خود به جابر جعفي مي فرمايد : « يا جابر من دخل قلبه صافي دين الله عزوجل ، شغله عما سواه ، يا جابر ما الدنيا ؟ و ما عسي ان تكون ؟ هل هي الا مركبا ركبته ؟ او ثوبا لبسته ، ان المومنين لم يطمئنوا الي الدنيا لبقاء فيها و لم يامنو قدوم الاخر عليهم و لم يصمهم عن ذكر الله ما سمعوا بآذانهم من الفتنة و لم يعمهم عن نور الله ما راوا باعينهم من الزينة ففازوا بثواب الابرار ، ان اهل التقوي ايسر اهل الدنيا موونة و اكثر هم لك معونة ؛ اي جابر ! هر كسي كه دين بدون پيرايه خداوند عز و جل در قلبش داخل شود ، او را غير خدا مشغول مي سازد . اي جابر ! دنيا چيست ؟ و چه چيز مي تواند باشد ؟ آيا جز مركبي است كه بر او سوار شده اي ؟ يا لباسي كه آن را پوشيده اي ؟ همانا مومنين به دنيا براي باقي ماندن در آن اعتماد نمي كنند ، و از آمدن آخرت ، خود را ايمن نمي دانند و فتنه هايي را كه مي شوند گوشهاي آنان را از شنيدن ذكر حق كر نكرده است و زينت هاي دنيايي كه مي بينند چشمشان را از ديدن نور خدا كور نكرده است ، پس به ثواب ابرار نايل آمده اند . همانا اهل تقوي از همه كم موونه تر هستند و براي تو كمك كارترين مي باشند .»

تواضع و حلم امام :

غالب انسان ها به گونه اي هستند كه به مجرد اين كه خطي از دانش آموختند  ، خود را برتر از ديگران مي بينند و خود بيني و غرور وجود آنها را فرا  مي گيرد ، ولي اولياء الهي و سرآمد آنها ائمه معصومين عليه السلام با آن كه علوم فراواني داشتند ، نسبت به تمام اقشار مردم تواضع نشان مي دادند . آري هميشه لين گونه است كه علم و دانش در صورتي كه ناقص باشد ، باعث هلاكت انسان مي شود ولي ائمه عليه السلام اعلم مردم اند ، در حلم و تواضع سرآمد ديگران بودند . امير بيان ، علي عليه السلام در وصف آل محمد عليه السلام مي فرمايد : « هم عيش العلم و موت الجهل يخبركم حلمهم عن علمهم ؛ آل محمد مايه ي حيات علم و دانشند و باعث مرگ ناداني ، حلم ايشان شما را از دانش و علم آنها آگاه مي سازد . » امام باقر عليه السلامكه در علم و دانش شهره ي آفاق بود در حلم و تواضع نيز گوي سبقت را از ديگران ربوده بود و به حق اين فرمايش پيامبر گرامي اسلام را جامه ي عمل پوشانده بود  كه :‌« والذي نفسي بيده ما جمع شيي ء الي شييء افضل من حلم الي علم . قسم به كسي كه جانم در دست اوست چيزي با چيز ديگري بهتراز جمع شدن حلم با علم جمع نشده است .» روزي شخصي نصراني رو به امام كرد و با وقاحت تمام گفت :« انت بقر » ولي امام عليه السلام با كمال  آرامش فرمود :‌«‌لا انا باقر » نه ، من باقر هستم » . نصراني گفت :‌» توفرزند آن مادري هستي كه آشپز بود ۀ» امام عليه السلامدر جواب فرمود :‌« تلك حزفتها ، آشپزي حرفه ي ايشان بود ه است .» سپس آن نصراني با كمال بي شرمي گفت : تو فرزند كنيز سياه بدزبان هستي . امام عليه السلام فرمود :‌« ان كنت صدقت غفر الله و ان كنت كذبت غفر الله لك ؛ اگر تو راست مي گويي خداوند او را ببخشد و اگر دروخ مي گويي خداوند تو را ببخشد . » آن نصراني وقتي چنين برخوردي را از امام ديد از رفتار خود پشيمان شده و مسلمان شد . نكته بسيار مهمي كه از اين داستان مي توان آموخت اين است كه مه شيعيان بايد اين گونه فضائل اخلاقي را سرلوحه ي خود قرار دهيم و با پيروي از آن امام بزرگوار و با اخلاق نيكو ، ديگران را با اسلام و تشيع خوشبين سازيم .

فعاليت هاي سياسي و تبليغي : احاطه و آگاهي نسبت به شرائط زماني و مكاني عنصري تعيين كننده در رفتارهاي انسان هاي آگاه است . امام باقر عليه السلام كه مافوق زمان و مكان بود ، با در نظر گرفتن نيازهاي زمان و فراهم بودن زمينه هاي لازم ، به ترويج و تبليغ دين ، تذكيه ي نفوس و تعليم و تربيت انسانها مي پرداخت . در اين نوشتار به سه نمونه از فعاليت هاي آن حضرت اشاره مي كنيم : 1. مبارزه با اسرائيليات : بعد از پيروزي اسلام ، برخي از پيروان ديگر اديان براي حفظ منافع خود اظهار اسلام كردند ولي در باطن مسلمانان نبودند و عقائد خود را پنهان مي كردند ، از جمله ي آنان مي توان به « كعب الاحبار » و « عبدالله بن سلام » اشاره كرد ، اين افراد از آنجا كه از حمايت خلفا هم برخوردار بودن مرجعيت علمي قشري از مردم ساده لوح را بر عهده داشتند و حتي برخي علما ء بزرگ اهل سنت از آنها مطالب زيادي را نقل كرده اند . از جمله فعاليت هاي اين گروه اين بود كه افكار و خرافات و اسرائيليات  يهوديت را در قالب روايات اسلامي جعل كرده و وارد دين اسلام مي كردند ، از اين رو ائمه عليه السلام با اين حركت خزنده و خطرناك به شدت مقابله نمودند . براي نمونه  برخي يهوديان از جمله « كعب الاحبار » مي كوشيدند ، برتري بيت المقدس بر كعبه را به مسلمانان بقبولانند ، از اين رو احاديث جعلي در اين زمينه را رواج مي دادند . روزي امام باقر عليه السلام نشسته بود و فرمود : نگاه كردن به خانه ي خدا عبادت است ، درآن حال شخصي از قبيله ي « بجيله » به نام « عاصم بن عمر » نزد امام آمد و گفت : كعب مي گويد : ان الكعبة تسجد لبيت المقدس في كل غداة ؛ كعبه هر صبحگاه براي بيت المقدس سجده مي كند » امام عليه السلام از آن شخص كه مجذوب كعب شده بود پرسيد : نظر تو در مورد اين سخن چيست ؟ آن شخص عرض كرد : سخن كعب صحيح است . امام فرمود : تو و كعب الاحبار هر دو دروغ مي گوييد . آنگاه در حالي كه به شدت ناراحت بود فرمود : « ما خلق الله عزوجل بقعة في الارض احب اليه منها غ خداوند مكاني محبوب تر از كعبه در روي زمين نيافريد . » 2. مبازره با دستگاه بني اميه : يكي ديگر از شيوه هاي مبارزاتي آن حضرت اين بود كه مسلمانان را از وضع نابسامان و وحشتناك سياسي آن زمان آگاه ميساخت و در مناسبت هاي مختلف ، فساد و ظلم بني اميه را آشكار مي نمود و مردم را از داشتن كوچكترين مقامي در حكومت منع مي كرد . « عقبة بن بشير اسدي » ( يكي از شيعيان ) نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت : « عريف » قبيله ما مرده است و افراد قبيله مي خواهند مرا جاي او برگزينند ، نظر شما در اين مورد چيست ؟ امام در جواب فرمودند :‌« فان كنت تكره الجنه و تبغضها متعرف علي قومك ؛ اگر از بهشت بدت مي آبد و آن را دوست نداري ، عريف قوم خود باش .» سپس فرمود : « ياخذ السلطان بامرء مسلم يسفك دمه فتشركهم في دمه ان لا تنال من دنياهم شيء . حاكم ، مسلماني را گرفته و خون او را مي ريزد وتو در خون او شريك آنان خواهي بود و چه بسا از دنيايشان  هم چيزي به دستت نيايد .» خلفا و حكما به بهانه ي حفظ قرآن و مخلوط نشدن آيات الهي با احاديث نبوي و با شعار « كفانا كتاب الله ؛ كتاب خدا ما را كفايت مي كند » ، از نوشتن و نقل احاديث به شدت ممانعت مي كردند و هر كس كه حديثي را نقل مي كرد او را توبيخ مي كردند آن حضرت حتي در برخي اوقات مسلمانان را به اعتراض بر حكام تشويق مي نمودند . در روايتي از ايشان نقل شده كه فرمودند :‌» من مشي الي سلطان جائر فامره بتقوي الله و وعظه و خوفه كان له مثل اجر الثقلين من الجن و الانس ومثل اجورهم ؛ كسي كه نزد سلطان ظالمي رود و او را به تقوي الهي دعوت كرده و موعظه نمايد و ( از قيامت ) بترساند ، براي او پاداشي همچون پاداش جن و انس خواهد بود .» 3. تبليغ جايگاه اهل بيت : آن حضرت همان طور كه مردم را از پيروي حاكمان ظلمت و تاريكي بر حذر مي داشتند ، ايشان را به سوي اهل بيت عصمت و طهارت فرا مي خواندند و در مناسبت هاي مختلف و با بيانات گوناگون ، عظمت و بزرگي اهل بيت را بيان مي كردند . روزي در حضور هشام به مردم فرمودند :‌« ايها الناس اين تذهبون واين يراد بكم ؟ بنا هدي الله اولكم و بناختم آخركم ؛ اي مردم ، كجا مي رويد و به كجا رانده مي شويد ؟ خداوند اولتان را به وسيله ما هدايت كرد و سرانجام كار شما را به ما پايان بخشيد .» پس از پايان سخنان امام ، هشام دستور داد ايشان را دستگير و زنداني كردند . در زندان ، ديگر زنداني ها شيفته ي آن حضرت شدند و از اين رو هشام دستور داد كه امام را به مدينه بازگردانند .

تلاش برای امرار معاش:

محمد بن منکدر  می گوید:

فکر نمی کردم علی بن الحسین (ع) دارای جانشینی باشد که از نظر فضل و دانش به پایه ی او برسد، تا اینکه فرزندش محمد بن علی (ع) را ملاقات کردم، خواستم او را موعظه کنم ولی او مرا موعظه کرد. اطرافیانش پرسیدند: چگونه تو را موعظه کرد؟ گفت: من در موقعی که هوا خیلی گرم بود به یکی از نقاط اطراف مدینه رفتم. محمد بن علی را که مردی تنومند بود – به همین جهت به دو تن از غلامان خود تکیه داده بود – دیدم.

با خود گفتم، بروم و این مرد را که گویا از بزرگان قریش است و در این هوای گرم و با این حال در جستجوی دنیاست، موعظه کنم. نزدیک او رفتم و سلام کردم؛ او با زحمت و در حالی که به شدت عرق می ریخت جواب سلامم را داد.

گفتم: خدا تو را صالح گرداند، مردی از بزرگان قریش (همچون شما) در چنین هوای گرمی در طلب دنیا می کوشد! اگر در این حالت، مرگ فرا رسد چه می کنی؟ امام (ع) فرمود: «به خدا سوگند، اگر مرگ در این حال فرا رسد، درست در هنگامی فرا رسیده است که من به طاعت خدا مشغولم تا بدین وسیله از تو و دیگران بی نیاز گردم، از مرگ در آن هنگام بیمناکم که در حال سرپیچی از فرمان خدا برسد.

گفتم: رحمت خدا بر تو باد من خواستم تو را موعظه کنم ولی تو مرا پند دادی.

جود و بخشش:

امام باقر (ع) با داشتن عائله ی سنگین، و برخورداری از زندگی ساده و متوسط در بذل و بخشش از همگان پیشتازتر بود.

امام صادق (ع) می فرماید:

ثروت پدرم از تمام خاندانش کمتر و مخارجش از همه افزونتر بود؛ با این حال هر جمعه یک دینار صدقه می داد.

حسن بن کثیر می گوید:

از نیازمندی خود و بی توجهی دوستانم، به امام باقر (ع) شکوه نمودم. امام (ع) فرمود: «بد برادری است آنکه در زمان بی نیازی ات تو را مراعات کند ولی در هنگامه ی فقر و تهیدستی با تو قطع رابطه نماید». سپس به غلام خود دستور داد کیسه ای که حاوی هفتصد درهم بود آورد و به ابن کثیر داد و فرمود: این مبلغ را مصرف کن و هنگامی که به پایان رسید مرا در جریان بگذار.

عمرو بن دینار و عبدالله بن عبید نقل کرده اند:

هرگاه با امام باقر (ع) ملاقات می کردیم به ما لباس و هزینه زندگی می داد و می فرمود: اینها را پیش از این برایتان آماده کرده ایم.

روش امام باقر (ع) این بود که هرگاه برادرانش به منزل وی می رفتند، تا به آنان طعام و لباس نیکو و مبلغی پول نمی داد، نمی گذاشت خانه اش را ترک کنند.

بردباری:

مردی نصرانی خطاب به امام باقر (ع) گفت: تو بقر هستی. امام (ع) با ملایمت و خونسردی فرمود: من باقر هستم. مرد (که همچنان بر اسائه ی ادب مصر بود) گفت: تو پسر زنی آشپز هستی. امام (ع) بار دیگر با ملایمت و نرمی به وی فرمود: آشپزی حرفه ی او بود (و این ننگ نیست). نصرانی همچنان به گفتار ناهنجار خود ادامه داد و مادر امام (ع) را به نسبتی ناروا متهم ساخت. امام (ع) با ملاطفت به وی فرمود: اگر راست می گویی، خدا او را بیامرزد و گر نه خدا تو را بیامرزد.

مرد نصرانی از دیدن این برخورد امام (ع) به اشتباه خود پی برد و اسلام آورد.

صبر و شکیبایی:

گروهی نزد امام باقر (ع) رفتند. در همان هنگام یکی از فرزندان آن حضرت مریض بود و آثار حزن و اندوه در سیمای مبارک امام (ع) نمودار بود ولی چیزی نمی گفت. مهمانان از دیدن این حالت، با یکدیگر به گفتگو پرداختند و از نگرانی شدید امام (ع) درباره ی فرزندش، سخن گفتند. مدتی نگذشت که کودک فوت کرد و صدای گریه از درون خانه بلند شد. در این هنگام امام (ع) با چهره ای گشاده از اتاق بیرون آمد. هنگامی که آنان از علت پدید آمدن آن حالت غیر منتظره از امام (ع) پرسیدند، فرمود: «ما دوست داریم نسبت به کسی که مورد علاقه ی ماست در عافیت و سلامت باشیم ولی چون فرمان خدا رسد آنچه او دوست می دارد تسلیم هستیم.»

هیبت امام (ع) :

در همان سالی که امام باقر(ع) به مکه مشرف شد و با هشام بن عبدالملک برخورد کرد، مردم به جانب امام (ع) هجوم می بردند و مسائل و مشکلات خود را از آن حضرت می-پرسیدند:

عکرمة گفت: این شخص که سیمای دانشمندان دارد کیست؟ من (هم اکنون) می روم و او را آزمایش می کنم. سپس نزد امام (ع) رفت. هنگامی که در برابر وی قرار گرفت به لرزه افتاد و تعادل خود را از دست داد. با شگفتی به امام (ع) عرض کرد: ای فرزند پیامبر، من در مجالس متعددی، در مقابل ابن عباس و دیگران نشسته ام ولی چنین حالتی که اینک به مدن دست داده، هرگز برایم پیش نیامده است. امام باقر (ع) فرمود: «وای بر تو ای بنده ی شامیان، تو در برابر خانه هایی قرار گرفته ای که با اذن پروردگار، رفعت پیدا کرده و در آنها نام خدا ذکر می شود».

امام باقر (ع) از دیدگاه دانشمندان:

آوازه ی وسعت علوم پیشوای پنجم (ع) آنچنان اقطار کشور اسلامی را پر کرده بود که لقب «باقرالعلوم» که از جانب پیامبر (ص) به وی داده شده بود تحقق عینی پیدا کرد؛ به گونه ای که دانشمندان بزرگ او را با همین ویژگی یاد می کردند.

«عبدالله بن عطا» یکی از شخصیتهای برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام (ع) می گوید:

من هرگز دانشمندان اسلامی را در هیچ محفل و مجمعی کوچکتر و زبونتر از محفل محمد بن علی (ع) ندیدم. من «حکم بن عیینه» را با همه ی شخصیت و مقام علمی اش در محضر امام محمد باقر (ع) همچون کودکی دیدم که در برابر استادی عالی مقام، زانوی ادب بر زمین زده و شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده است.

جابربن یزید جعفی هر گاه از امام باقر (ع) حدیثی نقل می کرد می گفت:

خبر داد مرا وصی اوصیا و وارث علوم انبیاء، محمد بن علی الحسین (ع)

محمد بن مسلم می گوید:

هرگز مطلبی به ذهنم خطور نکرد مگر اینکه از امام باقر (ع) سؤال کردم و پاسخ سؤالات من از آن حضرت بالغ بر سی هزار حدیث شد

ابن حجر عسقلانی، یکی از دانشمندان عامه، می نویسد:

محمد باقر (ع) به اندازه ای رموز و اسرار علوم را آشکار ساخت و حقایق و احکام و حکمتها و لطایف را بیان نمود که جز کوردلان و یا منحرفان، کسی نمی تواند آن را انکار کند، از اینرو، به شکافنده و جمع آورنده علوم بر فرازنده ی پرچم دانش لقب یافته است.

زندگی اجتماعی امام باقر:

زندگی امام، آینه تمام نمای زندگی شرافتمندانه انسانهای موحد و متعالی است.یکی از بارزترین ویژگیهای امام جامعیت اوست.

توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحی غافل نمی‏سازد و روی آوری به معنویات و عبادت و بندگی، وی را از پرداختن به زندگی مادی و روابط اجتماعی و اصلاح جامعه باز نمی‏دارد .در حالی که انسانهای معمولی، در بیشتر زمینه‏ها گرفتار افراط و تفریط می‏شوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه‏نشینی کشیده می‏شوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادی و معنوی، دور می‏مانند!

کار و تلاش در اوج زهد و تقوا:

انسانهای کم ظرفیت و کوته‏اندیش، گمان می‏کنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقه‏ای پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتی را انتخاب کنند و روی از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!

اینان گمان می‏کنند که تلاش برای تأمین معاش و کسب روزی، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه می‏باشد و روزی از هر جا که باشد می‏رسد ! ولی برنامه امامان (علیهم السّلام)، و از جمله امام باقر (علیه السّلام) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگی خدا، اهل کار و تلاش بوده‏اند، و از این که دیگران روزی آنها را تأمین کنند و خرج زندگی ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بوده‏اند.

محمد بن منکدر یکی از زهاد معروف عصر امام باقر (علیه السّلام) است که همانند طاووس یمانی و ابراهیم بن ادهم و عده‏ای دیگر، دارای گرایشهای صوفیانه بوده است.او خود نقل می‏کند:

در یکی از روزهای گرم تابستان، از مدینه به سمت یکی از نواحی آن، خارج شدم، ناگاه در آن هوای گرم، محمد بن علی (علیه السّلام) را ملاقات کردم که با بدنی فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگی به امور زندگی است.با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمی، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.

به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.

او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.

فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:

خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگی چون شما در چنین شرایطی به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستی اگر مرگ در چنین حالتی به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!

امام باقر (علیه السّلام)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:

به خدا سوگند، اگر در چنین حالتی مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بی‏نیاز می‏سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسی دراز نکنم) .

من زمانی از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانی خدا، مرگم فرا رسد!

محمد بن منکدر می‏گوید:

پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خدای رحمتت کند، من‏می‏خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایی کردید.

حضور سازنده و مؤثر در جامعه:

امام باقر (علیه السّلام) با این که توجه به استغنای نفس و لزوم تلاش برای کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام می‏نهاد، اما هرگز زندگی خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلی آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.

این درست است که نباید برای تأمین زندگی، سربار دیگران بود، ولی این نکته را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلی و عالی زندگی، دستیابی به رفاه، و ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهای دنیوی، از ارزشهای اصیل زندگی غافل بود.

امام باقر (علیه السّلام) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمی و عملی را برای جامعه خویش داشت.
حضور در مجامع علمی و تأسیس جلسات فرهنگی، یکی از بهترین و ارزنده‏ترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعی در ابعاد اخلاقی و معنوی و اقتصادی و…منوط به تکامل فکری و فرهنگی است.

برای تبیین نقش حیاتی امام باقر (علیه السّلام) در جامعه اسلامی، یاد همین نکته کافی است که:

جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیه‏ترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (علیه السّلام) و امام صادق (علیه السّلام) بشمار می‏آیند. و سخن حسن بن علی الوشاء  که از معاصران امام رضا (علیه السّلام) می‏باشد، خود گواهی روشن بر مدعای ماست که می‏گوید: نهصد شیخ و بزرگ راوی حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگی از امام صادق (علیه السّلام) و امام باقر (علیه السّلام) نقل حدیث می‏کردند.

محققان بر این عقیده‏اند که امام باقر (علیه السّلام) و امام صادق (علیه السّلام) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمی از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .

اصول اربعمائه همان رساله‏های چهار صد گانه‏ای است که در میان محدثان شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته می‏شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار می‏آید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رساله‏های اربعمائه گرفته شده باشد.

مرجعیت و پاسخگویی به پرسشهای مردم:

ابو بصیر می‏گوید: امام باقر (علیه السّلام) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادی از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانی به همراه گروهی به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسی حلقه زده‏اند؟

گفتم: محمد بن علی بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده‏اند.

طاووس یمانی گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه می‏دهید مطالبی را از شما بپرسم؟

امام باقر (علیه السّلام) فرمود: آری بپرس! طاووس یمانی سؤالهایش را مطرح کرد و امام (علیه السّلام) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالی نیز می‏گوید: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردی پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستی؟

به او گفتم: مردی از اهل کوفه‏ام.چه می‏خواهی و در جستجوی چه هستی؟

مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن علی (علیه السّلام) را می‏شناسی؟

گفتم: بلی، به آن گرامی چه کار و حاجتی داری؟

گفت: چهل مسأله آماده کرده‏ام تا از وی سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.

ابو حمزه می‏گوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را می‏دانی؟

مرد گفت: آری…

در این هنگام امام باقر (علیه السّلام) وارد شد در حالی که گروهی از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وی بودند و مسایل حج را از آن حضرت می‏پرسیدند.

آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت.

این نمونه‏ها و موارد دیگر، بروشنی می‏نمایاند که امام باقر (علیه السّلام) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نیازهای مختلف آنان رسیدگی می‏کرده است.

رسیدگی به محرومان:

درباره امام باقر (علیه السّلام) گفته‏اند: هرگز شنیده نشد که نیازمندی نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفی، مواجه شده باشد.

امام باقر (علیه السّلام) همواره توصیه می‏کرد که وقتی نیازمندان به شما رو می‏آورند و یا شما می‏خواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به کارگیرید  و با عناوین و اوصاف زشت و بی ارزش و با بی احترامی با ایشان برخورد نکنید.

امام صادق (علیه السّلام) می‏فرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالی، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینتری قرار داشت و مخارج زندگی وی، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق می‏کرد و می‏فرمود: انفاق در روز جمعه، دارای ارجی فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برتری دارد.

و نیز این سخن را هم امام صادق (علیه السّلام) فرموده است:

در یکی از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالی که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود.

سخاوت و مروت نسبت به دوستان:

عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید می‏گویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (علیه السّلام) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالی، از ما استقبال و پذیرایی کرده، می‏فرمود : اینها را از قبل برای شما تدارک دیده بودم.

ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش احساس شرم و نگرانی نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات، بر زندگی شخصی امام باقر (علیه السّلام) کم و کاستی را تحمیل کرده‏اند.سلمی یکی از خدمتکاران خانه امام باقر (علیه السّلام) است.او می‏گوید:
برخی از دوستان و آشنایان امام باقر (علیه السّلام) به میهمانی آن حضرت می‏آمدند و از نزد وی بیرون نمی‏شدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهی لباس و پول از آن گرامی دریافت می‏کردند.

سلمی می‏گوید: گاهی من با امام در این باره سخن می‏گفتم که خرج خانواده
شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطی دارید (بهتر این است که در پذیرایی از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشتری رفتار کنید!) اما امام می‏فرمود: ای سلمی! نیکی دنیا، رسیدگی به برادران و دوستان و آشنایان است، و گاهی حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه می‏داد .
اسود بن کثیر می‏گوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگی نکردند.نزد امام باقر (علیه السّلام) رفتم و از نیازمندی خود و جفای برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:
بد برادری است آن برادری که به هنگام ثروت و توانمندی، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولی زمانی که تهیدست و نیازمند شدی، از تو ببرد و به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتی باز مرا از حال خود با خبر ساز.

شکیبایی و بردباری در روابط اجتماعی:

شرط اصلی حضور سازنده و مفید در جامعه، برخورداری فرد از صبر و شکیبایی است.این ویژگی به عالیترین شکل آن در زندگی امام باقر (علیه السّلام) مشهود است.
برای نمایاندن این ویژگی ارزشمند در زندگی آن حضرت نقل این حدیث کافی است که:
مردی غیر مسلمان (نصرانی) در یکی از روزها با امام باقر (علیه السّلام) روبرو شد.آن مرد به دلیلی نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویی گشود و با تغییر اندکی در اسم امام باقر (علیه السّلام) گفت:

تو بقر (گاو) هستی!

امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدی نشان دهد، با آرامش خاصی فرمود: من باقرم .

مرد نصرانی که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس می‏کرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:

تو فرزند زنی آشپز هستی!

امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عاری برای او نخواهد بود)

مرد نصرانی، پا فراتر نهاد و با گستاخی هر چه تمامتر گفت:

تو فرزند زنی سیاه چرده و زنگی و…هستی!

امام (علیه السّلام) فرمود: اگر تو راست می‏گویی و مادرم آن گونه که تو توصیف می‏کنی بوده است، پس از خداوند می‏خواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهای تو دروغ و بی اساس است، از خداوند می‏خواهم که تو را بیامرزد!

در این لحظه، مرد نصرانی که شاهد حلم و بردباری اعجاب انگیز امام باقر (علیه السّلام) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعی و علمی خود که صدها شاگرد از درس او بهره می‏گیرند و در میان قریش و بنی هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جای عکس العمل منفی و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهای او، چون کوه صبر و شکیبایی، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن می‏گوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بی تأمل از گفته‏های خود معذرت خواهی کرد و اسلام آورد .
ارزش و اهمیت این گونه شکیبایی و بردباری، چه بسا برای بسیاری از انسانها، نامفهوم باشد، ولی کسانی چون خواجه نصیر الدین طوسی که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلی و نقلی شناخته شده، و از سوی دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وی واگذار کرده‏اند، در اوج موقعیت علمی و اجتماعی، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبری شگفت نایل می‏شود.

شخصی به او خطاب می‏کند: ای سگ، و ای سگ زاده!

اما او در پاسخ می‏گوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه می‏رود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمی‏اندیشد، ولی من چنین نیستم و…
براستی چنین شکیبایی و تحملی را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمی‏توان پیدا کرد.

صمیمیت و محبت با دوستان:

یکی از دوستان امام باقر (علیه السّلام) به نام ابی عبیده می‏گوید:
در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (علیه السّلام) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب می‏شدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار می‏شد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود(.

زمانی که بر مرکب می‏نشستیم و در کنار یکدیگر قرار می‏گرفتیم، آن چنان با من گرم می‏گرفت و از حالم جویا می‏شد که گویی لحظاتی قبل در کنار هم نبوده‏ایم ودوستی را پس از روزگار دوری جسته است.

به آن حضرت عرض کردم:

ای فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونه‏ای رفتار می‏کنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستی اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشی با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: آیا نمی‏دانی که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشی دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستی بفشارند، گناهانشان همانند برگهای درخت فرو می‏ریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند.

محبت و عاطفه نسبت به خانواده:

محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضای خانواده در اوج رعایت ارزشهای دینی و الهی، چیزی است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده می‏شود.کسانی که از مکتب اهل بیت (علیه السّلام) دور مانده‏اند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کرده‏اند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شده‏اند.

گروهی آنچنان دلبسته به فرزند و زندگی هستند که همه قوانین و ارزشهای دینی و اجتماعی را فدای آن می‏کنند، و دسته‏ای آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده‏اند که گمان کرده‏اند، توحید و محبت به خدا مستلزم بی‏عاطفگی و بی مهری نسبت به غیر خداست.این گروه دوستی و محبت زن و فرزند را عار می‏دانند و در مرگ‏عزیزانشان، حتی از قطره‏ای اشک دریغ دارند، ولی در مکتب امام باقر (علیه السّلام) خبری از این افراط و تفریطها نیست.

گروهی نزد امام باقر (علیه السّلام) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکی از فرزندان خردسال امام باقر (علیه السّلام) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانی را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضی فرزند به گونه‏ای نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طوری بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (علیه السّلام) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایی نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صدای شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او می‏گریند، اما همچنان از وضع امام باقر (علیه السّلام) بیخبر بودند که ایشان با صورتی گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.

میهمانان گفتند: وقتی که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!

امام (علیه السّلام) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بی رنج و درد باشند، ولی زمانی که امر الهی سر رسید و تقدیر خداوندی محقق شد، خواست خداوند را می‏پذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضی هستیم.

این بیان، می‏نمایاند که برخورداری از روحیه رضا و تسلیم به معنای کنار نهادن عواطف و احساسهای طبیعی نیست، بلکه عواطف در جای خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانی، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهی را نیز باید حفظ کرد.

احترام به حقوق اجتماعی مؤمنان:

زراره گوید: امام باقر (علیه السّلام) برای تشییع جنازه مردی از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.

در این میان، زنی از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.

عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت می‏شوی، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.

اما، آن زن ساکت نشد و به زاری و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من برای امام باقر (علیه السّلام) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صدای بیجای یک زن، حقی را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعی خود نسبت به مؤمنی عمل نکنیم) حق مسلمانی را نادیده گرفته‏ایم.

زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (علیه السّلام) سپاسگزاری کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کرده‏اید، متشکریم و اکنون بازگردید!

زراره می‏گوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالی دارم که می‏خواهم از محضرتان استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامده‏ایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشی دارد که ما به خاطر آن آمده‏ایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش می‏گیرد. در این حدیث، درسهای چندی نهفته است که از آن جمله به این موارد می‏توان اشاره کرد:

الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعی مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظری.
ج: حرمت مؤمن، حتی پس از مردن.

د: ضرورت انجام همه وظایف حتی وظایف اجتماعی، برای خدا و نه صرفا رضای خلق.

اهتمام به حقوق مالی مردم:

ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (علیه السّلام) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردی هستم که می‏خواهم در مکه اقامت گزینم، ولی یکی از پیروان مذهب مرجئه (19) از من طلبکار است و من به او مدیون می‏باشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلی است، می‏توانم پرداخت بدهی خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟

امام فرمود: به سوی طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونه‏ای زندگی کنی که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبی از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمی‏کند.

رعایت حقوق و نیازهای روحی همسران

زاهد نمایان و تنگ نظرانی که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود می‏بینند و با ترک شؤون زندگی و رفتارهای اجتماعی در صدد راهیابی به مقامات معنوی هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جای پیروی از تمامیت وحی، تشخیصهای نادرستشان را، ملاک حق می‏شمرند، تشکیل زندگی خانوادگی را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهای طبیعی و واقعی همسران را در خور دنیا گرایان می‏دانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستی بر می‏خیزند، اما در مکتب اهل بیت (علیه السّلام) و در زندگی امام باقر (علیه السّلام) اثری از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتی در جای خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهای روحی همسران است که معمولا در نگاه انسانهای سطحی مورد غفلت و بیمهری قرار می‏گیرد، ولی در زندگی امامان (علیهم السّلام) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
گروهی از مردم به حضور امام باقر (علیه السّلام) رسیدند، در حالی که امام خضاب  کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.

امام (علیه السّلام) فرمود: چون زنان از آراستگی شوهر خویش شادمان می‏شوند، من برای همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته‏ام.

عدم تحمیل ایده‏های خویش بر همسر:

ایده‏های انسان بر دو گونه‏اند:

1 ـ ایده‏های اصولی و غیر قابل چشمپوشی، مانند پایبندی به اصول دین و واجبات و محرمات شرعی و نیز رعایت اصول اخلاق انسانی و…که انسان نسبت به چنین ایده‏هایی نمی‏تواند بی تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.

امر به معروف و نهی از منکر شامل چنین زمینه‏هایی است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضای خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهی از منکر نمایند.
2 ـ ایده‏های فردی در مورد مسایل مختلفی که فراتر از حد وظایف ضروری است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشی از مباحات به منظور هدف و آرمانی خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضروری، بسیاری از لذتهای دنیوی را ترک می‏کنند و حتی از تجملهای مجاز و مباح نیز اجتناب می‏ورزند.

گاه موقعیت اجتماعی و سنی یک فرد، مستلزم رعایت مسایلی است که رعایت آنها بر دیگران و حتی همسران وی لازم نیست.در چنین مواردی، معمول انسانها سعی می‏کنند تا ایده‏های خود و شیوه زندگی خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.

در زندگی امام باقر (علیه السّلام) نه تنها چنین نقطه ضعفهایی دیده نمی‏شود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.

حسن زیات بصری می‏گوید: من به همراه یکی از دوستانم به منزل امام باقر (علیه السّلام) رفته، بر او وارد شدیم.

برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقی مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وی پارچه‏ای به رنگ گلهای سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدری کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است).
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد

چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولی این بار به اتاقی وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتی نبود و امام پیراهنی خشن بر تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: ای برادر بصری! اتاقی که دیشب مشاهده کردی و در آنجا نزد من آمدی از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده‏ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتی است که او آورده است.

او خودش را برای من آراسته بود و من نیز می‏بایست عکس العمل مناسبی داشته باشم و خودم را برای او بیارایم و بی‏تفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردی، به قلبت گمان بد راه نداده باشی.

رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولی اکنون خداوند آن بد گمانی را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم.

آنچه از این حدیث استفاده می‏شود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.

امام با این که در قلمرو اعمال فردی خود، از تجمل پرهیز دارد، ولی در زندگی خانوادگی و حتی اجتماعی، عواطف و نیازهای روحی همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمی‏شمارد و در مواردی لازم‏هم می‏داند.

حکم بن عتیبه می‏گوید: بر امام باقر (علیه السّلام) وارد شدم در حالی که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه می کردم.امام که آثار شگفتی را در من مشاهده کرده بود، فرمود: ای حکم نظرت درباره آنچه می‏بینی چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه می‏توانم داوری کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمی‏دهید)، ولی در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین می‏پوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: ای حکم، چه کسی زینتهای الهی و خدادادی را ممنوع ساخته است! (پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعی ندارد) ولی خوب است بدانی که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده‏ام و تو می‏دانی که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقی است.

رعایت جمال و زی شرافتمندانه:

ائمه (علیه السّلام) به تناسب شرایط زمانی و مسؤولیتهای اجتماعی خود، زندگی می‏کرده‏اند.
در حالات علی (علیه السّلام) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایی خویش، کفشهایش را خود وصله می‏زد و از ساده‏ترین و کم بهاترین جامه‏ها استفاده می‏کرد، ولی آن حضرت شیوه زندگی خود را برای همگان تجویز نمی‏نمود و می‏فرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصی دارم و باید در حد پایین‏ترین طبقات جامعه زندگی کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.

اما سایر امامان (علیهم السّلام)، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشته‏اند و در شرایط اجتماعی ویژه‏ای زندگی می‏کرده‏اند، که چه بسا استفاده از لباسهای کم بها و وصله‏دار موجب تضعیف موقعیت اجتماعی آنان و توهین به شیعه می‏شد، و بازتاب منفی داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعی را رعایت کرده، به جمال و زی شرافتمندانه در جامعه اهتمام می‏ورزیده‏اند

امام باقر (علیه السّلام) حتی در مورد چگونگی اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود می‏دهد. (25) و در انتخاب لباس برای خویش، عزت و شرافت و زی شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز می‏پوشد. (26) و برای لباس رنگهای جذاب و پر نشاط انتخاب می‏کند.

امام باقر (علیه السّلام) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگی ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتیبه می‏گوید: امام باقر (علیه السّلام) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟

عرض کردم: درباره کار شما چه می‏توانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمی‏دهید)، ولی در آداب و رسوم اجتماعی ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا می‏آرایند !
امام فرمود: ای حکم! وقتی که انسان تنظیف می‏کند و با دارو، موهای زاید بدن را می‏زداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان می‏سازد.رنگ آن را با حنا می‏توان تغییر داد. این احادیث در مجموع می‏رساند که امام باقر (علیه السّلام) به چگونگی وضع لباس و زی خویش در جامعه توجه داشته، بی قیدی و بد منظری و بی‏مبالاتی را نمی‏پسندیده است.

 


جستجو