آفرینش :ما انسان را در بهترین صورت و سیرت آفریدیم. بزرگا خداوندی که نیکوترین آفرینندگان است.
آنچه ملایک نمیدانستند
بشر، مهمان تازه وارد کرة زمین است. از آفرینش جهان، کرّوبیان، فرشتگان، حیوانات و جنبدگان، سالهای درازی میگذشت، که بشر پای بر عرصة خاکی گذاشت.
آنگاه که خداوند، ارادة آفرینش انسان کرد تا او را نمایندة خویش بر زمین بگمارد، فرشتگان را از این ارادة خویش آگاه ساخت. فرشتگان با شنیدن این خبر، گفتند: خداوندا، آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد؟
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفهای میآفرینم، گفتند: آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمیدانید.
در هیچ جای قرآن، شاهدی از انکار خداوند بر این گفتة ملایک یافت نمیشود.
برخی در علت آن سخن ملایک گفتهاند: پیش از آن، کسانی بودند که مفسد فی الارض بودند و ملائکه این را میدانستند. این پاسخ درست نیست؛ چون در این آیه خداوند فرمود: من در زمین خلیفهای میآفرینم؛ صحبت از مدل پیشین نبود. اگر مدل قبلی همه همانند ما بودهاند و نیاکانی داشتهاند، ملایکه این گونه سخن نمیگفتند. اینها چیزی ندیده بودند و به همین دلیل در ادامه خداوند فرمود: إنِّی إَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ من از این آفریده چیزی میدانم که شما ننمیدانید.
همة انسانها، جز معصومان (ع) چون جاهلاند، به نوعی در زمین فساد میکنند. این خلیفة خداوند زمین را نمیشناسد و با قدرت و ارادهای که خداوند به او داده است، دست به طبیعت میزند و پیوندهای در هم پیچیده و سیستم نظاممند عالم را که مخلوق احسن خداست، خراب میکند.
از نگاه ملایک، کار انسان تباه کردن است: قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا؛ و خون ریزی: وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ؛ چون خداوند او را خلیفه نهاده است، بنابراین به او اراده داده است و از سوی دیگر دارای جهل است و نتیجة اراده همراه جهل آن افساد در زمین است. اینکه خداوند در پاسخ ملایک فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ بدان معناست که ملایک از نکتهای ناآگاهاند. آنگاه برای بیان و اثبات ناآگاهی ملایک، دست به آزمون آنان میزند:
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ، قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ؛
و نامها را به تمامی به آدم بیاموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد. و گفت: اگر راست میگویید مرا به نامهای اینها خبر دهید. گفتند: منزهی تو، ما را جز آنچه خود به ما آموختهای، دانشی نیست، تویی دانای حکیم.
با این آزمون، ملایک، بزرگی آدم را در مییابند و او را بیشتر میشناسند. خداوند به آدم (ع) امر کرد تا اسامی را به ملایکه بیاموزد.
قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛
گفت: ای آدم، آنها را از نامهایشان آگاه کن. چون از آن نامها آگاهشان کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم، و بر آنچه آشکار میکنید و پنهان میداشتید، آگاهم.
و آدم از نخستین روز خلقت، معلم ملایکه و سبب کمال آنان شد. ملایکه از کلمة «خلیفه» دریافته بودند که این موجود به دلیل داشتن توان تصرف و نیز جهل، کار را خراب میکند، اما خداوند آنان را آگاه ساخت که آدم مجهز به علمی الاهی است. ملائک پاسخ خود را دریافتند. آدم بدون علم وآگاهی از طبیعت و خویش و ارتباطات حاکم مفسد خواهد بود، اما وقتی علم همة امور را از خداوند گرفته است در این صورت تصرفات و دخالتهای او جاهلانه و مفسدانه نخواهد بود. اکنون آدم با این علم فراگیر خطاناپذیر است؛ بلکه اگر افسادی از او سر زند عصیان است، یعنی سرپیچی از مسیر دانستهها. و او با این علم علمدار حرکت انسان بر زمین است و آنها که در آغاز بدون این علم فراگیرند برای رهایی از فساد و افساد باید پیرو او باشند و با پیروی از عصمت او به مسیر کمال رهسپار باشند و این است راز لزوم عصمت در انبیای الهی و اوصیای آنها که اگر آنها فاقد علم و جایز الطخا باشند، فساد و افساد در پی خواهد بود.
انسان مسجود فرشتگان
اکنون آدم (ع) با علم الاهی و پردامنة خویش، معلم لایک نیز قرار گرف ته است. خداوند ملائکه را امر میکند تا در برابر آدم که روح خداوند در او دمیده شده است، سر به سجده آورند. تمام ملایک به سجده افتادند، جز ابلیس، که از فرمان خداوند سربرتافت.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِين؛
و به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. همه سجده کردند جز ابلیس، که سرباز زد و برتری جست. و او از کافران بود.
به گفتة قرآن، ابای شیطان از سجده بر آدم (ع) از روی استکبار بود و نه جهل، و او میدانست که چه میکند.
شیطان برای سرباز زدن از امر الاهی، دلیل آورد:
قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ
شیطان از سجده سربرتافت و گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریدهای و او را از گل.
وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ؛
و جن را پیش از از آن از آتش سوزنده بیدود آفریده بودیم.
جنس خلق من از آتش، و آدم از خاک است و همیشه آتش بر فراز خاک است و رو به بالا میرود و فراتر از خاک قرار میگیرد، پس من بر او برتری دارم و سجده باید از دانی بر عالی باشد. شیطان بدین گونه خواست کار خود را در برابر باری تعالی توجیه کند. خداوند در برابر این استدلال به او پاسخ نداد، همان گونه که در این عالم به هیچ معترض مستکبری پاسخ نمیدهد. اما او را از مقام بلند خویش فرو انداخت.
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ؛
فرمود: از این مقام فرو شو. تو را چه رسد که در آن گردنکشی کنی؟ بیرون رو که تو از خوار شدگانی.
شیطان در استدلال خویش، به مادة خلق توجه کرد. مادة خلق انسان، خاک و مادة خلق شیطان، آتش است؛ ولی ملاک امر خداوند ماده نبود؛ صورت فعلی انسان روح خداوندی او بود.
فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ؛
چون آفرینش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او به سجده بیفتید.
دراین عالم معیار همة استکبارها اصالت دادن به ماده است. دلیل استکبار شیطان این بود که گمان میکرد مادة خلقت او (آتش) از مادة خلقت انسان (خاک)، برتر است.
سجدة ملائک بر آدم(ع) در حقیقت سجده بر روح خداوندی او بود که خزینه علم او بود و ملائک و از جمله شیطان را محتاج او میساخت. شیطان از جمله کسانی بود که محتاج به علم آدم بودند. اما او به سرعت و به دلیل استکبار بیموردش به ناسپاسی پرداخت و افزون بر آن، این سجده، که به فرمان خداوند بود، بندگی و عبادت خدا بود. هرکس به امر خدا سجده کند، برخود خداوند سجده کرده است.
شیطان وقتی اخراج شد باید به جهنم برود. راهی برای نجات جز دست برداشتن از استکبار نبود و او هرگز از این استکبار دست برنخواهد داشت. در اینجا بود که از خداوند درخواست مهلت و قدرتی نمود.
قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُون. قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ؛
گفت: مرا تا روز قیامت که زنده میشوند، مهلت ده. گفت: تو از مهلت یافتگانی.
علت این درخواست شیطان آن بود که بتواند بر آدمیان چیره شود؛ چون لازمة مهلت دادن برای زندگی بر روی زمین، بهرهگیری از ابزار و وسایل است.
آغاز تاریخ دشمنی
شیطان پس از رانده شدن از درگاه خداوند، نیّت درون خود را آشکار ساخت و هدف نهاییاش را از تقاضای عمر جاویدان نشان داد و گفت:
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛
به عزت تو سوگند که همگان را گمراه کنم.
سوگند به «عزت» برای تکیه بر قدرت و اظهار توانایی است و تأکیدهای پی در پی (قسم، لام و نون تأکید و کلمة اجمعین) نشان میدهد که او نهایت پافشاری را در تصمیم خویش داشته و دارد و تا آخرین نفس بر سر گفتار خویش ایستاده است. ریشه و آغاز تاریخ دشمنی با خود محوری و کبر بوده است. تنها دشمن قسم خوردة انسان، شیطان متکبر است. او برای گمراه ساختن انسان باید ملاکها و معیارهای ارزشی انسان را تغییر دهد.
لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛
در روی زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم. شیطان آن قدر دنیا را تزیین میکند که انسان در مقام اختیار، بین ارادة خداوند و ارادة خود، ارادة خود را بر میگزیند.
خداوند متعال در پاسخ قسم او، فرمود:
قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُومًا مَّدْحُورًا لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ؛
از این جا بیرون شو، منفور مطرود. از کسانی که پیروی تو گزینند و از همه شما جهنم را خواهم انباشت.
و این گونه شیطان با آدمی دشمنی آغازید و عرصة رویارویی حق و باطل پدیدار شد.
به هر تقدیر، پیش از اینکه پای آدم به این زمین برسد، پای شیطان وارد شد. پیش از ما دشمن ما روی زمین آمد و همیشه در مبارزه و نبرد هرکس زودتر، وارد زمین شود، احتمال پیروزیاش بیشتر است، چون زمین را شناسایی و آماده میکند که وقتی حریف میآید. منفعل شود.
روایات، شیطان را عبادتگر بزرگی خواندهاند که یکی از نمازهای او چهارهزار سال به طول انجامید. او با این عبادت، سزاوار آن شد که از خداوند تقاضای مهلت کند.
فلسفة آفرینش
در فلسفة خقلت، خداوند فرموده است:
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛
جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدهایم.
برخی گفتهاند: «لیعبدون أی لیعرفون»
1. تفسیر «لیعبدون» به «لیعرفون» در آیة مورد بحث ازم عصوم نیست و این عباس را گویندة آن گفتهاند.
2. این نوع تفسیر، با روایات فراوانی که در ذیل آن آمده که ائمه فرمودند: خلقهم للعباده؛ معارض است.
اما اینکه در روایتی چنین آمده است که:
روزی امام حسین(ع) میان اصحابشان رفتند و فرمودند: ای مردم، خداوند بندگان را تنها برای اینکه او را بشناسند آفرید. پس هنگامی که او را شناختند، عبادتش کنند و با همین عبادت، از غیرخدای بینیاز شوند. در این هنگام کسی پرسید: ای فرزند رسول خدا، پدر و مادر و مادرم فدایت! معرفت خدا چیست؟ فرمود: شناخت امام زمان خویش که خداوند اطاعت او را واجب سخته است.
اولاً سلسله سند این روایت، همه از ضعاف هستند: یا معرفی نامه ندارند و یا تضعیف دارند. در سند این روایت شخصی هست که مرحوم خویی دربارة او میفرماید: با این عقایدی که او دارد، کافر و زندیق است.
بر فرض هم که روایت قابل استناد باشد، این «لیعرفون» با آن «لیعرفون» که عرفا گفتهاند تناسبی ندارد.
این روایت، معرفت خدا را شناخت امام زمان دانسته است. این ربطی به فلسفة خقلت ندارد؛
از اینها گذشته، عبد بودن متوقف بر شناخت خدا و پیامبران و امامان است. اگر انسان به اوامر و نواهی الاهی عمل کند، به درجة عبودیت دست مییابد. با دستیابی انسان به هر مرتبه از عبودیت، خداوند معرفت او را نسبت به مقام او افزون میکند. بنابراین عبودیت، میان دو معرفت قرار دارد که یکی مقدمة عبودیت و دیگری اثر عبودیت است.
آنچه نزد خداوند ارزشمند است، عبودیت است و ثواب و عقاب نیز مترتب بر آن است. اگر انسان خداوند و نیز امام زمان خویش را بشناسد، اما به شناخت خویش عمل نکند، این معرفت، ارزشی برای او نخواهد داشت. نمونههای این عارفان بیعمل در تاریخ، پرشمار است.
برفرض هم که این روایت بتواند به تعارض با آن دسته از روایات (خقلهم للعباده) برخیزد میتوان گفت: روایات خلقهم للعباده، ناظر به هدف خلقت است که همان عبودیت است و نزد خداوند ارزشمند؛ و روایت خلقهم للمعرفه، ناظر به مقدمة عبودیت است که همان شناخت خداوند است. در هر صورت، تفسیر آیة: لیعبدون، به لیعرفون از شیعه نیست. لیعرفون، به معنای عرفانی آن، از رواشع مرحوم میرداماد وارد تفاسیر شده است و بیشتر نیز در تفاسیر فلسفی قرآن آمده است. حتی مرحوم علامه آن را ذکر نمیکند. ایشان ذیل بحث روایی، روایات خلقهم للعباده را میفرماید، سپس این روایت را نیز نقل میکند.
اصولاً شناخت نمیتواند جای عنصر عبودیت را در این تعبیر بگیرد. عبودیت جانشین کردن ارادة غیر به جای ارادة خویش است و شناخت مقولةای دیگر و مقدمة عبودیت است. در عرف نیز، بنده به ارادة مولا عمل میکند. به همین دلیل است که به او «عبد» میگویند. فرمود: «جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدهام.» یعنی به آنها اراده دادهام و میتوانند طبق آن اراده نیز عمل کنند؛ ولی از آنها خواستهام ارادة خود را کنار بگذارند و به ارادة من عمل کنند. اصولاً عبادت و بندگی بدون شناخت مولا تحقق نمیپذیرد.
آغاز تاریخ از دیدگاه قرآن
در دیدگاه اسلامی روشن است که رشتة زندگی انسان امروز، از آدم و حوا آغاز میشود. و آن دو، خود پدر و مادری نداشتهاند:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى؛
ای مردم، همانا شما را از یک مرد و زن پدید آوردیم.
نیز همة دینها، خواه آسمانی و خواه بشری، بر این باورند که این پدر و مادر آغازین، در باغی به سر میبردند و آنگاه به سبب خطایی از آن رانده شدند. این ریشة اصیل و حقیقی، به تدریج از اوهام و پندارهای بشری رنگ پذیرفته و بدین سان اسطوره هایی در این زمینه شکل گرفتند. هر قومی برای خود تصویری از خلقت آدم و حوادث پیرامون آن آفریده است و برخی کتابهای تفاسیر به ویژه تفاسیر اهل سنت، نیز سرشار از همین وهمبافیها گشتهاند. اندوهگنانه، برخی از این افسانهها در لباس روایت و نقل معصوم به کتابها راه یافتهاند. یکی از سرچشمههای مهم این گونه اخبار، که به اسرائیلیات مشهورند، خیالپردازی و افسانهسرایی مسیحیان و یهودیان تازه مسلمان و یا مسلمان نمایی چون کعبالأحبر، وهببن منبه، تمیمداری و همکیشان آنها بوده است. آنان به دلیل اینکه برخی مسلمانان ساده لوح را آمادة شنیدن خرافات خود میدیدند، با بهرهگیری از قوة خلاق خود، داستانها و افسانههای خرای را که حتی سابقهای از آنها در اهل کتاب به چشم نمیخورد، خلق میکردند. و با شاخ و برگهایی که به این داستانها میدادند، گاه از کاه، کوهی میساختند. بسیاری از تلاشهای این مسلمان نمایان یهودی الاصل، در تاریخ اسلام به بار نشست و سیر تاریخ را تغییر داد.
از دیدگاه قرآن، آدم ابوالبشر(ع) عالم به علم لدنی است. خداوند میخواهد آدم را خلیفة خود در زمین بگمارد، و آدم برای اینکه در زمین فساد نکند، باید زمین را کاملاً بشناسد. پس نخستین انسانی که پای به عرصة زمین گذاشت، عالم بود و تمام ابزارها را میشناخت، اما این ابزارها فراهم نبود و او از علم خداوندی برای ساخت ابزار بهره میگرفت. بشر اولیه علمش را از خدا داشت.
دیگر اینکه نخستین انسان، خداپرست بود. پس طبق فرمایش قرآن ما معتقدیم زندگی بشر بر روی زمین، با دو ویژگی توحید و علم آغاز شد. این دقیقاً بر خلاف مطالب جامعهشناسی امروز غرب است. آنان عقیده دارند زندگی بشر با جهل و بتپرستی آغاز شده است. خدا معلول ترس بشر از عوامل طبیعی است و همین ترس او را به پناه بتها کشانده است و گاهی درختی یا کوهی یا ستارهای را از ترس عذابهای آسمانی یا به طمع نزول نعمت پرستیدهاند و انسان پس از اینکه مقداری آگاه تر شد، از بتپرستی به زنده پرستی و از آن به غیبپرستی و سپس به خداپرستی کشیده شد. این دیدگاه جامعهشناسان غرب، دقیقاً برخلاف چیزی است که خداوند از سیر خلق بیان میدارد. چیزی که بشر را دچار جهل و شرکت کرده، دوری از نقطة آغاز و فاصله گرفتن از خط انبیا(ع) است.
بر این اساس آغاز زندگی انسان بر زمین با اکثریت خوب بوده، هرچند از حیث کمیت بیش از دو نفر نیستند. و همان گونه نیز با اکثریت خوب پایان خواهد یافت و عدد اکثریت خوب در پایان را تنها خدا میداند.
هبوط، آغازی دوباره
خداوند، آدم و همسرش را در بهشت جای داد و آنان را از مکر و وسوسة شیطان برحذر داشت. شیطان که دشمن قسم خوردة آدمی است، او را وسوسه کرد و به لغزش انداخت.
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ؛
و گفتیم: ای آدم، خود و زنت در بهشت جای گیرید و هرچه خواهید، از ثمرات آن به خوشی بخورید. و به این درخت نزدیک مشوید که به زمره ستمکاران درآیید.
درخت ممنوع، برای حضرت آدم، کاملاً معین بوده است؛ زیرا قرآن با تعبیر «هذه الشجره» از آن سخن میگوید. اما قرآن اوصاف این درخت را ذکر نکرده است. اوصافی نظیر درخت جاودانگی و مُلک بی زوال و تبدیل شدن به مَلک که از زبان ابلیس در قرآن آمده است، قطعاً با واقعیت سازگاری ندارد ، بلکه از وسوسههای شیطان است. با این حال کتب تفسیر کوشیدهاند نوع و اوصاف این درخت را تعیین کنند؛ مثلاً آن را درخت گندم، انگور، انجیر، کافور و دانش پنداشتهاند. همین که قرآن نوع این درخت را معلوم نمیکند – با آنکه برای آدم و حوا معین فرموده بود – دلیل آن است که نهی آدم از نزدیک شدن به این درخت، صرفاً برای آزمودن او در برابر فریبهای ابلیس بوده است.
خداوند به آدم (ع) توضیح نداد که اگر از آن درخت بخورد چه میشود و بنده نیز حق ندارد از مولا بپرسد و دلیل بخواهد. چرا که اوصلاً عبودیت، بر دستوری که مبانی و ملاکات آن روشن نباشد، استوار است. اگر ملاکات معلوم شود، تبعیت از اوامر او، کاشف از پذیرش عبودیت او نیست.
فرض کنید در روز گرم تابستان که بسیار تشنهاید، آبی را میبینید، ولی فردی شما را از نوشیدن آن منع میکند. اگر این نهی را پذیرفتید، معلوم است که به آن فرد اعتماد دارید. اما اگر آن فرد گفت: این آب نیست و اسید است، دیگر ننوشیدن شما برای حفظ جانتان است و نه اعتماد به آن فرد. بعضی از توضیحاتی که در برخی از روایات آمده، بیانگر برخی از حکمتهای عبادات است، نه علل تامة آنها.
ابزارهای دشمن برای گمراهی
شیطان برای گمراه ساختن بشر از عبودیت پروردگار، نیازمند ابزارهای گوناگون است. قرآن، با بیان داستان آدم(ع) برخی از ابزارهای شیطان را بر شمرده است.
1. بهرهگیری از خواستهها و امیال انسان
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى؛
شیطان وسوسهاش کرد و گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاویدانی و ملکی زوالناپذیر راه بنمایم؟
از نیازهای فطری انسان، جاودانگی و خلود است. شیطان برای فریب آدم (ع) از این نیاز فطری بهره گرفت و به آدم نوید زندگانی جاوید داد:
مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ؛
پروردگارتان شما را از این درخت منع کرد تا مبادا از فرشتگان یا جاویدانان شوید.
2. بیتجربگی
درخت ممنوع، مرز عبودیت است. ملاک بقا و یا اخراج از این جنت، همین یک درخت است، بنابراین ابزار شیطان برای فریب آدم، همین یک درخت است. پس کار برای آدم بسیار راحت و کار برای شیطان بسیار دشوار است. آن چیزی که به شیطان کمک میکند، تنها بیتجربگی آدم است.
شیطان برای فریب آدم باید خوردن از آن درخت را به یک ارزش تبدیل کند. و بیتجربگی آدم، در باور این فریب، برای شیطان بسیارکارساز است. بیهوده نیست که خداوند متعال داستان خلق را از آغاز نقل میکند. چیزی که باعث میشود از مرز عبودیت آسان و سهل به مرز عبودیت سخت و دشوار وارد شویم، بیتجربگی است. هرکسی که در این عالم از تجربهها بهره برد، عبودیتش آسان است. و هرچه به تجربهها بیتوجهی کند، عبودیتش سختتر و مرزها مشکلتر میشود.
شیطان برای آدم (ع) سوگند خورد که من نیکخواه شما هستم:
وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنْ النَّاصِحینَ؛
و برایشان سوگند خود که نیکخواه شمایم.
آدم (ع) تا آن لحظه قسم دروغ به خدا نشنیده بود؛ بنابراین با شنیدن این قسم، به قسم خورنده اعتماد کرد و از میوة آن درخت خورد. از امام رضا(ع) نقل است که فرمود:
وَ لَمَّا أَنْ وَسْوَسَ الشَّیْیَانُ إِلَیْهِمَا وَ قَالَ ما نَهاکُما رّبُکُما عَنْ هِذِه الشَّجَرَةِ وَ إِنَّمَا یَنَهَاکُمَا أَنْ تَقْرَبا غَیْرَهَا وَ لَمْ یَنْکُمَا عَنِ الْأکْلِ مِنْهَا إِلّا أَنْ تَکُونا مَلَکْینِ أَوْ تَکُؤنا مِنَ الْخالِدینَ وَ قاسَمَهُما إِنَّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ وَلَمْ یَکُنْ آدَمُ وَ حَوَّاءُ شَاهَدَا قَبْلَ ذَلِکَ مَنْ یَحْلِفُ بِاللَّهِ کَاذبِاً فَدَللهُمَا بِغَرُورٍ فَأکَلَا مِنْهَا ثِقّةً بِیَمینِهِ بِاللَّهِ؛
شیطان آن دو را وسوسه کرد و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع کرده است که به آن نزدیک نشوید، نه اینکه از آن نخورید. مبادا از فرشتگان یا جاویدانان شوید. و برایشان سوگند خورد که نیکخواه شمایم. آدم و حوا پیش از این ندیده بودند که کسی قسم دروغ به خدا بخورد و آنان را با فریب راهنمایی کرد و آنان با اعتماد به قسم او، از درخت خوردند.
خداوند در این داستان، درصدد اثبات گنهکاری آدم (ع) نیست؛ بلکه هشدار میدهد اگر مرا اطاعت نکنید، در هر مقامی که باشید، ازآن مقام رانده خواهید شد.
فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ؛
چون از آن درخت خوردند، شرمگاههایشان آشکار شد و به پوشیدن خویش از برگهای بهشت پرداختند. پروردگارشن ندا داد: آیا شما را از آن درخت منع نکرده بودم و نگفته بودم که شیطان به آشکارا دشمن شماست؟
روایات، عورت انسان پیش از این عصیان، مخفی بوده است؛ و بنابراین نیازی به لباس نداشته است. لباس ابزار حفظ حیا و بیحیایی است. و راز تلاش شیطان و حزب او برای ترویج برهنگی و اندام نمایی در اجتماع در همین نکته نهفته است که هرچه برهنگی بیشتر شود، مرزهای حیا بیشتر دریده میشود.
نتیجة فریب شیطان، اخراج آدم از بهشت بود.
قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ؛
خداوند فرمود: فرو شوید. برخی دشمن برخی دیگر، و تا روز قیامت زمین قرارگاه و جای تمتع شما خواهد بود.
وقتی روی زمین آمدند، کتاب تکلیف برایشان آمد. آن یک چراغ قرمز، به هزاران چراغ قرمز تبدیل شد و ابزارهای گمراهی برای شیطان بیشتر و گستردهتر شد. هرکس نخستین گناه را مرتکب نشود، تمام عمر در بهشت خواهد بود.
3. خلط حق و باطل
شیطان آدم را در مقام توحید فریفت. هیچ کس به طور مستقیم مخاطبان را به فساد و فشا بر نمیانگیزد. هرکس بخواهد با دین مبارزه کند، ناچار باید در قالب ارزشهای دینی سخن بگوید. بنابراین تمام انحرافات از اینجاست که افراد نقطة انحراف و نیرنگ در سخن را در نمییابند. بدعتها صریح و آشکار نیست؛ بلکه منحرفان حرفها را در قالب های دینی پیچیده به مردم ارائه میکنند. نقل داستان شیطان در قرآن نیز از همین باب است که انسان را آگاه کند و او را از فکر شیطان پرهیز دهد.
نخستین اردوگاه باطل
آدم و حوا (ع) با تجربة کسب شده، دیگر از تیررس شیطان بیرون رفتند و دست شیطان از این دو کوتاه شد و از این پس شیطان سراغ فرزندان آدم (ع) رفت.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛
و داستان راستین دو پسر آدم را بر ایشان بخوان، آنگاه که قربانیای کردندن. از یکیشان پذیرفته آمد و از دیگری پذیرفته نشد. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهیزکاران را میپذیرد.
نام دو فرزند آدم را هابیل و قابیل گفتهاند؛ البته این دو نام در قرآن نیامده است و تورات نیز دو فرزند آدم را، هابیل و قائن، نامیده است. شیطان نخستین درگیری را بین هابیل و قابیل ایجاد کرد. مظهر عالی عبودیت، گذشتن از این دنیاست. قربانی و اعطای هدیه به خدا در آغاز، بسیار بزرگ و نمادین بوده است. آدم (ع) فرمود: باید برای خدا قربانی کنید. هابیل از بین گوسفندان گوسفند خوبی که ارزش قربانی کردن برای خدا را داشته باشد، برگزید . اما قابیل مقداری گندم از گوشة مزرعة خود چید و به قربانگاه برد. این هم کار شیطان است، ولی چون نمود ندارد، خدا بر آن تأکید نمیکند. نشانة پذیرش قربانی این بو که صاعقهای میزد و آن را میسوزاند. قربانی هابیل آتش گرفت و سوخت. اینجا نخستین مراحل نفوذ شیطان آغاز شد. سراغ قابیل رفت و او را وسوسه کرد که فرزندان هابیل، فرزندان تو را تحقیر خواهند کرد که قربانی پدرتان پذیرفته نشد و قربانی پدر ما پذیرفته شد. از این رو قابیل حسادت کرد و تصمیم به کشتن هابیل گرفت. هابیل گفت:
لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ؛
اگر تو بر من دستگشایی و مرا بکشی، من بر تو دست نگشایم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانیان است، میترسم.
و نخستین خونی که روی زمین ریخته شد، از پاکان بود.
برخی چون میخواستند تاریخ را از مسیر اصلی خویش منحرف سازند، به بحث از نحوه ازدواج فرزندان آدم پرداختند. در حالی که درس این داستان، درس تجربه و شناخت نوع عملکرد شیطان است. اگر دانستن چگونگی ازدواج فرزندان آدم(ع) با هم لازم بود خدا بیان میکرد. در روایات نیز معصومان (ع) ابتدائاً بدان نپرداختهاند و همیشه از ایشان سؤال شده و ایشان مجبور به پاسخ شدهاند. و جالب است که این نوع از پرسشها اصلاً در زمان رسولالله(ص) نیست. در زمانهایی این پرسشها مطرح می شود که منحرفان مسلط شدهاند و انحراف در مسائل را ایجاد کردهاند.
قابیل پس از قتل هابیل، به جای اینکه توبه کند، مسیر را جدا کرد و نخستین اردوگاه حزبالشیطان درست شد. تا پیش از این تنها یک اردوگاه بو و قابیل نیز هر چند پیرو شیطان بود، ولی در اردوگاه آدم (ع) بود. انحرافات در طول تاریخ ناشی از اردوگاههای انشعابی بوده است. هر خط مستقیمی که در اردوگاه آدم بود، قابیل در اردوگاه خود خط انحرافی آن را مشابهسازی میکرد. این سو خدا پرستی، آن سو بتپرستی؛ این سو نماز و آسایش روحی انسان، آن سو، شراب و بتپرستی و شکاکیت؛ این سو ذکر حق، آن سو موسیقی. تمام سرمنشأهای گناه، طبق روایات، به وحی شیطان، در آن اردوگاه درست شد. و این گونه تاریخ در تقابل اردوگاه حق و باطل به حرکت خویش ادامه داد.
تلاش مؤمنان در حفظ خط ایمان و جلوگیری از انحراف انسانها ادامه دارد و تلاش حزب شیطان برای خارج ساختن مؤمنان از مسیر عبودیت خداوند است تهاجم از حزب شیطان برای خارج ساختن مؤمنان از مسیر عبودیت خداوند است. تهاجم از حزب شیطان و دفاع از حزب خدا و این جریان تا زمان نوح ادامه مییابد.
قرآن پس از بیان داستان آدم(ع)، داستان نوح(ع) را بیان کرده و تجسم فاصلة زمانی آدم تا نوح (ع) را رها کرده و به بررسی دوران نوح پرداخته است.