چرا شیعه همه اصحاب را عادل نمی داند:

یکی از ایاتی كه اهل سنّت و متكلّمين آنان براى اثبات عدالت و صلاحيّت تمامى صحابه تا پايان عمرشان به آن استناد مى‏كنند، آيه 18 سوره ‏مبارك فتح مى‏باشد. در اين آيه خداوند متعال مى‏فرمايد: «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً».1 خداوند از مؤمنان – هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند – راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان وصداقت) نهفته بود مى‏دانست. از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل‏كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود.  نظريّه پردازان عدالت صحابه بر اين باورند كه با توجّه به اينكه آيه فوق ‏مربوط به واقعه رضوان و صلح حديبيّه(2) مى‏باشد و نيز از آنجا كه در اين آيه ‏خداوند متعال، رضايت و خشنودى خود را از تمامى كسانى كه در اين واقعه بارسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بيعت كردند اعلام مى‏دارد؛ در نتيجه تمامى بيعت كنندگان در بيعت رضوان مرضىّ خداوند و آمرزيده هستند. در يك بيان فنّى‏تر مى‏گويند: اعلام رضايت پروردگار از تمامى بيعت كنندگان حاكى از علم خداوند بر اين مطلب ‏است كه همه بيعت كنندگان تا پايان عمر سالم و صالح مى‏باشند و مؤمن و عادل ‏از دنيا مى‏روند؛ زيرا خداوند متعال از كسانى كه كافر و يا فاسق از دنيا بروند راضى ‏و خشنود نمى‏باشد. اهل سنّت در كتب خود پس از بيان استدلال فوق به شيعيان ‏اعتراض كرده و مى‏گويند: شيعيان برخى از صحابه را عادل نمى‏دانند و آنان را مورد لعن و دشنام قرار مى‏دهند، به درستى‏كه خود آنان سزاور لعن و دشنام ‏هستند؛ زيرا كسى كه مؤمنين را دشنام دهد، كافر است. و اضافه مى‏كنند، شيعيان به قرآن ايمان ندارند؛ زيرا در قرآن به عدالت و ايمان تمامى صحابه‏ تصريح شده است، امّا شيعيان اين مطلب را نمى‏پذيرند.

نقد استدلال اهل سنّت؛

 

اكنون كه استدلال اهل سنّت بر آيه فوق و نيز مدّعاى آنان در مورد شيعيان را بيان كرديم، زمان آن مى‏رسد كه براى پاسداشت حريم شيعه و رفع ‏اتّهام از اين مكتب استدلال علماى اهل سنّت را مورد نقد و بررسى قرار دهيم. استدلال اهل سنّت به آيه مورد نظر براى اثبات عدالت تمامى صحابه با اشكالات‏ فراوانى روبرو مى‏باشد كه به برخى از آنها اشاره مى‏نماييم.

الف: عدم شمول تمامى صحابه؛

نظريّه پردازان عدالت تمامى صحابه مى‏خواهند با استناد به آيه مورد نظر عدالت تمامى صحابه را ثابت كنند امّا گويا به اين نكته توجّه ندارند كه آيه فوق ‏تنها در صدد بيان رضايت الهى از تمامى كسانى است كه در بيعت رضوان، دست ‏بيعت در دستان مبارك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم قرار دادند. بنابر اين در نخستين گام، شمول و عموم ادّعاى اهل سنّت مبنى بر عدالت تمامى صحابه مورد ترديد قرار مى‏گيرد؛ زيرا تمام كسانى كه در ماجراى صلح حديبيّه حضور داشتند و با رسول ‏اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بيعت كردند در حدود هزار چهارصد تا هزار پانصد نفر بودند، امّا هنگام ‏وفات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم تعداد صحابه تا صد و چهارده هزار نفر ثبت شده است. بنابر اين در مرحله اوّل آيه 18 سوره فتح تنها ايمان و عدالت بيعت‏ كنندگان در صلح حديبيّه را ثابت مى‏كند نه همه صحابه را.

ب: رضايت در زمان بيعت؛

خداوند متعال در اين آيه پس از اعلام رضايت از مؤمنين حرف «اذ» را به‏ كار مى‏برد و مى‏فرمايد: «إِذْ يُبَايِعُونَكَ» همانطور كه علماى نحو بيان كرده‏اند حرف «اذ» براى بيان ظرف زمان گذشته است(3) و حرف «اذا» براى بيان ظرف ‏زمان آينده است(4).

توضيح مطلب آنكه حرف »اذ« – كه براى بيان ظرف زمان گذشته است – بيان مى‏كند كه خداوند متعال در زمانِ بيعت از بيعت كنندگان راضى و خشنود است نه در تمام زمانها. به تصريح آيه، رضايت الهى مقيّد به زمان خاصّ مى‏باشد و به نحو اطلاق و براى همه زمانها و مكانها به كار نرفته است.

به عبارت دقيقتر و به تعبير علماى علم اصول، رضايت الهى در اين آيه ‏عموم ازمانى و افرادى نيست؛ يعنى خداوند متعال نسبت به بيعت كنندگان درهمه زمانها و مكانها اعلام رضايت نفرموده است بلكه ايشان تنها هنگامى كه بارسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بيعت كردند مرضّى خداوند متعال بودند، و آيه نسبت به پس ازبيعت هيچ دلالتى ندارد. براى اثبات عدالت در چنين موردى بايد بررسى كرد كه ‏آيا بيعت كننده، به شرايط بيعت تا آخر عمر پايبند مانده است يا خير؟ پيمان ‏شكنى كرده يا نه؟ به شرايط وفاى به عهد استوار مانده يا خير؟ و از همه مهمتر اينكه آيا بيعت با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم گناهان بعدى فرد را مى‏آمرزد يا خير؟ پس ازبررسى و پاسخ گويى به سؤالات فوق، مى‏توان نسبت به عدالتِ بيعت كنندگان‏ پس از بيعت، نظرى ارائه داد. به طور خلاصه دلالت آيه در همين حدّ است كه خداوند متعال از گروهى ‏خاص – حاضران و بيعت كنندگان در بيعت رضوان – در زمانى خاص – هنگام ‏بيعت – راضى و خشنود است.

ج: عدم پايبندى به عهد؛

روشن شد كه ثبات قدم و استوارى در عهد و بيعت با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم‏رضايت دائمى پروردگار را به همراه دارد. پس آنچه كه مهمّ است استمرار رضايت ‏الهى تا پايان عمر مى‏باشد نه به دست آوردن خشنودى خداوند متعال در زمان ومقطعى خاص. در همين سوره خداوند متعال در رابطه با پيمان شكنان ‏مى‏فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراًعَظِيماً»(5). كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى‏نمايند، و دست خدا بالاى دست آنها است، پس هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است، و آن كس كه نسبت به عهدى كه ‏با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش عظميى به او خواهد داد.

با توجّه به آيه فوق روشن مى‏گردد كه پاداش فراوان خداوند متعال براى ‏بيعت كنندگان، هنگامى به آنان تعلّق مى‏گيرد كه بر شرايط بيعت مستقر مانده ‏باشند، امّا اگر نقض عهد كردند و پيمان شكستند مشمول لطف و رضايت الهى ‏قرار نخواهند گرفت.

به عبارت واضح‏تر ارزش بيعت با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم در گرو وفاى به عهد و استمرار در آن مى‏باشد. بيعت كننده بايد در زمان بيعت، نيّت و قصد وفاى به عهد دائمى داشته باشد. صرف دست در دست پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم قرار دادن و با ايشان بيعت‏كردن – به ويژه كه پس از آن نقض پيمانهاى زيادى در تاريخ ثبت شود – هيچ ‏ارزشى ندارد.  به عنوان نمونه يكى از اهداف مهمّ بيعت رضوان اين بود كه مسلمانان در هنگام جنگ، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را تنها نگذارند و از ميدان كارزار فرار نكنند امّا درجنگ احد و خندق بسيارى از مسلمانان فرار را بر قرار ترجيح دادند. در غزوه احددندان مبارك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم شكست و تنها اميرالمؤمنين عليه السلام و گروه اندكى در ميدان نبرد ماندند و مبارزه كردند(6).

در غزوه خندق، هنگامى كه عمرو بن عبدود توانست از خندق عبور كند، بسيارى گريختند و هيچ يك از مسلمانان دعوت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را براى نبرد باعمرو بن عبدود را لبيك نگفتند و تنها اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر به نبرد شدند(7). در جنگ خيبر نيز هنگامى كه ابو بكر و عمر كارى از پيش نبردند، پرچم سپاه‏ اسلام به دست اميرالمؤمنين عليه السلام سپرده شد و ايشان با كندن درب قلعه خيبر پيروزى سپاه اسلام را رقم زدند. درست يك شب قبل از اين رشادت بود كه ‏رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم در حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

«لأعطيّن الراية غداً رجلاً يحبّ اللَّه ورسوله ويحبّه اللَّه ورسوله كرّار غير فرّار»(8).

فردا پرچم را به كسى مى‏سپارم كه خدا و رسولش صلى الله عليه وآله وسلم را دوست‏ مى‏دارد و خدا و رسولش صلى الله عليه وآله وسلم او را دوست مى‏دارند، مى‏رزمد و نمى‏گريزد.

همانطور كه بيان كرديم، شرط اساسى در بيعت، وفاى به عهد مى‏باشد. از طرف ديگر مسلمانان در حديبيّه با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پيمان بستند كه ديگر به ‏بهانه‏هاى واهى از حضور در جبهه‏هاى جنگ طفره نروند و شانه خالى نكنند. ولى تاريخ همچنان تا پايان عمر شريف پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم شاهد نقض پيمان بسيارى‏ از به اصطلاح نخبگان صحابه بود. آنها فرار خود را چنين توجيه مى‏كردند كه ما با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بر سر جانمان پيمان نبسته بوديم. در اين رابطه كتاب صحيح مسلم‏ كه از كتب معتبر اهل سنّت است روايتى بدين مضمون نقل مى‏نمايد: «كنّا يوم الحديبيّة ألفاً وأربعمائة فبايعناه وعمر آخذ بيده تحت الشجرة وهي سمرة وقال: بايعناه على أن لا نفرّ ولم نبايعه على الموت»(9). در روز حديبيّه هزار و چهارصد نفر بوديم و با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بيعت‏كرديم و عمر دست پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را در زير درخت سمره(10) گرفته بود و گفت: با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بيعت كرديم كه ديگر فرار نكنيم ولى بيعت ‏نكرديم كه در ركاب او كشته شويم.

حال پرسش مهم اين است كه آيا مسلمانان بر عهد و پيمان خود استوار ماندند يا خير؟ با رجوع به كتب معتبر اهل سنّت در مى‏يابيم كه بسيارى از كسانى ‏كه در بيعت رضوان حضور داشتند در لحظات حسّاس و خطرناكِ غزوه حنين ‏گريختند. در اين رابطه ابن مسعود كه روايتهاى او براى اهل سنّت ارزش فراوان ‏دارد مى‏گويد:

«كنت مع رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم يوم حنين فولّى عنه النّاس وبقيت معه في ‏ثمانين رجلاً من المهاجرين والأنصار»(11).در روز حنين همراه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بودم و مسلمانان از جنگ فرار كردند و من به همراه هشتاد نفر از مهاجرين و انصار در كنار ايشان ‏مانديم.

بنا به شهادت تاريخ در غزوه حنين تعداد سپاهيان اسلام دوازده هزار(12) نفر بود كه از اين تعداد، تنها هشتاد نفر در كنار رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم باقى ماندند وفرار نكردند آيا اين مصداق بارز پيمان شكنى نيست؟

در روايتى ديگر اهل سنّت نقل مى‏كنند: «لمّا كان يوم حنين أقبلت هوازن وغطفان وغيرهم بنعمهم و ذراريهم‏ ومع النبيّ صلى الله عليه وآله وسلم عشرة الآف ومن الطّلقاء فأدبروا عنه حتّى بقى ‏وحده»(13).در روز حنين دو قبيله هوازن و غطفان با تمام توان وابستگان خود حمله كردند و همران پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ده هزار نفر بودند به همراه آزاد شدگان فتح مكّه، امّا همه فرار كردند و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم تنها ماندند.  البتّه در بعضى از نسخ آمده است كه به همراه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم چهار نفرماندند كه حتماً يكى از آنان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. امّا اهل سنّت براى آبرو دارى ‏دوستان و نزديكان خود، ادّعا مى‏كنند كه همه فرار كردند و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم تنها باقى ماندند.

د: ايمان شرط رضايت؛

اشكال ديگرى كه مى‏توان بر استدلال اهل سنّت وارد نمود از اين قرار است كه در علم اصول مى‏گويند احكام شرعيّه بر موضوعات مترتّب مى‏شود؛ لذا موضوع در لسان دليل و زبان شارع ذكر مى‏شود و حاكى از آن است كه موضوع‏ واجد اهميّت است و موضوعيّت دارد.

در آيه مورد استدلال، رضايت پروردگار بر «مؤمنين» مترتّب شده است و خداوند متعال تنها از بيعت كنندگان مؤمن خشنود است. حال اگر كسى بگويد چرا در رابطه با آيه مورد نظر به عموم تمسّك نمى‏كنيد و قائل نمى‏شويد كه تمام بيعت ‏كنندگان مؤمن هستند و خداوند از آنان راضى مى‏باشد؟ در پاسخ مى‏گوييم: اين‏استدلال در اصطلاح علم اصول، تمسّك به عام در شبهه مصداقيّه مى‏باشد و از نظر علم اصول باطل است(14)   اگر در آيات قرآن مجيد حكمى شرعى به عنوانى تعلّق گيرد آن عنوان ‏موضوعيّت دارد و نمى‏توانيم آن حكم را به عناوين ديگر تسرّى و گسترش دهيم ‏و بايد بر همان عنوان و مصداق خاصّ ملتزم باشيم. خلاصه اينكه عنوان مأخوذدر لسان دليل موضوعيّت دارد. به همين دليل است كه مى‏گوييم خداوند متعال‏ فقط از مؤمنانى كه بيعت كرده‏اند – نه از همه مسلمانان و نه از همه بيعت كنندگان – راضى و خشنود است. بدون در نظر گرفتن بحث اصولى و فنّى قبل، و تنها با تأمّل و دقّت در همين سوره مورد استشهاد روشن مى‏گردد كه تمام صحابه مؤمن ‏نبودند و در ميان آنان مشرك و منافق هم وجود داشتند.

در سوره فتح خداوند متعال نخست از مؤمنين نام مى‏برد و در رابطه با آنان مى‏فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ‏ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً × لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ ‏وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ‏ سَيِّئَاتِهِمْ وَكَانَ ذَلِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً»(15).او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى برايمانشان بيفزايند، لشكريان آسمانها و زمين از آنِ خدا است و خداوند دانا و حكيم است. × هدف اين بود كه مردان و زنان با ايمان‏ را در باغهايى از بهشت وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى ‏است، در حاليكه جاودانه در آن مى‏مانند و گناهانشان را مى‏بخشد و اين نزد خدا رستگارى بزرگى است.

سپس در رابطه با منافقان و مشركان مى‏فرمايد:

«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنّ‏ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ ‏وَسَاءتْ مَصِيراً»(16). و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بدمى‏برند مجازات كند، آرى حوادث ناگوارى كه براى مؤمنان انتظار مى‏كشند، تنها بر خودشان نازل مى‏شود. خداوند بر آنان غضب كرده‏ و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنّم را براى آنان آماده كرده، وچه بد سرانجامى. به طور خلاصه، اگر رضايت خداوند شامل همه بيعت كنندگان باشد و مخصوص مؤمنين نباشد، بايد در آيه مورد نظر به جاى قيد المؤمنين، قيد المبايعين ذكر مى‏شد و آيه اين گونه بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نازل مى‏شد.

«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ المبايعين إِذْ يُبَايِعُونَكَ… ». خداوند از بيعت كنندگانى كه با تو بيعت مى‏كنند راضى و خشنود است…

عدم شك و ترديد در ايمان؛

اگر بپذيريم كه صرف بيعت رضوان، رضايت مطلق پروردگار را به همراه ‏دارد، بايد بپذيريم كه صرف اداء شهادتين و يا شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ‏موجب رستگارى و سعادت فرد خواهد بود امّا اين نظر به هيچ وجه قابل قبول ‏نمى‏باشد؛ زيرا آيات متعدّدى در قرآن كريم وجود دارد كه شرط ايمان و ديندارى را امرى بالاتر از بيعت ظاهرى و لقلقه زبان معرّفى مى‏كند. در اين زمينه به آياتى‏ چند از قرآن كريم اشاره مى‏نماييم.

خداوند متعال در سوره حجرات مى‏فرمايد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ ‏وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ × قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ‏ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ»(17).

مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان ‏آورده‏اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده‏اند، آنها راستگويانند × بگو: آياخدا را از ايمان خود با خبر مى‏سازيد؟! او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى‏داند، و خداوند از همه چيز آگاه است.

در اين آيه، خداوند متعال شرط ايمان واقعى را عدم شك و ترديد در ايمان معرفى مى‏كند و نشانه آن را جهاد با مال و جان ذكر مى‏كند. سپس خداوند متعال به كافران مى‏فرمايد: آيا مى‏خواهيد ما را فريب دهيد؟ و مى‏گوييد كه مؤمن ‏هستيد، در حالى كه ما از همه چيز آگاه هستيم. خداوند متعال در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد:

«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ ‏الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً»(18). هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى در برابر فرمان خدا داشته باشد، و هر كس‏ نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است. بر اساس اين آيه مؤمن واقعى و راستين كسى است كه حكم و فرمان خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را بدون هيچ درنگ مى‏پذيرد و اطاعت مى‏كند.

از همه اين مطالب كه بگذريم مراجعه به تاريخ افرادى را نشان مى‏دهد كه‏در بيعت رضوان حضور داشتند ولى مرتكب اعمالى شدند كه بى ترديد عدالت آنها را زير سؤال مى‏برد و اهل سنّت هم توجيهى براى آنها ندارند. براى نمونه به چندمورد اشاره مى‏كنيم.

قاتل عثمان از بيعت كنندگان؛

به گواهى تاريخ برخى از افراد شركت كننده در بيعت رضوان از سر كردگان ‏قتل عثمان بودند. عبدالرحمن ابن عديس در بيعت رضوان حضور داشت و ضمناً از چهار نفرى بود كه خانه عثمان را محاصره كردند و وى را به قتل رساندند(19).«كان عبدالرحمن بن عديس ممّن بايع تحت الشجرة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم‏ وهو كان الأمير على الجيش الّذين حصروا عثمان وقتلوه»(20).عبدالرحمن ابن عديس كسى بود كه با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در زير درخت‏ بيعت كرد و فرمانده گروهى بود كه خانه عثمان را محاصره كردند و وى را به قتل رساندند.

پرسشى كه با توجّه به مطالب ياد شده مطرح مى‏شود اين است كه اهل‏ سنّت معتقدند تمام صحابه عادل هستند و يا دست كم قائل به عدالت حاضرين دربيعت رضوان هستند. از سوى ديگر دانستيم كه يكى از افراد حاضر در بيعت‏ رضوان، عثمان را به قتل رساند. با اين مقدّمه تنها دو راه پيش رو است؛

خليفه سوّم، مؤمن و مسلمان است و چون دست عبدالرحمن ابن ‏عديس به خون خليفه آغشته گشته است اين شخص مشمول لعن و غضب الهى‏ قرار گرفته است؛ زيرا خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ‏ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً»(21). و هر كس، فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است، در حالى كه جاودانه در آن مى‏ماند و خداوند بر او غضب ‏مى‏كند و او را از رحمتش دور مى‏سازد و عذاب عظيمى براى او آماده‏ ساخته است. یا اینکه بگوییم خلیفه سوم مسلمان نبوده تا عدالت عبذ الرحمن ابن عدیس خدشه دار نشود.

بنابر اين عبدالرحمن ابن عديس از دايره عدالت خارج خواهد شد هر چند كه در بيعت رضوان حضور داشت و همين يك مورد، براى نقض ادّعاى اهل ‏سنّت (عدالت تمام شركت كنندگان در بيعت رضوان) كافى است.به طور خلاصه، اگر تمام بيعت كنندگان اهل بهشت باشند، بايد مقتول (عثمان) اهل جهنّم باشد و مؤمن نباشد. اگر مقتول (عثمان) مؤمن و مظلوم باشد بايد قاتل كه از بيعت كنندگان است، اهل جهنّم باشد. در نتيجه دست اهل سنّت‏ براى استدلال به عموميّت آيه، كوتاه مى‏گردد.

قاتل عمّار در ميان بيعت كنندگان؛

يكى ديگر از شركت كنندگان در بيعت رضوان ابو الغادية «يسار ابن سبع» است. وى قاتل عمّار ياسر بود و بر اين كار افتخار مى‏نمود. او هنگام اجازه ‏خواستن براى ديدار معاويه (عليه اللعنة) چنين مى‏گفت:

«قاتل عمّار بالباب»(22). قاتل عمّار پشت درب ايستاده است.

از سوى ديگر روايات متعدّدى از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه‏ بيان مى‏كند قاتل عمّار در آتش جهنّم افكنده خواهد شد. اين روايت متواتر است‏ و اگر بخواهيم منابعى كه در آنها اين روايت نقل شده است را بيان كنيم، بايد تمام ‏كتب اهل سنّت را نام ببريم. رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم خطاب به عمّار فرموده‏اند: «تقتلك الفئة الباغية»(23). تجاوزكاران تو را مى‏كشند.  بر اساس نظر اهل سنّت هر كس عليه خليفه مسلمين قيام كند (باغى) وتجاوز كار است و بايد كشته شود. همانند مالك ابن نويره كه از پرداخت زكات‏ امتناع نمود و بر عليه خليفه قيام كرد. امّا بر اساس نظر شيعيان قيام عليه امام‏ معصوم عليه السلام بغى محسوب مى‏شود.

به هر حال بر اساس روايت فوق قاتلين عمّار تجاوز كار هستند و قتل آنان ‏واجب است. آيا باز هم مى‏توان قائل به عدالت تمام بيعت كنندگان در بيعت ‏رضوان شد؟!

همچنين از عبداللَّه ابن عمر (فرزند خليفه دوم) نقل است كه مى‏گويد: شنيدم كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: «قاتل عمّار في النار»(24). قاتل عمار در آتش است.  عثمان نيز دو روايت فوق را از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏نمايد(25).  در روايتى ديگر نيز آمده است: «يدخل سالبك وقاتلك في النار»(26). اى عمّار آنكه تو را به بند مى‏كشد و آنكه تو را مى‏كشد به جهنّم‏ مى‏رود.

حال با وجود اين موارد آيا مى‏توان قائل به عدالت همه صحابه شد!؟ قاتل ‏عمّار با وجود اينكه در بيعت رضوان حضور داشت عادل است!؟ اگر اهل سنّت ‏صحّت احاديث فوق را بپذيرند، مدّعايشان باطل خواهد شد و بايد ملتزم شوند كه ‏همه صحابه عادل نبودند و اگر صحّت روايات را نپذيرند معنايش اين است كه‏ عبداللَّه ابن عمر و عثمان نسبت دروغ به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم داده‏اند و جعل حديث‏كرده‏اند. اين كار هم گناهى است نابخشودنى و فاعل آن از دايره عدالت خارج ‏مى‏شود؛ بنابر اين عدالت خليفه سوّم هم از بين مى‏رود.

صحابه و نگرانى از حسن عاقبت؛

شكى نيست كه درك محضر رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم و يا حضور در بيعت رضوان، جزء فضايل به شمار مى‏آيد. امّا آنچه را كه امروزه اهل سنّت به صحابه منتسب‏ مى‏نمايند مورد پذيرش صحابه و حاضرين بيعت رضوان هم نبوده است. آنان برخلاف اهل تسنّن اين عصر، از آيات قرآن مجيد چنين دريافت و فهمى نداشتند كه به دليل صحابى بودن يا حضور در بيعت رضوان داراى خصوصيّاتى چون ‏مصونيّت از گناه، آتش و دوزخ خواهند گشت و با حسن عاقبت دنيا را وداع خواهند كرد و به طور خلاصه در دنيا و آخرت سعادتمند خواهند بود.

به عنوان نمونه به روايتى در اين زمينه توجّه كنيد:  مسيّب مى‏گويد، عازب را ديدم و به وى گفتم: «طوبى لك، صحبت النبيّ صلى الله عليه وآله وسلم وبايعته تحت الشجرة، فقال: يا ابن‏أخي! إنّك لا تدري ما أحدثنا بعده»(27).

خوشا به حالت، همراه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بودى و با او در زير درخت بيعت‏ نمودى. عازب پاسخ داد: اى پسر برادرم! نمى‏دانى كه پس از آن چه ‏كارها كرديم.

اگر عازب معتقد بود كه صرف صحابى بودن و تجديد بيعت موجب ‏مصونيّت وى از عذاب جهنّم است، اين گونه سخن نمى‏گفت و با مسيّب درد دل ‏نمى‏كرد. گفته عازب به روشنى نشان مى‏دهد كه وى بر اساس آيات قرآن مجيد صحابى بودن را برابر با عدالت هميشگى و رستگارى نمى‏پنداشت.

به عنوان مثال: اگر به شخصى كه در مورد او شناخت كافى نداريم و تنها بدانيم كه اهل عبادت و شب زنده دارى است بگوييم: خوشابه سعادتت، و وى ‏بگويد: نمى‏دانى چه كارهايى انجام مى‏دهم. اوّلين چيزى كه به ذهن انسان‏ خطور مى‏كند اين است كه وى به احكام شريعت ملتزم نيست و احتمالاً در محلّ‏ كار و يا در خانه، رفتارى مطابق با موازين شرعى ندارد.

روايتى را مالك ابن انس در كتاب موطّا(28) بدين مضمون نقل مى‏كند. «إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم قال لشهداء اُحدء هؤلاء أشهد علهيم، فقال أبو بكر الصديق: ألسنا يا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم إخوانهم؟ أسلمنا كما أسلموا وجاهدنا كما جاهدوا، فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم: بلى ولكن لا أدري ما تحدثون‏ بعدي! فبكى أبو بكر ثمّ قال: إنّنا لكائنون بعدك؟»(29).

هنگامى كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم به شهداى احد گواهى دادند [نزد خداوندبه نيّت خالص آنان شهادت دادند] ابو بكر عرض كرد: اى‏ پيامبر [صلى الله عليه وآله وسلم] آيا ما برادران آنان نيستيم، همانند آنان اسلام آورديم و جهاد كرديم، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: آرى، ولى نمى‏دانم پس ازمن چه مى‏كنيد. سپس ابو بكر گريست و عرض كرد: آيا ما بعد از شما زنده مى‏مانيم؟

پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آگاه بودند كه آنان پس از ايشان چه جنايتها و ظلمهايى مى‏كنند، امّاناگزير به اندازه عقل و درك مخاطب خود سخن مى‏فرمودند.

اگر صِرف همراهى و مصاحبت با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و حضور در بيعت‏ رضوان، مصونيّت آفرين و تضمين كننده عاقبت شخص تا پايان عمر است، چرا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به اوّلين خليفه پس از خود اين گونه پاسخ دادند؟ و چرا ابو بكر ازآينده خود نگران مى‏گردد؟

بنابر مبناى اهل سنّت، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بايد به ابو بكر مى‏فرمودند: تو از صحابه من هستى و در بيعت رضوان حضور داشتى، هر چه مى‏خواهى انجام ‏بده؛ زيرا گناهان گذشته و آينده تو بخشوده شده است، و تو در نهايت رستگار و سعادتمند هستى.

برخورد عمر با يكى از بيعت كنندگان؛

هنگامى كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم تصميم به فتح مكّه گرفتند يكى از مسلمانان‏ به نام حاطب ابن بلتعه كه با مشركان هم‏ پيمان بود قصد داشت قريش را ازتصميم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم آگاه سازد. پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از توطئه او با خبر شدند و دستور دادند او را به مدينه باز گردانند. خليفه دوم به رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد:

«دعني يا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم أضرب عنقه»(30). يا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم به من اجازه بدهيد كه گردن او را بزنم.

حاطب ابن بلتعه از كسانى بود كه در ماجراى بيعت رضوان حضور داشت، بنابر اين اگر صرف حضور در بيعت موجب عدالت و رستگارى تا پايان عمر است، چگونه خليفه دوم قصد داشت او را به قتل برساند؟ در نتيجه يا بايد قائل شد به ‏اينكه حضور در بيعت كافى نيست، يا اينكه خليفه دوم قصد جنايت داشته است.

نتيجه نهايى؛

نتيجه سخن آن كه آيه مورد استدلال اهل سنّت، داراى معنايى خاص و روشن است و آن اينكه خداوند متعال از تمام مؤمنين بيعت كننده با رسول ‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم راضى و خشنود است به شرط آنكه تا پايان عمر بر اين پيمان وفادار واستوار باشند. امّا بسيارى از صحابه بر عهد و پيمان خود باقى نماندند، – حتّى اگر فضايلى هم كسب كرده بودند – و مرتكب گناه شدند و خودشان نيز به قصور و جرم ‏خود معترف هستند(31).

صريح آيات قرآن كريم اين است كه استوارى و ثبات قدم در ايمان و پرهيز و تورّع از گناهان شرط ثبوت و ثبات ايمان است. در نتيجه عدالت بيعت ‏كنندگان و تمامى صحابه موكول و منوط به اين است كه تا پايان عمر، شرايط ايمان را رعايت نمايند.

پی نوشتها:

1) سوره فتح، آيه 18.

2) براى اطلاع بيشتر از واقعه رضوان و حوادث پيرامون آن به جزوه شماره 32 صفحه 7 به‏بعد رجوع كنيد.

3) مغني اللبيب، جلد 1 صفحه 111.

4) مغني اللبيب، جلد 1 صفحه 127.

5) سوره فتح، آيه 10.

6) تاريخ اسلام، ذهبى، جلد 1 صفحه 173 – 178.

7) تاريخ اسلام ذهبى، جلد 1 صفحه 209 والبداية والنهاية، جلد 4 صفحه 120.

8) كافى، جلد 8 صفحه 351 و امالى مفيد قدس سره، صفحه 56 از منابع اهل سنّت: مسند احمد،جلد 1 صفحه 99 صحيح بخارى، جلد 5 صفحه 76 و صحيح مسلم، جلد 5 صفحه 195.

9) صحيح مسلم، جلد 6 صفحه 25.

10) سمرة: نام درختى است شبيه به موز كه در مناطق مرطوب مى‏رويد. (مجمع البحرين،جلد 2 صفحه 417)

11) مستدرك حاكم، جلد 2 صفحه 117، مسند احمد، جلد 1 صفحه 453 و المعجم الكبير، جلد 10 صفحه 169.

12) سيره ابن هشام، جلد 4 صفحه 83.

13) صحيح بخارى، صفحه 5 جلد 106 و صحيح مسلم، جلد 3 صفحه 106.

14) براى بيان ساده‏تر اين قاعده اصولى به اين مثال توجّه بفرماييد. فردى به گروهى اشاره‏ كرده مى‏گويد: تمام فقراى شما مهمان من هستند. در اين صورت كسانى كه در آن جمع ‏هستند و فقير مى‏باشند دعوت به مهمانى شده‏اند پس اگر در مورد شخصى كه در آن گروه ‏است و ما در فقير بودن او شك داريم، نمى‏توان با استناد به گفته ميزبان او را هم در شمار فقرا به حساب آورد.

15) سوره فتح، آيات 4 – 5.

16) سوره فتح، آيه 6.

17) سوره حجرات، آيات 15 – 16.

18) سوره احزاب، آيه 36.

19) فتح البارى، جلد2 صفحه 159، طبقات كبرى، جلد 3  صفحه 65 – الثقات، جلد 2 صفحه256 – الاصابة، جلد 4 صفحه 281.

20) الاستيعاب، جلد 2 صفحه 840.

21) سوره نسا، آيه 93.

22) اسد الغابة، جلد 5 صفحه 267، الفصل، جلد 4 صفحه 161.

23) مسند احمد، جلد 2 صفحه 161، صحيح مسلم، جلد 8 صفحه 186، مجمع الزوائد، جلد7 صفحه 242.

24) المعيار والموازنة، صفحه 160، ترتيب جمع الجوامع، جلد 7 صفحه 74.

25) كنز العمّال، جلد 13 صفحه 528.

26) كنز العمّال، جلد 11 صفحه 727، تاريخ مدينة دمشق، جلد 15 صفحه 348.

27) صحيح بخارى، جلد 5 صفحه 66، فتح البارى، جلد 7 صفحه 346.

28) مالك ابن انس كتاب موطّا را به سفارش ابو العباس سفّاح و منصور نوشت و عهد بست كه‏در اين كتاب هيچ روايتى را از زبان اميرالمؤمنين عليه السلام ننويسد و هيچ روايتى را كه دلالت بر فضيلت اهل بيت‏ عليهم السلام مى‏كند، نقل ننمايد.

29) موطّا، جلد 2 صفحه 461 – المغازى، جلد 1 صفحه 310.

30) بحار الانوار، جلد 21 صفحه 125، از منابع اهل سنّت: مسند احمد، جلد 1 صفحه 105،صحيح بخارى، جلد 4 صفحه 39 و سنن الكبرى، جلد 9 صفحه 147.

31) بر خلاف روزگار ما كه برخى مى‏پندارند كه صرف كسب فضيلتى در گذشته، موجب محو همه گناهان بعدى مى‏گردد و انجام هر كار نادرست و ناشايستى را اين گونه توجيه مى‏كنند كه ما برگردن انقلاب حق داريم!!


جستجو