چرا فدک را غصب کردند

  از آن رو كه شناخت و معرفت مقام اهل بيت عليهم‏السلام انسان را به درجات والاى معنوى مى رساند، در اين جلسه سخنان خود را در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام بيان خواهيم نمود. البتّه در سالهاى گذشته، به لطف خداوند متعال آنچه در توان بود در مورد فضائل و جايگاه آن بانوى بزرگ آفرينش، نمونه عالم خلقت و نادره دنيا و آخرت سلام اللّه‏ عليها بيان نموديم[1]؛ ولى امشب قصد داريم با تمسّك به روايات اهل بيت عليهم‏السلام به بخشى از ظلم‏ها و جناياتى كه در حقّ ايشان عليهاالسلام روا داشته‏اند، بپردازيم.   روايتى كه مى خواهيم در مورد آن سخن بگوييم روايتى است كه على بن ابراهيم قمى قدس‏سره در كتاب تفسير خود و همچنين مرحوم طبرسى قدس‏سره در كتاب احتجاج بيان نموده‏اند. قبل از بيان متن روايت، سلسله سند آن را مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم، تا در صحت آن جاى هيچ گونه شكّ و شبهه‏اى باقى نماند.

تصحيح و توثيق راويان:

     على بن ابراهيم رحمه‏الله ـ صاحب كتاب تفسير ـ تمام قرآن كريم را با استمداد از روايات اهل بيت عليهم‏السلام تفسير نموده است. وى از بزرگان محدّثين و از مشايخ مرحوم كلينى قدس‏سره محسوب مى‏شود و طبق نقل تواريخ و كتب رجالى، معاصر حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام است. مزار او در قبرستان شيخان، در جوار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام است[2].  على بن ابراهيم رحمه‏الله اين روايت را از پدر خود ابراهيم بن هاشم رحمه‏الله نقل مى‏كند. ابراهيم بن هاشم نيز يكى از بزرگان روات و محدثان شيعه محسوب مى‏شود. در احوال او نگاشته‏اند كه حضرت امام رضا عليه‏السلام را درك نموده و مرحوم شيخ طوسى رحمه‏اللهاو را يكى از شاگردان يونس بن عبدالرحمان رحمه‏الله به شمار آورده است. مسلّما هر شاگردى را مى توان با توجه به شخصيت و جايگاه علمى و معنوى استادش مورد سنجش قرار داد. يونس بن عبدالرحمان، مرد بزرگ و شناخته شده‏اى بود. در كتب رجالى آمده است كه يكى از محدّثان به حضرت امام رضا عليه‏السلام چنين نامه نوشت: « جعلت فداك إنّي لاأكاد أصل إليك أسألك عن كلّ ما أحتاج إليه من معالم ديني، أفيونس بن عبدالرحمان ثقة آخذ عنه ماأحتاج إليه من معالم ديني؟ فقال عليه‏السلام: نعم »[3]. جانم به فدايتان! من به شما دسترسى ندارم تا از شما سؤال كنم در مورد آنچه از دستورات دينى به آن محتاج هستم، آيا يونس بن عبدالرحمان فردى موثّق است تا آنچه از دستورات دينى به آن محتاجم، از او بپرسم؟ حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمودند: بلى!  ابراهيم بن هاشم در محضر و مكتب بزرگان از روات و صحابه خاصّ اهل بيت عليهم‏السلام، علم آموخته است. اصليّت او كوفى است و ظاهراً نخستين محدّثى است كه از كوفه به قم هجرت نمود و احاديث گرانبار ائمّه شيعه عليهم‏السلام را ميان مردم قم نشر داد و اگر قم مركز اصلى روات حديث به شمار آمد، بنيانگذار آن ابراهيم بن هاشم رحمه‏الله بود.  امروزه در توثيق و تعديل ابراهيم بن هاشم جاى هيچ گونه شكّ و شبهه‏اى نيست؛ ولى گويا در زمان محقّق داماد رحمه‏الله در مورد توثيق و تعديل ابراهيم بن هاشم، شكّ و شبهه‏اى پيش آمده است كه محقّق داماد در ردّ آن شبهه مى‏گويد:« إنّ أمره أجلّ، وحاله أعظم من أن يتعدّل أو يتوثّق بمعدّل وموثّق غيره، بل غيره يتعدّل ويتوثّق بتعديله وتوثيقه إيّاه »[4].همانا امر او جليل‏تر و حال او بزرگ‏تر از اين است كه به وسيله تعديل كننده‏اى تعديل شود يا به وسيله توثيق كننده‏اى توثيق شود؛ بلكه غير او به وسيله تعديل و توثيق ايشان، مورد تعديل و توثيق واقع مى‏شوند.      ابراهيم بن هاشم روايت مورد نظر را از ابن ابي عمير نقل مى‏كند كه او نيز از بزرگان اصحاب و اجلّه روات و از اصحاب اجماع به شمار مى‏آيد. ابن أبى عمير نيز گويا اين روايت را از دو نفر به نام‏هاى عثمان بن عيسى و حمّاد بن عثمان شنيده و نقل كرده است. در مورد عثمان بن عيسى اختلاف است؛ ولى به نظر ما او موثّق است؛ ولى حمّاد بن عثمان بدون هيچ شكّ و شبهه‏اى از بزرگان روات و اصحاب حديث است؛ بنابراين، تمام سلسله سند اين روايت از موثقان و بزرگان حديث محسوب مى شوند و اين روايت نزد شيعه، داراى هيچ اشكالى نيست[5].

 فدك، سند مظلوميّت حضرت زهرا عليهاالسلام

     در پهنه گيتى، زوجى به مظلوميت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام پيدا نخواهد شد. در گوشه گوشه زندگى حضرت زهرا  عليهاالسلام، به لحظه‏هاى دردناك و اندوهبارى برمى‏خوريم كه هرگز از يادها پاك نخواهد شد. كسى كه بوى بهشت را براى پدر گرامى‏اش صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به ارمغان مى‏آورد، كسى كه نسل امامت در دامن پاكش تربيت يافت، روزهاى سخت و نابسامانى را پس از شهادت پدر گراميشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم پشت سرگذراند كه حتّى انديشيدن به اين اتفاقات ناگوار براى ما سخت است؛ اما تقدير اينگونه بود كه دردانه رسول گرامى اسلام صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله  و سلم به دست ناجوانمردانى بى‏آبرو و ظالمانى جهنمى كه دنيا را بر آخرت ترجيح مى‏دادند، شهيد گردند و شيعيان و پيروان ايشان سلام اللّه‏ عليها تا هميشه داغدار باشند.

     قضيه فدك و غصب آن به دست خليفه اول و دوم از آن اتفاقات ناگوارى است كه اين روايت به بحث در مورد آن مى‏پردازد.    روايت مورد نظر كه بيان گوشه‏اى از مظلوميّت‏هاى حضرت زهرا عليهاالسلام را در بردارد، گوياى احتجاجاتى است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام با توسّل به كتاب و سنّت بر عمر و ابوبكر ارائه نمودند. در ابتدا بايد گفت: حضرت زهرا عليهاالسلام و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلامبه اين دليل بر غصب فدك جنايات خليفه اوّل و دوّم اشاره، اهتمام و تأكيد داشتند كه آن را زمينه‏اى براى روشن كردن اذهان مردم درباره غصب خلافت و ولايت مى دانستند. به دليل طولانى بودن روايت، آن را به چند قسمت تقسيم مى‏كنيم وبين هر قسمت، توضيحات لازم را ارائه مى‏دهيم.

     حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمودند:

« لمّا بويع لأبي بكر واستقام له الأمر على جميع المهاجرين والأنصار، بعث إلى فدك فأخرج وكيل فاطمة بنت رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم منها. فجاءت فاطمة عليهاالسلام إلى أبي بكر، فقالت : يا أبابكر! منعتني عن ميراثي من رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وأخرجت وكيلي من فدك وقد جعلها لي رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بأمر اللّه‏، فقال لها: هاتي على ذلك شهوداً. فجاءت باُمّ أيمن، فقالت: لا أشهد حتّى أحتجّ ياأبابكر عليك بما قال رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم. فقالت: اُنشدك اللّه‏، ألست تعلم أنّ رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم قال: إنّ اُمّ أيمن من أهل الجنّة؟ قال: بلي، قالت: فأشهد أنّ اللّه‏ أوحى إلى رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»[6] فجعل فدك لفاطمة عليهاالسلام بأمر اللّه‏. وجاء عليّ عليه‏السلام فشهد بمثل ذلك، فكتب لها كتاباً بفدك ودفعه إليها، فدخل عمر فقال: ما هذا الكتاب؟ فقال أبوبكر: إنّ فاطمة عليهاالسلام ادّعت في فدك وشهدت لها اُمّ أيمن وعليّ عليه‏السلام فكتبت لها بفدك، فأخذ عمر الكتاب من فاطمة عليهاالسلام فمزّقه وقال: هذا فئ المسلمين وقال: أوس ابن الحدثان وعائشة وحفصة يشهدون على رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بأنّه قال: « إنّا معاشر الأنبياء لانورّث، ماتركناه صدقة » فإنّ عليّاً زوجها يجرّ إلى نفسه، واُمّ أيمن فهي امرأة
صالحة لوكان معها غيرها لنظرنا فيه، فخرجت فاطمة عليهاالسلام من عندهما باكيةً حزينةً ».

وقتى با ابوبكر بيعت شد و حكومت او بر همه مهاجر و انصار استوار گشت، فردى را از جانب خود به سرزمين فدك فرستاده، دستور داد تا نماينده حضرت زهرا عليهاالسلام دختر گرامى رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را از آنجا اخراج كند. در پى اين اقدام، حضرت زهرا عليهاالسلام نزد ابوبكر آمدند و فرمودند: اى ابابكر! چرا ما را از ارث پدرى محروم نموده، نماينده‏ام را از آنجا بيرون كردى، حال اينكه پدرم رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم آنجا را به دستور خدا براى من قرار داده بود؟ ابوبكر گفت: بر اين مطلب شاهد بياور، آن حضرت عليهاالسلام نيز ام ايمن را آوردند ام ايمن گفت: پيش از اينكه شهادت و گواهى بدهم بايد از تو ـ اى ابوبكر! ـ بپرسم: تو را به خدا قسم! آيا اين فرموده پيامبر را قبول دارى كه فرمودند: « امّ ايمن يكى از زنان بهشتى است »؟ گفت: آرى، قبول دارم! امّ ايمن گفت: بنابراين من نيز شهادت مى دهم كه خداوند بر پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وحى فرستاد كه « حقّ نزديكانت را بده »، پس آن رسول گرامى صلى‏ الله  عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نيز فدك را به دستور خداوند براى فاطمه عليهاالسلام قرار داد، سپس اميرمؤمنان على عليه‏السلام نيز وارد شده و به نفع حضرت فاطمه عليهاالسلام شهادت دادند، ابوبكر نيز مجاب شد و نامه‏اى

  به نفع حضرت زهرا عليهاالسلامنوشت و آن را به ايشان عليهاالسلام داد. در اين حال، عمر وارد شده و گفت: اين نامه چيست؟ ابوبكر گفت: فاطمه عليهاالسلام ادّعاى مالكيت فدك نموده و امّ ايمن و على عليه‏السلامبراى او شهادت دادند، من نيز فدك را به او دادم. عمر بن خطاب نامه را از دست حضرت فاطمه عليهاالسلامگرفت و پاره كرد و گفت: فدك فئ ( مال همه ) مسلمانان است. و گفت: اوس بن حدثان، عايشه و حفصه شهادت مى‏دهند كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمفرمودند: به درستى كه ما پيامبران از خود ارث به جاى نمى‏گذاريم و آنچه از ما باقى مى‏ماند، صدقه است. على عليه‏السلام نيز همسر فاطمه  عليهاالسلام است و فدك را به سوى خود مى‏كشد [به نفع او شهادت مى‏دهد] و امّ ايمن زن صالح ونيكوكارى‏است؛ ولى اگرشخص ديگرى همراه او شهادت مى‏داد، شهادت او را بررسى مى‏كرديم. حضرت فاطمه عليهاالسلام در حالى كه گريان و ناراحت بودند، از نزد آن دو خارج شدند.

     حضرت امام صادق عليه‏السلام از صيغه مجهول « بويع » استفاده نمودند تا ديگران را به اين نكته توجه دهند كه خلافت و منصب ابوبكر چيزى نبوده كه از ناحيه خداوند متعال به او اعطا شده باشد؛ بلكه او اين منصب را با زور و چماق به دست آورده بود؛ به عبارت ديگر، چند نفر دور يكديگر جمع شدند و او را به منصب خلافت نصب نمودند بدون اينكه اين انتصاب، مورد رضايت خداوند متعال قرار گرفته باشد.

     واژه « أمر » در فراز « واستقام له الأمر » به معناى حكومت ظاهرى است. اين كلمه، در آيات و روايات نيز به معناى حكومت ظاهرى به كار مى رود. حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در خطبه شقشقيّه مى‏فرمايند:

« فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة، ومرقت اُخرى وقسط آخرون… »[7]. هنگامى كه به امر زمامدارى برخاستم، گروهى عهد خود را شكستند. جمعى ديگر از راه منحرف گشتند و گروه ديگرى هم ستمكارى را پيشه خود كردند.  خداوند متعال خطاب به رسول گرامى‏اش صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مى‏فرمايد: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ»[8]. و در كارها با آنان مشورت كن.  يعنى در كارهاى ظاهرى و حكومتى با مردم مشورت كن؛ زيرا مشورت با مردم در وحى و امور وحيانى معنى و مفهوم ندارد.

     همچنين از فرازهاى ذكر شده مى‏توان فهميد كه اين ماجرا در همان روزهاى اوّل شهادت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رخ داده و از سوى ديگر، حيات حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر گراميشان رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم كوتاه بوده است. طبق روايات مختلف، حضرت زهرا عليهاالسلامشصت روز يا هفتاد و پنج روز يا نود و پنج روز بعد از رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم زنده بودند ولى بعضى از تواريخ اهل سنّت چنين نگاشته‏اند: « ماتت بعد أبيها بستّة أشهر »[9]. حضرت زهرا عليهاالسلام شش ماه بعد از رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم از دنيا رفتند.

     بنابراين، با توجه به زندگانى كوتاه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام بعد از پدر گراميشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، ظاهراً يكى از اعمالى كه دستگاه خلافت در همان روزهاى ابتدايى بعد از رحلت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به آن اهتمام ورزيد، اعزام مأموران حكومتى به فدك بود تا آنان كارگران و مباشران حضرت زهرا عليهاالسلام را از فدك اخراج نمايند. به نظر مى‏رسد كه خليفه و اطرافيانش از قبل از وفات

 رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نقشه كشيده بودند كه پس از شهادت‏شان جانشين ايشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را طبق نظر شخصى خود انتخاب كنند. از سوى ديگر، خليفه منتخب، وظيفه دارد امكانات مالى، اقتصادى و اجتماعى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام را محدود نمايد، تا از قدرت ايشان عليه‏السلامكاسته شود و قدرت هيچ گونه مانور سياسى و اجتماعى نداشته باشند.

     مطلب ديگرى كه از فرازهاى ذكر شده به دست مى‏آيد اين است كه، فدك حتّى در زمان حيات رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم تحت تصرّف حضرت فاطمه عليهاالسلام بوده است؛ زيرا، كسى كه روزهاى اوّل داغديدگى و مصيبتِ از دست دادن پدرى همچون رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را تحمّل مى‏كند، معنى ندارد كه در اين روزهاى سخت، مباشرانى را به فدك ارسال كند و به آنان گوشزد نمايد كه از آن منطقه محافظت به عمل آوريد.

     از شواهد و ظاهر امر چنين بر مى‏آيد كه حضرت زهرا عليهاالسلام، پس از آن كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فدك را به امر خداوند به ايشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بخشيدند، آن منطقه را تحت تصرّف و تملّك داشتند و كارگزاران و مباشرانى را به آنجا اعزام نموده بودند.

     منطقه فدك حدود 24 فرسخ از مدينه فاصله دارد ( با مَرْكَبْ‏هاى آن روزگار حدود سه روز طول مى‏كشيده )، كه منطقه بسيار خوش آب و هوا و حاصلخيزى بوده است، گويا يهوديان در آنجا زندگى مى‏كردند. بعد از واقعه خيبر، هنگامى‏كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم تصميم گرفتند اطراف مدينه را از وجود يهوديان خالى كنند، يهوديان با توجّه به قدرت اسلام و مسلمانان، داوطلبانه فدك را به ايشان صلى الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم واگذار كردند. ( ان شاءاللّه‏ با توفيق الهى اگر در مورد خطبه فدكيه سخن گفتيم نحله را در آنجا توضيح خواهيم داد. اين در حالى است كه به اتفاق علما زمينهايى كه بدون لشكركشى به دست رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مى‏رسيده، از اموال شخصى آن حضرت محسوب مى‏شده است ).

 مفهوم ميراث در روايت

     حضرت زهرا عليهاالسلام در مورد فدك دو تعبير به كار بردند كه در نگاه ظاهرى و سطحى، با يكديگر تنافى و تفاوت دارند. ايشان عليهاالسلام در ابتدا فرمودند: « منعتني عن ميراثي » و از سوى ديگر فرمودند: « وقد جعلها لي رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم »؛ تنافى در اينجا است كه اگر فدك ارث است، چرا رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در زمان حيات خويش آن را به حضرت زهرا عليهاالسلام واگذار نمودند ؟! پس اگر فدك در زمان حيات رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به حضرت زهرا عليهاالسلام رسيده باشد، ارث بودن آن معنى و مفهومى ندارد.

     براى رفع تنافى و تعارض اين دو تعبير خواهيم گفت: ميراث يا همان ارث، داراى دو معناى اصطلاحى و لغوى است. ارث در اصطلاح فقه، آن اموالى است كه از ميّت به جاى مى‏ماند؛ ولى در لغت به معناى بهره بردن از داشته‏هاى مادّى و معنوى والدين است[10]. در مورد روايت فوق بايد گفت: ارث به معناى اصطلاحى نيست بلكه به همان معناى لغوى است.  دليل ما بر اين نكته، آيه قرآن كريم و روايات مفصّلى است كه ذيل آن بيان شده است. خداوند متعال به رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمان مى دهد: «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»[11].پس حقّ نزديكان را ادا كن.  رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به دنبال اين فرمان از درگاه الهى سؤال مى‏كنند: نزديكان شامل چه كسانى است و حق آنها چيست؟ خداوند متعال فرمان مى‏دهد كه فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام نحله كن ( ببخش ).  اين روايات در كتب تفسيرى و روايى مخصوصاً در كتاب بحارالانوار، جلد 29 صفحه 105 فراوان ذكر شده‏اند[12].

    اگر فرزندى در شكل و شمايل، ملكات اخلاقى و روحيات، به پدر و مادر خود شبيه باشد در تعبير عاميانه مى‏گويند كه او اخلاق يا ظاهرش را از پدر يا مادر خود به ارث برده است؛ بنابراين ميراث يا ارث، به معناى داشتن بهره از آنچه پدر يا مادر در زمان حياتشان آن چيز را دارا بوده‏اند مى‏باشد و اين معنى در مورد اين روايت، بسيار مناسب و متعارف به نظر مى‏رسد.

 فدك بهانه‏اى براى آزمايش مردم

     خداوند تبارك و تعالى بندگان خويش را به اطوار مختلف، مورد آزمايش و امتحان قرار مى‏دهد تا روشن شود آيا آنها به ريسمان محكم الهى تمسك مى‏جويند و از چراغ هدايت بهره‏مند مى‏گردند يا خير.  در اينجا ممكن است پرسشى ذهن‏ها را به خود مشغول كند و آن اينكه چرا خداوند متعال فرمان مى دهد كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم منطقه‏اى مانند فدك را با تمام وسعت و در آمد آن به حضرت زهرا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم هديه كنند و چه سرّى در اين ماجرا خفته است؟! طبق نقل تاريخ، درآمد فدك در سال، بيست و چهار يا هفتاد هزار دينار بوده[13] كه اگر يك دينار معادل يك مثقال طلا باشد، ثروت عظيمى از آن به دست مى‏آمده است و اين در حالى بود كه بسيارى از مسلمانان، فقير و تنگدست بودند و حتّى افرادى مانند اصحاب صفه به يك لقمه نان نيازمند بودند. در پاسخ به اين پرسش خواهيم گفت: ماجراى فدك را رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم با تدبير الهى، براى آشكار كردن چهره دشمنان ولايت و امامت پيش بينى نموده بودند؛ به عبارت ديگر خلفا و اطرافيان‏شان همان‏گونه كه اموال شخصى و پدرى حضرت زهرا عليهاالسلامرا غصب نمودند، منصب ولايت و خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام را نيز غصب كردند. امامت وديعه‏اى الهى بود كه خداوند متعال رسول گرامى‏اش  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را موظّف نمود تا آن را به صاحب و مالك اصلى آن يعنى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام تفويض نمايند؛ ولى افرادى به خاطر مطامع شخصى و دنيوى، اين منصب را غصب و تصرّف نمودند. بسيارى از مردم آن روزگار هنوز به مرحله‏اى از تعقّل نرسيده بودند، تا غصب ولايت و خلافت را درك كنند؛ امّا غصب و تصرّف اموال شخصى ديگران، براى عموم مردم كاملاً قابل درك و فهم بود. فدك سرزمين وسيع و پردرآمدى بود كه، همه از مالك و صاحب آن (حضرت زهرا عليهاالسلام) اطّلاع كافى داشتند و غصب و تصرّف آن نيز براى مردم قابل درك و فهم بود؛ چون اين ثروت عظيم را در برابر خود مشاهده مى كردند.

     بنابراين مى توان گفت: سرنوشت فدك با سرنوشت امامت و ولايت گره خورده است و رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم با تدبيرى الهى قصد داشتند مفهوم غصب و چهره غاصبان و متجاوزان روشن شود.

     بعد از رحلت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بود كه مردم بيعت خويش را با حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام شكستند و با غصب كنندگان ولايت، بيعت كردند. حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در سخنان خود به آنان گوشزد مى‏كردند كه شما هفتاد روز پيش در هجدهم ماه ذى الحجّه با من بيعت نموديد، پس چرا اكنون بيعت خود را مى‏شكنيد و منصب خلافت را به نااهلان مى‏سپاريد؟ حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام براى اتمام حجّت، حضرت زهرا عليهاالسلام را بر مركب سوار مى‏نمودند و به خانه تك تك انصار مى‏رفتند و از آنان مى‏خواستند كه بر بيعت خود استوار بمانند؛ ولى انصار در پاسخ مى‏گفتند: ما با آنان زودتر بيعت كرده‏ايم، اگر شما هم زودتر آمده بوديد، با شما بيعت مى‏كرديم[14]؛ يعنى درك و شعور مردم در آن روزگار، آنقدر ضعيف و كم بود كه قدرت تشخيص بيعت باطل و حرام را از بيعت واجب و فريضه نداشتند؛ در حقيقت نمى‏فهميدند كه اگر از بيعت خود با ابوبكر دست بردارند نه تنها گناه و حرامى مرتكب نشده‏اند، بلكه فريضه و واجبى الهى را به جاى آورده‏اند. امّا همين افراد با ادراكات ضعيف و سستى كه داشتند، دزدى و غصب اموال را خوب درك مى‏كردند؛ بنابراين، فدك به حضرت زهرا عليهاالسلام واگذار شده بود، تا طبق تدبير الهى چهره غاصبان آشكار گردد. حضرت زهرا عليهاالسلام كارگزاران و مباشرانى را براى اداره امور به آنجا اعزام نموده بودند و هنگامى كه فدك به دستور خليفه غصب شد، حضرت زهرا عليهاالسلام به اين دستور خليفه اعتراض نمودند.  چنانچه گذشت، خليفه و اطرافيانش براى رسيدن به قدرت و خلافت، حاضر شدند شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام و امّ ايمن را ردّ كنند. امّ ايمن آن گونه كه معروف است مراقب و نگه‏دار رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم ـ از دوران كودكى ـ بوده است[15]. او كنيزكى بود كه به رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به ارث رسيد. و ايشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم او را آزاد نمودند؛ ولى امّ ايمن حاضر نشد رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمرا ترك كند. او با فردى به نام عبيد خزرجى ازدواج نمود و داراى فرزندى به نام ايمن شد و به همين خاطر، به امّ ايمن ( مادر ايمن ) معروف گشت. زمانى كه عبيد خزرجى از دنيا رفت، او با زيد بن حارثه ازدواج كرد. رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در يكى از روزها كه در مسجد با اصحاب خود نشسته بودند، فرمودند: چه كسى حاضر است با زنى ازدواج كند كه حتما بهشتى است؟ اصحاب عرض كردند : آن زن كيست؟ رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمودند: امّ ايمن. آن گاه زيد بن حارثه ازدواج با امّ ايمن را پذيرفت و از آن دو، اسامة بن زيد به دنيا آمد[16]. اسم او بركة بوده و در ارج و منزلت او هيچ شكّ و شبهه‏اى وجود ندارد.

     بنابراين ردّ شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام و امّ ايمن، يكى از اشكالات بى‏پاسخى است كه بر خلفا و اطرافيان آنها وارد است. در حالى كه خليفه و اطرافيانش شهادت افرادى همچون: عايشه، مالك بن اوس بن الحدثان و حفصه را مى‏پذيرند. آنها مسلّماً افرادى هستند كه پذيرفتن شهادت آنها خالى از اشكال نيست؛ به عنوان مثال، مالك بن اوس بن الحدثان در رجال شيعه و عامّه مجهول الحال شمرده شده است[17].

    البته نكته فقهى ديگرى در اين روايت جاى بحث دارد كه ان شاءاللّه‏ آن را به آينده موكول مى‏كنيم و آن اينكه طبق اظهارات عمر بن خطاب اگر فدك فئ است، چگونه صدقه مى‏شود و اگر صدقه است، چگونه فئ مى‏شود؟  البته در متون روايى ديگرى آمده است كه خليفه دوم هنگامى كه نامه را از دستان مبارك حضرت زهرا عليهاالسلام گرفت: « فتفل فيه ومزّقه »[18]. آب دهان برنامه انداخت و آن را پاره كرد.

     حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام كه از اين عمل ناراحت شده بودند، زبان به نفرين گشوده و فرمودند: « بقّر اللّه‏ بطنَك كما بقّرت كتابي »[19]خداوند شكمت را بدرد همانطور كه نامه مرا پاره كردى.

      شيخ مفيد قدس‏سره روايت را به گونه‏اى ديگر نقل مى‏كند و مى‏نويسد: هنگامى كه حضرت زهرا عليهاالسلام نامه را گرفته و از خانه ابوبكر خارج شدند، خليفه دوم سراسيمه رسيد و در راه با حضرت زهرا عليهاالسلام ملاقات كرد. خليفه دوم گويا به دوران جاهليت برگشته است؛ زيرا خطاب به دختر رسول خدا  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نمى‏گويد: « يا بنت رسول اللّه‏! يا بنت خيرة اللّه‏! » بلكه مى‏گويد: « يا بنت محمّد صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم! ما هذا الكتاب الّذي معك؟ فقالت عليهاالسلام: كتاب كتب لي أبوبكر بردّ فدك، فقال: هلمّيه إليّ، فأبت أن تدفعه إليه، فرفسها برجله وكانت حاملةً بابن اسمه المحسن، فأسقطت المحسن من بطنها ثمّ لطمها، فكأنّي أنظر إلى قرط في اُذنها حين نُقفت »[20].اى دختر محمّد صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم! نامه‏اى كه همراه تو است چيست؟ حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: نامه‏اى است كه ابوبكر براى بازگرداندن فدك به من، نوشته است. عمر گفت: آن را به من بدهولى حضرت زهرا عليهاالسلام از دادن نامه به خليفه دوّم خوددارى كردند، در اين حال عمر با پاى خود به حضرت زهرا عليهاالسلام ضربه‏اى زد در حالى كه حضرت زهرا عليهاالسلام به فرزندى كه نامش محسن عليه‏السلام بود، باردار بودند و به دليل اين ضربه، محسن عليه‏السلام سقط شد. سپس عمر، دوباره به حضرت زهرا عليهاالسلام لطمه زد، (حضرت امام صادق عليه‏السلام به اينجا كه رسيدند، فرمودند : ) گويا نظاره مى‏كنم گوشواره‏اى كه در گوش حضرت زهرا عليهاالسلام بود، شكسته شد.   ضربات و جراحات وارد شده به حضرت زهرا عليهاالسلام در اين هنگام آن‏چنان بود كه ايشان عليهاالسلام روى زمين افتادند، چادرشان خاك آلود شد و چون چشمانشان جايى را نمى‏ديد، حضرت امام حسن مجتبى عليه‏السلام كه همراه مادر بودند، دستان ايشان را گرفتند و مادر را در راه رفتن به سوى منزل هدايت مى‏نمودند.

 احتجاجات حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام

     در مجالس و مكان‏هاى مختلفى سراغ داريم كه حضرت اميرمؤمنان على عليه‏السلام زبان به سخن گشودند و مردان پر مدّعا امّا بى سواد تاريخ را محكوم نمودند. در اين لحظه تاريخى نيز، حضرت عليه‏السلام چنان با منطق و استوار با خليفه اول و دوم برخورد مى‏كنند كه آنان حرفى براى گفتن ندارند.

     در ادامه روايتى كه نقل شده نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام با استدلالهاى منطقى و علمى، عمل ناپسند و زشت خليفه و اطرافيانش را آشكار مى‏كنند:« فلمّا كان بعد هذا، جاء على عليه‏السلام إلى أبي بكر وهو في المسجد وحوله المهاجرون والأنصار، فقال عليه‏السلام: يا أبابكر! لم منعت فاطمة عليهاالسلام ميراثها من رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وقد ملّكته في حياة رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم؟ فقال أبوبكر: هذا فئ المسلمين، فإن أقامت شهوداً أنّ رسول‏اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم جعله لها وإلاّ فلا حقّ لها فيه، فقال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: يا أبابكر! تحكم فينا بخلاف حكم اللّه‏ في المسلمين؟ قال: لا، قال عليه‏السلام: فإن كان في يد المسلمين شئ يملكونه ادّعيت أنا فيه، من تسأل البيّنة؟ قال: إيّاك كنت أسئل البيّنة على ماتدّعيه على المسلمين، قال عليه‏السلام: فإذا كان في يدي شئ وادّعى فيه المسلمون، فتسألني البيّنة على ما في يدي! وقد ملّكته في حياة  رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وبعده ولم تسأل المسلمين البيّنة على ما ادّعوا عليّ شهوداً كما سألتني على ما ادّعيت عليهم! فسكت أبوبكر، ثمّ قال عمر: يا علي عليه‏السلام دعنا من كلامك، فإنّا لانقوى على حججك، فإن أتيت بشهود عدول وإلاّ فهو فئ المسلمين لاحقّ لك ولالفاطمة عليهاالسلام فيه. فقال أميرالمؤمنين عليه‏السلام: يا أبابكر! تقرأ كتاب اللّه‏؟ قال : نعم، قال عليه‏السلام: فأخبرني عن قول اللّه‏ تعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[21] فيمن نزلت أفينا أم في غيرنا؟ قال: بل فيكم، قال عليه‏السلام: فلو أنّ شاهدين شهدا على فاطمة عليهاالسلام بفاحشة ماكنت صانعاً؟ قال: كنت اُقيم عليها الحدّ كما اُقيم على سائر المسلمين. قال عليه‏السلام: كنت إذا عنداللّه‏ من الكافرين، قال عليه‏السلام: ولم؟ قال: لأنّك رددت شهادة اللّه‏ لها بالطهارة وقبلت شهادة الناس عليها، كما رددت حكم اللّه‏ وحكم رسوله أن جعل رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم لها فدك وقبضته في حياته، ثمّ قبلت شهادة أعرابيّ بايل على عقبه عليها، فأخذت منها فدك وزعمت أنّه فئالمسلمين وقد قال رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم: البيّنة على من ادّعى واليمين على من ادّعي عليه، قال: فدمدم الناس وبكى بعضهم فقالوا: صدق واللّه‏ عليّ عليه‏السلام ورجع عليّ عليه‏السلام إلى منزله ». پس از آن حضرت اميرمؤمنان على عليه‏السلام به مسجد آمدند و خطاب به ابوبكر ـ كه ميان جماعت مهاجر  و انصار بود ـ فرمودند: براى چه فاطمه عليهاالسلام را از ميراث پدرى‏اش محروم ساختى، حال اينكه ايشان عليهاالسلام در زمان حيات رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مالك آن شده بود؟! ابوبكر گفت: اين فِئ (مال همه ) مسلمانان است ، اگر شهودى را بياورد كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم آن را در زمان حياتش به او بخشيده، قبول است و گرنه هيچ حقّى در فدك ندارد. حضرت امير عليه‏السلام فرمودند: اى ابوبكر! آيا درباره ما خلاف دستور خداوند در مورد مسلمانان حكم مى‏كنى؟ گفت: نه اين طور نيست! حضرت عليه‏السلام فرمودند: اگر در دست يكى از مسلمانان چيزى باشد و من ادّعا كنم كه مالك آن هستم، تو از كداميك از ما درخواست شهود مى‏نمايى؟ گفت: معلوم است كه فقط از تو طلب شاهد مى كنم، حضرت عليه‏السلام فرمودند: حال اگر چيزى در تصرّف من باشد و فرد ديگرى ادّعا كند كه مالك آن است، تو از من درخواست شاهد مى‏كنى؟! اين در حالى است كه من فدك را از زمان حيات رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم تا بعد از وفات ايشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مالك آن بوده‏ام، حال اينكه از مسلمانان ديگر ـ كه مدّعى هستند ـ درخواست شاهدى نمى‏كنى همانطور كه اگر من ادّعاى مالكيت چيزى را كه در دست شخص ديگرى است،داشتم، از من طلب شاهد مى‏كردى! ابوبكر ساكت شد و عمر گفت: اى على عليه‏السلام! دست از اين سخنان بردار كه ما توان پاسخ به دلايل تو را نداريم، اگر در اثبات اين مالكيّت، شاهدانى عادل آورديد قبول است و گرنه فدك مال همه مسلمانان است و تو و فاطمه عليهاالسلام هيچ حقّى در آن نداريد!! حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند: اى ابوبكر! آيا قرآن مى‏خوانى، گفت: آرى! فرمودند: به من بگو آيا آيه شريف « خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد » درباره ما نازل شده يا ديگران؟ ابوبكر گفت: بلكه درباره شما نازل شده، حضرت عليه‏السلام فرمودند: اى ابوبكر! اگر دو نفر شهادت دهند كه فاطمه عليهاالسلام دخت پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مرتكب فاحشه‏اى شده است، تو چه خواهى كرد؟ گفت: مانند ديگر زنان مسلمان، حدّ را بر او جارى مى سازم، حضرت امير عليه‏السلام فرمودند: اى ابوبكر! در اين صورت نزد خدا از كافران خواهى بود، ابوبكر گفت: براى چه؟ حضرت عليه‏السلام فرمودند: زيرا تو منكر گواهى خداوند بر طهارت حضرت فاطمه عليهاالسلام شده و شهادت گروهى از مردم را پذيرفته‏اى، به همين ترتيب، حكم خدا و رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را در مسئله فدك ـ كه آن را در زمان حيات پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمتصاحب كرده ـ ردّ نموده و در مقابل، شهادت فردى اعرابى را كه برپاى خود ادرار مى‏كند پذيرفته‏اى و فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام غصب نمودى و پنداشته‏اى كه آن فئ (مال همه) مسلمانان است، حال اينكه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم خود فرموده بودند: « كسى كه به زيان ديگرى ادّعايى دارد، بايد شاهد بياورد و ديگرى تنها بايد سوگند ياد كند » و تو از اين فرمايش پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نيز غافل شده و درست عكس آن عمل نموده‏اى و از فاطمه ـ كه فدك را مالك بوده ـ طلب اقامه شاهد مى‏كنى. با شنيدن اين كلام بى نقص و سرتاسر منطقى، جماعت حاضر متأثّر و متحيّر شده، به يك ديگر خيره و بعضى گريان گشتند، يك صدا گفتند: به خدا كه على عليه‏السلام راست مى‏گويد! پس حضرت امير عليه‏السلام به خانه خود بازگشتند.      ابوبكر هنگامى كه سخن حضرت زهرا عليهاالسلام و درخواست ايشان عليهاالسلام ـ مبنى بر ردّ فدك ـ را شنيد، نامه نوشت تا فدك به حضرت زهرا عليهاالسلام بازگردد؛ ولى هنگامى كه با عمر ملاقات كرد در پاسخ به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام همان سخنى را گفت كه عمر گفته بود؛ يعنى گفت: فدك فئ ( مال همه ) مسلمانان است؛ به عبارت ديگر، ابوبكر از خود چيزى نداشت و در بسيارى از امور حكومتى و … از خليفه دوم تبعيّت مى كرد. هر دو خليفه به يكديگر احتياج داشتند؛ زيرا قرار بود خلافت و حكومت را بين خود نگه دارند. حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به اين نكته اشاره كرده، مى فرمايند:

« فياعجبا! بينا هو يستقيلها في حياته، إذ عقدها لآخر بعد وفاته ـ لشدّ ما تشطّرا ضرعيها! فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلمها [كلامها]، ويخشن مسّها، ويكثر العثار فيها، والإعتذار منها… »[22].   

شگفتا! با اينكه شخص يكم در دوران زندگى‏اش انحلال خلافت و سلب آن را از خويشتن مى‏خواست، به شخص ديگرى بست كه پس از او زمام خلافت را به دست بگيرد . آن دو شخص پستان‏هاى خلافت را چه سخت و قاطعانه ميان خود تقسيم كردند! شخص يكم رخت از اين دنيا بربست و امر زمامدارى را در طبعى خشن‏تر قرار داد كه دل‏ها را سخت مجروح مى‏كرد و تماس با آن، خشونتى ناگوار داشت. در چنان طبعى خشن كه منصب زمامدارى به آن تفويض شد، لغزش‏هاى فراوان به جريان مى‏افتد و پوزشهاى مداوم به دنبالش.

     بنابراين جامعه‏اى كه اعلم، اعقل، افقه و اقضاى آن خانه‏نشين شود و شخص سفيه و نادانى كه به علم و دانش نادان‏تر از خود محتاج است بر مسند خلافت تكيه زند، بهتر از اين نخواهد شد. خليفه‏اى كه به اسم اسلام و قرآن بر مردم حكومت مى‏كند، و از احكام و آيات قرآنى هيچ اطّلاعى ندارد، پيشوا و امامى كه از مسائل ابتدايى قضاوت ماننده قاعده يد و تسلّط بر اموال هيچ آگاهى ندارد، چگونه مى‏تواند خود را خليفه مسلمانان نام نهد و از سوى ديگر مردم چگونه او را با تمام اشتباهات و انحرافاتش به عنوان خليفه پذيرفتند؟

     نكته ديگرى كه در فرازهاى فوق به چشم مى‏خورد، بى‏ادبى و تندخويى شخصى مانند خليفه دوم در برابر داناترين مردم يعنى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام است. واضح است كه اگر كسى قدرت پاسخ به دلايل منطقى و عقلى را نداشته باشد، مجبور مى‏شود به هر طريقى خود را از معركه نجات دهد. در اينجا هم خليفه دوم به دادِ خليفه اوّل رسيد و او را از معركه نجات داد. شايد در آخرت هم خليفه دوم به دادِ خيلفه اوّل خواهد رسيد!!

     بعد از اينكه حضرت زهرا عليهاالسلام دچار حزن و اندوه شديد شدند، براى درد دل نزد قبر پدر گراميشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم آمدند و با ايشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به راز و نياز پرداختند.

     حضرت امام صادق عليه‏السلام در ادامه روايت مى‏فرمايند: « ودخلت فاطمة عليهاالسلام إلى المسجد وطافت بقبر أبيها عليه وآله السّلام وهي تبكي وتقول:

إنّا فقدناك فقد الأرض وابلها               واختلّ‏قومك فاشهدهم ولاتغب

قد كان بعدك أنباء وهنبثة                 لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

قد كان جبريل بالآيات يؤنسنا            فغاب عنّا وكلّ الخير محتجب

وكنت بدراً ونورا يستضاء به                عليك تنزل من ذي العزّة الكتب

فقمصنارجال واستخفّ بنا                إذ غبت عنّا فنحن اليوم نغتصب

فسوف نبكيك ماعشنا وما بقيت        منّا العيون بهمال لها سكب »

سپس حضرت زهرا عليهاالسلام داخل مسجد شدند و ضمن طواف قبر پدرشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم اين ابيات را با گريه خواندند: ما تو را از دست داديم، همچون زمينى كه بارانى نافع را از دست دهد. قوم تو به اختلاف افتادند، پس تو خود شاهد امور ايشان باش. پس از تو، اخبار و اكاذيبى منتشر شد كه اگر شما حاضر بودى، كار مردم تا اين حدّ سخت نمى‏شد. در گذشته، فرشته وحى ـ جبريل ـ با آيات خدا مونس ما اهل بيت بود، چون از ميان ما رفتى او نيز غايب شد و تمام خوبى‏ها از ما پوشيده گشت. تو همچون ماه شب چهارده و نورى بودى كه از تو بهره‏مند مى‏شدند و بر تو از جانب خداوند عزيز آيات نازل مى‏شد. گروهى از مردم نسبت به ما روى ترش كرده، مقام ما را كوچك و سبك شمردند، چون از ميان ما غايب شدى امروز ما مورد غضب و خشم واقع شديم. اين را بدان كه تا دم مرگ و تا زمانى كه چشمهاى ما اشكى براى ريختن داشته باشد بر تو خواهيم گريست!!

     دقّت در اشعار فوق مى‏تواند انسان را به عمق فاجعه رحلت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم و مظلوميّت‏هاى حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از رحلت پدر گراميشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رهنمون شود.

 توطئه قتل

     تاريخ گواه است كه نامردان بسيارى سعى داشتند كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وائمّه اطهار عليهم‏السلام را بارها وبارها به قتل برسانند كه در بسيارى از موارد، خداوند متعال نقشه آنان را نقش بر آب مى‏ساخته است.

     حضرت امام صادق عليه‏السلام در ادامه روايت به توطئه‏اى كه خليفه اوّل و دوّم براى قتل حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام طرّاحى كردند، اشاره مى‏نمايند، تا لكّه ننگ ديگرى بر تاريخ خلفا ثبت گردد. امام عليه‏السلام فرمودند:

« فرجع أبوبكر إلى منزله وبعث إلى عمر فدعاه، ثمّ قال: أما رأيت مجلس عليّ عليه‏السلام منّا اليوم، واللّه‏ لإن قعد مقعداً مثله ليفسدنّ أمرنا، فما الرأي؟ قال عمر: الرّأي أن تأمر بقتله، قال: فمن يقتله؟ قال: خالد بن الوليد. فبعثا إلى خالد فأتاهما، فقالا: نريد أن نحملك على أمر عظيم، قال: حملاني ماشئتما ولو قتل عليّ بن أبيطالب عليه‏السلام، قالا: فهو ذاك، فقال خالد: متى أقتله؟ قال أبوبكر: إذا حضر المسجد، فقم بجنبه في الصلاة، فإذا أنا سلّمت فقم إليه فاضرب عنقه، قال: نعم فسمعت أسماء بنت عميس ذلك وكانت تحت أبي بكر، فقالت لجاريتها: اذهبي إلى منزل علي وفاطمة عليهماالسلام فاقرئيهما السّلام وقولي لعليّ عليه‏السلام «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ»[23] فجاءت الجارية إليهما فقالت لعليّ عليه‏السلام: إنّ أسماء بنت عميس تقرء عليكما السّلام وتقول «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ»[24]، فقال علي عليه‏السلام: قولي لها أنّ اللّه‏ يحيل بينهم وبين مايريدون. ثمّ قام وتهيّأ للصلاة وحضر المسجد ووقف خلف أبيبكر وصلّى لنفسه وخالد بن الوليد إلى جنبه ومعه السيف، فلمّا جلس أبوبكر في التشهّد ندم على ما قال وخاف الفتنة وشدّة عليّ عليه‏السلام وبأسه، فلم يزل متفكّرا لايجسر أن يسلّم حتّى ظنّ الناس أنّه قد سها، ثمّ التفت إلى خالد فقال: يا خالد! لاتفعل ما أمرتك به، السّلام عليكم ورحمه‏اللّه‏ وبركاته. فقال أميرالمؤمنين عليه‏السلام: يا خالد! ما الّذي أمرك به؟ قال: أمرني بضرب عنقك، قال: وكنت تفعل؟ قال: إي واللّه‏! لولا أنّه قال لي: لاتفعل لقتلتك، بعد التسليم، قال: فأخذه عليّ عليه‏السلام فضرب به الأرض واجتمع الناس عليه. فقال عمر: يقتله وربّ الكعبة! فقال الناس: يا أباالحسن عليه‏السلام! اللّه‏ اللّه‏ بحقّ صاحب هذا القبر، فخلّى عنه، قال: فالتفت إلى عمر وأخذ بتلابيبه وقال عليه‏السلام: يابن الصهّاك! لولا عهد من رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلموكتاب من اللّه‏ سبق، لعلمت أيّنا أضعف ناصراً وأقلّ عدداً، ثمّ دخل منزله »[25]. ابوبكر و عمر از مسجد خارج شدند و به خانه رفتند و ابوبكر كسى را دنبال عمر فرستاد و او را حاضر كرد و گفت: ديدى برخورد على عليه‏السلام امروز با ما چگونه بود! به خدا سوگند! اگر اين مجلس در روز ديگر تكرار شود، بى شك كار ما متزلزل مى‏شود و اساس حكومت ما را به تباهى خواهد كشاند، نظرت چيست و بايد چه كنيم؟ عمر گفت: بايد فرمان قتل او را صادر كنى! گفت: چه كسى عهده دار آن شود؟ گفت: خالد بن وليد. پس آنها دنبال خالد فرستادند و او نزد آن دو آمد، گفتند: مى‏خواهيم مأموريت سختى به تو بدهيم، گفت: براى هركارى آماده‏ام، هرچند كشتن علىّ بن ابى طالب عليه‏السلام باشد، گفتند: همين است، خالد گفت: زمانش را معيّن كنيد، ابوبكر گفت: وقتى على عليه‏السلام وارد مسجد شد، كنارش مى‏نشينى و چون من سلام نماز را دادم، گردنش را مى‏زنى، گفت: بسيار خب. اين گفتگو را اسماء بنت عميس ـ همسر ابوبكر ـ شنيد، سريعاً به كنيزش گفت: به منزل على و فاطمه عليهاالسلام برو و سلام مرا به آن دو برسان و به على عليه‏السلام بگو: جماعت قصد جان تو را كرده‏اند، از شهر بيرون رو كه من خيرخواه تو هستم. كنيز پيغام اسماء را رساند، پس حضرت امير عليه‏السلام به كنيز فرمودند: نزد مولاى خود بازگرد و به او بگو: خداوند بين آنان و قصد شومشان حائل خواهد شد. سپس برخاستند و براى نماز به مسجد رفتند و پشت ابوبكر ايستادند و به نماز براى خود (نماز فرادى) مشغول شدند و خالد نيز مسلّح كنار ايشان عليه‏السلام به نماز ايستاد، وقتى ابوبكر براى تشهّد نشست، در فكر فرو رفت و از دستورش پشيمان شد و از عواقب امر ترسيده و شدّت و سختى على عليه‏السلام را به خاطر آورد و پيوسته در اين افكار بود و جرئت سلام دادن نداشت تا آنجا كه همه فكر كردند ابوبكر سلام نماز را فراموش كرده است. سپس رو به خالد كرد و گفت: اى خالد! آنچه را گفتم عملى مساز؛ والسّلام عليكم ورحمة اللّه‏ وبركاته. حضرت امير عليه‏السلام رو به خالد كردند و فرمودند: تو را به چه چيزى امر كرده بود؟ گفت: به كشتن تو، فرمود: آيا واقعاً آن كار را مى‏كردى؟ گفت: آرى به خدا قسم! اگر به من نمى‏گفت آن كار را انجام مده حتماً تو را مى كشتم. در اين وقت حضرت امير عليه‏السلام او را نقش زمين ساختند و مردم دور او جمع شدند. عمر گفت: به خداى كعبه كه او را خواهد كشت!! مردم يكپارچه آن حضرت عليه‏السلام را به خدا و پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم قسم دادند كه او را رها سازد، ايشان عليه‏السلام نيز خالد را رها نمود و عمر را گرفته، يقه و گريبان او را كشيدند و فرمودند: اى پسر صهّاك[26]، به خدا سوگند! اگر عهد و وصيّت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم و تقدير الهى نبود، نيك در مى يافتى كه كدام يك از ما ضعيف‏تر و بى ياورتر است! سپس به منزل برگشتند.

     آيه‏اى كه اسماء بنت عميس تلاوت نمود، همان آيه‏اى بود كه مؤمن آل فرعون به عنوان پيغام براى حضرت موسى عليه‏السلامارسال كرد. ماجرا از اين قرار بود كه افرادى در قصر فرعون جمع شدند تا با نقشه‏اى محرمانه و شوم، حضرت موسى عليه‏السلام را به قتل برسانند. مؤمن آل فرعون كه از اين نقشه اطّلاع يافت، با بيان مضمون آيه فوق حضرت موسى عليه‏السلام را از توطئه قتل آگاه ساخت. حضرت موسى عليه‏السلام نيز بعد از اطّلاع از اين توطئه از شهر خارج شد؛ در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه‏اى[27].

    در فرازهاى پايانى مشاهده نموديد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به خاطر عهد و پيمان الهى از قتل خليفه دوم منصرف شدند؛ البته در بعضى از متون روايى آمده است كه مردم دست به دامان عبّاس عموى پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم شدند تا خليفه دوّم را نجات دهد.

 

حزن و اندوه فراوان

     روايت فوق را با توضيحات مختصرى ارائه نموديم، تا شايد گوشه‏اى از جرائم خلفا را كه در تواريخ معتبر ثبت و ضبط است، مشاهده نماييد. تمام اين اتّفاقات و انحرافات به شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام منجر گرديد. يكى از سخت‏ترين لحظات زندگى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام، آخرين لحظات عمر حضرت زهرا عليهاالسلام است؛ لحظاتى كه حضرت زهرا عليهاالسلام در مورد فرزندان به حضرت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام سفارش مى‏كنند.

     در شب آخر بود كه بر حسب ظاهر، احوال حضرت زهرا عليهاالسلام رو به بهبودى گذاشت. هنگامى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام وارد منزل شدند، مشاهده نمودند كه حضرت زهرا عليهاالسلام از بستر بيمارى به پا خاسته‏اند، خانه را آب و جارو نموده‏اند، بچّه‏ها را استحمام كرده‏اند، نان پخته‏اند و… در اين حال حضرت زهرا عليهاالسلام به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلامفرمودند: وصايايى دارم كه دوست دارم آنها را  به شما بگويم. وصاياى حضرت عليهاالسلام اين‏گونه بود:

« لا تصلّ عليّ اُمّة نقضت عهد اللّه‏ وعهد أبي رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم في أميرالمؤمنين علي عليه‏السلام، وظلموني حقّي، وأخذوا إرثي، وخرقوا صحيفتي الّتي كتبها لي أبي بملك فدك، وكذّبوا شهودي… »[28].

بر من نماز نخوانند كسانى كه پيمان خداوند متعال و پيمان رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را در مورد حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام

شكستند و حقّ مرا پايمال كردند و ارث مرا گرفتند و نامه‏اى را كه پدرم در مورد منطقه فدك براى من نوشته بود، پاره كردند و شاهدان مرا تكذيب نمودند و….
     در روايتى آمده است كه رواى از حضرت امام صادق عليه‏السلام پرسيد: چرا حضرت زهرا عليهاالسلام شبانه به خاك سپرده شدند؟ امام عليه‏السلام فرمودند: « لأنّها أوصت أن لا يصلّ عليها الرجلان الأعرابيّان »[29]. چون حضرت زهرا عليهاالسلام وصيّت نمودند كه آن دو مرد اعرابى ( خليفه اوّل و دوّم ) بر ايشان عليهاالسلام نماز نخوانند.

     با توجّه به اين وصيّت‏ها، مى‏توان به گوشه‏اى از مصائب و مظلوميّت‏هاى بانوى بزگوار عالم آفرينش عليهاالسلام پى برد. بانويى كه خداوند متعال به رسولش صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمان مى‏دهد: حضرت زهرا عليهاالسلام را اكرام كن و سرزمين فدك را به او ببخش. رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم علاوه بر اينكه فدك را به دختر يگانه خود مى‏بخشند، در طول زندگى ايشان عليهاالسلام را احترام مى‏كنند و حتّى بر دستان مبارك‏شان بوسه مى‏زنند.

     رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در اواخر عمر شريف خود به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند: « يا علي! أنفذ ما أمرتك فاطمة »[30]. آنچه را كه فاطمه عليهاالسلام به تو امر مى‏كند بپذير.

     بنابر اين، اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام تسليم وصاياى دردناك حضرت زهرا عليهاالسلام شدند براساس عاطفه و عشق زن و شوهرى نبود؛ بلكه براساس وظيفه‏اى بود كه از سوى رسول خدا صلى‏ الله  عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بر دوش ايشان عليه‏السلام گذاشته شده بود؛ زيرا اگر وظيفه الهى نبود، حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر حضرت زهرا عليهاالسلام برترى و تفوّق داشتند و اين حضرت زهرا عليهاالسلام بودند كه مى‏بايست از همسر گرامى‏شان عليه‏السلام پيروى و اطاعت مى‏نمودند.

     در مقاتل آمده است: در حالى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام سر حضرت زهرا عليهاالسلام را به دامن گرفته بودند، فرمودند: من هم سه خواهش دارم:« أنّه إذا حدث منّى جرم أو ذنب أو تقصير، فاعفيه وامسحيه وإذا لقيت أباك فاعرضى عليه سلامي وبلّغيه تحيّتى وإذا قدّمت على أبيك، فلا تشتكي منّي ». اگر از من جرم يا گناه يا كوتاهى سر زده، از آنها بگذر و ناديده بگير و هنگامى كه به ديدار پدرت صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمنائل شدى، سلام و درود من را خدمت ايشان صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم برسان و هنگامى كه نزد پدرت رسيدى، از من شكايت نكن.

     شايد منظور مولا اميرالمؤمنين عليه‏السلام اين است كه: زهرا جان عليهاالسلام! آن موقعى كه نامحرمان شما را مورد آزار و اذيّت قرار دادند و شما را كتك زدند، دستان من بسته بود و گرنه با تمام قدرت و توان از شما دفاع مى‏كردم.

     در پايان يادآور مى‏شوم كه بايد در راه شناخت حضرت زهرا عليهاالسلام قدم بگذاريم و از هرگونه تلاش و كوششى در راه احياى فاطميّه كوتاهى نورزيم. و اگر خواستيم عشق و محبّت خود را به حضرت زهرا عليهاالسلام و تبرّى خود را از دشمنان آن بانوى گرامى اثبات كنيم، بايد فاطميّه را هر چه با شكوه‏تر برگزار  نماييم.

پی نوشت ها:

[1]. براى آگاهى بيشتر ر. ك ، دردانه خلقت ، رفتار امّت.

 [2]. گفتنى است كه حتّى بسيارى از طلاّب و محصّلان علوم حوزوى نيز ـ كه در مسير فقه و فقاهت قرار گرفته‏اند ـ از وجود چنين مرد بزرگوارى در مزار شيخان غافل مانده‏اند. تبرّك به مدفن او و همچنين بهره بردن از معنويّت آن مرد بزرگ ، امرى راهگشا و ضرورى است.

 [3]. إختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 784.

 [4]. سماء المقال في علم الرجال ، جلد 1 صفحه 261.

 [5]. دليل صحيح بودن اين روايت ، وجود چند نفر از اصحاب اجماع در سند آن است. اصحاب اجماع كسانى هستند كه تمام علماى شيعه روايت آنان را مورد قبول مى‏دانند. بنابر اين ، روايتى كه در پى خواهد آمد ، از نظر علماى شيعه بدون ترديد و قطعى مى‏باشد.

 [6]. سوره روم ، آيه 38.

 [7]. نهج البلاغه ، خطبه 3.

 [8]. سوره آل عمران ، آيه 159.

 [9]. از منابع اهل سنّت : البداية والنهاية ، جلد 6 صفحه 334.

 [10]. لسان العرب ، جلد 2 صفحه 111.

 [11]. سوره روم ، آيه 38.

 [12]. از منابع اهل سنت : مجمع الزوائد ، جلد 7 صفحه 49 ؛ مسند أبي يعلي جلد 2 صفحه 334 و كنزالعمّال ،جلد 3 صفحه 767.

 [13]. كشف المحجّة ، صفحه 124 و بحار الأنوار ، جلد 29 صفحه 116.

 [14]. بحارالأنوار ، جلد 28 صفحه 355 و از منابع اهل سنّت : الامامة والسياسة ، صفحه 29.

 [15]. بحارالأنوار ، جلد 15 صفحه 16 و از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 163.

 [16]. مقدمة في اصول الدين ، صفحه 295 و از منابع اهل سنّت : الطبقات الكبرى ، جلد 8 صفحه 224 والاصابه ، جلد 8 صفحه 172.

 [17]. قاموس الرجال ، جلد 8 صفحه 640 و از منابع اهل سنّت : الكامل في الضعفاء ، جلد 5 صفحه 518 ، تذكرة الحفاظ ، جلد 2 صفحه 685 و تاريخ الإسلام ذهبى ، جلد 21 صفحه 214.

 [18]. الاحتجاج ، جلد 1 صفحه 122.

 [19]. اللمعة البيضاء ، صفحه 310 و از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 16 صفحه 235.

 [20]. الاختصاص ، صفحه 185.

 [21]. سوره أحزاب ، آيه 33.

 [22]. نهج البلاغة ، خطبه 3.

 [23]. سوره قصص ، آيه 20.

 [24]. همان.

 [25]. تفسير قمّى ، جلد 2 صفحه 155 ، بيت الأحزان ، صفحه 133 ، بحار الأنوار ، جلد 29 صفحه 128 و الاحتجاج على اللجاج ، صفحه 122.

 [26]. ابن صهّاك يكى از القاب عمر بن خطاب است. الاسرار في ماكنى وعرف به الاشرار ، جلد 1 صفحه 102

 [27]. سوره قصص ، آيه 21.

 [28]. بحار الأنوار ، جلد 30 صفحه 348.

 [29]. بحارالأنوار ، جلد 31 صفحه 619.

 [30]. الصراط المستقيم ، جلد 2 صفحه 93.
 


جستجو