جانبازى وفداكارى در ميدانهاى جهاد

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم‏در طى دوران زندگى خود در مدينه با مشركان ويهودان وشورشيان بيست وهفت «غزوه‏» داشت. در اصطلاح سيره نويسان مسلمان به آن دسته از مجاهدتها ونبردهايى غزوه مى‏گويند كه فرماندهى ورهبرى سپاه اسلام را پيامبر خود بر عهده مى‏داشت وشخصا همراه سپاهيان حركت مى‏كرد وبا آنان نيز به مدينه باز مى‏گشت. علاوه بر غزوات، پنجاه وپنج «سريه‏» نيز به امر آن حضرت صورت گرفت. (1) مقصود از سريه نبردهايى است كه در آنها بخشى از سپاه اسلام براى سركوبى شورشيان وتوطئه گران از مدينه حركت مى‏كرد وفرماندهى لشكر به عهده يكى از افراد برجسته سپاه اسلام واگذار مى‏شد.
امير مؤمنان در بيست وشش غزوه از غزوات پيامبر شركت كرد وفقط در غزوه «تبوك‏» به فرمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه اقامت گزيد واز شركت در جنگ باز ماند، زيرا بيم آن مى‏رفت كه منافقان مدينه در غياب پيامبر شورش كنند وزمام امور را در مركز اسلام (مدينه) به دست گيرند.
تعداد سريه هايى كه رهبرى آنها بر عهده امام بود به درستى مشخص نيست، ولى تفصيل برخى از اين سريه‏ها را در اين بخش خواهيم نگاشت.
الف – قهرمان بى نظير جنگ بدر
نعره‏هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم كه گوشهاى شتر خود را بريده، بينى آن را شكافته، جهازش را برگردانده، وارونه نهاده بود، توجه قريش را به خود جلب كرد. او در حالى كه پيراهن خود را از جلو وعقب چاك زده، بر پشت‏شترى كه خون از گوش ودماغ آن مى‏چكيد ايستاده بود وفرياد مى‏زد: مردم! شترانى كه حامل نافه مشكند از طرف محمد وياران او در خطرند. آنان مى‏خواهند همه آنها را در سرزمين «بدر» مصادره كنند. به فرياد برسيد! يارى كنيد!
ناله‏ها واستغاثه‏هاى پياپى او سبب شد كه تمام دلاوران وجوانان قريش خانه ومحل كار وكسب خود را ترك گويند ودور او را بگيرند. وضع رقت‏بار شتر وزارى والتماس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام كار را به دست احساسات سپرد. اكثر مردم تصميم گرفتند كه شهر مكه را براى نجات كاروان قريش به سوى بدر ترك كنند.
پيامبر عاليقدر برتر وبالاتر از آن بود كه به مال ومنال كسى چشم بدوزد واموال گروهى را بى جهت مصادره كند. اما چه شده بود كه وى چنين تصميمى گرفته بود؟ انگيزه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى اين كار دو چيز بود:
1) قريش بدانند كه راههاى بازرگانى آنها در اختيار نيروهاى اسلام قرار گرفته است واگر آنان از نشر وتبليغ اسلام مانع شوند وآزادى بيان را از مسلمانان سلب كنند شريانهاى حياتى آنان به وسيله نيروهاى اسلام بريده خواهد شد. زيرا گوينده هر قدر قوى باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد، تا از آزادى بيان وتبليغ برخوردار نشود به طور شايسته نخواهد توانست انجام وظيفه كند.
در محيط مكه، قريش بزرگترين مانع براى تبليغ اسلام وتوجه مردم به آيين يكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبايل اجازه مى‏دادند كه در ايام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عاليقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مكه وحوالى آن كاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى‏يافتند او را مى‏كشتند. در صورتى كه در ايام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى‏آمدند واين ايام بهترين فرصت‏براى تبليغ توحيد وآيين پاك الهى بود.
2)گروهى از مسلمانان كه به عللى نتوانسته بودند مكه را به عزم مدينه ترك كنند پيوسته مورد آزار قريش بودند واموال آنان وكسانى كه مهاجرت كرده بودند اما موفق به انتقال دارايى خود نشده بودند همواره از طرف قريش تهديد مى‏شد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اقدام به مصادره كالاى كاروان قريش مى‏خواست گوشمالى سختى به آن گروه بدهد كه هر نوع آزادى را از مسلمانان سلب كرده بودند وپيوسته به آنان آزار واذيت روا مى‏داشتند ودر مصادره اموالشان پروايى نداشتند.
ازاين جهت، پيامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با313 نفر براى مصادره اموال وكالاهاى كاروان قريش از مدينه خارج شد ودر كنار چاههاى بدر توقف كرد. كاروان بازرگانى قريش از شام به سوى مكه باز مى‏گشت ودر مسير خود از دهكده بدر عبور مى‏كرد.
ابوسفيان سرپرست كاروان كه از تصميم پيامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قريش در مكه به وسيله ضمضم گزارش داد واو را براى ابلاغ پيام خويش به سران قريش اجير كرد تا به كمك كاروان بشتابند. صحنه اى كه ضمضم پديد آورد سبب شد كه دلاوران وجنگجويان قريش براى نجات كاروان برخيزند واز طريق نبرد به كار پايان دهند.
قريش با نهصد نفر نظامى كار آزموده وجنگ ديده ومجهز با مدرنترين اسلحه روز به سوى بدر حركت كردند، اما پيش از رسيدن به مقصد به وسيله فرستاده ديگر ابوسفيان آگاه شدند كه كاروان مسير خود را عوض كرده، از يك راه انحرافى از تيررس مسلمانان خارج شده، خود را نجات داده است. با اين وصف، آنان براى سركوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه‏اى به دشت‏بدر سرازير شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازيرى دره العدوة الدنيا (2) موضع گرفته، در انتظار عبور كاروان بودند كه ناگهان گزارش رسيد كه دلاوران قريش براى حفظ كالاهاى بازرگانى از مكه خارج شده‏اند ودر نقطه مرتفع دره العدوة القصوى (3) فرود آمده‏اند.
پيمان پيامبر با انصار، پيمان دفاعى بود نه جنگى. آنان با پيامبر در عقبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدينه يورش آورد از وجود پيامبر دفاع كنند نه اينكه با دشمن او در بيرون مدينه بجنگند. لذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در يك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت كرد. نظراتى كه در اين شورا مطرح شد از يك سو شجاعت وسلحشورى عده اى واز سوى ديگر جبن وزبونى عده ديگرى را منعكس ساخت.
نخست ابوبكر برخاست وگفت:
بزرگان ودلاوران قريش در تجهيز اين ارتش شركت جسته‏اند وهيچ گاه قريش به آيينى ايمان نياورده‏اند ولحظه اى خوار وذيل نشده‏اند. ما هرگز با آمادگى كامل بيرون نيامده‏ايم. (4) يعنى مصلحت اين است كه از اين راه به سوى مدينه باز گرديم.
عمر نيز برخاست وسخنان دوست‏خود را بازگو نمود.
در اين هنگام مقداد برخاست وگفت:
به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى بگوييم: «اى موسى تو وپروردگارت برويد جهاد كنيد وما در اينجا نشسته ايم‏». ما عكس آن را مى‏گوييم. تو در ظل عنايات پروردگار خود جهاد كن، ما نيز در ركاب تو نبرد مى‏كنيم.
طبرى مى‏نويسد: هنگامى كه مقداد برخاست‏سخن بگويد چهره پيامبر از خشم (نسبت‏به سخنان دو نفر گذشته) برافروخته بود، ولى وقتى سخنان مقداد با نويد كمك به پايان رسيد چهره آن حضرت باز شد. (5)
سعد معاذ نيز برخاست وگفت:
هرگاه شما گام در اين دريا [اشاره به بحر احمر] نهيد ما نيز پشت‏سرتان گام در آن مى گذاريم. به هر نقطه اى كه مصلحت مى‏دانيد ما را سوق دهيد.
در اين موقع آثار سرور وخرسندى در چهره پيامبر آشكار شد وبه عنوان نويد به آنان گفت: من كشتارگاه قريش را مى‏نگرم. سپس سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به راه افتاد ودر نزديكى آبهاى بدر موضع گرفت.
كتمان حقيقت
گروهى از تاريخ نويسان، مانند طبرى ومقريزى، كوشيده‏اند كه چهره حقيقت را با پرده تعصب بپوشانند وحاضر نشده‏اند متن گفتگوى شيخين را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نحوى كه واقدى در مغازى خود آورده است نقل كنند، بلكه مى‏گويند: ابوبكر برخاست ونيكو سخن گفت وهمچنين عمر برخاست ونيكو حرف زد!
ولى بايد از اين دو نويسنده نامى تاريخ پرسيد كه هرگاه آنان در آن شورا نيكو سخن گفته‏اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى‏زنند، در صورتى كه مذاكره مقداد وسعد را با تمام جزئيات نقل مى‏كنند؟ اگر آنان نيكو سخن گفتند چرا چهره پيامبر از سخنان آنان در هم شد، چنانكه طبرى خود به آن تصريح مى‏كند؟
اكنون وقت آن رسيده است كه موقعيت‏حضرت على – عليه السلام را در اين نبرد بررسى كنيم.
صفوف حق و باطل در برابر هم
صف آرايى مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد. در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفيان) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند. نخست‏سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند وفرياد زدند: «يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا» يعنى افرادى كه از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على – عليه السلام دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت وگفت: همگى همشان ما هستيد.
در اينجا برخى ازمورخان، مانند واقدى، مى‏نويسند:
هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمنا به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بنى هاشم وگفت: برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد; آنان مى‏خواهند نور خدا را خاموش سازند. (6)
برخى مى‏گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت. جوانترين آنان على – عليه السلام با وليد دايى معاويه، متوسط آنان، حمزه، با عتبه جد مادرى معاويه، وعبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولى ابن هشام مى‏گويد كه شبيه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است. (7) اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است. با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مى‏شود:
1) مورخان مى‏نويسند كه على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه‏هاى نخست‏به خاك افكندند، ولى ضربات ميان عبيده وهماورد او رد وبدل مى‏شد وهريك ديگرى را مجروح مى‏كرد وهيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد. على وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند.
2) امير مؤمنان در نامه اى كه به معاويه مى‏نويسد چنين ياد آورى مى‏كند: «وعندي السيف الذي اعضضته بجدك وخالك و اخيك في مقام واحد» (8) يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) ودايى تو(وليد فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است. يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم.
ودر جاى ديگر مى‏فرمايد: «قد عرفت مواقع نضالها في اخيك و خالك و جدك وما هي من الظالمين ببعيد». (9) يعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مى ترسانى؟ حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايى وجد خود آگاه هستى ومى‏دانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم.
از اين دو نامه به خوبى استفاده مى‏شود كه حضرت امير – عليه السلام در كشتن جد معاويه دست داشته است واز طرف ديگر مى‏دانيم كه حمزه وحضرت على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانده‏اند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه) باشد ديگر حضرت امير نمى‏تواند بفرمايد: «اى معاويه جد تو زير ضربات شمشير من از پاى در آمد» به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه وحضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.
ب – فداكارى در جنگ احد
روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود. براى جبران اين شكست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشى مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوى مدينه حركت كنند. از اين رو عمرو عاص وچند نفر ديگر مامور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان كمك بگيرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دستگاه اطلاعاتى اسلام، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد. پيامبر پس از اداى نماز جمعه با لشكرى بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت.
صف آرايى دو لشكر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مكانى را اردوگاه خود قرار داد كه از پشت‏به يك مانع وحافظ طبيعى يعنى كوه احد محدود مى‏شد. ولى در وسط كوه بريدگى خاصى بودكه احتمال مى‏رفت دشمن، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پيامبر براى رفع اين خطر عبد الله جبير را با پنجاه تير انداز بر روى تپه‏اى امستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيرى كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زيرا وى از قبيله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قريش نيز از اين قبيله بود.
جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاى مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد. تيراندازان بالاى تپه، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روى تپه نيازى نيست. ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، براى جمع آورى غنايم مقر نگهبانى را ترك كردند. خالد بن وليد كه جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مى‏دانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزى است. چند بار خواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولى با تيراندازى نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. اين بار كه خالد مقر نگهبانى را خلوت ديد با يك حمله توام با غافلگيرى، در پشت‏سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از شت‏سر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فرارى قريش، از اين راه مجددا وارد ميدان نبرد شد. در اين ميان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكى از سربازان دشمن كشته شد وچون صورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وى پيامبر اسلام است، لذا فرياد كشيد: «الا قد قتل محمد». ( هان اى مردم، آگاه باشيد كه محمد كشته شد). خبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشت‏شمار باقى نماندند.
ابن هشام، سيره نويس بزرگ اسلام، چنين مى‏نويسد:
انس بن نضر عموى انس بن مالك مى‏گويد: موقعى كه ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشه اى پناه برد. وى مى‏گويد: ديدم كه دسته اى از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد الله بودند، در گوشه اى نشسته‏اند ودر فكر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزى به آنان گفتم: چرا اينجا نشسته‏ايد؟در جواب گفتند: پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد. من به آنها گفتم: اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگى سودى ندارد; برخيزيد ودر آن راهى كه او كشته شد شما هم شهيد شويد; واگر محمد كشته شد خداى او زنده است. وى مى‏افزايد كه: من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد; خوددست‏به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم. (10)
ابن هشام مى‏گويد: انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسى ديگر نشناخت. گروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند كه براى نجات خود نقشه مى‏كشيدندكه چگونه به عبد الله بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براى آنها امان بگيرد! گروهى نيز به كوه پناه بردند. (11)
ابن ابى الحديد مى‏نويسد:
شخصى در بغداد در سال 608 ه. ق. كتاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مى‏گرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم. هنگامى كه مطلب به اينجا رسيد كه محمد بن مسلمة، كه صريحا نقل مى‏كند كه در روز احد با چشمهاى خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا مى‏رفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا مى‏زد ومى‏فرمود: «الي يا فلان، الي يا فلان( به سوى من بيا اى فلان) ولى هيچ كس به نداى رسول خدا جواب مثبت نمى‏داد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كسانى هستند كه پس از پيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى، از ترس، از تصريح به نامهاى آنان خوددارى كرده است وصريحا نخواسته است اسم آنان را بياورد. (12)
فداكارى نشانه ايمان به هدف
جانبازى وفداكارى نشانه ايمان به هدف است وپيوسته مى‏توان با ميزان فداكارى اندازه ايمان واعتقاد انسان را به هدف تعيين كرد. درحقيقت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براى شناسايى ميزان اعتقاد يك فرد، ميزان گذشت او در راه هدف است. قرآن اين حقيقت را در يكى از آيات خود به اين صورت بيان كرده است.
انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون . (حجرات: 15)
افراد با ايمان كسانى هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد كردند. حقا كه آنان در ادعاى خود راستگويانند.
جنگ احد بهترين محك براى شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براى تعيين ميزان ايمان بسيارى از مدعيان ايمان بود. فرار گروهى ازمسلمانان در اين جنگ چنان تاثر انگيز بود كه زنان مسلمان، كه در پى فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مى‏كردند وتشنگان را آب مى‏دادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كنند. هنگامى كه زنى به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيرى به دست گرفت واز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كرد. وقتى پيامبر جانبازى اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخى خود را در باره اين زن فداكار بيان كرد وفرمود: «مقام نسية بنت كعب خير من مقام فلان و فلان‏»( مقام نسيبه دختر كعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابى الحديد مى‏گويد: راوى به پيامبر خيانت كرده، نام افرادى را كه پيامبر صريحا فرموده، نياورده است. (13)
در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسرى اعتراف مى‏كند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكارى است وپيروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست. اين افسر ارشد، اين فداكار واقعى، مولاى متقيان وامير مؤمنان، على – عليه السلام است. علت فرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكى پس از ديگرى به وسيله حضرت على – عليه السلام از پاى در آمدند وبالنتيجه رعب شديدى در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. (14)
شرح فداكارى امام عليه السلام
نويسندگان معاصر مصرى كه وقايع اسلام را تحليل كرده‏اند حق حضرت على – عليه السلام را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوى كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكرده‏اند وفداكارى امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار داده‏اند. ازاين رو لازم مى‏دانيم اجمالى از فداكاريهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم.
1 – ابن اثير در تاريخ خود (15) مى نويسد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دسته‏هايى از لشكر قريش قرار گرفت. هر دسته‏اى كه به آن حضرت حمله مى‏آوردند حضرت على – عليه السلام به فرمان پيامبر به آنها حمله مى‏برد وبا كشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مى‏كرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد. به پاس اين فداكارى، امين وحى نازل شد وايثار حضرت على را نزد پيامبر ستود وگفت: اين نهايت فداكارى است كه او از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا امين وحى را تصديق كرد وگفت: «من از على و او از من است‏» سپس ندايى در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود:
«لا سيف الا ذوالفقار، و لا فتى الا علي‏».
شمشيرى چون ذوالفقار و جوانمردى همچون على نيست.
ابن ابى الحديد جريان را تا حدى مشروحتر نقل كرده، مى‏گويد:
دسته اى كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجوم مى‏آوردند پنجاه نفر بودند وعلى – عليه السلام در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مى‏ساخت.
سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده، مى‏گويد:
علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلم است، من در برخى از نسخه‏هاى كتاب «غزوات‏» محمد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديده ام. حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سكينه از صحت آن پرسيدم. وى گفت صحيح است. من به او گفتم چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته‏اند؟ وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزيده اند! (16)
2 – در سخنرانى مشروحى كه امير مؤمنان براى «راس اليهود» در محضر گروهى از اصحاب خود ايراد فرمود به فداكارى خود چنين اشاره مى‏فرمايد:
هنگامى كه ارتش قريش سيل آسا بر ما حمله كرد، انصار ومهاجرين راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع كردم.
سپس آن حضرت قبا را به كنار زد ودست روى مواضع زخم، كه نشانه‏هاى آنها باقى بود، كشيد. حتى به نقل «خصال‏» صدوق، حضرت على – عليه السلام در دفاع از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى پافشارى وفداكارى كرد كه شمشير او شكست وپيامبر شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسيله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد. (17)
3 – ابن ابى الحديد مى‏نويسد:
هنگامى كه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت. دسته‏اى از قبيله بنى كنانه وگروهى از قبيله بنى عبد مناف كه در ميان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پيامبر هجوم آوردند. در اين هنگام حضرت على پروانه وار گرد وجود پيامبر مى‏گشت واز نزديك شدن دشمن به او جلوگيرى مى‏كرد. گروهى كه تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مى‏كرد قصد جان پيامبر كردند وتنها حملات آتشين حضرت على بود كه آنان را متفرق مى‏كرد. اما آنان باز در نقطه اى گرد مى‏آمدند وحمله خود را از سر مى‏گرفتند. در اين حملات، آن چهار قهرمان وده نفر ديگر كه اسامى آنان را تاريخ مشخص نكرده است كشته شدند. جبرئيل اين فداكارى حضرت على – عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبريك گفت وپيامبر فرمود: «على از من ومن از او هستم‏».
4 – در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعيت‏بسيار بزرگى برخوردار بوده وپيوسته پرچم به دست افراد دلير وتوانا واگذار مى‏شده است. پايدارى پرچمدار موجب دلگرمى جنگجويان ديگر بود وبراى جلوگيرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعيين مى‏شد تا اگر يكى كشته شود ديگرى پرچم را به دست‏بگيرد.
قريش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از اين رو، تعداد زيادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معين كرده بود. نخستين كسى كه مسئوليت پرچمدارى قريش را به عهده داشت طلحة بن طليحه بود. وى نخستين كسى بود كه با ضربات حضرت على – عليه السلام از پاى در آمد. پس از قتل او پرچم قريش را افراد زير به نوبت‏به دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على – عليه السلام از پاى در آمدند: سعيد بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابى طلحه، عزيز بن عثمان، عبد الله بن جميله، ارطاة بن شراحبيل، صواب.
با كشته شدن اين افراد، سپاه قريش پا به فرار گذارد واز اين راه نخستين پيروزى مسلمانان با فداكارى حضرت على – عليه السلام به دست آمد. (18)
مرحوم مفيد در ارشاد از امام صادق – عليه السلام نقل مى‏كند كه پرچمداران قريش نه نفر بودند وهمگى، يكى پس از ديگرى، به دست‏حضرت على – عليه السلام از پاى در آمدند.
ابن هشام در سيره خود علاوه بر اين افراد از افراد ديگرى نام مى‏برد كه در حمله نخست‏با ضربات على – عليه السلام از پاى در آمدند. (19)
ج – پيروزى قطعى اسلام بر شرك در جنگ خندق
سپاه اعراب بت پرست، به سان مور وملخ، در كنار خندق ژرفى فرود آمدندكه مسلمانان شش روز پيش از ورود آنان حفر كرده بودند. آنان تصور مى‏كردند كه همچون گذشته با مسلمانان در بيابان احد روبرو خواهند شد، ولى اين بار اثرى از آنان نديدند ولاجرم به پيشروى خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدينه رسيدند. مشاهده خندقى ژرف در نقاط آسيب پذير مدينه آنان را حيرت زده ساخت. شماره سربازان دشمن از ده هزار متجاوز بود، در حالى كه شماره مجاهدان اسلام از سه هزار تجاوز نمى‏كرد. (20)
محاصره مدينه حدود يك ماه طول كشيد وسربازان قريش هرگاه به فكر عبور از خندق مى‏افتادند با مقاومت پاسداران خندق، كه در فاصله‏هاى كوتاهى از آن در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند، روبرو مى‏شدند. تير اندازى از هر دو طرف روز وشب ادامه داشت وهيچ يك بر ديگرى پيروز نمى‏شد.
ادامه اين وضع براى سپاه دشمن دشوار وگران بود. زيرا سردى هوا وكمبود علوفه دامهاى آنان را به مرگ تهديد مى‏كرد ومى‏رفت كه شور جنگ از سرهايشان بيرون رود وسستى وخستگى در روحيه آنان رخنه كند. از اين رو، سران سپاه جز اين چاره نديدند كه رزمندان سرسخت وتواناى خود را از خندق عبور دهند. شش نفر از قهرمانان سپاه قريش اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت وتاز در آوردند واز نقطه‏باريكى عبور كردند و وارد ميدان شدند.
يكى از اين شش نفر، قهرمان نامى عرب، عمرو بن عبدود، بود كه نيرومندترين ودلاورترين جنگجوى شبه جزيره به شمار مى‏رفت واو را با هزار مرد جنگى مى‏سنجيدند وبرابر مى‏شمردند. وى در پوششى فولادين از زره قرار داشت ودر برابر صفوف مسلمانان مانند شير مى‏غريد وفرياد مى‏كشيد كه: مدعيان بهشت كجا هستند؟ آيا از ميان شما يك نفر نيست كه مرا به دوزخ بفرستد يا من او را به بهشت روانه سازم؟ كلمات او نداى مرگ بود ونعره‏هاى پياپى او چنان ترسى در دلها افكنده بود كه گويى گوشها بسته وزبانها براى جواب از كار افتاده بود. (21)
بار ديگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها كرد ودر برابر صفوف مسلمانان باليد وخراميد ومبارز طلبيد.
هربار كه نداى قهرمان عرب براى مبارزه بلند مى‏شد فقط جوانى بر مى‏خاست واز پيامبر اجازه مى‏گرفت كه به ميدان برود ولى پيوسته با مقاومت وامتناع آن حضرت روبرو مى‏شد. آن جوان حضرت على – عليه السلام بود وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در برابر تقاضاى او مى‏فرمود: بنشين اين عمرو است!
عمرو براى بار سوم نعره كشيد وگفت: صدايم از فرياد كشيدن گرفت. آيا در ميان شما كسى نيست كه به ميدان گام نهد؟ اين بار نيز حضرت على – عليه السلام با التماس فراوان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواست كه به وى اذن مبارزه دهد. پيامبر فرمود: اين مبارز طلب عمرو است. حضرت على عرض كرد: باشد. سرانجام پيامبر با درخواست وى موافقت فرمود وشمشير خود را به او داد وعمامه اى بر سر او بست ودر حق او دعا كرد (22) وگفت: خداوندا، على را از بدى حفظ فرما. پروردگارا، در بدر عبيده و در احد شيرخدا حمزه را از من گرفتى; خداوندا، على را از آسيب حفظ فرما. سپس اين آيه را تلاوت كرد: رب لا تذرني فردا انت‏خيرالوارثين (انبياء: 89). سپس اين جمله تاريخى را بيان فرمود: «برز الايمان كله الى الشرك كله‏». يعنى دو مظهر كامل ايمان وشرك با هم روبرو شدند. (23)
حضرت على – عليه السلام مظهر ايمان وعمرو مظهر كامل شرك وكفر بود. وشايد مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين جمله اين باشد كه فاصله ايمان وشرك بسيار كم شده است وشكست ايمان در اين نبرد موقعيت‏شرك را درجهان تحكيم مى‏كند.
امام – عليه السلام، براى جبران تاخير، به سرعت رهسپار ميدان شد ورجزى به وزن وقافيه رجز قهرمان عرب خواند كه مضمون آن اين بود كه: عجله مكن ; مرد نيرومندى براى پاسخ به نداى توا مده است.
حضرت على – عليه السلام زرهى آهنين بر تن داشت وچشمان او از ميان مغفر مى‏درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايى با حضرت على از مقابله با او خود دارى كرد وگفت: پدرت از دوستان من بود ومن نمى‏خواهم خون فرزند او را بريزم.
ابن ابى الحديد مى‏گويد:
استاد تاريخ من ابوالخير وقتى اين قسمت از تاريخ را تدريس مى‏كرد چنين گفت: عمرو در جنگ بدر شركت داشت واز نزديك شجاعت ودلاوريهاى على را ديده بود. از اين رو، بهانه مى‏آورد ومى‏ترسيد كه با چنين قهرمانى روبرو گردد.
سرانجام حضرت على – عليه السلام به او گفت: تو غصه مرگ مرا مخور. من، خواه كشته شوم وخواه پيروز گردم، خوشبخت‏خواهم بود وجايگاه من در بهشت است، ولى در همه احوال دوزخ در انتظار توست. در اين موقع عمرو لبخندى زد وگفت: برادر زاده! اين تقسيم عادلانه نيست; بهشت ودوزخ هر دو مال تو باشد. (24)
آنگاه حضرت على – عليه السلام او را به ياد نذرى انداخت كه با خدا كرده بود كه اگر فردى از قريش از او دو تقاضا كند يكى را بپذيرد وعمرو گفت چنين است. حضرت على – عليه السلام گفت: درخواست نخست من اين است كه اسلام را بپذير. قهرمان عرب گفت: از ا ين درخواست‏بگذر كه مرا نيازى به دين تو نيست. سپس حضرت على – عليه السلام گفت: بيا از جنگ صرف نظر كن ورهسپار زادگاه خويش شو وكار پيامبر را به ديگران واگذار كه اگر پيروز شد سعادتى است‏براى قريش واگر كشته شد آرزوى تو بدون نبرد جامه عمل پوشيده است. عمرو در پاسخ گفت: زنان قريش چنين سخن نمى‏گويند. چگونه برگردم، در حالى كه بر محمد دست‏يافته‏ام واكنون وقت آن رسيده است كه به نذر خود عمل كنم؟زيرا من پس از جنگ بدر نذر كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمد بگيرم.
اين بار حضرت على – عليه السلام گفت: پس ناچار بايد آماده نبرد باشى وگره كار را از ضربات شمشير بگشاييم. در اين موقع قهرمان سالخورده از كثرت خشم به سان پولاد آتشين شد وچون حضرت على – عليه السلام را پياده ديد از اسب خود فرود آمد وآن را پى نمود وبا شمشير خود بر حضرت على تاخت وآن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت على – عليه السلام ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر به دو نيم شد وكلاه خود نيز درهم شكست وسرآن حضرت مجروح شد. در هيمن لحظه امام فرصت را غنيمت‏شمرده، ضربتى محكم بر او فرود آورد واو را نقش بر زمين ساخت. صداى ضربات شمشير وگرد وخاك ميدان مانع از آن بود كه سپاهيان دوطرف نتيجه مبارزه را از نزديك ببينند. اما وقتى ناگهان صداى تكبير حضرت على – عليه السلام بلند شد غريو شادى از سپاه اسلام برخاست ومسلمانان دريافتند كه حضرت على – عليه السلام بر قهرمان عرب غلبه يافته، شر او را از سر مسلمانان كوتاه ساخته است.
كشته شدن اين قهرمان نامى سبب شد كه آن پنج قهرمان ديگر، يعنى عكرمه وهبيره ونوفل وضرار ومرداس، كه به دنبال عمرو از خندق عبور كرده، منتظر نتيجه مبارزه حضرت على – عليه السلام وعمرو بودند، پا به فرار گذاشتند. چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشكرگاه خود بگذرند وقريش را از قتل قهرمان بزرگ خود آگاه سازند، ولى نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد وحضرت على – عليه السلام كه در تعقيب او بود وارد خندق شد واو را با يك ضربت از پاى در آورد. (25)
مرگ اين قهرمان سبب شد كه شور جنگ به خاموشى گرايد وقبايل مختلف عرب هر كدام به فكر بازگشت‏به زادگاه خود بيفتند. چيزى نگذشت كه سپاه ده هزار نفرى كه با سرما وكمى علوفه نيز روبرو بودند راه خانه‏هاى خود را در پيش گرفتند واساس اسلام كه از طرف نيرومندترين دشمن تهديد مى‏شد، در پرتو فداكارى حضرت على – عليه السلام محفوظ ومصون بماند.
ارزش اين فداكارى
كسانى كه از ريزه كاريهاى اين نبرد واوضاع رقتبار مسلمانان واز ترسى كه بر آنان در اثر غريدن قهرمان نامى قريش مستولى شده بود آگاهى كاملى ندارند وبه اصطلاح «دستى از دور بر آتش دارند» نمى‏توانند به ارزش واقعى اين فداكارى پى ببرند. ولى براى يك محقق كه اين بخش از تاريخ اسلام را به دقت‏خوانده، آن را با اسلوب صحيح واستوار تجزيه وتحليل كرده است، ارزش والاى اين فداكارى مخفى نخواهد بود.
در اين داورى كافى است كه بدانيم اگر حضرت على – عليه السلام به ميدان دشمن نرفته بود در هيچ يك از مسلمانان جرات مبارزه با دشمن متجاوز نبود، وبزرگترين ننگ براى يك ارتش مبارز اين است كه به نداى مبارز طلبى دشمن پاسخ مثبت ندهد وترس روح وروان سپاهيان را فرا گيرد. حتى اگر دشمن از نبرد صرف نظر مى‏كرد وپس از شكستن حلقه محاصره به زادگاه خود بازمى گشت، داغ اين عار، براى ابد بر پيشانى تاريخ دفاعى اسلام باقى مى‏ماند.
اگر حضرت على – عليه السلام در اين نبرد شركت نمى‏كرد ويا كشته مى‏شد قريب به اتفاق سربازانى كه در دامنه كوه «سلع‏» گرداگرد پيامبر بودند واز غرشهاى قهرمان عرب مثل بيد مى‏لرزيدند، پا به فرار گذارده، از كوه سلع بالا رفته ومى‏گريختند. چنانكه عين اين جريان در نبرد احد ونبرد حنين، كه سرگذشت آن در تاريخ منعكس است، رخ داد وجز چند نفر انگشت‏شمار كه در ميدان نبرد استقامت ورزيدند واز جان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كردند، همه پا به فرار گذاشتند وپيامبر را در ميدان تنها نهادند.
اگر امام – عليه السلام در اين مبارزه شكست مى‏خورد، نه تنها سربازانى كه در دامنه‏كوه سلع به زير پرچم اسلام ودر كنار پيامبر قرار داشتند فرار مى‏كردند، بلكه سربازان مراقبى كه در طول خط خندق در فاصله‏هاى كوتاهى موضع گرفته بودند، سنگرها را رها مى‏كردند وهر كدام به گوشه اى پناه مى‏بردند.
اگر حضرت على – عليه السلام در اين نبرد جلو تجاوز قهرمانهاى قريش را نمى‏گرفت‏يا در اين راه كشته مى‏شد، عبور سربازان دشمن از خط دفاعى خندق آسان وقطعى بود وسرانجام موج سپاه دشمن متوجه ستاد ارتش اسلام مى‏شد وتا آخرين نقطه ميدان مى‏تاختند ونتنيجه آن جز پيروزى شرك بر آيين توحيد وبسته شدن پرونده اسلام نبود.
بنابر اين محاسبات، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم با الهام از وحى الهى، فداكارى حضرت على – عليه السلام را در آن روز چنين ارزيابى كرد وفرمود:
«ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين‏». (26)
ارزش ضربتى كه على در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانيان برتر است.
فلسفه اين ارزيابى روشن است. زيرا اگر اين فداكارى واقع نمى‏شد آيين شرك سراسر جهان را فرا مى‏گرفت وديگر مشعلى باقى نمى‏ماند كه ثقلين دور آن گرد آيند ودر پرتو فروغ آن به عبادت وپرستش خدا بپردازند.
اينجاست كه بايد گفت امام – عليه السلام با فداكارى بى نظير خود مسلمانان جهان وپيروان آيين توحيد را قرين منت‏خود قرار داده است وبه سخن ديگر، اسلام وايمان در طى قرون واعصار گذشته مرهون فداكارى امام – عليه السلام بوده است.
بارى، علاوه بر فداكارى، جوانمردى حضرت على – عليه السلام به حدى بود كه پس از كشتن عمرو به زره پرقيمت او دست نزد ونعش ولباس او را به همان حال در ميدان ترك كرد. با اينكه عمرو او را در اين كار سرزنش كرد ولى حضرت على – عليه السلام به سرزنش او اعتنا نكرد. از اين رو، هنگامى كه خواهر عمرو بر بالين برادر آمد چنين گفت: هرگز براى تو اشك نمى‏ريزم زيرا به دست فرد كريمى كشته شدى (27) كه به جامه‏هاى گرانبها وسلاح جنگى تو دست نزده است.
د – نبرد خيبر و سه امتياز بزرگ
چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على – عليه السلام گشوده شد ومجلسى كه براى بدگويى از او تشكيل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبديل گشت؟
شهادت امام مجتبى – عليه السلام به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه خلافت را براى فرزندش يزيد فراهم سازد واز بزرگان صحابه وياران رسول خدا كه در مكه ومدينه مى‏زيستند براى يزيد بيعت‏بگيرد، تا دست فرزند او را به عنوان خليفه اسلام وجانشين پيامبر بفشارند.
به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانه خدا ترك گفت ودر طول اقامت‏خود در مراكز دينى حجاز، با صحابه وياران رسول خدا ملاقاتهايى كرد. وقتى از طواف كعبه فارغ شد در «دار الندوة‏»، كه مركز اجتماع سران قريش در دوران اهليت‏بود، قدرى استراحت كرد وبا سعد وقاص وديگر شخصيتهاى اسلامى، كه در آن روز انديشه خلافت وجانشينى يزيد بدون جلب رضايت آنان عملى نبود، به گفتگو پرداخت.
وى بر روى تختى كه براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست وسعد وقاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيط جلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان – عليه السلام بدگويى كند وبه او ناسزا بگويد. اين كار، آن هم در كنار خانه خدا ودر حضور صحابه پيامبر كه از سوابق درخشان وجانبازى وفداكاريهاى امام – عليه السلام آگاهى كاملى داشتند، كار آسانى نبود، زيرا مى‏دانستند تا چندى پيش محيط كعبه وداخل وخارج آن مملو از معبودهاى باطل بود كه همه به وسيله حضرت على – عليه السلام سرنگون شدند واو به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گام بر شانه‏هاى مباركش نهاد وبتهايى را كه خود معاويه وپدران وى ساليان دراز آنها را عبادت مى‏كردند از اوج عزت به حضيض ذلت افكند وهمه را در هم شكست. (28) اكنون معاويه مى‏خواست، با تظاهر به توحيد ويگانه پرستى، از بزرگترين جانباز راه توحيد، كه در پرتو فداكاريهاى او درخت توحيددر دلها ريشه دوانيد وشاخ وبرگ بر آورد، انتقاد كند وبه او ناسزا بگويد.
سعد وقاص در باطن از دشمنان امام – عليه السلام بود وبه مقامات معنوى وافتخارات بارز امام رشك مى‏ورزيد. روزى كه عثمان به وسيله مهاجمان مصرى كشته شد همه مردم با كمال ميل ورغبت اميرمؤمنان را براى خلافت وزعامت انتخاب كردند، جز چند نفر انگشت‏شمار كه از بيعت‏با وى امتناع ورزيدند وسعد وقاص از جمله آنان بود. هنگامى كه عمار او را به بيعت‏با حضرت على – عليه السلام دعوت كرد سخنى زننده به وى گفت. عمار جريان را به عرض امام – عليه السلام رسانيد. حضرت فرمود: حسادت اورا از بيعت وهمكارى با ما بازداشته است.
تظاهر سعد به مخالفت‏با امام – عليه السلام به حدى بود كه روزى كه خليفه دوم به تشكيل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعيين كرد وسعد وقاص وعبد الرحمان بن عوف پسر عموى سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضاى شورا قرار داد، افراد خارج از شورا با بينش خاصى گفتند كه عمر با تشكيل شورايى كه برخى از اعضاى آن را سعد وعبد الرحمان تشكيل مى‏دهند مى‏خواهد براى بار سوم دست‏حضرت على – عليه السلام را از خلافت كوتاه سازد. ونتيجه همان شد كه پيش بينى شده بود.
سعد، به رغم سابقه عداوت ومخالفتهاى خود با امام – عليه السلام، هنگامى كه مشاهده كرد معاويه به على – عليه السلام ناسزا مى‏گويد به خود پيچيد ورو به معاويه كرد وگفت:
مرا بر روى تخت‏خود نشانيده‏اى ودر حضور من به على ناسزا مى‏گويى؟ به خدا سوگند هرگاه يكى از آن سه فضيلت‏بزرگى كه على داشت من داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد مال من باشد:
1 – روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را در مدينه جانشين خود قرار داد وخود به جنگ تبوك رفت‏به على چنين فرمود: «موقعيت تو نسبت‏به من، همان موقعيت هارون است نسبت‏به موسى، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست‏».
2 – روزى كه قرار شد پيامبر با سران «نجران‏» به مباهله بپردازد، دست على وفاطمه وحسن وحسين را گرفت وگفت: «پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند».
3 – روزى كه مسلمانان قسمتهاى مهمى از دژهاى يهودان خيبر را فتح كرده بودند ولى دژ «قموص‏»، كه بزرگترين دژ ومركز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند. سردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصا در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد وهر روز پرچم را به دست‏يكى از سران سپاه اسلام مى‏داد وهمه آنان بدون نتيجه باز مى‏گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو، بى آنكه كارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامه اين وضع براى رسول خدا گران ودشوار بود. لذا فرمود:
فردا پرچم را به دست كسى مى‏دهم كه هرگز از نبرد نمى‏گريزد وپشت‏به دشمن نمى‏كند. او كسى است كه خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند اين دژ را به دست او مى‏گشايد.
هنگامى كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى حضرت على – عليه السلام نقل كردند، او رو به درگاه الهى كرد وگفت: «اللهم لا معطي لما منعت و لامانع لما اعطيت‏». يعنى پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كنى بازگيرنده اى براى آن نيست وآنچه را كه تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
[سعد ادامه داد: ] هنگامى كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمه او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مى‏شود. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خيمه بيرون آمد گردنها به سوى او كشيده شد ومن در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد وشيخين بيش از همه آرزو مى‏كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: على كجاست؟ به حضرتش عرض شد كه وى به درد چشم دچار شده واستراحت مى‏كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمه حضرت على رفت. ودست او را گرفت وبه حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وى دعا كرد ودعاى وى در حق او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت على پوشانيد وذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد وياد آور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن واگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مى‏توانند زير لواى اسلام وبا پرداخت جزيه وخلع سلاح، آزادانه زندگى كنند وبر آيين خود باقى بمانند واگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير; وبدان كه هرگاه خداوند فردى را به وسيله تو راهنمايى كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موى مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف كنى. (29)
سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده اى از اين جريان را، كه به طور گسترده آورديم، نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت.
پيروزى درخشان اسلام در خيبر
اين بار نيز مسلمانان در پرتو فداكارى اميرمؤمنان به پيروزى چشمگيرى ست‏يافتند واز اين جهت امام – عليه السلام را فاتح خيبر مى‏نامند. وقتى با گروهى از سربازان كه پشت‏سر وى گام بر مى‏داشتند به نزديكى دژ رسيد، پرچم اسلام را بر زمين نصب كرد. در اين هنگام دلاوران دژ همگى بيرون ريختند. حارث برادر مرحب، نعره زنان به سوى حضرت على شتافت. نعره او آنچنان بود كه سربازانى كه شت‏سر حضرت على – عليه السلام قرار داشتند بى اختيار به عقب رفتند وحارث به مانند شيرى خشمگين بر حضرت على تاخت، ولى لحظاتى نگذشت كه جسد بى جان او بر خاك افتاد.
مرگ برادر، مرحب را سخت متاثر ساخت وبراى گرفتن انتقام، در حالى كه غرق در سلاح بود وزرهى فولادين بر تن وكلاهى از سنگ بر سر داشت وكلاه خود را روى آن قرار داده بود به ميدان حضرت على – عليه السلام آمد. هر دو قهرمان شروع به رجز خوانى كردند. ضربات شمشير ونيزه‏هاى دو قهرمان اسلام ويهود وحشت عجيبى در دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشير برنده وكوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاك افكند. دلاوران يهود كه پشت‏سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهى كه قصد مقاومت داشتند با حضرت على – عليه السلام تن به تن جنگ كردند وهمگى با ذلت تمام جان سپردند.
نوبت آن رسيد كه امام – عليه السلام وارد دژ شود. بسته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد، ولى امام – عليه السلام با قدرت الهى دروازه خيبر را از جا كند وراه را براى ورود سربازان هموار ساخت وبه اين طريق آخرين لانه فساد وكانون خطر را درهم كوبيد ومسلمانان را از شر اين عناصر پليد وخطرناك، كه پيوسته دشمنى با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند)، آسوده ساخت. (30)
نسبت اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم
اكنون كه در باره يكى از سه فضيلتى كه سعد وقاص در حضور معاويه براى اميرمؤمنان – عليه السلام ياد آورى كرد سخن گفتيم، شايسته است كه در باره آن دو فضيلت ديگر نيز به طور فشرده سخن بگوييم.
يكى از افتخارات امام – عليه السلام اين است كه در تمام نبردها ملازم پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم وپرچمدار وى بود، جز در غزوه تبوك كه به فرمان پيامبر در مدينه باقى ماند. زيرا پيامبر به خوبى آگاه بود كه منافقان تصميم گرفته اند پس از خروج آن حضرت از مدينه شورش كنند. از اين رو، به حضرت على – عليه السلام فرمود: تو سرپرست اهل بيت وخويشاوندان من وگروه مهاجر هستى وبراى اين كار جز من وتو كسى شايستگى ندارد.
اقامت امير مؤمنان – عليه السلام نقشه منافقان را نقش بر آب كرد. لذا به فكر افتادند نقشه ديگرى طرح كنند تا حضرت على – عليه السلام نيز مدينه را ترك گويد. از اين رو شايع كردند كه روابط پيامبر وحضرت على به تيرگى گراييده است وحضرت على به جهت دورى راه وشدت گرما از جهاد در راه خدا سر باز زده است.
هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چندان از مدينه دور نشده بود كه اين شايعه در مدينه انتشار يافت. امام – عليه السلام براى پاسخ به تهمت آنان به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد وجريان را با آن حضرت در ميان نهاد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ذكر جمله تاريخى خود – كه سعد وقاص آرزو داشت اى كاش در باره او گفته مى‏شد – آن حضرت را تسلى داد وفرمود:
«اما ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبي بعدي؟»آيا راضى نيستى كه نسبت‏به من، همچون هارون نسبت‏به موسى باشى؟ جز اينكه پس از من پيامبرى نيست. (31)
اين حديث كه در اصطلاح دانشمندان به آن «حديث المنزله‏» مى‏گويند تمام مناصبى كه هارون داشت‏براى حضرت على – عليه السلام ثابت كرده جز نبوت كه باب آن براى ابد بسته شده است.
اين حديث از احاديث متواتر اسلامى است كه محدثان وسيره نويسان در كتابهاى خود آورده‏اند.
فضيلت‏سومى كه سعد وقاص از آن ياد كرد مساله مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مسيحيان نجران بود. آنان پس از مذاكره با پيامبر در باره عقايد باطل مسيحيت‏حاضر به پذيرش اسلام نشدند، ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام كردند.
وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر ازميان بستگان خود فقط چهار نفر را انتخاب كرد تا در اين حادثه تاريخى شركت كنند واين چهار تن جز حضرت على ودخترش فاطمه وحسن وحسين – عليهم السلام – نبودند. زيرا در ميان تمام مسلمانان نفوسى پاكتر وايمانى استوارتر از نفوس وايمان اين چهار تن وجود نداشت.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فاصله منزل ومحلى را كه بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگيرد با وضع خاصى طى كرد. او در حالى كه حضرت حسين – عليه السلام را در آغوش داشت ودست‏حسن – عليه السلام را در دست گرفته بود وفاطمه – عليها السلام – وحضرت على – عليه السلام پشت‏سر آن حضرت حركت مى‏كردند قدم به محل مباهله نهاد وپيش از ورود به محوطه به همراهان خود گفت: من هر موقع دعا كردم شما دعاى مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.
چهره‏هاى نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وچهار تن ديگر كه سه تن ايشان شاخه‏هاى شجره وجود مقدس او بودند چنان ولوله اى در مسيحيان نجران افكند كه اسقف اعظم آنان گفت: «چهره هايى را مشاهده مى‏كنم كه اگر براى مباهله رو به درگاه الهى كنند اين بيابان به جهنمى سوزان بدل مى‏شود ودامنه عذاب به سرزمين نجران نيز كشيده خواهد شد. از اين رو، از مباهله منصرف شدند وحاضر به پرداخت جزيه شدند.
عايشه مى‏گويد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زير عباى سياه خود وارد كرد واين آيه را تلاوت نمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا .
زمخشرى مى‏گويد:
سرگذشت مباهله ومفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است وسندى زنده بر حقانيت آيين اسلام به شمار مى‏رود. (32)
پى‏نوشت‏ها:
1 – واقدى د رمغازى خود (ج‏1، ص 2) تعداد سريه‏هاى پيامبر را كمتر از آن مى‏داند.
2 – سوره انفال، آيه 42.
3 – سوره انفال، آيه 42.
4 – مغازى واقدى، ج‏1، ص 48.
5 – تاريخ طبرى، ج‏2، ص 140، به نقل از عبد اللهبن مسعود.
6 – مغازى واقدى، ج‏1، ص 62.
7 – سيره ابن هشام، ج‏1، ص 625.
8 – نهج البلاغه، نامه 64.
9 – نهج البلاغه، نامه 28.
10 – سيره ابن هشام، ج‏3، ص‏83 – 84.
11 – سيره ابن هشام، ج‏3، ص‏83 – 84.
12 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏15، ص‏23.
13 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏14، ص‏266.
14 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 250.
15 – كامل، ج‏2، ص‏107.
16 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏14، ص 215.
17 – خصال، شيخ صدوق، ج‏2، ص 15.
18 – تفسير قمى، ص‏103; ارشاد مفيد، ص 115; بحار ج 20، ص 15.
19 – سيره ابن هشام، ج‏1، ص‏84 – 81.
20 – امتاع الاسماع، مقريزى; به نقل از سيره ابن هشام، ج‏2، ص 238.
21 – واقدى در مغازى خود به اين حقيقت اشاره مى‏كند ومى‏گويد: «كان على رؤوسهم الطير»; مغازى، ج‏2، ص 48.
22 – تاريخ الخميس، ج‏1، ص‏486.
23 – كنز الفوائد، ص‏137.
24 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، ص 148.
25 – تاريخ الخميس، ج‏1، ص‏487.
26 – مستدرك حاكم، ج‏3، ص 32 وبحار الانوار، ج‏20، ص‏216.
27 – مستدرك حاكم، ج‏3، ص 32 وبحار الانوار، ج‏20، ص‏33.
28 – مستدرك حاكم، ج‏2، ص‏367; تاريخ الخميس، ج‏2، ص 95.
29 – صحيح بخارى، ج‏5، ص 22و23; صحيح مسلم، ج‏7، ص 120; تاريخ الخميس، ج‏2، ص 95; قاموس الرجال، ج‏4، ص 314 به نقل از مروج الذهب.
30 – محدثان وسيره نويسان خصوصيات فتح خيبر ونحوه ورود امام – عليه السلام به قلعه وديگر حوادث اين ح ح فصل از تاريخ اسلام را به نحو گسترده اى بيان كرده‏اند. علاقه مندان مى‏توانند به كتابهاى سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه فرمايند.
31 – سيره ابن هشام، ج‏2، ص 520 وبحار، ج‏21، ص‏207. مرحوم شرف الدين در كتاب المراجعات مصادر اين حديث را گرد آورده است.
32 – كشاف، ج‏1، صص‏283 – 282 وتفسير امام رازى، ج‏2، صص‏472 – 471.


جستجو