عقیده اهل سنت در باب توحید چکونه است؟

قال اللّه‏ تبارك وتعالى:  «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»[1]. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و همراه با صادقان باشيد.

بعضی پروردگار متعال را به درستى نشناخته‏اند و نسبت‏هاى ناروايى به خداوند سبحان داده‏اند. آنان با استناد به روايات جعلى، پروردگار را شبيه به مخلوقات‏اش دانسته و براى او، دست، پا، چشم و ساير اعضا قائل شده‏اند. همچنين در پاسخ به كسى كه در مقام دفاع از نظريات و روايات جعلى اهل سنت بگويد: چرا اين روايات را توجيه نمى‏كنيد و به معناى ديگر تاويل نمى‏بريد؟پاسخ می دهیم:

دلايل توجيه‏ناپذيرى روايات جعلى

دليل اول: حضرات معصومين عليهم‏السلام در هنگام مواجهه با اين احاديث، علاوه بر اينكه آنها را توجيه نمى‏كردند، انتساب اين احاديث به جدّ بزرگوارشان، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم را تكذيب مى‏نمودند. بعضى از علماى اهل سنت، علاوه بر ترويج روايات جعلى در توصيف پروردگار، از ظواهر آياتى از قرآن كريم سوء استفاده نموده و اعتقادات مردم را در مورد پروردگار، تغيير مى‏دادند؛ اما حضرات معصومين عليهم‏السلام به ويژه حضرت امام رضا عليه‏السلام، با بيانى زيبا و دل نشين، گفتار پروردگار را كه مورد سوال راويان و محبّان خاندان پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم بود، تفسير مى‏نمودند. اينك به چند نمونه از اين روايات، اشاره مى‏كنيم.

1. حسن بن على بن فضّال[3] نقل مى‏كند: «سألت الرضا عليه‏السلام عن قول اللّه‏ عزّوجلّ: «كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ»[4]. فقال عليه‏السلام: إنّ اللّه‏ تبارك وتعالى لايوصف بمكان يحلّ فيه، فيحجب عنه فيه عباده، ولكنّه يعني أنّهم عن ثواب ربّهم محجوبون. قال عليه‏السلام: وسألته عن قول اللّه‏ عزّوجلّ: «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً»[5]، فقال عليه‏السلام: إنّ اللّه‏ عزّوجلّ لايوصف بالمجيء والذهاب، تعالى عن الانتقال، إنّما يعني بذلك: وجاء أمر ربّك… قال عليه‏السلام: وسألته عن قول اللّه‏ عزّوجلّ: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ»[6] قال: يقول: هل ينظرون إلاّ أن يأتيهم اللّه‏ بالملائكة في ظلل من الغمام، وهكذا نزلت»[7]. از حضرت امام رضا عليه‏السلام در مورد اين سخن پروردگار سوال كردم: «چنين نيست كه مى‏پندارند، بلكه آن‏ها در آن روز از پروردگارشان پوشيده شده‏اند». حضرت عليه‏السلام فرمودند: نمى‏توان خداوند را اين گونه توصيف كرد كه در جايى قرار مى‏گيرد و بندگان در پرده‏ى حجاب هستند و او را نمى‏بينند؛ بلكه معناى آيه اين است كه از ثواب پروردگار خويش محروم‏اند. راوى مى‏گويد: در مورد اين آيه از حضرت امام رضا عليه‏السلام پرسيدم: «و پروردگارت آمده و فرشتگان صف در صف حاضر شوند». حضرت عليه‏السلام فرمودند: همانا خداوند با «رفتن و آمدن» توصيف نمى‏شود، خداوند برتر از انتقال و جابجايى است؛ بلكه معناى آيه اين است كه امر و فرمان پروردگار آمد… راوى مى‏گويد: درباره‏ى اين آيه از حضرت عليه‏السلام پرسيدم: «آيا (پيروان فرمان شيطان، پس از اين همه نشانه‏ها و برنامه‏هاى روشن) انتظار دارند كه خداوند، در سايه‏هايى از ابرها به سوى آنان بيايد (و دلايل تازه‏اى در اختيارشان بگذارد؟! با اينكه چنين چيزى محال است!)». حضرت عليه‏السلام فرمودند: خداوند مى‏گويد: آيا منتظراند كه خداوند ملائكه را در پاره‏هايى از ابرها به نزدشان بياورد؟ و همين گونه نيز اين آيه نازل شده است.

 

2. ابا صلت[8] نقل مى‏كند: «سأل المأمون أبالحسن عليّ بن موسى الرضا عليه‏السلام عن قول اللّه‏ عزّوجلّ: «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[9]. فقال عليه‏السلام: إنّ اللّه‏ تبارك وتعالى خلق العرش والماء والملائكة قبل خلق السماوات والأرض، وكانت الملائكة تستدلّ بأنفسها وبالعرش والماء على اللّه‏ عزّوجلّ، ثمّ جعل عرشه على الماء ليظهر بذلك قدرته للملائكة، فتعلم أنّه على كلّ شيءٍ قدير، ثمّ رفع العرش بقدرته ونقله، وجعله فوق السماوات السبع، ثمّ خلق السماوات والأرض في ستّة أيّام وهو مستولٍ على عرشه وكان قادراً على أن يخلقها في طرفة عين[10]، ولكنّه عزّوجلّ خلقها في ستّة أيّام ليظهر للملائكة مايخلقه منها شيئاً بعد شيءٍ، فيستدلّ بحدوث مايحدث على اللّه‏ تعالى ذكره مرّةً بعد مرّة، ولم يخلق اللّه‏ العرش لحاجة به إليه، لأنّه غنيٌّ عن العرش وعن جميع ماخلق، لايوصف بالكون على العرش، لأنّه ليس بجسم، تعالى عن صفة خلقه علوّاً كبيراً… فقال المأمون: فرّجتَ عنّي يا أبالحسن عليه‏السلام! فرّج اللّه‏ عنك»[11]. مأمون از حضرت امام رضا عليه‏السلام در مورد اين گفتار پروردگار سوال كرد: «او كسى است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد و عرش (حكومت) او، بر روى آب قرار داشت، (به خاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است» حضرت عليه‏السلام فرمودند: همانا خداوند تبارك و تعالى عرش، آب و ملائكه را قبل از آفرينش آسمان‏ها و زمين آفريد، و ملائكه با توجه نمودن به خود و عرش و آب، بر وجود خداوند استدلال مى‏نمودند. سپس خداوند عرش خود را بر روى آب قرار داد تا به اين وسيله، قدرت خود را به ملائكه نشان دهد، تا ملائكه بفهمند كه خداوند بر هر كارى تواناست، سپس با قدرت و توانايى خويش، عرش را بلند كرده و بر فراز آسمان‏هاى هفت گانه قرار داد، آن گاه در حالى كه بر عرش خود تسلط داشت، آسمان‏ها و زمين را در شش روز آفريد، هر چند توانايى داشت كه در يك چشم بر هم زدن اين كار را انجام دهد، ولكن آن‏ها را در شش روز آفريد تا با اين كار، آن چه را كه در آسمان‏ها و زمين مى‏آفريند، يكى يكى و به تدريج، به ملائكه نشان دهد تا به وجود آمدن هر يك از آن‏ها، در هر مرتبه، براى ملائكه، دليلى باشد بر خداوند متعال، و خداوند، عرش را به خاطر نياز نيافريده است، زيرا او از عرش و تمام مخلوقات بى‏نياز است. در مورد ذات پروردگار نمى‏توان گفت: بر روى عرش نشسته است، زيرا او جسم نيست، خداوند بسيار برتر و والاتر از صفات مخلوقين است… مأمون وقتى اين تفسير زيبا را شنيد، گفت: اى ابالحسن عليه‏السلام! ناراحتى و عقده‏ى دلم را گشودى، خداوند ناراحتى و غم را از شما بگشايد.

3. حسين بن خالد[12] مى‏گويد: «قلتُ له: ياابن رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم! إنّ النّاس ينسبونا إلى القول بالتشبيه والجبر، لما رُوي من الأخبار في ذلك عن آبائك الأئمّة عليهم‏السلام، فقال عليه‏السلام: ياابن خالد! أخبرني عن الأخبار الّتي رويت عن آبائي الأئمّة عليهم‏السلام في التشبيه والجبر أكثر، أم الأخبار الّتي رويت عن النّبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم في ذلك؟ فقلت: بل ما روي عن النّبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم في ذلك أكثر. قال عليه‏السلام: فليقولوا: إنّ رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلمكان يقول في التشبيه والجبر إذاً. فقلتُ له: إنّهم يقولون: إنّ رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم لم يقل من ذلك شيئاً وإنّما روي عليه. قال عليه‏السلام: فليقولوا في آبائي الأئمّة عليهم‏السلام: إنّهم لم يقولوا من ذلك شيئاً وإنّما روي عليهم.

به حضرت امام رضا عليه‏السلام عرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم! مردم به خاطر رواياتى كه از پدران‏تان نقل شده، ما را قائل به جبر و تشبيه مى‏دانند. حضرت عليه‏السلام فرمودند: اى پسر خالد! به من بگو آيا اخبارى كه از پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم در مورد جبر و تشبيه روايت شده بيشتر است يا اخبارى كه از پدران‏ام عليهم‏السلام روايت شده است؟ عرض كردم: يقيناً آنچه از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم در اين مورد نقل شده، بيشتر است. حضرت عليه‏السلام فرمودند: بنابراين بايد بگويند: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم نيز قائل به جبر و تشبيه بوده است! گفتم: آنان معتقداند رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم هيچ يك از آن سخنان را نفرمودند؛ بلكه به ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم تهمت و افترا زده‏اند.
حضرت عليه‏السلام فرمودند: پس در مورد پدرانم عليهم‏السلام بگويند: ايشان عليهم‏السلام نيز هيچ كدام از آن روايات را نگفته‏اند؛ بلكه به ايشان عليهم‏السلام افترا بستند. ثمّ قال عليه‏السلام: مَنْ قال بالتشبيه والجبر فهو كافر مشرك، ونحن منه برآء في الدّنيا والآخرة، ياابن خالد! إنّما وضع الأخبار عنّا في التشبيه والجبر الغلاة الّذين صغّروا عظمة اللّه‏ تعالى، فمَنْ أحبّهم فقد أبغضنا، ومَنْ أبغضهم فقد أحبّنا، ومَن والاهم فقد عادانا، ومَن عاداهم فقد والانا، ومَنْ وصلَهُمْ فقد قَطَعنا، ومَن قطعهم فقد وصلنا، ومَن جفاهم فقد برّنا، ومَنْ برّهم فقَد جفانا، ومَنْ أكرمهم فقد أهاننا، ومَن أهانهم فقد أكرمنا، ومن قبلهم فقد ردّنا، ومَنْ ردّهم فقد قبلنا، ومَن أحسن إليهم فقد أساء إلينا، ومَن أساءَ إليهم فقد أحسن إلينا، ومَن صدّقهم فقد كذّبنا، ومَنْ كذّبهم فقد صدّقنا، ومَنْ أعطاهم فقد حرّمنا، ومَن حرّمهم فقد أعطانا، ياابن خالد! مَن كان من شيعتنا فلايتّخذنّ منهم وليّاً ولانصيراً»[13]. سپس فرمودند: هر كه قائل به جبر و تشبيه باشد كافر و مشرك است، و ما از آنان در دنيا و آخرت بيزاريم. اى پسر خالد! اخبار جبر و تشبيه را غلات[14] كه عظمت خداوند را كوچك دانسته‏اند، از قول ما جعل كرده‏اند؛ پس هر كس آنان را دوست بدارد، ما را دشمن داشته و هر كه آنان را دشمن بدارد، ما را دوست داشته است. هر كس با آنان دوستى نمايد، با ما دشمنى كرده و هر كس با آنان دشمنى كند، با ما دوستى نموده است. هر كه با آنان ارتباط برقرار كند، با ما قطع رابطه كرده و هر كه با ايشان قطع رابطه كند، با ما مرتبط شده است. هر كه به ايشان بدى كند، به ما نيكى كرده و هر كه به آنان نيكى كند، به ما بدى نموده است. هر كه آنان را گرامى بدارد، به ما اهانت نموده و هر كه سستى جايگاه آنان را نشان دهد، ما را احترام كرده است. هر كه ايشان و اقوال‏شان را قبول كند، ما را ردّ نموده و هر كه آنان را ردّ كند، ما را پذيرفته است. هر كه به آنان احسان كند، به ما بدى نموده و هر كه به آنان بدى كند، به ما احسان نموده است. هر كه آنان را تصديق كند، ما را تكذيب نموده و هر كه آنان را تكذيب كند، ما را تصديق كرده است. هر كه به آنان چيزى عطا كند، ما را محروم نموده و هر كه به آنان چيزى ندهد، به ما عطا نموده است. اى پسر خالد! هر كس كه جزو شيعيان باشد، نبايد از ميان آنان براى خود، دوست و ياورى انتخاب كند.

از روايات فوق، اين نتايج حاصل مى‏شود:

الف ـ اهل بيت عليهم‏السلام با اين گونه افكار و انديشه‏هاى انحرافى و نسبت‏هاى ناروا به ساحت مقدس پروردگار، به شدت برخورد مى‏نمودند و پيروان اين نظريات را مطرود، كافر و مشرك معرفى مى‏كردند.

ب ـ حضرات معصومين عليهم‏السلام هرگز در مقام توجيه روايات جعلى نبودند و آيات قرآن كريم را نيز تاويل يا توجيه نمى‏نمودند، بلكه توضيح جامعى از آيات ارائه مى‏دادند؛ زيرا در آن زمان، علماى اهل سنت با استناد به ظاهر اين آيات، ساده‏انديشان و كوته فكران را از مفهوم واقعى گفتار پروردگار منحرف مى‏كردند.

ج ـ رواياتى از اين دست كه اهل سنت نقل نموده‏اند، يقيناً جعلى و كذب بوده است و جاعلين اين احاديث، آن‏ها را به دروغ به ساحت مطهر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم نسبت مى‏دادند. با اندك تاملى مشخص مى‏شود كه اين روايات، پيشينه‏اى در دين مقدس اسلام نداشته است؛ بلكه سرچشمه‏ى آن روايات، به دين يهود و كتاب تورات تحريف شده باز مى‏گردد كه به وسيله‏ى افرادى همانند كعب الأحبار[15] وارد كتب روايى اهل سنت شده است.

دليل دوم: هيچ روايتى در منابع معتبر اهل سنت؛ همچون صحيح بخارى و صحيح مسلم، يافت نمى‏شود كه با آن روايات جعلى در توصيف پروردگار، در تقابل و تضاد باشد. در منابع روايى شيعيان، رواياتى موجود است كه مى‏توانند رواياتى را كه داراى ابهام و اجمال هستند توجيه، تفسير و يا حتّى تكذيب كنند؛ اما تمام رواياتى كه بخارى و مسلم، در مسئله‏ى توحيد و خداشناسى ذكر كرده‏اند، با هم سازگار بوده و روايتى كه معارض يا مخالف آن نظريات باشد، يافت نمى‏شود.

دليل سوم: بسيارى از روايات جعلى اهل سنت، قابل تاويل يا توجيه نيستند. به عنوان نمونه، اگر شخصى در اتاق‏اش خوابيده باشد و ناگهان صدايى از درون منزل بشنود، مى‏تواند چند احتمال بدهد؛ احتمال مى‏دهد سارقى داخل منزل شده است، يا بادى به شدت مى‏وزد و صدايى از آن به وجود مى‏آيد، يا حيوانى وارد خانه شده و توليد صدا كرده است و احتمالات فراوان ديگر؛ اما زمانى كه سارقى چاقو به دست، وارد اتاق خواب مى‏شود، ديگر امكان هيچ تاويل يا توجيهى (مانند قصد دعا خواندن سارق بر بالين صاحب خانه!) وجود ندارد. مفاهيم و مصاديق روايات اهل سنت آن چنان گوياست كه امكان تاويل يا توجيه در آنها وجود ندارد. اكنون براى يادآورى، به چند نمونه از اين روايات كه قابل توجيه و تاويل نيستند، اشاره مى‏كنيم:

1. ابوهريره مى‏گويد: «عن النّبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم قال: خلق اللّه‏ آدم على صورته»[16]. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم فرمودند: خداوند، آدم را به صورت خودش آفريد.  بعضى از روشن‏فكران اهل سنت مى‏خواستند اين روايت و امثال آن را توجيه كنند؛ اما با مخالفت و واكنش شديد علماى ديگر مواجه شدند و به آن‏ها گفته شد: روايات كاملاً صراحت دارد كه خدا انسان را شبيه خودش آفريد، پس چرا مى‏خواهيد اين روايات را توجيه كنيد؟!

2. سيوطى[17] در كتاب «الدرّ المنثور» از عمر بن خطاب نقل مى‏كند: «إنّ له أطيطاً كأطيط رحل الجديد، إذا ركب من ثقله»[18]. هنگامى كه خداوند روى كرسى خود مى‏نشيند، آن كرسى مثل نعره‏ى شترى كه بار زيادى بر دوش‏اش مى‏گذارند، از سنگينى خداوند ناله مى‏كند.

3. عبداللّه‏ بن مسعود[19] مى‏گويد: «جاء حبرٌ من الأحبارإلى رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم فقال: يا محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم! إنّا نجد إنّ اللّه‏ يجعل السماوات على إصبعٍ والأرضين على إصبعٍ والشجر على إصبعٍ، والماء على إصبعٍ، والثرى على إصبع، وساير الخلايق على إصبع»[20]. يكى از علماى يهود به حضور رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم شرفياب گرديد و عرضه داشت: اى محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم! در كتاب‏هايمان مى‏يابيم خداوند در روز قيامت هر يك از آسمان‏ها، زمين‏ها، درخت، آب، خاك و ساير مخلوقات را بر روى انگشتى از انگشتان خود قرار مى‏دهد. اين روايت به صراحت بيان مى‏كند كه خداوند، شش انگشت دارد. حال چگونه مى‏توان اين روايت را توجيه كرد؟ اگر گفته شود: منظور از انگشت پروردگار، قدرت اوست، در پاسخ مى‏گوييم: قدرت خداوند، نامحدود است؛ بنابراين نياز به انگشت يا دست ندارد.

4. ابن ابى الحديد مى‏گويد: «رووا أنّه أمردٌ جعدٌ قطط وفي رجليه نعلان من ذهب، وأنّه في روضة خضراء على كرسيّ تحمله الملائكة»[21]. بعضى از علما چنين نقل كردند كه خداوند، نوجوانى كوتاه قد است كه در صورت‏اش مو پديدار نشده و موهاى سرش به هم پيچيده است و در پاهايش، يك جفت كفش طلا وجود دارد و همانا خداوند در باغ سرسبزى بر روى كرسى مى‏نشيند و ملائكه آن را حمل مى‏كنند.  حتى اگر بتوان چشم يا دست پروردگار را، به بصيرت و قدرت او توجيه كرد؛ اما موهاى به هم پيچيده‏ى پروردگار را نمى‏توان به معناى ديگر، تاويل برد.

خداوندى كه اهل سنت، اين گونه معرفى مى‏كنند، چه تفاوتى با خداوندِ آيين بوداييان، هندوها و يا حتى بت پرستان دارد؟

5. ابن ابى الحديد نقل مى‏كند: «دخل إنسانٌ على معاذ بن معاذ يوم عيد، وبين يديه لحمٌ في طبيخ سكباج[22]، فسأله عن الباري تعالى في جملة ما سأله، فقال: هو واللّه‏! مثل هذا الّذي بين يدي، لحمٌ ودمٌ»[23]. شخصى در روز عيد بر معاذ بن معاذ عنبرى[24] داخل شد، در حالى كه در دستان او، تكه گوشتى از آبگوشت سركه شيره وجود داشت. او سوالات فراوانى از معاذ پرسيد كه يكى از آن‏ها درباره‏ى خداوند متعال بود. گفت: قسم به خدا! خداوند مثل اين آبگوشتى كه در دست من است، از گوشت و خون تشكيل شده است.

6. ابو رزين[25] مى‏گويد: «قلت: يا رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم! أين كان ربّنا قبل أن يخلق خلقه؟ قال: كان في عماءٍ، ماتحته هواءٌ ومافوقه هواءٌ، ثمّ خلق عرشه على الماء»[26]. از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم سؤال نمودم: خداوند پيش از آنكه موجودات عالم را خلق كند، در كجا بود؟ حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم فرمودند: در ميان ابر ضخيمى بود كه نه در زير آن ابر، هوا بود و نه در بالاى ابر و در عالم هيچ موجودى نبود. سپس خداوند، عرش خود را بر روى آب آفريد. بر اساس اين روايت، ابر، باد و هوا به همراه پروردگار به وجود آمده و ازلى و قديم‏اند. اين نظريه با عقايد نصرانى‏ها فرقى ندارد؛ زيرا آنان قائل به اقانيم ثلاثه بودند و سه موجود (پدر، پسر، روح القدس) را قديم مى‏پنداشتند[27]. اما باور شيعيان بر اساس تعاليم ائمه عليهم‏السلام اين است كه فقط ذات پروردگار متعال قديم بوده و تمام موجودات عالم، جزو مخلوقات خداوند مى‏باشد.

حضرت امام سجاد عليه‏السلام مى‏فرمايند:  «الحمدللّه‏ الأوّل بلا أوّل كان قبله»[28]. سپاس خدايى را كه اول است و پيش از او اولى نبوده است (مبدأ تمام موجودات است).

7. عباس بن عبدالمطلب[29] نقل مى‏كند: «قال رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم: كم ترون بينكم وبين السّماء؟ قالوا: لاندري. قال: فإنّ بينكم وبينها إمّا واحداً أو إثنين أو ثلاثاً وسبعين سنة، والسماء فوقها كذلك حتّى عدّ سبع سماوات. ثمّ فوق ذلك ثمانية أوعال[30] بين أضلافهنّ ورُكَبِهنّ كما بين سماءٍ إلى سماءٍ ثمّ على ظهورهنّ العرش»[31]. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم به مردم فرمودند: فاصله‏ى بين خودتان تا آسمان را چقدر مى‏پنداريد؟ مردم گفتند: نمى‏دانيم. حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم فرمودند: همانا بين شما تا آسمان، هفتاد و يك يا هفتاد و دو يا هفتاد و سه سال فاصله وجود دارد، و فاصله‏ى اين آسمان با آسمان بالايى‏اش نيز همين مقدار است تا به آسمان هفتم برسد. بالاى آسمان هفتم، هشت بز كوهى[32] وجود دارد كه فاصله از سم تا زانوى آنها مانند فاصله‏ى دو آسمان است و عرش خداوند روى كمر آنان قرار دارد.

محمد بن عبدالوهاب در كتاب «توحيد» اين حديث را صحيح دانسته و محتواى آن را مى‏پذيرد[33].

روايات ديگرى شبيه روايت فوق، در منابع اهل سنت يافت مى‏شود كه به غير از بز كوهى، گاو و شير درنده نيز حامل عرش الهى‏اند كه به دليل اطاله‏ى مقال، از ذكر آن‏ها، صرف نظر مى‏كنيم[34].

دليل چهارم: اصرار و پافشارى فراوان علماى متأخرِ اهل سنت بر پايبندى به مضامين اين احاديث جعلى، موجب تاويل ناپذيرى آنها مى‏شود. به عنوان نمونه؛ ابى‏داود و ابن ماجه، در كتاب‏هايشان، گروهى به نام جهميه[35] را متهم به كفر نموده و پيروان اين گروه را كافر معرفى كردند[36]؛ زيرا اين گروه، همانند شيعيان معتقد بودند كه امكان رويت ظاهرى در مورد پروردگار وجود ندارد. حنابله (پيروان احمد بن حنبل) نيز محتواى اين روايات جعلى را پذيرفته و قائل به رويت ظاهرى خداوند شدند و مخالفين اين نظريه را مجازات مى‏كردند. حموى در كتاب «معجم الاُدباء» در شرح حال محمد بن جرير طبرى[37] مى‏نويسد: «أنّه لمّا قدم إلى بغداد من طبرستان تَعصّب عليه قوم وسأله الحنابلة عن حديث الجلوس على العرش. فقال: أمّا حديث الجلوس على العرش فمحال. ثمّ أنشد: سبحان من ليس له أنيس ولا له في العريش جليس فلمّا سمع ذلك الحنابلة وأصحاب الحديث، وثبوا و رموه بمحابرهم، فدخل داره، فرموا داره بالحجارة حتّى صار على بابه كالتلّ العظيم، وعندما توفّي هجموا على جنازته ومنعوا دفنه في مقابر المسلمين، وكذلك هاجموا ابن حبّان المحدّث المعروف تشبيهاً بما فعلوا بالطبريّ»[38]. هنگامى كه طبرى از مازندران وارد شهر بغداد شد، گروهى از او بازجويى اعتقادى كردند[39]. پيروان حنابله نظر او را در مورد روايت نشستن پروردگار بر عرش خود، جويا شدند. او گفت: نشستن خداوند بر روى عرش، غير ممكن و محال است. سپس اين شعر را (كه مضامين سوره‏ى توحيد در آن يافت مى‏شود) سرود: پاك و منزه است كسى كه همنشينى براى خود ندارد. و كسى در عرش همراه او نمى‏نشيند. زمانى كه حنابله و اصحاب حديث (اهل سنت) جواب طبرى را شنيدند، او را تحت فشار قرار دادند و به سوى او سنگ پرتاب كردند. هنگامى كه طبرى وارد منزل‏اش شد، به خانه‏ى او نيز سنگ پرتاب كردند تا اينكه پشت در منزل‏اش، مثل تپه‏اى بزرگ، سنگ جمع شده بود. زمانى كه طبرى وفات كرد، به جنازه‏ى او حمله كرده و از دفن او در قبرستان مسلمانان جلوگيرى نمودند. شبيه به همين عمل را با ابن حبّان[40] كه محدثى مشهور بوده است، انجام دادند.

از جمله افرادى كه توجيه پذيرى در روايات جعلى را انكار مى‏كند و آن را محال مى‏داند، ابن تيميه است.

او نظريه‏ى علامه‏ى حلى قدس‏سره را كه فرمود: «إنّه غير مرئي ولامدرك بشيءٍ من الحواس، لقوله تعالى: «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ»[41]». همانا خداوند با چشم ظاهر ديده نمى‏شود و هيچ يك از حواس انسانى نمى‏تواند او را ادراك كند؛ زيرا خداوند مى‏فرمايد: «چشم‏ها او را نمى‏بينند ولى او همه‏ى چشم‏ها را مى‏بيند».  رد مى‏كند و مى‏گويد: «و أمّا إثبات أنّه موجودٌ قائمٌ بنفسه لايشار إليه، فهذا ممّا يعلم العقل استحالته وبطلانه بالضرورة»[42]. و اما ثابت كردن اينكه خداوند موجودى است كه نيازمند به چيزى نيست و نمى‏شود به او اشاره كرد، از مواردى است كه عقل آشكارا، آن را باطل و محال مى‏داند.

كوته فكرانى همچون ابن تيميه نمى‏توانند مبانى شيعيان را قبول كنند؛ زيرا افكار آنان توان پذيرش وجود پروردگار متعال در تمام مكان‏ها و زمان‏ها را ندارد.   از مجموع دلايل چهارگانه، به اين نتيجه مى‏رسيم كه موانع زيادى براى توجيه يا تاويل روايات جعلى اهل سنت وجود دارد و نمى‏توان معناى اين روايات را به اوصافى كه شايسته پروردگار است، تاويل نمود. لازم به ذکر است مخترع و به وجود آوردنده‏ى اين اعتقادات ننگين و باطل، كعب الأحبار بود و او نيز عقايد خود را از كتاب تورات تحريف شده اخذ مى‏كرد. سپس، اين باورها به وسيله‏ى بعض صحابه وارد منابع اسلامى و اعتقادى اهل سنت شد. نكته‏ى ديگر آن كه، راويان اين احاديث نيز از پيروان عمر بن خطاب بودند. روايان عمده‏ى اين روايات عبارت‏اند از: عبداللّه‏ بن عمر (فرزند خليفه‏ى دوم)، ابوموسى اشعرى و فرزنداش، ابوهريره و فرزند عمروعاص. اگر احاديثى كه اين افراد نقل كردند، حذف كنيم، حديث قابل توجه ديگرى در مورد اعتقادات باطل اهل سنت، يافت نمى‏شود.

نكته‏ى قابل توجه آن است كه تناقض گويى‏هاى اهل سنت در مورد صحت اين روايات كاملاً آشكار و هويداست؛ زيرا از سويى منكران رويت پروردگار را كافر و مشرك مى‏پندارند و از سوى ديگر، عايشه،  «اُمّ المومنين»محتواى اين احاديث را به شدت انكار مى‏كند و راويان آن را دروغ‏گو مى‏داند[43]. وى مى‏گويد: «مَنْ زَعَمَ أنَّ محمّداً صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم رأى ربّه، فقد أعظم على اللّه‏ الفرية»[44]. هر كس گمان كند كه محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم پروردگاراش را مشاهده كرد، بهتان بزرگى بر خداوند بسته است.

نقش بنى اميه در ترويج روايات جعلى

حاكمان بنى اميه، در انتشار و تكثير اين روايات جعلى، بعد از عمر بن خطاب، نقش مهم و اساسى داشتند. آنان با در اختيار گرفتن فضاى اجتماعى در زمان حكومت‏شان، توانستند اين عقايد باطل را در ميان مسلمانان رواج دهند. ريشه‏ى در دست گرفتن حكومت توسط بنى اميه، به زمان بزرگان‏شان در صدر اسلام باز مى‏گردد؛ آنان در زمان حيات رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلمپيمان بستند كه خلافت پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم بعد از ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم به خاندان آن حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم منتقل نشود.

حضرت امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمايند: «كنتُ دخلتُ مع أبي الكعبة، فصلّى على الرخامة الحمراء بين العمودين. فقال: في هذا الموضع تعاقد القوم إن مات رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم أو قُتِلَ ألاّ يردّوا هذا الأمر في أحد من أهل بيته أبداً»[45]. به همراه پدرم عليه‏السلام وارد خانه‏ى كعبه شديم. سپس پدرم عليه‏السلام بر روى سنگ قرمزى كه ميان دو ستون قرار داشت، نماز گزاردند و فرمودند: در اين جايگاه، قومى (منافقان) پيمان بستند كه اگر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم بميرند يا كشته شوند، هرگز اجازه ندهند امر حكومت، به شخصى از خاندان ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم بازگردد.

بنى اميه، مهم‏ترين ركن اعتقادى بشريت، يعنى توحيد و خداشناسى را كه وجه مشترك تمام اديان الهى است، منحرف كردند. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ»[46]. بگو اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم.

بنى اميه، افرادى را مامور مى‏ساختند تا روايات جعلى زيادى كه در توصيف پروردگار وجود داشت، بين مردم منتشر كنند. ذهبى[47] در شرح حال مالك بن انس[48] از ابن قاسم[49] نقل مى‏كند: «سألت مالكاً عمّن حدّث بالحديث، الّذين قالوا: «إنّ اللّه‏ خلق آدم على صورته»، والحديث الّذي جاء: «إنّ اللّه‏ يكشف عن ساقه» و«إنّه يدخل يده في جهنّم حتّى يخرج من أراد» فأنكر مالك ذلك انكاراً شديداً، ونهى أن يحدّث بها أحد، فقيل له: إنّ ناساً من أهل العلم يتحدّثون به، فقال: مَن هُوَ؟ قيل: ابن عجلان عن أبي الزّناد. قال: لم يكن إبن عجلان يعرف هذه الأشياء ولم يكن عالماً، وذكر أبا الزَّناد فقال: لم يزل عاملاً لهؤلاء حتّى مات»[50]. از مالك در مورد چند حديث از اهل سنت سوال كردم، اهل حديث (اهل سنت) مى‏گويند: «خداوند، آدم را به صورت خودش آفريد» و حديث ديگرى كه اين طور به دست ما رسيده: «همانا خداوند ساقش را آشكار مى‏نمايد» و «همانا دست خداوند در جهنم داخل مى‏شود، تا هر كسى را كه اراده كرده است از جنهم خارج كند». مالك آن احاديث را به شدت انكار كرد و از بازگو كردن اين احاديث نهى كرد. به او گفته شد: همانا عده‏اى از اهل علم، اين روايات را نقل مى‏كنند. مالك گفت: چه كسانى؟ به او گفته شد: ابن عجلان[51] از أبى زناد[52]. مالك گفت: ابن عجلان اين احاديث را نمى‏دانست و عالم نيز نبود. سپس ابازناد را يادآورى كرد و گفت: مأمور بودن او براى بنى اميه از بين نرفت تا اينكه مرد.

اين روايت، به خوبى نقش بنى اميه را در نشر روايات جعلى نمايان مى‏سازد؛ زيرا مالك اعتراف مى‏كند كه يكى از راويان اين احاديث، از مأموران و عاملان بنى اميه بوده است. همچنين، تناقض گويى اهل سنت در روايت فوق آشكار مى‏شود و غير از عايشه، امام مالك نيز اين روايات را رد مى‏كند و قبول ندارد.

[3]. او اهل كوفه و نزد شيعيان ثقه بوده است و از نظر تقوا و پرهيزكارى در مدارج بالايى قرار
داشته است معجم رجال حديث، جلد 5، صفحه 44.

[4]. سوره مطففين، آيه 15.

[5]. سوره فجر، آيه 22.

[6]. سوره بقره، آيه 210.

[7]. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، جلد 2، صفحه 115؛ بحارالأنوار، جلد 3، صفحه 318.

[8]. او ثقه و خادم مخصوص حضرت امام رضا عليه‏السلام بود و روايات فراوانى از حضرت عليه‏السلام
نقل مى‏كرد معجم رجال الحديث، جلد 10، صفحه 16.

[9]. سوره هود، آيه 7.

[10]. به دليل اينكه خداوند متعال مى‏فرمايد: «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» سوره يس، آيه 82؛ هر گاه (خداوند) چيزى را اراده كند، تنها به آن بگويد: «موجود باش »، آن نيز بى‏درنگ موجود مى‏شود.

[11]. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، جلد 2، صفحه 123؛ بحارالأنوار، جلد 10، صفحه 342.

[12]. وى جزو اصحاب حضرت امام كاظم عليه‏السلام بوده و از حضرت امام رضا عليه‏السلام نيز روايت نقل
مى‏كرده است معجم رجال حديث، جلد 5، صفحه 227.

[13]. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، جلد 2، صفحه 130؛ بحارالأنوار، جلد 3، صفحه 294.

 

[14]. غلات، فرقه‏اى بودند كه حضرات معصومين عليهم‏السلام را به عنوان پروردگارشان مى‏پنداشتند، امروزه نيز گروهى به نام «على اللّهى » وجود دارد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام را خداى خودشان مى‏دانند.

[15]. او پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را درك نمود و در زمان حكومت ابوبكر مسلمان شد تهذيب الكمال، جلد 24، صفحه 189.

[16]. صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 125؛ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 149.

[17]. او از بزرگان و علماى اهل سنت بوده و داراى تاليفات زيادى مى‏باشد؛ اما به دليل فقدان
ولايت حضرات معصومين عليهم‏السلام، قدرت فهم و رسيدن به عمق مطالب از وى سلب شده است.

[18]. الدرّ المنثور، جلد 1، صفحه 328.

[19]. وى در مكه مسلمان شد و نزد اهل سنت داراى مناقب و فضايل فراوانى است تهذيب
الكمال، جلد 16، صفحه 122.

[20]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 33؛ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 125.

[21]. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.

[22]. اهل لغت به آبگوشت سركه شيره، سكباج مى‏گويند المنجد، ذيل واژه‏ى سكب.

[23]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.

[24]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل بصره بوده است و دو فرزند به نام‏هاى عبيداللّه‏ و مثنى داشته است تهذيب الكمال، جلد 28، صفحه 132.

[25]. او نزد اهل سنت، ثقه و اهل كوفه بوده است (تهذيب الكمال، جلد 27، صفحه 477).

[26]. مسند أحمد، جلد 4، صفحه 11؛ سنن ترمذى، جلد 4، صفحه 351.

[27]. تفسير الميزان، جلد 6، صفحه 70.

[28]. صحيفه‏ى سجاديه، دعاى اول.

[29]. او عموى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و از اصحاب ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام
بوده است و هيچ فضيلتى براى وى ثابت نشد معجم رجال حديث، جلد 9، صفحه 232.

[30]. اوعال جمعِ واژه‏ى وعل مى‏باشد و وعل به معناى بز كوهى است المنجد، ذيل واژه‏ى وعل.

[31]. سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 69؛ سنن ابى داود، جلد 2، صفحه 418؛ مستدرك حاكم
نيشابورى، جلد 2، صفحه 288.

[32]. ظاهراً عمر بن خطاب به بز كوهى علاقه‏ى زيادى داشت. او مى‏گفت: من در جنگ احد، مثل بز كوهى، به بالاى كوه فرار كردم كنز العمّال، جلد 2، صفحه 376؛ جامع البيان، جلد 4، صفحه 193؛ الدرّ المنثور، جلد 2، صفحه 88.

[33]. كتاب التوحيد، صفحه 225 ـ 228.

[34]. الدرّ المنثور، جلد 6، صفحه 261.

[35]. براى اطلاع از آرا و عقايدشان به كتاب «الملل والنحل » جلد 1، صفحه 79 مراجعه نماييد.

[36]. سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 63؛ سنن ابى داود، جلد 2، صفحه 420.

[37]. وى صاحب كتاب تاريخ و تفسير بوده و ظاهراً مذهب اهل سنت را انتخاب كرد معجم
رجال حديث، جلد 15، صفحه 146.

[38]. معجم الأدباء، جلد 9، صفحه 57.

[39]. اين نوع از بازجويى‏ها، در آن زمان ميان ملت‏هاى عقب افتاده و كوتاه انديش به صورت سنتى رايج بود. امروزه نيز متاسفانه، اين سنت در مناطقى از كشورمان شيوع دارد. به محض ورود شخصى به مجلسى، نظر او را درباره‏ى حزب يا تشكل خاصى مى‏پرسند؛ اگر آن شخص، نظريات آن تشكل را قبول داشت، اطرافيان دور او جمع مى‏شوند؛ اما اگر تفكرات آن حزب را قبول نداشت، ديگران به او بى‏اعتنايى نموده و او را از جلسه طرد مى‏كنند.

[40]. نام كامل او، محمد بن حبّان مى‏باشد. او نزد اهل سنت ثقه بوده و صاحب كتاب مشهور
«المجروحين » مى‏باشد سير اعلام النبلاء، جلد 16، صفحه 92.

[41]. سوره انعام، آيه 103.

[42]. منهاج السنة، جلد 1، صفحه 218.

[43]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 145، صفحه 10 از سلسله جزوات «به سوى معرفت » مراجعه
نماييد.

[44]. صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 110.

[45]. كافى، جلد 4، صفحه 545.

[46]. سوره آل عمران، آيه 64.

[47]. وى نزد اهل سنت ثقه بوده و شصت و پنج عنوان كتاب را تاليف كرده است مقدمه ميزان
الاعتدال، جلد 1، صفحه 6.

[48]. او يكى از پيشوايان چهارگانه‏ى اهل سنت مى‏باشد معجم رجال حديث، ج14، ص159.

[49]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل مصر بوده است و از برجسته‏ترين شاگردان مالك بن انس، به شمار مى‏رود تهذيب الكمال، جلد 17، صفحه 346.

[50]. سير أعلام النبلاء، جلد 8، صفحه 103.

[51]. نام كامل وى، محمد بن عجلان مى‏باشد. او نزد اهل سنت ثقه و اهل كوفه بوده و روايات زيادى را نقل كرده است تهذيب الكمال، جلد 26، صفحه 101.

[52]. نام كامل وى، عبداللّه‏ بن ذكوان مى‏باشد. او نزد اهل سنت ثقه و اهل مدينه بوده است تهذيب الكمال، جلد 14، صفحه 476. 


جستجو