پذیرش تشیّع نشأت گرفته از عواطف و احساساتی نیست که بر انسان عارض میشود بلکه موقفی است که انسان مستبصر، آن را بعد از مطالعه و درس و بحث بسیار و عمیق انتخاب میکند. انسان در این مرحله با مصیبتها و گرفتاریها و گردنههای زیادی مواجه میشود که باید با تدبیر لازم و دقت فراوان از آنها گذشته و خود را به سرمنزل مقصود که همان رسیدن به حقّ و حقیقت است برساند. آری، او مصمّم است که خود را با عنایات الهی پیرو نتیجهای کند که ادلّه و براهین بر آن اقامه شده است. این تحوّل مذهبی برای یک مستبصر پدید نمیآید جز آنکه از مجموعه عواملی عبور کرده و در آنها غور کند تا او را به مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(ع) رهنمون سازد. اینک به این عوامل اشاره میکنیم:
1- آشنایی با عظمت اهل بیت(ع)
بسیاری از علما و جوانان اهل سنت در طول تاریخ، خصوصاً در این عصر و زمان که مقداری سعی در شناساندن معارف اهل بیت(ع) شده، در صدد برآمدهاند تا با تراث فرهنگی آن بزرگواران آشنا شوند، امری که منجرّ به تشیّع تعداد زیادی از آنان شده است؛ زیرا پی به وجود چشمهای گوارا از علم و معرفت اهل بیت(ع) برده و از آن بهرهمند گشتهاند.
اهل بیت (ع) از دیدگاه امام علی (ع)
امام علی (ع) در توصیف عترت پیامبر(ص) خطاب به مردم میفرماید: «فَأَینَ تَذهَبُونَ؟ وَ أَنَّی تُؤفَکُونَ وَ الأَعلاَمُ قَائمَۀٌ وَ الاَیَاتُ وَاضِحَۀٌ وَ المَنَارُ مَنصُوبَۀٌ فَأَینَ یُتَاهُ بِکُم وَ کَیفَ تَعمَهُونَ وَ بَینَکُم عِترَۀُ نَبِیِّکُم؟ وَ هُم أَرِمَّۀُ الحَقِّ وَ أَعلاَمُ الدِّینِ وَ أَلسِنَۀُ الصِّدقِ»؛ «مردم کجا میروید؟ چرا از حق منحرف میشوید؟ پرچمهای حقّ برپاست، کجا میروید؟ چرا سرگردان هستید؟در حالی که عترت پیامبر(ص) شما در میان شماست. آنان زمامداران حقّند، پیشوایان دین، و زبانهای راستی و راست گویانند».
2- «اُنظُرُوا أَهلَ بَیتِ نَبِیِّکُم فَالزَمُوا سَمتَهُم وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُم فَلَن یُخرِجُوکُم مِن هُدًی وَ لَن یُعِیدُوکُم فِی رَدًی فَإِن لَبَدُوا وَ إِن نَهَضُوا فَانهَضُوا وَ لا تَسبِقُوهُم فَتَضِلُّوا وَ لا تَتَأَخَّرُوا عَنهُم فَتَهلِکُوا»؛ «مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید به آن سو که گام بر میدارند بروید، و گام را به جای گام آنان بگذارید، چون آنان شما را از راه هدایت بیرون نمیبرند و به پستی و هلاکت باز نمیگردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنید و اگر قیام کردند، بپا خیزید. از آنان پیشی نگیرید که گمراه میشوید و از آنان عقب نمانید که نابود گردید».
3- «نَحنُ الشِّعَارُ وَ الأَصحَابُ وَالخَزَنَۀُ وَ الأَبوَابُ وَ لا تُؤتَی البُیُوتُ إِلّا مِن أَبوَابِهَا فَمَن أَتَاهَا مِن غَیرِ أَبوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً»؛ «مردم! ما اهل بیت پیامبر (ص) چونان پیراهن تن او و یاران راستین او خزانهداران علوم و معارف وحی و درهای ورود به آن معارف، میباشیم، که جز از در، هیچکس به خانهها وارد نخواهد شد. هر کسی از غیر در آن وارد شود دزد است».
4- «أَینَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الَّراسِخُونَ فِی العِلمِ دُونَنَا کَذِباً و بَغیاً عَلَینَا أَن رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُم و أَعطَانَا و حَرَمَهُم و أَدخَلَنَا و أَخرَجَهُم بِنَا یُستَعطَی الهُدَی و یُستَجلَی العَمَی»؛ «کجایند کسانی که پنداشتند دانایان علم قرآن آنان میباشند نه ما؟ که این ادعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بیت پیامبر (ص) را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آن ها را محروم ساخت، ما را در حریم نعمتهای خویش داخل و آنان را خارج کرد، که راه هدایت را با راهنمایی ما میپویند و روشنی دلهای کور از ما میجویند».
5- «إِنَّما مَثَلِی بَینَکُم کَمَثَلِ السِّرَاجِ فِی الظُّلمَةِ یَستَضِیءُ بِهِ مَن وَلَجَهَا»؛ «همانا من در بین شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی میآورد از نورش بهرهمند میگردد».
6- «هُم عَیشُ العِلمِ و مَوتُ الجَهلِ یُخبِرُکُم حِلمُهُم عَن عِلمِهِم و ظَاهِرُهُم عَن بَاطِنِهِم و صَمتُهُم عَن حِکَمِ مَنطِقِهِم لا یُخَالِفُونَ الحَقَّ و لا یَختَلِفُونَ فِیهِ»؛ «آنها ـ اهل بیت پیامبر (ص) ـ رمز حیات دانش و راز مرگ نادانی هستند، حلمشان شما را از دانش آنان، ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق آنان اطلاع میدهد، نه با دین خدا مخالفتی دارند و نه در آن اختلاف میکنند».
شواهد
با مراجعه به کلمات مستبصرین پی میبریم که این عامل تأثیر بسزایی در شیعه شدن آنان داشته است. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره میکنیم:
1- محمدبن علی متوکل یکی از کسانی که شیعه شده، میگوید:«روشهای درسی ما از ذکر اهل بیت(ع) خالی است، و این در حالی است که کتابهای آنها را سیره و اخبار ضعیف و قوی از مردان و زنان شرق و غرب عالم فراگرفته است، و این به نوبه خود جای سؤال های بسیار دارد؛ زیرا ما جوانان دانشگاهی که به حرکت اسلامی خودمان را منتسب کردهایم، کجا میتوانیم از تاریخ و احوال امام علی (ع) و سیده زنان، حضرت زهرا(ع) و حسن و حسین فرزندان آنان ـ (ع) ـ و از زینب (ع) اطلاع یابیم؟ برای ما ذکر و یادی از آنان نمیکنند… روشهای درسی، سیره اهل بیت (ع) را به فراموشی سپردهاند؛ زیرا با سلبیات و مطاعن و جرائم دیگران ارتباطی ندارد. مربیان و اساتید نمیخواهند تا توجه شاگردان خود را به موقعیتهای ناشایست و پروندههای سیاه عدهای جلب کنند…»
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از کسانی که شیعه شده مینویسد:«برای اهل بیت (ع) میراث فرهنگی عظیمی است که امت میتوانست از آن استفاده کند، ولی خودش را از آن محروم ساخت. یکی از معجزات آنها که مرا مبهوت و متحیّر کرده روش آنان در دعا و کیفیت تقرّب به سوی خداوند متعال و ادب بالا در مقام تخاطب با پروردگار سبحان است. کسی که صحیفه سجادیه را بخواند، کتابی که تمام آن دعاهایی از امام چهارم علی بن الحسین (ع) است تعجب کند که چرا علمای اهل سنت به این صحیفه اهتمام ندارند؟ آیا به جهت این است که از یکی از امامان اهل بیت (ع) وارد شده و یا جهت دیگری دارد؟».
دکتر تیجانی سماوی مینویسد:«هر گاه مسلمان بخواهد حقّ را بشناسد و از ضلالت محفوظ مانده و روز قیامت نجات یابد و بهشتی شده و رضایت خدا را کسب نماید، راهی جز این ندارد که سوار بر کشتی نجات شده و به اهل بیت(ع) رجوع کند؛ زیرا آنان امام امتند که خداوند بندهای را مورد قبول خود به جز از راه آنان قرار نمیدهد، و هیچ کس نمیتواند به جز از دروازه آنان داخل در هدایت شود. این امری است که رسول خدا(ص) تقریر کرده و از جانب خداوند عزّوجلّ برای امت ابلاغ کرده است.»
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از مستبصرین میگوید:«نظری کلی به روش اهل بیت(ع) و کلمات و احوال آنان کافی است که ما را بر این امر هدایت کند که آنان امینهای خداوند بر وحی اویند که بر پیامبرش نازل شده است. این امانت عظیمی است که ممکن نیست اشخاصی که شیطان آنان را گهگاهی وسوسه میکرده، متحمّل آن گردند. و نیز نمیتواند حق آنان را ادا کند کسی که همه مردم از او فقیهتر بودهاند. و نمیتواند حفظ کند این امانت را کسی که هوای نفس خود و عشیرهاش را بر تمسک به بسیطترین مفردات حق، مقدم میداشته است… کلمات اهل بیت(ع) نورانیتی دارد که من نزد دیگران نیافتم. روش آنان در تربیت امت و توجیه آنان شما را به درجهای از احساس قرار میدهد که معنای خلافت الهی را در روی زمین درک میکنید. تاریخ گواهی نمیدهد که آنان نزد احدی علم فرا گرفته باشند، بلکه تمام صاحبان علم ادعای رجوع علم خود را به آن حضرات دارند».
یاسین معیوف بدرانی، یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، مینویسد:«ما اگر قرآن را دوست داریم و آن را تکریم میکنیم، بدان جهت است که این نسخه نجات بخش بشریت و خارج کننده او از ظلمات به سوی نور است. ما قرآن را نباید مثل کسانی بخوانیم که گفتند، شنیدیم در حالی که نمیشنیدند. بلکه قرآن را با عقلهای باز و قلبهای مملوّ از ایمان بخوانیم، تا آیاتی را که تبیین کننده جایگاه رفیع اهل بیت (ع) است بفهمیم. پس بر تو است ای برادر مؤمن! به این که از کتابهای آنان جست جو کرده تا آنها را بشناسی و خصوصیاتی را نیز که خداوند به آنها اختصاص داده دریابی، اموری که خداوند به غیر از آنها عطا نکرده است. امید است که این امر سبب نجات تو و دیگران از انحراف و گمراهی باشد».
استاد شیخ حسن شحاته، از مستبصرین مصری میگوید:«موقعیت اهل بیت (ع) موقعیت امامت عظمی است، آنان ستارگان هدایتاند، که هر کس آنان را متابعت کند به راه مستقیم خداوند هدایت پیدا کرده است، و هر کس از طریق آنان منحرف گردد از «مغضوب علیهم» و «ضالّین» است.
اهل بیت (ع) چراغان هدایت و کشتیهای نجاتند. آنان امامان ما و صاحبان امر خلافتند که طاعتشان بعد از اطاعت خداوند واجب شده، آن گونه که در نصّ قرآن وارد شده است. آنان خزانهداران قرآن و ستارگان راه مستقیمانند. آنان صالحان امت و اولیای الهیاند. آنان اهل ذکرند که از ما خواسته شده که از هر مسألهای از مسائل دینی از آنان سؤال کنیم. آنان اهل دین صحیحند، پس بر هر موحّد عاقلی واجب است که آنان را در عبادت و معامله و عادت متابعت کند؛ زیرا آنان اهل قدس و پاکی و اهل عصمت و پاکیزگیاند.»
دکتر تیجانی میگوید: «شیعه ثابت قدم بوده و صبر کرده و به حقّ تمسک کرده است… و من از هر عالمی تقاضا دارم که با علمای شیعه مجالست کرده و با آنان بحث نماید، که به طور قطع از نزد آنان بیرون نمیآید جز آن که به مذهب آنان که همان تشیّع است، بصیرت خواهد یافت… آری من جایگزینی برای مذهب سابق خود یافتم و سپاس خداوندی را که مرا بر این امر هدایت نمود و اگر هدایت و عنایت او نبود، هرگز بر این امر هدایت نمییافتم. ستایش خدایی را سزاست که مرا بر فرقه ناجیه راهنمایی کرد؛ فرقهای که مدتها با زحمت فراوان در پی آن بودم. هیچ شک ندارم که هر کس به ولای علی و اهل بیتش تمسک کند به ریسمان محکمی چنگ زده که گسستنی نیست. روایات پیامبر(ص) در این مورد بسیار است، روایاتی که مورد اجماع مسلمین است. عقل نیز به تنهایی بهترین راهنما برای طالب حق است… آری، به حمد خدا، جایگزین را یافتم، و در اعتقاد به امیر المؤمنین و سید الوصیین امام علی بن ابی طالب(ع)، به رسول خدا(ص) اقتدا کردم، و نیز در اعتقاد به دو سیّد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از این امّت، امام ابو محمّد حسن زکّی و امام ابو عبدالله حسین، و پاره تن مصطفی، خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و کسی که خداوند عزیز به غضب او غضبناک میشود، بهترین زنان، فاطمهزهرا (س).
به جای امام مالک، استاد تمام امامان، امام جعفر صادق (ع) و نه نفر از امامان معصوم از ذرّیه حسین و امامان معصوم را برگزیدم…».
او بعد از ذکر حدیث «باب مدینۀالعلم» میگوید: «چرا در امور دین و دنیای خود از علی (ع) تقلید نمیکنید، اگر معتقدید که او باب مدینه علم پیامبر (ص) است؟ چرا باب علم پیامبر (ص) را عمداً ترک کرده و به تقلید از ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و ابن تیمیه پرداختهاید، کسانی که هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمیرسند؟
آنگاه خطاب به اهل سنت نموده، میگوید: «ای اهل و عشیره من! شما را به بحث و کوشش از حقّ و رها کردن تعصّب دعوت میکنم، ما قربانیان بنی امیه و بنی عباسیم، ما قربانیان تاریخ سیاهیم. قربانیهای جمود و تحجر فکری هستیم که گذشتگان برای ما به ارث گذاشتهاند.
او کتابهایی در دفاع از تشیّع نوشته که برخی از آنها عبارتند از: ثم اهتدیت، لأکون مع الصادقین، فاسألوا أهل الذکر، الشیعۀ هم أهل السنۀ، اتقوا الله.
استاد معتصم سیّد احمد سودانی، یکی دیگر از مستبصرین در این باره میگوید: «من در وجود خود چیزی مییابم و احساس میکنم، که نمیتوانم توصیفش کنم، ولی نهایت تعبیری که میتوانم از آن داشته باشم این که: هر روز احساس میکنم که به جهت تمسّک به ولای اهل بیت(ع) در خود قرب بیشتری به خداوند متعال پیدا کردهام، و هر چه در کلمات آنان بیشتر تدبر میکنم معرفت و یقینم به دین بیشتر میشود. معتقدم اگر تشیّع نبود، از اسلام خبری نبود. و هر گاه در صدد تطبیق و پیاده کردن تعلیمات اهل بیت (ع) در خود بر میآیم، لذت ایمان و لطافت یقین را در خود احساس میکنم. و هنگامی که دعاهای مبارکی را که از طریق اهل بیت(ع) رسیده و در هیچ مذهبی یافت نمیشود، قرائت میکنم، شیرینی مناجات پروردگار را میچشم…».
تأثیرپذیری از حضرت زهرا(س)
عبدالمنعم حسن یکی از مستبصرین در رابطه با تأثیرپذیریاش از خطبه فدکیه حضرت زهرا(س) میگوید: «این کلمات همانند تیری در اعماق وجودم تأثیر گذاشت، آنگاه جراحتی را باز کرد که گمان نمیکنم به آسانی بسته شود. این کلمات بر اشکهای من غلبه کرد و در حدّ استطاعتش در من تأثیر گذاشت…».
او نیز میگوید: «شعاع کلمات حضرت زهرا(س) بر اعماق وجدانم سایه افکند و برای من واضح شد که مثل این کلمات از شخص عادی صادر نمیشود، حتی اگر آن شخص، عالمی باشد که هزاران سال درس خوانده باشد، بلکه این کلمات در حدّ خود معجزه است… .
دل و جان خود را برای این کلمات رها کردم و با تمام وجود مشغول شنیدن آن شدم، و هنگامی که خطبه حضرت به جاهای حساس آن رسید، دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم و اشکانم از چشمم سرازیر شد. از این کلمات قوی که متوجه خلیفه رسول خدا(ص) شد تعجب کردم. و چیزی که تعجبم را بیشتر کرد این که این کلمات از دختر رسول خدا(ص) صادر میشد! چه امری اتفاق افتاده است؟ و چرا و چگونه؟! و حقّ با چه کسی بوده است؟ و قبل از هر چیز، آیا واقعاً چنین اختلافی اتفاق افتاده است؟ من قبلاً علم به صدق این خطبه نداشتم، ولی هنگامی که آن را شنیدم تمام مشاعر وجودم را به لرزه درآورد، و لذا به طور جدّی قرار گذاشتم تا در آن غور کنم…»
او نیز میگوید: «هر انسانی در اندرون خود نوری احساس میکند که راهنمای او به حقّ است، ولی هواهای نفسانی و پیروی از گمان، بر آن نور پرده میاندازد، لذا انسان نیازمند تذکر و بیداری است، و نور فاطمه (س) اصل آن نور است. من آن نور را دائماً در وجود خود احساس میکنم…».
2- مظلومیت اهل بیت (ع)
یکی از اسباب تشیّع افراد بسیاری از ادیان و مذاهب دیگر، پی بردن به مظلومیت اهل بیت(ع) در راه فداکاری آنان برای حفظ و گسترش دین است، عاملی که به نوبه خود تأثیر درونی مهمی در جلب توجه افراد به مکتب اهل بیت (ع) داشته است.
دکتر جوزف فرانسوی در تحقیقی تحت عنوان «شیعه و ترقیّات محیّرالعقول» مینویسد: «… و از جمله امور طبیعی که مؤید فرقه شیعه شده و توانسته است در قلب دیگر فرقهها تأثیر گذارد، مسأله اظهار مظلومیت بزرگان دینشان است. و این مسأله از امور طبیعی به شمار میآید؛ زیرا طبع هر کس به نصرت و یاری مظلوم کشش دارد و دوست دارد ضعیف بر قوی غلبه یابد و طبیعت بشر متمایل به ضعیف است… این مؤلفان اروپایی که تفصیل مقاتله امام حسین (ع) و اصحابش و کشته شدن او را مینویسند با وجود آنکه اعتقادی به آنان ندارند، ولی به ظلم و تعدّی و بی رحمی قاتلین آن حضرت و یارانش اذعان دارند و نام قاتلین آن حضرت را به بدی یاد میکنند. چیزی نمیتواند در مقابل این امور طبیعی ایستادگی کند، چیزی بایستد. و این نکته از مؤیّدات برای فرقه شیعه به حساب میآید».
تأثیرپذیری از امام حسین (ع)
از جمله امامانی که سبب تأثیرپذیری تعداد زیادی از مستبصرین شده و به واسطه قضیهای که مربوط به او است گروهی شیعه شدهاند، حضرت امام حسین (ع) و واقعه عاشورا است. واقعهای که شیعیان اگر به خوبی از آن استفاده کنند میتوانند تمام بشریت را از خواب غفلت بیدار کرده و به تشیع دعوت نمایند.
شیخ زهیرالحسّون میگوید: «من از کتابخانه واتیکان در رم دیدن کردم. در بخش اختصاصی کتابهای اسلامی، بیش از هزار کتاب چاپ شده و خطّی درباره امام حسین (ع) یافتم. از مدیر کتابخانه در این باره سؤال کردم، او در جواب من گفت: «بزرگان واتیکان در این مدت اخیر مشاهده کردهاند که تشیّع در سطح عالم انتشار پیدا کرده و افراد بسیاری در عالم، مذهب اهل بیت (ع) را در آغوش گرفتهاند. آنان پس از بررسی در عظمت این حادثه پی بردهاند که سبب آن، انتشار مظلومیت امام حسین (ع) در مجالس حسینی و برپایی دستههای عزاداری از جانب شیعیان است. لذا آنان به نمایندگان واتیکان در سرتاسر عالم دستور دادند تا هر چه کتاب چاپ شده یا خطّی را که درباره امام حسین (ع) تألیف شده جمعآوری کنند، تا از آنها در نشر و گسترش مسیحیت از طریق نشر مظلومیت مسیح استفاده نمایند؛ زیرا مسیحیان معتقدند که مسیح همانند حسین (ع) به دار آویخته شده و مظلومانه کشته شده است».
1- استاد مصری، ابوشریف، معروف به عبدالمجید
او در نامهای به یکی از خطبای حسینی مینویسد: «یک روز در حالی که در دستانم رادیوی کوچکی بود، به دنبال موج قاهره بودم. تنها در اتاقم نشسته بودم، در همان حال که موج را میچرخاندم ناگهان صدایی گوارا و دلانگیز به گوشم خورد، موج رادیو را بر آن نگه داشتم. این صدا با تمام صداهایی که قبلاً شنیده بودم فرق میکرد. کم کم توجهام را به خودش جلب کرد. دقت کردم، فهمیدم شخصی درباره امام حسین (ع) و از حادثه تلخی که در کربلا به وقوع پیوسته، سخن میگوید. نمیدانم در چه ماهی از ماههای سال بود، گمانم در ماه محرم بود.
تا به آن روز من هنوز مسأله گریه بر امام حسین (ع) را نمیدانستم. ولی با شنیدن بخشی از واقعه کربلا از آن خطیب، در دلم حزنی شدید احساس نمودم. در آن حین زار زار گریستم و اشک دیدگانم بدون اراده و با شدّت و حرارت، جوشش داشت. من چنان گریهای تلخ و با سوزش داشتم که هرگز در طول عمرم مثل آن را یاد ندارم، این حالت در وجود من تا آخر کلام خطیب ادامه داشت، حالتی که تمام وجود مرا در بر گرفته و در آن تأثیر گذاشت… .
او در ادامه سخنش میگوید: «… بعد از این زمان بود که افقهای جدید و گسترده در پیش چشمانم نسبت به کشته شده اشکها، امام حسین(ع) باز شد».
او بعد از آن واقعه تشیع را انتخاب کرده و با سفر به ایران یکی از مجریان تلویزیون میشود.
2- استاد صائب عبدالحمید
او در کتاب خود «منهج فی الانتماء المذهبی» قصه استبصار خود را چنین بازگو میکند: «آری این چنین بود، شروع آن با حسین (ع) چراغ هدایت، بود. با حسین (ع) کشتی نجات شروع شد. شروعی که من آن را قصد نکرده بودم، بلکه او مرا قصد نمود، و خداوند مرا به حسن استقبال از آن موفق گردانید و دست مرا گرفته و به عتبههای آن رساند… و آن، روزی بود که صدایی حزین به گوشم خورد. چه بسا آن صدا قبل از آن نیز بارها به گوشم رسیده بود ولی از آن بی توجه گذر کرده بودم و بر روی آن پردهها انداختم، او نیز به من بی توجهی کرد. ولی این بار مرا به خود دعوت نمود، در حالی که من در کنار خلوتی یا شبیه آن بودم. به جهت آن صدا، تمام مشاعر و حواس من به لرزه درآمد و من نیز تمام احساس و عواطفم را بی اختیار در اختیار او قرار دادم… .
آن صدا مرا به سوی خود جذب کرد… و امواج متلاطم و زبانههای شعله پراکندهاش هر لحظه بر من اصابت مینمود. تا به حدی که کبریای وجودم را نزد خود ذوب نمود و تمام وجودم را سراسر گوش کرده و به خود متوجه ساخت. من با آن صوت به حرکت درآمدم و با وقایعی که نقل میکرد، زندگی کرده، در آنها ذوب میشدم… و با آن قافله سیر مینمودم، هر کجا که فرود میآمدند، من نیز فرود میآمدم و به دنبال آنان تا به آخر، گامهای خود را برداشته و راه را پیمودم.
آن واقعه، قصه مقتل امام حسین (ع) با صوت شیخ عبدالزهراکعبی (رحمۀالله) در روز دهم از ماه محرم الحرام سال 1402 هجری بود. من به تمام نداهای امام حسین (ع) گوش میدادم و تمام جوارحم از آن میلرزید، و این همراه با اشک و عبرت بود، و چیزی در خونم… گویا انقلاب و ندایی در جوارحم… که لبیک یا سیدی، یابن رسول الله!… .
در ذهنم سؤالهایی بیپایان بود، و گویا نوری که از قبل محجوب و مستور بوده است. این نور برانگیخت و یک دفعه تمام فضا را شکافت. فروزشی که پیروی و اقتداء به حسین (ع) را در برداشت، حسینی که یادگار مصطفی و بزرگ امت و از رهبران دین بود.
فروزشی از اسلام به تمام معنا که از نو برانگیخت و پیامبر خدا(ص) آن را به توسط شخص ریحانه و سبطش حسین (ع) از نو رهبری نمود.
این نداهای اسلام است که هر کجا فرود آید پراکنده میشود و همه آنها را میشناسد! و برای اسلام معنایی به جز آن شناخته نمیشود.
آری، مکانهای بر زمین خوردن فرزندان رسول خدا!…».
3- استاد ادریس حسینی مغربی
او در کتاب خود «لقد شیّعنی الحسین(ع)» مینویسد: «یک نفر از نزدیکانم به من گفت: چه کسی تو را شیعه نمود، و به چه کتابهایی اعتماد نمودی؟ من در جواب او گفتم: اما نسبت به این سؤال که چه کسی مرا شیعه نمود باید بگویم: آن شخص جدم حسین (ع) و فاجعه ناگواری بود که بر او اتفاق افتاد. و اما نسبت به این سؤال که به چه کتابی در این باره اعتماد کردم، باید بگویم که مرا صحیح بخاری و صحاح دیگر شیعه نمودند. او سؤال کرد: این چگونه ممکن است؟ به او گفتم: صحاح را مطالعه کن، و از تناقضات آن مگذر جز آن که آنها را شماره نمایی. و نیز از کلامی مگذر جز آن که در آن تأمل نمایی… در این هنگام به آرزوی خود خواهی رسید.
به طور حتم امتی که حسین (ع) را به قتل رساند و اهل بیت طاهرین او را به اسارت برد هرگز قابل اعتماد نیستند. و هرگز برای فکر آزاد و بی تعصّب امکان ندارد تا این حوادث را توجیه کند، همان گونه که من نمیتوانم خون پاک را با آب طبیعی تأویل نمایم. این خونهایی که جاری شد، آبهای نهر نبود، بلکه خونهای شریفترین کسانی بود که پیامبر(ص) بر آنان در این امت وصیت نموده بود. این امت خود باعث شدندکه اعتبارشان را از دست بدهند، و هرچه بگویند نمیتوانند مرا قانع کنند که چگونه خون حسین (ع) به دست افرادی بر زمین ریخته شد که بر امت اسلامی حکمرانی میکردهاند و علمای اهل سنت و جماعت با آنان رفتار خوبی داشتند!
امتی که رعایت حال فرزندان پیامبرش را بعد از او ندارد و هرگز نمیتواند مراعات سنتش را بعد از او کند، هرچه میخواهی در توجیه این عمل بگو، بگو که مسلمانان در عهد اول در کشتن اهل بیت(ع) اجتهاد کردند! و بگو: این افکار که در کتب شیعه وجود دارد همگی ساختگی است و در تاریخ اسلام حقیقتی ندارد؛ ولی آیا یک نفر از مسلمانان از این طرف اقیانوس تا آن طرف اقیانوس میتواند انکار کند که امام حسین (ع) مظلومانه به امر یزید بن معاویه و به فتوای رسمی از شریح قاضی و شمشیرهای لشکر اموی کینهتوز کشته شد، در جامعهای که در آن فکر عامه رشد کرده و در پی حادثهای که عبارت از تحویل خلافت به پادشاهی و سلطنت بود. که بعد از آن یزید بن معاویه به طور غاصبانه بر مسلمانان منصوب شد… .
هرگز، و هزار هرگز… هیچ کس جرأت و توان ندارد که این موضوع را انکار یا توجیه نماید؛ زیرا سنت تاریخ آن است که نسبت به وقایع و قضایایی که بر مستضعفین وارد شده کوتاهی نکند، گرچه مفسدین کراهت داشته باشند».
او همچنین میگوید: «خواست امام حسین (ع) این بود که امت را از جمودی که پیدا کرده برهاند و او را برای انقلابی بر ضدّ کیان اموی که بر سلطه تکیه زده، تحریک نماید. و این کار احتیاج به جانفشانی و فداکاری داشت، و احتیاج به خونی بود که ریخته شود، تا انقلابی را در نفوس مردم پدید آورد…».
وی اضافه میکند: «امام حسین(ع) حریص بر کرامت امت و مصلحت آنان بود و در مقابل یزید و گمراهیهای او میایستاد… آری حسین (ع) خوار شد در حالی که احتیاج شدید به کسانی داشت تا او را یاری کنند».
او بعد از تبیین واقعه عاشورا به صورت اختصار به این نتیجه میرسد که «لقد شیّعنی الحسین (ع)» حسین (ع) مرا شیعه نمود. و سپس میگوید: «… به جان خودم سوگند! این مشهد کسی است که همیشه فریاد او در مقدّسترین مقدسات من به صدا درآمده و در حرکت است. و در تمام حالات و حرکاتم مرا محزون نموده است.
من از قرائت کشتار کربلا با تفاصیل جانکاهش خلاصی نیافتم جز آن که کربلا در نفس و فکرم قیام نمود. و از این جا نقطه انقلاب شروع شد، انقلابی بر ضدّ تمام مفاهیم و مسلّمات به ارث گذاشته برای من از گذشتگان، آری، انقلاب حسین (ع) داخل روح و عقلم… .
اهل شام و کوفه با شمشیر آمدند، ولی امام حسین (ع) با خون خود آمد، و خون بر شمشیر پیروز شد، بلکه بر تاریخ انحراف پیروز گشت، لذا حسین (ع) نوری است که تاریکیهای تحریف، او را نخواهد پوشانید. ما این مصیبت و فاجعه را زنده نگه میداریم و میدانیم که امام حسین (ع) در راه حق کشته شد و تنها قطرهای از خون او تمام آنان را به بوته فراموشی تاریخ سپرد، ولی ما بر افراد غافلی میگرییم که قاتلان و خوارکنندگان حسین (ع) و انصار او را الگو و رهبر خود قرار داده، و نمونهای از ورع پنداشتهاند و به آنان اقتدا مینمایند… کسانی که حسین (ع) را به شهادت رساندند در حالی که میدانستند او از امیرشان بهتر است، او سید عرب و مسلمانان است. آنان حسین (ع) را نکشتند جز به خاطر هدایایی که یزید بشارتش را داده بود. آیا آنان قدرت بر تحریف اسلام و جعل احادیث را به جهت رسیدن به هدایای یزید نداشتند؟
آری این حسین (ع) بود که مرا از لابهلای این مصیبتی که او و اهل بیتش به آن مبتلا شدند، شیعه نمود. مرا با خونهای تازهاش شیعه نمود. خونهای تازهای که بر روی سنگ ریزههای زرد در سرزمین طفّ (کربلا) بر زمین ریخت. او مرا با صدای اطفال و نوحههای زنان شیعه نمود. من به یاد آن روز فریاد برآوردم، در حالی که از دیدگانم اشکی همراه با حزن و رقّت قلبی جاری بود. و با قلبی که اندوهها آن را پاره مینمود گفتم:
و یَرثی ربابک دنیا السّجون و دمع النواح و فیض الدما
با مرگ حسین (ع) دشمنان او چه کردند، جز آن که گورهای خود را کنده و نعشهای خود را با لگد خورد کردند، تا با خواری و ذلّت در مقبره تاریخ دفن شوند. ای اباعبدالله! من همیشه تو را در چشم تاریخ بزرگ میبینم. حیات زندگی به خون پاک و معطّر تو نورانی شد.
سطعتَ بریقاً کوَمضِ الشموس و شاعَ سناک کبر السما
من هر گاه تفاصیل کربلا را قرائت میکنم، از دور جذبهای مرا به سوی خود میبرد، آنگاه نفسهایم به تپش درمیآید و حسین را در کنار خود مییابم که به خون پاکش غوطهور است. ای کاش من با او بودم و به فوز عظیم نایل میگشتم! و در آن جذبه و کشش محو میشدم! آری در آن جا کسی است که آنچه را که من فهمیدم میفهمد، و ممکن است کسی باشد که آنچه من فهمیدم نفهمد و آن واقعه عظیم تاریخی در نفس او اثری نگذارد… .
آری، کربلا محلّ و زمان ورود من به تاریخ است، ورود به حقیقت و ورود به اسلام است. چگونه همانند جذبه صوفی رقیق القلب به این حقیقت جذب نشوم، یا همانند جذبه ادیبی که شعورش به هیجان آمده است، فانی نگردم. آری این واقعهای است که بر آن فرود آمدم و به طور مختصر و اجمال از مصایب اهل بیت (ع) و جرم تاریخ بر ضدّ نسل پیامبر(ص) سخن گفتم و الآن میخواهم کلامم را به پایان رسانم».
4- دکتر محمد تیجانی تونسی
او در کتاب خود «ثّم اهتدیت» مینویسد: «… دوستم منعم آمد و با هم به کربلا مسافرت کردیم و در آنجا به مصیبت سرورمان حسین ـ مانند شیعیان ـ پی بردم و تازه فهمیدم که حضرت حسین (ع) نمرده است. مردم ازدحام میکردند و گرداگرد آرامگاهش پروانهوار میچرخیدند و با سوز و گدازی که نظیرش هرگز ندیده بودم، گریه میکردند و بیتابی مینمودند که گویی هم اکنون حسین (ع) به شهادت رسیده است. و سخنرانان را میشنیدم که با بازگو کردن فاجعه کربلا احساسات مردم را برمیانگیختند و آنان را به ناله و شیون و سوگ وا میداشتند و هیچ شنوندهای نمیتواند این داستان را بشنود و تحمل کند، بلکه بیاختیار از حال میرود. من هم گریستم و گریستم و آن قدر گریستم که گویی سالها غصّه در گلویم مانده بود، و اکنون منفجر میشود.
پس از آن شیون، احساس آرامشی کردم که پیش از آن روز چنان چیزی ندیده بودم. تو گویی در صف دشمنان حسین (ع) بودهام و اکنون در یک چشم برهم زدن منقلب شده بودم و در گروه یاران و پیروان آن حضرت که جان خود را نثارش کردند، قرار میگرفتم. و چه جالب که در همان لحظات، سخنران، داستان حرّ را بررسی میکرد. حرّ یکی از سران سپاه مخالف بود که به جنگ با حسین (ع) آمده بود، ولی یکباره در میدان نبرد برخود لرزید و وقتی اصحابش از او سؤال کردند که تو را چه شده است؟ نکند که از مرگ میهراسی؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسی ندارم ولی خود را مخیّر میبینم که بهشت را برگزینم یا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوی حسین (ع) حرکت داد و به دیدار او شتافت و گریهکنان عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! آیا راه توبه برایم هست؟».
درست در همین لحظه بود که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و شیونکنان خود را بر زمین افکندم، و گویا نقش حر را پیاده میکردم و از حسین (ع) میخواستم که «ای فرزند رسول خدا! آیا توبهای برایم هست؟ یابن رسول الله! از من درگذر و مرا ببخش».
صدای واعظ چنان تأثیری در شنوندگان گذاشته بود که گریه و شیون مردم بلند شد. دوستم که صدای فریادم را شنید، با گریه مرا در بغل گرفت و معانقه کرد. همان گونه که مادری فرزندش را در بر میگیرد و تکرار میکرد: «یا حسین! یا حسین!».
لحظاتی بود که در آنان گریه واقعی را درک کرده بودم، و احساس میکردم که اشکهایم قلبم را شست و شو میدهند و تمام بدنم را از درون تطهیر میکنند. آنجا بود که معنای روایت پیامبر (ص) را فهمیدم که میفرمود: «اگر آنچه من میدانستم شما هم میدانستید هر آینه کمتر میخندیدید و بیشتر میگریستید». تمام آن روز را با اندوه گذراندم. دوستم میخواست مرا تسلّی دهد و دلداری نماید و لذا برایم مقداری شربت و شیرینی آورد، ولی بکلی اشتهایم کور شده بود. از دوستم درخواست کردم که داستان شهادت امام حسین (ع) را برایم تکرار کند؛ زیرا چیزی از آن ـ نه کم و نه زیاد ـ نمیدانستم…».
5- احمد حسین یعقوب اردنی
او که در سفری به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی (رحمۀالله) به ایران آمده بود، میگوید: «از جمله برنامههای من زیارت ضریح امام خمینی به مناسبت سالگرد وفات او بود. صبح آن روز به زیارت ضریح او رفتم و با انبوهی از جمعیّت که کمتر از سه میلیون نفر مرد و زن نبود مواجه شدم که ضریح او را همانند حلقهای در بغل گرفته و دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده و با هم شعارهایی به فارسی میدهند. به مترجم خود گفتم: برای من به طور دقیق ترجمه کن که این جمعیّت چه میگوید؟ او گفت: آنان میگویند: ما همانند اشخاصی نیستیم که امام خود را تنها گذاردند، ما با تو هستیم ای امام!
من از گریه منفجر شدم، و فهمیدم امامی که او را تنها گذاشتند تا لشکر خلافت با او مقاتله کند، همان امام حسین (ع) است و بس!! در آن روز به ذهن و قلبم خطور کرد که به فکر تألیفی در رابطه با واقعه کربلا برآیم. و به این نتیجه رسیدم که مطّلع کردن مردم از جزئیات واقعه کربلا ضرورت دارد. و لذا بخشی از وقتم را برای این موضوع نذر کردم و شروع به خواندن و جمع مطالب و بایگانی کردن آنها نمودم تا در نیتجه در این زمینه دست به تألیف بزنم… .
هنگامی که مشغول تألیف کتابم در این باره بودم، موقعیتهایی بود که به طور مطلق از همه ایام بیشتر محزون بودم. از اتفاقاتی که افتاده بود، متأثّر میشدم، و به دفعات زیاد در طول روز میگریستم. و چه انسانی است که بر بخشهای مختلف واقعه کربلا نگرید…».
او از جمله مستبصرینی است که بعد از انتخاب تشیّع کتابهایی در دفاع از این مذهب تألیف کرده است.
6- علامه دکتر محمد حسن شحّاته
او که اساتید سابق دانشگاه الازهر است نیز پس از مطالعات فراوان در رابطه با شیعه امامیه، پی به حقّانیت این فرقه برده و در سفری که به ایران داشت در سخنرانی خود برای مردم اهواز میگوید: «عشق من به امام حسین (ع) سبب شد که از تمامی موقعیتهایی که داشتم دست بردارم».
او همچنین در قسمت دیگری از سخنانش میگوید: «اگر از من سؤال کنند: امام حسین (ع) را در شرق میتوان یافت یا غرب؟ من جواب میدهم که امام حسین (ع) را میتوان در قلب من دید. و خداوند توفیق تشرّف به ساحت امام حسین (ع) را به من داده است».
3- آشنایی با واقعیتهای عامه
یکی دیگر از عوامل مهم که زمینه را برای متفکّرین اهل سنت فراهم کرده تا به سوی تشیّع گرایش پیدا کنند، اطلاع و آگاهی آنان از واقعیتهایی است که در مذهب اهل سنت وجود دارد. اینک به برخی از تصریحات کسانی که شیعه شدهاند اشاره میکنیم.
صالح الوردانی مستبصرمصری میگوید: «کمتر مطلبی که درباره عقیده اهل سنت گفته میشود این است که عقیدهای آنان عقیده حکومتی است که از ابتدای پیدایش آن تاکنون در دامنهای حکام پرورش یافته است. و از این حکام پشتیبانی و مشروعیت خود را اخذ کرده است، امری که به این عقیده، اجازه و فرصت استمرار و انتشار و بقا را داده است. و این تنها عاملی است که این عقیده را در مرکز صدارت قرار داده و آن را عقیده غالب مردم کرده است؛ زیرا این عقیده به خودی خود، دارای پایههای اساسی نبوده تا متکفّل بقا و انتشار باشد.
عقیده اه
ل سنت در حقیقت عقیدهای است که به جهت پناه دادن به واقعیتهای خارجی و مشروعیّت بخشیدن به آن تأسیس شده است، که اگر در پناه و دامان حکّام محافظت نمیشد به طور حتم به انتهای خود رسیده بود. دست تقدیر نسبت به عقاید بسیاری چنین حکم کرد که از صفحه تاریخ محو شود به رغم این که مقوّمات فراوان و مؤیدات بسیاری را داشتند لذا از آنها اثری باقی نماند. و بدین جهت و جهات دیگر این عقاید به عنوان جزء مسلّم دین به حساب آمد که هیچ کس حق ندارد با آن به مقابله برآمده و آن را نقد کند، در حالی که عقاید و روشهای عقیدتی دیگر، همگی مورد نقد و طعن و نظر در طول زمان قرار گرفت، و تنها عقیده اهل سنت بود که تنها در برجی عالی قرار گرفت که هالهای از قداست و عصمت دور آن را گرفته و کسی حق ندارد تا به آن نزدیک شود».
او نیز میگوید: «حکومتهای پیاپی، به اهل سنت فرصت دادند تا خود را بر دیگران برتر جلوه دهند، و عقاید خود را در سطح جامعه منتشر سازند تا جایی برای مذاهب دیگر از معتزله و شیعه و دیگر مذاهب باقی نماند. کار اهل سنت در این زمینه به جایی رسید که پیروان دیگر مذاهب را به پای میز محاکمه کشانده و آنان را اذیت و آزار نمودند.
واقعیتهای تاریخی بر این تأکید دارند که اهل سنت به فضل پشتیبانی حکّام به زندگی خود ادامه دادند و اگر آنان چنین پشتیبانی را نداشتند با افکاری که داشتند از هم میپاشیدند، این پشتیبانی از ناحیه حکّام تا به امروز ادامه دارد، و این بدان جهت است که روش اهل سنت نمایانگر بزرگترین و بهترین پشتیبانی است که ممکن است حکومتها بر آن در مقابل دستههای دیگر که برای ایشان خطر سازند، سرمایهگذاری کنند…».
او نیز در جایی دیگر میگوید: «من در محیط فکر سنی در مدّت زمانی طولانی زندگی کردم، ولی در آن، احساس خللها و نابسامانیهای غیر عادی کردم. احساس کردم که مذهب سنّی مذهب حکومتی است و از آن بوی سیاست به مشام میخورد، و عقل تو در آن، ضعفهایی را میبیند که نمیتواند او را راحت بگذارد و نمیتواند برای توجیه آنها جواب پیدا کند.»
و در جایی دیگر میگوید: «در مدتی که سنّی بودم، مردم را به عقلگرایی دعوت کرده و شعار عقل میدادم، ولی در میان قوم خود جایگاهی نیافتم و از هر طرف، تهمتها و شایعاتی بر ضدّ خود شنیدم… و من به خوبی میدانستم که کوتاه آمدن از عقل یعنی ذوب شدن در پیشینیان، و در نتیجه انسان بدون هیچ شخصیتی خواهد بود تا واقع را بر او روشن سازد… من هرگز چیزی را بدون تحقیق و دقت نظر نمیگویم… عقلگرایی من عامل اساسی در تمایلم به سوی تشیّع و خطّ اهل بیت(ع) و اختیار مذهب آنان بوده است».
وی در گلایهای از شیخالازهر مصر میگوید: «شیخ ازهر کارگزار حکومت است. او سیاست دولت وقت را دنبال میکند و در گرو او است. در نتیجه، از هنگام به عهده گرفتن ریاست الازهر تاکنون سخنان متناقض گفته است… .
در طول دهههای چهل و پنجاه و شصت میلادی، جامعۀ الأزهر به شیعه ارادت داشت و با آنان هم پیمان بود. حتی در اوائل دهه هفتاد، الأزهر از مروّجان و پایهگزاران جماعت تقریب بین مذاهب در مصر به شمار میآمد. اما هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد، شخصیتها و رجال الأزهر بر صد شیعه قیام کردند و علیه آنان اعلام جنگ نمودند. آنان گفتند: شیعیان، صحابه را سبّ و ناسزا میگویند و قرآن سرّی غیر از این قرآن موجود دارند. همچنین تهمتهای باطل دیگری نیز به شیعه نسبت دادند، ولی آنان به خوبی میدانند که شیعه از این اتهامات به دور است. به راستی چرا این سخنان را قبل از انقلاب ایران نمیگفتند؟!».
محمد کثیری یکی دیگر از مستبصرین به همین نقطه ضعف اشاره کرده و میگوید: «مهم این است که سلطه حاکم بر مجتمع اسلامی، خصوصاً با شروع قرن چهارم، شرعیّت مطلوب را به برخی از مدارس اصولی و فقهی دادهاند، و عموم مردم نیز آن را تلقی به قبول کردند و با مرور زمان بر آنها چهره قداست و احترام پوشاندند تا به حدّی که نمایانگر اسلام معرفی کردند، و عقاید دیگران را از اسلام خارج کرده، بلکه کفر و ضلالت دانستند و بدین جهت خون و مال صاحبان آن عقاید را حلال نمودند…».
دکتر تیجانی میگوید: «غالب علمای شیعه، از قدیم و جدید، همیشه معتقدند که برادران آنان از اهل سنت و جماعت ذبح شدگان دست مکر و کینه و حیله بنیامیهاند؛ زیرا آنان به گذشتگان خود حسن ظن پیدا کرده و لذا به آنها اقتدا نمودهاند بدون آنکه تفحّص و جستجو کنند و لذا بنیامیه آنان را از راه مستقیم گمراه کردند و از ثقلین ـ کتاب خدا و عترت پاک پیامبر(ص) ـ مردم را دور ساختند، کسانی که در صورت تمسک به آنان، ضامن هدایت و عصمت از ضلالتند….».
4- ضعف فقه عامه
یکی دیگر از عوامل استبصار و تشیّع برخی از اهل سنت، پی بردن به ضعف مبانی احکام مذهب آنها و در مقابل، قوّت مبانی فقه و احکام شیعه است.
مستشار دمرداش بنزکی العقالی از شخصیتهای طراز اول الازهر مصر و متخصص در علم حقوق که مدتی است شیعه شده، میگوید:
«در روز دومی که در پست قضاوت قرار گرفتم، زن مسلمانی نزد من آمد. او که از شوهرش شکایت داشت در غیاب وی گفت: شوهرم مدتی است که به سراغ من نیامده و نفقه زندگی مرا قطع کرده است. او میگوید: من شوهر خانم را خواستم و به او گفتم: چرا همسرت را رها کرده و به او نفقه ندادهای؟ او در جواب گفت: من حدود یک سال است که این زن را طلاق دادهام و لذا هیچ حقّی بر من ندارد.
در این هنگام صدای زن بلند شد و در حالی که به خدا پناه میبرد، گفت: او دروغ میگوید. ما مدتی با یکدیگر زندگی کردهایم و او هرگز مرا طلاق نداده است.
من با مشاهده این صحنه به خود آمدم، گویا صاعقهای بر سرم فرود آمده باشد. چه پاسخی به او بدهم؟ چگونه حکم کنم؟ مشکل در این قضیه از کجا پدید آمده است؟ مشاهده کردم که ریشه این معضل از فتوای ابو حنیفه است؛ زیرا او میگوید: میتوان همسر خود را غیابی و با لفظ صریح یا کنایه یا معلق طلاق داد.
با خود گفتم: این مسأله نیاز به مراجعه به کسی دارد که از من به شؤون شریعت و نظام خانواده داناتر است. خدمت استاد خود در دانشکده حقوق شیخ محمد ابوزهره رفتم و قضیه را برای او تعریف کردم و مشکلی را که از این ناحیه پدید آمده بود برای او شرح دادم. او در جواب گفت: فرزندم! اگر امر به دست من بود در قضاوت و فتوا از مذهب امام صادق(ع) تجاور نمیکردم.
استاد مرا مأمور نمود تا به سوره طلاق و شرح مذهب اهل بیت(ع) درباره احکام طلاق مراجعه کنم. بعد از مراجعه به این نتیجه رسیدم که مطابق قرآن و دیدگاه اهل بیت(ع) طلاق صحیح نیست مگر در صورتی که در حضور دو شاهد عادل اجرا شود. با خود گفتم: سبحان الله! چگونه این احکام از فقها مخفی مانده و به سبب آن، حلال و حرام خداوند دگرگون شده است؟ این قضیه جرقهای بود که مرا به تفکر و تحقیق در مذهب اهل بیت (ع) واداشت تا آنکه با مطالعه گسترده در کتب شیعه، تشیّع را انتخاب نمودم.»
5- تحریف حقایق
یکی دیگر از عوامل استبصار و تشیّع برخی از افراد، تحریف و وارونه جلوه دادن حقایق تشیّع از ناحیه علما اهل سنت است؛ زیرا افراد منصف هنگامی که با شیعیان برخورد پیدا میکنند و خلاف آن تبلیغات را مشاهده مینمایند، پی به حقانیت و مظلومیت شیعه میبرند و میفهمند که این باطل است که از کشف شدن حقایق دیگران میترسد و در صدد اتهام بر آنان است.
استاد حسن بن فرحان مالکی از شخصیتهای درخشان و مشهور در مجامع فرهنگی اسلامی به شمار میآید و در بحث، عالمی منصف شناخته شده است. و به رغم این که در عربستان سعودی به سر میبرد ولی انصاف او سبب غضب وهابیان بر ضدّ او شده تا به حدّی که مورد تیرهای آنان قرار گرفته است. او که دارای کتابها و تألیفات فراوان است، در مقالهای در مجله «المجلۀ» شماره 1082 در تاریخ 11/11/2000 میلادی تحت عنوان «قرائۀ فی التحوّلات السنیۀ للشیعۀ» که درباره علت شیعه شدن افراد و گسترش تشیّع است، میگوید: «تیجانی کسی بود که عراق را زیارت کرد و بیشترین تحوّل او هنگامی بود که با واقعیتهای شیعه از نزدیک آشنا شد و مشاهده کرد که آنان چگونه به دین التزام دارند، با وجود این که ما آنان را متهم به خروج از دین میکنیم. پس مسأله کشف دروغ از خطرناکترین صدماتی است که دانشجوی آزاد و حرّ با آن مواجه است. و این برای ما درس است تا صورت دیگران را مشوّه جلوه ندهیم؛ خواه آن افراد شیعه باشند یا غربی یا شرقی، بلکه حقیقت امر را به طور کامل نقل نماییم؛ چه مطالبی که به نفع آنان است و یا به ضرر آنان، تا موقعیت خود را نزد دانشجویان و فرزندانمان از دست ندهیم».
او نیز میگوید: «از اسباب عام اساسی در تحوّل دکتر تیجانی و دیگران از سنی بودن به شیعه، صورت ذهنی اشتباهی است که پدید آمده است. صورتی که ما آن را برای دیگران مشوّه جلوه دادیم، به نحوی که با حقیقت مخالفت دارد.
هنگامی که دکتر تیجانی به سراغ شیعیان میرود، شیعیانی که غلات اهل سنت آنان را چنین معرفی کردهاند که: علی را میپرستند و گمان میکنند جبرئیل خطا کرده است، و هدف آنان نابودی اسلام از طریق تشیّع است، و آنان قرآنهایی غیر از قرآن ما دارند، و آنان کینه بر ضدّ اسلام دارند، و ازدواج آنان از طریق زنا است! و دیگر اتهامات و افترائاتی که شک جوانان اهل سنت را زیاد میکند. هنگامی که حقیقت را کشف کردند و در نتیجه اطمینان به علما و محققین خود را از دست دادند، بنابراین نباید کسی غیر از این را توقّع داشته باشد که به سادگی عدهای متحوّل شده و به تمام منظومه سنّی شک و تردید پیدا کنند، بلکه به جهت توافق بر دروغ و اغفال دیگران نسبت به علمای خود کینه پیدا نمایند».
او نیز میگوید: «آری، در میان شیعه امامیه کسانی هستند که معتقد به تحریف قرآنند ولی در اقلیت قرار دارند، و اغلب علمای شیعه بر آنان ردّ نوشته و این عقیده را باطل شمدهاند».
او نیز میگوید: «مسأله غلوّ در ادعای اجتهاد، از اسباب نفرت تیجانی از مذهب تسنن است؛ زیرا ملاحظه میکنید که تیجانی گمان ما را درباره معاویه که او اجتهاد کرده و در قتال با علی(ع) و کشتن صحابه و کشتن حجربن عدی و سبّ علی(ع) بر منابر و ملحق کردن زیاد به خود و مخالفت با احادیث و … و این که یزید بر کشتن حسین و مباح کردن مدینه در واقعه حرّه مأجور بوده و … را شنیده و همه را به باد مسخره میگیرد. حقیقت مطلب این است که این توجیهات، رأی پیشینیان از اهل سنت نیست، بلکه رأی کسانی از نواصب است که اسم سنت را به خود گذاشتهاند…».
او نیز میگوید: «… اهل سنت، معاصرین خود را اغفال کرده و ترجمه و شرح حال امامان اهل بیت(ع) را؛ از قبیل، باقر، صادق، کاظم، زید بن علی، عیسی بن زید، نفس زکیه و دیگران را مخفی داشتند.
تیجانی ناگهان با شرح حال آنان مواجهه پیدا میکند، کسانی که در مدارس و دانشگاههای ما و در مراجع حدیثی ما از آنها یاد نمیشوند. از علم و فضل و شرف بیت آنان مطلع میگردد… و لذا طبیعی است که به آنان متمایل شود».