آن چه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد]، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از [مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!»
* * *
همه آن چه كه براي رسول خدا(ص) در مسائل حكومتي بوده مال ائمه بعدي هم هست و بعد براي جانشينان آنها است. و شايد سرّ اين كه لام در سه جا تكرار شده است و در موارد بعدي تكرار نشده هم اين باشد: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول و لذي القربي» اينها همه لام دارد اما بقيه كه همه مصرف كنندهاند به نام «واليتامي والمساكين وابن السّبيل » هيچ كدام لام ندارد، چون اينها مصرف كنندهاند اما «الله و رسول الله و لذي القربي» زمامدار اين كارند يعني بايد در اختيار اينها قرار بگيرد، هم سهم خود را دريافت كنند هم سهام سه گانه واليتامي والمساكين وابن السبيل را بپردازند. در جاهايي هم كه فرموده است: «أطيعوا الله و أطيعوا الرّسول» اين تكرار نشان ميدهد كه رسول دو سِمَت دارد و از دو جنبه بايد او را اطاعت كرد: يكي پيام رساني «أقيموا الصلاة» سمت ديگرِ وي اين است كه امام و رهبر مردم است. از آن جهت كه پيام خدا را ميرساند اطاعت او همان اطاعت خداست. نحوه ابلاغ هم اين گونه است كه ميگويد: اي مردم خدا فرموده است: نماز بخوانيد اما از آن جهت كه ميفرمايد من «اُسامة بن زيد» را فرمانده لشكر كردهام از بُعد رهبري است، لذا براي رسول، غير از جنبه رسالت جنبه امامت و رهبري هم هست. همه آياتي كه مسائل مالي را مطرح ميكند ناظر به جنبه رسالت رسول نيست بلكه ناظر به جنبه امامت و رهبري اوست. بعضي از علماي اهل سنّت ميگويند تعليق حكم بر وصف مُشْعِر عليّت است، اين مال چون مال رسول است وقتي او رحلت كرده است ديگر آن چه هم كه به او تعلق ميگرفته از بين ميرود. اين ديگر مثل فيء، خمس و امثال آن نيست. فقط آن چه كه براي واليتامي والمساكين وابنالسبيل مانده است، باقي است. منظور از ذيالقربي هم سادات فقيرند چون ذي القربي به صورت واليتامي والمساكين وابن السبيل تشريع شده است. غافل از اين كه اين اوصاف مال رسول به ما انّه رسول نيست؛ يعني مربوط به بُعدِ رسالت پيامبر(ص) نيست بلكه مربوط به رهبري ايشان است. رسول از آن جهت كه رسول است پيام الهي را ميآورد، احكام نماز، روزه، حج و ساير احكام الهي را ابلاغ ميكند، اما چند كار ديگر هم دارد كه مربوط به رسالت ايشان نيست، مثل وضع مقررات، انجام كارهاي اجرايي، جنگ، صلح، تعيين فرمانده لشكر و مسؤول امور مالي و فرهنگي و… . اينها مربوط به جنبه رهبري رسول است.
پس رسول سه كار دارد: يكي اين كه قوانين كلّي را دريافت ميكند و به مردم ابلاغ ميكند؛ كه مربوط به جنبه رسالت اوست. اين قوانين كلّي حلالش تا قيامت حلال و حرامش تا قيامت حرام است. كار ديگر ايشان وضع مقررات است؛ مثلاً ميگويد ما در اين چند سال با فلان گروه جنگي نداريم با فلان گروه صلحي داريم يا افراد را به سمتهاي مختلف نصب ميكند فرمانده لشكر مسؤول امور مالي و… يا مالهايي را كه به دستش آمده است تقسيم ميكند. در اين تقسيمهاست كه مثلاً ميبينيم روزي فقط به مهاجر ميدهد و به انصار اصلاً چيزي نميدهد. در همين كارهاي اجرايي پنج برخورد گوناگون در پنج قضيّه از رسول اكرم(ص) نقل شده است؛ يعني در برخورد با يهوديان بنينضير، بنيقريظه، بنيقينقاع، خيبر و مشركين مكّه برخوردهاي متفاوتي از پيامبر ديده شد. اينها كارهاي اجرايي است. كارهاي اجرايي و وضع مقررات، به رسالت آن حضرت ارتباط ندارد به امامت و رهبري او، از آن جهت كه زعيم مسلمين است مرتبط است. اين آيه انفال و خمس و فيء و آيه «خذ من أموالهم صدقة تطهرهم» همه اينها به جنبه رهبري پيامبر(ص) برميگردد؛ يعني اين كه به مردم ميگويد: «أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة» از جنبه رسالت اوست، پيامبر(ص) اين قانون را از خدا تلقّي كرد و به مردم ابلاغ نمود، اما آنجا كه اجرا ميكند «خذ من أموالهم صدقة تطهرهم» اين كار اجرايي است يا آن جا كه عدهاي را به عنوان والعاملين عليها (كارگزاران زكات) نصب ميكند، اين كار اجرايي است. گرفتن زكات و انبار كردن و توزيع آن، از كارهاي اجرايي است و مربوط به جنبه امامت اوست نه رسالت. اين قطع شدني نيست اگر قطع شدني باشد معنايش آن است كه قرآن و دين ـ معاذ الله ـ همان سوادٌ علي بياض است كه فقط تلاوتش مانده است و همه آن ادلّهاي كه ميگويد بشر به قانون الهي نياز دارد رخت برميبندد و چون آن ادلّه قوي است و اختصاص به زمان خاصي ندارد پس همه احكام إلي يوم القيامة، باقي است. بشر حكم ميخواهد و حكم غير خدا هم حكم جاهليّت است. پس تنها حكم خداست «أفحكم الجاهليّة يبغون و من أحسن من الله حكما لقوم يوقنون»2
پس آن چه كه در بعضي از تفاسير اهل سنّت آمده است كه اين حكم، مخصوص رسول است و چون رسالت رسول رخت
* اگر گفتيم درست است كه بشر قانون ميخواهد ولي اين گونه نياز تا سال 250 هجري است، از آن به بعد قوانين اجرايي نميخواهد بلكه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم ميشود آن دو قرن و اندي هم باطل بوده است، چون اگر چيزي حكم عقلي شد براي هميشه است. مسأله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون، حكم نقلي نيست پس حكم عقلي است.
بربسته است با رحلت آن حضرت ديگر اين حكم نيست، نادرست است چون از تفاوت بين حكم رسالت و حكم امامت و رهبري، غفلت كردهاند.
جانشينان پيامبر(ص)
پشتوانه اين رسالت چيست؟ براي انبيا ـ عليهم الصلاة و السلام ـ يك مقام معنوي است كه آن را به ولايت ياد ميكنند و يك مقام اجرايي، رسالت يك مقام اجرايي است يعني تبليغ كردن، حكم را بيان كردن و مانند آن. ارواح طيّبه اين بزرگان تا قوي نشود و ولي حق نشود (وَلَي يعني قَرُبَ)، در تِلْوِ لطف حق قرار نگيرد و متقرّب به الله نشود هرگز قدرت خبريابي ندارد. رسالت آخرين مرحله اين بزرگان است. بالاتر از رسالت، نبوّت است و عميقتر از نبوّت، ولايت است. ولايت يك امر قرار دادي نيست، وقتي روح وليّ، قريب و نزديك ذات اقدس اله شد آن گاه گزارشها را دريافت ميكند، اين پذيرشِ گزارش را نبوّت ميگويند. پس نبوّت، خبريابي است، وقتي اين خبرها را به مردم ابلاغ كرد رسالت است. پس رسالت، پايينترين مسأله است و نبوّت مرحله وُسطا است. عميقتر از همه ولايت است و اگر كسي بخواهد رسول بشود حتما بايد نبي باشد، ممكن است كسي نبي باشد ولي رسول نباشد، اما ممكن نيست كسي رسول باشد و نبوّت را نگذرانده باشد. لذا وقتي حضرت فرمود: «الاّ انّه لا نبيّ بعدي» همان طوري كه ختم نبوّت را اعلام كرده است ختم رسالت را هم اعلام كرده است. پشتوانه همه اين مقامهاي اجرايي آن مقام ملكوتي است كه انسان وقتي به آن مقام رسيد ميشود ولي الله، از آن به بعد از نظر كارهاي اجرايي تقسيم ميشود اين كه احيانا در زيارت شريفه جامعه كبير يا ساير زيارات هست كه: نور شما و انوار شما يكي بود، طابت و طهرت، بعضها من بعض، شما يك نور بوديد. اين ها همه ناظر به مقام ولايت است. گرچه از نظر نبوّت و رسالت ميانشان فرق است؛ فقط وجود مبارك رسول خدا(ص) رسول است آنها بايد اطاعت كنند ولي از آن جهت كه يك نورند در آن جا هر چه را كه حضرت ميشنود ديگران هم ممكن است بشنوند و هرچه را كه حضرت ميبيند ديگران هم ممكن است ببينند. جريان معروفي كه در خطبه قاصعه هست اين را هم تأييد ميكند. خطبه قاصعه مفصّلترين خطبهاي است كه در نهجالبلاغه آمده است.
البته ميدانيد آن چه كه در نهجالبلاغه آمده عصارهاي از اين خطبه است مثل عهدنامه حضرت امير(س) به مالك اشتر، كه آن هم عصاره اين عهدنامه است وگرنه در تحفالعقول كه قبل از نهجالبلاغه نوشته شده است مفصّلتر از نهج البلاغه اين عهدنامه آمده است. علّت اين اختصار هم آن است كه مرحوم سيّد رضي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ فقط به جنبههاي بسيار بليغ مطالب اميرمؤمنان(ع) نظر داشته است لذا فقط قسمتهاي برجسته خطبهها و يا نامهها را آورده است.
به هر جهت، حضرت در اين خطبه، در آن جا كه فضايل خود را ذكر ميكند ميفرمايد: من از دوران كودكي با رسول خدا(ص) همراه بودم، از همان دوران شيرخوارگي يك فرشته بسيار عظيمي پيامبر(ص) را تأييد ميكرد. «اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن الاخلاق العالم ليله و نهاره» من با پيامبر بودم، پيامبر هم با اعظم ملك الهي بود كه شبانه روز در تحت تدبير آن حضرت بود. «و لقد كنتُ اتّبعه اتّباع الفصيل اثر أمّه يرفع لي في كلّ يوم مِنْ اخلاقه عَلما و يأمرني بالاقتداء به و لقد كان يجاور في كلّ سنةٍ بحراء».
هر ساله پيامبر(ص) به كوه حرا ميرفت: «فأَراهُ ولا يَراهُ غيري» فقط من ميديدم كه او در كوه حِراء هر ساله معتكف ميشود. فقط من ميديدم كسي مواظب آن حضرت نبود. «و لم يجمع بيتٌ واحدٌ يومئذٍ في الاسلام غير رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ و خديجة و أنا ثالثهما» تنها خانهاي كه اعضايش مسلمان بودند همين ما سه نفر بوديم. آن گاه فرمود: «أري نور الوحي و الرّسالة و اشمّ ريح النّبوّة» من نور وحي و نور رسالت را ميديدم و بوي نبوّت را استشمام ميكردم. «و لقد سمعت رَنَّة الشيطان» من نالهاي از شيطان شنيدم «حين نزل الوحي عليه» وقتي وحي نازل شد، من ناله شيطان را شنيدم. «فقلت يا رسول الله ما هذه الرّنة» پرسيدم: اي پيامبر(ص) اين ناله چيست؟ «فقال هذا الشيطانُ قد اَيئسَ من عبادته» فرمود: اين ناله يأس شيطان است، چون فهميد كه ديگر در اين سرزمين عبادت نميشود.
آن گاه به من فرمود: «انّك تسمع ما أسمع و تري ما أري الاّ انّك لَسْتَ بنبيّ ولكنّك لوزير و انّك لعلي خير»3 يا علي هرچه را كه من ميشنوم تو ميشنوي هرچه را كه من ميبينم تو ميبيني اما تو وزير مني، نبيّ نيستي. نفرمود تو وليّ نيستي فرمود تو نبي نيستي، چون نبوّت بين ولايت و رسالت است. بنابراين پشتوانه اصلي اين مقامها همان ولايت است.
اما آنچه كه در اين آيه مطرح است مربوط به ولايت به آن معنا كه ولي الله باشد نيست، ولايت غير از والي بودن است اين والي بودن يك كار اجرايي است كه از آن به عنوان رهبري ياد ميشود اما آن ولايت تكويني حساب ديگري دارد، آن ولايت ريشه نبوت و رسالت است. اما در اين آيه مورد بحث منظور، والي بودن و كار اجرايي كردن است، و اين مقام قطع شدني نيست وگرنه هرج و مرج پيش ميآيد. بر همين اساس در ذيل همين آيه7، سوره حشر فرمود: «و ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ و ما نَهيكُم عَنهُ فانتهوا».
اين هم از موارد اختلاف بين شيعه و اهل سنّت است «ما آتيكُم الرّسول» يعني هرچه را كه رسول به شما داد بگيريد و هر چه را كه نهي كرد منتهي بشويد. اهل سنّت نوعا مثل امام فخر رازي ـ كه از اشاعره است ـ در «التفسير الكبير» و زمخشري ـ كه از معتزله است ـ در «كشّاف» و همراهان اين دو فكر نيز به همين گونه معنا كردهاند كه اين «ما اتيكم» يعني هر اندازه مالي كه از آن فيء به شما داد قبول كنيد و هر اندازه كه نداد اعتراض نكنيد. چرا اين چنين معنا ميكنند؟ چون اگر چيزي از حضرت رسول(ص) نقل بشود و در قرآن ريشه ظاهري نداشته باشد آنها بگويند كه شما هم معاذالله مثلاً روي اجتهاد خود اين حرف را زدهايد ما هم صاحب نظريم. اين كه گاهي به پيامبر ميگفتند آيا وحي نازل شد يا با نظر خودتان اين حرف را زديد براي اين كه بگويند اگر وحي است ما قبول داريم و اگر روي نظر گفتيد شما هم يك نظر داريد ما هم يك رأي داريم. اين كه ميگويد: «حَسبُنا كتاب الله» نميخواهد عترت را از بين ببرد بلكه ميخواهد رسالت را از بين ببرد، چون اين حرف را در حضور صاحب وحي گفت نه يعني ما تو را قبول داريم هرچه تو گفتي ما قبول داريم اما بعديها را قبول نداريم اصلاً در موردي واقع شد كه ميخواهد بگويد ما برهان منهاي پيامبر را قبول داريم، پيامبر(ص) رسالتش را قبول داريم هرچه را وحي است به عنوان قرآن شنيد به ما تحويل بدهد بعد كاري نداشته باشد. آنها در اين حد گفتند نه اين كه هم رسالت حضرت را قبول داشته باشند و هم رهبري و والي بودن و امامتاش را، اما بعد درباره بعديها شك كرده باشند، نه اصلاً چنين نيست، چون بعديها كه نگفتند قلم و دوات حاضر كنيد تا ما بنويسيم اين را خود رسول الله(ص) فرمود. اينها نه تنها ميخواستند بگويند قرآن بس است ما احتياجي به مضمون نامه نداريم بلكه خواستند بگويند ما احتياجي به نوشتن تو نداريم. بازگاهي در روايات به صورت پراكنده هست كه از حضرت سؤال ميكردند كه: آيا از خودت گفتي يا وحي است؟ يعني اگر از خودت گفتي تو يك نظر داري، ما هم يك نظر داريم.
اينها باورشان شده بود كه رسول خدا «ما ينطق عن الهوي»4 است.
پس برادران اهل سنّت آيه «و ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ و ما نَهيكُم عَنهُ فانتهوا» را اين طور معنا ميكنند كه هر چه رسول از فيء و مسائل مالي به شما داد بپذيريد، نداد هم اعتراض نكنيد. اما شيعه اين طور معنا نميكند بلكه ميگويد: اين «ما» اطلاق دارد يك، ذيل هم قرينه اطلاق صبر است دو، بيان آن اين است كه «ما آتيكُم الرّسول» هر چيزي كه رسول به شما «ايتا» كرد: از قانون، مقررات، احكام الهي، مال بگيريد، چون كلمه «ايتا» در همه موارد است. اين كه گفته ميشود «خذُوا ما آتينكم بقوة»5 اين كه خدا به بنياسرائيل ميفرمايد: «خذُوا ما آتينكم» يعني به شما مال و يا قوانين و مقررات و احكام داديم، بگيريد، در اين مورد هم اگر ميفرمايد: «ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ» اين «ما» مطلق است آيه هم همين مورد را ميگيرد اگر حكمي كرد، مقرراتي داشت، سمتي داد اينها همه «اتا» است.
پس هم كلمه «ما» مطلق است و هم صيغه «آتا» توان اطلاق را دارد. اما شهادتِ ذيل اين است كه فرمود: «و ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ و ما نَهيكُم عَنهُ فانتهوا» اين «ما نَهيكُم» كه ظهورش در مقررات و قوانين خيلي قوي است گاهي ميفرمايند كه «فامْنُنْ او اَمْسِكْ بغير حساب»6 اگر خصوص مال باشد بايد هرچه داد بگيريد و هر چه نداد صبر كنيد و اما وقتي ميفرمايد: «ما نهيكم عنه» يا دستور ميدهد كه شما از اين مال فاصله بگيريد يا قانون وضع ميكند نهي دارد؛ يعني مناهي رسول را مثل اوامر رسول بگيريد. اين مناهي رسول همانطوري كه در كارهاي اجرايي حضور و ظهور دارد در قوانين و مقررات هم حضور و ظهور دارد پس آن چه كه زمخشري ـ از معتزله ـ يا امام رازي ـ از اشاعره ـ گفتهاند كه اين مخصوص مسائل مالي است، تمام نيست، بلكه اطلاق «ما» و «آتا» هر دو را شامل ميشود و ذيل آيه هم تأييد ميكند. بنابراين هر چه را كه حضرت بفرمايد حجت است و هر مالي هم كه حضرت به هر كه بدهد يا ندهد حجت است نه ميتوان به كارهاي اجرايي آن حضرت اعتراض كرد و نه به كارهاي تعليمي ايشان.
اين كار ـ همان طوري كه مرحوم امين الاسلام طبرسي اشاره كردهاند ـ بعد از وجود مبارك حضرت رسول به ائمه(ع) ميرسد تا اين جا در مجمع البيان هست كه بعد از حضرت به ائمه قائمين مقام او ميرسد اما ميتوان گفت چون براهين، مطلق است و هرگز دين تعطيل بردار نيست اين ائمه دو قسماند؛ ائمه بالاصاله كه معصومين ـ عليهم السلامـ اند و ائمه بالطبع كه جانشينان آنها هستند. اين سمت را هر كدام از ائمه يكي پس از ديگري حفظ ميكردند و ميگرفتند، كارهايي كه مربوط به امام قبلي بود امام بعدي به عهده ميگرفت؛ مثلاً آن چه را كه مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» ذكر ميكند كه ائمه، هر سمتي كه براي امام قبلي بود به عهده ميگرفتند و هركاري كه مال شخص امام قبلي بود به ورثه او واگذار ميكردند.
در جلد دوم «من لايحضره الفقيه» (چاپ چهار جلدي، ص23، روايت 14) آمده است كه ابي علي ابن راشد حضور امام هادي(س) امام دهم رسيدو عرض كرد «انّا نؤتي بالشيء فيقال هذا كان لأبي جعفر(ع)» گاهي بعضي از اموال را پيش من ميآورند و ميگويند اين مال ابيجعفر است (منظور از اين ابيجعفر ابيجعفر ثاني است يعني امام جواد(س) امام محمد تقي ـ ع ـ ما چه كنيم، قبول كنيم يا نه؟ امام فرمودند: شما از كساني كه اين اموال را ميآورند توضيح بخواهيد هر مالي كه به عنوان سهم امام يا فيء و انفال بود؛ يعني هر چه جزء شؤون امامت بود كه در اختيار پدرم قرار داشت آن فقط به من ميرسد و اما اموالي اگر مال پدرم بود نه به سبب امامت بلكه مال شخص او بود او ميراث است و به ساير ورثه ميرسد.
حال اگر كسي بگويد اين احكام فقط مربوط به همان صدر اسلام بود و ديگر اين مسائل خمس و فيء و انفال و امثال ذلك را بايد گرفت ميماند يك سلسله عبادتهاي خشك شخصي. اين همان مصداق كامل انفكاك دين از سياست است. آن وقت آن همه ادلّه و براهيني كه بشر به پيغمبر و قانون و قانونگذار نياز دارد همه عبث خواهد شد و فقط در آن چند سال صدر اسلام محصور ميشود. اگر دليل عقلي، تاريخي شد و تخصيص پذير گشت، يقين داشته باشيد كه دليل عقلي نيست، چون عقلية الأحكام لاتخصص دليل عقلي را نميتوان تاريخي كرد، مال آن زمان است اگر بشر قانون ميخواهد و قانون بايد الهي باشد اين بايد عملي باشد.
اگر گفتيم درست است كه بشر قانون ميخواهد ولي اين گونه نياز تا سال 250 هجري است، از آن به بعد قوانين اجرايي نميخواهد بلكه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم ميشود آن دو قرن و اندي هم باطل بوده است، چون اگر چيزي حكم عقلي شد براي هميشه است. مسأله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون، حكم نقلي نيست پس حكم عقلي است. اگر حكم عقلي شد اين همان است كه ميگويند در احكام عقلي سالبه جزئيه نقيض موجبه كليّه است، موجبه جزئيه نقيض سالبه كلّيه است، اما در احكام نقلي، سالبه جزئيه مخصّص موجبه كلّيه است، موجبه جزئيه مقيّد سالبه كلّيه است، هيچ تعارضي بين سلب كلي و ايجاب جزيي چه در اطلاق و چه در عموم، در ادلّه نقلي اصلاً نيست باب تخصيص و تقييد واضح است.
اما اگر مسألهاي نقلي نشد بلكه عقلي شد و چون «عقلية الأحكام لاتخصص» اگر كسي گفت اين قانون براي آن وقت بود يعني اصلاً قانون نيست وقتي اصلاً قانون نبود اصل برهان عقلي، ويران ميشود، لذا اين آيه كه فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ» در واقع رسول بما انّه والي است نه رسول بما انّه رسول، چون رسول بما انّه رسول احكام مطلق را اطلاق ميكند نه كارهاي جزيي، كارهاي اجرايي را بما انّه والي انجام ميدهد و اين هم هرگز قابل انقطاع نيست.
1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) مائده (5) آيه 50.
3 ) نهج البلاغه صبحي صالح خطبه192.
4 ) نجم (53) آيه3.
5 ) بقره (2) آيه93.
6 ) ص(38) آيه39.
«وَ ما افأ اللّهُ علي رسولِه منهم فَما أوْجَفْتُمْ عليه مِنْ خيلٍ وَ لا رِكابٍ ولكنّ اللهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاءُ واللهُ علي كلِّ شيءٍ قديرٌ؛ و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براي تصاحب آن [اسب يا شتري بر آن نتاختيد، ولي خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره ميگرداند و خدا بر هر كاري تواناست.»1
«أَفاءَ» كه باب افعال است يعني اَرجع، فاءَ يعني رَجَعَ، افاءَ يعني أرجَعَ، در رجوع يك سبق وجودي مأخوذ است، وقتي كه به شيء ميگويند رجَعَ يعني قبلاً آن جا بود و هم اكنون آن جا برميگردد. اين كه فرمود اموال رافَيء كرد يا براي آن است كه به لحاظ استحقاق، اين اموال بايد در اختيار حكومت اسلامي باشد و آن چه كه ديگران دارند غاصبانه استفاده ميكنند، پس وقتي به دست حكومت اسلامي برگشت به اصلش برميگردد. يا نه اطلاق كلمه فَيء در اين گونه از اموال به معناي تحويل است اَفاء يعني حوّل نه أرجَعَ، نظير آن چه كه به انبيا ميگفتند: «او لتعودنّ في ملّتنا».2
مثلاً به شعيب(س) ميگفتند ما دست بردار نيستيم مگر اين كه به دين ما برگردي، با اين كه شعيب «وُلد موحّدا» و در دين اهل شرك و الحاد نبود كه دوباره بخواهد برگردد، «لتعودنّ في ملّتنا» يعني دين ما را بپذيري نه لترجعون في ملّتنا، اين چنين نيست پس يا معناي رجوع در اين فيء محفوظ است روي همان نكته، يا معناي رجوع در آن كلمه «فَيء» محفوظ نيست. اَفاء يعني حوّل ولي ظاهرا قرآن كريم آن معناي اساسي «فَيء» را در همه موارد رعايت كرده است. فيء به معناي رجوع مطلق نيست يعني اگر كسي از خانهاش به محل كار ميآيد و برميگردد شايد در همه اين گونه از موارد نگويند فاءَ، بلكه آن رجوع زودگذر است لذا سايه بعد از ظهر را فيء ميگويند، چون زودگذر است سايه بعد از ظهر زودتر، اما سايه قبل از ظهر ديرتر ميرود. در بيانات امام سجاد(ع) هم ميبينيم كه دنيا را به فِيء تشبيه ميكنند: «كظل زائل».
اين امكانات مثل فَيء است يعني زودگذر است و با عبرت همراه است چون تاكنون چندين مرحله جا عوض كرده و از بين رفته است.
خداوند متعال در جريان قوم بنينضير فرمود: آنچه را كه خداي سبحان به رسول اكرم ارجاع داده است با رنج و تلاش و جنگ شما نبود؛ يعني عدهاي شترسوار (راكب) و دستهاي اسبسوار (فارِس) سرزمين يا غنيمتي را به دست نياورديد لذا سهمي در آن نداريد چون اگر در جنگي با خيل و ركاب و سرعت سِير اسب و شتر حمله يا دفاع يا تهاجم ابتدايي كرديد يا تهاجم ابتدايي را دفع نموديد و چيزي نصيبتان شد، خمس دارد، كه حكمش در سوره اَنفال مشخص شد، ولي اگر نجنگيديد و يك پيروزي غير منتظرهاي نصيبتان شد اموال اين فتوحات و پيروزيها «فَيء» است كه همه آنها در اختيار دولت اسلامي است.
خداوند متعال قبل از اين كه حكم اموال را بفرمايد اصل فَيء را بازگو ميكند و ميفرمايد: «و ما أفاء الله علي رسوله منهم» آنچه را كه خدا با پيروزي صلح آميز و جلاي وطن بنينضير بر رسولش ارجاع داده است، با دسترنج شما نبود «فَما اوجفتم» در اين جا «ما» نافيه است، شما با
خيل و ركاب رنجي نبرديد «اوجف» يعني با سرعت سير به وسيله مركوب جايي را فتح كرد؛ مثلاً در جريان بنينضير فرمود: «فما اوجفتم عليه مِن خيلٍ و لا ركاب» شما يك چند قدم پياده از مدينه تا قلعههاي يهوديان بنينضير رفتيد و خداوند رعب را در دل آنان القا كرد و زعيمشان «كعب ابن اشرف» با دست برادرش كشته شد، چند روزي محاصره گشته سرانجام تسليم شدند، پس با جنگ شما پيروزي نصيب مسلمانان نشد، بلكه اين قدرت اله بود: «ولكن الله يُسلّط رُسله علي من يشاء» خداي سبحان انبياي خود را بر هر چه بخواهد مسلّط ميكند. در اواخر سوره مجادله ـ كه قبل از سوره حشر است ـ نيز همين بيان را دارد كه: «كتب الله لاغلبنّ انا و رُسلي»3 اين جزو قوانين تثبيت شده الهي است كه هرگز زوال پذير نيست و مربوط به نبوّت عامّه است نه خاصّه، چون جمع دارد، فرمود: من و انبيا پيروزيم و اين جزء مكتوبها و تثبيت شدهها است.
نشانه پيروزيها هم در جريان يهوديان بنينضير ظهور كرده است. «ولكنّ اللّه يسلّطُ رُسله علي من يشاء» چرا چون «والله علي كلّ شيء قدير».
پس ذكر اين آيه دو سطري زمينهاي براي يك حكم فقهي است و آن حكم فقهي اين است: «ما أفاء اللهُ علي رسوله من اهل القري» چون مورد مخصّص نيست و اختصاصي هم به جريان يهود بنينضير ندارد اصل كلي را ذكر كرد و فرمود: «ما افاء الله علي رسوله» يعني ايّ شيءٍ خواه در جريان يهود بنينضير خواه در جريانهاي آينده، هر چه كه به عنوان «فَيء» به دست پيامبر آمد صد در صد براي دولت اسلامي است.
فرق خمس و فيء
مسلمانان جنگ بدر را پشت سر گذاشتند و حكم غنايم جنگي را فهميده بودند كه در آيه 41 سوره انفال مشخص شد: «واعلموا انّما غَنمتُم من شيءٍ فانّ للّه خُمُسه و للرّسول و لذي القربي واليتامي و المساكين و ابن السّبيل ان كنتم آمنتُم بالله».
اين مربوط به غنايم است البته غنيمت جنگي كه از مصاديق «غنمتم» است، غنيمت يعني بهره. هر چه كه شما بهره برديد، خواه به صورت غنايم جنگي و خواه به صورت درآمدهاي كسبي و مانند آن. لذا در روايات ما اين «غنمتم» به درآمد اطلاق شده است، هر كس هر درآمدي دارد يك پنجم آن مال دولت اسلامي است.
اين خُمس يعني يك پنجم، براي حكومت اسلامي است كه مصرفش اين امور شش گانه است:
ـ خدا
ـ پيامبر (ص)
ـ ذي القربي (ائمه(ع) و جانشينان آنان)
ـ يتيمان
ـ فقرا
ـ ابن سبيل (در راه ماندگان).
اين حكم غنايم جنگي است كه چهار پنجمش مال مردم است و يك پنجم آن، براي حكومت اسلامي اما «فَيء» 100 درصد و همهاش براي حكومت اسلامي است.
خداوند در آيه فوق، «فان للّه» تبركا ذكر نشده ـ چنان كه بعضيها پنداشتهاند «بل للّه» يعني مخصوص خداست كه بايد صرف في سبيل الله بشود، و «للرّسول» صرف حكومتهاي اسلامي و هزينههاي حكومتي ميشود، «ولذي القربي» يعني ذيالقرباي رسول نه ذيالقرباي عامه مردم. بنابراين «الف و لام» در وللرّسول و لِذيالقربي ميتواند عوض مضاف اليه باشد؛ يعني ذي القرباي رسول(ص).
در خصوص يتيم، فقر شرط است. اما ذكر يتيم براي آن است كه اينها بيسرپرستند و حرمت بيشتري دارند از اين جهت آنان را بالخصوص ذكر فرمود: «واليتامي والمساكين».
در راه ماندگان هم كساني هستند كه راه بر آنها مسلّط است، آنها كه مسلّط بر راهاند از ابوالسّبيلاند؛ يعني تمكّن دارند كه راه را طي كنند، اما كساني كه راه بر آنها مسلّط شد و وامانده در راهاند «ابن السّبيل»اند.
فيء و حكومت اسلامي
چرا اين گونه اموال بايد در اختيار حكومت اسلامي باشد؟ خداوند متعال ميفرمايد: «كي لايكون دولةً بين الاغنياء منكم» اين آيه شريفه تعليلي است و نظام مالي در اسلام را هم تا حدودي تشريح ميكند. يعني مال در اسلام نبايد به دست سرمايهدارها بگردد. دولت را چرا دولت ميگويند؟ براي اين كه تداول ميشود يعني از دستي به دستي ميگردد. اين كه فرمود: «تلك الأيّام نداولها بين الناس»4 يعني تداول ميشود، گاهي به سود اين گروه است گاهي به سود گروه ديگر. چيزي كه دست به دست ميگردد و از گروهي به گروه ديگر منتقل ميشود، آن را دولت ميگويند.
نظام سرمايهداري شرق و غرب هر دو از نظر قرآن كريم محكوماند، چون كل سرمايهها در آن نظامها، بين يك گروه خاص ميگردد، در نظام غربي، اموال بين سرمايهداراني كه حكومت را اداره ميكنند ميگردد؛ يعني خريد و فروش كارخانهها، زمينهاي بزرگ و چيزهاي ديگر به دست سرمايهدارهاست و بقيّه مردم يا تماشاچياند يا كارگراند يا مزدبر ثابت، لذا اين اموال، دولة بين الاغنياء ميشود. پس براي اين كه مال خدا در دست گروه خاص
نباشد بلكه در بين توده مردم توزيع شود و همه بتوانند بهره ببرند قرآن كريم ميفرمايد: «كي لايكون دولة بين الاغنياء منكم» مال خدا بايد به دست مردم باشد و هر كسي در حدّ استعداد خود از آن بهره ببرد و هيچ مشكلي براي كسي نباشد. جلو پيشرفت اقتصادي هيچ كسي را نميتوان گرفت. در آيه 5 سوره مباركه نساء ذكر ميكند كه اصلاً نقش مال در جامعه چيست؟ «و آتوا النساء صدقاتهنّ نحلةً فان طبنَ لكم عن شيء منهُ نفسا فكُلُوهُ هنيئا مريئا و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما و ارزقوهم فيها واكسوُهم و قولوا لهم قولاً معروفا». مالي كه خداي سبحان مايه قيام شما قرار داده، به دست سفيهان ندهيد. فقير را كه فقير ميگويند نه براي آن كه مال ندارد چون فقر غير از فقد است، فقير غير فاقد است، فقير به معناي بيمال نيست، فقير كسي است كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد و اگر كسي مال نداشت چون قدرت قيام ندارد مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است، لذا به او فقير ميگويند و گرنه فقير به معناي بيمال نيست، فقر به معناي فقد نيست. اطلاق كلمه فقير بر اين شخص از همين باب است. نظير اطلاق كلمه مسكين، مسكين را كه بر نيازمند اطلاق ميكند از آن روست كه اين بيچاره زمينگير است، اهل سكون است نه اهل حركت، اين سكن فيالارض نه قدرت حركت دارد نه قدرت قيام.
از اين آيه 5 سوره مباركه نساء استفاده ميشود كه مال مايه قيام مردم است كسي كه مال ندارد فقير است يعني ستون فقراتش شكسته است: «ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جَعَل اللهُ لكم قياما» پس مال مايه قيام امّت است و نبايد به دست سفيهان باشد. آن كه مال را در بيراهه مصرف ميكند سفيه است. در مورد شارب الخمر آمده است كه سفيه است و امثال ذلك، كسي هم كه مال را در راه حرام صرف ميكند سفيه است. سفيه در اصطلاح دين، غير از سفيه به اصطلاح توده مردم است، سفيه ديني را قرآن در سوره مباركه بقره مشخص كرد كه «و من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه»5 اگر كسي راه ابراهيم خليل(س) را طي نكرد اين سفيه است.
پس مال نبايد به دست سفيه باشد بلكه عاقل بايد عهدهدار آن گردد تا بداند اين مال را چگونه توزيع كند. البته جلو فقر طبيعي را نميتوان گرفت، چون در نظامِ دنيا فقر طبيعي هست، اما جلو فقر اقتصادي را ميتوان گرفت. فقر طبيعي لازمه ضروري نظام دنيا و هستي است؛ يعني انسان مريض ميشود، تصادف ميكند، سالمند است، كودك هست، پير هست، اينها فقراي طبيعياند. ما نميتوانيم دنيايي داشته باشيم كه در او كودك، پير زن و پيرمرد، معلول و مريض نباشد، اما ميتوانيم نظامي داشته باشيم كه در او فقير اقتصادي نباشد. وقتي هم كه حضرت حجّت(عج) ظهور كرد يكي از آثار پربركت ظهور آن حضرت اين است كه گفتهاند اگر كسي بخواهد زكاتي را از شرق به غرب ببرد تا فقيري را پيدا كند فقير پيدا نميشود كه زكات را به او بدهد.
زكات مثل نماز از اركان دين است تا آخر دنيا زكات هست، اما مصارف زكات متعدد است همه موارد زكات را كه نگفتهاند فقط به فقير بدهيد، بلكه مصارف ديگر هم دارد، مثلاً يكي از بارزترين مصرف زكات في سبيل الله است، اين في سبيل الله تا آخرين لحظه دنيا هست يعني ساختن مسجد، مراكز علمي و درماني، تأسيس حوزههاي علميه، راهسازي و كارهاي عامه المنفعة هميشه هست و هرگز قطع نميشود.
يكي از مصارف ديگر هشتگانه زكات، «في الرقاب» (آزاد كردن بردهها) است: «انما الصدقاةُ للفقراء والمساكين… في سبيل الله و في الرقاب». حال ميتوان گفت كه چون يكي از موارد مصرف زكات، آزاد كردن بردههاست، پس ما بايد نظام بردگي را امضا كنيم؟ جامعه انساني به سمتي رفته است (فقه ما هم جهتگيرياش همين است به طوري كه در فقه «كتاب العتق» داريم نه «كتاب الرق») كه نظام بردهداري برچيده شده اما زكاتهمچنانمحفوظاست.
اگر ما فقر را برطرف كرديم، آيا مردم هم ديگر نبايد زكات بدهند؟ خير، چون يكي از موارد بارز زكات، في سبيل الله است و اين هرگز تمام شدني نيست.
بنابراين قرآن كريم مال را عامل قيام ميداند. ملتي كه فقير است هرگز قدرت قيام ندارد. مرحوم كليني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در كتاب «المعيشة» كافي حديثي را از وجود مبارك رسول اكرم(ص) نقل ميكند كه در آن، حضرت مال را تعريف ميكند: «اللهم بارك لنا في الخبز» منظور از «خبز» فقط نان نيست بلكه كلِّ اقتصاد منظور است، در تعبيرات فارسي هم كه ميگوييم «نانِ مردم» يعني اقتصاد مردم، نانخور يعني هزينهبردار، نه تنها نان در مقابل گوشت يا نان در مقابل لباس اين هم كه در فطريه ميگويند «نان خور» يعني عائلهاي كه اقتصادش به گردن فرد فطريه دهنده است.
آري، پيامبر(ص) فرمود: «اللهم بارك لنا في الخبز و لاتفرق بيننا و بينه فلولا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرايض ربّنا»6 يعني خدايا بين ما و نان ما جدايي نينداز. آن گاه عرض كرد: خدايا اگر بين امت اسلامي و نان آنها جدايي بيندازي مردم اهل نماز و روزه نخواهند بود، دين داريِ مردم فقير سخت است، اين را به عنوان يك توصيف بيان كرد نه توصيه و دستورالعمل كه اگر نان نداشتيد دست از دين برداريد بلكه توصيف كرد و فرمود وضع توده مردم اين طور است وگرنه از نظر تحقيق دين را گرسنهها حفظ كردهاند هم در صدر اسلام و هم به بركت انقلاب اسلامي آنهايي كه به «يطعمون الطعام علي حبّه مسكينا و يتيما و اسيرا»7 كه سه روز گرسنه خوابيدند و با آب خالص افطار كردند آنها دين را حفظ كردند، كساني كه سنگ به شكم ميبستند و در جبههها فقر و گرسنگي و رنج را تحمّل ميكردند آنها از دين صيانت نمودند، آنها كه «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه» دين را پاسداري كردند. اين كه حضرت فرمود اگر نان نباشد دين داري مشكل است، در واقع توصيف حال توده مردم است نه توصيه و دستورالعمل كه اين جور باشيد.
امين الاسلام طبرسي در «مجمع البيان» در ذيل اين آيه ميفرمايد: اين آيه ناظر به آن است كه اداره امور مسلمين در اختيار پيامبر و جانشينان آن حضرت است. حال كه حضرت حجت(عج) در پرده غيبتاند، و شايد هم به اذن خدا تا ميليونها سال ديگر هم طول بكشد، سرنوشت امت اسلامي و اين اموال چيست؟ آيا اين حكم اسلامي فقط براي همان چند سال صدر اسلام و زمان حضور پيامبر(ص) بوده است و اسلام براي پيروان خود ديگر برنامه ندارد؟! هرگز چنين نيست.
خلاصه
پس روشن شد كه اولاً: مال، عامل قيام است. ثانيا: براي اينكه امت قدرت قيام داشته باشد مال بايد به دست عقلا باشد نه سُفها و عقلاي قوم اين مال را ميان همه مردم به گردش درميآورند نه فقط ميان اغنيا و ثروتمندان. شما در هر جا كه برويد ميبينيد سرمايهها فقط در دست يك گروه خاص ميگردد اين همان «دولةً بين الاغنياء» است. اين مطابق با نظام اقتصاد اسلامي نيست.
مطلب ديگر هم اين كه قسمت مهم مال هم انفال و فِيء است؛ يعني درياها، صحراها، معادن، كوهها، جنگلها و امثال آن، كه درآمد اصلي يك كشور همينهاست و بقيه چيزي نيست. وقتي اين اموال به دست معصومان(ع) و يا جانشينان آن بزرگواران باشد، به نحو صحيح توزيع ميكنند
1 ) حشر (59) آيه6.
2 ) اعراف (7) آيه88.
3 ) مجادله (58) آيه21.
4 ) آل عمران (3) آيه140.
5 ) بقره (2) آيه130.
5 ) بقره (2) آيه130.
6 ) فروع كافي، ج5، ص73، ح13.
7 ) انسان(76) آيه8.
آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!» در آيه اوّل سخن از بيان مصرف نيست بلكه سخن از دفع توقع است، وقتي يهوديان بنينضير جلاي وطن كردند و اموالشان ماند و رسول خدا(ص) آنها را بين مهاجرين توزيع كرد و چيزي به انصار نداد (مگر به سه نفر انصاري كه خيلي مستمند بودند) شايد عدّهاي سؤال ميكردند كه چرا رسول خدا اين اموال را عادلانه بين همه توزيع نكرد؟ آيه نازل شد كه اين كار ربطي به شما ندارد، شما دسترنجي نداريد «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيلٍ ولا ركابٍ» شما يك چند قدم پياده تا قلعههاي بنينضير رفتيد و كار با امداد غيبي گذشت نه با جنگ شما، پس حقّي نداريد و هر كاري كه رسولخدا در اموال يهوديان بنينضير كرد رأيش نافذ است.
اما به عنوان اصل كلي آيه بعد نازل شده است كه بدون «واو» هست و نفرموده «و ما افاء الله» چون دنباله همان مطلب است فرمود: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري». قبل از اين كه به آن آيه بعد برسيم تتمّه اين آيه آن است كه خدا فرمود: «لكنّ الله يسلّط رسله علي مَن يشاء» خداي سبحان هرجايي كه امداد غيبي لازم باشد آن را امضا ميكند چه اين كه شما در جريان فتح مكه هم با امداد غيبي پيروز شديد. در سوره فتح ميفرمايد: «و هو الّذي كفّ ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا هم الذين كفروا و صدّوكم عن المسجد الحرام والهدي معكوفا ان يبلغ محلّه»2 فرمود: كفّار مكه همان مقتدراني بودند كه نگذاشتند شما به مكه برويد و حجّتان را انجام بدهيد. او بود كه بدون خونريزي مسأله را حلّ كرده است.
پس خدا هرگاه صلاح بداند امداد غيبي را بدون خونريزي نازل ميكند «ولكن الله يسلّط رسله علي من يشاء» كه نمونه اين هم بعدها در جريان فتح مكّه اتفاق افتاد و قبلاً هم اينها مشاهده كردهاند.
امّا كريمه «ما افاء الله علي رسوله» براي بيان موارد مصرف فَيء است كه عبارتاند از: خدا، رسول، ذي القربي، يتيمان، مسكينان، و در راه ماندگان: «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرّسول و لذي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل كي لايكون دولةً بين الاغنياء منكم». فَيء، قسمي از اقسام اَنفال است براي انفال يك حكم جدايي است و فيء، حكم مطلق انفال را ندارد چون فيء قسمي از اقسام انفال است و حكم مختصّ دارد. انفال فقط مالِ خدا و پيامبر است ديگر سخن از يتامي و مساكين و ابناء السبيل و امثال ذلك نيست امّا فيء چون قسمي از اقسام انفال است و حكم جدايي دارد لذا هم در قرآن جداگانه بحث شد، هم در كتابهاي فقهي. فيء گرچه در باب انفال بحث ميشود اما يك مسأله خاصّي را به خود اختصاص داده است فرمود: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرّسول» اين كلمه «لله» را نوعا علماي اهل سنّت ميگويند براي تبرّك است ولي اماميّه به تبعيت از ائمه ـ عليهم السلام ـ ميفرمايند اين براي بيان سهم است كه يكي از سهام براي ذات مبارك اقدس اِله است. اين كه خداي سبحان خود را سهيم ميداند براي آن است كه به اين مسأله بها بدهد نه اين كه براي تبرّك محض باشد. گاهي در احكام تكليفي و يا وضعي، خداوند خود را سهيم ميداند تا به آن حكم حرمت بيشتري بدهد. درباره حكم تكليفي نظير همان اوّل سوره نساء است كه فرمود: «اتّقوا الله الذي تساءلون به والارحام»3 فرمود: از خدا و ارحامتان بپرهيزيد. در اين جا ذكر نام خدا فقط براي تبرّك نيست بلكه تقواي از خدا واجب تكليفي است، اين كه فرمود: «اتّقوا الله الّذي تساءلون به والأرحام» براي اين كه به اين صله رحم، حرمت و بهاء بدهد نام خداي سبحان در كنار او ذكر شده است. گرچه نام خدا هركجا ذكر بشود بركت را به همراه دارد اما اين حكم تكليفي را هم دارد. هم اتّقوا الله، واجب است و هم اتّقوا الأرحام.
بين انفال و فيء، كه جزء انفال است، (و يا زكات) فرق است، در زكات خدا سهيم است، در فيء و انفال هم خدا سهيم است؛ اما تعبير گوناگون است براي اين كه مال دو سنخ است. درباره زكات نميفرمايد: انّما الصّدقات لله و للفقراء و للمساكين يكي از مصارف هشت گانه زكات همان في سبيل الله است، نام خدا برده ميشود امّا به عنوان في سبيل الله در وسط مصارف هشتگانه، ولي مسئله انفال و فيء چون حرمت خاصّ دارد و مال مخصوصي است اوّل نام خدا ذكر ميشود كه: «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري فلله» پس اين كلمه «الله» به عنوان تبرّك نيست كه پي آمد تكليفي يا وضعي نداشته باشد بلكه حكم وضعي است و به دنبالش هم حكم تكليفي يعني يكي از اين سهام ششگانه به خدا تعلّق دارد و تخلّف از اين هم معصيت خواهد بود مُنتها مجري كار خدا، نماينده خدا و خليفه خداست، امام مسلمين هرگز نماينده مردم نيست كه وكيل مردم بشود بلكه نماينده خداست و نائب ولي عصر است، لذا وليِّ مردم ميشود نه وكيل مردم. لذا در ابتداي اين حكم فرمود: «ما أفاء الله علي رسوله من أهل القري فللّه» و اگر چنانچه بگوييم اين كلمه «للّه» براي تبرّك است و سهمي ندارد دليل ميخواهد، در حالي كه دليل به عكس است.
ذي القربي
ذي القربي يقينا عام نيست؛ يعني منظور اين نيست كه به فاميلها و اقرباي خود شما مؤمنين بدهيد وگرنه معنايش اين بود كه به همه مؤمنين برسد چون هر كسي اقربايي دارد شما اقربايي داريد و اقرباي ديگران هم هستيد پس اين ذيالقربي مقصود ذي القرباي خود رسول است «واليتامي والمساكين وابن السبيل» از اين كلمه ذي القربي ميشود استفاده كرد به قرينه عقلي و شواهد ديگر مقصود از قربي قرباي حضرت رسول(ص) است.
امّا درباره يتامي و مساكين و ابن سبيل كه سيادت شرط است بايد با روايت فهميده بشود.
سخني از مرحوم سيّد مرتضي(ره) نقل شده و آن اين كه: سرّ اين كه يتامي و مساكين به صيغه جمع ياد شد و ذي القربي مفرد، آن است كه امام بعد از رسول(ص) در هر عصري يك نفر است، و چون ائمّه يكي پس از ديگري امامت را به عهده داشتند لذا در اين كريمه نفرمود: و «لذوي القربي» بلكه فرمود «و لذي القربي» امّا درباره يتامي و مساكين جمع آورد. گرچه اين نكته دور از لطافت ادبي نيست اما احتمال اين كه اين ذيالقربي جنس باشد هست، چه اين كه ابن السبيل را هم مفرد آورده، نفرمود وابناء السبيل. اين ابن السبيل هم در اين آيه مفرد است هم در آيات ديگر. با اين مقدار نميتوان استنباط كرد كه منظور، امامت فردي است چون در هر عصري يك نفر زعيم مردم است. منظور از اين قربي در قرآن كريم وقتي قرينهاي همراه نباشد همان قربايِ رسول خدا(ص) است كه: «قل لا أسئلكم عليه أجرا الاّ المودّة في القربي»4 اين مشخّص است كه منظور، قرباي رسول اكرم است. چه اين كه در سوره مباركه اسراء هم وقتي اين آيه نازل شد كه «و آت ذا القربي حقَّه»5 سؤال شده است از جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ كه منظور از اين «ذاالقربي» كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات الله عليها ـ است. دنبال آيه دارد: «والمساكين وابن السبيل»، مسكين و ابن سبيل مشخّص است امّاذوي القربي يعني فاميل، يعني رَحِمْ كه در او فقر، شرط نيست. همان طوري كه در رسول الله، فقر شرط نيست، در ذي القربي هم فقر شرط نيست. امّا مسأله يتامي و مساكين و ابناء السبيل بايد فقير باشند. ذي القربي حقّ حكومتي اينهاست نه حق معيشتي، لذا در ذي القربي فقر شرط نشده امّا در آنها فقر شرط است.
از اين كريمه «و آت ذا القربي حقّه» به انضمام روايات استفاده ميشود كه منظور از ذي القربي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هستند. وقتي اين آيه «و آت ذاالقربي حقّه» نازل شد رسول خدا از جبرئيل ـ سلام الله عليهما ـ سؤال كرد كه منظور از ذي القربي كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات الله عليها ـ. اين بود كه حضرت را احضار كرد و فدك را به او داد و شد نِحْلِه او. مسكين و ابنالسبيل حكمش مشخّص است. و در جريان مسافرت امام سجاد ـ سلام الله عليهم ـ به شام هم كاملاً روشن است كه حضرت به آن مرد شامي فرمود: اگر قرآن ميداني اين آيه را بخوان (وآت ذاالقربي حقّه) ما همان ذيالقربي هستيم. پس اين ذاالقربي به كمك روايات، با شاهد داخلي معلوم ميشود كه منظور قرباي خود رسول اكرم(ص) است و در اينها فقر شرط نيست امّا نه براي آن است كه اينها مال را بگيرند كه بشود «دولة بين الاغنياء منكم» بلكه براي آن است كه مال را بگيرند تا مسلمين را اداره كنند.
ديدگاهها درباره موارد مصرف فَيء
اختلاف ديگري كه بين عامّه و خاصّه هست اين است كه بسياري از آنها گذشته از اين كه اين سهم را پنج قسم كردند، نه شش قسم، ميگويند: بعد از ارتحال رسول اكرم(ص) سهم رسول و سهم ذي القربي از بين ميرود و فقط مصرف يتامي و مساكين و ابناء سبيل ميماند، البته بعضي از آنان هم پذيرفتهاند كه، اين سهم باقي است. اما علماي خاصّه به تبعيّت از تعليمات اهلبيت(ع) معتقدند: آن چه كه سهم خداست به عنوان في سبيل الله در اختيار رسول الله است و آن چه كه سهم رسول الله است بعد از ارتحال آن حضرت به ذي القُربي يعني ائمّه ـ عليهم السلام ـ ميرسد.
آياتي كه مصرف مال را بيان ميكند چهار گروه است: آيات خمس، آيات انفال، آيات غنيمت و آيات زكات. (در آيه زكات ديگر سخن از فَيء و اَنفال نيست).
خمس و انفال در سوره مباركه انفال است. در آيه اوّل سوره انفال موضوع انفال را ذكر ميكند: «يسئلونك عن الإنفال قل الإنفال للّه و الرّسول» سؤال از توزيع انفال است كه شامل فيء و غير فيء ميشود.
اقسام مال
مال در اسلام چند قسم است: مال دولت، مال مردم و مال اشخاص. مال اشخاص همان است كه هر كسي از دسترنج خود فراهم ميكند يا به او ارث ميرسد و يا به او ميبخشند و مانند آن. مال ملّت و مال امت همان است كه ميگويند «فَيءٌ للمسلمين» كه اين اختصاص به شخص معيّن ندارد. به اراضي مفتوحة عنوةً و امثال ذلك ميگويند «فيءٌ للمسلمين» اينها مال ملّت هستند نه مال شخص معيّن. منتها براي حفظ نظام، وليّ مسلمين مسؤول حفظ و تنظيم و توزيع است. قسم سوم اموال دولتي است كه اصلاً مال اشخاص نيست، نه مالِ شخص است نه مالِ امت و ملّت. انفال؛ يعني آن چه كه به نام درياها و كنارههاي درياها و اراضي موات و جنگلها و اين گونه از امور و ارث كسي كه وارث ندارد و اشياي قيمتي سلاطيني كه مردهاند يا زميني كه صاحبانش از آن صرف نظر كرده و كوچ كردهاند. اينها نه مال شخص است نه مال ملّت، بلكه فقط مال دولت اسلامي است و در اختيار ولايت و وليّ مسلمين است. خمس هم از همين قبيل است، اين چنين نيست كه اين 51 مال شخص معيّن باشد يا مالِ امت اسلامي باشد بلكه مالِ امام و مقام دولت است. آن هم اختلاف نظر هست كه آيا كساني كه در زمان غيبت به سر ميبرند، شخصيّت حقيقي آنها كه هيچ سهمي ندارد چون يك فرد عادي است و اگرسهمي داشت بايد خود ارث ميبردند و به ديگران ارث ميدادند، بلكه سخن از شخصيّت حقوقي آنان است يعني امامت آنها. آيا امامت و ولايت و رهبري (شخصيّت حقوقي) آنان مالك اين اموال است يا متولّي اين اموال. اگر امام معصوم ـ سلام الله عليه ـ باشد شخصيّت حقوقي آن امام يعني امامت مالك اموال يعني انفال، فيء، خمس و امثال آن است. و اگر امام معصوم نباشد شخصيّت حقوقيِ وليِّ مسلمين متولّيِ اخذ، حفظ و توزيع عادلانه اموال است؛ مثل اموال موقوفه كه متولّي، وليّ اخذ و حفظ و توزيع است نه اين كه مالك باشد. متولّي نقشي در گرفتن و محافظت كردن و مصرف نمودن در مورد وقف دارد وگرنه ملك متولّي نيست. اين كسي كه رهبر مسلمين است مالك وجوهات نخواهد شد بلكه متولّي وجوهات است، و فقط ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم ـ مالك هستند.
ذي القربي يعني ائمّه ـ عليهم السلام ـ كه به جاي رسول مينشينند. دربارء نايبان آنها، بايد گفت كه آنان نايبِ مالك حقيقياند و وليِّ در اخذ و صرف هستند: «يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول».
پس مال در اسلام به سه قسم تقسيم ميشود: شخصي، عمومي و دولتي. فيء چون قسمي از انفال است و حكم جدا دارد براي او حكم جداگانهاي آمده است.
درباره خمس
غنيمت حكمش با فيء و انفال فرق ميكند. آيه41 سوره انفال اين است كه: «واعلموا انّما غنمتم من شيء فانّ للّه خُمُسَه و للرّسول و لذي القربي واليتامي والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان والله علي كلّ شيء قدير» غنيمت اختصاص به غنائم جنگي ندارد يعني آن چه كه شما بهره برديد مصداق كاملش البته غنائم جنگي است. در غنيمت همه آنها مالِ امام نيست بلكه 54 آن مال آنهايي است كه مُقاتله كردهاند و مانند آن،51 آن مالِ خدا و پيامبر و ذي القربي و يتامي و مساكين و ابن السبيل است. و اين غنيمت چون مهم است خدا هم براي اثبات آن، تأكيدات فراواني كرده است و آنهايي كه اين مالها را نميپردازند و به نفع خود جمع ميكنند تهديد كرده است. براي اهميّت اين مسأله، نخست فرمود: «واعلموا» اين كلمه «واعلموا» نشانه اهميّت مطلب است، بعد با جمله اسميّه و حرف تأكيد ياد كرد و در پايان هم فرمود «ان كنتم آمنتم بالله». اين سه نكته تأكيدي، نشانه اهميّت پرداخت خمس است. درباره زكات اين چنين نيست، در زكات سهمي هم براي خدا هست امّا نه به عنوان «للّه» بلكه به عنوان «في سبيل الله» چون درباره زكات ميفرمايد: «انّما الصّدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلّفة قلوبهم و في الرقاب والغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضةً من الله والله عليمٌ حكيم».6 «مؤلّفة قلوبهم» كه يكي از مصارف هشت گانه زكات است نه براي آن است كه واقعا قلب آنها با مال با مسلمين يكسان بشود كه با آيه: «لو انفقت ما في الارض جميعا ما الّفت بين قلوبهم»7 در تنافي باشد بلكه براي تقليل عداوت آنهاست كه آنها كمتر كارشكني بكنند. نشانهاش اين است كه اين مؤلّفة قلوبهم نوعا كفرشان تبديل به نفاق شد، اينها قبل از فتح مكّه و دريافت سهم مؤلفة قلوبهم كافر بودند بعد هم منافق شدند.
عاقبت نپرداختن وجوه شرعي
پس خداوند سبحان توزيع اموال را به صورت هاي گوناگونِ فيء، انفال، خمس و زكات مشخّص كرده است. كساني كه اين وجوه شرعي را نميپردازند در سوره مباركه مائده آنها را تهديد كرده است، در آيه 34 سوره توبه ميفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا انّ كثيرا من الاحبار والرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدّون عن سبيل الله» آن بهشت فروشيها و توبه فروشيها و شفاعت فروشيها و امثال آن كه در دربار ديگران و در كليسا و كنيسه بود، زمينه اين گونه آيات را فراهم كرده است. در ادامه فرمود: «والّذين يكنزون الذّهب والفضّة و لاينفقونها في سبيل الله فبشّرهم بعذابٍ اليم» چه موقع عذاب اليم هست؟ «يوم يُحْمي عليها في نار جهنّم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون». خداوند متعال درباره آناني كه مال اندوزي ميكنند و حقوق شرعي خود را ادا نميكنند، ميفرمايد كه اين اموال شما اگر پول است به صورت اسكناس نسوز در ميآيد و اگر سكّه است به صورت يك سكّه گداخته غير قابل ذوب در ميآيد و بر بدنهايتان چسبيده ميشود. پولي كه قبلاً به دست يك انسان خيّر بوده و در راه خير صرف كرده، در قيامت به صورت روح و ريحان و گُل درميآيد و همان پول كه بعدها به دست يك انسان محتكر در ميآيد و مال اندوزي ميكند، به صورت فلز گداخته درميآيد. چون وضع قيامت غير از وضع دنياست، مكاني كه صدها و هزارها بار به صورتهاي مختلف ميكده، مسجد، مدرسه، خيابان، بيابان درآمده، آن روزي كه «انّ الأوّلين والآخرين لمجموعون إلي ميقات يومٍ معلوم»8 همه همان مكان را در وضع خاصّ خود در حالت واحده ميبينند و اين بقيه از صفحه 9 مكان در آن حالت يا شفاعت ميكند يا شكايت، يا گواهي ميدهد و امثال آن. در حال واحده، مكان به شكلهاي گوناگون درميآيد، پول به صورتهاي مختلف در ميآيد. فرمود: «والّذين يكنزون الذّهب والفضّة».
سيوطي در «درّالمنثور» و ديگران نيز نقل كردهاند كه معاويه خواست اين «واو» در «والذين» را بردارد تا «الّذين» بيان براي همان احبار و رهبان باشد. او با اين دسيسه ميخواست ثابت كند كه كَنْز كردن فقط براي احبار و رهبان حرام است نه براي مسلمين. اين بود كه هم اُبَيّ و هم ابوذر ـ رضوان الله عليه ـ گفتند: «لا اضع السيف عن عاتقي حتّي توضع الواو في مكانها» من شمشير را از دوشم برنميدارم مگر اين كه «واو» سر جايش باشد.
خلاصه اين كه: «الّذين» يك اصل كلي است و «واو» آن استيناف است چه احبار و رهبان و اهل كتاب چه اهل قرآن، هر كسي بخواهد اِكْتِناز كند و در راه خدا انفاق نكند «فبشّره بعذابٍ اليم» كه همين مال گداخته ميشود در قيامت و مايه عذاب آنها ميشود.ادامه دارد
1 ) حشر (59) آيه6.
2 ) فتح(48) آيه24.
3 ) نساء(4) آيه1.
4 ) شوري(42) آيه23.
5 ) اسراء(17) آيه26.
6 ) توبه(9) آيه60.
7 ) انفال(8) آيه63.
8 ) واقعه(56) آيه50.