فَي‏ء در قران

«وَ ما افاء اللّهُ علي رسولِه منهم فَما أوْجَفْتُمْ عليه مِنْ خيلٍ وَ لا رِكابٍ ولكنّ اللهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاءُ واللهُ علي كلِّ شي‏ءٍ قديرٌ * ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ و لِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لايَكُونَ دُولَةَ بَيْنَ الأَغْنِيَاء مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛1 و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براي تصاحب آن [اسب يا شتري بر آن نتاختيد، ولي خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مي‏گرداند و خدا بر هر كاري تواناست.

 

آن چه را خداوند از اهل اين آبادي‏ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد]، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از [مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!»

* * *

همه آن چه كه براي رسول خدا(ص) در مسائل حكومتي بوده مال ائمه بعدي هم هست و بعد براي جانشينان آنها است. و شايد سرّ اين كه لام در سه جا تكرار شده است و در موارد بعدي تكرار نشده هم اين باشد: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول و لذي القربي» اينها همه لام دارد اما بقيه كه همه مصرف كننده‏اند به نام «واليتامي والمساكين وابن السّبيل » هيچ كدام لام ندارد، چون اين‏ها مصرف كننده‏اند اما «الله و رسول الله و لذي القربي» زمامدار اين كارند يعني بايد در اختيار اينها قرار بگيرد، هم سهم خود را دريافت كنند هم سهام سه گانه واليتامي والمساكين وابن السبيل را بپردازند. در جاهايي هم كه فرموده است: «أطيعوا الله و أطيعوا الرّسول» اين تكرار نشان مي‏دهد كه رسول دو سِمَت دارد و از دو جنبه بايد او را اطاعت كرد: يكي پيام رساني «أقيموا الصلاة» سمت ديگرِ وي اين است كه امام و رهبر مردم است. از آن جهت كه پيام خدا را مي‏رساند اطاعت او همان اطاعت خداست. نحوه ابلاغ هم اين گونه است كه مي‏گويد: اي مردم خدا فرموده است: نماز بخوانيد اما از آن جهت كه مي‏فرمايد من «اُسامة بن زيد» را فرمانده لشكر كرده‏ام از بُعد رهبري است، لذا براي رسول، غير از جنبه رسالت جنبه امامت و رهبري هم هست. همه آياتي كه مسائل مالي را مطرح مي‏كند ناظر به جنبه رسالت رسول نيست بلكه ناظر به جنبه امامت و رهبري اوست. بعضي از علماي اهل سنّت مي‏گويند تعليق حكم بر وصف مُشْعِر عليّت است، اين مال چون مال رسول است وقتي او رحلت كرده است ديگر آن چه هم كه به او تعلق مي‏گرفته از بين مي‏رود. اين ديگر مثل في‏ء، خمس و امثال آن نيست. فقط آن چه كه براي واليتامي والمساكين وابن‏السبيل مانده است، باقي است. منظور از ذي‏القربي هم سادات فقيرند چون ذي القربي به صورت واليتامي والمساكين وابن السبيل تشريع شده است. غافل از اين كه اين اوصاف مال رسول به ما انّه رسول نيست؛ يعني مربوط به بُعدِ رسالت پيامبر(ص) نيست بلكه مربوط به رهبري ايشان است. رسول از آن جهت كه رسول است پيام الهي را مي‏آورد، احكام نماز، روزه، حج و ساير احكام الهي را ابلاغ مي‏كند، اما چند كار ديگر هم دارد كه مربوط به رسالت ايشان نيست، مثل وضع مقررات، انجام كارهاي اجرايي، جنگ، صلح، تعيين فرمانده لشكر و مسؤول امور مالي و فرهنگي و… . اين‏ها مربوط به جنبه رهبري رسول است.

پس رسول سه كار دارد: يكي اين كه قوانين كلّي را دريافت مي‏كند و به مردم ابلاغ مي‏كند؛ كه مربوط به جنبه رسالت اوست. اين قوانين كلّي حلالش تا قيامت حلال و حرامش تا قيامت حرام است. كار ديگر ايشان وضع مقررات است؛ مثلاً مي‏گويد ما در اين چند سال با فلان گروه جنگي نداريم با فلان گروه صلحي داريم يا افراد را به سمت‏هاي مختلف نصب مي‏كند فرمانده لشكر مسؤول امور مالي و… يا مال‏هايي را كه به دستش آمده است تقسيم مي‏كند. در اين تقسيم‏هاست كه مثلاً مي‏بينيم روزي فقط به مهاجر مي‏دهد و به انصار اصلاً چيزي نمي‏دهد. در همين كارهاي اجرايي پنج برخورد گوناگون در پنج قضيّه از رسول اكرم(ص) نقل شده است؛ يعني در برخورد با يهوديان بني‏نضير، بني‏قريظه، بني‏قينقاع، خيبر و مشركين مكّه برخوردهاي متفاوتي از پيامبر ديده شد. اينها كارهاي اجرايي است. كارهاي اجرايي و وضع مقررات، به رسالت آن حضرت ارتباط ندارد به امامت و رهبري او، از آن جهت كه زعيم مسلمين است مرتبط است. اين آيه انفال و خمس و في‏ء و آيه «خذ من أموالهم صدقة تطهرهم» همه اين‏ها به جنبه رهبري پيامبر(ص) برمي‏گردد؛ يعني اين كه به مردم مي‏گويد: «أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة» از جنبه رسالت اوست، پيامبر(ص) اين قانون را از خدا تلقّي كرد و به مردم ابلاغ نمود، اما آن‏جا كه اجرا مي‏كند «خذ من أموالهم صدقة تطهرهم» اين كار اجرايي است يا آن جا كه عده‏اي را به عنوان والعاملين عليها (كارگزاران زكات) نصب مي‏كند، اين كار اجرايي است. گرفتن زكات و انبار كردن و توزيع آن، از كارهاي اجرايي است و مربوط به جنبه امامت اوست نه رسالت. اين قطع شدني نيست اگر قطع شدني باشد معنايش آن است كه قرآن و دين ـ معاذ الله ـ همان سوادٌ علي بياض است كه فقط تلاوتش مانده است و همه آن ادلّه‏اي كه مي‏گويد بشر به قانون الهي نياز دارد رخت برمي‏بندد و چون آن ادلّه قوي است و اختصاص به زمان خاصي ندارد پس همه احكام إلي يوم القيامة، باقي است. بشر حكم مي‏خواهد و حكم غير خدا هم حكم جاهليّت است. پس تنها حكم خداست «أفحكم الجاهليّة يبغون و من أحسن من الله حكما لقوم يوقنون»2

پس آن چه كه در بعضي از تفاسير اهل سنّت آمده است كه اين حكم، مخصوص رسول است و چون رسالت رسول رخت

* اگر گفتيم درست است كه بشر قانون مي‏خواهد ولي اين گونه نياز تا سال 250 هجري است، از آن به بعد قوانين اجرايي نمي‏خواهد بلكه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم مي‏شود آن دو قرن و اندي هم باطل بوده است، چون اگر چيزي حكم عقلي شد براي هميشه است. مسأله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون، حكم نقلي نيست پس حكم عقلي است.

بربسته است با رحلت آن حضرت ديگر اين حكم نيست، نادرست است چون از تفاوت بين حكم رسالت و حكم امامت و رهبري، غفلت كرده‏اند.

جانشينان پيامبر(ص)

پشتوانه اين رسالت چيست؟ براي انبيا ـ عليهم الصلاة و السلام ـ يك مقام معنوي است كه آن را به ولايت ياد مي‏كنند و يك مقام اجرايي، رسالت يك مقام اجرايي است يعني تبليغ كردن، حكم را بيان كردن و مانند آن. ارواح طيّبه اين بزرگان تا قوي نشود و ولي حق نشود (وَلَي يعني قَرُبَ)، در تِلْوِ لطف حق قرار نگيرد و متقرّب به الله نشود هرگز قدرت خبريابي ندارد. رسالت آخرين مرحله اين بزرگان است. بالاتر از رسالت، نبوّت است و عميق‏تر از نبوّت، ولايت است. ولايت يك امر قرار دادي نيست، وقتي روح وليّ، قريب و نزديك ذات اقدس اله شد آن گاه گزارش‏ها را دريافت مي‏كند، اين پذيرشِ گزارش را نبوّت مي‏گويند. پس نبوّت، خبريابي است، وقتي اين خبرها را به مردم ابلاغ كرد رسالت است. پس رسالت، پايين‏ترين مسأله است و نبوّت مرحله وُسطا است. عميق‏تر از همه ولايت است و اگر كسي بخواهد رسول بشود حتما بايد نبي باشد، ممكن است كسي نبي باشد ولي رسول نباشد، اما ممكن نيست كسي رسول باشد و نبوّت را نگذرانده باشد. لذا وقتي حضرت فرمود: «الاّ انّه لا نبيّ بعدي» همان طوري كه ختم نبوّت را اعلام كرده است ختم رسالت را هم اعلام كرده است. پشتوانه همه اين مقام‏هاي اجرايي آن مقام ملكوتي است كه انسان وقتي به آن مقام رسيد مي‏شود ولي الله، از آن به بعد از نظر كارهاي اجرايي تقسيم مي‏شود اين كه احيانا در زيارت شريفه جامعه كبير يا ساير زيارات هست كه: نور شما و انوار شما يكي بود، طابت و طهرت، بعضها من بعض، شما يك نور بوديد. اين ها همه ناظر به مقام ولايت است. گرچه از نظر نبوّت و رسالت ميانشان فرق است؛ فقط وجود مبارك رسول خدا(ص) رسول است آنها بايد اطاعت كنند ولي از آن جهت كه يك نورند در آن جا هر چه را كه حضرت مي‏شنود ديگران هم ممكن است بشنوند و هرچه را كه حضرت مي‏بيند ديگران هم ممكن است ببينند. جريان معروفي كه در خطبه قاصعه هست اين را هم تأييد مي‏كند. خطبه قاصعه مفصّل‏ترين خطبه‏اي است كه در نهج‏البلاغه آمده است.

البته مي‏دانيد آن چه كه در نهج‏البلاغه آمده عصاره‏اي از اين خطبه است مثل عهدنامه حضرت امير(س) به مالك اشتر، كه آن هم عصاره اين عهدنامه است وگرنه در تحف‏العقول كه قبل از نهج‏البلاغه نوشته شده است مفصّل‏تر از نهج البلاغه اين عهدنامه آمده است. علّت اين اختصار هم آن است كه مرحوم سيّد رضي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ فقط به جنبه‏هاي بسيار بليغ مطالب اميرمؤمنان(ع) نظر داشته است لذا فقط قسمت‏هاي برجسته خطبه‏ها و يا نامه‏ها را آورده است.

به هر جهت، حضرت در اين خطبه، در آن جا كه فضايل خود را ذكر مي‏كند مي‏فرمايد: من از دوران كودكي با رسول خدا(ص) همراه بودم، از همان دوران شيرخوارگي يك فرشته بسيار عظيمي پيامبر(ص) را تأييد مي‏كرد. «اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن الاخلاق العالم ليله و نهاره» من با پيامبر بودم، پيامبر هم با اعظم ملك الهي بود كه شبانه روز در تحت تدبير آن حضرت بود. «و لقد كنتُ اتّبعه اتّباع الفصيل اثر أمّه يرفع لي في كلّ يوم مِنْ اخلاقه عَلما و يأمرني بالاقتداء به و لقد كان يجاور في كلّ سنةٍ بحراء».

هر ساله پيامبر(ص) به كوه حرا مي‏رفت: «فأَراهُ ولا يَراهُ غيري» فقط من مي‏ديدم كه او در كوه حِراء هر ساله معتكف مي‏شود. فقط من مي‏ديدم كسي مواظب آن حضرت نبود. «و لم يجمع بيتٌ واحدٌ يومئذٍ في الاسلام غير رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ و خديجة و أنا ثالثهما» تنها خانه‏اي كه اعضايش مسلمان بودند همين ما سه نفر بوديم. آن گاه فرمود: «أري نور الوحي و الرّسالة و اشمّ ريح النّبوّة» من نور وحي و نور رسالت را مي‏ديدم و بوي نبوّت را استشمام مي‏كردم. «و لقد سمعت رَنَّة الشيطان» من ناله‏اي از شيطان شنيدم «حين نزل الوحي عليه» وقتي وحي نازل شد، من ناله شيطان را شنيدم. «فقلت يا رسول الله ما هذه الرّنة» پرسيدم: اي پيامبر(ص) اين ناله چيست؟ «فقال هذا الشيطانُ قد اَيئسَ من عبادته» فرمود: اين ناله يأس شيطان است، چون فهميد كه ديگر در اين سرزمين عبادت نمي‏شود.

آن گاه به من فرمود: «انّك تسمع ما أسمع و تري ما أري الاّ انّك لَسْتَ بنبيّ ولكنّك لوزير و انّك لعلي خير»3 يا علي هرچه را كه من مي‏شنوم تو مي‏شنوي هرچه را كه من مي‏بينم تو مي‏بيني اما تو وزير مني، نبيّ نيستي. نفرمود تو وليّ نيستي فرمود تو نبي نيستي، چون نبوّت بين ولايت و رسالت است. بنابراين پشتوانه اصلي اين مقام‏ها همان ولايت است.

اما آن‏چه كه در اين آيه مطرح است مربوط به ولايت به آن معنا كه ولي الله باشد نيست، ولايت غير از والي بودن است اين والي بودن يك كار اجرايي است كه از آن به عنوان رهبري ياد مي‏شود اما آن ولايت تكويني حساب ديگري دارد، آن ولايت ريشه نبوت و رسالت است. اما در اين آيه مورد بحث منظور، والي بودن و كار اجرايي كردن است، و اين مقام قطع شدني نيست وگرنه هرج و مرج پيش مي‏آيد. بر همين اساس در ذيل همين آيه7، سوره حشر فرمود: «و ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ و ما نَهيكُم عَنهُ فانتهوا».

اين هم از موارد اختلاف بين شيعه و اهل سنّت است «ما آتيكُم الرّسول» يعني هرچه را كه رسول به شما داد بگيريد و هر چه را كه نهي كرد منتهي بشويد. اهل سنّت نوعا مثل امام فخر رازي ـ كه از اشاعره است ـ در «التفسير الكبير» و زمخشري ـ كه از معتزله است ـ در «كشّاف» و همراهان اين دو فكر نيز به همين گونه معنا كرده‏اند كه اين «ما اتيكم» يعني هر اندازه مالي كه از آن في‏ء به شما داد قبول كنيد و هر اندازه كه نداد اعتراض نكنيد. چرا اين چنين معنا مي‏كنند؟ چون اگر چيزي از حضرت رسول(ص) نقل بشود و در قرآن ريشه ظاهري نداشته باشد آنها بگويند كه شما هم معاذالله مثلاً روي اجتهاد خود اين حرف را زده‏ايد ما هم صاحب نظريم. اين كه گاهي به پيامبر مي‏گفتند آيا وحي نازل شد يا با نظر خودتان اين حرف را زديد براي اين كه بگويند اگر وحي است ما قبول داريم و اگر روي نظر گفتيد شما هم يك نظر داريد ما هم يك رأي داريم. اين كه مي‏گويد: «حَسبُنا كتاب الله» نمي‏خواهد عترت را از بين ببرد بلكه مي‏خواهد رسالت را از بين ببرد، چون اين حرف را در حضور صاحب وحي گفت نه يعني ما تو را قبول داريم هرچه تو گفتي ما قبول داريم اما بعدي‏ها را قبول نداريم اصلاً در موردي واقع شد كه مي‏خواهد بگويد ما برهان منهاي پيامبر را قبول داريم، پيامبر(ص) رسالتش را قبول داريم هرچه را وحي است به عنوان قرآن شنيد به ما تحويل بدهد بعد كاري نداشته باشد. آنها در اين حد گفتند نه اين كه هم رسالت حضرت را قبول داشته باشند و هم رهبري و والي بودن و امامت‏اش را، اما بعد درباره بعدي‏ها شك كرده باشند، نه اصلاً چنين نيست، چون بعدي‏ها كه نگفتند قلم و دوات حاضر كنيد تا ما بنويسيم اين را خود رسول الله(ص) فرمود. اينها نه تنها مي‏خواستند بگويند قرآن بس است ما احتياجي به مضمون نامه نداريم بلكه خواستند بگويند ما احتياجي به نوشتن تو نداريم. بازگاهي در روايات به صورت پراكنده هست كه از حضرت سؤال مي‏كردند كه: آيا از خودت گفتي يا وحي است؟ يعني اگر از خودت گفتي تو يك نظر داري، ما هم يك نظر داريم.

اينها باورشان شده بود كه رسول خدا «ما ينطق عن الهوي»4 است.

پس برادران اهل سنّت آيه «و ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ و ما نَهيكُم عَنهُ فانتهوا» را اين طور معنا مي‏كنند كه هر چه رسول از في‏ء و مسائل مالي به شما داد بپذيريد، نداد هم اعتراض نكنيد. اما شيعه اين طور معنا نمي‏كند بلكه مي‏گويد: اين «ما» اطلاق دارد يك، ذيل هم قرينه اطلاق صبر است دو، بيان آن اين است كه «ما آتيكُم الرّسول» هر چيزي كه رسول به شما «ايتا» كرد: از قانون، مقررات، احكام الهي، مال بگيريد، چون كلمه «ايتا» در همه موارد است. اين كه گفته مي‏شود «خذُوا ما آتينكم بقوة»5 اين كه خدا به بني‏اسرائيل مي‏فرمايد: «خذُوا ما آتينكم» يعني به شما مال و يا قوانين و مقررات و احكام داديم، بگيريد، در اين مورد هم اگر مي‏فرمايد: «ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ» اين «ما» مطلق است آيه هم همين مورد را مي‏گيرد اگر حكمي كرد، مقرراتي داشت، سمتي داد اين‏ها همه «اتا» است.

پس هم كلمه «ما» مطلق است و هم صيغه «آتا» توان اطلاق را دارد. اما شهادتِ ذيل اين است كه فرمود: «و ما آتيكُم الرّسول فَخذُوهُ و ما نَهيكُم عَنهُ فانتهوا» اين «ما نَهيكُم» كه ظهورش در مقررات و قوانين خيلي قوي است گاهي مي‏فرمايند كه «فامْنُنْ او اَمْسِكْ بغير حساب»6 اگر خصوص مال باشد بايد هرچه داد بگيريد و هر چه نداد صبر كنيد و اما وقتي مي‏فرمايد: «ما نهيكم عنه» يا دستور مي‏دهد كه شما از اين مال فاصله بگيريد يا قانون وضع مي‏كند نهي دارد؛ يعني مناهي رسول را مثل اوامر رسول بگيريد. اين مناهي رسول همان‏طوري كه در كارهاي اجرايي حضور و ظهور دارد در قوانين و مقررات هم حضور و ظهور دارد پس آن چه كه زمخشري ـ از معتزله ـ يا امام رازي ـ از اشاعره ـ گفته‏اند كه اين مخصوص مسائل مالي است، تمام نيست، بلكه اطلاق «ما» و «آتا» هر دو را شامل مي‏شود و ذيل آيه هم تأييد مي‏كند. بنابراين هر چه را كه حضرت بفرمايد حجت است و هر مالي هم كه حضرت به هر كه بدهد يا ندهد حجت است نه مي‏توان به كارهاي اجرايي آن حضرت اعتراض كرد و نه به كارهاي تعليمي ايشان.

اين كار ـ همان طوري كه مرحوم امين الاسلام طبرسي اشاره كرده‏اند ـ بعد از وجود مبارك حضرت رسول به ائمه(ع) مي‏رسد تا اين جا در مجمع البيان هست كه بعد از حضرت به ائمه قائمين مقام او مي‏رسد اما مي‏توان گفت چون براهين، مطلق است و هرگز دين تعطيل بردار نيست اين ائمه دو قسم‏اند؛ ائمه بالاصاله كه معصومين ـ عليهم السلام‏ـ اند و ائمه بالطبع كه جانشينان آنها هستند. اين سمت را هر كدام از ائمه يكي پس از ديگري حفظ مي‏كردند و مي‏گرفتند، كارهايي كه مربوط به امام قبلي بود امام بعدي به عهده مي‏گرفت؛ مثلاً آن چه را كه مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» ذكر مي‏كند كه ائمه، هر سمتي كه براي امام قبلي بود به عهده مي‏گرفتند و هركاري كه مال شخص امام قبلي بود به ورثه او واگذار مي‏كردند.

در جلد دوم «من لايحضره الفقيه» (چاپ چهار جلدي، ص23، روايت 14) آمده است كه ابي علي ابن راشد حضور امام هادي(س) امام دهم رسيدو عرض كرد «انّا نؤتي بالشي‏ء فيقال هذا كان لأبي جعفر(ع)» گاهي بعضي از اموال را پيش من مي‏آورند و مي‏گويند اين مال ابي‏جعفر است (منظور از اين ابي‏جعفر ابي‏جعفر ثاني است يعني امام جواد(س) امام محمد تقي ـ ع ـ ما چه كنيم، قبول كنيم يا نه؟ امام فرمودند: شما از كساني كه اين اموال را مي‏آورند توضيح بخواهيد هر مالي كه به عنوان سهم امام يا في‏ء و انفال بود؛ يعني هر چه جزء شؤون امامت بود كه در اختيار پدرم قرار داشت آن فقط به من مي‏رسد و اما اموالي اگر مال پدرم بود نه به سبب امامت بلكه مال شخص او بود او ميراث است و به ساير ورثه مي‏رسد.

حال اگر كسي بگويد اين احكام فقط مربوط به همان صدر اسلام بود و ديگر اين مسائل خمس و في‏ء و انفال و امثال ذلك را بايد گرفت مي‏ماند يك سلسله عبادت‏هاي خشك شخصي. اين همان مصداق كامل انفكاك دين از سياست است. آن وقت آن همه ادلّه و براهيني كه بشر به پيغمبر و قانون و قانون‏گذار نياز دارد همه عبث خواهد شد و فقط در آن چند سال صدر اسلام محصور مي‏شود. اگر دليل عقلي، تاريخي شد و تخصيص پذير گشت، يقين داشته باشيد كه دليل عقلي نيست، چون عقلية الأحكام لاتخصص دليل عقلي را نمي‏توان تاريخي كرد، مال آن زمان است اگر بشر قانون مي‏خواهد و قانون بايد الهي باشد اين بايد عملي باشد.

اگر گفتيم درست است كه بشر قانون مي‏خواهد ولي اين گونه نياز تا سال 250 هجري است، از آن به بعد قوانين اجرايي نمي‏خواهد بلكه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم مي‏شود آن دو قرن و اندي هم باطل بوده است، چون اگر چيزي حكم عقلي شد براي هميشه است. مسأله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون، حكم نقلي نيست پس حكم عقلي است. اگر حكم عقلي شد اين همان است كه مي‏گويند در احكام عقلي سالبه جزئيه نقيض موجبه كليّه است، موجبه جزئيه نقيض سالبه كلّيه است، اما در احكام نقلي، سالبه جزئيه مخصّص موجبه كلّيه است، موجبه جزئيه مقيّد سالبه كلّيه است، هيچ تعارضي بين سلب كلي و ايجاب جزيي چه در اطلاق و چه در عموم، در ادلّه نقلي اصلاً نيست باب تخصيص و تقييد واضح است.

اما اگر مسأله‏اي نقلي نشد بلكه عقلي شد و چون «عقلية الأحكام لاتخصص» اگر كسي گفت اين قانون براي آن وقت بود يعني اصلاً قانون نيست وقتي اصلاً قانون نبود اصل برهان عقلي، ويران مي‏شود، لذا اين آيه كه فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ» در واقع رسول بما انّه والي است نه رسول بما انّه رسول، چون رسول بما انّه رسول احكام مطلق را اطلاق مي‏كند نه كارهاي جزيي، كارهاي اجرايي را بما انّه والي انجام مي‏دهد و اين هم هرگز قابل انقطاع نيست.

1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.

2 ) مائده (5) آيه 50.

3 ) نهج البلاغه صبحي صالح خطبه192.

4 ) نجم (53) آيه3.

5 ) بقره (2) آيه93.

6 ) ص(38) آيه39.

«وَ ما افأ اللّهُ علي رسولِه منهم فَما أوْجَفْتُمْ عليه مِنْ خيلٍ وَ لا رِكابٍ ولكنّ اللهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاءُ واللهُ علي كلِّ شي‏ءٍ قديرٌ؛ و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براي تصاحب آن [اسب يا شتري بر آن نتاختيد، ولي خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مي‏گرداند و خدا بر هر كاري تواناست.»1

«أَفاءَ» كه باب افعال است يعني اَرجع، فاءَ يعني رَجَعَ، افاءَ يعني أرجَعَ، در رجوع يك سبق وجودي مأخوذ است، وقتي كه به شي‏ء مي‏گويند رجَعَ يعني قبلاً آن جا بود و هم اكنون آن جا برمي‏گردد. اين كه فرمود اموال رافَي‏ء كرد يا براي آن است كه به لحاظ استحقاق، اين اموال بايد در اختيار حكومت اسلامي باشد و آن چه كه ديگران دارند غاصبانه استفاده مي‏كنند، پس وقتي به دست حكومت اسلامي برگشت به اصلش برمي‏گردد. يا نه اطلاق كلمه فَي‏ء در اين گونه از اموال به معناي تحويل است اَفاء يعني حوّل نه أرجَعَ، نظير آن چه كه به انبيا مي‏گفتند: «او لتعودنّ في ملّتنا».2

مثلاً به شعيب(س) مي‏گفتند ما دست بردار نيستيم مگر اين كه به دين ما برگردي، با اين كه شعيب «وُلد موحّدا» و در دين اهل شرك و الحاد نبود كه دوباره بخواهد برگردد، «لتعودنّ في ملّتنا» يعني دين ما را بپذيري نه لترجعون في ملّتنا، اين چنين نيست پس يا معناي رجوع در اين في‏ء محفوظ است روي همان نكته، يا معناي رجوع در آن كلمه «فَي‏ء» محفوظ نيست. اَفاء يعني حوّل ولي ظاهرا قرآن كريم آن معناي اساسي «فَي‏ء» را در همه موارد رعايت كرده است. في‏ء به معناي رجوع مطلق نيست يعني اگر كسي از خانه‏اش به محل كار مي‏آيد و برمي‏گردد شايد در همه اين گونه از موارد نگويند فاءَ، بلكه آن رجوع زودگذر است لذا سايه بعد از ظهر را في‏ء مي‏گويند، چون زودگذر است سايه بعد از ظهر زودتر، اما سايه قبل از ظهر ديرتر مي‏رود. در بيانات امام سجاد(ع) هم مي‏بينيم كه دنيا را به فِي‏ء تشبيه مي‏كنند: «كظل زائل».

اين امكانات مثل فَي‏ء است يعني زودگذر است و با عبرت همراه است چون تاكنون چندين مرحله جا عوض كرده و از بين رفته است.

خداوند متعال در جريان قوم بني‏نضير فرمود: آنچه را كه خداي سبحان به رسول اكرم ارجاع داده است با رنج و تلاش و جنگ شما نبود؛ يعني عده‏اي شترسوار (راكب) و دسته‏اي اسب‏سوار (فارِس) سرزمين يا غنيمتي را به دست نياورديد لذا سهمي در آن نداريد چون اگر در جنگي با خيل و ركاب و سرعت سِير اسب و شتر حمله يا دفاع يا تهاجم ابتدايي كرديد يا تهاجم ابتدايي را دفع نموديد و چيزي نصيب‏تان شد، خمس دارد، كه حكمش در سوره اَنفال مشخص شد، ولي اگر نجنگيديد و يك پيروزي غير منتظره‏اي نصيب‏تان شد اموال اين فتوحات و پيروزي‏ها «فَي‏ء» است كه همه آنها در اختيار دولت اسلامي است.

خداوند متعال قبل از اين كه حكم اموال را بفرمايد اصل فَي‏ء را بازگو مي‏كند و مي‏فرمايد: «و ما أفاء الله علي رسوله منهم» آنچه را كه خدا با پيروزي صلح آميز و جلاي وطن بني‏نضير بر رسولش ارجاع داده است، با دسترنج شما نبود «فَما اوجفتم» در اين جا «ما» نافيه است، شما با

خيل و ركاب رنجي نبرديد «اوجف» يعني با سرعت سير به وسيله مركوب جايي را فتح كرد؛ مثلاً در جريان بني‏نضير فرمود: «فما اوجفتم عليه مِن خيلٍ و لا ركاب» شما يك چند قدم پياده از مدينه تا قلعه‏هاي يهوديان بني‏نضير رفتيد و خداوند رعب را در دل آنان القا كرد و زعيم‏شان «كعب ابن اشرف» با دست برادرش كشته شد، چند روزي محاصره گشته سرانجام تسليم شدند، پس با جنگ شما پيروزي نصيب مسلمانان نشد، بلكه اين قدرت اله بود: «ولكن الله يُسلّط رُسله علي من يشاء» خداي سبحان انبياي خود را بر هر چه بخواهد مسلّط مي‏كند. در اواخر سوره مجادله ـ كه قبل از سوره حشر است ـ نيز همين بيان را دارد كه: «كتب الله لاغلبنّ انا و رُسلي»3 اين جزو قوانين تثبيت شده الهي است كه هرگز زوال پذير نيست و مربوط به نبوّت عامّه است نه خاصّه، چون جمع دارد، فرمود: من و انبيا پيروزيم و اين جزء مكتوب‏ها و تثبيت شده‏ها است.

نشانه پيروزي‏ها هم در جريان يهوديان بني‏نضير ظهور كرده است. «ولكنّ اللّه يسلّطُ رُسله علي من يشاء» چرا چون «والله علي كلّ شي‏ء قدير».

پس ذكر اين آيه دو سطري زمينه‏اي براي يك حكم فقهي است و آن حكم فقهي اين است: «ما أفاء اللهُ علي رسوله من اهل القري» چون مورد مخصّص نيست و اختصاصي هم به جريان يهود بني‏نضير ندارد اصل كلي را ذكر كرد و فرمود: «ما افاء الله علي رسوله» يعني ايّ شي‏ءٍ خواه در جريان يهود بني‏نضير خواه در جريان‏هاي آينده، هر چه كه به عنوان «فَي‏ء» به دست پيامبر آمد صد در صد براي دولت اسلامي است.

فرق خمس و في‏ء

مسلمانان جنگ بدر را پشت سر گذاشتند و حكم غنايم جنگي را فهميده بودند كه در آيه 41 سوره انفال مشخص شد: «واعلموا انّما غَنمتُم من شي‏ءٍ فانّ للّه خُمُسه و للرّسول و لذي القربي واليتامي و المساكين و ابن السّبيل ان كنتم آمنتُم بالله».

اين مربوط به غنايم است البته غنيمت جنگي كه از مصاديق «غنمتم» است، غنيمت يعني بهره. هر چه كه شما بهره برديد، خواه به صورت غنايم جنگي و خواه به صورت درآمدهاي كسبي و مانند آن. لذا در روايات ما اين «غنمتم» به درآمد اطلاق شده است، هر كس هر درآمدي دارد يك پنجم آن مال دولت اسلامي است.

اين خُمس يعني يك پنجم، براي حكومت اسلامي است كه مصرفش اين امور شش گانه است:

ـ خدا

ـ پيامبر (ص)

ـ ذي القربي (ائمه(ع) و جانشينان آنان)

ـ يتيمان

ـ فقرا

ـ ابن سبيل (در راه ماندگان).

اين حكم غنايم جنگي است كه چهار پنجمش مال مردم است و يك پنجم آن، براي حكومت اسلامي اما «فَي‏ء» 100 درصد و همه‏اش براي حكومت اسلامي است.

خداوند در آيه فوق، «فان للّه» تبركا ذكر نشده ـ چنان كه بعضي‏ها پنداشته‏اند «بل للّه» يعني مخصوص خداست كه بايد صرف في سبيل الله بشود، و «للرّسول» صرف حكومت‏هاي اسلامي و هزينه‏هاي حكومتي مي‏شود، «ولذي القربي» يعني ذي‏القرباي رسول نه ذي‏القرباي عامه مردم. بنابراين «الف و لام» در وللرّسول و لِذي‏القربي مي‏تواند عوض مضاف اليه باشد؛ يعني ذي القرباي رسول(ص).

در خصوص يتيم، فقر شرط است. اما ذكر يتيم براي آن است كه اينها بي‏سرپرستند و حرمت بيشتري دارند از اين جهت آنان را بالخصوص ذكر فرمود: «واليتامي والمساكين».

در راه ماندگان هم كساني هستند كه راه بر آنها مسلّط است، آنها كه مسلّط بر راه‏اند از ابوالسّبيل‏اند؛ يعني تمكّن دارند كه راه را طي كنند، اما كساني كه راه بر آنها مسلّط شد و وامانده در راه‏اند «ابن السّبيل»اند.

في‏ء و حكومت اسلامي

چرا اين گونه اموال بايد در اختيار حكومت اسلامي باشد؟ خداوند متعال مي‏فرمايد: «كي لايكون دولةً بين الاغنياء منكم» اين آيه شريفه تعليلي است و نظام مالي در اسلام را هم تا حدودي تشريح مي‏كند. يعني مال در اسلام نبايد به دست سرمايه‏دارها بگردد. دولت را چرا دولت مي‏گويند؟ براي اين كه تداول مي‏شود يعني از دستي به دستي مي‏گردد. اين كه فرمود: «تلك الأيّام نداولها بين الناس»4 يعني تداول مي‏شود، گاهي به سود اين گروه است گاهي به سود گروه ديگر. چيزي كه دست به دست مي‏گردد و از گروهي به گروه ديگر منتقل مي‏شود، آن را دولت مي‏گويند.

نظام سرمايه‏داري شرق و غرب هر دو از نظر قرآن كريم محكوم‏اند، چون كل سرمايه‏ها در آن نظام‏ها، بين يك گروه خاص مي‏گردد، در نظام غربي، اموال بين سرمايه‏داراني كه حكومت را اداره مي‏كنند مي‏گردد؛ يعني خريد و فروش كارخانه‏ها، زمين‏هاي بزرگ و چيزهاي ديگر به دست سرمايه‏دارهاست و بقيّه مردم يا تماشاچي‏اند يا كارگراند يا مزدبر ثابت، لذا اين اموال، دولة بين الاغنياء مي‏شود. پس براي اين كه مال خدا در دست گروه خاص

نباشد بلكه در بين توده مردم توزيع شود و همه بتوانند بهره ببرند قرآن كريم مي‏فرمايد: «كي لايكون دولة بين الاغنياء منكم» مال خدا بايد به دست مردم باشد و هر كسي در حدّ استعداد خود از آن بهره ببرد و هيچ مشكلي براي كسي نباشد. جلو پيشرفت اقتصادي هيچ كسي را نمي‏توان گرفت. در آيه 5 سوره مباركه نساء ذكر مي‏كند كه اصلاً نقش مال در جامعه چيست؟ «و آتوا النساء صدقاتهنّ نحلةً فان طبنَ لكم عن شي‏ء منهُ نفسا فكُلُوهُ هنيئا مريئا و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما و ارزقوهم فيها واكسوُهم و قولوا لهم قولاً معروفا». مالي كه خداي سبحان مايه قيام شما قرار داده، به دست سفيهان ندهيد. فقير را كه فقير مي‏گويند نه براي آن كه مال ندارد چون فقر غير از فقد است، فقير غير فاقد است، فقير به معناي بي‏مال نيست، فقير كسي است كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد و اگر كسي مال نداشت چون قدرت قيام ندارد مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است، لذا به او فقير مي‏گويند و گرنه فقير به معناي بي‏مال نيست، فقر به معناي فقد نيست. اطلاق كلمه فقير بر اين شخص از همين باب است. نظير اطلاق كلمه مسكين، مسكين را كه بر نيازمند اطلاق مي‏كند از آن روست كه اين بيچاره زمين‏گير است، اهل سكون است نه اهل حركت، اين سكن في‏الارض نه قدرت حركت دارد نه قدرت قيام.

از اين آيه 5 سوره مباركه نساء استفاده مي‏شود كه مال مايه قيام مردم است كسي كه مال ندارد فقير است يعني ستون فقراتش شكسته است: «ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جَعَل اللهُ لكم قياما» پس مال مايه قيام امّت است و نبايد به دست سفيهان باشد. آن كه مال را در بي‏راهه مصرف مي‏كند سفيه است. در مورد شارب الخمر آمده است كه سفيه است و امثال ذلك، كسي هم كه مال را در راه حرام صرف مي‏كند سفيه است. سفيه در اصطلاح دين، غير از سفيه به اصطلاح توده مردم است، سفيه ديني را قرآن در سوره مباركه بقره مشخص كرد كه «و من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه»5 اگر كسي راه ابراهيم خليل(س) را طي نكرد اين سفيه است.

پس مال نبايد به دست سفيه باشد بلكه عاقل بايد عهده‏دار آن گردد تا بداند اين مال را چگونه توزيع كند. البته جلو فقر طبيعي را نمي‏توان گرفت، چون در نظامِ دنيا فقر طبيعي هست، اما جلو فقر اقتصادي را مي‏توان گرفت. فقر طبيعي لازمه ضروري نظام دنيا و هستي است؛ يعني انسان مريض مي‏شود، تصادف مي‏كند، سالمند است، كودك هست، پير هست، اينها فقراي طبيعي‏اند. ما نمي‏توانيم دنيايي داشته باشيم كه در او كودك، پير زن و پيرمرد، معلول و مريض نباشد، اما مي‏توانيم نظامي داشته باشيم كه در او فقير اقتصادي نباشد. وقتي هم كه حضرت حجّت(عج) ظهور كرد يكي از آثار پربركت ظهور آن حضرت اين است كه گفته‏اند اگر كسي بخواهد زكاتي را از شرق به غرب ببرد تا فقيري را پيدا كند فقير پيدا نمي‏شود كه زكات را به او بدهد.

زكات مثل نماز از اركان دين است تا آخر دنيا زكات هست، اما مصارف زكات متعدد است همه موارد زكات را كه نگفته‏اند فقط به فقير بدهيد، بلكه مصارف ديگر هم دارد، مثلاً يكي از بارزترين مصرف زكات في سبيل الله است، اين في سبيل الله تا آخرين لحظه دنيا هست يعني ساختن مسجد، مراكز علمي و درماني، تأسيس حوزه‏هاي علميه، راه‏سازي و كارهاي عامه المنفعة هميشه هست و هرگز قطع نمي‏شود.

يكي از مصارف ديگر هشت‏گانه زكات، «في الرقاب» (آزاد كردن برده‏ها) است: «انما الصدقاةُ للفقراء والمساكين… في سبيل الله و في الرقاب». حال مي‏توان گفت كه چون يكي از موارد مصرف زكات، آزاد كردن برده‏هاست، پس ما بايد نظام بردگي را امضا كنيم؟ جامعه انساني به سمتي رفته است (فقه ما هم جهت‏گيري‏اش همين است به طوري كه در فقه «كتاب العتق» داريم نه «كتاب الرق») كه نظام برده‏داري برچيده شده اما زكات‏همچنان‏محفوظ‏است.

اگر ما فقر را برطرف كرديم، آيا مردم هم ديگر نبايد زكات بدهند؟ خير، چون يكي از موارد بارز زكات، في سبيل الله است و اين هرگز تمام شدني نيست.

بنابراين قرآن كريم مال را عامل قيام مي‏داند. ملتي كه فقير است هرگز قدرت قيام ندارد. مرحوم كليني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در كتاب «المعيشة» كافي حديثي را از وجود مبارك رسول اكرم(ص) نقل مي‏كند كه در آن، حضرت مال را تعريف مي‏كند: «اللهم بارك لنا في الخبز» منظور از «خبز» فقط نان نيست بلكه كلِّ اقتصاد منظور است، در تعبيرات فارسي هم كه مي‏گوييم «نانِ مردم» يعني اقتصاد مردم، نان‏خور يعني هزينه‏بردار، نه تنها نان در مقابل گوشت يا نان در مقابل لباس اين هم كه در فطريه مي‏گويند «نان خور» يعني عائله‏اي كه اقتصادش به گردن فرد فطريه دهنده است.

آري، پيامبر(ص) فرمود: «اللهم بارك لنا في الخبز و لاتفرق بيننا و بينه فلولا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرايض ربّنا»6 يعني خدايا بين ما و نان ما جدايي نينداز. آن گاه عرض كرد: خدايا اگر بين امت اسلامي و نان آنها جدايي بيندازي مردم اهل نماز و روزه نخواهند بود، دين داريِ مردم فقير سخت است، اين را به عنوان يك توصيف بيان كرد نه توصيه و دستورالعمل كه اگر نان نداشتيد دست از دين برداريد بلكه توصيف كرد و فرمود وضع توده مردم اين طور است وگرنه از نظر تحقيق دين را گرسنه‏ها حفظ كرده‏اند هم در صدر اسلام و هم به بركت انقلاب اسلامي آنهايي كه به «يطعمون الطعام علي حبّه مسكينا و يتيما و اسيرا»7 كه سه روز گرسنه خوابيدند و با آب خالص افطار كردند آنها دين را حفظ كردند، كساني كه سنگ به شكم مي‏بستند و در جبهه‏ها فقر و گرسنگي و رنج را تحمّل مي‏كردند آنها از دين صيانت نمودند، آنها كه «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه» دين را پاسداري كردند. اين كه حضرت فرمود اگر نان نباشد دين داري مشكل است، در واقع توصيف حال توده مردم است نه توصيه و دستورالعمل كه اين جور باشيد.

امين الاسلام طبرسي در «مجمع البيان» در ذيل اين آيه مي‏فرمايد: اين آيه ناظر به آن است كه اداره امور مسلمين در اختيار پيامبر و جانشينان آن حضرت است. حال كه حضرت حجت(عج) در پرده غيبت‏اند، و شايد هم به اذن خدا تا ميليون‏ها سال ديگر هم طول بكشد، سرنوشت امت اسلامي و اين اموال چيست؟ آيا اين حكم اسلامي فقط براي همان چند سال صدر اسلام و زمان حضور پيامبر(ص) بوده است و اسلام براي پيروان خود ديگر برنامه ندارد؟! هرگز چنين نيست.

خلاصه

پس روشن شد كه اولاً: مال، عامل قيام است. ثانيا: براي اين‏كه امت قدرت قيام داشته باشد مال بايد به دست عقلا باشد نه سُفها و عقلاي قوم اين مال را ميان همه مردم به گردش درمي‏آورند نه فقط ميان اغنيا و ثروت‏مندان. شما در هر جا كه برويد مي‏بينيد سرمايه‏ها فقط در دست يك گروه خاص مي‏گردد اين همان «دولةً بين الاغنياء» است. اين مطابق با نظام اقتصاد اسلامي نيست.

مطلب ديگر هم اين كه قسمت مهم مال هم انفال و فِي‏ء است؛ يعني درياها، صحراها، معادن، كوه‏ها، جنگل‏ها و امثال آن، كه درآمد اصلي يك كشور همين‏هاست و بقيه چيزي نيست. وقتي اين اموال به دست معصومان(ع) و يا جانشينان آن بزرگواران باشد، به نحو صحيح توزيع مي‏كنند

1 ) حشر (59) آيه6.

2 ) اعراف (7) آيه88.

3 ) مجادله (58) آيه21.

4 ) آل عمران (3) آيه140.

5 ) بقره (2) آيه130.

5 ) بقره (2) آيه130.

6 ) فروع كافي، ج5، ص73، ح13.

7 ) انسان(76) آيه8.

آنچه را خداوند از اهل اين آبادي‏ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!» در آيه اوّل سخن از بيان مصرف نيست بلكه سخن از دفع توقع است، وقتي يهوديان بني‏نضير جلاي وطن كردند و اموالشان ماند و رسول خدا(ص) آنها را بين مهاجرين توزيع كرد و چيزي به انصار نداد (مگر به سه نفر انصاري كه خيلي مستمند بودند) شايد عدّه‏اي سؤال مي‏كردند كه چرا رسول خدا اين اموال را عادلانه بين همه توزيع نكرد؟ آيه نازل شد كه اين كار ربطي به شما ندارد، شما دسترنجي نداريد «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيلٍ ولا ركابٍ» شما يك چند قدم پياده تا قلعه‏هاي بني‏نضير رفتيد و كار با امداد غيبي گذشت نه با جنگ شما، پس حقّي نداريد و هر كاري كه رسول‏خدا در اموال يهوديان بني‏نضير كرد رأيش نافذ است.

اما به عنوان اصل كلي آيه بعد نازل شده است كه بدون «واو» هست و نفرموده «و ما افاء الله» چون دنباله همان مطلب است فرمود: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري». قبل از اين كه به آن آيه بعد برسيم تتمّه اين آيه آن است كه خدا فرمود: «لكنّ الله يسلّط رسله علي مَن يشاء» خداي سبحان هرجايي كه امداد غيبي لازم باشد آن را امضا مي‏كند چه اين كه شما در جريان فتح مكه هم با امداد غيبي پيروز شديد. در سوره فتح مي‏فرمايد: «و هو الّذي كفّ ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا هم الذين كفروا و صدّوكم عن المسجد الحرام والهدي معكوفا ان يبلغ محلّه»2 فرمود: كفّار مكه همان مقتدراني بودند كه نگذاشتند شما به مكه برويد و حجّتان را انجام بدهيد. او بود كه بدون خون‏ريزي مسأله را حلّ كرده است.

پس خدا هرگاه صلاح بداند امداد غيبي را بدون خون‏ريزي نازل مي‏كند «ولكن الله يسلّط رسله علي من يشاء» كه نمونه اين هم بعدها در جريان فتح مكّه اتفاق افتاد و قبلاً هم اين‏ها مشاهده كرده‏اند.

امّا كريمه «ما افاء الله علي رسوله» براي بيان موارد مصرف فَي‏ء است كه عبارت‏اند از: خدا، رسول، ذي القربي، يتيمان، مسكينان، و در راه ماندگان: «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرّسول و لذي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل كي لايكون دولةً بين الاغنياء منكم». فَي‏ء، قسمي از اقسام اَنفال است براي انفال يك حكم جدايي است و في‏ء، حكم مطلق انفال را ندارد چون في‏ء قسمي از اقسام انفال است و حكم مختصّ دارد. انفال فقط مالِ خدا و پيامبر است ديگر سخن از يتامي و مساكين و ابناء السبيل و امثال ذلك نيست امّا في‏ء چون قسمي از اقسام انفال است و حكم جدايي دارد لذا هم در قرآن جداگانه بحث شد، هم در كتاب‏هاي فقهي. في‏ء گرچه در باب انفال بحث مي‏شود اما يك مسأله خاصّي را به خود اختصاص داده است فرمود: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرّسول» اين كلمه «لله» را نوعا علماي اهل سنّت مي‏گويند براي تبرّك است ولي اماميّه به تبعيت از ائمه ـ عليهم السلام ـ مي‏فرمايند اين براي بيان سهم است كه يكي از سهام براي ذات مبارك اقدس اِله است. اين كه خداي سبحان خود را سهيم مي‏داند براي آن است كه به اين مسأله بها بدهد نه اين كه براي تبرّك محض باشد. گاهي در احكام تكليفي و يا وضعي، خداوند خود را سهيم مي‏داند تا به آن حكم حرمت بيشتري بدهد. درباره حكم تكليفي نظير همان اوّل سوره نساء است كه فرمود: «اتّقوا الله الذي تساءلون به والارحام»3 فرمود: از خدا و ارحامتان بپرهيزيد. در اين جا ذكر نام خدا فقط براي تبرّك نيست بلكه تقواي از خدا واجب تكليفي است، اين كه فرمود: «اتّقوا الله الّذي تساءلون به والأرحام» براي اين كه به اين صله رحم، حرمت و بهاء بدهد نام خداي سبحان در كنار او ذكر شده است. گرچه نام خدا هركجا ذكر بشود بركت را به همراه دارد اما اين حكم تكليفي را هم دارد. هم اتّقوا الله، واجب است و هم اتّقوا الأرحام.

بين انفال و في‏ء، كه جزء انفال است، (و يا زكات) فرق است، در زكات خدا سهيم است، در في‏ء و انفال هم خدا سهيم است؛ اما تعبير گوناگون است براي اين كه مال دو سنخ است. درباره زكات نمي‏فرمايد: انّما الصّدقات لله و للفقراء و للمساكين يكي از مصارف هشت گانه زكات همان في سبيل الله است، نام خدا برده مي‏شود امّا به عنوان في سبيل الله در وسط مصارف هشت‏گانه، ولي مسئله انفال و في‏ء چون حرمت خاصّ دارد و مال مخصوصي است اوّل نام خدا ذكر مي‏شود كه: «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري فلله» پس اين كلمه «الله» به عنوان تبرّك نيست كه پي آمد تكليفي يا وضعي نداشته باشد بلكه حكم وضعي است و به دنبالش هم حكم تكليفي يعني يكي از اين سهام شش‏گانه به خدا تعلّق دارد و تخلّف از اين هم معصيت خواهد بود مُنتها مجري كار خدا، نماينده خدا و خليفه خداست، امام مسلمين هرگز نماينده مردم نيست كه وكيل مردم بشود بلكه نماينده خداست و نائب ولي عصر است، لذا وليِّ مردم مي‏شود نه وكيل مردم. لذا در ابتداي اين حكم فرمود: «ما أفاء الله علي رسوله من أهل القري فللّه» و اگر چنان‏چه بگوييم اين كلمه «للّه» براي تبرّك است و سهمي ندارد دليل مي‏خواهد، در حالي كه دليل به عكس است.

ذي القربي

ذي القربي يقينا عام نيست؛ يعني منظور اين نيست كه به فاميل‏ها و اقرباي خود شما مؤمنين بدهيد وگرنه معنايش اين بود كه به همه مؤمنين برسد چون هر كسي اقربايي دارد شما اقربايي داريد و اقرباي ديگران هم هستيد پس اين ذي‏القربي مقصود ذي القرباي خود رسول است «واليتامي والمساكين وابن السبيل» از اين كلمه ذي القربي مي‏شود استفاده كرد به قرينه عقلي و شواهد ديگر مقصود از قربي قرباي حضرت رسول(ص) است.

امّا درباره يتامي و مساكين و ابن سبيل كه سيادت شرط است بايد با روايت فهميده بشود.

سخني از مرحوم سيّد مرتضي(ره) نقل شده و آن اين كه: سرّ اين كه يتامي و مساكين به صيغه جمع ياد شد و ذي القربي مفرد، آن است كه امام بعد از رسول(ص) در هر عصري يك نفر است، و چون ائمّه يكي پس از ديگري امامت را به عهده داشتند لذا در اين كريمه نفرمود: و «لذوي القربي» بلكه فرمود «و لذي القربي» امّا درباره يتامي و مساكين جمع آورد. گرچه اين نكته دور از لطافت ادبي نيست اما احتمال اين كه اين ذي‏القربي جنس باشد هست، چه اين كه ابن السبيل را هم مفرد آورده، نفرمود وابناء السبيل. اين ابن السبيل هم در اين آيه مفرد است هم در آيات ديگر. با اين مقدار نمي‏توان استنباط كرد كه منظور، امامت فردي است چون در هر عصري يك نفر زعيم مردم است. منظور از اين قربي در قرآن كريم وقتي قرينه‏اي همراه نباشد همان قربايِ رسول خدا(ص) است كه: «قل لا أسئلكم عليه أجرا الاّ المودّة في القربي»4 اين مشخّص است كه منظور، قرباي رسول اكرم است. چه اين كه در سوره مباركه اسراء هم وقتي اين آيه نازل شد كه «و آت ذا القربي حقَّه»5 سؤال شده است از جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ كه منظور از اين «ذاالقربي» كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات الله عليها ـ است. دنبال آيه دارد: «والمساكين وابن السبيل»، مسكين و ابن سبيل مشخّص است امّاذوي القربي يعني فاميل، يعني رَحِمْ كه در او فقر، شرط نيست. همان طوري كه در رسول الله، فقر شرط نيست، در ذي القربي هم فقر شرط نيست. امّا مسأله يتامي و مساكين و ابناء السبيل بايد فقير باشند. ذي القربي حقّ حكومتي اينهاست نه حق معيشتي، لذا در ذي القربي فقر شرط نشده امّا در آنها فقر شرط است.

از اين كريمه «و آت ذا القربي حقّه» به انضمام روايات استفاده مي‏شود كه منظور از ذي القربي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هستند. وقتي اين آيه «و آت ذاالقربي حقّه» نازل شد رسول خدا از جبرئيل ـ سلام الله عليهما ـ سؤال كرد كه منظور از ذي القربي كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات الله عليها ـ. اين بود كه حضرت را احضار كرد و فدك را به او داد و شد نِحْلِه او. مسكين و ابن‏السبيل حكمش مشخّص است. و در جريان مسافرت امام سجاد ـ سلام الله عليهم ـ به شام هم كاملاً روشن است كه حضرت به آن مرد شامي فرمود: اگر قرآن مي‏داني اين آيه را بخوان (وآت ذاالقربي حقّه) ما همان ذي‏القربي هستيم. پس اين ذاالقربي به كمك روايات، با شاهد داخلي معلوم مي‏شود كه منظور قرباي خود رسول اكرم(ص) است و در اينها فقر شرط نيست امّا نه براي آن است كه اينها مال را بگيرند كه بشود «دولة بين الاغنياء منكم» بلكه براي آن است كه مال را بگيرند تا مسلمين را اداره كنند.

ديدگاه‏ها درباره موارد مصرف فَي‏ء

اختلاف ديگري كه بين عامّه و خاصّه هست اين است كه بسياري از آنها گذشته از اين كه اين سهم را پنج قسم كردند، نه شش قسم، مي‏گويند: بعد از ارتحال رسول اكرم(ص) سهم رسول و سهم ذي القربي از بين مي‏رود و فقط مصرف يتامي و مساكين و ابناء سبيل مي‏ماند، البته بعضي از آنان هم پذيرفته‏اند كه، اين سهم باقي است. اما علماي خاصّه به تبعيّت از تعليمات اهل‏بيت(ع) معتقدند: آن چه كه سهم خداست به عنوان في سبيل الله در اختيار رسول الله است و آن چه كه سهم رسول الله است بعد از ارتحال آن حضرت به ذي القُربي يعني ائمّه ـ عليهم السلام ـ مي‏رسد.

آياتي كه مصرف مال را بيان مي‏كند چهار گروه است: آيات خمس، آيات انفال، آيات غنيمت و آيات زكات. (در آيه زكات ديگر سخن از فَي‏ء و اَنفال نيست).

خمس و انفال در سوره مباركه انفال است. در آيه اوّل سوره انفال موضوع انفال را ذكر مي‏كند: «يسئلونك عن الإنفال قل الإنفال للّه و الرّسول» سؤال از توزيع انفال است كه شامل في‏ء و غير في‏ء مي‏شود.

اقسام مال

مال در اسلام چند قسم است: مال دولت، مال مردم و مال اشخاص. مال اشخاص همان است كه هر كسي از دست‏رنج خود فراهم مي‏كند يا به او ارث مي‏رسد و يا به او مي‏بخشند و مانند آن. مال ملّت و مال امت همان است كه مي‏گويند «فَي‏ءٌ للمسلمين» كه اين اختصاص به شخص معيّن ندارد. به اراضي مفتوحة عنوةً و امثال ذلك مي‏گويند «في‏ءٌ للمسلمين» اينها مال ملّت هستند نه مال شخص معيّن. منتها براي حفظ نظام، وليّ مسلمين مسؤول حفظ و تنظيم و توزيع است. قسم سوم اموال دولتي است كه اصلاً مال اشخاص نيست، نه مالِ شخص است نه مالِ امت و ملّت. انفال؛ يعني آن چه كه به نام درياها و كناره‏هاي درياها و اراضي موات و جنگل‏ها و اين گونه از امور و ارث كسي كه وارث ندارد و اشياي قيمتي سلاطيني كه مرده‏اند يا زميني كه صاحبانش از آن صرف نظر كرده و كوچ كرده‏اند. اينها نه مال شخص است نه مال ملّت، بلكه فقط مال دولت اسلامي است و در اختيار ولايت و وليّ مسلمين است. خمس هم از همين قبيل است، اين چنين نيست كه اين 51 مال شخص معيّن باشد يا مالِ امت اسلامي باشد بلكه مالِ امام و مقام دولت است. آن هم اختلاف نظر هست كه آيا كساني كه در زمان غيبت به سر مي‏برند، شخصيّت حقيقي آنها كه هيچ سهمي ندارد چون يك فرد عادي است و اگرسهمي داشت بايد خود ارث مي‏بردند و به ديگران ارث مي‏دادند، بلكه سخن از شخصيّت حقوقي آنان است يعني امامت آنها. آيا امامت و ولايت و رهبري (شخصيّت حقوقي) آنان مالك اين اموال است يا متولّي اين اموال. اگر امام معصوم ـ سلام الله عليه ـ باشد شخصيّت حقوقي آن امام يعني امامت مالك اموال يعني انفال، في‏ء، خمس و امثال آن است. و اگر امام معصوم نباشد شخصيّت حقوقيِ وليِّ مسلمين متولّيِ اخذ، حفظ و توزيع عادلانه اموال است؛ مثل اموال موقوفه كه متولّي، وليّ اخذ و حفظ و توزيع است نه اين كه مالك باشد. متولّي نقشي در گرفتن و محافظت كردن و مصرف نمودن در مورد وقف دارد وگرنه ملك متولّي نيست. اين كسي كه رهبر مسلمين است مالك وجوهات نخواهد شد بلكه متولّي وجوهات است، و فقط ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم ـ مالك هستند.

ذي القربي يعني ائمّه ـ عليهم السلام ـ كه به جاي رسول مي‏نشينند. دربارء نايبان آنها، بايد گفت كه آنان نايبِ مالك حقيقي‏اند و وليِّ در اخذ و صرف هستند: «يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول».

پس مال در اسلام به سه قسم تقسيم مي‏شود: شخصي، عمومي و دولتي. في‏ء چون قسمي از انفال است و حكم جدا دارد براي او حكم جداگانه‏اي آمده است.

درباره خمس

غنيمت حكمش با في‏ء و انفال فرق مي‏كند. آيه41 سوره انفال اين است كه: «واعلموا انّما غنمتم من شي‏ء فانّ للّه خُمُسَه و للرّسول و لذي القربي واليتامي والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان والله علي كلّ شي‏ء قدير» غنيمت اختصاص به غنائم جنگي ندارد يعني آن چه كه شما بهره برديد مصداق كاملش البته غنائم جنگي است. در غنيمت همه آنها مالِ امام نيست بلكه 54 آن مال آنهايي است كه مُقاتله كرده‏اند و مانند آن،51 آن مالِ خدا و پيامبر و ذي القربي و يتامي و مساكين و ابن السبيل است. و اين غنيمت چون مهم است خدا هم براي اثبات آن، تأكيدات فراواني كرده است و آنهايي كه اين مال‏ها را نمي‏پردازند و به نفع خود جمع مي‏كنند تهديد كرده است. براي اهميّت اين مسأله، نخست فرمود: «واعلموا» اين كلمه «واعلموا» نشانه اهميّت مطلب است، بعد با جمله اسميّه و حرف تأكيد ياد كرد و در پايان هم فرمود «ان كنتم آمنتم بالله». اين سه نكته تأكيدي، نشانه اهميّت پرداخت خمس است. درباره زكات اين چنين نيست، در زكات سهمي هم براي خدا هست امّا نه به عنوان «للّه» بلكه به عنوان «في سبيل الله» چون درباره زكات مي‏فرمايد: «انّما الصّدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلّفة قلوبهم و في الرقاب والغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضةً من الله والله عليمٌ حكيم».6 «مؤلّفة قلوبهم» كه يكي از مصارف هشت گانه زكات است نه براي آن است كه واقعا قلب آنها با مال با مسلمين يكسان بشود كه با آيه: «لو انفقت ما في الارض جميعا ما الّفت بين قلوبهم»7 در تنافي باشد بلكه براي تقليل عداوت آنهاست كه آنها كمتر كارشكني بكنند. نشانه‏اش اين است كه اين مؤلّفة قلوبهم نوعا كفرشان تبديل به نفاق شد، اينها قبل از فتح مكّه و دريافت سهم مؤلفة قلوبهم كافر بودند بعد هم منافق شدند.

عاقبت نپرداختن وجوه شرعي

پس خداوند سبحان توزيع اموال را به صورت هاي گوناگونِ في‏ء، انفال، خمس و زكات مشخّص كرده است. كساني كه اين وجوه شرعي را نمي‏پردازند در سوره مباركه مائده آنها را تهديد كرده است، در آيه 34 سوره توبه مي‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا انّ كثيرا من الاحبار والرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدّون عن سبيل الله» آن بهشت فروشي‏ها و توبه فروشي‏ها و شفاعت فروشي‏ها و امثال آن كه در دربار ديگران و در كليسا و كنيسه بود، زمينه اين گونه آيات را فراهم كرده است. در ادامه فرمود: «والّذين يكنزون الذّهب والفضّة و لاينفقونها في سبيل الله فبشّرهم بعذابٍ اليم» چه موقع عذاب اليم هست؟ «يوم يُحْمي عليها في نار جهنّم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون». خداوند متعال درباره آناني كه مال اندوزي مي‏كنند و حقوق شرعي خود را ادا نمي‏كنند، مي‏فرمايد كه اين اموال شما اگر پول است به صورت اسكناس نسوز در مي‏آيد و اگر سكّه است به صورت يك سكّه گداخته غير قابل ذوب در مي‏آيد و بر بدن‏هايتان چسبيده مي‏شود. پولي كه قبلاً به دست يك انسان خيّر بوده و در راه خير صرف كرده، در قيامت به صورت روح و ريحان و گُل درمي‏آيد و همان پول كه بعدها به دست يك انسان محتكر در مي‏آيد و مال اندوزي مي‏كند، به صورت فلز گداخته درمي‏آيد. چون وضع قيامت غير از وضع دنياست، مكاني كه صدها و هزارها بار به صورت‏هاي مختلف ميكده، مسجد، مدرسه، خيابان، بيابان درآمده، آن روزي كه «انّ الأوّلين والآخرين لمجموعون إلي ميقات يومٍ معلوم»8 همه همان مكان را در وضع خاصّ خود در حالت واحده مي‏بينند و اين بقيه از صفحه 9 مكان در آن حالت يا شفاعت مي‏كند يا شكايت، يا گواهي مي‏دهد و امثال آن. در حال واحده، مكان به شكل‏هاي گوناگون درمي‏آيد، پول به صورت‏هاي مختلف در مي‏آيد. فرمود: «والّذين يكنزون الذّهب والفضّة».

سيوطي در «درّالمنثور» و ديگران نيز نقل كرده‏اند كه معاويه خواست اين «واو» در «والذين» را بردارد تا «الّذين» بيان براي همان احبار و رهبان باشد. او با اين دسيسه مي‏خواست ثابت كند كه كَنْز كردن فقط براي احبار و رهبان حرام است نه براي مسلمين. اين بود كه هم اُبَيّ و هم ابوذر ـ رضوان الله عليه ـ گفتند: «لا اضع السيف عن عاتقي حتّي توضع الواو في مكانها» من شمشير را از دوشم برنمي‏دارم مگر اين كه «واو» سر جايش باشد.

خلاصه اين كه: «الّذين» يك اصل كلي است و «واو» آن استيناف است چه احبار و رهبان و اهل كتاب چه اهل قرآن، هر كسي بخواهد اِكْتِناز كند و در راه خدا انفاق نكند «فبشّره بعذابٍ اليم» كه همين مال گداخته مي‏شود در قيامت و مايه عذاب آن‏ها مي‏شود.ادامه دارد

1 ) حشر (59) آيه6.

2 ) فتح(48) آيه24.

3 ) نساء(4) آيه1.

4 ) شوري(42) آيه23.

5 ) اسراء(17) آيه26.

6 ) توبه(9) آيه60.

7 ) انفال(8) آيه63.

8 ) واقعه(56) آيه50.

 


جستجو