رفتار و عملكرد سیاسى على (علیه السلام) پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله)

صبر 25 ساله، چرا؟
در مباحث گذشته مطرح شد كه چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت به مبارزه با عده‌اى از مسلمانان پرداخت و تقریباً تمامى دوران خلافت آن حضرت(علیه السلام) به جنگ با آنها سپرى شد. (ابتدا با اصحاب جمل، سپس با اصحاب صفین و سرانجام هم با اصحاب نهروان.)

همان‌گونه كه خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز بارها در فرمایشات خود تأكید فرموده، در این جنگ‌ها جز انجام وظیفه و تكلیف واجبى كه خداى متعال بر عهده ایشان گذاشته بود، هیچ هدف دیگرى در كار نبود. اما كسانى براى این اقدامات حضرت على(علیه السلام) تفسیرهایى دیگر مى‌كردند. بعضى مى‌گفتند، این كارها براى كشورگشایى است و على مى‌خواهد سلطه خودش را توسعه داده، مُلك خودش را وسیع تر كند. از نظر آنان جنگ على(علیه السلام) با معاویه براى آن بود كه آن حضرت مى‌خواست كشورى پهناورتر داشته باشد و سرحدّات شام نیز زیر چتر حكومتش باشد! یا جنگش با طلحه و زبیر براى آن بود كه مبادا آنان سرزمین حاصل خیز عراق را از دستش خارج كنند!

از سوى دیگر، در دوران 25 ساله خلافت سه خلیفه اول و قبل از این كه مردم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت كنند، برخى افراد آن حضرت را تحریض به جنگ مى‌كردند. آنان مى‌گفتند، شما باید با اینان به جنگ برخیزید و حق خودتان را بگیرید و نگذارید دیگران حقتان را تضییع و پایمال كنند. این افراد هنگامى كه با پاسخ منفى آن حضرت روبه رو مى‌شدند، مى‌گفتند على از جانش مى‌ترسد و براى این كه كشته نشود از گرفتن حقش امتناع مى‌ورزد!1
از این رو این سؤال مطرح مى‌شود كه به راستى چرا امیرالمؤمنین با وجود آن كه خلافت حق آن حضرت بود، براى رسیدن به حق خود هیچ حركتى نكرد؟ آیا واقعاً از جانش مى‌ترسید، یا اصولا در اصل این كه این اقدام صحیح است یا خیر، تردید داشت؟ آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) واقعاً نمى‌دانست وظیفه چیست؟! یكى از خرده‌هایى كه آن زمان نیز مطرح مى‌كردند و در لابه لاى فرمایشات حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه نیز به آن اشاره شده، این است كه مى‌گفتند، مگر درباره حقانیت خویش تردید دارى كه اقدام نمى‌كنى؟!2
آیا به راستى این گونه بود و حضرت در این امر تردید داشت؟ آیا ترس از مرگ باعث شد كه در آن دوران اقدام به جنگ نكند؟ همان‌گونه كه پس از داستان حكمیت نیز وقتى حضرت از جنگیدن با معاویه دست كشید، خوارج اعتراض مى‌كردند كه چرا دست از جنگ كشیدى، آیا از جانت مى‌ترسى؟!
________________________________________
1و2. در ادامه مطالب همین گفتار به شواهدى در این زمینه اشاره خواهد شد.

به هر حال این سؤال مطرح است كه چرا آن حضرت در برهه‌اى بسیار قاطعانه در مقابل مخالفان خود ایستاد و تا مرحله جنگ نیز پیش رفت، اقدام به جنگ و مبارزه كرد و زمانى نیز راه سكوت و مماشات را در پیش گرفت؟ گرچه بررسى شواهد تاریخى، به تنهایى براى تحلیل این مسأله كافى است، اما براى اطمینان بیشتر، بهتراست پاسخ این پرسش را در كلمات آن حضرت جستجو كنیم تا تصور نشود كه تحلیلمان صرفاً بر اساس حدس و گمان‌هاى شخصى استوار است.

پاسخ
در آن روزگار هم برخى مى‌گفتند، بهتر بود امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت نیز ـ مثل 25 سال قبل ـ با مخالفان نمى‌جنگید و یا دست كم مبارزه را به تأخیر مى‌انداخت. از نظر این عده، این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) بلافاصله خود را درگیر جنگ جمل و بعد هم صفین كرد سیاست درستى نبود. به تعبیر ساده تر، راهى كه آن حضرت در زمان خلافت خود در پیش گرفت نادرست، و نشانه آن بود كه على(علیه السلام) سررشته‌اى در مسایل سیاسى ندارد و راه و رسم حكومت و زمامدارى نمى‌داند!
امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در پاسخ این گونه قضاوت‌ها چنین مى‌فرماید: وَلَقَدْ اَصْبَحْنا فى زَمان قَدِ اتَّخَذَ اَكْثَرُ اَهْلِهِ الْغَدْرَ كَیْساً؛ ما در زمانى زندگى مى‌كنیم كه اكثر مردم نیرنگ و فریب كارى را زرنگى مى‌دانند! حضرت با اشاره به كارهاى معاویه مى‌فرماید، مردم فكر مى‌كنند این از زرنگى و درایت معاویه است كه براى رسیدن به مقاصد خود مكر و حیله به كار مى‌برد. وَ نَسَبَهُمْ اَهلُ الْجَهْلِ فیهِ إِلى حُسْنِ الْحیلَةِ؛ افرادى كه به حقایق امور

آگاه نیستند، كارهایى را كه سرچشمه اش مكر و فریب است سیاست مدارى و حسن تدبیر و چاره اندیشى مى‌دانند. ما لَهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ؛ اینان به دنبال چه هستند؟ خدا نابودشان كند! قَدْ یَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحیلَةِ وَ دُونَهُ مانِعٌ مِنْ اَمرِ اللّهِ وَ نَهْیِهِ؛ چه بسا كسى از نظر سیاست مدارى و مصلحت اندیشى نیرومند است و هیچ كم ندارد (حُوَّلُ الْقُلَّبْ، یعنى كسى كه در تغییر و تحویل كارها و زیر و رو كردن آنها ماهر است) ولى امر و نهى خدا و حدود و ضوابط شرعى است كه جلوى او را مى‌گیرد. او براى چیره شدن بر دشمن، خوب مى‌داند كه چه باید كرد، ولى خدا، شرع و تقوا اجازه نمى‌دهد بسیارى از كارها را انجام دهد. فَیَدَعُها رَأْىَ عَیْن بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیْها؛ با این كه راه مكر و حیله را مى‌داند، ولى براى اطاعت خدا و رعایت ارزش‌ها آن را رها مى‌كند. اما كسانى كه به دنبال فرصت طلبى و منافع شخصى خود هستند این گونه نیستند. وَ یَنْتَهِزُ فُرْصَتَها مَنْ لا حَرِیجَةَ لَهُ فِى الدّینِ؛كسانى كه نسبت به دین بى پروا بوده و احكام شرعى و ارزش‌هاى اسلامى را رعایت نمى‌كنند، از هر حیله‌اى استفاده مى‌كنند و براى رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله‌اى را توجیه پذیر مى‌دانند؛ ولى من این گونه نیستم، بلكه باید دستور خدا را رعایت كنم. از این رو من براى رسیدن به پیروزى، از هر راه و وسیله‌اى نمى‌توانم استفاده كنم. مانع من تقوا و اطاعت خدا است.1
در همان دوران 25 ساله نیز كسانى به امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیشنهاد كردند كه براى گرفتن خلافت اقدام كن و ما هم به شما كمك مى‌كنیم. یكى از افرادى كه حضرت را براى گرفتن خلافت تشویق مى‌كرد، پدر معاویه، دشمن سرسخت اهل بیت(علیهم السلام) و اسلام، ابوسفیان بود! البته وى در این كار
________________________________________
1. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 41.

در واقع سنگ خود را به سینه مى‌زد. او وقتى دید كه مردم با ابوبكر بیعت كردند و خلافت از خاندان آنان خارج گردید و چیزى نصیب آنها نشد، از این راه وارد شد. هدف او این بود كه با ایجاد اختلاف در جامعه اسلامى بتواند از آب گل آلود ماهى بگیرد و چیزى نصیب خاندان خودش شود. از این رو فریب كارانه على(علیه السلام) را تشویق مى‌كرد كه بیا و حق خودت را بگیر؛ چون پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شما را تعیین كرده، دستت را دراز كن تا من با شما بیعت كنم! البته در این میان برخى نیز حقیقتاً از سر خیراندیشى این پیشنهاد را به آن حضرت مى‌دادند. آن طور كه نقل شده، عباس عموى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز همین پیشنهاد را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) داد. جز اینها افرادى دیگر، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار هم بودند كه با ابوبكر بیعت نكردند، اما هیچ گاه به امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیشنهاد نكردند كه براى گرفتن حق خود در خلافت اقدام نماید. آنان كه از یاران على(علیه السلام) و مطیع آن حضرت بودند، هیچ گاه بدون اجازه امیرالمؤمنین(علیه السلام) اقدامى نمى‌كردند و مى‌دانستند كه هر چه مصلحت باشد، خود حضرت انجام مى‌دهد.
در هر حال، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برابر پیشنهاد این افراد براى احقاق حق خود فرمود: اَیُّهَا النّاسُ شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ؛ امواج فتنه را با كشتى‌هاى نجات بشكافید. اكنون امواج فتنه، جامعه اسلامى را تهدید مى‌كند، پس در مقابل این امواج، كشتى نجات را راه بیندازید و این امواج را بشكنید و فرو بنشانید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى‌دید كه افرادى قصد دارند در جامعه نوپاى اسلامى، در همین اولین روزهاى پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، آتش جنگ را برافروزند و بین مسلمانان ایجاد اختلاف كنند؛ و این اختلاف، نتیجه‌اى جز از هم پاشیدن جامعه اسلامى نخواهد داشت. وَ عَرِّجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنافَرَةِ؛ راه نفرت انگیزى و ایجاد دشمنى را رها كنید. وَ

ضَعُوا تیجانَ المُفاخَرَةِ؛ این تاج و افسرهایى كه به عنوان فخر بر سر خود مى‌گذارید ـ كه ما از فلان طایفه هستیم یا فلان امتیازات را داریم ـ كنار بگذارید و ببینید مصلحت اسلام و مسلمین چه اقتضا مى‌كند. هذا ماءٌ آجِنٌ وَ لُقمَةٌ یَغُصُّ بِها آكِلُها؛ این مسأله خلافت، آب بد مزه و لقمه گلوگیرى است كه بالاخره گلوى كسانى را كه این لقمه در دهانشان فرو رفته، خواهد گرفت. فَاِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ اِنْ أَسْكُتْ یَقُولُوا جَزَعَ مِنَ الْمَوْتِ؛ اگر به مردم بگویم، خلافت حق من است، اینها را رها كرده و از من حمایت كنید؛ خواهند گفت، این حرف‌ها را براى دنیا و حكومت و سلطنت مى‌زند؛ و اگر سكوت كنم، افرادى مثل شمامى گویند كه از جانش مى‌ترسد! آیا به راستى فكر مى‌كنید كه من از جانم مى‌ترسم؟! هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی وَ اللّهِ لَابْنُ أَبِیطَالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ؛1 بعد از این كه من در زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) این همه جنگ و فداكارى كردم، اكنون به من مى‌گویید، تو از جانت مى‌ترسى! به خدا قسم انس من به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. من نه تنها از این امر هیچ نگرانى ندارم، بلكه با مرگ مأنوسم. من با مرگ زندگى مى‌كنم و هر لحظه انتظار شهادت را مى‌كشم؛ با این همه شما مى‌گویید كه من به سبب ترس از مرگ اقدام نمى‌كنم! هرگز این گونه نیست. من براى رعایت مصالح اسلام و مسلمین است كه اقدام نمى‌كنم.
برخى دیگر نیز مى‌گفتند، معلوم مى‌شود حضرت على(علیه السلام) نسبت به حق خودش یقین ندارد. ما مى‌دانیم كه او از جنگ نمى‌ترسد و انسانى شجاع و بى پروا است؛ از این رو اگر اقدام نمى‌كند، معلوم مى‌شود كه یقین ندارد خلافت حق او باشد و او است كه باید خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) باشد.
________________________________________
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 5.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مى‌فرماید: ما شَكَكْتُ فِى الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ؛1 از آن هنگام كه حق به من نشان داده شده، لحظه‌اى در آن شك نكرده ام. تعبیر حضرت در این جا قابل دقت است. نمى‌فرماید: «مُذْ عَرَفْتُهُ…»؛ از آن هنگام كه حق را «شناختم» در آن شك نكردم، بلكه مى‌فرماید: از آن هنگام كه حق به من نشان داده شد و آن را «دیدم» در آن شك نكردم. این، اشاره به همان مقام نورانى‌اى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارد. در مباحث گذشته اشاره كردیم كه على(علیه السلام) كسى بود كه فرشته وحى را مى‌دید و صداى وحى را مى‌شنید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) كسى بود كه فرمود: لَوْكُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً؛2 من در هیچ چیز شكى ندارم و اگر پرده‌ها برداشته شود ذره‌اى بر یقین من افزوده نخواهد شد! از این رو على(علیه السلام) كسى نبود كه اگر در مورد گرفتن حق خلافت اقدامى نمى‌كرد، بتوان گفت به این دلیل است كه در حق تردید دارد.
براى آن كه بهتر روشن شود كه چرا آن حضرت براى گرفتن حق خود اقدام نمى‌كرد و از چه چیز نگران بود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به داستان حضرت موسى(علیه السلام) اشاره مى‌كند. حضرت موسى(علیه السلام) بار اول هنگامى كه عصایش را انداخت و اژدها شد، چون هنوز چنین چیزى ندیده بود، به طور طبیعى كمى ترسید. خدا به او فرمود: این چیست كه در دست دارى؟ گفت: این عصاى من است كه به آن تكیه مى‌كنم و با آن برگ درختان را براى گوسفندانم مى‌ریزم. خداوند فرمود: عصایت را بینداز. عصا را انداخت و ناگهان چوب تبدیل به اژدها شد. چون این صحنه براى حضرت موسى(علیه السلام) سابقه‌اى
________________________________________
1. همان، خطبه 4.
2. بحارالانوار، ج 40، باب 93، روایت 54.

نداشت و كاملا غیر منتظره بود، به طور طبیعى حضرت كمى وحشت كرد. قرآن از این حالت این گونه تعبیر مى‌كند:
فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ؛1 پس چون دید آن مثل مارى مى‌جنبد، پشت كرد و برنگشت.
حضرت موسى(علیه السلام) با دیدن آن اژدها پا به فرار گذاشت؛ اما از جانب خداى متعال خطاب آمد كه:
أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِینَ؛2 پیش آى و مترس كه تو در امانى.
اما غیر از این، در صحنه رویارویى حضرت موسى(علیه السلام) با ساحران نیز قرآن مى‌فرماید حضرت موسى(علیه السلام) دچار وحشت شد. ساحرانى كه به دعوت فرعون آمده بودند آن چنان سحرى ارائه دادند كه قرآن درباره آن، تعبیر «سحر عظیم» را به كار برده است: وَ جاؤ بِسِحْر عَظِیم.3 در فضایى باز ریسمان‌ها و چوب‌هایى را كه درست كرده بودند به زمین انداختند و با سحرى كه انجام دادند به صورت مار و اژدها ظاهر شد و مردمى كه در آن جا بودند همه فكر كردند كه آن مار و افعى‌ها الآن حمله مى‌كنند و آنها را خواهند بلعید. صحنه‌اى بسیار وحشتناك بود. در این صحنه هم قرآن مى‌فرماید حضرت موسى(علیه السلام) ترسید: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى؛4 پس موسى بیمى در خود احساس كرد. اما این «أَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً» غیر از آن ترس در بار اول است. بار اول چون سابقه نداشت، طبیعى بود كه بترسد. چوبى بود كه به یك باره تبدیل به اژدها شد، و به صورت طبیعى باعث
________________________________________
1. قصص (28)، 31.
2. همان.
3. اعراف (7)، 116.
4. طه (20)، 67.

ترسیدن انسان مى‌شود. این ترسیدن، به اصطلاح، عملى انعكاسى و رفلكسى بود. اما در صحنه دوم، حضرت موسى سابقه عصاى خود را داشت و مى‌دانست كه تبدیل به اژدها مى‌شود و هم چنین مى‌دانست كه آنچه ساحران انجام داده‌اند سحر است؛ اما در عین حال قرآن مى‌فرماید: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى. سؤال این است كه این جا چرا بار دیگر حضرت موسى(علیه السلام) ترسید؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این جا در پاسخ این سؤال مى‌فرماید: لَمْ یُوجِسْ مُوسى(علیه السلام) خِیفَةً عَلى نَفْسِهِ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دِوَلِ الضَّلالِ؛1این جا موسى(علیه السلام) از جانش نترسید، بلكه ترس او از این بود كه این سحر عظیمى كه ساحران ارائه داده‌اند مردم را گمراه كند و مانع هدایت آنها گردد. در فضایى باز و گسترده، در حالى كه مردم در یك روز عید براى شادى جمع شده بودند، یك باره دیدند این همه مار و اژدها از اطراف حركت مى‌كنند. صحنه‌اى بسیار عجیب و تأثیر گذار بود. موسى(علیه السلام) ترسید كه مردم به محض دیدن این صحنه فرار كرده و اصلا منتظر نشوند كه ببینند چه كسى حق و چه كسى باطل است. لَمْ یُوجِسْ مُوسى(علیه السلام) خِیفَةً عَلَى نَفْسِهِ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دِوَلِ الضَّلالِ؛ ترسید كه مبادا آن جاهلان پیروز شده و گمراهى رواج پیدا كند و دیگر نوبت به این نرسد كه حضرت اثبات كند كه اینها سحر بود، اما كار من معجزه است و من حق هستم. این جا بود كه خطاب شد نترس! تو هم سریع عصا را بینداز كه همه اینها را خواهد بلعید.

 


جستجو