استدلال ها ي امام علي عليه السلام در نامه به مالک اشتر

در فرمان امام علی(ع) به مالک اشتر بارها شاهد بیان منطقی، استدلالی و توجیه مفاد فرمان و حقانیت آن برای مالک هستیم. تبیین چرایی یک دستور و بیان فلسفه و حکمت آن و اشاره به ریشه ها و عوامل یا پیامدها و آثار اجرا یا عدم اجرای آن و حتی تحلیل علل و عوامل اجرا یا ترک یک فرمان، براساس مبانی و حیانی، و نوشته معجزه گونه امام(ع) موج می زند.
وجود این استدلال ها در فرمان امام گویای چند حقیقت است:
1- نشانگر عظمت روح و ژرفای اندیشه امیر مؤمنان(ع) در فهم و بیان مطالب می باشد و این که آن چه دستور می دهد، از سر آگاهی و معرفت و با اشراف و منطق و حکمت آن می باشد.
2- گواه پای بندی آن حضرت به سخن آغازین خود در نامه، و صدور همه دستورات از موضع بندگی خدا(عبدالله) می باشد و در موضع بندگی باید بر منطق، برهان و بیان حجت در فهم و نیز عمل پای فشرد.
3- الگوگیری حضرت از کتاب خدا و پیروی از منطق قرآن و عمل به سنت پیامبر(ص) را نشان می دهد، زیرا قرآن نیز همراه هر دستوری به منطق و چرایی آن توجه می کند و با استدلال سخن می گوید و تأکید امام بر ادله، رعایت و عمل به آیه شریفه «ادع إلی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جهادلهم بالتی هی احسن» و مصداق تحقق آیه «لیبین لکم» و تأسی به پیامبر در این زمینه می باشد.
4- ترغیب و تشویق به منطقی کردن فرمان ها و آموزش مستدل سازی نمودن دستورات است و این که هر مدیر یا فرماندهی باید به منطق فرمان خود آشنا و از حکمت و دلیل آن آگاه باشد و باید آن را بداند و حتی المقدور دلایل توجیهی خود را برای تصمیماتش بیان نماید.
5- این روش حضرت، رشد دادن، تعلیم دادن و ارتقای رابطه خود با کارگزاران به ارتباطی تعلیمی و تربیتی و استفاده از فرصت کاری برای افزودن به علم و دانش زیر دستان و تبدیل محیط کار، به محیط عل آموزی و معرفت بخشی است و ضمن ارتقای کیفیت نیروی انسانی، بر یادگیری مستمر و در نتیجه پویایی تأکید می نماید.
6- گویای جاودانه سازی دستورات است. زیرا بیان حکمت یک دستور، پرداختن به فلسفه مدیریت و تبیین نظری و توجیه درستی و حقانیت آن و در نتیجه شکستن مرز زمان و سرایت دادن آن به همیشه تاریخ و ماندگار نمودن آن است.
7- نشان فراهم آوردن بستر پذیرش فرمان و همراه سازی مخاطبان دستورات، با خود و ایجاد دیدگاهی مشترک بین تصمیم گیرنده و سیاستگذار از یک سو و مجریان از سوی دیگر و باعث از بین رفتن هر گونه سوء فهم و برداشت و یا ظن ناروا در مورد آن فرمان و به طور طبیعی افزودن بر قابلیت اجرایی آن می باشد.
8- نشان دهنده توجه امام(ع) به فرازمانی بودن دستورات است. امام(ع) نه فقط در ابلاغ این فرمان به مالکف بلکه در اصل پذیرش حکومت و ورود به عرصه خلافت ظاهری در آن شرایط، هدف و وظیفه خود را اتمام حجت و تکمیل دین و ارائه اصول و شیوه های حاکمیت دینی به همیشه تاریخ و آیندگان و تفسیر و تاویل عملی آیات قرآن برشمرد و به آن تصریح فرمود:
«اللهم اتک تعلم انه لم یکن الذی ما کان منا منافسه فی سلطان ولا التماس شیء من فصول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و تظهر الاصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و نقام المعطله من حدودک»، خدایا! تو خود می دانی که آنچه از ما سر زده، نه برای مبارزه و رقابت در گرفتن قدرت بود و نه برای به دست آوردن چیزی از متاع بی ارزش دنیا، لیکن هدف ما این بود که نشانه ها و آثار دینت را به جایگاه اصلی اش باز گردانیم و بار دیگر چراغ هدایت را فرا راه بندگانت روشن کنیم اصلاح و سازندگی را در سرزمین هایت آشکار سازیم تاب ندگان تو در امنیت به سر برند و فرمان ها و احکام تعطیل شده دین برپا گردد».
9- سرانجام این که درس مقابله با استبداد و خودخواهی و خود برتربیتی است، زیرا پیام استدلال های آن حضرت(ع) این است که هر کس در هر مقامی، در گفتار و نوشتار خود باید از سر تواضع و با پای فشردن بر برهان، نشان دهد که خود تکبر در او نیست و اگر دستوری می دهد ریشه در منطق و حکمتی دارد و برای آن برهان اقامه می کند.
ره آورد این رویکرد امام(ع) رشد و شکوفایی علمی، عقلی و تجربی مدیران و پویایی سازمان ها و تضمین سلامت مدیریت ها و تطهیر از کج فکری ها، خودخواهی ها، غرض ورزی ها، نفس پرستی ها و پیشگیری از شکل گیری روابط ناسالم بین کارگزاران- به ویژه در سلسله مراتب مدیریت- می باشد.

نمونه استدلال های امام(ع)
اینک نمونه هایی از این استدلال ها را مرور می کنیم.
1- چرا پیروی از کتاب خدا؟
«التی لایسعد احد الا باتباعها ولا یشقی الا مع جحودها».
این سخن بیان چرایی و استدلال بر انجام واجبات و مستحبات کتاب خداست.
قرآن برنامه سعادت انسان و متن دین اسلام است که همانا دین خداست «إن الدین عندالله الاسلام». قرآن تنها نسخه سعادت انسان و در بردارنده راه هدایت و صراط مستقیم و «حبل الله المتین، و عروه الوثقی» و فرقان و جمع هر آنچه در سعادت بشر نقش دارد، می باشد.
از این رو و براساس برهان، وجدان و قرآن، هیچ کس جز با پیروی از آیات قرآن به سعادت نمی رسد و شقاوت انسان ها نیز با انکار و تضییع آیات آن می باشد.
برای روشن شدن نقش و جایگاه قرآن در اندیشه و گفتار امام تنها به دو سخن از ایشان اشاره می کنیم.
1- «ثم أنزل علیه الکتاب نوراً لا تطفا مصابیحه و سراجاً لایخبو توقده و بحراً لا یدرک قعره و منهاجاً لا یضل نهجه و شعاعاً لا یظلم وءه و فرقاناً لایخمد برهانه و تبیاناً لا تهدم ارکانه و شفاء لاتخشی اسقامه و عزاً لا تهزم انصاره و حقاً لا تخذل اعوانه فهو معدن الإیمان و بحبوحته و ینابیع العلم و بحوره و ریاض العدل و غدرانه و اثافی الإسلام و بنیانه و اودیه الحق و غیطانه و بحر لاینزفه المستنزفون و عیون لاینضبها الماتحون و مناهل لایغیضها الواردون و منازل لایضل نهجها المسافرون و اعلام لایعمی عنها السائرون وآکام لایجوز عنها القاصدون جعله الله ریاً لعطش العلماء وربیعاً لقلوب الفقهاء و محاج لطرق الصلحاء و دواء لیس بعده داء و نوراً لیس معه ظلمه و حبلاً وثیقاً عروته و معقلاً منیعاً ذروته و عزا لمن تولاه و سلماً لمن دخله و هدی لمن ائتم به وعذراً لمن انتحله و برهانهً لمن تکلم و به شاهداً لمن خاصم به وفلجاً لمن حاج به وحاملاً لمن حمله و مطیه لمن اعمله و آیه لمن توسم و جنه لمن استلام و علماً لمن وعی وحدیثاً لمن روی و حکماً لمن قضی»؛ «سپس کتاب آسماین یعنی قرآن را بر او نازل فرمود: نوری که خاموشی ندارد، چراغی که افروختگی آن زوال نپذیرد، دریائی که اعماقش را درک نتوان نمود، راهی که گمراهی در آن وجود ندارد، شعاعی که روشنی آن تیرگی نگیرد، فرقان و جدا کننده حق از باطلی که درخشش دلیلش به خاموشی نگراید، بنیانی که ارکان آن منهدم نگردد، بهبودی بخشی که با وجود آن، بیماری ها وحشت نیاورد، قدرتی که باورانش شکست ندارند و حقی که مددکارانش خذلان نبینند.
قرآن معدن ایمان است و مرکز آن، چشمه های دانش است و دریاهای آن، منابع عدالت است و غدیرهای آن، پایه های اسلام است و بنیان آن، نهرهای زلال های حق است و سرزمین های مطمئن آن، دریایی است که بهره گیران تشنه کام، آبش را تمام نتوانند کشید و چشمه هایی است که از آن کم نتوانند کرد، محل برداشت آبی است که هرچه از آن برگیرند کم نشود، منازلی است که مسافران، راه آن را گم نمی کنند نشانه هایی است که از چشم سیر کنندگان پنهان نمی ماند و کوهساری است که (دیده رهگذران را به خود متوجه ساخته) از آن نمی گذرند.
خداوند این قرآن را فرو نشاننده عطش دانشمندان، باران بهاری برای قلب درک کنندگان و جاده وسیع برای صالحان قرار داده است. قرآن دارویی است که پس از آن بیماری باقی نمی ماند، نوری است که بعد از آن ظلمتی یافت نمی شود، ریسمانی است که دستگیره آن مطمئن، پناهگاهی است که قله بلند آن مانع دشمنان، نیرو و قدرتی است برای کسی که به آن چنگ زند، محل امنی است برای هر کس که به آن وارد شود، راهنمایی است برای آنکه به آن اقتدا کند، انجام وظیفه ای است برای آن کس که مذهب خویش گرداند، برهانی است برای کسی که به گفته هایش استدلال کند، شاهد و گواهی است برای آنکه از آن سخن بگوید، پیروزی و غلبه است برای افرادی که با آن استدلال نمایند، نجات دهنده ای است برای کسی که حامل آن باشد و به آن عمل کند، مرکب راهواری است برای کسی که آن را به کار گیرد، نشان های است برای کسی که با آن علامت گذاری کند، سپری است برای آن کس که لباس رزم بپوشدف دانشی است برای کسی که حفظ کند، گفتار پر ارزشی است برای آنکه روایت کند و حکم و فرمانی است برای کسی که قضاوت و به عهده گیرد». 
2- «واعلموا أن هذا القران هو الناصح الذی لا یغش والهادی الذی لا یضل والمحدث الذی لا یکذب وما جالس هذا القران احد إلا قام عنه بزیاده أو نقصان زیاده فی هدی أو نقصان من عمی واعلموا انه لیس علی احد بعد القرآن من فاقه ولا لاحد قبل القرآن من غنی فاستشفوه من ادوائکم و استعینوا به علی لاوائکم فإن فیه شفاء من اکبر الداء و هوا الکفر والنفاق والغی و الضلال فاسألوا الله به وتوجهوا إلیه بحبه ولا تسألوا به خلقه إنه من توجه العباد إلی الله تعالی بمثله و اعلموا انه شافع مشفع و قائل مصدق و انه من شفع له القران یوم القیامه شفع فیه و من محل به القرآن یوم القیامه صدق علیه فإنه ینادی مناد یوم القیامه ألا إن کل حارث مبتلی فی حرثه و عاقبه عمله غیر حرثه القرآن فکونوا من حرثته و اتباعه و استدلوه علی ربکم و استنصحوه علی أنفسکم و اتهموا علیه أراءکم و استغشوا فیه أهواءکم»؛ «آگاه باشید! این قرآن پند دهنده ای است که انسان را نمی فریبد، هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد و سخنگوئی است که هرگز دروغ نمی گوید. هر کس با قرآن مجالست، کند از کنار آن با «زیادی» یا «نقصانی» برمی خیزد:
زیادی در هدایت، یا نقصان از ک، آگاه باشید! هیچکس پس از داشتن قرآن فقر و بیچارگی ندارد و هیچکس پیش از آن غنا و بی نیازی نخواهد داشت، بنابراین از قرآن برای بیماری های خود شفا و بهبودی بطلبید و برای پیروزی بر شدائد و مشکلات از آن استعانت جوئید، زیرا در قرآن شفای بزرگ ترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت است، پس آنچه می خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با دوستی قرآن به سوی خداوند توجه کنید، هرگز بوسیله کتاب خدا از مخلوق چیزی درخواست نکنید (و آن را وسیله رسیدن به آرزوهای مادی خود قرار مدهید) زیرا چیزی که بندگان به وسیله آن به خدا تقرب جویند محترم تر از قرآن نیست.
و بدانید! قرآن شفاعت کننده ای است که شفاعتش پذیرفته و گوینده ای است که سخنش تصدیق می گردد. آن کس که قرآن در قیامت شفاعتش کند مورد شفاعت قرار می گیرد و هر کس قرآن از او شکایت کند گواهیش بر ضد او پذیرفته می شود، در روز قیامت گوینده ای صدا می زند: «آگاه باشید امروز هر کس گرفتار بذری است که افشانده و گرفتار عاقبت کاری است که انجام داده جز آنان که بذر قرآن افشانده اند» پس شما از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید! با قرآن خدا را بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و هرگاه (نظر شما بر خلاف قرآن بود) خود را متهم کنید، و خواسته های خویشتن را در برابر قرآن نادرست بشمارید. 
2- چرا یاری خدا؟
«فانه جل اسمه قد تکفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه».
استدلال بر ضرورت یاری خداوند با قلب و زبان و جوارح، به این که:
1- هرچه داریم از خداست و لذا علاوه بر یاد خدا، یاری خدا تکلیف ماست.
2- تکمیل کار ما با اوست و اگر او نخواهد، تلاش ما به جایی نمی رسد (الهی لاحول لی و لاقوه الا بقدرتک).
3- اگر او را یاری کنیم، او متعهد و متکفل یاری ماست و کسی که خدا کفالت کار او را بر عهده گیرد، حتماً کارش به نتیجه می رسد.
4- برکت کار و اثر بخشی آن به عنایت و یاری خداست، پس اگر از عملمان نتجیه ای مؤثر بخواهیم، راه آن همسو ساختن آن با اراده پروردگار و نصرت رسانی به اوست.
5- عزت، احترام و آبروی کار با خداست «العزه الله جمیعا» و او فقط کسی را عزت می دهد که کارش در جهت عزت خدا باشد.
براساس ادله فوق، فرمان به یاری خدا داده شده است، ضمن اینکه در قرآن بارها در کنار دستور به یاد خدا، به یاری خدا نیز دعوت شده است، مانند:
«یا ایها الذین آمنوا کونوا انصارالله» ؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! یاوران خدا باشید»؛ «إن تنصروا الله ینصرکم» ؛ «اگر (دین) خدا را یاری کنید، شما را یاری می کند».
3- چرا مقابله با نفس؟
«فأن النفس اماره بالسوء الا مارحم الله».
اقتباس امام(ع) از قرآن در ذکر آیه شریفه، به عنوان بیان دلیل و لزوم درهم شکستن شهوات و بازداشتن نفس هنگام سرکشی، زیبایی استدلال را صد چندان نموده است.
نفس، مشکل اصلی و اساسی همه انسانها و سرچشمه همه بدبختی هاست و تنها راه سعادت مهار آن و تسلط بر آن است و مخالفت با آن، راه منحصر ورود به بهشت می باشد «واما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی، فإن الجنه هی المأوی» ؛ «و اما کسی که از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوس منع کند، پس در حقیقت تنها بهشت مقصد (او) است».
کسی می تواند به بالاترین توانمندی برسد که در برابر گستاخی ها، سرکشی ها و خواسته های نفس قوی باشد و به آنها غلبه کند.
اگر نفس رها شود، به اقتضای طبع خود، به شر و بدی گرایش دارد. طبیعت نفس میل به بدی هاست، از این محور سازندگی، در همه مکاتب تربیتی، کنترل نفس است. در سالام نیز تطهیر و پاکسازی نفوس از پلیدی شهوت ها شرط لازم برای وصول به درجات والای روحانی است. «طهروا انفسکم من دنس الشهوات تدرکوا رفیع الدرجات»؛ هر کس طالب مقامات عالی باشد و بخواهد از قفس طبیعت به گلزار علم و حکمت و معرفت پرواز کند، باید از زنگار و کثافت شهوت های حیوانی نفس، رها شود و خود را مهذب کند و فلاح و سعادت خود را با تزکیه نفس فراهم سازد (قد الفح من زکاها) و به بهترین جادها- حقیقت جهاد، جهاد با نفس است- اقدام نماید، زیرا «خیرالجهاد جهاد النفس و مهر الجنه جهاد النفس». همه اینها خطر بزرگ نفس و اهمیت بی بدیل آن را نشان می دهد.
4- چرا ذخیره سازی عمل صالح؟
«فلیکن أحب الذخائر الیک ذخیره العمل الصالح».
استدلال امام به این بیان است که من تو را فرستاده ام، پس تو نماینده من هستی و کار تو را به من نسبت خواهند داد و اقامه ی دلیل بر این که قبل از تو حکومت هایی در مصر بودند، برخی عادل و برخی ستمگر، پس حکومت ها یا عدل گسترند یا ظلم پرور، و باید توجه داشته باشی که جزء کدام یک از آنها به حساب خواهی آمد؟
مردم نسبت به کارهای حکومت حساس و دقیق هستند، همانگونه که تو نیز درباره حکومت های پیشین بررسی می کنی، در کار تو نظارت و قضاوت خواهند کرد و به طور کلی قضاوت بندگان خدا، صالحان را مشخص می کند و معیاری برای تشخیص صلاح مسئولان است. قرآن نیز تأکید می کند که محبت مردم شامل حال مؤمنان صالح می گردد. «إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً» ؛ «کسانی که ایمان آورده اند و به نیکی ها عمل می کنند، رحمان (خدا) آنها را در نظر مردم محبوب می گرداند».
اگر بندگان صالح خدا درباره کسی یا جریانی اظهار نظر کنند و اطلاع بدهند، قطعاً واقعیتی را بازگو می نمایند.
همه این ها استدلالی است براین که:
1- برای هرچه بیشتر اندوختن و ذخیره کردن عمل صالح باید تلاش کرد.
2- همه اعمال را باید صالح قرار داد.
3- مهار نفس ضروری است و رعایت و انصاف و عدالت در ملایمات و ناملایمات لازم است.
5- چرا بخل به نفس؟
«فإن الشح بالنفس الانصاف منها فیما احبت او کرهت» .
بخل به نفس و بازداشتن آن از آنچه نارواست، نوعی ارزش گذاری و صیانت از منزلت و کمال نفس است. انسان باید خود را از همه موجودات برتر و والاتر و ارزشمندتر بداند. «الا وانه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه الا فلا تبیعوها الا بها» ؛ «بدانید برای جان شما بهایی جز بهشت وجود ندارد، پس آن را به کمتر از بهشت نفروشید».
مالکیت بر خویشتن، بها دادن و ارج نهادن به نفس است «من کرمت علیه نفسه، هانت شهواته»، به همین دلیل از انسان خواسته شده است نفس را کنترل کند و آن را از تنزل یافتن به سطح حیوانات رها سازد.
لازمه مالک بر خویشتن بودن آن است که در خواسته ها و ناملایمات، رعایت انصاف بشود و اصولاً خویشتن داری در رابطه با چیزهایی که دوست داریم یا آن را نمی پسندیم، عین انصاف است. انصاف اقتضا می کند مهر و قهر، حب و بغض و جذب و دفع، منطق داشته باشد و تنها براساس تمایلات نفسانی نباید، از همین رو باید از آنچه بر ما حلال نیست، گرچه مطلوب و محبوب ما باشد، دوری کنیم.
6- چرا محبت قلبی به مردم؟
«فانهم صنفان؛ اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق» .
نگاه الهی به انسان برگرفته از آیات قرآن و مبنای برخورد ما با دیگران است براین اساس مردم از یک پدر و مادر و همگی در خلقت مساوی اند. ظهور این نگاه در همین سخنان امیرمؤمنان علی(ع) است که سند و گواه ضرورت عشق ورزیدن به مردم و زیان نرساندن به آنهاست. «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده» ؛ «ای مردم! [خودتان را] از [عذاب] پروردگارتان حفظ کنید، (همان) کسی که شمار ا از یک شخص آفرید».
طبیعت انسانی اقتضای لغزش، تأثیرپذیری از عوامل گوناگون، خطا و گناه عمدی و سهوی را دارد. هبوط در زمین و حضور در متن طبیعت، گرفتاری هایی را برای همگان همراه دارد و در برخورد با آنها، باید همسان انتظاری که از پروردگار در عفو و گذشت هست، عمل نمائیم. به ویژه آن که مدیریت و مسئولیت ما، آزمونی سخت از سوی خداست که بالاتر از مقامات و امور است. اگر ما در این آزمایشگاه برتری خود را که همان ماهیت اعتبار دارد، فراموش کنیم و خود را تحت نظارت و محاسبه الهی ندانیم، شکست سخت و ابدی گریبان ما را خواهد گرفت، لذا تبیین انسان شناسی الهی و توجه دائمی به کرامت انسان ها و تذکر مستمر آن، لازمه مدیریت بر دیگران است، چیزی که در این فرمان بسیار بر آن تأکید شده است.
7- چرا عفو و گذشت از مردم؟
«قد استکفاک امرهم و ابتلاک بهم».
مردم که به طور طبیعی لغزش و خطاهای عمدی و سهوی دارند و تحت تأثیر علل مختلف دچار مشکل می شوند، مستحق عفو و گذشت هستند، زیرا:
1- حاکمان و مسئولان نیز دچار چنین اموری می شوند.
2- برتر و بالاتر از کارگزاران و مسئولان، مقامات دیگر و در رأس همه، خدای بخشنده ای قرار دارد که همه نیازمند و علاقمند به عفو او هستند.
3- مسئولیت همه امور مردم به عهده حاکمان است. عفو و اصلاح لغزش های آنان نیز از جمله امور است.
4- خطاهای مردم، آزمون و الهی است که آثار سازنده فراوان و مصالح متعددی برای مردم و مسئولان در این آزمون وجود دارد.
5- توجه نکردن به ضرورت عفو مردم، جنگ آوری با خدا و در افتادن با سنت های الهی است و کسی قدرت مقابله با ارائه خدا و مقاومت در برابر عذاب او را ندارد.
6- همگان محتاج عفو و رحمت او هستند و عفو او ضرورت حیات آدمی است و مسئولان باید مجاری تحقق عفو الهی باشند.
8- چرا نفی اطلاق در مطاع بودن؟
«فان ذلک ادغال فی القلب و منهکه للدین و تقرب من اللغیر».
توهم سلطه بر دیگران و انتظار اطاعت بی قید و شرط و ندیدن این واقعیت که کارها به دست خداست، آثار زیان باری برای قلب، دین و نعمت های در اختیار انسان دارد. این توهم، قلب را فاسد می کند، ادراک صحیح را می گیرد، محبت و عاطفه را نابود و صدای الهی قلب را خاموش می کند. دین را سست و به تدریج ریشه کن می نماید و به مرور بین انسان و آموزه های دینی فاصله می اندازد و سرانجام نعمت های الهی را یکی پس از دیگری تغییر می دهد و از انسان موجودی بیگانه از خود و دیگران و خود رأی، زورگو، ستمگر، تک رو و سلطه جو می سازد.
این توهم، بینش انسان و عقاید او را آلوده و گرایشات او را منحرف و رفتارش را هم ضد انسانی و غیرالهی می گرداند.
تکبر، استکبار، خدایی نمودن و تشبت به جبروت الهی موجب ورود به حریم ممنوعه مقابله با قدرت و کبریایی پروردگار رقابت را با او و در نتیجه نابودی در دنیا و آخرت است.
9- چرا توجه به عظمت خدا مانع عجب مقام و خودبزرگ بینی می شود؟
«فأن ذرلک یطامن الیک من طماحک و یکف عنک من غربک و یفییء الیک بما عزب عنک من عقلک».
کسی که عظمت خدا را دریابد، به کوچکی خود پی می برد، در نتیجه متواضع می شود «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم…» .
درمان کبر و نخوتی که در اثر توجه به مقام و موفقیت چشمگیر و تسلط بر امور در انسان ایجاد می شود، جز توجه و تذکر و یادآوری عظمت و قدرت و سلطه قاهر پروردگار و بزرگی او نخواهد بود. احساس قدرت و یهبت و بزرگی نفس خفته را بیدار و هوای کنار رفته را به خودنمایی می کشاند. عقل را از آدمی می زداید و او را از تعقل و تفکر محروم می سازد و عصبیت و تندی و شدت در غضب را به وجود می آورد.
در مقابل یادآوری عظمت خدا چموشی و سرکشی نفس را فرو می نشاند و راه را بر هرگونه تندی و هیجان غضب می بندد و عقل از سر بیرون رفته را به آن بازمی گرداند، زیرا نفس در مقابل خدا، قدرت جولان ندارد و عظمت او، هیجان غضب را فرو می نشاند و رفتار عقلایی را به انسان تحمل می کند.
براساس منطق «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم…»، خدا را بزرگ دیدن، به معنی کوچک دیدن غیر اوست و منشأ احساس عظمت واقعی، فهم وابستگی به خدا و درک نیاز به اوست که راه را بر عجب مقام و خود بزرگ بینی می بندد.
10- چرا عدم تشبه به عظمت خداوندی؟
«فأن الله یذل کل جبار و یهین کل مختال».
تصور این که انسان بر همه کس و همه چیز سلطه دارد و همه در اختیار اوست، احساس بی نیازی و در نتیجه خودبرتر بینی و آرام آرام احساس تشابه با خداوند در عظمت، را برای انسان غافل به وجود می آورد. ستمگری نشانه بیرونی این پدیده و خیال زدگی علامت درونی آن است.
هرکه را مردم سجودی می کنند     زهرها در جهان او می آکنند
غرور ناشی از این تخیل باطل، ویرانگر است، زیرا سنت خداوند بزرگ، ذلیل نمودن جباران و سرکشان و مدعیان همسانی با خداست. کبریایی مختص ذات اوست و جبار مطلق اوست «هوالجبار المتکبر»، آنجا حریم ذات اقدس حق و منطقه هلاکت است، چنان که مجازات مختال بودن و اسیر وهم شدن، ندیدن حقیقت و نفهمیدن واقعیت است و نتیجه آن، پستی و تحقق سنت خدا، یعنی بی آبرویی و ظهور پوچی درونی و آشکار شدن بی ارزشی و خباثت نفسانی است.
11- چرا انصاف؟
«فانک الا تفعل تظلم و من ظلم عبادالله کان الله خصمه دون عباده و…».
انصاف در رابطه با خدا و خود از یک سو و نزدیکان و زیردستان از سوی دیگر، عنصر اصلی در روابط چهارگانه (انسان با خدا، خلق خدا، خلقت خدا و خویشتن) است. ماهیت مدیریت و اداره دیگران نیز چیزی جز تنظیم روابط با هم نوعان و طبیعت نیست که آن هم بدون تنظیم ارتباط با خود و مدیریت خود سامان نمی یابد و این هرسه جز با تنظیم رابطه با خدا شکل نمی گیرند «من اصلح ما بینه و بین الله اصلح الله مابینه و بین الناس».
هرگونه کوتاهی در این روابط چهارگانه، بی انصافی و رعایت نکردن عدل است و عدم رعایت انصاف برابر با ظلم و ظلم موجب دشمنی خداست.
آنگاه که خدا دشمن انسان شد برهانی برای او نمی ماند و دفایع در مقابل خدا ندارد و در پی محاربه با خدا برآمده است، پس جز شکست راهی ندارد، لذا دست کشیدن از ظلم و بی انصافی و روی آوردن به توبه و جبران یگانه، راه نجات از بی انصافی است و چون خدا در کمین و مراقب ستمکاران است و اجابت ستمدیدگان، سنت و برنامه قطعی اوست، دو تغییر نعمت و تعجیل در نقمت و عذاب اتفاق خواهد افتاد، بنابراین هیچ چیزی به اندازه ظلم در از دست دادن نعمت ها و شتاب بخشیدن به عذاب الهی مؤثرتر نیست، از همین رو آخرین سفارش امام حسین(ع) به فرزندش این بود: «ایاک و ظلم من لا یجد ناصراً الا الله»، «پسرم از ظلم به کسی که جز خدا را ندارد، بپرهیز».
12- چرا ترجیح عامه بر خاصه؟
پاسخ به این سؤال در نامه مالک، در واقع بیان دلیل شمول همه تصمیمات بر ترجیح رضایت توده های مردم می باشد. سه شاخص اصلی در همه امور از سوی حضرت تعیین شده است، اعتدال در حق، فراگیری در عدل و جامعیت در رضایت مردم.
تبیین فلسفه و حکمت شاخص سوم یعنی جامعتر بودن کارها برای رضایت مردم جامعه، همانا پاسخ سؤال از مقدم داشتن رضایت توده های مردم بر نارضایتی و خشم خواص است.
در نگاه مردم شناسانه الهی امیرالمؤمنان(ع):
اولاً: در تعارض رضایت عامه با خشم خواص، قطعاً خشم عامه، خشنودی خواص را از بین می برد و در مقابل خشم مردم، خشنودی محدود و موقت خواص قابل چشم پوشی است، چنان که خشم خواص اگر مردم رضایت داشته باشند، بی اثر و بی خطر خواهد بود. در واقع اگر مردم ناراحتی داشته باشند، رضایت خواص کاربردی ندارد و اگر مردم راضی باشند، نارضایتی خواص در مقابل آن اهمیت بالایی ندارد.
ثانیاً: خواص برای حکومت در زمان گشایش ها، پرهزینه ترین و در دوران گرفتاری ها کم فایده ترین ها هستند. آنها پیوسته از انصاف ناخشنود و در بیان و گرفتن خواسته های خود پافشاری می کنند. اگر عطایی به آنها شود، ناسپاس ترین و اگر چیزی از آنها دریغ شود، عذرناپذیرترین افراد جامعه اند. آنها در مشکلات و گرفتاری های روزگار کم صبرترین مردم هستند. در مقابل، توده های مردم ستون دین و پایه استوار در اجرای احکام الهی اند، عامل تحکیم جمعیت و اجتماع و همراهان و حلقه های وحدت و ذخیره ناپایان در مقابل با دشمنان هستند و همه چیز در حاکمیت، به آنها برمی گردد، لذا باید مقدم بر خواص باشند.
13- چرا طرد عیب جویان؟
«فان فی الناس عیوبا الوالی احق من سترها».
زمامدار اسلامی همان گونه که خود نباید از مردم عیب جویی کند، افراد عیبجو را نیز باید از خود دور سازد، زیرا مردم در معرض خیا و انحراف می باشند، باید خوبی ها و ارزش ها بین مردم رشد کند و تقویت شود و بدی ها و ناهنجاری ها، کنترل و محدود گردد و به فراموشی سپرده شود. آنچه جامعه را به هم پیوند می دهد و انسجام ایجاد می کند و سرمایه اجتماعی تولید می نماید، مورد تأکید باشد و هرچه به این سرمایه آسیب می رساند و به شخصیت و کرامت انسان ها ضرر می زند، نفی می شود.
باید اشکالات و عیوب مردم تا آنجا که ممکن است، پوشیده بماند، پوشاندن عیب ها صفتی الهی است که مسئولان و حاکمان، موظف ترین مردم به رعایت آن هستند، زیرا آنها نیز محتاج ستر عیب هایشان و نیازمند به پوشش الهی اند؛ بنابراین والی که به لحاظ موقعیت، مطلع ترین افراد از عیوب مردم است و مسئول گسترش فضائل می باشد و مکلف به پیشگیری از نشر معایب و تقویت و گسترش آنهاستف شایسته ترین فرد برای پوشاندن آنهاست، زیرا هم از آنها اطلاع دارد و هم از قدرت پوشاندن آنها برخوردار است و هم حق و عدل، چنین اقتضائی دارد، لذا به عیب جویان مردم نباید میدان دهد و لازم است آنها را از خود دور نماید.
14- چرا عدم شتاب در تصدیق بدگویان؟
«فان الساعی غاش و ان تشبه بالناصحین».
و بدگویی و تخطئه دیگران از پدیده های رایج در مجموعه های انسانی است که در آنها رقابت، بهره مندی های مشترک و قدرت و مقام به صورت برجسته حضور دارد.
ریشه های بدگویی که گاه شخصیتی و گاه تحت تأثیر فضاهای اجتماعی می باشد، مختلف و انگیزه های آن بسیار متنوع می باشد.
مسلم است که تلاش برای نزدیک شدن به صاحبان مقام و نفوذ در افراد از راه تخطئه دیگران و ارائه گزارش های ناروا و نادرست، سعایت و بدگویی است.
طبیعت اولیه سعادت، فریب، غش و دغلکاری است، از همین رو باید آن را اصل شمرد و بدگو را فریب کار دانست.
زآن که هر بدبخت خرمن سوخته     می نخواهد شمع کس افروخته
ضمن آنکه آنچه برای یک مسئول مهم است، شتاب نکردن بدون علم و اطمینان و ارزیابی دقیق گزارش ها در هر گونه تصمیم است.
امام(ع) سه مطلب را گوشزد می کند:
اول- عجله نکردن در پذیرفتن سعایت.
دوم- اصالت غش و فریب در بدگویی ها؛ مگر آنکه خلاف آن روشن شود.
سوم- فریب نخوردن از ظاهر غلط انداز بدگویان، زیرا اغلب با چهره ای خیرخواهانه سخن می گویند.
16- چرا مشورت نکردن با بخیل، حریص و ترسو؟
مشورت در کار حکومت و تنظیم زندگی مردم یک اصل مسلم ایمانی است «و امرهم شوری بینهم» ؛ «و کارشان با مشورت میان (خود) شان باشد». مشورت راهی برای استفاده از رأی دیگران، تضارب اندیشه ها، انتقال تجارب، ایجاد احساس مسئولیت، شریک کردن دیگران در تبعات تصمیم ها، آموزش به دیگران، زمینهس ازی برای انجام کارها، شخصیت دادن به دیگران و… است، در نتیجه مشورت یک ضرورت برای زندگی جمعی است و آثار فراوانی نیز دارد، اما این کار آداب، احکام و شرایط خاصی نیز دارد، از جمله اینکه مشاور باید از صفات ایجابی مانند عقل، حلم، تجربه، تقوی، علم، خیرخواهی، آزادی و صفات سلبی مثل نرسیدن، بخل نورزیدن، حرص نداشتن، دروغ نگفتن، حماقت نداشتن، برخوردار باشد.
براساس این بیان امام(ع) نداشتن سه صفت برای مشاور که ریشه در سوء ظن به پروردگار دارد، اهمیت ساسی دارد زیرا:
بخل نگاه و نظر مشاور را محدود، حقیر و پست می گرداند؛ به گونه ای که از هر گونه پیشرفت باز می دارد.
ترس عامل تضعیف اراده، ایجاد تردید، سست کردن پایه های تصمیم و به شکست رساندن کارها می شود.
حرص تشویق به زیاده خواهی، ظلم و دوری از اهداف اصلی را در پی دارد.
راه مقابله با این صفات، حسن ظن به خدا و اطمینان به فضل و حمایت او و بزرگ دانستن و بزرگ دیدن اوست.
17- چرا استفاده نکردن از وزیران بدسابقه؟
«فانهم اعوان الائمه و اخوان الظلمه».
وزرا و مقامات نزدیک به حاکم، وظائف و شرایط مختلفی دارند. یکی از شروط اساسی این است که نباید سابقه وزارت برای اشرار و مشارکت در گناهان آنان داشته باشند. دلایل این مطلب متعدد است، از جمله:
1- حضور او تداعی کننده وضعیت ظالمانه گذشته است.
2- دست کشیدن او از رویه های قبلی و تغییر روحیات به طور طبیعی ناممکن است.
3- آثار گناهان و مشارکت او با ظالمان پابرجاست.
4- همراهی او با ستمگران، مشروعیت و صلاحیت به کارگیری او را از بین برده است.
5- نسبت به ظالمان پیشین، تعلق خاطر و طرفداری و میل باطنی دارد و خطر بازگشت و بازگرداندن آنها وجود دارد.
6- هیچ گاه قحط الرجال نیست و همیشه جایگزینان شایسته ای برای آنها وجود دارد.
7- دیگرانی هستند که همان توانمندی ها، آراء و قابلیت های اجرایی را دارند، اما از تبعات و آثار بد اعمال آنها به دور هستند.
8- نیروهای جدید جایگزین، کم هزینه ترند.
9- نیروهیا جدید جایگزین نشاط و روحیه کار بیشتری دارند، لذا یاری و سودرسانی آنها افزون تر است.
10- نیروهای جدید جایگزین دلسته تر و به لحاظ عاطفی مهربان تر و متمایل ترند.
11- نیروهای جدید جایگزین، انس و الفتی با پیشینیان دارند و احساس وابستگی به آنها نمی کنند و به لحاظ ذهنی نیز به آنها متصل نیستند.
18- چرا منع از چاپلوسی و مدح بی جا؟
«فان کثره الاطراء تحدث الزهو و تدنی من العزه».
تمجید بی جا و ستایش های ناروا، ذهنیت انسان را دچار مشکل می کند. انسان به اقتضای حالات طبیعی اش، تلقین پذیر است. بسیاری از باورهای ما نتیجه تلقین های مستقیم و غیر مستقیم و ناشی از اقوال و یا رفتارهایی است که مشاهده می کنیم. تعریف و تمجید و چاپلوسی های متعارف، امر را بر مسئولان مشتبه می کند و به مرور باورها، بینش ها و افکار آنها را دچار دگرگونی می نماید، به گونه ای که اوهام و تخیلات را حقایق مسلم می پندارند.
احساس بزرگی، تکبر، خودبینی، غرور ناشی از احترام ها و عزت کاذب متأثر از سخنان بی پایه متملقان و دون پایگان، مسیر هلاکت و شکست انسان را هموار می کند و او را از حق و حقیقت به دور می اندازد، علاوه بر این که همیشه حقارت و ذلت تمجید کنندگان را با خود دارد، لذا هرگز نباید یک مسئول، اجازه چاپلوسی، تملق و تعریف به دیگران بدهد.
19- چرا یکسان قرار ندادن نیکوکار و بدکار؟
«ولا یکونن المحسن و المسیء عندک علی سواء».
عدالت اقتضا می کند تفاوت های افراد در نظر گرفته شودف چنان که اقتضا می کند نتایج کار افراد ارزش گذاری شود و هر یک پاداش متناسب خود را بگیرند.
بی تفاوتی در برابر کار خوب و بد و یکسان قرار دادن آن دو:
اولاً: بی عدالتی است.
ثانیاً: بی توجهی به اهداف و انتظارات و نوعی بی برنامگی است.
ثالثاً: بی رغبت کردن خوبان و نیکوکاران از کارهای خوب آنهاست.
رابعاً: عادت دادن و پذیرفتن و در نتیجه تقویت بدکاری بدکاران است.
از این رو به صراحت حکم عقل و برهان، آیات متعدد قرآن و روایات فراوان، فرق گذاشتن بین خوب و بد انسانها و کشاندن آنها به خوبی ها و بازداشتن آنها از بدی ها یک اصل خدشه ناپذیر است. تنبیه و تشویق که اهرم های اصلی مدیریت هستند، بر همین اصل پایدار است.
20- چرا حسن ظن به مردم؟
«فان حسن الظن یقطع عنک نصبا طویلا».
حسن ظن به زیردستان- به بیان امام علی(ع) از سه طریق حاصل می شود:
1- خدمت، احسان و نیکی به آنان.
2- کاستن از هزینه های مادی و معنوی و سبک کردن بار زندگی آنان
3- مجبور نکردن آنها به چیزی که نمی پسندند یا وظیفه شان نیست یا در توان آنها نمی باشد.
این سه راه، شاخص های حسن ظن حاکمان به مردم و در عین حال جلب کننده حسن ظن آنها می باشد، یعنی هم علامت اعتماد به مردم است و هم اعتماد برانگیز و عامل پیوند عمیق مردم با زمام داران.
اگر حسن ظن از هر دو طرف باشد، اعتماد، ایثار، فداکاری، عشق، علاقه، وحدت، انسجام و در نتیجه هم افزایی معجزه آسا بین حاکمیت و مردم شکل می گیرد. امروزه از این پدیده به «سرمایه اجتماعی» تعبیر می کنند. با شکل گیری چنین فضای اعتماد و هم دلی، بسیاری از مشکلات و گرفتاری ها به طور اصولی منتفی می شود و در صورت بروز هر مشکلی، برطرف کردن آن بسیار سهل می گردد. همراهی هم دلی مردم معجزه می کند و هم قدرت های طبیعی و فراطبیعی را با حکومت همراه می سازد. لذا امام فرمود: حسن ظن و اعتماد به مردم ریشه بسیاری از مشکلات را می خشکاند.
21- چرا نباید کارهای کوچک برای نظامیان را ناچیز شمرد؟
«فانه داعیه لهم الی بذل النصیحه لک و حسن ظن بک».
نیروهای نظامی فدائیان و از جان گذشتگان در هر جامعه ای هستند که هنگام خطر باید پیش تاز صیانت از جامعه، باشند. آنها باید بدون هیچ درنگی، تمام وجود خود را وقف نظام و حاکمیت نمایند و به رهبران و فرماندهان خود خوش بین، دل گرم و مطمئن باشند. برای تحقق چنین مهمی، باید به تمام مسائل آنان، از خرد و کلان، رسیدگی شود و حتی از امور جزیی و کوچک آنان غفلت نشود و از عنایات و توجهات، گرچه کوچک و به ویژه آن گاه که نسبت به آن تعهد و مسئولیتی وجود داشته باشد، کوتاهی نگردد.
به همین دلیل نباید از رسیدگی به کارهای کوچک نظامیان غفلت شود و بهانه آن، برطرف کردن یا مشغول بودن به امور مهم و بزرگ آنان عنوان شود، زیرا این گروه با اهمیت و با این جایگاه ویژه، همان مقدار که نسبت به امور بزرگ و مهمشان حساس هستند، غفلت از مسائل کوچک خود را نیز برنمی تابند. «فان للیسر من لطفک موضعا ینتفعون به» و هیچ اخلالی نباید در کارهای ریز و درشت آنها به وجود آید. 
22- چرا باید کارهای خوب نظامیان را مکرر یادآور شد؟
«فان کثره الذکر لحسن الفعالهم تهز الشجاع و تحرض الناکل ان شاء الله».
پاس داشت ارزش ها و رشادت ها و شهامت ها و به خصوص تکریم شجاعت ها و شهادت ها در واقع سوق دادن به سوی آنهاست. گرامی داشتن کارهای خوب و پیروزی های نظامیان، مشوق آنها در استمرار بخشیدن به آن و پیشگیری از فراموشی آنهاست.
در عین حال تشویق نیکوکاران و توبیخ و تنبیه ضعیفان و سست همتان، در راستای ایجاد آمادگی های روحی و روانی نظامیان است که اساس پیروزی ها در مقابله با تهدیدات به آن وابسته است. چنان که یادآوری و گوشزد نمودن اهمیت کار آنان، تضمینی برای بقا و حفظ آمادگی های لازم و تهیه نیروی مورد نظر در آیه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه» ؛ «و هرچه در توان دارید از نیرو و از اسب های آماده برای (مقابله با) آن (دشمن) آن، آماده سازید» می باشد.
23- چرا بازگرداندن امر مشکل و مشتبه به خدا و رسول؟
یک سازمان یا یک حکومت، پیوسته در حال تحول و پیشرفت است. هر روز مسئله و موضوع جدیدی شکل می گیرد و تغییرات قابل پیشگیری نیستند، لیکن باید مدیریت شوند.
برای آن که دین خدا اجرا گردد و انحراف از شریعت حاصل نشود، همه امور باید براساس احکام اولیه، ثانویه و احکام حکومتی پیش برود. ابهام یا اشکال یا مسئله ای که حادث می شود، باید براساس آیه شریفه، به خدا و رسول و اولی الامر ارجاع گردد.
نظام ولایی با ساز و کارهای الهی خود پاسخ گوی همه مسائل جامعه است و هرگز بن بست ندارد. عقل و شرع، برهان و قرآن و عترت و سنت راههای حل مشکلات را به روشنی ارائه کرده اند و والیان و حاکمان الهی پیوسته با عصمت یا اجتهاد راه را از بیراهه نشان می دهند «لکن قوم هاد» ؛ «برای هر گروهی رهنمایی است». بنابراین همه امور در نسبت با خدا و رسول و بر محور کتاب و سنت سامان می یابد.
24- چرا دقت ویژه در کار قضاوت؟
«فإن هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدی الاشرار».
قضاوت و داروی در اختلافات از شئون اصلی حکومت است و اهمیت آن چنان است که مسیر حاکمیت و اجرای همه قوانین و مقررات و نظامات اجتماعی را تحت تأثیر قرار می دهد و در اثر غفلت از آن، اسارت دین و تسلط بر دنیای مردم به سرعت به واقعیت می پیوندد.
از سوی دیگر قضا دارای پیچیدگی های فراوان وصعوبت ویژه ای است که خطرات و آفات، اصول و روش ها، مبانی و احکام و تبعات و آثار بسیار متنوع و گوناگونی دارد. تجلی عدالت یک حکومت در قضاوت ها می باشد و پیاده سازی قوانین به نظام قضائی و کیفیت قضات آن وابسته است. گرفتاری اصلی عصر امام علی(ع) نیز قضات نالایق، قضاوت های دروغین وضعیت در نظارت بر قضات و انحرافات شکل گرفته در این عرصه بود که امام(ع) به مالکف در مورد آن هشدار می دهد.
25- چرا گزینش مسئولان؟
«فانهم جماع من شعب الجور و الخیانه».
مدیریت در کیفیت اداره جوامع بشری، نقطه کلیدی و تعیین کننده همه امور است، لذا در تعالیم سیاسی، اجتماع امیرمؤمنان(ع) به خصوص در پنج سال حکومت حضرت، رهنمودهای فراوانی در مورد عرصه ها، ویژگی ها و اصول و روش های مدیریت صحیح اسلامی مشاهده می شود.
مدیریت ها بدون مدیران لایق و کارآمد، توانمند و امین، هرگز موفق نخواهد بود، لذا چنان که ضرورت مدیریت در جوامع بشری اصلی انکار ناپذیر است، وجود شرایط و صفات و اخلاق صحیح مدیریتی نیز یک ضرورت است.
مهم تر از وجود این شرایط و ویژگی ها و مسئولان، احراز آن است که جز با امتحان، آزمون و تجربه دست یافتنی نیست. از سوی دیگر هر گونه کوتاهی در گزینش مسئولان که سیره عقلای عالم و مستند به عقل و تجربه بشری است، خسارت های جبران ناپذیری دارد و به کارگیری مسئولان از روی میل شخصی و بدون بررسی و مشورت، ستم و خیانت است. براین اساس گزینش به استناد آیات قرآن، عقل و سیره گفتاری و رفتاری امام(ع) یک تکلیف است. این نکته هم مهم است که بدانیم همه مظالم و خیانت ها و در نتیجه ناکامی ها و شکست ها در طول تاریخ در پرتو انتخاب مسئولان ناصالح شکل گرفته است.
26- چرا تأمین کارگزاران؟
«فان ذلک قوه لهم علی استصلاح انفسهم…».
موقعیت کارگزاران و اختیاراتی که دارند، قدرت انجام کارهای مختلفی را برای آنها فراهم می کند. پیش بینی و پیش گیری نکردن لازم، استفاده فسادآمیز از قدرت را به همراه دارد. کارگزاران نباید بهانه ای برای سوء استفاده از منصب خود داشته باشند و بی نیاز کردن آنان.
اولاً: آنها را از دست یازیدن به اموال بیت المال یا مردم بی نیاز می کند.
ثانیاً: حجت را بر آنان تمام می کند.
ثالثاً: فرصت اصلاح و رسیدگی به امور فکری، فرهنگی و معنوی و در نتیجه رشد تعالی برای آنان را فراهم می سازد.
کارگزاران اگر درگیر نیازهای اولیه خود باشند، قطعاً نه تنها به نیازهای مردم، که به حوائج معنوی خود هم نخواهند رسید و فساد ناشی از این موضوع، همه مسئولیت ها و تکالیف و به دنبال آن نظام خدمت رسانی در جامعه را فرو خواهد ریخت.
27- چرا فرستادن بازرسان پنهانی؟
«فان تعاهدک فی الستر لامورهم حدوده لهم علی استعمال الامانه و الرفق بالرعیه».

«ولا بطؤه عما الاسراع الیه احزم»؛ كندىِ او در كارهایى كه شتاب مطلوب است، مطلقاً گمان كسى را برنمى‏انگیزد. «و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل»؛ عجله و شتابزدگى او هم نسبت به كارهایى كه آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، گمان كسى را برنمى‏انگیزد. یعنى انسانى است كه هم مراقب خود است و هم حكیم و داناست؛ یعنى نه در جایى كه باید شتابزدگى نكند، شتابزدگى مى‏كند؛ نه آن جاهایى كه باید با سرعت حركت كند، كوتاهى مى‏كند. حضرت در فرمان خود به دو امیر از امراى جیش در صفین، مالك‏اشتر را این‏گونه معرفى مى‏كنند.
و اما آنچه ما از كلمات حضرت در این نامه انتخاب كردیم، چند جمله است: یك جمله این است كه حضرت مى‏فرمایند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ این‏طور نباشد كه تو بگویى چون در این كار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت كنند. «لا تقولن» یعنى با تأكید و مبالغه مى‏گوید مبادا چنین فكرى بكنى و چنین حرفى بزنى. این روحیه كه من این‏جا چون مسؤولیتى دارم، باید بگویم و دیگران بى‏چون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مى‏كند.

«و منهكة للدین». منهكه، یعنى ضعیف‏كننده‏ى روح دین، دیندارى و ایمان انسان. «و تقرب من الغیر» این حالت، تغییرات ناخواسته را نزدیك مى‏كند. اعجاب به نفس و غرور و این‏كه در مسؤولیتى كه من هستم، كسى نباید روى حرف من حرف بزند، از آن چیزهایى است كه تغییر را نزدیك مى‏كند؛ تغییراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغییرات زمانه كه آدم نمى‏خواهد پیش بیاید؛ یعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانایى و فرصتهاى خدمت را از انسان مى‏گیرد.
«و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ این‏طور نباشد كه تو بگویى چون در این كار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت كنند
یك جمله‏ى دیگر این است كه مى‏فرماید: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فیه هوى من رعیتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى این است كه داد مردم را از خودت بگیر. «انصف من نفسك» یعنى داد كسى را از خودت بگیر؛ خودت را در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع دیگران بازخواست كن. حضرت در این‏جا مى‏گوید: «انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگیر. معناى این جمله این است كه در مقابل خدا كاملاً احساس مسؤولیت بكن و خودت را در قبال تكلیف الهى محكوم كن. این‏طور نباشد كه خیال كنى آنچه را كه بر عهده‏ات بوده، به تمام و كمال انجام داده‏اى؛ نه، همیشه خودت را بدهكار و مدیون بدان. این در مورد خدا. آن‏وقت «انصف الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ یعنى همیشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار.
البته این معنایش این نیست كه در موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مى‏شود، باز بگویى حق با من نیست؛ نه، این نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مى‏زنند، صدایشان بلند مى‏شود، گاهى سر آدم داد مى‏كشند؛ فرض بفرمایید در اداره‏یى جمعى مراجعه مى‏كنند و حرفى مى‏زنند؛ اولین فكرى كه به ذهنت مى‏رسد، این نباشد كه اینها را تحریك كرده‏اند تا بیایند علیه من – كه هیچ تقصیرى ندارم – جنجال كنند؛ نه، اولین فكر این باشد كه اینها مطالبه‏ى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببینم اینها چه مى‏گویند.

یك جمله‏ى دیگر در این فرمانِ بسیار مهم این است كه «و لیكن احب الامور الیك اوسطها فى‏الحق و اعمها فى‏العدل و اجمعها لرضى الرعیة». فهرست كارهایى كه انسان باید انجام دهد، یك چیز طولانى است و به همه‏ى اینها هم نمى‏رسد. حضرت مى‏فرماید: محبوب‏ترین كارى كه مى‏خواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فى‏الحق» یعنى وسطتر باشد. وسط، یعنى میانه‏ى افراط و تفریط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفریط. حق هم درست همین است؛ هیچ‏گاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفریط. «اوسطها فى‏الحق» یعنى به‏طور كامل در آن رعایتِ حق بشود؛ یعنى دقیقاً در حد وسط بین افراط و تفریط باشد. ثانیاً «و اعمها فى‏العدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مى‏شود، سطح وسیع‏ترى از مردم را فرا بگیرد.
گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانى‏كه از این عدل سود مى‏برند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دایره‏ى این كار، محدود باشد. یك وقت نه، انسان دایره‏ى وسیعى از كار را مورد اهتمام خودش قرار مى‏دهد و جماعت كثیرى از آن استفاده مى‏كنند. حضرت مى‏فرماید این كار پیش تو محبوب‏تر باشد. محبوب‏تر بودن هم طبعاً معنایش این است كه اگر امر دایر شد بین این كار و یك كار دیگر، این را انتخاب كنى؛ یعنى همان اولویت‏ها و تقدم‏هایى كه ما همیشه مى‏گوییم رعایت كنید. این، یكى از ملاك‏هاى اولویت‏هاست.
ثانیاً «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ دیگر این‏كه كارى كه انتخاب مى‏كنى، رضایت مردم را با خودش داشته باشد. «رعیت» به مردم اطلاق مى‏شود؛ یعنى كسى كه مراعات او لازم است. رعیت چیز بدى نیست. بعضى‏ها خیال مى‏كنند رعیت فحش است! رعیت یعنى كسى كه مراعاتش لازم است؛ یعنى توده‏ى مردم و عامه‏ى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعیت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مى‏شود، نه گروههاى خاص. تكیه‏ى امیرالمؤمنین و پیغمبر و قرآن هم روى همین مجموعه‏هاى عمومى مردم است؛ همینى‏كه ما عوام مردم مى‏گوییم؛ یعنى رعیت و توده‏ى مردم و سواد مردم؛ همین چیزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل سیاسى و اجتماعى مخالفند و اسمش توده‏گرایى و پوپولیسم است.
این‏كه جماعت و حزب و گروه و دسته‏ى خاصى را انتخاب كنید و اینها بشوند محور تصمیم‏گیرى و محور كار و طبعاً محور خیرات، خیلى خوش‏خیالى است؛ این‏كه آدم خیال كند جماعت خاصى محور تصمیم‏گیرى‏اند، كارها را آنها مى‏كنند، انتصاب‏ها را آنها مى‏كنند؛ اما وقتى نوبت تقسیم غنایم مى‏شود، خودشان را زاهدانه كنار مى‏كشند و مى‏گویند نخیر، بروید بدهید به مردم، دیدیم و تجربه كردیم كه این‏طورى نیست؛ منطقاً هم این‏گونه نیست. لذاست كه در منطق علوى، نگاه و توجه به عامه‏ى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهایى كه اسم خاص و عنوان خاصى پیدا مى‏كنند و براى خودشان تشخص خاصى به‏دست مى‏آورند، مورد اعتبار نیستند؛ نه این‏كه باید به اینها ظلم شود؛ نه، اینها هم مثل بقیه‏ى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعینى ندارند؛ لذا مى‏گوید: «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ باید رضایت عامه‏ى مردم جلب شود.
«فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معیار و میزان كار، رضایت و عدم رضایت عامه‏ى مردم است
بعد حضرت استدلالى دارد كه خیلى عجیب و جالب است. مى‏فرماید: «فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معیار و میزان كار، رضایت و عدم رضایت عامه‏ى مردم است. چرا؟ چون اگر عامه‏ى مردم نارضایى داشته باشند، رضایت و خشنودى گروههاى خاص از تو بكلى پامال مى‏شود و از بین مى‏رود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان سیاسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامه‏ى مردم ناراضى‏اند؛ این نارضایىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضایت آن جماعت ویژه را لگدمال مى‏كند و از بین مى‏برد؛ كمااین‏كه دیدیم همین كار را كردند.
عكس این هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضایت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ یعنى خیلى اهمیتى ندارد و خیلى تأثیرى نمى‏گذارد؛ بنابراین بروید سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكیمانه‏یى دارد.
ما هم در همین مدتهایى كه دستمان توى كار بوده، این را واقعاً دیدیم، لمس كردیم. «و لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همه‏جا مایه‏ى اذیتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسایش و فراوانى، مؤونه‏شان بر والى از همه بیشتر است؛ توقعاتشان زیاد است؛ فلان چیز را به ما بدهید، فلان امكان را به ما بدهید.
هنگام آسایش و راحتى كشور و دولت، كه امنیت است و جنگى نیست و مشكلى نیست، بیشترین هزینه را بر حكومت غالباً همین گروههاى خاص دارند.
ما روى ضعف خودمان مى‏گوییم غالباً، اما حضرت نه، به‏طور مطلق حكم كلى صادر مى‏كنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختى‏ها كمترین مقدارِ كمك را اینها مى‏كنند.

مثلاً اگر جنگى پیش مى‏آید، ناامنى‏یى پیش مى‏آید، دشمنى حمله مى‏كند، از این گروههاى خاص هیچ خبرى نیست؛ كمتر در میدان هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كاره‏ترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بیشتر از همه، اینها بدشان مى‏آید. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اینهایند. البته مردم معمولى هم نامه مى‏نویسند و چیزى را درخواست مى‏كنند؛ یك‏وقت انسان امكان دارد، اجابت مى‏كند؛ یك وقت هم اجابت نمى‏كند؛ دیگر دفعه‏ى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص – اینهایى كه جزو ویژه‏خواران سیاسى و اقتصادى‏اند – اگر چیزى مى‏خواهند، مثل كنه مى‏چسبند. الحاف، یعنى الحاح و اصرار. ول نمى‏كنند تا بالاخره یك چیزى بكنند و ببرند.
«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چیزى مى‏دهى، كمترین سپاس را مى‏گزارند؛ كأنه حقى بوده و باید به آنها مى‏رسیده؛ هیچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشه‏ى محروم مملكت، شما مدرسه‏ى كوچكى مى‏سازید، دعا مى‏كنند، محبت مى‏كنند، شكرگزارى مى‏كنند. در مقابل، اگر بهترین امكانات را هم به آن افراد بدهید، كم‏سپاس‏ترین هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چیزى به آنها نمى‏دهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اینها عذر را قبول نمى‏كنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات زمانه پیش مى‏آید، اینها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبیعى یا بلایاى اجتماعى پیش بیاید، از همه كم صبرتر و نق‏زن‏تر اینهایند؛ بى‏صبرى نشان مى‏دهند و هى پا به زمین مى‏كوبند. «و انّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پایه‏ى دین، توده‏ى مردمند. این جمله را امیرالمؤمنین دارد مى‏گوید. این اگر پوپولیسم هم هست، پوپولیسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقدیس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همین عامه. «فلیكن صغوك لهم و میلك معهم»؛ میل و گرایش عمومى‏ات به طرف عامه باشد.


جستجو