پاسخ: 1- دفع تعدّي يا دفاع از حق و حريم مورد تهاجم ، نبايد از قانون عقلي يا دليل نقلي خارج شود ؛ زيرا براي هر دفع يا دفاعي ، مرز مشخصي است كه تجاوز از آن ، به نوبهي خود ، تعدّي محسوب ميشود.
2- گاهي تزاحمِ ((حُكم)) اهم با ((حُكم)) مهم است كه مثلاً ، امر داير است ميان دو كار لازم كه هر دو موافق قانونند ولي يكي اهم است و ديگري مهم ؛ در اين مورد ، به اهم عمل ميشود و آنكه مهم است ، ترك ميشود. اگر امر دائر است ميان دو كار كه هر دو مخالف قانونند و يكي فاسد است و ديگري اَفسد ، به حكم عقل ، بايد اَفسد را ترك كرد و به ناچار و براي ترك اَفسد مرتكب امر فاسد شد.
3- دفاع از ولايت فقيه ، همانند دفاع از ساير حقوق اسلامي ، داراي مراتبي است : اولاً تبيين معناي آن و تحليل حدود و رسوم آن . ثانياً تعليل مبادي تصديقي آن به طوري كه راه اثبات آن روشن شود و اگر نقدي متوجه آن گردد ، از راه مبادي خاص او باشد و مدار پاسخ از آن نقد نيز معلوم باشد . ثالثاً دفاع علمي از حريم آن ؛ به نقد وسيلهي ايراد بر آن و پاسخ به سوال منتقدانه از آن و دفع شبهه و ساير شؤون علمي دفاع از آن . رابعاً حفظ حريم آن از تهاجم عملي بيگانگان و صيانت محدودهي آن از تجاوز آشكار مهاجمان به فرهنگ و مليت و تمدن يك ملت كه (( تدين )) او عين (( تمدّن )) اوست؛ همانند ساير اقسام دفاع از اصول ارزشي ديگر نظام اسلامي ؛ تا زمينهي فساد و هرج و مرج پديد نيايد.
4- از آنچه گفته شد ، روشن ميشود كه دفع يا دفاع از ولايت فقيه ، حتماً بايد در راستاي حفظ نظم و سلامت جامعه باشد . به هر تقدير ، آسيب دوست نادان در تعصب جاهلي ، همانند آسيب دشمن دانا و زيرك ، زيانبار است و افراط و تفريط ، همانند فَرْث و دَمِ آلودهاند كه بايد لَبَنِ خالص دفاع علمي و عقلي ، از ميان آن ها استنباط گردد.
[110] آيا نظام حكومتي بر مبناي ولايت فقيه ، براي تحقق ((بايد ها و نبايدها))ي الزامي است يا براي تحقق ((اخلاق فاضله)) و ((اعتقادات صحيح)) ؟
پاسخ : 1- حكومت اسلامي و نظام ولايت فقيه ، براي ((تحقق دين)) در جامعه است و دين ، شامل سه بخش ((اعتقاد)) و ((اخلاق)) و ((عمل)) است. بنابراين ، ولايت و حكومت فقيه ، براي ((بايدها و نبايدها))ي الزامي نيست ، ولي چون انسان و جامعهي انساني ، از طريق رفتار و عمل اصلاح ميشوند ، بايد مورد توجه نظام باشد.
2- بند ششم از اصل دوم قانون اساسي ميگويد جمهوري اسلامي ، نظامي است بر مبناي كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توأم با مسووليت او در برابر خدا ؛ و در اصل سوم قانون اساسي ، شانزده وظيفه براي دولت جمهوري اسلامي ، مقر شده تا به وسيلهي آن اهداف مذكور در اصل دوم را محقق سازد . همان ايجاد محيط مساعد براي رشد فضائل اخلاقي بر اساس ايمان و تقوا و مبارزه با كليهي مظاهر فساد و تباهي است.
3- اگر نظام اسلامي ، توجه بيشتري به بايدها و نبايدها ميكند ، براي آن است كه برخي نمي خواهند در جامعهي كنوني ما ، احكام اسلامي تحقق پيدا كند ؛ ميخواهند تا آنجا كه ممكن است ، ((آزادي)) و ((مطلق)) كنند و براي اين هدف ، تلاش ميكنند كه ((ولايت فقيه)) را ((مقيّد)) نمايند ؛ وگرنه نظام و حكومت اسلامي ، در امور فرهنگي جاري كشور، توجه به فضائل اخلاقي و اعتقتدات نيز دارد.
4- حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ، در تبيين حقوق متقابل بين امام و امت چنين فرمود : ((أيها الناس إنّ لي عليكم حقاَ و لكم عليّ حق? : فامّا حقّكم عليّ فالنصيحه لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديكم كيما تعلموا)) ؛ يعني اي مردم ، من بر شما حقي دارم و نيز بر من حقي داريد . حق شما بر من ، عبارت است از :
1. نهج البلاغه، خطبهي 34، بند 9.
1) رهنمود اخلاقي و هدايت خيرخواهانهي شما
2) صرف اموال عمومي در مصالح شما بدوم حيف و ميل
3) تعليم شما تا از جهل برهيد.
4) تأديب شما به آداب الهي كه انسانهاي سالك صالح برآنند؛ تا به ادب مع اللّه برسيد . از اينجا ، گذشته از فرق ميان رهايي از جهل و نيل به ادب ، معلوم ميشود كه وظيفه حكومت اسلامي ، تأديب امت به ادب الهي است.
[111] آيا ((جامعهي مدني)) با حكومت اسلامي ونظام ولايت فقيه سازگار است؟
پاسخ : وقتي گفته ميشود ((جامعهي مدني)) ، بايد ديد مقصود از اين عبارت چيست . اگر كسي بر آن است كه جامعهي مدني ، از مدينه النبي نشأت گرفته است و همان مدينهي فاضلهاي است كه حكماء الهي و بزرگان دين گفتهاند، البتّه چنين چيزي ، با نظام ولايت فقيه و حكومت اسلامي سازگار است.
سؤال : در اين صورت ، آيا ميتوانيم حكومت اسلامي و نظام ولايت فقيه داشته باشيم ، بدون آن كه جامعهي مدني تحقق يافته باشد؟
جواب : تمدّن اسلامي كه با ولايت فقيه شكل ميگيرد ، عين تديّن اوست كه از قرآن و عترت استنباط ميگردد . براي جامعهي مدني ، تفسيرهاي گوناگوني هست كه برخي از آنها ، مخالف با نظام اسلامي و بعضي موألف با آنند و همان گونه كه در صدر پاسخ اشاره شد ، اگر مقصود از مدنيّت ، همان تمدّن رسول اكرم و اهل بيت(عليهمالسلام) است ، در اين صورت ، جامعهي مدني ، بدون ولايت فقيه نخواهد بود ؛ چه اين كه نظام ولائي نيز همراه با جامعهي مدني است.
تذكر: در مسائل حقوقي ، بايد از استعمال الفاظ مشترك ( بدون قرينهي تعيين مطلوب ) پرهيز نمود ؛ چه اين كه سؤال از اختلاف يا ائتلاف جامعهي مدني با نظام ولائي فقيه ، بايد با شواهد تشخيص همراه باشد وگرنه اشتراك لفظي ، زمينهساز بسياري از مغالطهها است.
[112] برتري نظام ولايت فقيه بر «دموكراسي» چيست؟
پاسخ : نظام ولائي ، يك نوع دموكراسي ويژه و حكومت مردمي خاص است كه با اندك توضيح، خصوصيت آن معلوم ميگردد :
1- نظام ولايت فقيه ، همهي خوبيها و مزاياي دموكراسي را دارد و از بديها و شرور آن محفوظ است . در نظام دموكراتيك ، مردم كاملاً حضور دارند ؛ حق رأي دارند ؛ و پس از تأمّل و تدّبر و انديشه ، قانون يا شخص مجري آن را انتخاب ميكنند ؛ همهي اين امور ، در نظام ولايت فقيه نيز وجود دارد . از سوي ديگر ، ضعف و نقص و عيب نظام دموكراتيك ، در اين است كه قانون آن نظام ، از آداب و رسوم و انديشههاي بشري آنان گرفته ميشود ؛ بشرهاي عادي ميانديشند و قانون خاص وضع ميكنند و گاهي نيز چيزهايي را تجويز ميكنند كه عقل انسان سليمالفطره ، از پذيرش آنها استنكاف دارد ؛ قوانيني در غرب تصويب شده كه انسان ، حتي از گفتن آن شرم دارد ؛ امّا در نظام اسلامي و در نظام ولايت فقيه ، محور تقنين ، وحي الهي است و قانون آن ، گرفته شده از قرآن و عترت طاهرين (عليهمالسلام) است و حاكم اسلامي ، براساس اين قانون معصوم و بيخطا ، كشور را اداره ميكند و خود حاكم ، گاهي معصوم است مانند رسول اكرم و اهلبيت عصمت (عليهمالسلام) و گاهي عادل است (نه معصوم) مانند نائبان خاص يا عام آنان.
2- در نظام دموكراتيك ، انسانها ، آزادي كاذب دارند ؛ چون خود را از حكم و قيد خداوند رها ميدانند ، ولي در نظام اسلامي ، آزادي انساني ، توأم با مسؤوليت در برابر خدا مطرح است . انسان مسلمان ، نسبت به غير خداوند آزاد است و اين آزادي را از راه عبوديت و بندگي خداوند كسب ميكند . اين از بيانات نوراني حضرت اميرالمومنين (سلاماللّهعليه) است كه ميفرمايد : ((الهي كفي بي عزّاً أن أكون لك عبداً بي فخراً أن تكون لي ربّاً)) ؛ خداوندا در عزّت و افتخار من همين بس كه من بندهي توام و تو پروردگار مني . انسان اگر بند خداي جميل و جليل باشد ، به مقام والا ميرسد و علم و قدرت را از او طلب ميكند و به آن ميرسد.
1. بحار؛ ج 74 ، ص 400، ح 23 .
بنابراين ، در نظام ولايت فقيه ، آزادي انساني و حقوق بشر و حق رأي و انتخاب نمايندگان مجلس خبرگان و رياست جمهوري و نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و شوراها و … ، همگي وجود دارد و در عين حال ، تعالي معنوي انسان نيز محفوظ است و زيانهاي موجود در نظامهاي دموكراتيك وجود ندارد.
3- گرچه تحليل حريّت و تبيين معناي آزادي در فرهنگ وحي ، در گذشته گذشت ، ليكن اشارهي اجمالي به آن ، چنين است :
1) . قرآن كريم ، انسان گنهكار را بدهكار ميداند.
2) . شخص بدهكار ، بايد كالايي را در گرو بستانكار قرار دهد.
3) . در مسائل مالي ، ممكن است خانه يا فرش به عنوان رهن ، قبول شود ، ليكن در مسائل اعتقادي ، اخلاقي ، و عملي ، خود انسان گنهكار را به عنوان رهن ، ميگيرند كه تعبير قرآن كريم در اين باره ميفرمايد : (كل نفسٍ بما كسبت رهينه) ؛ (كل امْرءي بما كسبت رهين).
4) . انسان پرهيزگار ، از گزند گرو و آسيب رهن ، در امان است ؛ چرا كه بدهكار نيست و كسي كه در گرو چيز يا كسي نباشد ، آزاد است و از نعمت پربركت حريّت ، برخوردار خواهد بود ؛ لذا (( اصحاب يمين )) يعني كساني كه در صحاب يُمْن و بركت ، انسان متبرّكي شدهاند، از رهن آزادند.
از آنچه گفته شد ، معلوم ميگردد كه معيار آزادي در فرهنگ قرآن ، به لحاظ عرفان و اخلاق چيست.
1. رك : ص 29 .
2. سورة مدثر ، آية 38.
3. سورة طور ، آية 21
[113] در كتاب حقوق بشر ، شما (( دموكراسي )) را مشركانه دانستهايد ؛ آيا دموكراسي ، با (( توحيد )) سازگاري ندارد؟
پاسخ : چون ممكن است براي دمو كراسي ف معاني متععد ياد كرد و از طرفي لازم است كه از استعمال الفاظ مشترك در تعاريف و نيز در مباحث حقوقي ، جداً پرهيز كرد ؛ لذا بايد دموكراسي مخالف توحيد را چنين توضيح داد :
1- (( دموكراسي در قانون )) ، به اين معنا كه انسان خود را بينياز از قانون الهي بداند و يا خود را مجاز در تغيير احكام خداوند بداند ، با توحيد و دينداري ناب نميسازد؛ اگر كسي بخواهد با رأي خود يا ديگران ، احكام قطعي دين ، مثل نماز و روزه را تغيير دهد ، چنين امري، اگر چه به نام دموكراسي باشد ، مردود و باطل است.
2- امّا (( دموكراسي در نحوهي اجراي احكام و نيز در موضوعات )) ، به اين معنا كه كسي بگويد ما همهي احكام الهي را چه در عبادات ، چه در معاملات ، و چه در حدود و ديات قبول داريم ، ولي در موضوعات كه آنها را چگونه پياده كنيم، كشور را چگونه اداره كنيم، سيستم و ساختار امور اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي چگونه باشد و مانند آن ، با نظر مردم و اكثريت ، صورت ميپذيرد ، اين دموكراسي ، مخالف توحيد نيست و لذا مقبول است و در دين و حكومت اسلامي نيز مورد توجّه قرار گرفته است.
[114] اكثر فلسفههاي سياسي جديد ، حكومتِ بر مبناي (( حقوق )) انسان را مشروع و معقول ميدانند نه حكومتي كه براساس (( تكليف )) انسان باشد و حقوق و آزاديهاي انسان را ناديده بگيرد. از آنجا كه ولايت و حكومت فقيه ، براساس تكليف انسان است نه حقوق انسان؛ پس پذيرفته نيست.
پاسخ: همان گونه كه تمدّن اسلامي ، عين تديّن مسلمين است ، تكاليف اسلامي
1. فلسفة حقوق بشر ، ص 116 .
نيز عين حقوق مسلمين است و توضيح آن اين است :
1- در نظام ولايت فقيه ، مردم ف هم تكليف دارند و هم حقوق ؛ و تكليف آنان ، از حقوقشان سرچشمه ميگيرد؛ بنابراين ، حاكم اسلامي ، چه معصوم و چه غير معصوم ، تنها با تكليف بر مردم حكومت نميكند ، بلكه حقوق آنان را نيز در نظر دارد ؛ البتّه ((حق)) در ميان انسانها ، يك امر دوطرفه است ؛ چنان كه حضرت اميرالمومنين (سلاماللّهعليه) در اين باره ميفرمايد : ((فالحق اوسع الأشياء في التّواصيف واضيقتها في التناصف لا يجري لأحد إلّا جري عليه)) ؛ حق ، به نفع هيچ كس جاري نميشود مگر آن كه بر خود او نيز جاري ميگردد و به نفع ديگران ، بر او الزام ميآورد. مردم ، بر حكومت حقوقي دارند و حكومت نيز بر آنان حقوقي دارد.
2- بايد توجّه داشت كه انسان ، در برابر ذات اقدس اله ، مالك چيزي نيست ؛ انسان ، يك قطرهي آب يا يك تكّهي خاك بود كه خداوند او را به اين صورت درآورد : ((و بدأ خلق الإنسان من طين*ثمّ جعل نسله من سلاله من ماءٍ معين*ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه)) و پس از مدتي نيز اورا در خاك ميكند : ((منها خلقناكم و فيها نعيدكم)) و در مرحلهي سوم ، دوباره انسان را از خاك خارج ميسازد : ((و منها نخرجكم تاره أخري)) تا به پاداش يا كيفر اعمالش بازيابد.
چنين انساني ، مالك چيزي نيست : ((و? يملك لنفسه نفعاً و? ضرّاً و? موتاً و?حيوه)) ؛ وقتي مالك خودش نبود ، مالك شؤون خودش نبود ، نسبت به ذات اقدس اله حقي ندارد ؛ اگر چه نسبت به انسانهاي ديگر و نيز مخلوقات ديگر ، حقوق متقابل دارد ، ولي نسبت به خالق خود، حقي ندارد و فقط خداوند است كه نسبت به مخلوقاتش حق دارد .
1. نهجالب?غه ، خطبة 216 ، بند 1 .
2. سورة سجده ، ايات 6-9 .
3. سورة ظه ف آية 55 .
4. همان .
5. بحار ؛ ج 21 ف ص 320 ، باب 33 .
3- امّا در عين حال، خداوند از بابِ ((كتب علي نفسه الرحمه)) ، براي ديگران و به سود انسانها ، بر خودش حقي دارد و آن اين است كه اگر كسي ايمان آورد و عمل صالح انجام داد ، به او پاداش خوب بدهد و به اين وعدهي خود ، قطعاً عمل خواهد كرد : ((? يخلف ا? الميعاد)) و اين ، از لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگان است ؛ زيرا پاداش خداوند، براي كاري نيست كه انسان براي او كرده باشد ، بلكه براي كاري است كه انسان ، به سود خود كرده است ؛ مانند باغباني كه به نهال خود بگويد من اين آب را در اختيار تو قرار ميدهم ؛ تو اگر از آب استفاده كردي ، به تو پاداش ميدهم. در حقيقت ، پاداشي كه اين نهال پس از جذب آب از باغبان دريافت ميكند ، همان بالندگي و مثمر شدن خود اوست . اصولاً ، دين آمده است تا انسان را بالنده كند و او را از تبهكاري و تيرگي و تاريكي جهل علمي و جهالت عملي برهاند : ((الر كتاب أنزلناه إليك لتخرج النّاس من الظلمات إلي النور)) ؛ دين خدا و تكاليف الهي ، براي رساندن انسان به نور علمي و نور عقلي و عملي آمده است و اگر چه قيام مردم به قسط و عدل ، هدف دين است ، امّا هدف نهايي ، همان نوراني شدن انسانها است ؛ آنگونه كه به علماليقين برسند و بتوانند در همين دنيا ، قيامت را ببيند : (( كلّا لو تعلمون علماليقين*لترونّ الجحيم)) . شهود قلبي ، يقين باطني ، لقاء الهي ، لقاء مظاهر اسماء خدا و اسم اعظم ، همگي از اهداف اموري است كه ظاهر آن ((تكليف)) است و باطن آن ((حق)) .
بنابراين ، خداوند ، حق خود را بر انسان ، به صورت تكاليفي درآورده است كه آن تكاليف ، در حقيقت ، آب حيات انسان و مايهي رشد و بالندگي اوست : ((يا أيها الذين امنوا استجيبوا ? و للرسول إذا دعا لما يحييكم)) . تكامل انسان ، در پرتو احكام الهي به سود خود اوست و براي خداوند ، سودي ندارن و از سوي ديگر ، از باب لطف و رحمت بينهايتش ، بدون آن كه مخلوقاتش بر او حقي داشته باشند ، براي آنان حقي جعل كرده است.
1. سورة انعام ، آية 12 .
2. سورة زمر ، آية 20 .
3. سورة ابراهيم (ع) ف آية 1 .
4. سورة تكاثر ، آية 5 .
4- تعيين محدودهي حق و تكليف ، از يك سو به جهانبيني خاص نيازمند است و از سوي ديگر ، به انسانشناسي مخصوص محتاج ميباشد. آنگونه كه قرآن كريم عالَم و آدم را معرفي مينمايد ، حقوق انسان ، در چهره تكاليف او ظهور ميكند و ثمرهي تكاليف او ، مايه تحقّق عينيِ حقوق اوست.
[115] ((آزادي)) ، حق انسانهاست و ولايت فقيه اين حق را از آنان سلب ميكند.
پاسخ : در فصل نخست كتاب ، به تفصيل دربارهي ((آزادي)) و اهميت آن سخن گفته شد . آزادي ، يك اصل مقدّس و محترم و عقلپذير است ، ليكن به فتواي خود عقل ، آزادي انسان ، نميتواند بيحدّ و حصر باشد و بايد حدودي داشته باشد . حدّ آزادي در نظام تكوين ، در دايرهي نظام (( علّي و معلولي )) است ؛ يعني ممكن نيست موجودي امكاني ، اعم از انسان يا غيرانسان ، بتواند كاري را فراتر از قانون عليّت و معلوليت انجام دهد . حدّ آزادي در نظام تشريع ، در محدوده تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس است ؛ يعني ممكن نيست كه انسان ، در خارج از دائرهي وحي الهي ، به كمال مطلوب بازيابد . از سوي ديگر ، هيچ ملتي در برابر ((قانون)) آزاد نيست و هر ملّتي ، آزادي را در دائرهي قانون محترم ميداند نه در برابر قانون و خارج از آن .
ملّتي كه اسلام را به عنوان دين خود قبول كرده و در برابر قرآن و عترت ، خضوع ميكند و خود را بندهي خدا ميداند و خداوند را ، ((عليم)) و ((حكيم)) و ((رحيم)) ميداند و فهميده است كه عزّت و سعادت دنيا و آخرت او ، در بندگي خدا و پيروي از رهنمودهاي سعادتبخش او نهفته است ، چنين ملّتي ، آزادي ديني و آزادي انساني را ميطلبد نه آزادي و رهايي بيحدّ و حصر و هوامداري و لذتگرايي حيواني را ؛ ادعاي استغناي از دين و داعيه خدايي ندارد و خود را فوق قانون خدا يا بينياز از آن نميپندارد.
1. سورة انفال ، آية 24 .
2. رك : ص 25 .
بنابراين ، اگر مقصود از ((آزادي)) در اين اشكال ، آزادي در برابر خدا و قانون خداست ، اين آزادي را ، ملّت مسلمان نخواستهاند تا ولايت فقيه يا وليّ فقيه ، آن را سلب كرده باشد ؛ و اگر مقصود از آزادي ، آزادي فطري و انسانيِ مورد تأييد دين و قانون خداوند است كه دينداران خواستار آنند ، اين آزادي ، در حكومت اسلامي و در نظام ولايت فقيه ، سلب نشده و هيچگاه سلب نخواهد شد و اكنون به لطف الهي ، جمهوري اسلامي ايران ، مردميترين نظام جهان است كه با حضور و حركت و شوق و مشورت مردم اداره ميشود .
پروردگارا ! هيچ زَلّت علمي را سبب ذِلّت سياسي ما قرار مده و هيچ عَثرْتِ قلمي را مانع عثور بر معرفت صحيح مساز ؛ خدايا ! به ما آن ده كه آن به ؛ و آنگونه رفتار نما كه شايسته توست ؛ نه آنگونه كه ما مستحق آنيم ؛ خداوندا ! همگان را سرشار از فوز فيض فرما ؛ نظام اسلامي ، رهبري نظام ، ملّت گرانقدر ايران الهي را مشمول لطف خاص خويش فرما و در ظهور ولّي خود ، بقيها? الاعظم (ارواحنا فداه) ، تعجيل فرما !