رابطه دين با امور دنيوي خصوصا سياست

در زمينه رابطه دين با  امور دنيوي خصوصا سياست گفت و گوهاي زيادي شده است. در کشور خود ما و در ساير کشورهاي اسلامي و همچنين کشورهاي غربي نظرهاي بسيار متفاوتي در اين باره ارائه گرديده است. اگر اين نظرات مختلف را بر روي يک طيف در نظر بگيريم در يک قطب آن «نظريه جدايي دين از سياست» و در قطب مخالف آن «نظريه ديانت عين سياست و سياست عين ديانت» قرار مي گيريد. البته نظريه هاي متوسطي هم بين اين دو قطب مخالف وجود دارد. در اين جا قصد آن نداريم تا همه اين نظريه ها را نقد و بررسي کنيم بلکه بر آنيم تا ضمن طرح اجمالي «نظريه جدايي دين از سياست» و نقد آن، نظر خود را درباره ارتباط دين با سياست بيان نماييم.
نظريه جدايي دين از سياست در محافل علمي و ادبيات امروز معمولا با عنوان «سکولاريزم» يا «سکولاريسم» طرح مي شود. البته درباره مفاد و معناي کلمه «سکولاريزم» بحث هايي وجود دارد و معاني متعددي براي آن گفته شده است ولي به هر حال بايد روشن باشد که ما واژه سکولاريزم را در کتاب به همين معنا (جدايي دين از سياست) بکار مي بريم. جدايي دين از سياست(سکولاريزم) بدين معناست که حوزه و قلمرو هر يک از دين و سياست با يکديگر متفاوت است و «هيچکدام از آنها نبايد در امور مربوط به قلمرو ديگري دخالت کند» و يا به تعبير ديگر «هيچ يک از دين و سياست در قلمرو ديگري دخالت نمي کند». براي آشنايان به تعابير علمي و فني روشن است که تعبير اول از مقوله ارزشي(بايدها و نبايدها) و تعبير دوم از مقوله مفاهيم معرفت شناسي (هست ها و نيست ها) است.
مطابق اين نظريه (سکولاريزم) اصولا دين و سياست همچون دو خط موازي اند که هيچ نقطه تلاقي با يکديگر ندارند و مسير آنها جداي از يکديگر است و هر يک، به نهايت و پاياني غير از آن چه که مقصد ديگري است ختم مي گردد. مطالعه مباحثي که در ادامه همين گفتار مي آيد تبيين روشن تر و تصوير واضح تري از نظريه سکولاريزم ارائه خواهد کرد.
ظهور سکولاريزم
داستان سکولاريزم در واقع از اروپاي قرون وسطي شروع مي شود و بايد ريشه هاي آن را در اين عصر و در دوران تسلط کليسا بر همه شئون اروپا و مردم اين قاره جست و جو کرد. کليسا در اين دوران به دو کليساي روم غربي و روم شرقي تقسيم مي شد. کليساي روم شرقي عمدتا در ترکيه فعلي(قسطنطنيه) مرکزيت داشت اما مرکز کليساي کاتوليک روم غربي در کشور فعلي ايتاليا قرار داشت و پاپ ها در آنجا حکومت مي کردند و قدرت عجيبي به هم زده بودند و سلاطين کشورهاي مختلف تا اسپانيا هم از آنها فرمان برداري مي کردند و حرف شنوي داشتند.
پاپ ها و کليسا با در اختيار داشتن تجارت ها و صنايع بزرگ و همچنين برخورداري از موقوفات و زمين هاي کشاورزي وسع و فراوان، از قدرت اقتصادي و نظامي عظيمي بهره مي بردند و عملا به گونه اي شده بود که حاکميت و نفوذ خود را بر سراسر قاره اروپا تحميل مي کردند و براحتي در مقابل حکام و سلاطين سرزمين هاي ديگر صف آرايي مي کردند و با آنها درگير مي شدند. البته اين قدرت نوسان داشت و احيانا به طغيان يک پادشاه و حاکم تضعيف مي شد ولي به هر حال پاپ عملا بر کل کشور هاي مسيحي رياست داشت و سلاطين بايد تابع او مي بودند و از او اطاعت مي کردند. اين ادعاي کليسا بود و تا آنجا که مي توانست با تمام توان آن را اعمال مي کرد. اين حاکميت و تسلط، همه زمينه ها از جنبه هاي فردي و احکام و مراسم ديني و مذهبي گرفته تا جنبه هاي اجتماعي و سياسي و حتي علوم مختلف را شامل مي شد. آموزش و پرورش و تدريس و تعليم علوم از جمله رياضيات و ادبيات و نجوم، همه و همه در اختيار کشيش ها بود. دادگاه هاي تفتيش عقايد (انگيزاسيون) اين دوره و از جمله محاکمه گاليله به جرم نظريه اش در باب چرخش زمين به دور خورشيد، معروف و زبانزد خاص و عام است.
اين در حالي بود که کليسا و مسيحيت آن زمان مايه علمي و ديني قويي نداشت و مطالب خود را عمدتا از دانشمندان علوم تجربي و فلاسفه به عاريت گرفته بود و خود از درون مايه اصيل و محکمي برخوردار نبود. طبعا در اين دستگاه عريض و طويل با آن وسعتي که پيدا کرده بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنيان علمي و مباني تئوريک؛ به تدريج فسادهايي پيدا شد و موجب حرکت هايي عليه دستگاه پاپ و کليساي کاتوليک گرديد. افرادي نظير مارتين لوتر(بنيان گذار فرقه پروتستان در مسيحيت) از درون تشکيلات خود کليسا در پي ايجاد اصلاحاتي در تعاليم مسيحيت برآمدند و در کنار حرکت هاي سياسي و فرهنگي اصلاح طلب ديگر شروع به فعاليت کردند. مجموعه اين حرکت ها منجر به شکل گيري نهضت بزرگي بر عليه پاپ گرديد و سرانجام به رنسانس منتهي شد. يکي از نتايج مهم رنسانس، که توسط برخي از رجال ديني و روحاني مسيحيت هم مورد تاکيد قرار گرفته بود، تقبيح رفتار کليساي کاتوليک و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله امور سياسي بود. گفته شد آن چه کليساي کاتوليک تا آن زمان ترويج و عمل کرده انحراف از تعاليم مسيحيت بوده و مسيحيت اصل، ديني است که در آن حکومت نباشد و به کار سياست نپردازد و به تقويت و تحکيم رابطه انسان با خداي خودش در داخل کليسا محدود شود. نتيجه گرفته شد تمام مصيبت ها و محروميت ها و عقب افتادگي هاي اروپا در طي اين چند صد سال ريشه در کليسا و تعاليم آن دارد؛ پس بايد آنها را صحنه بيرون کرد. محورهاي عمده تعاليم کليسا عبارت از خدا و آسمان و ملکوت بودند. تصميم گرفتند بجاي اين تعاليم که عوامل مصيبت زا و ترمز دهنده جامعه بودند تعاليم و شعارهاي ديگري را مطرح کنند؛ بدين ترتيب که بجاي خدا مي گوييم انسان؛ بجاي آسمان مي گوييم زمين و بجاي ملکوت هم زندگي را قرار مي دهيم.
به اين صورت بود که شعار «خدا، آسمان، ملکوت» جاي خود را به سه محور ديگر يعني«انسان، زمين، زندگي» داد و حساب دين را از مسائل جدي زندگي جدا کردند و گفتند مسائل زندگي را بايد دنيايي و در زمين حل کرد نه ان که به سراغ خدا در ملکوت آسمان برويم. اين گرايش بنام سکولاريسم، يعني اين جهاني و دنيايي، معروف شد و براساس چنين تفکري بود که گفته شد اگر خدايي و ديني هست و کسي به ا« معتقد است خودش مي داند و خداي خود؛ به کارهاي اجتماع نبايد ربطي پيدا کند. جاي دين در کليسا و معبد است؛ آن جا هر چه مي خواهيد گريه و نيايش و توبه کنيد اما وقتي از در کليسا بيرون آمديد و قدم به صحنه اجتماع و مسائل جدي زندگي گذاشتيد ديگر جاي دين نيست. دين يک حوزه خاص دارد و سياست حوزه ديگري؛ سياست تدبير امور جامعه است و دين يک رابطه شخصي بين انسان و خداست. بدين ترتيب که در اروپا و مسيحيت رابطه بين دين و سياست از هم بريده شد و ميان آنها مرزي ايجاد کردند و در يک طرف مسائل شخصي و در طرف ديگر مسائل اجتماعي را قرار دادند. البته به تدريج پا را از اين هم فراتر گذاشتند و گفتند اصولا دين يک مساله ذوقي و سليقه اي است و نظير مسائل ادبي و شعر و شاعري است. همان گونه که يک شاعري مي گويد اي ماه من؛ اي خورشيد من؛ اي باد صبا اين پيغام را به محبوب من برسان؛ و اين ها يک چيزهاي شخصي و ذوقي است و در عالم واقع نه باد صبا پيامي براي کسي مي برد و نه ماه و خورشيد صداي او را مي شنوند بلکه اين سخنان صرفا هيجانات و تلاطم هاي روحي و عاطفي او را بازگو مي کند، وقتي هم کسي به گوشه اي مي رود و با اشک و آه مي گويد اي خداي من؛ اي معبود من؛ …. همين طور است و معلوم نيست خدايي باشد يا نباشد. شاعر مي گويد اي ماه شب چهارده چقدر تو زيبايي؛ ولي علم نجوم و کيهان شناسي امروز مي گويد ماه، يک جسم سرد و بي روح و يک بيابان بي آب و علفي است که هيچ حسني ندارد. اين فردي هم که مي گويد اي خداي من تو چقدر خوبي و … اين تنها يک تخليه رواني است که روح او را آرام مي کند. خلاصه اين که، آن چه واقعيت دارد اين است که انسان بايد کار کند و پول در بياورد و زندگي و تفريح کند و حکومت تشکيل بدهد و قانون وضع کند و مجرمين و تبهکاران را مجازات و زنداني کند  و جنگ و صلح داشته باشد و اين ها ربطي به دين ندارد. اين مطالب در حقيقت همسو با فلسفه پوزيتيويسم (اثبات گرايي، عيني گرايي) است که پس از رنسانس در غرب پيدا شده و معتقد است آن چه را که لمس مي کنيم و مي بينيم واقعيت دارد و بايد درباره آن فکر کنيم و برنامه ريزي نماييم اما خدا و ملکوت را کسي نديده و به تجربه در نيامده پس نبايد آنها را جدي گرفت.
به مرور زمان و بواسطه اختلالات فرهنگ ها، که با ظهور فن آوري هاي جديد و پيش رفته روز بروز بيش تر حاصل مي شد، گرايش سکولاريستي در کشورهاي اسلامي و در ميان متفکران مسلمان هم رواج پيدا کرد و اين سوال براي روشنفکران مسلمان هم مطرح شد که چرا مثل مسيحيت نباشد؟ اسلام هم يک دين است و ديه نم که رابطه انسان با خداست پس نبايد کاري با زندگي اجتماعي و مردم داشته باشد.
در انقلاب اسلامي هم که با نام دين و اسلام انجام گرفت و پيروز شد نظير همين سخنان گفته مي شود. برخي به گمان خود از سر دلسوزي و براي سربلندي اسلام (و البته برخي هم ريا کارانه) مي گويند اين که شما دين را با سياست مخلوط کرديد و اساس حکومت خود را دين قرار داده ايد، نظير کار کليساي کاتوليک شکست خواهد خورد و آزموده را آزمودن خطاست. براي اينکه دين نجات پيدا کند و مشکلات و نابساماني ها و ندانم کاري ها و خرابي ها بنام دين تمام نشود بايد حساب دين را از برخي رفتارهاي نادرست صاحب منصبان و متصديان حکومتي روحاني و ديني جدا کرد؛ و اين کار با جدايي دين از سياست ميسر است. اگر مي خواهيد دينتان محفوظ بماند و احترام قرآن و اسلام همچنان باقي بمان تنها راه آن است که دين را از صحنه سياست کنار بداريد و سياست را براي سياست مداران بگذاريد تا روحانيون و عالمان ديني، هم قداست و آبرويشان محفوظ باشد و مخدوش نشود و هم اين که با دخالت هاي ناشيانه خود در امور سياسي، کارها را خراب نکنند. اين قرائت و تفسيري که از دين کرده ايد و آن را در سياست دخيل دانسته ايد غلط است و بايد تفسير و قرائت جديدي را مطرح کرد و يک پروتستانتيسم اسلامي و مارتين لوتر مسلمان لازم است؛ در غير اين صورت دين و اسلامتان بکلي نابود خواهد شد.
به هر حال گرايش هاي سکولاريستي در برخي کشورهاي اسلامي نظير ترکيه تا بدانجا پيش رفته که قانون اساسي آنها نظام لائيک را پذيرفته و يک کارمند مسلمان در ادارات دولتي ترکيه حق ندارد اسمي از دين و اسلام ببرد و شعار و علامتي از دين را به همراه داشته باشد. حتي پوشيدن لباس روحاني در ترکيه جرم است و اگر کسي را ببينند که لباس روحاني پوشيده يا دستمال و شالي شبيه عمامه بر سر دارد پليس او را دستگير مي کند. اين وضع امروز کشوري است که در گذشته نه چندان دور مرکز خلافت بزرگ اسلامي و دولت عثماني بود و بخش عظيمي از آسيا و تقريبا نيمي از اروپا را در اختيار داشت.
سکولاريزم از نگاه برون ديني
برخي از نويسندگان و روشنفکران داخلي براي اثبات نظريه جدايي دين از سياست اين گونه بحث کرده اند که قبل از ورود به دين و با يک نگاه برون ديني، ما بايد اين سوال مطرح کنيم که اصولا بشر چه احتياجي به دين دارد و در چه مسائلي نياز دارد که دين او را راهنمايي کند؟ در پاسخ به اين سوال، دو شق را متصور دانشته اند: يکي اين که بگوييم انسان در همه چيز و در همه امور زندگي خود نياز به دين دارد و بايد منتظر دستور دين باشد؛ اين که چگونه غذا بخورد، چگونه لباس بدوزد، چگونه لباس بپوشد، چگونه مسکن بسازد، چگونه جامعه تشکيل بدهد و … خلاصه اين که يک پاسخ اين است که بگويي و دين بايد همه مسائل را براي انسان حل کند. اگر چنين پاسخي را بپذيريم و اين را مبنا قرار دهيم که انسان اگر مي خواهد لباس بدوزد بايد ببيند که دين چه مي گويد؛ اگر غذا خواست بايد ببيند دين چه مي گويد، اگر طبيب خواست بايد ببيند دين چه مي گويد، در اين صورت طبيعي است که اگر احتياج به تشکيل حکومت هم پيدا کرديم بايد ببينيم دين چه مي گويد. ولي همه مي دانند و بديهي است که اين گونه نيست و هيچ ديني هم چنين ادعايي ندارد که من تمام نيازهاي بشر را رفع مي کنم و مثلا به شما ياد مي دهم که اين ساختمان با اين سقف را چگونه بسازيد. اگر اين طور بود بنابراين ديگر لازم نبود کسي دنبال حقيقت علمي برود و همه مسائل را از دين مي گرفت. ولي مي دانيم که وجود دين و اجکام ديني، بشر را از آموختن علوم و انجام تحقيقات بي نياز نکرده است و دين نمي تواند فن آوري هاي فانتوم، رايانه، ماهواره و فيزيک هسته اي را به بشر عرضه کند. بنابراين چنين پاسخي که بگوييم دين بايد همه مسائل را براي انسان حل کند قطعا صحيح نيست و باصطلاح، ما نبايد «حداکثر» انتظار را از دين داشته باشيم و هر چيزي را که مي خواهيم پاسخش را از دين مطالبه نماييم.
پس از اين که نتوانستيم پاسخ اول را قبول کنيم تنها راه و پاسخ ممکن در مورد انتظار ما از دين اين است که بگوييم دين اساسا يک امر آخرتي است و براي ساختن و آباد کردن بشر آمده و کاري به زندگاني دنيا و امور دنيوي و اجتماعي او ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبير خود او واگذار کرده است. بر اساس اصطلاحي که در اين مورد بکار برده اند ما بايد فقط يک «حداقلي» را از دين انتظار داشته باشيم. بنابراين قلمرو دين فقط امور آخرتي را شامل مي شود؛ مسائلي از اين قبيل که چگونه نماز بخوانيم، چگونه روزه بگيريم، چگونه به حج برويم و در يک کلمه اين که چه کنيم که در آخرت به جهنم نرويم و از اهل بهشت باشيم. در مورد هر آنچه دنيوي است بايد  به سراغ علم و عقل رفت و هر آنچه را که مربوط به آخرت مي شود بايد از دين گرفت. و سياست مربوط به امور دنيوي است و اساسا از قلمرو و مسائل ديني خارج است. سياست در منطقه حاکميت علم و عقل واقع مي شود و دست دين خود بخود از دامان آن کوتاه است. بنابراين، عالمان علوم اجتماعي و سياست مداران هستند که بايد در امور سياسي و اداره امور جامعه نظر بدهند و فقيهان و عالمان دين هم بايد به آخرت مردم بپردازند و آنان را نمي رسد که بر مسند حکومت و سياست بنشيند و اگر چنين کنند، اين کار آنان بر هيچ مبناي تئوريک و منطق صحيحي استوار نيست و به بياني که گفته شد ضد علم و منطق است.
روشن است که اين بيان، سکولاريزم جدايي دين از سياست را بسيار برهنه تر و تند تر از آن چه که در مغرب زمين و پس از رنسانس پيدا شده مطرح مي نمايد.
ارزيابي رابطه دين و سياست
قبل از هر چيز لازم است متذکر گرديم که منظور ما از «دين» در اين جا، «اسلام» است و ناظر به ساير اديان نيستيم. بنابراين سوال اصلي ما از «رابطه اسلام با سياست» است. پس از تذکر اين نکته که ضروري مي نمود، به نظر مي رسد براي ارزيابي رابطه دين و سياست ابتدا بايد 
توافقي بر سر خود اين دو مفهوم صورت گيرد و مشخص کنيم منظور ما از دين و سياست چيست.
«سياست» در اصطلاح عرفي، تمري مذموم قلمداد مي شود و داراي بار منفي است و توام با حيله گري و حقه بازي و نيرنگ و فريب است. اما بايد توجه داشته باشيم که مراد ما از سياست در اين جا چنين سياستي نيست بلکه به تعبيري ساده منظور ما از سياست «آيين کشورداري» است. و به تعبير دقيق تر سياست در اين بحث به معناي «روش اداره امور جامعه بصورتي است که مصالح جامعه-اعم از مادي و معنوي- را در نظر داشته باشد.» بنابراين سياست به تنظيم و اداره امور اجتماعي مربوط مي شود.
اما منظور ما از دين (اسلام) مجموعه احکام ، عقايد و ارزشهايي است که توسط خداوند براي هدايت بشر و تامين سعادت دنيا و آخرت بشر تعيين گرديده و بوسيله پيامبر اسلام و ائمه اطهار به مردم به مردم ابلاغ و براي آنان تبيين گرديده و يا به حکم قطعي عقل کشف شده است .
با روشن شدن مفهوم «دين» و مفهوم«سياست» اگر ما بخواهيم بدانيم که آيا اسلام شامل امور سياسي نيز هست يا اين که متعرض مسائل سياسي و اجتماعي نشده است بهترين راه، مراجعه به خود اسلام است و همان گونه که ما حتي اگر مسيحي هم نباسيم اما بخواهيم نظر مسيحيت را راجع به موضوعي بدانيم روش منطقي و صحيح آن مراجعه به انجيل است در اين جا هم براي مشخص شدن جايگاه سياست در اسلام بايد متن قرآن و معارف و احکام دين مراجعه کنيم تا ببينيم آيا اسلام راجع به سياست و تنظيم امور اجتماعي هم سخني دارد يا فقط مشتمل بر مسائل فردي است. اگر کسي بگويد اسلام آن نيست که قرآن مي گويد: که پيامبر اسلام فرموده : آن نيست که ائمه معصومين گفته اند بلکه اسلام آن چيزي است که من مي گويم ، روشن است که اين حرف منطقي و قابل قبول  نيست و اگر کسي بخواهد از اسلامي که مسلمان ها مي گويند تحقيق کند، اسلام آن چيزي است که در قرآن و سنت بيان شده نه آن چيزي که فلان مستشرق اروپايي يا امريکايي گفته يا من به دلخواه خودم و بريده از قرآن و سنت تعريف کرده ام . اگر من بگويم اسلام را قبول دارم اما اسلام آن طوري که قرآن گفته نيست، آن طور که پيامبر فرموده نيسن، بديهي است که اين سخن در واقع به معناي انکار اسلام و نفي آن است. بنابراين براي روشن شدن رابطه اسلام با سياست بايد به متن قرآن و سنت مراجعه کنيم.
براي روشن شدن نظر قرآن در مورد آن چه که ما در اين جا در پي آن هستيم کافي است اندکي با الفاظ عربي آشنا باشيم و لازم نيست که متخصص در ادبيات عرب يا متخصص تفسير قرآن باشيم و حتي لازم نيست تفسيري کوتاه از قرآن را مطالعه کرده باشيم و حتي لازم نيست تفسيري کوتاه از قرآن را مطالعه کرده باشيم بلکه تنها آشنايي اجمالي و مختصر با لغت عربي کافي است. با مراجعه به قرآن مي بينيم همان گونه که اسلام مطالبي راجع به عبادات و اخلاق فردي دارد، براي زندگي و روابط خانوادگي ، براي ازدواج، براي طلاق، براي معاملات و تجارت، براي تربيت فرزند، پيروي و اطاعت از «اولواالامر» قرض، رهن، جنگ و صلح، حقوق مدني،حقوق جزايي، حقوق بين الملل و مسائلي نظير آنها نيز دستورالعمل دارد و درباره آنها سخن گفته است. آيات فراوان و متعددي در قرآن راجع به اين امور است و چندين برابر آنها در احاديث و روايات منقول از پيامبر اسلام و ائمه اطهار وارد شده است. با چنين وصفي آيا مي توان پذيرفت که اسلام خود را از سياست و مسائل مربوط به تنظيم روابط اجتماعي برکنار داشته و تنها به مسائل عبادي و اخلاقي فردي بشر پرداخته و به تنظيم رابطه انسان با خدا بسنده نموده است؟! در اين جا نمونه هايي از اين موارد اشاره مي کنيم :
بزرگترين آيه قرآن مربوط به قرض دادن است که تاکيد مي کند اگر پول را به کسي قرض مي دهيد از او نوشته ورسيد بگيريد و پول را در حضور دو شاهد بهاو بدهيد و اگر اتفاقاً در جايي هستيد که قلم و کاغذي نيست تا رسيد بگيريد کسي هم نيست تا شاهد باشد در چنين جايي رهن بگيريد يعني در مقابل اين پولي که به او قرض مي دهيد يک شيي قيمتي از او بگيريد و هروقت پولتان را پس داد آن را به او برگردانيد. آيا چنين ديني راجع ربه اداره امور جامعه و تنظيم روابط اجتماعي سخني ندارد؟
ازدواج و طلاق نيز از زمره مسائل اجتماعي اند. آيات متعددي در قرآن راجع به کيفيت ازدواج و احکام آن، کيفيت طلاق و احکام آن، پرداخت و دريافت مهريه، افرادي که ازدواج با آنها مجاز يا ممنوع است، روابط زناشويي، حل اختلافات خانوادگي و …. وارد شده است . مثلاً در مورد حل اختلافات خانوادگي مي فرمايد :
چنان چه بيم آن داريد که نزاع و خلاف سخت بين آنها (زن و شوهر) پديد آيد داوري از طرف خويشان مرد و داوري از طرف خويشان زن برگزينيد، اگر قصد اصلاح داشته باشند خداوند ميان ايشان سازگاري پديد مي آورد بدرستي که خداوند دانا و آگاه است .
مسأله ارث از ديگر مسائل اجتماعي است که قرآن کريم در آيات متعددي به آن پرداخته است :
خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش مي کند : بهره پسر (در ميراث) بهره دو دختر است. پس اگر (وارثان) دختر و بيشتر از دو باشند دو سوم ميراث از آنهاست، و اگر يک دختر باشد نيمي از ميراث از آن اوست.
از ديگر مسائل اجتماعي که امکان رخ دادن آن وجود دارد درگيري و جنگ داخلي است. قرآن در اين باره مي فرمايد :
و اگر دو گروه از مومنان باهم کارزار کنند ميان آنها آشتي دهيد. پس اگر يکي از آن دو بر ديگري ستم و تجاوز روا دارد با آن گروهي که ستم و تجاوز مي کند، بجنگيد تا به فرمان خداي باز گردد. پساگر بازگشت پس بين آنان با عدل و داد آشتي برقرار کنيد. بدرستي که خداوند دادگران را دوست دارد.
معاملات و تجارت نيز از جمله روابط اجتماعي هستند. اسلام و قرآن در اين باره نيز سکوت نکرده و مسأله را به عقل و علم و عرف خود جامعه واگذار نکرده و درباره آنها دستوراتي صادر کرده است :
خداوند ، بيع (خريد و فروش) را حلال و ربا را حرام کرده است.
اي کساني که ايمان آورده ايد به پيمان ها و قراردادها وفا کنيد.
درمورد جرايم اجتماعي نيز احکام متعددي در قرآن کريم آورده شده است. از جمله درباره سرقت که يکي از جرايم مهم و پر تعداد اجتماعي است مي فرمايد :
دست مرد وزن دزد را قطع کنيد.
و يا در مورد ارتکاب فحشا و عمل منافي عفت ولو هيچ شاکي خصوصي هم نداشته باشد اما اگر حاکم شرع و قاضي دادگاه اسلامي برايش ثابت شد که چنين عملي اتفاق افتاده، از نظر اسلام و قرآن جرم محسوب گشته و براي ايجاد مصونيت اجتماعي و ايجاد امنيت جنسي در جامعه مجازات سنگيني براي آن در نظر گرفته شده است. قرآن کريم با صراحت و قاطعيت تمام در اين باره مي فرمايد :
اَلزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدّوا کَلُّ وَاحِدٍ مِنْهُما مِأَ?َ جَلْدَ?ٍ وَ لا تأخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَ?ُ فِي دِينِ اللهِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُنَ بِاللهِ وَ الْيَومِ الْاَخِرِ وَلْيَشْهُدْ عَذابَهُمَا طائِفةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.
زن زناکار و مرد زناکار را پس به هريک از آنان صد تازيانه بزنيد و در مورد دين خدا عطوفت و مهرباني شما را نگيرد اگر به خدا وروز قيامت ايمان داريد، و بايد گروهي از مؤمنان شاهد مجازات آن دو باشند.
اينها نمونه هاي اندکي است از دهها آيه اي که در قرآن کريم راجع به روابط اجتماعي و اداره امور مربوط به جامعه آمده است و چند برابر آنها در روايات پيامبر اکرم و ائمه اطهار بيان شده است . اکنون سؤال اين است که آيا اين آيات و روايات درباره مسائل فردي و رابطه فرد انسان با خداست يا نلظر به رابطه انسان ها با يکديگر و تنظيم روابط اجتماعي است؟ اگر محتواي اسلام اينهاست که در اين آيات و روايات آمده آيا مي توان ادعا کرد اسلام با سياست و اداره امور جامعه کاري ندارد و مسائل دنيايي مردم را تماماً به خود آنها واگذار کرده و تنها درباره آخرت و بهشت وجهنم چيزهايي گفته است ؟ براي انسانهاي منصف و اهل منطق جاي هيچ شکي باقي نمي ماند که اينگونه نيست. البته کساني ممکن است از روي عناد خيلي چيزها را انکار کنند ولي با اين آيات صريح و روشني که در قرآن آمده انگار خورشيدي است که هرروزه در آسمان ظاهر مي شود و تمامي کره زمين را گرما وروشني مي بخشد.
به طريق ديگري نيز مي توان وجود آيات مربوط به سياست را در قرآن تحقيق کرد، بدين ترتيب که براساس نظريه ترکيب حکومت و نظام سياسي از سه قوه به بررسي آيات قرآن بپردازيم . توضيح آنکه : معروف است از زمان منتسکيو به بعد هيأت حاکمه مرکب از سه قوه دانسته شده است که عبارتند از : قوه مقننه، قوه قضائيه، و قوه مجريه. اکنون مي توانيم با اين ديد وارد قرآن بشوييم و ببينيم آيا قرآن کريم به مواردي که مربوط به يکي از اين سه قوه است اشاره کرده يا نه ؟ بديهي است در صورت وجود آياتي که از وظايف و کارهاي اين قوا محسوب مي شود دخالت اسلام در سياست و در نتيجه سياسي بودن دين اسلام آشکار خواهد شد.
کار قوه مقننه وضع قوانين و احکامي براي اداره امور جامعه است اين که در چه شرايط خاصي مردم بايد چگونه رفتارهايي داشته باشند که عدالت و امنيت و نظم در جامعه حاکم باشد، حقوق افراد تضييع نشود و جامعه روبه صلاح و پيشرفت برود.
در کنار قوه مقننه، قوه مجريه قرار دارد که کار آن اجراي قوانين وضع شده از سوي قوه مقننه است که در شکل هيئت دولت و نخست وزير يا رئيس جمهور و وزرا تبلور مي يابد. و سرانجام در کنار اين دو قوه قوه ديگري بنام قوه قضائيه قراردارد که خودش قانون گذار نيست، خودش مجري هم نيست ولي تطبيق قوانين کلي به موارد خاص و بررسي اختلافاتي که بين مردم با خودشان و يا بين مردم ودولت بوجود مي آيد قضاوت در مورد آنها برعهده آن گذارده شده است. اکنون ببينيم آيا در قرآن راجع به اين مطالب صحبت شده و از اين وظايف سخني به ميان آمده و تکليفي براي مسلمان ها معين گرديده يا اين که قرآن در اين موارد سکوت کامل اختيار کرده و امر آنها را به خود مسلمانان واگذاشته تا بنا به صلاحديد و تشخيص خودشان عمل کنند.
در مورد وظيفه قانون گذاري ( منظور قوانين اجتماعي است) همان گونه که گفتيم و نمونه هايي از آن را نيز ذکر کرديم قرآن و اسلام به اين امر اهتمام ورزيده و قوانين مدني، حقوقي، جزايي، قوانين تجارت و معاملات و … متعددي را وضع کرده است. بنابراين در اين بخش از مسايل کشورداري که عبارت است از ارائه و وضع قوانين براي اداره امور جامعه، دخالت کرده است. علاوه بر اينها قرآن يک حقي هم براي پيامبر اکرم  قائل شده که براساس آن موارد خاص که تابع شرايط زماني و مکاني است و بر طبق تغييرات شرايط زمان و مکان که احتياج به قوانين متغير هست، خود پيامبر چنين قوانيني را وضع مي کند و مردم نيز مؤظف به رعايت اين قوانين هستند. در اين باره در قرآن چنين مي خوانيم :
وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ
نه هيچ مرد مؤمني و نه هيچ زن مؤمني حق ندارد در جايي که خدا و پيامبرش تصميمي مي گيرند در برابر آن مخالفت نمايد.
براساس اين آيه اگر خدا و پيامبر تصميمي را براي مردم گرفتند و چيزي را مقرر داشتندهيچ کس حق ندارد آن را نقض کند و در مقابل تصميم و دستور خدا و پيامبر مسلمانان هيچ اختياري درباره کارشان ندارند. يعني قانون پيغمبر بعد از دستورات خداوند و قوانين ثابت الهي نسبت به همه کساني که در جامعه اسلامي و تحت لولي حکومت اسلامي زندگي مي کنند الزام آور است و هيچ کس حق ندارد در مقابل آن چه که پيامبر وضع نموده و آن چه را در حق مردم مقرر داشته اختيار و حق مخالفتي براي خود محفوظ بدارد. اين آيه و آيه  «النبي اولي بالمومنين من انفسهم : پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها به خودش مقدم تر است.» بالاترين مرتبه حقوقي و اجرايي است که مي توان براي کسي قائل شد که در اسلام براي شخص پيامبر اکرم لحاظ شده است. البته اين که اين شأن بهد از پيامبر براي ديگران ثابت است يانه بحثي است که در ادامه مباحث همين کتاب به آن خواهيم پرداخت. پس تا اينجا ملاحظه کرديم قرآن واسلام در وظيفه قوه مقننه دخالت کرده و علاوه بر وضع قوانين اجتماعي ثابت ، نسبت به شرايط متغير نيز براي پيامبر حق قانونگذاري قائل شده و ديگران را ملزم به رعايت اين قوانين دانسته است . همچنين با توجه به مفاد دو آيه اخير (6 و 36 احزاب) در مورد وظيفه قوه مجريه و اجراي اين قوانين نيز اظهارنظر نموده است.
اما نسبت به قوه قضائيه و مسأله حل اختلافات و نزاع ها که بعد ديگري از حکومت و سياست را تشکيل مي دهد قرآن کريم سکوت نکرده و در اين باره نيز سخن گفته است :
فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتيَّ يُحَکِمُوکَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً.
پس قسم به پروردگارت که ايمان نمي آورند مگر اين که در اختلافاتي که بين آنها پديد مي آيد تو را قاضي قرار دهند و بعد از آن هيچ احساس ناراحتي در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسليم محض باشند.
نه تنها اصل مسأله قضاوت و وظيفه قوه قضائيه در اسلام تثبيت شده بلکه ميبينيم آن را شرط ايمان قرار داده اند و با تأکيد خاصي (که مفاد قسم هاي منفي در قرآن است) قسم ياد مي کند که مردم ايمان نمي آورند تا اينگونه بشنوند که در موارد اختلافشان تو را قاضي قرار دهند و براي داوري به نزد تو آيند (نه آن که به ديگران مراجعه کنند) و پس از قضاوت تو نه تنها عملاً اعتراضي نداشته باشند بلکه قلباً نيز از قضاوت تو، حتي اگر بر عليه آنان حکم کرده باشي، هيچ گونه احساس کدورت و ناراحتي نداشته باشند و با کمال رضا و رغبت حکم تورا بپذيرند. و مسأله وقتي جالب تر مي شود که بدانيم پيامبر اکرم براساس علم غيب و باطن قضاوت نمي کرده بلکه مانند هر قاضي ديگري که در اسلام قضاوت مي کند بر مبناي مدارک و اسناد و شواهد، بين دو طرف اختلاف حکم مي فرموده و به همين دليل نيز ممکن بوده در اثر قصور و ضعف مدارک و اسناد، حق کسي درست داده نشود و گرچه در واقع حق با اوست اما به سبب اقامه نکردن دليل معتبر، بر ضرر او حکم شود. پيامبر اکرم مي فرمايد :
اِنَّما اَقْضِي بَيْنَکُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْاَيْمَانِ .
هر آينه من در بين شما براساس شاهد و قسم حکم مي کنم.
يعني من براي قضاوت براساس همين موازين دادرسي موجود که شاهد و اقرار و قسم و امثال اينهاست عمل مي کنم و بنابراين مثلاً ممکن است گاهي شاهد عادلي آمده و شهادت مي دهد اما مطلب براي او مشتبه بوده و ندانسته اشتباه کرده است . يا اينکه اتفاقاً در اين مورد دروغ گفته اما چون فسقش براي قاضي (در اين جا پيامبر) براساس موازين ظاهري اثبات نشده بلکه بر عکس عدالت او ثابت شده است بنابراين شهادت او پذيرفته شده و بر اساس آن حکم صادر شده است. اين آيه مي فرمايد اگرچه اين گونه شده باشد و حکم خلاف واقع هم باشد اما چون براساس موازين دادرسي و توسط پيامبر صادر شده وظيفه مؤمن است بپذيرد و تسليم آن باشد و گرنه مؤمن نخواهد بود.
اکنون سوال اين است که چه در حيطه وضع و اجراي قانون (قوه مقننه و مجريه) و چه در حيطه قضاوت و دادرسي (قوه قضائيه) آيا بالاتر از آن چه در آيات آمده ، مي شود در امور کشور داري و مسايل مربوط به جامعه دخالت کرد؟ و آيا توجه به اين آيات هنوز هم جايي براي اين ادعا که اسلام ربطي به سياست ندارد و در امور اجتماعي دخالت نکرده باقي مي ماند ؟!


جستجو