جلد 10 صفحه 24 سطر 9
اعراب :
مهما : خليل گويد : ” مه ” در اصل ” ما ” بوده و مثل ” اما و متي ما ” بر آن ” ما ” داخل و ” هاء ” تبديل به الف شده است . برخي هم ” مه ” را اسم فعل دانسته اند . فرق ” مهما و ما ” اين است كه اولي فقط براي شرط است و دومي مشترك است .
تاتنا : فعل شرط و حذف ياء آن علامت جزم است .
به : اين ضمير به ” مهما ” برميگردد .
بها : اين ضمير به ” آيه ” برميگردد .
مفصلات : حال
جلد 10 صفحه 30 سطر 1
بيان آيه 134 تا 136 لغت
رجز : در اصل دوري از حق . مثل “ و الرجز فاهجر ” ( المدثر 5 : از عبادت بت دوري كن ) عذاب هم رجز است ، زيرا كيفر دوري از حق است . ” رجز ” لرزش پاي شتر ، بطوري كه نتواند بخوبي راه برود . نوعي از شعر را هم بمناسبت اين كه همراه تحرك و لرزش ادا مي شود ، رجز مي گويند .
نكث : پيمان شكني
يم : دريا . شاعر گويد : دوية و دجي ليل كانهما | يم تراطن فى حافاته الروم يعني : بياباني وسيع و شبي ظلماني كه گويي دريايي است كه روميان در كرانه هاي آن بزبان عجمي سخن مي گويند .
غفلت : حالتي است كه غير از آگاهي و بيداري است .
جلد 10 صفحه 30 سطر 13
اعراب
إذا : اين كلمه ظرف مفاجاة است و بجمله اضافه نميشود . بلكه مثل ” هناك “ است . گاهي بدنبال آن فقط اسم مي آيد ، مثل ” خرجت فاذا زيد ” مقصود اين است كه از آنها انتظار بود كه به پيمان خود وفا كنند ، اما ناگهان پيمان شكني كردند .
جلد 10 صفحه 32 سطر 4
بيان آيه 137 لغت :
يعرشون : ابوعبيده گويد : يعني بنامي كنند . ” عرش مكه ” يعني بناي مكه
اعراب : مشارق الارض و مغاربها : ممكن است مفعول ” اورثنا ” يا مفعول فيه باشد . برخي گويند : مفعول فيه براي ” يستضعفون ” است . بنابراين ” هاء ” در ” فيها “ به ” التي ” كه صفت ” ارض ” محذوف است باز مي گردد و محل آن نصب است به ” اورثنا ” .
جلد 10 صفحه 36 سطر 5
138 تا 139 سوره اعراف لغت :
مجاوزه : خارج كردن از حد بحر : اين كلمه در اصل به معناي گشايش است . شتر گوش شكافته را ” بحيره “ گويند ، زيرا ميان دو قطعه گوش آن فاصله افتاده است . ” تبحر ” در علم ، يعني وسعت معلومات . عكوف : درنگ كردن . ” اعتكاف ” ماندن در مسجد است . متبر : هلاك شد . طلا را بدو جهت ” تبر ” گويند : يكي اينكه معدن هلاكت است و ديگر اينكه بظرف شكسته ” متبر ” گويند و قراضه آن ” تبر ” است .
جلد 10 صفحه 36 سطر 13
اعراب :
كما : ” ما ” در اينجا كاف را از عمل بازداشته ، زيرا مابعد آن جمله است . بصير گويد ” ما ” مصدريه است كه متصل بظرف شده ، چنانكه متصل به مبتدا و خبر مي شود . مثل ” كما سيف عمر و لم تخنه مضاربه ” ممكن است ” ما ” به معناي ” الذي ” و ضمير ” لهم ” عاد به آن باشد و در اين صورت ” آلهة ” بدل يا خبر مبتداي محذوف است .
ما هم فيه : موصول وصله و در محل رفع و ناب فاعل ” متبر ” و همچنين ” ما كانوا يعملون ” كه فاعل ” باطل ” است .
ابغي : داراي دو مفعول است : ” كم والها ” و ” غير ” حال است .
جلد 10 صفحه 41 سطر 1
بيان آيه 142 لغت :
ميقات : فرق آن با ” وقت ” اين است كه ميقات ، زمان يا مكاني است كه براي كاري تعيين شده و وقت ، زماني است كه ممكن است تعيين شده يا نشده باشد . بهمين جهت مي گويند : ” مواقيت حج ” يعني جاهايي كه براي احرام تعيين شده است .
جلد 10 صفحه 43 سطر 5
بيان آيه 143 لغت :
تجلي : ظهور ، اعم از اينكه بدلالت باشد يا به آشكار شدن .
جلد 10 صفحه 50
بيان آيه 144-145 لغت
لوح : صحيفه ای است که برای نوشتن مورد استفاده قرار گيرد .
موعظه : بر حذر داشتن از کار زشت .
جلد 10 صفحه 53 سطر 10
آيات 146 تا 147 سوره اعراف لغت :
رشد : پيمودن راه حق . ضد ” غي ” به معناي گمراهي .
حبوط : سقوط عمل و دچار آفت شدن آن .
جلد 10 صفحه 58 سطر 1
بيان آيه 148 لغت
اتخاذ : برگزيدن ، آنها گوساله را براي عبادت برگزيدند .
حلي : زر و زيور .
جسد : كالبد حيوان . جسم هم بكالبد حيوانات گفته ميشود و هم به جمادات .
خوار : صداي گاو . وزن فعال بر آفت دلالت دارد ، مثل صراخ و عطاس .
اعراب
من حليهم : در محل نصب .
جسدا : بدل از عجلا .
جلد 10 صفحه 60 سطر 1
بيان آيه 149 لغت :
سقط في ايديهم : يعني بلا را در دست خود يافتند ، اين جمله را درباره كسي مي گويند كه به اشتباه خود پي برده و پشيمان شده است .
جلد 10 صفحه 62 سطر 1
بيان آيه 150-151 لغت :
اسف : خشمي كه همراه تاسف باشد .
عجله : انجام كاري پيش از وقت آن . به همين جهت عجله ناپسند است .
شماتت : خوشحالي دشمن از سرانجام كار كسي
اعراب :
غضبان : حال . مذكر آن غضبي است . اين كلمه بخاطر الف و نون كه شبيه الف تانيث است ، غير منصرف است .
جلد 10 صفحه 67 سطر 1
بيان آيه 152 تا 154 لغت :
نول : فرارسيدن .
سكوت : سكون و آرامش . سكوت خشم ، معناي مجازي است . در عين حال هم متضمن معناي خاموش شدن شعله غضب است و هم به معناي خموشي از تكلم .
جلد 10 صفحه 67 سطر 6
اعراب :
لربهم : اين كلمه بايد بيش از فعل بيايد ، زيرا هرگاه مفعول بر فعل مقدم
شود ، عمل فعل در آن ضعيف مي شود و بمنزله فعل غير متعدي است . برخي گويند : هرگاه لام بمعناي ” من اجل ” باشد ، مي تواند پيش از فعل آيد و مي تواند بعد از فعل بيايد . مثل “ ردف لكم ” .
جلد10 صفحه 70
آيه 155
لغت
اختيار : برگزيدن چيز خوب . ايثار نيز به همين معني است .
فتنه : کشف و آزمايش . مسيب بن علس گويد :
اذ تستبيک باصلتي ناعم قامت لتفتنه بغير قناع
يعني : هنگامي که ترا به آن پيشاني بلند و نرم ، گرفتار خود ميسازد ، بپاي مي خيزد ، تا پرده از روي آن برگيرد .
اعراب
واختار موسي قومه : تقدير آن « من قومه » است که حرف جر ، به خاطر دلالت فعل بر آن ، حذف شده است . چنانکه غيلان گويد :
و انت الذي اخترت المذاهب کلها بوهبين اذردت علي الاباعر
يعني : تو آن راهي هستي که من ترا از ميان راه ها بسوي « و هبين » هنگامي که شترها به من باز گردانده شد ، بر گزيدم .
جلد 10 صفحه 78
لغت 157
عزروه : او را ياري کردند و شر دشمن را از سر او کوتاه کردند .
اعراب :
يأمرهم بالمعروف : اين جمله ممکن است استيناف يا به تقدير « عندهم انه يامرهم بالمعروف » باشد . ابوعلي وجه دوم را قبول ندارد ؛ زيرا دليلي بر محذوف نداريم . از اينرو به عقيده وي « يامرهم بالمعروف » تفسير است براي « مکتوب » چنانکه « لهم مغفره و اجر عظيم » تفسير است براي « وعده » .
جلد 10 صفحه 82 سطر 4
بيان آيه 158 اعراب
جميعا : حال از ” كم ” عامل آن معناي فعلي است كه از ” رسول الله “ استفاده مي شود . لكن حال در اينجا نمي تواند از حرف جر مقدم شود .
جلد 10 صفحه 85 سطر 1
بيان آيه 159-160 لغت
سبط : ازهري گويد : اين كلمه به معناي فرقه است كه مثني وجمع و مؤنث ندارد . اما ” اسباط ” جمع ” سبط ” به معناي درخت و مفرد آن ” سبطة ” است . در لغت عرب ، اين كلمه به معناي اولاد است . زجاج گويد : صحيح اين است كه سبط در اولاد اسحاق ، بمنزله قبيله در اولاد اسماعيل است ، زيرا از هر يك از اولاد يعقوب ، يك سبط و از هر يك از اولاد اسماعيل يك قبيله بوجود آمد . اولي را اسباط و دومي را قبايل ناميدند تا ميانشان فرق باشد . در حقيقت اسحاق و اسماعيل هر كدام به منزله درختي هستند كه از آنها شاخه هايي رسته است . علماي علم نسب نيز ، شجره نامه درست مي كنند و پدر را بمنزله درخت و اولاد را بمنزله شاخه هاي آن قرار مي دهند .
اعراب
اثنتي عشرة اسباطا : تميز عدد ” فرقة ” است و حذف شده ، از همين جهت است كه عدد
را مؤنث آورده است . كلمه ” اسباط ” بدل است از عدد . كلمه ” امم “ صفت ” اسباط “
است .
جلد 10 صفحه 92 سطر 5
آيات 163 تا 164 سوره اعراف
لغت
حيتان : جمع حوت . ماهيها ي
عدون : تجاوز مي كنند .
شرع : ظاهر شوندگان . “ شرعه ” و ” شريعت ” نيز مذهبي است كه ظاهر و مستقيم باشد .
معذرة : عذرخواهي . ” معذر ” كسي كه عذرش مقبول نيست و ” معتذر “ كسي كه عذرش مقبول باشد يا نباشد .
اعراب
اذ يعدون : به تقدير ” سلهم عن عدوهم اذ … “
اذ تاتيهم : در محل نصب به ” يعدون “
شرعا : حال از ” حيتان “
كذلك : در محل نصب به ” نبلوهم ” كه استيناف است . ممكن است ” كذلك ” حال از ” تاتيهم ” باشد لكن وجه اول بهتر است .
لم تعظون : در اصل ” لما ” ست كه الف حذف شده . مثل ” مم ” و ” فيم “ و ” علام ” و ” عم “
جلد 10 صفحه 96 سطر 10
آيات 165 تا 166 سوره اعراف
لغت
بئس : دشوار .
عتو : سركشي و ارتكاب بدترين گناه ها .
خاسئ : مطرود .
جلد 10 صفحه 99 سطر 1
آيات 167 تا 168 سوره اعراف
اعراب : و منهم دون ذلك : كلمه ” دون ” در محل رفع و مبتداست . لكن منصوب است . مثل اينكه ” بين ” در ” لقد تقطع بينكم ” منصوب و فاعل و ” يوم ” در “ يوم القيامة يفصل بينكم ” مبتدا و فاعل است . ممكن است گفته شود : مبتدا محذوف و ” دون “ صفت آن است .
جلد 10 صفحه 99 سطر 1
آيات 167 تا 168 سوره اعراف
اعراب : و منهم دون ذلك : كلمه ” دون ” در محل رفع و مبتداست . لكن منصوب است . مثل اينكه ” بين ” در ” لقد تقطع بينكم ” منصوب و فاعل و ” يوم ” در “ يوم القيامة يفصل بينكم ” مبتدا و فاعل است . ممكن است گفته شود : مبتدا محذوف و ” دون “ صفت آن است .
جلد 10 صفحه 107
اعراب
من ظهورهم : بدل از « بنی آدم » .
ان تقولوا : به تقدیر« کراهه ان تقولوا » یا « لئلا تقولوا »
جلد 10 صفحه 113 سطر 1
آيات 175 تا 176 سوره اعراف
لغت :
نبا : خبر از حادثه اي بزرگ . نبوت نيز از همين كلمه مشتق است . نبي كسي است كه خداوند به او خبر داده است .
اخلاد : سكون دام ” اخلاد به ارض ” چسبيدن بزمين .
لهث : اين است كه سگ زبان خود را از تشنگي بيرون آورد . “ لهاث ” سوزش عطش . در حديث سعيد بن جبير است كه : ” المراة اللهثي انما تفطر رمضان ” زني كه عطش دارد ، روزه رمضان را افطار مي كند . برخي گفته اند : لهث يعني نفس زدن شديد .
اعراب
مثلا : تفسير ضمير « ساء » که به معناي « بئس » است . بنا بر اين فعل ماضي غير متصرف و تقدير آن « ساء المثل مثلا » است . در اين کلام يک حذف ديگر هم هست و آن اين است که « القوم الذين » به تقدير « مثل القوم … » است . اين حذفها به خاطر قرينه است .
جلد 10 صفحه 119 سطر 8
آيات 179 تا 180 سوره اعراف لغت
ذرء : انشاء و خلق
اسم : كلمه اي است كه دلالت بر معني كند بطور اشاره و فعل كلمه اي است كه دلالت بر معني كند بطور افاده و صفت كلمه اي است كه از يك اصل گرفته شده و تابع اسم است .
الحاد : انحراف از راه راست . لحد قبر هم بهمين مناسبت است كه در كنار قبر است .
اعراب
لجهنم : لام عاقبت . مثل “ فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا ” ( قصص 8 ) يعني او را گرفتند و سرانجام دشمنشان شد . در حالي كه او را گرفته بودند كه نور چشمشان باشد . چنانكه زن فرعون گفت : “ قرة عين لي و لك ” ( قصص 9 ) . شاعر گويد :
و ام سماك فلا تجزعي فللموت ما تلد الوالدة
يعني : اي ام سماك ، شيون مكن كه هرچه مادر بزايد ، سرانجام مي ميرد . علي بن عيسي گويد : اين لام براي اضافه است كه گاهي مفيد علت و گاهي مفيد شبه علت است .
جلد 10 صفحه 124 سطر 6
آيات 182 تا 186 سوره اعراف لغت
استدراج : فراگرفتن تدريجي .
املاء : تاخير و مهلت .
متين : قوي و سخت
كيد : مكر .
جنة : جنون .
ملكوت : ملك اعظم كه متعلق به مالكي باشد كه مملوك نباشد .
جلد 10 صفحه 128 سطر 1
بيان آيه 187 لغت :
ايان : سؤال از وقت و ظرف براي فعل . مثل
ايان تقضي حاجتي ايانا اما تري لنجحها ابانا يعني : كي حاجتم را بر مي آوري ؟ كي ؟ آيا وقتي براي برآوردن آن نمي بيني ؟
ساعة : رستاخيز
ارساه : اثبات
حفي : كنجكاو .
اعراب :
يسالونك : كاف مفعول اول و ” عن الساعة ” در محل مفعول دوم
ايان مرساها : بتقدير ” قائلين ايان … ” مبتدا و خبر
بغتة : مصدر و در محل حال از ضمير ” تاتيكم “
جلد 10 صفحه 144 سطر 1
بيان آيه 199-200 لغت :
عفو : در سوره بقره ذيل “ قل العفو ” درباره آن گفتگو كرده ايم ( آيه 219 )
عرف : ضد نكر ، هر صفت نيكو
نزع : فريفتن و از جاي كندن . برخي گويند : يعني فساد . زجاج گويد : نزغ شيطان يعني وسوسه او
جلد 10 صفحه 147 سطر 16
آيه 201 تا 203 لغت :
ممسوس : كسي كه جن زده شده باشد .
اجتباء : برگزيدن ، جبايه : جمع آوري خراج .
بصائر : براهين . جمع بصيرة اين كلمه در سوره انعام ذيل آيه 104 مورد بحث واقع شده است .
اعراب :
اذا : اولي ظرف زمان و از ادات شرط و دومي ظرف مكان و براي مناجات است .
جلد 10 صفحه 151 سطر 1
بيان آيه 204 تا 206 لغت :
انصات : سكوت براي گوش دادن .
آصال : جمع ” اصل ” و ” اصل ” جمع ” اصيل ” ميان عصر و غروب خورشيد .
جلد 10 صفحه 151 سطر 6
اعراب :
تضرعا و خيفة : مصدرهايي هستند كه جايگزين صفت شده و حال مي باشند .
دون الجهر : عطف بر ” تضرعا و خيفة ” يعني ” غير رافعين اصواتكم “
جلد 10 صفحه 156 سطر 1
بيان آيه 1 لغت :
انفال : جمع ” نفل ” يعني زيادي شيء . لبيد گويد :
ان تقوي ربنا خير نفل | و باذن الله ريثي و عجل يعني : تقواي خدايمان بهترين افزوني است . سرعت و تکخير من باذن خداست . برخي گفته اند : نفل يعني بخشش .
نافله نماز غير واجبي است كه انسان از روي ميل بخشش مي كند .
نوفل يعني مرد بخشنده .
جلد 10 صفحه 161 سطر 1
بيان آيه 2 تا 4 لغت :
وجل : خوف و ترس . فعل آن ” وجل يوجل ” بهتر است . شاعر گويد :
لعمرك ما ادري و اني لا وجل | علي اينا تغدو المنية اول يعني : بجان تو سوگند ، نميدانم و مي ترسم كه مرگ ابتدا گلوي كداميك از ما را بفشارد . توكل : اعتماد بخدا در همه نيازمنديها .
جلد 10 صفحه 161 سطر 7
اعراب
حقا : منصوب است به مفاد جمله . يعني ” احق ذلك حقا “
جلد 10 صفحه 164 سطر 1
بيان آيه 5 تا 8 لغت :
مجادله : نزاعي كه براي اثبات مذهبي صورت مي گيرد .
سوق : راندن و اصرار بر راه پيمودن .
شوكة : حد . اصل اين كلمه از شوك بمعناي خار است . مي گويند : ” ما اشد شوكة فلان ” يعني : چقدر نيرو و قدرت او زياد است ، ” شاك في السلاح و شاك السلاح و شاك السلاح ” يعني كسي كه در استعمال سلاح داراي قدرت وحدت است . شاعر گويد :
فتوهموني انني انا ذاكم شاك سلاحي في الحوادث معلم يعني : آنها پنداشتند كه من ، در حوادث جنگي از نيروي سلاح استفاده ميكنم و جاي خود را مي شناسم .
دابر : دنباله . حق : چيزي كه بحكم عقل و برهان در جاي خود استعمال شود . عكس آن باطل است .
جلد 10 صفحه 164 سطر 15
آيات 5 تا 7 سوره انفال اعراب :
كما اخرجك : كاف متعلق است به مدلول “ قل الانفال لله ” يعني : ” نزعها من ايديهم بالحق كما … ” برخي گفته اند : تقدير آن ” الانفال ثابت لله و الرسول ثبوتا مثل ما … ” برخي گفته اند : متعلق است به ” يجادلونك ” و …
انها لكم : در محل نصب و بدل از ” احدي … “
جلد 10 صفحه 172 سطر 5
آيات 12 تا 13 سوره انفال لغت :
رعب : ترس .
بنان : انتهاي دست و پا . انگشت . شاعر گويد :
الا ليتني قطعت منه بنانه و لاقيته في البيت يقظان حاذرا يعني ، كاش دست او را قطع مي كردم و اورا در خانه ، بيدار و كسل ملاقات مي كردم .
شقاق : عصيان و جدايي .
جلد 10 صفحه 172 سطر 12
آيات 9 تا 14 سوره انفال: اعراب :
اذ تستغيثون : عامل ” اذ ” فعل “ يبطل الباطل ” و بقولي محذوف است .
جعله : اين ضمير به امداد و بقولي به بشارتي كه داده شده و بقولي به ارداف بر مي گردد .
امنة : مفعول له براي ” يغشي ” .
اذ يوحي : منصوب به ” جعله الله … ” ممكن است به تقدير ” و اذكروا اذ يغشيكم النعاس و اذ يوحي ” باشد .
ذلكم فذوقوه : ممكن است ” ذلكم ” خبر مبتداي محذوف باشد . چنانكه شاعر گويد :
و قالة خولان فانكح فتاتهم و اكرومة الحيين خلو كما هيا ( اي هذه خولان ) يعني : بسا گوينده اي كه مي گفت : اين است قبيله خولان ، با دوشيزه ايشان ازدواج كن . اين قبيله ، داراي فضيلت است و بطور كامل ، فارغ از غم و اندوه است . ممكن است منصوب باشد به فعلي كه بوسيله فعل بعد تفسير شده است .
و ان للكافرين … : ممكن است مرفوع و عطف بر ” ذلكم ” باشد .
جلد 10 صفحه 182 سطر 1
بيان آيه 15 تا 17 لغت :
لقاء : برخورد كردن .
زحف : نزديك شدن تدريجي . ليث گويد : زحف جماعتي كه بسوي دشمن حركت كنند . جمع ” زحوف ” .
تولية : چيزي را دنبال چيزي قراردادن . اين فعل دو معفول مي گيرد . توليت بلد ، يعني : بلد را تابع و دنبال كسي قرار دادن .
تحرف : انحراف .
تحيز : جستجوي مكان .
فئة : گروهي از مردم كه از ديگران جدا هستند . ذكر كلمه ” فئة ” در اينجا خيلي بجا و مناسب است .
اعراب :
زحفا : مصدر منصوب و جانشين حال ، يعني مجتمين . همچنين ” متحرفا “ و ” متحيزا ” كه حال هستند و ممكن است مستثني باشند . يومئذ : اعراب و بناي ” يوم ” هر دو جايز است . اعراب آن بخاطر اين است كه اضافه شده ، به تقدير ” هذا يوم ذاك ” و بناي آن
بخاطر اضافه به كلمه مبني و حقيقي نبودن اضافه است .
جلد 10 صفحه 186 سطر 7 لغت :
استفتاح : طلب پيروزي . طلب حكم و داوري .
انتهاء : ترك كاري كه از آن نهي شده است .
جلد 10 صفحه 186 سطر 10 اعراب :
ذلكم : خبر مبتداي محذوف . ( الامر ذلكم )
ان الله موهن : خبر مبتداي محذوف ( الامران … ) .
جلد 10 صفحه 190 سطر 1
بيان آيه 22-23 لغت :
شر : ضد خير ، اظهار بدي . برخي گويند ، يعني زيان قبيح .
شاعر گويد :
اذا قيل اي الناس شر قبيلة اشارت كليب بالاكف الاصابع يعني : هرگاه گفته شود : كدام يك از مردم بدترين قبيله ها هستند ؟ انگشتها به ” كليب ” اشاره مي كنند .
دواب : جمع دابه . جنبندگان . لكن در عرف به اسبها گفته مي شود .
جلد 10 صفحه 196 سطر 1
بيان آيه 26 لغت :
ذكر : ضد سهو . حاضر بودن معني در خاطر .
استضعاف : طلب ضعف چيزي از راه سست كردن آن .
تخطف : ناگهان گرفتار كردن .
جلد 10 صفحه 197 سطر 1
بيان آيه 27-28 لغت :
خيانة : منع حقي كه اداي آن واجب است . ضد امانت .
اعراب
تخونوا : مجزوم به تقدير ” لا ” برخي گفته اند : منصوب و نصب آن بنابر معناي ظرف است . مثل :
لاتنه عن خلق و تکتي مثله عار عليك اذا فعلت عظيم يعني : نهي نكن از خوبي را كه در آن حال خودت آن را انجام مي دهي كه اين كار براي تو ننگ و ناپسند است .
جلد 10 صفحه 203 سطر 1
بيان آيه 30 لغت :
مكر : نيرنگ و حيله . ازهري گويد : مكر مردم ، خدعه و نيرنگ و مكر خداوند ، جزاي آن است . فرق ميان غدر و مكر اين است كه غدر پيمان شكني و مكر اعم است .
اثبات : حبس . اين كلمه به معناي جراحت زدن نيز آمده است .
جلد 10 صفحه 207 سطر 1
بيان آيه 31 تا 34 اعراب :
هو الحق : ضمير فصل محلي از اعراب ندارد . ” الحق ” خبر ” كان ” .
ليعذبهم : لام جحد . اين لام در جمله مثبت نمي آيد .
ان لا يعذبهم الله : در محل نصب و حرف جر آن حذف شده است .
جلد 10 صفحه 212 سطر 1
بيان آيه 35 لغت :
مكاء : سوت زدن
تصديه : كف زدن
جلد 10 صفحه 213 سطر 1
بيان آيه 36-37 لغت :
حسرة : اندوه .
تميز : جدا كردن .
ركم : انباشتن .
جلد 10 صفحه 217 سطر 1
بيان آيه 38 تا 40 لغت :
انتهاء : سرپيچي كردن از كاري كه از آن نهي شده است .
سنة : طريقه ، سيره ، روش . شاعر گويد :
فلا تجز عن من سنة انت سرتها فاول راضي سنة من يسيرها يعني : از روشي كه در پيش داشته اي ، شكوه و ناله نكن ، زيرا اول كسي كه از روشي خشنود است ، كسي است كه آنرا در پيش داشته است .
سلوف : سبقت گرفتن .
تولي : روي گرداندن . تولي از دين ، پشت كردن به آن .
اعراب
ان تولوا فاعلموا : شرط و جزا . در اینجا فعل امر ، جواب واقع می شود ؛ زیرا در معنی ، به منزله خبر : « واجب علیکم العلم . . . » است .
جلد 10 صفحه 219 سطر 4
بيان آيه 41 لغت :
غنيمة : مالي كه بوسيله جنگ از كفار بدست آيد . اين مال را خداوند به مسلمين بخشيده است . ” فيء ” مالي است كه از ايشان بدون جنگ بدست آيد . قول عطا و مذهب شافعي و سفيان همين است . از امه ما نيز همينطور روايت شده است . برخي گفته اند : غنيمت و فيء يكي است . اينان مدعي هستند كه اين آيه ، ناسخ آيه : “ ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل ” است ( حشر 7 : اموالي كه خداوند از اهل قريه ها به پيامبر خود مي بخشد ، از خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل است )
يتيم : طفلي كه در دوره خردسالي پدر را از دست بدهد . حيوانات از طرف مادر يتيم مي شوند و انسان از طرف پدر .
مسكين : كسي كه صدقه برايش حلال باشد . مستمند .
ابن السبيل : مسافري كه پولش تمام شده باشد ، او را ابن السبيل مي گويند ، زيرا راه سفر او را گرفتار و محتاج كرده است .
اعراب :
ان لله : درباره فتح همزه ، دو قول است : 1 – به تقدير ” علي ان ” و حرف جر حذف شده است . 2 – عطف است بر ” ان ” اول و خبر ” ان ” اول بواسطه وجود قرينه حذف شده است .
جلد 10 صفحه 217 سطر 1
بيان آيه 38 تا 40 لغت :
انتهاء : سرپيچي كردن از كاري كه از آن نهي شده است .
سنة : طريقه ، سيره ، روش . شاعر گويد :
فلا تجز عن من سنة انت سرتها فاول راضي سنة من يسيرها يعني : از روشي كه در پيش داشته اي ، شكوه و ناله نكن ، زيرا اول كسي كه از روشي خشنود است ، كسي است كه آنرا در پيش داشته است .
سلوف : سبقت گرفتن .
تولي : روي گرداندن . تولي از دين ، پشت كردن به آن .
اعراب
ان تولوا فاعلموا : شرط و جزا . در اینجا فعل امر ، جواب واقع می شود ؛ زیرا در معنی ، به منزله خبر : « واجب علیکم العلم . . . » است .
جلد 10 صفحه 219 سطر 4
بيان آيه 41 لغت :
غنيمة : مالي كه بوسيله جنگ از كفار بدست آيد . اين مال را خداوند به مسلمين بخشيده است . ” فيء ” مالي است كه از ايشان بدون جنگ بدست آيد . قول عطا و مذهب شافعي و سفيان همين است . از امه ما نيز همينطور روايت شده است . برخي گفته اند : غنيمت و فيء يكي است . اينان مدعي هستند كه اين آيه ، ناسخ آيه : “ ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل ” است ( حشر 7 : اموالي كه خداوند از اهل قريه ها به پيامبر خود مي بخشد ، از خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل است )
يتيم : طفلي كه در دوره خردسالي پدر را از دست بدهد . حيوانات از طرف مادر يتيم مي شوند و انسان از طرف پدر .
مسكين : كسي كه صدقه برايش حلال باشد . مستمند .
ابن السبيل : مسافري كه پولش تمام شده باشد ، او را ابن السبيل مي گويند ، زيرا راه سفر او را گرفتار و محتاج كرده است .
اعر اب :
ان لله : درباره فتح همزه ، دو قول است : 1 – به تقدير ” علي ان ” و حرف جر حذف شده است . 2 – عطف است بر ” ان ” اول و خبر ” ان ” اول بواسطه وجود قرينه حذف شده است .
جلد 10 صفحه 231 سطر 1
بيان آيه 45 تا 47 لغت :
ريح : دولت . شاعر گويد :
كما حميناك يوم النعف من شطب و الفضل للقوم من ريح و من عدد يعني : همانطوري كه ترا در روز جنگ از كوه شطب ياري كرديم و برتري قوم از دولت است و عدد .
بطر : ترك شكرگزاري نعمت .
رياء : خودنمائي .
اعراب :
فتفشلوا : اين فعل منصوب است به تقدير ” ان ” و جواب نهي است ، از اينرو ” تذهب ” عطف بر آن و منصوب شده است .
بطرا و راء الناس : هر دو مصدر ، جانشين حال شده اند . فعل ” يصدون “ عطف بر آنهاست . نه عطف بر ” خرجوا ” زيرا عطف مضارع بر ماضي صحيح نيست .
جلد 10 صفحه 238 سطر 5
آيات 49 تا 51 سوره انفال : اعراب :
اذ يقول : عامل ” اذ ” ممكن است مبتداي محذوف باشد . يعني ” ذلك اذ ” يا ” اذكر ” محذوف باشد .
و لو تري : جواب ” لو ” محذوف است . حذف جواب ، احتمال وجوهي مي دهد و ابلغ است ، بما قدمت : خبر براي ” ذلك ” يا منصوب به ” جزاءكم ” محذوف .
و ان الله ليس بظلام : تقدير آن ” بان الله ” يا خبر است براي مبتداي محذوف .
جلد 10 صفحه 241 سطر 1
بيان آيه 52 تا 54 لغت :
داب : عادت و روش . شاعر گويد :
و ما زال ذاك الداب حتي تخاذلت هوازن و ارفضت سليم و عامر يعني : اين روش ، زايل نشد تا وقتي كه قبيله هوازن و سليم و عامر از پاي درآمدند .
تغيير : ديگرگوني .
جلد 10 صفحه 241 سطر 8 اعراب :
كداب : خبر مبتداي محذوف . به تقدير ” دابهم كداب .. ” .
جلد 10 صفحه 245 سطر 1
بيان آيه 55-56 اعراب :
فهم لا يؤمنون : تتمه صله ” الذين ” است . عطف جمله اسميه بر جمله فعليه ، از اين جهت جايز است كه معناي حال از آن استفاده مي شود . زيرا سماجت آنها در كفر ، به اينجا منجر مي شود ، كه در اين حال ايمان نمي آورند .
ثم ينقضون : در اينجا مستقبل بماضي عطف شده است ، زيرا مقصود اين است كه آنها همواره عهد شكني مي كنند و اين فعل ترك نخواهد شد .
جلد 10 صفحه 246 سطر 1
بيان آيه 57-58 لغت :
ثقف : پيروزي و غافلگير كردن .
تشريد : تفرقه انداختن .
خيانت : پيمان شكني .
نبذ : خبر دادن به كسي كه آگاه نيست .
سواء : عدل . شاعر گويد :
فاضرب وجوه الغرر الاعداء حتي يجيبوك الي السواء يعني : چنان بر پيشاني دشمنان بزن كه ترا بعدل پاسخ گويند . نقطه وسط را هم ” سواء ” گويند ، زيرا نسبت بهمه جهات معتدل است شاعر گويد :
يا ويح انصار النبي و رهطه بعد المغيب في سواء الملحد
يعني : واي بر انصار و اصحاب پيامبر ، بعد از آنكه پيامبر در ميان لحد ، پنهان گشت .
اعراب :
اما تثقفن و اما تخافن : نون تاكيد ، بفعل ملحق شده ، زيرا ” ما ” بحرف شرط ملحق شده است و اگر ” ما ” نبود ، آمدن نون صحيح نبود . در حقيقت ” ما ” مانند قسم ، مفيد تاكيد است و به اين جهت نون تاكيد آورده ميشود .
جلد 10 صفحه 249 سطر 1
بيان آيه 59 تا61 لغت :
سبق : پيش افتادن .
اعجاز : انجام كاري كه ديگران از انجام آن عاجزند . عجز را برخي امر وجودي و برخي امر عدمي بمعناي ” عدم القدر ” دانسته اند .
اعداد : آماده كردن .
استطاعت : توانايي
رباط : بستن
ارهاب : ترسانيدن
جنوح : ميل
جلد 10 صفحه 250 سطر 1
اعراب : آخرين : نصب آن به تقدير ” ترهبون ” است يا مجرور است به تقدير ” اعدوا ” و عطف ” لهم ” .
جلد 10 صفحه 253 سطر 1
بيان آيه 62-63 لغت :
خدع و خديعه : نيرنگ .
تاييد : كمك كردن .
تاليف : هماهنگ كردن .
جلد 10 صفحه 256 سطر 7
آيات 64 تا 66 سوره انفال لغت :
اتباع : پيروي .
تحريض : تشويق .
صبر : شكيباي و خودداري از شكوه و ناله ، شاعر گويد :
فان تصبرا فالصبر خير مغبة و ان تجزعا فالامر ما تريان يعني : اگر شكيباي كنيد ، عاقبت شكيباي بهتر است و اگر ناله كنيد ، همينطور است كه مي بينيد .
تخفيف : رفع مشقت .
ضعف : ناتواني .
جلد 10 صفحه 256 سطر 16
اعراب :
من اتبعك : در محل رفع و عطف بر ” الله ” . ممكن است در محل نصب و عطف بر كاف ” حسبك ” باشد . اين كاف در معني مفعول به و منصوب است . مثل : “ انا منجوك و اهلك ” ( عنكبوت 33 ) شاعر گويد :
اذا كانت الهيجاء و انشقت العصا فحسبك و الضحاك سيف مهند
يعني : هرگاه جنگ برپا شود و اتفاق از ميان برود ، شمشير هندي براي تو و ضحاك ، بس است .
الان : اين كلمه با الف و لام مبني است .
جلد 10 صفحه 260 سطر 1
بيان آيه 67-69 لغت :
اسر : اسير كردن و بستن . اسير را با پوست مي بستند .
اثخان : سختگيري كردن از راه كشتن بسيار و كسب قدرت .
عرض : مال دنيا .
جلد 10 صفحه 260 سطر 12
اعراب :
فكلوا : اين فاء براي جزاء است . يعني غذا را بر شما حلال كردم ، پس بخوريد …
حلالا طيبا : منصوبست بنا بر حال
جلد 10 صفحه 268 سطر 5
بيان آيه 72
لغت :
هجرة و مهاجرة : ترك وطن
جهاد : تحمل مشقتهاي جنگ
ايواء : منزل دادن
ولايت : پيمان
جلد 10 صفحه 272 سطر 1
بيان آيه 73 تا 75 لغت :
فتنة : آزمايش . اين كلمه در معناي كفر و شرك استعمال ميشود . مثل : “ و الفتنة اكبر من القتل ” ( بقره 217 : فتنه شرك از آدمكشي بزرگتر است ) و مثل : “ و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ” ( بقره 193 : با آنها بجنگيد تا فتنه شرك باقي نماند ) و در معناي عذاب هم استعمال مي شود . مثل : “ جعل فتنة الناس كعذاب الله “ ( عنكبوت 1 : عذاب مردم را مثل عذاب خدا قرار داد ) و مثل : “ ذوقوا فتنتكم “ ( ذاريات 14 : عذاب خود را بچشيد ) و همچنين در معناي معذرت و قتل . مثل : “ ثم لم تكن فتنهم ” ( انعام 23 : آنگاه معذرت ايشان نبود ) و مثل : “ ان خفتم ان يفتنكم ” ( نساء 101 : اگر بترسيد كه شما را بكشد ) و نيز به معناي آشوب و گرفتاري بود از بلا . مثل : “ و لقد فتنا الذين من قبلهم ” ( عنكبوت 3 : آنها را كه پيش از ايشان بودند ، آزمايش و گرفتار كرديم ) اين تفصيل ، اقتباس است از گفتار امام صادق ( ع ) .
كريم : نيكوكار و بزرگوار . رزق كريم يعني روزي بزگ و فراوان .