خودىهاى ضعیف
نیروهاى خودى سست و ضعیف بعدازمدتى حضور در جبهه حق ودفاع ازارزشهاى والاى علوى، خستگى و ضعف برآنها چیره گشته و از ادامه راه باز ماندند.
نقش منافقین و نیروهاى خودى تغییرموضع داده در ایجاد روحیه یاس و شكست وسستى در میان این گروه، بسیار برجسته وروشن است. تبلیغات مسموم و نگرانى ازآیندهاى كه توسط منافقین، تاریك و مبهمجلوه مى نمود، این چنین فضایى را براىنیروهاى خودى به وجود آورده بود.
چهارسال از حكومت امیرالمؤمنینعلیه السلامنگذشته بود كه نشانههاى ضعف و ناپایدارىدر امت ظهور كرد و جمع زیادى دست ازیارى حضرتش برداشتند و به نداى آنبزرگوار لبیك نگفتند.
از هنگامى كه عمروبنعاص توانست نقشهقرآن برسرنیزه كردن را به مرحله اجرا برساندو این توطئه را تا حكمیت و تعیین حكمپیش ببرد، نشانههاى ضعف در اردوگاهحضرت علىعلیه السلام پدیدار گشت و بعد از جنگبا خوارج، به اوج خود رسید و بر اكثر یارانحضرت سیطره یافت.
بعد از اتمام جنگ نهروان،امیرالمؤمنینعلیه السلام مردم را به جنگ مجدد بامعاویه دعوت نمود، تا ریشه فساد و تباهىخشكانده شود و جرثومه ضلالت و انحرافشكسته و بتبزرگ شامیان سرنگون گردد.اما این بار خواص امت و به تبع آنان، عموممردم این دعوت حق را اجابت ننمودند و ازیارى حق رویگردان شدند. شهادت یارانوفادار حضرت علىعلیه السلام در صفین و بعد ازآن، و تبلیغات زهر آگین معاویه و ایادى او درمیان لشكریان حضرت علىعلیه السلام از سوىدیگر، روحیه مقاومت مردم را درهم شكستو تاب و توان ایستادگى را از آنها گرفت.بزرگان قبایل با كیسههاى زرشامى خریدارىشدند و باوعدههاى شیرین ریاست و حكومتدست از یارى حضرت علىعلیه السلام برداشتند.مردم عادى نیز با مشاهده رنگ به رنگ شدنبزرگان خود، دل به رفاه و راحتى دنیا بستندو زمینه شكستحق و غلبه معاویه را آمادهكردند. همه گلایههاى حضرت علىعلیه السلام ازمردم به این دوران مربوط مىشود.دردناكترین و پرغصهترین كلمات آنحضرت در این زمان ایراد شد.
مخاطبان حضرت علىعلیه السلام در ملامتها وسرزنشهاى این دوران، مردمى هستند كه باپاره كردن ریسمانهاى طاعت، به خیال خوداز بندها مىرستند و آزادى را تجربهمىكردند و فرهنگ و آداب و سنن پدرانخود را احیاء مىكردند. همان فرهنگجاهلیتى كه با زحمات طاقت فرساىپیامبراكرمصلى الله علیه وآله و مؤمنین راستین رختبربسته بود; اما با یك چهره دیگر كه ظاهرىاسلامى داشت، در حال بازگشتبود و جمعىاز مردم چه استقبالى از آن سفر كرده به جامى آوردند!
الفت و محبت و همبستگى در جمع امتاسلامى رنگ باخته بود و سایهاى نداشت كه كسىدر پناه آن آرام بگیرد. برترین نعمتخدا به دلیلناشكرى و ناسپاسى به مردم پشت كرده بود. تفرقهو دشمنى ایام جاهلیتبا شتاب مىآمد تا احزاب راشكل دهد و گروه گروه مردم را از همدیگر جداسازد، تا از اسلام تنها نامى و از ایمان ظاهرى توخالى در دست مردم باقى بماند.
سخنان حضرت علىعلیه السلام در این زمینهبسیار زیاد است. اینك به چند فراز از آنهااشاره مىكنیم:
1 – امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبهاى كهویژگى هاى منفورترین انسانها در پیشگاهخداوند را بیان مىكند، مىفرماید:
«الى الله اشكو من معشر یعیشونجهالا، و یموتون ضلالا، لیس فیهمسلعة ابور من الكتاب اذا تلى حقتلاوته، و لا سلعة انفق بیعا و لا اعلىثمنا من الكتاب اذا حرف عن مواضعه،و لا عندهم انكر من المعروف، و لااعرف من المنكر!» (1)
به خداوند شكایت مىكنم از مردمى كه جاهلانهزندگى مىكنند و گمراه مىمیرند. در میان آنانهیچ چیزى كم بهاتر از كتاب خدا نیست، اگر آنچنان كه شایسته است تلاوت شود، و در عینحال، هیچ متاعى گران بهاتر از قرآن نیست، اگرتحریف شده و تغییر یافته باشد. هیچ چیز را بدتراز كارهاى نیك نمىدانند و هیچ چیز را بهتر اززشتكارى نمىشناسند. (ارزشها و ضد ارزشها دربینش آنان واژگون شده است.)
2 – حضرت علىعلیه السلام در بخشى از خطبهقاصعة مىفرماید:
«الا و انكم قد نفضتم ایدیكم من حبلالطاعة، و ثلمتم حصن الله المضروبعلیكم باحكام الجاهلیة، فان الله سبحانه قدامتن على جماعة هذه الامة فیما عقد بینهممن حبل هذه الالفة التى ینتقلون فىظلها، و یاوون الى كنفها، بنعمة لا یعرفاحد من المخلوقین لها قیمة، لانها ارجحمن كل ثمن، و اجل من كل خطر. واعلموا انكم صرتم بعدالهجرة اعرابا وبعد الموالاة احزابا ما تتعلقون منالاسلام الا باسمه و لاتعرفون منالایمان الا رسمه.» (2)
بدانید كه اینك شما دست از رشته طاعتكشیدید و بند طاعت از دستها گشودید و باآداب و رسوم و فرهنگ جاهلیت در آن دژخدایى كه گرداگردتان را فراگرفته بود، شكافوارد كردید، در حالى كه خداوند سبحان براین جماعت امت منت نهاد و میانشان رشتههمبستگى و عقد الفتبست، تا درسایه آنزندگى كنند و در پناه آن آرام گیرند، نعمتىكه هیچ كس از مخلوقین به دلیل بهاى زیاد وارجمندى و سترگى آن، قیمتو ارج آن رانمىیابد.
و بدانید كه بعد از هجرت، دیگر بار بهدویت روى آوردید، و شیوه اعراب بادیهنشین را پیش گرفتید (وبه دوران جاهلیتبازگشتید.) و بعد از آن همه مودتوهمبستگى، گرفتار تفرقه شده و گروه گروهازهم جدا شدید (و احزاب را تشكیل دادید.)و از اسلام تنها نام آن را برخود بستید، و ازایمان تنها به ظاهر آن بسنده كردید.
3 – آن حضرت در یك خطاب عتابآمیزمىفرماید:
«ایتها النفوس المختلفة، و القلوبالمتشتته، الشاهدة ابدانهم، و الغائبةعنهم عقولهم، اظاركم على الحق و انتمتنفرون عنه نفور المعزى من وعوعةالاسد، هیهات ان اطلع بكم سرارالعدل، او اقیم اعوجاج الحق» (3)
اى شما كه جانهایتان ناهماهنگ ودلهایتان پراكنده است. به تنها حاضرید اماعقل هایتان غایب است. (كالبد شما درصحنهها حاضر و خردهایتان غایب است.) بامهربانى شما را به سوى حق سوق مىدهم اماشما همانند بزغالهاى كه از غرش شیرمىرمد، از آن گریزانید. هیهات كه به یارىشما بتوانم از چهره عدالت پرده برگیرم، یاحقى را كه به كژى كشانیده شده، راستگردانم!
4 – جانكاهترین و دردناكترین گلایههاىحضرت علىعلیه السلام از مردم كه نشانگر ضعففوق العاده مردم و بىرمق شدن آنان در برابردشمنان است، در این فراز از خطبه آمدهاست:
«فیا عجبا! عجبا! والله یمیت القلب ویجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم علىباطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكمو ترحا! حین صرتم غرضا یرمى: یغارعلیكم و لاتغیرون، و تغزون و لاتغزونو یعصى الله و ترضون، فاذا امرتكمبالسیر الیهم فى ایام الحر قلتم: هذهحمارة القیظ، امهلنا یسبخ عنا الحرواذا امرتكم بالسیر الیهم فىالشتاء قلتم:هذه صبارة القر امهلنا ینسلخعناالبردكل هذا فرارا من الحر و القر،فاذا كنتم من الحر و القرتفرون، فانتم والله من السیف افر.
یا اشباه الرجال و لا رجال! حلومالاطفال، و عقول ربات الحجال،لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفة- والله – جرت ندما، و اعقبتسدماقاتلكم الله! لقد ملاتم قلبى قیحا وشحنتم صدرى غیظا و جر عتمونى نغبالتهمام انفاسا، و افسدتم على رایىبالعصیان و الخذلان، حتى لقد قالتقریش: ان ابن ابىطالب رجل شجاع، ولكن لاعلم له بالحرب» (4)
شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند كه چنینوضعى دل را مىمیراند و از هر سو غم و اندوهرا بر آدمى چیره مىسازد! این قوم بر باطلخویش متحد و همدستند و شما از محورحق جدا و پراكندهاید!
رویتان سیاه و نامتان ننگ آلوده باد! كه درآماج تیرهاى دشمن نشستهاید و از جاىنمىجنبید، غارتتان مىكنند و شما دربىغیرتى احساس ننگ نمىكنید، بر شمامىتازند بى آن كه شما در مقابل آنان پیكارىداشته باشید، در برابر چشمانتان فرمان خدارا سر مىزنند و معصیت مىكنند و شما بدانخشنودید. (باسكوتتان رضایت مىدهید.)
چون در تابستان شما را به جهاد و جنگفرا مىخوانم، مىگویید: اینك هوا در اوجگرماست; مهلتمان ده تا گرماى سختفروكش كند، و چون در زمستان دستور بسیجمىدهم و به جهاد مىخوانمتان، مىگویید:اینك اوج سرماست. مهلتمان ده تا سرماىسوزان بگذرد! تمامى فرصتها در فرار از گرما وسرما گذشت، و به راستى وقتى شما چنین از گرماو سردى هوا گریزان هستید، به خدا سوگند از برقشمشیرها گریزانتر خواهید بود.
اى مشابه مردان اما عارى از مردانگى (اىمرد نمایان نا مرد) كه در خرد و عقل چونكودكان و عروسكان حجله آراى هستید! اىكاش نه شما را دیده بودم و نهمىشناختمتان! این آشنایى براى من – بهخدا سوگند!- پیشمانىها داشت و مرا گرفتاراندوهى جانكاه نمود. مرگ بر شما باد كه دلمرا مالامال ازخون كردید و سینهام را از خشمآكنده ساختید و همراه هر نفسى پیمانهاى ازرنج و اندوه به كامم فرو ریختید و اندیشه وتدبیر مرا با سركشى و بىاعتنایى خود تباهساختید، تا آن جا كه قریش گستاخانه گفتند:پسرابوطالب مردى شجاع و دلیراست، ولىدانش نظامى ندارد و از فنون نبرد آگاه نیست!
پىنوشتها:
1 – نهج البلاغه، خطبه 17; معجم، فراز 10.
2 – همان، خطبه 192، معجم، فراز، 103.
3 – همان، خطبه 133.
4 – همان، خطبه 27، معجم، فراز، 8.