ویژگیهای حق و نحوه شناخت آن
بسیاری از مواقع از خود پرسیده ام که در شرایط غبار آلود کنونی چگونه میشود حق را از باطل تشخیص داد ؟ و در صورتیکه موضوعی را حق تشخیص دادیم از کجا متوجه درستی یا نادرستی آن گردیم؟ این نخستین پرسشی است که برای تمامی حق جویان مطرح میشود. زیرا جهان آمیزه ای از حق و باطل است و باطل به سبب فریبکاری و نیرنگ بازی همواره خود را حق مطلق و محض نشان میدهد و در این دغل کاری ، کاسة داغ تر آش و کاتولیک تر از پاپ میباشد. از این رو در بسیاری از مواقع انسانها در تشخیص و شناخت حق از باطل در تردید و حیرتند.
البته با بد بگویم که درک این مفهوم که همواره باطل خود را در چهرة حق نمایان میسازد و بقای آن نیز در گرو همین فریب و نیرنگ است خود گامی ارزشمند و حرکتی حق جویانه تلقی میگردد.اما پس از درک این مطلب، مهمترین دغدغة قبل از همراهی با حق، آن است که حق را درست انتخاب کرده و شناخته باشیم. این جاست که نیازمند معیارها و ملاکهایی برای جدا سازی و شناخت حق از باطل حق نما هستیم.
قرآن به عنوان کتاب راهنمای به سوی حق مطلق، بر آن است که تا از همه ابزارها ، امکانات و روشها برای معرفی حق و جدا سازی آن از باطل استفاده کند و انسانها را به سوی حق هدایت و رهنمون سازد. یکی از روشهایی که قرآن از آن بهره جسته ، معرفی حق از طریق معرفی اهل آن است؛ زیرا حق ویژگیهایی دارد که آثار آن در اهل حق ظهور میابد و از این زریق میتوان حق مطلق و آثار آن را در اهل حق شناخت و در مسیر آن گام برداشت.
لذا در اینجا من برآنم تا با بررسی آیات قرآنی تلاش کرده تا این ویژگی ها را معرفی کنم . امیداست بتوانم سهمی کوچک در روشن شدن مسیری که منجر به شناخت حق مطلق از حق نما میگردد ایفا نمایم.
شناخت حق از طریق متقابلان:
یکی از راههای شناخت هر چیزی شناخت ویژگیهای متقابل آن است . از این رو قاعدة مهم منطقی و فلسفی شکل میگیرد که در سخنان بزرگان و فیلسوفان به کرات مطرح میگردد که: « تُعٌرَفُ الٌاَشٌیاء بِاَضٌدادِها» یعنی چیزها با ضد آن شناخته میشود. زیرا وقتی صحبت از روشنایی میکنیم نفش روشنایی در ذهن ما ضدیت با تاریکی را تداعی میکند لذا به همین دلیل ما روشنایی را درک کرده و میشناسیم . البته نا گفته نماند که مراد از ضد در این جا هر نوع تقابل منطقی در میان دو چیز است . خواه این تقابل منطقی به شکل ضدان منطقی (درشت گویی منطقی) باشد و یا به شکل نقیضان منطقی (وارونة منطقی) تحقق یابد، بلکه حتی میتوان دیگر نسبت های منطقی چون عموم و خصوص مطلق و من کل وجه (از هر روی) را در این بحث جا داد . زیرا تقابلی که میان این امور وجود دارد، خود میتواند بخشی از تعریف باشد و حدود منطقی یا رسمی چیزی را نیز تبیین کند.
به هر حال ، یکی از راههای شناخت هر پدیدة دارای تقابلی، مراجعه به متقابل آن پدیده میباشد. حق و باطل نیز چون دارای تقابل نقیضان هستند میتوان از هر یک به شناخت دیگری دست یافت.
از این رو قرآ ن افزون بر تبیین خصوصیات حق برای تشخیص آن از باطل ، به ویژگیهای باطل نیز توجه میدهد تا از این طریق حق به خوبی شناخته شود.
اگر به آموزه های قرآن توجه شود به خوبی روشن میشود که حتی بخش عمده ای از راههای شناخت حق از باطل به معرفی باطل و آثار آن تعلق گرفته است . بلکه حتی در مواردی که قرآن به بیان ویژگیهای حق و آثار آن میپردازد ، در همان جا به نقیض آن یعنی باطل توجه میدهد و ویژگیها و آثار آن را نیز بیان میکند. به عنوان مثال هنگامیکه به ویژگی پیداری حق میپردازد ، در همان جا به ناپایداری باطل نیز اشاره میکند و یا هنگامیکه از سودمندی حق سخن میراند از زیان و خسرانی که باطل با خود همراه دارد نیز گفتگو میکند. این گونه است که با بهره گیری از روش شناخت متقابلان از طریق بیان خصوصیات و ویژگیهای یک دیگر به انسان کمک میکند تا به آسانی حق را بشناسد و به سبب آثار و پیامدهای مثبت و خوب آن ، در پی آن برود و در مقابل، با شناخت آثار و پیامدهای زیانبار و منفی باطل، از باطل گریزان شده و به آن گرایش نیابد.
ویژگیها و آثار حق و باطل:
قرآن در بیان ویژگیهایو آثار حق و باطل ، از شیوه های گوناگون استفاده کرده است تا هر کی در هر مقام منزلت علمی و رشدی، بتواند به سادگی از آنها بهره گرفته و مسیر حرکت زندگی خویش را انتخاب کند. از این رو از روشهای سخت و مشکل برهانی تا روش های ساده و آسان تمثیلی و داستانی استفاده کرده است.
از نظر قرآن ، انسان به طور طبیعی و فطری حق خواه است و گرایش به حق دارد، زیرا کمال گرایی و نقص گریزی در انسان ، فطری و طبیعی است و از آنجایی که کمال تنها در حق یافت میشود و باطل جز نقص نیست، به حق گرایش دارد و از باطل گریزان است. با این همه به سبب علل و عوامل درونی و بیرونی چون اشتباه در تطبیق و تغییر ماهیت و چهره دادن باطل و مانند آن، انسان ناتوان از شناخت حق از باطل شده و به سوی باطل به قصد حق گرایش می یابد.
البته انسانهایی که فطرت و طبیعت سالم و خدادادی خویش را از دست داده اند، به سبب این که دچار بیماری سخت دلی شده اند و ماهیت خود را دست خوش تغییر جدی ساخته اند، ناتوان از درک حق و باطل بوده و کمال و نقص را نمی شناسند و حتی به سوی باطل گرایش می یابند و آن را با تمام وجود می جویند.
شاید داستان مولانای بلخی در مثنوی بیانگر این تغییر شخصیت و ماهیت انسان و از دست دادن فطرت باشد. مولوی در داستانی از تغییر ماهیت و ذائقه سخن می گوید. در این داستان این معنا و مفهوم مورد تأکید ست که انسان در آغاز بر فطرت پاک و سالم آفریده شده و در مقام اعتدال و استوا ست و از این رو به طور طبیعی گرایش به زیباییها و حقایق به عنوان یک امر اهی و کمالی دارد؛ ولی اندک اندک به سبب وسوسه های بیرونی شیطان و ابلیس و هواها و خواسته های درونی نفش انسانی، از فطرت خویش دور میشود و به دام شیطان می افتد به گونه ای که فرهنگ و ارزشهای شیطانی برای او اصالت میابد و باطل به جای حق و نقص به جای کمال منشیند؛ زیرا فطرت و طبیعت چنین افرادی در یک فرآیند زمانی تغییر یافته و هویت و ماهیت جدیدی پیدا کرده است.
در این میان آمیختگی حق و باطل و شبهاتی که از راه این آمیختگی پدید می آید، امر را بر توده های مردم دشوار می کند و جالب اینکه انسان بیمار دل (فی قلوبهم مرض به تعبیر قرآن) و سنگ دل (کالحجاره او اشد قسوه در تعبیر قرآنی) حتی اگر از شبه بودن آن آگاه باشد به سوی باطل گرایش یافته است. مولوی در داستان مرد دباغ آورده است که چگونه مرد دباغ که عمری در میان راسته دباغان در میان دود و دم پوسن دباغی بوده، در بازار عطر فروشان از بوی خوش عطر غش میکند و بیهوش میشود و هر چه عطاران بر او عطر میپاشند فایده و سودی نمی بخشد تا اینکه شخصی او را شناخته از بازار دباغان چرمی بدبو را در کنار بینی او میگیرد و او به هوش می آید.
کسانی که گرفتار شبهات میشوند و در نهایت در ولایت شیطان میروند و تغییر ماهیت میدهند و باطل برای ایشان جای حق می نشیند و این گونه فطرت سالم خود را از دست میدهند، دیگر عطر کلام وحی و حقایق آسمانی و هنجارهای زیبای اجتماعی و اخلاقی و دیگر امور کمالی و ضد نقص، حال ایشان را به هم میزند.
از این رو خداوند در توصیف این افراد میفرماید که هر آیه ای که برای مؤمنان عامل رشد و بالندگی و هدایت است برای این مردمان عامل گمراهی و ضلالت میشود و بیش از پیش در آن غوطه ور می شوند ؛ چون کمال و حق به مزاج و ذائقة آنان خوش نمی آید و سخنان یاوه و بیهوده و رفتارهای زشت و زننده آنان را خوشحال می کند.
اصولاً کسانی که بیمار دل و سنگ دل شده اند و ماهیت انسانی و فطرت پاک و طبیعی خود را از دست داده اند، دوست میدارند که شبه آفرینی کنند، زیرا با آمیختگی حق و باطل میتوانند دیگران را با خود همراه سازند. چنین بیمار دلانی در اهل کتاب ، با آمیختن حق و باطل و ارایه آن به جای حق میکوشند به باطل خویش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست یابندو(سوره بقره آیه 42 و آل عمران آیه 71) .
از ویژگیهای حق سودمندی(سوره رعد آیه 17) پایایی و مانایی و اصلاح کنندگی است، زیرا حق، امری صالح است و افزون بر صالح بودن و دوری از فساد و تباهی موجب اصلاحات نیز میشود. این در حالی است که باطل بر فساد و تباهی استوار است و هر چیزی را نیز به فساد و تباهی می کشاند.
حق بصیرت زاست در حالی که باطل، آدمی را دچار جهل و نادانی میکند و پرده بر دیدگان می افکند تا حقایق را نبیند. از یان رو خداوند در آیات 58 و 59 سوره روم اینگونه بیان میکندکه دلهای کافران به سبب بدرفتاری و بدذاتی ایشان، مهر شده و دیگر قادر به تشخیص حق از باطل نیستند و بلکه حتی اگر تشخیص دادند به سوی باطل گرایش می یابند.
در حقیقت از آثار طبیعی باطل گرایی انسان، مهر شدن دلها و عدم توانایی از درک حقایق و تشخیص آن میباشد که نتیجه آن فرو رفتن بیش از پیش در تباهی و هلاکت جاودانه است.
همین باطل گرایی و کفر مردم است که قدرت تشخیص را از آنان میگیرد و حقایق را اموری موهوم می انگارند در حالی که باطل خود را، امری حق جلوه میدهند و به عنوان حق به سوی آن میروند.(سوره روم آیه 58) این همان تغییر ماهیتی است که در داستان دباغ مولوی بیان میکند.
خداوند در آیة 11 سوره بقره تبیین میکند که تغییر ماهیت در یک فرآیند غلط و باطل در سایة کفر و نفاق، موجب میشود که شخص بی انکه احساس کند که به سوی باطل میرود، افساد و کارهای فاسد و تباه کننده خود را از امور اصلاحی دانسته و خود را نیز مصلح میشمارد. به سخن دیگر، تغییر ذائقه و ادراک در این افراد موجب میشود تا باطل را جای حق ببینند و افساد را اصلاح بدانند و حتی بر این اساس مردم حق جو و حقیقت طلب را نادان و گمراه بشمارندو آنان را به تمسخر بگریند.(سوره بقره آیات 13تا 15)
حق اصولاً چیزی جز راستی وصداقت نیست، همانطور که باطل نیز چیزی جز دروغ و کذب و نیرنگ نمیباشد. این گونه است که اهل باطل همواره بر دروغگویی پافشاری دارند و در رفتار و کردارشان ، صداقت و وفاداری و راستگویی دیده نمیشود.
این در حالی است که دیگران را به دروغ و تقلب متهم میسازند و خود را اهل صداقت و راستی و راستگویی میدانند.
خداوند در آیاتی از جمله آیة 55 سوره قصص، اهل باطل را افرادی جاهل و بیهوده گوی می شمارد و بر این نکته تأکید میورزد که ایشان لغو و بیهوده گویی را در حالی به اهل حق و مؤمنان نسبت میدهندکه خود در آن غرفه هستند. از نظر مؤمنان نیز بیهوده گویی و شنیدن آن ، امری است که تنها انسانهای جاهل و بی خرد از آن پیروی میکنند . در این آیه ها ، جاهل در حقیقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر نادانی و فقدان علم ؛ بنا براین رفتاری همراه با بیهودگی و لغو در شنیدن و گفتن است که عمل اهل باطل میباشد.
از نگاه قرآن، پذیرش توحید، عین حق جویی و حق خواهی است و در مقابل، کفر و شرک چیزی جز باطل گرایی نیست. از این رو خداوند اهل شرک را باطل معرفی میکند. ( سوره اعراف آیه 173) و در آیات 7و 8 از سوره انفال خبر از میان رفتن باطل را در نهایت میدهدکه همان بطلان شرک و کفرمیباشد.
از نظر قرآن کردارهایی چون تجاوز گری ( سوره اعراف آیه33)، جادوگری و سحر( سوره سوره اعراف آیات 117و 118)، حرام خواری( سوره بقره آیه 188)، رشوه گیری و رشوه دادن ( سوره بقره آیه 188) حتی کار خیر چون صدقه دادن همراه با اذیت و منت ( سوره بقره آیه 264) صدقه ربایی و هر کار ریایی دیگر (سوره بقره آیه 264)، دنیا طلبی به جاب آخرت طلبی(سوره هود آیات 15 و 16) گوش دادن به غنا و موسیقی لهوی و لغو( سوره حج آیه 30 و سوره لقمان آیه 6 و نیز کافی جلد 6 ص 431)، غلو در دین(سوره مائده آیه 77) و کشتن بی گناهان به ویژه پیامبران و مصلحان (سوره بقره آیه 61 و آیات دیگر) از جمله امور باطلی است که انسان باید از آن ها پرهیز کند.
اصولاض هر امر ناهنجار و زشت و پلید عقلی و عقلایی و شرعی، از امور باطلی است که لازم است آن را ترک کرد و در مقابل هر امر هنجاری عقلانی و عقلایی و شرعی، از امور حق است که نتیجة آن در دنیا و آخرت آرامش و آسایش است . اگر آدمی امری را تجربه کرد که وی را دچار تردید و سرگردانی کند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را نیز از یاد ببرد باید در حق بودن آن شک کرد و ترک آن را بهتر از انجام دانست.
اینها نمونه هایی از ویژگیهای حق و باطل است و مسلماً پرداختن به همة ویژگیهای حق و باطل و آثار و پیامدهای آن مجال وسیعتری را میطلبدکه در این مقال به همین اندازه اکتفا میشود.