بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 5و6و7

 

بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 5

انواع فتنه

 

در چند جلسه اخیر موضوع بحث‌مان فتنه و امتحان بود. نمونه‌هائی از آیات کریمه قرآن و بخشهائی از فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه را تلاوت کردیم و توضیحات مختصری در اطراف آن عرض کردیم.

 

 

فتنه های عام و خاصّ إلهی

وقتی موارد فتنه و امتحان را ملاحظه می‌کنیم ‌مخصوصاً در خود قرآن‌ـ به مواردی برمی‌خوریم که از طرف خدا معین شده و آن‌ها قطعاً واقع خواهند شد؛ مثلاً وقتی می‌فرماید: «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة …»1: اموال و اولاد شما وسیله امتحان هستند، این‌ها را خدا وسیله امتحان قرار داده است و برای همه هم وسیله امتحان می‌باشند.

موارد دیگری هم وجود دارد که امتحان خاصّ است. این موارد نیز چنین هستند که وقتی خدا آن‌ها را وسیله امتحان برای کسی قرار می‌دهد، دیگر نمیتوان آن‌ها را تغییر داد و خواه‌ناخواه، واقع خواهند شد؛ مثل امتحاناتی که برای حضرت ابراهیم – علی نبینا و آله و علیه السّلام – اتّفاق افتاد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ‏ …»2.

در این موارد، امتحان کننده و فاعلِ فتنه، خداست. حتّی گاهی قرآن امور کوچکی را به عنوان فتنه معرّفی می‌کند که انسان تعجّب می‌کند. در سوره مدثّر می‌فرماید: «عَلَیها تِسْعَةَ عَشَر»3: موکّلین دوزخ نوزده نفرند؛ بعد می‌فرماید: «… وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً …»4: اینکه ما میگوئیم: عدّه آن‌ها نوزده نفر است، خود این گفتن، برای شما امتحان است؛ چرا؟ چون در کتابهای سابق هم این مطلب آمده بود، و بیان آن موجب میشود تا مؤمنین یقین پیدا کنند که این مطلب صحیحی است و بر ایمان‌شان افزوده شود، و بگویند: خدا فرموده، پس درست است: «… لِیسْتَیقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ یزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً …».5 امّا آن‌ها که ریگی به کفش دارند میگویند: عدد نوزده چه خصوصیتی دارد؟ چرا کمتر یا بیشتر نشد؟ این‌ها امتحاناتی است که خداوند حتّی در این امور جزئی، پیش می‌آورد. ما باید حواس‌مان جمع باشد که همه امور این عالم برای ما امتحان است، و وظیفه ما در مقابل این موارد آن است که سعی کنیم امتحان درستی پس دهیم.

حکمت تذکّر امتحانات الهی

علّت اینکه خداوند متعال این موارد را ذکر می‌کند و می‌فرماید: ما انواع و اقسام امتحانات را برای شما پیش می‌آوریم، چیست؟ این تذکّر یک حکمت کلّی دارد و خیلی هم روشن است. وقتی معلّم اعلام می‌کند که فلان روز امتحان است، معنایش این است که به دانش آموزان و دانشجویان هشدار می‌دهد که درسهایتان را خوب بخوانید، کسب آمادگی کنید، غفلت نکنید و روز امتحان را فراموش نکنید تا در امتحان قبول شوید. درس بخوانید تا بتوانید درست جواب دهید. برای پاسخ دادن، خودتان را آماده کنید.

خداوند به خاطر لطف بی‌نهایتش، این امتحان‌ها را قرار داده، تا وسیله تکامل انسان باشد. اگر امتحان نبود، خوب و بد از هم شناخته نمی‌شد و کسی استحقاق پاداشی پیدا نمی‌کرد. خود این امتحان کردن، لطف خداست؛ و اعلام اینکه امتحان می‌کنیم، لطف دیگری است، و اشاره به موارد آن و گفتن این‌که با چه اموری شما را امتحان می‌کنیم، لطف سومی است. البته اگر عین سؤال را بگویند، به این صورت که فردا فلان ساعت، با فلان کار شما را آزمایش می‌کنیم، در این صورت، امتحان، امتحان جدّی‌ای نخواهد شد. امتحان باید مقداری مجهول و مبهم باشد تا حقیقتاً امتحان باشد. لذا به طور کلّی میگویند: شما امتحاناتی در پیش خواهید داشت و این امتحانات از فلان قبیل خواهد بود؛ مثلاً در مال، در مقام، در فرزند و همسر و … خواهد بود. پس فایده بیان آن دسته از امتحانات إلهی که به یک تعبیر، مستقیماً از طرف خدا انجام میگیرد، این است که ما برای پاسخ دادن به امتحان، آمادگی داشته باشیم تا مردود نشویم.

نمونه این هشدارها در سوره اعراف آمده است که می‌فرماید: «یا بَنی‏ آدَمَ لا یفْتِنَنَّكُمُ الشَّیطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ …»6: مبادا شیطان شما را فریب دهد و مورد فتنه قرار دهد، آن چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد. در این آیه شریفه فتنه به شیطان نسبت داده شده، چون وسیله امتحان در این‌جا شیطان است. آنچه باعث خروج آدم و حوّا از بهشت شد، وسوسه شیطان بود. قرآن کریم می‌فرماید: «فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا یبْلى‏»7: گفت: می‌خواهم شما به یک زندگی ابدی و یک سلطنتی که کهنه شدنی نیست، برسید، و قسم خورد که من خیر شما را می‌خواهم: «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَكُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»8. به این وسیله آدم و حوّا را فریب داد. حال حقیقت این داستان چه بود؟ در چه عالمی اتّفاق افتاد؟ شیطان چگونه توانست آن‌ها را فریب دهد؟ آیا تکلیف بود یا خیر؟ این‌ها مباحثی است که بزرگان مطرح کرده‌اند و علاقه‌مندان می‌توانند مطالعه و استفاده کنند. آنچه که مورد احتیاج ماست این است که بالأخره شیطان انسان را فریب می‌دهد. در این‌جا خدا هشدار می‌دهد که شیطان پدر و مادرتان را فریب داد، مراقب باشید که شما را فریب ندهد. پس ذکر این امتحانات، هشداری است برای اینکه ما آمادگی پیدا کنیم.

دامنه فتنه و امتحان این همه گسترده است و شامل موارد مختلفی میشود. خدای متعال بر ما منّت میگذارد که به ما میگوید: مراقب باشید! این دنیائی که شما در آن یک عمر زندگی می‌کنید، که نسبت به عمرِ آخرت از یک چشم بر هم زدن هم کمتر است، دار امتحان است.

خداوند این هشدار را به صورت‌های مختلف بیان می‌کند. میگوید: فقرتان، ثروتتان، بعثت انبیاء، رفتن انبیاء، همه امتحان است. رفتن انبیاء از این جهت امتحان است که معلوم شود، بعد از رفتن ایشان، ایمان‌تان را حفظ می‌کنید، یا به کفر و جاهلیت بر میگردید: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُم‏ …»9.

به هر حال حقیقت این عالم، مجموعه‌ای از امتحانات برای انسان است، و این امتحاناتی که خداوند متصدی آن‌ها است و او آن‌ها را انجام می‌دهد، قطعاً واقع خواهد شد. وظیفه ما این است که خودمان را برای جواب دادن به این امتحانات آماده کنیم.

فتنههای بشری

اما یک دسته دیگر از فتنههاست که به دست آدمی‌زاد به وجود می‌آید؛ یعنی خداوند این‌ها را مستقیماً ایجاد نمی‌کند، بلکه فتنههائی است که بشر ایجاد می‌کند. این دسته از فتنهها عمدتاً فتنههای اجتماعی است. البته در این‌جا نیز نهایتاً یک امتحان إلهی خواهد بود؛ چراکه به هر حال ما نسبت به این‌ها یک وظیفه‌ای داریم و باید به وظیفه عمل کنیم. امّا در اینگونه فتنهها، ما می‌توانیم سعی کنیم که وارد فتنه نشویم و فتنه ما را فرانگیرد و ناخواسته به فتنه کشانده نشویم. مخصوصاً اینکه این فتنهها خیلی پیچیده‌تر و عواقب آنها خیلی سخت‌تراست. سرانجام این فتنهها به جاهائی می‌رسد که تشخیص حقّ و باطل در آن مشکل است. در اینگونه فتنههاست که از اوّل هشدار میدهند که چنین اموری در کار است، مراقب باشید که شما عامل فتنه نشوید. شیاطین میخواهند شما را به کارهائی وادار کنند، که نتایج آن برایتان روشن نیست. وظیفه ما در این فتنهها، این است که سعی کنیم حتّی المقدور در ایجاد این‌گونه فتنهها درگیر نشویم.

حکمت تذکّر فتنههای بشری

ذکر این مطالب علاوه بر این‌که هشداری است تا انسان را برای امتحان آماده کند، همچنین هشداری است برای پیشگیری در وقوع فتنه و گمراه شدن به وسیله فتنه. اینجاست که هم در قرآن کریم و هم مفصّلاً در فرمایشات امیرالمؤمنین و سایر ائمه اطهار – علیهم السلام – اشاراتی شده است. امّا آنچه در نهج البلاغه آمده، مجموعه‌ای است که بنده به این وسعت در جای دیگر ندیده‌ام. حضرت علی علیه السلام مفصّلاً و به صورت‌های مختلف، برای مردم بیان میکنند که فتنههائی به دست خود آدمی‌زاد‌ها به وجود می‌آید و در چنین حالی ممکن است شما خودتان، ناخودآگاه عامل فتنه شوید؛ یعنی ابزاری در دست شیطان شوید، به طوری که خودتان نمی‌فهمید چه می‌کنید. دستی از پشت پرده شما را وسیله فتنه قرار می‌دهد و نهایتاً هم خودتان گمراه می‌شوید و هم دیگران را گمراه می‌کنید و به جهنّم می‌کشانید. اینجا باید بیشتر حواس انسان جمع باشد.

نمونه‌های فتنه بشری در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

میرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه فتنهها را، از قبل از ظهور پیامبر اسلام نقل می‌فرماید: «… وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیقِین‏ …»10: آن وقتی که خداوند پیامبر را مبعوث فرمود، مردم درگیر فتنه‌ عجیبی بودند که باعث شده بود، رشته‌های دین از هم گسسته شود و پایه‌های یقین منهدم شود. امکان نداشت به راحتی راه صحیح را یافت و به حقّ، یقین پیدا کرد. وقتی رشته‌های دین از هم گسسته شود، مردم گمراه، مشرک و بی دین می‌شوند. وقتی زمینه‌هائی برای یقین وجود ندارد، حداقل این است که به شک می‌افتند. شبهه‌ها و شکوک، اطراف‌شان را میگیرد و نمیدانند چگونه از این شبهه‌ها خارج شوند.

همچنین حضرت به موارد زیادی از اینگونه فتنهها که مربوط به زمان خودشان است، اشاره و عامل آن‌ها را شیطان معرفی میکنند. می‌فرماید: شیطان پیاده‌نظام و سواره‌نظام‌هائی دارد. فریاد کشیده و این‌ها را فراخوانده و علیه شما صف‌آرائی کرده است. این بیان یک تعبیر ادبی است؛ اما هر مجاز یا استعاره‌ای، مبتنی بر یک حقایقی است. در وراء این تشبیه‌ها و استعاره‌ها باید یک حقیقتی باشد که این تشبیه بر آن صادق باشد. معلوم میشود که شیطان در میان انسان‌ها، هم پیاده‌نظام دارد و هم سواره‌نظام. اگر بخواهیم مطابق فرهنگ روز صحبت کنیم باید بگوئیم: هم سخت‌افزار و هم نرم‌افزار دارد. هم جنگ نظامی می‌کند و هم جنگ نرم. هر دو راه را دارد. هم فتنههای نظامی برپا می‌کند، یعنی کسانی را به جان هم می‌اندازد که علیه یکدیگر اسلحه بکشند، و هم فتنههای نرم ایجاد می‌کند، یعنی انقلاب‌های نرم را هدایت می‌کند. در آن زمان هنوز چند سالی بیشتر از وفات پیغمبر اکرم(ص) نگذشته بود، که این فتنهها به دست شیطان و به رهبری وی ریشه‌گرفت. امیرالمؤمنین به صورت‌های مختلفی، هم هشدار می‌دهد، هم گله می‌کند و از دست مردم می‌نالد، و هم نسبت به عاقبت آن نگران است که به کجا خواهد انجامید. می‌فرماید: «أَلَا وَ إِنَّ الشَّیطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَیلَهُ وَ رَجِلَه‏ …»11: (خیل یعنی سواره‌نظام و رجل یعنی پیاده‌نظام) شیطان فراخوان کرده و همه اتباعش و کسانی که زیردستش هستند، چه به صورت افراد نظامی و دارای سلاح و چه کسانی که با وسوسه و افکار و شبهات و … مردم را منحرف میکنند، را فراخوانده است. این‌ها در مقابل شما صف‌آرائی کرده‌اند.

بصیرت در مصاف فتنه

حضرت در ادامه می‌فرماید: «وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی‏ مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَی…»: من بصیرت خودم را با خود دارم. نه خودم عمداً کار را بر خودم مشتبه کردم ـ‌یعنی نفسم مرا فریب دهد و عمداً اشتباه کنم و چیزی که می‌دانم باطل است، آن‌را حقّ جلوه دهم‌ـ و نه کسی توانسته امر را بر من مشتبه کند. من با بصیرتم می‌بینم که چه می‌کنم و می‌دانم چه کار باید بکنم. برای امیرالمؤمنین علیه السلام قبولاندن این حقایق به مردم بسیار سخت بود. برای ایشان سخت بود به مردم بفهماند که من اگر شمشیر می‌کِشم و هزاران نفر نمازخوان را می‌کُشم، این تکلیف من است و باید این کار را انجام دهم.

در طول چند سال حکومت علی علیه السلام ببینید چه جریاناتی پیش آمد. در جنگ صفین، در جنگ جمل و در جنگ نهروان، مهمّ‌‌ترین مشکل علی همین امر بود. در جنگ جمل آمدند و به او گفتند: ما می‌دانیم تو داماد پیغمبری و پیغمبر تو را دوست می‌داشت. تو آدم خوبی هستی و به اسلام خدمت کرده‌ای؛ امّا در مقابل تو زبیر، طلحه و همسر پیغمبر هستند. از کجا معلوم که تو درست میگوئی؟ شاید امر بر تو مشتبه شده است! اینکه می‌فرماید: «وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی …»، این جمله خیلی معنا دارد؛ یعنی شما اهل بصیرت نیستید. من اشتباه نمی‌کنم. من می‌فهمم چه می‌کنم. بعد در جنگ صفین قرآن‌ها را سر نیزه کردند و نهایتاً پیشنهاد حکمیت داده شد. باز همین‌هائی که از شاگردانش بودند و پای منبرش می‌آمدند و سال‌ها با او در ارتباط بودند، شمشیر کشیدند و گفتند: یا حکمیت را می‌پذیری، یا تو را می‌کشیم. وقتی فریاد می‌زند: «وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی …»، باید بفهمیم چه خون دلی می‌خورد که میگوید: من می‌فهمم چه کار باید بکنم؛ امّا امر بر شما مشتبه شده است.

کار به جائی کشید که در جنگ نهروان اصحاب خود علی و همان‌هائی که در جنگ صفین در رکاب او بودند بر روی او شمشیر کشیدند. تا آنجا که ایستاد و چهار هزار نفر از اصحاب خودش را که در جنگ صفین از یارانش بودند، را از دم شمشیر گذراند. بسیاری از مردم تعجّب می‌کردند و میگفتند: این‌ها نماز خوان، روزه گیر و حافظ قرآن هستند و پینه‌ها بر پیشانی دارند. چطور علی جرأت می‌کند که این‌ها را بکُشد؟

همان علی که برای گریه طفل یتیمی ناله می‌کرد، و برای اینکه خلخال از پای دختری ذمی کشیده بودند، گفت: اگر مسلمان از این ماجرا دقّ کند و بمیرد، جا دارد، شمشیر می‌کِشد و چهار هزار نفر از مسلمانان نماز خوانی که تا دیروز به حمایت او شمشیر می‌زدند را می‌کُشد. چنین کاری هم خیلی قدرت و هم خیلی بصیرت می‌خواهد؛ لذا فرمود: «… أَیهَا النَّاسُ فَإِنِّی فَقَأْتُ عَینَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یكُنْ لِیجْتَرِئَ عَلَیهَا أَحَدٌ غَیرِی‏ …»12: من چشم فتنه را درآوردم که غیر از من کسی جرأت این کار را نمی‌کرد. فتنه اینگونه است. به جائی می‌رسد که گاهی نزدیک‌ترین مؤمنین و باهوش‌ترین افراد کم می‌آورند. شخصی همچون علی و مؤید من عندالله باید باشد، که بداند در چنین موقعیتی چه باید کرد و چگونه باید چشم فتنه را درآورد. اگر این جریان ادامه پیدا کرده بود، معلوم نبود من و شما امروز چیزی از اسلام بدانیم. اگر خوارج حاکم شده بودند، و علی را زودتر از نوزدهم رمضان ضربه زده بودند، معلوم نبود چیزی از اسلام باقی بماند. با وجود چنین افرادی که می‌خواستند با ذهن و فکر خودشان و هر روز با یک فکری جامعه را اداره کنند، برای اسلام چه باقی می‌ماند؟ علی علیه السلام اینها را قلع و قمع کرد تا جریان سالم اسلام بر قرار شود. البته امتحان همیشه وجود دارد و کسانی در این امتحان‌ها مردود خواهند شد؛ امّا اینان بزرگ‌ترین مانعی بودند که دیگران راحت فریب‌شان را می‌خوردند. اگر کافر یا منافقی مخالفت می‌کرد، مخالفت با او مشکل نبود، و همه فریبش را نمی‌خوردند. امّا این حافظان قرآن، با آن پینه‌های پیشانی، با آن شب زنده‌داری‌ها، با آن مناجات‌ها و عبادت‌ها، مردم را فریب می‌دادند. خیلی از آنها هم نمی‌فهمیدند. البته ما نباید درباره باطن آن‌ها قضاوت کنیم. قضاوت دست خداست و در روز قیامت به حساب همه خواهد رسید؛ امّا علی الظاهر خیلی از این‌ها هم از سران‌شان که یک عدّه شیاطین بودند، فریب خورده بودند و به این دام جهالت افتاده بودند.

أَعَاذَنا اللهُ وَ إیاکُم إن شَاءَ الله.

1. التغابن / 15 .

2. البقره / 124.

3. المدثر / 30.

4. المدثر / 31.

5. همان.

6. الاعراف / 27.

7. طه / 120.

8. الاعراف / 21.

9. آل عمران / 144 .

10. نهج البلاغه، خطبه 2 .

11. همان، خطبه 10.

12. همان، خطبه 93.


بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 6

در چند جلسه گذشته بحث امتحان و فتنه را مطرح کردیم و بخشی از آیات و و روایاتی که در این زمینه بود، به اندازه‌ای که خداوند متعال توفیق داد، را تلاوت کردیم.

توحید افعالی در فتنهها

گاهی به امتحان، فتنه و الفاظی مشابه آن، گفته میشود. امّا آن‌طور که از بررسی‌های لغت‌شناسانه برمی‌آید، در اصل ریشه فتنه، به یک معنا، معنای سختی، آشفتگی، گرفتاری و امثال این‌ها نهفته است؛ ولی ویژگی‌هائی که در واژه فتنه ملحوظ است و غالباً به ذهن متبادر میشود، در امتحان، اختبار و ابتلا، این اندازه ملحوظ نیست. این طور الفاظ که کمابیش با هم مشابهت‌هائی دارند، و در مقام استعمال برخی از آنها امتیازاتی دارند، را معمولاً با مسامحه، مترادف میگویند.

به هر حال خدای متعال اموری را برای انسان پیش می‌آورد که انسان بر سر دو راهی قرار گیرد و مجبور باشد یکی را انتخاب کند. این امور گاهی مستقیماً به خدا نسبت داده میشود، و گفته میشود: خدا این امور را وسیله امتحان قرار داده‌ است، یا خدا خودش میگوید: ما این‌ها را فتنه قرار دادیم. مثلاً در مورد ناقه ثمود، خدای متعال می‌فرماید: «إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً …»1. وقتی آن‌ها درخواست کردند که ناقه از کوه بیرون بیاید، خدای متعال فرمود: ما این کار را انجام می‌دهیم و این ناقه را بیرون می‌آوریم؛ ولی این یک فتنه است؛ یعنی وسیله آزمایشی است، که آیا ایمان می‌آورید یا لج‌بازی می‌کنید و عناد می‌ورزید. به هر حال در برخی موارد به طور صریح، خداوند می‌فرماید: این کار ماست و من این‌ها را فتنه قرار دادم.

در بعضی موارد هم فتنه به شیطان نسبت داده میشود. مانند این آیه شریفه که می‌فرماید: «یا بَنی‏ آدَمَ لا یفْتِنَنَّكُمُ الشَّیطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیكُمْ مِنَ الْجَنَّة …»2: مبادا شیطان شما را مورد فتنه قرار دهد. در اینجا فتنه کننده، شیطان است. در بعضی موارد، فتنه به انسان‌ها نسبت داده شده‌است. در سوره عنکبوت می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِی فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّه‏ …»3: بعضی از مردم وقتی مورد اذیت و آزار قرار میگیرند، این سختی‌هائی که از ناحیه مردم متوجّه آن‌ها میشود را، مثل عذاب الهی تلقی میکنند؛ یعنی خیلی برایشان ناگوار است و در مقابل این‌ها به زانو در می‌آیند.

حاصل اینکه سه گونه نسبت وجود دارد: 1. فتنه‌ای که به خدا نسبت داده میشود؛ 2. فتنه‌ای که به شیطان نسبت داده میشود؛ 3. فتنه‌ای که به مردم نسبت داده میشود.

آیا موارد این‌ها فرق می‌کند؟ یعنی آن‌جائی که به مردم نسبت داده شده‌است، دیگر به خدا یا به شیطان نسبت داده نمیشود، یا امر به گونه دیگری است؟

ما با این روش تربیتی قرآن آشنا هستیم، که خدای متعال در یک روش تعلیم و تربیت، سعی می‌کند همه حوادثی که در عالم اتّفاق می‌افتد را، به خودش نسبت دهد. حتّی بادی که می‌وزد، بارانی که می‌بارد، گیاهی که می‌روید، همه این‌ها را به خودش نسبت می‌دهد. میگوید: «وَ هُوَ الَّذی یرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»4. خدای متعال میگوید: ما ابرها را راندیم، ما آب را نازل کردیم، ما گیاه را رویاندیم، ما شما را روزی دادیم و…؛ همه حوادث را به خود نسبت می‌دهد. اصطلاحاً، این روش تعلیم را توحید افعالی میگویند. خدا می‌خواهد از راه این تعلیمات، بندگان را متوجّه این نکته کند که سررشته کارها به دست اوست؛ اگرچه هزاران واسطه وجود دارد، ولی شما نباید نسبت آن‌را به ایجاد کننده اصلی فراموش کنید؛ بلکه او را باید اصل کار بدانید. امور دیگر نقش واسطه و مجرا را دارند. حتّی آنجائی که فاعل‌های با اراده در کار هستند، باز خداوند فعل را به خود نسبت می‌دهد. این یک روشی است که در قرآن کاملاً دیده میشود. البته این معنایش این نیست که وسائط نقشی ندارند؛ ولی توجّه ما باید بیشتر به آن سبب‌ساز اصلی باشد.

ادب در بندگی

البته روش تربیتی قرآن این است که معمولاً شرور را به خود انسان‌ها، یا به موجودات دیگر، یا به شیطان نسبت می‌دهد: «… زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُم‏ …»5. حضرت ایوب عرض کرد: «… مَسَّنِی الشَّیطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»6: پروردگارا! این گرفتاری‌ها را شیطان برای من فراهم کرده‌است. معمولاً قرآن شرور را به خدا نسبت نمیدهد. قرآن یک نوع ادب را به بشر می‌آموزد که انسان بدی‌هایش را همیشه متوجّه خودش کند. گاهی صریحاً می‌فرماید: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك‏ …»7: هر خیری از خداست و بدی‌ها از ناحیه خودت است. حضرت ابراهیم نیز در مقابل نمرود، وقتی می‌خواست خدا را معرفی کند، گفت: «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفین‏»8. بیماری را به خدا نسبت نداد؛ بلکه گفت: وقتی مریض شدم، خدا مرا شفا می‌دهد. این یک ادب است که انسان در مقام عبودیت بدی‌هایش را از خودش ببیند.

چون در فتنه بیشتر توجّه به مشکلات و گرفتاری‌ها و ابهام‌هاست، عموماً در موارد شرّ به کار می‌رود و این‌ها به غیر خدا نسبت ‌داده میشود. البته گاهی در موارد خیر هم به کار می‌رود ولذا نسبت فتنههای خیر به خدا نفی نمیشود؛ ولی به هر حال با آن دید توحیدی همه این‌ها انتساب به خدای متعال دارد.

نقش شیطان در فتنههای بشری

در مواردی که خدا فتنه را به انسان‌ها نسبت می‌دهد، باز نسبت این موارد به شیطان نفی نمیشود. مثل بسیاری از معصیت‌ها که از انسان سر می‌زند و در همه این موارد میگوئیم: شیطان آدم‌ها را فریب داد. قرآن هم می‌فرماید: «یا بَنی‏ آدَمَ لایفْتِنَنَّكُمُ الشَّیطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیكُمْ مِنَ الْجَنَّة …»9. نکته جالب این است که، بیرون کردن آدم و حوّا از بهشت را به شیطان نسبت می‌دهد، و میگوید: او بود که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، چون وسوسه او در این کار مؤثر بود. هر کس به هر اندازه که در فعل اثر دارد، می‌‌توان آن فعل را به او نسبت داد. معصیت هم از آن جهت که غالباً در اثر وسوسه‌های شیطان انجام میگیرد، می‌توان آن‌را به شیطان هم نسبت داد و گفت: شیطان ما را به این کار وا داشت. چون وسوسه شیطان در پیدایش فعل مؤثر بوده، این نسبت هم صحیح است. امّا معنایش این نیست که ما دیگر مقصّر نیستیم.

قرآن در رابطه با این‌که نقش ما و نقش شیطان در معصیت چه اندازه است، از قول شیطان می‌فرماید: « وَ قالَ الشَّیطانُ لَمَّا قُضِی الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِی عَلَیكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی‏ …»10: من بر هیچ یک از شما تسلط نداشتم. کار من این بود که به شما وعده می‌دادم و بعد هم خلف ‌وعده می‌کردم. میگفتم این کار را انجام بده، خیلی لذّت دارد. وقتی انجام می‌دادید، می‌دیدید که چنین خبری هم نبود. بارها امتحان می‌کردید، باز هم فریب می‌خوردید. کار من همین بود؛ یعنی شیطان نمیتواند کسی را مجبور به معصیت کند، مگر کسی که خودش را در اختیار شیطان قرار دهد. کسی که زمام اختیارش را به دست شیطان دهد، شیطان سوارش میشود و هر جا بخواهد، او را می‌برد. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون‏»11: تسلط او بر کسانی است که او را به ولایت بر خودشان می‌پذیرند. ترجمه ساده آن یعنی طوق بندگی او را به گردن می‌اندازند. چنین کسانی تسلیم شیطان می‌شوند، و شیطان هم بر آن‌ها مسلط میشود، و الّا ابتدائاً شیطان نمیتواند هیچ کسی را به زور وادار به گناه و انحراف کند. پس آن فتنههائی که موجب گمراهی می‌شوند و آن امتحان‌هائی که موجب مردود شدن می‌شوند، همه به شیطان هم نسبت داده میشود. یعنی شیطان به انسان کمک می‌کند که راه بد را انتخاب کند و توجّه به عواقب گناه نداشته باشد و عقل خودش را زیر پا بگذارد. در این جا چون شیطان هم کمک می‌کند، به او هم نسبت داده میشود.

امّا مجموع این عالم، دستگاهی است که خدا بر پا کرده است. انسان را با فطرت الهی‌اش، با غرایزش و با عقلی که به او داده‌است و عواملی چون انبیاء که به طرف خیر دعوت میکنند و عواملی مانند شیاطین انسی و جنّی که انسان را به طرف شرّ دعوت میکنند، همه این‌ها، دستگاهی است که خدا برقرار کرده‌است. پس همه این‌ها را در یک مرحله عالی‌تر و با نگاه توحیدی، می‌‌توان به خدا نسبت داد. خداست که انسان را می‌آزماید، و وسیله پیروزی در آزمایش، یا شکست در آزمایش را فراهم می‌کند. «… إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ …»12. با این دید اضلال هم به خدا نسبت داده میشود؛ چون وسیله اضلال، شیطان بود و شیطان را خدا آفریده و قدرت گمراه کردن را به او داده ‌است. پس این نسبت‌ها همه صحیح است و هیچ کدام دیگری را نفی نمی‌کند.

فتنههای اجتماعی

آنچه که بیشتر در این چند جلسه مورد نظر است، فتنههای اجتماعی است که عامل مباشر آن انسان‌ها هستند. ولی معنای مباشر بودن انسان، این نیست که شیطان مقصّر نیست؛ زیرا در هر گناه و رفتار غلطی شیطان نقشی دارد، نقش تقویت کننده، گمراه کننده و تزیین کننده. نقش اصلی شیطان این است که گناه را در نظر انسان خیلی لذّت‌بخش جلوه می‌دهد. بسیار بیشتر از آنچه واقعیت دارد: «… زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُم‏ …»13.

پس عوامل مختلفی در فتنههای بشری نقش دارند؛ امّا آن نقش اصلی که موجب میشود شخص مورد مؤاخذه قرار ‌گیرد و باید جوابش را بدهد، آن نقشی است که خود انسان‌ها دارند. این‌گونه نیست که چون شیطان در اغوا نقش داشته است، در قیامت برای ما عذری شود و مسؤولیت از دوش ما برداشته شود.

از آنجاکه هر حادثه‌ای که اتفاق می‌افتد، انسان‌های دیگر نسبت به آن تکلیفی دارند، در فتنههای انسانی هم – که نهایتاً به امتحان خدا بر میگردد – اولاً باید مواظب باشیم که در فتنه واقع نشویم؛ یعنی گمراه نشویم و خودمان عامل فتنه نباشیم. ثانیاً بعد از وقوع فتنه، سعی کنیم که آن‌را خاموش کنیم و آن‌هائی را که گمراه شده‌اند، نجات دهیم. معنای امتحان بودن این حوادث، همین است که در مقابل آن‌ها یک وظیفه‌ای داریم.

انواع فتنههای بشری

این حوادث انسانی که به یک معنا مصداق فتنه الهی و به یک معنا فتنه شیطانی است، به دو صورت انجام میگیرد:

1) وسیله امتحان در بعضی از این موارد، مستقیماً امری دینی نیست؛ یعنی گاهی آنچه که منشأ فتنه میشود، یک امر دنیوی است؛ مثل اکثر اختلافاتی که بین گروه‌هائی از انسان‌ها بر سر اموال، ریاست، مسائل جنسی و امثال این‌ها اتّفاق می‌افتد. این نوع فتنه سه محور عمده دارد: 1. مال، 2. مقام، و 3. شهوت. وقتی بسیاری از گرفتاری‌ها، جنگ‌ها، کشت و کشتارها که در طول تاریخ واقع شده‌است را ریشه‌یابی می‌کنیم، می‌بینیم منشأ آن‌ها همین امور است. یا میخواهند اموال دیگران را تصرف کنند، یا میخواهند بر دیگران سیادت و آقایی داشته باشند، و یا مسائل جنسی است. جامع این سه محور، حبّ دنیا است. البته جهت امتحان الهی بودنش، این است که خدا به وسیله مال یا مقام یا مسائل جنسی –از آن جهت که امر و نهی الهی به آن تعلق میگیرد، و نتیجه‌اش موجب ثواب و عقاب اخروی میشود- فرد را امتحان می‌کند؛ به این نحو که وقتی این درگیری‌ها پیش می‌آید، آیا مرتکب حلال می‌شوند یا حرام؟ پس موضوع امتحان ابتدائاً مسائل دنیائی است. یعنی دعوا بر سر این است که یکی میگوید: این مال من است، من باید داشته باشم و دیگری میگوید: من باید داشته باشم. صحبت بر سر حلال و حرام بودن نیست؛ صحبت بر سر این است که یکی میگوید: من باید رئیس باشم و دیگران باید از من اطاعت کنند، و دیگری میگوید: من باید رئیس باشم. البته این یک طیف وسیعی از مراتب دنیاپرستی را شامل میشود. مراتب ساده آن از اجتماعات کوچک مثل یک خانواده یا یک روستا شروع میشود تا می‌رسد به آنجا که بگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»14.

2) یک بخشی از این امتحانات، یا فتنههای اجتماعی و انسانی اموری است که مستقیماً مربوط به دین است. یعنی آن‌چه ابزار و موضوع فتنه و درگیری میشود، خود مسئله دین است.

مثلاً در درون یک دین، طرفداران دو مذهب بر سر این که مذهب من حقّ است یا مذهب تو، با هم درگیر می‌شوند. اینجا صحبت این نیست که چه کسی رئیس باشد. البته شیطان در مراحل بعد، همه این‌ها را مخلوط می‌کند؛ ولی آغاز کلام از اینجاست که آیا این مذهب حقّ است یا آن مذهب؟ این هم یک نوع فتنه است. فتنه‌ای که مستقیماً مربوط به دین باشد، بسیار مهلک و خطرناک است و هیچ کس از درگیری در این فتنه و کمک کردن به این فتنه معذور نیست. فتنه در دین، فتنه‌ای است که موجب شود، دین کسی از او سلب شود. این فتنه‌ای است که از کشتن بدتر است. کسی را بکُشند، برای او بهتر از این است که دین او را از دستش بگیرند و او را گمراه کنند؛ زیرا با کشتن او، نهایتاً چند روز زندگی دنیا را از او گرفته‌اند، و چه بسا بعد از این دنیا به بهشت رود و آمرزیده شود. امّا وقتی دین او را میگیرند، مستقیماً با سعادت و شقاوت او سر و کار دارد. قرآن کریم در یک جا می‌فرماید: «… الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل‏ …»15، و در یک جا می‌فرماید: «… الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل‏ …»16، و در جای دیگر می‌فرماید: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلَّه‏ …»17.

این مهم‌ترین نوع فتنه است که مستقیماً با سعادت و شقاوت انسان سر و کار دارد، و هیچ کس هم در آن معذور نیست. یعنی پایه‌های دین حقّ، آن قدر روشن است که اگر کسی ضروریات دین را انکار کند از او پذیرفته نمیشود؛ مگر این که در شرایطی باشد که واقعاً قاصر باشد و عقلش نرسد و به گوشش نخورده باشد. یا در یک شرایطی واقع شده باشد که اصلاً احتمال خلاف مذهب خودش را ندهد. امّا برای کسی که در اجتماع متمدّنی زندگی می‌کند، افتادن در دام فتنه دین، مساوی با شرک و کفر است. در بسیاری از روایات، فتنه‌ای که در قرآن آمده است را، به شرک یا به کفر تفسیر کرده‌اند. این تفسیر مربوط به فتنه‌ای است که هیچ کس از آن معذور نیست و این خطرناک‌ترین فتنهها است؛ یعنی فتنه‌ای که در آن عده‌ای گمراه شوند و به راه حقّ نرسند. این همان هدفی است که شیطان دنبال می‌کند: «… لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعین‏»18. نهایت آرزوی شیطان این است که هر چه بیشتر انسان‌ها گمراه شوند؛ اگرچه یک لحظه بیشتر باشد او به رقص در می‌آید و لذّتش در این است که انسانی را فریب دهد.

و صلی الله علی محمد و آله.

1. القمر / 27 .

2. الاعراف / 27 .

3. العنکبوت / 10 .

4. الاعراف / 57 .

5. الانفال / 48 .

6. ص / 41 .

7. النساء / 79 .

8. الشعراء / 80 .

9. الاعراف / 27 .

10. ابراهیم / 22 .

11. النحل / 100 .

12. الاعراف / 155 .

13. النمل / 24 .

14. النازعات / 24 .

15. البقره / 191 .

16. البقره / 217 .

17. الانفال / 39 .

18. ص / 82 .


بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 7

اقسام فتنهگران

موضوع بحث در چند جلسه گذشته فتنه بود. اندکی پیرامون مفهوم فتنه از لحاظ لغوی، کاربرد عرفی و شرعی بحث کردیم و اكنون دنبالة بحث را پی میگیریم.

اقسام فتنه‌کنندگان

قرآن کریم گاهی فاعلیت فتنه را به خدای متعال، گاهی به شیطان و در بسیاری از آیات، به انسان‌ها نسبت داده‌است. حتّی در یک مورد فتنه به خود شخص نسبت داده شده‌است؛ یعنی به کسانی گفته شما خودتان موجب فتنه برای خود شدید. در آیه 13 و 14 از سوره حدید می‌فرماید: در روز قیامت عدّه‌ای از ضعفاء‌الایمان و منافقین می‌بینند مؤمنین دارای نورانیتی هستند و به راحتی از صراط عبور میکنند؛ ولی خودشان در تاریکی به سر می‌برند و جلوی پای‌شان را نمی‌بینند و نمیدانند کجا بروند. می‌بینند بسیاری از این مؤمنین از دوستان یا همسایگان‌شان بوده‌اند. در حالی که آنها را صدا می‌زنند، میگویند: «… انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُم‏ …»: نگاهی به ما کنید تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نور شما استفاده کنیم. در جوابشان گفته میشود: «… ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا …»: به پشت سر خود بازگردید و كسب نور كنید! بعد از توصیف این ماجرا می‌فرماید: این‌ها سؤال میکنند: مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟ مؤمنین جواب میدهند: بله شما در ظاهر همراه ما بودید، «… وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِی حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ». مقصود ما عبارت «وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ» است، که فتنه را به خود این‌ها نسبت می‌دهد و میگوید: شما خود موجب فتنه خودتان شدید.

به هر حال در قرآن کریم، موردی که فتنه به عنوان یک امر اتّفاقی یا امری که فاعل جبری یا طبیعی داشته باشد، سراغ نداریم.

اهداف فتنه‌کنندگان

هر فاعل ارادی، از افعال ارادی‌اش هدفی را دنبال می‌کند. حال که فاعل فتنه (خدا یا شیطان یا انسان)، فاعلی ارادی است، این سؤال مطرح میشود که این فاعل‌های ارادی چرا فتنه میکنند؟ چرا خدا در عالم فتنه ایجاد می‌کند؟ چرا اجازه می‌دهد که شیطان فتنه‌گری کند؟ چرا به انسان‌هائی که از شیاطین انس و اعوان ابلیس هستند، اجازه ایجاد فتنه می‌دهد؟

1. هدف فتنههای الهی

در ضمن بحث‌های گذشته به جواب این سؤالات اشاره کردیم، که هدف از این امور، فراهم شدن زمینه برای آزمایش انسان است. از آن‌جا که انسان موجودی است که با اختیار، کار خویش را انجام می‌دهد، برای فراهم شدن زمینه انتخاب، باید دو عامل جاذبه، در دو طرف مختلف وجود داشته باشد، و یکی به یک طرف و دیگری به طرف دیگر جذب کند. در این جا انسان در نقطه صفر ایستاده‌است و باید با اراده خود یک طرف را انتخاب کند. تا زمانی که حدّاقل دو عامل از دو طرف نباشد، زمینه انتخاب آزاد فراهم نمیشود. پس باید از یک طرف عقل انسان، راهنمائی‌های انبیاء، و کمک‌های فرشتگان باشد ـچون فرشتگان دائماً برای مؤمنین دعا میکنند، و قرآن در اوصاف حاملین عرش می‌فرماید: «… یسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَی‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ»1: فرشتگان دائماً برای مؤمنین دعا و طلب رحمت میکنند‌ـ و در مقابلِ این عوامل، باید عواملی هم از طرف مقابل باشد، تا تعادل حاصل، و زمینه انتخاب فراهم شود. بنابراین، امتحان یعنی فراهم کردن زمینه‌هائی که انسان سر دو راهی واقع شود و یکی را انتخاب کند. این چنین نیست که فقط یک راه روشن وجود داشته باشد که مسیر را خود به خود مشخص کند؛ بلکه باید تأمل کرد و انتخاب کرد. گاهی هم انسان گیج میشود و نمیداند چه تصمیمی‌بگیرد؛ این فتنه است.

پس جواب این‌که چرا خدا ایجاد فتنه می‌کند، و یا به دیگران اجازه ایجاد فتنه می‌دهد، این است که این کار به خاطر امتحان انسان‌ها است. همیشه خدا این فتنهها را داشته، تا آخر هم خواهد داشت.

2. هدف فتنههای شیطان

اما صرف نظر از این تدبیر عام الهی که سنّت حاکم بر آفرینش انسان و زندگی او در این دنیا است، این سؤال مطرح میشود که شیطان چرا فتنه می‌کند؟ از نظر قرآن، شیطان یک موجود دارای شعور و مکلّف است، که سال‌ها خدا را عبادت کرد؛ امّا وقتی به وسیله امر به سجده برای حضرت آدم امتحان شد، از فرمان خدا سرپیچی کرد و در این امتحان مردود شد. اکنون او عامل فتنه برای دیگران شده است و قسم خورد: «… لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعین‏»2. خدا هم به او مهلت داده که در این عالم، در مقابل عوامل هدایت (یعنی عقل، انبیاء و کمک‌‌های فرشتگان)، زمینه گمراهی دیگران را فراهم کند. همان طور که انبیاء، اوصیاء و یارانی داشتند، و تربیت شده‌‌های انبیاء در ادامه راه انبیاء به آن‌ها کمک می‌کردند، شیطان هم انسان‌هایی را تربیت کرده‌ که آنها را در راستای هدفش به کار میگیرد، و آن‌ها شیاطین انس می‌شوند. قرآن میگوید: آن‌ها هم شیطانند ولو انسانند. وقتی جزء دار و دسته ابلیس شدند، آن‌ها هم شیطان می‌شوند و در صدد اغوای دیگران بر می‌آیند. امّا چرا؟ خود شیطان علّت این کارش روشن است. ابلیس به خاطر تکّبری که نسبت به حضرت آدم داشت، گفت: اکنون که من به خاطر سجده نکردن به آدم، مطرود درگاه الهی شدم، انتقامش را از فرزندانش میگیرم و همه آن‌ها را گمراه می‌کنم. علّت فتنه‌گری ابلیس کینه‌ای است که نسبت به جنس انسان پیدا کرده‌است. این منطق قرآن است که روشن و واضح است.

3. هدف انسان‌های فتنه‌گر

اما انگیزه انسان‌هائی که ایجاد فتنه میکنند، چیست؟ آن‌ها که ذاتاً با انسان‌‌های دیگر دشمنی ندارند. ابلیس کینه همه انسان‌ها را در دل دارد و همه را اغوا می‌کند؛ امّا چرا بعضی انسان‌ها، بعضی دیگر را اغوا میکنند و فتنه می‌انگیزند؟

3-1.شیاطین انسی

آدمیزادهای فتنه‌گر، دو دسته هستند. یک دسته کسانی هستند که طوق بندگی ابلیس را به گردن انداخته‌اند و مَرکب ابلیس شده‌اند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»3. از قرآن استفاده میشود که انسان‌هائی هستند که به اختیار خود، زمام امرشان را به دست شیطان میدهند. شاید برای ما تعجب‌آور باشد که چه طور ممکن است، آدم زمام کارش را به دست شیطان بدهد. گاهی عواملی باعث میشود که آدم خودش را در اختیار دیگری قرار دهد. نمونه‌‌های کوچکش (که زیاد اتّفاق می‌افتد) در محبّت‌‌های افراطی است. کسی آن چنان کر و کور میشود که خودش را در اختیار محبوبش قرار می‌دهد و میگوید: هر چه تو بگویی! هر کار، راه، و رفتاری که او میگوید خوب و صحیح است! چه لباسی خوب است؟ آن لباسی که او می‌پوشد! شیطان هم یک جاذبه‌هائی دارد. عدّه‌ای، اگرچه خود شیطان را نمی‌بینند، امّا دست شیطان و ابزارهای در دست او (ابزار معاصی) را می‌بینند که جاذبه‌هائی دارد، و خود را در اختیار شیطان قرار میدهند.

نمونه دیگر آن، که همه می‌توانیم درست درک کنیم، افراد معتادند. افرادی که به دود، مواد مخدّر، مسکرات، اینترنت -که اخیراً به مخدّرها اضافه شده- یا بعضی از اعتیادهای دیگر، معتاد می‌شوند، نمونه کسانی هستند که به دست خود زمام کار خویش را به دست دیگری داده‌اند. برخی افراد میگویند: ما تا شب فیلمی‌را تماشا نکنیم، خوابمان نمی‌برد. این‌ها از مصادیق «الَّذِینَ یتَوَلَّوْنَهُ» هستند؛ یعنی ولایت شیطان را پذیرفته‌اند و اختیارشان را به دست شیطان داده‌اند و هر کاری او میگوید، انجام میدهند. البته خود شیطان را نمی‌بینند: «… إِنَّهُ یراكُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیثُ لا تَرَوْنَهُم‏ »4: شما او را نمی‌بینید، امّا او و همکارانش، شما را می‌بینند. کسانی که این گونه نوکر شیطان و ابزار دست او شده‌اند، گویا دیگر اختیاری از خودشان ندارند. کسانی که اعتیادهای سخت پیدا میکنند، گاهی حاضر می‌شوند همه کاری انجام دهند، همه چیزشان را در اختیار دیگری قرار دهند، تا موادّ به دست بیاورند، همه چیز یعنی همه چیز! این‌گونه افراد به همین صورت هم عادت کرده‌اند که دیگران را اغوا کنند. چون نمونه‌های اعتیاد به موادّ مخدّر را زیاد دیده و شنیده‌ایم، راحت می‌پذیریم؛ امّا اعتیاد به گمراه کردن دیگران‌ را اگرچه دیده‌ایم، ولی درست درک نکرده‌ایم که این‌هم گونه‌ای اعتیاد است. عدّه‌ای طوری شده‌اند که طبیعت شیطانی پیدا کرده‌اند. دائماً میخواهند دیگران را اغوا کنند. این‌ها ملحق به ابلیس و به تعبیر قرآن شیاطین الانس هستند.

3-2. حسودان

دسته دیگری هستند که به این حدّ نرسیده‌اند؛ یعنی از شیطان تبعیت میکنند، امّا این طور نیست که چنین اعتیادی پیدا کرده باشند و کانّه اختیار از آن‌ها سلب شده باشد. (کانّه که میگوئیم از این جهت است که این امور هیچ کدام جبر مطلق نیست؛ بلکه اختیارها و اراده‌ها ضعیف می‌شوند، و الّا اگر جبر شد، تکلیف هم نیست.) این دسته گاهی دیگران را به فتنه می‌اندازند و گاهی هم یک کارهای خوبی انجام میدهند. حتّی گاهی به دیگران کمک میکنند و دست‌شان را میگیرند تا از یک خطری نجات‌شان دهند؛ ولی گاهی هم یک کارهای عجیب و غریبی میکنند. این‌ها چرا اینگونه عمل میکنند؟‌

این رفتار عوامل مختلف روانی دارد که احصاء آن مشکل است؛ ولی آنچه ما از قرآن استفاده می‌کنیم و از تجربه‌‌های عملی و مواردی که مورد تأیید روانشناسی است، به دست می‌آوریم، این است که مهمّ‌ترین – نه، تنها- عامل این رفتار حسد است.

داستان‌های قرآن در رابطه با حسد

در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده که خیلی عجیب است. جای دارد که سؤال شود اصلاً قرآن این داستانها را برای چه نقل کرده‌است؟ می‌فرماید: «وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین‏»5: داستان فرزندان آدم را برای مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قربانی کردند. پیداست که در آن زمان که خود حضرت آدم پیغمبر بوده، یک مناسک عبادی از جمله قربانی هم داشته‌اند. این دو برادر، یعنی جناب هابیل و قابیل قربانی کردند، و قربانی یکی قبول شد و یکی نشد. آن یکی که قربانی‌اش قبول نشد به برادر دیگر گفت: تو را حتماً خواهم کشت؛ چرا قربانی تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر دیگر گفت: تقصیر من نیست که قربانی تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قربانی تو را قبول کند. ولی او از روی حسد، کینه برادر را در دل گرفت و بالأخره او را کشت. این اولین داستانی است که در قرآن از آدمی‌زاد نقل شده‌ است و موضوع آن حسد است. یعنی آدمی‌زادها! بفهمید که امری در درون و در دل شما ممکن است به وجود بیاید که این همه فساد بر آن مترتّب شود. گناهی به این روشنی که هیچ توجیه عقلی ندارد.

می‌دانیم که قرآن، کتاب رمان، قصّه، یا تاریخ نیست؛ بلکه کتاب هدایت است. هدف قرآن از نقل این داستان‌ها این است که ما بفهمیم حسد چقدر می‌تواند خطرناک باشد.

داستان بعد مربوط به زمان حضرت یعقوب و حضرت یوسف است. «إِذْ قالُوا لَیوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ»6. یعقوب پیغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهیم است. ایشان دوازده پسر دارد که همه پیغمبرزاده هستند. این‌ها دیدند که این برادر کوچک پیش پدر عزیزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، یوسف و بردارش را بیشتر از ما دوست دارد؛ این درست نیست. پسرها برای پدری که خود پیغمبر است، تکلیف معین میکنند! میگویند: پدر ما به خاطر این‌که آن دو برادر کوچک‌تر را بیشتر دوست ‌دارد، در گمراهی آشکاری است. اکنون چگونه پدر را از این گمراهی درآوریم؟ راه حلّ‌شان این بود که «اقْتُلُوا یوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبیكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ»7: یوسف را بکشید تا یوسفی نباشد که پدر او را دوست داشته ‌باشد. یکی دیگر از آن‌ها که یک مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزمینی بفرستید که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدم‌های خوبی باشیم. اکنون که می‌بینیم پدر یوسف را بیشتر دوست دارد، نمیتوانیم آدم خوبی باشیم. یوسف را بکشیم تا آدم خوبی شویم؛ عجب راه خوبی!

چرا قرآن به این داستان اهمیت داده‌ است؟ برای این‌که بدانیم ممکن است در درون ما هم ‌چنین چیزی باشد، و بفهمیم چه خطری دارد. آدم برادر خود را، برادری که باید مایه افتخارش باشد، به خاطر این‌که یک مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بیشتر دوست دارد، می‌کُشد! و عامل آن حسد است.

داستان بعد به زمان پیغمبر اکرم اسلام(ص) و دستگاه نبوّت و امامت مربوط میشود. قرآن می‌فرماید: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ …»8. این آیه می‌تواند اشاره به این نکته باشد که بزرگ‌ترین عاملی که موجب به شهادت رساندن اهل‌بیت علیه السلام شد، حسد بود.

بنابراین اگر بگویم بزرگ‌ترین عامل فساد در طول تاریخ انسان‌ها، حسد بوده‌است،‌ حرف گزافی نگفته‌ایم.

پروردگارا به حق محمد و آل محمد، ما را از ریشه‌های فساد، از جهل، عصبیت، حسد و از سایر ریشه‌های کفر محفوظ بدار. دل‌های ما را به نور ایمان و معرفت روشن بفرما.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

1. غافر / 7 .

2. الحجر / 39 .

3. النحل / 100 .

4. الاعراف / 27 .

5. المائده / 27 .

6. یوسف / 8 .

7. یوسف / 9 .

8. النساء / 54 .


جستجو