بعد از رحلت پیامبر، بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود، حضرت على(ع) مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصى کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، آنحضرت در این مدت نه در جهادى شرکت کرد و نه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت، شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردى وحفظ اصل دين پرداخت.
این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مىرفتسهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على – علیه السلام مىخواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.
فعالیتهاى امام – علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه مىشد:
1 – عبادت خدا، آن هم به صورتى که در شان شخصیتى مانند حضرت على – علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مىدانست.
2 – تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیتشاگردانى مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام – علیه السلام به شمار مىرفت.
3 – پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه مىشدند وسؤالاتى مطرح مىکردند که پاسخگویى جز حضرت على – علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمىکردند. اگر این خلا به وسیله امام – علیه السلام پر نمىشد جامعه اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مىشد. وهنگامى که امام به کلیه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مىداد انبساط وشکفتگى عظیمى در چهره خلفایى که بر جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید مىآمد.
4 – بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجید وحدیثى از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام – علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على – علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداورى به شمار مىرفت، بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقى مىماند.
همین حوادث نوظهور ایجاب مىکرد که پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافى داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهاى نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبتبزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت على – علیه السلام در کسى نبود.
قسمتى از داوریهاى امام – علیه السلام واستفادههاى ابتکارى وجالب وى از آیات در کتابهاى حدیث وتاریخ منعکس است. (1)
5 – هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى وپارهاى از مشکلات با بن بست روبرو مىشد، امام – علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مىداشت ومسیر کار را معین مىکرد. برخى از این مشاورهها در نهج البلاغه ودرکتابهاى تاریخ نقل شده است.
6 – تربیت وپرورش گروهى که ضمیر پاک وروح آمادهاى براى سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام – علیه السلام بتوانند قلههاى کمالات معنوى را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمىتوان دید با دیده دل وچشم باطنى ببینند.
7 – کار وکوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام – علیه السلام با دستخود باغ احداث مىکرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مىکرد.
اینها اصول کارها وفعالیتهاى چشمگیر امام علیه السلام در این ربع قرن بود. ولى باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام – علیه السلام اهمیتشایانى نداده، خصوصیات وجزئیات زندگى حضرت على – علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکردهاند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه وبنى عباس وارد مىشوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مىگویند که چیزى را فروگذار نمىکنند.
آیا جاى تاسف نیست که خصوصیات زندگى بیست وپنجساله امام – علیه السلام در هالهاى از ابهام باشد ولى تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مىخواندند وسخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل مىشده ورازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مىافتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کردهاند، بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوهآرایش زنان ومعشوقههاى آنان را نیز بیان کردهاند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا ومردان حق مىرسند، همانان که اگر جانبازى وفداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمىتوانستند زمام خلافت وسیادت را در ستبگیرند، گویى بر خامه آنان زنجیر بستهاند وهمچون رهگذرى شتابان مىخواهند این فصل از تاریخ را به سرعتبه پایان برسانند.
نخستین برگ ورق مىخورد
نخستین برگ این فصل در لحظهاى ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بر سینه امام – علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت على – علیه السلام جریان این واقعه را در یکى از خطبههاى تاریخى خود (2) چنین شرح مىدهد:
یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظهاى از خدا وپیامبر او سرپیچى نکردهام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مىکردند وگام به عقب مىنهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالى که سرش بر سینه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرک ستبرچهرهام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یارى مىکردند. گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مىرفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مىخواندند مرتب به گوش مىرسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایستهتر نیست.
درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروهى را در سکوت فرو برد وگروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز ومخفیانه وا داشت.
پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نخستین واقعهاى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایى در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادى را که مىگفتند پیامبر فوت شده است تهدید مىکرد. هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مىکردند مؤثر نمىافتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مىبرد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیهاى (3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!
هنگامى که حضرت على – علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شد وگروهى از اصحاب او را کمک مىکردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مىکردند جنجال سقیفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برپا شد. رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را که براى غسل آماده مىشد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهاى لفظى واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالى که احدى از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند. (4)
در این گیر و دار که امامعلیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشتبه منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت على – علیه السلام را زد وبه گفت: دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفتبرنمى خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مىپذیرند. ولى حضرت على – علیه السلام سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود: من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستم.
همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت على – علیه السلام خواست که دستبرادر زاده خود را به عنوان بیعتبفشارد، ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.
چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على – علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت: نگفتم که دیگران در اخذ بیعتبر تو سبقت مىجویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولى تو حاضر نشدى ودیگران بر تو سبقت جستند.
آیا پیشنهاد عباس وابوسفیان واقع بینانه بود؟
چنانکه حضرت على – علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس مىشد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلمگروهى از شخصیتها را براى بیعت دعوت مىکرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم مىخورد ویا اساسا تشکیل نمىشد. زیرا دیگران هرگز جرات نمىکردند که مسئله مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب کنند.
با این حال، پیشنهاد عمومى پیامبر وبیعتخصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على – علیه السلام دور از واقع بینى بود و تاریخ در باره این بیعت همان داورى را مىکرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است. زیرا زمامدارى حضرت على – علیه السلام از دو حال خالى نبود: یا امام – علیه السلام ولى منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود. در صورت نخست، نیازى به بیعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وکاندیدا ساختن خود براى اشغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مىشد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج مىساخت ودر مسیر یک مقام انتخابى قرار مىداد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقتبین براى حفظ مقام وموقعیتخود به تحریف حقیقت دست نمىزند وسرپوشى روى واقعیت نمىگذارد، چه رسد به امام معصوم. در فرض دوم، انتخاب حضرت على – علیه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مىگرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمى ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت: «کانتبیعة ابی بکر فلتة وقى الله شرها». (5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.
از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.
وى وارد خانهحضرت على – علیه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:
فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیلههاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد. (6)
ولى حضرت على – علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود: «تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم».
طبرى مىنویسد:
على او را ملامت کردوگفت: تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى. تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازى نیست. (7)
ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خوبى دریافت ودر باره آن چنین ارزیابى کرد:
طوفانى مىبینم که جز خون چیز دیگرى نمىتواند آن را خاموش سازد. (8)
ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود واگر فداکارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزى نمىتوانست فرو نشاند.
گروه کینه توز
بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى وکینه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلى مىخوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته استبه این جهتبوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمىآمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند وتولدى دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم مىخورد.
بى جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافتبه جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:
ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمىورزیم، ولى از آن مىترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکههاى جنگ وبراى محو شرک وگسترش اسلام کشتهایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شدهاند. چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.
ابن ابى الحدید مىنویسد:
من در سال 610 هجرى کتاب «سقیفه» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مىخواندم. هنگامى که بحثبه سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن مىترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنى امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.
سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یاد آورى کرد وگفت:
آنچه را که حباب پیش بینى مىکرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى وکینه توزى برخى از اعراب نسبتبه خاندان خود مىترسید، زیرا مىدانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکههاى جهاد به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است ومىدانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالتبرانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره على سفارش مىکرد واو را وصى وزمامدار امت معرفى مىنمود تا بر اثر موقعیت ومقامى که خاندان رسالتخواهند داشتخون على وخون اهل بیت وى مصون بماند. . . اما چه مىتوان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهاى پاکى که از خاندان او ریختند. (9)
گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت على – علیه السلام را به پیشوایى امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت على – علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگى حضرت على – علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتى را براى او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است. اگر زمام امور در ستخاندان حضرت على – علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام – علیه السلام به وسیله جلادان بنى امیه وبنى عباس رخ نمىداد وخون پاک خاندان رسالتبه دستیک مشت مسلمان نما ریخته نمىشد.
سکوت پر معنى
جاى گفت وگو نیست که رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم جامعه اسلامى وخاندان رسالت را با بحران عجیبى روبرو ساخت وهرلحظه بیم آن مىرفت که آتش جنگ داخلى میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروایى شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامى به انحلال گراید وقبایل عرب تازه مسلمان به عصر جاهلیت وبت پرستى بازگردند.
نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنیادى بود که هنوز ریشههاى آن در دلها رسوخ نکرده واکثریت قابل ملاحظهاى از مردم آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند.
هنوز حضرت على – علیه السلام وبسیارى از یاران با وفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، از تغسیل وتدفین پیامبر فارغ نشده بودند که دو گروه از اصحاب مدعى خلافتشدند وجار وجنجال بسیارى به راه انداختند. این دو گروه عبارت بودند از:
1 – انصار، به ویژه تیره خزرج، که پیش از مهاجران در محلى به نام سقیفه بنى ساعده دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند که زمام کار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند واو را جانشین پیامبر سازند. ولى چون در میان تیرههاى انصار وحدت کلمه نبود وهنوز کینههاى دیرینه میان قبایل انصار، مخصوصا تیرههاى اوس وخزرج، به کلى فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد واوسیان با پیشوایى سعد که از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در این راه یارى نکردند بلکه ابراز تمایل کردند که زمام کار را فردى از مهاجران به ستبگیرد.
2 – مهاجران ودرراس آنان ابوبکر وهمفکران او. این گروه، با اینکه در انجمن سقیفه در اقلیت کامل بودند، ولى به علتى که اشاره شد توانستند آرایى براى ابوبکر گرد آورند وسرانجام پیروزمندانه از انجمن سقیفه بیرون آیند ودر نیمه راه تا مسجد نیز آراء وطرفدارانى پیدا کنند وابوبکر، به عنوان خلیفه پیامبر، بر منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم قرار گیرد ومردم را براى بیعت واطاعت دعوت کند.
جناح سوم ومسئله خلافت
در برابر آن دو جناح، جناح سومى وجود داشت که از قدرت روحى ومعنوى بزرگى برخوردار بود. این جناح تشکیل مىشد از شخص امیر مؤمنانعلیه السلام ورجال بنى هاشم وتعدادى از پیروان راستین اسلام که خلافت را مخصوص حضرت على – علیه السلام مىدانستند واو را از هر جهتبراى زمامدارى ورهبرى شایسته تر از دیگران مىدیدند.
آنان با دیدگان خود مشاهده مىکردند که هنوز مراسم تدفین جسد مطهر پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم به پایان نرسیده بود که دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پیامبر به جنگ وستیز برخاستند.
این جناح براى اینکه مخالفتخود را به سمع مهاجرین وانصار بلکه همه مسلمانان برسانند واعلام کنند که انتخاب ابوبکر غیر قانونى ومخالف تنصیص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ومباین اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا – علیها السلام – متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمىشدند. ولى این تحصن سرانجام در هم شکست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامى پیامبر را ترک گویند وبه مسجد بروند.
در آن وضعیت وظیفه جناح سوم بسیار سنگین بود. به ویژه امام – علیه السلام که با دیدگان خود مشاهده مىکرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مىشود وبه دنبال آن امور بسیارى از محور خود خارج خواهد شد. از این رو، امام – علیه السلام تشخیص داد که ساکت ماندن وهیچ نگفتن یک نوع صحه بر این کار نارواست که داشتشکل قانونى به خود مىگرفت وسکوت شخصیتى مانند امام – علیه السلام ممکن بود براى مردم آن روز ومردمان آینده نشانه حقانیت مدعى خلافت تلقى شود. پس مهر خاموشى را شکست وبه نخستین وظیفه خود که یاد آورى حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل کرد ودر مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، که به اجبار از او بیعتخواستند، رو به گروه مهاجر کرد وگفت:
اى گروه مهاجر، حکومتى را که حضرت محمدصلى الله علیه و آله و سلم اساس آن را پى ریزى کرد از دودمان او خارج نسازید ووارد خانههاى خود نکنید. به خدا سوگند، خاندان پیامبر به این کار سزاوارترند، زیرا در میان آنان کسى است که به مفاهیم قرآن وفروع واصول دین احاطه کامل دارد وبه سنتهاى پیامبر آشناست وجامعه اسلامى را به خوبى مىتواند اداره کند وجلو مفاسد را بگیرد وغنایم را عادلانه قسمت کند. با وجود چنین فردى نوبتبه دیگران نمىرسد. مبادا از هوى وهوس پیروى کنید که از راه خدا گمراه واز حقیقت دور مىشوید. (10)
امام – علیه السلام براى اثبات شایستگى خویش به خلافت، در این بیان، بر علم وسیع خود به کتاب آسمانى وسنتهاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وقدرت روحى خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تکیه کرده است، واگر به پیوند خویشاوندى با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز اشاره داشته یک نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است که به انتساب خود به پیامبر تکیه مىکردند.
طبق روایات شیعه امیر مؤمنان – علیه السلام با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبکر حاضر شده، شایستگى خود را براى خلافت، همچون بیان پیشین از طریق علم به کتاب وسنت وسبقت در اسلام بر دیگران وپایدارى در راه جهاد وفصاحت در بیان وشهامت وشجاعت روحى احتجاج کرد;چنانکه فرمود:
من در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصى ووزیر وگنجینه اسرار ومخزن علوم او هستم. منم صدیق اکبر وفاروق اعظم. من نخستین فردى هستم که به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق کردهام. من استوارترین شمادر جهاد با مشرکان، اعلم شما به کتاب وسنت پیامبر، آگاهترین شما بر فروع واصول دین، وفصیحترین شما در سخن گفتن وقویترین واستوارترین شمادر برابر ناملایمات هستم. چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟ (11)
امیر مؤمنان – علیه السلام در یکى دیگر از خطبههاى خود، خلافت را از آن کسى مىداند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت وداناترین آنها به دستورات الهى باشد; چنانکه مىفرماید:
اى مردم، شایسته ترین افراد براى حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور وداناترین آنها به دستورات الهى است. اگر فردى که در او این شرایط جمع نیستبه فکر خلافت افتاد از او مىخواهند که به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد کشته مىشود. (12)
این نه تنها منطق حضرت على – علیه السلام استبلکه برخى از مخالفان او نیز که گاه با وجدان بیدار سخن مىگفتند به شایستگى حضرت على – علیه السلام براى خلافت اعتراف مىکردند واذعان داشتند که با مقدم داشتن دیگرى بر او حق بزرگى را پایمال کردهاند.
هنگامى که ابوعبیده جراح از امتناع حضرت على – علیه السلام از بیعتبا ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد وگفت:
زمامدارى را به ابوبکر واگذار که اگر زنده ماندى واز عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبتبه زمامدارى از همه شایسته تر هستى، زیرا ملکات فاضله وایمان نیرومند وعلم وسیع ودرک وواقع بینى وپیشگامى در اسلام وپیوند خویشاوندى ودامادى تو سبتبه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بر همه محرز است. (13)
امیر مؤمنان – علیه السلام در بازستاندن حق خویش تنها به اندرز وتذکر اکتفا نکرد، بلکه بنا به نوشته بسیارى از تاریخنویسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ونور دیدگان خود حسنین – علیهما السلام – با سران انصار ملاقات کرد تا خلافت را به مسیر واقعى خود باز گرداند. ولى متاسفانه از آنان پاسخ مساعدى دریافت نکرد، چه عذر مىآوردند که اگر حضرت على پیش از دیگران به فکر خلافت افتاده، از ما تقاضاى بیعت مىکرد ما هرگز او را رها نکرده، با دیگرى بیعت نمىکردیم.
امیر مؤمنان در پاسخ آنان مىگفت: آیا صحیح بود که من جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در گوشه خانه ترک کنم وبه فکر خلافت واخذ بیعتباشم؟ دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در تایید سخنان حضرت على – علیه السلام مىفرمود: على به وظیفه خود از دیگران آشناتر است. حساب این گروه که على را از حق خویش بازداشتهاند با خداست. (14)
این نخستین کار امام – علیه السلام در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طریق تذکر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولى، به شهادت تاریخ، امام – علیه السلام از این راه نتیجه اى نگرفت وحق او پایمال شد. اکنون باید پرسید که در چنان موقعیتخطیر ووضع حساس، وظیفه امام چه بود. آیا وظیفه او تنها نظاره کردن وساکت ماندن بود یا قیام ونهضت؟
براى امام علیه السلام بیش از یک راه وجود نداشت
اندرز ویاد آوریهاى امیر مؤمنان – علیه السلام در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ودر حضور گروهى از مهاجرین وانصار، حقیقت را روشن ساخت وحجت را بر همهمسلمانان تمام کرد. اما خلیفه وهمفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرار ورزیدند ودر صدد گسترش قدرت خویش بر آمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام – علیه السلام نبود، بلکه بیش از پیش پایههاى خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مىساخت ومردم به تدریج وجود چنین حکومتى را به رسمیتشناخته، کم کم به آن خو مىگرفتند.
در این وضعیتحساس، که گذشت هر لحظه اى به زیان خاندان رسالت وبه نفع حکومت قتبود، تکلیف شخصیتى مانند حضرت على – علیه السلام چه بود؟در برابر امام – علیه السلام دو راه بیش وجود نداشت: یا باید به کمک رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپیروان راستین خویش بپا خیزد وحق از دست رفته را باز ستاند، یا اینکه سکوت کند واز کلیه امور اجتماعى کنار برود ودر حد امکان به وظایف فردى واخلاقى خود بپردازد.
علائم وقرائن گواهى – چنانکه ذیلا خواهد آمد – مىدهند که نهضت امام – علیه السلام در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنیاد اسلامى نبود. لذا پیمودن راه دوم براى حضرت على – علیه السلام متعین ولازم بود.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از ارتداد امت نگران بود
1 – آیات قرآنى حاکى ازآن است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلمدر دوران حیات خود از آینده جامعه اسلامى سخت نگران بود وبا مشاهده یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت مىگرفت که ممکن است گروه یا گروههایى پس از درگذشت او به دوران جاهلى بازگردند وسنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.
این احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت که در جنگ احد، وقتى شایعه کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده کرد که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته، به کوهها ونقاط دور دست پناه بردند وبرخى تصمیم گرفتند که از طریق تماس با سرکرده منافقان (عبد الله بن ابى) از ابوسفیان امان بگیرند. وعقاید مذهبى آنان چنان سست وبى پایه شد که در باره خدا گمان بد بردند وافکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر مىدارد:
و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شیء . (آل عمران: 153;
گروهى از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که در باره خدا گمانهاى باطل، به سان گمانهاى دوران جاهلیت، مىبردند ومىگفتند: آیا چاره اى براى ماهست؟
قرآن کریم در آیه اى دیگر تلویحا از اختلاف ودو دستگى یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پس از رحلت او خبر داده، مىفرماید:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین . (آل عمران: 144)
محمد فقط پیامبرى است که پیش از او نیز پیامبران آمدهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار وعقاید جاهلیتباز مىگردید؟هرکس عقبگرد کند ضررى به خدا نمىرساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نیک مىدهد.
این آیه از طریق تقسیم اصحاب پیامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلى» و«ثابت قدم وسپاسگزار» تلویحا مىرساند که پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ممکن است مسلمانان دچار اختلاف ودودستگى شوند.
2 – بررسى سرگذشت گروهى که در سقیفه بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مىدهد که در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد وتعصبهاى قومى وعشیره اى وافکار جاهلى بار دیگر خود را از خلال گفت وگوهاى یاران پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم نشان داد وروشن شد که هنوز تربیت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نکرده، اسلام وایمان جز سرپوشى بر چهره جاهلیت ایشان نبوده است.
بررسى این واقعه تاریخى به خوبى مىرساند که هدف از آن اجتماع وآن سخنرانیها وپرخاشها، جز منفعت طلبى نبوده است وهرکس مىکوشید که لباس خلافت را، که باید بر اندام شایسته ترین فرد امت پوشیده شود، بر اندام خود بپوشد. آنچه که در آن انجمن مطرح نبودمصالح اسلام ومسلمانان بود وتفویض امر به شایسته ترین فرد امت که با تدبیر خردمندانه ودانش وسیع وروح بزرگ واخلاق پسندیده خود بتواند کشتى شکسته اسلام را به ساحل نجات رهبرى کند.
در آن اوضاع که عقیده اسلامى در قلوب رسوخ نکرده، عادات وتقالید جاهلى هنوز از دماغها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلى ودسته بندى گروهى مایه انحلال جامعه وموجب بازگشتبسیارى از مردم به بت پرستى وشرک مىشد.
3 – از همه روشنتر سخنان حضرت على – علیه السلام در آغاز حوادث سقیفه است. امام در سخنان خود به اهمیت اتحاد اسلامى وسرانجام شوم اختلاف وتفرقه اشاره کرده است. از باب نمونه هنگامى که ابوسفیان مىخواست دستحضرت على – علیه السلام را به عنوان بیعتبفشارد وازاین راه به مقاصد پلید خود برسد، امام رو به جمعیت کرد وچنین فرمود:
موجهاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید. از ایجاد اختلاف ودودستگى دورى گزینید ونشانههاى فخر فروشى را از سر بردارید. . . اگر سخن بگویم مىگویند بر فرمانروایى حریص است واگر خاموش بنشینم مىگویند از مرگ مىترسد. به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است. اگر سکوت مىکنم به سبب علم وآگاهى خاصى است که در آن فرو رفتهام واگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب ولرزان مىشدید. (15)
علمى که امام – علیه السلام از آن سخن مىگوید همان آگاهى ازنتایج وحشت آور اختلاف ودودستگى است. او مىدانست که قیام وجنگ داخلى به قیمت محو اسلام وبازکشت مردم به عقاید جاهلى تمام مىشود.
4 – هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشتبه آیین نیاکان را بر افراشتند وعملا با حکومت مرکزى به مخالفتبرخاستند وحاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. نخستین کارى که حکومت مرکزى انجام داد این بود که گروهى از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را براى نبرد با مرتدان بسیج کرد تا بار دیگر به اطاعت از حکومت مرکزى وپیروى از قوانین اسلام گردن نهند ودر نتیجه اندیشهارتداد که کم وبیش در دماغ قبایل دیگر نیز در حال تکوین بود ریشه کن شود.
علاوه بر ارتداد بعضى قبایل، فتنه دیگرى نیز در یمامه برپا شد وآن ظهور مدعیان نبوت مانند مسیلمه وسجاح وطلیحه بود.
در آن اوضاع واحوال که مهاجرین وانصار وحدت کلمه را از دست داده، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعیان دروغگو در استانهاى نجد ویمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند، هرگز صحیح نبود که امام – علیه السلام پرچم دیگرى برافرازد وبراى احقاق حق خود قیام کند. امام در یکى از نامههاى خود که به مردم مصر نوشته استبه این نکته اشاره مىکند ومىفرماید:
به خدا سوگند، من هرگز فکر نمىکردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به دیگرى که دست او را به عنوان بیعت مىفشردند. از این رو، من دست نگاه داشتم. دیدم که گروهى از مردم از اسلام بازگشتهاند ومىخواهند آیین محمدصلى الله علیه و آله و سلم را محو کنند. ترسیدم که اگر به یارى اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیى در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر از حکومت چند روزه اى است که به زودى مانند سراب یا ابر از میان مىرود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم ومسلمانان را یارى کردم تا آن که باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت. (16)
در آغاز خلافت عثمان که شوراى تعیین خلافتبه نفع عثمان راى داد، امام – علیه السلام رو به اعضاى شورا کرد وگفت:
همگى مىدانید که من براى خلافت از دیگران شایسته ترم. ولى مادام که امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت را رها مىکنم; هرچند بر من ستم شود. واگر من نسبتبه حکومت از خود بى میلى نشان مىدهم به جهت درک ثواب وپاداشى است که در این راه وجود دارد. (17)
ابن ابى الحدید مىگوید:
در یکى از روزهایى که على عزلت گزیده، دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى وى فاطمه زهرا، او را به قیام ونهضت وبازستانى حق خویش تحریک کرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى
«اشهد ان محمدا رسول الله»
بلند شد. امام رو به همسر گرامى خویش کرد وگفت: آیا دوست دارى که این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همین است که من در پیش گرفتهام. (18)
به سبب اهمیت موضوع، قدرى پیرامون آن بحث کرده، نتایج قیام مسلحانه امام – علیه السلام را با ارائه اسناد صحیح بررسى مىکنیم.
ارزش والاى هدف
در میان مسائل اجتماعى کمتر مسئله اى، از حیث اهمیت ونیاز به دقت، به پایه مدیریت ورهبرى مىرسد. شرایط رهبرى آنچنان دقیق وحایز اهمیت است که در یک اجتماع بزرگ، تنها چند نفر انگشتشمار واجد آن مىشوند.
در میان همه نوع رهبرى، شرایط رهبران آسمانى به مراتب سنگینتر ووظایف آنان بسیار خطیرتر از شرایط ووظایف رهبران اجتماعى است که با گزینش جامعه چنین مقام وموقعیتى را به دست مىآورند.
در رهبریهاى الهى ومعنوى هدف بالاتر وارجمندتر از حفظ مقام وموقعیت است ورهبر براى این برانگیخته مىشود که به هدف تحقق بخشد وچنانچه بر سر دو راهى قرار گیرد وناچار شود که یکى را رها کرده دیگرى را برگزیند، براى حفظ اصول واساس هدف، باید از رهبرى دستبردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعیت رهبرى خویش بشمارد.
امیر مؤمنان – علیه السلام نیز پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با این مسئله مهم روبرو شد. زیرا هدف از رهبرى وفرمانروایى او پرورش نهالى بود که به وسیله پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در سرزمین حجاز غرس شده بود;نهالى که باید به مرور زمان به درختى برومند وبارور مبدل شود وشاخههاى آن بر فراز تمام جهان سایه بگستراند ومردم در زیر سایه آن بیارامند واز ثمرات مبارکش بهره مند شوند.
امام – علیه السلام پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تشخیص داد که در موقعیتى قرار گرفته است که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت وحفظ مقام خود کند اوضاعى پیش مىآید که زحمات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم وخونهاى پاکى که در راه هدف مقدس آن حضرت ریخته شده استبه هدر مىرود.
عقدهها وکینههاى دیرینه
جامعه اسلامى در آن ایام چنان دچار اختلاف نظر ودودستگى شده بود که یک جنگ داخلى ویک خونریزى کوچک موجب انفجارهایى در داخل وخارج مدینه میشد. بسیارى از قبایلى که در مدینه یا بیرون از آن زندگى مىکردند نسبتبه حضرت على – علیه السلام بى مهر بوده، کینه او را سختبه دل داشتند. زیرا حضرت على – علیه السلام بودکه پرچم کفر این قبایل را سرنگون کرده، قهرمانانشان ر ا به خاک ذلت افکنده بود. اینان، هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خداپرستى وپیروى از اسلام تظاهر مىکردند، ولى در باطن بغض وعداوت خود را نسبتبه مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.
در چنان موقعیتى اگر امام – علیه السلام از طریق توسل به قدرت وقیام مسلحانه در صدد اخذ حق خویش بر مىآمد به نتایج زیر منجر مىشد:
1 – در این نبرد امام – علیه السلام بسیارى از یاران وعزیزان خود را که از جان ودل به امامت ورهبرى او معتقد بودند از دست مىداد. البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جاى خود بازمى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تاسفبار نبود، ولى چنانکه خواهیم گفت، با کشته شدن این افراد حق به صاحب آن باز نمىگشت.
2 – نه تنها حضرت على – علیه السلام عزیزان خود را از دست مىداد بلکه قیام بنى هاشم ودیگر عزیزان ویاران راستین حضرت على سبب مىشد که گروه زیادى از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که به خلافت امام – علیه السلام راضى نبودند وبه آن تن نمىدادند نیز کشته شوند ودر نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف مىگرایید. این گروه، هرچند در مساله رهبرى در نقطه مقابل امام – علیه السلام موضع گرفته بودند، ولى در امور دیگر اختلافى با آن حضرت نداشتند وقدرتى در برابر شرک وبت پرستى ومسیحیت ویهودیتبه شمار مىرفتند.
3 – براثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست که نهال اسلام در سرزمین آنها کاملا ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پیوسته، صف واحدى تشکیل مىداد وچه بسا بر اثر قدرت مخالفان ونبودن رهبرى صحیح در مرکز، چراغ توحید براى ابد به خاموشى مىگرایید.
امیر مؤمنان – علیه السلام این حقایق تلخ ودردناک را از نزدیک لمس مىکرد ولذا سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح مىداد. خوب است این مطالب را از زبان خود امام – علیه السلام بشنویم.
عبد الله بن جناده مىگوید:
من در نخستین روزهاى زمامدارى على از مکه وارد مدینه شدم ودیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گرد آمدهاند ومنتظر ورود امام هستند. پس ازمدتى على، در حالى که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد. همه دیدهها به سوى او دوخته شده بود تا اینکه در مسند خطابه قرار گرفت وسخنان خود را پس از حمد وثناى خداوند چنین آغاز کرد:
هان اى مردم، آگاه باشید هنگامى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از میان ما رختبربست لازم بود که کسى با ما در باره حکومتى که او پى ریزى کرد نزاع نکندوبه آن چشم طمع ندوزد، زیرا ما وارث وولى وعترت او بودیم. اما برخلاف انتظار، گروهى از قریش به حق ما دست دراز کرده، خلافت رااز ما سلب کردند واز آن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شکاف واختلاف در میان مسلمانان نبود وبیم آن نمىرفت که بار دیگر کفر وبت پرستى به ممالک اسلامى باز گردد واسلام محو ونابود شود، وضع ما غیر این بود که مشاهده مىکنید. (19)
کلبى مىگوید:
هنگامى که على – علیه السلام براى سرکوبى پیمان شکنانى مانند طلحه وزبیر عازم بصره شد خطبه اى به شرح زیر ایراد کرد:
هنگامى که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد قریش، با خودکامگى، خود را بر ما مقدم شمرد وما را از حقمان بازداشت. ولى من دیدم که صبر وبردبارى بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان وریختن خون آنان است. زیرامردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند ودین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد، وکمترین سستى آن را فاسد مىکرد وکوچکترین فرد آن را واژگون مىساخت. (20)
ابن ابى الحدید، که هم به حضرت على – علیه السلام مهر مىورزد وهم نسبتبه خلفا تعصب دارد، در باره کینههاى ریشه دار گروهى از صحابه نسبتبه امیر المؤمنین – علیه السلام چنین مىنویسد:
تجربه ثابت کرده است که مرور زمان سبب فراموشى کینهها وخاموشى آتش حسد وسردى دلهاى پرکینه مىشود. گذشت زمان سبب مىشود که نسلى بمیرد ونسل دیگر جانشین آن گردد ودر نتیجه کینههاى دیرینه به صورت کمرنگ از نسل قبل به نسل بعد منتقل شود. روزى که حضرت على بر مسند خلافت نشستبیست وپنجسال از رحلت پیامبر مىگذشت وانتظار مىرفت که در این مدت طولانى عداوتها وکینهها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار، روحیه مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود وعداوت وکینه اى که در دوران پیامبر وپس از درگذشت وى نسبتبه حضرت على داشتند کاهش نیافته بود. حتى فرزندان قریش ونوباوگان وجوانانشان، که شاهد حوادث خونین معرکههاى اسلام نبودند وقهرمانیهاى امام را در جنگهاى بدر واحد و. . . بر ضد قریش ندیده بودند، به سان نیاکان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مىورزیدند وکینه او را به دل داشتند.
. . . چنانچه امام، با این وضع، پس از درگذشت پیامبر بر مسند خلافت تکیه مىزد وزمام امور را به دست مىگرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مىشد وانفجارهایى رخ مىداد که نتیجه آن جز محو اسلام ونابودى مسلمانان وبازگشت جاهلیتبه ممالک اسلامى نبود. (21)
امام – علیه السلام در یکى از سخنرانیهاى خود به گوشه اى از نتایج قیام مسلحانه خود اشاره کرده، مىفرماید:
پس از درگذشت پیامبر در کار خویش اندیشیدم. در برابر صف آرایى قریش جز اهل یتخود یار ویاورى ندیدم. پس به مرگ آنان راضى نشدم وچشمى را که در آن خاشاک رفته بود فرو بستم وبا گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود نوشیدم وبر گرفتگى راه نفس وبر حوادث تلختر از زهر صبر کردم. (22)
اتحاد مسلمانان
اتحاد مسلمانان از بزرگترین آمال وآرزوهاى امام – علیه السلام بود. او به خوبى مىدانست که این اتحاد در زمان پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم سبب شده بود که رعب عجیبى در دل امپراتوران جهان وقدرتهاى بزرگ رخنه کند واسلام به سرعت رشد ونمو کرده، گسترش یابد. ولى اگر این وحدت به جهت مسئله رهبرى از بین مىرفت مسلمانان دچار انواع گرفتاریها واختلافات مىشدند وبالاخص گروهى از قریش که به کسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسى خود را بر پیکر اسلام وارد سازند.
در میان مهاجران، ماجراجویانى به نام سهیل بن عمرو، حارث بن هشام، عکرمة بن ابى جهل و. . . بودند که مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان وبه ویژه انصار به شمار مىرفتند، ولى سپس، به عللى ودر ظاهر، کفر وبت پرستى را ترک کردند واسلام آوردند. وقتى انصار، پس از شکست در سقیفه، به هوادارى امام – علیه السلام برخاستند ومردم را به پیروى از او دعوت کردند، این افراد ماجراجو بى اندازه ناراحتشدند واز دستگاه خلافتخواستند که تیره خزرج از انصار را باید براى بیعت دعوت کند واگر از بیعتسرباز زدند با آنها به نبرد برخیزد.
هریک از سه نفر مذکور در اجتماع بزرگى سخنرانى کرد. ابوسفیان نیز به آنان پیوست! در برابر آنان، خطیب انصار به نام ثابتبن قیس به انتقاد از مهاجران برخاست وبه سخنان آنان پاسخ داد.
جنگ میان مهاجرین وانصار، به صورت ایراد خطابه وشعر، تا مدتى ادامه داشت. متن سخنان واشعار طرفین را ابن ابى الحدید در شرح خود آورده است. (23)
با در نظر گرفتن این اوضاع روشن مىشود که چرا امام – علیه السلام سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد وچگونه با حزم وتدبیر، کشتى طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبرى کرد. واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخیم اختلاف و دودستگى را پیش بینى نمىکرد، هرگز اجازه نمىداد مقام رهبرى از آن دیگران باشد.
در همان روزهاى سقیفه، یک نفر از بستگان حضرت على – علیه السلام اشعارى در مدح او سرود که ترجمهآنها چنین است:
من هرگز فکر نمىکردم که رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب کنند.
آیا حضرت على نخستین کسى نیست که بر قبله شما نماز گزارد؟ آیا داناترین شما به قرآن وسنت پیامبر او نیست؟
آیا وى نزدیکترین فرد به پیامبر نبود؟ آیا او کسى نیست که جبرئیل او را در تجهیز پیامبر یارى کرد؟ (24)
هنگامى که امام – علیه السلام از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد وفرمود:
«سلامة الدین احب الینا من غیره».
سلامت اسلام از گزند اختلاف، براى ما از هر چیز خوشتر است.
در جنگ صفین مردى از قبیلهبنى اسد از امام – علیه السلام سؤال کرد: چگونه قریش شما را از مقام خلافت کنار زدند؟حضرت على – علیه السلام از سؤال بى موقع او ناراحتشد، زیرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در میان صفوف آنان مىشد. لذا امام – علیه السلام پس از ابراز ناراحتى چنین فرمود:
به احترام پیوندى که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دارى وبه سبب اینکه هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مىگویم. رهبرى امت از آن ما بود وپیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود، اما گروهى بر آن بخل ورزیدند وگروهى از آن چشم پوشیدند. داور میان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوى اوست. (25)
اینها بعضى از علل سکوت امیرمؤمنان حضرت على – علیه السلام بود که به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حق خود کشید وبیست وپنجسال جرعههاى تلختر از زهر نوشید.
پىنوشتها:
1 – محقق عالیقدر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى کتابى تحت این عنوان نوشته که به فارسى نیز ترجمه شده است.
2 – نهج البلاغه عبده، خطبه 192: «لقد علم المستحفظون من اصحاب محمدصلى الله علیه و آله و سلم. . . ».
3 – آیه 30 سوره زمر: انک میت و انهم میتون ( تو مىمى میرى ودیگران نیز مىمیرند).
4 – در باره تاریخچه سقیفه واینکه چگونه ابوبکر با پنج راى روى کار آمد به کتاب رهبرى امت و پیشوائى در اسلام تالیف هاى نگارنده مراجعه فرمایید. چون در آن دو کتاب پیرامون فاجعه سقیفه به طور گسترده سخن گفتهایم، در اینجا دامن سخن را کوتاه کردیم.
5 – تاریخ طبرى، ج3، ص 205; سیره ابن هشام، ج4، ص 308.
6 – الدرجات الرفیعة، ص87:
بنى هاشم لا تطعموا الناس فیکم
فما الامر الا فیکم والیکم
ولا سیما تیم ابن مرة او عدی
ولیس لها الا ابو حسن علی
7 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص 45.
8 – «انی لارى عجاجة لا یطفؤها الا الدم». ; همان، ج2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهرى.
9 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص53.
10 – الامامة والسیاسة، ج1، ص 11.
11 – احتجاج طبرسى، ج1، ص 95.
12 – نهج البلاغه عبده، خطبه 168: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه. . . ».
13 – الامامة والسیاسة، ج1، ص 12.
14 – الامامة والسیاسة، ج1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص47، نقل از نامه معاویه.
15 – نهج البلاغه، خطبه 5.
16 – نهج البلاغه عبده، نامه 62.
17 – نهج البلاغه عبده، خطبه 71.
18 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج11، ص113.
19 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج1، ص307.
20 – همان، ج8، ص 30.
21 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج11، ص 114(خطبه 311).
22 – فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی فضننتبهم عن الموت واغضیت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم و على امر من طعم العلقم. نهج البلاغه عبده، خطبه26. قریب این مضمون در خطبه 212 نیز آمده است.
23 – ر. ک. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج6، ص45 – 23.
24 – همان، ج6، ص 21.
25 – نهج البلاغه عبده، خطبه157.