اخلاص در محبت

 

درمناجات محبيّن مي خوانيم «وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ.» من را از كسانى قرار بده كه آنها را براى دوستى و محبت خودت خالص كردى. همانطور كه عرض كردم اصل محبت مفروض است، و الاّ اين مناجات با اين لحن و اين سرآغاز مناسبت نداشت.

 

اخلاص در محبت
ظاهراً منظور از خالص شدن براى محبت خدا همان معنايى است كه در ذيل دعاى عرفه‏ى سيد الشهداء آمده كه مضمونش اين است: خدايا تو اغيار را از دل من زايل كن تا در دل من جز محبت تو چيزى نمانَد. در توضيح مفهوم محبت و واژه‏هايى كه مرادف آن بود عرض كرديم كه محبت در زبان عربى مفهوم گسترده‏اى دارد. از مراتب نازل محبت تا كامل‏ترين مراتب آن؛ يعنى كسانى كه ديگر در دلشان جز توجه به محبوب چيزى باقى نمى‏ماند. اينكه مى‏گويد من را از كسانى كه براى محبت تو خالص هستند قرار بده، يعنى ممكن است انسان محبت خدا را داشته باشد ولى در كنارش محبت ديگرى هم باشد. گاهى هم ممكن است تزاحم و تعارض پيدا كند. مثل محبت‏هايى كه انسان در دنيا دارد. دو تا دوست دارد كه هم اين رفيقش را دوست دارد و هم آن رفيقش را. تا آنجا كه مى‏تواند رفتارش را تقسيم مى‏كند، مقدارى با اين معاشرت دارد و مقدارى هم با آن يكى. هميشه هم كه نمى‏شود 24 ساعت با همه انس داشته باشد. سعيش بر اين است كه يك ساعت با اين باشد و يك ساعت با آن. تزاحمى ندارد. ولى به مرتبه‏اى مى‏رسد كه اين دوستش خواسته‏اى دارد و آن دوستش خواسته‏اى ضد آن؛ اينجاست كه تزاحم وجود دارد و معلوم مى‏شود كه كداميك را بيشتر دوست دارد. در مورد خداى متعال هم بسيارى از انسان‏ها به او محبت دارند و اين طور نيست كه خدا را دوست نداشته باشند اما افراد و چيزهاى ديگر را هم دوست دارند. گاهى توجه هم ندارند كه اينها با هم نمى‏سازد. ولى يك زمانى مى‏رسد كه نشان مى‏دهد اين جا يا بايد محبت خدا داشت، يا چيزهاى ديگر. آيه‏اى در قرآن اين مطلب را كاملاً توجه مى‏دهد: «قُلْ إِنْ كانَ آباوكُمْ وَ أَبْناوكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ1». اشاره مى‏كند به اينكه گاهى محبت خدا مزاحمت پيدا مى‏كند با محبت پدر، مادر، همسر، فرزند، يا با اشياء خارجى مثل پول، سرمايه، تجارت يا خانه‏هاى خوب.

 

محبت واقعى در تزاحم‏ها و تضادها
انسان خدا را دوست دارد و تا با اينها تضادى ندارد، عبادت مى‏كند و نماز هم مى‏خواند! گاهى نماز شب و نوافل هم مى‏خواند! اما جايى مى‏رسد كه عملاً تضاد بين آن‏ها واقع مى‏شود كه اگر بخواهد به خواسته‏هاى آنها توجه كند يا آن محبت غالب باشد، ديگر بايد خدا را كنار بگذارد و فراموش كند – دست كم به طور موقت – مصداق روشنش موقع جهاد است. آن وقتى كه بايد در جبهه حضور پيدا كرد؛ انسان بايد از پدر و مادر، فرزند و همسر، خانه و زندگى و دوستانى كه با ايشان معاشرت دارد بگذرد. امتحان خوبى است كه معلوم مى‏شود انسان خدا را بيشتر دوست دارد يا خلق خدا را. من بعضى را مى‏شناختم، تعدادى جوان بودند كه شب‏هاى جمعه از تهران مى‏آمدند جمكران و نذر كرده بودند كه چهل شب بيايند و احيا بگيرند كه توفيق شهادت نصيبشان شود، و شد. كسانى هم هستند كه از اسم مرگ و زخم و مجروح شدن مى‏ترسند، چه رسد به خود مرگ! خدا همه جور مخلوقى دارد! در تضادها معلوم مى‏شود انسان چه كاره است و خدا را چه قدر دوست دارد. قرآن مى‏فرمايد: اگر چيزهاى ديگر را از خدا بيشتر دوست بداريد؛ «فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»؛ تهديد مى‏كند كه منتظر امر خدا باشيد. بنابراين براى اينكه انسان به سعادت و كمال برسد، تنها اينكه احساس كند خدا را دوست دارد، كافى نيست. بايد سعى كند خدا را بيش از ديگران دوست بدارد؛ «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ2».

مراتب اخلاص در محبت
اين «بيشتر دوست داشتن» هم خود مراتبى دارد. لازمه‏ى ايمان اين است كه انسان‏ها خدا را بيش از ديگران دوست بدارند كه مراتبشان با هم فرق مى‏كند. اين‏ها را به دو دسته مى‏شود تقسيم كرد كه هر كدام از اينها هم مراتب فراوانى دارد. يك دسته كسانى‏اند كه واقعا در دلشان دو نوع محبت هست. گويا دلشان تقسيم شده؛ قسمتى جاى محبت خداست و قسمتى هم آنهاى ديگر. دوست داشتن هر دسته هم واقعى و مستقل است. ولى افرادى هستند كه محبتشان به خدا طورى شده كه اگر ديگرى را هم دوست دارند، استقلالى نيست بلكه به خاطر انتسابى است كه به خدا دارند، و اين خيلى عالى است. وقتى كسى را دوست داريم، كتاب و عكس و آثارش را هم دوست داريم، ولى آيا معنايش اين است كه در اينجا چند تا محبوب داريم؟! يكى آن شخص خاص است، يكى هم كتابش، شد دو تا؟! يكى هم عكسش، اين سه تا؟! يا نه، يك محبت بيشتر نيست. آنها هم شعاع‏هاى همين هستند. طورى است كه نمى‏شود انسان كسى را دوست داشته باشد اما آثارش را دوست نداشته باشد. اولياء خدا و در درجه‏ى اول، انبياء و ائمه‏ى معصومين
عليهم‏السلامهمه‏ى كسانى را كه دوست دارند اين گونه است.
شايد عقل ما نتواند تصور كند كه پيغمبر خدا چقدر حضرت زهرا
عليهاالسلامرا دوست داشتند، اما آيا معنايش اين است كه نصف دلشان مال خدا بود و نصفش براى حضرت زهرا؟ يا اين كه محبت خدا بى‏محبت زهرا نمى‏شود؟! آن برگ همين درخت است؛ اين دو تا نيست. همه‏اش يكى بود، همان محبت خدا بود كه در على و در زهرا و در حسنين عليهم‏السلام ظاهر مى‏شد. در امور معنوى، در امور قلبى و روحى، از اين چيزها فراوان است. در امور مادّى مشكل است. حتى همين مثالى هم كه عرض كردم، با ممثّل خيلى فرق دارد. محبت اولياء خدا و بندگان خاص خدا اينجورى است. وقتى در دعاى عرفه مى‏گويد: «إِلهي اَنْتَ الَّذي أزَلْتَ الأَْغْيارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ‏يُحِبُّوا سِواكَ»؛ خدايا تو آن كسى هستى كه اغيار را از دلهاى اولياء خودت بيرون كردى و در دل اولياء تو جز تو كسى نيست و هر چه هست محبت توست. اگر محبت فرد ديگر با يك ويژگى شناخته مى‏شود، از محبت تو جدا نيست بلكه فرع محبت توست. برگى از اين درخت و شعاعى از اين خورشيد است. در اين فقره‏ى از اين مناجات هم همين را مى‏خواهد، «ممّن أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ.»
البته يك تفسير ديگرى هم مى‏شود برايش فرض كرد، چون نمى‏فرمايد: «اخلصت ودّه ‏لك»، بلكه مى‏فرمايد «أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ» و آن اين است كه اصلاً غير از حبّ تو چيزى در وجودشان نيست، خودش را فقط براى حبّ خالص كردى. اين يك معنايى است دقيقتر و لطيفتر، كه كمى تصورش هم مشكل‏تر است تا چه رسد به تصديقش! اين است كه ما روى همان معنا و تفسير اول تكيه مى‏كنيم، يعنى در آنجايى كه جاى محبت است، جز محبت تو چيزى نيست. مى‏شود هم فرض كرد كه يك گوشه‏ى دل ما هم جاى حزن و خوف و يا چيزهاى ديگرى است، كه جاى محبت نيست.

رابطه محبت و لقاى الهى
يك اثر طبيعى محبت اين است كه انسان وقتى كسى را دوست دارد مى‏خواهد او را ببيند. بنابراين اگر كسى دلش براى محبّت خدا خالص شد، مشتاق لقاء الهى خواهد شد. آيه‏اى خطاب به اهل كتاب، در سوره‏ى جمعه مى‏فرمايد:
«إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ3»، چون اينها مى‏گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاوهُ4». از ويژگى‏هاى بنى اسرائيل به خصوص يهوديان اين بود كه مى‏گفتند ما فرزندان اسرائيل، فرزندان حضرت يعقوب، يك گروه ممتاز و مختار، و يك ملّت برگزيده هستيم، و ما فرزندان خداييم! البته اين را تشريفا مى‏گفتند كه بعد در مسيحيت كم كم جدى شد. در مورد حضرت عيسى گفتند: «ابْنُ اللّهِ». آنها تشريفا و مجازا مى‏گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاوهُ» و اين ديگر معروف شد كه بنى اسرائيل، فرزندان و دوستان خدايند. اين را حقيقتا ادعا مى‏كردند. قرآن در مقابل اينها مى‏گويد كه شما دروغ مى‏گوييد. شما به زندگى دنيا علاقه داريد. آرزو داريد كه اگر مى‏شد هزار سال در دنيا زندگى كنيد «لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ5». شما دنيا پرستيد. دروغ مى‏گوييد كه خدا را دوست داريد. اگر راست مى‏گوييد بايد براى امتحان، ملاقات خدا بعد از مرگ برايتان خواستنى و راحت باشد. كسى كه خدا را دوست دارد، لقاء او را هم دوست دارد. اين را هم مى‏دانيد كه لقاء الهى بعد از مرگ است، پس آرزو كنيد كه بميريد تا خدا را ملاقات كنيد، «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ6».
لازمه‏ى طبيعى محبت اين است كه انسان بخواهد با محبوبش ملاقات كند. اين است كه حضرت بعد از اين كه مى‏فرمايد: ما را از كسانى قرار بده كه آنها را براى محبت خالص كردى، مى‏فرمايد: «وَشَوَّقْتَهُ إلَى لِقائِكَ،» اگر محبت داشته باشم مشتاق لقاى الهى هستم، پس اين شوق را به وجود بياور كه مشتاق لقاى تو باشم تا به اين وسيله محبت من كامل شود.

ميوه محبت
وقتى درختى را فرض مى‏كنيد، مثلاً درخت سيب؛ اين درخت، تا سيب نياورده است درخت كاملى نيست. ميوه‏ى محبت شوق لقاء است، اما خود اين درخت وقتى كامل مى‏شود كه اين شوق هم كامل شود. اين اثر وقتى كامل مى‏شود، خود آن ريشه هم محكم‏تر مى‏شود و دوام بيشترى پيدا مى‏كند. اگر اين شوق نباشد يا كمرنگ شود كم كم محبت هم ضعيف مى‏شود. در ارتباط با دوستان، همين ديد و بازديد، محبت را زياد مى‏كند. لازمه‏اش اين است كه انسان هديه‏اى هم به محبوبش بدهد. همين هديه دادن باعث محبت بيشتر مى‏شود. درست است كه اين اثر محبت است، اما با انجام دادن اين فعل كه نتيجه‏ى آن محبت است، خود آن محبت هم تقويت مى‏شود. اين‏ها سنت‏هاى الهى در اين عالم است.

محبت و رضا
«وَرَضَّيْتَهُ بِقَضائِكَ»؛ محبت اگر از آن مراتب اوليه‏ى محبت فراتر رفت، يعنى محبت طورى شد كه همه‏ى دل را فرا گرفت و ديگر غير از محبوب به كس ديگرى تعلق نداشت، باعث مى‏شود كه انسان همه‏ى رفتارهاى محبوبش را دوست داشته باشد، چون اثر اوست. در دعاها هم گاهى اشاره‏هايى به اين مطلب هست كه خدايا! اگر من را جهنم ببرى از محبت تو در دلم كاسته نمى‏شود. هيچ نگرانى ندارم و از محبتم هم نسبت به تو كاسته نمى‏شود؛ چرا؟ چون دستور توست و من تو را مى‏خواهم و هر چه تو دوست دارى همان است. به چنين كسى ديگر نبايد از روى استدلال عقلانى يا آموزش مصلحت‏هاى احكام و تقديرات الهى ياد بدهند كه آقا، به قضاء الهى راضى باش! محب اين گونه نيست. او نمى‏گويد چون مصلحت دارد؛ مى‏گويد چون تو مى‏گويى. و تو حكم كردى. به نفع من باشد يا به ضرر من فرق نمى‏كند، من همان را دوست دارم كه تو دوست دارى. اگر محبت خدا اينجورى شد و دل انسان را فرا گرفت كه واقعا خدا را دوست داشت، لازمه‏اش اين است كه كارهاى خدا را هم دوست بدارد كه از جمله كارهاى خدا تقديرات و قضاى الهى است. اين است كه هيچ وقت خم به ابرو نمى‏آورد.

دو روى بك سكّه
از عجايب روح آدميزاد اين است كه در آن واحد دو حالت نسبت به يك موضوع دارد. به عنوان مثال در شهادت سيد الشهداء
عليه‏السلام، يك حيثيت اين است كه جزء قضا و قدر الهى است. «ان الله شاء ان يراك قتيلاً»، از آن جهتى كه فعل خداست و حكمتى در آن است؛ در اين جا محب كارى به حكمتش ندارد و به آن راضى است. اما از آن جهت كه عواطف انسان را جريحه دار مى‏كند، و چنين ظلمى نسبت به چنين شخصيتى شده، بزرگترين حزن را هم در انسان ايجاد مى‏كند. در آن واحد، نسبت به يك حادثه، هم مى‏تواند محزون و هم مى‏تواند راضى باشد. بعضى مى‏گويند: چرا اين همه به سر و سينه مى‏زنيد؟! خب امام حسين عليه‏السلامكه به واسطه‏ى شهادت، به مقامى عالى رسيدند، خوشحال باشيد! اين‏ها از يك نكته غافل‏اند كه خوشحال بودن به خاطر اين است كه امام حسين به آن مقام رسيد و از اين است كه آن شهادت باعث شد اسلام رواج پيدا كند و در سايه‏ى رواج اسلام، من و شما اسلام را شناختيم و بركاتى بر اين مترتب است، اما در عين حال موجب حزن است، چون «عظُمَت مصيبتُك فى السموات و الارض». اين دو تا با هم منافاتى ندارد. در يك لحظه مى‏شود نسبت به يك موضوع هم نهايت حزن داشت و هم نهايت شادى. دو حيثيت؛ اين از ويژگيهاى روح انسان است.

رضايت، خوف و حزن
شايد يكى از معانى اين آيه‏ى شريفه كه مى‏فرمايد: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ7»؛ همين باشد. معنايى كه معمولاً به ذهنمان مى‏آيد اين است كه كسى كه ولايت الهى دارد نگران آينده‏ى خودش نيست، چون مى‏داند خدا او را به پاداش نيك خواهد رساند. اگر مصيبتى هم برايش پيش آمده چون اين مصيبت در آخرت پاداش دارد از آن هم غصه‏اى ندارد. اما شايد معناى ديگرش اين باشد كه اصلاً خوف و حزن ندارند؛ نه تنها نسبت به حوادثى كه براى خودشان اتفاق افتاده بلكه نسبت به همه‏ى حوادث عالم، نه خوف دارند و نه حزن، از آن جهت كه فعل، متعلق تقديرات الهى است. آن روايت از پيغمبر اكرم
صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را همه شنيده‏ايد كه وقتى جناب ابراهيم از دنيا رفتند پيغمبر اكرم گريستند. بعضى اصحاب گفتند: آقا شما هم براى فوت بچه‏تان گريه مى‏كنيد؟! فرمود: دل مى‏سوزد و اشك جارى مى‏شود؛ ولى چيزى بر خلاف رضاى الهى نمى‏گويم. اين كه آدم عاطفه داشته باشد، عيب ندارد. انسان بايد متأثّر شود، اما اين تأثر معنايش اين نيست كه از كار خدا گله داشته است. اول بايد از كار خدا راضى باشيم، آن وقت خدا هم از ما راضى خواهد شد، «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً8» يعنى «راضِيَةً عن الله» و از تقديرات خدا. وقتى به قضاى الهى راضى بودى، آن وقت مرضى هم خواهى بود؛ «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ9». بعد از اين هم حضرت از خدا مى‏خواهد كه مرا از كسانى قرار بده كه: «وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إلى وَجْهِكَ، وَحَبَوْتَهُ بِرِضاك»َ؛ اين توفيق را به او دادى كه نظر به وجه تو داشته باشد.

اخلاص به معنی «خالص كردن، ویژه كردن، ارادت صادق داشتن …» است.
بر اساس این معنی، مخلص كسی است، كه طاعات عبادات و تمامی اعمال صالح خود را از هرگونه آلودگی و آمیختگی به غیر خدا خالص كرده ، انگیزه ای جز تقرّب به درگاه خدا ندارد. از این رو، فقط به او دل می بندد و تعریف و تكذیب دیگران، در نظرش یكسان است و هدف از عبادت، جلب رضایت خالق است نه كس دیگر.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ در این باره فرمود:
«العباده الخالصه أن لا یرجو الرّّجل إلاّ ربَّهُ، و لا یخاف إلا ذنبه»
عبادت خالص آن است كه مرد جز به پروردگارش امیدوار نبوده و جز از گناه خویش نهراسد.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«لا یصیر العبد عبداً خالصاً لله عزََّوجلَّ حتّی یصیر المدح و الذَّمُّ عنده سواء ً…»
انسان، بنده خالص خدای بزرگ نمی شود تا اینكه تعریف و تكذیب (دیگران) در نظرش یكسان باشد.
ارزش و اهمّیّت اخلاص
اخلاص، معیار ارزش عبادت، مقامی از مقامات مقرّبان الهی و هدف دین است. هر كس آن را یافت، موهبتی الهی نصیبش گشته كه به وسیله آن به مقامات بزرگی خواهد رسید. چرا چنین نباشد، در حالی كه خداوند متعال، بندگانش را به آن امر كرده، می فرماید:
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»
خدا را بخوانید، در حالی كه تنها برای او در دین اخلاص می ورزید، اگر چه كافران را ناخوش آید.
در سخنان پیشوایان معصوم، تعابیر گوناگونی، از قبیل بهترین عبادت، ثمره عبادت، غایت دین، عبادت مقرّبان الهی و مانند آن دربار فضیلت اخلاص آمده است. در اهمیت اخلاص همین بس كه شرط قبولی عمل است و اگر در عملی موجود نباشد، بی هدف و بی نتیجه خواهد بود. از این رو، علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«من لم یصحب الإخلاص عمله لم یقبل»
عمل هر كس كه با اخلاص همراه نباشد، قبول نمی شود.
مراتب اخلاص
خالص كردن و پاكیزه نمودن عمل از غیر خدا مراتبی دارد. هر چه درجه اخلاص بیشتر باشد، عمل ارزش بیشتری نزد خدا پیدا می كند، به هدف و مقصد نزدیك‌تر شده و شخص را زودتر به كمال مطلوب خود می رساند و هر چه درجه اخلاص كمتر باشد، به همان اندازه از ارزش عمل كاسته شده و شخص از كمال مطلوب باز می ماند و از این رهگذر درجات مؤمنان در نزد خدا متفاوت خواهد بود، چنانچه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و اله ـ فرمود:
«بالإخلاص تتفاضل مراتب المؤمنین»
درجات مؤمنان به وسیله اخلاص برتری می یابد.

چگونه مي توان خود را براي خدا خالص کرد؟
1- اخلاص در نيت:
اخلاص در اين مرحله، به معني خالص نمودن نيت و انگيزه از هرگونه شائبه شرک و ريا و اهداف غير الهي است. انسان در زندگي خود سر دو راهي انتخاب بسر مي برد، راهي به سوي معنويت، باطن هستي، خداي متعال و جهت تجردي عالم و راهي به سوي ماديت، دنيا، ظاهر هستي و جهت مادي حيات..
پيراستن نفس از همه تعلقات و انگيزه‏هاى غير الهى است و نه تنها همه اعمال را براى خدا انجام دادن، که حتى وجود خويش را نيز براى خدا خواستن. در روايتى از پيامبر (ص) خطاب به ابوذر آمده است:. و ما بلغ عبد حقيقةالاخلاص حتى لايحب ان يحمد على شى‏ء من عمل‏للَّه. بنده هرگز به حقيقت اخلاص نمى‏رسد، جز آن که دوست نداشته باشد او را بر عمل خدايى بستايند بحارالانوار، ج 82، ص 204 و ج 51، باب 116
اولياء الهي نه تنها نيت خويش را از انگيزه هاي دنيوي و مادي تخليه مي نمودند، بلکه حتي انگيزه عبادت خود را از ترس از جهنم و طمع بهشت نيز خالص مي ساختند. آنها تنها و تنها خداي را از روي محبت و به اين دليل که شايسته عبادت است، عبادت مي نمودند و اين در حقيقت اوج اخلاص است.

البته نکته بسيار مهمي در اين زمينه وجود دارد که نبايد از آن غفلت کرد و آن آشنايي کامل با انگيزه الهي و هدف نهايي زندگي انسان است. اگر بپذيريم که هدف نهايي زندگي انسان قرب به خداوند و احراز مقام ولايت وخلافت الهي در زمين است، يعني همان که خداي متعال انسان را براي آن آفريد، و اذ قال ربک للملائکة اني جاعل في الارض خليفة. بقره آيه 30. در اين صورت تمامي انگيزه ها و نيت هاي خويش را در اين راستا سازمان خواهيم داد و به حقيقت اخلاص در نيت خواهيم رسيد.
2- اخلاص در عمل:
اخلاص در عمل به معني خالص شدن اعمال از گناهان و هر عملي که ما را از رسيدن به انگيزه الهي باز مي دارد و انجام وظايف واجب ديني در راستاي رسيدن به ملکه تقوي و ورع است و مراتبى دارد:
مرتبه اول ترک محرمات و انجام واجبات است.
مرتبه دوم ترک مکروهات و انجام مستحبات به ويژه اهتمام به نماز شب است.
مرتبه سوم ترک آنچه موجب اشتغال قلب به غير خداى مى‏شود مانند بسيارى از مباحات، و همواره در جست و جوى خدا بودن و التزام به آنچه که باعث تقرّب درگاه الهى است.
بهترين راه شروع براى ورزيدگى در اخلاص، نماز است که کون جامع و عبادت تام است و اگر بتوان در آن اخلاص داشت و همواره آن را قربة الى اللَّه به جاى آورد، اين خود آمادگى و تمرين مى‏شود که انسان در تمام شؤونات زندگى، اخلاص را رعايت کند.
اگر کسى اين مراحل را به طور جدى پشت سر گذاشت، يک قدم به پيش برداشته و آن تسليم نمودن اقاليم سبعه تن، تحت فرمان الهى است.
3-تصفيه دل:
يکي از مراحل مهم اخلاص هم بيرون راندن تمام صفات و رذايل نفسانى ، حب دنيا ، لذت ها و آرزوهاي دنيوي، از نهان خانه دل است . آن کس که بتواند شيطان و نفس اماره را از خانه دل بيرون افکند، آن گاه خواهد ديد که خداى سبحان- که صاحبخانه است- فضاى دل او را چگونه پر خواهد نموده . در حديث قدسى آمده است که: قلب المؤمن عرش الرحمان عرش خداي رحمان نشيمن گاه خداي سبحان است.
براى رسيدن به اخلاص و درک توحيد افعالى، راه‏هاى زير توصيه مى‏شود:
الف) مطالعه و تفکر راجع به يگانگى مطلق خداوند.
ب) توجه به عجز و ناتوانى مخلوقات.
ج) تلقين اين مطلب که مؤثرى در جهان غير از خداوند نيست.
د) تفويض و توکل به خداوند در کارها و تمرين در جهت تقويت آن.
ه) توجه به بي اعتباري و آفات امور دنيوي از قبيل مال و جاه و بيرون نمودن محبت دنيا و متعلقات آن از دل.
و) مبارزه با حبّ نفس (زيرا ما خود را دوست داريم و هميشه مى‏خواهيم خواسته‏هايمان برآورده شود و مورد تکريم و ستايش ديگران واقع شويم).
ز) توجه به اينکه ريا عمل و عبادت انسان را بي اثر مي نمايد و بلکه اثر سوء پديد مي آورد و صفت زشت نفاق را در دل مى‏پرورد.
علماى علم اخلاق در اين زمينه‏ها توصيه‏هايى نموده‏اند:
1 – تقويت مبانى توحيدى در ابعاد مختلف و درک اين حقيقت که مؤثر اصلى تنها خداست و مبدء و مرجع اوست و همه فقير درگاه اويند و او غنى بالذات است. يا أَيُّهَا اَلنَّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَى اَللَّهِ وَ اَللَّهُ هُوَ اَلْغَنِيُ‏
2- قطع طمع از مردم و توجه به فقر و نيازمندى همه آنان به درگاه خداوند.
3- پناه بردن به خداوند از شر شيطان و نفس اماره.
4- اخفاى عمل در حد ممکن به خصوص در مستحبات. لازم به ذکر است واجبات بهتر است به صورت علنى انجام گردد، زيرا اين کار خود موجب تزويج عمل خير است.
5- تلاوت قرآن و توجه به معانى آن به خصوص آيات توحيدى.
6- توجه دائمى به الگوهاى اخلاص و سعى در تشابه آنها. اين کار با مطالعه زندگى اولياى الهى ميسر است.
تذکر:گاهى عملى خالصانه انجام مى‏گيرد، ولى بعد از اتمام عمل، صاحب عمل کارى مى‏کند و يا سخنى مى‏گويد که به ديگران بفهماند فلان عمل را انجام داده‏ام، اين نوع ريا اگرچه شرعا مبطل عمل عبادى نيست، ولي به لحاظ اخلاقي ريا محسوب مي شود و عمل انسان را از شرايط تاثير گذاري مثبت مي اندازد.

منابع:

1. توبه / 24.

2. بقره / 165.

3. جمعه / 6.

4. مائده / 18.

5. بقره / 96.

6. جمعه / 6-7.

7. يونس / 62.

8. فجر / 28.

9. مائده / 119.


جستجو