جلوه هاي محبوب

 

محبت اصيل
خدا بندگانى دارد كه خيلى از ما جلوتر هستند. آنها  نه تنها باور كره‌ادند بلكه يافته‌اند كه غير از خدا چيزى خود به خود، اصالتاً دوست‏داشتنى نيست و اگر چيز ديگرى هم شايسته‌ي دوست داشتن است به خاطر انتسابش به اوست. نبايد درباره‌ي سند اين مناجات‏هايى كه از اهلبيت_‌عليهم السلام‌_  نقل شده، وسوسه كنيم كه اينها نقلش متواتر نيست و يا ممكن است سندش ضعيف باشد. دست كم  اينها تواتر اجمالى دارد. ما كه به عصمت ائمه_‌عليهم السلام‌_  معتقديم، مى‏دانيم هر چه گفته‌اند، راست است. نمى‏خواستند كسى را فريب دهند. اما چه كنيم كه مقدارى ذهنمان به اين مفاهيم نزديك شود؟ و چگونه باور كنيم تا  انگيزه‏ى حركتى در ما پديد بيايد؟گاهي وقتي نمى‏توانيم درك كنيم كه نزديك بودن به خدا و همسايگى با او يعنى چه و چه ارزشى دارد، مي‌گوييم: همين‌ طور خدا را دوست داشته باشيم! آنهايى كه مى‏گويند اصلاً غير از خدا چيزى ذاتاً دوست‏داشتنى نيست، چگونه فكر مى‏كنند؟ از دوستى و شب زنده‏دارى، مناجات و گريه‏ي شبانه چه مى‏فهمند؟ وقتى بشنويم، كه مثلاً حضرت شعيب چندين سال، گريه كرد تا نابينا شد! بعد خدا چشمش را برگرداند و دوباره گريه كرد تا نابينا شد، بار سوم جبرئيل را فرستاد كه چرا اينقدر گريه مى‏كنى؟ اگر بهشت مي‌خواهى در اختيارت قرار مى‏دهيم و اگر از جهنم مى‏ترسى جهنم را بر تو حرام كرديم. جواب داد: خدايا! مى‏دانى جز محبت تو و شوق  ديدار تو چيزى موجب گريه‏ى من نيست. خب، اين چه دركى است؟ اكنون  كه توفيقي فراهم شده كه درباره‏ى مناجات محبين صحبت كنيم، اندكي فكر كنيم كه آخر اين‌ها چه مقوله‏اى است؟! اينها را براى كه گفته و نقل كرده‌اند؟! دعاهاى ديگر مثل دعاى عرفه، چه مى‏گويند و ما كجا هستيم؟ اگرمقدارى در اين مضامين فكر كنيم ضرر نخواهيم كرد.

 

ميان عاشق ومعشوق رمزي است


دوستان خدا دائماً حالت اشتياقى دارند و مى‏خواهند به درجه‏اى برسند كه اسمش وصول و لقاى الهى است، نظر به وجه الله است. اين طبيعى است كه انسان هر كه را دوست دارد مى‏خواهد او را ببيند. آن مرتبه‏ى كامل رؤيتى كه براى اولياء خدا ميسر است، در اين عالم يا اصلا حاصل نمى‏شود يا خيلى به ندرت ممكن است. توجيه عقلى‏اش هم اين است كه روح انسان در اين عالم مشغول تدبير بدن است و توجهش نمي‌تواند در يك نقطه متمركز شود؛ زيرا در غير اين صورت از تدبير بدن جا مى‏ماند و موت حاصل مى‏شود. شايد آنهايى هم كه تمنى مرگ مى‏كنند به خاطر همين باشد! خدا با بعضي از بندگانش كه دوستشان دارد، روابطى دارد. وقتى بنده‏اى خدا را دوست بدارد، به جايي مي‌رسد كه خداوند با او مناجات مى‏كند؛ أُناجيهِ في ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهار. از بسيارى از اين مضامين بر مى‏آيد كه خدا يك علامت‌ها و رمزهايى بين خود و محبّينش دارد.

ميان عاشق و معشوق رمزى است

چه داند آنكه اشتر مى‏چراند!

از روابط خاصى كه بين خدا با دوستانش وجود دارد، اين است كه از انوار قدسي‌اش براى آنها ظاهر مى‏كند. اين نورها حسى نيست؛ بلكه حقيقتى است كه باز، درست به عقل ما نمى‏رسد! مكرر در داستانها نقل شده كه كسى علاقه‏اى به محبوبى داشته و از شب تا صبح منتظر شده است تا ببيند، چه زماني چراغى درب خانه‌ي محبوبش روشن مى‏شود؟! من و شما اگر  چنين كسى را مى‏ديديم، مى‏گفتيم: اين عقلش پاره سنگ بر مى‏دارد! ولى آن كسى كه محبت دارد، روشن شدن يك چراغ خانه‌ي محبوب، لذتى مى‏برد و آن قدر براى او ارزش دارد كه شب تا صبح بيخوابى مي‌كشد!

برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحر

وه كه با خرمن مجنون دل افگار چه كرد!

مطمئنم در مورد اولياء الله، فى الجمله اين چيزها راست است. اگر علت اين روشني، خود ليلي باشد و چراغ را خودش روشن كرده باشد؛ چگونه است؟! طبعاً جاذبه‏اش بيشتر است. و اگر مجنون بداند كه ليلي  خودش اين چراغ را براى خود مجنون روشن كرده، نه اين كه فقط روشن كرده است؛ اگر مجنون، مجنون نشود واقعا جاى تعجب است!

جلوه‌هاي غفلت‌ زدا


حالا اگر خدا بابنده‌اش يك نوع رابطه‏اى داشته باشد كه گاهى در يك جا كه جمعى اهل غفلت‏ و گناه‌اند، علامتى بدهد كه اي بنده‌ام! من تو را دوست دارم؛ اگر چنين راهى و چنين راز و رمزى باشد و چنين نورى به دل آن طرف بتابد و او ببيند و بفهمد كه نور را او تابانده براى اينكه او ببيند، به چه لذتي مي‌رسد؟! و اين براي چيست؟ براى اينكه او بيشتر به محبوبش توجه كند. خودش فرموده: وقتى بنده‏اى بيشتر اوقاتش را مشغول من است و به من توجه دارد، و در صدد كسب رضايت من است، اگر يك وقت به غفلت مبتلا شود؛ خودم او را از غفلت بيرون مى‏آورم. اين چه عالمي است كه معشوق بيايد و عاشق را از غفلت در بياورد؟!  حالا اين حالت‏ها را با احوال مثل بنده‏اى مقايسه كنيد كه اصلا از اسم خدا بردن، اسم مرگ بردن و قيامت هم خوشم نمى‏آيد! العياذ بالله مثل كسانى كه مى‏فرمايد: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ1، اصلا از بردن نام خدا بيزارند. اگر اينها واقعيت داشته باشد ما چقدر دوريم!  اگر روزي متوجه شويم، چه خاكى به سر مى‏كنيم و چقدر پشيمان مى‏شويم؟ از اينكه ده‌ها سال عمر كرديم و هر روز و هر ساعتش مى‏توانستيم در اين راه قدم برداريم و به او نزديك شويم، اما فكر و ذكرمان را به چيزهايى مشغول كرديم كه دائم ما را از او دور كرد. چنان شده است كه ديگر راهمان را گم كرده‌ايم. يادمان رفته است، كجا بايد برويم و دنبال چه بايد بگرديم؟!

در آخر مناجات محبين چند جمله هست كه به حقايق لطيفي درباره‌ي محبت اشاره مي‌كند. توجه به اين مطالب و فكر كردن درباره‏ى اينها انگيزه مى‏شود تا انسان چيزهايي را از وادي محبت خدا كسب كند. حيف است، خدا چنين ظرفيتي به انسان داده باشد، كه بتواند محلّ دريافت نور خدا و جايگاه عشق به خدا باشد، اما او خودش را صرف چيزهاي كثيف، آلوده و پست كند، و باعث حرمان از فيوضات غيرقابل وصف اين دنيا و در آخرت هم باعث عذاب ‌شود.

انوار و جلوه‌هاي خدا براي محبّين


مي‌فرمايد: يا مَنْ أنْوارُ قُدْسِهِ لإَبْصارِ مُحِبِّيهِ رائِقَةٌ. خدا داراي انوار مقدسى است. خيلى جاها وقتى به خدا نور اطلاق مى‏شود، پشت سرش هم قدوس است؛ شايد نكته‏اش اين باشد كه انسان فكر نكند اين نور مانند همين نورهاى حسى و شبه حسى است. خدا انوار مقدسى دارد كه چشم محبّينش را مى‏نوازد.  دوستان خدا وقتى اين انوار را مى‏بينند سرمست مى‏شوند. آنها حاضرند همه‏ى لذات عالم را بدهند تا يك لحظه آن نور را ببينند. اگر محبت واقعي برقرار شد خدا انوارش را براى او ظاهر مى‏كند تا چشمش را بنوازد.

وَسُبُحاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عارِفِيهِ شائِقَةٌ. ظاهراً نسخه‏ى صحيحش «شائِفَةٌ» است. سُبُحاتُ وَجْه؛ يعني تجليات و جلوه‏هاى روى او. جلوه‏هايي كه براى دل‌هاى اهل معرفت آشكار و هويداست. اگر «شائِقَةٌ» باشد معنايش اين است كه آن جلوه‏ها اشتياق دارد كه به دل عارف برسد. اما اگر «شائِفَةٌ» باشد؛ يعنى درخشان و هويداست. چاره‏اى نداريم كه نسبت به مسائل معنوى  درك مبهمى داشته باشيم، مگر اين كه از همين الفاظ استفاده كنيم. اگر راه ديگرى داشت خود قرآن براى ما بيان مى‏كرد. بايد بگوييم، روى خدا، جلوه‏هاى خدا، نور خدا و … كه همه مى‏دانيم اينها داراي معانى عظيمى است. دوستان حقيقي خداوند حالتى براى آنها پيدا مى‏شود كه حاضر مى‏شوند، هر شب را احيا بگيرند. نقل مى‏كنند مرحوم كلباسى در اصفهان، تمام سال را احيا مى‏گرفته، براى اينكه حتماً شب قدر را درك كرده باشد. اين معنى‏اش همين است، كه او در شب قدر، نورى مى‏ديده و با خدا انسى مى‏گرفته، و طوري جلوه‌هاي خدا براي او ظاهر مي‌شده كه جا داشته شب‌ها را تا صبح بيدار بماند؛ آن هم نه فقط بيدار، بلكه مانند كسى كه چشم دوخته و منتظر است نوري در خانه‌ي محبوب بدرخشد. اين انوار، آنها را از غفلت درمى‏آورد.

محبوب در نگاه محبّين


يا مُنى قُلوبِ المُشْتاقِينَ؛ اى كسى كه آرزوي دل‌هاي مشتاقين اين است كه به تو برسند. «يا مُناي» شايد به معناي همين تعبير امروزي «عشق من» باشد. و يا يعنى كسى كه آرزوهاى من در او جمع شده، و متعلق آرزوهاى من است. وَيا غايَةَ آمالِ المُحِبِّينَ. گوينده اين فرازها توجه دارد كه خدا با بعضى از بنده‏هايش چنين رابطه‏اى دارد. اين رابطه‏ها آثار آن رابطه‏ى محبت است. اگر محبت بين عبد و خدا حاصل شد، خدا جلوه‏هايش را براى او ظاهر مى‏كند و انوارش را به دل او مى‏تاباند. اكنون مي‌بايست در اين حالت محبت، از خدا چه بخواهيم؟ همه‏ى اينها در واقع فرع محبت است. ثمراتى است كه بر محبت خدا مترتب مى‏شود.

توكل در محبت


اينجا علاوه بر آن رابطه‏ى مغازله و معاشقه، يك نكته‏ى توحيدى وجود دارد، كه بسيار بالاتر از فهم ما است. بعد از اينكه همه‏ى اينها را پذيرفت و چنين رابطه‏اى با خدا پيدا كرد، توجه مى‏كند كه همه‏ى اين مواهب و آثار از اوست و اگر بخواهد اينها را داشته باشد بايد خداوند به او بدهد. يك لحظه اگر عنايتش را بردارد، معرفتش هم يادش مى‏رود. اين قدر ضعيفيم كه اگر خدا عنايتش را بردارد، انسان حتي درباره‏ى وجود خدا هم شك مى‏كند. اكنون كه همه چيز بر كاكل محبت او مى‏چرخد، أسْئَلُكَ حُبَّكَ؛ درخواست من از تو اين است كه محبت خودت را به من بدهى. اين درخواست از يك انساني است كه در محبتش صادق است؛ يعنى خدايا اگر من را فقير مى‏كنى بكن، اگر مريض يا  ذليل مى‏كنى بكن؛ اما محبتت را از من نگير. و حبّ من بحبّك؛ شايد براى ما، اين نكته را اضافه كرده باشند كه لازمه‏ى وجودى محبت اين است كه هر فرد ديگري را هم كه با محبوب ارتباط دارد دوست بدارد؛ يعنى نمى‏شود انسان خدا را دوست بدارد و بداند پيغمبر خدا پيغمبر و عزيزترين مخلوقاتش است، ولى او را دوست نداشته باشد. محبت خدا با محبت سيدالشهدا دو تا نيست، اين اثر همان است. برگى كه درخت نداشته باشد خشك مى‏شود، برگ آن وقت سبز مى‏ماند كه به درخت باشد.

حبّ واقعي


أسْئَلُكَ حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ، وَحُبَّ كُلِّ عَمَل يُوصِلُني إلَى قُرْبِكَ. اكنون دعا مى‏كنم كه خدايا محبتت را به من بده! آيا بى‌حساب است كه  من بگويم و تو هم بدهى؟! بايد بنده، كارهايى را انجام دهد كه لياقت درك محبت را پيدا كند. پس، خداوندا! حب آن عملى را هم كه مرا به تو نزديك مى‏كند مرحمت كن. علامت حب واقعي اين است كه اگر در جايى فرض تزاحم باشد، محبت خدا مقدم باشد. وَأن تَجْعلَكَ أحَبَّ إلَيَّ مِمّا سِواكَ؛ به گونه‌اي تو را دوست بدارم كه هيچ چيز غير تورا دوست نداشته باشم. وَأنْ تَجْعَلَ حُبِّي إيَّاكَ قائِداً إلي رِضوانِكَ. انسان وقتى  كسى را دوست داشت آثارى دارد. نمى‏شود انسان به كسي محبت داشته باشد اما نخواهد اورا ببيند. دست كم مي‌خواهد طوري باشد كه خدا از او راضى باشد. اين هم باز دو تا مطلوب نيست؛ اين اثر همان مطلوب است. وقتى محبت تو را خواستم؛ نمى‏شود رضوان تو را نخواهم. پس اين محبتى كه مى‏دهى طوري باشد كه من را به رضوان تو بكشاند و اين نتيجه بر آن مترتب شود. اين است كه حب بين عبد و خدا،  يك محبت طرفينى است؛ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ2. رضايت بين عبد و خدا هم طرفينى است، رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.3«چه خوش بى‌، مهربانى هر دو سر بى». مزيت محبت خدا اين است كه اگر انسان واقعاً خدا را دوست داشت خدا هم حتماً او را دوست خواهد داشت. اين ضمانت محبت اوست.

شوق، مانع عصيان


وَشَوْقي إلَيْكَ ذائِداً عَنْ عِصْيانِكَ. نكته‏ى ديگر اين كه، خواسته‏هايى كه ما در اين عالم داريم، و در ابتداى كار بر ما غالب و بر وجود ما حاكم است. نمى‏توانيم دست از اين‏ها بكشيم؛ مگر اينكه يك عامل قوى‏ترى بر اين‏ها مسلط شود. آن چيزى كه در انسان باعث مى‏شود همه‏ى خواسته‏ها تحت الشعاع قرار بگيرد، و اگر آن طلوع كند ديگر جايى براى خواسته‏هاى ديگر باقى نمى‏گذارد، محبت خداست. علت اين كه ما مبتلا به معصيت مى‏شويم چيست؟ مى‏دانيم بهشت وجود دارد؛ خيلى هم لذيذ است اما مى‏گوييم فعلاً دم غنيمت است؛ يعنى خواسته‌ها‏ى غريزى بر خواسته‏ى عقلانى غالب مى‏شود. در مناجات شعبانيه است كه: إِلهي لَمْ يَكُنْ لي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصيَتِكَ إَلاّ في وَقْتٍ أَيْقَظْتَني لِمَحَبَتِك4؛ من توان اينكه دست از معصيت بكشم نداشتم مگر در زماني كه تو مرا براى محبت خودت بيدار كردى؛ پس شوقى به من بده كه اين شوق، مانع عصيان شود.

وَامْنُنُ بِالنَّظَرِ إلَيْكَ عَلَيَّ بر من منت گذار به نگاه كردن به سوى تو. اين انعام را اتمام كن به اين كه من به نظر به سوي تو كه لازمه‌ي محبت است برسم.

وَانْظُرْ بِعَيْنِ الوُدِّ وَالْعَطْفِ إلَيَّ؛ سپس توجه مى‏كند به اين كه انسان دلش مى‏خواهد محبوب هم او را دوست بدارد. اما ما چه داريم كه خدا دوستمان بدارد؟! آخر چگونه خدا ما را با اين آلودگى‏، عصيان‏ و غفلت‏  دوست بدارد؟! پس چيزي كه مى‏توانيم انتظار داشته باشيم اين است كه خدا با نظر رحمت و از سر عطوفت و مهر به ما نگاه كند. متوسل مى‏شود به رحمت خدا؛ مى‏گويد: خدايا با مهر خودت به من نگاه كن.

وَلا تَصْرِفْ عَنِّي وَجْهَكَ؛ رويت را از من نگردان. وَاجْعَلْني مِنْ أهْلِ الأسْعادِ وَالحُظْوَةِ عِنْدَكَ؛ مرا از كسانى قرار ده كه تو آنها را سعادتمند و كامياب مى‏كنى، يا مُجيب، يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

پي‌نوشت

1. زمر / 45.

2. مائده / 54.

3. مائده / 119.

4. بحارالأنوار، ج 91، ص 98، باب 32، أدعية المناجاة.

الف. تشابه محب و محبوب؛

انسان موجودی اثر پذیراست و ارتباط با هم نوع، زمینه­ی تحول و تغییر در خلق وخوی او را فراهم می­سازد. به خصوص اگر در رابطه­ی طرفینی، محبت و علاقه حاکم باشد که در این حالت، همت وتلاش صرف پیداکردن­ بیشترین شباهت به طرف مقابل خواهد شد. پیوستگی روحی بین این افراد و یک سو شدن آنان در مسیر زندگی، نتیجه­ی محبت بین آنان­ است. برهمین اساس در علم تربیت، برمحور دوستی و دوست­یابی توجه و عنایت فراوان شده و مربیان این علم، ملاک­هایی را برای برقراری دوستی با دیگران معرفی کرده­اند. در این زمینه متون دینی ما سفارش­های خاص و مفیدی دارد. نکته مهم این است که ایجاد تشابه بین محب و محبوب مورد توجه همه­ی اولیای امر تربیت می­باشد.([1]) قرآن کریم به عنوان یک کتاب انسان­ساز، دوستی با برخی از افراد را توصیه نموده و از برقراری رابطه­ای که منجر به علاقه و محبت با بعضی­افراد و گروه­ها می­شود، برحذر می­دارد. به طور مثال برای منع مؤمنین از دوستی با کفار می­فرماید:

)یا ﺃیها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصاری ﺃولیاء بعضهم ﺃولیاء بعض و من یتولهم منکم فإنه منهم ﺇنّ الله لا یهدی القوم الظالمین([2])(؛ «ای کسانی که ایمان آورده­اید یهود ونصاری را دوستان [خود]مگیرید [که] بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند و هر کس از شما آن ها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود. آری، خدا گروه ستمگران را راه نمی­نماید

دلیل نهی خداوند از ولایت کفار، یک سو شدن مؤمنین با کفار و تشابه­یافتن به آنان است، کسی که خدا را محبوب قرار دهد؛ سعی می کند خود را شبیه او بسازد، در نتیجه مظهر صفات و اسماء او می شود که نمونه کامل آن پیامبر اکرم و ائمه معصومین: هستند. آنان به دلیل محبت تامی که به خدا دارند﴿التامین فی محبة الله(([3]) تشابه کامل به او پیدا کرده ومجلای تمامی اوصاف او شده­اند. بنابراین تشابه به محبوب به میزان محبت است.

من به سرچشمه توحید نه خود بردم

راه ذره­ای بودم و مهر تو مرا بالا برد([4])

آثار دیگر محبت عبارت است از:

ب .اطاعت از محبوب؛

اگر ذات احدیت، محبوب حقیقی انسان شناخته شود، آثار ذکر شده به صورت خالصانه ظاهر خواهد شد که در نتیجه­ی آن بنده جز از خداوند اطاعت نمی­کند و به غیر او دل نمی­بندد و به خلوص در عبادت می­رسد. درحقیقت اخلاص زمانی به مرحله­ی کمال خود می­رسد که قلب انسان به غیر خدا تعلق پیدا نکند، نه تنها به اهداف دنیوی، بلکه به بهشت و نعمت­های آن و نجات از دوزخ هم دل نبندد. به این لحاظ اخلاص دردین، همان حب به خداوند است و این که غیر از او محبوبی نداشته باشد.

)و ما ﺃمروا ﺇلاّ لیعبدوا الله مخلصین له الدّین ([5])(؛ «و فرمان نیافته بودند جز این که خدا را بپرستند و در حالی که به توحید گراییده اند، دین خود را برای او خالص گردانند

خداوند این نوید را به بندگان مؤمن خود می­دهد که برای رسیدن به برجسته­ترین مقام انسانی که محبوبیت حق است به دستورات شرع مقدس که توسط پیامبر گرامی ابلاغ می­شود؛ عمل نمایند:

)قل ﺇن کنتم تحبون الله فاتبعُونی یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم([6])(؛ «بگو اگر خدا را دوست دارید،از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده­ی مهربان است

و نیزخطاب به حضرت داوود7 می­فرماید:

«أنی حبیب من ﺃحبّنی و جلیس من جالسنی ومونس لمن آنس بذکری…؛([7]) حقیقتاً با کسی که من را دوست داشته باشد، دوست هستم و با کسی که هم­نشینی مرا برگزیند، هم­نشین خواهم بود وبا کسی که به ذکر من انس گیرد، مأنوس خواهم بود ….»

اگر انسان حبیب الله شود، کار او کار خدا، حرف او حرف خدا و دید او دید خداست و انسان می­تواند به این مقام برسد. در کلام الهی، محبوبیت انسان نزد خداوند بر پایه­ی محبت به ذات الهی بنا شده همان طور که مجالست و مؤانست به ذکر او، قرب الهی را به دنبال می­آورد.

امام صادق7 در روایتی می­فرماید:

«من سرّه ﺃن یعلم انّ اللهَ یحبّه فلیعمل بطاعة الله ولیتّبعنا؛([8]) هرکس خوشحال می­شود که بداند خدا او را دوست دارد، باید به قوانین الهی عمل کند و از ما پیروی نماید

ذکر این نکته خالی از وجه نیست اگر بگوییم، در سایه­ی محبت به ­خداوند، محبت او را خدای متعال در دل دیگران قرار می­دهد.

)ﺇنّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرّحمن ودّا(([9]) « کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده­اند،به زودی [خدای[ رحمان برای آنان محبتی [دردل­ها[ قرارمی­دهد

دلالت آیه شریفه براین است که محبوبیت در دل­ها ثمره­ی محبوبیت در بارگاه الهی است که آن هم نتیجه­ی اطاعت از اوامر خداوند و تسلیم وخضوع در برابر حق است.

تسلیم حق؛ اطاعت کامل از پروردگار

سر به فرمان حق گذاشتن، اطاعت و تبعیت کامل، «تسلیم شدن» انسان در برابر خداوند است. فرمانی که پروردگار متعال خود ما را بدان مأمور ساخت که: «و سلّموا تسلیما»(11)؛ به فرمانِ [رسول خدا] به خوبی گردن نهید. اگر اسلام به معنای تسلیم است(12) و مسلمانِ واقعی کسی است که دیگران از دست و زبان او سالم باشند(13) و بهترین راههای اطاعت «سُبلُ السّلام»(14) معرفی شده است؛ همه و همه بدین خاطر است که در راه اطاعت و عبودیت، آنچه ارزش واقعی به اعمال می بخشد، «کیمیای تسلیم و اطاعت محض» است بدون آنکه کوچکترین انحرافی در گفتار، رفتار و یا پندار انسان رخ دهد و آسیبی به دین خدا و بندگان خداوند وارد شود.

ره آورد این «تسلیم و اطاعت»؛ فراهم شدن زمینه بهره گیری از هدایت و بشارت قرآن(15)، دستیابی به هدایت خاص الهی(16)، پدید آمدن ابزارهای معنوی جهت ساده سازی تحمل سختیها و مصایب(17)، بسترسازی استجابت دعا(18) و انجام عاشقانه انفاق(19)، احسان(20)، صله رحم(21)، انصاف(22) و تصدیق معارف ناب دینی(23) با تمامی وجود خواهد بود و ثمره این صفت آسمانی همنشینی با انبیا، صدیقان، شهیدان و صالحان خواهد بود که اینان همدمانی بسیار نیکو و پسندیده خواهند بود:

«وَ من یطعِ اللّه و الرّسول فاولئک مع الّذین انعم اللّه ُ علیهم مِنَ النَبیین و الصدّیقین و الشّهداء و الصالحین و حَسُنَ اولئکَ رفیقا».(24)

آنان که از رهگذر آموزه های الهی و آسمانی معصومان ـ علیهم السلام ـ به حکمتها، برکات و آثار تسلیم و اطاعت در برابر دستورات خداوند، رسولان، امامان و پیشوایان پاک و مقدس، پی برده، ابعاد عقلانی و عاطفی خود را با این صفت والا زینت بخشند، نسیمی از اطمینان، آرامش و آسایش روحی و جسمی در وجود خود احساس می کنند به گونه ای که در سنگلاخهای مسیر زندگی، هیچ سرمایه ای را با این گوهر گرانمایه مبادله نمی کنند؛ همیشه خود را در محضر خداوند دیده و هیچ گاه احساس پوچی، تنهایی و گمراهی نمی یابند.

چنین باور گرانقدری، سیره و سخن فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام ـ را چنان ارزش جاودانی بخشید که برای تمامی زمانها و همه افراد به عنوان الگویی پویا، به روز و شایسته مطرح خواهد بود.

آنگاه که اراده و تقدیر الهی را در آینده زندگی خود از زبان پدر شنید، با آبشاری از عشق و بینش فرمود: «خشنودم به آنچه که خدا برایم رضایت داده است.»(25)

و چون خود را در مقابل رسول خدا می بیند، افزون بر آنکه سر تسلیم بر تصمیم پیامبر(ص) فرود می آورد و می گوید: «در برابر خواسته های رسول اللّه مطیع هستم.»(26)

و حتی می فرماید: «انت اولی بی من نفسی»؛(27)

ای رسول خدا! شما بر من سزاوارتر از خودم هستی.

و به هنگام دریافت دستور امام و مقتدای خود، حضرت علی(ع) در باره منصرف شدن از نفرین به ستمگران به خاطر ستم برخی از آنان به شوهر خویش و غصب حق خود، در حالی که خشم و اندوه سراپای آن دردانه هستی را فرا گرفته بود با تمامی توان، دست اطاعت بر سینه گذارده، راه خود را از سوی مسجد پیامبر(ص) به طرف خانه برگردانده و با دنیایی از تسلیم و پیروی از امام زمان خود، اینچنین می فرماید:

«اذا ارجع و اصبر و اسمع له و اطیعَ»(28) حال که شوهرم و امام و پیشوایم فرمان داده که به خانه برگردم، می روم و صبر می کنم و سخن او را می پذیرم و از وی اطاعت می کنم.

و به دنبال آن شوهر مظلوم و معصوم خود را نگریسته می فرماید:

«علی! جانم فدای جان تو و روح من سپر بلاهای جان تو یا اباالحسن! همواره با تو خواهم بود، اگر تو در خیر و نیکی به سر می بری با تو خواهم زیست و یا اگر در سختی و بلاها گرفتار شدی باز هم با تو خواهم بود.»(29)

اوج اطاعت و تسلیم زهرای مرضیه ـ علیهاالسلام ـ روزی جلوه گر گردید که پیشاپیش خبر شهادت پاره تن خود حسین(ع) را در کربلا شنید. در این توفان غم و ماتم ـ که هیچ مادری توان آگاهی از آن را در خود نمی بیند ـ چون فاطمه تمامی این مصایب و سختیها را در محضر خداوند و بنا به خواست الهی می بیند، سر تسلیم فرود آورده و در سخنی کوتاه، بلندای معرفت، عشق و دلدادگی خود را نسبت به پروردگار مهربان این گونه توصیف می کند:

«یا اَبَه! سَلّمتُ و رَضیتُ و تَوکّلتُ عَلَی اللّه »؛(30)

پدرجان! در برابر خواسته های خدا تسلیم بوده و راضی ام و در این باره به خدا توکل کرده ام.

حضرت آیت اللّه خامنه ای این صفت ارجمند زهرای مرضیه(ع) را چنین توصیف می فرماید:

«بعد از مقامات معنوی و مراتب روحانی فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام ـ که ماها قادر نیستیم آنها را درست بفهمیم ـ خصوصیت عملی آن بزرگوار این بود که در همه شرایط، تسلیم محض حکم الهی و راه خدا بود. همین تسلیم محض بود که در طول تاریخ اسلام، از این بزرگوار یک مجاهد بی نظیر و یک پرچم مظلومیت و حقانیت به وجود آورد. تا امروز هم این پرچم برافراشته است و روز به روز مکانت آن موجود عالی قدر افزوده شده است.»(31)

15 خودسازی، تهذیب نفس و آراستگی به

همه خوبیها

نفس انسان گوهری گرانبهاست که مراقبت و محافظت از آن در تندبادهای زندگی، آدمی را به ارزشهای حقیقی و مقامات بسیار والا رسانده(32) و چنین نَفسی را محبوب ترین موجودات روی زمین می کند.(33) عظمت به گونه ای است که خداوند متعال خود بدان قسم خورده و فرموده است:

«و نفسٍ و ما سوّاها فالهمها فجورها و تقواها»(34)

سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد؟ سپس پلیدکاری و پرهیزکاری اش را بدان الهام کرد.

غفلت و رهاسازی نفس، آن را در سراشیبی سقوطی قرار می دهد که صاحب خود یعنی انسان را همراه با خود به هلاکت می رساند زیرا آن چنان تنزل می کند که «نفس اماره» نام می گیرد و همیشه به پلیدیها و بدیها فرمان می دهد (اِنَّ النَّفس لامّارة بالسُوء)(35)؛ آنان که با هوشیاری، دقت و مراقبت از فزون طلبیها و هواهای نفس خود کاسته، گامی در کنترل و لجام زدن به این نفس سرکش بردارند، پس از چندی با اندک آلودگی، دچار پشیمانی و سرزنش نفس گشته، آن را «نفس لوّامه» می یابند که با کوتاهی در مراقبت و غفلتهای گوناگون دچار نکوهش نفس می شوند، و این نشان از کمال و حرکت به سوی تکامل بیشتر است.

آنگاه که گامهای خودسازی بیشتر شده و شاخسار وجود از خارهای گناهان و زشتیها پاک گردید و چونان گلزارهای زیبا، معطر و روح بخش درآمد، «نفس مطمئن» پدید می آید که آرامش در تمامی حالات انسان ایجاد می کند و تمامی آفرینش را در نگاه صاحب آن تجلی لطف و عنایت پروردگار دانسته و همه حوادث را زیبا می بیند گرچه در مسیر حیات سخت ترین و تلخ ترین ماجراها برای او ایجاد شود. در این حال خطاب به او می شود که: «یا اَیَّتُها النَّفسُ المُطْمَئِنَّةُ اِرجِعی اِلی ربّک راضیةً مَرْضیة فَادْخُلی فی عبادی و ادخلی جَنَّتی»(36)

الا ای که با یاد پروردگار

رسیدی به آرامشی و قرار

بیا این زمان سوی یزدان خویش

به سوی خدا گام بگذار پیش

که هستی تو خشنود از کبریا

ز تو نیز راضی است یکتا خدا

کنون در صف بندگانم در آی

به باغ بهشتم تو می کن سرای(37)

رسالت نخست تمامی رسولان خداوند در بین مردم چنین وظیفه بسیار ارزشمند است که در فرهنگ قرآن نام «تزکیه» به خود گرفته است و پیش از «تعلیم کتاب و حکمت» قرار دارد.(38) استمرار بخش این رسالت عظیم، پیشوایان معصوم ـ درود خداوند بر آنان باد ـ هستند که این شیوه عرشی در سیره و سخن آنان به خوبی دیده می شود.

کوثر آفرینش، فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام ـ که یگانه معصومی است که از جمع بانوان به چنین مقام بی نظیر و چشمگیری رسیده است و افزون بر درس آموزی زنان، مربی تمامی مردان نیز خواهد بود، در صحنه های مختلف فرهنگی اجتماعی، اقتصادی، نظامی و سیاسی اسوه ای جامع بوده و در گفتار و رفتار خویش شیوه هایی نو، کارآمد و زنده برای پیروان خود به یادگار گذارد.

او دل کندن از دنیای منفی و ذلت بار و نفی تمامی وابستگیها را اولین قدم در راه پالایش نفس از آلایشهای مختلف زندگی می دانست(39) و عبادت، انفاق، تلاوت و عمل به قرآن، نماز، روزه تکالیف و آزمایشهای خداوند را عوامل خودسازی انسان دانسته(40) و از سوی دیگر خردورزی و تعقل صحیح را همراه با ابعاد عاطفی، مسیری هموار برای دستیابی به قله سعادت و سلامت نفس می دید. از این رو نخست باورهای توحیدی خود را به میدان عمل آورد و در راه تحصیل رضایت پروردگار خویش از تحمل مشکلات عبادت و پدید آمدن مصایب در زندگی هراس به خود راه نداد، بلکه به استقبال هر یک می شتافت.(41)

ایمان به غیب و خشیت از خداوند به همراه انفاق و صدقه و به دست آوردن امنیت روحی و اطمینان قلب، عامل ارزنده ای در تکمیل تطهیر نفس در نگاه آن بانوی بزرگوار بود. ویژگی ارجمند و چشمگیر فاطمه ـ علیها السلام ـ آن بود که زمانهای مناسب را به خوبی می شناخت و در بهره برداری از فرصتهای عبودیت و بندگی سر از پا نمی شناخت. از آنجا که مادر بود، افزون بر نقش فردی نوعی وظیفه مربی گری در خود می دید، بدین خاطر با آراستگی در سخنان و زیبایی در رفتار، شیوه پسندیده ای از دین و دین مداری در نگاه فرزندان خود باقی می گذارد و چون نقشی محوری در هدایت افراد جامعه ایفا می کرد، زندگی خود را چون زندگانی رسول خدا(ص)، در اوج زهد، ساده زیستی، احسان، ایثار و تمامی مکارم اخلاق قرار داده بود.(42)

حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ با توجه به مجموع صفات مادر خود، آن عزیز را چنین می ستاید:

«فی اِبْنَةِ رسولِ اللّه لی اُسوةٌ حَسَنة»(43)

در [شیوه زندگانی] دخت رسول خدا، برای من سرمشق نیکویی وجود دارد.(44)

و رهبر عظیم الشأن انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای، زهرای اطهر را صحیفه صفات آسمانی و مجمع خوبیها دانسته می فرماید: «در زندگی معمولی این بزرگوار، یک نکته مهم است و آن جمع بین زندگی یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظایفش در خانه از یک طرف و بین وظایف یک انسان مجاهدِ غیور خستگی ناپذیر در برخوردش با حوادث سیاسی مهم بعد از رحلت رسول اکرم(ص) که به مسجد می آید و سخنرانی و موضعگیری و دفاع می کند و حرف می زند و یک جهادگر به تمام معنا و خستگی ناپذیر و محنت پذیر و سختی تحمل کن است. از طرف دیگر، همچنین از جهت سوم، یک عبادتگر و بپادارنده نماز در شبهای تار و قیام کننده للّه و خاضع و خاشع برای پروردگار است و در محراب عبادت، این زن جوان مانند اولیای کهن الهی، با خدا راز و نیاز و عبادت می کند.

این سه بعد را با هم جمع کردن، نقطه درخشان زندگی فاطمه زهرا ـ علیها السلام ـ است. آن حضرت این سه جهت را از هم جدا نکرد. بعضی خیال می کنند انسانی که مشغول عبادت می باشد یک عابد و متضرع و اهل دعا و ذکر است و نمی تواند یک انسان سیاسی باشد. یا بعضی خیال می کنند کسی که اهل سیاست است ـ چه زن و چه مرد ـ و در میدان جهاد فی سبیل اللّه حضور فعال دارد اگر زن است، نمی تواند یک زن خانه با وظایف مادری و همسری و کدبانویی باشد و اگر مرد است نمی تواند یک مرد خانه و دکان و زندگی باشد. خیال می کنند اینها با هم منافات دارد؛ در حالی که از نظر اسلام، این سه چیز با یکدیگر منافات و ضدیت که ندارد، در شخصیت انسان کامل، کمک کننده هم است.»(45)

آری به چنین شیوه های زنده و بالنده که برای همه زمانها قابل عرضه و الگوبرداری است از بینشی جامع و روشن خبر می دهد که در دو چهره، تجلی می یابد:

1ـ تخلیه یا وارستگی از صفات ناپسند

2ـ تحلیه یا آراستگی به صفات پسندیده.

در جلوه نخست پیراستگی از شرک، کبر، ناپاکی نفس، تفرقه، خشم الهی، مرگ نابهنگام، کم فروشی، پلیدی، لعنت الهی، بی عفتی و ریای اعمال مطرح می شود، از این رو عالمه آل طاها، فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام ـ می فرماید: «پروردگار سبحان «ایمان» را واجب فرمود و بدان زنگار شرک از دلها زدود؛ با «نماز»، کبر و خودپرستی را از شما دور ساخت، «زکات» را سبب تزکیه و تهذیب نفس شما قرار داد و فزونی رزق، در آن نهاد، … «امامت ما» را مایه ایمنی از تفرقه و پراکندگی نمود و «نیکی به والدین» را موجب سلامت از خشم الهی دانست؛ «قصاص» را مایه حیات و زندگانی دانست و «تمام پرداختن پیمانه و وزن» را مانع کم فروشی و کاهش بیان کرد. «نهی از شرب خمر» را برای پاکی از پلیدی و دوری از تهمت را حجابی برای مصون ماندن از لعنت خداوند شمرد؛ پیمایش راه عفت را در «ترک سرقت» دانست و «حرمت شرک» توسط خداوند به خاطر اخلاص به ربوبیت الهی و یکتاپرستی در عبودیت او بیان گردید

آراستگی به صفات آسمانی و زینت یافتن به زیورهای معنوی در سخن حضرت زهرا(ع) این گونه تجلی یافته است: «خداوند مهربان «روزه» را زمینه ساز تثبیت اخلاص، «حج» را آزماینده دین، «طاعت ما» را مایه وفاق و همدلی، «جهاد» را عزت برای اسلام، «شکیبایی و صبوری» را مددکار جلب اجر الهی، «امر به معروف» را پدیدآورنده مصلحت عموم جامعه، «صله ارحام» را موجب افزایش عمر و فزونی نعمتها و «وفای به نذر» را زمینه ساز رحمت و غفران الهی قرار داد

ناگفته نگذریم که «مجموعه معارف فاطمی ـ بویژه گفته ها و نکته های اخلاقی آن حضرت ـ در این سخن خلاصه می شود که نوع نگاه و باور و برداشت زهرای مرضیه به «خدا»، «خلق» و «خلقت»، چونان کوثری پاک و شفاف می ماند که از هر تیرگی به دور مانده است، از این رو سخنان او از عمق جان سرچشمه می گیرد و آنچه می گوید، افزون بر آنکه می داند، می بیند؛ چنین یقین روشن و روشنی افروز است که آن بانو را «سیده نساء العالمین» یعنی «برتر از تمامی زنان» ساخته و گفتار و رفتار وی را نمودار زیبای «اخلاق محمدی» و «آیات خداوندی» نموده است.

بی شک یگانه راه پیرویِ تمام عیار هر یک از ما، کوشش در دستیابی به چنین نگرش و تصمیم به گامهای مؤثر در غبارروبی از کعبه دل، دور ساختن آن از تمامی بتهای خودپرستی و خودخواهی و زینت بخشیدن با اخلاق الهی و آموزه های اسوه هایی چون کوثر هستی، فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام ـ خواهد بود.


پاورقیها:

1 ـ غزالی مشهدی.

2 ـ نگاه کنید به آیه 2، سوره بقره؛ آیه 102، سوره توبه؛ آیه 77، سوره اسراء؛ آیه 16، سوره سجده و آیه 9، سوره زمر.

3 ـ سوره سجده، آیه 16.

4 ـ قرآن مجید، ترجمه منظوم امید مجد، ص416.

5 ـ سوره حجر، آیه 43 و 44.

6 ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج8، ص303 و ج43، ص88.

7 ـ احقاق الحق، مرحوم قاضی نوراللّه شوشتری، ج4، ص150 و ج20، ص493 و ج22، ص152؛ کشف الغمه، ص43؛ بحارالانوار، ج38، ص19؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج1، ص180.

8 ـ رک: فاطمه زهرا(ع) شادمانی دل پیامبر(ص)، احمد رحمانی همدانی، ترجمه افتخارزاده سبزواری، ص434 و 435 (حدیث معراج رسول خدا(ص) در باره زنان در حال عذاب و پرسش فاطمه زهرا(ع) در باره عذاب این زنان از رسول اکرم(ص).

9 ـ غایة المرام فی رجال البخاری، علامه شیخ محمد بن داود البازلی شافعی، ص295؛ ملحقات احقاق الحق، ج23، ص489.

10 ـ نهج الحیاة (فرهنگ سخنان فاطمه زهرا علیهاالسلام)، محمد دشتی، ص99.

11 ـ سوره احزاب، آیه 56.

12 ـ مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، ج2، ص404 و 405.

13 ـ میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج4، بحث اسلام، مسلم و تسلیم.

14 ـ سوره مائده، آیه 18.

15 ـ سوره بقره، آیه 155.

16 ـ سوره انعام، آیه 125.

17 ـ سوره توبه، آیه 51.

18 ـ سوره احقاف، آیه 15.

19 ـ سوره حج، آیه 34.

20 ـ سوره محمد، آیه 22.

21 ـ همان.

22 ـ سوره زمر، آیه 17.

23 ـ سوره نساء، آیه 66 و 67 و 68.

24 ـ همان، آیه 69.

25 ـ ملحقات احقاق الحق، ج23، ص477؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص344؛ مختصر تاریخ دمشق، ج17، ص133.

26 ـ بحارالانوار، ج43، ص149؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص344.

27 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص142.

28 ـ کتاب عوالم، ج11، ص211 و 599؛ ریاحین الشریعه، ج1، ص128 و 265؛ روضه کافی، ج8، ص238.

29 ـ کوکب الدّری، ج1، ص196.

30 ـ تفسیر فرات کوفی، ص55؛ بحارالانوار، ج44، ص264؛ تظلم الزهرا(ع)، ص95.

31 ـ حدیث ولایت، ج6، صص72 ـ 73 (با تلخیص).

32 ـ میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج10، ص125.

33 ـ غررالحکم و دررالکلم.

34 ـ سوره والشمس، آیه 7 و 8. رک: تفسیر الکبیر فخر، ج4، ص74؛ تفسیر کشف الاسرار، ج1، ص330 و ج2، ص341 و ج4، ص60 و 96.

35 ـ سوره یوسف، آیه 53. نک: تفسیر المراغی، ج11، ص16؛ تفسیر ملاصدرا، ج5، ص196؛ تفسیر المنار، ج5، ص152؛ تفسیر المیزان، ج1، ص354.

36 ـ سوره والفجر، آیه 27 و 28 و 29 و 30. رک: تفسیر کشف الاسرار، ج5، ص727 و ج8، ص528 و ج10، ص79؛ تفسیر المیزان، ج1، ص373 و ج4، ص373 و ج6، ص182 و 183 و 184 و 185 و 190؛ تفسیر نمونه، ج26، ص402 و ج27، ص62.

37 ـ تفسیر قرآن مجید، ترجمه منظوم امید مجد، ص594.

38 ـ نگاه کنید به آیه 164 سوره آل عمران که تربیت و تزکیه مردم از سوی انبیا نام «منّت» یافته است و آیات 129 و 151 سوره بقره که به رسالت رسولان در این باره اشاره دارد. از آن سو خودسازی رهبران را دارای ضرورت بیشتری دانسته و «مقام محمود» را نتیجه آن می شمرد که در آیه 79 سوره اسراء بدان پرداخته است. ره آورد عبادت، ذکر، توکل و صبر، تهذیب نفس است که برای رسول خاتم(ص) تبیین شده و در آیات 1 و 10 از سوره مزمل تشریح شده است.

39 ـ رک: سوره زمر، آیه 1 و 5.

40 ـ رک: سوره بقره، آیات 109، 110، 174، 183، 186؛ سوره آل عمران، آیه 179؛ سوره نساء، آیات 77 و 78 و 142؛ سوره توبه، آیه 103.

41 ـ نک: سوره یونس، آیه 100؛ سوره مؤمنون، آیات 23 و 58 و 61؛ سوره روم، آیه 41؛ سوره سجده، آیات 15 و 16.

42 ـ نک: سوره فاطر، آیه 18؛ سوره مجادله، آیه 12؛ سوره جمعه، آیه 2؛ سوره معارج، آیات 27 و 28؛ سوره الشمس، آیات 7 و 9؛ سوره قلم، آیات 42 و 43؛ سوره مزمل، آیات 1 و 8.

43 ـ بحارالانوار، ج3، ص180.

44 ـ برای آگاهی بیشتر در باره ارزش و جلوه های این صفحات مراجعه کنید به: تفسیر ابن کثیر، ج3، ص66؛ تفسیر پرتوی از قرآن، ج3، ص97 و 218 و ج5، ص65، تفسیر التحریر، ج1، ص425؛ تفسیر الکشاف، ج4، ص182؛ تفسیر کشف الاسرار، ج9، ص216 و ج3، ص749؛ تفسیر المراغی، ج5، ص37؛ تفسیر المنار، ج5، ص95 و 96 و 100 و 433؛ تفسیر المیزان، ج8، ص29 و 297 و ج16، ص77؛ تفسیر نمونه، ج11، ص74 و ج12، ص448 و ج19، ص46 و ج20، ص197 و ج27، ص318.

45 ـ حدیث ولایت، ج2، ص77.


جستجو