شيعه، بهترين امانتدار
حضرت علي – عليه السلام – میفرمايند: شيعه واقعي، وقتي نگهداري چيزي را عهدهدار شد، آن شيء از بين نمیرود و محفوظ میماند. يعني اگر مسؤوليتي را قبول کند، اعمّ از اينکه مالي را نگهداري کند يا مواظب شخصي يا مکاني باشد، آن قدر در حفاظت آن، دقّت میکند که هيچ وقت از بين نمیرود. حضرت نمیفرمايند کوتاهي نمیکند؛ میگويند: آن شيء ضايع نمیشود؛ يعني قطعاً او تمام همّ خودش را صرف میکند که آن محفوظ بماند.
لقب بد دادن، رذيلهاي اخلاقي
وَ لَا يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ. ديگران را با نام بد صدا نمیزند. اين مطلبي است که در قرآن به آن تصريح شده است: «… وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقاب …».1در ميان بسياري از مردم شايع است که گاهي روي شوخي يا تمسخر، اسمهاي سبکي روي اشخاص میگذارند؛ مثل حسن کچل و… . قرآن در ضمن آيهاي که به مسئله غيبت اشاره میکند، به اين نکته نيز اشاره میفرمايد: «… وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ …». اشخاص را با نام بد خطاب نکنيد. اين کار، کار زشتي است.
شيعه اهل ظلم نيست
«لَا يَبْغِي عَلَى أَحَدٍ». شيعه ما مرز خودش را رعايت میکند و به حق کسي تجاوز نمیکند، نه تجاوز به مال، نه به ناموس، نه به آبرو و نه به پست و مقامِ کسي. در آيه شريفه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»2، مراد از بغي، تجاوز کردن از حقّي است که خداي متعال براي انسان منظور فرموده است.
حسادت و راه درمان آن
«وَ لَا يَغْلِبُهُ الْحَسَدُ». مغلوب حسد واقع نمیشود. اصل حسد، تقريباً احساسي غير اختياري است. کمتر کسي است که از اين احساس بري باشد. اين احساس وقتي پديد میآيد که انسان خودش را با يکي از اقرانش به خصوص کساني که همتاي او هستند، مثل هم درسي، هم کلاسي، همشهري، همسايه، مقايسه میکند. در اين مقايسه، اگر فهميد که آن شخص مزيتي دارد و به هر دليلي، او از اين مزيت محروم است، يک احساس تقريباً غير اختياري، به انسان دست میدهد که چرا او بايد بهتر از من باشد؟ اين مقايسه نيز، تقريباً به طور طبيعي حاصل میشود، و اين طور نيست که اوّل فکر کند که آيا مقايسه کنم يا نکنم؟ تا اينجا حرمتي نيست؛ چون تقريباً غير اختياري است. امّا باقي ماندنِ اين احساس و ترتيب اثر دادنِ به اين احساس، در حيطه اختيار قرار میگيرد. نظير اين مطلب در نگاه کردن، شنيدن و … نيز وجود دارد. مثلاً شخصي در خيابان در حال عبور است؛ بدون قصد، نگاهش به نامحرمي میافتد؛ احساس لذّتي هم براي او پيدا میشود. تا اينجا مرتکب گناهي نشده است؛ چون عمداً نگاه نکرده و آن لذّت را هم عمداً براي خودش ايجاد نکرده است. امّا ادامه دادن نگاه در اختيار اوست و از اينجا به بعد، حرام است. شايد از اين جهت در روايت آمده است: «… أَوَّلُ النَّظْرَةِ لَك …»3.
در حالات روحي نيز، امر به همين گونه است. وقتي در قلب شخص، حال حسادتي پيدا شد، تا اينجا گناهي نيست؛ امّا اگر بعد در بارهاش شروع به فکرهاي شيطاني کرد، امثال اينگونه افکار: «فلاني به ناحقّ به او کمک کرد و او به اينجا رسيد والّا من خيلي از او بهتر هستم و استعدادم خيلي بيشتر است و…»! اينها اختياري است و نبايد ادامه پيدا کند. به محض اين که چنين احساسي به انسان دست داد، بايد خود را منصرف کند و وارد مقوله ديگري شود. مثلاً مطلبي را مطالعه کند، … . اگر زمينهاي براي انصراف نيست، با افکار خاصّي میتوان اين احساس را ريشه کن کرد. اين کار مخصوصاً براي مؤمن راحتتر است که در نکته پاياني به آن اشاره خواهد شد.
مولا علي – عليه السلام – ميفرمايد: شيعه مغلوب حسد واقع نميشود؛ يعني ممکن است، يک لحظه احساس حسد براي او پيدا شود، امّا ادامه نميدهد. اگر انسان به اين احساس ادامه دهد، خواه ناخواه در صدد بر ميآيد که شخص محسود را تحقير و اذيّت کند؛ سعي میکند امتيازش از بين برود و از چشم مردم بيفتد. اينها آثار طبيعي حسادت است، و حسود متوجّه نيست چه ميکند. گاهي هم خيال ميکند وظيفه شرعي اوست که او را از چشم مردم بيندازد!
مراعات همسايه
«وَ لَا يُضَارُّ بِالْجَار»: در صدد ضرر زدن به همسايه بر نمي آيد. گاهي به طور اتفاقي شخصي، موجب ضرري براي انسان ميشود. مثلاً ناخودآگاه دستش به چيزي میخورد و شکسته میشود. در اين مواقع ميگويند: «اَضَرَّ بِه». ولي گاهي انسان در صدد بر ميآيد که ضرر بزند؛ گرچه ممکن است نتواند ضرر بزند؛ امّا قصد آنرا دارد. به اين در صدد برآمدن ميگويند: «ضرار». اين چنين قصدي گاهي، به طور ناخودآگاه به خاطر کدورتي است که از قبل به دل داشته و گاهي ضرري به انسان زده شده است و حالا در صدد انتقامگيري است. مؤمن اينگونه نيست. گاهي ممکن است، کار مؤمن موجب اضرار به همسايه شود، که در اين صورت، عذرخواهي و جبران میکند؛ ولي هيچ وقت در صدد ضرر زدن به همسايه بر نمیآيد.
شماتت، نشانه دنائت
«وَ لَا يَشْمَتُ بِالْمُصَابِ». يکي از اخلاقهاي بسيار زشت که حاکي از دنائت و پستي صاحب آن است، اين است که ببيند کسي گرفتار مصيبتي شده و از اين ابتلاء او، خوشحال باشد و بالاتر اينکه، اظهار خوشحالي و شماتت کند. مؤمن هيچ وقت شماتت نمیکند حتّي نسبت به دشمنش. اگر به دشمنش هم مصيبتي وارد شود، اظهار همدردي میکند و به او تسليت میگويد. ريشه شماتت، يا حسد است يا انتقام گيري، و مؤمن از همه اينها مبرّا است.
معارف توحيدي، بهترين راه درمان رذائل
معمولاً در کتابهاي اخلاقي، راههايي که براي درمان رذايل اخلاقي تجويز میشود سه بخش دارد. قدم اوّل: فکر و شناخت درباره منافع و مضارّ انواع افعال و صفات است. قدم دوم: حال است. وقتي که فهميد چه منافعي دارد، سعي کند آن را در خود ايجاد کند. قدم سوم: يک سلسله تمرينهاي عملي است.
اين مراحل براي مؤمن نيز وجود دارد؛ امّا نوع تفکر و حال و تمرينات او با ساير مردم تفاوت دارد؛ چون انگيزه او متفاوت است. مؤمن به جاي اين که فکر کند که حسد مثلاً چه ضررهايي دارد، فکر میکند: اگر من حسد داشته باشم، باعث میشود که خدا من را دوست نداشته باشد و در اين صورت گوهر باقيمتي را از دست میدهم. محبّت خدا کجا، منافع دنيوي کجا؟
وقتي چيزي موافق ميل انسان نيست، از جمله اينکه کسي مزيّتي دارد و او محروم است و اين زمينه حسد را براي او فراهم کرد، فوراً بايد در اين باره فکر کند که اين امر به تدبير خداست. خدا خواسته که او اينگونه باشد و من اينگونه. آنچه اکنون واقع شده، مورد اراده خداست و بايد راضي بود. اين تفکّر زمينه حسد را از بين ميبرد.
براي نجات از صفات ناپسند، بايد درنظر داشت که اولاً: خدا اين صفات را دوست نمیدارد. ثانياً: نعمتها و مصيبتها همه باذن الله و بقضاء الله و قدره است. هر چيزي اتفاق میافتد در درجه اول خدا به آن علم دارد، و بعد اذن داده که واقع شود، و براي آن أجلي تعيين کرده، و در کتابي نوشته است. اين نصّ آيات قرآن و احاديث متواتر است.
البتّه درک کردن کُنه اين مطالب، کار آساني نيست؛ بلکه احتياج به نوري الهي دارد. همه مؤمنين بايد اين را بدانند که حوادث عالم بي اذن خدا واقع نمیشود. خداوند میفرمايد: «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير * لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»4. هر مصيبتي اتفاق بيفتد، همه در کتابي مکتوب است. سرنوشت يعني همان که از اول نوشته شده است. يعني اينها چيزي نيست که خدا ندانسته در مقابل کار انجامشده واقع شده باشد، به اين معنا که خداوند نمیخواست بشود، ولي از دست قدرت خدا بيرون رفت و انجام شد! اينگونه نيست؛ بلکه همه اينها مکتوب است. بعد میفرمايد: « إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير»: اين کار براي خدا آسان است. همين که اراده کند همه چيز نوشته شده باشد، نوشته خواهد بود. در آيه بعد، اين نکته را تذکر میدهد که چرا اين مطلب را براي شما گفتيم و از شما خواستيم که به آن اعتقاد پيدا کنيد؟ میفرمايد: «لِکَيلا تَأسَوا عَلي مَافَاتَکَم»: براي اين که وقتي چيزي را از دست داديد، زياد ناراحت نشويد. «وَ لَاتَفرَحُوا بِمَا آتاکم»: و اگر نعمتي هم به شما میرسد، مثل علم، ثروت، سلامتي، قدرت، محبوبيت اجتماعي، فرزند خوب، همسر خوب، خيلي شاد و سرمست و مغرور نشويد. مبادا پيش خودتان افتخار کنيد که من هستم که چنين و چنانم، اين علوم را دارم، اين همه استعداد دارم، اين بيان خوب را دارم و ديگران محرومند. هرگاه چنين افکاري به ذهنت آمد، به ياد بياور، چه بودي. حالا هم همان هستي و آنچه اضافه شده، نعمتهايي است که خدا بر تو افزوده است و اينها همه طبق تدبيري مضبوط است و براي هر کسي مقدراتي وجود دارد و متناسب با آنها مسؤوليتهايي متوجه ماست.
البتّه وجود اين مکتوبات از ما رفع تکليف نمیکند. اگر در آنچه واقع شده، ما تقصيري داشتهايم، مؤاخذه آن تقصير سر جاي خودش خواهد بود. سعي کنيد تکليفتان را انجام دهيد و اگر کمبودي وجود دارد، از خدا بخواهيد که آنرا بر طرف کند. اگر تقصيري کردهايد، با توبه جبران کنيد.
پس آنچه به مؤمن در مقابله با اين رذيلههاي اخلاقي کمک میکند، معارف توحيدي است که عمده آن به توحيد افعالي و توجّه به قضا و قدر الهي و راضي بودن به قضاي خدا، که نزد خدا از همه چيز محبوبتر است، بر میگردد.