شيعه را بهتر بشناسيم


حضرت امير(ع) در بيان اوصاف شيعيان خالص مي فرمايد: صَبَرُوا أَيَّاماً قَلِيلَةً فَأَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةٌ طَوِيلَةٌ وَ تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبٌّ كَرِيمٌ.يعني اين افراد كسانى هستند كه ايام كمى  را صبر و شكيبايى به خرج مى‏دهند، و به دنبال آن راحت و آسايش طولانى خواهند داشت، و اين داد و ستد پر سودى است كه خداى متعال آن را فراهم كرده است؛ خدايى كه اهل كرم و جود نسبت به بندگان است.

 


قبل از توضيح اين جملات دو نكته را يادآور مي‌شويم:نكته اول اين‌كه گر چه اين اوصاف به عنوان ويژگي‌هاي شيعيان كامل و خالص، بيان شده، اما هدف از بيان آنها اين است كه براي ديگراني که در مراتب پايين‌تري هستند، ايجاد انگيزه كند، تا آنها هم سعي كنند با استفاده از اين بيانات به سوي مقامات عالى حركت كنند و به كمالات لايق خود برسند. همان‌طور كه مي‌دانيد، در مقام تربيت، رعايت حال مخاطب ضرورت دارد. در جامعه ما افراد مؤمن فراواني هستند که اعتقادات صحيحى دارند و در مقام انجام تكاليف خود هستند؛ اما آيا معرفت و درجات ايمان همه آنها مساوى است؟ و آيا انگيزه ايشان در عمل يكسان است؟ بسيارى از مؤمنين با وجود اعتقاد به خداى واحد يگانه‌اى که داراى صفات ثبوتيه و سلبيه است، شناخت درستي از صفات الهى ندارند. بعضي از ايشان تصور مى‏كنند خدا در جايي بالاى آسمان‏هاست؛ مقداري پايين‌تر از جايگاه خدا، عرش و كرسي او، پايين‌تر از آن، آسمان‌ها و در پايين‌ترين مرتبه زمين قرار گرفته است. حتي بعضي از ما كه بيش از 60 سال وقتمان به تحصيل و تدريس در باره اين مسائل گذشته، هنوز در عمق دلمان تصورات خامى وجود دارد كه نشان مي‌دهد آن‌گونه كه بايد و شايد، خدا را نشناخته‏ايم. به همين دليل است كه بايد دائماً از خداوند ترفيع درجات ايمان و معرفت را از خدا بخواهيم. معرفت نسبت به خدا پيشكش! ما چقدر نسبت به پيغمبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) معرفت داريم؟‌ معرفت سلمان و ابوذر با معرفت ما فاصله زيادي دارد. اين واقعيتى غير قابل انكار است كه مراتب معرفت افراد، به خصوص در سنين مختلف، توأم با مراتب انگيزه متفاوت است. دختر بچه يا پسري كه تازه به تكليف رسيده، آيا انگيزه‌اش براى روزه گرفتن و نماز خواندن همان انگيزه‏اى است كه پدر و مادر او بعد از 20_30 سال تربيت شدن در مجالس دينى و مطالعه كتاب‏ها پيدا كرده‏اند؟ اگر بخواهيم شرايطى كه معمولاً براى قصد قربت در عبادات لازم است، براى يك كودك 9 ساله هم همان شرايط را لحاظ كنيم، ممکن است عبادت او دچار مشكل شود. مسلماً برخي شرايط آرام آرام و تدريجى حاصل مي‌شود. مثلاً اگر از بچه‏اى كه امروز به تكليف رسيده، انتظار برود بدون تشويق ديگران و با قصد قربت کامل عباداتش را انجام دهد، كار بر او بسيار مشكل مي‌شود. زيرا طبق موازين شرعي اگر انگيزه فرد براى نماز، رسيدن به جايزه و تشويق باشد نمازش خالي از اشكال نيست. اما اگر بخواهيم كودك نمازخوان بشود، بايد به وسيله تشويق و جايزه او را ترغيب به نماز كنيم و سعی ‌کنيم از اين طريق انگيزه بيشتری برای او در انجام وظيفه ايجاد کنيم.

اين امر اختصاص به سنين پايين ندارد. بسياري از افراد هستند كه نتايج مادي مترتب بر عبادات برايشان ايجاد انگيزه مي‌كند. در روايات فراواني هم با هدف ايجاد انگيزه، ثمرات دنيوي عبادات ذكر شده است. مثلاً گفته شده اگر نماز شب بخوانيد روزى‏تان وسيع مى‏شود، نزد ديگران محبوب مى‏شويد و…1؛ يا احسان به والدين و صله رحم عمر را طولانى و بلاها را دفع مى‏كند؛  صدقه بدهيد تا بلاها از شما رفع شود. خواه، ناخواه اين تشويق‌ها در نيت انسان تأثير مى‏گذارد و مثلاً وقتى مى‏خواهد براي نماز شب برخيزد، با خود مى‏گويد: نماز شب بخوانم، چون در وسعت رزق و قضاى حوائج مؤثر است. در حالي که عبادت بايد با قصد قربت انجام شود. اگر كسى به خاطر رفع بلا صدقه بدهد، چه اندازه ارزش عبادى دارد؟
اما براى تربيت انسان‏ها در مسير بندگي، بايد همه اين تشويق‌ها گفته شود و هر كس بر اساس پايه معرفتى خود بايد بكوشد از آنها استفاده كند و قدم به قدم بالاتر برود. اگر قرار بود انگيزه همه افراد در اخلاص و عبادت، مثل اولياى كامل خدا باشد، بايد باب اعمال خير بسته مي‌شد. در اوايل بعثت، زماني كه هنوز شريعت به طور كامل نازل نشده بود و حتى نماز و روزه واجب نبود، خداوند در وصف مؤمنين و بندگان خوب خود مى‏فرمايد: كسانى هستند كه كارهاى خير انجام مى‏دهند و به ديگران احسان مى‏كنند، و هيچ انگيزه‌اى جز رضايت خدا ندارند؛ إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى2. اما اگر قرار باشد انگيزه همه افراد در كارهاى خير فقط خدا باشد، چند نفر اين چنين مي‌توان پيدا کرد؟ از اين رو قرآن كريم، و به دنبال آن پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) مردم را با بيانات و انگيزه‏هاى مختلف، متناسب با سطح معرفت و ايمان و اخلاصشان تربيت مي‌كنند.

راه تربيت انسان‏ها همين است كه متناسب با فهم افراد و مراتب معرفت و ايمانشان با آن‏ها گفتگو شود و از همان چيزي که مى‏فهمند براى ترقى‏ افراد استفاده كرد. ابتدا بايد كودك را با تشويق و جايزه به نماز خواندن ترغيب كرد. در مرحله بعد با بيان ثمرات دنيوي نماز در او ايجاد انگيزه كرد و زماني كه تدريجاً سطح معرفت فرد بالاتر آمد، مي‌توان به او گفت كه انسان نبايد عبادت را براى ثمرات دنيوى انجام دهد؛ چون ارزش ثواب ابدي آخرت بالاتر از ثمرات كوتاه مدت دنياست. سپس به تدريج بايد او را به جايي رساند كه بفهمد خدا را بايد به خاطر خودش عبادت کرد. اميرالمؤمنين مى‏فرمود: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِك3؛ عبادت كردن براى رسيدن به بهشت، در واقع معامله با خداست؛ تِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ4. اگر عبادت به‌واسطه ترس از جهنم باشد، تِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ؛ اين عبادت بردگان است كه از ترس عقوبت از مولاي خود اطاعت مى‏كنند. اما احرار كسانى هستند كه مي‌توانند بگويند: وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ، فَعَبَدْتُك؛ تو را عبادت مي‌کنم به خاطر خودت؛ چون تو پرستيدنى هستى؛ اگر تو را عبادت نكنم، چه كنم؟ ما جز بندگى و عبوديت چيزى نداريم و تو جز الوهيت و ربوبيت چيزى نيستى. ما عبادت مى‏كنيم، چون تو خدا هستى و ما بنده‌ايم؛ اطاعت مى‏كنيم، چون تو دوست دارى. هر كار سخت ديگرى را هم كه بدانيم تو دوست دارى، انجام مى‏دهيم. وقتي انسان مسيرى را تدريجاً پيش مى‏رود، هر قدر همت داشته باشد مى‏تواند به مراتب عالى‏تري برسد. طي كردن اين مراتب هم ارتباطي به سن و سال ندارد. ما نوجوان سيزده ساله‌اي داشتيم كه امام(ره) در باره‌اش فرمود او رهبر ماست؛ نوجواني كه ره صد ساله را يك شبه پيمود. پيرمردهاي كم همتي هم هستند كه با وجود سن زياد، در مراحل اول راه مانده‌اند. سطح معرفت و همت بندگان خدا متفاوت است. بر همين اساس حتى خداى متعال براي دعوت مردم به جهاد از همين گونه تشويق‌ها استفاده مي‌کند. اگر بنا بود مردم فقط به خاطر خدا به جهاد بروند، بسيارى از جنگ‏ها انجام نمى‏شد. كسانى بودند كه فقط براى كسب غنيمت به جهاد مى‏رفتند. خدا براى تشويق اين افراد مى‏فرمايد: وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها5. بنابر اين اگر در فرمايشات معصومين(ع) در باره مقامات اولياى خدا و شيعيان خالص تعابيري ديديم كه احياناً اوج كامل را ندارد به اين دليل است كه در اين بيانات افراد ناقص و سطح پايين‌تر هم ملاحظه شده‌اند، و با بيانى كه متناسب با فهم چنين كساني است صحبت شده است. چون فرمايشات معصومين(ع) براى اين است كه ما ياد بگيريم و به آنها عمل كنيم، تا براى ما منشأ اثر شود. مخاطبين اين فرمايشات هم در سطوح مختلفي هستند و هر مطلبي را براي هر كسي نبايد گفت. اگر گفته شود اوليای خدا کسانی هستند که در بهشت حتي نگاهی به حور و قصور نمی‌کنند و ميلی به فاکهه و لحم طير هم ندارند، ممكن است كساني با تمسخر بگويند پس چه می‌خورند و به چيز نگاه می‌کنند؟! چنين بياني در اين افراد تأثير ندارد. برای ايجاد انگيزه عبادت در اين افراد بايد از فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ6 گفت و برای کسانی که مرتبه عالی‌تري دارند از إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى، و از رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ7. شايد تعداد هر نوع از اين آيات هم با تعداد مخاطبان متناسب باشد؛ اين آيات تعداد كمي است؛ در حالي آيات بشارت دهندة نعمت‌هاي مادي بهشت فراوان است. چون مخاطبينی در اين سطح فراوان‌اند؛ اما كساني كه  از شنيدن رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ متأثر بشوند و انگيزه عمل پيدا کنند خيلی کم هستند. چند نفر مي‌توان پيدا كرد كه واقعاً بتوانند بگويند: لَوْ كَانَ رِضَاكَ فِي أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً،… لَكَانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إِلَيَّ8؟مرحوم شيخ عباس تهرانى ـ‌رضوان الله عليه‌ـ از شاگردان مرحوم ميرزا جواد آقاي تبريزى، در يکي از جلسات درس اخلاق خود مى‏فرمود: روزي به ذهنم گذشت كه من به مرحله‌اي رسيده‌ام كه مى‏توانم به خاطر خدا بر مصيبت‏ها و بلاها صبر كنم. همان شب دل درد گرفتم. ابتدا با خود گفتم صبر مى‏كنم، زيرا بلايى است كه خدا نازل كرده و بايد صبر ‏كنم. اما بعد از مدتي ديدم تحمل اين درد خيلى سخت است. گفتم: خدايا اگر صلاح مى‏دانى، مرا شفا بده. مدتي گذشت، اما خبري نشد. دست به دعا برداشتم و گفتم: خدايا! تحمل اين درد براى من سخت است؛ مرا از اين درد نجات بده!  لحظاتى گذشت؛ اما باز هم خبرى نشد. شروع به توسل به يكايك ائمه اطهار(ع) و اوليايي كه مي‌شناختم كردم؛ اما درد بهتر نشد. سرانجام طاقتم تمام شد و فرياد زدم: مگر كسى نيست مرا نجات بدهد؟! يك شكم درد ساده، عارفي مثل مرحوم شيخ عباس تهرانى ـ‌رضوان الله عليه‌ـ را به اينجا مى‏رساند كه بگويد مگر كسى نيست مرا نجات بدهد! آدميزاد تا اين حد ضعيف است.
خداوند تربيت و هدايتش را مخصوص اولياي خود قرار نداده، بلکه او به خاطر رأفت و رحمت بي‌نهايتش به اندازه‌اي اسباب و وسايل فراهم مى‏كند، شايد بنده‌اش يك بار رو به خدا كند ويك «يا الله» بگويد. خداوند متناسب با ميزان معرفت و همت بندگان وسايل هدايت ايشان را فراهم مي‌كند و هر گروه را به صورتي تشويق و ترغيب مي‌كند؛ از تشويق‌هاي دنيوي، مثل تشويق به جهاد با وعده كسب غنيمت: وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً، تا بشارت به  نعمت‏هاى اخروى و پاداش ابدى: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ9؛ حتي در آيه‌اي مي‌فرمايد: من به عنوان وام‏گيرنده از شما وام مي‌گيرم و روز قيامت چند برابر آن را به شما باز مي‌گردانم. مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا10؛ چه كسى است كه به خدا قرض بدهد؟ خداوند با اين بيان مى‌خواهد انسان‏ها را ترغيب كند كه گامي به سوي خدا بردارند. همه  اين بياناتى كه از خداى متعال، و به دنبال آن از پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، صادر شده براى اين است كه من و شما  حركت كنيم و يك گام جلوتر برويم.
يكى از مفاهيمى كه قرآن براى تربيت امثال ما استفاده كرده، تعبير «تجارت» است. در آيات ابتداي سوره بقره، در باره منافقين مى‏فرمايد: مَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ11؛ تجارت آنها سودى نداشت. چون اكثر انسان‏ها ـ‌هر يك به نوعي‌ـ اهل معامله و داد و ستد هستند؛‌ لذا اين‌گونه با ما صحبت مي‌کند. حتى در جايي كه مى‏خواهد مردم را به جهاد تشويق كند، مى‏فرمايد: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى؛ خدا جان شما را خريد و در مقابل، بهشت را به شما مي‌دهد. چه كسى در مقابل جان شما چنين بهايي مى‏دهد؟ خدا با اين مفهوم مى‏خواهد اهميت كار خوب و فداكارى در راه خدا را بيان كند. در جاي ديگري هم براى مطلق كارهاى خوب از واژه «تجارت» استفاده مى‏كند: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ12؛ آيا دوست داريد معامله‏اى به شما بياموزم كه شما را از عذاب ابدى دوزخ ـ‌كه دل و جانتان را مى‏سوزاندـ نجات دهد؟ در اين آيه هم از واژه «تجارت» استفاده شده است.

خداوند انسان را بالفطره اين‌گونه آفريده كه اگر چيزى را هزينه مى‏كند، انتظار دارد در مقابل آن، چيز بهترى دريافت كند. اين خصوصيت هم يكي از نعمت‌هاى خداوند است، تا آدمي عمر و توانش را بيهوده تلف نكند. به همين دليل هنگامي كه گفته مي‌شود: نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، مى‏گوييم اگر نماز نخوانيم چه مى‏شود؟ وقتى به ما سفارش كنند بياييد شيعه على(ع) بشويد و در رفتارتان از على(ع) الگو بگيريد، مى‏گوييم براي چه؟ و حتي شايد با خود بگوييم: مگر كساني كه مثل على(ع) نشدند، زندگى نكردند؟ اما اگر بگويند: اگر چنين كاري را انجام دهيد،‌در برابر چيزى بهتر نصيب شما مي‌شود، در اين صورت تحريك مي‌شويم كه ببينيم قرار است چه چيزى در مقابل آن كار نصيب ما بشود. در برابر روزه امروز ـ‌كه به واسطه آن لذت‏هابى را از دست مى‏دهيم‌ـ به ما چه مى‏دهند و آيا اين داد و ستد براي ما ارزش دارد يا نه؟ و عاقل كسي است كه چنين محاسباتي را انجام دهد؛ مگر آن‌كه به حدى رسيده باشد كه محبت الهى آن چنان قلب او را فرا بگيرد كه جز رضاى محبوب چيز ديگرى نخواسته باشد. حساب چنين كسي از ديگران جداست. ما هنوز به اين مرحله نرسيده‌ايم. در اين فاصله بايد سعى كنيم كه اگر چيزى را از دست مى‌دهيم، در برابر آن چيزي ارزشمند را به دست آوريم.

اميرالمؤمنين(ع) در اوصاف شيعيانش مى‏فرمايد: ايشان چند روزى سختى‏ها را تحمل كرده‌اند؛ اما در مقابل، آسايش طولانى و درازمدت نصيبشان مي‌شود. منظور آن حضرت از چند روز، زندگى شصت‌‌ـ‌ هفتاد سالة دنياست كه در برابر عمر ابدي آخرت چشم بر هم زدني است. شيعيان اين چند روز زندگي دنيا را صبر كردند و از بخشي از خواسته‏هايشان صرف نظر كردند. چون آدمي دائماً غرق در نعمت‏هاى خداست و از آنها استفاده مى‏كند؛ هوا، نور، خوردنى‏هايى كه باعث حيات ما مى‏شود، آب گوارا، نان حلال، انس با خانواده شايسته و مؤمن، فرزندان خوب و هزاران نعمت ديگر؛ آنچه ما بايد از آن صرف نظر كنيم فقط بخشي از خواسته‌هايي است كه به ضرر ما تمام مى‏شود؛ جايى كه گناه است، تجاوز به حقوق ديگران است، مانع كارهاى خيرِ بيشتر مى‏شود. فقط با صرف نظر از اين خواسته‌ها چند روز عمر دنيا را صبر كنيم؛ فَأَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةٌ طَوِيلَةٌ. حضرت در ادامه مى‏فرمايد: عجب معامله خوبى! تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ. آدم چند روز صبر كند، در مقابل، عمرى راحتى و آسايش داشته باشد. اين كار بدي است؟ مگر همه عقلا در طول زندگى چه مى‏كنند؟ زرنگ‌ترين افراد در روز يك ساعت كار مى‏كنند، تا 23 ساعت استراحت ‏كنند. اما اگر دنيا را با آخرت بسنجيم نسبت آنها چقدر بيشتر از يك به بيست و چهار است؟ بي‌نهايت.
اين چه تجارتى است! تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبٌّ كَرِيمٌ. تجارت پر سودى كه خداى مهربان كريم براى مؤمنان فراهم كرده است. جالب اين است كه تبليغات اين تجارت را هم خريدار انجام داده است. خود او پيغمبر فرستاده و قرآن نازل كرده كه بياييد و با من معامله كنيد؛ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ … ؟
اگر ما با نگاه كاسب‏كارانه هم به دين نگاه كنيم، ـ ‌نگاه عاشقانه و عارفانه پيش‏كش‌ـ بايد ببينيم چه مى‌دهيم و در مقابل، چه مى‏گيريم؟ (با صرف نظر از اين كه مگر ما چيزى از خودمان داريم كه بدهيم) اگر فرض كنيم كه آنچه از روح، جسم، قدرت بدنى و توان فكري در اختيار داريم متعلق به خود ماست، همه آنها چه مقدار ارزش دارد؟ حال اگر يك مشترى پيدا شود كه همه را به هزار برابر اين مقدار بخرد، آيا عاقلانه است كه شما كالاي خود را به اين مشترى نداده و به مشترى  ديگري بدهيد كه يك هزارم او مى‏خرد؟

سيماى شيعيان

حضرت امير(ع) در ادامه توصيف متقين و شيعيان كامل مي‌فرمايند: أُنَاسٌ أَكْيَاسٌ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ طَلِبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا؛ شيعيان افرادى زرنگ و با هوش هستند كه دنيا به دنبالشان آمد، ولى آنها در پي دنيا نرفتند؛ دنيا از ايشان سراغ گرفت، ولي آنها دنيا را ناكام گذاشتند. در نسخه نهج‌البلاغه به جاي جمله اخير ـ‌كه در بحار آمده‌ـ اين عبارت نقل شده: فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْها؛ دنيا ايشان را به اسارت گرفت؛ ولى آن‏ها جان خود را براي رهايي از چنگال دنيا به عنوان فديه دادند.

آزادي عمل انسان

قبلاً گفتيم عمده‌ترين تفاوت شيعيان كامل با ديگران در اين است كه انسان اين اصل اساسي را بپذيرد كه براي رفتار و منش خود در زندگي و رسيدن به خواسته‏هاي خود حد و مرزى قايل باشد؛ يا اين‌كه فکر کند انسان آزاد است هر چه دلش خواست و توانست انجام دهد؟ هر چند خواسته‏ها و غرايز انسان به خودي خود حد و مرزى نمي‌شناسند، اما اگر اين اصل را پذيرفتيم كه هر چيزى را نبايد خورد، به هر چيزى نبايد دست زد، به هر جايي نبايد نگاه كرد و… آن‌گاه نوبت به اين سؤال مي‌رسد كه چه ملاك و محدوديت‌هايى را بايد رعايت كرد؟ پذيرفتن اين اصل كه براى رفتارها و خواسته‏هاي انسان حد و مرزى وجود دارد، نياز به زيربناي شناختى دارد. زيرا انسان بدون دليل قانع نمى‏شود كه كارى را انجام دهد، يا آن را ترک کند. اگر به كسي كه دوست دارد يله و رها باشد بگوييم مردم فلان كار را نمي‌پسندند، مى‏گويد به من چه؟! نهايت امر اين است كه بگوييم عقلا كارى را ناپسند مي‌دانند و مذمت مي‌كنند؛ او هم در پاسخ مى‏گويد عقلا هر چه مى‏خواهند، بگويند! اين، همان چيزي است كه اكثر مردم دنيا در اين زمان پذيرفته‌اند: «ليبراليسم اخلاقى»؛ هر كاري كه خواستم، انجام مي‌دهم؛ هر چه خواستم، مي‌گويم؛ هر چه خواستم، مي‌خورم و…؛ مگر اين‌كه قدرت برتري مثل جامعه مانع شود و من نتوانم خواسته‌ام را انجام دهم.
زيربناي پذيرش محدوديت براي غرايز و اميال انسان اين مسأله هستى‌شناختي است كه نتايج كارهايى كه ما انجام مي‌دهيم، چيست؟ آيا نتيجه كارهاى ما همين لذت‏ها و الم‏هاي اين دنيا است؟ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا1! اگر شناخت ما از هستى همين باشد، اين لذايذ مخصوص اين جهان است؛ اگر از آنها بهره‌مند شديم، منفعت كرده‌ايم؛ در غير اين صورت از كيسه‏مان رفته و بعد از مرگ هم خبرى نيست. مقتضاي ليبراليسم اخلاقى همين است؛ هر اندازه مى‏توانى از زندگي خود لذت ببر، ديگران هم هر چه مي‌خواهند، بگويند.

اما اگر پذيرفتيم آثار كارهاي ما منحصر در لذات و آلام مستقيم آنها نيست؛ بلكه هر يك از آنها دنباله‌اي دارد، در اين صورت چه؟ همه ما ـ ‌به‌گونه‌اي‌ـ آزموده‏ايم كه آثار اعمال ما تنها نتايجي نيست كه بلافاصله بعد از آنها ظاهر مي‌شود؛ بلکه كارهاي ما آثار ديگرى هم دارد كه بعد از مدتى پديدار مى‏شود. به عنوان مثال كسي كه براي اولين بار مواد مخدر استفاده مي‌كند، لذتي آنى مى‏برد، اما بعد از مدتي كه اثر ماده مخدر از بين رفت، حالت خمارى، خستگى و سردرد پيدا مى‏كند. بعد از اعتياد هم به انواع گرفتاري و بيماري مبتلا ‌شده و حتي از رسيدگي به امور عادي و روزمره خود هم عاجز مي‌شود. از چنين‏ مواردي مي‌توان فهميد نتيجه اعمال شخص فقط لذات آنى نيست؛ بلکه ممكن است دنباله‏هايى هم داشته باشد. رُبَّ شَهْوَةٍ أَوْرَثَتْ أَهْلَهَا حُزْناً طَوِيلًا2. چه بسا به دنبال يك لحظه خوشى، مشكلاتي مادام العمر براي انسان به وجود بيايد.

بر همين اساس انساني كه به سن رشد رسيده و عقلش فعال است، با خود محاسبه مى‏كند كه از ميان مجموع آثاري كه بر رفتارش مترتب مى‏شود، چه مقدار لذت و چه مقدار سختى، گرفتارى، بيمارى و بدبختى است. اگر لذت حاصل از يك رفتار بيشتر باشد، سختى‏هاي آن را به خاطر لذاتش تحمل مى‏كند. اما اگر سختى‌ها و دردها بيشتر باشد، عقلايى نيست كه انسان به خاطر لذتي مختصر مدت‏ها رنج و زحمت را تحمل كند. همه عقلا براي انجام كارهاي خود چنين محاسباتي را انجام مى‏دهند. در كنار اين محاسبات، اگر پذيرفتيم اين عالم سرسرى نيست، ما به حال خود رها نشده‌ايم، و حساب و كتاب ديگري هم در كار است، مسأله صورت ديگري پيدا مي‌كند.

قرآن با بيانات مختلفى انسان را متوجه معاد مى‏كند كه روح همه آنها همين معنا است؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ3؛ آيا گمان مي‌كنيد خلقت شما سرسرى است و حسابى در كار نيست؟ حتي ممکن است بعضى از اعمال نتايجي بى‏نهايت داشته باشند. ما رابطه بين كارهاي خود و نتايج ابدي آنها را نمي‌دانيم؛ نمي‌دانيم در اين عالم چه كار‌هايى را بايد انجام دهيم تا در عالم ديگر خوشبخت شويم و چه كار‌هايي را اگر انجام دهيم، در آن عالم به عذاب و بدبختي مبتلا مى‏شويم. انبياء آمده‌اند تا به كمك وحى اين مسايل را براي ما بيان كنند.

اگر انسان پذيرفت كه اين عالم سرسرى نيست و اعمال انسان نتايجى در عالم ديگر دارد كه بعضى از آنها ابدى است، در اين صورت کاري را كه در اين دنيا لذت موقت و زودگذر و در آن دنيا عذاب و درد ابدى داشته باشد، انجام نخواهد داد. در غير اين صورت آدمي مي‌ماند و لذايذ آني دنيا، و خوب و بد كارهاي او هم با همين لذت‏هاي دنيايي سنجيده مي‌شود. بر همين اساس انسان به دستورات انبيا توجه مي‌کند، تا دريابد انجام چه كار‌هايي موجب خوشى ابدى است، و چه كارهايي رنج و بدبختى ابدى را به دنبال دارد؛ تا كارهاي خوب را انجام دهد و از كارهاي بد و ناشايست پرهيز كند.

پذيرفتن اين نحوه رفتار بازگشت به زيربناى معرفتي گفته شده دارد. به همين دليل در ابتداي اين حديث حضرت امير(ع) بر علم و معرفت شيعيان تكيه كرده، فرمود: هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ؛ چون همه اين رفتارها نتايج حاصل از علم و معرفت است.

اما افرادى كه چنين معرفتي برايشان حاصل نشده و به آخرت توجه ندارند، براي آنها معيار تميز خوب و بد رابطه‌اي است كه بين هر كار با نتايج دنيوى آن وجود دارد. بر اين اساس، آيا كساني كه در اين دنيا متنعم هستند و از انواع امكانات و بهره‌هاي مادي برخوردارند، افرادي زرنگ، باهوش و با عرضه نيستند؟ و در مقابل، كساني كه به زحمت، لقمه نانى براي سير كردن شكم خود و خانواده‌شان پيدا مي‌كنند و با درآمدي كم، زندگي فقيرانه خود را اداره مي‌كنند، افرادي بى‌عرضه، كه بلد نيستند چگونه پول در آورند؟
اين قضاوت عاميانه‏اى است كه اغلب مردم دارند؛ حتى بسياري از كساني كه خدا، پيغمبر و معاد را قبول دارند، آثار چنين تفكري در دلشان باقى است. پذيرش اين مسايل بستگى به ميزان ايمان و معرفت انسان دارد. بر اين اساس ما با ديدن افرادى كه وضع زندگى‏شان خوب نيست، موقعيت اجتماعى چنداني هم ندارند و كسى به آن‏ها اهميتى نمى دهد و به تعبير حضرت امير(ع) إِذَا شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا وَ إِذَا غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا4، مى‏گوييم چنين كساني آدم‏هاى بى‏عرضه‏اى هستند.

با چنين ذهنيتي، هنگامي كه اميرالمؤمنين(ع) شيعيان خود را اين‌گونه توصيف مي‌كند كه أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ، هر كسي ممكن است با خود بگويد: عجب آدم‏هاى بى‏عرضه‏اى! با وجود غذاهاى خوب و كاخ‏هاى مجلل، به لقمه‌اي نان جو نان و پنير و سبزى اكتفا كرد‌ه‌اند. شايد تعبير أُنَاسٌ أَكْيَاسٌ ‌ـ‌كه در نسخه بحار اين روايت نقل شده‌ـ براي دفع اين توهم است؛ يعني اين‏ كه شيعيان لاغراندام و كم‌خوراك هستند، لباسشان و غذايشان سبك است و هزينه‌هاي آن‌چنانى صرف نمى‏كنند،. به اين معنا نيست كه آنها بى‏عرضه هستند؛ بلکه أُنَاسٌ أَكْيَاسٌ؛ اتفاقاً همين آدم‏هاى لاغر، كم‌خوراك و كم هزينه افراد زرنگى هستند. تصور نكنيد آنها چون دستشان به دنيا نمى‏رسد، از آن بهره‏مند نشده‏اند؛ اگر آنها به دنبال كسب ثروت و مال بودند، بهتر از ديگران مي‌دانستند چگونه مي‌شود مال اندوخت؛ ذوق و سليقه‏ استفاده از دنيا را هم داشتند. نه تنها خود آنها مي‌دانستند چگونه مال و ثروت به دست آورند، دنيا هم وسايل ترقى مادى را براى ايشان فراهم كرد. شايد تعبير أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا تعبيري استعارى باشد؛ يعني نه اين‏كه واقعاً دنيا عقل و اراده‌اي دارد؛ بلكه آن چنان زمينه پيشرفت مادى براى اين‏ افراد فراهم شد كه گويا دنيا اراده كرده كه آنها رشد كنند. اما فَلَمْ يُرِيدُوهَا؛ آنها به سراغ دنيا نرفتند. و به آن جواب رد دادند. زمينه كسب ثروت‌هاي كلان، رسيدن به پست و مقام عالى و به دست آوردن جاه و شهرت براي آنها وجود داشت؛ اما آن‌ها، خودشان قبول نكردند.

وَ طَلِبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا؛ دنيا آن‌ها را به خود دعوت کرد؛ اما آن‏ها او را ناكام گذاشتند. در نهج‏البلاغه اين فراز اضافه شده: أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْها؛ دنيا شيعيان را به دام انداخت؛ ولى آن‏ها خودشان را به عنوان فديه براي آزادي از اين اسارت دادند؛ آن چنان‌كه يك اسير مالى را براي رهايي خود از بند اسارت فديه مي‌داد. ظاهراً منظور از اين تعبير اين است كه آنها همه آنچه از دنيا در اختيارشان بود و استفاده از آن براي آنها حلال و جايز بود نيز رها كرده و به دنيا گفتند: اين را هم بگير، ما نخواستيم، دست از سر ما بردار.
اين اوصافى است كه حضرت امير(ع) براى شيعيان خالص ذكر مى‏كند؛ اما شايد براي بشر امروزي اين تعابير شاعرانه به نظر برسد. انسان با اين همه نياز دنيوى، كه با برآورده شدن هر يك از آنها، بخشي از غرايزش ارضا مى‏شود و لذت‌هايي براى او ايجاد مى‏كند، چگونه ممکن است آنها را رها کند و به لقمه ناني جو، لباسي ساده و پشمينه و احياناً كفشي پاره و وصله‏دار اکتفا کند؟ از همين رو عموم مردم، با همان ذهنيتي كه گفته شد، تصور مى‏كنند اين افراد بى‏عرضه هستند؛ حتي در مراحلي ممكن است بگويند اين‏ها ديوانه هستند. هم‌چنان‌كه حضرت امير(ع) در ادامه بيانات خود مي‌فرمايد: قَدْ خُولِطُوا؛ عده‌اي تصورمى‏كنند كه اين افراد عقلشان را از دست داده‏اند.

‌آن‌گونه كه در بعضي از شرح‌هاي نهج‏البلاغه اشاره شده‌، اميرالمؤمنين(ع) هنگام خواندن يکي از خطبه‌ها، لباس پشمينه خشنى كه تن را مى‏آزرد، روى دوش انداخته، چوبدستى در دست، كفشي از ليف خرما بر پا كرده و با پيشانى پينه بسته از سجده، در حالي كه روى سنگى ايستاده بودند رو به اصحاب خود كرده و خطبه مي‌خواندند. تصور كنيد چنين فردى امروز در وسط ميدان بايستد و سخنرانى كند، چه كسى به او سخن او گوش مي‌دهد؟ بسيارى از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) كه شباهت‏هايى به آن حضرت داشتند و در ميان مردم با وضع ساده‏اى زندگى‏ مى‏كردند، مردم از ديدن ايشان تعجب مي‌کردند و مي‌گفتند اين چه وضعي است! حتي گاهي با نظر ترحم به آن‏ها نگاه مى‏كردند و مى‏گفتند اين بيچاره‏ها دستشان به دنيا نمى‏رسد.
در حالي كه على(ع) همان كسى بود كه خودش به تنهايي چند قنات حفر كرده بود و همه را براى فقرا وقف كرد. بعضي از اين قنات‏ها هنوز در مدينه موجود است. نخلستان‌هاي‏ خرمايي را خود ايشان به عمل آورد و همه را وقف ‏كرده و در اختيار فقرا قرار ‏داد. در عين حال، خود آن حضرت گاهى لقمه نان جويى را با زانو مى‏شكست و در دهان مي‌گذشت. همين علي(ع) نيمه شبى ايستاده بود و مناجات مى‏كرد و اشك مى‏ريخت و مى‏گفت: يَا دُنْيَا… غُرِّي غَيْرِي… قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً5؛ اى دنيا برو غير از على را فريب ده! من تو را سه طلاقه كردم.

اين زندگى يك انسان الهي است. البته كسان ديگرى هم كمابيش به على(ع) شباهت داشتند؛ افرادي مثل ميثم تمار و رشيد حجرى که تربيت شده دامان على(ع) بودند. داستان حضرت سليمان را در قرآن خوانده‌ايد و مى‏دانيد كه او براي ترويج دين خدا و خداپرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى از خدا خواست كه قدرتى به او بدهد كه بى‏مانند باشد. همه چيز در اختيار او بود. اما زندگى خودش چگونه بود؟ گفته‌اند خودش كار مى‏كرد و مزدش را صرف زندگى‏اش مى‏كرد و هرگز از بيت المال استفاده نكرد. ممکن است كسي بگويد اينها داستان است؛ اما نمونه‏هايى هم در همين دوران وجود دارد. مرحوم آيت‏الله العظمى بروجردى ـ‌رضوان الله عليه‌ـ در پايان يكي از جلسات درسشان فرمودند: شايد بعضى تصور كنند كه من براى رسيدن به مرجعيت طرح و برنامه‌ايى داشتم. ـ‌اگر اشتباه نكنم‌ـ ايشان قسم خورند كه من هيچ وقت به فكر رياست نبودم. براى معالجه به قم آمده بودم، آقايان مرجعيت را به من تكليف كردند و مرا به زحمت نگه داشتند.  ايشان ـ‌آن‌گونه كه از منسوبين و آشنايان ايشان نقل شده‌ـ تا آخر عمر از درآمد ملك موروثى خود استفاده مى‏كردند. مرجعيت مطلق شيعه، خوراكش گندمى بود كه در زمين موروثى آباء و اجدادى‏اش به عمل مى‏آمد؛ آن گندم را آرد مى‏كردند، در خانه خمير مى‏كردند و به نانوايي مى‏بردند و مى‏پختند. ايشان مرجعيت مطلق شيعه هم بودند. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا. اوايل انقلاب كه نفت جيره‏بندى بود، در زمستان سرد جماران نفت خانه حضرت امام(ره) به اندازه سهميه نفت پيرزنى در شميران يا تجريش ‌بود و ايشان اجازه نمى‏داد كه براى‌شان امتيازى قائل شوند. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا.

اوايل رياست جمهوري مقام معظم رهبرى، روزي بنده ناهار خدمت ايشان بودم. لوبيا پلويى بدون خورشت در دو ظرف، يكى براى بنده و يكى هم براى ايشان آوردند. ايشان فرمودند: من تا به امروز گوشت گرم از بازار نخريده‏ام و گوشت منزل ما از همان گوشت يخى كه در بازار به همه مردم به صورت كوپنى داده مى‏شود،‌ تأمين مي‌شود. البته بعد اضافه فرمودند: من نمى‏گويم گوشت گرم نخورده‏ام؛ گاهى اطرافيان گوسفندى را قربانى كرده‏اند يا كسي نذري كرده، براى ما هم گوشتش را آورده‏اند و ما از آن گوشت خورده‏ايم؛ اما از بازار گوشت گرم تهيه نكرده‌ام. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا. برد با آن‏ها بود يا با ما زرنگ‏ها؟ اين دنيا بالاخره مي‌گذرد؛ چه بسا لذت زندگى دنيا با همان سادگى هم بيش از زندگى‏هاى پر زرق و برق است. راحتي و خوشي هميشه با زرق و برق تلازم ندارد. چه بسا كسى نان و آب‌دوغ خيار بخورد و لذتش از زندگى‏ اشرافي خيلى بيشتر باشد.

سيماى شيعيان

شب خيز! كه عاشقان به شب راز كنند.

در ادامه بحث، بخشي ديگر از روايت مورد بحث را مي‌خوانيم:
أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالُونَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتِيلًا يَعِظُونَ أَنْفُسَهُمْ بِأَمْثَالِهِ وَ يَسْتَشْفُونَ لِدَائِهِمْ بِدَوَائِهِ تَارَةً وَ تَارَةً مُفْتَرِشُونَ جِبَاهَهُمْ وَ أَكُفَّهُمْ وَ رُكَبَهُمْ وَ أَطْرَافَ أَقْدَامِهِمْ تَجْرِي دُمُوعُهُمْ عَلَى خُدُودِهِمْ يُمَجِّدُونَ جَبَّاراً عَظِيماً وَ يَجْأَرُونَ إِلَيْهِ جَلَّ جَلَالُهُ فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ؛ شيعيان خالص برنامه‌اي براي شب‌هاي خود و برنامه‌اي هم براي روزها دارند. اما برنامه شبانه‏شان اين است كه: قدم‏هايشان را جفت مى‏كنند ـ‌کنايه از اين‌که روى پا مى‏ايستند‌ـ. و اجزاء قرآن را به صورت ترتيل و با تأنى و آرامش تلاوت مى‏كنند؛ با مثل‏ها و اوصافى كه در آيات قرآن ذكر شده، خود را موعظه مى‏كنند و درمان دردشان را از قرآن طلب مى‏كنند؛ پيشانى، دست‏ها، زانوها سر انگشتان پايشان را روى زمين فرش مى‏كنند ـ‌کنايه از اين‌که به سجده مى‏افتند،  در حالي که اشك بر گونه‏هايشان جارى مى‏شود؛ در پيشگاه جبروت و عظمت الهى به تمجيد و ستايش او مى‏پردازند. و با ناله در درگاه او، نجات خود را از آتش جهنم طلب مي‌كنند.

در نهج‏البلاغه، اين بخش از روايت تعبيراتي مفصل‏تر و دل‌نشين‏تر دارد كه آنها را هم تلاوت مي‌كنيم: أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا. از اين بخش روايت، و همچنين از بعضى احاديث ديگر استفاده مى‏شود كه بهترين حالت براى قرائت قرآن اين است كه شخص، در خلوت قرآن را روى دو دست گرفته، رو به قبله بايستد و با توجه، همراه با تأني و آرامش قرآن را قرائت كند. يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ1؛ شيعيان با تلاوت قرآن و با توجه به مضامين آن، خود را وادار به حزن مى‏كنند. شايد اين فراز اشاره به اين باشد كه مناسب‌تر است قرآن به صورت حزن‏آور قرائت بشود؛ هم چنان‌كه در برخي روايات ديگر به اين معنا تصريح شده است كه قرآن را به‌گونه‌اي بخوانيد كه تلاوت آن براى شنونده حزن‌آور باشد2. وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ؛ و به واسطه قرآن داروي دردشان را بر مى‏انگيزانند. شارحين نهج‏البلاغه اين نكته لطيف را از اين فراز استفاده كرده‏اند ‏كه منظور از اين كه مى‏فرمايد به وسيله قرآن در خودشان ايجاد حزن مى‏كنند و دواى دردشان را بر مى‏انگيزانند اين است كه بعد از اين‏كه حزن در آن‏ها ايجاد شد، اشكشان جارى مى‏شود و اين اشك داروى دردشان است. فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ؛ وقتى مؤمنين به آيات بشارت دهنده نعمت، رحمت و مغفرت مي‌رسند، دل خود را متوجه اين آيات مى‏كنند و از سر طمع به رحمت الهى، به مضامين اين آيات سرک مى‏كشند؛ مانند كسى كه از پشت ديوارى سرك مى‏كشد، تا پشت ديوار را ببيند. وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ. چنان‌كه گويا بر نعمت‏هاى بهشتى و رحمت‏ الهى اشراف پيدا كرده‏اند و تصور مى‏كنند كه اين نعمت‌ها پيش چشمشان حاضر است. وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ؛ همين افراد هنگامي كه به آياتى بر مي‌خورند كه در آنها نسبت به عذاب و عقوبت‌هاي الهي هشدار داده شده، گوش دلشان را به اين آيات مى‏سپارند و سرسري از آنها نمي‌گذرند؛ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ؛ چنان كه گويا «زفير» و «شهيق» جهنم ـ‌يعني صداي دم و بازدم آن‌ـ در بن گوششان است. اين حالت مؤمنين هنگام قرائت قرآن است.

اما در حال ركوع و سجود، فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ؛ كمرشان را در پيشگاه عظمت الهى خم كرده‏اند. مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ؛ مواضع سجده خود را فرش زمين مى‏كنند و بر خاك مى‏افتند. يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ و از خداى متعال آزادى خود را از آتش جهنم درخواست مى‏كنند.

حاصل اين بخش از روايت اين است كه برنامه شبانه شيعيان حقيقى اين است كه بخشى را به نماز و قرائت قرآن، بخش ديگري را به ركوع و سجده، و بخشى را هم به تضرع در پيشگاه الهى براى نجات از عذاب و رسيدن به رحمت‏هاى الهى مي‌گذرانند.

سؤالي كه ممكن است در اين جا مطرح شود اين است كه چرا اين برنامه، اختصاص به شب دارد؟ عبادت خدا در تمامي ايام و ساعات مطلوب است؛ اختصاص اين برنامه به شب چه وجهى دارد؟

هر جا كه دري بوَد، به شب بر بندند.

در قرآن كريم هم تأكيد شده است كه مؤمنين بخش قابل توجهى از شب را به عبادت بگذرانند. در سوره مزمل به پيغمبر(ص) امر شده كه دو ثلث شب، يا نيمي از آن، يا حد اقل ثلث شب را به عبادت خدا بپرداز. قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً3 بيشتر شب را به عبادت بپرداز. قرآن در وصف مؤمنين خالص مى‏فرمايد: كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ4؛ كساني كه به مقامات عالى بهشت مى‏رسند، در دنيا اندكى از شب را مى‏خوابيدند.
دليل اين كه بر عبادت شبانه تأكيد شده اين است ‏كه روح عبادت اين است كه انسان از همه چيز صرف نظر كند و توجهش فقط به خداى متعال باشد. بنا بر اين آنچه در عبادت مطلوب است حضور قلب و انقطاع الى الله است. از همين رو گفته شده عبادت را در جاى خلوتى انجام دهيد، در محلي كه نقش و نگار، صدا و يا هر عامل ديگرى كه انسان را به خود مشغول كند، نباشد. گفته شده كه حضرت سلمان جايى را براى نماز انتخاب كرده بود كه فقط يك نفر مى‏توانست بايستد و خم و راست شود. انسان خواه، ناخواه در روز اشتغالاتى دارد؛ علاوه بر اين‌كه وضع طبيعى روز انسان را به خود مشغول مى‏كند. بر خلاف شب كه به طور طبيعی شرايط برای سکوت، سکون، آرامش و توجه و حضور قلب فراهم است و در فضاي تاريك و خلوت آن، كه صداها خاموش و عوامل مزاحم ديگر كمتر است، آمادگى انسان براى حضور قلب و تمركز بيشتر است.

در چنين حالتي اگر انسان انگيزه‏اى براى عبادت داشته باشد، با توجه و شعور بيشتري مي‌تواند عبادت كند. در اين حال اگر انسان به خدا توجه پيدا كند، خدا هم به او لطف كند، تأثير بيشتر خواهد داشت. شايد اين آيه هم به همين نكته اشاره دارد: إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً5؛ پديده شب مؤثرتر و پا برجاتر است، و عبادت، فكر، و توجهى كه در شب انجام مى‏گيرد رسوخ و عمق بيشترى دارد. إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً6 انسان در روز تحرك زيادي دارد و بايد فعاليت‏هايش را در روز انجام دهد.
اين‏هم يكي از حكمت‌هاي الهي است كه انسان را به‌گونه‌اي نيافريده كه تمام عمرش را در گوشه غارى زندگى كند. خدا زندگى اين عالم و شرايط و حالات مختلف آن را قرار داده، تا انسان از همه آنها استفاده كند و در هر حالى از نعمت‌هاي خدا براى رسيدن به كمال استفاده كند. مُرادَكَ مِنّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْء7؛ خداوند خواسته خود را در هر چيزي به انسان بشناساند، تا در هيچ حالي از او غافل نباشد. زندگى در عزلت، در كنار يك صومعه يا دير و پرداختن به عبادت از نظر اسلام چندان پسنديده نيست. انسان آفريده نشده است كه فقط در گوشه خلوتى مشغول عبادت شود؛ ولى بى نياز از چنين عبادتگاه خلوتى هم نيست.  لذا بايد عبادات خود را در طول شب انجام دهد و روز را به رسيدگي به كارهاي ديگر خود اختصاص دهد؛ كارهايي از قبيل درس خواندن و درس دادن، موعظه كردن ديگران، رسيدگى به فقرا، جهاد فى‏سبيل الله، امر به معروف و نهى از منكر، تحصيل روزى و…‌. ثلث از شب را هم به استراحت و تجديد قوا بپردازد و بقيه آن را به عبادت خدا اختصاص دهد.

قرآن بخوان!

سؤال ديگر اين‏ است كه هنگامي كه نيمه شب برخاستم، چه عباداتي را انجام دهم؟ در سوره مزمل دستور داده شده: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً8؛ در اين روايت هم مى‏فرمايد: أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا؛ مؤمنان بر پا مى‏ايستند و اجزاى قرآن را تلاوت مى‏كنند. هر چند بعضى شارحين نهج‌البلاغه گفته‏اند در اين عبارت ايستادن روي پا تلازمي با تلاوت قرآن ندارد، ولى اين بيان خلاف ظاهر عبارت است. از سوي ديگر در چنين حالتي كه انسان روى پا ايستاده، كتاب خدا را روى دو دست گرفته، قرائت كند، احترام قرآن بيشتر رعايت مي‌شود، تا زماني كه شخص روي زمين نشسته و احياناً به جايي هم تكيه بدهد.

نكته ديگري كه علاوه بر شب‌زنده‏دارى و قرائت قرآن، بر آن تأكيد شده، تلاوت قرآن با حالت تأني و آرامش و به صورت شمرده است. يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا. زيرا در چنين حالتي شخص فرصت بيشتري براي توجه و تنبه نسبت به مفاهيم آيات پيدا مي‌کند. هنگامي كه انسان قرآن را با سرعت مى‏خواند، چندان اثرى در او ايجاد نمى‏كند. اما زماني كه آيات قرآن را به آرامي تلاوت مى‏كند، نسبت به آنها تمرکز پيدا مي‌کند و مي‌تواند تصور كند كه نعمت‏هايي كه در آيات شمرده شده، پيش چشم اوست، يا  صداى زفير و شهيق جهنم در گوشش است. چنين حالاتي نيازمند فرصتى براى تأمل و تمركز است.

براي تلاوت قرآن هم هيچ حد و مرزى مشخص نشده است. خداوند مي‌فرمايد:  خدا مى‏داند كه همه شما نمى‏توانيد هر شب، دو ثلث شب را به عبادت بپردازيد (زيرا بعضي از شما در سفر هستيد، ممكن است بعضي از شما هم به بيماري مبتلا باشيد و فرصت يا توان اين‌كه دو ثلث شب را به تلاوت قرآن بايستيد، نداريد.) لذا خداوند در سوره مزمل مى‏فرمايد: فَاقْرَوا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ؛ هر اندازه برايتان ميسر شد قرآن بخوانيد. يعنى گمان نكنيد كه اگر بخواهيد سحرخيزى داشته باشيد، حتماً بايد نماز و عبادت شما ساعت‌ها طول بكشد. بلکه نافله و قرائت قرآن شما حتي اگر چند دقيقه هم باشد، خوب است؛ ولي سحرخيزي را ترك نكنيد.

يكى از راه‏هايى كه شيطان مانع عبادت و سحرخيزى مي‌شود همين است که به انسان چنين القاء مى‏كند كه براي عبادت سحر، چند ساعت وقت لازم است، تا خواندن دعاها، قرائت قرآن و سجده‏هاى طولانى انجام شود و كسي كه نيمه شب براي چنين عبادت مفصلي برخيزد، در طول روز خسته و خواب‌آلوده خواهد بود و به كار و زندگى‏اش نمى‏رسد؛ پس بهتر است از آن صرف نظر شود! در حالي كه انسان مي‌تواند همه يازده ركعت نماز شب را در مدت كوتاهي ـ‌حدود ده تا پانزده دقيقه‌ـ بخواند و به قرائت چند آيه از قرآن اكتفا كند. فَاقْرَوا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ. البته كسانى كه همت بالاترى دارند و از نيروى بدنى كافى و فراغت بيشترى  برخوردارند، بهتر است وقت بيشتري را براي قرائت قرآن و عبادت صرف كنند.
از اين بيانات استفاده مى‏شود بخشي از اين عبادت شبانه بايد قرائت قرآن باشد. اما آيا منظور خواندن قرآن در نماز است؟ در بسياري از موارد منظور از قرائت قرآن، نماز است كه بخشي عمده‌اي از آن به قرائت قرآن اختصاص دارد؛ مثل آيه شريفه: وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا9، كه در روايت به نماز صبح تفسير شده است.

اما قرائت قرآن كه در اين روايت و آياتي از قرآن مورد سفارش قرار گرفته، منظور از آن ممكن است قرائت سوره‏هايى از قرآن در حال نماز باشد. در بعضى آيات تسبيح، سجده، دعا و تضرع به صورت مستقل مورد سفارش قرار داده شده است: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً10؛ شب‏ها سجده طولانى انجام ده و خدا را تسبيح بگو. سجده طولانى در دل شب نيز مورد تأكيد قرار گرفته است؛ شايد از بيان سجده و تسبيح در كنار هم بتوان اين نكته را استفاده کرد كه خوب است انسان در شب سجده‏اى طولانى انجام داده و ضمن آن تسبيح خدا را بگويد.

حكايت عاشقي

در اين بخش از روايت به كيفيت قرائت قرآن اشاره شد. مؤمن بايد هنگام تلاوت قرآن آن چنان نسبت به معانى آيات توجه داشته باشد كه با رسيدن به آيات رحمت، گويا رحمت الهى را مى‏بيند و با قرائت آيات عذاب صداى زفير و شهيق جهنم را در گوش خود احساس كند. حضرت امير(ع) به ما مي‌آموزد در حال نماز و قرائت قرآن اين‌گونه باشيم؛ حداقل سعى كنيم فكر مسائل مادى و زندگى دنيا را از سر بيرون كنيم و توجه بيشترى‏ به معاني آيات داشته و انسى با اين مفاهيم پيدا كنيم.

هم‏چنين سعي كنيم ركوع و سجودي در دل شب داشته باشيم. در احوالات بعضي از اصحاب پيغمبر(ص) و هم‏چنين شاگردان مكتب اهل بيت(ع) حكايات شنيدني از نماز و ركوع و سجودشان در دل شب نقل شده است؛ بعضي از ايشان گاهي شبي را به ركوع مى‏پرداختند و مى‏گفتند: هذه  ليلة الركوع. هرچند باور كردن بعضي از حكايات براي ما سخت است.

از فرد موثقي شنيدم كه مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى ـ‌ كه در حرم امام رضا(ع) مدفون است‌ـ هر شب عادت داشت اواخر شب مى‏آمد و به پشت بام حرم مي‌رفت و نزديك گنبد به نماز مى‏ايستاد. يکي از خادمان حضرت رضا‌(ع) نقل ‌کرده بود: ما كه با او آشنا بوديم و مى‏دانستيم عادت ايشان اين است، در پشت بام را برايش باز مى‏كرديم؛ ايشان به آن‌جا مى‏رفت. ما هم در را مي‌بستيم و مي‌رفتيم، تا پيش از اذان صبح كه در را باز مى‏كرديم تا ايشان برگردد. يك شب سرد زمستانى ايشان طبق عادت هميشگي به كنار گنبد رفت و مشغول نماز شد. اتفاقاً در حالي که ايشان مشغول نماز بود، برف شروع به باريدن كرد. ايشان به ركوع رفت و ركوعش طول كشيد. من هر چه صبر كردم، ايشان سر از ركوع بر نداشت. خودم هم نمى‏توانستم زير برف بايستم. چيزي فراهم كردم كه ايشان بتواند خود را با آن گرم کند و سپس در را بستم و به منزل رفتم. اما تمام طول شب را نگران ايشان بودم كه زير برف، روى پشت بام چه مى‏كند و چه بلايي بر سرش خواهد آمد؟ پيش از اذان، زودتر از شب‏هاى ديگر به حرم آمدم و به پشت بام رفتم و در را باز كردم؛ ديدم ايشان همچنان در حال ركوع است، در حالى كه حدود يك وجب برف روى پشت او نشسته است.
شايد به خاطر همين عبادت‌ها است كه چنين كسي با يك اشاره، يا با يك دانه انجير مرض‏هاى لاعلاج را معالجه مى‏كرد.

در باره اويس قرني كه از اصحاب پيغمبر اكرم(ع) بوده، نقل شده كه عبادت‌هاي طولانى در دل شب داشته و گاهي يك شب را بيشتر به ركوع و گاهي يك شب را بيشتر به سجده مى‏پرداخت.
ما بايد سعي كنيم ـ‌اگر نمي‌توانيم چنين برنامه‌هايي داشته باشيم‌ـ حد اقل شباهتى به چنين كساني پيدا كنيم؛ نمازمان را با تأنى بيشتري بخوانيم. نماز‌هايي كه با عجله و شتاب مي‌خوانيم، ما را به كجا مى‏رساند؟ در روايتي نقل شده كه هنگامي كه بنده‏اى نمازش را سريع مى‏خواند، خداى متعال به فرشتگان خطاب مى‏فرمايد كه اين بنده من از نمازش كم گذاشت براى اين‏كه به خواسته‏هاى دنيوى‏اش برسد؛ در حالى كه نمى‌داند همه امور دنيا به دست من است و تا من اراده نكنم چيزى تحقق پيدا نمى‏كند.
در قرائت قرآن، چه در حال نماز و چه در غير حال نماز سعى كنيم حالاتى را كه در روايات سفارش شده، داشته باشيم. فرض كنيم صحنه‌اي را که آيه بيان مي‌کند، مى‏بينيم. فرض كنيم از طرف خداى متعال انذارها و عتاب‏ها را مى‏شنويم. كسانى كه آن حالات عجيب را در عبادت‏هايشان پيدا مى‏كردند چنين زمينه‏هايى در آن‏ها بود؛  ما اگر نمى‏توانيم عين آنها باشيم، حداقل سعى‏كنيم شباهتى به آن‌ها پيدا كنيم.

اوصاف متقين در روز

روشن است که هر مسلماني واجباتي را بايد در طول روز انجام بدهد و از گناهاني بايد پرهيز کند. اما اوصافي که شيعيان را در جامعه به عنوان گروهي ويژه از ديگران متمايز مي‌کند، چيست؟ با توجه به اين‌که محور فعاليت‌ها در روز ارتباط با مردم است، چهار وصف براي ايشان ذکر شده است.

بردباري، مانع نفوذ شيطان

خواه ناخواه، انسان در زندگي اجتماعي با صحنه‌هايي مواجه می‌شود که مطابق ميل و سليقه‌اش، و احياناً مطابق شرع نيست. به طور طبيعي انسان در برابر چنين صحنه‌هايي حالت عصبانيت پيدا می‌کند. اما اين عصبانيت، متناسب با مراتب ادب، معرفت و ايمان فرد، به صورت‌هاي مختلفي در رفتار او ظاهر می‌شود و ممكن است گاهي به واسطه اين رفتار، انسان مبتلا به گناهي شود. مثلاً انسان مؤمن رفتار مباحي را از کسي مي‌بيند، ولي چون آن را نمي‌پسندد، ناراحت شده ودر اثر اين ناراحتي، شروع به پرخاش‌گري می‌کند؛ طرف مقابل هم عكس‌العمل نشان داده و جوابي می‌دهد و سرانجام کار به گفتگوهايي منتهي مي‌شود که شرعاً جايز نيست.

اما اگر انسان بردباري را تمرين کرده باشد و زود عکس‌العمل نشان ندهد، و به تعبير قرآن: إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا1، مسأله با سکوت تمام می‌شود و مشکلي پيش نمی‌آيد. حتي اگر کسي نسبت به انسان اهانت و بدگويي کند، اگر او چنين وانمود که اصلاً من چيزي نشنيده‌‌ام، مسأله تمام می‌شود. اين بهترين راه است براي اين‌كه نه شخص هتاك به کار زشتش ادامه ‌دهد و نه فتنه‌اي بر پا ‌شود.

اما گاهي انسان در مقابل سؤال يا رفتاري مجبور به پاسخ دادن است، و چنان در تنگنا قرار گرفته که بايد عكس‌العملي نشان دهد. در چنين حالي اگر انسان برآشفته باشد و نتواند خود را کنترل کند، معمولاً حرف سنجيده‌اي براي گفتن ندارد. لذا ممکن است كلام نسنجيده‌اي بگويد كه منشأ فتنه شود. اما اگر انسان بردبار باشد و اندکي تأمل کند، و سريع عکس‌العمل نشان ندهد، چه بسا در همان حال بحث تمام شود. اگر هم در برابر برخورد ناپسندي براي انسان تکليف شرعي مثل امر به معروف يا نهي از منکر ايجاد شود، چنانچه بر خود مسلط باشد و بردباري پيشه کند، مي‌تواند عكس‌العملي مناسب داشته باشد و رفتاري سنجيده انجام دهد و حتي اگر لازم باشد به مقتضاي وظيفه تندي از خود نشان دهد، اين كار را حساب شده انجام می‌دهد و منفعلانه برخورد نمی‌کند. لازمه چنين رفتاري اين است که انسان زود عصباني نشود و بر نفس خود مسلط باشد. اين همان «حلم» است كه خداوند در قرآن آن را به عنوان يکي از صفات برجسته پيغمبران ذکر کرده و در مقام ستايش بعضي از ايشان مي‌فرمايد: إِنَّه  لأوَّاهٌ حَلِيمٌ2.
مؤمني که می‌خواهد ممتاز و شيعه علي(ع) باشد، بايد تمرين کند که هميشه بر رفتار و كردار خود مسلط باشد؛ اگر جايي تندي و پرخاش لازم است، حساب شده اين‌كار را انجام دهد؛ بداند کجا، چه اندازه و چگونه بايد برخورد کند؛ حتي تا جايي كه ممكن است به صورتي رفتار کند که کار به تندي نکشد. ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ3؛ بدی‌ها را به زيباترين صورت پاسخ دهيد. در ادامه اين آيه می‌فرمايد: إِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ؛ اگر چنين رفتاري داشته باشيد، حتي کسي که با شما دشمني داشته، در نتيجه حسن رفتار شما، تغيير موضع می‌دهد؛ چنان‌كه گويا دوست صميمي و گرم شماست. اما لازمه اين امر اين است که انسان بتواند در همه حال رفتار خود را کنترل کند و اين كار احتياج به تمرين دارد.
اين اولين صفتي است که براي متقين در مقابله با ديگران ذکر می‌شود. شايد علت تقدم اين صفت بر ديگر اوصاف و تأکيد بر آن اين باشد که ما معمولاً حلم را يك فضيلت به حساب نمی‌آوريم، از اهميت آن غافل هستيم و نمی‌دانيم بردباري تا چه اندازه از مفاسد جلو‌گيري مي‌كند. حلم راه نفوذ شيطان را می‌بندد و در موفقيت انسان تأثير فراواني دارد. زيرا به محض اين‌که انسان عصباني مي‌شود، شيطان مهار او را در دست می‌گيرد و گاهي انسان را به جايي می‌رساند که نمی‌فهمد چه می‌گويد و چه کار می‌کند. حتي گاهي در چنين حالتي سخناني بر زبان انسان جاري مي‌شود كه خود او بعد از اين‌كه عصبانيتش فروكش كرد از يادآوري آنها خجالت می‌کشد. اگر انسان بتواند با تمرين خود را عادت بدهد که بر اعصابش مسلط باشد، کليد بسياري از فضايل را دارا است.

علم
همه مردم کارهاي خوب را می‌شناسند و مي‌دانند واجباتي را بايد انجام دهند. اما اهميت و  نقش علم در فضايل انساني و تکامل او و پيشرفت جامعه براي همگان روشن نيست. مخصوصاً کساني که ـ‌به تعبير امروزي‌ـ عمل‌گرا هستند و بيشتر به رفتارهاي خارجي و اعمال افراد توجه دارند و به دانش، بينش و فهم ايشان چندان اهميتي نمی‌دهند، براي ارزيابي افراد و فضايل آنها فقط به رفتارهايشان ـ‌به ويژه حجم آنها‌ـ نگاه می‌کنند. غافل از اين‌كه کليد دست‌يابي به فضايل و مراتب كمال انساني علم است.

برّ
اعمال ما شامل مجموعه‌اي از رفتارهاي ايجابي و اثباتي و در مقابل، پرهيز و خودداري از مجموعه‌اي ديگر از رفتارهاست. عنوان عام رفتارهاي خوب، که عمدتاً در اعمال خارجي ظاهر مي‌شود و گاهي به رفتارهاي باطني نيز توسعه داده می‌شود،  واژه «برّ» است. در قرآن کريم بر اين عنوان تأكيد زيادي شده است؛ به عنوان مثال: لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ4. معناي «برّ» ـ‌صرف نظر از بعضي ظرافت‌ها‌ـ تقريباً با «احسان» مساوي است و طيف وسيعي از رفتارها ـ‌اعم از واجبات و غير آن‌ـ را در بر می‌گيرد. «برّ» يعني اين‌كه انسان بخواهد خدمت واقعي براي ديگران انجام دهد که موجب رشد، تکامل و سعادت ايشان شود و در مقابل اين خدمت انتظار پاداش يا تقديري را نداشته باشد.
معمولاً انسان در مقابل هر رفتار نيک، انتظار نيکي متقابل را دارد. به قول معروف كاسه آنجا رود كه باز آيد قدح! ولي مؤمنين چنين‌ محاسباتي را در كارهاي خود راه نمی‌دهند؛ بلكه آنها هر کاري را چون خدا دوست دارد، انجام می‌دهند.

در بسياري از روايات نسبت به اين امر تأكيد شده كه مؤمن بايد خيرخواه همه انسان‌ها ـ‌اعم از برّ و فاجر‌ـ باشد. تلاش انسان براي ارشاد يك گناهکار از سر خيرخواهي اوست. مؤمن بايد دلسوز ديگران حتي گناهکاران باشد. احسان اختصاص به واجبات ندارد و ـ‌هم‌چنان‌كه گفته شد‌ـ لازم نيست در برابر احسان ديگران باشد. مؤمن کار خوب را انجام مي‌دهد، چون خدا آن را دوست دارد. اين يكي از صفات بارز متقين است.

تقوا
گفته شد: بخشي از رفتارها را نيز بايد ترك كرد. براي اين موارد واژه «تقوا» به کار می‌رود. هر چند تقوا ـ‌به معناي وسيع خود‌ـ شامل اعمال ايجابي هم می‌شود، ولي معمولاً اين واژه در مقابل بِرّ ـ‌كه براي اعمال ايجابي است‌ـ براي اعمال سلبي به كار مي‌رود. تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى5. ترجمه شايع تقوا، پرهيزگاري است و شايد دليل اين‌كه شيعيان را «متقي» می‌گويند، اين است كه تقوا غالباً در مورد پرهيز از گناهان و كارهاي زشت استعمال مي‌شود.

در ادامه بيان اوصاف شيعيان، عبارت نهج‌البلاغه در اين‌جا اندکي با نسخه بحارالأنوار تفاوت دارد؛ هر چند مضمون هر دو يکي است. بر اساس نسخه نهج‌البلاغه حضرت امير(ع) تشبيه اديبانه بسيار زيبايي را فرموده‌اند: قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْيَ الْقِدَاحِ. سابقاً يکي از سلاح‌هاي شايع تير و کمان بود. معمولاً تير را از چوب‌هاي محکمي می‌ساختند كه به راحتي نمی‌شکست. اين چوب‌ها را تراش می‌دادند، تا نوک آنها تيز شود. به اين كار ـ‌كه در قديم يك هنر بودـ  «بَرْيُ الْقِدَاح» مي‌گفتند. اميرالمؤمنين(ع) می‌فرمايد: شيعيان را همانند تيري تراشيده، صاف و باريك مي‌بينيد. اين تشبيه، عبارت ديگري از تعبير أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ است كه پيش از اين گذشت. يعني خوف بدن ايشان را لاغر کرده است.
در باره اصل «خوف» مكرراً صحبت شده است. آنچه در اين‌جا که به ذهن انسان می‌آيد اين است كه خوف چه اندازه اهميت دارد و آيا لازم است انسان در زندگي اين قدر ترس داشته باشد؟ و اگر لازم است، از چه چيز بايد بترسد؟ و ترس چه گونه انسان را تراش می‌دهد؟ البته توجه داريد که اين يك تشبيه است و در مقام تشبيه و استعاره دقت‌هاي عقلي رعايت نمی‌شود. منظور ازاين تشبيه توجه دادن به اين نکته است که ترس موجب لاغر شدن بدن انسان مي‌شود. اگر انسان تن‌پرور و به دنبال لذايذ دنيا و شکم‌بار‌گي باشد، طبعاً اضافه وزن پيدا می‌کند و بر عکس، اگر در اثر فقر يا در اثر اراده قوي، از غذاهاي رنگارنگ استفاده نكند، لاغر می‌شود. اما چگونه خوف باعث لاغري مي‌شود؟

به كجا مي‌روم؟

موارد استعمال «خوف» در قرآن و روايات تنها شامل خوف از خدا نمی‌شود؛ بلكه استعمالات ديگري هم دارد. مانند: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى6؛ خوف از مقام الهي غير از خوف از عذاب جهنم است. در آيه ديگري بهره‌مندي از مواعظ الهي و نصايح اولياي خدا به كساني اختصاص داده شده كه خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ7. يعني تا زماني که خوف نباشد، موعظه الهي اثر نمی‌کند. چنين تعبيراتي مكرراً در قرآن به كار رفته  و اين امر نشان دهنده اهميت آن است.

در مقابل «خوف»، بی‌عاري است؛ بي‌خيالي و بي‌تفاوتي نسبت به مسائل و مشکلات. نمونه‌هاي زيادي از آن هم، با اختلاف مراتب، در جوامع گوناگون، مخصوصاً جوامعي که فرهنگ اسلامي در آنها ضعيف است، ديده مي‌شود؛ جوامعي كه افراد آن اگر غم و غصه اي برايشان پيش آيد سعي مي‌كنند به صورت‌هاي مختلف، از جمله با مصرف مشروبات الکلي، آن را فراموش كنند و خود را به بی‌خيالي بزنند. زيربناي فکري اين‌كار اين‌ است که فقط آنچه مطابق ميل و هوس و تأمين كننده لذات ماست،  مطلوب است و هر چه مزاحم اميال و لذت‌ها باشد، بايد ـ‌به هر صورت ممكن‌ـ طرد شود.  اين منطق شايعي است، كه اساس آن پوچي زندگي است؛ اين زندگي هدف و معنايي ندارد؛ ما مثل حيواني ـ‌بي‌هدف‌ـ متولد ‌شده‌ايم و بايد سعي كنيم تا جايي که ممكن است خوش باشيم. روزي هم می‌ميريم و همه چيز تمام می‌شود. اين همان پوچ‌گرايي است. البته امروزه مکتبي به نام نهيليسم وجود دارد؛ ولي سابقه چنين طرز تفکري طولانی‌تر از اين مكتب است.

در مقابل اين تفكر، کساني دغدغه دارند که سرانجام ما چه مي‌شود؟ آيا خبري هست؟ آيا ما مسؤوليتي  داريم؟ چنين كساني وجدان بيداري دارند كه آنها را آرام نمی‌گذارد و دائما در حال اضطراب هستند؛ مي‌دانند که ما مثل حيوانات، بی‌شعور و بی‌مسؤوليت نيستيم. کسي که ما را آفريده است، هدفي از آفرينش ما داشته و روزي از ما بازخواست خواهد کرد. اگر اين باور در كسي پيدا شد، خواه، ناخواه مرتبه‌اي از خوف را در پي خواهد داشت. هر قدر انسان بيشتر در باره آينده خود و مسؤوليت‌هايي که ممکن است متوجه او باشد تأمل کند و آنها را باور کند، خوفش بيشتر می‌شود. چون ضمانتي براي جلوگيري از خطرات احتمالي آينده وجود ندارد.

خوف، عامل ساختن فردا

يکي از بزرگان که خدمات زيادي را به اسلام و روحانيت داشته، می‌فرمود: نگرانم! نمي دانم از اين دنيا ما را به کجا می‌برند؟  می‌گويند بعد از مرگ، زماني كه ما را دفن کردند، شب اول قبر، سؤال نکير و منكر و عالم برزخي در كار است؛ اما آيا به اين مسأله فكر مي‌كنيم كه سرانجام ما چه خواهد ‌شد؟ يا اگر در جايي صحبت از قبر و قيامت شود، تا جايي كه بتوانيم توجه خود را به مسايل ديگر منصرف مي‌‌کنيم؛ مبادا چيزي در مورد مرگ و قبر و تنگي و تاريکي آن بشنويم!

اما کساني هستند كه تعمد دارند در باره اين مسايل بيشتر فکر کنند و بيشتر آنها را براي خود مجسم کنند. امام زين‌العابدين(ع) آن قدر اين مسأله را جدي می‌گيرد که سحرهاي ماه رمضان با گريه در دعاي ابوحمزه مي‌فرمايد: أَبْکي لِضِيقِ لَحدِي؛ أَبْکي لِسُؤالِ مُنْکَرٍ وَ نَکير؛ می‌گريم براي فکر تنهايی‌ام در قبر! اما ما چه؟!
سرّ اين‌که انسان بايد خوف داشته باشد، اين است كه پوچ‌گرا نباشد و زندگي را پوچ حساب نکند. اگر ما زندگي را پوچ ندانستيم، نگران آينده خواهيم بود. انسان اگر نسبت به آينده يقين هم نداشته باشد، حتي احتمال خطر هم انسان را نگران می‌کند. مگر ما يقين داريم که تمام چيزهايي که نگران آنها هستيم، فردا واقع می‌شود؟

كيف أصبر علي فراقك؟!

گرچه ترس بعضي افراد از عذاب جهنم است، اما کساني هم هستند كه از امور مهمتري خوف دارند؛ کساني که نگران‌اند روز قيامت به لقاي الهي نائل نشوند و سخن محبت آميز او را نشنوند. چون شنيده‌اند خداوند در باره بعضي خطاكاران گفته: لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ8؛ خداوند روز قيامت با بعضی‌ از مردم قهر می‌کند و با آن‌ها حرف نمی‌زند. متقين از ترس اينکه مبادا جزء چنين كساني باشند، همين امروز گريانند و گريه‌شان از زماني که در آتش جهنم بسوزند، بيشتر است. ما هنوز نمي دانيم يعني چه؟ كساني اين مصيبت را درك می‌كنند که تلخي قهر مادر و قهر دوست را چشيده باشند. کساني که دل بسته‌اند به اين‌که در روز قيامت با خدا انس داشته باشند و جلوه‌هاي او را تماشا کنند، ترس از محروميت از اين آرزو از هر عذابي سخت‌تر است. اميرالمؤمنين(ع) در دعاي کميل می‌فرمايد فهبني صبرت على عذابک فکيف اصبر على فراقک. گيرم كه بر عذاب تو صبر کنم؛ چگونه بر فراق تو صبر کنم؟

نتيجه
خوف الهي شامل تمام مواردي كه گفته شد، می‌شود. البته هر کس خوفي دارد؛ بعضي خوف از عذاب، بعضي خوف از محروميت از نعمت‌هاي بهشتي، بعضي خوف از محروم شدن از رضوان الهي، برخي ديگر خوف از نشنيدن سخن الهي و موارد ديگري كه شايد عقل ما به آنها قد ندهد. همه اين موارد خوف است. اما آنچه مهم است اين است که انسان بی‌خيال نباشد؛ به فکر آينده‌اش باشد و بداند بايد براي سعادت آينده‌اش تلاش کند؛ اگر بخواهد به هر مرتبه‌اي از كمال و معرفت برسد، بايد امروز تلاش کند. اما چون نمی‌داند اعمالش مورد قبول واقع شده است، هميشه خوف دارد. لذا حتي کساني که در نهايت لطف الهي هستند، از خوف جدا نيستند.

نوف بکالي ادامه توصيف شيعيان از زبان اميرالمؤمنين‌(ع) را چنين نقل مي‌كند: فَأَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِيَاءُ بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِيهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاحِ يَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَيْهِمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِيمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُهُمْ فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْأَعْمَالِ الزَّاكِيَةِ لَا يَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِيلِ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ لَهُ الْجَزِيلَ؛

در جلسات گذشته گفتيم شيعيان برنامه‌هايي را براي عبادت خدا و ارتباط با او در طول شب دارند؛ ويژگي‌هايي نيز در طول روز از ايشان بروز پيدا مي‌كند كه عمدتاً در ارتباط با مردم است و محور اصلي آنها چهار صفت است: حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِيَاءُ؛ در ادامه نيز فرمود: شيعيان دراثر خوف الهي چنان لاغر و نحيف‌اند، مانند تيري تراشيده. گفتيم كه لاغري اين افراد ناشي از فقر و بيچارگي نيست؛ بلکه اين حالت از وضعيت روحي ايشان نشأت گرفته است. اين امر هم به تجربه ثابت شده، و هم در پزشكي و روان‌پزشكي به اثبات رسيده، كه بين حالات روح و وضعيت بدن رابطه مستقيم و متقابل وجود دارد؛ هم بدن در روح تأثير می‌گذارد، و هم‌چنين حالاتي که عارض روح می‌شود، تأثيراتي در بدن می‌گذارد. در همين راستا پزشکان امراضي را با عنوان امراض روان‌تني شناسايي کرده‌اند که ناشي از ارتباط روح و بدن انسان است؛ مثل افسردگي، اضطراب، ترس و…. البته روانشناسان هم معتقدند كه تمام اين حالات غير طبيعي نيست؛ بلکه هر يك از آنها حد اعتدالي دارد که در بعضي شرايط لازمه زندگي انسان است. مثلاً ترس براي انسان مطلوب نيست؛ ولي اگر در انسان حالت ترس وجود نداشته باشد، خود را از خطرات حفظ نمی‌کند. هم‌چنين اگر انسان از كار بد خود پشيمان و ناراحت نشود، باز هم آن كار را تكرار مى‏كند. اما براي پرهيز از ناراحتي و اندوه، انسان سعي مي‌كند كار بد خود را تكرار نكند. چنين حالات روحي ناخوشايندي ـ‌كه حد اعتدال آنها براي زندگي بشر لازم است‌ـ  در انسان وجود دارد و خواه‌، ناخواه در بدن آدمي هم آثاري خواهد داشت.

از همين رو انسان بی‌خيال، نسبت به کسي که نگران است، آمادگي بيشتري براي غذا خوردن دارد. چون اشتغال ذهن به مسائل دروني و فکري خواه، ناخواه  انسان را تا حدودي از رسيدگي به بدن باز می‌دارد. طبعاً بدن چنين كسي مانند يك فرد بي‌خيال چاق و فربه نمي‌شود و لاغر اندام باقي مي‌ماند.
اغلب انسان‌ها معمولاً حالت خوف و ترس را دارند؛ عده‌اي هراس از آينده، پيري، نيازمندي، بيماري، بلاياي طبيعي و غير طبيعي و … دارند كه همگي مربوط به امور دنيوي و ناشي از علاقه به زندگي دنيا و راحتي‌‌هاي آن است. اما از مؤمنين ممتاز انتظار مي‌رود نسبت به امور دنيا كم‌اعتنا باشند، به خدا اميد بسته و اين امور را به او واگذارند. خوف مؤمن از اين است كه بعد از مرگ چه وضعيتي خواهد داشت؛ ساليان درازي ـ‌كه كسي شماره آن را نمي‌داند‌ـ بايد يكه و تنها در قبري تنگ و تاريك سپري کند، و بعد از آن احتمال عذاب و عقوبت الهي وجود دارد كه از برزخ آغاز شده و تا قيامت طول مي‌كشد ـ ‌و براي اشقياء الي‌الأبد خواهد بود‌.

اين هول و هراس‌ها جايي براي آسودگي و آرامش مؤمنين باقي نمی‌گذارد. هرچند در ظاهر با روي خوش با مردم برخورد می‌کنند و خود را شاد نشان می‌دهند، سعي می‌کنند دل ديگران را  شاد کنند، گره از كار نيازمندان باز کنند؛ اما درون دل آنها غمي سنگين سايه انداخته که بعد از مرگ چه خواهد شد؟ در برزخ با ما چگونه رفتار خواهند کرد؟ سرنوشت نهايي ما چيست؟ آيا آمرزيده خواهيم شد؟ مهم‌ترين دغدغه مؤمنين آمرزش است.

گروهي از مؤمنين نيز ـ‌كه در سطح بالاتري از ايمان و معرفت قرار دارند‌ـ از اين خوف دارند كه از انس با خدا و اولياي خدا  و عنايات خاص او محروم شوند. اين‌ها انواع گوناگوني از خوف است كه دل هر يك از مؤمنين را پر كرده، بدن‏هاشان را همانند تيري تراش خورده كاهيده، ايشان را لاغر و نحيف ساخته و نمى‏گذارد شادى و سرمستى داشته باشند.

مردم با ديدن چنين كسي كه از شدت خوف تكيده و لاغر شده، رنگ زردْ شادابي از صورت او برده و نشاط در چهره‌‌اش ديده نمي‌شود، تصور مي‌كنند مريض است. يَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَيْهِمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ. در حالي که تكيدگي او از بيماري نيست؛ بلكه براي کارهايش خيلي با نشاط و سر حال است. اما نگرانی‌ او از سرنوشتش در  آخرت باعث شده است که تن‌پرور نباشد.
گاهي نيز مردم عادي تصور مى‏كند كه آنها عقل خود را از دست داده‌اند؛ چون رفتارهايي از ايشان مي‌ببيند كه برايشان قابل درك نيست؛ لذا مي‌گويند:
قَدْ خُولِطُوا! بعد از وفات مرحوم ميرزا جواد آقا تبريزي، از همسايه‌هاي ايشان پرسيده بودند كه شما از حالات ايشان چه اطلاعاتي داريد؟ يكي از آنها گفته بود ما همين قدر مي‌دانيم که ايشان نيمه‌هاي شب ديوانه می‌شد و با صداي بلند گريه‌ می‌کرد!
گاهي براي مؤمنان زمينه بهره‌مندي از لذتي فراهم شده، يا ثروت بادآورده‌اي به آنها رو كرده، اما با بی‌اعتنايي نسبت به آن برخورد می‌کنند؛ لذا اطرافيان می‌گويند حتماً اين‌ها عقل ندارند؛ چون آدم عاقل از چنين منافعي صرف‌نظر نمی‌کند!

در اين‌جا اميرالمؤمنين(ع) می‌فرمايد: بله اين‌ها ـ‌به قول معروف‌ـ قاطي کرده‌اند و چيزي آنها را به خود مشغول کرده است؛ اما نه آن‌چنان كه شما فکر می‌کنيد. وَ قَدْ خَالَطَهم … أَمْرٌ عَظِيمٌ؛ بلکه امر بسيار عظيمي آنها را به خود مشغول كرده كه ديگران توان درک آن را ندارند. وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِيمٌ. هرچند همه ما قبول داريم که خدا بزرگ‌ترين است و بارها به زبان می‌گوييم: الله اکبر؛ اما حقيقت آن را درست درك نمی‌كنيم. اگر ما با شخص بزرگي مواجه شويم که عظمت او را قبول داريم و او را می‌شناسيم و می‌دانيم چه مقام بزرگي دارد، در يک مواجهه چند دقيقه‌اي وضعمان نسبت به ايشان چگونه خواهد بود؟ شايد انسان حتي نتواند حرف ساده خود را هم بگويد.
اگر ما معتقديم عظمت خدا با هيچ کس و هيچ چيز قابل مقايسه نيست و عظمتش بی‌نهايت است، آيا نبايد هنگام نماز و مواجه ‌شدن با خدا تغيير حالي در ما پيدا شود؟ ايراد از کجاست؟ آيا اعتقاد ما نادرست است که خدا را اکبر می‌دانيم؟‌ آيا اين اعتقاد دروغ است؟‌ يا ما باور نداريم؟ خير، اشکال از اين‌جاست که انس ما بيشتر با محسوسات است و غيرمحسوسات را بايد با تلاش درک کنيم و نتيجه عملي از آن بگيريم؛ ولي زحمت اين کار را به خود نمی‌دهيم و براي حضور خدا به اندازه يك انسان ارزش قائل نيستيم؛ حس ما هم خدا را نمی‌يابد. بنابر اين، اين اعتقاد منشأ اثري نمی‌شود.

اما كساني كه توجه دارند که در حضور خدا هستند، از لحظه‌اي که براي نماز اقدام به وضو مي‌کنند، رنگ چهره‌شان تغيير می‌کند. در احوالات بعضي از ائمه(ع) نقل شده که از ابتداي وضو رخساره‌شان زرد می‌شد و لرزه بر اندامشان می‌افتاد و در پاسخ به سؤال اطرافيان از اين حال، مي‌فرمودند: سزاوار است کسي که می‌خواهد با خدا ملاقات و گفتگو کند، احساس حقارت کند و خشيت داشته باشد؛ چنان‌كه بنده گناه‌كاري به درگاه مولايش مي‌رود. اين حالات ـ‌حداقل مراتبي از آن‌ـ  براي ديگران هم ميسر است؛ اما به شرط اين که انسان همت داشته باشد و بخواهد اين مراتب را کسب کند.
وضع ظاهري مؤمنين ممتاز با ديگران متفاوت است. به‌گونه‌اي كه ديگران تصور می‌کنند آنها حواسشان پرت شده است؛ وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِيمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُهُمْ؛ امر عظيمي دل‌هاي‌شان را  به تپش انداخته و عقل‌هايشان را مدهوش ساخته. البته اين حالات، دائمي نيست. زيرا در اين صورت انسان به زندگي عادي خود نمی‌رسد. اين حالات گاهي هنگام نماز يا مناجات بر مؤمنين غالب می‌شود و زماني كه اين حالات رفع شد و به حالت عادي بازگشتند، سعي می‌کنند بهترين كاري که سراغ دارند، انجام دهند؛ فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْأَعْمَالِ الزَّاكِيَةِ.  در اين حال نيز بي کار نمی‌نشينند. لَا يَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِيلِ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ لَهُ الْجَزِيلَ؛ به کار کم قناعت نمی‌کنند، عبادت اندك را نمی‌پسندند و به آن دل خوش نمی‌کنند. نمونه بارز چنين كساني اميرالمؤمنين(ع) بود که اوخر شب، بعد از همه عبادت‌ها، رسيدگي به فقرا، قرائت قرآن و نمازها و گريه‌ها می‌گفت: آه! مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَر. چه کنم با اين توشه كم و راه طولاني که در پيش دارم!

فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ؛ حضرت امير(ع) در ادامه اوصاف مؤمنين مي‌فرمايد: آنها هميشه خود را متهم می‌کنند. اما چگونه ممكن است كسي كه واجبات خود را انجام داده، مستحبات زيادي هم از نوافل، قرائت قرآن، صدقه دادن و … انجام داده، نسبت به خودش بدگمان باشد؟ اين، کار آساني نيست؛ اما حضرت می‌فرمايد مؤمنان با وجود اين‌كه اعمال زيادي را انجام می‌دهند، اما باز خود را متهم به کم‌کاري می‌کنند؛ علاوه بر اين‌كه نسبت به کارهايي هم که انجام داده‌اند، بيمناک‌اند؛ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ. چگونه ممكن است كسي بدون اين‌كه گناهي مرتکب ‌شود، خود را متهم کند؟
در روايتي نقل شده يكي از دفعاتي كه حضرت موسي براي مناجات با خدا به کوه طور رفته بود، بعد از مناجات، خداوند به او امر فرمود كه دفعه بعد پست‌ترين موجودات را همراه با خود بياور. حضرت موسي براي اطاعت فرمان خدا، در پي اين بود كه پست‌ترين موجود را يافته و با خود به كوه طور ببرد؛ اما هر چه جستجو كرد چنين موجودي را نيافت. روزي که می‌خواست به كوه طور برود، در بين راه سگي كثيف و متعفن را ديد. ابتدا خواست اين سگ را به عنوان پست‌ترين موجود با خود ببرد. اما ناگهان فكر كرد مگر اين سگ چه گناهي کرده كه پست‌ترين موجود باشد؟ من چگونه می‌توانم موجودي را که گناهي نکرده از خودم پست‌تر بدانم؟ از همين رو از بردن آن سگ منصرف شد و دست خالي به كوه طور رفت. در آنجا به او خطاب شد چرا آنچه گفتيم نياوردي؟ موسي در جواب گفت: خدايا تو می‌داني كه من موجودي را پست‌تر از خودم نيافتم؛ به همين دليل نتوانستم چيزي با خود بياورم. در جواب به موسي خطاب شد: اگر تو آن سگ را با خود آورده بودي، نامت از طومار انبياء حذف می‌شد. تو با اين‌که کليم خدا هستي، نبايد هيچ موجودي را از خودت پست‌تر بداني.

در روايات نقل شده که انسان بايد در برابر خداوند معترف باشد: خدايا هر چه کار خوب از من سر زده از توست؛ و هر چه بدی‌ است از من است. أَنِّي أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي1. اگر از من بپرسند چه کسي به تو توفيق داد نماز صبحت را بخواني؟ چه كسي عوامل، مقدمات، اسباب و شرايط انجام كارهاي خير را براي تو فراهم كرد؟ آيا ايمان و معرفت همراه با تو متولد شده‌اند؟ تو هر چه داري خدا به تو داده است؛ تو از خود چه داري؟ در برابر اين سؤالات چه پاسخي مي‌توانم بدهم؟
اگر درست تأمل كنيم می‌بينيم ناشکری‌ها و غفلت‌ها از ماست. ما همان نطفه ناچيز هستيم ـ البته اصل اين نطفه را هم خدا آفريده‌ـ و هر چه به آن اضافه شده، خدا داده است. ما هر چه داريم و هر كار خوبي كه انجام داده‌ايم، همه به توفق خدا بوده است. از سوي ديگر، اگر خداوند ما را از گناه حفظ نکند، چه کسي مي‌تواند خود را از غليطدن در دام گناه حفظ کند؟ پس آن چه براي ما می‌ماند غفلت، غلبه شهوت، غضب، حسد و نقص‌هاي ديگر است. بنا براين نمی‌توانيم كسي را پست‌تر از خود بدانيم.
66666666در اين‌جا ممکن است شيطان ما را وسوسه کند که گرچه تمام نقص‌ها از تو است، ولي تو فلان گناه کبيره را مرتكب نشده‌اي؛ پس تو از کساني که مرتكب اين گناه شده‌اند بهتر هستي. بايد به شيطان جواب داد شايد کسي که آن گناه را انجام داده، توبه کرده و خدا هم او را بخشيده باشد، اما من بعضي از گناهان را ـ‌كه به نظر كوچك مي‌آيد‌ـ انجام داده‌ام و ممكن است هنوز آمرزيده نشده باشم؛ شايد در آينده گناهاني را مرتکب شوم که از آن گناه بزرگ‌تر باشد. پس نمی‌توانم يقين کنم كسي از من بدتر است. همان کسي که من گمان می‌کنم بدتر از من است، ممکن است عاقبت به خير شود و من عاقبت به شر. چه بسيار کساني بوده‌اند كه بعد از ده‌ها سال عبادت، در اثر حرص دنيا، حب رياست، حسد و … عاقبت به شر شدند. مثال بارز آن که در قرآن ذکر شده، بلعم باعور است.

اگر بخواهيم در مراتب معنوي رشد کنيم و از شر شيطان خلاص شويم، ما هم بايد اين چنين فکر كنيم و حق نداريم خود را بهتر از ديگران بدانيم؛ حتي اگر تا به حال گناه بزرگي مرتکب نشده باشيم. چه بسا در آينده در دام شيطان بيافتيم و مرتکب گناه شويم. و چه بسا کسي که او را گناه‌کار می‌دانيم، توبه کند و آمرزيده شود.

لذا، بايد هميشه حالت خوف و نگراني را داشته باشيم. يکي از دغدغه‌ها نگراني نسبت به حسن عاقبت است. مؤمنين ممتاز هميشه اين نگراني را دارند. نگراني ديگر از اين است كه ـ‌همان‌گونه كه در روايتي از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده‌ـ ترس از اين است كه اعمال خوبي كه انجام داده‌ايم مورد قبول واقع نشده باشد.

 


جستجو