به گفته شما شیعیان اگر ابوبكر و عمر، غاصب خلافت بودند، چرا امام علي (علیه السلام) با خلفا همكاري ميكرد؟
توضيح سؤال :
عبد الرحمن سليمي مينويسد :
اگر حضرت على نسبت به حضرت عمر سوء نيتى مىداشت يا قلباً از او ناراضى بود و او را غاصب حق خود مىدانست ، همواره منتظر فرصتى براى اعاده حق خود مىشد و براى غاصب حق خود از اين فرصت طلايى استفاده مىكرد آنجا كه حضرت عمر از سيدنا على مشاورهاى در مورد رفتن خود براى جنگ با ايرانيان خواست او را راهنمائى مىكرد كه شخصاً به ميدان نبرد برود و در آنجا كشته شود و زمينه براى خلافت وى فراهم آيد ؛ اما مىبينيم كه چگونه با دل سوزى و صميميت فوق العاده در راستاى خيرخواهى عمر و ساير مسلمين مىكوشد. همانا مشورت او از عمق جان برخاسته و حقا كه چنين پيشنهادى جز از قلب پاك و بىغرض و از مردى بلند همّت و آيندهنگر صادر نمىشود. حقا كه على چنين بود و اين عمل از آزادهاى چون او شگفتآور نيست . خداوند او را از سوى اسلام و مسلمين شايستهترين پاداشها را كه به دوستان مخلص خود مىدهد عنايت فرمايد.
اگر سيدنا على مخالف حكومت خلفا مىبود وزير و همكار آنها نمىگرديد. در كتاب تاريخ ابن اثير ج 3، ص 55، نقل شده كه حضرت على بهترين مشاور و خيرخواه سيدنا عمر و قاضى توانا و حكيمى براى مسائل پيچيده بود.
حتى از سيدنا عمر نقل شده كه گفت: «لولا على لهلك عمر» اگر على نبود، عمر به هلاكت مىرسيد.
خلافت و انتخاب ، عبدالرحمن سليمي ، ذيل پاسخ چهارم و پانزدهم از بحث واقعهي غدير خم .
نقد و بررسي :
مشورت وراهنمائيهاي دل سوزانه :
تمام آن چه كه از آن با عنوان همكاري امير مؤمنان عليه السلام با خلفا ياد ميشود به سه دسته تقسيم مي شود:
1 . مشورت در امور قضائي ؛
2 . مشورت در امور دفاعي و جنگي ؛
3 . مشورت در مسائل علمي و حلّ مشكلات اعتقادي .
نقش امير المؤمنين در اين موارد حد اكثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائي طرف مقابل است كه وظيفه هر مسلماني است . حتي اگر طرف مشورت غير مسلمان باشد ، باز هم وظيفه دارد كه با نهايت امانتداري وي را راهنمايي كند ؛ چه رسد به اين كه اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دين خدا در ميان باشد .
مرحوم سيد مرتضي در اين باره ميفرمايد :
فأما استدلاله على رضاه بما ادعاه من إظهار المعاونة والمعاضدة ، وأنه أشار عليه بقتال أهل الردة فإنه ادعاء معاونة ومعاضدة على سبيل الجملة لا نعرفها ، ولو ذكر تفصيله لتكلمنا عليه ، فإن أشار بذلك إلى ما كان يمدهم به من الفتيا في الأحكام ، فذلك واجب عليه في كل حال ، ولكل مستفت فلا يدل إظهار الحق والتنبيه على الصواب في الأحكام لا على معاونة ولا معاضدة ، وإن أشار إلى ما كان منه عليه السلام في وقت من الأوقات من الدفع عن المدينة فذلك أيضا واجب على كل مسلم وكيف لا يدفع عن حريمه وحريم المسلمين ، فأي دلالة في ذلك على ما يرجع إلى الإمامة .
فأما المشورة عليه بقتال أهل الردة فما علمنا أنها كانت منه ، وقد كان يجب عليه أن يصحح ذلك ، ثم لو كانت لم تدل على ما ظنه لأن قتالهم واجب على المسلمين كافة والمشورة به صحيحة .
ادعاي شما مبني بر كمك و همكاري علي عليه السلام با خليفه، مانند راهنمائي ابوبكر بر جنگيدن با اهل ردّه، صرف ادعا است واگر تفصيل آن بيان مي شد بهتر مي توانستيم پاسخ دهيم، واگر مقصود ارشاد در احكام الهي باشد اين امر بر عالم به مسائل دين واجب است وبايد وظيفه درست را بيان كند، از اين مطلب نمي توانيد همكاري با آنان را استفاده كنيد، واگر مقصود شما مشاوره با علي عليه السلام در دفاع از مردم مدينه وجان وناموس مردم است اين هم نيز واجب است چون علاوه بردفاع از حريم مردم، از جان خودش نيز دفاع كرده است واين مسائل ربطي به تاييد خلافت وامامت آنان ندارد.
واما مشورت ابوبكر با علي عليه السلام در جنگ با اهل ردّه را قبول نداريم و يا لا اقل براي ما روشن نيست، وبايد اين موضوع روشن شود، واگر دلالت بر مقصود شما نداشته باشد، اصل مشورت وراهنمائي درست است، چون جنگ با گروههايي مانند اهل ردّه بر تمام مسلمانان واجب است.
الشافي في الامامة ، علي بن الحسين الموسوي معروف به الشريف المرتضى (متوفاي436 هـ) ، ج 3 ص 251 ، ناشر : مؤسسة إسماعيليان – قم ، چاپ : الثانية ، 1410 .
حفظ دين ، بزرگترين وظيفه امير مؤمنان عليه السلام:
در بين وظائف و شؤونات امام و پيشواي منصوب و برگزيده از جانب خداوند، حفظ شريعت ونگاهباني از حوزه دين از مهمترين وظايف او است كه اگر احساس كند، اصل و اساس دين در خطر است ، به هر صورت ممكن بايد از آن جلوگيري كند .
البته اين مسؤوليت با در نظر گرفتن شرائط زماني ومكاني متفاوت است و بايد متناسب با آن شرائط تصميم نهائي را بگيرد، كه گاهي اوقات اين مهم با تحمل وبردباري و صبر كردن در برابر مصائب و سكوت در برابر حقوق غصب شده به دست مي آيد و گاهي هم نيازمند رويارويي و دخالت مستقيم و برخورد قاطع خواهد بود.
ابن حجر هيثمي به نقل از رسول خدا مينويسد :
في كل خلف من أمتي عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الضالين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين ألا وإن أئمتكم وفدكم إلى الله عز وجل فانظروا من توفدون .
در هر قرني افراد عادلي از اهل بيت من در بين امتم خواهند بود كه تحريف گمراهان ونسبتهاي ناروا وباطل و تاويلهاي نادانان را از دين پاك ودور مي كنند، آگاه باشيد! پيشوايان شما فرستادگان شما نزد خداوند مي باشند، پس بنگريد كه چه كساني را مي فرستيد.
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ) ، ج 2 ، ص 441 ، ناشر : مؤسسة الرسالة – لبنان – 1417هـ – 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط .
امير مؤمنان عليه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشيني به حق رسول خدا صلي الله عليه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ايشان را غصب كردند ؛ ولي اين موضوع دليل نميشود كه به ديگر وظايف خود عمل نكند ؛ زيرا گاهي تدبيرها و تصميمگيريهاي غلط خلفا سبب ميشد ، اساس اسلام به خطر بيفتد ؛ در اين موارد امام وظيفه داشت كه اجازه ندهد شريعت اسلامي قرباني ندانم كاريها شود ؛ مثلاً در قضيه جنگ نهاوند ، پادشاه ايرانيان لشكر عظيمي را براي نابودي اسلام فراهم كرده بود و اگر تدبير امير مؤمنان عليه السلام نبود ، نه تنها لشكر عمر كه به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بين ميرفت .
در چنين موقعيتي امير المؤمنين عليه السلام وظيفه دارد كه نظام اسلامي و دين نوپا را حفظ كند ؛ چون وظيفه او همانند هر فرد مسلمان ديگر، حفظ دين است .
در داستان شوري مي فرمايد :
بَايَعَ النَّاسُ لأبِي بَكْرٍ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ ، ثُمَّ بَايَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ .
مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالي كه به خدا سوگند من از او سزاوار تر وشايسته تر بودم، ولي از ترس باز گشت و گرايش مردم به دوران كفر وجاهلّيت وكشيده شدن شمشيرها براي زدن گردن يكديگر، سكوت كردم وشنيدم ومخالفت نكردم، سپس با عمر بيعت كردند، در حالي كه از او سزاوارتر وشايسته تر بودم، ولي باز هم شنيدم وكوتاه آمدم تا به كفر وبرادر كشي باز نگردند.
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ، الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي (متوفاي911هـ) ج 12 ص 54
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي (متوفاي571هـ) ج 42 ، ص 434 ، ناشر : دار الفكر – بيروت – 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري .
در حقيت امير مؤمنان عليه السلام بين ارتداد مردم و بازگشت به رسوم جاهلي و ميان صبر و شكيبائي در برابر ظلمها و همكاري با خلفا ، يكي را بايد انتخاب ميكرد كه طبق دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله ، گذشتن از حق غصب شده خود و همكاري با خلفا را ترجيح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نيفتد ، ولذا در روايتي ميفرمايد :
إِنَّ هَؤُلَاءِ خَيَّرُونَّا أَنْ يَظْلِمُونِي حَقِّي وَ أُبَايِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّي وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا .
اين قوم تصميم گرفتند تا حقم را غصب كنند وبا آنان بيعت نمايم ، گروهي سرپيچي كرده و از دين دور شدند ، پس ظلم بر حق خويش را بر گزيدم اگر چه آنان هر چه خواستند انجام دادند .
بحارالأنوار ، محمد باقر مجلسي ، ج28 ، ص393 .
دفاع از مظلوم ، وظيفه امام بود :
دخالتهاي امير مؤمنان عليه السلام در امور قضائي در مواردي بود كه عدم آگاهي خلفا به پيش پا افتاده ترين احكام اسلامي سبب ميشد كه حقي از بيچاره اي ضايع و به مظلومي از مسلمانان ظلم شود . در حقيقت آنها پناهي جز امير المؤمنين عليه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نميكرد ، به يقين راهي براي استيفاي حقوقشان نمي يافتند.
آن حضرت در خطبه شقشقيه ، يكي از دلائل قبول حكومت را بعد از كشته شدن عثمان ، عهد و پيماني ميداند كه خداوند از علما براي دفع ظلم از بيچارگان گرفته است :
أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَلَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ …
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد ، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود ، و ياران حجّت را بر من تمام نمىكردند ، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند ، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رهايش مىساختم ، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب مىكردم ، آنگاه مىديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغالهاى بى ارزشتر است .
براي روشن تر شدن مطلب فقط به يك مورد از دخالتهاي امام در امور قضائي اشاره ميكنيم :
حدثنا عُثْمَانُ بن أبي شَيْبَةَ ثنا جَرِيرٌ عن الْأَعْمَشِ عن أبي ظَبْيَانَ عن بن عَبَّاسٍ قال أُتِيَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فيها أُنَاسًا فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فمر بها على عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عليه فقال ما شَأْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِي فُلَانٍ زَنَتْ فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ أَتَاهُ فقال يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتى يَبْرَأَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى يَسْتَيْقِظَ وَعَنْ الصَّبِيِّ حتى يَعْقِلَ قال بَلَى قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَيْءَ قال فَأَرْسِلْهَا قال فَأَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ يُكَبِّرُ .
ابن عباس مي گويد : زن ديوانه اي را كه زنا كرده بود نزد عمر آوردند ، با عده اي مشورت كرد و سپس دستور داد سنگسارش كنند . هنگامي كه او را براي اجراي حدّ مي بردند ، از كنار علي عليه السلام عبور كردند ، فرمود : اين زن چه كار كرده است ؟ گفتند : ديوانه اي است از فلان قبيله كه زنا كرده است وعمر دستور به رجم وي داده است . فرمود : او را بر گردانيد ، سپس نزد عمر آمد و فرمود : مگر نمي داني از سه نفر تكليف بر داشته شده است : 1. ديوانه تا زماني كه عاقل شود ؛ 2. انسان خوابيده تا بيدار شود ؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ به رسد. عمر گفت : آري ، شنيده ام ، فرمود : پس اين زن را رها كن ، عمر او را آزاد كرد و شروع به تكبير گفتن نمود .
سنن أبي داود ، سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي (متوفاي275هـ) ج 4 ، ص 140 ، ح 4399 ، كِتَاب الْحُدُودِ ، بَاب في الْمَجْنُونِ يَسْرِقُ أو يُصِيبُ حَدًّا ، ناشر : دار الفكر ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد .
جالب است كه بخاري نيز همين روايت را نقل كرده است ؛ اما همانند هميشه صدر و ذيل آن را حذف و فقط اين قسمت را آورده است :
وقال عَلِيٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتى يُفِيقَ وَعَنْ الصَّبِيِّ حتى يُدْرِكَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى يَسْتَيْقِظَ .
صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 6 ، ص 2499 ، بَاب لَا يُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ ، ناشر : دار ابن كثير , اليمامة – بيروت – 1407 – 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .
و ابن عبد البر با سند صحيح مينويسد :
يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب قال كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن وقال فى المجنونة التى أمر برجمها وفى التى وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له على إن الله تعالى يقول وحمله وفصاله ثلاثون شهرا الحديث وقال له إن الله رفع القلم عن المجنون الحديث فكان عمر يقول لولا على لهلك عمر .
عمر بارها به خدا پناه مي برد از اين كه مشكلي علمي برايش پيش آيد وعلي عليه السلام نباشد ، يكي از اين موارد زن ديوانه اي بود كه دستور رجم وي را صادر كرده بود و يكي هم زني كه شش ماهه وضع حمل كرده بود وعمر مي خواست بر وي حدّ جاري كند، علي عليه السلام فرمود: خداوند فرموده است: دوران بارداري و شيردهي سي ماه است، ونيز فرمود: خداي سبحان از مجنون تكليف را بر داشته است، در چنين مواردي بود كه عمر مي گفت: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.
الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ) ج 3 ، ص 1103 ، ناشر : دار الجيل – بيروت – 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : علي محمد البجاوي .
مواردي از اين قبيل به روشني اثبات مي كند كه حضور امير مؤمنان عليه السلام نقش تمام كنندهاي در احياي احكام الهي داشته و از طرفي پشتوانهاي محكم بر احقاق حقوق ستمديدگان وجلوگيري از ظلم وستمگري داشته است.
طبق نقل سمعاني مشابه اين قضيه در زمان عثمان نيز اتفاق افتاده بود كه اگر امير مؤمنان عليه السلام دخالت نميكرد ، زني مؤمنه به همراه فرزندي كه در شكم داشت ، قرباني جهل خليفه به احكام اسلامي ميشد .
أن امرأة أتت بولد لستة أشهر من وقت النكاح ، فجاء زوجها إلى عثمان في ذلك . فهم عثمان رضي الله عنه برجمها ، فقال علي : لا سبيل لك عليها ؛ لأن الله تعالى يقول : «وحمله وفصاله ثلاثون شهرا» وقال : «والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» فإذا ذهب الفصال حولين ، بقي للحمل ستة أشهر ، فتركها عثمان .
زني شش ماهه فرزندش را به دنيا آورد ، همسرش نزد عثمان رفت وداستان را براي خليفه تعريف كرد ، عثمان تصميم به اجراي حدّ گرفت ، علي عليه السلام فرمود : حق نداري حد جاري كني ؛ زيرا خداوند مي فرمايد زمان بارداري و شير دهي سي ماه است ، ونيز فرمود : مادران بايد فرزندانشان را دو سال كامل شير دهند ، وچون دوران شير خوارگي كه دو سال است كم شود براي حمل شش ماه مي ماند ، عثمان پس از شنيدن سخنان امير عليه السلام آن زن را رها كرد .
تفسير القرآن ، أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعاني (متوفاي489هـ) ج 1 ، ص 236 ، ناشر : دار الوطن – الرياض – السعودية – 1418هـ- 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم .
استفاده از دانش فقهي و آگاهي از احكام دين ، امير مؤمنان عليه السلام را وادار مي كند كه در مواردي از اين قبيل سكوت نكند و از اجراي حد باطل جلوگيري نمايد ؛ چرا كه او وظيفه خويش مي داند تا در برابر حقوق افراد و حفظ آبرو وشخصيت اجتماعي آنان بي تفاوت نماند ؛ همانگونه كه در قضيه بيرون آوردن خلخال از پاي يك زن يهودي فرياد بر مي آورد و ميفرمايد كه اگر مردي غيرتمند از شنيدن اين حادثه تلخ بميرد ، جاي ملامت ندارد ؟
وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً .
خطبه 27 نهج البلاغه ، فيض الإسلام .
به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شد ه، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشوارههاى آنها را به غارت برده ؛ در حالى كه هيچ وسيلهاى براى دفاع ، جز گريه و التماس كردن ، نداشتهاند !
لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند ، بدون اين كه حتّى يك نفر آنان ، زخمى بردارد ، و يا قطره خونى از او ريخته شود ، اگر براى اين حادثه تلخ ، مسلمانى از روى تأسّف بميرد ، ملامت نخواهد شد ، و از نظر من سزاوار است .
پس براي شخصيتي همانند امير مؤمنان علي عليه السلام بسيار سخت و ناگوار است كه شاهد سنگسار شدن زن مسلماني باشد كه با تهمت زنا ، حيثيت وآبروي وي را زير سؤال برده و پايه هاي محكم اعتقادي مردم را با اجراي غلط دستورات خداوند متزلزل مي كنند .
بنا بر اين وظيفه خويش مي داند كه از حريم اجراي حدود الهي به درستي حفاظت و از تجاوز به حريم حقوقي مردم جلوگيري نمايد .
مرجعيّت علمي امام امير المؤمنين عليه السلام :
امام با دانش فراگير كه حاصل عنايات خداوندي و حضور در مكتب صاحب وحي بود مسؤوليّت پاسخ گوئي و گره گشائي از مشكلات و معضلات علمي را به دوش مي كشيد و مسلمان و غير مسلمان آن حضرت را پناهگاهي مناسب براي شكوفائي ذهن و فكر خويش مي دانستند و در هر موضوعي كه احساس نياز مي كردند به تنها مردان ميدانهاي علوم و دانش مراجعه مي كردند . به همين جهت بخش مهمي از همكاريهاي امير المؤمنين عليه السلام با خلفا مربوط به مسائلي ميشد كه در فهم و پاسخ آن دچار مشكل مي شدند و مجبور ميشدند كه از امير المؤمنين عليه السلام در باره آن سؤال كنند .
در چنين مواردي وظيفه امام و هر انديشمند آگاهي است تا پاسخهاي لازم و قانع كنندهاي ارائه دهد و ديگران را از دانش خويش بي نصيب نگذارد ؛ زيرا از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بود كه ميفرمود :
فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ الله بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا خَيْرٌ لك من أَنْ يَكُونَ لك حُمْرُ النَّعَمِ
به خدا سوگند اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، از شتران سرخ مو براي تو بهتر است..
صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 3 ص 1357 ، ح 3498 ، بَاب مَنَاقِبِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ ، ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .
ابن عبد البر قرطبي به نقل از امير مؤمنان عليه السلام مينويسد :
وقال علي رضي الله عنه يؤخذ على الجاهل عهد بطلب العلم حتى أخذ على العلماء عهد ببذل العلم للجهال .
بر افراد جاهل پيمان بر يادگيري ودانش اندوزي وبر دانشمندان پيمان بر آموختن به نادانان گرفته شده است.
جامع بيان العلم وفضله ، يوسف بن عبد البر النمري (متوفاي463 هـ) ج 1 ، ص 122 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت – 1398 .
و در روايت ديگر ميگويد :
عن أبي هريرة أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال مثل الذي يتعلم العلم لا يحدث به الناس كمثل الذي رزقه الله مالا لاينفق منه .
رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: كسي كه دانشي بيندوزد ولي به ديگران آموزش ندهد، مانند كسي است كه ثروت دارد ولي انفاق نكند.
جامع بيان العلم وفضله ، ابن عبد البر ، ج 1 ص 122 .
امير المؤمنين عليه السلام به ارزش اين سخنان به خوبي واقف است و مي داند دانشي كه خداوند به وي ارزاني داشته او را همواره ملجأ مردم در امور علمي قرار داده است ؛ پس او بايد راهنماي همه گمراهان و مشكل گشاي همه ناتوانان باشد چه آن فرد از رعيت باشد و يا خليفه مسلمانان .
ابن حجر هيثمي در الصواعق مينويسد :
ولقد قال له «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي » وكان عمر إذا أشكل عليه شيء أخذ منه … ولقد كان عمر يسأله ويأخذ عنه ولقد شهدته إذا أشكل عليه شيء قال ههنا علي .
رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسي است ولي بعد از من پيامبري نخواهد بود. عمر هر گاه برايش مشكلي پيش مي آمد از علي كمك مي گرفت … عمر از علي مي پرسيد و از او كسب علم مي كرد ، ومن مشاهده كردم كه هر گاه امري بر عمر مشكل مي شد مي گفت : علي اينجا است .
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ )، دار النشر : مؤسسة الرسالة – لبنان – 1417هـ – 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط .
مناوي در فيض القدير مينويسد :
«أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب » فإن المصطفى المدينة الجامعة لمعاني الديانات كلها أو لا بد للمدينة من باب فأخبر أن بابها هو علي كرم الله وجهه فمن أخذ طريقه دخل المدينة ومن أخطأه أخطأ طريق الهدى وقد شهد له بالأعلمية الموافق والمخالف والمعادي والمحالف .
خرج الكلاباذي أن رجلا سأل معاوية عن مسألة فقال : سل عليا هو أعلم مني فقال : أريد جوابك قال : ويحك كرهت رجلا كان رسول الله يعزه بالعلم عزا وقد كان أكابر الصحب يعترفون له بذلك
وكان عمر يسأله عما أشكل عليه جاءه رجل فسأله فقال : ههنا علي فاسأله فقال : أريد أسمع منك يا أمير المؤمنين قال قم لا أقام الله رجليك ومحى اسمه من الديوان .
رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: من شهر علم وعلي دَرِ آن است و هر كس طالب دانش است، بايد از دَر وارد شود . رسول خدا صلي اللّه عليه و آله مركز وجامع همه مسائل ومعارف ديني است كه براي دست رسي به آن بايد از راه مخصوصش وارد شد و خود او علي را دَرِ ورودي به اين مركز قرار داده است ، و هر كس اشتباه برود راه هدايت را گم كرده است ، موافق ومخالف به اعلميّت وبرتري علمي علي عليه السلام گواهي داده اند .
كلابذي نقل كرده است : مردي از معاويه مسأله اي پرسيد ، گفت : از علي به پرس او علمش بيشتر از من است ، گفت : مي خواهم پاسخ تو را بشنوم ، گفت : ساكت باش ، از مردي خوشت نمي آيد كه رسول خدا دانش او را قوي ومحكم كرد ، بزرگان از اصحاب به اين موضوع اعتراف داشتند ، هر گاه كسي از عمر مسألهاي مي پرسيد ، مي گفت : علي اينجا است از او به پرس ، آن شخص مي گفت : دوست دارم پاسخ خليفه را بشنوم ، عمر ميگفت : بلند شو برو ، خدا پاهايت را ناتوان گرداند ، سپس اسم آن شخص را از ديوان بيت المال حذف مي كرد .
فيض القدير شرح الجامع الصغير ، عبد الرؤوف المناوي (متوفاي1031 هـ) ، ج 3 ص 46 ، ناشر : المكتبة التجارية الكبرى – مصر – 1356هـ ، الطبعة : الأولى .
بنابراين نميتوان پاسخ به سؤالات آن حضرت را به حساب همكاري با خلفا گذاشت و رضايت آن حضرت را از حكومت آنها استنباط كرد .
دفاع امير مؤمنان عليه السلام از اسلام بود ، نه از خلفا :
مشورتها و همكاريهاي امير مؤمنان با خلفا در زمينههاي دفاعي و جنگي نيز منحصر ميشود به مواردي كه بحرانهاي سياسي و نظامي ـ به خاطر سوء تدبير حاكمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامي را به خطر ميانداخته است ، بنابراين نبايد اين گونه راهنمائيها و همكاريها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضايت از آنها گذاشت ؛ زيرا آن حضرت در حقيقت از ثمره بيست و سه سال زحمت طاقت فرساي رسول خدا و جانفشانيهاي خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهباني ميكرد ، نه از حكومت خلفا يا تأييد لشكر كشيها و جنگهاي خلفا .
براي روشن شدن مطلب به يك مورد از اين بحرانها اشاره ميكنيم كه امير مؤمنان با تدبير معجزه آساي خود اسلام را از خطر نابودي كامل نجات داد .
جنگ نهاوند از خطرناكترين جنگهاي صدر اسلام بود ؛ زيرا لشكر شكست خورده ايرانيان براي جبران آنچه در جنگهاي گذشته از دست داده بود ، لشكر عظيمي را از سراسر ايران متشكل از 150 هزار نفر تشكيل داد تا اين بار نه تنها لشكر مسلمانان را در كوفه شكست دهد ؛ بلكه تمام كشور اسلامي را تصرف و اسلام را نابود كند .
ابن اثير جزري در باره تعداد لشكر ايرانيان در اين جنگ مينويسد :
وأما الوقعة [اي واقعة النهاوند] فهي زمن عبد الله فنفرت الأعاجم بكتاب يزدجرد فاجتمعوا بنهاوند على الفيرزان في خمسين ألفا ومائة ألف مقاتل …
حادثه وجنگ نهاوند پس از شكست ايرانيان بود كه در نهاوند تعداد يكصدو پنجاه هزار نفر به فرماندهي فيروز گرد آمدند.
الكامل في التاريخ ، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني (متوفاي630هـ) ج 2 ، ص 412 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت – 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي .
براي روشن شدن حساسيت اين جنگ و نقش شكست و يا پيروزي مسلمانان در سرنوشت مسلمانان ، اصل نامه عمار ياسر را از كتاب الفتوح ابن أعثم نقل ميكنيم .
عمار ياسر اين گونه مينويسد :
أما بعد … أن أهل الري وسمنان وساوه وهمذان ونهاوند وأصفهان وقم وقاشان وراوند واسفندهان وفارس وكرمان وضواحي أذربيجان قد اجتمعوا بأرض نهاوند في خمسين ومائة ألف من فارس وراجل من الكفار ، وقد كانوا أمروا عليهم أربعة من ملوك الأعاجم منهم ذو الحاجب خرزاد بن هرمز وسنفاد بن حشروا وخهانيل بن فيروز وشروميان بن اسفنديار ، وأنهم قد تعاهدوا وتعاقدوا وتحالفوا وتكاتبوا وتواصوا وتواثقوا على أنهم يخرجوننا من أرضنا ويأتونكم من بعدنا ، وهم جمع عتيد وبأس شديد ودواب فره وسلاح شاك ويد الله فوق أيديهم ،فإني أخبرك يا أمير المؤمنين أنهم قد قتلوا كل من كان منا في مدنهم ، وقد تقاربوا مما كنا فتحناه من أرضهم ، وقد عزموا أن يقصدوا المدائن ويصيروا منها إلى الكوفة ، وقد والله هالنا ذلك وما أتانا من أمرهم وخبرهم ، وكتبت هذا الكتاب إلى أمير المؤمنين ليكون هو الذي يرشدنا وعلى الأمور يدلنا ، والله الموفق الصانع بحول وقوته ، وهو حسبنا ونعم الوكيل ، فرأي أمير المؤمنين أسعده الله فيما كتبته والسلام .
مردم ري ، سمنان ، ساوه ، همدان ، اصفهان ، قم ، كاشان ، راوند ، فارس ، كرمان و اطراف آذربايجان در سرزمين نهاوند با يكصد و پنجاه هزار سواره نظام و پياده نظام تحت فرماندهي چهار نفر از پادشاهان ، با مرداني مصمم و تجهيزات كامل و مركبهايي نيرومند و سلاحهايي مجهّز جمع شده و پيمان بسته و هم قسم شده اند ، تا ما را از سرزمين مان بيرون كنند ؛ اما دست خدا بالاي همه دست ها است .
بدان كه تمام ياران و دوستان ما را در شهرهايشان كشتهاند و به سرزمينهايي كه آزاد كردهايم نزديك شدهاند و تصميم دارند شهرهاي ما را يكي پس از ديگري تا كوفه تصرف نمايند ، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان مي رسد در هراسيم ، اين نامه را نوشتم تا خودت تصميم بگيري و ما را راهنمائي كني .
پس از دريافت نامه توسط عمر ، چنان ارتعاشي بر بدنش افتاد كه مسلمانان صداي برهم خوردن دندانهاي وي را ميشنيدند .
ابن اعثم اين چنين ادامه ميدهد :
فلما ورد الكتاب على عمر بن الخطاب رضي الله عنه وقرأه وفهم ما فيه وقعت عليه الرعدة والنفضة حتى سمع المسلمون أطيط أضراسه ، ثم قام عن موضعه حتى دخل المسجد وجعل ينادي : أين المهاجرون والأنصار ؟ ألا ! فاجتمعوا رحمكم الله وأعينوني أعانكم الله .
ثم قال : أيها الناس ! هذا يوم غم وحزن فاستمعوا ما ورد علي من العراق ، فقالوا : وما ذاك يا أمير المؤمنين ؟ فقال : إن الفرس أمم مختلفة أسماؤها وملوكها وأهواؤها وقد نفخهم الشيطان نفخة فتحزبوا علينا وقتلوا من في أرضهم من رجالنا ، وهذا كتاب عمار بن ياسر من الكوفة يخبرني بأنهم قد اجتمعوا بأرض نهاوند في خمسين ومائة ألف وقد سربوا عسكرهم إلى حلوان وخانقين وجلولاء ، وليست لهم همة إلا المدائن والكوفة ، ولئن وصلوا إلى ذلك فإنها بلية على الاسلام وثلمة لا تسد أبدا ، وهذا يوم له ما بعده من الأيام ، فالله الله يا معشر المسلمين ! أشيروا علي رحمكم الله .
وقتي كه نامه به دست عمر رسيد وآن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر اندامش افتاد كه از شدت ناراحتي ، مسلمانان صداي بر هم خوردن دندانهايش را مي شنيدند ، از جايش حركت كرد و داخل مسجد شد وفرياد زد : مهاجران و انصار كجايند ؟ همه جمع شويد ، خدا شما را رحمت كند ، كمكم كنيد ، خدا شما را كمك كند .
سپس گفت : اي مردم ! امروز روز غم و اندوه است ، بشنويد كه از عراق چه خبري رسيده است ، گفتند : چه اتفاق افتاده است ؟ گفت : مردم ايران همه از هم جدا و متفرق بودند ؛ ولي با دميدن شيطان گرد هم جمع شدهاند و دوستان ما را در شهر ها كشته اند ، اين نامه عمار ياسر است كه از كوفه نوشته است : يكصد و پنجاه هزار نفر در سر زمين نهاوند گرد آمده و عدهاي از آنان تا شهرهاي حلوان و خانقين و جلولاء پيشروي كرده اند ، قصد آنان تصرف مدائن و كوفه است ، اگر به اين دو شهر برسند مصيبت و صدمهاي بر اسلام وارد خواهد شد كه جبران نخواهد داشت ، شما را به خدا نظرتان را براي من بازگو كنيد .
اطرفيان خليفه ؛ از جمله طلحة بن عبيد الله ، زبير بن عوام ، عبد الرحمن بن عوف ، چيزي جز دلداري دادن ، چيزي نداشتند كه با عنوان راهكار به خليفه پيشنهاد كنند . عمر پس از شنيدن سخن هر يك ، ارتعاش بدنش بيشتر شد و ميگفت :
أريد غير هذا الرأي .
تا اين كه عثمان بن عفان پيشنهاد كرد تا شخص عمر با همه مهاجران و انصار براي نابودي لشكريان ايران پيش قدم شود .
وأنا أشير عليك أن تسير أنت بنفسك إلى هؤلاء الفجار بجميع من معك من المهاجرين والأنصار فتحصد شوكتهم وتستأصل جرثومتهم … تكتب إلى أهل الشام فيقبلوا عليك من شامهم ، وإلى أهل اليمن فيقبلوا إليك من يمنهم ، ثم تسير بأهل الحرمين مكة والمدينة إلى أهل المصرين البصرة والكوفة ، فتكون في جمع كثير وجيش كبير ، فتلقى عدوك بالحد والحديد والخيل والجنود …
عثمان به عمر گفت : خودت همراه مهاجران و انصار براي در هم كوبيدن شوكت گردن كشان حركت كن … به مردم شام نامه به نويس تا از شام حركت كنند و تو را ياري كنند ، به مردم يمن نامه به نويس تا از يمن حركت كنند ، سپس مردم مدينه و مكه با تو همراه ميشوند تا به كوفه و بصره برسي ، لشكري بزرگ براي روياروئي با دشمنان فراهم خواهد آمد .
عمر كه از پيشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود ، ناگزير دست به دامن «پناه امت» و مشكل گشاي زمانش شد و گفت:
يا أبا الحسن ! لم لا تشير بشيء كما أشار غيرك ؟
اي ابو الحسن ! چرا مانند ديگران راهنمائي و نظر نمي دهي ؟
علي عليه السلام مهر سكوت را شكست و مانند هميشه دل سوزانه براي عزّت و نجات امت اسلامي هر آن چه لازم دانست به عمر پيشنهاد نمود :
إن كتبت إلى الشام أن يقبلوا إليك من شامهم لم تأمن من أن يأتي هرقل في جميع النصرانية فيغير على بلادهم ويهدم مساجدهم ويقتل رجالهم ويأخذ أموالهم ويسبي نساءهم وذريتهم ، وإن كتبت إلى أهل اليمن أن يقبلوا من يمنهم أغارت الحبشة أيضا على ديارهم ونسائهم وأموالهم وأولادهم .
وإن سرت بنفسك مع أهل مكة والمدينة إلى أهل البصرة والكوفة ثم قصدت بهم قصد عدوك انتقضت عليك الأرض من أقطارها وأطرافها ، حتى إنك تريد بأن يكون من خلفته وراءك أهم إليك مما تريد أن تقصده ، ولا يكون للمسلمين كانفة تكنفهم ولا كهف يلجؤون إليه ، وليس بعدك مرجع ولا موئل إذ كنت أنت الغاية والمفزع والملجأ ، فأقم بالمدينة ولا تبرحها فإنه أهيب لك في عدوك وأرعب لقلوبهم ، فإنك متى غزوت الأعاجم بنفسك يقول بعضهم لبعض : إن ملك العرب قد غزانا بنفسه لقلة أتباعه وأنصاره ، فيكون ذلك أشد لكلبهم عليك وعلى المسلمين ، فأقم بمكانك الذي أنت فيه وابعث من يكفيك هذا الامر والسلام .
اگر به مردم شام نامه به نويسي و آنان براي كمك ، شام را ترك كنند ، ترس از آن است كه نصرانيان تحت فرماندهي هرقل سرزمين آنان را هدف قرار دهد ، مساجد را ويران و مردان را بكشد ، اموال را غارت و زنان را به اسارت گيرد . و اگر به مردم يمن نامه به نويسي تا به كمك بشتابند ، ايمن از مردم حبشه نخواهند بود كه بر سرزمين آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گيرند و فرزندانشان را بكشند .
و اگر خودت با مردم مكه و مدينه به طرف بصره و كوفه حركت كني و زمين را دور بزني تا به دشمن برسي ، مسلمانان پشتيبان و پناهگاهي نخواهند داشت تا به او تكيه كنند ؛ پس در مدينه بمان كه براي دشمن سختتر و وحشت را در دل آنان بيشتر مي كند ؛ چون اگر خودت به جنگ ايرانيان بروي خواهند گفت رهبر عربها تنها مانده و نفراتش كم است و با دلگرمي بيشتري خواهند جنگيد ، پس سربازان را روانه كن وخودت بمان .
كتاب الفتوح ، العلامة أبي محمد أحمد بن أعثم الكوفي (متوفاى314 هـ) ، ج 2 ص290 ـ 295 ، تحقيق : علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي ) ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ، چاپ : الأولى ، 1411هـ .
اگر امير مؤمنان در چنين مسأله مهمي دخالت و راهنمائي نمي كرد ، چه سرنوشتي در انتظار اسلام و مسلمين بود ؟
آيا ميتوان ادعا كرد كه امير مؤمنان از خليفه دفاع و براي او خيرخواهي كرده است ؟!
آيا اين گونه مشورت دادن و راهنمايي كردن ميتواند رضايت و تأييد آن حضرت را از حكومت خلفا ثابت كند ؟!
چرا على (ع) در فتوحات شركت نداشت ؟
اميرمؤمنان عليه السلام كه به سبب شجاعت ها و فداكارى هاى فراوان در نبردهاى دوران پيامبر صلى الله عليه وآله و مهارت هاى بسيار در امور جنگى ، كارنامه درخشانى از خويش به يادگار گذاشته بود ، نقش تعيين كننده امير مؤمنان در نبردهاى عصر پيامبر صلى الله عليه وآله هم چون پيكارهاى بدر، احد، خندق، خيبر و… از او يك جنگاور تمام عيار و بلامنازع ساخته بود ؛ چنان كه خود مى فرمايد :
وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً ، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي ! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ .
نهج البلاغه ، خطبه 27 .
آيا يكى از قريش تجربههاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد ؟ و آيا كسى در پيكار توانست از من پيشى بگيرد ؟ هنوز بيست ساله نشده بودم كه در ميدان نبرد حضور فعال داشتم .
خليفه دوم، عمر بن خطّاب اعتراف مى كند :
واللّه لولا سيفه لما قام عمود الإسلام .
ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82 .
اگر شمشير علي عليه السلام نبود ، عمود خيمه اسلام استوار نميشد .
با توجه به اين ويژگيها ، خلفا نمى توانستند در برابر دوري علي عليه السلام از ميادين نبرد بى تفاوت باشند ؛ چراكه شركت نكردن امير مؤمنان در فتوحات و انزواى حضرت مى توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا على بن ابى طالب عليه السلام با آن همه سوابق درخشان در نبردهاى گذشته ، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين هاى كفر و شرك رسيده است ، بى تفاوت و يا منزوى است ؟
مگر چه اتّفاقى افتاده و چه تغييرى حاصل شده كه امير مؤمنان در هيچ يك از جنگ ها شركت نمى كند ؟
آيا جهاد با مشركان را واجب نمى داند ؟ ! و يا خلافت خلفا را مشروع نمى داند و اين جنگ ها را بدعت مى داند ؟ يا اين كه نشر اسلام را در سايه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانيد در سايه شمشير) معقول نمى داند ؟ و نمى خواهد آيندگان به آيين سراسر مهر و عطوفت اسلام ، به صورت يك دين خشونت محور نگاه كنند ، و عملكرد خلاف دين و عقل فرماندهان را به حساب اسلام بگذارند ؟
آمار مشورتهاي خلفا با امير مؤمنان عليه السلام :
توجه به تعداد نظر خواهيها و مشورت و در خواست كمك فكري از امير مؤمنان عليه السلام ، از يك طرف نشان دهنده در ماندگي خلفا در حلّ مشكلات و نيازمندي آنان به دانش و تجربه امير مؤمنان است ، و از طرفي محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهي است كه گوياي ارتباط اندك و دور بودن از مسائل حكومتي است.
محقق معاصر شيخ نجم الدين عسكرى در كتاب «علي والخلفاء» مي نويسد:
ابوبكر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خويش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته است.
علي والخلفاء ، ص 73 – 97.
از مجموع 14 مورد : 9 مورد پرسشهاى علمى ؛ 4 مورد احكام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است .
گفتنى است كه از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى) مراجعه مستقيم ابوبكر به امام بوده است . در 9 مورد باقيمانده : در 2 مورد پس از مشاوره خليفه با صحابه ، امام نظر خود را اظهار نموده ، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر كرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسيده اقدام نموده است . در 2 مورد شخصي واسطه بين امام و خليفه بوده است.
آيا صحيح است كه بگوييم : ابوبكر در مدت خلافت خود در همه كارهاى مهم با على عليه السلام مشورت مىكرده وهيچ عملي بدون نظرخواهي انجام نداده است؟ .
عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امير عليه السلام مراجعه داشته است .
علي والخلفاء ، ص 99 – 333 .
از مجموع 85 مورد مشورت خواهي عمر از امام على عليه السلام، 59 مورد امور قضايى ؛ 21 مورد پرسشهاى علمى ؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است .
جالب توجه اين جا است كه از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام عليه السلام مراجعه ابتدايى و مستقيم داشته است ؛ 13 مورد مسائل شرعى و قضايى ، 2 مورد امور مالى و 1 مورد پرسش علمى ، خليفه ابتدا به صحابه مراجعه كرده سپس نظر امام را پرسيده است.
در باقيمانده موارد نيز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ يعنى در 42 مورد با اين كه دسترسى به امام امكان پذير بوده وجود حضرت ناديده انگاشته شده است .
با توجه به نكات يادشده آيا صحيح است به دروغ ادعا شود كه حضرت عمر پيوسته در مشكلات و گرفتارىها به امير مؤمنان مراجعه مىكرد ؟
عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.
علي والخلفاء ، ص 335 – 345 .
از مجموع 8 مورد دخالت امام در امور زمان عثمان :
أوّلاً: تمام اين امور در حوزه بيان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود وقضاوت بوده است ؛
ثانياً: 3 مورد رجوع مستقيم خليفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .
جالب اين در يكى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّك لكثير الخلاف علينا».
مسند أحمد، ج 1 ص 100 .
معاويه هفت مورد به امير مؤمنان عليه السلام مراجعه داشته است . علي والخلفاء، ص 329 – 358.