* انواع حق :
الف ) حق خدا بربندگان نخستین حقی که بر فراز حقوق دیگر از آن یاد شده حق خداوند است :
«فأما حقّ الله الأکبر فانّک تعبده لا تشرک به شیئاً فإذا فعلت ذلک بإخلاص جعل لک علی نفسه أن یکفیک أمر الدنیا و الآخرة و یحفظ ما تحبّ منها.»[1]
[و امّا حقّ بزرگتر خدا این است که اورا بپرستی و به او شرک نورزی.پس هرگاه با اخلاص،این حق را بگزاری،خداوند به عهده گرفته که در امر دنیا و آخرت تورا بی نیاز کند و آنچه را از آن میان دوست می داری، برایت پاس دارد.]
در این بیان،شرط جزئی از اصل کلّی قرآنی آمده است.قرآن کریم ازما پرسیده است :{أَلَیسَ اللهُ بِکافٍ عَبدَهُ}[2] [آیا خداوند بنده اش را کفایت نمی کند؟] و ما پاسخ گفته ایم :{سُبحانَکَ أَنتَ وَلِیُّنا}[3] [تو پیراسته ای و سرپرست مایی.] اینک امام سجاد (ع) بیان می کند که شرط این کفایت و سرپرستی آن است که انسان حقّ خدا را که بزر گ ترین حق هاست ادا کند؛ و آن حق عبارتست از شرک نورزیدن به خدا،آن هم خالصانه و ناب. کسی می تواند این توحید ناب را در جان بپرورد که در همه ی اُفت و خیزهایش خداوند را پیش چشم داشته باشد. بجاست به تناسب این سخن، نکته ی زیبای مرحوم «کاشف الغطا» را یاد کنیم. او-که همانند برخی فقیهان دیگر اعتقاد دارد «بحول الله …» ادامه ی ذکر سجده است- برآن است که آمدنِ کلمه ی «أَقعُدُ» [می نشینم]، همراه با عبارت «بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ» [با نیروی خدا واراده ی او بر می خیزم] نشانگر آن است که انسان نه تنها در کارهایی چون برخاستن و خیزش که توان می طلبند، نیازمند خداست؛ بلکه در نشستن و افتادن هم که به ظاهرتوان نمی طلبند، وابسته به خداست.[4] از این رو انسان همواره به پروردگار نیاز دارد؛ و کسی که این نیاز را به یاد بسپارد، حقّ خدا را در خاطر خواهد داشت. از همین روست که حتّی نمازگزارن در حالت نشسته یا خوابیده نیز شایسته است آن عبارت را در نماز ادا کنند.
اگر کسی به این مرحله از حق گزاری نسبت به خداوند برسد،آنگاه همه ی ذکرهایش همان عبارت است و همه ی کارهایش نماز و عبادت است. در روایت آمده است: «آنکس که همواره به یاد خدا باشد دائم الصَّلوة است».[5] فرمایش قرآن نیز راهنمای همین معناست:
{الَّذینَ هُم عَلی صَلاتِهِم دائِمونَ}[6]
[آنان که همواره در نمازند.]
نباید پنداشت که در این آیه، سخن از «نماز گزاردنِ به هنگام» است. آن معنا در این آیه آمده است:
{الَّذین هُم عَلی صَلَواتِهم یُحافِظُون}[7]
[آنان که نماز های خود را نگهبانند.]
«بابا طاهر» نیز بر همین روال سروده است: «خوشا آنان که دائم در نمازند.»
ب ) حقِّ خویشتن برخود :
امام سجاد (ع) در بخشی دیگر از آن رساله از حقّ خویشتن بر خود سخن می گوید.در تفکّر اسلامی، انسان مالکِ خود نیست که هر گونه بخواهد در آن تصرّف کند. این دعا را همه ی پیامبران می خواندند:
{ … لا یملک لنفسه نفعاً لاضرّاً و لا موتاً و لا حیاتاً وَ لا نُشُوراً}[8]
[ … آن که برای خویشتن نه صاحب سود است و نه زیان و نه مرگ و نه زندگانی و نه رستاخیز.]
شاید پرسیده شود که پس چگونه «موسی»(ع) به خداوند عرض کرد:
{لا أَملِکُ إلّا نَفسی وَ أَخَي}
[من تنها مالک خود و برادرم هستم.]
– البتّه محتمل است که معنای آیه چنین باشد: «من تنها مالک خود هستم و برادرم نیز تنها مالک خودش است.». – در پاسخ آن پرسش باید گفت که در اینجا سخن از ملکیّت تشریعی است، نه تکوینی. موسی(ع) با خدا درد دل می کند که من اختیار خودم و برادرم را دارم یا آنکه من و برادرم هرکدام، تنها صاحب اختیار خودیم و نمی توانیم با اجبار دیگران را به سوی تو آوریم. امّا آنچه در دعای همه ی پیامبران آمده،از ملکیّت تکوینی سخن می گوید؛ یعنی انسان حتّی نسبت به خویش هم مالک تکوینی نیست، لذا حقّ هرگونه تصرّف را ندارد و باید حقوق خود را ادا کند.
ج ) حق غیر مسلمان :
اکنون از بخش پایانی آن رساله سخن می گوییم. همانگونه که دیدید، ما تنها برآن بودیم که جلوه هایی از مبانی تفکّر اسلامی را در این رساله ی ارزنده مطالعه کنیم و حتّی به قطره ای از این دریا نیز نپرداختیم. از این رو به رعایت اختصار، اینک از بخش پایانی سخن می گوییم:
«و أمّا حَقُّ أهلِ الذِّمَّةِ فَالحُکمُ فیهم أَن تَقبَلَ مِنهم ما قَبِلَ اللهُ وتَفی بِما جَعَل اللهُ لَهم مِن ذِمّتِه وَ عَهدِه و تکلَهم إلیه فیما طلبوا مِن أنفُسِهم و أُجبِرواعَلَیه و تَحکُمَ فیهم بِما حَکَم اللهُ به عَلی نَفسِکَ فیما جَری بَینَک (و بینهم) مِن مُعامَلَةٍ،وَلیَکُن بَینَک و بَینَ ظُلمِهم مِن رِعایةِ ذِمَّةِ اللهِ و الوفاءِ بِعَهدِه وَ عَهدِ رسولِ الله- صلّی الله علیه و آله – حائلٌ فِإنَّه بَلَغنل أنَّه قالَ: مَن ظَلَمَ مُعاهِداً کُنتُ خَصمَه»[9]
[حقوق اهل ذمّه (=غیر مسلمانی که با تو در یک سرزمین اند و در پناه مسلمانان زندگی می کنند) آن است که همان چیزهایی را که خدا از آنان پذیرفته است تو نیز همان ها را بپذیری؛ و به آنچه خداوند از رهگذر پیمان عهد خویش برای آنان مقرر ساخته است وفا کنی؛ وآنها را به همان عهدی که خود خواسته اند یا بدان گردن نهاده اند واگذاری؛ ودر میانشان بر پایه ی آنچه خداوند بر نَفس تو برای رفتار میان و آنان حکم فرموده حکم کنی. و باید به آنان ستم روا نداری و ذمّه خداوند و عهد او و پیامبرش را رعایت کنی؛ زیرا به ما خبر رسیده است که پیامبر(ص) فرمود: «هرکس به غیر مسلمانی که با مسلمانان پیمان بسته ستم روا دارد، من، خود، دشمن اویم.»]
می نگرید که چگونه مطالب پیش گفته در باب عدالت و رفتار اسلام با اهل ادیان دیگر، در این بخش از تعالیم حقوقی امام سجاد (ع) جریان دارد. به بیان روشن آن حضرت، کسی که به یک کافر پیمان بسته ستم کند، با پیامبر(ص) دشمنی کرده است. این گونه تعالیم به روشنی بیانگر این امرند که اسلام دینی فراگیر و جهانی شمول است که در دوران اقتدار خویش، با اهل مکاتب دیگررفتاری شایسته و عادلانه دارد و هرگز نیازمند راه جُستن از موازین و تعالیم حقوقی بیگانگان در این باب نیست.
مطالعۀ تطبیقی حقوق بشر
* یک – مالکیّت :
«مالکیّت» یا دارا شدن، یکی از مسائلی است که در همۀ شرایع ابراهیمی(ع) پذیرفته شده و از احترام خاص برخوردار است. اصل مالکیّت، گامی فراتر از «اباحه به اختصاص» است. «اختصاص» و ویژه گشتن یک مال نسبت به یک شخص حقیقی یا حقوقی، نزد همگان پذیرفته است. امّا مالکیّت گونه ای از اختصاص است که در آن، شخص حقیقی یا حقوقی دارندۀ یک مال می شود و به دنبال آن، از حقوقی خاص برخوردار می گردد؛ همانگونه که تکالیفی ویژه نیز بر عهده اش می آید.
پذیرش اصل مالکیّت در بسیاری از آیات قرآن کریم نمود یافته است. در این زمره اند آیاتی که اموال را به افراد اِسناد می دهند:
{لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم}[10]
[مال های خود را به نابخردان مسپارید.]
و نیز: {اَتُوا الیَتامی أموالَهُم}[11]
[مال های یتیمان را به آنان بپردازید.]
اما گذشته از اصل پذیرش مالکیّت، این بحث نیز مطرح است که آیا انسان در برابر پروردگار نیز مالک دارایی های خود است؟ آیا شخص می تواند در قبال خداوند به پشتوانه ی حقّ مالکیّت خویش، دربارۀ دارایی خود تصمیم بگیرد و فرمان خدا را نادیده بگیرد؟
مکتب حقوقی الحادی برخود می بالد که در پاسخ این پرسش جواب مثبت می دهد. به گمان تنظیم کنندگان «اعلامیّه ی جهانی حقوق بشر» انسان کاملاً آزاد استکه در دارایی خود تصرف کند، خواه پیوند خود با خدا را در نظر بگیرد و خواه نگیرد. در این تفکّر، مسألۀ ارتباط با خداوند مسأله ای تنها اخلاقی است و رعایت آن در قلمرو حقوق نقشی ندارد. امّا در تفکّر اسلامی، سه پایۀ به راستی نورانی در این مورد بنا شده است. یکی اینکه در بحث مالکیّت، ارتباط با خدا اصلی جاودانه است. دیگر آنکه این ارتباط از جنبۀ حقوقی نیز برخوردار است. سوم اینکه سرپرستِ تحقّق این رابطه هم معیّن شده است. در این تفکّر انسان در برابر خداوند، نه تکویناً مالک دارایی خویش است و نه تشریعاً. از لحاظ آفرینشی و تکوینی، چیزی در جهان یافت نمی شود که از آنِ خدا نباشد. از بُعد قانون مندی و تشریعی نیز کسی مُحِق نیست در برابر خواست خدا قد بیاراید و از مالش هرگونه که می خواهد بهره ببرد و فرمان خدا را نادیده انگارد. خداوند نخست با ارشاد و رهنمود، آدمیان را آگاه می سازد که مالک اندوخته های خود نیستند و باید آن را در راه آفریدگار جهان مصرف کنند:
{هَل أَدُلُّکُم عَلی تِجارَۀٍ تُنجیکُم مِن عَذابٍ ألیمٍ؟ تُؤمِنونَ بِالله وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدونَ فی سَبیلِ الله بِأَموالِکُم و أنفُسِکُم}[12]
[آیا شما را به بازرگانی رهایی بخش از رنج جانگداز رهنمایی کنم؟ به خدا و پیامبرش بگروید با مال ها و جان های خود در راه خدا نبرد کنید.]
اگر کسی به آهنگ دلنشین این ارشاد توجّه نکند و باز خود را مالک جان و مال خویش پندارد، آنگاه این پیام هشدار دهنده و سنگین را دریافت می کند:
{إن کانَ آباءُکُم و … و أموالٌ اقتَرَفتُمُها وتِجارَةٌ تَخشَونَ کَسادَها و مَساکِنُ تَرضَونَها أَحبَّ إلَیکُم مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصوا حتی یَأتِیَ اللهُ بِأَمرِهِ}[13]
[اگر پدران و … و اندوخته های مالی و بازرگانی دلبندتان و خانه های مورد پسندتان، نزد شما از خدا، پیامبر نبرد در راه خدا دوست داشتنی ترند،پس چشم به راه «اَمر» خدا باشید!]
قرآن کریم این اصل نهادین را بارها یادآوری کرده است که دارایی های انسان امانتی از سوی پروردگارند و آدمی جانشین خدا در بهره وری از آنهاست. و آیا یک جانشین می تواند گامی جز آنچه مایۀ خوشنودی مالک اصلی است، بردارد؟ از سویی، پرداخت کمک به نیازمندان را از مال خداوند می داند و نه مال خود انسان:
{اَتوهُم مِن مالِ اللهِ الَّذی اَتاکُم}[14]
[از مال خدا که به شما داده است، به آنان بدهید.]
و از دیگر سو، انسان را جانشین خدا در استفاده از مال می شمارد :
{وَ أَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیه}[15]
[از آنچه خداوند شما را جانشین خویش در بهره وری از آن ساخت، انفاق کنید.]
– اگرچه این احتمال نیز رفته است که آیه موعظه باشد:«این مال از آنِ نسل های پیشین بود و بدیشان وفا نکرد. از آن انفاق کنید که به شما نیز وفادار نمی ماند».
پس در سنجش میان انسان ها،مالکیّت به عنوان یک اصل پذیرفته شده است.
امّا در برابر خدا هیچکس مالک نیست، نه تکویناً و نه تشریعاً. از همان هنگام که کسی ایمان می آورد جان و مالش را به خدا فروخته است. این داد و ستد (بیع) همان بیعتی است که مؤمن انجام می دهد. پس از آن، داد و ستدی نوین پای در میان نمی نهد:
{إنَّ اللهَ اشتری مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهم وَ أَموالَهُم بأنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ}[16] [همانا خداوند جان ها و اموال مؤمنان را خرید تا بهشت از آن ایشان باشد.]
از این پس، پیمان تازه ای بسته نمی شود. آیۀ پیش گفته هم که درآن، خدا ما را به بازرگانی رهایی بخش فرامی خواند، رهنمودی تازه در دل ندارد. این آیه و همانندهای آن، تنها برای یاد آوری همان پیمان نخستند و از باب تنبیهند نه تعلیم؛ تا همواره یادمان بماند که انسان جانشین مالک اصلی در بهره برداری از این اموال است و حتّی تصرّف دلخواه در آنها را ندارد.
* دو- حقوق زن:
نگرش اسلام به زن، با نگرش مکتب الحادی به وی بسی متفاوت است. مکاتب غیر الهی گاهی زن را به جامعه عرضه می کنند تا از این رهگذر، به خاک و زمین دست یابند. اما دین، زن را آزاد می گذترد تا با عاطفۀ خویش به انسان ها درس مهر بیاموزد و آنها را رشد دهد. هنگامی که نگرش ها تا این اندازه متفاوتند، پیداست که حقوق زن نیز از نگاه این دو شرح تفسیری متمایز دارد.
در اندیشۀ اسلامی زن مؤعظه پذیرتر از مرد است و در راه دل توفیق مندانه تر از مرد گام میگذارد و از این جهت زودتر به مقصد می رسد. زن در مناجات و اشک ریختن و آه برآوردن،دلی آزموده تر و چشمی آماده تر دارد. و می دانید راه دل زودتر از راه عقل به منزل متناهی می شود. مگر نه این است که سلاح انسان در «جهاد اکبر»، اشک و آه و سوزدل است(؟): «سِلاحهُ البکاء» [سلاح او گریه است.] به همین دلیل، چشمداشت اسلام از زن این است که مادر شود و با بهره گیری از آن آزمودگی و آمادگی،انسان بسازد. بیان زیبای امیرالمؤمنین (ع) راهنمای همین حقیقت است:
«المرأة رَیحانَةٌ وَ لَیسَت بِقَهرمانَة»[17]
[زن گلی خوشبوست و نه قهرمانی زورمند]
البته باید حیطه ها را از یکدیگر باز شناخت. در اموری که نیازمند نیرو و درشت اندامی اند، مرد پیروز تر است؛ امّا برای درنوردیدن راه دل و عشق ورزیدن و تربیت کردن،زن شایسته تر و موفق تر است. از این رو گفته شد چشمداشت اسلام از زن این است که مادر شود و انسان بسازد. اگرچه اسلام هم از آزادی زن و حقوق ویژۀ اوسخن گفته است، امّا بسی تفاوت است میان واژه ها و مصطلحات مشترک که هریک باردار معنایی جداگانه اند. نهایت راه زن غربی این است که همسری خوب باشد؛ و پیداست که چه مایه تفاوت است میان یک همسر خوب و یک مادر شایسته. آزادی زن غربی، در بهترین شکل، به تساوی او با مرد هم برتری می بخشد. به همین سبب، زن شایسته در مکتب الهی الگوی همۀ انسان های صالح است و نه فقط زنان صالح. قرآن کریم در ستایش از همسر «فرعون»، او را نمونۀ همۀ مؤمنان، خواه مرد و خواه زن، می شمارد:
{ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امرأَةَ فِرعَونَ}[18]
[خداوند همسر فرعون را نمونۀ همۀ مؤمنان برشمرد.]
همانگونه که گفته شد، آنچه در انسان اصالت دارد جان اوست. از این رو مایۀ سنجش میان دو انسان، امکان رشد روحی اوست. با توضیحی که گذشت، اگر هم در تفکر اسلامی، میان زن و مرد باشد، در کشاکش این تفاوت، برتری ازآنِ زن است. شاید پرسیده شود که اگر چنین است، چرا در برخی از امور اقتصادی برتری ازآنِ مرد است؛ مثلاً چرا در دریافت «دیه» و «قصاص»، زن بهره ای کمتر دارد؟ «دیه» و مانند آن، گاه برای حیوان نیز پرداخت می شوند. آیا این نشانگر آن است که در تراز ارزشمندی، آن حیوان جایگاهی ویژه دارد؟ در فرهنگ اسلامی، اینگونه تفاوت ها که به جسم مربوطند، هرگز سبب برتری یا فروتری انسان به شمار نمی آیند. لذا دیۀ مرد با تقوا و بی تقوا یکسان است و دیۀ مرد تقی و مرد اَتقی همسان می باشد، با اینکه قرآن کریم صریحاً مرد اَتقی را گرامی تر معرفی کرده است.
* سه – آموزش دینی به کودک
در بخشی از اعلامیۀ جهانی حقوق بشر آمده است که هیچکس مجاز نیست اعتقاد خود را به کودک بباوراند و او را بر دین و راهی که خود برگزیده، پرورش دهد. براین مبنا، باید کودک را آزاد نهاد تا خود، پس از یافتن بلوغ فکری، راه خویش را بر گزیند و آزادانه به دینی گرایش پیدا کند. خاستگاه این تعلیم همان پندار الحادی است که: همۀ افراد در آغاز از لحاظ فرهنگ و اندوخته های اعتقادی یکسان و برابرند و هرکس در رهگذر تجربه و دانش خود، به راهی می گرود.
اینک باید دید آیا در دیدگاه اسلامی نیز چنین است؟ آیا جانِ کودک صفحه ای است نانگاشته که هیچ نقشی برآن رقم نخورده است و از باوری تهی است؟ در تفکّر اسلامی، اندوخته ها و دریافت های انسان بر دو گونه اند. آن دسته که به تجربه و دانش مادی بشر مربوطند، اندک اندک در رهگذر عمر انسان فرا دست می آیند. امّا باورها واعتقادهای دینی و مکتبی از همان آغاز با سرشت هر انسانی همراهند.و همچنین اشاره کردیم که انسان دارای فطرتی خداخواه است که به یکسان در نهاد هر فرد به ودیعه نهاده شده است. قرآن کریم از این آفرینش شکوهمند فطری چنین تعبیر می کند:
{وَ نَفسٍ وَ ما سَوّیها}[19]
[سوگند به جان و آنچه آن راهموار و راست ساخت.]
اینک باید از خود بپرسید که همواری و راستی جان و دل از چیست و چگونه است. آیا روح انسان دارای اعضایی است تا به سبب کمال یافتن آنها، کمال یابد؟ بی تردید، همواری روح همان است که به دنبال آیۀ مزبور مورد تصریح قرار گرفته است:
{فَأَلهَمَها فُجُورَها و تَقویها}[20]
[سپس زشت کاری و پرهیزگاری را به آن الهام بخشید.]
پس هیچ انسانی با جانِ تهی از باور و اندیشه ی الهی زاده نمی شود. از این رو مربّیان کودک وظیفه دارند که ودیعه ی ایمان او را پاس دارند و اگر چنین نکنند، حقوق او را رعایت نکرده اند. ریشۀ اینگونه خطاها در اندیشۀ حقوقی غرب، در این است که غریبان همه چیز و از جمله قوانین حقوقی را در خدمت اهداف خود می خواهند و در پی آنند که به بهانۀ آزادی فکری، مربیان الهی را از انجام وظایف تربیتی خود باز دارند و آنگاه با پیشرفته ترین ابزارهای تبلیغی و فرهنگی، خود به شکار رمۀ مانده از شبان بپردازند.
مبانی اولیۀ حقوق اسلامی[21]
اسلام یک سلسله مبانی حقوقی دارد و در این زمینه اصولی دارد و قوانین خود را بر اساس آن اصول و مبانی وضع کرده است و چون عدالت عبارتست از«اعطاءِ کل ذی حق حقه» یعنی رساندن هر حقی به صاحبش باید ببینیم مطابق اصولی که از قرآن کریم و دستور پیشوایان دین استنباط می شود مبانی اولی حقوق اسلامی چیست؟ چطور می شود که بین انسان و یک شیءِ دیگر علاقه ی خاصی دیده می شود و نام آن حق است. و اگر کسی آن چیز را از دست او بگیرد گفته می شود حق او را از او سلب کرده؟ موجد این علاقه چیست؟
گفتم موجد این علاقه چیست! موجد یعنی به وجود آورنده، یعنی علت و سبب، نظام عالم نظام علت و معلول و سبب و مسبب است.
موجد یا علت یا سبب یا هر اسمی که می خواهید رویش بگذارید بر دو قسم است:
یا فاعلی است یا غایی.
یعنی چیزی که سبب به وجود آمدن چیزی می شود یا از آن جهت است که فاعل او و کننده اوست، مثلاً انسان که تکلم می کند فاعل کلام خویش است. و البته اگر این فاعل نبود آن فعل یعنی کلام و سخن هم نبود یا از آن جهت است که غایت و مقصد آن فعل است و آن فعل مقدمه و وسیله است برای به وجود آمدن آن غایت و مقصد.
باز مثل همان کسی که سخن می گوید که یک مقصد معینی از سخن خود دارد می خواهد طرف را قانع و وادار کند به یک کاری یا یک مطلبی را می خواهد به اطلاع او برساند، یا می خواهد چیزی از او بپرسد و امثال اینها، اگر این مقصد و این هدف نبود و اگر نبود اینکه این سخن وسیله ای است برای آن مقصد هرگز این سخن گفتن به وجود نمیامد.
پس سخنی که کسی می گوید یک علاقه با خودش دارد که علاقۀ فعل به فاعل است، یک علاقه هم با مقصدش دارد که علاقه وسیله و مقدمه با مقصد و ذی المقدمه است هر کدام از این دو سبب اگر نبود این عمل یعنی سخن گفتن به وجود نمیامد پس هر کدام از اینها موجد و به وجود آورنده ی او هستند.
در باب حق و ذیحق که می گوییم یک نوع علاقۀ خاص بین بشر و مخلوقات این عالم پیدا می شود و بشر در این عالم حقوقی برای خود قائل می گردد، باید ببینیم این علاقه از کجا پیدا می شود و چه رابطه ای بین آن دوتا هست؟ آیا از نوع علاقۀ وسیله و مقصد و مقدمه و ذی المقدمه است؟ یا از نوع علاقۀ فعل به فاعل است؟
* رابطه حقوق و جهان بینی:
بدون شک عقاید کلی یک مکتب در باب انسان و عالم و حیات و هستی تأثیر دارد در اعتقاد به نوع علاقۀ حقوقی که بین انسان و سایر موجودات پیدا می شود.
مثلاً بنابر فلسفه های مادی معنی ندارد که بگوییم علاقۀ غایی بین انسان و مواهب عالم است. چون علاقۀ غایی این است که بگوییم مواهب عالم که به وجود آمده برای انسان و بخاطر انسان بوده و این فرع بر این است که قبول کنیم یک نوع شعور کلی بر نوامیس عالم حکمفرماست و آن شعور کلی چیزی را برای چیزی و بخاطر چیز دیگر به وجود میاوردو اگر آن چیز دیگر و بخاطر آن چیز دیگر نبود این چیز بوجود نمیامد مثل اینکه می گوییم دندان در دهان به وجود آمده برای مضع و جوییدن، برای اینکه غذا به کمک جوییدن و ترشحات غده های زیر زبان یک مرحله هضم را در دهان پیدا میکند و برای مراحل بعدی وارد معده و روده بشود.
اما بنابر فلسفه های مادی هیچ نوع علاقۀ غایی بین حشرات وجود ندارد هیچ نمی شود گفت که فلان چیز بخار فلان چیز دیگر به وجود آمده هیچ چیزی برای هیچ چیز به وجود نیامده، هیچ چیزی مقدمه و وسیله چیز دیگر نیست اگر احیاناً یک موجود از موجود دیگر استفاده میکند نه از آن جهت است که آن یکی برای این یکی به وجود آمده بلکه تصادفاً آن یکی برای استفاده این یکی مفید واقع شده.
پی نوشتها:
[1] رساله الحقوق،حق الله،ص 9
[2] زمر،36
[3] سبأ ،41
[4] کشف الغطاء،ص 294،سطر1
[5] امام باقر (ع):«لا یزال المؤمن فی صلاة ما کان فی ذکر الله (عزّوجلّ) قائماً کان أو جالساً أو مضطجعاً.إنّ الله عزّوجلّ یقول:{إِنّ الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم}،وسائل الشیعه، کتاب الصلاة،باب 1 از ابواب الذکر، روایت 5
[6] معارج، 23
[7] مؤمنون ،9؛و مشبه آن در:انعام،92؛معارج،34
[8] بحار الانوار،ج 83، باب4 ، ص82 ، روایت 9
[9] رسالة الحقوق، حق الذمّه، ص 34
[10] نساء، 5
[11] نساء، 2؛ و مشابه آن در نساء 10
[12] صف،10-11
[13] توبه،24
[14] نور، 33
[15] حدید، 7
[16] توبه، 111
[17] نهج البلاغه، نامۀ 31، ص 129، بند 118
[18] تحریم، 11
[19] شمس، 7
[20] شمس، 8
[21] برگرفته است از کتاب بیست گفتار شهید مرتضی مطهری