با توجه به نکات ذیل باز خوانی ایات مربوط به صلح حدیبیه در شرایط فعلی کار ساز است والا لا.
1-زمان ان رسیده که مولایم امام خامنه ای مهر اسم با عنوان نیابت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انگشتری خود قرار دهد اگر قهرمانانه عمل کنیم.
2-نرمش قهرمانانه دستوری قرانی است
3-ارتباط نرمش قهرمانانه با ” مادر شرایط بدر وخیبریم”را درست درک کرده باشیم
4-نرمش قهرمانانه باید نوید فتح مکه را بدهد در غیر این صورت نرمش در برابر دشمن ذلیلانه خواهد بود.
[سوره النساء (4): آيه 90]
إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً
مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند، پيمان بسته، يا آنها كه به سوى شما مىآيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شدهاند (نه سر جنگ با شما دارند و نه توانايى مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما مسلط مىكند تا با شما پيكار كنند، بنا بر اين اگر از شما كنارهگيرى كردند و با شما پيكار ننمودند (بلكه) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمىدهد كه متعرض آنان شويد.
شان نزول:
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آوردهاند چنين استفاده مىشود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام” بنى ضمره” و” اشجع” وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنى ضمره نيز هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به پيغمبر اكرم صلی الله علیه واله وسلم پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حملهور شوند، پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد:” نه، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند”! پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى” مسعود بن رجيله” كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمدهاند، پيامبر صلی الله علیه واله وسلم نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمدهايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد صلی الله علیه واله وسلم ببنديم، هنگامى كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك طرف توانايى مبارزه با دشمنان شما را نداريم، چون عدد ما كم است، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما را داريم، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمدهايم كه با شما پيمان ترك تعرض ببنديم، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه به مسلمانان داد.
از پارهاى از روايات استفاده مىشود كه قسمتى از آيه درباره طايفه” بنى مدلج” نازل شده است كه خدمت پيامبر صلی الله علیه واله وسلم رسيدند و اظهار داشتند كه ما نه با شما همصدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مىداريم و پيامبر صلی الله علیه واله وسلم پيمان ترك مخاصمه با آنها بست.
استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند، در اين آيه دستور مىدهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند:
1- آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بستهاند.
(إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ) 2- كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما را در خود مىبينند، و نه توانايى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند.
(أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ).
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند و دسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چون اعلان بىطرفى كردهاند تعرض نسبت به آنها بر خلاف اصول عدالت و جوانمردى است.
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آن را مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بى طرفان تحريك شود مىفرمايد:” اگر خداوند بخواهد مىتواند آن (جمعيت ضعيفان) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند”.
(وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ) بنا بر اين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مىفرمايد:” اگر آنها از پيكار با شما كنارهگيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند به شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمىدهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشاريد”.
(فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا).
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير القاء سلام (افكندن صلح) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع، پيش از آنكه صلح كنند، معمولا از هم فاصله مىگيرند و حتى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مىكنند، گويى دور از هم ايستادهاند و اين پيشنهاد را بسوى هم پرتاب مىنمايند.
[سوره الأنفال (8): آيات 60 تا 64]
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64)
ترجمه:
60- در برابر آنها (دشمنان) آنچه توانايى داريد از” نيرو” آماده سازيد (و همچنين) اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد) تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را كه شما نمىشناسيد و خدا مىشناسد و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام) انفاق كنيد. به شما باز گردانده مىشود و به شما ستم نخواهد شد.
61- و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درا، و بر خدا تكيه كن كه او شنوا و داناست.
62- و اگر بخواهند تو را فريب دهند خدا براى تو كافى است او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مومنان تقويت كرد.
63- و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مىكردى كه در ميدان دلهاى آنها الفت بيفكنى نمىتوانستى ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.
64- اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى ميكنند براى حمايت تو كافى است.
تفسير نمونه، ج7، ص: 221
افزايش قدرت جنگى و هدف آن
به تناسب دستورات گذشته در زمينه جهاد اسلامى، در نخستين آيه مورد بحث به يك اصل حياتى كه در هر عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مىكند، و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.
نخست مىگويد” و در برابر دشمنان هر قدر توانايى داريد از نيرو و قدرت آماده سازيد” (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ).
يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آن گاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حد كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد.
سپس اضافه مىكند:” و همچنين به اندازه كافى اسبهاى ورزيده براى ميدان جهاد فراهم سازيد” (وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ).
” رباط” به معنى بستن و پيوند دادن است، و بيشتر به معنى بستن حيوان در نقطهاى براى نگهدارى و محافظت به كار رفته، سپس به همين تناسب به معنى محافظت و مراقبت به طور كلى آمده است، و” مرابطه” به معنى محافظت مرزها و همچنين به معنى مراقبت از هر چيز ديگر مىآيد، و به محل بستن و نگاهدارى حيوانات” رباط” گفته مىشود و بهمين تناسب كاروانسرا را عرب” رباط” مىگويد.در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1- در جمله كوتاه فوق يك اصل اساسى در زمينه جهاد اسلامى و حفظ موجوديت مسلمانان، و مجد و عظمت و افتخارات آنان بيان شده است، و تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مىكند.
كلمه” قوة” چه كلمه كوچك و پر معنايى است، نه تنها وسائل جنگى و سلاحهاى مدرن هر عصرى را در بر مىگيرد، بلكه تمام نيروها و قدرتهايى را كه به نوعى از انواع در پيروزى بر دشمن اثر دارد شامل مىشود، اعم از نيروهاى مادى و معنوى.
آنها كه گمان مىكنند راه پيروزى بر دشمن و حفظ موجوديت خويش تنها بستگى به كميت سلاحهاى جنگى دارد، سخت در اشتباهند، زيرا ما در همين ميدانهاى جنگ عصر خود ملتهايى را ديديم كه با نفرات و اسلحه كمتر در برابر ملتهاى نيرومندتر و با سلاحى پيشرفتهتر پيروز شدند، مانند ملت مسلمان الجزائر در برابر دولت نيرومند فرانسه!.
بنا بر اين علاوه بر اينكه بايد از پيشرفتهترين سلاحهاى هر زمان- به عنوان يك وظيفه قطعى اسلامى- بهرهگيرى كرد، بايد به تقويت روحيه و ايمان سربازان كه قوة و نيروى مهمترى است پرداخت.
از قدرتهاى اقتصادى، فرهنگى، سياسى، كه آنها نيز در مفهوم” قوة” مندرج هستند و نقش بسيار مؤثرى در پيروزى بر دشمن دارد نيز نبايد غفلت كرد.
جالب اين است كه در روايات اسلامى براى كلمه” قوة” تفسيرهاى گوناگونى شده كه از وسعت مفهوم اين كلمه حكايت مىكند، مثلا در بعضى از روايات مىخوانيم كه پيامبر ص فرمود منظور از قوة” تير” است «1».
و در روايت ديگرى كه در تفسير” على بن ابراهيم” آمده مىخوانيم كه منظور از آن هر گونه اسلحه است «2».
و باز در روايتى كه در تفسير عياشى آمده مىخوانيم كه منظور از آن شمشير و سپر است. «3»
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 164 و 165.
و بالآخره در روايت ديگر كه در كتاب” من لا يحضر” آمده مىخوانيم:
” منه الخضاب السواد” «1»:” يكى از مصداقهاى قوة در آيه موهاى سفيد را به وسيله رنگ سياه كردن است”! يعنى اسلام حتى رنگ موها را كه به سرباز بزرگسال چهره جوانترى مىدهد تا دشمن مرعوب گردد از نظر دور نداشته است، و اين نشان مىدهد كه چه اندازه مفهوم” قوة” در آيه فوق وسيع است.
بنا بر اين آنها كه تنها پارهاى از روايات را ديدهاند و كلمه” قوة” را به يك مصداق، محدود ساختهاند گرفتار اشتباه عجيبى شدهاند.
به عقيده ما اگر اين دستور بزرگ اسلامى (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ) به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ، عالم و غير عالم، نويسنده و گوينده، سرباز و افسر، كشاورز و بازرگان، در زندگى خود آن را بكار بندند، براى جبران عقبماندگيشان كافى است.
سيره عملى پيامبر ص و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مىدهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمىكردند، در تهيه سلاح و نفرات، تقويت روحيه سربازان، انتخاب محل اردوگاه، و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هر گونه تاكتيك جنگى، هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمىداشتند.
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 165.
معروف است كه در ايام جنگ” حنين” به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم خبر دادند كه سلاح تازه مؤثرى در” يمن” اختراع شده است، پيامبر صلی الله علیه واله وسلم فورا كسانى را به يمن فرستاد تا آن سلاح را براى ارتش اسلام تهيه كنند!.
در حوادث جنگ احد مىخوانيم كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم در مقابل شعار بت پرستان اعل هبل، اعل هبل” سربلند باد بت بزرگ هبل …” شعار كوبندهتر و نافذترى به مسلمانان تعليم داد تا بگويند”
اللَّه اعلى و اجل
“:” خدا برتر و بالاتر از همه چيز است، و در برابر شعار” ان لنا العزى و لا عزى لكم”:” بت بزرگ عزى براى ماست و شما عزى نداريد” بگويند:”
اللَّه مولانا و لا مولا لكم”:” خداوند ولى و سرپرست و تكيه گاه ماست و شما تكيه گاهى نداريد”.
اين نشان مىدهد كه پيامبر ص و مسلمانان حتى از تاثير يك شعار قوى در برابر دشمن غافل نبودند، و بهترين آن را براى خود انتخاب مىكردند.
دستور مهم فقهى اسلام در زمينه” مسابقه تيراندازى و اسب سوارى” كه حتى برد و باخت مالى را در زمينه آن تجويز كرده، و مسلمانان را به اين مسابقه دعوت نموده است، نمونه ديگرى از بينش عميق اسلام در زمينه آمادگى در برابر دشمن است.
2- نكته مهم ديگرى كه از آيه فوق استفاده مىشود رمز جهانى و جاويدانى بودن آئين اسلام است، زيرا مفاهيم و محتويات اين آئين آن چنان گسترده است كه با گذشت زمان به كهنگى و فرسودگى نمىگرايد، جمله” و أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ” هزار سال پيش مفهوم زندهاى داشت، و امروز هم چنين است، و ده هزار سال ديگر هم مفهوم آن هم چنان زنده باقى خواهد ماند، زيرا هر سلاح و قدرتى در آينده نيز پيدا شود در كلمه جامع” قوة” نهفته است چون جمله” ما استطعتم”” عام” و كلمه” قوة” كه به صورت” نكره” آمده است عموميت آن را تقويت كرده و هر گونه نيرويى را شامل مىشود.
3- در اينجا يك سؤال پيش مىآيد و آن اينكه چرا بعد از ذكر كلمه” قوة” كه مفهومى چنين گسترده دارد مسئله اسبهاى ورزيده جنگى مطرح شده است؟.
پاسخ اين سؤال با يك جمله روشن مىشود و آن اينكه آيه فوق در عين اينكه يك دستور وسيع براى همه قرون و اعصار بيان نموده، دستور خاصى هم براى عصر پيامبر ص، عصر نزول قرآن نيز بيان داشته است، در حقيقت اين مفهوم كلى را با ذكر يك مثال روشن براى نياز آن عصر و زمان پياده كرده است، زيرا اسب اگر چه در ميدانهاى جنگ امروز با وجود تانكها و زرهپوشها و هواپيماها و هلىكوپترها نقش چندانى ندارد ولى در آن عصر براى رزمندگان شجاع و پيشرو وسيله چابك و سريعى محسوب مىشد.
هدف نهايى تهيه سلاح و افزايش قدرت جنگى
سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع مىكند و مىگويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را بانواع سلاحهاى مخرب و ويرانگر درو كنيد، و آباديها و زمينها را به ويرانى بكشانيد هدف اين نيست كه سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد، و هدف اين نيست كه اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد، بلكه هدف اين است كه” با اين وسائل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد” (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ).
زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست، آنها چيزى جز منطق زور نمىفهمند!.
اگر مسلمانان ضعيف باشند همه گونه تحميلات به آنها مىشود، اما هنگامى كه كسب قدرت كافى كنند دشمنان حق و عدالت و دشمنان استقلال و آزادى بوحشت مىافتند و سر جاى خود مىنشينند.
در حقيقت اين تعبير شبيه تعبير” فِي سَبِيلِ اللَّهِ” و يا” جهاد فِي سَبِيلِ اللَّهِ” است كه نشان مىدهد جهاد و دفاع اسلامى نه بشكل كشورگشايى سلاطين
پيشين، و نه توسعهطلبى استعمارگران و امپرياليستهاى امروز، و نه به صورت غارتگرى قبائل عرب جاهلى است، بلكه همه براى خدا، و در راه خدا، و در مسير احياى حق و عدالت است.
سپس اضافه مىكند،” علاوه بر اين دشمنانى كه مىشناسيد دشمنان ديگرى نيز داريد كه آنها را نمىشناسيد” و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مىترسند و بر سر جاى خود مىنشينند (وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1- گرچه مفسران در باره اين گروه احتمالات گوناگونى دادهاند: بعضى آن را اشاره به گروهى از يهود مدينه دانستهاند كه عداوت خود را مخفى مىداشتند، و بعضى ديگر آن را اشاره به دشمنان آينده مسلمانان همچون امپراطورى روم و دربار ساسانيان كه در آن روز مسلمانان احتمال در گيرى با آنها را نمىدادند، دانستهاند، ولى آنچه صحيحتر به نظر مىرسد آن است كه منظور منافقانند زيرا آنها در ميان صفوف مسلمين به طور ناشناخته وجود داشتند و در صورت آمادگى كامل سپاه اسلام آنان نيز به وحشت مىافتادند و دست و پاى خود را جمع مىكردند.
شاهد اين موضوع آيه 101 سوره توبه است كه مىگويد” وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ”:” بعضى از اهل مدينه در نفاق و دورويى جسور و سركش هستند تو آنها را نمىشناسى ولى ما آنها را مىشناسيم”.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام گروههاى دشمنان ناشناخته اسلام اعم از منافقان و غير آنها در مفهوم آيه جمع باشند.
2- آيه متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اينكه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شده خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوة را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند و اگر به راستى مسلمانان چنين نكتهاى را در نظر مىداشتند هيچگاه گرفتار حملات غافلگيرانه دشمنان نيرومند نمىشدند.
و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مىكند و آن اينكه تهيه نيرو و قوه كافى و ابزار و اسلحه جنگى، و وسائل مختلف دفاعى، نياز به سرمايه مالى دارد، لذا به مسلمانان دستور مىدهد كه بايد با همكارى عموم اين سرمايه را فراهم سازند، و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا دادهايد و هرگز گم نخواهد شد” و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد” (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ).و تمام آنها و بيشتر از آن به شما مىرسد” و هيچگونه ستمى بر شما وارد نمىگردد” (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).
اين پاداش، هم در زندگى اين جهان از طريق پيروزى اسلام و شوكت و عظمت آن به شما مىرسد، زيرا يك ملت ضعيف و مغلوب سرمايههاى مالى او نيز بخطر خواهد افتاد و امنيت و آرامش و استقلال خويش را نيز از دست خواهد داد، بنا بر اين ثروتهايى كه در اين راه صرف مىشود از طريق ديگر و در سطحى بالاتر عائد انفاق كنندگان خواهد شد.
و هم پاداش بزرگترى در جهان ديگر در جوار رحمت پروردگار در انتظار شماست با اين حال نه تنها ظلم و ستمى بر شما نخواهد رفت بلكه بالاترين سود و بهره را خواهيد برد.
جالب توجه اينكه در جمله بالا كلمه” شيء” كه مفهوم وسيعى دارد بكار رفته، يعنى هر گونه چيزى اعم از جان و مال و قدرت فكرى يا نيروى منطق و يا هر گونه سرمايه ديگرى را در راه تقويت بنيه دفاعى و نظامى مسلمانان در برابر دشمن انفاق كنيد از خدا پنهان نخواهد ماند و آن را محفوظ داشته و به موقع به شما مىدهد.
در تفسير جمله” وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ” اين احتمال را نيز بعضى از مفسران دادهاند كه جمله عطف به جمله” ترهبون” باشد يعنى اگر نيروى كافى براى مقابله با دشمنان فراهم سازيد آنها از حمله به شما وحشت مىكنند و توانايى بر ظلم و ستم كردن به شما نخواهند داشت بنا بر اين ظلم و ستمى بر شما واقع نمىشود.
هدف و اركان جهاد اسلامى
نكته ديگرى كه از آيه فوق استفاده مىشود و پاسخگوى بسيارى از سؤالات و ايرادهاى خردهگيران و افراد ناآگاه خواهد بود شكل و هدف و برنامه جهاد اسلامى است آيه به روشنى مىگويد هدف اين نيست كه انسانها را به كشتن دهيد و هدف اين نيست كه به حقوق ديگران تجاوز كنيد، بلكه همانطور كه گفتيم هدف اصلى اين است كه دشمنان بترسند و به شما تجاوز نكنند و زور نگويند، و تمام تلاش و كوشش شما بايد در كوتاه كردن شر دشمنان خدا و حق و عدالت خلاصه شود.
آيا مخالفان يك چنين تصويرى از جهاد اسلامى را كه قرآن با صراحت در آيه فوق آورده در ذهن خود ترسيم كردهاند كه پشت سر هم به اين قانون اسلامى حمله مىكنند، گاهى مىگويند اسلام آئين شمشير است، و گاهى مىگويند اسلام براى تحميل عقيده متوسل به اسلحه شده است، و گاهى پيامبر اسلام را با ساير كشورگشايان تاريخ مقايسه مىكنند! به عقيده ما جواب همه اينگونه ايرادها آن است كه به قرآن باز گردند و در هدف نهايى اين برنامه بينديشند تا همه چيز برانها روشن شود.
آمادگى براى صلح
با اينكه آيه گذشته به قدر كافى هدف جهاد اسلامى را مشخص مىساخت ولى آيه بعد كه پيرامون صلح با دشمن بحث مىكند اين حقيقت را روشنتر مىسازد، مىگويد” اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز دست آنها را عقب نزن و تمايل نشان ده” (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها).
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد كه اگر آنها به سوى صلح پر و بال بگشايند تو هم به سوى آن پر و بال بگشاى، زيرا” جنحوا” از ماده” جنوح” به معنى” تمايل” آمده و به پر پرندگان نيز جناح گفته مىشود زيرا هر يك از بالهاى آنها به يك طرف متمايل است بنا بر اين در تفسير آيه هم از ريشه لغت مىتوان استفاده كرد و هم از مفهوم ثانوى آن.
و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد گرفتار ترديدها و دو دلىها مىشوند به پيامبر دستور مىدهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرائط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير” و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مىشنود و هم از نيات شما آگاه است” (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مىدهد كه ممكن است در پيشنهادهاى صلح خدعه و نيرنگى در كار باشد و صلح را مقدمهاى براى ضربه غافلگيرانهاى قرار دهند يا هدفشان تاخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد اما از اين موضوع نيز نگرانى به خود راه مده زيرا خداوند كفايت كار تو را مىكند و در همه حال پشتيبان تو است (وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ)سابقه زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا” اوست كه تو را با يارى خود و بوسيله مؤمنان پاكدل تقويت كرد” (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ).
بارها خطرات بزرگى براى تو فراهم ساختند و نقشههاى خطرناكى طرح كردند كه از طريق عادى غلبه بر آن ممكن نبود اما او تو را در برابر همه اينها حفظ كرد.
به علاوه اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفتهاند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد” و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كرد” (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).
ساليان دراز در ميان طايفه اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزى بود و سينههاى آنها مالامال كينه و عداوت، آن چنان كه هيچ كس باور نمىكرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند و در يك صف قرار گيرند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايه نزول قرآن انجام داد، نه تنها اوس و خزرج كه از طايفه انصار بودند چنين كشمكش را داشتند ياران مهاجر پيامبر كه از مكه آمده بودند نيز پيش از اسلام با هم الفت دوستى نداشتند و چه بسا سينههايشان از كينههاى يكديگر پر بود اما خداوند همه آن كينهها را شست و از ميان برد بطورى كه از سيصد و سيزده نفر رزمندگان بدر كه حدود هشتاد نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند ارتشى كوچك اما يك پارچه و نيرومند، متحد و متفق بوجود آمد كه دشمن قوى پنجه خود را، در هم شكستند.
سپس اضافه مىكند فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكانپذير نبود” اگر تمام آنچه را در روى زمين خرج مىكردى هيچ گاه نمىتوانستى در ميان دلهايشان الفت ايجاد كنى (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).” ولى اين خدا بود كه در ميان آنها بوسيله ايمان الفت ايجاد كرد” (وَ لكِنَّ
اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ).
آنها كه بوضع روحيه افراد لجوج و كينهتوز مخصوصا اقوام بى خبرى همچون مردم عصر جاهليت آشنا هستند ميدانند اينگونه كينهها و عداوتها را نه بوسيله مال و ثروت مىشود شستشو كرد نه با جاه و مقام، تنها راه فرو نشاندن آن انتقام است همان انتقامى كه به صورت زنجيرهاى تكرار خواهد شد و در هر بار چهره زشت آن هولناكتر و دامنه آن وسيعتر خواهد گرديد، تنها چيزى كه مىتواند آن كينههاى راسخ و ريشهدار را از ميان ببرد ايجاد يك نوع انقلاب و دگرگونى در افكار و انديشهها و جانها است، آن چنان انقلابى كه شخصيتها را دگرگون سازد و طرز تفكرها را عوض كند و در سطحى بسيار بالاتر از آنچه بودند قرار گيرند به طورى كه اعمال گذشته در نظرشان پست و ناچيز و ابلهانه جلوه كند و به دنبال آن دست به يك خانه تكانى در اعماق وجود خود بزنند و زبالههاى كينه و قساوت و انتقامجويى و تعصبهاى قبيلهاى و مانند آن را بيرون بريزند و اين كارى است كه از پول و ثروت هرگز ساخته نيست بلكه تنها در سايه ايمان و توحيد واقعى امكانپذير است.
و در پايان آيه اضافه مىكند” خداوند عزيز و حكيم است” (إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
عزت او ايجاب مىكند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مىشود كه همه كارهايش روى حساب باشد و لذا برنامه حساب شدهاى دلهاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را بوسيله آنها در همه جهان پخش كند.
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1- بعضى از مفسران آيه فوق را تنها اشاره به اختلافات” اوس” و” خزرج” كه از انصار بودند دانستهاند ولى با توجه به اين كه مهاجران و انصار هر دو در يك صف به يارى پيغمبر بر خواستند روشن مىشود كه مفهوم آيه يك مفهوم وسيع است شايد آنها چنين فكر كردهاند كه تنها اختلاف در ميان اوس و خزرج بود در حالى كه هزار گونه اختلاف و شكاف اجتماعى ميان طبقه فقير و غنى بوده و آقا كوچك و بزرگ اين قبيله و آن قبيله وجود داشت شكافهايى كه در سايه اسلام پر شد و آثار آن بر طرف گشت آن چنان كه قرآن در جاى ديگر ميگويد وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً” اين نعمت بزرگ خدا را به خاطر داشته باشيد كه شما با هم دشمن بوديد او در ميان دلهايتان الفت ايجاد كرد و در پرتو نعمتش برادر يك دگر شديد (آل عمران 103).
[حلقه اتصال ايمان]
2- اين قانون تنها مربوط به مسلمانان نخستين نبوده امروز هم كه اسلام سايه خود را بر سر یک ونیم میلیارد مسلمان جهان گسترده و از نژادهاى مختلف و اقوام كاملا متفاوت و گروههاى اجتماعى متنوع پيروانى دارد هيچ حلقه اتصالى نمىتواند آنها را بهم متحد و مربوط سازد (جز حلقه اتصال ايمان و توحيد) اموال، ثروتها و تشويقهاى مادى و كنگرهها و كنفرانسها به تنهايى كارى از آنها ساخته نيست بايد همان شعلهاى در دلها افروخته شود كه در قلوب مسلمانان نخستين بود و نصرت و پيروزى نيز تنها از همين راه اخوت اسلامى ميسر است.
در آخرين آيه مورد بحث براى تقويت روحيه پاك پيامبر ص روى سخن را به او كرده مىگويد:” اى پيامبر خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى ميكنند براى حمايت تو كافى هستند” و با كمك آنها مىتوانى به هدف خود نائل شوى (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).
بعضى از مفسران نقل كردهاند كه اين آيه هنگامى نازل شد كه طائفه يهود” بنى قريظه” و” بنى نضير” به پيامبر ص گفتند ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم (و ترا يارى خواهيم كرد) آيه بالا نازل شد و به پيامبر ص هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيه گاه خود را تنها خدا و مؤمنان قرار دهد «1».
حافظ” ابو نعيم” كه از علماى معروف اهل سنت است در كتاب فضائل الصحابه به اسناد خود نقل كرده كه اين آيه در باره على بن ابى طالب نازل شده و منظور از مؤمنين على علیه السلام است «2».
كرارا گفتهايم كه اينگونه تفسيرها و شان نزولها آيه را منحصر و محدود نمىكند بلكه منظور اين است شخصى مانند على علیه السلام كه در صف اول مؤمنان قرار دارد نخستين تكيه گاه پيامبر بعد از خدا از ميان مسلمين است هر چند كه ديگر مؤمنان نيز در صفوف بعد يار و ياور پيامبر ص صلی الله علیه واله وسلم هستند.
__________________________________________________
(1) تفسير تبيان جلد 5 ص 152.
(2) الغدير جلد 2 صفحه 51.
تفسير نمونه، ج7، ص: 235
[سوره محمد (47): آيه 35]
فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35)
ترجمه:
35- هرگز سست نشويد و دشمنان را به صلح (ذلتبار) دعوت نكنيد در حالى كه شما برتريد و خداوند با شماست و چيزى از ثواب اعمالتان را هرگز كم نمىكند
تفسير: صلح بيجا و ذلتبار!
در تعقيب آيات گذشته پيرامون مسئله جهاد اين آيه به يكى از نكات مهم پيرامون” جهاد” اشاره مىكند و آن اينكه افراد سست و ضعيف الايمان براى فرار از زير بار جهاد و مشكلات ميدان جنگ غالبا مساله صلح را مطرح مىكنند، مسلما صلح بسيار خوب است اما در جاى خود، صلحى كه تامين اهداف والاى اسلامى كند، و حيثيت و عظمت و آبروى مسلمين را حفظ نمايد، نه صلحى كه آنها را به خوارى و ذلت كشاند.
لذا مىفرمايد:” اكنون كه دستورهاى گذشته را شنيديد سست نشويد و دشمنان را دعوت به صلح نكنيد در حالى كه شما برتريد” (فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ) «1».
يعنى حالا كه نشانههاى پيروزى و برترى شما آشكار شده چگونه با پيشنهاد صلح كه مفهومش عقبنشينى و شكست است پيروزيهاى خود را عقيم مىگذاريد؟
اين در حقيقت صلح نيست، اين تسليم و سازشى است كه از سستى و زبونى سرچشمه مىگيرد، اين يك نوع عافيتطلبى زشتى است كه عواقب دردناك و خطرناك به بار مىآورد.
__________________________________________________
(1)” تدعوا” مجزوم است و عطف بر” لا تهنوا” مىباشد و در معنى چنين است” لا تهنوا و لا تدعوا الى السلم”.
و در ذيل آيه براى تقويت روحيه مسلمين مجاهد مىافزايد:” و خدا با شما است، و ثواب اعمالتان را هرگز نمىكاهد” (وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ) كسى كه خدا با او است همه عوامل پيروزى را در اختيار دارد، هرگز احساس تنهايى نمىكند، ضعف و سستى به خود راه نمىدهد، به نام صلح، تسليم دشمن نمىشود، و فراوردههاى خونهاى شهيدان را در لحظات حساس به باد نمىدهد.
” لن يتركم” از ماده” وتر” (بر وزن سطر) به معنى منفرد است، و لذا به كسانى كه بعضى از بستگان نزديكشان كشته مىشود و آنها تنها مىمانند” وتر” (بر وزن فكر) مىگويند، و به معنى نقصان و كمبود نيز آمده است و در آيه مورد بحث كنايه زيبايى از اين مطلب است كه خداوند شما را تنها نمىگذارد و اجر و پاداش اعمالتان را همراه شما مىكند.
به خصوص اينكه مىدانيد هر گامى در راه جهاد برداريد براى شما ثبت مىشود، نه تنها چيزى از پاداشتان را كم نمىگذارد كه از فضل و كرمش نيز بر آن مىافزايد.
از آنچه گفتيم روشن شد كه آيه مورد بحث هيچ تضادى با آيه 61 سوره انفال ندارد، آنجا كه مىفرمايد وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ:” اگر آنها تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح درآ، و بر خدا تكيه كن كه او شنوا و دانا است” تا يكى را ناسخ ديگرى قرار دهيم.
بلكه هر يك از اين دو ناظر به مورد خاصى است، يكى اشاره به” صلح معقول” و ديگرى” صلح نابجا” است، يكى صلحى است كه منافع مسلمين را كاملا تامين مىكند، و ديگرى صلحى است كه از ناحيه مسلمانان ضعيف و سست در آستانه پيروزيها مطرح مىگردد.
و لذا به دنبال آيه سوره انفال مىگويد: وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ:” اما اگر آنها بخواهند با مطرح كردن صلح تو را فريب دهند و نيرنگى در كار باشد هرگز تسليم مشو، و نگرانى به خود راه مده، چرا كه خداوند پشتيبان تو است.
امير مؤمنان على ع در فرمان مالك اشتر به هر دو قسم از صلح اشاره كرده، مىفرمايد:
و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و للَّه فيه رضا: هر گاه دشمن تو را به صلحى دعوت كند كه رضاى خدا در آن بوده باشد پيشنهاد صلح را رد مكن «1» مطرح شدن صلح از ناحيه دشمن از يك سو و توام بودن با رضاى خدا از سوى ديگر، تقسيم شدن صلح را به دو قسم كه در بالا گفتيم نشان مىدهد.
به هر حال امراى مسلمين بايد در تشخيص موارد صلح و جنگ كه از پيچيده- ترين و ظريفترين مسائل سرنوشتساز است فوق العاده دقيق و هوشيار باشند، چرا كه كمترين اشتباه محاسبه در اين جهت عواقب مرگبارى را به دنبال دارد.
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” نامه 53.
[سوره الأحزاب (33): آيه 40]
ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً
ترجمه:
40- محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.
تفسير: مساله خاتميت اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر ص با” همسر مطلقه زيد” براى شكستن يك سنت غلط جاهلى، بيان مىدارد، و جواب كوتاه و فشردهاى است به عنوان آخرين جواب، و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مىكند.
نخست مىفرمايد:” محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود” (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ).نه” زيد” و نه ديگرى، و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يك عادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى و خويشاوندى.
البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام” قاسم” و” طيب” و” طاهر” و” ابراهيم” داشت، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ، چشم از جهان بستند، و لذا نام” رجال” (مردان) بر آنها اطلاق نشد «1».
__________________________________________________
(1)” تفسير قرطبى” و تفسير” الميزان” ذيل آيه مورد بحث.
امام حسن و امام حسين ع كه آنها را فرزندان پيامبر ص مىخواندند، گرچه به سنين بالا رسيدند، ولى به هنگام نزول اين آيه هنوز كودك بودند، بنا بر اين جمله ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ كه به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است.
و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر ص مىخوانيم” انا و على أبوا هذه الامة”:” من و على پدران اين امتيم” مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است.با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد كه قرآن فلسفه آن را صريحا شكستن سنتهاى نادرست ذكر كرده چيزى نبود كه باعث گفتگو در ميان اين و آن شود، و يا به خواهند آن را دستاويز براى مقاصد سوء خود كنند.
سپس مىافزايد: ارتباط پيامبر ص با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مىباشد” او رسول اللَّه و خاتم النبيين است” (وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ).
بنا بر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مىكند، و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مىنمايد، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مىشود.
از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عين حال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است، چرا كه علاقه او علاقه رسول به امت مىباشد، آنهم رسولى كه مىداند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، و بايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيشبينى كند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده، از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينهها، و لذا در پايان آيه مىفرمايد:” خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست” (وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً).
اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن، به معنى” خاتم المرسلين” بودن نيز هست، و اينكه بعضى از دينسازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيدهاند كه قرآن پيامبر اسلام ص را خاتم انبياء شمرده، نه” خاتم رسولان” اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى خاتم رسولان نيز هست، زيرا مرحله” رسالت” مرحلهاى است فراتر از مرحله” نبوت” اين سخن درست به اين مىماند كه بگوئيم: فلان كس در سرزمين حجاز نيست، چنين كسى مسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست، ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنا بر اين اگر پيامبر را” خاتم المرسلين” مىناميد ممكن بود” خاتم انبياء” نباشد، اما وقتى مىگويد او” خاتم انبياء” است، مسلما” خاتم رسولان” نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت” نبى” و” رسول” نسبت” عموم و خصوص مطلق” است (باز هم دقت كنيد).
نكته ها:
1-” خاتم” چيست؟
” خاتم” (بر وزن حاتم) آن گونه كه ارباب لغت گفتهاند به معنى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مىشود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مىكنند.
در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مىخواهند در نامه يا ظرف يا خانهاى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روى قفل آن ماده چسبندهاى مىگذارند، و روى آن مهرى مىزنند كه امروز از آن تعبير به” لاك و مهر” مىشود.
و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شىء چسبنده
شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مىزنند” خاتم” مىگويند، و از آنجا كه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مىكردند لذا در متون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مىخوانيم” ما يوضع على الطينة” (چيزى بر گل مىزنند) «1».
اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه” ختم” به معنى” پايان” گرفته شده، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن) در خاتمه و پايان قرار مىگيرد نام” خاتم” بر وسيله آن گذارده شده است.
و اگر مىبينيم يكى از معانى” خاتم” انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقش مهرها را معمولا روى انگشترهايشان مىكندند، و به وسيله انگشتر نامهها را مهر مىكردند، لذا در حالات پيامبر ص و ائمه هدى ع و شخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مىشود نقش خاتم آنها است.
مرحوم” كلينى” در” كافى” از امام صادق ع چنين نقل مىكند:
ان خاتم رسول اللَّه كان من فضة نقشه محمد رسول اللَّه:” انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول اللَّه بود” «2».
در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادث سال ششم هجرى اين بود كه پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين به خاطر آن بود كه به او عرض كردند پادشاهان نامههاى بدون مهر را نمىخوانند «3».
در كتاب” طبقات” نيز آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترى برايش ساختند كه روى آن” محمد رسول اللَّه” حك شده
__________________________________________________
(1) لسان العرب و قاموس اللغة ماده ختم (الخاتم ما يوضع على الطينة).
(2) اين خبر را بيهقى نيز در سنن جلد 10 صفحه 128 آورده است.
(3) سفينة البحار جلد 1 صفحه 386.
بود، و نامههاى خود را با آن مهر مىكرد «1».
با اين بيان به خوبى روشن مىشود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مىشود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهايى مىگفتند كه با آن نامهها را مهر مىكردند.
بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است، مانند الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ:” امروز- روز قيامت- مهر بر دهانشان مىنهيم و دستهاى آنها با ما سخن مىگويد” (يس- 65).
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ:” خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان) مهر نهاده (به گونهاى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمىكند) و بر چشمهاى آنها پردهاى است” (بقره- 7).
از اينجا معلوم مىشود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام ص و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كردهاند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بودهاند، و يا خود را به بىاطلاعى زدهاند، و گرنه هر كس كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مىداند كلمه” خاتم النبيين” به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.
وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچهگانهاى پيدا خواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مىشد، زيرا مىدانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام ص را فوق العاده تنزل دادهايم، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگار نيست. لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كاررفته همه جا به معنى” پايان دادن و مهر نهادن” آمده است.
__________________________________________________
(1)” طبقات كبرى” جلد 1 صفحه 258
2- دلائل خاتميت پيامبر اسلام (ص)
آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام ص منحصر به آن نمىباشد، چه اينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مىكند، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است.
از جمله در آيه 19 سوره انعام مىخوانيم: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مىرسد انذار كنم (و به سوى خدا دعوت نمايم).
وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها مىرسد) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام را از يك سو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مىسازد.
آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام ص را براى جهانيان اثبات مىكند مانند تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً:” جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بندهاش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند” (فرقان آيه 1).
و مانند وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً:” ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم” (توبه آيه 28).
و آيه قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً:” بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم” (اعراف آيه 158).
با توجه به وسعت مفهوم” عالمين” و” ناس” و” كافة” نيز مؤيد اين معنى است از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يك سو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشنتر مىسازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مىكنيم! 1- در حديث معروفى از پيامبر ص مىخوانيم كه فرمود:حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة:
” حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام” «1».اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مىباشد.
گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجيء غيره نيز نقل شده است:
” حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد”»
.
2- حديث معروف” منزله” كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على ع و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسول خدا ص، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مىكند، زيرا در اين حديث مىخوانيم: پيامبر به على ع فرمود:انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى:
” تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست” (بنا بر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت) «3».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد دوم صفحه 260 باب 31 حديث 17.
(2)” اصول كافى” جلد اول” باب البدع و الرأى و المقاييس” حديث 19.
(3) اين حديث را” محب الدين طبرى” در” ذخائر العقبى” صفحه 79 (طبع مكتبة القدس) و” ابن حجر” در” صواعق المحرقه” صفحه 177 (طبع مكتبة القاهره) و تاريخ بغداد جلد 7 صفحه 452 (طبع السعاده) و كتب ديگرى همچون” كنز العمال” و” منتخب كنز العمال” و” ينابيع الموده” نقل كردهاند (براى توضيح بيشتر در باره حديث منزله به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 346 مراجعه فرمائيد).
3- اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود:
مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما رأينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فكنت انا تلك اللبنة:” مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم”! اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است:و انا خاتم النبيين.و در حديث ديگرى در ذيل آن مىخوانيم:جئت فختمت الانبياء:” آمدم و پيامبران را پايان دادم” «1».
و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب) و مسند احمد حنبل، و صحيح ترمذى، و نسايى و كتب ديگر نقل شده، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آورده اند.
4- در بسيارى از خطبههاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم چنين مىخوانيم:امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته:او (محمد صلی الله علیه واله وسلم) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود”.
و در خطبه 133 چنين آمده است:ارسله على حين فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى:” او را پس از يك دوران فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود”.
__________________________________________________
(1) صحيح مسلم جلد 4 صفحه 1790 و 1791 (باب ذكر كونه (صلی الله علیه واله وسلم) خاتم النبيين از كتاب الفضائل).
و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامههاى انبياء و پيامبران پيشين مىفرمايد:
الى ان بعث اللَّه سبحانه محمدا رسول اللَّه (صلی الله علیه واله وسلم) لانجاز عدته و اتمام نبوته:
” تا زمانى كه خداوند سبحان محمد صلی الله علیه واله وسلم رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعدههايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود”.
5- و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبهاى كه پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مىفرمايد:الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم:” حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آن چنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت:
اللهم اشهد انى قد بلغت:” خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم” «1».
6- در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق علیه السلام آمده است چنين مىخوانيم:ان اللَّه ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا:” خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنا بر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت” «2».
حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة 135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص پيامبر صلی الله علیه واله وسلم و پيشوايان
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 21 صفحه 381.
(2)” اصول كافى” جلد اول.
بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است «1».
3- پاسخ چند سؤال
1- خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است؟
نخستين سؤالى كه در اين بحث مطرح مىشود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمىبينيم كه انسانهاى امروز در مرحلهاى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازهاى محروم گردد؟
” پاسخ” اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مىشود و آن اينكه: گاه انسان به مرحلهاى از بلوغ فكرى و فرهنگى مىرسد كه مىتواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازهاى داشته باشد.
اين درست به آن مىماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمىدهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مىپردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مىدهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مىكندبنا بر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازهاى پا به عرصه وجود بگذارد .
__________________________________________________
(1)- معالم النبوه- بخش نصوص خاتميت.
و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختيار او بگذارد.
بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است.
اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مىباشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه” تبيين” و” توضيح اين اصول” و” عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها” بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست.
2- قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مىسازد؟
گذشته از مساله سير تكاملى بشر كه در سؤال اول مطرح بود سؤال ديگرى نيز در اينجا عنوان مىشود و آن اينكه مىدانيم مقتضيات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است، در حالى كه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مىتواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد؟
اين سؤال را نيز با توجه به نكته زير مىتوان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه:
اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مىتواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جايى براى اين ايراد نيست.
فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مىشود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام” بيمه” با شاخههاى متعددش به هيچوجه موجود نبود «1» و همچنين انواع شركتهايى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده، ولى با اينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان” لزوم وفاء به عهد و عقد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ- اى كسانى كه ايمان آوردهايد به قرار دادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مىتواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت.
بنا بر اين قانون كلى در اين زمينه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.
مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لا ضرركه به وسيله آن مىتوان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.
__________________________________________________
(1) البته در اسلام موضوعاتى شبيه به بيمه در محدوده خاصى وجود دارد مانند مساله” ضمان جريره” يا” تعلق ديه خطاى محض به عاقله” ولى همانگونه كه گفتيم اينها فقط شباهتى به اين مساله دارند.
گذشته از اين مساله” لزوم حفظ نظام جامعه” و” وجوب مقدمه واجب” و مساله” تقديم اهم بر مهم” نيز مىتواند در موارد بسيار گستردهاى حلال مشكلات گردد.
علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق” ولايت فقيه” واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مىدهد.
البته بيان هر يك از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن ما را از هدف دور مىسازد، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مىتواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.
3- چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مىشوند؟
سؤال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ما وراء طبيعت علاوه بر اينكه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت، روزنه اميدى براى همه مؤمنان راستين محسوب مىشود.
آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براى انسانهايى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مىكنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ اين سؤال نيز با توجه به نكته زير روشن مىشود و آن اينكه:
اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيلهاى است براى درك حقايق هنگامى كه گفتنىها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمىكند.
ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مىشود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است، نه هر گونه ارتباط با ما وراء جهان طبيعت، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤمنان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل كنار زدهاند و به مقام كشف و شهود نائل گشتهاند.
فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در” مفاتيح الغيب” چنين مىگويد:
وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشتهاى بر كسى نازل نمىشود و او را مامور اجراى فرمانى نمىكند، زيرا به حكم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ: آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد «1».
اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنا بر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود .
__________________________________________________
(1) مفاتيح الغيب صفحه 13. […..]
تفسير نمونه، ج17، ص: 350
[سوره الفتح (48): آيه 27]
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27)
ترجمه:
27- خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مىشويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد، ولى خداوند چيزهايى مىدانست كه شما نمىدانستيد (و در اين تاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرار داد.
رؤياى صادقه پيامبر (ص)
اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان” حديبيه” را ترسيم مىكند، ماجرا اين بود:
پيامبر ص در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك” عمره” وارد مكه مىشوند، و اين خواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خوشحال شدند، اما چون جمعى تصور مىكردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤياى پيامبر
هم ممكن است نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم؟ پس چه شد اين وعده؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى؟! پيامبر ص در پاسخ اين سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت؟
آيه فوق در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تاكيد كرد كه اين رؤياى صادقه بوده و چنين مساله حتمى و قطعى و انجام شدنى است.
مىفرمايد:” خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود” (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ) «1».سپس مىافزايد:” به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مىشويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كردهايد، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد” (لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ).” ولى خداوند چيزهايى مىدانست كه شما نمىدانستيد” (فعلم ما لم تعلموا).و در اين تاخير حكمتى بود” و قبل از آن فتح نزديكى قرار داد” (فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً).
__________________________________________________
(1)” صدق” فعل ماضى است، گاه دو مفعول مىگيرد، مانند آيه فوق كه” رسوله” مفعول اول و” رؤيا” مفعول دوم است، ولى احيانا مفعول دوم آن بواسطه” فى” مىباشد مانند” صدقته فى حديثه”.
در اين آيه نكاتى جلب توجه مىكند:
1- با توجه به اينكه لام در” لتدخلن”” لام قسم” و” نون” در آخر آن براى تاكيد است اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده، و پيشگويى معجز- آساى صريحى است از انجام مراسم عمره، در نهايت امنيت، و چنان كه خواهيم گفت درست در سال آينده، در همان ماه ذى القعده، اين پيشگويى به واقعيت پيوست، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند.
2- جمله” إِنْ شاءَ اللَّهُ” در اينجا ممكن است يك نوع تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.
و نيز ممكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك) قرار داده، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است.
و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مىگيرد و موفق به انجام اين زيارت نمىشوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.
3- تعبير به” فَتْحاً قَرِيباً” به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان” صلح حديبيه” است كه قرآن آن را” فتح مبين” ناميده، و مىدانيم همين فتح زمينهساز ورود به مسجد الحرام در سال بعد شد.
در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به” فتح خيبر” مىدانند.
البته كلمه” قريبا” تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى با تحقق عينى اين خواب داشت.
از اين گذشته در آيه 18 همين سوره كه سخن از” بيعت رضوان” مىگويد آمده است” فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً” و چنان كه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور” فتح خيبر” است، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مىكند، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مىباشد به نظر مىرسد كه هر دو به يك معنى اشاره مىكند «1».
در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است «2».
4- جمله” مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ” (در حالى كه سرها را تراشيدهايد و ناخنها را گرفتهايد) اشاره به يكى از آداب مراسم عمره است كه” تقصير” نام دارد، و به وسيله آن محرم از احرام خارج مىشود، بعضى اين آيه را دليل بر” تخيير” در مساله تقصير و خروج از احرام دانستهاند، كه محرم مىتواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست.
5- جمله” فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا”:” خداوند مطالبى را مىدانست كه شما نمىدانستيد” اشاره به اسرار مهمى است كه در” صلح حديبيه” نهفته بود، و با گذشت زمان آشكار شد، پايههاى اسلام تقويت يافت، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمتهاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن بر چيده شد، و مسلمين
__________________________________________________
(1) تعبير به” مِنْ دُونِ ذلِكَ” يا به معنى” قبل ذلك” است، يعنى قبل از عمره سال بعد خداوند فتح قريبى نصيب مؤمنان مىكند، و يا به معنى” غير ذلك” است يعنى غير از توفيق زيارت خانه خدا فتح قريبى نيز براى آنها قرار مىدهد.
(2)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 76
توانستند با فراغت بال” خيبر” را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف” جزيره عربستان” گسيل دارند، و پيامبر ص نامههاى تاريخى خود را براى سران بزرگ دنياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت.
6- در اين آيه به مساله” رؤيا” بر خورد مىكنيم، همان رؤياى صادقه پيامبر ص كه شاخهاى از وحى است، شبيه آنچه در مورد ابراهيم ع و ذبح فرزندش اسماعيل ع آمده است (صافات آيه- 102).
7- آيه مورد بحث يكى از اخبار غيبى قرآن، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام ص است كه با اين قاطعيت و تاكيد هم خبر از ورود به مسجد الحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مىدهد، و هم فتح قريب و پيروز نزديكى قبل از آن، و چنان كه مىدانيم اين هر دو پيشگويى به وقوع پيوست، داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان” عمرة القضاء” را نيز بشنويد.
عمرة القضاء
” عمرة القضاء” همان عمرهاى است كه پيامبر ص سال بعد از حديبيه، يعنى در ذى القعده سال هفتم هجرت (درست يك سال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجد الحرام بازداشتند) به اتفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى
آن به اين نام به خاطر آن است كه در حقيقت قضاى سال قبل محسوب مىشد.
توضيح اينكه: طبق يكى از مواد قرار داد حديبيه، برنامه اين بود كه مسلمانان در سال آينده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مكه توقف نكنند، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند (تا هم از درگيرى احتمالى پرهيز شود، و هم آنها كه به خاطر كينهتوزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آن را نبينند!).
در بعضى از تواريخ آمده است كه پيامبر ص با يارانش محرم شدند، و با شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى” ظهران” رسيدند، در اين هنگام پيامبر صلی الله علیه واله وسلم يكى از يارانش را به نام” محمد بن مسلمه” با مقدار قابل ملاحظه اسبهاى سوارى، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت صلی الله علیه واله وسلم مىخواهد با آنها نبرد كند و قرار داد دهساله خود را نقض نمايد، اين خبر را به اهل مكه دادند، اما هنگامى كه پيامبر ص نزديك مكه رسيد، دستور داد تيرها و نيزه و سلاحهاى ديگر را به سرزمينى كه” ياجج” نام داشت منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند.
اهل مكه هنگامى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئهاى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).
رؤساى مكه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه، و در پشت بامها، و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.
پيامبر صلی الله علیه واله وسلم با ابهت خاصى وارد مكه شد، و شتران قربانى فراوانى همراه داشت، با نهايت محبت و ادب با اهل مكه رفتار كرد، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كمى كنار بزنند، تا شانههاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زندهاى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.
رويهمرفته” عمرة القضاء” هم عبادت بود، و هم نمايش قدرت، و بايد گفت كه بذر” فتح مكه” كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد، و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت.
اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فرستادند خدمت پيامبر صلی الله علیه واله وسلم كه طبق قرار داد بايد هر چه زودتر” مكه” را ترك گويد.
جالب اينكه پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم زن بيوهاى را از زنان مكه كه با بعضى از سران معروف قريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد.
هنگامى كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود: من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذايى تهيه كنم، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مىشد نقش مؤثرى در نفوذ بيشتر پيامبر صلی الله علیه واله وسلم در قلوب آنها داشت، ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان طبرسى” جلد 9 صفحه 127-” فى ظلال القرآن” جلد 7 صفحه 511 و” تاريخ طبرى” جلد 2 صفحه 310 (با تلخيص و تلفيق).
تفسير نمونه، ج22، ص: 109
[سوره الفتح (48): آيات 28 تا 29]
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)
ترجمه:
28- او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده، تا آن را بر همه اديان پيروز كند، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد.
29- محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبينى، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين توصيف آنها در تورات است، و توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده، و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مىدارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.
تفسير: در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان!
در اين دو آيه كه آخرين آيات سوره فتح است به دو مساله مهم ديگر در ارتباط با” فتح المبين” يعنى” صلح حديبيه” اشاره مىكند كه يكى مربوط به عالمگير شدن اسلام است، و ديگرى اوصاف ياران پيامبر اسلام ص و ويژگيهاى آنان، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مىكند.
نخست مىگويد:” او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه اديان غالب گرداند، و كافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد” (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً).
اين وعدهايست صريح و قاطع، از سوى خداوند قادر متعال، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان.
يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر ص به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مىشويد، و مراسم عمره را بجا مىآوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد، و نيز اگر خداوند بشارت” فتح قريب” (پيروزى خيبر) را مىدهد تعجب نكنيد، اينها اول كار است سرانجام اسلام عالمگير مىشود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت.
چرا نشود در حالى كه محتواى دعوت رسول اللَّه هدايت است (ارسله بالهدى) و آئين او حق است (و دين الحق) و هر ناظر بى طرفى مىتواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن، و احكام فردى و اجتماعى، و قضايى، و سياسى اسلام، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بنگرد، و از پيشگوييهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مىپيوندد ارتباط اين پيامبر ص را به خدا به طور قطع بداند.
آرى منطق نيرومند اسلام، و محتواى غنى و پر بار آن، ايجاب مىكند كه سرانجام اديان شركآلود را جاروب كند، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وا دارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.
در اينكه منظور از اين پيروزى” پيروزى منطقى” است يا پيروزى نظامى؟در ميان مفسران گفتگو است:
” جمعى” معتقدند اين پيروزى تنها” پيروزى منطقى و استدلالى” است، و اين امر حاصل شده است، چرا كه اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.
در حالى كه” جمعى ديگر” پيروزى را به معنى” غلبه ظاهرى” و غلبه قدرت گرفتهاند، و موارد استعمال اين كلمه (يظهر) نيز دليل بر غلبه خارجى است، و به همين دليل مىتوان گفت: علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مىگيرد، و اين امر به وسيله قيام” مهدى” (ارواحنا فداه) تكميل مىگردد،چنان كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص نقل شده است كه فرمود:
لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه كلمة الاسلام
:” در سراسر روى زمين خانهاى از سنگ و گل، يا خيمههايى از كرك و مو، باقى نمىماند، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مىكند”! «1».
در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه 33 سوره توبه داشتيم «2».
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به” الهدى” را اشاره به استحكام” عقائد” اسلامى دانستهاند در حالى كه” دين الحق” را ناظر به حقانيت” فروع دين” مىدانند، ولى دليلى بر اين تقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع.
در اينكه مرجع ضمير در” ليظهره”” اسلام” است يا” پيامبر” صلی الله علیه واله وسلم؟
مفسران دو احتمال دادهاند، ولى قرائن به خوبى نشان مىدهد كه منظور همان دين حق است، چرا كه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين.
آخرين سخن در مورد آيه اينكه جمله” كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً” اشارهاى است به اين واقعيت كه اين پيشگويى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش اللَّه است، و رسالت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نيز خدا است، و اگر” سهيل بن عمرو” و امثال او حاضر نشوند عنوان” رسول اللَّه” بعد از نام محمد صلی الله علیه واله وسلم بنويسند” عرض خود مىبرند،
__________________________________________________
(1)” تفسير مجمع البيان” جلد 5 صفحه 25″ قرطبى” نيز اين روايت را از پيغمبر گرامى اسلام ذيل آيه 55 سوره نور آورده (جلد 7 صفحه 4692).
و زحمتى هم براى ما ندارند”! در آخرين آيه ترسيم بسيار گويايى از اصحاب و ياران خاص پيامبر ص و آنها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخار و مباهاتى است براى آنها كه در” حديبيه” و مراحل ديگر پايمردى به خرج دادند، و هم درس آموزندهاى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.
در آغاز مىفرمايد:” محمد فرستاده خدا است” (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ).
خواه شبپرههايى همچون” سهيل بن عمرو” بپسندند يا نپسندند؟
و خود را از اين آفتاب عالمتاب پنهان كنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مىدهند.
سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آنها را طى پنج صفت چنين بيان مىكند:” كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند” (وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ).
و در دومين وصف مىگويد:” اما در ميان خود رحيم و مهربانند” (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ).
آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت و سوزان، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان.
در حقيقت عواطف آنها در اين” مهر” و” قهر” خلاصه مىشود، اما نه جمع ميان اين دو در وجود آنها تضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مىشود كه از جاده حق و عدالت قدمى بيرون نهند در سومين صفت كه از اعمال آنها سخن مىگويد مىافزايد:” پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبينى و همواره به عبادت خدا مشغولند” (تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً).اين تعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش” ركوع” و” سجود” ترسيم شده، به عنوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مىكند، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق، و نفى كبر و خود خواهى و غرور، از وجود ايشان است.
در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مىكند مىفرمايد:” آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند” (يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً).نه براى تظاهر و ريا قدم بر مىدارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس.
حتى تعبير به” فضل” نشان مىدهد كه آنها به تقصير خود معترفند و اعمال خود را كمتر از آن مىدانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مىگويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما! و در پنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث كرده مىگويد:” نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است” (سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ) «1».
__________________________________________________
(1)” سيماهم” مبتدا و” فِي وُجُوهِهِمْ” خبر آن است و” مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ” يا بيان” سيما” است، يا حال است براى” سيما” ولى بهتر اين است كه” من” را نشويه بدانيم و معنى جمله چنين مىشود:” علامت آنها در صورتشان است و اين علامت از اثر سجود است”.
” سيما” در اصل به معنى علامت و هيئت است، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانههاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مىشود.
به تعبيرى ديگرى” قيافه” آنها به خوبى نشان مىدهد كه آنها انسانهايى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است.
گرچه بعضى از مفسران آن را به اثر ظاهرى سجده در پيشانى، و يا اثر خاك در محل سجدهگاه تفسير كردهاند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گستردهترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مىكند.
بعضى نيز گفتهاند: اين آيه اشاره به سجدهگاه آنها در قيامت است كه همچون ماه به هنگام بدر مىدرخشد! البته ممكن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنيا خبر مىدهد.
در حديثى از امام صادق ع نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود:
هو السهر فى الصلاة:” منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است” (كه آثارش در روز در چهره آنها نمايان است «1».البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.
به هر حال قرآن بعد از بيان همه اين اوصاف مىافزايد:” اين توصيف آنها (ياران محمد ص) در تورات است (ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ) اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است.
__________________________________________________
(1)” من لا يحضره الفقيه” و” روضة الواعظين” (مطابق نقل تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 78).
ولى نبايد فراموش كرد كه تعبير” وَ الَّذِينَ مَعَهُ” (آنها كه با او هستند) سخن از كسانى مىگويد كه در همه چيز با پيامبر ص بودند، در فكر و عقيده و اخلاق و عمل، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.
سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى” انجيل” پرداخته، چنين مىگويد:” توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده و پر بركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مىدارد” (وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فازره فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ «1».
” شطا” به معنى” جوانه” و” جوجه” است، جوانههايى كه از پائين ساقه و كنار ريشهها بيرون مىآيد.
” آزر” از ماده” موازره” به معنى معاونت است.
” استغلظ” از ماده” غلظت” به معنى سفت و محكم شدن است.
جمله” استوى على سوقه” مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده (توجه داشته باشيد كه” سوق” جمع” ساق” است).
[سوره الفتح (48): آيات 11 تا 14] تفسير نمونه، ج22، ص: 48
سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (14)
11- به زودى متخلفان از اعراب باديهنشين (عذرتراشى كرده) مىگويند: حفظ اموال و خانواده، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم) براى ما طلب آمرزش كن، آنها به زبان خود چيزى مىگويند كه در دل ندارند! بگو: چه كسى مىتواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد) و خداوند به تمام اعمالى كه انجام مىدهيد آگاه است.
12- بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانوادههاى خود باز نخواهند گشت و اين پندار غلط در دلهاى شما زينت يافته بود، و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد.
13- و آن كس كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كردهايم! 14- مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مىبخشد، و هر كس را بخواهد مجازات مىكند و خداوند غفور و رحيم است.
عذرتراشى متخلفان!
در آيات قبل گفتيم پيامبر ص با يكهزار و چهارصد نفر از مسلمانان از مدينه به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد.
از سوى پيامبر ص در ميان قبائل باديهنشين اعلام شد كه همه آنها نيز او را در اين سفر همراهى كنند، ولى گروهى از افراد ضعيف الايمان از انجام اين دستور سر باز زدند، و تحليلشان اين بود كه چگونه ممكن است مسلمانان از اين سفر جان سالم به در برند، در حالى كه قبلا كفار قريش حالت تهاجمى داشته، و جنگهاى احد و احزاب را در كنار مدينه بر مسلمانان تحميل كردند،
اكنون كه اين گروه اندك و بدون سلاح با پاى خود به مكه مىروند، و در كنار لانه زنبوران قرار مىگيرند چگونه ممكن است به خانههاى خود باز گردند؟! اما هنگامى كه ديدند مسلمانان با دست پر و امتيازات قابل ملاحظهاى كه از پيمان صلح حديبيه گرفته بودند سالم به سوى مدينه بازگشتند بى آنكه از دماغ كسى خون بريزد، به اشتباه بزرگ خود پى بردند، و خدمت پيامبر آمدند تا به نحوى عذر خواهى كرده، و كار خود را توجيه كنند، و از پيامبر تقاضاى استغفار نمايند.
ولى آيات فوق نازل گشت و پرده از روى كار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود.
به اين ترتيب بعد از ذكر سرنوشت منافقان و مشركان در آيات قبل، در اينجا وضع متخلفان ضعيف الايمان را بازگو مىكند، تا حلقات اين بحث تكميل گردد.
مىفرمايد:” به زودى متخلفان از اعراب باديهنشين عذرتراشى كرده، مىگويند: حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت، و نتوانستيم در اين سفر پر بركت در خدمت تو باشيم! اكنون عذر ما را بپذير، و براى ما طلب آمرزش كن”! (سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا).
” آنها به زبان خود چيزى مىگويند كه در دل ندارند” (يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ).
آنها حتى در توبه خود صادق نيستند.
ولى به آنها” بگو چه كسى مىتواند در برابر خداوند مالك چيزى براى شما باشد و از شما دفاع كند اگر بخواهد به شما زيانى برساند؟ يا اگر بخواهد
نفعى برساند چه كسى مىتواند مانع گردد”؟! (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً).
براى خدا به هيچ وجه مشكل نيست كه شما را در خانههاى امنتان و در كنار زن و فرزند و اموالتان گرفتار انواع بلاها و مصائب كند، و نيز براى او هيچ مشكل نيست كه در مركز دشمنان و كانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد، اين جهل شما به قدرت خدا است كه اين گونه افكار را در نظر شما زينت مىدهد.
آرى” خداوند به تمام اعمالى كه انجام مىدهيد خبير و آگاه است” (بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
بلكه از اسرار درون سينهها و نيات شما نيز به خوبى با خبر است، او به خوبى مىداند كه اين عذر و بهانهها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايمان شما است، و اين عذرتراشيها بر خدا مخفى نمىماند، و هرگز مانع مجازات شما نمىشود.
جالب اينكه هم از لحن آيات، و هم از تواريخ، استفاده مىشود كه اين آيات در اثناء بازگشت پيامبر ص به مدينه نازل شد، يعنى پيش از آنكه متخلفان بيايند و عذرتراشى كنند پرده از روى كار آنها برداشت و رسوايشان كرد! سپس براى توضيح بيشتر پردهها را كاملا كنار زده مىافزايد:” بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانوادههاى خود باز نخواهند گشت” (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً).
آرى علت عدم شركت شما در اين سفر تاريخى مساله اموال و زن و فرزند نبود، بلكه عامل اصلى سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد، و با محاسبات غلط خود چنين فكر مىكرديد كه اين سفر، سفر پايانى عمر پيامبر ص و مؤمنان است و بايد از آن كنارهگيرى كرد.
آرى” اين پندار غلط و اين وسوسههاى شيطانى در دل شما زينت يافته بود” (وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ).
” و گمان بد كرديد” (وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ).
چرا كه فكر مىكرديد خداوند پيامبرش را به اين سفر فرستاده، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!” و سرانجام به هلاكت رسيديد”! (وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً).
چه هلاكت از اين بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى، و بيعت رضوان و افتخارات ديگر محروم شديد، و به دنبال آن رسوايى بزرگ بود، و در آينده عذاب دردناك آخرت است. آرى شما دلهاى مردهاى داشتيد كه گرفتار چنين سرنوشتى شديد.
از آنجا كه اين افراد ضعيف الايمان يا منافق مردمى ترسو، و راحت طلب، و طبعا از جنگ و هر گونه درگيرى گريزانند، تحليلى كه در باره حوادث مىكنند هيچگونه با واقعيت تطبيق، نمىكند با اين حال هميشه در نظرشان بسيار جالب است.
و به اين ترتيب ترس و عافيتطلبى و فرار از زير بار مسئوليتها سوء ظنها را در نظرشان واقعيتها جلوه مىدهد، و نسبت به همه چيز بدبين هستند حتى به پيامبر خدا و حتى نسبت به خدا! در” نهج البلاغه” در فرمان” مالك اشتر” مىخوانيم:
ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن باللَّه:” بخل و ترس و حرص، صفات نكوهيده مختلفى است كه همه آنها در سوء ظن به خدا جمع است” «1».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” نامه 53.
داستان حديبيه و آيات مورد بحث، ظهور عينى همين معنى است، و نشان مىدهد كه چگونه سوء ظن به پروردگار از صفات زشتى همچون بخل و حرص و ترس سرچشمه مىگيرد.
از آنجا كه اين موضعگيرىهاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مىگرفت در آيه بعد مىگويد:” كسى كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده سرنوشتش آتش دوزخ است چرا كه ما براى كافران آتش فروزان فراهم كردهايم” (وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً) «1».
” سعير” به معنى” بر افروخته” است.
و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مىفرمايد:” مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر كس را بخواهد مىبخشد و هر كس را بخواهد مجازات مىكند، و خداوند غفور و رحيم است” (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).
جالب اينكه در اينجا مساله غفران و آمرزش را بر مساله عذاب مقدم مىدارد، و در آخر آيه باز هم تاكيد بر غفران و رحمت الهى مىكند، چرا كه هدف از تمام اين تهديدها و انذارها تربيت است، و مساله تربيت ايجاب مىكند كه راه بازگشت به روى گنهكاران و حتى كافران باز باشد، به خصوص اينكه سرچشمه بسيارى از اين موضعگيريهاى منفى، جهل و ناآگاهى است، و در برابراينگونه افراد بايد اميد به آمرزش افزايش داده شود شايد به راه آيند.
__________________________________________________
(1) طرز جمله بندى آيه ايجاب مىكند كه بفرمايد” انا اعتدنا لهم سعيرا” ولى مخصوصا ضمير را برداشته و بجاى آن اسم ظاهر يعنى” الكافرين” را قرار داده تا علت اين سرنوشت شوم را كه مساله كفر است بيان كند.
نكته: توجيه گناه، يك بيمارى عمومى است!
هر قدر گناه سنگين باشد به سنگينى توجيه گناه نيست، چرا كه گنهكار معترف به گناه غالبا به سراغ توبه مىرود، اما مصيبت زمانى شروع مىشود كه پاى توجيهگريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مىبندد، بلكه او را در گناه راسختر و جرى تر مى سازد.
اين توجيهگرى گاه براى حفظ آبرو و جلوگيرى از رسوايى در برابر مردم است، اما از آن بدتر زمانى است كه براى فريب و جدان صورت گيرد.
اين توجيهگرى مطلب تازهاى نيست، و نمونههاى مختلف آن را در تمام طول تاريخ بشر مىتوان يافت، كه چگونه جنايتكاران بزرگ تاريخ براى فريب خود يا ديگران دست به توجيهات مضحكى مىزدند كه هر انسانى را غرق تعجب مىكند.
قرآن مجيد كه درس بزرگ تربيت و انسانسازى است در اين باره بحثهاى فراوانى دارد كه نمونهاى از آن را در آيات فوق خوانديم.
بد نيست نمونههاى ديگر را براى تكميل اين بحث نيز مورد بررسى قرار دهيم:
1- مشركان عرب براى توجيه شرك خود گاه متوسل به رسم نياكان مىشدند و مىگفتند: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ” ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و ما به آثار آنها اقتدار مىكنيم! (زخرف- 23).
و گاه به نوعى جبر متوسل شده مىگفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا و لاآبائنا:” اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان هرگز مشرك نمىشديم”! (148- انعام).
2- گاه مؤمنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ، خدمت پيامبر ص مىآمدند، و به اين عنوان كه خانههاى ما در و ديوار درستى ندارد و آسيب پذير است صحنه را خالى مىكردند: وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً (احزاب- 13):” گروهى از آنها از پيامبر اجازه مىخواستند و مىگفتند خانههاى ما آسيب پذير است در حالى كه آسيب پذير نبود آنها فقط مىخواستند فرار كنند.
3- گاه به اين بهانه كه اگر ما به جنگ روميان برويم ممكن است زيبا رويان رومى، دل ما را بربايند، و به حرام بيفتيم! اجازه عدم شركت در جنگ را از پيامبر ص مىخواستند: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي (توبه- 49):” بعضى از آنان مىگويد به من اجازه ده و مرا به گناه نينداز”! و گاه به اين عنوان كه اموال و زن و فرزند ما را گرفتار و به خود مشغول ساخته، گناه بزرگ فرار از اطاعت فرمان پيامبر ص را توجيه مىكردند (آيات مورد بحث).
5- شيطان نيز با يك مقايسه غلط نافرمانى صريح خود را در برابر خداوند توجيه كرد و گفت:” مرا از آتش آفريدهاى و آدم را از خاك! چگونه ممكن است موجودى شريفتر براى موجودى پستتر سجده كند”!: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (اعراف- 12).
6- در عصر جاهليت نيز براى توجيه جنايت بزرگ” فرزند كشى” مىگفتند از اين مىترسيم كه در جنگها دختران ما به دست دشمنان بيفتند، غيرت ناموسى ما ايجاب مىكند كه نوزادان دختر را زير خاك پنهان كنيم!، و گاه مىگفتند اگر فرزندانمان زنده بمانند قادر بر تامين زندگى آنها نيستيم! (اسراء- 31).
حتى از بعضى آيات قرآن بر مىآيد كه گناهكاران براى توجيه گناهان خود در قيامت نيز به امورى متشبث مىشوند از جمله اينكه ما پيروى از بزرگان قوم خود كرديم و آنها بودند كه ما را گمراه كردند، و بجاى ما تصميم گرفتند!:
” رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا” (احزاب- 67).
خلاصه اينكه بلاى” توجيهگرى” بلائى است فراگير كه گروه عظيمى از مردم اعم از عوام و خواص را در برگرفته، و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را به روى گنهكاران مىبندد، و گاه واقعيتها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مىدهد.
بسيارند كسانى كه” ترس و جبن” خود را به عنوان” احتياط”، و” حرص” را به” تامين آينده” و” تهور” را به” قاطعيت” و” ضعف نفس” را به” حيا” و” بىعرضگى” را به” زهد” و” ارتكاب حرام” را به” كلاه شرعى” و” فرار از زير بار مسئوليت” را به” ثابت نبودن موضوع” و” ضعفها و كوتاهيها” ى خود را به” قضا و قدر” توجيه مىكنند، و چه دردناك است كه انسان با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟! گرچه اين مفاهيم هر كدام در جاى خود معنى صحيحى دارد، ولى اشكال در اين است كه آن را تحريف كرده، و نتيجه وارونه مىگيرند، و چه زيانهاى عظيمى كه از اين رهگذر به جوامع بشرى و خانوادهها و افراد رسيده است؟! خداوند همه ما را از اين بلاى بزرگ و خانمان سوز حفظ كند (آمين).
تفسير نمونه، ج22، ص: 56
[سوره الفتح (48): آيه 1]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1)
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم!
تفسير: فتح المبين!
در نخستين آيه اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر ص داده شده است، بشارتى كه طبق بعضى از روايات نزد پيامبر ص محبوبتر از تمام جهان بود، مىفرمايد:” ما براى تو فتح آشكار و نمايانى كرديم” (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً).
پيروزى چشمگيرى كه آثار آن در كوتاه مدت و دراز مدت در پيشرفت اسلام و زندگى مسلمانان آشكار شده و مىشود، فتحى كه در طول تاريخ اسلام كم نظير يا بى نظير بود.
در اينجا گفتگو و بحث عظيمى در ميان مفسران در گرفته است كه منظور از اين فتح كدام فتح است؟! اكثر مفسران آن را اشاره به پيروزى عظيمى مىدانند كه از” صلح حديبيه”نصيب مسلمانان شد «1».
جمعى نيز آن را اشاره به مساله” فتح مكه” دانستهاند.
در حالى كه بعضى نيز آن را ناظر به” فتح خيبر” مىدانند.
و بعضى اشاره به پيروزى اسلام بر تمام دشمنان از طريق قدرت منطق و برترى دلائل و معجزات آشكار دانستهاند.
و بالآخره بعضى آن را اشاره به گشودن اسرار علوم براى پيامبر ص مىدانند.
ولى قرائن فراوانى در دست است كه مساله صلح حديبيه را ترجيح مىدهد، اما براى روشن شدن تفسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشردهاى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم كه به منزله شان نزول آن است.
داستان صلح حديبيه
در سال ششم هجرت ماه ذى القعده پيغمبر اكرم ص به قصد عمره به سوى مكه حركت كرده و همه مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، اما گروهى خوددارى كردند، ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار و اعراب باديهنشين در خدمتش عازم مكه شدند.
اين جمعيت كه در حدود يكهزار و چهارصد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مىشد هيچ سلاح جنگى
__________________________________________________
(1) اين تفسير را ابو الفتوح رازى، آلوسى در روح المعانى، علامه طباطبائى در الميزان، نويسنده فى ظلال در تفسير خود، و فيض كاشانى در صافى، برگزيدهاند، در حالى كه در تفسير تبيان و كشاف، و فخر رازى، و بعضى ديگر تفسير دوم (فتح مكه) ترجيح داده شده، مرحوم طبرسى در مجمع البيان هر دو قول را با اقوال ديگر بر شمرده، ولى فتح مكه را اولين قول ذكر كرده كه نشانه ترجيح آن در نظر اوست.با خود بر نداشتند.
هنگامى كه پيامبر به” عسفان” در نزديكى مكه رسيد با خبر شد كه قريش تصميم گرفتهاند از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند، تا اين كه پيامبر ص به” حديبيه” رسيد (” حديبيه” روستايى است در بيست كيلومترى مكه كه به مناسبت چاه و يا درختى كه در آنجا بوده، به اين نام ناميده مىشد،) حضرت فرمود همين جا توقف كنيد، عرض كردند در اينجا آبى وجود ندارد، پيامبر ص از طريق اعجاز از چاهى كه در آنجا بود آب براى يارانش فراهم ساخت.
در اينجا سفرايى ميان قريش و پيامبر ص رفت و آمد كردند تا مشكل به نحوى حل شود، سرانجام” عروة ابن مسعود ثقفى” كه مرد هوشيارى بود از سوى قريش خدمت پيامبر ص آمد، پيامبر ص فرمود من به قصد جنگ نيامدهام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است، ضمنا عروه در اين ملاقات منظره وضوء گرفتن پيامبر ص را كه اصحاب اجازه نمىدادند قطرهاى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد مشاهده كرد، و هنگام بازگشت به قريش گفت: من به دربار كسرى و قيصر و نجاشى رفتهام، هرگز زمامدارى را در ميان قومش به عظمت محمد ص در ميان يارانش نديدم، و اگر تصور كنيد كه آنها دست از محمد ص بردارند اشتباه بزرگى است، شما با چنين افراد ايثارگرى روبرو هستيد، تصميمتان را بگيريد.
در اين ميان پيامبر ص به” عمر” پيشنهاد فرمود كه به مكه رود و اشراف قريش را از هدف اين سفر آگاه سازد، عمر گفت قريش با من عداوت شديدى دارند، و من از آنها بيمناكم، بهتر اين است كه” عثمان” به اين كار مبادرت ورزد، عثمان به سوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشتهاند، در اينجا پيامبر ص تصميم به شدت عمل گرفت، و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام” بيعت رضوان” معروف شد، و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند، ولى چيزى
نگذشت كه عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قريش” سهيل ابن عمر” را براى مصالحه خدمت پيامبر صلی الله وعلیه واله وسلم فرستادند، ولى تاكيد كردند كه امسال به هيچ وجه ورود او به مكه ممكن نيست.
بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد كه يكى از موادش همين بود كه مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آينده به مكه بيايند مشروط بر اينكه بيش از سه روز نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر با خود نياورند، و مواد متعدد ديگرى دائر بر امنيت جانى و مالى مسلمانان كه از مدينه وارد مكه مىشوند و همچنين 10 سال متاركه جنگ ميان مسلمين و مشركين و آزادى مسلمانان مكه در انجام فرائض مذهبى در آن گنجانيده شد.
اين پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بين مسلمانان و مشركان موقتا پايان مىداد.
” متن پيمان صلح” از اين قرار بود كه پيامبر صلی الله وعلیه واله وسلم به على علیه السلام دستور داد بنويس:
” بسم اللَّه الرحمن الرحيم:” سهيل بن عمرو” كه نماينده مشركان بود گفت: من با چنين جملهاى آشنا نيستم، بنويس بسمك اللهم! پيامبر ص فرمود بنويس: بسمك اللهم.
سپس فرمود: بنويس اين چيزى است كه محمد رسول اللَّه صلی الله وعلیه واله وسلم با سهيل بن عمرو مصالحه كرده،” سهيل” گفت: ما اگر تو را” رسول اللَّه” مىدانستيم با تو جنگ نمىكرديم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنويس، پيغمبر ص فرمود مانعى ندارد، بنويس:” اين چيزى است كه” محمد بن عبد اللَّه” با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند.
علاوه بر اين هر كس از قريش بدون اجازه وليش نزد محمد بيايد (و مسلمان شود) او را بازگردانند، و هر كس از آنها كه با محمد هستند نزد قريش بازگردد بازگرداندن او لازم نيست!.
همه آزادند هر كس مىخواهد در پيمان محمد وارد شود و هر كس مىخواهد در پيمان قريش.
طرفين متعهدند كه نسبت به يكديگر خيانت نكنند (و جان و مال يكديگر را محترم بشمارند).
از اين گذشته محمد امسال باز مىگردد و وارد مكه نمىشود، اما سال آينده ما به مدت سه روز از مكه بيرون مىرويم و يارانش بيايند اما بيش از سه روز توقف نكنند (و مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) به شرط اينكه جز اسلحه مسافر يعنى شمشير، آن هم در غلاف سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند.
بر اين پيمان صلح گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده، و كاتب عهدنامه على بن ابى طالب بود” «1».
مرحوم” علامه مجلسى” در” بحار الانوار” بعضى موارد ديگر نيز نقل كرده از جمله اين كه:
” اسلام در مكه بايد آشكار باشد، و كسى را مجبور در انتخاب مذهب نكنند و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند” «2».
اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالا وجود داشت.
در اينجا پيامبر ص دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند.
اما اين امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا كه بيرون آمدن از احرام بدون انجام مناسك عمره در نظر آنها امكان پذير نبود، ولى پيغمبر ص شخصا پيشگام شد، و شتران قربانى را نحر فرمود، و از احرام بيرون آمد، و به
__________________________________________________
(1)” تاريخ طبرى” جلد 2 صفحه 281 (با مقدارى تلخيص).
(2)” بحار الانوار” جلد 20 صفحه 352.
مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنايى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است.
مسلمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر ص دقيقا اجرا شد و از همانجا آهنگ مدينه كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مىنمود، چرا كه ظاهر قضيه مجموع اين مسافرت يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهايى براى مسلمانان و آينده اسلام نهفته است، و در همين هنگام بود كه سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد «1».
پيامدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى صلح حديبيه
يك مقايسه اجمالى ميان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت (هنگام صلح حديبيه) و دو سال بعد كه با ده هزار سرباز مجهز براى فتح مكه حركت كردند تا به پيمانشكنى مشركان پاسخ دندانشكنى دهند و سرانجام بدون كمترين برخورد نظامى مكه را گشودند چرا كه قريش كمترين قدرت مقاومت در خود نمىديدند نشان مىدهد كه بازتاب صلح حديبيه تا چه حد گسترده بود.
به طور خلاصه مسلمانان از اين صلح چند امتياز و پيروزى مهم به شرح زير به دست آوردند.
1- عملا به فريبخوردگان مكه نشان دادند كه آنها قصد كشتار ندارند و براى شهر مقدس مكه و خانه خدا احترام فراوان قائلند، همين امر سبب جلب قلوب جمع كثيرى به سوى اسلام شد.
2- قريش براى اولين بار اسلام و مسلمين را به رسميت شناختند مطلبى كه
__________________________________________________
(1)” سيره ابن هشام” جلد 3 صفحه 321- 324،” تفسير مجمع البيان”،” تفسير فى ظلال”،” كامل ابن اثير جلد 2″ و مدارك ديگر با تلخيص فراوان.
دليل بر تثبيت موقعيت آنها در جزيره عربستان بود.
3- بعد از صلح حديبيه مسلمانان براحتى مىتوانستند همه جا رفت و آمد كنند، و جان و مالشان محفوظ بماند، و عملا با مشركان از نزديك تماس پيدا كردند، تماسى كه نتيجهاش شناخت بيشتر اسلام از سوى مشركان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
4- بعد از صلح حديبيه راه براى نشر اسلام در سراسر جزيره عرب گشوده شده، و آوازه صلحطلبى پيامبر ص اقوام مختلفى را كه برداشت غلطى از اسلام و شخص پيامبر ص داشتند به تجديد نظر وادار كرد، و امكانات وسيعى از نظر تبليغاتى به دست مسلمانان افتاد.
5- صلح حديبيه راه را براى گشودن” خيبر” و بر چيدن اين غده سرطانى يهود كه بالفعل و بالقوه خطر مهمى براى اسلام و مسلمين محسوب مىشد هموار ساخت.
6- اصولا وحشت قريش از درگيرى با سپاه هزار و چهارصد نفرى پيامبر ص كه هيچ سلاح مهم جنگى با خود نداشتند و پذيرفتن شرائط صلح خود عامل مهمى براى تقويت روحيه طرفداران اسلام و شكست مخالفان بود كه تا اين اندازه از مسلمانان حساب بردند.
7- بعد از ماجراى حديبيه پيامبر ص نامههاى متعددى به سران كشورهاى بزرگ ايران و روم و حبشه، و پادشاهان بزرگ جهان نوشت، و آنها را به سوى اسلام دعوت كرد، و اين به خوبى نشان مىدهد كه تا چه حد صلح حديبيه اعتماد به نفس به مسلمين داده بود كه نه تنها در جزيره عرب كه در دنياى بزرگ آن روز راه خود را به پيش مىگشودند.
اكنون به تفسير آيات باز مىگرديم.
از آنچه گفته شد به خوبى مىتوان درك كرد كه صلح حديبيه به راستى فتح و پيروزى بزرگى براى اسلام و مسلمين بود، و تعجب نيست كه قرآن مجيد از آن به عنوان” فتح مبين” ياد كند.
از اين گذشته قرائن متعدد ديگرى در دست است كه اين تفسير را تاييد مىكند.
1- جمله” فتحنا” به صورت فعل ماضى است نشان مىدهد كه اين امر به هنگام نزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.
2- زمان نزول اين آيات كه در بالا اشاره شد و آيات ديگر اين سوره كه مدح مؤمنان و ذم منافقان و مشركان در ماجراى حديبيه مىكند مؤيد ديگرى بر اين معنى است.
آيه 27 اين سوره كه تاكيد بر” رؤياى صادقانه” پيامبر ص كرده مىگويد:” مسلما در آينده وارد مسجد الحرام در نهايت امنيت خواهيد شد، و به انجام مناسك عمره مىپردازيد” شاهد گويايى است بر اينكه اين سوره و محتواى آن بعد از حديبيه و قبل از فتح مكه بوده است.
3- در روايات متعددى” صلح حديبيه” به عنوان” فتح مبين” معرفى شده است از جمله:
در تفسير” جوامع الجوامع” آمده است: هنگامى كه پيامبر از حديبيه باز مىگشت (و سوره فتح نازل شد) يكى از اصحاب عرض كرد: ما هذا الفتح لقد صددنا عن البيت و صد هدينا:” اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند”؟! پيامبر ص فرمود:بئس الكلام هذا، بل هو اعظم الفتوح، قد رضى المشركون ان يدفعوكم عن بلادهم بالراع، و يسئلوكم القضية، و رغبوا اليكم فى الامان و قد رأوا منكم ما كرهوا!:
” بد سخنى گفتى، بلكه اين بزرگترين پيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند بدون بر خورد خشونت امیزشما را از سرزمين خود دور كنند، و به شما پيشنهاد صلح دهند، و با آن همه ناراحتى كه قبلا ديدهاند تمايل به ترك تعرض نشان دادند” «1».
سپس پيامبر ناراحتيهايى كه در بدر و احزاب تحمل كردند به آنها يادآور شد مسلمانان تصديق كردند كه اين اعظم فتوح بوده است و آنها از روى ناآگاهى قضاوت كردند «2».
” زهرى” كه از رجال معروف تابعين است مىگويد:” فتحى عظيمتر از صلح حديبيه صورت نگرفت، چرا كه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند، و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت” «3».
در اين احاديث به گوشههايى از امتيازاتى كه به بركت صلح حديبيه نصيب مسلمانان گرديد اشاره شده است.
تنها در حديثى از امام على ابن موسى الرضا ع آمده است كه:
” إِنَّا فَتَحْنا” بعد از” فتح مكه” نازل گشت «4».
ولى از آنجا كه صلح حديبيه مقدمهاى براى فتح مكه در دو سال بعد شد توجيه اين حديث مشكل نخواهد بود.
يا به تعبير ديگر صلح حديبيه در كوتاه مدت سبب فتح خيبر (در سال هفتم هجرت) و فراتر از آن سبب فتح مكه، و نيز پيروزى اسلام در تمام صحنه جهان از نظر نفوذ در قلوب مردم بود.
و به اين ترتيب مىتوان ميان تفسيرهاى چهارگانه را جمع كرد با اين قيد كه محور اصلى را صلح حديبيه تشكيل مىدهد.
__________________________________________________
(1)” جوامع الجامع” (مطابق نور الثقلين جلد 5 صفحه 48- حديث 9).
(2)” تفسير در المنثور” جلد 6 صفحه 68.
(3) همان مدرك صفحه 109.
(4)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 48.
تفسير نمونه، ج22، ص: 18
[سوره الفتح (48): آيات 2 تا 3]
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3)
ترجمه:
2- غرض اين بود كه خداوند گناهان گذشته و آيندهاى را كه به تو نسبت مىدادند ببخشد و نعمتش را بر تو تمام كند، و به راه راست هدايتت فرمايد.
3- و پيروزى شكستناپذيرى نصيب تو كند.
تفسير: نتائج بزرگ فتح المبين
در اين دو آيه قسمتى از نتائج پر بركت” فتح مبين” (صلح حديبيه) كه در آيه قبل آمده است تشريح شده، مىفرمايد:” هدف اين بود كه خداوند گناهان قبل و بعد تو را بيامرزد، و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راه راست هدايت فرمايد” (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً).
” و تو را به پيروزى شكستناپذيرى برساند” (وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً).
و به اين ترتيب خداوند چهار موهبت عظيم در سايه اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد: مغفرت، تكميل نعمت، هدايت، و نصرت.
تفسير نمونه، ج22، ص: 19
نكته ها:
1- پاسخ به چند سؤال مهم
در اينجا سؤالات زيادى مطرح شده و مفسران از قديمترين ايام تا كنون به پاسخ اين سؤالات پرداخته اند.
مخصوصا سه سؤال زير در باره نخستين موهبت الهى يعنى موهبت” مغفرت گناهان گذشته و آينده” مطرح است.
1- با اينكه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست؟
2- به فرض كه از اين ايراد صرف نظر كنيم چه ارتباطى ميان” فتح حديبيه” و” آمرزش گناهان” مطرح است.
3- اگر منظور از جمله” ما تَأَخَّرَ” گناهان آينده است، چگونه ممكن است گناهى كه صورت نگرفته مورد عفو قرار گيرد؟ آيا اين اجازه ارتكاب گناه در آينده نيست؟
و هر يك از مفسران به نحوى به حل اين اشكالات پرداختهاند، اما براى پى بردن به جامعترين پاسخ و تفسير دقيق اين آيات ذكر مقدمهاى لازم به نظر مىرسد و آن اينكه:مهم اين است كه ما رابطه” فتح حديبيه” را با مساله” آمرزش گناه” پيدا كنيم كه كليد اصلى پاسخ به سؤالات سهگانه فوق در آن نهفته است.
با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مىرسيم: هنگامى كه مكتبى راستين ظاهر مىشود و قد بر مىافرازد، وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مىبينند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مىبندند، شايعهها مىسازند، و دروغها مىپردازند، گناهان مختلف براى او مىشمرند و در انتظارند ببينند سرانجام كارش به كجا مىرسد؟.
اگر اين مكتب در مسير پيشرفت خود مواجه با شكست شود، دستاويزى محكم براى اثبات نسبتهاى ناروا بدست مخالفان مىافتد، و فرياد مىكشند نگفتيم چنين است، نگفتيم چنان است؟
اما هنگامى كه به پيروزى نائل گردد و برنامههاى خود را از بوته آزمايش موفق بيرون آورد، تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مىشود، و تمام” نگفتيمها” به افسوس و ندامت مبدل مىگردد و جاى خود را به” ندانستيمها” مىدهد!.
مخصوصا در مورد پيامبر اسلام ص اين نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى بسيار فراوان بود، او را جنگ طلب، آتشافروز، بى اعتنا به سنتهاى راستين، غير قابل تفاهم، و مانند آن مىشمردند.
صلح حديبيه به خوبى نشان داد كه آئين او بر خلاف آنچه دشمنان مىپندارند يك آئين پيشرو و الهى است، و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسانها و پايانگر ظلم و ستم و جنگ و خونريزى است.
او به خانه خدا احترام مىگذارد، هرگز بى دليل به قوم و جمعيتى حمله نمىكند، او اهل منطق و حساب است، پيروانش به او عشق مىورزند، او به راستى همه انسانها را به سوى محبوبشان اللَّه دعوت مىكند، و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است.
به اين ترتيب فتح حديبيه تمام گناهانى كه قبل از هجرت، و بعد از هجرت، يا تمام گناهانى كه قبل از اين ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست، و چون خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر ص نمود مىتوان گفت خداوند همه آنها را شستشو كرد.
نتيجه اينكه اين گناهان، گناهان واقعى نبود، بلكه گناهانى بود پندارى و در افكار مردم و در باور آنها، چنان كه در آيه 14 سوره شعراء داستان موسى علیه السلام مىخوانيم كه موسى به پيشگاه خدا عرضه داشت: وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ:” فرعونيان بر من گناهى دارند كه مىترسم به جرم آن گناه مرا بكشند” در حالى كه گناه او چيزى جز يارى فرد مظلومى از بنى اسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود.
بديهى است اين نه تنها گناه نبود بلكه حمايت از مظلوم، بود ولى از دريچه چشم فرعونيان گناه محسوب مىشد.
به تعبير ديگر” ذنب” در لغت به معنى آثار شوم و تبعات كارى است، ظهور اسلام در آغاز، زندگى مشركان را به هم ريخت، ولى پيروزيهاى بعد سبب شد كه آن تبعات به دست فراموشى سپرده شود.
هر گاه خانه كهنه و فرسودهاى را كه سر پناه فعلى ما است، و به آن دلبستگى داريم خراب كنند ممكن است اين كار را تخطئه كنيم، ولى بعد از آنكه ساختمانى محكم و مجهز بجاى آن ساخته شد، و تمام ناراحتيها بر طرف گشت، قضاوت ما به كلى دگرگون مىشود.
مشركان مكه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنيات نادرستى در باره اسلام و شخص پيامبر ص داشتند كه پيروزيهاى بعد بر همه آنها خط بطلان كشيد.
آرى اگر رابطه آمرزش اين گناهان را با مساله فتح حديبيه در نظر بگيريم مطلب كاملا روشن است، رابطهاى كه از” لام”” لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ” استفاده مىشود و كليد رمز براى گشودن معنى آيه است.
اما آنها كه به اين نكته توجه نكردهاند در اينجا مقام عصمت پيامبر ص را زير سؤال بردهاند و براى او (نعوذ باللَّه) گناهانى قائل شدهاند كه خدا در پرتو فتح حديبيه آنها را بخشيده است، يا آيه را بر خلاف ظاهر معنى كردهاند.
از جمله گفتهاند: مراد گناهان است! و بعضى گفتهاند: منظور گناهانى است كه مردم در باره پيامبر ص مرتكب شده بودند مانند اذيت و آزارها، كه با فتح حديبيه از ميان رفت! (در اين صورت ذنب اضافه به مفعول شده نه فاعل)!.
و يا آن را به معنى” ترك اولى” گرفتهاند.
و يا به معنى گناهان فرضى تفسير كردهاند كه اگر فرضا گناهى در آينده يا گذشته مرتكب مىشدى ما آنها را مى بخشيديم.
اما روشن است كه همه اينها تكلفاتى است بدون دليل، چه اينكه اگر ما عصمت انبياء را مخدوش كنيم فلسفه وجودى آنها از ميان مىرود، زيرا پيامبر ص بايد در همه چيز سرمشق باشد، چگونه يك فرد گنهكار مىتواند اين نقش را ايفا كند.
به علاوه او خود نياز به رهبر و راهنماى ديگرى دارد تا هدايتش نمايد.
تفسيرهاى ديگر نيز بسيار مخالف ظاهر است و اشكال مهم اين است كه ارتباط آمرزش گناه را از مساله صلح حديبيه قطع مىكند.
بهترين تفسير همان است كه در بالا اشاره شد كه هر سه سؤال را يك جا پاسخ مىگويد، و ارتباط جملههاى آيه را مشخص مىسازد.
اينها همه در باره نخستين موهبت از مواهب چهارگانهاى است كه خداوند در پرتو صلح” صلح حديبيه” به پيامبرش داد.
اما” اتمام نعمت پروردگار” و” هدايت به جاده صاف و مستقيم” و” نصرت شكست ناپذير الهى” بعد از پيروزى حديبيه چيزى نيست كه بر كسى مكتوم بماند، اسلام به سرعت گسترش يافت، قلوب آماده را تسخير كرد، عظمت تعليمات آن بر همگان آشكار شد، سمپاشيها را خنثى نمود، نعمت خداوندى را كامل كرد، و براهى مستقيم به سوى پيروزيهاى عظيم هموار ساخت به طورى كه در ماجراى فتح مكه لشكر اسلام بدون هيچگونه مقاومت مهمترين دژ دشمن را گشود.
2- منظور از” ما تَقَدَّمَ” و” ما تَأَخَّرَ” چيست؟
در آيه مورد بحث خوانديم كه خداوند مىفرمايد: در سايه اين فتح مبين گناهان متقدم و متاخر تو را بخشيده، در اينكه منظور از” متقدم” و” متاخر” چيست؟ بين مفسران گفتگو است.
بعضى” ما تقدم” را اشاره به عصيان و ترك اولى آدم و حوا دانستهاند و” ما تاخر” را اشاره به گناهان امت.
بعضى ديگر” ما تقدم” را به مسائل مربوط به قبل از نبوت و” ما تاخر” را مربوط به بعد از نبوت مىدانند.
بعضى ديگر” ما تقدم” را به آنچه قبل از” صلح حديبيه” بوده، و” ما تاخر” را به آنچه بعد از صلح حديبيه رخ داده است مربوط دانسته اند.
اما با توجه به تفسيرى كه در باره اصل معنى آيه، و مخصوصا رابطه اين آمرزش، با مساله فتح حديبيه بيان كرديم روشن مىشود كه مراد تمام نسبتهاى ناروا و گناهانى است كه به زعم خود در” گذشته” و” آينده” به پيغمبر اكرم نسبت مىدادند، و اگر اين پيروزى بزرگ نصيب نشده بود تمام اين گناهان را قطعى مىپنداشتند، ولى با حصول اين پيروزى هم نسبتهاى نارواى گذشته برچيده شد، و هم آنچه ممكن بود در آينده نسبت دهند.
شاهد ديگر اين تفسير حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا ع آمده است كه مامون هنگامى كه از اين آيه سؤال كرد امام در پاسخ فرمود:
” هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش سنگينتر از رسول اللَّه ص نبود، زيرا آنها 330 بت مىپرستيدند، هنگامى كه پيامبر ص آنها را به توحيد دعوت كرد بسيار بر آنها گران آمد و گفتند: آيا او همه خدايان ما را تبديل به يك
خدا كرده؟ چيز عجيبى است … ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نشنيدهايم اين فقط يك دروغ بزرگ است.
[سوره الفتح (48): آيات 8 تا 10]
إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10)
8- ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم.
9- تا به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از او دفاع كنيد، او را بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد.
10- آنها كه با تو بيعت مىكنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مىنمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست، هر كس پيمانشكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
تفسير: تحكيم موقعيت پيامبر (ص) و وظائف مردم در برابر او
گفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از ناآگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت، و حتى تعبيراتى كه خالى از بى حرمتى نسبت به پيامبر ص نبود در برابر
حضرت كردند، مجموع اين حوادث ايجاب مىكرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر ص بار ديگر مورد تاكيد قرار گيرد.
لذا در نخستين آيه مورد بحث پيامبر ص را مخاطب قرار داده مىگويد:
” ما تو را گواه و بشارت دهنده، و بيم دهنده فرستاديم” (إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً).
اين سه توصيف بزرگ و سه مقام برجسته از مهمترين مقامات پيامبر ص است،” گواه بودن” و” بشير” و” نذير” بودن، گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك معنى گواه بر همه امتها، چنان كه در آيه 41 نساء آمده است: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً:” چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مىآوريم، و تو را گواه بر اين گواهان”!.
و در آيه 105 سوره توبه مىفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ:” بگو عمل كنيد، خدا و رسول او و مؤمنان (امامان معصوم) اعمال شما را مىبينند”!.
اصولا هر انسانى گواهان زيادى دارد.
قبل از هر كس خداوند كه عالم الغيب و الشهاده است ناظر بر همه اعمال و نيات ماست.
بعد از او” فرشتگان” مامور ضبط اعمال آدمى هستند چنان كه در آيه 21 سوره ق اشاره شده است: وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ.سپس” اعضاى پيكر آدمى” و حتى پوست تن او گواهى مىدهند:
يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ:” روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام مىدادند گواهى مىدهند” (نور- 24) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ:
به پوستهاى تن خود مىگويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟، مىگويند خداوندى كه هر موجودى را به نطق در آورده، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم”! (فصلت- 21).
” زمين” نيز جزء گواهان است، همانگونه كه در سوره زلزال آمده:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها.
طبق بعضى از روايات” زمان” نيز در آن روز در صف گواهان است، در حديثى از على ع مىخوانيم:ما من يوم يمر على بنى آدم الا قال له ذلك اليوم انا يوم جديد و انا عليك شهيد، فافعل فى خيرا، و اعمل فى خيرا، اشهد لك به يوم القيامة، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا:” هيچ روزى بر فرزند آدم نمىگذرد مگر اينكه به او مىگويد: من روز تازهاى هستم، و در باره تو گواهى مىدهم، در من كار نيك كن، و عمل خير بجا آور، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد”! «1» «2».
بدون شك گواهى خداوند به تنهايى كافى است، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد.
به هر حال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر ص را كه مساله شهادت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است، تا مقدمهاى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 112.
(2) در باره” گواهان در دادگاه قيامت” بحث ديگرى ذيل آيه 20- 22 سوره” فصلت” داشتهايم.
در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر ص بيان شده كه دو دستور در باره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است، و سه دستور در باره” اطاعت” و” دفاع” و” تعظيم” مقام پيامبر ص است، مىفرمايد:” هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد، او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد” (لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا).
” تعزروه” از ماده” تعزير” در اصل به معنى” منع” است، سپس به هر گونه دفاع و نصرت و يارى كردن در مقابل دشمنان اطلاق شده است، به بعضى از مجازاتهايى كه مانع از گناه مىشود نيز” تعزير” مىگويند.
توقروه از ماده” توقير” از ريشه” وقر” به معنى سنگينى است، بنا بر اين” توقير” در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است.
مطابق اين تفسير ضميرهايى كه در” تعزروه” و” توقروه” آمده، به شخص پيامبر ص باز مىگردد، و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن، و تعظيم و بزرگداشت او است (اين تفسير را” شيخ طوسى” در” تبيان” و” طبرسى” در” مجمع البيان” و بعضى ديگر برگزيدهاند).
اما جمعى از مفسران «1» معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مىگردد، و منظور از” تعزير” و” توقير” در اينجا يارى دين خدا، و بزرگداشت او و آئين او است دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است.
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد، چرا كه اولا: معنى اصلى ” تعزير” منع و دفاع در مقابل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صحيح نيست، و از آن مهمتر شان نزول آيه است كه بعد از ماجراى حديبيه نازل شده، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر ص بى حرمتى كرده بودند، و آيه براى توجيه مسلمانان نسبت به وظائفشان در مقابل رسول خدا ص نازل شده.
__________________________________________________
(1)” زمخشرى” در” كشاف” و” آلوسى” در” روح المعانى” و” فيض كاشانى” در” تفسير صافى” و” علامه طباطبائى” در” الميزان” اين تفسير را پذيرفتهاند.
به علاوه نبايد فراموش كرد كه اين آيه به عنوان نتيجهاى براى آيه قبل است كه پيامبر ص را به عنوان” شاهد” و” بشير” و” نذير” توصيف مىكند و اين امر زمينهساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده.
در آخرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مساله” بيعت رضوان” مىكند كه در آيه 18 همين سوره به طور مشروحتر آمده است.
توضيح اينكه: همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر ص به دنبال خوابى كه ديده بود همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شد، ولى در نزديكى مكه مشركان تصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند، پيامبر ص و يارانش در سرزمين” حديبيه” توقف فرمود، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد، تا به قرار داد صلح حديبيه انجاميد.
در اين ماموريتها يك بار عثمان از طرف پيامبر ص مامور شد كه اين پيام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده، و تنها قصدش زيارت خانه خدا است، ولى مشركان عثمان را موقتا توقيف كردند، و همين امر سبب شد كه در ميان مسلمانان خبر قتل او شايع گردد، و اگر چنين چيزى صحت مىداشت دليل بر اعلان جنگ قريش بود، لذا پيامبر ص فرمود ما از اينجا حركت نمىكنيم تا با اين قوم پيكار كنيم، و براى تاكيد بر اين امر مهم ازمردم دعوت كرد تا با او تجديد بيعت كنند، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شدند و با حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند.
اين موضوع به گوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند.
اين بيعت را از اين جهت” بيعت رضوان” مىنامند كه در آيه 18 همين سوره آمده است: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ:
” خدا از مؤمنان” راضى” شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مىكردند”.
به هر حال، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مىگويد:” كسانى كه با تو بيعت مىكنند در حقيقت با خدا بيعت مىكنند و دست خدا بالاى دست آنها است” (إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ).
” بيعت” به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مىبست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مىگذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مىداشت.
و از آنجا كه به هنگام” معامله و بيع” نيز دست به دست هم مىدادند و قرار داد معامله را مىبستند، واژه” بيعت” به اين پيمانها اطلاق شده است، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گويى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مىدادند.
و از اينجا معنى” يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ” (دست خدا بالاى دست آنها است) روشن مىشود، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر ص يك بيعت الهى است، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته، نه تنها با پيامبرش
كه با خدا بيعت مىكنند، و اين گونه كنايات در زبان عرب بسيار معمول است.
بنا بر اين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كردهاند كه” قدرت خدا ما فوق قدرت آنها است” يا” نصرت و يارى خدا برتر از نصرت و يارى مردم است” و امثال آن تناسبى با شان نزول آيه و مفاد آن ندارد، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است.
سپس مىافزايد:” هر كس نقض عهد و پيمانشكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمانشكنى كرده و عهد خويش را شكسته” (فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ).” و آن كس كه در برابر عهدى كه با خدا بسته وفادار بماند، و حق بيعت را اداء كند، خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد” (وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً) «1».
” نكث” از ماده” نكث” (بر وزن مكث) به معنى باز گشودن و واتابيدن است، سپس در مورد پيمانشكنى و نقض عهد به كار رفته «2».
در اين آيه، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مىدهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت، اما اگر آن را بشكنند زيانش متوجه خود آنها است، تصور نكنند به خدا ضررى مىرسانند،
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” عليه” در آيه فوق بر خلاف معمول، به ضم” هاء” خوانده مىشود، و بعضى از مفسران در توجيه آن چنين گفتهاند كه اين همان” هاء”” هو” است كه در اصل مضموم است، و بعد از حذف واو گاه مضموم مىآيد، مانند” له” و” عنه” و گاه بخاطر آنكه قبل از آن ياء است مكسور مىآيد، مانند” عليه” ولى چون در آيه مورد بحث بعد از آن لفظ” اللَّه” قرار گرفته مضموم خوانده شده تا با تفخيم” لام” در” اللَّه” سازگارتر باشد.
(2)” نكث” به فتح نون معنى مصدرى دارد و” نكث” به كسر نون معنى اسم مصدرى دارد.
بلكه بقاى جامعه و عظمت و سر بلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمانشكنى به خطر مىافكنند.
در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است:
ان فى النار لمدينة يقال لها الحصينة، ا فلا تسئلونى ما فيها؟ فقيل له: ما فيها يا امير المؤمنين؟
قال فيها ايدى الناكثين!:
” در جهنم شهرى است به نام” حصينه” آيا از من نمىپرسيد در آن شهر چيست؟ كسى عرض كرد: اى امير مؤمنان در آن شهر چيست؟! فرمود: دستهاى پيمانشكنان”!! و از اينجا روشن مىشود كه مساله پيمانشكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است «1».
در باره اصل موضوع” بيعت در اسلام” و حتى” قبل از اسلام” و” كيفيت بيعت” و” احكام آن” بحثهايى است كه به خواست خدا ذيل آيه 18 همين سوره مطرح خواهد شد.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 67 صفحه 186. […..]
[سوره الفتح (48): آيات 15 تا 17]
سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً (17)
تفسير نمونه، ج22، ص: 57
15- هنگامى كه شما در آينده براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد متخلفان مىگويند:
بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم (و در اين جهاد شركت نمائيم!) آنها مىخواهند كلام خدا را تغيير دهند، بگو: هرگز نبايد به دنبال ما بياييد، اينگونه خداوند از قبل گفته است، اما به زودى مىگويند: شما نسبت به ما حسد مىورزيد ولى آنها جز اندكى نمىفهمند! 16- به متخلفان از اعراب بگو: به زودى از شما دعوت مىشود كه به سوى قومى جنگجو برويد و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند، اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مىدهد، و اگر سرپيچى نمائيد همانگونه كه قبلا نيز سرپيچى نموديد شما را عذاب دردناكى مىكند.
17- بر” نابينا” و” لنگ” و” بيمار” گناهى نيست (اگر در ميدان جهاد شركت نكند) و هر كس كه اطاعت خدا و رسولش نمايد او را در باغهايى (از بهشت) وارد مىسازد كه نهرها از زير درختانش جارى است، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مىكند.
تفسير: متخلفان آماده طلب!
غالب مفسران معتقدند كه اين آيات ناظر به” فتح خيبر” است كه بعد از” صلح حديبيه” و در آغاز سال هفتم هجرت روى داد.
توضيح اينكه: طبق روايات هنگامى كه پيامبر ص از” حديبيه” باز مىگشت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به” فتح خيبر” داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند، و غنائم جنگى مخصوص آنها است، و تخلف كنندگان را نصيبى از اين غنائم نخواهد بود! اما اين دنيا پرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر ص در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مىشود و غنائم فراوانى به دست سپاه تفسير نمونه، ج22، ص: 58
اسلام خواهد افتاد، از فرصت استفاده كرده، خدمت پيامبر ص آمدند، و اجازه شركت در ميدان” خيبر” خواستند! و شايد به اين عذر نيز متوسل شدند كه ما براى جبران خطاى گذشته، و سبك كردن بار مسئوليت، و توبه از گناه، و خدمت خالصانه به اسلام و قرآن، مىخواهيم در اين ميدان جهاد با شما شركت كنيم! غافل از اينكه آيات قرآن از قبل نازل شده بود، و سر آنها را فاش ساخته بود، چنان كه در نخستين آيه مورد بحث مىخوانيم:
” هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنائمى حركت مىكنيد به زودى متخلفان مىگويند بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم، و در اين جهاد شركت نمائيم”! (سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ).
نه تنها در اين مورد كه در موارد ديگر نيز مىبينيم اين تنپروران طماع به سراغ لقمههاى چرب و كم دردسر مىرفتند، و از ميدانهاى سخت و خطرناك و دور دست گريزان بودند، چنان كه در آيه 42 سوره” توبه” مىخوانيم:” هر گاه غنائمى نزديك، و سفرى سهل و آسان باشد از تو پيروى مىكنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك) راه دور و پرمشقت است سر باز مىزنند، و به زودى سوگند مىخورند كه اگر توانايى داشتيم همراه شما حركت مىكرديم”” لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ”.
به هر حال، قرآن در آيات مورد بحث در پاسخ اين گروه سود جو و فرصت طلب مىگويد:” آنها مىخواهند كلام خدا را تغيير دهند” (يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ).
سپس مىافزايد:” به آنها بگو: شما هرگز نبايد به دنبال ما بيائيد” و حق نداريد در اين ميدان شركت كنيد (قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا).
اين سخنى نيست كه من از پيش خود بگويم،” اين مطلبى است كه تفسير نمونه، ج22، ص: 59
خداوند از قبل گفته” و ما را از آينده شما با خبر ساخته است (كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ).
خداوند دستور داده” غنائم خيبر” مخصوص” اهل حديبيه” باشد، واحدى با آنها در اين امر شركت نكند! ولى اين متخلفان بى شرم و پر ادعا، باز از ميدان در نمىروند و شما را متهم به حسادت مىكنند” و به زودى مىگويند: مطلب چنين نيست بلكه شما نسبت به ما حسد مىورزيد”! (فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا).
و به اين ترتيب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر ص را تكذيب مىكنند، و ريشه منع آنها را از شركت در” غزوه خيبر” حسادت مىشمرند! قرآن در آخرين جمله مىگويد:” ولى آنها جز اندكى نمىفهمند” (بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
آرى ريشه تمام بدبختىهاى آنها جهل و نادانى و بيخبرى است كه هميشه دامنگير آنها بوده است، جهل در مورد خداوند، و عدم معرفت مقام پيامبر ص و بيخبرى از سرنوشت انسانها، و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا.
درست است كه آنها در مسائل مالى و منافع شخصى با هوش و دقيق و باريك بودند، اما چه جهلى از اين بالاتر كه انسان همه چيز خود را با اندكى ثروت مبادله كند؟!.
سرانجام پيغمبر اكرم ص طبق نقل تواريخ غنائم خيبر را تنها بر اهل حديبيه تقسيم كرد، حتى كسانى كه در حديبيه بودند و موفق به شركت در غزوه خيبر نشدند سهمى براى آنها قرار داد، البته اين موضوع يك مصداق بيشتر نداشت و آن” جابر بن عبد اللَّه” بود «1».
__________________________________________________
(1)” سيره ابن هشام” جلد 3 صفحه 364.
در ادامه همين بحث و گفتگو با متخلفان” حديبيه” در آيه بعد پيشنهادى به آنها كرده، و راه بازگشت را به روى آنها چنين مىگشايد و مىفرمايد:
” به متخلفان از اعراب باديهنشين بگو به زودى از شما دعوت مىشود كه به سوى قومى جنگجو و پر قدرت گام بگذاريد، و با آنها پيكار كنيد تا اسلام را پذيرا شوند” (قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ).
” اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مىدهد، و اگر سرپيچى كنيد، آن گونه كه قبلا نيز سرپيچى كرديد، خداوند شما را عذاب دردناكى مىكند” (فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً).
هر گاه به راستى از رفتار قبلى خود پشيمان شدهايد، و دست از راحت- طلبى و دنيا پرستى برداشتهايد، بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بدهيد، و گرنه از ميدانهاى سخت اجتناب كردن، و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچوجه ممكن نيست، و دليلى است بر نفاق يا ضعف ايمان و جبن و ترس شما.
جالب اينكه قرآن روى عنوان مخلفين در اين آيات مكرر تكيه كرده، و به اصطلاح بجاى استفاده از” ضمير” از” اسم ظاهر” استفاده مىكند.
اين تعبير مخصوصا به صورت صيغه” اسم مفعول” آمده، يعنى” پشت سر گذارده شدگان” اشاره به اينكه هنگامى كه مسلمانان با ايمان مشاهده سستى و بهانهجوئيهاى اين گروه را مىكردند آنها را پشت سر گذارده و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد مىشتافتند.
اما در اينكه اين قوم جنگجو و پر قدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟ در ميان مفسران گفتگو است.
جمله” تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ” (با آنها پيكار كنيد تا مسلمان شوند) دليل بر اين است كه اهل كتاب نبودند، زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمىكنند، بلكه مخير ميان اسلام آوردن يا پذيرش شرائط اهل ذمه و همزيستى مسالمتآميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مىكنند، تنها مشركان و بت پرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمىشود، زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك” دين” نمىشناسد، و اجبار در ترك بت پرستى جايز است.
و با توجه به اينكه در عصر پيامبر ص بعد از ماجراى” حديبيه” و” خيبر” غزوه مهمى با مشركان جز فتح” مكه” و غزوه” حنين” وجود نداشت، آيه فوق مىتواند اشاره به آنها باشد، مخصوصا غزوه حنين كه مردان جنگجوى سختكوشى از طايفه” هوازن” و” بنى سعد” در آن شركت داشتند.
اما اينكه بعضى احتمال دادهاند اشاره به غزوه” موته” كه با روميان انجام گرفت بوده باشد بعيد به نظر مىرسد، چرا كه آنها اهل كتاب بودند.
و احتمال اينكه منظور جنگهاى بعد از پيامبر ص از جمله جنگ با اهل” فارس” و” يمامه” بوده باشد بسيار بعيدتر است، چرا كه لحن آيات نشان مىدهد مساله مربوط به زمان پيامبر ص است، و هيچ الزامى نداريم كه آن را بر جنگهاى بعد از عصر پيامبر ص تطبيق دهيم، ظاهرا پارهاى انگيزههاى سياسى در فكر و انديشه بعضى از مفسران كه روى اين مساله پافشارى داشتهاند دخالت داشته است! اين نكته نيز قابل توجه است كه پيامبر ص به آنها قول نمىدهد كه در جنگهاى آينده شما غنائمى به چنگ مىآوريد، زيرا هدف از جهاد كسب غنيمت نيست، بلكه روى اين تكيه مىكند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولا اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است.
در اينجا سؤالى مطرح مىشود و آن اينكه: در آيه 83 سوره توبه، به طور كلى دست رد بر سينه اين نامحرمان زده و مىگويد: فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ:
” شما هرگز با من در هيچ نبردى خروج نخواهيد كرد و مجاز نيستيد همراه من با دشمن پيكار كنيد چرا كه نخستين بار به كنارهگيرى از جنگ راضى شديد اكنون نيز با متخلفان بمانيد”.
در حالى كه آيه مورد بحث از آنها دعوت به پيكار در ميدان سخت و سهمگين ديگرى مىكند؟
ولى با توجه به اينكه آيه سوره توبه مربوط به متخلفان جنگ تبوك است كه پيامبر ص از آنها قطع اميد كرده بود، و آيه مورد بحث از متخلفان حديبيه سخن مىگويد كه هنوز از آنها قطع اميد نشده بود پاسخ اين سؤال روشن مىگردد.
و از آنجا كه در ميان متخلفان افرادى بودند كه به خاطر نقص عضو يا بيمارى به راستى قدرت بر شركت در جهاد نداشتند، و نبايد حق آنها در اين ميان ناديده گرفته شود، در آخرين آيه مورد بحث معذور بودن آنان را مشخص ساخته است.
بخصوص اينكه بعضى از مفسران نقل كردهاند كه بعد از نزول آيه قبل و تهديد متخلفان به” عذاب اليم” جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پيامبر ص آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا ص! تكليف ما در اين ميان چيست؟
در اينجا اين آيه نازل شد و حكم آنها را چنين بازگو كرد:” بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست اگر در ميدان جهاد شركت نكنند” (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ).
تنها جهاد نيست كه مشروط به قدرت و توانايى است، تمام تكاليف الهى يك سلسله شرائط عمومى دارد كه از جمله آنها” توانايى و قدرت” است، و در آيات قرآن كرارا به اين معنى اشاره شده است، در آيه 286 سوره بقره به صورت يك اصل كلى مىخوانيم: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها:” خداوند هيچكس را جز به مقدار طاقتش تكليف نمىكند.
اين شرط هم با ادله نقلى ثابت شده، و هم با دليل عقل.
ولى البته اين گروه گرچه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند، چنان كه در آيه 91 سوره توبه مىخوانيم: لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ:
” بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيلهاى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند گناهى نيست (كه در ميدان حاضر نشوند) به شرط اينكه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند”.
يعنى اگر آنها قادر نيستند با دست كارى انجام دهند از آنچه در توان دارند با زبان مضايقه ننمايند، و اين تعبير جالبى است كه نشان مىدهد هر كس آنچه را در توان دارد بايد فروگذار نكند، و به تعبير ديگر اگر نمىتوانند در جبهه شركت كنند لا اقل” پشت جبهه” را محكم نگهدارند.
و شايد جمله اخير آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مىفرمايد:
” هر كس اطاعت خدا و رسولش را كند او را در باغهايى از بهشت وارد مىسازد كه نهرها از زير درختانش جارى است، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب اليم گرفتار خواهد كرد”! (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً).
اين احتمال نيز وجود دارد كه در مواقعى كه استثنايى به حكمى مىخورد
افرادى به فكر سوء استفاده افتاده، خود را در صف معذوران جا مىزنند، قرآن به آنها هشدار مىدهد كه اگر به راستى معذور نباشند گرفتار عذاب اليم خواهند شد.
اين نكته قابل توجه است كه مساله معذور بودن نابينا و لنگ و بيماران سخت مخصوص” جهاد” است، اما در مساله” دفاع” هر كس به قدر توانايى خود بايد از كيان اسلام و وطن اسلامى و جان دفاع كند و هيچ استثنايى در اين زمينه وجود ندارد.
تفسير نمونه، ج22، ص: 65
[سوره الفتح (48): آيات 18 تا 19]
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19)
18- خداوند از مؤمنانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان) نهفته بود مىدانست، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى، به عنوان پاداش، نصيب آنها فرمود.
19- و غنائم بسيارى كه آن را به دست مىآورند، و خداوند عزيز و حكيم است.
تفسير: خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان
گفتيم در ماجراى حديبيه سفرايى ميان” پيامبر” ص و” قريش” رد و بدل شد، از جمله پيامبر ص” عثمان بن عفان” را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامدهاند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر ص فرمود من از اينجا حركت نمىكنم تا با اين گروه پيكار كنم.
سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد، و با مردم تجديد بيعت كرد، تفسير نمونه، ج22، ص: 66
و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند «1».
آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند.
چنان كه مىدانيم اين بيعت به عنوان” بيعت رضوان” (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود.
آيات مورد بحث در باره اين ماجرا سخن مىگويد.
نخست مىفرمايد:” خداوند از مؤمنانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد” (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).
هدف از اين” بيعت” انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه، تجديد آمادگى رزمى، سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.
اين بيعت روح تازهاى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا ص مىدادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مىكردند.
خداوند به اين مؤمنان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر ص بيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضايت و خشنودى او بود، همانگونه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مىخوانيم وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ:” و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است”.
سپس مىافزايد:” خداوند مىدانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفادارى نسبت به اين پيمان نهفته است، و لذا سكينه و آرامش را بر آنها نازل كرد” (فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ).
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
آن چنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ) ترس و وحشتى به دل راه نمىدادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند.
و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.
اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مىشود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند.
لذا در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم:
ان العبد المؤمن الفقير ليقول يا رب ارزقنى حتى افعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم اللَّه عز و جل ذلك منه بصدق نيته كتب اللَّه له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله، ان اللَّه واسع كريم:
” بنده مؤمن فقير گاهى مىگويد:” خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نيك انجام دهم، هر گاه خداوند صدق نيت از او بداند همان پاداشى را براى او مىنويسد كه اگر توانايى داشت انجام مىداد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است” «1».
و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مىفرمايد:” و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود” (وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً).
آرى اين فتح كه به گفته اكثر مفسران” فتح خيبر” بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمردهاند) سومين پاداش الهى براى اين مؤمنان ايثارگر بود.
تعبير به” قريبا” تاييدى است بر اينكه منظور” فتح خيبر” است، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 199.
چهارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چنان كه در آيه بعد مىفرمايد:” پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مىآورند” (وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها).
يكى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و با توجه به ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العادهاى برخوردار بود.
ولى محدود ساختن غنائم به غنائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مىتواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد.
و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مىافزايد:” خداوند شكست ناپذير و حكيم است” (وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).
اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مىدهد اين توانايى را دارد كه به وعدههاى خود جامه عمل بپوشاند.
به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پيامبر ص در آن ساعات حساس، پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيف الايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟
اين سخن را با گفتارى از امير مؤمنان على ع پايان مىدهيم: او به هنگامى كه از پايمردى مسلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن مىگويد، و مخاطبان سست عنصر را مورد نكوهش قرار مىدهد، مىفرمايد:
” فلما راى اللَّه صدقنا انزل بعدونا الكبت، و انزل علينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه، و متبوءا اوطانه، و لعمرى لو كنا ناتى ما اتيتم، ما قام للدين عمود، و لا اخضر للايمان عود، و ايم اللَّه لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما
“!:” هنگامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را براى خويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم، هرگز پايهاى از دين بر پا نمىشد! و شاخهاى از درخت ايمان سبز نمىگشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مىدوشيد و پشيمان مىشويد” «1».
نكته: بيعت و خصوصيات آن
بيعت از ماده” بيع” در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است، و سپس به دست دادن براى پيمان اطاعت اطلاق شده است، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مىخواست اعلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، با او بيعت مىكرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معاملهگر در برابر ديگرى مىكردند. بيعت كننده حاضر مىشد گاه تا پاى جان و گاه تا پاى مال و فرزند در راه اطاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مىگرفت.
ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود مىگويد:” كانوا اذا بايع الامير
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 56.
جعل ايديهم فى يده تاكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى:” هنگامى كه بيعت با امير مىكردند براى تاكيد دست در دست او مىگذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود” «1».
قرائن نشان مىدهد كه بيعت از ابداعات مسلمين نيست، بلكه سنتى بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشته است، و به همين دليل در آغاز اسلام كه طايفه” اوس” و” خزرج” در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام ص در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مساله بيعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام ص نيز در فرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين” بيعت رضوان” در حديبيه بود، و از آن گستردهتر بيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير” سوره ممتحنه” شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
اما چگونگى” بيعت” به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مىداده و با زبان حال يا قال اعلام اطاعت و وفادارى مىنمود، و گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قائل مىشد، مثلا بيعت تا پاى مال، تا سر حد جان، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند.
و گاه بيعت تا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است).
پيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مىپذيرفت، اما نه از طريق دست دادن، بلكه چنان كه در تواريخ آمده، دستور مىداد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مىبرد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.
گاه در ضمن” بيعت” انجام كار يا ترك كارهايى را شرط مىكردند،
__________________________________________________
(1) مقدمه ابن خلدون صفحه 174.
[سوره التوبة (9): آيات 7 تا 10]
كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (7) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8) اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (9) لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)
ترجمه:
7- چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمانشان هستند) مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد (اين گروه كه پيمان خود را محترم شمردند) ما دام كه در برابر شما وفادار باشند شما نيز وفادارى كنيد كه خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
8- چگونه (پيمانشان ارزش دارد) در حالى كه اگر بر شما غالب شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما را مىكنند و نه پيمان را، شما را با زبان خود خشنود مىكنند ولى دلهاى آنها ابا دارد و اكثر آنها نافرمانبردارند.
9- آنها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند و (مردم را) از راه او باز داشتند، آنها اعمال بدى انجام مىدادند.
10- (نه تنها در باره شما) در باره هيچ فرد با ايمانى رعايت خويشاوندى و پيمان را نمىكنند و آنها تجاوز كارانند.
تفسير نمونه، ج7، ص: 297
تفسير: تجاوزكاران پيمانشكن!
همانگونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بتپرستان را- مگر گروه خاصى- لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در آيات مورد بحث دليل و علت اين كار را بيان مىكند، نخست به صورت استفهام انكارى مىگويد:” چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند”؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ).يعنى اينها با اين اعمال و اينهمه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر ص بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.
بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده مىگويد:” مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد” (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).” اين گروه ما دام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد” (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ).
” زيرا خداوند پرهيزكاران و آنها كه از هر گونه پيمان شكنى اجتناب مىورزند دوست دارد” (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).
در آيه بعد همين موضوع با صراحت و تاكيد بيشترى بيان شده است، و باز بصورت استفهام انكارى مىگويد:” چگونه ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچگاه نه مراعات خويشاوندى با شما را مىكنند و نه پيمان را” (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).
” ال” به معنى خويشاوندى است و بعضى آن را به معنى عهد و پيمان دانستهاند، در صورت اول منظور اين است كه قريش اگر چه خويشاوند پيامبر و گروهى از مسلمانان بودند ولى هنگامى كه خودشان كمترين اعتنايى به اين موضوع نداشته باشند و احترام خويشاوندى را رعايت ننمايند، چگونه انتظار دارند پيامبر ص و مسلمانان در مورد آنها رعايت كنند. و در صورت دوم تاكيدى براى” ذمة” كه آنهم به معنى عهد و پيمان است محسوب مىشود.
راغب در كتاب” مفردات” ريشه اين كلمه را از” اليل” به معنى درخشندگى مىداند چه اينكه پيمانهاى محكم و خويشاونديهاى نزديك داراى درخشندگى خاصى هستند.
بعد قرآن اضافه مىكند كه هيچگاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا:” آنها مىخواهند شما را با دهان خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد” (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ).
دلهاى آنها از كينه و انتقامجويى و قساوت و سنگدلى و بى اعتنايى به عهد و پيمان و رابطه خويشاوندى پر است، اگر چه با زبان خود اظهار دوستى و مودت كنند.
و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده مىگويد:” و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند” (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ).
در آيه بعد يكى از نشانههاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مىدهد:” آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ
ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ).
در روايتى چنين آمده كه” ابو سفيان” غذايى ترتيب داد و جمعى از مردم را به مهمانى فرا خواند تا از اين طريق عداوت آنها را در برابر پيامبر اسلام ص برانگيزد.
بعضى از مفسران آيه فوق را اشاره به اين داستان دانستهاند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه اين ماجرا و ساير ماجراهاى بت پرستان را شامل مىشود كه براى حفظ منافع مادى و زودگذر خويش از آيات خدا چشم پوشيدند.
بعد مىگويد:” چه عمل بدى آنها انجام مىدادند” (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مىساختند، و هم سد راه ديگران مىشدند، و چه عملى از اين بدتر كه انسان هم بار گناه خويش را بر دوش كشد و هم بار گناه ديگران را.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر گفتار سابق را تاكيد مىكند كه:
” اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد” (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).
” چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند”. (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ).
نه تنها در باره شما، در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مىزنند.
گرچه مضمون آيه فوق بحثى را كه در آيات گذشته آمده تاكيد مىكند، ولى تفاوت و اضافهاى نسبت به آن دارد، و آن اينكه در آيات گذشته سخن از ياران پيامبر ص و مسلمانانى بود كه در گرد او بودند، ولى در اين آيه سخن تفسير نمونه، ج7، ص: 300
از هر فرد با ايمانى است، يعنى شما در نظر آنها خصوصيتى نداريد، بلكه هر كس كه مؤمن باشد و پيرو آئين توحيد، اينها با او سر دشمنى دارند، و ملاحظه هيچ چيز را نمىكنند، پس اينها در واقع دشمن ايمان و حقند. اين نظير همان چيزى است كه قرآن در باره بعضى اقوام پيشين مىگويد:” وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ:” آنها تنها به خاطر اين مؤمنان را تحت شكنجه قرار مىدادند كه به خداوند عزيز و حميد ايمان داشتند”.(سوره بروج آيه 8)
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد
1- در اينكه منظور از گروهى كه با جمله” إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ” استثنا شدهاند، كدام گروه بودهاند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد و پيمانشان وفادار ماندند، يعنى طوايفى مانند” بنو ضمره” و” بنو خزيمه” و مانند آنها.
و در حقيقت اين جمله به منزله تاكيد نسبت به آيات گذشته است، كه مسلمانان بايد به هوش باشند كه حساب اين گروهها را از پيمانشكنان جدا كنند.
اما اينكه مىگويد:” با آنها كه نزد مسجد الحرام پيمان بستيد”، ممكن است به خاطر اين باشد كه به هنگام صلح” حديبيه” كه مسلمانان با مشركان قريش در سرزمين” حديبيه” در پانزده ميلى مكه در سال ششم هجرت پيمان بستند، گروههاى ديگرى از مشركان عرب مانند طوايفى كه در بالا اشاره شد، به اين پيمان ملحق شدند، و با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه بستند، ولى مشركان قريش پيمان خود را شكستند و سپس در سال هشتم در جريان فتح مكه اسلام اختيار كردند، اما گروههاى وابسته مسلمان نشدند و پيمان را هم نشكستند.
و از آنجا كه سرزمين مكه منطقه وسيعى (تا حدود 48 ميل) اطراف خود را فرا مىگيرد، تمام اين مناطق جزء” مسجد الحرام” بهشمار مىآيد چنان كه در آيه 196 سوره بقره در مورد حج تمتع و احكام آن مىخوانيم:” ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: اين احكام مربوط به كسى است كه خانه و خانوادهاش نزد مسجد الحرام نباشد” و بر طبق تصريح روايات و فتاواى فقهاء احكام حج تمتع بر كسانى است كه فاصله آنها از مكه بيش از 48 ميل بوده باشد، بنا بر اين هيچ مانعى ندارد كه صلح” حديبيه” كه در 15 ميلى مكه انجام شده است به عنوان” عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ” ذكر شود.
و اما اينكه بعضى از مفسران گفتهاند استثناى فوق مربوط به مشركان قريش است كه قرآن مجيد پيمان آنها را كه در” حديبيه” بستند محترم شمرده، نادرست به نظر مىرسد.
زيرا اولا پيمان شكنى مشركان قريش قطعى و مسلم بود اگر آنها پيمان شكن نبودند چه كسى پيمانشكن بود؟.
ثانيا صلح” حديبيه” مربوط به سال ششم هجرت است، در حالى كه در سال هشتم پس از فتح مكه مشركان قريش اسلام را پذيرفتند، بنا بر اين آيات فوق كه در سال نهم هجرت نازل شده است نمىتواند ناظر به آنها باشد.
2- همانگونه كه در سابق نيز گفته شد منظور از آيات بالا اين نيست كه تنها تصميم آنان بر پيمان شكنى به هنگام رسيدن به قدرت مجوز براى لغو يك جانبه پيمان است، بلكه آنها اين طرز فكر خود را بارها عملا نشان داده بودند، كه هر موقع دستشان برسد ضربه كارى خود را بدون توجه به پيمان، بر پيكر مسلمانان وارد مىسازند، و اين مقدار براى لغو پيمان كافى است.
تفسير نمونه، ج7، ص: 302
[سوره التوبة (9): آيات 11 تا 15]
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12) أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13) قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15)
11- هر گاه توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند و ما آيات خود را براى جمعيتى كه مىدانند شرح مىدهيم.
12- و اگر پيمانهاى خود را پس از عهد خويش بشكنند و آئين شما را مورد طعن قرار دهند با پيشوايان كفر پيكار كنيد چرا كه آنها پيمانى ندارند، شايد دست بردارند.
13- آيا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند پيكار نمىكنيد؟ در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند آيا از آنها مىترسيد؟ با اينكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن هستيد. تفسير نمونه، ج7، ص: 303
14- با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مىكند و آنها را رسوا مىسازد و سينه گروهى از مؤمنان را شفا مىبخشد (و بر قلب آنها مرهم مىنهد).
15- و خشم دلهاى آنها را از ميان مىبرد و خدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مىپذيرد و خداوند عالم و حكيم است.
تفسير: چرا از پيكار با دشمن واهمه داريد؟
يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تاكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مساله ضربه نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازهاى در آيات فوق بيان مىكند، نكات جديدى نيز در آن وجود دارد كه مطلب را از صورت تكرار- و لو تكرار مجاز- خارج مىسازد.
نخست مىگويد” اگر مشركان توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند” (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ).
و در پايان آيه اضافه مىكند،” ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مىدهيم” (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
در آيات گذشته سخن از اين بود كه اگر توبه كنند وظيفه اسلامى نماز و زكاة را انجام دهند مزاحمشان نشويد (فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ) اما در اينجا ميفرمايد” برادر دينى شما هستند”، يعنى هيچگونه تفاوتى با ساير مسلمانان از نظر احترام و محبت نخواهند داشت، همانگونه كه ميان برادران تفاوتى نيست.
و اين براى آماده ساختن روح و فكر و عواطف مشركان براى پذيرش اسلام مؤثرتر است، كه در يك مرحله توصيه به عدم مزاحمت مىكند و در مرحله بعد سفارش” حقوق يك برادر” را در مورد آنها مىنمايد.
” اما اگر آنها هم چنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آئين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد” (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).” چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد.” (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ).
درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بستهاند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.
” تا با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است، از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند” (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ).
در آيه بعد براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هر گونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مىگويد:” چگونه شما با گروهى پيكار نمىكنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند” (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ).
شما ابتدا به مبارزه و لغو پيمان نكردهايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه” مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است” (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملا بيجا است،” آيا شما از اين افراد بى ايمان مىترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد” (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
در آيه بعد وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مىدهد و مىگويد:” با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مىكند” (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ).
نه فقط مجازات مىكند بلكه” خوار و رسواشان مىسازد” (وَ يُخْزِهِمْ).
و شما را بر آنها پيروز مىگرداند” (وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ).
و به اين ترتيب دلهاى گروهى از مؤمنان را كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته بودند و در اين راه قربانيهايى داده بودند شفا مىدهد” و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مىنهد” (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ).
بعضى از مفسران گفتهاند منظور از” قوم مؤمنين” گروه مؤمنان طائفه” بنى خزاعه” هستند كه جمعى از بت پرستان از طايفه” بنى بكر” ناجوانمردانه بر آنها ريختند و غافلگيرشان ساختند و بعضى گفتهاند اشاره به گروهى از مردم يمن است كه اسلام را پذيرفتند ولى چون به مكه آمدند از طرف بت پرستان مورد آزار و شكنجه واقع شدند.
ولى بعيد نيست اين عبارت همه كسانى را كه به نوعى تحت فشار و شكنجه بت پرستان قرار گرفته بودند و دلهايشان از آنها پر خون بود شامل شود.
در آيه بعد اضافه مىكند كه در پرتو پيروزى شما و شكست آنها” خشم
دلهاى مؤمنان را فرو مىنشاند”. (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).
اين جمله ممكن است تاكيدى براى جمله سابق (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) بوده باشد و نيز ممكن است با آن متفاوت باشد و جمله گذشته اشاره به اين باشد كه در پرتو پيروزى اسلام دلهايى كه سالها به خاطر اسلام و پيامبر ص مىطپيد و ناراحت و بيمار بود بهبودى يافت، و جمله دوم اشاره به اين است كه دلهايى كه به خاطر از دست دادن عزيزان و بستگان و تحمل انواع آزارها و شكنجهها پر از ناراحتى بود آرامش خود را با كشته شدن دشمنان سنگدل باز مىيابد.
و در پايان آيه مىفرمايد” خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مىپذيرد” (وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ).
” و خداوند از نيات توبه كنندگان آگاه است و دستورهايى را كه در باره آنها و همچنين پيمانشكنان داده است حكيمانه مىباشد” (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
ضمنا جملههاى اخير اشاره به آن است كه ممكن است در آينده بعضى از آنها از در توبه در آيند بايد توجه داشته باشند كه خدا توبه آنها را مىپذيرد و و شدت عمل در مقابل آنها جايز نيست و نيز بشارتى است به اينكه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد شد.
به طور كلى بعضى از مفسران آيات اخير را از اخبار غيبى قرآن و از نشانههاى صدق دعوت پيامبر دانستهاند زيرا آنچه قرآن در آن بيان كرده واقع شده است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- در اينكه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند، باز در ميان مفسران گفتگو است، بعضى اشاره به يهود و بعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان درگير شدند، مانند حكومتهاى ايران و روم دانستهاند، و بعضى اشاره به كفار قريش دانستهاند، و بعضى اشاره به پارهاى از افراد كه مسلمان شدند و مرتد گشتند.
ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مىدهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان و بتپرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملا پيمانشان را نقض كرده بودند و آنها گروهى از مشركان اطراف مكه، يا ساير نقاط حجاز بودند.
اما احتمال اينكه منظور يهود باشد، بسيار بعيد است، زيرا تمام بحثهاى اين آيات پيرامون مشركان دور مىزند.
هم چنين ممكن نيست كه منظور از آن طايفه قريش باشد، زيرا قريش و سر كرده آنها ابو سفيان در سال هشتم هجرت پس از فتح مكه ظاهرا اسلام را قبول كردند، در حالى كه سوره مورد بحث ما در سال نهم نازل شده است.
و نيز اين احتمال كه منظور حكومتهاى ايران و روم باشد، بسيار از مفهوم آيات دور است، زيرا آيات سخن از يك درگيرى فعلى مىكند، نه درگيريهاى آينده و علاوه آنها پيامبر را از وطن خود خارج نكرده بودند.
و نيز احتمال اينكه منظور مرتدين باشد فوق العاده بعيد است زيرا تاريخ گروه نيرومندى از مرتدين را در آن زمان نشان نمىدهد كه مسلمانان بخواهند با آنها پيكار كنند، و علاوه كلمه” ايمان” (جمع يمين) و هم چنين كلمه” عهد” ظاهرا بهمان معنى پيمان ترك مخاصمه است نه پذيرش اسلام .
و اگر مىبينيم در بعضى از روايات اسلامى اين آيه به آتشافروزان جنگ جمل (ناكثين) و مانند آنها تطبيق شده، نه بخاطر آن است كه آيات در باره آنها نازل شده باشد، بلكه هدف اين است كه روح آيه و حكم آن در مورد” ناكثين” و گروههاى مشابهى كه بعدا روى كار خواهند آمد صادق است.
تنها سؤالى كه باقى مىماند اين است كه اگر منظور همان گروههاى بت پرستان پيمانشكن هستند كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد چرا در اينجا تعبير مىكند” وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ”:” اگر آنها پيمانهاى خويش را بشكنند” در حالى كه اين گروهها پيمانها را عملا شكسته بودند؟
پاسخ اين سؤال آن است كه منظور از جمله مزبور اين مىباشد كه اگر آنها به پيمان شكنى خويش ادامه دهند و دست از كار خود برندارند، بايد با آنها پيكار كنيد، نظير آنچه در معنى” اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ” مىگوئيم، كه مفهومش اين است خدايا ما را هم چنان بر راه راست بدار، و به هدايت ما ادامه ده.
شاهد اين سخن آن است كه جمله مزبور (إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ) در مقابل جمله (فَإِنْ تابُوا …) قرار گرفته است يعنى از دو حال خارج نيست، يا آنها توبه مىكنند و دست از شرك و بتپرستى بر مىدارند و به راه خدا مىآيند، و يا اينكه هم چنان به راه خويش ادامه مىدهند، در صورت اول آنها برادران شما هستند، و در صورت دوم بايد با آنان پيكار كنيد! 2- قابل توجه اينكه در آيات فوق نمىگويد با كافران مبارزه كنيد، بلكه مىگويد با رؤسا و پيشوايانشان به جهاد برخيزيد، اشاره به اينكه توده مردم پيرو رؤسا و زعماى خود هستند، هدف گيرى شما بايد هميشه آنها باشند، بايد سرچشمههاى گمراهى و ضلالت و ظلم و فساد را ببنديد، و ريشهها را بسوزانيد، و تا آنها هستند مبارزه با پيروانشان سودى ندارد، به علاوه اين تعبير يك نوع بلندنگرى و علو همت و تشجيع براى مسلمانان محسوب مىشود، كه طرف اصلى شما آنها هستند، خود را آماده مبارزه با آنان كنيد نه افراد كوچكشان! عجيب اينكه بعضى اين تعبير را اشاره به ابو سفيان و مانند او از بزرگان قريش دانستهاند، در حالى كه گروهى از آنها در بدر كشته شدند و بقيه (مانندابو سفيان) پس از فتح مكه ظاهرا اسلام آوردند، و در موقع نزول آيه در صف مسلمانان جاى گرفته بودند، و مبارزه با آنها مفهومى نداشت.
امروز هم اين دستور مهم قرآن به قوت خود باقى است، براى از بين بردن ظلم و فساد، استعمار و استثمار بايد موضعگيريها در برابر رؤسا و پيشوايان اين گروهها باشد، و پرداختن به افراد عادى بى ثمر است .
3- تعبير به” فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ” كه در آيات بالا آمده است، لطيفترين تعبيرى است كه مىتوان در باره مساوات افراد يك جامعه با محكمترين پيوندهاى عاطفى، بيان كرد، زيرا روشنترين و نزديكترين پيوند عاطفى در انسان كه از مساوات كامل برخوردار است، پيوند دو برادر است.
ولى افسوس كه شكافهاى طبقاتى و بتهاى قومى و نژادى بار ديگر اين اخوت اسلامى را كه مايه غبطه همه دشمنان بود از ميان برده و برادران ديروز چنان امروز در برابر هم صف كشيدهاند كه باور ناكردنى است، و گاهى آن چنان از يكديگر كشتار مىكنند كه هيچ دشمنى با دشمن خود چنين نمىكند، و اين است يكى از اسرار عقبماندگى امروز ما! 4- از جمله” أَ تَخْشَوْنَهُمْ” (آيا از آنها مىترسيد؟) اجمالا بر مىآيد كه در ميان مسلمانان، جمعى وجود داشت كه از اين فرمان جهاد واهمه مىكرد، يا بخاطر قدرت و قوت دشمن، و يا بخاطر اينكه پيمان شكنى گناه است.