ارتباط نرمش قهرمانانه با ” مادر شرایط بدر وخیبریم”

ارتباط نرمش قهرمانانه با ” مادر شرایط بدر وخیبریم”( تفسیر ایات پیرامون صلح حدیبیه (از تفسیر نمونه)
با توجه به نکات ذیل باز خوانی ایات مربوط به صلح حدیبیه در شرایط فعلی کار ساز است والا لا.
1-زمان ان رسیده که مولایم امام خامنه ای مهر اسم با عنوان نیابت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انگشتری خود قرار دهد اگر قهرمانانه عمل کنیم.
2-نرمش قهرمانانه  دستوری قرانی است
3-ارتباط نرمش قهرمانانه با ” مادر شرایط بدر وخیبریم”را درست درک کرده باشیم
4-نرمش قهرمانانه باید نوید فتح مکه را بدهد در غیر این صورت نرمش در برابر دشمن ذلیلانه خواهد بود.
[سوره النساء (4): آيه 90]
إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً
مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند، پيمان بسته، يا آنها كه به سوى شما مى‏آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده‏اند (نه سر جنگ با شما دارند و نه توانايى مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما مسلط مى‏كند تا با شما پيكار كنند، بنا بر اين اگر از شما كناره‏گيرى كردند و با شما پيكار ننمودند (بلكه) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمى‏دهد كه متعرض آنان شويد.                      
شان نزول:
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آورده‏اند چنين استفاده مى‏شود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام” بنى ضمره” و” اشجع” وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنى ضمره نيز هم پيمان بودند.

بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به پيغمبر اكرم صلی الله علیه واله وسلم پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حمله‏ور شوند، پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد:” نه، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند”! پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى” مسعود بن رجيله” كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمده‏اند، پيامبر صلی الله علیه واله وسلم نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمده‏ايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد صلی الله علیه واله وسلم ببنديم، هنگامى كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك طرف توانايى مبارزه با دشمنان شما را نداريم، چون عدد ما كم است، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما را داريم، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده‏ايم كه با شما پيمان ترك تعرض ببنديم، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه به مسلمانان داد.
از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه قسمتى از آيه درباره طايفه” بنى مدلج” نازل شده است كه خدمت پيامبر صلی الله علیه واله وسلم رسيدند و اظهار داشتند كه ما نه با شما همصدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مى‏داريم و پيامبر صلی الله علیه واله وسلم پيمان ترك مخاصمه با آنها بست.
استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند، در اين آيه دستور مى‏دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند:
1- آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته‏اند.
(إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ) 2- كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما را در خود مى‏بينند، و نه توانايى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند.
(أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ).
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند و دسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چون اعلان بى‏طرفى كرده‏اند تعرض نسبت به آنها بر خلاف اصول عدالت و جوانمردى است.
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آن را مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بى طرفان تحريك شود مى‏فرمايد:” اگر خداوند بخواهد مى‏تواند آن (جمعيت ضعيفان) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند”.
(وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ) بنا بر اين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مى‏فرمايد:” اگر آنها از پيكار با شما كناره‏گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند به شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى‏دهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشاريد”.
(فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا).
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير القاء سلام (افكندن صلح) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع، پيش از آنكه صلح كنند، معمولا از هم فاصله مى‏گيرند و حتى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مى‏كنند، گويى دور از هم ايستاده‏اند و اين پيشنهاد را بسوى هم پرتاب مى‏نمايند.

[سوره الأنفال (8): آيات 60 تا 64]
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64)
ترجمه:
60- در برابر آنها (دشمنان) آنچه توانايى داريد از” نيرو” آماده سازيد (و همچنين) اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد) تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را كه شما نمى‏شناسيد و خدا مى‏شناسد و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام) انفاق كنيد. به شما باز گردانده مى‏شود و به شما ستم نخواهد شد.
61- و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درا، و بر خدا تكيه كن كه او شنوا و داناست.
62- و اگر بخواهند تو را فريب دهند خدا براى تو كافى است او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مومنان تقويت كرد.
63- و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى‏كردى كه در ميدان دلهاى آنها الفت بيفكنى نمى‏توانستى ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.
64- اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى ميكنند براى حمايت تو كافى است.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 221
افزايش قدرت جنگى و هدف آن
به تناسب دستورات گذشته در زمينه جهاد اسلامى، در نخستين آيه مورد بحث به يك اصل حياتى كه در هر عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى‏كند، و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.
نخست مى‏گويد” و در برابر دشمنان هر قدر توانايى داريد از نيرو و قدرت آماده سازيد” (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ).
يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آن گاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حد كافى آمادگى در برابر هجوم‏هاى احتمالى دشمن داشته باشيد.
سپس اضافه مى‏كند:” و همچنين به اندازه كافى اسب‏هاى ورزيده براى ميدان جهاد فراهم سازيد” (وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ).
” رباط” به معنى بستن و پيوند دادن است، و بيشتر به معنى بستن حيوان در نقطه‏اى براى نگهدارى و محافظت به كار رفته، سپس به همين تناسب به معنى محافظت و مراقبت به طور كلى آمده است، و” مرابطه” به معنى محافظت مرزها و همچنين به معنى مراقبت از هر چيز ديگر مى‏آيد، و به محل بستن و نگاهدارى حيوانات” رباط” گفته مى‏شود و بهمين تناسب كاروانسرا را عرب” رباط” مى‏گويد.در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1- در جمله كوتاه فوق يك اصل اساسى در زمينه جهاد اسلامى و حفظ موجوديت مسلمانان، و مجد و عظمت و افتخارات آنان بيان شده است، و تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مى‏كند.
كلمه” قوة” چه كلمه كوچك و پر معنايى است، نه تنها وسائل جنگى و سلاح‏هاى مدرن هر عصرى را در بر مى‏گيرد، بلكه تمام نيروها و قدرت‏هايى را كه به نوعى از انواع در پيروزى بر دشمن اثر دارد شامل مى‏شود، اعم از نيروهاى مادى و معنوى.
آنها كه گمان مى‏كنند راه پيروزى بر دشمن و حفظ موجوديت خويش تنها بستگى به كميت سلاح‏هاى جنگى دارد، سخت در اشتباهند، زيرا ما در همين ميدان‏هاى جنگ عصر خود ملت‏هايى را ديديم كه با نفرات و اسلحه كمتر در برابر ملتهاى نيرومندتر و با سلاحى پيشرفته‏تر پيروز شدند، مانند ملت مسلمان الجزائر در برابر دولت نيرومند فرانسه!.
بنا بر اين علاوه بر اينكه بايد از پيشرفته‏ترين سلاح‏هاى هر زمان- به عنوان يك وظيفه قطعى اسلامى- بهره‏گيرى كرد، بايد به تقويت روحيه و ايمان سربازان كه قوة و نيروى مهمترى است پرداخت.
از قدرت‏هاى اقتصادى، فرهنگى، سياسى، كه آنها نيز در مفهوم” قوة” مندرج هستند و نقش بسيار مؤثرى در پيروزى بر دشمن دارد نيز نبايد غفلت كرد.
جالب اين است كه در روايات اسلامى براى كلمه” قوة” تفسيرهاى گوناگونى شده كه از وسعت مفهوم اين كلمه حكايت مى‏كند، مثلا در بعضى از روايات مى‏خوانيم كه پيامبر ص فرمود منظور از قوة” تير” است «1».
و در روايت ديگرى كه در تفسير” على بن ابراهيم” آمده مى‏خوانيم كه منظور از آن هر گونه اسلحه است «2».
و باز در روايتى كه در تفسير عياشى آمده مى‏خوانيم كه منظور از آن شمشير و سپر است. «3»
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 164 و 165.
و بالآخره در روايت ديگر كه در كتاب” من لا يحضر” آمده مى‏خوانيم:
” منه الخضاب السواد” «1»:” يكى از مصداق‏هاى قوة در آيه موهاى سفيد را به وسيله رنگ سياه كردن است”! يعنى اسلام حتى رنگ موها را كه به سرباز بزرگسال چهره جوان‏ترى مى‏دهد تا دشمن مرعوب گردد از نظر دور نداشته است، و اين نشان مى‏دهد كه چه اندازه مفهوم” قوة” در آيه فوق وسيع است.
بنا بر اين آنها كه تنها پاره‏اى از روايات را ديده‏اند و كلمه” قوة” را به يك مصداق، محدود ساخته‏اند گرفتار اشتباه عجيبى شده‏اند.
به عقيده ما اگر اين دستور بزرگ اسلامى (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ) به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ، عالم و غير عالم، نويسنده و گوينده، سرباز و افسر، كشاورز و بازرگان، در زندگى خود آن را بكار بندند، براى جبران عقب‏ماندگيشان كافى است.
سيره عملى پيامبر ص و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مى‏دهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى‏كردند، در تهيه سلاح و نفرات، تقويت روحيه سربازان، انتخاب محل اردوگاه، و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هر گونه تاكتيك جنگى، هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمى‏داشتند.
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 165.
معروف است كه در ايام جنگ” حنين” به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم خبر دادند كه سلاح تازه مؤثرى در” يمن” اختراع شده است، پيامبر صلی الله علیه واله وسلم فورا كسانى را به يمن فرستاد تا آن سلاح را براى ارتش اسلام تهيه كنند!.
در حوادث جنگ احد مى‏خوانيم كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم در مقابل شعار بت پرستان اعل هبل، اعل هبل” سربلند باد بت بزرگ هبل …” شعار كوبنده‏تر و نافذترى به مسلمانان تعليم داد تا بگويند”
اللَّه اعلى و اجل
“:” خدا برتر و بالاتر از همه چيز است، و در برابر شعار” ان لنا العزى و لا عزى لكم”:” بت بزرگ عزى براى ماست و شما عزى نداريد” بگويند:”
اللَّه مولانا و لا مولا لكم”:” خداوند ولى و سرپرست و تكيه گاه ماست و شما تكيه گاهى نداريد”.
اين نشان مى‏دهد كه پيامبر ص و مسلمانان حتى از تاثير يك شعار قوى در برابر دشمن غافل نبودند، و بهترين آن را براى خود انتخاب مى‏كردند.
دستور مهم فقهى اسلام در زمينه” مسابقه تيراندازى و اسب سوارى” كه حتى برد و باخت مالى را در زمينه آن تجويز كرده، و مسلمانان را به اين مسابقه دعوت نموده است، نمونه ديگرى از بينش عميق اسلام در زمينه آمادگى در برابر دشمن است.
2- نكته مهم ديگرى كه از آيه فوق استفاده مى‏شود رمز جهانى و جاويدانى بودن آئين اسلام است، زيرا مفاهيم و محتويات اين آئين آن چنان گسترده است كه با گذشت زمان به كهنگى و فرسودگى نمى‏گرايد، جمله” و أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ” هزار سال پيش مفهوم زنده‏اى داشت، و امروز هم چنين است، و ده هزار سال ديگر هم مفهوم آن هم چنان زنده باقى خواهد ماند، زيرا هر سلاح و قدرتى در آينده نيز پيدا شود در كلمه جامع” قوة” نهفته است چون جمله” ما استطعتم”” عام” و كلمه” قوة” كه به صورت” نكره” آمده است عموميت آن را تقويت كرده و هر گونه نيرويى را شامل مى‏شود.
3- در اينجا يك سؤال پيش مى‏آيد و آن اينكه چرا بعد از ذكر كلمه” قوة” كه مفهومى چنين گسترده دارد مسئله اسب‏هاى ورزيده جنگى مطرح شده است؟.
پاسخ اين سؤال با يك جمله روشن مى‏شود و آن اينكه آيه فوق در عين اينكه يك دستور وسيع براى همه قرون و اعصار بيان نموده، دستور خاصى هم براى عصر پيامبر ص، عصر نزول قرآن نيز بيان داشته است، در حقيقت اين مفهوم كلى را با ذكر يك مثال روشن براى نياز آن عصر و زمان پياده كرده است، زيرا اسب اگر چه در ميدان‏هاى جنگ امروز با وجود تانكها و زره‏پوشها و هواپيماها و هلى‏كوپترها نقش چندانى ندارد ولى در آن عصر براى رزمندگان شجاع و پيشرو وسيله چابك و سريعى محسوب مى‏شد.
هدف نهايى تهيه سلاح و افزايش قدرت جنگى
سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع مى‏كند و مى‏گويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را بانواع سلاح‏هاى مخرب و ويرانگر درو كنيد، و آباديها و زمين‏ها را به ويرانى بكشانيد هدف اين نيست كه سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد، و هدف اين نيست كه اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد، بلكه هدف اين است كه” با اين وسائل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد” (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ).
زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست، آنها چيزى جز منطق زور نمى‏فهمند!.
اگر مسلمانان ضعيف باشند همه گونه تحميلات به آنها مى‏شود، اما هنگامى كه كسب قدرت كافى كنند دشمنان حق و عدالت و دشمنان استقلال و آزادى بوحشت مى‏افتند و سر جاى خود مى‏نشينند.
در حقيقت اين تعبير شبيه تعبير” فِي سَبِيلِ اللَّهِ” و يا” جهاد فِي سَبِيلِ اللَّهِ” است كه نشان مى‏دهد جهاد و دفاع اسلامى نه بشكل كشورگشايى سلاطين                       
پيشين، و نه توسعه‏طلبى استعمارگران و امپرياليست‏هاى امروز، و نه به صورت غارتگرى قبائل عرب جاهلى است، بلكه همه براى خدا، و در راه خدا، و در مسير احياى حق و عدالت است.
سپس اضافه مى‏كند،” علاوه بر اين دشمنانى كه مى‏شناسيد دشمنان ديگرى نيز داريد كه آنها را نمى‏شناسيد” و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى‏ترسند و بر سر جاى خود مى‏نشينند (وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1- گرچه مفسران در باره اين گروه احتمالات گوناگونى داده‏اند: بعضى آن را اشاره به گروهى از يهود مدينه دانسته‏اند كه عداوت خود را مخفى مى‏داشتند، و بعضى ديگر آن را اشاره به دشمنان آينده مسلمانان همچون امپراطورى روم و دربار ساسانيان كه در آن روز مسلمانان احتمال در گيرى با آنها را نمى‏دادند، دانسته‏اند، ولى آنچه صحيحتر به نظر مى‏رسد آن است كه منظور منافقانند زيرا آنها در ميان صفوف مسلمين به طور ناشناخته وجود داشتند و در صورت آمادگى كامل سپاه اسلام آنان نيز به وحشت مى‏افتادند و دست و پاى خود را جمع مى‏كردند.
شاهد اين موضوع آيه 101 سوره توبه است كه مى‏گويد” وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ”:” بعضى از اهل مدينه در نفاق و دورويى جسور و سركش هستند تو آنها را نمى‏شناسى ولى ما آنها را مى‏شناسيم”.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام گروه‏هاى دشمنان ناشناخته اسلام اعم از منافقان و غير آنها در مفهوم آيه جمع باشند.
2- آيه متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اينكه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شده خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوة را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند و اگر به راستى مسلمانان چنين نكته‏اى را در نظر مى‏داشتند هيچگاه گرفتار حملات غافلگيرانه دشمنان نيرومند نمى‏شدند.
و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مى‏كند و آن اينكه تهيه نيرو و قوه كافى و ابزار و اسلحه جنگى، و وسائل مختلف دفاعى، نياز به سرمايه مالى دارد، لذا به مسلمانان دستور مى‏دهد كه بايد با همكارى عموم اين سرمايه را فراهم سازند، و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا داده‏ايد و هرگز گم نخواهد شد” و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد” (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ).و تمام آنها و بيشتر از آن به شما مى‏رسد” و هيچگونه ستمى بر شما وارد نمى‏گردد” (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).
اين پاداش، هم در زندگى اين جهان از طريق پيروزى اسلام و شوكت و عظمت آن به شما مى‏رسد، زيرا يك ملت ضعيف و مغلوب سرمايه‏هاى مالى او نيز بخطر خواهد افتاد و امنيت و آرامش و استقلال خويش را نيز از دست خواهد داد، بنا بر اين ثروت‏هايى كه در اين راه صرف مى‏شود از طريق ديگر و در سطحى بالاتر عائد انفاق كنندگان خواهد شد.
و هم پاداش بزرگترى در جهان ديگر در جوار رحمت پروردگار در انتظار شماست با اين حال نه تنها ظلم و ستمى بر شما نخواهد رفت بلكه بالاترين سود و بهره را خواهيد برد.
جالب توجه اينكه در جمله بالا كلمه” شي‏ء” كه مفهوم وسيعى دارد بكار رفته، يعنى هر گونه چيزى اعم از جان و مال و قدرت فكرى يا نيروى منطق و يا هر گونه سرمايه ديگرى را در راه تقويت بنيه دفاعى و نظامى مسلمانان در برابر دشمن انفاق كنيد از خدا پنهان نخواهد ماند و آن را محفوظ داشته و به موقع به شما مى‏دهد.
در تفسير جمله” وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ” اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده‏اند كه جمله عطف به جمله” ترهبون” باشد يعنى اگر نيروى كافى براى مقابله با دشمنان فراهم سازيد آنها از حمله به شما وحشت مى‏كنند و توانايى بر ظلم و ستم كردن به شما نخواهند داشت بنا بر اين ظلم و ستمى بر شما واقع نمى‏شود.
هدف و اركان جهاد اسلامى
نكته ديگرى كه از آيه فوق استفاده مى‏شود و پاسخگوى بسيارى از سؤالات و ايرادهاى خرده‏گيران و افراد ناآگاه خواهد بود شكل و هدف و برنامه جهاد اسلامى است آيه به روشنى مى‏گويد هدف اين نيست كه انسانها را به كشتن دهيد و هدف اين نيست كه به حقوق ديگران تجاوز كنيد، بلكه همانطور كه گفتيم هدف اصلى اين است كه دشمنان بترسند و به شما تجاوز نكنند و زور نگويند، و تمام تلاش و كوشش شما بايد در كوتاه كردن شر دشمنان خدا و حق و عدالت خلاصه شود.
آيا مخالفان يك چنين تصويرى از جهاد اسلامى را كه قرآن با صراحت در آيه فوق آورده در ذهن خود ترسيم كرده‏اند كه پشت سر هم به اين قانون اسلامى حمله مى‏كنند، گاهى مى‏گويند اسلام آئين شمشير است، و گاهى مى‏گويند اسلام براى تحميل عقيده متوسل به اسلحه شده است، و گاهى پيامبر اسلام را با ساير كشورگشايان تاريخ مقايسه مى‏كنند! به عقيده ما جواب همه اينگونه ايرادها آن است كه به قرآن باز گردند و در هدف نهايى اين برنامه بينديشند تا همه چيز برانها روشن شود.
آمادگى براى صلح
با اينكه آيه گذشته به قدر كافى هدف جهاد اسلامى را مشخص مى‏ساخت ولى آيه بعد كه پيرامون صلح با دشمن بحث مى‏كند اين حقيقت را روشن‏تر مى‏سازد، مى‏گويد” اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز دست آنها را عقب نزن و تمايل نشان ده” (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها).
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد كه اگر آنها به سوى صلح پر و بال بگشايند تو هم به سوى آن پر و بال بگشاى، زيرا” جنحوا” از ماده” جنوح” به معنى” تمايل” آمده و به پر پرندگان نيز جناح گفته مى‏شود زيرا هر يك از بالهاى آنها به يك طرف متمايل است بنا بر اين در تفسير آيه هم از ريشه لغت مى‏توان استفاده كرد و هم از مفهوم ثانوى آن.
و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد گرفتار ترديدها و دو دلى‏ها مى‏شوند به پيامبر دستور مى‏دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرائط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير” و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى‏شنود و هم از نيات شما آگاه است” (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى‏دهد كه ممكن است در پيشنهادهاى صلح خدعه و نيرنگى در كار باشد و صلح را مقدمه‏اى براى ضربه غافلگيرانه‏اى قرار دهند يا هدفشان تاخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد اما از اين موضوع نيز نگرانى به خود راه مده زيرا خداوند كفايت كار تو را مى‏كند و در همه حال پشتيبان تو است (وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ)سابقه زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا” اوست كه تو را با يارى خود و بوسيله مؤمنان پاكدل تقويت كرد” (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ).
بارها خطرات بزرگى براى تو فراهم ساختند و نقشه‏هاى خطرناكى طرح كردند كه از طريق عادى غلبه بر آن ممكن نبود اما او تو را در برابر همه اينها حفظ كرد.
به علاوه اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفته‏اند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد” و در ميان دل‏هاى آنها الفت ايجاد كرد” (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).
ساليان دراز در ميان طايفه اوس و خزرج در مدينه جنگ و خون‏ريزى بود و سينه‏هاى آنها مالامال كينه و عداوت، آن چنان كه هيچ كس باور نمى‏كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند و در يك صف قرار گيرند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايه نزول قرآن انجام داد، نه تنها اوس و خزرج كه از طايفه انصار بودند چنين كش‏مكش را داشتند ياران مهاجر پيامبر كه از مكه آمده بودند نيز پيش از اسلام با هم الفت دوستى نداشتند و چه بسا سينه‏هايشان از كينه‏هاى يكديگر پر بود اما خداوند همه آن كينه‏ها را شست و از ميان برد بطورى كه از سيصد و سيزده نفر رزمندگان بدر كه حدود هشتاد نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند ارتشى كوچك اما يك پارچه و نيرومند، متحد و متفق بوجود آمد كه دشمن قوى پنجه خود را، در هم شكستند.
سپس اضافه مى‏كند فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكان‏پذير نبود” اگر تمام آنچه را در روى زمين خرج مى‏كردى هيچ گاه نمى‏توانستى در ميان دل‏هايشان الفت ايجاد كنى (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).” ولى اين خدا بود كه در ميان آنها بوسيله ايمان الفت ايجاد كرد” (وَ لكِنَّ                       
اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ‏).
آنها كه بوضع روحيه افراد لجوج و كينه‏توز مخصوصا اقوام بى خبرى همچون مردم عصر جاهليت آشنا هستند ميدانند اينگونه كينه‏ها و عداوتها را نه بوسيله مال و ثروت مى‏شود شستشو كرد نه با جاه و مقام، تنها راه فرو نشاندن آن انتقام است همان انتقامى كه به صورت زنجيره‏اى تكرار خواهد شد و در هر بار چهره زشت آن هولناك‏تر و دامنه آن وسيع‏تر خواهد گرديد، تنها چيزى كه مى‏تواند آن كينه‏هاى راسخ و ريشه‏دار را از ميان ببرد ايجاد يك نوع انقلاب و دگرگونى در افكار و انديشه‏ها و جانها است، آن چنان انقلابى كه شخصيت‏ها را دگرگون سازد و طرز تفكرها را عوض كند و در سطحى بسيار بالاتر از آنچه بودند قرار گيرند به طورى كه اعمال گذشته در نظرشان پست و ناچيز و ابلهانه جلوه كند و به دنبال آن دست به يك خانه تكانى در اعماق وجود خود بزنند و زباله‏هاى كينه و قساوت و انتقام‏جويى و تعصب‏هاى قبيله‏اى و مانند آن را بيرون بريزند و اين كارى است كه از پول و ثروت هرگز ساخته نيست بلكه تنها در سايه ايمان و توحيد واقعى امكان‏پذير است.
و در پايان آيه اضافه مى‏كند” خداوند عزيز و حكيم است” (إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
عزت او ايجاب مى‏كند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى‏شود كه همه كارهايش روى حساب باشد و لذا برنامه حساب شده‏اى دل‏هاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را بوسيله آنها در همه جهان پخش كند.
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1- بعضى از مفسران آيه فوق را تنها اشاره به اختلافات” اوس” و” خزرج” كه از انصار بودند دانسته‏اند ولى با توجه به اين كه مهاجران و انصار هر دو در يك صف به يارى پيغمبر بر خواستند روشن مى‏شود كه مفهوم آيه يك مفهوم وسيع است شايد آنها چنين فكر كرده‏اند كه تنها اختلاف در ميان اوس و خزرج بود در حالى كه هزار گونه اختلاف و شكاف اجتماعى ميان طبقه فقير و غنى بوده و آقا كوچك و بزرگ اين قبيله و آن قبيله وجود داشت شكافهايى كه در سايه اسلام پر شد و آثار آن بر طرف گشت آن چنان كه قرآن در جاى ديگر ميگويد وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً” اين نعمت بزرگ خدا را به خاطر داشته باشيد كه شما با هم دشمن بوديد او در ميان دل‏هايتان الفت ايجاد كرد و در پرتو نعمتش برادر يك دگر شديد (آل عمران 103).
[حلقه اتصال ايمان‏]
2- اين قانون تنها مربوط به مسلمانان نخستين نبوده امروز هم كه اسلام سايه خود را بر سر یک ونیم میلیارد مسلمان جهان گسترده و از نژادهاى مختلف و اقوام كاملا متفاوت و گروه‏هاى اجتماعى متنوع پيروانى دارد هيچ حلقه اتصالى نمى‏تواند آنها را بهم متحد و مربوط سازد (جز حلقه اتصال ايمان و توحيد) اموال، ثروتها و تشويقهاى مادى و كنگره‏ها و كنفرانسها به تنهايى كارى از آنها ساخته نيست بايد همان شعله‏اى در دل‏ها افروخته شود كه در قلوب مسلمانان نخستين بود و نصرت و پيروزى نيز تنها از همين راه اخوت اسلامى ميسر است.
در آخرين آيه مورد بحث براى تقويت روحيه پاك پيامبر ص روى سخن را به او كرده مى‏گويد:” اى پيامبر خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى ميكنند براى حمايت تو كافى هستند” و با كمك آنها مى‏توانى به هدف خود نائل شوى (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).
بعضى از مفسران نقل كرده‏اند كه اين آيه هنگامى نازل شد كه طائفه يهود” بنى قريظه” و” بنى نضير” به پيامبر ص گفتند ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم (و ترا يارى خواهيم كرد) آيه بالا نازل شد و به پيامبر ص هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيه گاه خود را تنها خدا و مؤمنان قرار دهد «1».
حافظ” ابو نعيم” كه از علماى معروف اهل سنت است در كتاب فضائل الصحابه به اسناد خود نقل كرده كه اين آيه در باره على بن ابى طالب نازل شده و منظور از مؤمنين على علیه السلام است «2».
كرارا گفته‏ايم كه اينگونه تفسيرها و شان نزول‏ها آيه را منحصر و محدود نمى‏كند بلكه منظور اين است شخصى مانند على علیه السلام كه در صف اول مؤمنان قرار دارد نخستين تكيه گاه پيامبر بعد از خدا از ميان مسلمين است هر چند كه ديگر مؤمنان نيز در صفوف بعد يار و ياور پيامبر ص صلی الله علیه واله وسلم هستند.
__________________________________________________
(1) تفسير تبيان جلد 5 ص 152.
(2) الغدير جلد 2 صفحه 51.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 235

[سوره محمد (47): آيه 35]
فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35)
ترجمه:
35- هرگز سست نشويد و دشمنان را به صلح (ذلت‏بار) دعوت نكنيد در حالى كه شما برتريد و خداوند با شماست و چيزى از ثواب اعمالتان را هرگز كم نمى‏كند
تفسير: صلح بيجا و ذلت‏بار!
در تعقيب آيات گذشته پيرامون مسئله جهاد اين آيه به يكى از نكات مهم پيرامون” جهاد” اشاره مى‏كند و آن اينكه افراد سست و ضعيف الايمان براى فرار از زير بار جهاد و مشكلات ميدان جنگ غالبا مساله صلح را مطرح مى‏كنند، مسلما صلح بسيار خوب است اما در جاى خود، صلحى كه تامين اهداف والاى اسلامى كند، و حيثيت و عظمت و آبروى مسلمين را حفظ نمايد، نه صلحى كه آنها را به خوارى و ذلت كشاند.
لذا مى‏فرمايد:” اكنون كه دستورهاى گذشته را شنيديد سست نشويد و دشمنان را دعوت به صلح نكنيد در حالى كه شما برتريد” (فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ) «1».
يعنى حالا كه نشانه‏هاى پيروزى و برترى شما آشكار شده چگونه با پيشنهاد صلح كه مفهومش عقب‏نشينى و شكست است پيروزيهاى خود را عقيم مى‏گذاريد؟
اين در حقيقت صلح نيست، اين تسليم و سازشى است كه از سستى و زبونى سرچشمه مى‏گيرد، اين يك نوع عافيت‏طلبى زشتى است كه عواقب دردناك و خطرناك به بار مى‏آورد.
__________________________________________________
(1)” تدعوا” مجزوم است و عطف بر” لا تهنوا” مى‏باشد و در معنى چنين است” لا تهنوا و لا تدعوا الى السلم”.
و در ذيل آيه براى تقويت روحيه مسلمين مجاهد مى‏افزايد:” و خدا با شما است، و ثواب اعمالتان را هرگز نمى‏كاهد” (وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ) كسى كه خدا با او است همه عوامل پيروزى را در اختيار دارد، هرگز احساس تنهايى نمى‏كند، ضعف و سستى به خود راه نمى‏دهد، به نام صلح، تسليم دشمن نمى‏شود، و فراورده‏هاى خونهاى شهيدان را در لحظات حساس به باد نمى‏دهد.
” لن يتركم” از ماده” وتر” (بر وزن سطر) به معنى منفرد است، و لذا به كسانى كه بعضى از بستگان نزديكشان كشته مى‏شود و آنها تنها مى‏مانند” وتر” (بر وزن فكر) مى‏گويند، و به معنى نقصان و كمبود نيز آمده است و در آيه مورد بحث كنايه زيبايى از اين مطلب است كه خداوند شما را تنها نمى‏گذارد و اجر و پاداش اعمالتان را همراه شما مى‏كند.
به خصوص اينكه مى‏دانيد هر گامى در راه جهاد برداريد براى شما ثبت مى‏شود، نه تنها چيزى از پاداشتان را كم نمى‏گذارد كه از فضل و كرمش نيز بر آن مى‏افزايد.
از آنچه گفتيم روشن شد كه آيه مورد بحث هيچ تضادى با آيه 61 سوره انفال ندارد، آنجا كه مى‏فرمايد وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ:” اگر آنها تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح درآ، و بر خدا تكيه كن كه او شنوا و دانا است” تا يكى را ناسخ ديگرى قرار دهيم.
بلكه هر يك از اين دو ناظر به مورد خاصى است، يكى اشاره به” صلح معقول” و ديگرى” صلح نابجا” است، يكى صلحى است كه منافع مسلمين را كاملا تامين مى‏كند، و ديگرى صلحى است كه از ناحيه مسلمانان ضعيف و سست در آستانه پيروزيها مطرح مى‏گردد.
و لذا به دنبال آيه سوره انفال مى‏گويد: وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ:” اما اگر آنها بخواهند با مطرح كردن صلح تو را فريب دهند و نيرنگى در كار باشد هرگز تسليم مشو، و نگرانى به خود راه مده، چرا كه خداوند پشتيبان تو است.
امير مؤمنان على ع در فرمان مالك اشتر به هر دو قسم از صلح اشاره كرده، مى‏فرمايد:
و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و للَّه فيه رضا: هر گاه دشمن تو را به صلحى دعوت كند كه رضاى خدا در آن بوده باشد پيشنهاد صلح را رد مكن «1» مطرح شدن صلح از ناحيه دشمن از يك سو و توام بودن با رضاى خدا از سوى ديگر، تقسيم شدن صلح را به دو قسم كه در بالا گفتيم نشان مى‏دهد.
به هر حال امراى مسلمين بايد در تشخيص موارد صلح و جنگ كه از پيچيده- ترين و ظريفترين مسائل سرنوشت‏ساز است فوق العاده دقيق و هوشيار باشند، چرا كه كمترين اشتباه محاسبه در اين جهت عواقب مرگبارى را به دنبال دارد.
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” نامه 53.
[سوره الأحزاب (33): آيه 40]
ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً
ترجمه:
40- محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.
تفسير: مساله خاتميت اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر ص با” همسر مطلقه زيد” براى شكستن يك سنت غلط جاهلى، بيان مى‏دارد، و جواب كوتاه و فشرده‏اى است به عنوان آخرين جواب، و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى‏كند.
نخست مى‏فرمايد:” محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود” (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ).نه” زيد” و نه ديگرى، و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يك عادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى و خويشاوندى.
البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام” قاسم” و” طيب” و” طاهر” و” ابراهيم” داشت، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ، چشم از جهان بستند، و لذا نام” رجال” (مردان) بر آنها اطلاق نشد «1».
__________________________________________________
(1)” تفسير قرطبى” و تفسير” الميزان” ذيل آيه مورد بحث.
امام حسن و امام حسين ع كه آنها را فرزندان پيامبر ص مى‏خواندند، گرچه به سنين بالا رسيدند، ولى به هنگام نزول اين آيه هنوز كودك بودند، بنا بر اين جمله ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ كه به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است.
و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر ص مى‏خوانيم” انا و على أبوا هذه الامة”:” من و على پدران اين امتيم” مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است.با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد كه قرآن فلسفه آن را صريحا شكستن سنتهاى نادرست ذكر كرده چيزى نبود كه باعث گفتگو در ميان اين و آن شود، و يا به خواهند آن را دستاويز براى مقاصد سوء خود كنند.
سپس مى‏افزايد: ارتباط پيامبر ص با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى‏باشد” او رسول اللَّه و خاتم النبيين است” (وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ).
بنا بر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى‏كند، و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى‏نمايد، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى‏شود.
از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عين حال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است، چرا كه علاقه او علاقه رسول به امت مى‏باشد، آنهم رسولى كه مى‏داند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، و بايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيش‏بينى كند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده، از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه‏ها، و لذا در پايان آيه مى‏فرمايد:” خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست” (وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً).                       
اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن، به معنى” خاتم المرسلين” بودن نيز هست، و اينكه بعضى از دين‏سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيده‏اند كه قرآن پيامبر اسلام ص را خاتم انبياء شمرده، نه” خاتم رسولان” اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى خاتم رسولان نيز هست، زيرا مرحله” رسالت” مرحله‏اى است فراتر از مرحله” نبوت” اين سخن درست به اين مى‏ماند كه بگوئيم: فلان كس در سرزمين حجاز نيست، چنين كسى مسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست، ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنا بر اين اگر پيامبر را” خاتم المرسلين” مى‏ناميد ممكن بود” خاتم انبياء” نباشد، اما وقتى مى‏گويد او” خاتم انبياء” است، مسلما” خاتم رسولان” نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت” نبى” و” رسول” نسبت” عموم و خصوص مطلق” است (باز هم دقت كنيد).
نكته‏ ها:
1-” خاتم” چيست؟
” خاتم” (بر وزن حاتم) آن گونه كه ارباب لغت گفته‏اند به معنى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مى‏شود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مى‏كنند.
در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مى‏خواهند در نامه يا ظرف يا خانه‏اى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روى قفل آن ماده چسبنده‏اى مى‏گذارند، و روى آن مهرى مى‏زنند كه امروز از آن تعبير به” لاك و مهر” مى‏شود.
و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شى‏ء چسبنده                       
شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مى‏زنند” خاتم” مى‏گويند، و از آنجا كه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مى‏كردند لذا در متون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مى‏خوانيم” ما يوضع على الطينة” (چيزى بر گل مى‏زنند) «1».
اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه” ختم” به معنى” پايان” گرفته شده، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن) در خاتمه و پايان قرار مى‏گيرد نام” خاتم” بر وسيله آن گذارده شده است.
و اگر مى‏بينيم يكى از معانى” خاتم” انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقش مهرها را معمولا روى انگشترهايشان مى‏كندند، و به وسيله انگشتر نامه‏ها را مهر مى‏كردند، لذا در حالات پيامبر ص و ائمه هدى ع و شخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مى‏شود نقش خاتم آنها است.
مرحوم” كلينى” در” كافى” از امام صادق ع چنين نقل مى‏كند:
ان خاتم رسول اللَّه كان من فضة نقشه محمد رسول اللَّه:” انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول اللَّه بود” «2».
در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادث سال ششم هجرى اين بود كه پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين به خاطر آن بود كه به او عرض كردند پادشاهان نامه‏هاى بدون مهر را نمى‏خوانند «3».
در كتاب” طبقات” نيز آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترى برايش ساختند كه روى آن” محمد رسول اللَّه” حك شده
__________________________________________________
(1) لسان العرب و قاموس اللغة ماده ختم (الخاتم ما يوضع على الطينة).
(2) اين خبر را بيهقى نيز در سنن جلد 10 صفحه 128 آورده است.
(3) سفينة البحار جلد 1 صفحه 386.
بود، و نامه‏هاى خود را با آن مهر مى‏كرد «1».
با اين بيان به خوبى روشن مى‏شود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مى‏شود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهايى مى‏گفتند كه با آن نامه‏ها را مهر مى‏كردند.
بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است، مانند الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ:” امروز- روز قيامت- مهر بر دهانشان مى‏نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى‏گويد” (يس- 65).
خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ:” خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان) مهر نهاده (به گونه‏اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى‏كند) و بر چشمهاى آنها پرده‏اى است” (بقره- 7).
از اينجا معلوم مى‏شود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام ص و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كرده‏اند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده‏اند، و يا خود را به بى‏اطلاعى زده‏اند، و گرنه هر كس كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى‏داند كلمه” خاتم النبيين” به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.
وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچه‏گانه‏اى پيدا خواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مى‏شد، زيرا مى‏دانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام ص را فوق العاده تنزل داده‏ايم، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگار نيست. لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كاررفته همه جا به معنى” پايان دادن و مهر نهادن” آمده است.
__________________________________________________

(1)” طبقات كبرى” جلد 1 صفحه 258
2- دلائل خاتميت پيامبر اسلام (ص)
آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام ص منحصر به آن نمى‏باشد، چه اينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى‏كند، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است.
از جمله در آيه 19 سوره انعام مى‏خوانيم: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‏رسد انذار كنم (و به سوى خدا دعوت نمايم).
وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها مى‏رسد) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام را از يك سو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مى‏سازد.
آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام ص را براى جهانيان اثبات مى‏كند مانند تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً:” جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند” (فرقان آيه 1).
و مانند وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً:” ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم” (توبه آيه 28).
و آيه قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً:” بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم” (اعراف آيه 158).
با توجه به وسعت مفهوم” عالمين” و” ناس” و” كافة” نيز مؤيد اين معنى است از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يك سو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى‏سازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مى‏كنيم! 1- در حديث معروفى از پيامبر ص مى‏خوانيم كه فرمود:حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة:
” حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام” «1».اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى‏باشد.
گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجي‏ء غيره نيز نقل شده است:
” حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد”»
.
2- حديث معروف” منزله” كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على ع و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسول خدا ص، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مى‏كند، زيرا در اين حديث مى‏خوانيم: پيامبر به على ع فرمود:انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى:
” تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست” (بنا بر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت) «3».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد دوم صفحه 260 باب 31 حديث 17.
(2)” اصول كافى” جلد اول” باب البدع و الرأى و المقاييس” حديث 19.
(3) اين حديث را” محب الدين طبرى” در” ذخائر العقبى” صفحه 79 (طبع مكتبة القدس) و” ابن حجر” در” صواعق المحرقه” صفحه 177 (طبع مكتبة القاهره) و تاريخ بغداد جلد 7 صفحه 452 (طبع السعاده) و كتب ديگرى همچون” كنز العمال” و” منتخب كنز العمال” و” ينابيع الموده” نقل كرده‏اند (براى توضيح بيشتر در باره حديث منزله به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 346 مراجعه فرمائيد).
3- اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود:
مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما رأينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فكنت انا تلك اللبنة:” مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم”! اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است:و انا خاتم النبيين.و در حديث ديگرى در ذيل آن مى‏خوانيم:جئت فختمت الانبياء:” آمدم و پيامبران را پايان دادم” «1».
و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب) و مسند احمد حنبل، و صحيح ترمذى، و نسايى و كتب ديگر نقل شده، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آورده‏ اند.
4- در بسيارى از خطبه‏هاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم چنين مى‏خوانيم:امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته:او (محمد صلی الله علیه واله وسلم) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود”.
و در خطبه 133 چنين آمده است:ارسله على حين فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى:” او را پس از يك دوران فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود”.
__________________________________________________
(1) صحيح مسلم جلد 4 صفحه 1790 و 1791 (باب ذكر كونه (صلی الله علیه واله وسلم) خاتم النبيين از كتاب الفضائل).

و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه‏هاى انبياء و پيامبران پيشين مى‏فرمايد:
الى ان بعث اللَّه سبحانه محمدا رسول اللَّه (صلی الله علیه واله وسلم) لانجاز عدته و اتمام نبوته:
” تا زمانى كه خداوند سبحان محمد صلی الله علیه واله وسلم رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعده‏هايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود”.
5- و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه‏اى كه پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مى‏فرمايد:الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم:” حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آن چنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت:
اللهم اشهد انى قد بلغت:” خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم” «1».
6- در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق علیه السلام آمده است چنين مى‏خوانيم:ان اللَّه ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا:” خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنا بر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت” «2».
حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة 135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص پيامبر صلی الله علیه واله وسلم و پيشوايان
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 21 صفحه 381.
(2)” اصول كافى” جلد اول.                     
بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است «1».
3- پاسخ چند سؤال
1- خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است؟
نخستين سؤالى كه در اين بحث مطرح مى‏شود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى‏بينيم كه انسانهاى امروز در مرحله‏اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازه‏اى محروم گردد؟
” پاسخ” اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى‏شود و آن اينكه: گاه انسان به مرحله‏اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى‏رسد كه مى‏تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه‏اى داشته باشد.
اين درست به آن مى‏ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحب‏نظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى‏دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى‏پردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مى‏دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى‏كندبنا بر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه‏اى پا به عرصه وجود بگذارد .
__________________________________________________
(1)- معالم النبوه- بخش نصوص خاتميت.
و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختيار او بگذارد.
بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است.
اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى‏باشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه” تبيين” و” توضيح اين اصول” و” عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها” بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست.
2- قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى‏سازد؟
گذشته از مساله سير تكاملى بشر كه در سؤال اول مطرح بود سؤال ديگرى نيز در اينجا عنوان مى‏شود و آن اينكه مى‏دانيم مقتضيات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است، در حالى كه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى‏تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد؟
اين سؤال را نيز با توجه به نكته زير مى‏توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه:
اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى‏تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جايى براى اين ايراد نيست.
فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى‏شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام” بيمه” با شاخه‏هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود «1» و همچنين انواع شركتهايى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده، ولى با اينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان” لزوم وفاء به عهد و عقد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به قرار دادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مى‏تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت.
بنا بر اين قانون كلى در اين زمينه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.
مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لا ضرركه به وسيله آن مى‏توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.
__________________________________________________
(1) البته در اسلام موضوعاتى شبيه به بيمه در محدوده خاصى وجود دارد مانند مساله” ضمان جريره” يا” تعلق ديه خطاى محض به عاقله” ولى همانگونه كه گفتيم اينها فقط شباهتى به اين مساله دارند.

گذشته از اين مساله” لزوم حفظ نظام جامعه” و” وجوب مقدمه واجب” و مساله” تقديم اهم بر مهم” نيز مى‏تواند در موارد بسيار گسترده‏اى حلال مشكلات گردد.
علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق” ولايت فقيه” واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى‏دهد.
البته بيان هر يك از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن ما را از هدف دور مى‏سازد، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى‏تواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.
3- چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى‏شوند؟
سؤال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ما وراء طبيعت علاوه بر اينكه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت، روزنه اميدى براى همه مؤمنان راستين محسوب مى‏شود.
آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براى انسانهايى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى‏كنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ اين سؤال نيز با توجه به نكته زير روشن مى‏شود و آن اينكه:
اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله‏اى است براى درك حقايق هنگامى كه گفتنى‏ها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى‏كند.                       
ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى‏شود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است، نه هر گونه ارتباط با ما وراء جهان طبيعت، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤمنان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل كنار زده‏اند و به مقام كشف و شهود نائل گشته‏اند.
فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در” مفاتيح الغيب” چنين مى‏گويد:
وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته‏اى بر كسى نازل نمى‏شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى‏كند، زيرا به حكم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ: آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد «1».
اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنا بر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود .
__________________________________________________
(1) مفاتيح الغيب صفحه 13. […..]
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 350
[سوره الفتح (48): آيه 27]
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27)
ترجمه:
27- خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى‏شويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد، ولى خداوند چيزهايى مى‏دانست كه شما نمى‏دانستيد (و در اين تاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرار داد.

رؤياى صادقه پيامبر (ص)
اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان” حديبيه” را ترسيم مى‏كند، ماجرا اين بود:
پيامبر ص در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك” عمره” وارد مكه مى‏شوند، و اين خواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خوشحال شدند، اما چون جمعى تصور مى‏كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤياى پيامبر                       
هم ممكن است نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم؟ پس چه شد اين وعده؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى؟! پيامبر ص در پاسخ اين سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت؟
آيه فوق در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تاكيد كرد كه اين رؤياى صادقه بوده و چنين مساله حتمى و قطعى و انجام شدنى است.
مى‏فرمايد:” خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود” (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ) «1».سپس مى‏افزايد:” به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى‏شويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده‏ايد، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد” (لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ).” ولى خداوند چيزهايى مى‏دانست كه شما نمى‏دانستيد” (فعلم ما لم تعلموا).و در اين تاخير حكمتى بود” و قبل از آن فتح نزديكى قرار داد” (فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً).
__________________________________________________
(1)” صدق” فعل ماضى است، گاه دو مفعول مى‏گيرد، مانند آيه فوق كه” رسوله” مفعول اول و” رؤيا” مفعول دوم است، ولى احيانا مفعول دوم آن بواسطه” فى” مى‏باشد مانند” صدقته فى حديثه”.
در اين آيه نكاتى جلب توجه مى‏كند:
1- با توجه به اينكه لام در” لتدخلن”” لام قسم” و” نون” در آخر آن براى تاكيد است اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده، و پيشگويى معجز- آساى صريحى است از انجام مراسم عمره، در نهايت امنيت، و چنان كه خواهيم گفت درست در سال آينده، در همان ماه ذى القعده، اين پيشگويى به واقعيت پيوست، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند.
2- جمله” إِنْ شاءَ اللَّهُ” در اينجا ممكن است يك نوع تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.
و نيز ممكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك) قرار داده، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است.
و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى‏گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى‏شوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.
3- تعبير به” فَتْحاً قَرِيباً” به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان” صلح حديبيه” است كه قرآن آن را” فتح مبين” ناميده، و مى‏دانيم همين فتح زمينه‏ساز ورود به مسجد الحرام در سال بعد شد.
در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به” فتح خيبر” مى‏دانند.
البته كلمه” قريبا” تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى با تحقق عينى اين خواب داشت.
از اين گذشته در آيه 18 همين سوره كه سخن از” بيعت رضوان” مى‏گويد آمده است” فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً” و چنان كه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور” فتح خيبر” است، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى‏كند، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى‏باشد به نظر مى‏رسد كه هر دو به يك معنى اشاره مى‏كند «1».
در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است «2».
4- جمله” مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ” (در حالى كه سرها را تراشيده‏ايد و ناخنها را گرفته‏ايد) اشاره به يكى از آداب مراسم عمره است كه” تقصير” نام دارد، و به وسيله آن محرم از احرام خارج مى‏شود، بعضى اين آيه را دليل بر” تخيير” در مساله تقصير و خروج از احرام دانسته‏اند، كه محرم مى‏تواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست.
5- جمله” فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا”:” خداوند مطالبى را مى‏دانست كه شما نمى‏دانستيد” اشاره به اسرار مهمى است كه در” صلح حديبيه” نهفته بود، و با گذشت زمان آشكار شد، پايه‏هاى اسلام تقويت يافت، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمتهاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن بر چيده شد، و مسلمين
__________________________________________________
(1) تعبير به” مِنْ دُونِ ذلِكَ” يا به معنى” قبل ذلك” است، يعنى قبل از عمره سال بعد خداوند فتح قريبى نصيب مؤمنان مى‏كند، و يا به معنى” غير ذلك” است يعنى غير از توفيق زيارت خانه خدا فتح قريبى نيز براى آنها قرار مى‏دهد.
(2)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 76
توانستند با فراغت بال” خيبر” را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف” جزيره عربستان” گسيل دارند، و پيامبر ص نامه‏هاى تاريخى خود را براى سران بزرگ دنياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت.
6- در اين آيه به مساله” رؤيا” بر خورد مى‏كنيم، همان رؤياى صادقه پيامبر ص كه شاخه‏اى از وحى است، شبيه آنچه در مورد ابراهيم ع و ذبح فرزندش اسماعيل ع آمده است (صافات آيه- 102).
7- آيه مورد بحث يكى از اخبار غيبى قرآن، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام ص است كه با اين قاطعيت و تاكيد هم خبر از ورود به مسجد الحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى‏دهد، و هم فتح قريب و پيروز نزديكى قبل از آن، و چنان كه مى‏دانيم اين هر دو پيشگويى به وقوع پيوست، داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان” عمرة القضاء” را نيز بشنويد.
عمرة القضاء
” عمرة القضاء” همان عمره‏اى است كه پيامبر ص سال بعد از حديبيه، يعنى در ذى القعده سال هفتم هجرت (درست يك سال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجد الحرام بازداشتند) به اتفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى                       
آن به اين نام به خاطر آن است كه در حقيقت قضاى سال قبل محسوب مى‏شد.
توضيح اينكه: طبق يكى از مواد قرار داد حديبيه، برنامه اين بود كه مسلمانان در سال آينده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مكه توقف نكنند، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند (تا هم از درگيرى احتمالى پرهيز شود، و هم آنها كه به خاطر كينه‏توزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آن را نبينند!).
در بعضى از تواريخ آمده است كه پيامبر ص با يارانش محرم شدند، و با شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى” ظهران” رسيدند، در اين هنگام پيامبر صلی الله علیه واله وسلم يكى از يارانش را به نام” محمد بن مسلمه” با مقدار قابل ملاحظه اسبهاى سوارى، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت صلی الله علیه واله وسلم مى‏خواهد با آنها نبرد كند و قرار داد ده‏ساله خود را نقض نمايد، اين خبر را به اهل مكه دادند، اما هنگامى كه پيامبر ص نزديك مكه رسيد، دستور داد تيرها و نيزه و سلاحهاى ديگر را به سرزمينى كه” ياجج” نام داشت منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند.
اهل مكه هنگامى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه‏اى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).
رؤساى مكه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه، و در پشت بامها، و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.                       
پيامبر صلی الله علیه واله وسلم با ابهت خاصى وارد مكه شد، و شتران قربانى فراوانى همراه داشت، با نهايت محبت و ادب با اهل مكه رفتار كرد، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كمى كنار بزنند، تا شانه‏هاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده‏اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.
رويهمرفته” عمرة القضاء” هم عبادت بود، و هم نمايش قدرت، و بايد گفت كه بذر” فتح مكه” كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد، و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت.
اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فرستادند خدمت پيامبر صلی الله علیه واله وسلم كه طبق قرار داد بايد هر چه زودتر” مكه” را ترك گويد.
جالب اينكه پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم زن بيوه‏اى را از زنان مكه كه با بعضى از سران معروف قريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد.
هنگامى كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود: من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذايى تهيه كنم، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مى‏شد نقش مؤثرى در نفوذ بيشتر پيامبر صلی الله علیه واله وسلم در قلوب آنها داشت، ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان طبرسى” جلد 9 صفحه 127-” فى ظلال القرآن” جلد 7 صفحه 511 و” تاريخ طبرى” جلد 2 صفحه 310 (با تلخيص و تلفيق).
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 109
[سوره الفتح (48): آيات 28 تا 29]
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)
ترجمه:
28- او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده، تا آن را بر همه اديان پيروز كند، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد.
29- محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين توصيف آنها در تورات است، و توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده، و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى‏دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.
تفسير: در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان!
در اين دو آيه كه آخرين آيات سوره فتح است به دو مساله مهم ديگر در ارتباط با” فتح المبين” يعنى” صلح حديبيه” اشاره مى‏كند كه يكى مربوط به عالمگير شدن اسلام است، و ديگرى اوصاف ياران پيامبر اسلام ص و ويژگيهاى آنان، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى‏كند.
نخست مى‏گويد:” او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه اديان غالب گرداند، و كافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد” (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً).
اين وعده‏ايست صريح و قاطع، از سوى خداوند قادر متعال، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان.
يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر ص به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مى‏شويد، و مراسم عمره را بجا مى‏آوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد، و نيز اگر خداوند بشارت” فتح قريب” (پيروزى خيبر) را مى‏دهد تعجب نكنيد، اينها اول كار است سرانجام اسلام عالمگير مى‏شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت.
چرا نشود در حالى كه محتواى دعوت رسول اللَّه هدايت است (ارسله بالهدى) و آئين او حق است (و دين الحق) و هر ناظر بى طرفى مى‏تواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن، و احكام فردى و اجتماعى، و قضايى، و سياسى اسلام، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بنگرد، و از پيشگوييهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى‏پيوندد ارتباط اين پيامبر ص را به خدا به طور قطع بداند.
آرى منطق نيرومند اسلام، و محتواى غنى و پر بار آن، ايجاب مى‏كند كه سرانجام اديان شرك‏آلود را جاروب كند، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وا دارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.
در اينكه منظور از اين پيروزى” پيروزى منطقى” است يا پيروزى نظامى؟در ميان مفسران گفتگو است:
” جمعى” معتقدند اين پيروزى تنها” پيروزى منطقى و استدلالى” است، و اين امر حاصل شده است، چرا كه اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.
در حالى كه” جمعى ديگر” پيروزى را به معنى” غلبه ظاهرى” و غلبه قدرت گرفته‏اند، و موارد استعمال اين كلمه (يظهر) نيز دليل بر غلبه خارجى است، و به همين دليل مى‏توان گفت: علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى‏گيرد، و اين امر به وسيله قيام” مهدى” (ارواحنا فداه) تكميل مى‏گردد،چنان كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص نقل شده است كه فرمود:
لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه كلمة الاسلام
:” در سراسر روى زمين خانه‏اى از سنگ و گل، يا خيمه‏هايى از كرك و مو، باقى نمى‏ماند، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى‏كند”! «1».
در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه 33 سوره توبه داشتيم «2».
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به” الهدى” را اشاره به استحكام” عقائد” اسلامى دانسته‏اند در حالى كه” دين الحق” را ناظر به حقانيت” فروع دين” مى‏دانند، ولى دليلى بر اين تقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع.
در اينكه مرجع ضمير در” ليظهره”” اسلام” است يا” پيامبر” صلی الله علیه واله وسلم؟
مفسران دو احتمال داده‏اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى‏دهد كه منظور همان دين حق است، چرا كه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين.
آخرين سخن در مورد آيه اينكه جمله” كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً” اشاره‏اى است به اين واقعيت كه اين پيشگويى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش اللَّه است، و رسالت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نيز خدا است، و اگر” سهيل بن عمرو” و امثال او حاضر نشوند عنوان” رسول اللَّه” بعد از نام محمد صلی الله علیه واله وسلم بنويسند” عرض خود مى‏برند،
__________________________________________________
(1)” تفسير مجمع البيان” جلد 5 صفحه 25″ قرطبى” نيز اين روايت را از پيغمبر گرامى اسلام ذيل آيه 55 سوره نور آورده (جلد 7 صفحه 4692).
و زحمتى هم براى ما ندارند”! در آخرين آيه ترسيم بسيار گويايى از اصحاب و ياران خاص پيامبر ص و آنها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخار و مباهاتى است براى آنها كه در” حديبيه” و مراحل ديگر پايمردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده‏اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.
در آغاز مى‏فرمايد:” محمد فرستاده خدا است” (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ).
خواه شب‏پره‏هايى همچون” سهيل بن عمرو” بپسندند يا نپسندند؟
و خود را از اين آفتاب عالمتاب پنهان كنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مى‏دهند.
سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آنها را طى پنج صفت چنين بيان مى‏كند:” كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند” (وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ).
و در دومين وصف مى‏گويد:” اما در ميان خود رحيم و مهربانند” (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ).
آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت و سوزان، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان.
در حقيقت عواطف آنها در اين” مهر” و” قهر” خلاصه مى‏شود، اما نه جمع ميان اين دو در وجود آنها تضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مى‏شود كه از جاده حق و عدالت قدمى بيرون نهند در سومين صفت كه از اعمال آنها سخن مى‏گويد مى‏افزايد:” پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند”  (تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً).اين تعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش” ركوع” و” سجود” ترسيم شده، به عنوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى‏كند، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق، و نفى كبر و خود خواهى و غرور، از وجود ايشان است.
در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى‏كند مى‏فرمايد:” آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند” (يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً).نه براى تظاهر و ريا قدم بر مى‏دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس.
حتى تعبير به” فضل” نشان مى‏دهد كه آنها به تقصير خود معترفند و اعمال خود را كمتر از آن مى‏دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مى‏گويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما! و در پنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث كرده مى‏گويد:” نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است” (سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ) «1».
__________________________________________________
(1)” سيماهم” مبتدا و” فِي وُجُوهِهِمْ” خبر آن است و” مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ” يا بيان” سيما” است، يا حال است براى” سيما” ولى بهتر اين است كه” من” را نشويه بدانيم و معنى جمله چنين مى‏شود:” علامت آنها در صورتشان است و اين علامت از اثر سجود است”.
” سيما” در اصل به معنى علامت و هيئت است، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه‏هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى‏شود.
به تعبيرى ديگرى” قيافه” آنها به خوبى نشان مى‏دهد كه آنها انسانهايى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است.
گرچه بعضى از مفسران آن را به اثر ظاهرى سجده در پيشانى، و يا اثر خاك در محل سجده‏گاه تفسير كرده‏اند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده‏ترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مى‏كند.
بعضى نيز گفته‏اند: اين آيه اشاره به سجده‏گاه آنها در قيامت است كه همچون ماه به هنگام بدر مى‏درخشد! البته ممكن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنيا خبر مى‏دهد.
در حديثى از امام صادق ع نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود:
هو السهر فى الصلاة:” منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است” (كه آثارش در روز در چهره آنها نمايان است «1».البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.
به هر حال قرآن بعد از بيان همه اين اوصاف مى‏افزايد:” اين توصيف آنها (ياران محمد ص) در تورات است (ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ) اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است.
__________________________________________________
(1)” من لا يحضره الفقيه” و” روضة الواعظين” (مطابق نقل تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 78).
ولى نبايد فراموش كرد كه تعبير” وَ الَّذِينَ مَعَهُ” (آنها كه با او هستند) سخن از كسانى مى‏گويد كه در همه چيز با پيامبر ص بودند، در فكر و عقيده و اخلاق و عمل، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.
سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى” انجيل” پرداخته، چنين مى‏گويد:” توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده و پر بركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى‏دارد” (وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فازره فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ «1».
” شطا” به معنى” جوانه” و” جوجه” است، جوانه‏هايى كه از پائين ساقه و كنار ريشه‏ها بيرون مى‏آيد.
” آزر” از ماده” موازره” به معنى معاونت است.
” استغلظ” از ماده” غلظت” به معنى سفت و محكم شدن است.
جمله” استوى على سوقه” مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده (توجه داشته باشيد كه” سوق” جمع” ساق” است).
[سوره الفتح (48): آيات 11 تا 14] تفسير نمونه، ج‏22، ص: 48
سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (14)

11- به زودى متخلفان از اعراب باديه‏نشين (عذرتراشى كرده) مى‏گويند: حفظ اموال و خانواده، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم) براى ما طلب آمرزش كن، آنها به زبان خود چيزى مى‏گويند كه در دل ندارند! بگو: چه كسى مى‏تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد) و خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى‏دهيد آگاه است.
12- بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده‏هاى خود باز نخواهند گشت و اين پندار غلط در دلهاى شما زينت يافته بود، و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد.
13- و آن كس كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده‏ايم! 14- مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد، و هر كس را بخواهد مجازات مى‏كند و خداوند غفور و رحيم است.
عذرتراشى متخلفان!
در آيات قبل گفتيم پيامبر ص با يكهزار و چهارصد نفر از مسلمانان از مدينه به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد.
از سوى پيامبر ص در ميان قبائل باديه‏نشين اعلام شد كه همه آنها نيز او را در اين سفر همراهى كنند، ولى گروهى از افراد ضعيف الايمان از انجام اين دستور سر باز زدند، و تحليلشان اين بود كه چگونه ممكن است مسلمانان از اين سفر جان سالم به در برند، در حالى كه قبلا كفار قريش حالت تهاجمى داشته، و جنگهاى احد و احزاب را در كنار مدينه بر مسلمانان تحميل كردند،                       
اكنون كه اين گروه اندك و بدون سلاح با پاى خود به مكه مى‏روند، و در كنار لانه زنبوران قرار مى‏گيرند چگونه ممكن است به خانه‏هاى خود باز گردند؟! اما هنگامى كه ديدند مسلمانان با دست پر و امتيازات قابل ملاحظه‏اى كه از پيمان صلح حديبيه گرفته بودند سالم به سوى مدينه بازگشتند بى آنكه از دماغ كسى خون بريزد، به اشتباه بزرگ خود پى بردند، و خدمت پيامبر آمدند تا به نحوى عذر خواهى كرده، و كار خود را توجيه كنند، و از پيامبر تقاضاى استغفار نمايند.
ولى آيات فوق نازل گشت و پرده از روى كار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود.
به اين ترتيب بعد از ذكر سرنوشت منافقان و مشركان در آيات قبل، در اينجا وضع متخلفان ضعيف الايمان را بازگو مى‏كند، تا حلقات اين بحث تكميل گردد.
مى‏فرمايد:” به زودى متخلفان از اعراب باديه‏نشين عذرتراشى كرده، مى‏گويند: حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت، و نتوانستيم در اين سفر پر بركت در خدمت تو باشيم! اكنون عذر ما را بپذير، و براى ما طلب آمرزش كن”! (سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا).
” آنها به زبان خود چيزى مى‏گويند كه در دل ندارند” (يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ).
آنها حتى در توبه خود صادق نيستند.
ولى به آنها” بگو چه كسى مى‏تواند در برابر خداوند مالك چيزى براى شما باشد و از شما دفاع كند اگر بخواهد به شما زيانى برساند؟ يا اگر بخواهد
نفعى برساند چه كسى مى‏تواند مانع گردد”؟! (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً).
براى خدا به هيچ وجه مشكل نيست كه شما را در خانه‏هاى امنتان و در كنار زن و فرزند و اموالتان گرفتار انواع بلاها و مصائب كند، و نيز براى او هيچ مشكل نيست كه در مركز دشمنان و كانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد، اين جهل شما به قدرت خدا است كه اين گونه افكار را در نظر شما زينت مى‏دهد.
آرى” خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى‏دهيد خبير و آگاه است” (بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
بلكه از اسرار درون سينه‏ها و نيات شما نيز به خوبى با خبر است، او به خوبى مى‏داند كه اين عذر و بهانه‏ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايمان شما است، و اين عذرتراشيها بر خدا مخفى نمى‏ماند، و هرگز مانع مجازات شما نمى‏شود.
جالب اينكه هم از لحن آيات، و هم از تواريخ، استفاده مى‏شود كه اين آيات در اثناء بازگشت پيامبر ص به مدينه نازل شد، يعنى پيش از آنكه متخلفان بيايند و عذرتراشى كنند پرده از روى كار آنها برداشت و رسوايشان كرد! سپس براى توضيح بيشتر پرده‏ها را كاملا كنار زده مى‏افزايد:” بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده‏هاى خود باز نخواهند گشت” (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِيهِمْ أَبَداً).
آرى علت عدم شركت شما در اين سفر تاريخى مساله اموال و زن و فرزند نبود، بلكه عامل اصلى سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد، و با محاسبات غلط خود چنين فكر مى‏كرديد كه اين سفر، سفر پايانى عمر پيامبر ص و مؤمنان است و بايد از آن كناره‏گيرى كرد.
آرى” اين پندار غلط و اين وسوسه‏هاى شيطانى در دل شما زينت يافته بود” (وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ).
” و گمان بد كرديد” (وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ).
چرا كه فكر مى‏كرديد خداوند پيامبرش را به اين سفر فرستاده، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!” و سرانجام به هلاكت رسيديد”! (وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً).
چه هلاكت از اين بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى، و بيعت رضوان و افتخارات ديگر محروم شديد، و به دنبال آن رسوايى بزرگ بود، و در آينده عذاب دردناك آخرت است. آرى شما دلهاى مرده‏اى داشتيد كه گرفتار چنين سرنوشتى شديد.
از آنجا كه اين افراد ضعيف الايمان يا منافق مردمى ترسو، و راحت طلب، و طبعا از جنگ و هر گونه درگيرى گريزانند، تحليلى كه در باره حوادث مى‏كنند هيچگونه با واقعيت تطبيق، نمى‏كند با اين حال هميشه در نظرشان بسيار جالب است.
و به اين ترتيب ترس و عافيت‏طلبى و فرار از زير بار مسئوليتها سوء ظنها را در نظرشان واقعيتها جلوه مى‏دهد، و نسبت به همه چيز بدبين هستند حتى به پيامبر خدا و حتى نسبت به خدا! در” نهج البلاغه” در فرمان” مالك اشتر” مى‏خوانيم:
ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن باللَّه:” بخل و ترس و حرص، صفات نكوهيده مختلفى است كه همه آنها در سوء ظن به خدا جمع است” «1».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” نامه 53.
داستان حديبيه و آيات مورد بحث، ظهور عينى همين معنى است، و نشان مى‏دهد كه چگونه سوء ظن به پروردگار از صفات زشتى همچون بخل و حرص و ترس سرچشمه مى‏گيرد.
از آنجا كه اين موضعگيرى‏هاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مى‏گرفت در آيه بعد مى‏گويد:” كسى كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده سرنوشتش آتش دوزخ است چرا كه ما براى كافران آتش فروزان فراهم كرده‏ايم” (وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً) «1».
” سعير” به معنى” بر افروخته” است.
و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى‏فرمايد:” مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است، هر كس را بخواهد مى‏بخشد و هر كس را بخواهد مجازات مى‏كند، و خداوند غفور و رحيم است” (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).
جالب اينكه در اينجا مساله غفران و آمرزش را بر مساله عذاب مقدم مى‏دارد، و در آخر آيه باز هم تاكيد بر غفران و رحمت الهى مى‏كند، چرا كه هدف از تمام اين تهديدها و انذارها تربيت است، و مساله تربيت ايجاب مى‏كند كه راه بازگشت به روى گنهكاران و حتى كافران باز باشد، به خصوص اينكه سرچشمه بسيارى از اين موضعگيريهاى منفى، جهل و ناآگاهى است، و در برابراينگونه افراد بايد اميد به آمرزش افزايش داده شود شايد به راه آيند.
__________________________________________________
(1) طرز جمله بندى آيه ايجاب مى‏كند كه بفرمايد” انا اعتدنا لهم سعيرا” ولى مخصوصا ضمير را برداشته و بجاى آن اسم ظاهر يعنى” الكافرين” را قرار داده تا علت اين سرنوشت شوم را كه مساله كفر است بيان كند.

نكته: توجيه گناه، يك بيمارى عمومى است!
هر قدر گناه سنگين باشد به سنگينى توجيه گناه نيست، چرا كه گنهكار معترف به گناه غالبا به سراغ توبه مى‏رود، اما مصيبت زمانى شروع مى‏شود كه پاى توجيه‏گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى‏بندد، بلكه او را در گناه راسختر و جرى‏ تر مى‏ سازد.
اين توجيه‏گرى گاه براى حفظ آبرو و جلوگيرى از رسوايى در برابر مردم است، اما از آن بدتر زمانى است كه براى فريب و جدان صورت گيرد.
اين توجيه‏گرى مطلب تازه‏اى نيست، و نمونه‏هاى مختلف آن را در تمام طول تاريخ بشر مى‏توان يافت، كه چگونه جنايتكاران بزرگ تاريخ براى فريب خود يا ديگران دست به توجيهات مضحكى مى‏زدند كه هر انسانى را غرق تعجب مى‏كند.
قرآن مجيد كه درس بزرگ تربيت و انسان‏سازى است در اين باره بحثهاى فراوانى دارد كه نمونه‏اى از آن را در آيات فوق خوانديم.
بد نيست نمونه‏هاى ديگر را براى تكميل اين بحث نيز مورد بررسى قرار دهيم:
1- مشركان عرب براى توجيه شرك خود گاه متوسل به رسم نياكان مى‏شدند و مى‏گفتند: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ” ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و ما به آثار آنها اقتدار مى‏كنيم! (زخرف- 23).
و گاه به نوعى جبر متوسل شده مى‏گفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا و لاآبائنا:” اگر خدا مى‏خواست نه ما و نه پدرانمان هرگز مشرك نمى‏شديم”! (148- انعام).
2- گاه مؤمنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ، خدمت پيامبر ص مى‏آمدند، و به اين عنوان كه خانه‏هاى ما در و ديوار درستى ندارد و آسيب پذير است صحنه را خالى مى‏كردند: وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً (احزاب- 13):” گروهى از آنها از پيامبر اجازه مى‏خواستند و مى‏گفتند خانه‏هاى ما آسيب پذير است در حالى كه آسيب پذير نبود آنها فقط مى‏خواستند فرار كنند.
3- گاه به اين بهانه كه اگر ما به جنگ روميان برويم ممكن است زيبا رويان رومى، دل ما را بربايند، و به حرام بيفتيم! اجازه عدم شركت در جنگ را از پيامبر ص مى‏خواستند: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي (توبه- 49):” بعضى از آنان مى‏گويد به من اجازه ده و مرا به گناه نينداز”! و گاه به اين عنوان كه اموال و زن و فرزند ما را گرفتار و به خود مشغول ساخته، گناه بزرگ فرار از اطاعت فرمان پيامبر ص را توجيه مى‏كردند (آيات مورد بحث).
5- شيطان نيز با يك مقايسه غلط نافرمانى صريح خود را در برابر خداوند توجيه كرد و گفت:” مرا از آتش آفريده‏اى و آدم را از خاك! چگونه ممكن است موجودى شريفتر براى موجودى پستتر سجده كند”!: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (اعراف- 12).
6- در عصر جاهليت نيز براى توجيه جنايت بزرگ” فرزند كشى” مى‏گفتند از اين مى‏ترسيم كه در جنگها دختران ما به دست دشمنان بيفتند، غيرت ناموسى ما ايجاب مى‏كند كه نوزادان دختر را زير خاك پنهان كنيم!، و گاه مى‏گفتند اگر فرزندانمان زنده بمانند قادر بر تامين زندگى آنها نيستيم!  (اسراء- 31).
حتى از بعضى آيات قرآن بر مى‏آيد كه گناهكاران براى توجيه گناهان خود در قيامت نيز به امورى متشبث مى‏شوند از جمله اينكه ما پيروى از بزرگان قوم خود كرديم و آنها بودند كه ما را گمراه كردند، و بجاى ما تصميم گرفتند!:
” رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا” (احزاب- 67).
خلاصه اينكه بلاى” توجيه‏گرى” بلائى است فراگير كه گروه عظيمى از مردم اعم از عوام و خواص را در برگرفته، و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را به روى گنهكاران مى‏بندد، و گاه واقعيتها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مى‏دهد.
بسيارند كسانى كه” ترس و جبن” خود را به عنوان” احتياط”، و” حرص” را به” تامين آينده” و” تهور” را به” قاطعيت” و” ضعف نفس” را به” حيا” و” بى‏عرضگى” را به” زهد” و” ارتكاب حرام” را به” كلاه شرعى” و” فرار از زير بار مسئوليت” را به” ثابت نبودن موضوع” و” ضعفها و كوتاهيها” ى خود را به” قضا و قدر” توجيه مى‏كنند، و چه دردناك است كه انسان با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟! گرچه اين مفاهيم هر كدام در جاى خود معنى صحيحى دارد، ولى اشكال در اين است كه آن را تحريف كرده، و نتيجه وارونه مى‏گيرند، و چه زيانهاى عظيمى كه از اين رهگذر به جوامع بشرى و خانواده‏ها و افراد رسيده است؟! خداوند همه ما را از اين بلاى بزرگ و خانمان سوز حفظ كند (آمين).
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 56
[سوره الفتح (48): آيه 1]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1)
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم!
تفسير: فتح المبين!
در نخستين آيه اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر ص داده شده است، بشارتى كه طبق بعضى از روايات نزد پيامبر ص محبوبتر از تمام جهان بود، مى‏فرمايد:” ما براى تو فتح آشكار و نمايانى كرديم” (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً).
پيروزى چشمگيرى كه آثار آن در كوتاه مدت و دراز مدت در پيشرفت اسلام و زندگى مسلمانان آشكار شده و مى‏شود، فتحى كه در طول تاريخ اسلام كم نظير يا بى نظير بود.
در اينجا گفتگو و بحث عظيمى در ميان مفسران در گرفته است كه منظور از اين فتح كدام فتح است؟! اكثر مفسران آن را اشاره به پيروزى عظيمى مى‏دانند كه از” صلح حديبيه”نصيب مسلمانان شد «1».
جمعى نيز آن را اشاره به مساله” فتح مكه” دانسته‏اند.
در حالى كه بعضى نيز آن را ناظر به” فتح خيبر” مى‏دانند.
و بعضى اشاره به پيروزى اسلام بر تمام دشمنان از طريق قدرت منطق و برترى دلائل و معجزات آشكار دانسته‏اند.
و بالآخره بعضى آن را اشاره به گشودن اسرار علوم براى پيامبر ص مى‏دانند.
ولى قرائن فراوانى در دست است كه مساله صلح حديبيه را ترجيح مى‏دهد، اما براى روشن شدن تفسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشرده‏اى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم كه به منزله شان نزول آن است.
داستان صلح حديبيه
در سال ششم هجرت ماه ذى القعده پيغمبر اكرم ص به قصد عمره به سوى مكه حركت كرده و همه مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، اما گروهى خوددارى كردند، ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار و اعراب باديه‏نشين در خدمتش عازم مكه شدند.
اين جمعيت كه در حدود يكهزار و چهارصد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مى‏شد هيچ سلاح جنگى
__________________________________________________
(1) اين تفسير را ابو الفتوح رازى، آلوسى در روح المعانى، علامه طباطبائى در الميزان، نويسنده فى ظلال در تفسير خود، و فيض كاشانى در صافى، برگزيده‏اند، در حالى كه در تفسير تبيان و كشاف، و فخر رازى، و بعضى ديگر تفسير دوم (فتح مكه) ترجيح داده شده، مرحوم طبرسى در مجمع البيان هر دو قول را با اقوال ديگر بر شمرده، ولى فتح مكه را اولين قول ذكر كرده كه نشانه ترجيح آن در نظر اوست.با خود بر نداشتند.
هنگامى كه پيامبر به” عسفان” در نزديكى مكه رسيد با خبر شد كه قريش تصميم گرفته‏اند از ورود او به مكه جلوگيرى نمايند، تا اين كه پيامبر ص به” حديبيه” رسيد (” حديبيه” روستايى است در بيست كيلومترى مكه كه به مناسبت چاه و يا درختى كه در آنجا بوده، به اين نام ناميده مى‏شد،) حضرت فرمود همين جا توقف كنيد، عرض كردند در اينجا آبى وجود ندارد، پيامبر ص از طريق اعجاز از چاهى كه در آنجا بود آب براى يارانش فراهم ساخت.
در اينجا سفرايى ميان قريش و پيامبر ص رفت و آمد كردند تا مشكل به نحوى حل شود، سرانجام” عروة ابن مسعود ثقفى” كه مرد هوشيارى بود از سوى قريش خدمت پيامبر ص آمد، پيامبر ص فرمود من به قصد جنگ نيامده‏ام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است، ضمنا عروه در اين ملاقات منظره وضوء گرفتن پيامبر ص را كه اصحاب اجازه نمى‏دادند قطره‏اى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد مشاهده كرد، و هنگام بازگشت به قريش گفت: من به دربار كسرى و قيصر و نجاشى رفته‏ام، هرگز زمامدارى را در ميان قومش به عظمت محمد ص در ميان يارانش نديدم، و اگر تصور كنيد كه آنها دست از محمد ص بردارند اشتباه بزرگى است، شما با چنين افراد ايثارگرى روبرو هستيد، تصميمتان را بگيريد.
در اين ميان پيامبر ص به” عمر” پيشنهاد فرمود كه به مكه رود و اشراف قريش را از هدف اين سفر آگاه سازد، عمر گفت قريش با من عداوت شديدى دارند، و من از آنها بيمناكم، بهتر اين است كه” عثمان” به اين كار مبادرت ورزد، عثمان به سوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد او را كشته‏اند، در اينجا پيامبر ص تصميم به شدت عمل گرفت، و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام” بيعت رضوان” معروف شد، و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند، ولى چيزى                       
نگذشت كه عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قريش” سهيل ابن عمر” را براى مصالحه خدمت پيامبر صلی الله وعلیه واله وسلم فرستادند، ولى تاكيد كردند كه امسال به هيچ وجه ورود او به مكه ممكن نيست.
بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد كه يكى از موادش همين بود كه مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آينده به مكه بيايند مشروط بر اينكه بيش از سه روز نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر با خود نياورند، و مواد متعدد ديگرى دائر بر امنيت جانى و مالى مسلمانان كه از مدينه وارد مكه مى‏شوند و همچنين 10 سال متاركه جنگ ميان مسلمين و مشركين و آزادى مسلمانان مكه در انجام فرائض مذهبى در آن گنجانيده شد.
اين پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بين مسلمانان و مشركان موقتا پايان مى‏داد.
” متن پيمان صلح” از اين قرار بود كه پيامبر صلی الله وعلیه واله وسلم به على علیه السلام دستور داد بنويس:
” بسم اللَّه الرحمن الرحيم:” سهيل بن عمرو” كه نماينده مشركان بود گفت: من با چنين جمله‏اى آشنا نيستم، بنويس بسمك اللهم! پيامبر ص فرمود بنويس: بسمك اللهم.
سپس فرمود: بنويس اين چيزى است كه محمد رسول اللَّه صلی الله وعلیه واله وسلم با سهيل بن عمرو مصالحه كرده،” سهيل” گفت: ما اگر تو را” رسول اللَّه” مى‏دانستيم با تو جنگ نمى‏كرديم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنويس، پيغمبر ص فرمود مانعى ندارد، بنويس:” اين چيزى است كه” محمد بن عبد اللَّه” با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند.
علاوه بر اين هر كس از قريش بدون اجازه وليش نزد محمد بيايد (و مسلمان شود) او را بازگردانند، و هر كس از آنها كه با محمد هستند نزد قريش بازگردد بازگرداندن او لازم نيست!.
همه آزادند هر كس مى‏خواهد در پيمان محمد وارد شود و هر كس مى‏خواهد در پيمان قريش.
طرفين متعهدند كه نسبت به يكديگر خيانت نكنند (و جان و مال يكديگر را محترم بشمارند).
از اين گذشته محمد امسال باز مى‏گردد و وارد مكه نمى‏شود، اما سال آينده ما به مدت سه روز از مكه بيرون مى‏رويم و يارانش بيايند اما بيش از سه روز توقف نكنند (و مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) به شرط اينكه جز اسلحه مسافر يعنى شمشير، آن هم در غلاف سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند.
بر اين پيمان صلح گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده، و كاتب عهدنامه على بن ابى طالب بود” «1».
مرحوم” علامه مجلسى” در” بحار الانوار” بعضى موارد ديگر نيز نقل كرده از جمله اين كه:
” اسلام در مكه بايد آشكار باشد، و كسى را مجبور در انتخاب مذهب نكنند و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند” «2».
اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالا وجود داشت.
در اينجا پيامبر ص دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند.
اما اين امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا كه بيرون آمدن از احرام بدون انجام مناسك عمره در نظر آنها امكان پذير نبود، ولى پيغمبر ص شخصا پيشگام شد، و شتران قربانى را نحر فرمود، و از احرام بيرون آمد، و به
__________________________________________________
(1)” تاريخ طبرى” جلد 2 صفحه 281 (با مقدارى تلخيص).
(2)” بحار الانوار” جلد 20 صفحه 352.
مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنايى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است.
مسلمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر ص دقيقا اجرا شد و از همانجا آهنگ مدينه كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى‏نمود، چرا كه ظاهر قضيه مجموع اين مسافرت يك ناكامى و شكست بود ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهايى براى مسلمانان و آينده اسلام نهفته است، و در همين هنگام بود كه سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد «1».
پيامدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى صلح حديبيه
يك مقايسه اجمالى ميان وضع مسلمانان در سال ششم هجرت (هنگام صلح حديبيه) و دو سال بعد كه با ده هزار سرباز مجهز براى فتح مكه حركت كردند تا به پيمان‏شكنى مشركان پاسخ دندان‏شكنى دهند و سرانجام بدون كمترين برخورد نظامى مكه را گشودند چرا كه قريش كمترين قدرت مقاومت در خود نمى‏ديدند نشان مى‏دهد كه بازتاب صلح حديبيه تا چه حد گسترده بود.
به طور خلاصه مسلمانان از اين صلح چند امتياز و پيروزى مهم به شرح زير به دست آوردند.
1- عملا به فريب‏خوردگان مكه نشان دادند كه آنها قصد كشتار ندارند و براى شهر مقدس مكه و خانه خدا احترام فراوان قائلند، همين امر سبب جلب قلوب جمع كثيرى به سوى اسلام شد.
2- قريش براى اولين بار اسلام و مسلمين را به رسميت شناختند مطلبى كه
__________________________________________________
(1)” سيره ابن هشام” جلد 3 صفحه 321- 324،” تفسير مجمع البيان”،” تفسير فى ظلال”،” كامل ابن اثير جلد 2″ و مدارك ديگر با تلخيص فراوان.
دليل بر تثبيت موقعيت آنها در جزيره عربستان بود.
3- بعد از صلح حديبيه مسلمانان براحتى مى‏توانستند همه جا رفت و آمد كنند، و جان و مالشان محفوظ بماند، و عملا با مشركان از نزديك تماس پيدا كردند، تماسى كه نتيجه‏اش شناخت بيشتر اسلام از سوى مشركان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
4- بعد از صلح حديبيه راه براى نشر اسلام در سراسر جزيره عرب گشوده شده، و آوازه صلح‏طلبى پيامبر ص اقوام مختلفى را كه برداشت غلطى از اسلام و شخص پيامبر ص داشتند به تجديد نظر وادار كرد، و امكانات وسيعى از نظر تبليغاتى به دست مسلمانان افتاد.
5- صلح حديبيه راه را براى گشودن” خيبر” و بر چيدن اين غده سرطانى يهود كه بالفعل و بالقوه خطر مهمى براى اسلام و مسلمين محسوب مى‏شد هموار ساخت.
6- اصولا وحشت قريش از درگيرى با سپاه هزار و چهارصد نفرى پيامبر ص كه هيچ سلاح مهم جنگى با خود نداشتند و پذيرفتن شرائط صلح خود عامل مهمى براى تقويت روحيه طرفداران اسلام و شكست مخالفان بود كه تا اين اندازه از مسلمانان حساب بردند.
7- بعد از ماجراى حديبيه پيامبر ص نامه‏هاى متعددى به سران كشورهاى بزرگ ايران و روم و حبشه، و پادشاهان بزرگ جهان نوشت، و آنها را به سوى اسلام دعوت كرد، و اين به خوبى نشان مى‏دهد كه تا چه حد صلح حديبيه اعتماد به نفس به مسلمين داده بود كه نه تنها در جزيره عرب كه در دنياى بزرگ آن روز راه خود را به پيش مى‏گشودند.
اكنون به تفسير آيات باز مى‏گرديم.
از آنچه گفته شد به خوبى مى‏توان درك كرد كه صلح حديبيه به راستى فتح و پيروزى بزرگى براى اسلام و مسلمين بود، و تعجب نيست كه قرآن مجيد از آن به عنوان” فتح مبين” ياد كند.
از اين گذشته قرائن متعدد ديگرى در دست است كه اين تفسير را تاييد مى‏كند.
1- جمله” فتحنا” به صورت فعل ماضى است نشان مى‏دهد كه اين امر به هنگام نزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.
2- زمان نزول اين آيات كه در بالا اشاره شد و آيات ديگر اين سوره كه مدح مؤمنان و ذم منافقان و مشركان در ماجراى حديبيه مى‏كند مؤيد ديگرى بر اين معنى است.
آيه 27 اين سوره كه تاكيد بر” رؤياى صادقانه” پيامبر ص كرده مى‏گويد:” مسلما در آينده وارد مسجد الحرام در نهايت امنيت خواهيد شد، و به انجام مناسك عمره مى‏پردازيد” شاهد گويايى است بر اينكه اين سوره و محتواى آن بعد از حديبيه و قبل از فتح مكه بوده است.
3- در روايات متعددى” صلح حديبيه” به عنوان” فتح مبين” معرفى شده است از جمله:
در تفسير” جوامع الجوامع” آمده است: هنگامى كه پيامبر از حديبيه باز مى‏گشت (و سوره فتح نازل شد) يكى از اصحاب عرض كرد: ما هذا الفتح لقد صددنا عن البيت و صد هدينا:” اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند”؟! پيامبر ص فرمود:بئس الكلام هذا، بل هو اعظم الفتوح، قد رضى المشركون ان يدفعوكم عن بلادهم بالراع، و يسئلوكم القضية، و رغبوا اليكم فى الامان و قد رأوا منكم ما كرهوا!:
” بد سخنى گفتى، بلكه اين بزرگترين پيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند بدون بر خورد خشونت امیزشما را از سرزمين خود دور كنند، و به شما پيشنهاد صلح دهند، و با آن همه ناراحتى كه قبلا ديده‏اند تمايل به ترك تعرض نشان دادند” «1».
سپس پيامبر ناراحتيهايى كه در بدر و احزاب تحمل كردند به آنها يادآور شد مسلمانان تصديق كردند كه اين اعظم فتوح بوده است و آنها از روى ناآگاهى قضاوت كردند «2».
” زهرى” كه از رجال معروف تابعين است مى‏گويد:” فتحى عظيمتر از صلح حديبيه صورت نگرفت، چرا كه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند، و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت” «3».
در اين احاديث به گوشه‏هايى از امتيازاتى كه به بركت صلح حديبيه نصيب مسلمانان گرديد اشاره شده است.
تنها در حديثى از امام على ابن موسى الرضا ع آمده است كه:
” إِنَّا فَتَحْنا” بعد از” فتح مكه” نازل گشت «4».
ولى از آنجا كه صلح حديبيه مقدمه‏اى براى فتح مكه در دو سال بعد شد توجيه اين حديث مشكل نخواهد بود.
يا به تعبير ديگر صلح حديبيه در كوتاه مدت سبب فتح خيبر (در سال هفتم هجرت) و فراتر از آن سبب فتح مكه، و نيز پيروزى اسلام در تمام صحنه جهان از نظر نفوذ در قلوب مردم بود.
و به اين ترتيب مى‏توان ميان تفسيرهاى چهارگانه را جمع كرد با اين قيد كه محور اصلى را صلح حديبيه تشكيل مى‏دهد.
__________________________________________________
(1)” جوامع الجامع” (مطابق نور الثقلين جلد 5 صفحه 48- حديث 9).
(2)” تفسير در المنثور” جلد 6 صفحه 68.
(3) همان مدرك صفحه 109.
(4)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 48.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 18
[سوره الفتح (48): آيات 2 تا 3]
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3)
ترجمه:
2- غرض اين بود كه خداوند گناهان گذشته و آينده‏اى را كه به تو نسبت مى‏دادند ببخشد و نعمتش را بر تو تمام كند، و به راه راست هدايتت فرمايد.
3- و پيروزى شكست‏ناپذيرى نصيب تو كند.
تفسير: نتائج بزرگ فتح المبين
در اين دو آيه قسمتى از نتائج پر بركت” فتح مبين” (صلح حديبيه) كه در آيه قبل آمده است تشريح شده، مى‏فرمايد:” هدف اين بود كه خداوند گناهان قبل و بعد تو را بيامرزد، و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راه راست هدايت فرمايد” (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً).
” و تو را به پيروزى شكست‏ناپذيرى برساند” (وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً).
و به اين ترتيب خداوند چهار موهبت عظيم در سايه اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد: مغفرت، تكميل نعمت، هدايت، و نصرت.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 19
نكته ها:
1- پاسخ به چند سؤال مهم
در اينجا سؤالات زيادى مطرح شده و مفسران از قديمترين ايام تا كنون به پاسخ اين سؤالات پرداخته‏ اند.
مخصوصا سه سؤال زير در باره نخستين موهبت الهى يعنى موهبت” مغفرت گناهان گذشته و آينده” مطرح است.
1- با اينكه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست؟
2- به فرض كه از اين ايراد صرف نظر كنيم چه ارتباطى ميان” فتح حديبيه” و” آمرزش گناهان” مطرح است.
3- اگر منظور از جمله” ما تَأَخَّرَ” گناهان آينده است، چگونه ممكن است گناهى كه صورت نگرفته مورد عفو قرار گيرد؟ آيا اين اجازه ارتكاب گناه در آينده نيست؟
و هر يك از مفسران به نحوى به حل اين اشكالات پرداخته‏اند، اما براى پى بردن به جامعترين پاسخ و تفسير دقيق اين آيات ذكر مقدمه‏اى لازم به نظر مى‏رسد و آن اينكه:مهم اين است كه ما رابطه” فتح حديبيه” را با مساله” آمرزش گناه” پيدا كنيم كه كليد اصلى پاسخ به سؤالات سه‏گانه فوق در آن نهفته است.
با دقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى‏رسيم: هنگامى كه مكتبى راستين ظاهر مى‏شود و قد بر مى‏افرازد، وفاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مى‏بينند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى‏بندند، شايعه‏ها مى‏سازند، و دروغها مى‏پردازند، گناهان مختلف براى او مى‏شمرند و در انتظارند ببينند سرانجام كارش به كجا مى‏رسد؟.
اگر اين مكتب در مسير پيشرفت خود مواجه با شكست شود، دستاويزى محكم براى اثبات نسبتهاى ناروا بدست مخالفان مى‏افتد، و فرياد مى‏كشند نگفتيم چنين است، نگفتيم چنان است؟
اما هنگامى كه به پيروزى نائل گردد و برنامه‏هاى خود را از بوته آزمايش موفق بيرون آورد، تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مى‏شود، و تمام” نگفتيم‏ها” به افسوس و ندامت مبدل مى‏گردد و جاى خود را به” ندانستيم‏ها” مى‏دهد!.
مخصوصا در مورد پيامبر اسلام ص اين نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى بسيار فراوان بود، او را جنگ طلب، آتش‏افروز، بى اعتنا به سنتهاى راستين، غير قابل تفاهم، و مانند آن مى‏شمردند.
صلح حديبيه به خوبى نشان داد كه آئين او بر خلاف آنچه دشمنان مى‏پندارند يك آئين پيشرو و الهى است، و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسانها و پايانگر ظلم و ستم و جنگ و خونريزى است.
او به خانه خدا احترام مى‏گذارد، هرگز بى دليل به قوم و جمعيتى حمله نمى‏كند، او اهل منطق و حساب است، پيروانش به او عشق مى‏ورزند، او به راستى همه انسانها را به سوى محبوبشان اللَّه دعوت مى‏كند، و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند او طالب صلح و آرامش است.
به اين ترتيب فتح حديبيه تمام گناهانى كه قبل از هجرت، و بعد از هجرت، يا تمام گناهانى كه قبل از اين ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست، و چون خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر ص نمود مى‏توان گفت خداوند همه آنها را شستشو كرد.
نتيجه اينكه اين گناهان، گناهان واقعى نبود، بلكه گناهانى بود پندارى و در افكار مردم و در باور آنها، چنان كه در آيه 14 سوره شعراء داستان موسى علیه السلام مى‏خوانيم كه موسى به پيشگاه خدا عرضه داشت: وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ:” فرعونيان بر من گناهى دارند كه مى‏ترسم به جرم آن گناه مرا بكشند” در حالى كه گناه او چيزى جز يارى فرد مظلومى از بنى اسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود.
بديهى است اين نه تنها گناه نبود بلكه حمايت از مظلوم، بود ولى از دريچه چشم فرعونيان گناه محسوب مى‏شد.
به تعبير ديگر” ذنب” در لغت به معنى آثار شوم و تبعات كارى است، ظهور اسلام در آغاز، زندگى مشركان را به هم ريخت، ولى پيروزيهاى بعد سبب شد كه آن تبعات به دست فراموشى سپرده شود.
هر گاه خانه كهنه و فرسوده‏اى را كه سر پناه فعلى ما است، و به آن دلبستگى داريم خراب كنند ممكن است اين كار را تخطئه كنيم، ولى بعد از آنكه ساختمانى محكم و مجهز بجاى آن ساخته شد، و تمام ناراحتيها بر طرف گشت، قضاوت ما به كلى دگرگون مى‏شود.
مشركان مكه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنيات نادرستى در باره اسلام و شخص پيامبر ص داشتند كه پيروزيهاى بعد بر همه آنها خط بطلان كشيد.
آرى اگر رابطه آمرزش اين گناهان را با مساله فتح حديبيه در نظر بگيريم مطلب كاملا روشن است، رابطه‏اى كه از” لام”” لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ” استفاده مى‏شود و كليد رمز براى گشودن معنى آيه است.
اما آنها كه به اين نكته توجه نكرده‏اند در اينجا مقام عصمت پيامبر ص را زير سؤال برده‏اند و براى او (نعوذ باللَّه) گناهانى قائل شده‏اند كه خدا در پرتو فتح حديبيه آنها را بخشيده است، يا آيه را بر خلاف ظاهر معنى كرده‏اند.                       
از جمله گفته‏اند: مراد گناهان است! و بعضى گفته‏اند: منظور گناهانى است كه مردم در باره پيامبر ص مرتكب شده بودند مانند اذيت و آزارها، كه با فتح حديبيه از ميان رفت! (در اين صورت ذنب اضافه به مفعول شده نه فاعل)!.
و يا آن را به معنى” ترك اولى” گرفته‏اند.
و يا به معنى گناهان فرضى تفسير كرده‏اند كه اگر فرضا گناهى در آينده يا گذشته مرتكب مى‏شدى ما آنها را مى‏ بخشيديم.
اما روشن است كه همه اينها تكلفاتى است بدون دليل، چه اينكه اگر ما عصمت انبياء را مخدوش كنيم فلسفه وجودى آنها از ميان مى‏رود، زيرا پيامبر ص بايد در همه چيز سرمشق باشد، چگونه يك فرد گنهكار مى‏تواند اين نقش را ايفا كند.
به علاوه او خود نياز به رهبر و راهنماى ديگرى دارد تا هدايتش نمايد.
تفسيرهاى ديگر نيز بسيار مخالف ظاهر است و اشكال مهم اين است كه ارتباط آمرزش گناه را از مساله صلح حديبيه قطع مى‏كند.
بهترين تفسير همان است كه در بالا اشاره شد كه هر سه سؤال را يك جا پاسخ مى‏گويد، و ارتباط جمله‏هاى آيه را مشخص مى‏سازد.
اينها همه در باره نخستين موهبت از مواهب چهارگانه‏اى است كه خداوند در پرتو صلح” صلح حديبيه” به پيامبرش داد.
اما” اتمام نعمت پروردگار” و” هدايت به جاده صاف و مستقيم” و” نصرت شكست ناپذير الهى” بعد از پيروزى حديبيه چيزى نيست كه بر كسى مكتوم بماند، اسلام به سرعت گسترش يافت، قلوب آماده را تسخير كرد، عظمت تعليمات آن بر همگان آشكار شد، سمپاشيها را خنثى نمود، نعمت خداوندى را كامل كرد، و براهى مستقيم به سوى پيروزيهاى عظيم هموار ساخت به طورى كه در ماجراى  فتح مكه لشكر اسلام بدون هيچگونه مقاومت مهمترين دژ دشمن را گشود.
2- منظور از” ما تَقَدَّمَ” و” ما تَأَخَّرَ” چيست؟
در آيه مورد بحث خوانديم كه خداوند مى‏فرمايد: در سايه اين فتح مبين گناهان متقدم و متاخر تو را بخشيده، در اينكه منظور از” متقدم” و” متاخر” چيست؟ بين مفسران گفتگو است.
بعضى” ما تقدم” را اشاره به عصيان و ترك اولى آدم و حوا دانسته‏اند و” ما تاخر” را اشاره به گناهان امت.
بعضى ديگر” ما تقدم” را به مسائل مربوط به قبل از نبوت و” ما تاخر” را مربوط به بعد از نبوت مى‏دانند.
بعضى ديگر” ما تقدم” را به آنچه قبل از” صلح حديبيه” بوده، و” ما تاخر” را به آنچه بعد از صلح حديبيه رخ داده است مربوط دانسته‏ اند.
اما با توجه به تفسيرى كه در باره اصل معنى آيه، و مخصوصا رابطه اين آمرزش، با مساله فتح حديبيه بيان كرديم روشن مى‏شود كه مراد تمام نسبتهاى ناروا و گناهانى است كه به زعم خود در” گذشته” و” آينده” به پيغمبر اكرم نسبت مى‏دادند، و اگر اين پيروزى بزرگ نصيب نشده بود تمام اين گناهان را قطعى مى‏پنداشتند، ولى با حصول اين پيروزى هم نسبتهاى نارواى گذشته برچيده شد، و هم آنچه ممكن بود در آينده نسبت دهند.
شاهد ديگر اين تفسير حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا ع آمده است كه مامون هنگامى كه از اين آيه سؤال كرد امام در پاسخ فرمود:
” هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش سنگينتر از رسول اللَّه ص نبود، زيرا آنها 330 بت مى‏پرستيدند، هنگامى كه پيامبر ص آنها را به توحيد دعوت كرد بسيار بر آنها گران آمد و گفتند: آيا او همه خدايان ما را تبديل به يك                       
خدا كرده؟ چيز عجيبى است … ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نشنيده‏ايم اين فقط يك دروغ بزرگ است.
[سوره الفتح (48): آيات 8 تا 10]
إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10)
8- ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم.
9- تا به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از او دفاع كنيد، او را بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد.
10- آنها كه با تو بيعت مى‏كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى‏نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست، هر كس پيمان‏شكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
تفسير: تحكيم موقعيت پيامبر (ص) و وظائف مردم در برابر او
گفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از ناآگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت، و حتى تعبيراتى كه خالى از بى حرمتى نسبت به پيامبر ص نبود در برابر                       
حضرت كردند، مجموع اين حوادث ايجاب مى‏كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر ص بار ديگر مورد تاكيد قرار گيرد.
لذا در نخستين آيه مورد بحث پيامبر ص را مخاطب قرار داده مى‏گويد:
” ما تو را گواه و بشارت دهنده، و بيم دهنده فرستاديم” (إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً).
اين سه توصيف بزرگ و سه مقام برجسته از مهمترين مقامات پيامبر ص است،” گواه بودن” و” بشير” و” نذير” بودن، گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك معنى گواه بر همه امتها، چنان كه در آيه 41 نساء آمده است: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً:” چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى‏آوريم، و تو را گواه بر اين گواهان”!.
و در آيه 105 سوره توبه مى‏فرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ:” بگو عمل كنيد، خدا و رسول او و مؤمنان (امامان معصوم) اعمال شما را مى‏بينند”!.
اصولا هر انسانى گواهان زيادى دارد.
قبل از هر كس خداوند كه عالم الغيب و الشهاده است ناظر بر همه اعمال و نيات ماست.
بعد از او” فرشتگان” مامور ضبط اعمال آدمى هستند چنان كه در آيه 21 سوره ق اشاره شده است: وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ.سپس” اعضاى پيكر آدمى” و حتى پوست تن او گواهى مى‏دهند:
يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ:” روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام مى‏دادند گواهى مى‏دهند” (نور- 24) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ:
به پوستهاى تن خود مى‏گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟، مى‏گويند خداوندى كه هر موجودى را به نطق در آورده، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم”! (فصلت- 21).
” زمين” نيز جزء گواهان است، همانگونه كه در سوره زلزال آمده:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها.
طبق بعضى از روايات” زمان” نيز در آن روز در صف گواهان است، در حديثى از على ع مى‏خوانيم:ما من يوم يمر على بنى آدم الا قال له ذلك اليوم انا يوم جديد و انا عليك شهيد، فافعل فى خيرا، و اعمل فى خيرا، اشهد لك به يوم القيامة، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا:” هيچ روزى بر فرزند آدم نمى‏گذرد مگر اينكه به او مى‏گويد: من روز تازه‏اى هستم، و در باره تو گواهى مى‏دهم، در من كار نيك كن، و عمل خير بجا آور، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد”! «1» «2».
بدون شك گواهى خداوند به تنهايى كافى است، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد.
به هر حال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر ص را كه مساله شهادت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است، تا مقدمه‏اى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 112.
(2) در باره” گواهان در دادگاه قيامت” بحث ديگرى ذيل آيه 20- 22 سوره” فصلت” داشته‏ايم.
در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر ص بيان شده كه دو دستور در باره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است، و سه دستور در باره” اطاعت” و” دفاع” و” تعظيم” مقام پيامبر ص است، مى‏فرمايد:” هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد، او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد” (لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا).
” تعزروه” از ماده” تعزير” در اصل به معنى” منع” است، سپس به هر گونه دفاع و نصرت و يارى كردن در مقابل دشمنان اطلاق شده است، به بعضى از مجازاتهايى كه مانع از گناه مى‏شود نيز” تعزير” مى‏گويند.
توقروه از ماده” توقير” از ريشه” وقر” به معنى سنگينى است، بنا بر اين” توقير” در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است.
مطابق اين تفسير ضميرهايى كه در” تعزروه” و” توقروه” آمده، به شخص پيامبر ص باز مى‏گردد، و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن، و تعظيم و بزرگداشت او است (اين تفسير را” شيخ طوسى” در” تبيان” و” طبرسى” در” مجمع البيان” و بعضى ديگر برگزيده‏اند).
اما جمعى از مفسران «1» معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مى‏گردد، و منظور از” تعزير” و” توقير” در اينجا يارى دين خدا، و بزرگداشت او و آئين او است دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است.
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد، چرا كه اولا: معنى اصلى ” تعزير” منع و دفاع در مقابل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صحيح نيست، و از آن مهمتر شان نزول آيه است كه بعد از ماجراى حديبيه نازل شده، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر ص بى حرمتى كرده بودند، و آيه براى توجيه مسلمانان نسبت به وظائفشان در مقابل رسول خدا ص نازل شده.
__________________________________________________
(1)” زمخشرى” در” كشاف” و” آلوسى” در” روح المعانى” و” فيض كاشانى” در” تفسير صافى” و” علامه طباطبائى” در” الميزان” اين تفسير را پذيرفته‏اند.

به علاوه نبايد فراموش كرد كه اين آيه به عنوان نتيجه‏اى براى آيه قبل است كه پيامبر ص را به عنوان” شاهد” و” بشير” و” نذير” توصيف مى‏كند و اين امر زمينه‏ساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده.
در آخرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مساله” بيعت رضوان” مى‏كند كه در آيه 18 همين سوره به طور مشروحتر آمده است.
توضيح اينكه: همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر ص به دنبال خوابى كه ديده بود همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شد، ولى در نزديكى مكه مشركان تصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند، پيامبر ص و يارانش در سرزمين” حديبيه” توقف فرمود، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد، تا به قرار داد صلح حديبيه انجاميد.
در اين ماموريتها يك بار عثمان از طرف پيامبر ص مامور شد كه اين پيام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده، و تنها قصدش زيارت خانه خدا است، ولى مشركان عثمان را موقتا توقيف كردند، و همين امر سبب شد كه در ميان مسلمانان خبر قتل او شايع گردد، و اگر چنين چيزى صحت مى‏داشت دليل بر اعلان جنگ قريش بود، لذا پيامبر ص فرمود ما از اينجا حركت نمى‏كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم، و براى تاكيد بر اين امر مهم ازمردم دعوت كرد تا با او تجديد بيعت كنند، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شدند و با حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند.
اين موضوع به گوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند.
اين بيعت را از اين جهت” بيعت رضوان” مى‏نامند كه در آيه 18 همين سوره آمده است: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ:
” خدا از مؤمنان” راضى” شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند”.
به هر حال، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى‏گويد:” كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند در حقيقت با خدا بيعت مى‏كنند و دست خدا بالاى دست آنها است” (إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ).
” بيعت” به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مى‏بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى‏گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى‏داشت.
و از آنجا كه به هنگام” معامله و بيع” نيز دست به دست هم مى‏دادند و قرار داد معامله را مى‏بستند، واژه” بيعت” به اين پيمانها اطلاق شده است، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گويى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى‏دادند.
و از اينجا معنى” يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ” (دست خدا بالاى دست آنها است) روشن مى‏شود، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر ص يك بيعت الهى است، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته، نه تنها با پيامبرش                       
كه با خدا بيعت مى‏كنند، و اين گونه كنايات در زبان عرب بسيار معمول است.
بنا بر اين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كرده‏اند كه” قدرت خدا ما فوق قدرت آنها است” يا” نصرت و يارى خدا برتر از نصرت و يارى مردم است” و امثال آن تناسبى با شان نزول آيه و مفاد آن ندارد، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است.
سپس مى‏افزايد:” هر كس نقض عهد و پيمان‏شكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمان‏شكنى كرده و عهد خويش را شكسته” (فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ).” و آن كس كه در برابر عهدى كه با خدا بسته وفادار بماند، و حق بيعت را اداء كند، خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد” (وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً) «1».
” نكث” از ماده” نكث” (بر وزن مكث) به معنى باز گشودن و واتابيدن است، سپس در مورد پيمان‏شكنى و نقض عهد به كار رفته «2».
در اين آيه، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى‏دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت، اما اگر آن را بشكنند زيانش متوجه خود آنها است، تصور نكنند به خدا ضررى مى‏رسانند،
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” عليه” در آيه فوق بر خلاف معمول، به ضم” هاء” خوانده مى‏شود، و بعضى از مفسران در توجيه آن چنين گفته‏اند كه اين همان” هاء”” هو” است كه در اصل مضموم است، و بعد از حذف واو گاه مضموم مى‏آيد، مانند” له” و” عنه” و گاه بخاطر آنكه قبل از آن ياء است مكسور مى‏آيد، مانند” عليه” ولى چون در آيه مورد بحث بعد از آن لفظ” اللَّه” قرار گرفته مضموم خوانده شده تا با تفخيم” لام” در” اللَّه” سازگارتر باشد.
(2)” نكث” به فتح نون معنى مصدرى دارد و” نكث” به كسر نون معنى اسم مصدرى دارد.
بلكه بقاى جامعه و عظمت و سر بلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمان‏شكنى به خطر مى‏افكنند.
در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است:
ان فى النار لمدينة يقال لها الحصينة، ا فلا تسئلونى ما فيها؟ فقيل له: ما فيها يا امير المؤمنين؟
قال فيها ايدى الناكثين!:
” در جهنم شهرى است به نام” حصينه” آيا از من نمى‏پرسيد در آن شهر چيست؟ كسى عرض كرد: اى امير مؤمنان در آن شهر چيست؟! فرمود: دستهاى پيمان‏شكنان”!! و از اينجا روشن مى‏شود كه مساله پيمان‏شكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است «1».
در باره اصل موضوع” بيعت در اسلام” و حتى” قبل از اسلام” و” كيفيت بيعت” و” احكام آن” بحثهايى است كه به خواست خدا ذيل آيه 18 همين سوره مطرح خواهد شد.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 67 صفحه 186. […..]
[سوره الفتح (48): آيات 15 تا 17]
سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً (17)
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 57

15- هنگامى كه شما در آينده براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد متخلفان مى‏گويند:
بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم (و در اين جهاد شركت نمائيم!) آنها مى‏خواهند كلام خدا را تغيير دهند، بگو: هرگز نبايد به دنبال ما بياييد، اينگونه خداوند از قبل گفته است، اما به زودى مى‏گويند: شما نسبت به ما حسد مى‏ورزيد ولى آنها جز اندكى نمى‏فهمند! 16- به متخلفان از اعراب بگو: به زودى از شما دعوت مى‏شود كه به سوى قومى جنگجو برويد و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند، اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى‏دهد، و اگر سرپيچى نمائيد همانگونه كه قبلا نيز سرپيچى نموديد شما را عذاب دردناكى مى‏كند.
17- بر” نابينا” و” لنگ” و” بيمار” گناهى نيست (اگر در ميدان جهاد شركت نكند) و هر كس كه اطاعت خدا و رسولش نمايد او را در باغهايى (از بهشت) وارد مى‏سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مى‏كند.
تفسير: متخلفان آماده طلب!
غالب مفسران معتقدند كه اين آيات ناظر به” فتح خيبر” است كه بعد از” صلح حديبيه” و در آغاز سال هفتم هجرت روى داد.
توضيح اينكه: طبق روايات هنگامى كه پيامبر ص از” حديبيه” باز مى‏گشت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به” فتح خيبر” داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند، و غنائم جنگى مخصوص آنها است، و تخلف كنندگان را نصيبى از اين غنائم نخواهد بود! اما اين دنيا پرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر ص در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مى‏شود و غنائم فراوانى به دست سپاه                        تفسير نمونه، ج‏22، ص: 58
اسلام خواهد افتاد، از فرصت استفاده كرده، خدمت پيامبر ص آمدند، و اجازه شركت در ميدان” خيبر” خواستند! و شايد به اين عذر نيز متوسل شدند كه ما براى جبران خطاى گذشته، و سبك كردن بار مسئوليت، و توبه از گناه، و خدمت خالصانه به اسلام و قرآن، مى‏خواهيم در اين ميدان جهاد با شما شركت كنيم! غافل از اينكه آيات قرآن از قبل نازل شده بود، و سر آنها را فاش ساخته بود، چنان كه در نخستين آيه مورد بحث مى‏خوانيم:
” هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنائمى حركت مى‏كنيد به زودى متخلفان مى‏گويند بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم، و در اين جهاد شركت نمائيم”! (سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ).
نه تنها در اين مورد كه در موارد ديگر نيز مى‏بينيم اين تن‏پروران طماع به سراغ لقمه‏هاى چرب و كم دردسر مى‏رفتند، و از ميدانهاى سخت و خطرناك و دور دست گريزان بودند، چنان كه در آيه 42 سوره” توبه” مى‏خوانيم:” هر گاه غنائمى نزديك، و سفرى سهل و آسان باشد از تو پيروى مى‏كنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك) راه دور و پرمشقت است سر باز مى‏زنند، و به زودى سوگند مى‏خورند كه اگر توانايى داشتيم همراه شما حركت مى‏كرديم”” لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ”.
به هر حال، قرآن در آيات مورد بحث در پاسخ اين گروه سود جو و فرصت طلب مى‏گويد:” آنها مى‏خواهند كلام خدا را تغيير دهند” (يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ).
سپس مى‏افزايد:” به آنها بگو: شما هرگز نبايد به دنبال ما بيائيد” و حق نداريد در اين ميدان شركت كنيد (قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا).
اين سخنى نيست كه من از پيش خود بگويم،” اين مطلبى است كه                        تفسير نمونه، ج‏22، ص: 59
خداوند از قبل گفته” و ما را از آينده شما با خبر ساخته است (كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ).
خداوند دستور داده” غنائم خيبر” مخصوص” اهل حديبيه” باشد، واحدى با آنها در اين امر شركت نكند! ولى اين متخلفان بى شرم و پر ادعا، باز از ميدان در نمى‏روند و شما را متهم به حسادت مى‏كنند” و به زودى مى‏گويند: مطلب چنين نيست بلكه شما نسبت به ما حسد مى‏ورزيد”! (فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا).
و به اين ترتيب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر ص را تكذيب مى‏كنند، و ريشه منع آنها را از شركت در” غزوه خيبر” حسادت مى‏شمرند! قرآن در آخرين جمله مى‏گويد:” ولى آنها جز اندكى نمى‏فهمند” (بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
آرى ريشه تمام بدبختى‏هاى آنها جهل و نادانى و بيخبرى است كه هميشه دامنگير آنها بوده است، جهل در مورد خداوند، و عدم معرفت مقام پيامبر ص و بيخبرى از سرنوشت انسانها، و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا.
درست است كه آنها در مسائل مالى و منافع شخصى با هوش و دقيق و باريك بودند، اما چه جهلى از اين بالاتر كه انسان همه چيز خود را با اندكى ثروت مبادله كند؟!.
سرانجام پيغمبر اكرم ص طبق نقل تواريخ غنائم خيبر را تنها بر اهل حديبيه تقسيم كرد، حتى كسانى كه در حديبيه بودند و موفق به شركت در غزوه خيبر نشدند سهمى براى آنها قرار داد، البته اين موضوع يك مصداق بيشتر نداشت و آن” جابر بن عبد اللَّه” بود «1».
__________________________________________________
(1)” سيره ابن هشام” جلد 3 صفحه 364.
در ادامه همين بحث و گفتگو با متخلفان” حديبيه” در آيه بعد پيشنهادى به آنها كرده، و راه بازگشت را به روى آنها چنين مى‏گشايد و مى‏فرمايد:
” به متخلفان از اعراب باديه‏نشين بگو به زودى از شما دعوت مى‏شود كه به سوى قومى جنگجو و پر قدرت گام بگذاريد، و با آنها پيكار كنيد تا اسلام را پذيرا شوند” (قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ).
” اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى‏دهد، و اگر سرپيچى كنيد، آن گونه كه قبلا نيز سرپيچى كرديد، خداوند شما را عذاب دردناكى مى‏كند” (فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً).
هر گاه به راستى از رفتار قبلى خود پشيمان شده‏ايد، و دست از راحت- طلبى و دنيا پرستى برداشته‏ايد، بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بدهيد، و گرنه از ميدانهاى سخت اجتناب كردن، و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچوجه ممكن نيست، و دليلى است بر نفاق يا ضعف ايمان و جبن و ترس شما.
جالب اينكه قرآن روى عنوان مخلفين در اين آيات مكرر تكيه كرده، و به اصطلاح بجاى استفاده از” ضمير” از” اسم ظاهر” استفاده مى‏كند.
اين تعبير مخصوصا به صورت صيغه” اسم مفعول” آمده، يعنى” پشت سر گذارده شدگان” اشاره به اينكه هنگامى كه مسلمانان با ايمان مشاهده سستى و بهانه‏جوئيهاى اين گروه را مى‏كردند آنها را پشت سر گذارده و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد مى‏شتافتند.
اما در اينكه اين قوم جنگجو و پر قدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟ در ميان مفسران گفتگو است.
جمله” تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ” (با آنها پيكار كنيد تا مسلمان شوند) دليل بر اين است كه اهل كتاب نبودند، زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمى‏كنند، بلكه مخير ميان اسلام آوردن يا پذيرش شرائط اهل ذمه و همزيستى مسالمت‏آميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مى‏كنند، تنها مشركان و بت پرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمى‏شود، زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك” دين” نمى‏شناسد، و اجبار در ترك بت پرستى جايز است.
و با توجه به اينكه در عصر پيامبر ص بعد از ماجراى” حديبيه” و” خيبر” غزوه مهمى با مشركان جز فتح” مكه” و غزوه” حنين” وجود نداشت، آيه فوق مى‏تواند اشاره به آنها باشد، مخصوصا غزوه حنين كه مردان جنگجوى سخت‏كوشى از طايفه” هوازن” و” بنى سعد” در آن شركت داشتند.
اما اينكه بعضى احتمال داده‏اند اشاره به غزوه” موته” كه با روميان انجام گرفت بوده باشد بعيد به نظر مى‏رسد، چرا كه آنها اهل كتاب بودند.
و احتمال اينكه منظور جنگهاى بعد از پيامبر ص از جمله جنگ با اهل” فارس” و” يمامه” بوده باشد بسيار بعيدتر است، چرا كه لحن آيات نشان مى‏دهد مساله مربوط به زمان پيامبر ص است، و هيچ الزامى نداريم كه آن را بر جنگهاى بعد از عصر پيامبر ص تطبيق دهيم، ظاهرا پاره‏اى انگيزه‏هاى سياسى در فكر و انديشه بعضى از مفسران كه روى اين مساله پافشارى داشته‏اند دخالت داشته است! اين نكته نيز قابل توجه است كه پيامبر ص به آنها قول نمى‏دهد كه در جنگهاى آينده شما غنائمى به چنگ مى‏آوريد، زيرا هدف از جهاد كسب غنيمت نيست، بلكه روى اين تكيه مى‏كند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولا اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است.                       
در اينجا سؤالى مطرح مى‏شود و آن اينكه: در آيه 83 سوره توبه، به طور كلى دست رد بر سينه اين نامحرمان زده و مى‏گويد: فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ:
” شما هرگز با من در هيچ نبردى خروج نخواهيد كرد و مجاز نيستيد همراه من با دشمن پيكار كنيد چرا كه نخستين بار به كناره‏گيرى از جنگ راضى شديد اكنون نيز با متخلفان بمانيد”.
در حالى كه آيه مورد بحث از آنها دعوت به پيكار در ميدان سخت و سهمگين ديگرى مى‏كند؟
ولى با توجه به اينكه آيه سوره توبه مربوط به متخلفان جنگ تبوك است كه پيامبر ص از آنها قطع اميد كرده بود، و آيه مورد بحث از متخلفان حديبيه سخن مى‏گويد كه هنوز از آنها قطع اميد نشده بود پاسخ اين سؤال روشن مى‏گردد.
و از آنجا كه در ميان متخلفان افرادى بودند كه به خاطر نقص عضو يا بيمارى به راستى قدرت بر شركت در جهاد نداشتند، و نبايد حق آنها در اين ميان ناديده گرفته شود، در آخرين آيه مورد بحث معذور بودن آنان را مشخص ساخته است.
بخصوص اينكه بعضى از مفسران نقل كرده‏اند كه بعد از نزول آيه قبل و تهديد متخلفان به” عذاب اليم” جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پيامبر ص آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا ص! تكليف ما در اين ميان چيست؟
در اينجا اين آيه نازل شد و حكم آنها را چنين بازگو كرد:” بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست اگر در ميدان جهاد شركت نكنند” (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ).
تنها جهاد نيست كه مشروط به قدرت و توانايى است، تمام تكاليف الهى يك سلسله شرائط عمومى دارد كه از جمله آنها” توانايى و قدرت” است، و در آيات قرآن كرارا به اين معنى اشاره شده است، در آيه 286 سوره بقره به صورت يك اصل كلى مى‏خوانيم: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها:” خداوند هيچكس را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى‏كند.
اين شرط هم با ادله نقلى ثابت شده، و هم با دليل عقل.
ولى البته اين گروه گرچه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند، چنان كه در آيه 91 سوره توبه مى‏خوانيم: لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ:
” بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله‏اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند گناهى نيست (كه در ميدان حاضر نشوند) به شرط اينكه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند”.
يعنى اگر آنها قادر نيستند با دست كارى انجام دهند از آنچه در توان دارند با زبان مضايقه ننمايند، و اين تعبير جالبى است كه نشان مى‏دهد هر كس آنچه را در توان دارد بايد فروگذار نكند، و به تعبير ديگر اگر نمى‏توانند در جبهه شركت كنند لا اقل” پشت جبهه” را محكم نگهدارند.
و شايد جمله اخير آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى‏فرمايد:
” هر كس اطاعت خدا و رسولش را كند او را در باغهايى از بهشت وارد مى‏سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب اليم گرفتار خواهد كرد”! (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً).
اين احتمال نيز وجود دارد كه در مواقعى كه استثنايى به حكمى مى‏خورد                       
افرادى به فكر سوء استفاده افتاده، خود را در صف معذوران جا مى‏زنند، قرآن به آنها هشدار مى‏دهد كه اگر به راستى معذور نباشند گرفتار عذاب اليم خواهند شد.
اين نكته قابل توجه است كه مساله معذور بودن نابينا و لنگ و بيماران سخت مخصوص” جهاد” است، اما در مساله” دفاع” هر كس به قدر توانايى خود بايد از كيان اسلام و وطن اسلامى و جان دفاع كند و هيچ استثنايى در اين زمينه وجود ندارد.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 65
[سوره الفتح (48): آيات 18 تا 19]
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19)

18- خداوند از مؤمنانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان) نهفته بود مى‏دانست، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى، به عنوان پاداش، نصيب آنها فرمود.
19- و غنائم بسيارى كه آن را به دست مى‏آورند، و خداوند عزيز و حكيم است.
تفسير: خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان
گفتيم در ماجراى حديبيه سفرايى ميان” پيامبر” ص و” قريش” رد و بدل شد، از جمله پيامبر ص” عثمان بن عفان” را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده‏اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر ص فرمود من از اينجا حركت نمى‏كنم تا با اين گروه پيكار كنم.
سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد، و با مردم تجديد بيعت كرد،                        تفسير نمونه، ج‏22، ص: 66
و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند «1».
آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند.
چنان كه مى‏دانيم اين بيعت به عنوان” بيعت رضوان” (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود.
آيات مورد بحث در باره اين ماجرا سخن مى‏گويد.
نخست مى‏فرمايد:” خداوند از مؤمنانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد” (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).
هدف از اين” بيعت” انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه، تجديد آمادگى رزمى، سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.
اين بيعت روح تازه‏اى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا ص مى‏دادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مى‏كردند.
خداوند به اين مؤمنان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر ص بيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضايت و خشنودى او بود، همانگونه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مى‏خوانيم وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ:” و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است”.
سپس مى‏افزايد:” خداوند مى‏دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفادارى نسبت به اين پيمان نهفته است، و لذا سكينه و آرامش را بر آنها نازل كرد” (فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ).
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
آن چنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ) ترس و وحشتى به دل راه نمى‏دادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند.
و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.
اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى‏شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند.
لذا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
ان العبد المؤمن الفقير ليقول يا رب ارزقنى حتى افعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم اللَّه عز و جل ذلك منه بصدق نيته كتب اللَّه له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله، ان اللَّه واسع كريم:
” بنده مؤمن فقير گاهى مى‏گويد:” خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نيك انجام دهم، هر گاه خداوند صدق نيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى‏نويسد كه اگر توانايى داشت انجام مى‏داد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است” «1».
و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى‏فرمايد:” و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود” (وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً).
آرى اين فتح كه به گفته اكثر مفسران” فتح خيبر” بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده‏اند) سومين پاداش الهى براى اين مؤمنان ايثارگر بود.
تعبير به” قريبا” تاييدى است بر اينكه منظور” فتح خيبر” است، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 199.
چهارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چنان كه در آيه بعد مى‏فرمايد:” پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى‏آورند” (وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها).
يكى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و با توجه به ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العاده‏اى برخوردار بود.
ولى محدود ساختن غنائم به غنائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مى‏تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد.
و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى‏افزايد:” خداوند شكست ناپذير و حكيم است” (وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).
اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى‏دهد اين توانايى را دارد كه به وعده‏هاى خود جامه عمل بپوشاند.
به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پيامبر ص در آن ساعات حساس، پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيف الايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟
اين سخن را با گفتارى از امير مؤمنان على ع پايان مى‏دهيم: او به هنگامى كه از پايمردى مسلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن مى‏گويد، و مخاطبان سست عنصر را مورد نكوهش قرار مى‏دهد، مى‏فرمايد:
” فلما راى اللَّه صدقنا انزل بعدونا الكبت، و انزل علينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه، و متبوءا اوطانه، و لعمرى لو كنا ناتى ما اتيتم، ما قام للدين عمود، و لا اخضر للايمان عود، و ايم اللَّه لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما
“!:” هنگامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را براى خويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم، هرگز پايه‏اى از دين بر پا نمى‏شد! و شاخه‏اى از درخت ايمان سبز نمى‏گشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مى‏دوشيد و پشيمان مى‏شويد” «1».
نكته: بيعت و خصوصيات آن
بيعت از ماده” بيع” در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است، و سپس به دست دادن براى پيمان اطاعت اطلاق شده است، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى‏خواست اعلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، با او بيعت مى‏كرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله‏گر در برابر ديگرى مى‏كردند. بيعت كننده حاضر مى‏شد گاه تا پاى جان و گاه تا پاى مال و فرزند در راه اطاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى‏گرفت.
ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود مى‏گويد:” كانوا اذا بايع الامير
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 56.
جعل ايديهم فى يده تاكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى:” هنگامى كه بيعت با امير مى‏كردند براى تاكيد دست در دست او مى‏گذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود” «1».
قرائن نشان مى‏دهد كه بيعت از ابداعات مسلمين نيست، بلكه سنتى بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشته است، و به همين دليل در آغاز اسلام كه طايفه” اوس” و” خزرج” در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام ص در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مساله بيعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام ص نيز در فرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين” بيعت رضوان” در حديبيه بود، و از آن گسترده‏تر بيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير” سوره ممتحنه” شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
اما چگونگى” بيعت” به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مى‏داده و با زبان حال يا قال اعلام اطاعت و وفادارى مى‏نمود، و گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قائل مى‏شد، مثلا بيعت تا پاى مال، تا سر حد جان، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند.
و گاه بيعت تا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است).
پيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى‏پذيرفت، اما نه از طريق دست دادن، بلكه چنان كه در تواريخ آمده، دستور مى‏داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى‏برد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.
گاه در ضمن” بيعت” انجام كار يا ترك كارهايى را شرط مى‏كردند،
__________________________________________________
(1)    مقدمه ابن خلدون صفحه 174.
[سوره التوبة (9): آيات 7 تا 10]
كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (7) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8) اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (9) لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)
ترجمه:
7- چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمانشان هستند) مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد (اين گروه كه پيمان خود را محترم شمردند) ما دام كه در برابر شما وفادار باشند شما نيز وفادارى كنيد كه خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
8- چگونه (پيمانشان ارزش دارد) در حالى كه اگر بر شما غالب شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما را مى‏كنند و نه پيمان را، شما را با زبان خود خشنود مى‏كنند ولى دلهاى آنها ابا دارد و اكثر آنها نافرمانبردارند.
9- آنها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند و (مردم را) از راه او باز داشتند، آنها اعمال بدى انجام مى‏دادند.
10- (نه تنها در باره شما) در باره هيچ فرد با ايمانى رعايت خويشاوندى و پيمان را نمى‏كنند و آنها تجاوز كارانند.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 297
تفسير: تجاوزكاران پيمان‏شكن!
همانگونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت‏پرستان را- مگر گروه خاصى- لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در آيات مورد بحث دليل و علت اين كار را بيان مى‏كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى‏گويد:” چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند”؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ).يعنى اينها با اين اعمال و اينهمه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر ص بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.
بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده مى‏گويد:” مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد” (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).” اين گروه ما دام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد” (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ).
” زيرا خداوند پرهيزكاران و آنها كه از هر گونه پيمان شكنى اجتناب مى‏ورزند دوست دارد” (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).
در آيه بعد همين موضوع با صراحت و تاكيد بيشترى بيان شده است، و باز بصورت استفهام انكارى مى‏گويد:” چگونه ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچگاه نه مراعات                     خويشاوندى با شما را مى‏كنند و نه پيمان را” (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).
” ال” به معنى خويشاوندى است و بعضى آن را به معنى عهد و پيمان دانسته‏اند، در صورت اول منظور اين است كه قريش اگر چه خويشاوند پيامبر و گروهى از مسلمانان بودند ولى هنگامى كه خودشان كمترين اعتنايى به اين موضوع نداشته باشند و احترام خويشاوندى را رعايت ننمايند، چگونه انتظار دارند پيامبر ص و مسلمانان در مورد آنها رعايت كنند. و در صورت دوم تاكيدى براى” ذمة” كه آنهم به معنى عهد و پيمان است محسوب مى‏شود.
راغب در كتاب” مفردات” ريشه اين كلمه را از” اليل” به معنى درخشندگى مى‏داند چه اينكه پيمانهاى محكم و خويشاونديهاى نزديك داراى درخشندگى خاصى هستند.
بعد قرآن اضافه مى‏كند كه هيچگاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا:” آنها مى‏خواهند شما را با دهان خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد” (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ).
دلهاى آنها از كينه و انتقام‏جويى و قساوت و سنگدلى و بى اعتنايى به عهد و پيمان و رابطه خويشاوندى پر است، اگر چه با زبان خود اظهار دوستى و مودت كنند.
و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده مى‏گويد:” و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند” (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ).
در آيه بعد يكى از نشانه‏هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى‏دهد:” آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ                       
ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ‏).
در روايتى چنين آمده كه” ابو سفيان” غذايى ترتيب داد و جمعى از مردم را به مهمانى فرا خواند تا از اين طريق عداوت آنها را در برابر پيامبر اسلام ص برانگيزد.
بعضى از مفسران آيه فوق را اشاره به اين داستان دانسته‏اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه اين ماجرا و ساير ماجراهاى بت پرستان را شامل مى‏شود كه براى حفظ منافع مادى و زودگذر خويش از آيات خدا چشم پوشيدند.
بعد مى‏گويد:” چه عمل بدى آنها انجام مى‏دادند” (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى‏ساختند، و هم سد راه ديگران مى‏شدند، و چه عملى از اين بدتر كه انسان هم بار گناه خويش را بر دوش كشد و هم بار گناه ديگران را.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر گفتار سابق را تاكيد مى‏كند كه:
” اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد” (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).
” چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند”. (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ).
نه تنها در باره شما، در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى‏زنند.
گرچه مضمون آيه فوق بحثى را كه در آيات گذشته آمده تاكيد مى‏كند، ولى تفاوت و اضافه‏اى نسبت به آن دارد، و آن اينكه در آيات گذشته سخن از ياران پيامبر ص و مسلمانانى بود كه در گرد او بودند، ولى در اين آيه سخن                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 300
از هر فرد با ايمانى است، يعنى شما در نظر آنها خصوصيتى نداريد، بلكه هر كس كه مؤمن باشد و پيرو آئين توحيد، اينها با او سر دشمنى دارند، و ملاحظه هيچ چيز را نمى‏كنند، پس اينها در واقع دشمن ايمان و حقند. اين نظير همان چيزى است كه قرآن در باره بعضى اقوام پيشين مى‏گويد:” وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ:” آنها تنها به خاطر اين مؤمنان را تحت شكنجه قرار مى‏دادند كه به خداوند عزيز و حميد ايمان داشتند”.(سوره بروج آيه 8)
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد
1- در اينكه منظور از گروهى كه با جمله” إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ” استثنا شده‏اند، كدام گروه بوده‏اند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد و پيمانشان وفادار ماندند، يعنى طوايفى مانند” بنو ضمره” و” بنو خزيمه” و مانند آنها.
و در حقيقت اين جمله به منزله تاكيد نسبت به آيات گذشته است، كه مسلمانان بايد به هوش باشند كه حساب اين گروه‏ها را از پيمان‏شكنان جدا كنند.
اما اينكه مى‏گويد:” با آنها كه نزد مسجد الحرام پيمان بستيد”، ممكن است به خاطر اين باشد كه به هنگام صلح” حديبيه” كه مسلمانان با مشركان قريش در سرزمين” حديبيه” در پانزده ميلى مكه در سال ششم هجرت پيمان بستند، گروه‏هاى ديگرى از مشركان عرب مانند طوايفى كه در بالا اشاره شد، به اين پيمان ملحق شدند، و با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه بستند، ولى مشركان قريش پيمان خود را شكستند و سپس در سال هشتم در جريان فتح مكه اسلام         اختيار كردند، اما گروه‏هاى وابسته مسلمان نشدند و پيمان را هم نشكستند.
و از آنجا كه سرزمين مكه منطقه وسيعى (تا حدود 48 ميل) اطراف خود را فرا مى‏گيرد، تمام اين مناطق جزء” مسجد الحرام” به‏شمار مى‏آيد چنان كه در آيه 196 سوره بقره در مورد حج تمتع و احكام آن مى‏خوانيم:” ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: اين احكام مربوط به كسى است كه خانه و خانواده‏اش نزد مسجد الحرام نباشد” و بر طبق تصريح روايات و فتاواى فقهاء احكام حج تمتع بر كسانى است كه فاصله آنها از مكه بيش از 48 ميل بوده باشد، بنا بر اين هيچ مانعى ندارد كه صلح” حديبيه” كه در 15 ميلى مكه انجام شده است به عنوان” عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ” ذكر شود.
و اما اينكه بعضى از مفسران گفته‏اند استثناى فوق مربوط به مشركان قريش است كه قرآن مجيد پيمان آنها را كه در” حديبيه” بستند محترم شمرده، نادرست به نظر مى‏رسد.
زيرا اولا پيمان شكنى مشركان قريش قطعى و مسلم بود اگر آنها پيمان شكن نبودند چه كسى پيمان‏شكن بود؟.
ثانيا صلح” حديبيه” مربوط به سال ششم هجرت است، در حالى كه در سال هشتم پس از فتح مكه مشركان قريش اسلام را پذيرفتند، بنا بر اين آيات فوق كه در سال نهم هجرت نازل شده است نمى‏تواند ناظر به آنها باشد.
2- همانگونه كه در سابق نيز گفته شد منظور از آيات بالا اين نيست كه تنها تصميم آنان بر پيمان شكنى به هنگام رسيدن به قدرت مجوز براى لغو يك جانبه پيمان است، بلكه آنها اين طرز فكر خود را بارها عملا نشان داده بودند، كه هر موقع دستشان برسد ضربه كارى خود را بدون توجه به پيمان، بر پيكر مسلمانان وارد مى‏سازند، و اين مقدار براى لغو پيمان كافى است.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 302
[سوره التوبة (9): آيات 11 تا 15]
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12) أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13) قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15)
11- هر گاه توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند و ما آيات خود را براى جمعيتى كه مى‏دانند شرح مى‏دهيم.
12- و اگر پيمانهاى خود را پس از عهد خويش بشكنند و آئين شما را مورد طعن قرار دهند با پيشوايان كفر پيكار كنيد چرا كه آنها پيمانى ندارند، شايد دست بردارند.
13- آيا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند پيكار نمى‏كنيد؟ در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند آيا از آنها مى‏ترسيد؟ با اينكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن هستيد.                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 303
14- با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى‏كند و آنها را رسوا مى‏سازد و سينه گروهى از مؤمنان را شفا مى‏بخشد (و بر قلب آنها مرهم مى‏نهد).
15- و خشم دلهاى آنها را از ميان مى‏برد و خدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى‏پذيرد و خداوند عالم و حكيم است.
تفسير: چرا از پيكار با دشمن واهمه داريد؟
يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تاكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مساله ضربه نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه‏اى در آيات فوق بيان مى‏كند، نكات جديدى نيز در آن وجود دارد كه مطلب را از صورت تكرار- و لو تكرار مجاز- خارج مى‏سازد.
نخست مى‏گويد” اگر مشركان توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند” (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ).
و در پايان آيه اضافه مى‏كند،” ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى‏دهيم” (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
در آيات گذشته سخن از اين بود كه اگر توبه كنند وظيفه اسلامى نماز و زكاة را انجام دهند مزاحمشان نشويد (فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ) اما در اينجا ميفرمايد” برادر دينى شما هستند”، يعنى هيچگونه تفاوتى با ساير مسلمانان از نظر احترام و محبت نخواهند داشت، همانگونه كه ميان برادران تفاوتى نيست.                       
و اين براى آماده ساختن روح و فكر و عواطف مشركان براى پذيرش اسلام مؤثرتر است، كه در يك مرحله توصيه به عدم مزاحمت مى‏كند و در مرحله بعد سفارش” حقوق يك برادر” را در مورد آنها مى‏نمايد.
” اما اگر آنها هم چنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آئين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد” (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).” چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد.” (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ).
درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته‏اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.
” تا با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است، از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند” (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ).
در آيه بعد براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هر گونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى‏گويد:” چگونه شما با گروهى پيكار نمى‏كنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند” (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ).
شما ابتدا به مبارزه و لغو پيمان نكرده‏ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه” مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است” (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).                       
و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملا بيجا است،” آيا شما از اين افراد بى ايمان مى‏ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد” (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
در آيه بعد وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مى‏دهد و مى‏گويد:” با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى‏كند” (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ).
نه فقط مجازات مى‏كند بلكه” خوار و رسواشان مى‏سازد” (وَ يُخْزِهِمْ).
و شما را بر آنها پيروز مى‏گرداند” (وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ).
و به اين ترتيب دلهاى گروهى از مؤمنان را كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته بودند و در اين راه قربانيهايى داده بودند شفا مى‏دهد” و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى‏نهد” (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ).
بعضى از مفسران گفته‏اند منظور از” قوم مؤمنين” گروه مؤمنان طائفه” بنى خزاعه” هستند كه جمعى از بت پرستان از طايفه” بنى بكر” ناجوانمردانه بر آنها ريختند و غافلگيرشان ساختند و بعضى گفته‏اند اشاره به گروهى از مردم يمن است كه اسلام را پذيرفتند ولى چون به مكه آمدند از طرف بت پرستان مورد آزار و شكنجه واقع شدند.
ولى بعيد نيست اين عبارت همه كسانى را كه به نوعى تحت فشار و شكنجه بت پرستان قرار گرفته بودند و دلهايشان از آنها پر خون بود شامل شود.
در آيه بعد اضافه مى‏كند كه در پرتو پيروزى شما و شكست آنها” خشم                       
دلهاى مؤمنان را فرو مى‏نشاند”. (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).
اين جمله ممكن است تاكيدى براى جمله سابق (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) بوده باشد و نيز ممكن است با آن متفاوت باشد و جمله گذشته اشاره به اين باشد كه در پرتو پيروزى اسلام دلهايى كه سالها به خاطر اسلام و پيامبر ص مى‏طپيد و ناراحت و بيمار بود بهبودى يافت، و جمله دوم اشاره به اين است كه دلهايى كه به خاطر از دست دادن عزيزان و بستگان و تحمل انواع آزارها و شكنجه‏ها پر از ناراحتى بود آرامش خود را با كشته شدن دشمنان سنگدل باز مى‏يابد.
و در پايان آيه مى‏فرمايد” خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى‏پذيرد” (وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).
” و خداوند از نيات توبه كنندگان آگاه است و دستورهايى را كه در باره آنها و همچنين پيمان‏شكنان داده است حكيمانه مى‏باشد” (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
ضمنا جمله‏هاى اخير اشاره به آن است كه ممكن است در آينده بعضى از آنها از در توبه در آيند بايد توجه داشته باشند كه خدا توبه آنها را مى‏پذيرد و و شدت عمل در مقابل آنها جايز نيست و نيز بشارتى است به اينكه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد شد.
به طور كلى بعضى از مفسران آيات اخير را از اخبار غيبى قرآن و از نشانه‏هاى صدق دعوت پيامبر دانسته‏اند زيرا آنچه قرآن در آن بيان كرده واقع شده است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- در اينكه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند، باز در ميان مفسران گفتگو است، بعضى اشاره به يهود و بعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان درگير شدند، مانند حكومتهاى ايران و روم دانسته‏اند، و بعضى اشاره به كفار قريش دانسته‏اند، و بعضى اشاره به پاره‏اى از افراد كه مسلمان شدند و مرتد گشتند.
ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مى‏دهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان و بت‏پرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملا پيمانشان را نقض كرده بودند و آنها گروهى از مشركان اطراف مكه، يا ساير نقاط حجاز بودند.
اما احتمال اينكه منظور يهود باشد، بسيار بعيد است، زيرا تمام بحثهاى اين آيات پيرامون مشركان دور مى‏زند.
هم چنين ممكن نيست كه منظور از آن طايفه قريش باشد، زيرا قريش و سر كرده آنها ابو سفيان در سال هشتم هجرت پس از فتح مكه ظاهرا اسلام را قبول كردند، در حالى كه سوره مورد بحث ما در سال نهم نازل شده است.
و نيز اين احتمال كه منظور حكومتهاى ايران و روم باشد، بسيار از مفهوم آيات دور است، زيرا آيات سخن از يك درگيرى فعلى مى‏كند، نه درگيريهاى آينده و علاوه آنها پيامبر را از وطن خود خارج نكرده بودند.
و نيز احتمال اينكه منظور مرتدين باشد فوق العاده بعيد است زيرا تاريخ گروه نيرومندى از مرتدين را در آن زمان نشان نمى‏دهد كه مسلمانان بخواهند با آنها پيكار كنند، و علاوه كلمه” ايمان” (جمع يمين) و هم چنين كلمه” عهد” ظاهرا بهمان معنى پيمان ترك مخاصمه است نه پذيرش اسلام .
و اگر مى‏بينيم در بعضى از روايات اسلامى اين آيه به آتش‏افروزان جنگ جمل (ناكثين) و مانند آنها تطبيق شده، نه بخاطر آن است كه آيات در باره آنها نازل شده باشد، بلكه هدف اين است كه روح آيه و حكم آن در مورد” ناكثين” و گروه‏هاى مشابهى كه بعدا روى كار خواهند آمد صادق است.                       
تنها سؤالى كه باقى مى‏ماند اين است كه اگر منظور همان گروه‏هاى بت پرستان پيمان‏شكن هستند كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد چرا در اينجا تعبير مى‏كند” وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ”:” اگر آنها پيمانهاى خويش را بشكنند” در حالى كه اين گروه‏ها پيمانها را عملا شكسته بودند؟
پاسخ اين سؤال آن است كه منظور از جمله مزبور اين مى‏باشد كه اگر آنها به پيمان شكنى خويش ادامه دهند و دست از كار خود برندارند، بايد با آنها پيكار كنيد، نظير آنچه در معنى” اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ” مى‏گوئيم، كه مفهومش اين است خدايا ما را هم چنان بر راه راست بدار، و به هدايت ما ادامه ده.
شاهد اين سخن آن است كه جمله مزبور (إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ) در مقابل جمله (فَإِنْ تابُوا …) قرار گرفته است يعنى از دو حال خارج نيست، يا آنها توبه مى‏كنند و دست از شرك و بت‏پرستى بر مى‏دارند و به راه خدا مى‏آيند، و يا اينكه هم چنان به راه خويش ادامه مى‏دهند، در صورت اول آنها برادران شما هستند، و در صورت دوم بايد با آنان پيكار كنيد! 2- قابل توجه اينكه در آيات فوق نمى‏گويد با كافران مبارزه كنيد، بلكه مى‏گويد با رؤسا و پيشوايانشان به جهاد برخيزيد، اشاره به اينكه توده مردم پيرو رؤسا و زعماى خود هستند، هدف گيرى شما بايد هميشه آنها باشند، بايد سرچشمه‏هاى گمراهى و ضلالت و ظلم و فساد را ببنديد، و ريشه‏ها را بسوزانيد، و تا آنها هستند مبارزه با پيروانشان سودى ندارد، به علاوه اين تعبير يك نوع بلندنگرى و علو همت و تشجيع براى مسلمانان محسوب مى‏شود، كه طرف اصلى شما آنها هستند، خود را آماده مبارزه با آنان كنيد نه افراد كوچكشان! عجيب اينكه بعضى اين تعبير را اشاره به ابو سفيان و مانند او از بزرگان قريش دانسته‏اند، در حالى كه گروهى از آنها در بدر كشته شدند و بقيه (مانندابو سفيان) پس از فتح مكه ظاهرا اسلام آوردند، و در موقع نزول آيه در صف مسلمانان جاى گرفته بودند، و مبارزه با آنها مفهومى نداشت.
امروز هم اين دستور مهم قرآن به قوت خود باقى است، براى از بين بردن ظلم و فساد، استعمار و استثمار بايد موضع‏گيريها در برابر رؤسا و پيشوايان اين گروه‏ها باشد، و پرداختن به افراد عادى بى ثمر است .
3- تعبير به” فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ” كه در آيات بالا آمده است، لطيفترين تعبيرى است كه مى‏توان در باره مساوات افراد يك جامعه با محكم‏ترين پيوندهاى عاطفى، بيان كرد، زيرا روشن‏ترين و نزديك‏ترين پيوند عاطفى در انسان كه از مساوات كامل برخوردار است، پيوند دو برادر است.
ولى افسوس كه شكافهاى طبقاتى و بتهاى قومى و نژادى بار ديگر اين اخوت اسلامى را كه مايه غبطه همه دشمنان بود از ميان برده و برادران ديروز چنان امروز در برابر هم صف كشيده‏اند كه باور ناكردنى است، و گاهى آن چنان از يكديگر كشتار مى‏كنند كه هيچ دشمنى با دشمن خود چنين نمى‏كند، و اين است يكى از اسرار عقب‏ماندگى امروز ما! 4- از جمله” أَ تَخْشَوْنَهُمْ” (آيا از آنها مى‏ترسيد؟) اجمالا بر مى‏آيد كه در ميان مسلمانان، جمعى وجود داشت كه از اين فرمان جهاد واهمه مى‏كرد، يا بخاطر قدرت و قوت دشمن، و يا بخاطر اينكه پيمان شكنى گناه است.


جستجو