بررسي «استقامت بر حقّ» در وصيتنامه امام حسين(عليهالسلام)
«إنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَه أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّه الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[1]
همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود میآیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.
مقام استقامت در منازل معنوي
در ابتدا نکتهای را تحت لغتِ «استقامت در راه حق» و «پایداری» مطرح میکنم. بحثی در مباحث معرفتی وجود دارد كه منزل بيست و ششم از مقامات معنویّه، مقام استقامت است. من اين مطلب را در سالهاي گذشته، بحث كردهام و در اینجا منظورم از استقامت، اين نيست. معنای استقامت در آنجا این است که سالک إلی الله بايد در سیر معنوي خود، «حالت تعادل» داشته باشد و افراط و تفریط نكند. امّا استقامت در اينجا، چیزی غیر از آن است و به معناي «پایداری» است. در اینجا قیام و استقامت که میگوییم، از لحاظ لغوی داراي خصوصيّتی است. يعني لغت استقامت، نوعي برپا شدن و ايستادن را در بردارد. وقتي كه گفته ميشود: «قامَ» یا «قامَ الأمر» يعني فلان مسأله راست شد، درست شد و برپا شد. راستی و درستی در اینجا به معنای برخاستن است كه در آن نوعي حرکت وجود دارد. در معناي كلمه «پایداری» مفهوم راستي، درستي، حرکت و تهاجم مستتر است.
پايداري امام حسين عليهالسلام در بعد اجتماعي قيام
بحث ما راجع به حرکت امام حسين(عليهالسلام) و قیام حسینی بود. عرض کردم حسين(عليهالسلام) بهطور کلی دو پایداری را به ابنای بشر آموخت؛ يك، پایداری در راه رسیدن به لقای الهی و دو، پایداری در اقامه حق به معنای دین الهی؛ که اوّلی جنبه معرفتی دارد و دومی جنبه اجتماعی دارد. به ظاهر یک حرکت بود، امّا هم آمیخته به مسأله معرفتیـعرفانی بود و هم آميخته به مسأله اجتماعی بود.
در جلسه گذشته عرض کردم كه این معنا، از مجموعه فرمایشات حضرت در مدینه، مکه، بین راه و کربلا فهميده ميشود. اين مطلب هم از مجموعه فرمایشات حسين(عليهالسلام) استفاده میشود و هم از سخنان اصحاب و یارانش که آنها هم همگي آموختگان همين مکتب حسینی (عليهالسلام) بودند. در حرفهایی هم که آنها زدهاند ميبينيم بر روي همین دو پایداری، تأكيد میشود.
بررسي «استقامت بر حقّ» در وصيتنامه امام حسين(عليهالسلام)
چون من میخواهم به ترتیب پیش بروم، تذّكر ميدهم كه در آخر جلسه، مسألهاي راجع به امور اجتماعی و پایداری در مورد آن، یعنی اقامه حق و برپايي دین الهی، عرض كردم. جملاتی كه در وصیت حضرت به برادرش محمّدبنحنفیه بود را مطرح کردم که داشت: « ثُمَّ دَعَا الْحُسَيْنُ بِدَوَاه وَ بَيَاضٍ وَ كَتَبَ هَذِهِ الْوَصِيَّه لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه…» اوّل شهادت به وحدانیّت خداوند داد و بعد هم شهادت به رسالت و رسید به این جملات كه معروف است: «و أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً» حضرت میخواهد بفرماید اینطور نیست که حرکت من، گُتره و بيحساب باشد؛ حساب شده است. نه قصد تکبّر و داعیه سلطنت دارم و نه به دنبال فساد و این چيزها هستم. حضرت در آخر میفرماید: من برای اصلاح امّت جدّم قيام كردهام، كه همه اينها مسائل اجتماعی است. «لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّه جَدِّي؛ أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[2] براي امر به معرف و نهي از منكر ميروم. امر به معروف و نهي از منكر هم اقامه دين و اجراي دستورات شريعت است.
سیره و روش پیغمبر چه بود؟ همین بود كه اسلام را آورد و مردم را به دین حق دعوت كرد. اقامه حق يعني «عمل به دين حق» تمام شد. این روايت به صورت واضح، ظهور دارد که حضرت به دنبال اقامه حق در بین مردم یعنی اجراي دین حق که اسلام است، بودند. میخواهم بگویم اشخاصي که گاهی حرکت و قیام امام حسین را، به نظر من، مُثله میکنند، به این بخش توجه ندارند.[3]
پايداري امام حسين(عليهالسلام) در بُعد معنوي قيام
حالا به سراغ بخش دیگری میرویم كه بايد از آن طرف هم خوب دقت كرد! اين خبر در روایات ما آمده است که بعد از آنکه ولید بن عَتَبه به حسین(عليهالسلام) گفت كه باید با يزيد بیعت کنی و حضرت هم پاسخ دادند كه من با كسي مثل او، بیعت نمیکنم؛ ظاهراً دو یا سه شب دیگر حضرت در مدینه بودند و بعد از آن به سمت مکه حرکت کردند. البتّه روایات مختلف است و من به اختلاف آنها کاری ندارم.
در یکی از روایات دارد: « فَلَمَّا كَانَتْ اللَّيْلَه الثَّانِيَه خَرَجَ إلَى الْقَبْرِ» حضرت در شب دوم بر سر قبر پیغمبر اکرم رفت. «وَ صَلَّى رَكَعاتٍ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ صَلاتِهِ جَعَلَ يَقُولُ: اَللَّهُمَّ هَذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ أنا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الأمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ. اَللَّهُمَّ إنِّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ أنْكِرُ الْمُنْكَرَ» حضرت چند ركعت نماز خواند، بعد شروع كرد با خدا مناجات كردن كه: «خدايا! اين قبر نبيّ تو است و من هم فرزند دختر او هستم و تو ميداني كه چه بر سر من آمده است. خدایا! تو میدانی كه من معروف را دوست دارم و از منکر متنفّرم.» حضرت در این جملات، بُعد اجتماعی حركتشان را مطرح كرده و به بحث معروف و منكر اشاره ميكند. «وَ أنا أسْألكَ يَا ذَا الجَلالِ وَ الإكرَامِ بِحَقِّ الْقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ» شروع كرد به مناجات كردن با خدا كه از تو میخواهم به حق این قبر و به حق كسي كه درون قبر است كه؛ «إلا اخْتَرْتَ لِي مَا هُوَ لَكَ رِضىً وَ لِرَسُولِكِ رِضىً» راه آنچه كه رضای تو و رضای رسول تو در آن است را برايم باز کني! «ثُمَّ جَعَلَ يَبْكِي عِنْدَ الْقَبْرِ» سپس حضرت شروع کرد به گریه کردن. «حَتَّى إذا كَانَ قَرِيباً مِنَ الصُّبْحِ» تا اینکه نزدیک طلوع فجر شد.
ملاقات حضرت با پيامبرصلياللهوعليهوآله
«وَضَعَ رَأسَهُ عَلَى الْقَبْرِ فَأغْفَي» سر مبارکش را روی قبر پیغمبر گذاشت و خوابش برد. «إغفاء» يعني «خوابیدن». «فَإذا هُوَ بِرَسُولِ اللهِ قَدْ أقْبَلَ فِي كَتِيبَه مِنَ المَلائِكَه» یک وقت دید که پیغمبر اکرم در ميان عده زيادي از ملائكه آمد. کتیبه به معنای لشگر و گروه است. «عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى ضَمَّ الْحُسَيْنَ إلَى صَدْرِهِ» ملائك دور تا دور حضرت را گرفته بودند. پيغمبر پيش آمد و امام حسین را در بغل خود گرفت. «وَ قَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ» بین دو چشم او را بوسید. «وَ قَالَ يَا حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ! كَأنِّي أرَاكَ عَنْ قَرِيبٍ مُرَمَّلاً بِدِمَائِكِ» بعد فرمود: اي حسين! گويا ميبينم به همين زوديها در خون خود ميغلطي.
وادی عرفانی مسأله از اینجا شروع ميشود. در مناجات با خدا، حضرت به بُعد اجتماعي اشاره كردند و در اینجا بعد معرفتی حركت، مطرح ميشود. من میبینم كه تو به زودی به خونت آغشته شدهای و «مَذْبُوحاً بِأرْضِ كَرْبٍ وَ بَلاءٍ مِنْ عِصَابَه مِنْ أمَّتِي وَ أنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانُ لا تُسْقَى وَ ظَمْآنُ لا تُرْوَى» سر از تنت بر ميگيرند در حالي كه تشنهای و کسی به تو آب نمیدهد. «وَ هُمْ مَعَ ذَلِکَ یَرْجُونَ شَفَاعَتِی» با اين حال، اینها میخواهند كه من آنان را شفاعت کنم. پيغمبر در ادامه فرمود: «حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ! إنَّ أبَاكَ وَ أمَّكَ وَ أخَاكَ قَدَّمُوا عَلَيَّ وَ هُمْ مُشْتَاقُونَ إلَيْكَ» پدر، مادر و برادرت آمدهاند و اشتیاق به دیدار تو دارند. «وَ إنَّ لَكَ فِي الْجَنَانِ لَدَرَجَاتٌ لَنْ تَنَالَهَا إلا بِالشَّهَادَه» تو یک مقام بالا و والایی در بهشت داری كه تنها با این حرکت که پایانش شهادت است، به آن خواهي رسيد.
پايداري تنها راه رسيدن به هدف
پس این حرکتی که امام دارد انجام میدهد، هم يك بعد اجتماعی دارد كه برای اقامه حق و پایداری در اين راه است و هم برای رسیدن به لقای حق است. دو چيز مطرح بود؛ اقامه حق و لقای حق. در ادامه روايت دارد: «فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَاُم فِي مَنامِهِ يَنْظُرُ إلَي جَدِّهِ وَ يَقُولُ: يَا جَدَّاهُ! لا حَاجَه لِي بِالرُّجُوعِ إلَي الدُّنيَا» از این جملات حضرت، این به دست میآید كه گويي امام از این نشئه عبور کرده و به نشئه دیگري رفته بود. چون به جدش میگوید: «يَا جَدَّاهُ!» من ديگر احتیاجی ندارم كه به دنيا برگردم. «فَخُذْنِي إلَيْكَ وَ أدْخَلْنِي مَعَكَ فِي قَبْرِكَ» من را با خود به نشئه برزخ ببر.[4]
«فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ لابُدَّ لَكَ مِنَ الرُّجُوعِ إلَى الدُّنْيَا» پيغمبر فرمود: نه! تو باید برگردی و در این حرکت پایداری کنی. «لابُدَّ لَكَ مِنَ الرُّجُوعِ إلَى الدُّنْيَا حَتَّى تُرْزَقَ الشَّهَادَه وَ مَا قَدْ كَتَبَ اللهُ لَكَ فِيهَا مِنَ الثَّوَابِ الْعَظِيمِ»[5] تو «باید» برگردی و پايداري كني تا به شهادت برسي و به آن ثوابهاي بزرگي كه خداوند برايت آماده مقرر فرموده، دست يابي. همه این روايتهایی را که عرض کردم، جهت داشت. كلّ مجموعه را كه نگاه کنید، ميبينيد دو چیز مطرح است؛ يكي پايداري براي اقامه دين حق و ديگري پايداري براي لقاي حق.
علم به عاقبت كار، از ابتداي حركت
یک روایت دیگر از امام صادق (عليهالسلام) میخوانم. کلینی روایت را نقل میکند. مرحوم کلینی کتابی دارد به نام «الرسائل» كه نوشتهجات ائمه را در آن جمع کرده است. روايت در آنجا آمده است كه مستند نيز هست. حمزه بنحمران از اصحاب امام صادق(عليهالسلام) است. او ميگويد: «ذَكَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَيْنِ وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّه عَنْهُ» با حضرت صحبت میکرديم راجع به اینکه چرا وقتي امام حسین(عليهالسلام) از مدینه حرکت کرد و به مكه رفت، محمدبنحنفیه با او نرفت؟[6] «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامَ يَا حَمْزَه إِنِّي سَاُخْبِرُكَ بِحَدِيثٍ لَا تَسْألُ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا!» حضرت به حمزه بنحمران فرمود: يا حمزه! من خبری را به تو ميدهم كه بعد از آن دیگر در اينباره سؤال نپرسي! «إِنَّ الْحُسَيْنَ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً» وقتی که حسين(عليهالسلام) از مدینه جدا شد و میخواست راه بیافتد و برود، «دَعَا بِقِرْطَاسٍ وَ كَتَبَ فِيهِ» گفت: يك کاغذ بیاورید! و در آن نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ» از حسينبنعلي، به تمام خاندان بني هاشم! «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغْ مَبْلَغَ الْفَتْحِ وَ السَّلَامُ»[7] هر كس به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هر كه از اين قافله جا بماند، به فتح و پيروزي نميرسد. والسّلام.
معلوم ميشود حضرت تمام آنچه را كه ميخواست اتفاق بيافتد، ميدانست. این روایت را کلینی در کتاب رسائل و به صورت مستند آورده است. توجّه کنید! این قضيه در مدینه اتّفاق افتاد. يعني از همان اوّل، دو چیز مطرح بود. اينكه اين حركت دو سير دارد؛ يكي سير اجتماعي، كه عبارت است از پايداري براي اقامه دين حق و دو، سير معرفتي، كه عبارت است از پايداري در راه رسيدن به لقاي حق.
لوازم چهارگانه وصول به حق و اقامه آن
انسان براي رسیدن به حق یا اقامه حق، به چهار چيز نياز دارد: يك؛ تشخیص حق از باطل، دو؛ شناخت راهی که انسان را به هدف میرساند که به آن صراط مستقیم ميگوييم. سه؛ حرکت در اين مسير. ممکن است حق را تشخیص بدهم، ولي راه را نشناسم يا اصلاً راهي وجود نداشته باشد. از طرفي هم ممكن است كه حق را بدانم، راه مستقیمش را هم بشناسم، ولي در آن حرکت نکنم. پس سومين ضرورت براي نيل به هدف حركت است. چهار؛ پایداری. ممکن است راه بیافتم امّا در بین راه درجا بزنم. هم تشخیص حق، هم تشخيص راه آن، هم حركت و بعد هم مسأله پايداري اگر باشد، به مقصد رسیدن قطعي است.
درباره مورد اوّل، يعني براي تشخیص حق از باطل، مسأله هدایت و ضلالت مطرح میشود. درباره مورد دوم، براي تشخيص راه درست از نادرست، مسأله هدايت و اغواء مطرح است.[8] بعد میرسد به مسأله حرکت و سكون، در آخر هم بحث استقامت و سستي مطرح است. استقامت در آخر اين مباحث مطرح ميشود. قیام حسین(عليهالسلام) هم بر محور پایداری در راه رسیدن به حق بود. پس طبيعتاً حق، تشخیص داده شده و راهش هم معلوم است و حرکت آغاز شده است. حالا باید «تا آخر» پای آن ایستاد. هم در بُعد عرفانیاش و هم در بُعد اجتماعیاش بايد تا آخر كار ايستاد.
الگوي پايداري
حالا من یکی دو روایت ميخوانم. اوّلي روایتی است كه آن را عامه هم از امیرالمؤمنین (عليهالسلام) نقل كردهاند. علي عليه السلام فرمود: «قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ!»، به پيغمبر عرض كردم: «أَوْصِنِي!» به من يك سفارش کنید! «قَالَ: قُلْ رَبِّيَ اللَّهُ» پیغمبر به علی (عليهالسلام) فرمود: بگو: پروردگار من خداست، «ثُمَّ اسْتَقِمْ!» سپس پايداري كن! علی (عليهالسلام) گفت: «رَبِّيَ اللَّهُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» همان «ربّی الله» را گفت كه توفيق از جانب او است و بر او توكل ميكنم و به سوي او باز ميگردم. ربّ من او است و توفيقِ سیر هم «بالله» است. وقتی من راه میافتم و به سوي هدف میروم یعنی هدف حق و راه رسیدن به آن را تشخیص دادهام. لذا میروم و توکّلم به او است و بازگشت من هم به سوی او است. پای آن هم میایستیم. پایداری میکنم تا به ربّم برسم. «فَقَالَ صلّی الله علیهِ وَ آلِه لِيَهْنِئْكَ الْعِلْمُ يَا أَبَا الْحَسَنِ! لَقَدْ شَرِبْتَ الْعِلْمَ شُرْباً وَ نَهَلْتَهُ نَهْلًا.»[9]پيغمبر فرمود: اي اباالحسن! علمي كه نوشيدهاي، گوارايت باد. تو علم را كامل نوشيده و از آن سيراب شدهاي.
براي رسيدن به فلاح، گريزي از پایداري نيست!
بحث در تشخیص حق، راه رسیدن به حق، حرکت به سوی حق و پايداري در این راه است. اگر هر كدام از اين موارد نباشد، انسان به نتيجه نميرسد. به همین منظور است كه در روايات بر روي این مسأله، تكيه شده است. روایت ديگر از رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. حضرت فرمود: «إنْ تَسْتَقِیمُوا، تُفْلِحُوا» اگر در راه رسیدن به حق و اقامه حق پایداری کنيد، رستگار ميشويد. اگر یادتان نرفته باشد در جلسه گذشته گفتيم كه در خطبه صد و نوزدهم نهجالبلاغه آمده است: «مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّه وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ» که هر كه پايداري كند به سوي بهشت ميرود و هر كه ناپايدار باشد و بلغزد، به سوي آتش در حركت است. در ادامه این جملات آمده بود: «الصَّبْرَ الصَّبْرَ ثُمَّ الِاسْتِقَامَه الِاسْتِقَامَه» پایداری كنيد! صبر كنيد! چون شما بايد به مقصد برسيد. «ثُمَّ النِّهَايَه النِّهَايَه إِنَّ لَكُمْ نِهَايَه فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ»[10] بر شما باد به پايان كار و آخر امر! همانا براي شما پايان و سرانجامي است كه بايد به آن برسيد. بايد به مقصد و آخر كار برسید. در بُعد معرفتياش بايد تا لقاي الهي پايداري كنيد و در بعد اجتماعی هم اگر وظیفه است، تا آخر خط باید برويد.
پايداران و ناپايداران در كاروان امام حسين)علیهالسلام)
حالا ببينيد كه در حركت حسین(عليهالسلام) چه كساني بودند. هم کسانی بودند که حق را شناخته و در راهش قدم گذاشته بودند، امّا وسط راه پایداری نکردند. هم كساني بودند كه تا آخر راه آمدند و پايداري كردند. من بعداً عوامل ناپايداري را خواهم گفت كه چه چيزهايي است.
حسین(عليهالسلام) وقتي كه به منزل زباله رسید، خبر شهادت مسلم (عليهالسلام) را به او دادند. خبر منتشر شد. اين خبر چند تأثير داشت. یک بخش آن مربوط به حسین(عليهالسلام) و خاندانش بود كه واقعاً دردناك بود. میگویند: فضاي بين آنها تبديل به يك عزاخانه شد. شنیدهايد كه وقتي اينطور شد و همه چيز بهم خورد، امام حسین(عليهالسلام) دختر مسلم را خواست و شروع کرد او را نوازش کردن و گریه کرد. به او گفت: اگر پدرت را از دست دادی، من به جای پدر تو خواهم بود؛ خواهرم به جای مادر تو و دخترانم به جای خواهران تو هستند. شروع کرد به نوازش کردن. اين صحنهها خیلی دردآور بود و بیبیها را خیلی مضطرب کرد.
امّا درباره بخش دوم، سیّد بنطاووس در «لهوف» مینویسد: همين که خبر در ميان اصحاب منتشر شد، اینان گروه گروه شروع كردند به رفتن. اهل بيت ديدند كه اینها همه دارند میروند. اين صحنه آنچنان بیبیها و بچهها را تکان داد، که خدا میداند! ديدند كه ياران دارند ميروند و از اطراف حسین متفرّق میشوند. منزل زباله برای حسین(عليهالسلام) خیلی دردناک بود. چون میدیدند عدهای که حق را تشخیص داده و راه مستقیم را هم میدانستند كه چیست، مقداری هم آمده بودند، امّا چون استقامت نداشتند، برگشتند و رفتند.
زهير چگونه به حق آشنا شد و به آن پيوست
عکس این را هم داشتیم. التماس دعا دارم. حسین(عليهالسلام) میآمد. کاروانی هم قبلاً آنجا اطراق کرده بودند و عدهاي هم آنجا بودند. حسين هم به آنجا رسيد و اطراق كرد.[11] يكي از همراهان زهير میگوید: او مقیّد بود که یک وقت با حسین برخورد نکند. امّا اینجا ديگر مجبور شد با او هممنزل شود. او میگوید: مشغول غذا خوردن بودیم که دیدیم قاصد امام حسین(عليهالسلام) آمد. مقابل در خیمه ایستاد و به زهير گفت: «أَجِب اباعَبدِالله!» بلند شو بیا که حسین(عليهالسلام) تو را کار دارد. زهير تازه میخواهد حق را بشناسد. مینویسد: سکوتی تمام مجلس را فرا گرفت. لقمهها در دستها ماند. همه ساکت شدند. «کأنَّ عَلی رُؤُسِنا الطَیرُ» مثل اینکه پرنده روی سرها نشسته باشد و هيچ كس تکان نخورد، همه در بُهت فرو رفتیم. کسی که سکوت را شکست زوجه زهیر بود. او به شوهرش رو کرد و گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خواسته است، امّا تو نشستهای؟! چه می شود كه بلند شوی، بروی و حرفهایش را گوش کنی و برگردي؟ زهیر از جا حرکت کرد و رفت.
وارد خیمه حسین شد. مینویسند «فَمَا لَبِثَ أنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً» توقّف کوتاهی کرد و زود برگشت. امّا این زهیر، آن زهیر نیست. «قَدْ أشْرَقَ وَجْهُهُ» اصلاً یک نورانیّت ديگري پیدا کرده است، چون با حق مواجه شد. حق را تشخیص داد. حسین(عليهالسلام) دستش را گرفت. یا حسین! امشب دست ما را هم بگیر! به این مجلس ما جلوهای کن! حسین! یک تجلّی کن!
پايداري زهير در ركاب حضرت تا آخرين نفس
زهير برگشت و به همراهانش گفت: همه بروید! من ديگر با هیچ کدام از شما کاری ندارم. حتی به همسرش هم گفت: برو! زنش از او پرسيد: مگر چه شده است؟ گفت: «عَزَمتُ عَلی صُحبَه الحُسَینِ» من دیگر از حسين جدا نمیشوم. همسر زهیر به او گفت: من منشأ سعادت تو بودهام، حالا کجا بروم؟! هم زهیر و هم همسرش آمدند و تا كربلا با حضرت بودند.
خیلی التماس دعا دارم! مینویسند عصر عاشورا، زهير به ميدان رفت و كشته شد. همسرش به غلام او کفنی داد و گفت: برو و مولایت را کفن کن! غلام رفت، امّا زهير را کفن نکرد. همسر زهیر پرسید: چرا مولایت را کفن نکردی؟ گفت: چگونه مولایم را کفن کنم و حال اينکه بدن پسر پیغمبر بی کفن …
1. سوره مبارکه فصلت، آیه 30
1. بحارالأنوار، ج 44، صص 229و230
[3]. اشارۀ استاد به كساني است كه هدف امام را منحصر در يك چيز مثل امر به معروف و نهي از منكر يا مواردي از اين قبيل ميدانند.
[4]. منظور از آن نشئه «برزخ» است، چون هنوز قیامت نشده است و در روايات هم منظور از قبر، همان عالم برزخ است.
[5]. بحارالأنوار، ج 44، ص 328
[6]. من در سنوات گذشته سرّ اين مطلب را گفتهام كه امام حسین (عليهالسلام) به او گفت: اينجا باش و خبرها را از مدینه به من برسان. روایاتِ آن را هم خواندهام. امام حسین به محمد بن حنفیه گفت: تو در مدينه بمان و به اصطلاح، عینِ من يعني جاسوس من باش و خبرها را به من برسان! جداي از اين مطلب، او حالت بيماري هم داشت و نميتوانست همراه حضرت برود. حالا من به اينها كاري ندارم.
[7]. بحارالأنوار، ج 44، ص 330 به نقل از کتاب الرسائل
[8]. من یک موقعی اضلال و إغواء را بحث کردهام. اغواء معنایش این است که حق را تشخیص بدهي ولی راه رسیدن به حق را اشتباه بروي، قهراً به حق نمیرسي. کاری که شیطان با حضرت آدم كرد همین بود. حضرت آدم میخواست جاودانه در بهشت بماند، شیطان به او گفت: اگر میخواهی بماني از این بخور! هر كه از اين گندم بخورد، همیشه در بهشت ميماند. راه را عوضی به او نشان داد.
1. بحارالأنوار، ج 40، ص 175
1. نهجالبلاغه، خطبه 176
[11]. ای خدا! چxور ميشود كه بعضي با حسین بودند و در ميان راه رفتند، امّا زهير كه از حسین (عليهالسلام) فرار میکرد در اينجا با حضرت هم منزل شد.