تکرار بحثهاى مربوط به قیام حسینى به جامعه اسلامى و مردم، نفس تازهاى مىدهد؛ چرا که سالار شهیدان، الگویى ماندگار و جاوید براى همه نسلهاست؛ از اینرو جا دارد هر سال این مطالب براى نسلهاى جدید با بیان نو مطرح شود.
خود آن بزرگوار در نامهاى به سلیمان بن صرد خزاعى، مسیّب و… نوشت: «فَلَکُمْ فِىَّ اُسْوَةٌ؛ براى شما در رفتار من، الگو است.» (۱)
امام صادق(ع) فرمود: «یَکُونُ لِى بِالْحُسَینِ اُسْوَةٌ؛ حسین براى من اسوه و الگوست.» (۲)
به این دلیل، لازم است که با اهداف مقدس قیام حسینی آشنا شویم و براساس وظیفه و ظرف زمانى از این اهداف به صورت پیشرفته استفاده بریم و به اسلام و مذهب تشیّع، حیات تازهاى بخشیم و به این وسیله، به شبهات موجود، بهویژه شبهه هاى جمعى از وهابیان – که در پى تخریب مکتب اهلبیت(ع) و آثار سازنده آن هستند – پاسخ بدهیم.
اگر اى مسلمان تو را درد دین است
بدان انتظار حسین از تو این است
کنى یارى دین تو هم با دل و جان
که با عزّت هر دو عالم، قرین است
پى حفظ آن باید از خود گذشتن
که این فرض، دستور شرع مبین است(۳)
آنچه پیش رو دارید، بازخوانى و بازنویسى اهمّ اهداف قیام حسینى است. امید که روح شاهد سرور شهیدان، حسین بن على(ع) ما را در ارائۀ متناسب اهداف، یارى رساند.
الف. احیاى اسلام
چو اسلام را دید اندر سقوط است
چو دیدش که دزد دغل در کمین است
قوانین اسلام و احکام قرآن
چو این عصر، بازیچه آن و این است
نشسته به ناحق به جاى پیمبر
پلیدى که سردسته مشرکین است
گروهى ستم پیشه و از خدا دور
روان حکمشان بر کهین و مهین است
چو امروز دنیاى ما هر ضعیفى
گرفتار سرپنجه ظالمین است
به ذلّت نشد راضى و جان فدا کرد
که اینگونه بر عرش عزّت مکین است(۴)
در قرآن کریم مىخوانیم: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»؛(۵) «اى کسانى که ایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید؛ هنگامى که شما را به سوى چیزى مىخوانند که شما را حیات مىبخشد.»
از این آیه، نکات ذیل استفاده مىشود:
۱٫ انسان مؤمن هم ممکن است حیات خود را از دست دهد و نیاز داشته باشد که کسى به او حیات معنوى ببخشد؛
۲٫ آنچه خدا و رسول او، مردم را به آن دعوت مىکنند (دین و دستورات آن) باعث زنده شدن جامعه و مؤمنان مىشود؛
۳٫ اگر دعوت الهى و رسالتى در جامعه ادامه نیابد؛ یعنى دستورات دین زنده نماند، هم دین مرده و بىجان مىشود و هم جامعه، حیات معنوى خویش را از دست مىدهد.
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) چنین وضعیتى در جامعه پیش آمد. هم دستورهاى دینى در جامعه کمرنگ شد و هم جامعه، حیات معنوى خویش را از دست داد. اینجاست که مؤمنان زنده و رهبران الهى، احساس وظیفه مىکنند که براى تجدید حیات معنوى مردم باید آموزههاى دین را در جامعه زنده کنند.
امام على(ع) فرمود: «فَاِذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا اَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُمْ؛(۶) هنگامى که حادثهاى پیش آمد، جان خود را فداى دین خود کنید.»
در زمان معاویه تا حدّى برخى ظواهر اسلامى مراعات مىشد؛ از اینرو امام حسین(ع) در پاسخ نامه جمعى از مردم کوفه فرمود: «اکنون حرکتى انجام ندهید، و از آشکار شدن، دورى کنید و خواسته خویش را پنهان کنید و از حرکات شک برانگیز – تا زمانى که فرزند هند، معاویه زنده است – پرهیز کنید. اگر او مرد و من زنده بودم تصمیم خود را به شما اعلام خواهم کرد.» (۷)
۱٫ وقتى یزید روى کار آمد، آن حضرت فرمود: «وَعَلَى الْاِسْلامِ اَلسَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزِیدَ؛(۸) زمانى که امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل یزید شود، باید با اسلام خداحافظی کرد.»
اگر بر سر نى سرش گشته تابان
اگر جسم پاکش ز زین بر زمین است
همى خواست تا یوسف دین رهاند
زگرگى که نامش یزید لعین است
۲٫ امام حسین(ع) در نامهاى به جمعى از بزرگان بصره به صراحت اعلام کرد، سنّت و دین خدا مرده و به فراموشى سپرده شده است و من وظیفه دارم که سنّت و دین را احیا و مردم را هدایت کنم: «وَاَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِیِّهِ فِاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَاِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ وَاِنِ اسْتَمِعُوا قَوْلِى وَتُطِیعُوا اَمْرِى اَهْدِکُم سَبِیلَ الَّرشادِ؛(۹) من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مىخوانم؛ چرا که سنّت پیامبر از بین رفته و بدعت (در دین) زنده شده است. اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت مىکنم.»
حضرت در نامهها و ملاقاتها بر این هدف تأکید داشت؛ براى نمونه، در نامه آن حضرت به جمعى از کوفیان، چنین مىخوانیم:
۳٫ این نامهاى است از حسین بن على به سوى سلیمان بن صُرَد خزاعى و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و عبد اللّه بن وال و جماعت مؤمنان: امّا شما مىدانید که رسول خدا(ص) در حیاتش فرمود: «مَنْ رَاى سُلْطاناً مُسْتَحِلّاً لِحَرامٍ اَوْ تارِکاً لِعَهْدِ اللَّهِ وَمُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ فَعَمِلَ فِى عِبادِ اللَّهِ بِالْاِثْمِ وَالْعُدوانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِقَوْلٍ وَلا فِعْلٍ کانَ عَلَى اللَّهِ اَنْ یَدْخُلَهُ مَدْخَلَهُ؛ کسى که ببیند سلطان (ستمکارى)، حرام (خدا) را حلال میداند یا عهد خدا را ترک میکند و با سنّت رسول خدا(ص) مخالفت میکند و با بندگان خدا با گناهکارى و دشمنى رفتار کند، سپس در گفتار و عمل بر ضدّ آن سلطان از خود غیرت نشان ندهد، سزاوار است بر خدا که او را در جایگاه ستمگر (یعنى جهنم) وارد کند.»
آنگاه پس از بیان کبراى مطلب از زبان پیامبر اکرم(ص) مصداق و صغراى مسئله را بیان کرد: «وَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّ هؤُلاءِ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ وَتَوَلَّوا عَنْ طاعَةِ الرَّحْمنِ وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَاْثَرُوا بِالْفَىءِ وَاَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَحَرَّمُوا حَلالَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مِنْ غَیْرِى بِهذا الْاَمْرِ لِقَرابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص)؛ (۱۰) شما مىدانید که این جماعت، ملازم طاعت شیطان شدند و از طاعت (خداى) رحمان روى گرداندند و فساد (و گناه) را آشکار ساختند و (اجراى) حدود الهى را تعطیل و مال مسلمین را به خود اختصاص دادند و حرام خداى را حلال و حلال را حرام شمردند و من (امروز) بر این امر به سبب پیوندى که به رسول خدا دارم از هر کس سزاوارترم.»
این جملات صراحت دارد که پیامبر دستور داده است که باید علیه سلطان ستمگر قیام کرد و خود حضرت نیز آشکارا، یزید را جائر و ستمگر مىداند.
۴٫ در مسیر راه کربلا، حضرت با «فرزدق» برخورد کرد و اعلام کرد که هدف من از قیام، یارى دین و از بین بردن بدعتهاست:
«یا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَیْطانِ وَتَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ فِى الْاَرْضِ وَاَبْطَلُوا الْحُدُودَ وَشَرِبُوا الْخُمُورَ، وَاسْتَاْثَرُوا فِى اَمْوالِ الْفُقَراءِ وَالْمَساکِینَ وَاَنَا اَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرَةِ دِینِ اللَّهِ وَاِعْزازِ شَرْعِهِ وَالْجِهادِ فِى سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلیا؛(۱۱) اى فرزدق! اینان گروهىاند که پیروى شیطان را پذیرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها کردند و در زمین، فساد را آشکار ساختند و حدود الهى را از بین بردند، بادهها نوشیدند و داراییهاى فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و من از هر کس به یارى دین خدا و سربلندى آیینش و جهاد در راهش سزاوارترم تا آیین خدا پیروز و برتر باشد.»
حضرت در این جملات به صراحت مىفرماید که من براى یارى دین و سربلندى شریعت، براى قیام تصمیم گرفتهام.
۵٫ آن بزرگوار در مسیر راه کربلا در جمع لشکریان چنین فرمود: «اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَاِلَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً؛(۱۲) آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىشود، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است راغب دیدار پروردگارش باشد.»
۶٫ در زیارت معروف اربعین مىخوانیم: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ؛ او (حسین) خون پاکش را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى نجات دهد.»
امام خمینى قدس سره در اینباره مىفرماید: «اسلام، آنقدر عزیز است که فرزندان پیغمبر، جان خودشان را فداى اسلام کردند. حضرت سید الشهداء با آن جوانها، با آن اصحاب براى اسلام جنگیدند و جان دادند و اسلام را احیا کردند.» (۱۳)
از مجموع آنچه گفته شد بهخوبى به دست مى آید که از مهمترین و اساسىترین اهداف قیام آن حضرت، زنده کردن اسلام بوده است. اکنون این پرسش مطرح مىشود که با کشتن امام معصوم و خوبان امّت چگونه اسلام زنده شد؛ بلکه بر عکس با رفتن آن امام همام به عنوان قرآن ناطق و ثقل اصغر، قرآن صامت نیز بىیار و یاور مىشود و چراغ اسلام به خاموشى مىگراید. این پرسش به نحوى از حضرت سجاد(ع)پرسیده شد و آن حضرت پاسخ گفتند.
ابراهیم بن طلحة بن عبید اللّه خطاب به امام زین العابدین(ع) گفت: «یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ مَنْ غَلَبَ؟؛ اى على بن الحسین! چه کسى (در این مبارزه) پیروز شد؟!» حضرت فرمود: «اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَدَخَلَ وَقْتُ الصَّلوةِ فَاَذِّنْ ثُمَّ اَقِمْ؛(۱۴) مىخواهى بدانى چه کسى (یزید یا امام حسین(ع)) پیروز شده است، هنگامى که وقت نماز فرا رسید، اذان و اقامه بگو (آنگاه متوجه مىشوى که محمد(ص) جدّ ما ماندگار شده است).»
از این جملات فهمیده مىشود که حکومت بنى امیّه، بهویژه یزید در پى محو کلّ اسلام و رسول خدا(ص) بوده است؛ ولى امام حسین(ع) با شهادتش از این کار جلوگیرى کرد و اسلام و نام محمد(ص) را بیمه کرد. شاهد چنان تصمیم خطرناک، اشعار کفرآمیز یزید است. (۱۵)
لَیْتَ اَشْیاخِى بِبَدْرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْاَسَلُ
کاش کسان من که در جنگ بدر کشته شدند، مىدیدند که چگونه (قبیله) خزرج از زدن نیزه، زارى مىکنند.
لَاَهَلُّوا وَاسْتَهَلوا فَرَحاً
ثُمَّ قالُوا یا یَزِیدُ لا تَشَلُ
در آن حال از شادى فریاد مىزدند و مىگفتند: اى یزید! دستت شل مباد.
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَلُ
بنى هاشم با سلطنت بازى کردند؛ نه خبر آمده و نه وحیى نازل شده است.
لَسْتُ مِنْ خِنْدِقٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ
مِنْ بَنِى اَحْمَد ما کانَ فَعَلُ
من از دودمان خندق نباشم، اگر انتقام نگیرم از فرزندان احمد، به سبب آنچه او کرد. (۱۶)
یزید در مقابل اسراى کربلا درحالى که با چوب خیزران به لب و دندان حضرت ابا عبد اللّه(ع) مىزد، این اشعار را خواند و به صراحت، وجود وحى و رسالت را انکار کرد.
قیام حسینی نه تنها اصل اسلام و رسالت را از خطر حذف و نابودى نجات داد؛ بلکه در طول تاریخ، بقاى اسلام و تشیّع و توسعه آن را بیمه کرد.
دکتر ژوزف فرانسوى در کتاب «اسلام و اسلامیان» مىنویسد: «پس از واقعه کربلا، پیروان على(ع) برآشفته و وقت را غنیمت شمرده، مشغول پیکار شدند… و عزادارى بر پا کردند و کار به جایى رسید که شیعیان، عزادارى حسین بن على(ع) را جزء مذهب خود قرار دادند… ترقیات سریع السیرى که شیعیان در اندک مدتى کردند، مىتوان گفت در دو قرن دیگر عدد آنها بر سایر فرقههاى مسلمانان بیشتر خواهد شد و علّت این امر به واسطه عزادارى امام حسین است.
امروز در هیچ نقطه از جهان نیست که براى نمونه حداقل دو یا سه نفر شیعه نباشند که براى امام حسین(ع) عزادارى نمایند.» (۱۷)
با قیامت اى شهید کربلا
زنده کردى تا ابد اسلام را
با بزرگى مانده نامت در جهان
چون قدم برداشتى بهر خدا
با خلوص و با صفا کردى قیام
بَهْ از آن اخلاص و بَهْبَهْ زین صفا
جز خدا چیزى نبودت در نظر
دل بریدى از تمام ما سوى…
آن ستمها را تحمّل کردهاى
آن همه دیدى جفا روى جفا
تا نمودى قامَت اسلام راست
پایه کفر و ستم کندى زجا (۱۸)
ب. اصلاح امّت
در فرهنگ دینى همان مقدار که از فساد و افساد نهى و انتقاد و با آن مقابله شده است، به همان نسبت به اصلاح افراد و جامعه تأکید و سفارش مىشود.خالى از لطف نیست که نکاتى را از قرآن درباره اصلاح بیان کنیم.
۱٫ ایمان و تقوا همراه اصلاح به کار مىآید: در قرآن کریم براى پیشرفت و کمال افراد به صرف ایمان و یا تقوا بسنده نکرده؛ بلکه در کنار هر یک، اصلاح را لازم شمرده است؛ مثلاً در آیه مىخوانیم: «فَمَنْ ءَامَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»؛(۱۹) «هر کس ایمان آورد و اصلاح کند، پس بیم و اندوهى براى آنها نیست.»
و در آیه دیگر مىخوانیم: «فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَاهُمْ یَحْزَنُونَ»(۲۰).
۲٫ خداوند، خود مُصْلِح است: «کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیَِّاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ».(۲۱)
۳٫ از مردم خواسته شده اوّل خود را اصلاح کنند: «الَّذِینَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ … فَأُولَئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ»؛(۲۲) «کسانى که توبه کردند و خود را اصلاح کردند … با مؤمنان خواهند بود.»
۴٫ آنگاه جامعه را اصلاح کنند: «فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بَیْنِکُمْ»؛(۲۳) «پس از خدا بترسید و بین خودتان اصلاح [و آشتى برقرار] کنید.»
قرآن از زبان حضرت شعیب(ع) نقل مىکند: «إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِیقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛(۲۴) «جز اراده اصلاح در حدّ توانم ندارم، توفیقى نیست جز از طرف خدا، بر او توکّل مىکنم و به سوى او انابه مىکنم.»
افزون بر آن دستور داده است که از مفسدان پیروى نکنید: «وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»؛(۲۵) «اصلاح کن و از راههاى مفسدان پیروی نکن.»
۵٫ اصلاحات بر اساس عدل و قانون باشد: «فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُواْ»؛(۲۶) «سپس بین آنها با عدل اصلاح کنید و عدالت پیشه کنید.»
۶٫ دعا و درخواست خوبان همراه شدن با صالحان است: «وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّلِحِینَ»؛(۲۷) « [ابراهیم میگوید: خدیا!] مرا به صالحان ملحق کن.»
۷٫ اجر مصلحان واقعى ضایع نمیشود: «إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ»؛(۲۸) «به راستى اجر مصلحان را ضایع نمىکنیم.»
۸ . کسى با شعار، اصلاحطلب نمىشود: خداوند با علم ازلى و ابدى که دارد، اصلاحطلبان واقعى را از مفسدان مىشناسد: وَاللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ»؛(۲۹) «خدا مفسد را از مصلح مىشناسد.»
گاهی اصلاحطلبى، شعار منافقان قرار میگیرد: «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَکِن لَّا یَشْعُرُونَ»؛(۳۰) «آنها مىگویند: فقط ما اصلاح کنندهایم. آگاه باشید، آنها خود فسادکنندگانند؛ ولى نمىفهمند.»
۹٫ سرانجام، حکومت زمین با صالحان است: «اِنَّ الْاَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ»؛(۳۱) «به راستى زمین را بندگان صالح من ارث مىبرند.»
با توجه به نکات قرآنى، سراغ قیام حسینى مىرویم. یکى از مهمترین اهداف قیام حسینى، اصلاح امّت بوده است؛ بهویژه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و کشورگشاییها و سرازیر شدن مال و اموال فراوان به بیت المال و به فساد کشیده شدن سران جامعه اسلامى تا آنجا که یزید به عنوان خلیفه رسول خدا(ص) آشکارا شرابخوارى و فسادکارى مىکند و مردم نیز از باب «النَّاسُ عَلَى دِینِ مُلُوکِهِمْ» به فساد کشیده شدهاند، جا دارد امام حسین(ع) به عنوان وارث پیغمبران و پیغمبر خاتم، احساس مسئولیّت کند و براى اصلاح جامعه، قیام کند.
حضرت ابا عبد الله(ع) در وصیّتنامه به برادرش محمّد حنفیّه چنین فرمود: «وَاِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاَحِ فِى اُمَّةِ جَدِّى؛(۳۲) من تنها به انگیزه اصلاح در امّت جدّم به پاخاستم.»
از این جمله به خوبى استفاده مىشود که جامعه آن روز، دچار فساد شده بود و در نتیجه، امام مىخواست آن را اصلاح کند. اکنون باید دید چرا جامعه دچار فساد شده بود؟
اوّلاً: حاکمیّت یزید و بنى امیّه منشأ این فساد بود؛ چنانکه خود حضرت نیز به این امر اشاره دارد؛ آنجا که فرمود: «فاتحه اسلام را باید خواند هنگامى که امّت به حاکمى مثل یزید گرفتار شود.» (۳۳)
ثانیاً: بىمسئولیّتى، مصلحتطلبى و منفعتخواهى نخبگان جامعه و عدم پایبندى آنان به ارزشهاى دینى و رسالت انسانى، عامل فساد و بحران فرهنگى و معنوى جامعه آن روز شده است که خود حضرت امام حسین(ع) به این عامل نیز اشاره مىفرماید. در روزهاى پایانى حکومت معاویه، امام در جمع نخبگان اصحاب و تابعین رسول خدا(ص) خطبهاى روشنگرانه در منا ایراد مىکند و در آن به شدت از بىتوجهى نخبگان به وظایف دینى و اجتماعى خود انتقاد مىکند. در قسمتى از این خطبه مىخوانیم:
«اگر شما بر آنها بردبار باشید و در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز مىگردد و از سوى شما اجرا مىشود و در کارهاى حکومت به شما رجوع مىشود؛ ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاى دادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید و حال آنکه آنها به شبهه کار مىکنند و به سوى شهوتها پیش مىروند.
آنان را این چنین مسلط کردهاید، براى اینکه از مرگ فرار و در دنیا خوشگذرانى کنید؟! (آن هم در) دنیایى که از شما جدا خواهد شد! ناتوان را در چنگ آنها انداختید تا برخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب کنند، مملکت و نظام را بر طبق اندیشه و رأى خود زیر و رو کنند و رسوایى و هوسرانى را بر خویش هموار سازند… پس همه سرزمینها زیر پاى آنان و دستشان در برابر آنان باز است و مردم هم در اختیار ایشاناند و قدرت دفاع از خود در مقابل پتکى که بر سر آنها فرو مىکوبند ندارند.» (۳۴) امّا خود حضرت براى تحقّق اصلاح در جامعه قیام مىکند و از کسانى نیست که سخنى را به دیگران بگوید و خود به آن عمل نکند؛ از اینرو، تا پاى جان بر تحقق اصلاح جامعه پیش رفت.
آن حضرت، با صراحت اعلام کرد که براى اصلاح امّت قیام کردهام: «اَللَّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِى سُلْطَانٍ، وَلاَ الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَکِنْ لِنُرَى الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَنُظْهِرَ الْاِصْلاَحَ فِى بِلاَدِکَ وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَیُعْمَلُ بِفَرَائِضِکَ وَسُنَّتِکَ وَاَحْکَامِکَ؛(۳۵) خداوندا! تو مىدانى که آنچه از ما [از قیام و تلاش] صورت گرفت به سبب رقابت در امر زمامدارى و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود؛ بلکه هدف ما آن است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همۀ بلاد تو برملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به فرایض و سنّتها و احکامت عمل شود.»
نکتهاى که باید به آن توجّه شود این است که اصطلاحات در ادبیات عاشورا و نهضت امام حسین(ع) برگرفته از آموزههاى دینى و قرآنى است که با تغییرى محتوایى، حوزهاى وسیع از سطوح فردى و گروهى تا سیاسى و اجتماعى را فرا مىگیرد؛(۳۶) از اینرو با اصلاحطلبى مصطلح در علوم سیاسى و جامعهشناسى، متفاوت است.
بنابراین اصلاحطلبى سالار شهیدان(ع) حرکتى است در مقابله با فساد و تباهى که در جامعه فراگیر شده است؛ امرى که نیازمند یک دگرگونى اساسى و با شیوه و تحول بنیادى و انقلابى ممکن خواهد بود. (۳۷)
این معناى از اصلاح و افساد را به خوبى در کلمات خود امام حسین(ع) مىتوان مورد توجه قرار داد؛ از جمله در مقابل لشکریان حرّ، فساد جامعه و راه اصلاح آن را اینگونه ترسیم کرد: «جامعه دگرگون شده و ضدّ ارزشها حاکم و ارزشها رخت بربستهاند و چیزى جز تهماندهاى از آنها نمانده است. آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل رویگردان نیستند؟ اینجاست که مؤمن باید براى لقاى الهى و شهادت در راه خدا از خود تمایل نشان دهد و به همین سبب، من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز هلاکت نمىبینم. مردم برده دنیا شدهاند و دین، فقط بر سر زبان آنهاست و تا زمانى که براى آنها ابزار زندگى است، بر زبان مىچرخانند و امّا همینکه آزمایش شدند، دینداران کم مىشوند.» (۳۸)
امام در این تحلیل با نگاهى جامعهشناختى، جامعه را به نقد مىکشد و مىفرماید که اینان به ارزشها پشت کرده و دنیاگرایى را به جاى دینمدارى نشاندهاند. البته این فساد، دایرهاى وسیعتر از نخبگان دارد، و دامن کل اجتماع را آلوده کرده است. آن حضرت، تنها راه اصلاح را قیام و شهادتطلبى مىداند.
امام در این تحلیل با نگاهى جامعهشناختى، جامعه را به نقد مىکشد و مىفرماید که اینان به ارزشها پشت کرده و دنیاگرایى را به جاى دینمدارى نشاندهاند. البته این فساد، دایرهاى وسیعتر از نخبگان دارد، و دامن کل اجتماع را آلوده کرده است. آن حضرت، تنها راه اصلاح را قیام و شهادتطلبى مىداند.
ج. امر به معروف و نهى از منکر
اشاره شد که نخستین هدف قیام حضرت، احیاى اسلام و هدف دیگر، اصلاح جامعه بود. این دو در جامعه تحقق نمىیابد؛ مگر عامل سوّمى وارد صحنه شود و آن امر به معروف و نهى از منکر است. در واقع، این عامل، ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح، علّت مبقیّه آن است که در قیام حسینى، جایگاهى خاص و ویژه دارد؛ چنانکه در منابع دینى، سخت بر آن پاى فشرده شده است.
استاد مطهرى(ره) مىگوید: «عنصر امر به معروف و نهى از منکر به نهضت حسینى ارزش داد و امام حسین(ع) هم به امر به معروف و نهى از منکر ارزش داد.» (۳۹)
در قرآن، لفظ «معروف» بیش از ۳۶ مرتبه و همینطور در قالبهاى دیگر در آیات متعددى به کار رفته است.
یکى از آیات قرآن، سبب هلاکت و انقراض اقوام پیشین را بىتوجهى به امر به معروف و نهى از منکر مىداند. (۴۰)
و راز آنکه حضرت داوود و عیسى(ع) گروهى از بنى اسرائیل را لعن کردند، در این مىداند که ایشان، یکدیگر را نهى از منکر نمىکردند. (۴۱)
قرآن، راز برترى امّت اسلامى را اجراى این اصل مىداند؛ آنجا که مىفرماید: «کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»؛(۴۲) «شما بهترین امّتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید؛ [چه اینکه] امر به معروف و نهى از منکر مىکنید و به خدا ایمان دارید.»
در روایات، تعبیرهاى کلیدى از این دو اصل مهم شده است که در ذیل به نمونههایى اشاره مىشود. حضرت باقر(ع) فرمود: «اِنَّ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تَعْمَرُ الْاَرْضُ وَ یَنْتَصِفُ مِنَ الْاَعْدَاءِ وَ یَسْتَقِیمُ الْاَمْرُ؛(۴۳) به راستى امر به معروف و نهى از منکر، فریضه بزرگ (الهى) است که با آنها بقیّه فرایض برپا مىشوند و راهها امن مىشود و کسب و کار مردم، حلال، و حقوق افراد تأمین مىشود. در سایه آن، زمین آباد و از دشمنان انتقام گرفته مىشود و همه کارها رو به راه مىشوند.»
امیر مؤمنان، على(ع) در باره نقش کلیدى امر به معروف مىفرماید: «قِوَامُ الشَّرِیعَةِ الْاَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاِقَامَةُ الْحُدُودِ؛(۴۴) قوام شریعت بر پایه امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حدود الهى استوار است.»
امام حسین(ع) از نقش کلیدى و کارساز امر به معروف و نهى از منکر به خوبى اطلاع داشت؛ از اینرو هم در مرحله نظرى ترسیم زیبایى از آن ارائه داد و هم در مرحله عمل، عالىترین درجه امر به معروف را به نمایش گذاشت.
امام حسین(ع) در بخش نظرى اوّلاً: اعلام کرد که من قلباً به شدت امر به معروف را دوست و از منکر نفرت دارم. آن حضرت، در کنار قبر پیامبر اکرم(ص) اعلام داشت: «اَللَّهُمَّ هَذَا قَبْرُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٌ(ص) وَ اَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکَ وَ قَدْ حَضَرَنِى مِنَ الْاَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ اَللَّهُمَّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ اُنْکِرُ الْمَنْکُرَ؛(۴۵) خداوندا! این قبر پیامبر تو محمد(ص) و من هم فرزند دختر او هستم. تو آگاهى از آنچه براى من پیش آمده است. خداوندا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم.»
ثانیاً: سالار شهیدان کربلا در وصیّتنامه خویش به برادرش محمّد حنفیّه، به صراحت اعلام داشت که من براى امر به معروف و نهى از منکر تصمیم دارم:
«اُرِیدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ اَسِیرُ بِسِیرَةِ جَدِّى وَ اَبِى عَلِىِّ بْنِ اَبِى طَالِب؛(۴۶) تصمیم گرفتهام امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب رفتار کنم.»
ثالثاً: اعلام کرد که امر به نیکیها مىتواند تا مرز شهادت ادامه یابد؛ حضرت ابا عبد اللّه(ع) هنگام مواجهه با لشکر حرّ فرمود: «اَلاَ تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ، وَ اَنَّ الْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤمِنُ فِى لِقَاءِ اللّهِ مُحِقّاً؛(۴۷) آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىشود؟! در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است [قیام کند و] شیفته ملاقات پروردگار [و عاشق شهادت] باشد.»
همچنین آن جناب از نظر عملى نیز حاضر شد بالاترین مرحله امر به معروف را به اجرا گذارد. على(ع) براى امر به معروف، سه مرحله بیان کرده است: مرحله قلبى، زبانى، و عملى؛ آنگاه مىفرماید: «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ اِمَامٍ جَابِرٍ؛(۴۸) از همه برتر، سخن حقى است که در برابر پیشواى ستمگرى گفته مىشود.»
امام، نه تنها سخن حق و عدل را در مقابل یزید گفت؛ بلکه به مرحله بالاتر پا گذاشت و حاضر شد براى رسوایى یزید و یزیدیان، بیدارى مردم و جامعه و احساس مسئولیت نخبگان و خفتگان، جان خویش را فدا کند؛ از اینرو در زیارتنامه آن حضرت مىخوانیم:
«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلاَةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ؛(۴۹) من گواهى مىدهم که تو نماز را به پاداشتى و زکات را ادا کردى و امر به معروف و نهى از منکر را به جا آوردى.»
د. مقاومت در برابر بیعت با یزید
عامل دیگر که در حرکت امام حسین(ع) نقش داشت، بهویژه در حرکت از مدینه به مکه، عکس العمل در مقابل دعوت بیعت با یزید است که این عکس العمل بسیار شدید و همراه نفى خلافت یزید و آل ابى سفیان، و اثبات خلافت براى خود بوده است که به نمونههایى اشاره مىشود:
۱٫ آن بزرگوار در پى اصرار مروان بن حکم براى بیعت با یزید، با قاطعیّت فرمود: «وَ عَلَى الْاِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْاُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْل یَزِیدٍ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّى رَسُولَ اللّهِ(ص) یَقُولُ: اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ اَبِى سُفْیَانَ؛(۵۰) هنگامى که امّت اسلامى به زمامدارى مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا(ص) شنیدم که مىفرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان حرام است.»
۲٫ همچنین به والى مدینه فرمود: «اِنَّا اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِکَةِ… وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ، قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِى لاَ یُبَایِعُ مِثْلَهُ؛(۵۱) ما از خاندان نبوت و معدن رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان هستیم…؛ در حالى که یزید، مردى فاسق، میگسار و قاتل بیگناهان است و آشکارا، مرتکب فسق و فجور مىشود؛ [از اینرو] مانند من [هرگز] با مثل او بیعت نمىکند.»
۳٫ آن حضرت، در پاسخ برادرش محمّد حنفیّه فرمود: «یَا اَخِى وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِى الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لاَ مَأوَى لَمَا بَایَعْتُ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ؛(۵۲) برادرم به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطهاى از دنیا پناهگاه و جاى امنى نباشد، با یزید بن معاویه بیعت نمىکنم.»
۴٫ در جواب عبد اللّه بن زبیر هم فرمود: «اِنِّى لاَ اُبَایِعُ لَهُ اَبَداً؛(۵۳) هرگز با یزید بیعت نمىکنم.»
هـ . تشکیل حکومت اسلامى
امام حسین(ع) طبق نصوص وارده، جانشین امام حسن مجتبى(ع) بود؛ چنانکه خود فرمود: «اِنَّمَا لاَ اُبَایِعُ لَهُ اَبَداً، لِاَنَّ الْاَمْرَ اِنَّمَا کَانَ لِى مِنْ بَعْدِ اَخِى الْحَسَنِ؛(۵۴) من با یزید هرگز بیعت نمىکنم؛ زیرا خلافت، بعد از برادرم حسن براى من است.»
وقتى حضرت مجتبى(ع) امامت واقعى و معنوى را به عهده داشت، شایسته بود که حاکمیت ظاهرى جامعه را نیز به عهده گیرد. حال باید دید انگیزه تشکیل حکومت اسلامى در قیام حسینى، وجود داشته است یا نه؟ بزرگانى بر این عقیدهاند که حضرت براى تشکیل حکومت اسلامى تلاش کرده است؛ هرچند موفق نشده است.
امام خمینى قدس سره مىگوید: «آنهایى که خیال مىکنند حضرت سید الشهداء براى حکومت نیامده، خیر؛ (این سخن، صحیح نیست) اینها براى حکومت آمدند، براى اینکه باید حکومت، دست مثل سید الشهداء باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهداء هستند، باشد.» (۵۵)
در جاى دیگر مىگوید: «زندگى سید الشهداء، زندگى حضرت صاحب الزمان(ع)، زندگى همه انبیاى عالم، همه انبیا از اوّل، از آدم تا حالا، همه این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل درست کنند.» (۵۶)
در کتابى که زیر نظر آیت اللّه مکارم شیرازى نوشته شده است، مىخوانیم: «امام حسین که شایسته و وارث حاکمیّت نبوى و علوى و رهبر معنوى امّت اسلامى بود، براى احیاى ارزشهاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشکیل حکومت اسلامى به پاخاست؛ به این قصد که اگر ممکن شود با تشکیل حکومت اسلامى وگرنه با شهادت خویش و یارانش، چهره واقعى بنى امیّه را آشکار سازد.» (۵۷)
براى داورى صحیح، بهتر است کلمات خود امام حسین(ع) و رفتارهاى او را بررسى کنیم.
اوّل: در پاسخ به معاویه
هنگامى که معاویه جهت معرفى و بیعت گرفتن براى یزید به مدینه آمد، گفت: «به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمانان، کسى را بهتر از یزید سراغ داشتم، براى او بیعت مىگرفتم!!»
امام حسین(ع) برخاست و فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَرَکْتَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ اَباً وَ اُمّاً وَ نَفْساً؛(۵۸) به خدا سوگند! تو کسى را که از یزید از جهت پدر، مادر و [شایستگیها و ارزشهاى] فردى بهتر است، کنار گذاشتى!» معاویه گفت: «گویا خودت را مىگویى؟» فرمود: «آرى!» معاویه خاموش شد. این سخنان حضرت به شایستگى خود براى امر خلافت اشاره دارد و در عین حال، دروغ معاویه را برملا مىکند؛ ولى از سوى دیگر، نوعى تلاش براى مطرح شدن و به دست آوردن حکومت به حساب مىآید.
در روایت دیگر، آن جناب در جواب معاویه، آشکارا خود را سزاوار خلافت مىداند: «اَنَا وَ اللّهِ اَحَقُّ بِهَا مِنْهُ، فَاِنَّ اَبِى خَیْرٌ مِنْ اَبِیهِ وَ جَدِّى خَیْرٌ مِنْ جَدِّهِ وَ اُمِّى خَیْرٌ مَنْ اُمِّهِ وَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ؛(۵۹) به خدا سوگند! من از او (یزید) به خلافت سزاوارترم؛ چرا که پدرم از پدرش و جدّم از جدّش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نیز از او بهترم.»
آیا امکان دارد کسى خود را لایقترین فرد براى حکومت بداند، و در عین حال به دنبال تشکیل و زمینهسازى آن نباشد؟
دوم: تصریح به شایستگی خود
آن حضرت در خطبهاى پس از نماز عصر در جمع لشکریان حرّ فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ اَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّه(ص) وَنَحْنُ اَوْلَى بِوَلاَیَةِ هَذِهِ الْاُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هَؤلاَءِ الْمُدَّعِینَ مَا لَیْسَ لَهُمْ؛(۶۰) اى مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، و ما به ولایت این امور بر شما (و امامت مسلمانان) از این مدّعیان دروغین سزاوارتریم.»
حضرت در اینجا افزون بر احق بودن خود، تصریح مىکند که بر شما مردم کوفه و جامعه اسلامى سزاوار حکومتم، و این خود به نوعى اعلام این امر است که من آمدهام تا به عنوان مظهر کامل امامت و خلافت بر شما حکومت کنم.
البته به این نکته نیز اشاره مىکند که ما در پى حکومت براى حکومت نیستیم؛ بلکه براى اقامه دین و حدود الهى به دنبال حکومت هستیم. آن جناب در خطبهاى با صراحت به این امر پرداخته و فرموده است: «خداوندا! تو مىدانى که آنچه از ما (از قیام و تلاش براى جذب و هدایت مردم) صورت گرفت، براى رقابت در امر زمامدارى و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود؛ بلکه هدف ما آن است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همه بلاد برملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به فرایض و سنّتها و احکامت عمل شود.» (۶۱)
در واقع، دنبال حکومت رفتن، راهى است براى نجات و اصلاح جامعه، و وسیلهاى است براى رهایى از فساد و تباهى؛ از اینرو تشکیل حکومت در مرام حسینى، یک وسیله است؛ نه هدف.
از آنچه تا کنون بیان شد، به خوبى اهداف ارزشمند حسین بن على(ع) براى اصلاح جامعه و احیاى اسلام روشن مىشود. همچنین پاسخ این سخن عثمان الخمیس وهابى روشن مىشود. وى مىگوید: «لَمْ یَکُنْ فِى خُرُوجِ الْحُسَیْنِ رَضِىَ اللّهُ عَنْه لاَ مَصْلِحَةَ دِینٍ وَلاَ دُنْیَا… وَ کَانَ خُرُوجُهُ وَ قَتْلُهُ مِنَ الْفَسَادِ مَا لَمْ یَکُنْ لَوْ قَعَدَ فِى بَلَدِهِ؛(۶۲) در قیام حسین(ع) مصلحت دنیوى و دینى نبود، قیام و کشته شدن او فسادى داشت که اگر در شهرش (مدینه) مىماند، چنان نبود.»
با قیام حضرت ابا عبد اللّه(ع) دین زنده شد و اسلام پا گرفت و تا امروز باقى مانده است و امروزه نیز ضامن بقاى اسلام واقعى که در تشیّع تبلور یافته، قیام حسینى است. این، امرى است که وهابیها به خوبى از آن آگاهاند؛ از اینرو با شدت تمام از مراسم عزادارى و برپایى مجالس حسینى شیعیان در عربستان جلوگیرى مىکنند.
سوم: اجابت دعوت کوفیان
از نمودهاى تلاش حضرت براى تشکیل حکومت اسلامى، پاسخ مثبت به نامههاى کوفیان بود؛ زیرا در آن نامهها بهطور رسمى از حضرت خواسته شده بود که به عنوان امام و پیشواى مردم به سمت کوفه بیاید. در نامههاى سلیمان بن صرد، مسیّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و جمعى از شیعیان، چنین مىخوانیم: «خداى را سپاس مىگوییم که (معاویه) آن دشمن ستمکار و کینهتوز را نابود ساخت؛ همو که بدون رضایت امّت بر گرده آنان سوار شد و اموال آنها را غصب کرد و خوبان آنان را کشت و به نابکاران میدان داد… .»
همچنین در نامههاى ایشان آمده است: «اِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا اِمَامٌ فَاَقْبِلْ لَعَلَّ اللّه اَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ فِى قَصْرِ الْاِمَارَةِ لَسْنَا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فِى جُمُعَةٍ وَ لاَ نَخْرُجُ مَعَهُ اِلَى عِیدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا اَنَّکَ قَدْ اَقْبَلْتَ اِلَیْنَا اَخْرَجْنَاهُ حَتَّى نَلْحَقَهُ بِالشَّامِ؛(۶۳) اکنون، ما امام و پیشوایى نداریم. به سوى ما بیا! بدان امید که خداوند به برکت وجود تو، همه ما را [بر محور حق] گرد آورد. نعمان بن بشیر (والى کوفه) در دارالاماره است و ما با او در نماز جمعه و عید [و اجتماعات عمومى] حاضر نمىشویم و اگر باخبر شویم که به سوى ما مىآیى، او را از کوفه بیرون میکنیم و به شام ملحقش مىسازیم.»
در این نامه، به صراحت آمده که ما امام نداریم و اگر شما بیایید، نماینده یزید را خارج مىکنیم و اگر آن حضرت، به این نامه جواب مثبت دهد، در واقع به امام شدن و خلیفه شدن، جواب مثبت داده است.
چهارم: پاسخ نامه و اعزام مسلم به کوفه
به دنبال نامههاى متعدد و اصرار کوفیان، حضرت در واقع از دو طریق، براى پذیرش رهبرى و امامت جامعه، اعلام آمادگى کرد:
۱٫ فرستادن حضرت مسلم
خود فرستادن نمایندهاى که مردم به عنوان نماینده حضرت با او بیعت کنند، رضایت دادن به خلافت ظاهرى است.
حضرت سید الشهدا(ع) در نامهاى که خطاب به خود مسلم بن عقیل صادر شده است، چنین فرمود: «وَادْعُ النَّاسَ اِلَى طَاعَتِى وَاخْذُلْهُمْ عَنْ آل اَبِى سُفْیَانَ فَاِنْ رَأیْتَ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَى بَیْعَتِى فَعَجِّلْ لِى بِالْخَبَرِ، حَتَّى اَعْمَلَ عَلَى حَسَبِ ذَلِکَ اِنْ شَاءَ اللّه؛(۶۴) [چون به کوفه رسیدى] مردم را به پیروى از من دعوت کن و آنان را از حمایت آل ابى سفیان باز دار! و اگر دیدی همه مردم بیعت با من کردند، مرا سریعاً باخبر ساز تا برابر آن عمل کنم اگر خدا بخواهد.»
حضرت در اینجا به مسلم دستور مىدهد که به عنوان امام و پیشوا براى او بیعت بگیرد و اگر مردم را بر این امر، متحد یافت به سرعت گزارش دهد تا آن جناب به سوى آن سمت حرکت کند. مسلم بن عقیل نیز براى این امر تلاش کرد، و یزید و ابن زیاد نیز متوجه شده بودند؛ از اینرو، وى را به فتنهگرى متهم کردند.
ابن زیاد، وقتى مسلم بن عقیل را با حیله دستگیر کرد، گفت: «تو براى فتنهگرى آمدهاى!»
حضرت مسلم در پاسخ فرمود: «مَا لِهَذَا آتَیْتُ، وَ لَکِنَّکُمْ اَظْهَرْتُمُ الْمُنْکَرَ وَ دَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ… فَاَتَیْنَاهُمْ لِنَأمُرَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ؛(۶۵) من براى این چیزها که تو مىگویى به کوفه نیامدم؛ بلکه شما منکر (و زشتیها) را ظاهر و معروف (و خوبیها) را دفن کردهاید… . پس ما نزد مردم آمدیم تا آنها را به معروف دعوت کنیم و از منکر دور سازیم (و اینگونه زمینه حکومت خوبان را فراهم کنیم).»
۲٫ پاسخ نامه کوفیان
در نامهاى که سالار شهیدان کربلا، همراه مسلم بن عقیل براى مردم کوفه فرستاد، مىخوانیم: «به نام خداى مهرگستر مهربان؛ از حسین بن على به بزرگان؛ از مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعید همراه نامههایتان به سوى من آمدند. و این دو آخرین کسانى بودند که نامههایتان را آوردند. محتواى همه نامههایتان این بود که «اَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا اِمَامٌ فَاَقْبِلْ لَعَلَّ اللّهَ اَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ؛ امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما بیا! امید است که خداوند به وسیله تو ما را بر محور هدایت و حق گرد آورد.»
اکنون من برادر، پسر و شخص مورد اعتماد از خاندانم، مسلم بن عقیل را به سوى شما فرستادم، به او فرمان دادم که تصمیم و برنامهها و افکارتان را براى من بنویسد. هرگاه به من اطلاع دهد که بزرگان و خردمندان شما، با آنچه که در نامههایتان ذکر شده، همراه و هماهنگ باشند، به زودى به سوى شما خواهم آمد؛ ان شاء اللّه.» «فَلَعَمْرِى مَا الْاِمَامَ اِلاَّ الْعَامِلُ بِالْکِتَابِ وَالْآخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللّهِ وَ السَّلام؛(۶۶) به جانم سوگند! امام و پیشوا، تنها کسى است که به کتاب خدا عمل کند و عدل و داد را برپا دارد، دین حق را بپذیرد و خود را وقف راه خدا کند.»
حضرت در این نامه بر سه نکته مربوط به تشکیل حکومت اسلامى تکیه مىکند:
۱٫ عصاره نامههاى شما این است که دنبال امامى هستید که به حق هدایت کند و در این زمینه از من دعوت گرفتهاید. (اقبال عموم مردم)
۲٫ نمایندهام مسلم را فرستادم تا بررسى کند که شما به واقع، خواستار امام حق و تشکیل حکومت اسلامى هستید یا نه؟ (حقانیّت خواستههای عمومی)
۳٫ به مردم خط مىدهد که هر کس نمىتواند خلیفه و پیشواى مردم باشد؛ خلیفه و پیشوا کسى است که داراى ویژگى خاصى باشد؛ از جمله عملکننده به کتاب، برپاکننده عدل و داد باشد، دین حق را با جان و دل پذیرفته باشد و خود را در راه خدا وقف کرده، خالصانه کار کند. (پیشوایی شخص الهی و صالح)
در یک جمعبندى مىتوان گفت که سخنان امام حسین(ع) و نامههایى که به مردم کوفه فرستاد نشان مىدهد که حضرت به صراحت، خود را شایسته خلافت و امامت مىدانسته و براى آن تلاش کرده است.
در پایان، یادآورى این نکته نیز ضرورى است که وجود انگیزه تشکیل حکومت در این قیام مقدس، به معناى دستیابى عملى و بالفعل به آن در همان برهه از زمان نیست. (۶۷) بلکه آن جناب تلاش کرده است تا ناحق و غصبى بودن خلافت یزید و آل ابو سفیان آشکار شود و خود را طبق معیارهاى ویژه امامت، جانشین برادرش امام حسن(ع) و خلیفه وقت معرفى کند و به همین سبب، دعوت مردم کوفه را اجابت کرده است.
و. عکس العمل در مقابل دعوت کوفیان
عامل دیگر که در حرکت حسینى نقش داشت و براى او مسئولیت و احساس وظیفه ایجاد کرد، دعوت مردم کوفه است؛ حتى اگر نپذیریم که حضرت در پى تشکیل حکومت بوده است، خود دعوت مردم کوفه و نامههاى فراوانى که آنها فرستادند، مىتوانست عاملى براى حرکت به سمت کوفه باشد.
۱٫ پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه و اعلام آمادگى مردم و رسیدن این خبر به محضر امام حسین(ع)، حضرت از مکّه عازم کوفه شد. ابن عباس خواست مانع حرکت امام شود. آن حضرت در جواب فرمود:
«وَهذِهِ کُتُبُ اَهْلِ الْکُوفَةِ وَرُسُلُهُمْ وَقَدْ وَجَبَ عَلَىَّ اِجابَتُهُمْ قامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَىَّ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحانَهُ؛(۶۸) اینها نامهها و فرستادگان کوفیان است. بر من لازم است دعوت آنان را اجابت کنم؛ چرا که حجّت الهى به نفع آنان بر من تمام شده است.»
حضرت در اینجا دعوت مردم کوفه را عامل حرکت خویش معرّفى مىکند؛ بدون آنکه به مسائل دیگر اشاره کند.
۲٫ در جواب عبد اللّه بن زبیر نیز فرمود: «اَتَتْنِى بَیْعَةُ اَرْبَعِینَ اَلْفاً یَحْلِفُونَ لِى بِالطَّلاقِ وَالْعِتَاقِ؛(۶۹) بیعت چهارهزار تن از مردم کوفه که در وفادارى به طلاق [که اگر سوگند خود را شکستند زن طلاق باشند] و عتاق [و برده آزاد باشند] سوگند خوردهاند، به دستم رسیده است.»
۳٫ حضرت در جواب عبد اللّه بن مطیع که از علّت خروج آن امام پرسید، بر دعوت کوفیان تکیه کرد و فرمود: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَىَّ یَسْأَلُونَنِى اَنْ اَقْدِمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَاِماتَةِ الْبِدَعِ؛(۷۰) مردم کوفه نامه نوشتند و از من خواستند که به سوى آنان بروم؛ بدان امید که نشانههاى حق، زنده و بدعتها نابود شود.»
امام به سه علّت، دعوت مردم کوفه را اجابت کرد:
اوّلاً: به سبب اتمام حجّت و حضور مردم؛ یعنى همان امرى که امام على(ع)در پذیرش خلافت ظاهرى بر آن تکیه کرد: «لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ… .»؛
ثانیاً: حضرت ابا عبد اللّه(ع) امید داشت با این پشتوانه مردمى، حق را احیا و بدعت را از بین ببرد؛
ثالثاً: به این سبب که چون حضرت را در هر جا مىیافتند به شهادت مىرساندند. در نتیجه، این پرسش بىجواب نماند که چرا امام حسین(ع) کوفه نرفت تا با یارى مردم آن سامان از دسترس یزید و یزیدیان محفوظ بماند.
پیگیری اهداف تا مرز شهادت
کربلا آمد عزیز مصطفى
کربلا از فیض او شد کربلا
چون در آن وادى حسین و یاوران
بهر حق کردند ترک ما سوى
با خدا عهد شهادت بسته بود
کرد مردانه به عهد خود وفا
زیر بار ذلّت و خوارى نرفت
کرد از تسلیم با ناکس اِبا
در خدا شد فانى و از خود گذشت
پس خدا او را عطا کرد این بقا
هیچ چیزى سدّ راه او نشد
جمله را بنمود در راهش رها
کرد قربانى به راهش با خلوص
هر چه او را بود یار و اقربا
این همه رنج و مشقّت را خرید
اى (على) تا دین حقماند به جا(۷۱)
شهادت، ارزش ذاتى دارد و باعث سعادت ابدى انسان در آخرت مىشود، انسان را به فوز عظیم مىرساند؛ ازاینرو، اولیاى الهى، یکى از مهمترین آرزوهایشان، شهادت بود. حضرت صادق(ع) در ماه مبارک رمضان که ماه استجابت دعا است شهادت را از خداوند درخواست مىکند: «اَسْئَلُکَ اَنْ تَجْعَلَ وَفاتِى قَتْلاً فِى سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ نَبِیِّکَ مَعَ اَوْلِیائِکَ؛(۷۲) اى خدا از تو درخواست مىکنم که مرگ مرا شهادت در راه خودت زیر پرچم پیغمبرت همراه با دوستانت قرار بده.»
در جاى دیگر مىخوانیم: «وَقَتْلاً فِى سَبِیلِکَ فَوَفِّقْ لَنا؛(۷۳) خدایا! کشته شدن در راه خودت را نصیب ما فرما.»
گاهی جامعه از نظر فساد به مرحلهاى مىرسد که جز خون و شهادت، آن را درمان نمىکند. در زمان امام حسین(ع) اوضاع حکومت و جامعه به این مرحله رسیده بود. آن حضرت در چنین شرایطى مىفرماید: «اِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلَّا السَّعادَةَ وَالْحَیاتَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلَّا بَرَماً؛(۷۴) من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز هلاکت نمىبینم.»
امام حسین(ع) در یک تحلیل جامعهشناختى، شهادتطلبى و زنده شدن فرهنگ شهادت را تنها راه درمان جامعهاى مىداند که به ارزشها پشت کرده و دنیاگرایى را به جاى دینمدارى نشانده است. در طول تاریخ، هر جا جامعه اسلامى از نظر فساد به حدّ غیر قابل تحمّل رسیده، خون شهدا آن را دوباره حیات بخشیده است. و این را به خوبى در پیروزى انقلاب اسلامى و ایّام جنگ تحمیلى تجربه کردیم. اکنون به نمونههایى از سخنان آن حضرت اشاره مىکنیم که نشانه اطلاع آن حضرت از شهادت خویش است یا اینکه شهادت را فوز و رستگاری میداند:
۱٫ حضرت در ابتداى حرکتش در مدینه، خطاب به بنى هاشم نوشت: «اِنَّ مَنْ لَحِقَ بِى مِنْکُمْ اسْتُشْهِدَ، وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ الْضَّرَحَ؛(۷۵) هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت مىرسد و هر کس بماند پیروز نخواهد شد.»
۲٫ در جواب محمّد حنفیّه – که پیشنهاد کرد از رفتن به عراق خوددارى کند – فرمود: «آتانِى رَسُولُ اللَّهِ بَعْدَ ما فارَقْتُکَ فَقالَ: یا حُسَینُ! اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتِیلاً؛(۷۶) پس از آنکه از تو جدا شدم رسول خدا(ص) (در خوابم) آمد، پس فرمود: اى حسین! (به سوى عراق) حرکت کن که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند.»
۳٫ هنگام اعزام مسلم به کوفه فرمود: «اَرْجُوا اَنْ اَکُونَ اَنَا وَاَنْتَ فِى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ؛(۷۷) امیدوارم که من و تو در جایگاه شهدا قرار گیریم.»
۴٫ آن جناب، پیش از عزیمت از مکّه در جمع مردم فرمود:
«وَخَیَّرَ لِى مِصْرَعَ اَنَا لاقِیهِ کَاَنِّى بِاَوصَالِى تَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواوِیسِ وَکَرْبَلا، فَیَمْلَاَنَّ مِنِّى اَکْراشاً جَوْفاً وَالْحربَةَ سَغَباً، لا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ؛(۷۸) خداوند براى من «شهادتگاهى» اختیار کرده است که به آن خواهم رسید. گویا مىبینم که گرگهاى بیابانهاى عراق، میان نواویس (قبرستانى در نزدیکى کربلا) و کربلا بند بند مرا جدا، و شکمها و جیبهاى خالى خود را پر مىکنند و از روزى که با دست قضا و قدر الهى نوشته شده، چارهاى نیست.»
۵٫ هنگام حرکت از مکّه به صراحت فرمود: «مَنْ کانَ باذِلاً فِینا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا؛(۷۹) هر یک از شما حاضر است در راه ما خون قلبش را نثار کند و از جانش بگذرد با ما همراه شود.» یعنى شهادتطلبها بیایند و راحتطلبان، مرفهان و مصلحتجویان با ما همراه نشوند.
۶٫ هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم، حضرت در منزل ثعلبیّه بود. وقتى خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانى را شنید، فرمود: «اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ؛ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» و چند بار این جمله را تکرار کرد؛ آنگاه فرمود:
«اِنْ تَکُنِ الْاَبْدانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِاَتْ
فَقَتْلُ امْرِءٍ بِالسَیْفِ فِى اللَّهِ اَفْضَلُ(۸۰)
اگر بدنها را براى مرگ ساختهاند، کشته شدن انسان در راه خدا با شمشیر بهتر است.»
این برخورد نشان مىدهد که حضرت فقط براى تشکیل حکومت و یا اجابت مردم کوفه نیامده بود و گرنه با شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل باید برمىگشت؛ ولى حضرت همچنان به راه خویش ادامه داد؛ چرا که شهادت در راه خدا، در آن لحظه که همه چیز به بنبست رسیده بود تنها راه برون رفت و تنها وسیله نجات امّت به شمار میرفت. به راستى، خون شهید، چه اکسیرى است که مس آلوده انسانها و جامعه را به طلاى ناب، تبدیل مىکند:
هر قطره از این موج، دریاى بىکران است
دردا که این معمّا شرح و بیان ندارد
به یقین باید این سخن رسول خدا(ص) را سر داد که «ما مِنْ قَطْرَةٍ اَحَبُّ اِلَى اللَّهِ مِنْ قَطْرَةِ دَمٍ فِى سَبِیلِ اللَّهِ؛(۸۱) هیچ قطرهاى نزد خداوند محبوبتر از قطره خونى نیست که در راه خدا ریخته مىشود.»
۷٫ پس از شهادت قیس حضرت خبر شهادت نامهرسان فداکار خود قیس بن مسهّر صیداوى را شنید. در این هنگام، اشک در چشمان او حلقه زد و برگونهاش جارى شد و این آیه را – که نشان از انتظار شهادت دارد – قرائت کرد: «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»؛(۸۲) «بعضى، پیمان خود را به آخر بردند و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی (در عهد و پیمان خود) ندادند.»
آنگاه فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لَهُمُ الْجَنَّۀَ وَ اجْمَعْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِکَ؛(۸۳) خدایا! بهشت را جایگاه ما و آنها قرار ده و ما را با ایشان در سرای رحمت خود جمع کن.»
۸ . حضرت در ملاقات با حُر بر مسئلۀ شهادت، بسیار تکیه کرد و همین امر به احتمال زیاد در روح حُرّ تحوّل ایجاد کرد. به نمونههایی در این باره توجه شود:
الف. در «ذو جسم» فرمود: «إِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا شَهَادَۀً [اَوْ سَعَادَةً] وَ لَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً؛(۸۴) من مرگ را جز شهادت (یا سعادت) نمیبینم و زندگی با ستمگران را جز ننگ و عار نمیدانم.»
مرگ اگر مردست گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
ب. هنگامی که حُرّ او را نصیحت کرد و از مرگ بیم داد، فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ طَاشَ سَهْمُکَ وَ خَابَ ظَنُّکَ؛ آیا با مرگ مرا میترسانی؟ هیهات هیهات تیرت به خطا رفت و گمان واهی کردی.»
آنگاه اشعاری را خواند به این شرح:
سَأَمْضِی وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى
إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِینَ بِنَفْسِهِ
وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ
کَفَى بِکَ ذُلًّا أَنْ تَعِیشَ وَ تُرْغَمَا(۸۵)
من میروم و مرگ برای جوانمرد ننگ نیست. اگر برای خدا باشد و مخلصانه بکوشد و با مردان نیکو به جان مواسات کند؛ چون بمیرد، مردم بر مرگ او اندوه خورند و نابکاران از سر عناد برخیزند. پس اگر زنده ماندم پشیمان نیستم، و اگر بمیرم ملامت نشوم. این ذلّت برای تو بس است که زنده باشی و خوار شوی و ناکام بمانی.
از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که امام حسین(ع) در قیام خود اهداف مختلفی را دنبال میکرد: اصلاح امّت، احیای اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، تشکیل حکومت اسلامی، پاسخ به دعوت مردم کوفه، و … . همۀ اینها را میتوان در یک قالب جمع کرد و آن اینکه حضرت ابا عبدالله(ع) بر اساس انجام وظیفۀ الهی و طبق تکلیف قیام کرد و از شهادت در این راه هراسی نداشت؛ بلکه مشتاقانه در طلب آن بود؛ از اینرو فرمود: «أَرْجُو أَنْ یَکُونَ خَیْراً مَا اَرَادَ اللهُ بِنَا قُتِلْنَا اَمْ ظَفِرْنَا؛(۸۶) امیدواریم آنچه خداوند برای ما مقرّر فرموده، خیر باشد، چه کشته شویم و یا پیروز.»
(۱) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بیروت، داراحیاء التراث، ص ۳۸۱، ح ۴۴٫
(۲) وسائل الشیعه، حرّ عاملى، دار احیاء التراث، ج۳، ص ۲۶۵، و بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۳۸۹٫
(۳) راز دل (دیوان آیت اللّه على صافى گلپایگانى)، قم، ابتکار دانش، ۱۳۸۵ ش، ص۵۱۵٫
(۴) همان.
(۵) انفال/۲۴٫
(۶) کافى، کلینى، بیروت، دار صعب و دار التعارف، چهارم، ۱۴۰۱ ق، ج ۲، ص ۲۱۶، ح ۲٫
(۷) انساب الاشراف، بلاذرى، تحقیق زکار و زرکلى، بیروت، دار الفکر، دوم، ۱۴۲۴ ق، ج ۳، ص ۳۶۶٫
(۸) بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الوفا، ج ۴۴، ص ۳۲۶؛ فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۴ و لهوف، ص ۹۹٫
(۹) بحار الانوار، همان، ص ۳۴؛ تاریخ طبرى، بیروت، مؤسسة اعلمى، چهارم، ۱۳۰۴ ق، ج ۴، ص ۲۶۶٫
(۱۰) بحار الانوار، ج ۴۴، ص۳۸۱؛ فتوح، ابن اعثم کوفی، ج۵، ص۹۱؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص ۲۳۴ و فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، محمد دشتی، انتشارات مشهور، ص ۵۷۴٫
(۱۱) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۱ و تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۵٫
(۱۲) همان.
(۱۳) صحیفه نور، امام خمینى، تهران، نشر آثار امام، ج ۸، ص ۱۵۱، سخنرانى ۲۴/۳/۵۸٫
(۱۴) بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۷۷٫
(۱۵) قمقام زخار، فرهادمیرزا، تهران، انتشارات اسلامیه، ص ۵۶۱٫
(۱۶) همان.
(۱۷) آشنایى با حسین(ع)، میرزا باقر زفرهاى، قم، نامدار، ۱۳۸۲ ش، ص ۶۶٫
(۱۸) راز دل، همان، ص ۵۴۸٫
(۱۹) انعام/۴۸٫
(۲۰) اعراف/۳۵٫
(۲۱) محمّد/۲٫
(۲۲) نساء/۱۴۶٫
(۲۳) انفال/۱٫
(۲۴) هود/۸۸٫
(۲۵) اعراف/۱۴۲٫
(۲۶) حجرات/۱۰٫
(۲۷) شعراء/۸۳٫
(۲۸) اعراف/۱۸۰٫
(۲۹) بقره/۲۲۰٫
(۳۰) همان/۱۱ و ۱۲٫
(۳۱) انبیاء/۱۰۵٫
(۳۲) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹ و فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۳۳٫
(۳۳) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۶؛ فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۴ و کشف الغمّة اربلى، تحقیق: رسولی محلاتى، ج ۲، ص ۱۹۱٫
(۳۴) وقعة الطف، لوط بن یحیى (ابو مخنف)، دار الکتاب، ص ۱۷ و ر. ک: درسنامه سیره و تاریخ امامان(ع)، جمعى از مؤلفان، انتشاراتى زراره، اوّل، ص ۱۱۶٫
(۳۵) بحار الانوار، ج ۹۷، ص ۷۹ و تحف العقول، على بن شعبه، قم، بصیرتى، ص ۱۷۰٫
(۳۶) ر. ک: مفردات الالفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تهران، دفتر نشر الکتاب، ص ۲۸۴٫
(۳۷) ر. ک: درسنامه سیره و تاریخ امامان، همان، ص ۱۱۶٫
(۳۸) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۱ و تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۵٫
(۳۹) مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، ج ۱۷، ص ۱۵۵٫
(۴۰) هود/۱۱۶٫
(۴۱) مائده/۷۹٫
(۴۲) آل عمران/۱۱۰٫
(۴۳) وسائل الشیعة، حرّ عاملى، دار احیاء التراث، چهارم، ج ۱۱، ص ۳۱۵، ح ۶٫
(۴۴) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۸ و غرر الحکم، آمدى، حکمت ۶۸۱۷٫
(۴۵) بحار الانوار، همان؛ مقتل الحسین، خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۶ و فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۷٫
(۴۶) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹ و فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۳۳٫
(۴۷) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۱؛ تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۵ و مقتل الحسین، خوارزمى، ج ۱، ص ۲۳۷٫
(۴۸) نهج البلاغه، ح ۳۷۴٫
(۴۹) زیارت وارث.
(۵۰) بحار الانوار، ج ۱، ص ۱۸۴ و لهوف، ص ۹۹٫
(۵۱) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۵ و فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۸٫
(۵۲) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹ و فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۳۱٫
(۵۳) مقتل الحسین، خوارزمی، قم، مکتبۀ المنیر، اوّل، ج ۱، ص ۱۸۲٫
(۵۴) همان.
(۵۵) صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۳٫
(۵۶) همان، ص ۴٫
(۵۷) عاشورا، ریشهها، انگیزهها، زیر نظر آیت اللّه مکارم شیرازى، محققان: داوودى و رستمنژاد، قم، مدرسة الامام على بن ابى طالب(ع)، ص ۲۵۱٫
(۵۸) الامامة و السیاسة، ج ۱، ص ۲۱۱، به نقل از: همان، ص ۲۶۳٫
(۵۹) موسوعة کلمات الامام الحسین، قم، دارالمعروف، اوّل، ۱۳۷۳ هـ . ش، ص ۲۶۵٫
(۶۰) فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۳۷ و تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۳۰٫
(۶۱) متن عربى روایت، پیشتر بیان شد. بحارالانوار، ج ۹۷، ص ۷۹ و تحف العقول، قم، مکتبةبصیرتى، پنجم، ۱۳۹۴ هـ . ق، ص ۲۵۱٫
(۶۲) حَقْبَةٌ من التاریخ، عثمان الخمیس، مصر، دار الایمان للطبع و النشر و التوزیع، ص ۱۶۳٫
(۶۳) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۳٫
(۶۴) فتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۵۳ و مقتل الحسین، خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۶٫
(۶۵) همان، ص ۱۰۱ و لهوف، ص۷۱٫
(۶۶) ارشاد، شیخ مفید، تهران، انتشارات اسلامیه، اوّل، ۱۳۸۰ هـ . ش، ص ۳۸۰ و ۳۸۱٫
(۶۷) عاشورا، ریشهها، انگیزهها…، ص ۲۶۸٫
(۶۸) معالى السبطین، مهدى حائرى، قم، منشورات شریف رضى، ج ۱، ص ۲۴۶ و ناسخ التواریخ، ج۲، ص ۱۲۲٫
(۶۹) تاریخ ابن عساکر، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ ق، ص ۱۹۴، ح ۲۴۹٫
(۷۰) اخبار الطوال، دینورى، احیاء الکتب العربیة، ص ۲۴۵٫
(۷۱) دیوان آیت اللّه على صافى گلپایگانى.
(۷۲) مفاتیح الجنان، ص ۳۱۸، اعمال مشترک ماه رمضان.
(۷۳) همان، ص ۳۲۸٫
(۷۴) بحار الانوار، ج۴۴، ص ۳۸۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص ۳۰۵٫
(۷۵) موسوعة کلمات الحسین(ع)، ص ۲۹۶ و مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۷۶٫
(۷۶) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴ واعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۹۳٫
(۷۷) مقتل الحسین، خوارزمى، ج ۱، ص ۱۹۶٫
(۷۸) اعیان الشیعه، سید محسنامین، بیروت، دار التعارف، ج ۱، ص ۵۹۳٫
(۷۹) اعیان الشیعه، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف، ج ۱، ص ۵۹۳٫
(۸۰) ر.ک: قصه کربلا، على نظرى منفرد، قم، انتشارات سرور، ص ۱۸۰ – ۱۸۲ و الامام الحسین و اصحابه، فضلعلى قزوینى، قم، باقرى، ص ۱۶۷ و مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص۹۵٫
(۸۱) کافى، کلینى، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج ۵، ص ۵۳٫
(۸۲) احزاب/۲۳ و وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۳ و مستدرک، ج ۱۱، ص ۲۴۱، باب ۱۵٫
(۸۳) کامل، ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج۴، ص۴۹٫
(۸۴) تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۳٫
(۸۵) کامل ابن اثیر، ج۴، ص۴۸ و قصّه کربلا، ص۱۹۶ و ۱۹۷٫