فصل اوّل: تاریخچه وهابیت:
مسلک وهابى منسوب به شیخ محمد فرزند “عبدالوهاب” نجوى است و این نسبت از نام پدر او “عبدالوهاب” گرفته شده است.
به گفته برخى از دانشمندان، علت اینکه این مسلک را بنام خود شیخ محمد نسبت نداده اند یعنى “محمدیه” نگفته اند. این است که مبادا پیروان این مذهب نوعى شرکت با نام پیامبر (ص) پیدا کنند. و از این نسبت سوء استفاده نمائید.
شیخ محّمد در سال 1115 هجرى قمرى در شهر “عُیینَه” از شهرهاى “نجد” تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضى بود. شیخ از کودکى به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقائد سخت علاقه داشت، و فقه حنبلى را نزد پدر خود که از علماء حنبلى بود، آموخت.
وى از آغاز جوانى بسیارى از اعمال مذهبى مردم “نجد” را زشت مى شمرد در سفرى که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک به مدینه رهسپار شد در آنجا توسل مردم را به پیامبر در نزد قبر آن حضرت انکار کرد سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به این قصد که از بصره به شام رود، مدتى در بصره ماند و با بسیارى از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، ولى مردم بصره وى را از شهر خود بیرون راندند. در راه میان “بصره و شام” زبیر نزدیک بود از شدت گرما و تشنگى و پیاده روى هلاک شود، اما مردى از اهل زبیر مى خواست از زبیر به شام سفر کند ولى چون توشه و خرج سفر به اندازه کافى نداشت مقصد را عوض کرد و رهسپار شهر احسا شد و از آنجا آهنگ شهر حریمله از شهرهاى نجد را نمود.
در این هنگام که سال 1139 بود، پدرش عبدالوهاب از عینبه به حریمله انتقال یافته بود.
شیخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهائى نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجد پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت همچنین بین او و مردم نجد منازعات سختى رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا اینکه در سال 1153 پدرش شیخ عبدالوهاب از دنیا رفت.
شیخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتى از اعمال مذهبى مردم ادامه داد و جمعى از مردم حریمله از او پیروى کردند و کار وى شهرت یافت وى از شهر حریمله به شهر عینبه رفت، رئیس وقت عینبه عثمان شیخ محمد نیز در مقابل اظهار امیدوارى کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد اطاعت کند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهاى او به امیر احسا رسید، وى نامه هایى براى عثمان نوشت که نتیجه اش این شد که عثمان عذر شیخ محمد را خواست.
شیخ محمد به او پاسخ داد که اگر مرا یارى کنى تمام نجد را مالک مى شوى، اما عثمان از او اعراض کرد و او را از شهر عینبه بیرون راند.
شیخ محمد در سال 1160 پس از آنکه از عینبه بیرون رانده شد رهسپار درعیه از شهرهاى معروف نجد گردید. در آن وقت امیر درعیه محمد بن مسعود (جد آل مسعود) بود وى به دیدن شیخ رفت و عزت و نیکى را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را بوى بشارت داد و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل مسعود آغاز گردید.
یکى از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگى شیخ این است که با مسلمانانى که از عقائد کذائى او پیروى نمى کردند، معالمه کافر حربى مى کرد و براى جان و ناموى آنان ارزشى قائل نبود.
جنگهائى که وهابیان در نجد و خارج نجد از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراِ راه انداختند برهمین پایه بوده، هر شهرى که با جنگ و غلبه بر آن املاک خود قرار مى دادند و الّا به غنایمى که بدست مى آوردنداکتفاء مى کردند.
کسانى که با عقائد او موافقت مى کردند و دعوت او را مى پذیرفتند باید با او بیعت مى کردند و اگر کسانى به مقابله برخیزند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد، طبق این رویه از اهالى قریه مضول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.
شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت. و پس از شیخ محمد پیروان او به همین روش ادامه دادند مثلاً در سال 1216 امیر مسعود و هابى سپاهى مرکب از بیست هزار مرد جنگى تجهیر کرد و به شهر کربلا حمله ور شد. کربلا در این ایّام در نهایت عظمت و شرف بود. زائرین ایرانى و ترک و عرب بدان روى مى آوردند، مسعود پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختى از ملاضمین و ساکنین آن نمود.
سپاه وهابى در شهر کربلا رسوائى به بار آورد و پنج هزار تن را به قتل رسانیدند پس از آن به طرف خزینه هاى مردم امام حسین (ع) حمله ور شده و اموال آنرا به غارت بردند.
از زمانیکه شیخ محمد بن عبدالوهاب عقائد خود را ابراز و مردم را به پذیرفتن آنها دعوت کرد، گروه زیادى از علماى بزرگ به مخالفت با عقائد او پرداختند، نخستین کسى که به شدت با او مخالفت برخاست پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش شیخ سلیمان بن عبدالوهاب بودند که هر دو از علماى حنبلى محسوب مى شوند.
در خاتمه این فصل باید دانست که شیخ محمد بن عبدالوهاب مبتکر و آورنده عقاید وهابیان نیست بلکه قرنها قبل از او این عقائد بصورتهاى گوناگون از افرادى مانند ابن تیمیه و شاگرد او ابن القیم اظهار شده است ولى بصورت مذهب تازه اى در نیامده و طرفداران زیادى پیدا نکرده بود.
ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه از علماى حنبلى که در 728 هجرى قمرى در گذشته است.
وى عقائد و آرائى برخلاف معتقدات عموم فرقه هاى اسلامى اظهار مى داشت و پیوسته مورد مخالفت علماى دیگر قرار داشت و به عقیده محققین همین عقائد بعداً اساس معتقدات وهابیان را تشکیل داده است.
در مقابل عقائد ابن تیمیه از طرف علماء اسلام، بالاخص علماء اهل سنت دو کار صورت گرفت:
1) نقد عقائد و آراء او و تألیف کتب فراوان از جمله این کتب:
ـ شفاء السقام فى زیارة قبر خیر الا نام ـ نویسنده تقى الدین سبکى.
ـ دفع الشبهه ـ تقى الدین المصنى و…
2) مراجع فتوى اهل تسنن در عصر ابن تیمیه به تفسیق و تکفیر وى برخاسته و او را بدعت گذارى مى دانستند.
غائله ابن تیمیه با مرگ او در سال 728 در زندان شام فروکش کرد و شاگرد معروف او ابن القیم هر چند به ترویج افکار استاد خود پرداخت ولى آثارى از آن باقى نبود تا اینکه فرزند عبدالوهاب تحت تأثیر افکار این تیمیه قرار گرفت و آل مسعود براى تحکیم پایه هاى امارت خود در منطقه نجد به حمایت از او برخاستند و باعث زنده شدن و رشد این افکار گردید و متأسفانه باعث ایجاد فرقه اى جدید در جامعه مسلمین گردید.
فصل دوّم: خلاصه اى از افکار فرقه وهابیت
بحث اوّل: وهابیان و تعمیر قبور اولیاء خدا:
از مسائلى که وهابیان درباره آن حساسیت خاصى دارند مسأله تعمیر قبور و ساختن بنا بر روى قبور پیامبران و اولیاء الهى و صالحان است.
براى نخستین بار این مسأله را ابن تیمیه و شاگرد معروف او ابن القیم عنوان کرد و بر تحریم ساختن بناء و لزوم ویرانى آن، فتوى داده اند:
یجبُ هَدْمُ المشاهِدِ التّى بُنیت على القُبور، و لایُجوزُ ابقاءَهابَعد القدرةِ على هَدُمِها و إبطالُما یومّا و احداً.
ترجمه: ویران کردن بنائى که روى قبور ساخته شده است، واجب است و سپس از قدرت بر ویران کردن آن، ابقاءاش بهمان صورت حتى یک روز هم جائز نیست.
در سال 1344 هجرى قمرى که سعودیها بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند، به فکر افتادند که براى تخریب مشاهر بقیع و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکى بدست آوردند و با گرفتن فتوا از علماء مدینه، راه تخریب آنرا هموار کنند، از این جهت قاضى القضات نجد سلیمان بن بلیهد را روانه مدینه کردند که وى مسائل مورد نظر آنان را از علماء آنجا استفتاء کند، از این جهت او سؤالها را به گونه اى طرح کرد که پاسخ آنها مطابق با نظریه وهابیان در خود سؤال گنجانیده شده بود، قسمتها از سؤالها به شرح ذیل است:
سؤال:
علماء مدینه منوره که خدا فهم و دانش آنان را زیاد کند درباره ساختن بناء بر قبور، و مسجد قرار دادن آن چه مى گویند، آیا جائز است یا نه و اگر جائز نیست و به شدّت در اسلام ممنوع مى باشد، آیا تخریب و ویران کردن و جلوگیرى از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است یا نه
اگر در یک زمین وقفى مانند بقیع که قبه و ساختمان بر روى قبور مانع از استفاده از قسمتهائى است که روى آن قرار گرفته است. آیا این کار غصب قسمتى از وقف نیست که هر چه زودتر باید رفع گردد و تا ظلمى که بر مستحق شده است از بین برود.
علماء مدینه در محیط پر از ارعاب و تهدید به سؤال شیخ چنین پاسخ گفتند:
بناء بر قبور بطور اتفاِ ممنوع است. به گواهى احادیثى که بر ممنوعیت آن دلالت مى کنند بدین جهت گروهى بر تخریب و ویران کردن آن فتوى داده اند و در این مطلب به حدیثى که ابى الهیاج از على نقل کرده است استناد جویند که به او فرمود: من تو را بر کارى مبعوث مى کنم که رسول خدا مرا براى آن برانگیخت، هیچ تصویرى را نمى بینى مگر اینکه آنرا محو کن و قبرى را مشاهده نمى کنى مگر اینکه آنرا مساوى و برابر بنما.
بطور خلاصه مى توان گفت وهابیان درباره تعمیر قبور غالباً به دو دلیل تکیه کرده اند :
1ـ اتفاِ علماء اسلام بر تحریم آن.
2ـ حدیث ابى الهیاج از امیرالمؤمنان على (ع).
تحلیل دلیل وهابیان:
براى بررسى دقیق دلیل وهابیان، آنرا با قرآن محک مى زنیم و سپس اجماع علماء و سیره مسلمین و حدیث ابى الهیاج را مورد بررسى قرار مى دهیم.
الف) نظریه قرآن درباره تعمیر قبور
آیه اى که بطور خاص در این موضوع وارد شده باشد وجود ندارد امّا از کلیات بعضى آیات مى توان حکم مسئله را به دست آورد.
“وَ من یُعّظِم شمائِرَ اللهِ فانّها مِن تَقْوَى القُلوب.
هر کس شمائر الهى را تنظیم و بزرگ شمرد به درستى آن نشانه تقوى دلهاست.
مقصود از شمائر خدا چیست
شمائر جمع شمیر، و به معناى علامت و نشانه است و مقصود از آن در این آیه نشانه هاى دین خداست.
لذا هر آنچه که شمار و نشانه دین الهى است بزرگداشت آن مایه تقواست و مسلماً انبیاء و اولیا الهى از بزرگترین نشانه هاى دین خدا هستند زیرا وسیله ابلاغ دین و گسترش آن در بین مردم بوده اند و یکى از طرِ بزرگداشت آنها حفظ آثار و قبور آنهاست.
ب) سیره مسلمین و اجماع ادعا شده در مورد تعمیر قبور:
پیامبرانى که در شبه جزیره مدفون شده داراى بارگاه و قبه بودند و در حال حاضر قسمتى از آن به همان شکل قبلى باقى است.
در خود مکه قبر اسماعیل و مادرش هاجر در حجر قرار گرفته است و قبور ابراهیم خلیل، اسحاِ و یعقوب و یوسف همگى در فلسطین اشغالى است و داراى بنا هستند و مسلمانان در طول تاریخ دستور تخریب اینها را نداده اند و اگر واقعاً تعمیر قبور از نظر اسلام و مسلمانان حرام بود باید مسلمانان اقدام به تخریب آن مى کردند و حال آنکه نه تنها تخریب نکردند بلکه تجدید بنا نیز کرده اند و این داّل بر بطلان دلیل وهابیان است زیرا اگر این سیره مقبول نبود باید توسط پیامبر و ائمه و… مورد اعتراض قرارى گرفت و عدم اعتراض به آن نشانه جواز تعمیر قبور است.
بعلاوه چگونه مى توان ساختن بناء بر قبور را حرام دانست در حالیکه مسلمانان پیامبر گرامى را در اطاقى که عایشه در آن زندگى مى کرد دفن کردند و ابوبکر و عمر نیز در کنار حضرت دفن شدند و در زمانهاى مختلف بر آن عمارتها مى ساختند.
حال با این سیره قطعى وهابیان چگونه ادعاى اتفاِ علماء اسلام بر تحریم قبور را دارند.
ج) بررسى حدیث ابى الهیاج
براى بررسى حدیث ابتداء آن را نقل مى کنیم
“حَدّثنا یحیى بن یحیى و ابوبکر ابى شَیبه و زُهبُر بنُ حرب .
قال: یحیى اَخبرنا و قالَ الاخران، حدّثنا وکیعٌ عن سفیان
عن حبیب بن اُبّى ثابت عن اَبى وائل عن ابى الّهیاج الاسرى.
قال لى على بن ابى طالب اَلا اَبْعَثُک على ما بَعَثنى علیه
رسولُ الله (ص) أن لاتَدَعَ تِمْثا لاً الاّ طَمستَه و لاقبراً
مُشْرِفاً الاّ سَوّیته.
مؤلف صحیح مسلم از سه نفر به نامهاى یحیى و ابوبکر و زهیر نقل مى کند که وکیع از سفیان از حبیب از ابى وائل از ابى الهیاج نقل مى کنند که على به ابى الهیاج گفت ترا به سوى کارى بر انگیزم که پیامبر خدا مرا بر آن برانگیخت تصویرى را ترک مکن مگر اینکه آن را محو کنى و نه قبر بلندى را مگر این که آن را مساوى و برابر نسازى.
بعد از نقل حدیث آن را از نظر سند و دلالت مورد بررسى قرار مى دهیم:
1) سند حدیث
در سند حدیث افرادى نظیر وکیع، سفیان الثورى، حبیب بن ابى ثابت وجود دارد.
حافظ ابن حجر عقلانى در کتاب تهذیب التهذیب این افراد را مورد انتقاد قرار داده است.
از امام احمد حنبل درباره وکیع نقل مى کند
“انه اخطاء فى خمص ماةِ حدیث.
درباره سفیان ثورى از ابن مبارک نقل مى کند.
“حَدَثَ سفیانُ بحدیث فجئُته و هو یُدِلّسه فلما رانى استحیى.
سفیان حدیث مى گفت ناگهان من رسیدم دیدم که در حدیث تدلیس مى کند وقتى مرا دید خجالت کشید.
درباره حبیب ابن ابى ثابت از ابى حبان نقل مى کند که:
کان مُدّلسنا
درباره ابى وائل مى گویند: وى از نواصب و از منحرفان از امام امیر مؤمنان على (ع) بود.
باتوجه به مطالب فوِ در صحت حدیث شک و تردید وجود دارد.
2) دلالت حدیث:
دلالت حدیث نیز مانند سند حدیث مخدوش مى باشد زیرا محل استشهاد در حدیث جمله “و لاقبراً تشرفا الاّ سویته” است.
دو لفظ نیاز بدقت دارد:
الف) مُشْرفاً
ب) سویته
الف) لفظ “مشرف” در لغت به معنى عالى و بلند آمده
“المُشرف من الاماکن المالى و المُطَلّ على غیره”
مشرف، مکان بلند و مسلط بر دیگرى است.
صاحب قاموس مى فرماید:
“الشَرَف محرکة: المُلّو و مِنَ البیر سَنامُه.
شرف با حرکت راء: بلند و از شتر به قسمت کوهان آن مى گویند.
در نتیجه لفظ مشرف به معنى مطلق بلندى و بالاخص آن بلندى که به شکل کوهان شتر باشد گفته مى شود.
ب) لفظ “سویته” در لغت، مساوى قرار دادن و برابر کردن و کج و معوج را راست کردن است.
با عنایت به توضیح فوِ در حدیث دو احتمال وجود دارد.
1) حضرت به ابى الهیاج دستور داد که قبرهاى بلند را ویران کند و آنرا با زمین یکسان سازد.
این احتمال همان نظرى است که وهابیان بدان تمسک شده اند که از جهاتى مردود است.
اولاً: لفظ سویته به معنى ویران کردن نیامده است و الاّ باید در حدیث امام مى فرمود:
“و لاقبراً مشرفا الا سویته بالارض”.
یعنى آنرا با زمین یکسان نمائى.
در صورتیکه امام چنین لفظى در حدیث نفرمودند.
ثانیاً: اگر مقصود همان چیزى باشد که وهابیان ادعا کرده اند چرا احدى از علماء اسلام بدان فتوى نداده است!
دلیل این امر روشن است زیرا برابرى قبر با زمین برخلاف سنت اسلامى است، و سنت اسلامى این است که قبر مقدارى بلندتر از زمین باشد لذا تمام فقهاى اسلام بر استجاب بلندى قبر از زمین به مقدار یک وجب فتوا داده اند.
“و ینوُبُ ارتفاعُ التراب فَوَِْ القبر بقدر شبر.
مستحب است که خاک قبر، به اندازه یک وجب از زمین بلندتر باشد.
2) مقصود از این که قبر را مساوى کن این است که روى قبر را صاف و هم سطح و یکنواخت ساز. در برابر قبرهائى که بصورت پشت ماهى و کوهان شتر ساخته مى شوند.
در این صورت حدیث ناظر به این است که باید روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و کوهان شتر که در میان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف اهل تسنن جز شافعى همگى به استجاب آن فتوى داده اند.
مؤید این نظر در بین کتب اهل سنت صحیح مسلم است که حدیث را تحت عنوان باب الامر بستویه القبر آورده و اگر مقصود این بود که قبرهاى باب الامر بتخریب القبور و هوئها.
بعلاوه اگر مقصود از سفارش این بود که قبه ها و ابنیه اى که روى قبرها قرار دارد ویران کند. چرا على (ع) قبه هاى موجود در زمان حکومت خود را که بر روى قبور پیامبران الهى بود، ویران نکرد.
بر فرض که امام به ابى الهیاج دستور داده است که تمام قبرهاى بلند را با زمین یکسان کند این دستور هرگز بر لزوم تخریب بناء و ساختمانى که روى قبرها قرار دارد. دلالت ندارد
زیرا امام فرمود:
“و لا قبراً الاّ سویته”
و نفرمود “و لابناء و لاقُبه الاّ سویتها”
در حالیکه سخن ما درباره خود قبر نیست بلکه بحث درباره بناها و ساختمانى است که روى قبر انجام گرفته است.
مبحث دوّم: وهابیان و زیارت قبور:
در بین فرِ اسلامى گروه وهابى اصل زیارت قبور را حرام نمى دانند ولى سفر براى زیارت قبور اولیاء را حرام و ممنوع اعلام کرده اند امّا علماء اسلام به پیروى از آیات قرآن و احادیث مختلف زیارت قبور را تجویز کرده اند.
براى بررسى این بحث را در آئینه قرآن و احادیث مى نگریم.
1) قرآن:
“وَ لاتُصَل على اَحَد مِنُهم ماتَ اَبَداً و لاتَقُم على قَبْرِه اِنّهُم کَفِرُوا باللهِ وَ رَسُولِهِ و ماتُوا وَهُمْ فاسِقُونَ.
براى کسى از آنان(منافقان)اگر بمیرد هیچ گاه نماز نگزار و بر قبر آنان براى طلب مغفرت نایست آنان به خدا و پیامبر او کفر ورزیده ودر حالیکه فاسق و بدکارندمرده اند.
آیه مى فرماید درباره منافقین نماز نگزار و طلب مغفرت نکن، مفهوم آیه آنست که درباره غیر منافق اشکال ندارد.
2) حدیث:
رسول گرامى فرمود: زُورُا القبورَ فإنّها تُذَکِّرُکم الاخرةَ.
قبرها را زیارت کنید زیرا زیارت آنها، یادآورى آخرت مى گرد.
خلاصه اینکه از قرآن و حدیث اصل جواز زیارت قبور بدست مى آید و بعلاوه از احادیث فراوان مى توان حکم به فضیلت زیارت قبور داد از جمله در مورد رسول خدا (ص) وارد شده است:
“زارالنبى قبَ اُمهِ فَبَکى و أبکى مَنِ حَوْلَه… إستاذنتُ ربىّ فى اَنْ ازُورَ قَبرها فاَذِنَ فَزوروُا القبور فإنها تُذکّرُکم الموتَ.
پیامبر قبر مادر خود را زیارت کرد و در کنار قبر او گریست و کسانى را که دور او بودند گریاند، و فرمود: از خدایم اجازه گرفته ام که قبر مادرم را زیارت کنم، شما نیز قبرها را زیارت کنید زیرا زیارت آنها مایه یادآورى خداست.
دلائل وهابیان بر تحریم سفر براى زیارت قبور:
دلیل مهمى که بر تحریم سفر براى زیارت قبور اقامه کرده اند حدیثى است که در صحاح نقل شده است.
راوى حدیث ابوهریره است که مى گوید پیامبر فرمود:
“لاتُسَّثدُ الرحالُ الاّ إلى خلاثَهِ مساجدَ مَسجدى هذا وَمَسجُدِالحرام و مسجدِالاقصى”.
بار سفر بسته نمى شود مگر براى سه مسجد، مسجد خودم، مسجدالحرام و مسجدالاقصى.
لفظ “الاّ” در این حدیث استثناء است و نیاز به مستثنى منه دارد لذا تقدیر انگونه مى شود: “لامُتشَدُ الرحال الى مسجد منَ المساجد الاّ ثلاثةِ مساجدَ.
لذا مفاد حدیث این مى شود که به هیچ مسجدى از مساجد بار سفر بسته نمى شود مگر به انى سه مسجد، نه اینکه بار سفر بسته شده براى هیچ مکانى ولو مسجد بنا شد جائز نیست.
در نتیجه هرگاه کسى براى زیارت پیامبران و اماملان و انسانهاى صالح، بار سفر ببندد و هرگز مشمول نهى حدیث نخواهد بود. زیرا موضوع بحث، عزم سفر براى مساجد است و از میان تمام مساجد، این سه مسجد استثناء شده است. اما عزم سفر، براى زیارت مشاهر که از موضوع بحث بیرون است، داخل شهى نمى باشد.
بعلاوه این حدیث با صریح قرآن و سیره پیامبر مخالف است زیرا قرآن مى فرماید:
فَلَو لانَضَرَ مِنْ کُلِّ فِرقةِ منهم طائفهٌ رلیَتَفقَّهُوافِى الدّینَ وَ لیُنْذِرُوا قَوْمُهم إذا رَجَعُوا الیهم ولَعَلَّمُ یَحْذَرُون.
چرا از هر قبیله اى گروهى کوچ نمى کنند که دین را بیاموزند و قبیله خود را پس از بازگشت بترسانند شایدم نان بترسند.
این آیه کوچ کردن براى آموزش دین را جائز مى داند بلکه بدان تشویق و ترغیب مى نماید و مخالف مدعاى وهابیان است.
همچنین سیره پیامبر گواه برآنست که در هرشنبه پیاده و سواره براى زیارت مسجد قبا مى آمدند و فرزند
عمر نیز چنین کرد.
مبحث سوّم: وهابیان و توسّل به اولیاء الهى:
از روزى که شریعت اسلام بوسیله پیامبر ابلاغ شد توسل به عزیزان درگاه الهى از جمله مسائلى است که بیان مسلمانان جهان رواج کامل دارد.
در این بین تنها بوسیله ابن تیمیه توسّل به اولیاء الهى مورد انکار قرار گرفت و سپس از دو قرن محمد بن عبدالوهاب راه او را پیمود و جریان انکار را تشدید کرد و آنرا نامشروع و بدعت دانست.
براى بررسى این مبحث شایسته است که آنرا در احادیث و سیره مسلمانان جستجو کنیم تا هرگونه شبهه اى دفع شود.
قبل از هر چیز باید دانست که توسل دو صورت دارد:
1) توسل به ذات اولیاء الهى
اللّهُم اِنى اَتَوسلُ الیک بِنبیّک مُحَمد (ص) أن تَقْضِىَ حاجَتى.
بارالها من به پیامبرت محمد (ص) توسل مى جویم که حاجت مرا روا فرما.
2) توسل به مقام و قرب و نزدیکى آنها بدرگاه الهى مثل اینکه گفته شود:
اللّهم اِنّى اتوسَلُ الک بجاه مُحَمد (ص) و مرتبه و حقه ان تقضى حاجتى.
بارالها مقام و احترام محمد (ص) را که در نزد تو دارند وسیله اداى حاجتم قرار مى دهم.
به نظر وهابى ها هر دو نوع توسل ممنوع و حرام است و با بررسى احادیث و سیره مسلمین درخواهیم یافت که این نظریه درست نیست.
احادیث: براى نمونه یک حدیث را ذکر مى کنیم:
حدیث عثمان بن حنیف:
انّ رجلاً ضریرّا الى النبى (ص) فقال اُدعُ اللهَ أنَ یُعافِینَى فقالُ اِنْ یشئْتَ دَعَوْتُ و اِنْ یِشئتَ صَبَرتُ و هُو خیرٌ قال فَادْعُه فَاَمَره أنْ یَتوضا فَیُحِسنَ وُضؤه ویُصَلّى رَکْعَتینَ وَ یَدْعُو بِهذا الدُعاء: اللّهمِ إنّى أشألک، و اَتَوجّه إلیک بنبِّیِک مُحمد نبىّ الرحَمة یا محمدُ إنّى اَتِوجّه یک الى ربّى فى حاجتى.
لِتَقْضِى، أللّهم سُفّعه فّى، قالُ ابن حنیف فوالله ماقَفَرْقنا و قال بنا الحدیثُ حتّى دَخَلَ علینا کان لم یکُن به ضُر.
معنا: مرد نابینائى حضور پیامبر رسید و گفت از خداوند بخواه، به من عافیت بخشد، پیامبر فرمود:
اگر مایل هستى دعا کنم و اگر مایل هستى صبر کن که بهتر است مرد نابینا گفت دعا بفرمائید:
پیامبر به او دستور داد وضو بگیرد و در وضوى خود دقت کند و دو رکعت نماز بگذارد و این چنین دعا کند.
پروردگارا من از تو درخواست مى کنم وسیله پیامبرت محمد پیامبر تو به خدایم متوجه مى شوم تا خدا حاجتم را برآورده بفرماید پروردگارا شفاعت او را درباره من بپذیر…
در مورد این حدیث از نظر سند و دلالت باید بحث شود.
اما سند حدیث:
در اتقان و صحت سند حدیث سخنى نیست و پیشواى وهابیان ابن تیمیه نیز سند را صحیح خوانده و گفته است که مقصود از ابوجعفر که در سند حدیث است همان ابوجعفر خطمى است که ثقه است.
رفاعى نویسنده معاصر وهابى درباره این حدیث مى گوید:
شکى نیست که این حدیث صحیح و مشهور است.
در نتیجه در سند حدیث جاى بحث و مناقشه نیست.
دلالت حدیث:
از مضمون حدیث بدست مى آید که پیامبر به فرد نابینا تعلیم داد که پیامبر رحمت را وسیله خود قرار دهد و به او توسل بجوید و از خدا بخواهد که حاجتش را برآورده سازد.
به عبارت واضح تر نابینا از خدا بوسیله نبى درخواست برآورده شدن حاجتش را نمود نه اینکه دعا و نبى را وسیله قرار دهد و اگر کسى این ادعا را کند لازمه اش در تقدیر گرفتن لفظ دعا است که عدم تقدیر اولى و صحیح است.
ولذا تلاش این گروه در توجیه حدیث و تقدیر لفظ دعا درست نیست و این مطلب که نابینا به خود نبى (ص) توسل جسته است از فقرهاى مختلف حدیث بدست مى آید از جمله
1ـ اللهّم إنى اَسْألُکَ وَاَتَوَجَه الیک بنبیک
بارالها از تو درخواست مى کنم و به تو روى مى آورم بوسیله پیامبرت .
در این فقره از حدیث نابینا بوسیله خود پیامبر خدا (بنبیک) به خداوند روى مى آور.
2) محّمد نبى الرحمه.
در حدیث لفظ نبیک را با جمله محمد نبى الرحمه توصیف مى کند تا دقیقاً منظور روشن گردد.
3) یا محمد انى اتوجه بک الى ربى.
لفظ “بک” مى رساند که حضرت محمد (ص) را وجهه دعاء خود قرار داده نه دعاى او را.
در مجموع تقدیر گرفتن لفظ دعاء در تمام فقرات و ردّ کردن توسلّ به خود پیامبر توسط رفاعى نویسنده معاصر وهابیت صحیح نیست.
شیخ منصور على ناصف از علماء بزرگ قرن حاضر مصر و مؤلف “التّاجُ لِلُا صُولِ فى احادیثِ الرسول پیرامون حدیث مطالبى دارد.
وى پس از نقل حدیث و تصدیق صحت آن از طریق قرمؤى و ابن ساجه مى نویسد:
“این نصوصِ صحیح ما را به صحت توسل به صالحان رهبرى مى کند و نشان مى دهد که نه تنها توسل جائز است بلکه مستحب و خواسته شده است.
ما در کتاب نیت، داستان توسل گروهى را که در غار محبوس شده بودند به اعمال صالح خود نقل کردیم، هرگاه توسل به عمل صالح صحیح و پا برجا شد، توسل به صالحان که مبدأ و مصور اعمال صالح مى باشند به نحو شایسته صحیح تر خواهد بود.
انصاف و پیروى از حق بهتر از پیروى از مذهبى است که انسان انتخاب کرده است و بازگشت به حق فضیلت است.
سیره مسلمین در مسأله توسلّ:
سیره مسلمین در زمان پیامبر و پس از او پیوسته بر توسلّ به ذات اولیاء الهى و مقام و منزلت آنها جارى بوده است و در این مورد مى توان به احادیث معتبره رجوع کرد. از جمله این احادیث توسلّ عمر به عباس عموى پیامبر است.
حدیث از این قرار است:
“در سال و ماده وقتى قحطى به اوج خود رسید، محمد وسیله عباس طلب باران کرد، خداوند بوسیله او آنان را سیراب کرد. و زمین ها سرسبز گردید. پس عمر روبه مردم کرد و گفت:
به خدا سوگند عباس وسیله ما است بسوى خدا و مقامى نزد خدا دارد و…
صحیح نجارى اصل مطلب را به گونه اى دیگر نقل کرده است.
“عمر بن الخطاب در مواقع قحطى به عباس بن عبدالمطلب متوسل مى گرددد و مى گفت: پروردگارا ما در گذشته به پیامبرت متوسلّ مى شدیم، و رحمت خود را مى فرستادى اکنون به عموى پیامبرت متوسلّ مى شویم، رحمت خود را بفرست، در این هنگام باران ریزش کرد و همگى سیراب شدند.
در مجموع باتمسک به احادیث و سیره مسلمین بطلان نظر وهابیان در این مورد نیز مشخص شد.
مبحث چهارم: وهابیان و تبرکّ و استشفاء به آثار اولیاء
وهابیان تبرک به آثار اولیاء را شرک مى دانند و کسى که محراب و منبر و ضریح پیامبر را ببوسد مشرک مى خوانند گرچه در آن عمل هیچگونه الوهیتى نباشد بلکه عشق به پیامبر سبب این اعمال شده باشد.
براى بررسى بطلان این عقیده در قرآن و احادیث و سیره مسلمین سیرى خواهیم داشت.
1ـ قرآن کریم
“اذهبوا بقیصى هذا فالقوه على وجه ابى یات بصیراً.
یوسف مى گوید: پیراهن مرا ببوید و بر صورت پدرم بیفکنید تا او بینائى خود را باز یابد.
یعقوب نیز پیراهن یوسف را بر دیدگان خود افکند و بینائى اش را بدست آورد لذا قرآن مى فرماید:
فلما ان جاء البشیر القاه على وجهه فارتو بصیراً.
با این آیات روش و عمل یعقوب که از پیامبران الهى است آیا تبرکّ و استشفاء به آثار اولیاء شرک است!
2ـ احادیث
بررسى زندگانى پیامبر بروشنى گواه بر این مطلب است که یاران آن حضرت در تبرکّ جستن به آب وضوى پیامبر از یکدیگر سبقت مى گرفتند.
در این مورد احادیث موجود در دو منبع مهم اهل سنت را مورد بررسى قرار مى دهیم:
الف) نجارى در جریان صلح حدیبیه مى نویسد:
هرگاه پیامبر وضو مى گرفت، یاران او براى ربودن قطرات آب وضوء آن حضرت بر یکدیگر سبقت مى گرفتند.
همچنین نجارى درباره صفات پیامبر از وهب بن عبدالله نقل کرده است که مردم دستهاى پیامبر را به صورت خویش مى کشیدند وى نیز دست آن حضرت را گرفته و به صورت خود کشیدم و دست او خوشبوتر از مشک بود.
ب) مسلم در کتاب خود در این مورد مى گوید:
پیامبر سر خود را مى تراشید و یاران او در اطراف او بودند و هر تارى از موى او در دست یکى از آنان بود.
3ـ سیره مسلمین
ذکر خلاصه اى از سیره مسلمین در این مورد بطلان نظر وهابیان را به اثبات خواهد رساند.
الف) دخت گرامى پیامبر پس از درگذشت و دفن پیامبر گرامى، در کنار قبر وى ایستاد و مقدارى از خاک قبر را برداشت و به صورت گذاشت و گره کرد و دو شعر را سرود.
“ماذا عَلَى من شَمَّ تُرْبَةَ احمدَا***اُن لایَشُمَ مَدى الزمانِ غَوالیاً
چه مى شود بر آن کسى که خاک قبر احمد را ببوید، دیگر تا زنده است مشکهاى گران قیمت را ببوید.
“مُبْعتَ عَلَىّ مَصائب لوانها***مُّبعت على الایام میژن لیالیا
مصیبت هائى بر من وارد شد که اگر بروزهاى روشن وارد مى شد به شب تار تبدیل مى شدند.
ب) امیر مؤمنان على (ع) مى گوید:
سه روز از دفن پیامبر گذشته بود که عرب بیابانى آمد و خود را بر قبر پیامبر افکند و خاک قبر او را بر سر خود پاشید و شروع به سخن گفتن با پیامبر کرد و گفت اى پیامبر خدا سخن گفتى ما نیز شنیدیم، حقائق را از خداوند گرفتى ما نیز از تو گرفتیم از جمله چیزهائى که خداوند بر تو نازل کرده است این اتس:
وَلَو انّهم إذ ظَلَمو انفُسَهمُ.
من نیز بر خویشتن ستم کرده ام براى من از خدا طلب آمرزش بفرما ناگهان ندائى شنید که گناهان تو بخشیده شد.
نکته مهم: این همه نقلهائى که در مورد تبرک و استشفاء به آثار اولیاء در کتب تاریخى آمده است هیچگاه نمى تواند دروغ و بى اساس باشند.
و بر فرض بى پایگى و دروغ این نقلها، باز هر مقصود ما گواهى مى دهند زیرا اگر چنین کارهائى شرک و بدعت و یا نامشروع و حرام به شمار مى رفت هرگز دروغ پردازان آنها را به شخصیت هاى اسلامى نسبت نمى دادند زیرا افراد دروغگو در زمینه هائى دروغ پردازى مى کنند که مورد پذیرش جامه باشد تا مردم سخن آنها را بپذیرند و هرگز اینگونه کارها را به صالحان نسبت نمى دهند. زیرا در این صورت با مقاومت و عدم پذیرش مردم روبرو مى شوند.
مطالبى پیرامون آیین وهابیت
بنا بر آن داریم که با لطف الهى مطالبى پیرامون آیین وهابیت به رشته تحریر درآوریم.
براى آشنائى با اساس این آیین باید ابتدا با بنیان گذار آن آشنا شد.
مؤسس وهابیت
بنیان گذار آیین وهابیت شیخ محمد بن عبدالوهاب است که او خود مبتکر این افکار نیست، بلکه مبتکر این اندیشه هاى باطل و خطرناک شخصى است به نام ابن تیمیه که در قرن هفتم ه مى زیسته است. لذا بجاست که ابتدا با ابن تیمیه آشنا شویم سپس با شاگرد او محمد بن عبدالوهاب.
ابن تیمیه کیست
او ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم، معروف به ابن تیمیه و از علماء حنابله بود که در سال 728 ه وفات کرد، تولد او در سال 661 ه بوده است.(1)
ارزیابى افکار ابن تیمیه
ابن تیمیه نه تنها با نوشته ها و فعالیتهایش دردى را از جامعه اسلامى دوا نکرد، بلکه با مطرح کردن یک سرى افکار خلاف عقائد عامه مسلمین و خلاف عواطف دینى و احساسات مذهبى مسلمانان اختلافات و جنایاتى را پایه ریزى کرد که تا امروز جهان اسلام را به تلاشى و تفرقه و ناهنجارى دچار کرده است.
استاد بزرگوار جناب آقاى جعفر سبحانى در کتاب ارزشمند خویش “الوهابیة فى المیزان” مى نویسد: “چون نظرات او مخالف عقائد مسلمانان بود لذا علماء معاصرش درصدد جلوگیرى از افکار انحرافى او برآمدند، و بر علیه او اعلام جنگ کرده حکم به فسق و انحرافش کردند، البته این واقعه بعد انتشار افکار ابن تیمیه بود.
این اعلام مخالفت بطور کلى در دو جبهه انجام شد 1- تألیف کتب و نوشتن ردّ بر افکار و عقائد وى، که در این زمینه کتب زیادى نوشته شده، از قبیل، شفاءالسقام، نوشته تقى الدین سبکى، و الصوائق الالهیه نوشته سلیمان بن عبدالوهاب.
2- صدور حکم و فتوى بر علیه وى، که از جمله مى توان قاضى القضاة مصر “بدر بن جماعه” را نام برد، ایشان درباره ابن تیمیه و افکار او این چنین نوشته است: “زیارت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یک سنت مستحب است و علماء بر آن اتفاق نظر دارند، و هر کس آن را حرام بداند لازم است علماء او را از این طرز تفکر بر حذر دارند، تا دست بردارد، و اگر قبول نکرد باید حبس شود و رسواى خاص و عام شود.”(2)
حال تصور کنید شخصى که این ارزش افکارش مى باشد خود سردمدار مکتبى شود، مکتبى که مى خواهد در آینده بر حرمین و ام القراى اسلام حاکم شود، آنوقت چه مشکلاتى براى جهان اسلام ایجاد خواهد کرد!
رئوس مسائلى که ابن تیمیه مطرح کرده
بهتر است در اینجا رئوس مسائلى را که ابن تیمیه مطرح کرده براى خوانندگان عزیز یادآور شویم، این مسائل عبارت اند از:
1- باید خدا را با صفات خبریه و به همان معانى لغوى اش و بدون تصرف توصیف کرد، مانند استواء بر عرش، و اینکه داراى دست است؛ و داراى صعود و نزول است.
2- بار سفر بستن جهت زیارت پیامبر و تعظیم آن حضرت حرام است، و این بدان جهت است که منجر به شرک مى شود.!!
3- توسل به اولیاء و صالحین حرام است.
4- استغاثه به اولیاء خدا و خواندن آنها حرام است.
5- بنا بر قبرها و تعمیر آنها حرام است.
6- بیشتر از آن فضائلى که در صحاح و سنن در حق على و آل على آمده صحیح نیست.”(3)
با توجه به مسائلى که او مطرح کرده است، انسان به این نتیجه مى رسد که ابن تیمیه درصدد محو تمام ارتباطات معنوى بین یک مسلمان و اولیاء خدا بوده است، خصوصاً ارتباط یک مسلمان با پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه آله و اهل بیت گرامى اش، و این همان چیزى است که دشمنان از صدر اسلام و خصوصاً بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پى آن بوده اند.
البته ما در بحثهاى آینده با لطف خداوند به تمامى مسائل ابن تیمیه که همان عقائد وهابیان است پاسخ کافى خواهیم داد، ولى اکنون در پى شناخت شخصیت ابن تیمیه هستیم.
آیا ابن تیمیه سلفى است
دل باختگان ابن تیمیه یا بهتر بگوئیم “مگسان جمع شده گرد شیرینى” که دنیاى خویش را در دوستى او مى جویند سعى بر آن دارند که او را سلفى معرفى کنند، ولى این تهمتى است که هرگز و به هیچ وجه واقعیت ندارد.
استاد سبحانى در کتاب الملل و النحل خویش این چنین آورده است: “اگر سلفیه را یک مذهب و مسلک هم بدانیم آن عبارت است از “عدم تخطى از روش سلف صالح در طى 7 قرن، لکن آراء و افکار ابن تیمیه درست در طرف خلاف آراء و افکار سلف صالح است، چرا زیرا در طى قرن ها مسلمانان قبر پیامبر را احترام مى کرده اند و آن را زیارت مى کرده اند و هیچگاه زیارت قبر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرک محسوب نمى شده و اصلاً زیارت قبر آن حضرت و قبور اولاد و همسران او بدان جهت بود که او پیامبر توحید است، با این حال ابن تیمیه این سیره باقى مانده از صحابه را مخالفت مى کند.
از این گذشته، مسلمانان از صدر اسلام، تا زمان ابن تیمیه به پیامبر و آثار آن حضرت تبرک مى جسته اند و این را شرک نمى دانسته اند، تا جائیکه شیخین وصیت کردند که در کنار پیامبر دفن شوند، چون براى مکانى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در آن دفن شده بود شرافت قائل بودند.
از طرفى سلف صالح، هم در زمان حیات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و هم بعد از رحلت آن حضرت به آن حضرت استغاثه مى جسته اند و از آن حضرت طلب استغفار مى کردند و هیچ یک این را شرک نمى دانسته اند، ولى ابن تیمیه استغاثه و توسل به پیامبر را انکار کرده با این حال خود را سلفى مى داند”(4)
آیا این یک تهمت نیست که ما ابن تیمیه را سلفى بدانیم، آیا این مصداق “کوسه و ریش پهن”نیست!!
این بود مختصرى پیرامون شناخت ابن تیمیه.
محمد بن عبدالوهاب کیست
اکنون نوبت آن رسید که محمد بن عبدالوهاب، احیاگر افکار ابن تیمیه و مؤسس آیین وهابیت را نیز بشناسیم.
محقق بزرگوار استاد سبحانى مى نویسد: “بعضى ها مثل زینى دحلان معتقدند که محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 ه متولد شده و در سال 1207 ه وفات یافته است که با این حساب سن او هنگام وفات 96 سال بوده است”.
محل تولد محمد بن عبدالوهاب
طبق نقل استاد سبحانى، محل تولد شیخ محمد بن عبدالوهاب در روستائى به نام، از توابع “نجد”بوده است.(5)
سالى که نکوست از بهارش پیداست.
محمد بن عبدالوهاب از همان اوان جوانى و ابتداى تحصیلات خود آثار انحراف فکرى را با خود حمل مى کرد، تا جائیکه اساتید او و همینطور پدر و برادرش که خود از علماء دین بودند نشانه هاى گمراهى را او مشاهده مى کردند.
میرزا ابوطالب اصفهانى که خود معاصر محمد بن عبدالوهاب بوده گوید: “او ابتدا از محضر علماء مکه و مدینه استفاده کرد و آنان در وى آثار گمراهى را مشاهده مى کردند، پدرش عبدالوهاب از علماء صالح بود، او نیز آثار گمراهى را در فرزندش مشاهده مى کرد و او را سرزنش مى کرد، و مردم را نیز از او برحذر مى داشت، برادرش شیخ سلیمان نیز با او مخالف بود و کتابى نیز در ردّ او نوشت، او در ابتدا شوق وافر داشت در مطالعه اخبار مدعیان نبوت مثل مسیلمه کذّاب. …”(6)
نام مذهب محمد بن عبدالوهاب
شاید خوانندگان عزیز تا به حال این سؤال در ذهنشان خطور کرده باشد که اگر مؤسس آیین وهابیت محمد بن عبدالوهاب است چرا این آیین به نام او نامگذارى نشده است و به نام پدرش نامگذارى شده است
اینک جواب این سؤال: استاد سبحانى در کتاب آیین وهابیت ص 5 مى گوید: “….علت اینکه این مسلک را به نام خود شیخ “محمد” نسبت نداده اند یعنى محمدیة نگفته اند این است که مبادا پیروان این مذهب نوعى شرکت با نام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پیدا بکنند و از این نسبت سود استفاده نمایند”(7)
سفرهاى محمد بن عبدالوهاب
از نوشته هاى نویسندگان برمى آید که محمد بن عبدالوهاب به شهرهاى مختلفى سفر کرده است که اکثراً جهت تحصیل علم بوده است. استاد سبحانى از قول احمد امین مى نویسد: “شیخ محمد جهت تکمیل تحصیلاتش به مدینه سفر کرد، بعد از آن به بسیارى از شهرها سفر کرد، حدود چهار سال در بصره ماند و ده سال در بغداد و یک سال در کردستان و دو سال در همدان، سپس به اصفهان سفر کرد و فلسفه اشراق را در اصفهان فراگرفت، سپس به قم سفر کرد، بعد از آن به شهر خود بازگشت، حدود هشت ماه از مردم کناره گرفت، بعد از آن همراه با دعوت خودش میان مردم آمد”(8)
همانطور که قبلاً نیز تذکر دادم فکر وهابى یک چیزى نبود که آن را محمد بن عبدالوهاب به وجود آورده باشد بلکه این افکار، افکار ابن تیمیه است که در زمان خودش زمینه انتشار و انسجام آن فراهم نشد و پس از او شاگردش ابن قیم هم هر چه تلاش کرد نتوانست به نتیجه اى برسد، ولى بعدها محمد بن عبدالوهاب، زمینه انتشار و انسجام آن را به وجود آورد و با همدستى قدرت طلبان و صاحبان نخوت جاهلى و وعده تسلط، توانست اندیشه وهابیت را انتشار داده آن را حاکم کند.
استاد سبحانى در کتاب الملل و النحل مى نویسد:”در سال 1160 محمد بن عبدالوهاب وارد درعیه شد، در آن زمان محمد بن سعود جدّ ال سعود در آنجا حاکم بود، آن دو با هم قرارداد همکارى بستند، محمد بن عبدالوهاب وعده تسلط و حکومت بر سرزمین “نجد” و حومه را به ابن سعود داد و همینطور وعده غنائم سرشار، در مقابل ابن سعود نیز باید مجال را جهت نشر افکار محمد بن عبدالوهاب باز کند، تا برنامه هاى خود را آن طور که مى خواهد پیاده کند، و دعوت خودش را مطرح کند.”(9)
گویند امیر سعود بر جنگ در راه خدا با محمد بن عبدالوهاب بیعت کرد!!!
همانطور که مى دانید آدم کچل از خداوند زلف، و آدم کور از خداوند چشم مى خواهد، حاکمان بى دین همیشه در هواى تسلط بر مقدرات مردم و گسترش قلمرو، و انسانهاى داراى عقده حقارت در هواى برترى طلبى معنوى و جلب انظار از هر راهى که باشند، مى باشند، و این قضیه درباره امیر سعود و محمد بن عبدالوهاب مصداق پیدا کرد، هر دو طالب تسلط بودند منتهى هر کدام به نوعى.
استاد سبحانى مى نویسد:”بعد از پیمانى که محمد بن عبدالوهاب با امیر سعود بست، احساس قدرت کرد و احساس کرد که حکومت منطقه، او را یارى خواهد کرد، لذا شیخ محمّد اعوان و انصار و طرفداران خود را جمع کرد و آنها را براى جهاد تحریک و تشویق کرد، آنگاه به شهرهاى مختلف مسلمان نشین مجاور نامه نوشت و از آنها خواست که دعوت او را گردن نهند.
اینجا بود که اگر مسلمانان از پذیرفتن دعوت او سر باز مى زدند کشته مى شدند و اموالشان به غارت مى رفت و خانواده هاشان به اسارت کشیده مى شدند. و اینچنین شعار مى دادند:(داخل آئین وهابیت شو والاّ نصیب مردان کشته شدن و نصیب زنها بیوه شدن و نصیب فرزندان یتیمى خواهد بود).(10)”
گوشه اى از جنایات وهابیها
اکنون که تا اندازه اى با ایدئولوگ و همچنین مؤسس آئین وهابیت آشنا شدیم بهتر است اشاره اى به بعضى از جنایاتى که وهابیان نسبت به بعضى از شهرهاى مذهبى خصوصاً شهرهاى مقدس شیعه نشین انجام دادند داشته باشیم.
استاد سبحانى در کتاب خود “الوهابیة فى المیزان”گوید: “…. وهابیان جنگهائى در منطقه “نجد” و خارج “نجد” از قبیل یمن، حجاز و نواحى سوریه و عراق به راه انداختند، آنان هر نوع تصرف در شهرهاى اشغال شده را مباح کردند، اگر مى توانستند آن شهرها را به قلمرو خویش منصم مى کردند و اگر امکان این کار نبود آن شهرها را به غارت مى بردند، و هر کس به بیعت آنان گردن نمى نهاد قتلش واجب مى شد و اموالش به غارت مى رفت.
و وقتى محمد بن عبدالوهاب مرد، پیروانش طریقه او را ادامه دادند و بدعتهاى او را تقویت و منتشر کردند. در سال 1216 امیر سعود وهابى لشکرى آماده کرد که از بیست هزار نفر تشکیل شده بود، سپس حمله سختى به شهر مقدس کربلاء کرد، شهرى مشهور و محبوب قلوب مؤمنین. وهابیون در شهر کربلا جنایات فجیعى مرتکب شدند که نمى توان آن را وصف کرد، آنان پنج هزار نفر مسلمان را به قتل رساندند و حتى بعضى ها کشتگان را تا بیست هزار نفر هم نوشته اند، بعد از آن به خزانه حرم حسینى حمله بردند و تمام مایملک حرم را به غارت بردند….”(11)
و اخیراً وهابیون به برکت ثروتهاى هائل و بادآورده از راه درآمدهاى نفتى، و به قدرت رسیدن طرفداران خود فروخته جهان غرب، و عیّاشان از خدا بى خبر، سیطره خود بر حرمین شریفین و سرزمینهاى مقدس اسلامى را محکم کرده و درصدد تحمیل افکار پوچ خود بر تمامى مسلمانان برآمده اند.
آنان هیچ عقیده اى به غیر از عقیده وهابى را صحیح نمى دانند، بد نیست در اینجا گفتگوى کوتاهى که بین این حقیر و یک جوان وهابى پر و پا قرص انجام شد را بیاورم.
نزدیک اذان بود و صفهاى نماز فشرده شده بود و همگى به طرف خانه با عظمت کعبه متوجه بودند، جائى پیدا نمى شد بعد از جستجوى فراوان در کنار جوانى که حدوداً 20 سال داشت جاى مختصرى پیدا کردم و نشستم، با آن جوان سلام و تعارف کردم، پرسید: انت مسلم! من بدون اینکه جواب او را بدهم فقط به او نگاه کردم، دوباره سؤال کرد: انت سنى أو شیعى جواب دادم: أنا شیعى، گفت: الاسلام فقط اسلام محمد بن عبدالوهاب، گفتم پس اعمال آباء و اجداد شما که وهابى نبودند همه باطل بوده است!! با کمال وقاحت گفت: آرى!!!
در موسم حج، مسلمانان از هر فرقه و مذهبى که باشند از دست این کاسه هاى داغتر از آشِ وهابى در امان نیستند و نمى توانند به راحتى مراسم حج و زیارت خویش را به جا آورند.
هر جا که رو کنى، هر عبادتى که بخواهى انجام بدهى، ولو در مناطق دور افتاده باشد، ولو در مسجدى کوچک باشد چند نفر میرغضب وهابى بالاى سرت ایستاده اند و هم مأمور اجرا هستند و هم صاحب فتوى ، و على الدوام به شرک و ارتکاب حرام متّهمت مى کنند.
در این بخش از نوشتار خویش به چند امر از امورى که وهابیها آنها را شرک و حرام مى دانند اشاره کرده جواب آنها را نیز مى دهیم، به امید آنکه خوانندگان گرامى به سلاح علم مسلّح شوند و بتوانند در مقابل این نامادرى هاى اسلام که درصدد خفه کردن اسلام هستند بایستند.
یکى از مشکلاتى که مسلمانان خصوصاً در ایّام حج با آن مواجه مى باشند آن است که تبرک و توسل به رسول خدا و فرزندان گرامیش و آثار و قبور آن پاکان به عقیده وهابیان شرک و حرام محسوب مى شود، و بطور کلى هر کارى و عملى که مخالف عقائد آنان باشد حدّاقل، آن است که حرام است، امّا اینکه مسلمانان مذاهب گوناگون دارند، و هر مذهبى فقه مخصوص به خودش را دارد، این حرفها گوش شنوا ندارد و ” مرغ یک پا دارد ” والسّلام.
از آنجا که بحث در این بخش بیشتر پیرامون توحید و شرک است ما قبل از ورود به این مبحث لازم مى دانیم معنى توحید و شرک را بصورت خلاصه بیان کنیم.
واضح است که منظور از توحید در اینگونه بحث ها، توحید در عبادت است، لذا باید معنى عبادت و پرستش را بفهمیم.
مرحوم امام خمینى (ره) در کتاب کشف الاسرار مى فرماید: ” ما باید در اینجا فرق میان عبادت و تواضع را روشن کنیم تا معلوم شود یکى از آن دو شرک است و قرآن و اسلام با آن جنگیده، و دیگرى از ایمان و خوبیهاست و قرآن و اسلام با آن نجنگیده بلکه به آن امر کرده است. خوانندگان گرامى همه پارسى زبان و بسیارى از آنان با لغت عربى نیز آشنائى دارند، عبادت از عبودیت است یعنى اظهار بندگى کردن و آن به پارسى پرستش است و پرستش در پارسى و عبادت در عربى عبارت از آن است که کسى را به عنوان اینکه او خداست ستایش کنند، چه به عنوان خدائى بزرگ یا خدائى کوچک، چنانچه مشرکین چنین بودند…. و تواضع که در فارسى فروتنى است غیر آن است. … شما و همه عقلاى عالم در شب و روز کم و بیش با چند تن از دوستان و بزرگان و محترمین در خیابانها و برزنها برخورد مى کنید و نسبت به آنها احترامات لایقه و اظهار کوچکى و تواضع و فروتنى در خور هر کس را بجا مى آورید، نه شما عابد او شدید و پرستش او کردید و نه او معبود و پرستیده شما شد، تواضع و فروتنى را عقلاء و دانشمندان هر ملت و مملکت یکى از بزرگترین کمالات انسانى مى دانند که هر کس بیشتر به آن متصف باشد مورد ستایش بیشتر آنهاست، در عین حال که عبادت غیر خدا را و پرستش دیگر موجودات را نکوهش مى کنند در تمام ملل دنیا براى پیشوایان دین و دنیا مراسم احترامات معموله برقرار است “(12)
پس عبادت، عبارت شد از اینکه کسى را به عنوان اینکه خداست و الوهیت دارد ستایش کنند، لذا خضوع و فروتنى عبادت نیست که اگر کسى در مقابل پیامبر یا امامى یا شخص دیگر خضوع و فروتنى کرد این کار پرستیدن او محسوب شود و شرک باشد، اگر خضوع و فروتنى نوعى عبادت است، پس چرا قرآن بدان امر کرده است
قرآن کریم در سوره اسراء آیه 24 مى فرماید:
” و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل ربّ ارحمهما کما ربّیانى صغیراً”
آیا خداوند امر به شرک مى کند! پس تواضع عبادت نیست بلکه عبادت آن است که همراه با اعتقاد به الوهیت باشد.
اکنون که معنى عبادت روشن شد مى پردازیم به بعضى از امورى که وهابیون آنها را شرک مى پندارند و مسلمانان معتقد به وحدانیت را مشرک لقب مى دهند.
توسل به پیامبران و نیکان
وهابیون توسل به ذات و مقام انبیاء و نیکان را حرام مى دانند و لذا با امورى از این قبیل سخت مبارزه مى کنند و در جزواتى که به عنوان دعوت و تبلیغ در موسم حج بین حجاج منتشر مى کنند اینگونه امور را مورد توجه قرار مى دهند به عنوان مثال در جزوه اى تحت عنوان “اصول اهل السنة و الجماعة فى العقیدة” نوشته ناصر بن عبدالکریم العقل ص 15، که در سال 71 در حج منتشر شد و بصورت مجانى در اختیار حجاج قرار گرفت، اینچنین آمده است
” التوسل ثلاثة انواع:
أ – مشروع: و هو التوسل الى اللّه تعالى باسمائه و صفاته، او بعملٍ صالح من المتوسل، او بدعا الحىّ الصالح.
ب – بدعى: و هو التوسل الى اللّه تعالى. عالم یرد فى الشرع، کاالتوسل بذوات الانبیاء، و الصالحین، او جاههم، او حقهم، او حرمتهم، و نحو ذلک.
ج – شرکى: و هو اتخاذ الاموات و سائط فی العبادة، و دعاؤهم و طلب الحوائج منهم و الاستعانة بهم و نحو ذلک “
وهابیون بطوریکه از این کلامشان بدست مى آید از 3 نوع توسل فقط یک نوع آن یعنى ” توسل به أسماء و صفات خدا و اعمال صالحه و توسل به دعا زندگان صالح” را قبول دارند ولى توسل به ذات و جاه انبیاء و اولیاء و واسطه قرار دادن آنان را بدعت و شرک قلمداد مى کنند، ولى اینطور نیست.
ما در اینجا به یک روایت که طبرانى نقل کرده است اکتفا مى کنیم تا معلوم شود که توسل به شخص صالحى همچون پیامبر جائز و مؤثر است ” روى الطبرانى عن ابى امامة بن سهل بن حنیف عن عثمان بن حنیف، ان رجلاً کان یختلف الى عثمان بن عفان (رض) فی حاجة له، فکان عثمان لا یلتف الیه و لا ینظر فی حاجته فلقىَ حنیف فشکى ذلک الیه فقال له عثمان بن حنیف ائت المیضاة فتوضأ ثم ائت المسجد فصل فیه رکعتین ثم قل: ” اللهم إنى اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمّد صلى الله علیه و آله نبى الرحمة، یا محمّد إنى اتوجه بک إلى ربى فتقض لى حاجتى، فتذکر حاجتکحتى اروح معک،
فانطلق الرجل فصنع ما قال له، ثم أتى باب عثمان بن عفان (رض) فجاء البواب حتى اخذ بیده فادخله على عثمان بن عفان (رض) فاجلسه معه على الطنفسة، فقال: حاجتک فذکر حاجته فقضاها له، ثم قال له: ما ذکرت حاجتک حتى کان الساعة، و قال ما کانت لک من حاجة فاذکرها.
ثم ان الرجل خرج من عنده فلقى عثمان بن حنیف حنیف فقال له: جزاک اللّه خیراً ما کان ینظر فى حاجتى و لا یلتفت الىّ حتى کلّمتَه فِىّ. فقال عثمان بن حنیف: واللّه ما کلّمته، و لکنى شهدت رسولَ اللّه صلّى اللّه علیه و آله و قد اتاه ضریر فشکا الیه ذهاب بصره، فقال له النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: ائت المیضاة فتوضأ ثم صل رکعتین ثم ادع بهذه الدعوات.(13)
همین روایت بصورت مختصر در کتاب نقدى بر وهابیت 1- توسل نقل شده است و راجع به سند حدیث بحث مفصلى شده است.
” ان رجلاً ضریراً أتى الى النبى صلّى اللّه علیه و آله و سلم فقال: ادع اللّه ان یعافینى، فقال: ان شئت دعوتُ و ان شئت صبرتُ و هو خیرٌ، قال فادعه، فامره ان یتوضأ فیحسن وضوءه و یصلى رکعتین و یدعو بهذا الدعاء: اللهم انى اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمد نبى الرحمة یا محمد انى اتوجه بک الى ربى فى حاجتى لتقضى، اللهم شفّعه فىّ، قال ابن حنیف فواللّه ما تفرقنا وطال بنا الحدیث حتى دخل علینا کَاَن لم یکن به ضرّ “(14)
در خانه اگر کس است یک حرف بس است، اگر کسى جویاى حقیقت باشد و از مرکب لجاجت پیاده شود همین روایت او را کافى است زیرا هم شامل زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آله است و هم شامل بعد از رحلت آنحضرت.
تبرک به آثار انبیاء و صالحان
تبرک به آثار رسول خدا صلى الله علیه و آله و صالحان و معصومان یک عقلائى، فطرى و شرعى است، ولى وهابیون که از دین جز یک سلسله امور خشک چیزى نمى دانند اینگونه امور عاطفى و سازنده را شرک و بدعت مى دانند، در موسم حج بسیار دیده شده که حجاج و زائران قبر رسول خدا با چه عشق و علاقه اى مى خواهند به ضریح رسول خدا (ص)، به منبر آن حضرت، و محراب آن عزیز نزدیک شوند و تبرک بجویند ولى سنگ دلان وهابى شمر صفت از نزدیک شدن آنان به این امکنه مقدسه جلوگیرى مى کنند و على الدوام مى گویند شرک، حرام. ولى قرآن، این کتاب آسمانى که هزاران آن در همین مسجد النبى صلى الله علیه و آله در قفسه هاى زیبا نگهدارى مى شود خلاف این را مى گوید، قرآن اشیاء متعلق به انبیاء و صالحین را داراى آثار عجیبه مى داند، به این آیات توجه کنید:
بعد از آنکه برادران یوسف، برادر، را شناختند، معذرت خواهى کردند، یوسف به آنها گفت:
” قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر اللّه لکم و هو ارحم الراحمین اذهبوا بقمیصى هذا فالقوه على وجه ابى یأت بصیراً و اتونى باهلیکم اجمعین و لما فصلت العیر قال ابوهم انى لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون فلما ان جاء البشیر القیهُ على وجهه فارتدّ بصیراً “(15)
اگر پیراهن یوسف این اثر عجیب را دارد که چشم نابینا را یکباره بینا مى کند، چرا اشیاء متعلق به رسول خدا که اشرف مخلوقات و سید انبیاء است اینچنین اثر را نداشته باشد!!
زیارت قبور
وهابیون نظرشان راجع به زیارت قبور نیز با نظر مذاهب اسلامى تفاوت دارد ولى در عمل فقط عقائد خودشان را مجاز مى دانند و به عقائد دیگر مذاهب اسلامى هیچ اهمیتى نمى دهند آنها مى گویند: ” افعال الناس عند القبور زیارتها، ثلاثة انواع: الاوّل: مشروع: و هو زیارة القبور؛ لتذکّر الآخرة؛ و للسلام على اهلها و الدعا لهم.
الثانى: بدعی نیافى کمال التوحید و هو وسیله من وسائل الشرک و هو قصد عبادة اللّه تعالى، و التقرب الیه عند القبور، او قصد التبرک بها، او اهداء الثواب عندها، و البناء علیها، و تجصیصها و اسراجها، و اتخاذها مساجد، و شد الرجال الیها، و نحو ذلک مما ثبت النهی عند او مما لا اصل له فى الشرع.
الثالث: شرکىّ ینافى التوحید، و هو صرف شى ء من انواع العبادة لصاحب القبر، کدعائه من دون اللّه، و الاستعانة و الاستغاثة به، و الطواف، و الذبح، و النذر له، و نحو ذلک.”(16)
همانطور که ملاحظه شد وهابیها در این کلام چند چیز را بدعت و شرک شمردند که عبارتند از:
1- عبادت خداوند در کنار قبور.
2- تبرک جستن به قبور.
3- اهداء ثواب.
4- ایجاد بنا روى قبور.
5- تعمیر قبور و روشن کردن چراغ نزد قبور.
6- قبور را مسجد و عبادتگاه قرار دادن.
7- بار سفر بستن جهت زیارت قبور.
اکنون این امور را یک به یک پاسخ مى دهیم و جواز آن را اثبات مى کنیم.
1- عبادت خداوند در کنار قبور
قرآن کریم که هیچ مسلمانى در دلالت و آن شکى ندارد راجع به مدفن اصحاب کهف مى گوید: گروه مؤمن اینگونه نظر دادند که: ” لنتخذن علیهم مسجداً”(17) ما مدفن آنان را مسجد اتخاذ مى کنیم.
آیا مسجد را براى چه کارى مى خواستند، جز براى انجام عبادات و فرائض بود
2- تبرک جستن به قبور
راجع به تبرک به بحث ” تبرک جستن به آثار انبیاء” مراجعه شود، البته قابل تذکر است که هر جا از تبرک جستن به قبور مطرح شود منظور قبر انبیاء و اولیاء است و الاّ هیچکس به قبور افراد معمولى تبرک نمى جوید.
3- اهداء ثواب
وقتى خود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله امر مى کند که براى اموات خودتان سوره یس بخوانید ” اقرؤا یس على موتاکم”(18) دیگر وهابیون چه چیز را حرام مى دانند!
4و5-ایجاد بناء روى قبور و تعمیر آنها
منظور تعمیر قبور انبیاء و صلحاء و صاحبان آثار معنوى است و این کار دلیل قرآنى دارد چون هدف از تعمیر قبور بزرگان تکریم و تعظیم آنان و افکار و مجاهدتهاى آنها در راه خداست و قرآن فرموده است: ” و من یعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب” (19)
6- قبور را مسجد و عبادتگاه قرار دادن
این مطلب در ضمن شماره 1 توضیح و جواب داده شد.
7- بار سفر بستن جهت زیارت قبور
مسأله شدالرحال جهت زیارت قبور از مسائل خیلى حساس وهابیون است که بجاست در اینجا نظر ابن تیمیه و همینطور نظر محمد بن عبدالوهاب را بیاوریم سپس دلیل ابن ممنوعیت و توضیح عدم دلالت این دلیل بر مدعاى آنان.
نظر ابن تیمیة
ذهب ابن تیمیه الى ان شد الرحال الى زیارة قبر رجل صالح حرام و قال ” ثبت فی الصحیحین عن النبى (ص) انه قال: لا تشد الرحال الاّ الى ثلاثة: المسجد الحرام، و المسجد الاقصى و مسجدى هذا… ولو نذر السفر الى قبر الخلیل علیه السلام او قبر النبى لم یجب الوفاء بهذا النذر باتفاق الائمة الاربعة فان السفر الى هذه المواضع منهى عند لنهى النبى (ص): لا تشد الرحال الاّ الى ثلاثة مساجد…” (20)
نظر محمد بن عبدالوهاب
یقول محمد بن عبدالوهاب فى الرسائل الثانیة من رسائل الهدیة السنیة: ” تسنن زیارة النبى – ص – الا انه لا یشد الرحال الاّ لزیارة المسجد و الصلاة فیه.
دلیل این ممنوعیت
دلیلى که ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و کلاً وهابیها بدان تمسک مى کنند جهت حرمت شد الرحال جهت زیارت قبر النبى (ص) و قبور صالحان و نیکان این حدیث است: که ابو هریره روایت کرده که پیامبر فرمود: ” لا تشد الرحال الاّ الى ثلاثة مساجد مسجدى هذا و المسجد الحرام و المسجد الاقصى (21)
این دلیل نمى تواند مدعاى وهابیان را اثبات کند زیرا براى حدیث چند صورت متصور است که بنابر هیچ کدام دلیل حرف آنان نمى شود اکنون آن صور:
1- منظور حدیث آن باشد که: لا تشد الرحال الى مکان الا الى ثلاثة مساجد، این صورت درست نیست چون یکى از اماکن بیت الله است که هر سال براى آن شد رحال مى شود
2- منظور آن باشد که لا تشد الرحال الى مسجد الاّ الى ثلاثة مساجد، این صورت هم دلیل مدعایشان نیست چون اگر شد رحال براى مساجد ممنوع باشد چه ربطى به قبور انبیاء و اولیاء دارد!
و به احتمال قوى همین معنى دوم مراد است چون مساجد دیگر غیر از این 3 مسجد هیچ ترجیحى ندارند لذا لا تشد الرحال الیها.
فتواى ظالمانه شیخ جبرین
بطوریکه واضح است اکنون وهابیها اکثر سرمایه گذاریهایشان را روى مبارزه با افکار و عقائد شیعیان گذاشته اند شاهد این گفتار اعمال خشونت بارى است که وهابیان در کشورهاى هند و پاکستان مرتکب شده اند.
در این بخش از نوشتار خویش فتواى جائرانه شیخ جبرین را آورده راجع به مقاطع مختلف آن بحث خواهیم کرد:
1 صدر الشیخ عبدالله بن عبد الرحمان الجبرین من اعضاء مجلس الافتاء الاعلى السعودى مؤخراً فتوى یکفّر فیها الشیعة و یستعمل قتلهم هذا نصها:
و بعد:
فلا یحل ذبح الراضى، و لا اکل ذبیحته فان الرافضة غالباً مشرکون حیث یدعون على بن ابى طالب دائماً فی الشدة و الرخاء حتى فى عرفات و الطواف و السعی و یدعون ابناءه و ائمتهم کما سمعناهم مرارا و هذا شرک اکبر وردة عن الاسلام یستحقون القتل علیها کما هم یغلون فى وصف على رضى اللّه عنه و یصفونه باوصاف لا تصلح الا للّه کما سمعناهم فى عرفات و هم بذلک مرتدون حیث جعلوه رباً و خالقاً و متصرفاً فى الکون و یعلم الغیب و یملک الضّر و النفع و نحو ذلک کما انهم نطعنون فى القرآن الکریم و یزعمون ان الصحابة حرفوه و حذفوُا منه اشیاء کثیرة تتعلق باهل البیت و اعدائهم فلا یقلبون به ولا یرونه دلیلاً. کما انهم ایضاً یطعنون فی اکابر الصحابة کالخلفاء الثلاثة و بقیة العشرة و امهات المؤمنین و مشاهیر الصحابة کانس و جابر و ابى هریره و نحوهم فلا یقبلون احادیثهم لانهم کفار فى زعمهم و لا یعملون باحادیث الصحیحین الاّ ما کان عن اهل البیت و یتعلقون باحادیث مکذوبة او لا دلیل فیها على ما یقولون و لکنهم مع ذلک یتقون فیقولون بالسنتهم ما لیس فى قلوبهم و یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لک و یقولون من لا تقیة له فلا دین له، فلا تقبل دعواهم فی الاخرة و محبد الشرع الخ فالنفاق عقیدة عندهم کفى اللّه شرهم و صلى اللّه على محمد و آله و صحبه و سلم. 22/3/1412 ه کیهان عربى شماره 2423
در اینجا ما به ترجمه نکات برجسته این فتوى مى پردازیم و از ترجمه جزءجزء آن خوددارى مى کنیم تا باطاله نینجامد، مى گوید: ذبح رافضى (شیعى) و ذبیحه او حلال نیست، شیعیان غالباً مشرک هستند، چون در هر حال على را مى خوانند و فرزند او را نیز مى خوانند، و این بزرگترین شرک است، و این ارتداد از دین است، اینان مستحق کشته شدن هستند، اینان درباره على رض غلو مى کنند و او را به صفاتى توصیف مى کنند که جز براى خدا شایسته نیست، چون على را ربّ و خالق و متصرف در هستى و عالم به غیب و مالک ضرر و سود مى دانند. اینان معتقدند که صحابه، قرآن را تحریف کرده اند و از قرآن آنچه را که مربوط به اهل بیت بوده حذف کرده اند، لذا اینان قرآن را به عنوان دلیل قبول ندارند.
اینان درباره بزرگان صحابه ایراد مى گیرند مانند خلفاء ثلاثه و سایر عشره مبشره، لذا احادیث خلفاء و عشر مبشره را قبول نمى کنند چون به گمان شیعه اینان کفارند، اینان به احادیث صحیحین عمل نمى کنند مگر اینکه راجع باهل بیت باشد.
اینان تقیه مى کنند و آنچه را به زبان مى رانند خلاف چیزى است که در دل دارند، معتقدند هر کس تقیه نکند دین ندارد، نفاق عقیده اینان است.
البته اگر کسى مختصر درایتى داشته باشد درمى یابد که در این زمان که تمام دشمنان اسلام دست بدست هم داده اند و با انواع توطئه ها درصدد محو اسلام و کلمه ” لا اله الاّ اللّه” هستند این حرفها و فتواها چه خدمت شایان و قابل توجهى به دشمنان اسلام مى کند و امثال شیخ جبرین از این خدمت غافل نیستند بلکه اینان همان دین به دنیا فروشانى هستند که اگر چند روزه دنیا و عیش و نوشها اقتضا کند حاضرند فرزند پیامبر بلکه خود پیامبر را نیز فتوى بقتلش بدهند.
اکنون به بعضى از اراجیف این وهابى از خدا بى خبر پاسخ مى دهیم. مى گوید: شیعیان غالباً مشرک هستند. چون در هر حال على بن ابیطالب را مى خوانند.
جواب: مگر خواندن، پرستش است، که خواندن حضرت على (ع) شرک باشد! وقتى شخصى درخواستى از شخص دیگرى بکند که نه او را اله و ربّ بداند و نه متصرف تام الاختیار در امور دنیا و آخرت، بلکه او را بنده عزیز و گرامى خدا مى شناسد این چه ارتباطى با شرک دارد.
خود خداوند وعده داده که دعاى پیامبر را درباره مؤمنین بپذیرد چون پیامبر بنده محبوب درگاه ایزد یکتاست.
” و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفرواللّه و استغفر لهم الرسول لوجدواللّه تواباً رحیماً” نساء/ 64
حال اگر یکى مسلمانان خدمت رسول خدا رسید و از او خواست و گفت یا رسول اللّه، استغفر لى، آیا این شرک است! مگر خدا دستور به شرک هم مى دهد
ما نیز اگر على بن ابیطالب و فرزندان گرامیش را در مواقع شدت و رخا مى خوانیم تنها بدانجهت است که آنان بندگان صالح و محبوب درگاه الهى هستند و لذا ما آنان را بین خود و خداى خود واسطه قرار مى دهیم و آنان را مى خوانیم.
جهت توضیح بیشتر و روشن شدن مطلب به ص 22 این نوشتار مراجعه کنید، آنجا که روایت عثمان بن حنیف را آورده ایم.
مى گوید: شیعیان على بن ابیطالب (ع) را عالم به غیب مى دانند.منظور از علم غیب چیست
اعتقاد به سلطه غیبى اولیاء الهى، به دو صورت تصور مى شود:
1- اعتقاد به قدرت غیبى براى شخصى که وى را به عنوان منشأ مستقل و اصیل آن قدرت تلقى نمائیم بطوریکه کارى خدائى را بطور مستقل به او نسبت بدهیم.
بدون شک اعتقاد به چنین قدرت مستقل و جدا از خدا، موجب شرک مى باشد.
2- اعتقاد به سلطه غیبى برخى از بندگان وارسته خدا، با ایمان به اینکه آن نیرو، از نیروى لایزال خدا سرچشمه گرفته است، روشن است که چنین باورى بهیچوجه شرک نیست چون چنین باورى به معناى خدا دانستن اولیاء الهى یا نسبت دادن کارى خدائى به آنان نیست.
نمونه هایی از سلطه غیبى اولیاء خدا از دیدگاه قرآن
در اینجا چند نمونه از سلطه غیبى اولیاء خدا، از دیدگاه قرآن را مى آوریم:
سلطه غیبى حضرت عیسى(ع):
” و یعلّمه الکتاب و الحکمة و التورة و الانجیل، و رسولاً الى بنى اسرائیل انى قد جئتکم بایة من ربکم أنى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیراً باذن اللّه و ابدى ءالاکمه و الابرص و اُحْى الموتى باذن اللّه و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فى بیوتکم. …” آل عمران/ 49
اینکه حضرت عیسى به آنچه مردم در خانه هاشان مى خورند و مى اندوزند آگاه است و مى تواند به آنها خبر دهد یک سلطه غیبى است ولى تمام اینها به اذن و خواست خداست.
سلطه غیبى حضرت یوسف(ع) :
وقتى یوسف در زندان بود، دو نفر زندانى پیش او آمدند و خوابهائى را که دیده بودند تعریف کردند، حضرت یوسف خوابهاى آنان را تعبیر کرد و به آن شخصى که در خواب دیده بود که “یعصر خمراً” فرمود:” اما احدکما فیسقى ربه خمراً” یوسف/ 41
اما آن دومى که در خواب دیده بود که: روى سرش نان حمل مى کند و پرندگان از آن مى خورند، یوسف به او فرمود:” اما الاخر فیصلب فتأکل الطیر من رأسه” یوسف/ 41
آیا این یک سلطه غیبى نیست! ولى این قدرت را خداوند متعال به یوسف (ع) عطا کرده است.
اگر این سلطه غیبى براى رسولان ثابت شد، چه اشکال دارد که افرادى هم که در کمال و درجات معنوى بمنزله انبیاء هستند از این سلطه غیبى بهره مند باشند، مگر نه اینکه بخارى در صحیح خود ج 4 کتاب بدء الخلق باب غزوه تبوک این روایت را نقل کرده که: “… عن مصعب بن سعد عن ابیه ان رسول الله ص خرج الى تبوک و استخلف علیاً فقال اتخلفنى فى الصبیان و النساء قال: الا ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الاّ انه لیس نبى بعدى.(22)
سپس شیخ جبرین مى گوید:” شیعیان معتقدند که قرآن تحریف شده” چطور ممکن است شیعیان که شبانه روز به خواندن قرآن مشغولند و بارها این آیه را خوانده اند ” انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون” (23) با اینحال معتقد باشند که قرآن تحریف شده.
مشهور دانشمندان شیعه برآنند که هیچ گونه تحریفى در ساحت مقدس قرآن راه نیافته و قرآنى که امروز در دست ما است، همان کتاب آسمانى است که بر پیامبر گرامى نازل شده است و هیچ زیاده و نقصانى در آن صورت نگرفته است.
در اینجا اقوال بعضى از علماء بزرگ شیعه را مى آوریم تا معلوم شود که این تهمت بدامان پاک شیعه سازگار نیست.
1- قال الشیخ الصدوق: اعتقادنا ان القرآن الذى انزله اللّه تعالى على نبیه محمد (ص) هو ما بین الدفتین و هو ما بایدى الناس لیس باکثر من ذلک”
2- قال الشیخ الطوسى: ” اما الکلام فى زیادته و نقصانه فمما لا یلیق بهذا الکتاب…”
3- و قال السید الامام خمینى ره: ” ان الواقف على عنایة المسلمین بجمع الکتاب و حفظه و ضبطه قراءة و کتابة یقف على بطلان تلک المزعمة، و ما ورد فیه من اخبار اما ضعیف لا یصلح للاستدلال به او مجعول تلوح علیه امارات الجعل او غریب یقضى بالعجب، اما الصحیح منها فیرمى الى مسألة التأویل و التفسیر و ان التحریف انما حصل فى ذلک لا فی لفظه و عباراته.(24)
با توجه به نظرات این بزرگان که ما جهت اختصار از نقل اقوال اکثر علماء خوددارى کردیم معلوم مى شود که این شیعیان نیستند که به تحریف قرآن معتقدند. بلکه دیگران هستند.
اقوال اهل سنت راجع به موضوع
در اینجا بد نیست که اشاره اى به اقوال اهل سنت راجع به موضوع داشته باشیم.
اگر صرف نقل یک روایت در یک کتابى از کتب شیعه دلالت دارد که شیعه معتقد به تحریف قرآن است باید گفت اهل سنت بیشتر از هر کس معتقد به تحریف قرآن هستند، چون جلال الدین سیوطى در ” الاتقان” و همینطور در ” الدر المنثور” مى گوید:
” ان من القرآن سورتین – احدا هما هى: بسم الله الرحمن الرحیم انا نستعینک و نستغفرک و نثنى علیک الخیر کله و لا نکفُرک و نخلع و نترک من یفجرک.
و السورة الثانیة هى: بسم اللّه الرحمن الرحیم- اللهم ایاک نعبد و لک نصلى و نسجد و الیک نسعى و نحفه، نرجو رحمتک و نخشى عذابک الجدّ ان عذابک بالکافرین ملحق.(25)
و نیز احمد بن حنبل در مسند خودش اینطور روایت کرده که ” عن ابى بن کعب قال: کم تقرأون سورة الاحزاب قال: بعضاً و سبعین آیه، قال: لقد قرأتها مع رسول اللّه (ص) مثل البقرة او اکثر منها و ان فیها آیة الرجم”(26)
پس باید گفت: جناب شیخ جبرین! چه کسى معتقد به تحریف قرآن است شما یا شیعیان چرا بجاى صدور فتوى بر ضد امثال سلمان رشدى که اساس مقدسات را اهانت کرده بر علیه شیعه که بزرگترین خدمات را هم در صدر اسلام و هم در قرن معاصر به اسلام و قرآن کرده است، فتوى صادر مى کنى نکند شما نیز در راستاى اهداف همان خبیثتان قدم برمى دارید و براى خوشنودى خلق ابائى از به غضب آوردن خالق ندارید.
باز شیخ جبرین مى گوید: شیعیان نسبت به صحابه ایراداتى دارند. در میان دانشمندان اهل سنت، ” عدالت صحابه” به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته شده است، به این معنى که هر کس مصاحبت با پیامبر را درک کرده باشد، عادل مى باشد.(27)
اکنون ما از دیدگاه قرآن وضعیت صحابه را بررسى مى کنیم. قرآن عده اى از صحابه را تمجید کرده است. ” و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنّات تجرى تحتها الانهار خالدین فیها ابداً ذلک الفوز العظیم”(28)
ولى قرآن عده اى دیگر از همانهائى را که داخل تعریف صحابه شده اند توبیخ کرده است و خبر از خبث باطن آنان داده است.
” اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اللّه و اللّه یعلم انک لرسوله و اللّه یشهد ان المنافقین لکاذبون “(29)
” و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینة مردو على النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم…”(30)
با توجه باین دو آیه اخیر آیا این عقلائى است که ما هر کس را که رسول خدا را دیده است عادل بدانیم و او را از هر گناهى بدور شماریم
و آخرین مقطع اراجیف شیخ جبرین آن است که: اینان تقیه مى کنند و معتقدند که هر کس تقیه نکند دین ندارد. آیا تقیه چیست، و آیا این از اختصاصات شیعه است یا اینکه یک امر اسلامى و متعلق به تمام مسلمین است
اهل سنت بطور اعم و وهابیها بطور اخص چیزهائى را انکار مى کنند که در اصل جزء معتقدات خود آنهاست. ما در اینجابحث مفصل نمى کنیم بلکه به یک آیه و یک حدیث اکتفا مى کنیم و بحث مفصل در کتب مفصل.
1- اخرج ابن جریر و ابن ابى حاتم من طریق العوفی عن ابن عباس فی قوله تعالى ” الاّ ان تتقوا منهم تقاه” آل عمران قال: التقیة باللسان، من حمل على امر یتکلم به و هو معصیة لِلّهِ فیتلکم به مخافة الناس، و قلبه مطمئن بالایمان، فان ذلک لا یضرّه، انما التقیة باللسان.(31)
2 – و اخرج البخارى فى صحیحه فى باب المداراة مع الناس و یذکر عن ابی الدرالواء قال: ” انا لنکثر فی وجوه اقوام و ان قلوبنا لتلعنهم.(32)
پس تقیه که بمعنى مستور داشتن اعتقاد باطنى، و کتمان نمودن ایمان در برابر مخالفان، به منظور پیشگیرى از زیانهاى دنیوى و خسارت هاى معنوى و دینى است، اختصاص به شیعه ندارد بلکه یکى از وظائف شرعى هر مسلمان مى باشد که ریشه در قرآن کریم دارد. آنجا که مى فرماید: ” لا یتخذ المومنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فى شى ء الاّ ان تتقو منهم تقیة” (33)
یزید، عامل اصلى قتل امام حسین (ع)
یکى از خلفاى بنى امیه که در عصر حکومت کوتاه خود جنایات بسیارى را انجام داد، یزید بن معاویه بود. او در سه سال حکومتى که داشت، در سال اول آن دستور قتل امام حسین (ع) فرزند رسول خدا (ص) و یارانش را صادر نمود. این عمل آن قدر شنیع بود که قیامهایى را به دنبال داشت و نیز تا به امروز اعتراضاتى حتى از بسیارى از علماى عامه را در پى داشته است. ولى متأسفانه عدهاى از متعصبین عامّه و نواصب و پیروان یزید در صدد دفاع از یزید برآمده و کتابها در مدح و منقبت دروغین او تألیف کردهاند. اینک این موضوع را مورد بررسى قرار خواهیم داد و ثابت خواهیم کرد که شواهد و ادله تاریخى هر کدام به نوبه خود گواه بر این است که عامل اصلى کشته شدن و شهادت امام حسین (ع) یزید بوده است.
دفاع ابن تیمیه از یزید
ابن تیمیه به جهت خصومتى که با اهل بیت: داشته، درصدد دفاع از جنایات یزید برآمده و با هر حیله و توجیهى قصد تبرّى او از کشتن امام حسین (ع) را دارد.
ابن تیمیّه مىنویسد: «یزید راضى به کشتن امام حسین (ع) نبود و حتى از این امر اظهار نارضایتى کرد».284
او همچنین حرکت دادن سر امام حسین (ع) به شام را مردود مىداند.285 و در جایى دیگر به اسارت رفتن اهل بیت امام حسین (ع) را انکار کرده است.286
وى در جایى دیگر مىگوید: «یزید به کشتن حسین (ع) امر نکرد، سرها را نزد او نیاوردند، و با چوب بر دندانهاى او نزد، بلکه عبیداللّه بن زیاد بود که این کارها را انجام داد.»287
ما در این مبحث درصدد اثبات این مطلب خواهیم بود که کشتن امام حسین (ع) توسط ابن زیاد به امر مستقیم و ارشاد یزید بن معاویه بوده است، و براى اثبات این امر شواهد و ادلّهاى اقامه خواهیم کرد.
اثبات کشتن امام حسین (ع) توسط ابن زیاد به امر مستقیم یزید
1 – یزید و نصب ابن زیاد به ولایت کوفه
با بررسى تاریخ پى مىبریم این یزید بود که ابن زیاد را والى کوفه کرد در حالى که قبل از آن در ایام معاویه والى بصره بود. و این به نوبه خود مىرساند که یزید در این کار هدفى جز آماده شدن براى رویارویى با امام حسین (ع) را نداشته است و لذا تنها کسى را که براى این کار لایق مىدیده عبیداالله بن زیاد بوده است.
از طرفى یزید با ابن زیاد رابطه خوبى نداشت و حتى درصدد بود که او را از ولایت بصره عزل کند، امّا از آن جا که نعمان بن بشیر را براى مقابله با مسلم بن عقیل و رویارویى با امام حسین (ع) لایق نمىدید لذا دست به دامان ابن زیاد شد و نه تنها اعلام رضایت از او نمود بلکه ولایت کوفه را همراه با ولایت بصره به او سپرد. و لذا در نامهاى به او چنین نوشت: مسلم را دنبال کن و اگر به او دسترسى یافتى او را به قتل برسان.288
این در حالى است که مسلم بن عقیل به عنوان پیک و فرستاده امام حسین (ع) به کوفه آمده بود تا مردم را از حرکت امام (ع) به کوفه مطّلع سازد.
2 – مشاوره ابن زیاد با یزید
از تاریخ استفاده مىشود هنگامى که یزید ابن زیاد را والى کوفه کرد او را امر نمود، که در تمام کارهایى که مربوط به قضیه امام حسین (ع) است با او مشورت کند. لذا مىتوان تمام کارها و جنایات ابن زیاد از جمله کشتن امام حسین (ع) را به امر و مشورت یزید دانست.
طبرى مىنویسد: «عبیداالله بن زیاد بعد از آن که مسلم و هانى را به شهادت رسانید، سر آنان را از تن جدا کرده، به همراه نامهاى به سوى یزید فرستاد … یزید در جواب نامه بعد از تذکر به نکاتى اشاره مىکند: «به من خبر رسیده که حسین بن على به سوى عراق حرکت کرده است. جاسوسان و افراد مسلّح را بگمار و به هر گمان و تهمتى افراد را دستگیر کرده و محبوس نما، و هر خبرى که اتفاق افتاد بر من گزارش کن. و السلام علیک و رحمْ االله و برکاته».289
از این خبر استفاده مىشود که نه تنها یزید امر کوفه و مقابله با امام حسین (ع) را به ابن زیاد تفویض نموده است، بلکه خود به شخصه در جریان امر بوده و مسؤولیت را بر عهده گرفته و فرماندهى مىکرده است. لذا ابن زیاد هم تمام امورى را که انجام مىداد به یزید گزارش مىنمود.
شاهد دیگر بر مشارکت یزید در کارهاى ابن زیاد این است که در این نامه یزید عملکرد ابن زیاد را تمجید کرده و او را مدح و ستایش کرده است.
3 – دستور یزید به بیعت یا قتل
از تاریخ استفاده مىشود که قصد یزید آن بوده که در صورت بیعت نکردن امام حسین (ع) او را به قتل برساند.
یعقوبى در تاریخ خود مىنویسد: «یزید در نامهاى به ولیدبن عقبْ بن ابى سفیان عامل و والى خود در مدینه چنین نوشت: هرگاه نامه من به دستت رسید، حسین بن على و عبداالله بن زبیر را احضار کن و از آن دو براى من بیعت بگیر، و در صورتى که امتناع کردند گردن آن دو را بزن و سرهایشان را نزد من بفرست…».290
از این سند استفاده مىشود که یزید در صورت بیعت نکردن امام حسین (ع) قصد کشتن آن حضرت را در سر داشته است.
اشکال
اگر کسى بگوید: برخى از مورّخین نامه یزید را طور دیگرى نقل کردهاند.مثلا” طبرى مىگوید: یزید بر ولید چنین نوشت: حسین و عبداالله بن عمر و عبداالله بن زبیر را براى بیعت با تمام شدّت دستگیر کن و هرگز به آنان رخصت مده تا اینکه با من بیعت کنند. والسلام.291
در این نامه سخن از کشتن امام حسین (ع) و دو نفر دیگر به میان نیامده است.
پاسخ
اولاً: بین این دو نصّ تاریخى منافاتى وجود ندارد؛ زیرا در نص طبرى منعى از کشتن امام حسین (ع) در صورت عدم بیعت نیامده است. نهایت امر در این نصّ تاریخى سخنى از کشتن حضرت نیست. لذا ممکن است که یزید دو نامه به ولید نوشته باشد: اوّلى را طبرى و دوّمى را -که شدیدتر است- یعقوبى نقل کرده است. و با این بیان هر دو را با هم جمع مىکنیم.
ثانیاً: در نامهاى که طبرى نقل مىکند تعبیر «اخذ شدید» و با نهایت شدت دستگیر کردن به کار رفته به طورى که در آن هیچ رخصتى نباشد. و در این تعبیر سه
احتمال است:
الف – اینکه مقصود از «اخذ شدید» برخورد لفظى تند و اصرار بر بیعت بدون اثر عملى است.
ب – مقصود از آن تحت فشار قرار دادن حضرت (ع) به جهت بیعت است تا حدّى که به کشته شدن منجر نشود.
ولى هیچ یک از این دو احتمال، صحیح به نظر نمىرسد؛ زیرا یزید از سیره امام حسین (ع) آگاه بود و مىدانست به هیچ نحو ممکن امام تن به بیعت با او نمىدهد.
ج – احتمال سوّم که مطابق با واقع است این که مقصود از «اخذ شدید» آن است که با این تعبیر، یزید در صدد اعطاى صلاحیّت تام و کامل به ولید است تا مسأله امام حسین (ع) را به هر نحو ممکن حلّ نماید هر چند در صورت عدم قبول بیعت، مجبور شود که امام (ع) را به قتل برساند.
این احتمال را قراینى نیز مورد تأیید قرار مىدهد:
1 – این که مروان بن حکم هنگامى که به ولید امر کرد تا امام حسین (ع) را در صورت بیعت نکردن به قتل برساند، ولید از او عذر نخواست که این پیشنهاد با امر یزید در نامهاش منافات دارد؛ بلکه تنها چنین گفت که کشتن امام حسین (ع) حرام است و شرعاً جایز نیست.292
2 – هنگامى که ولید امام حسین (ع) را به دارالاماره دعوت کرد، حضرت مىدانست که در صورت بیعت نکردن، ولید مأمور به کشتن اوست، لذا با جمعى از جوانان بنى هاشم به دارالاماره ولید رفت. و به عبداالله بن زبیر همین پیشنهاد را اعلام نمود.293
3 – یزید همان سالى که به خلافت رسید در ماه رمضان ولید بن عقبه را از امارت مدینه عزل نمود.294 و این در حدود دو ماه بعد از رسیدن او به خلافت است، با این که تمام والیان پدرش را در پستهایشان ابقا نمود. و جهت آن این بود که مىدانست ولید از عهده آن چه درباره امام حسین (ع) مىخواهد انجام دهد برنمى آید، و لذا همان کارى را که با عامل خود در کوفه (نعمان بن بشیر) کرد و او را از امارت آن دیار عزل نمود – چون مطابق نامهاى که براى او نوشته بود او از عهده مقابله شدید با مسلم بن عقیل بر نمىآمد، لذا او را عزل کرده و ابن زیاد را به جاى او گماشت.- با ولید بن عقبه هم انجام داد. از این جا استفاده مىشود که یزید از ولید مقابله با حضرت را تا سرحدّ کشتن او مىخواسته ولى او راضى به این کار نبوده است و لذا او را از کارش عزل نمود.
4 – نامه دوم یزید به ولید
ابن اعثم نقل مىکند که ولید بن عقبه در نامهاى به یزید، از اتفاقى که بین او و امام حسین (ع) و ابن زبیر افتاد باخبر ساخت. یزید از این واقعه غضبناک شده و در نامهاى به او چنین مىنویسد: «هر گاه نامه من به دست تو رسید بیعت مجدّدى از اهل مدینه با تأکیدى از جانب تو بر آنان بگیر. و عبداالله بن زبیر را رها کن، زیرا تا او زنده است از دست ما نمىتواند فرار کند، ولى همراه جوابى که براى من مىفرستى باید سر حسین بن على باشد! اگر چنین کردى براى تو اسبان نجیب قرار مىدهم و براى تو نزد من جایزه و بهرهاى زیادتر است…».295
5 – در معرض کشتن قرار دادن
ابن عساکر مىنویسد: «خبر خروج حسین (ع) به یزید رسید، او نامهاى به عبیداالله بن زیاد که عاملش در عراق بود نوشت و به جنگ و مقابله با حسین (ع) امر نمود و دستور داد که اگر به امام حسین (ع) دسترسى پیدا کرد او را به سوى شام بفرستد».296
ابن اعثم مىنویسد: ابن زیاد به اهل کوفه گفت: «یزید بن معاویه نامهاى را با چهار هزار دینار و دویست هزار درهم براى من فرستاده تا آن را بین شما توزیع کنم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بن على بفرستم، پس به دستور او گوش فرا داده و او را اطاعت کنید».297
سیوطى مىگوید: «یزید در نامهاى به والى خود در عراق – عبیداالله بن زیاد – دستور قتال با حسین را صادر نمود».298
ابن اعثم مىنویسد: «چون ابن زیاد امام حسین (ع) را به قتل رسانید، یزید براى او یک میلیون درهم جایزه فرستاد».299
سلم بن زیاد برادر عبیداالله بن زیاد هنگامى که بعد از شهادت امام حسین (ع) بر یزید وارد شد، یزید به او گفت: «هر آینه محبّت و دوستى شما بر آل ابى سفیان واجب شد اى بنى زیاد».300
هنگامى که ابن زیاد به نزد یزید آمد، یزید به استقبال او رفت و بین دو چشمانش را بوسید و او را بر تخت پادشاهىاش نشاند و بر زنانش وارد کرد و به آوازه خوان دستور داد تا برایش بخواند، و به ساقى گفت: ما را از شراب سیراب کن… آن گاه یک میلیون به او و عمر بن سعد جایزه داد. و تا یک سال خراج عراق را به او واگذار نمود.301
6 – خبر دادن امام حسین (ع) از قتل خود در مکه
طبرى نقل مىکند که امام حسین (ع) رو به جمعیّت کرد و فرمود: آیا مىدانید که ابن زبیر چه مىگوید؟ ما گفتیم: نمىدانیم، خدا ما را فداى تو گرداند. حضرت فرمود: مىگوید: در این مسجد بمان، من جمعیت را به سوى تو دعوت خواهم کرد. آن گاه حضرت فرمود: «به خدا سوگند! اگر من یک وجب بیرون از مکه کشته شوم براى من بهتر است از آنکه یک وجب داخل آن به قتل برسم. و به خدا سوگند! اگر به غارها هم پناه ببرم آنان مرا از داخل آن بیرون کشیده تا در مورد من به مقصد خود نائل شوند…».302
از این نصّ تاریخى استفاده مىشود که امام حسین (ع) از نیّت شوم دولت بنى امیه که در رأس آن یزیدبن معاویه قرار داشت، آگاه بود و مىدانست آنان هدفى جز کشتن و به شهادت رساندن او را ندارند.
7 – دستور قتل امام حسین (ع) هنگام حرکت به طرف عراق
یعقوبى مىنویسد: «حسین (ع) از مکه به طرف عراق حرکت نمود در حالى که یزید، عبیداالله بن زیاد را والى عراق کرده بود. یزید به او چنین نوشت: خبر به من رسیده که اهل کوفه به حسین نامهاى نوشته و از او دعوت کردهاند تا بر آنان وارد شود، و او نیز از مکه به طرف کوفه در حرکت است … اگر او را به قتل رساندى که هیچ و گرنه تو را به نسب پدرت باز خواهم گرداند. پس بپرهیز که زمان از دست تو فوت نشود».303
از این نصّ تاریخى به خوبى استفاده مىشود که یزید، عبیداالله بن زیاد را مأمور کشتن امام حسین (ع) کرده و خود نیز او را در صورت نافرمانى تهدید کرده است.
8 – نامه ابن زیاد به امام حسین (ع)
ابن اعثم و دیگران نقل کردهاند که حرّ بن یزید با اصحابش در مقابل امام فرود آمدند. او در نامهاى به ابن زیاد خبر فرود آمدن امام حسین (ع) را در سرزمین کربلا داد. ابن زیاد در نامهاى به امام حسین (ع) چنین نوشت: «اما بعد؛ اى حسین! به من خبر رسیده که در کربلا فرود آمدهاى، امیرالمؤمنین – یزید – در نامهاى به من نوشته که بر چیزى تکیه ندهم و از نان سیر نگردم تا آنکه تو را به لطیف خبیر ملحق کرده یا به حکم خود و حکم یزید بازگردانم».304
از این نصّ تاریخى به خوبى استفاده مىشود که یزید، عبیداالله را – در صورت بیعت نکردن امام حسین (ع)- مأمور به قتل آن حضرت کرده است.
9 – نامه ابن عباس به یزید
از جمله ادلّه دخالت یزید در قتل امام حسین (ع) نامهاى است که عبداالله بن عباس به یزید بن معاویه نوشته و او را بر این کار سرزنش کرده است. او در بخشى از نامهاش مىنویسد: «از عبداالله بن عباس به یزید بن معاویه، امّا بعد … و تو بودى که با دو دست زیر خاک رفتهات حسین را کشتى، اى بى پدر! گمان مبر که من فراموش کردهام که تو حسین (ع) و جوانان بنى عبدالمطلب را که چراغان ظلمت و ستارگان هدایت بودند به شهادت رساندهاى…».305
و ابن عباس کسى نیست که جرمى را به شخصى نسبت دهد در حالى که او مرتکب آن نشده یا نقشى در آن نداشته است.
10 – افتخار یزید به قتل امام حسین (ع)
ابن اثیر نقل مىکند: «آن گاه یزید اجازه ملاقات عمومى داد تا بر او وارد شوند در حالى که سر مبارک امام حسین (ع) در مقابل او قرار داشت، و در دستان او چوبى بود که با آن به گلوى آن حضرت مىکوبید. آن گاه مشغول قرائت اشعار حسین بن حمام شد که دلالت بر افتخار و تکبّر او در موضوع کشتن امام حسین (ع) دارد».306
اگر یزید بر شهادت امام حسین (ع) و کشته شدن او راضى نبود چرا با چوب به گردن و بنابر نقل دیگر بر لب و دندان حضرت زد؟ و چرا بر این کار با خواندن اشعار افتخار کرد؟!
سیوطى مىنویسد: «هنگامى که حسین و فرزندان پدرش کشته شدند، ابن زیاد سرهاى آنان را به سوى یزید فرستاد. یزید در ابتدا از کشته شدن آنها خوشحال گشت، ولى چون مشاهده کرد مسلمانان بدین جهت او را دشمن داشته و بغض او را بر دل گرفتهاند، اظهار پشیمانى نمود. و جا داشت و مردم حق داشتند او را دشمن بدارند».307
سبط بن جوزى نقل کرده: هنگامى که سر حسین (ع) را به نزد یزید گذاردند، اهل شام را دعوت کرد و شروع به کوبیدن چوب خیزران بر سر حضرت نمود. آن گاه اشعار ابن زبعرى را قرائت نمود که مضمون آن این است: که ما بزرگان بنى هاشم را در عوض بزرگان خود که در بدر کشته شدند به قتل رساندیم و لذا در این جهت اعتدال و تعدیل برقرار شد».308
11 – عزیز شدن ابن زیاد نزد یزید بعد از کشتن امام حسین (ع)
ابن اثیر مىنویسد: «هنگامى که سر امام حسین (ع) به نزد یزید رسید، ابن زیاد نزد او بلند مرتبه شد و لذا به او عنایات فراوانى کرده، هدایایى به او داد و از او خشنود شد. ولى مدّتى نگذشت که به او خبر رسید که مردم از این امر به خشم درآمده و او را سبّ و لعن مىکنند. لذا بر کشتن امام حسین (ع) ابراز پشیمانى نمود…».309
طبرى مىنویسد: «هنگامى که عبیداالله بن زیاد حسین بن على (ع) و فرزندان پدرش را به قتل رسانید سرهایشان را براى یزیدبن معاویه فرستاد. یزید در ابتدا از این امر خشنود شد و مقام و منزلت عبیداالله نزد او عالى گشت…».310
12 – اعتراف حاضران بر مشارکت یزید
طبرى نقل مىکند: «آن گاه یزید به مردم اجازه داد به دیدار او بروند. مردم داخل دارالاماره یزید شدند در حالى که سر حسین (ع) مقابلش بود و با چوب دستى خود بر گلوى حسین (ع) مىکوبید … شخصى از اصحاب رسول خدا (ص) به نام ابوبرزه اسلمى خطاب به یزید گفت: آیا با چوب دستىات بر گلوى حسین (ع) مىکوبى؟ آگاه باش! تو چوبت را بر جایى مىکوبى که من دیدم رسول خدا (ص) آن جا را مىبوسید. اى یزید! در روز قیامت خواهى آمد در حالى که شفیع تو ابن زیاد است. ولى حسین (ع) در روز قیامت خواهد آمد در حالى که شفیعش محمد9 است، آن گاه برخاست و بر او پشت کرد و از مجلسش بیرون رفت».311
13 – در جریان قرار داشتن یزید
از تاریخ استفاده مىشود که یزید از تمام کارهاى ابن زیاد در مورد مقابله با امام حسین (ع) آگاه بوده است:
ابن اثیر مىنویسد: «اهل بیت (امام) حسین (ع) هنگامى که به کوفه رسیدند ابن زیاد آنان را حبس نمود و خبر آن را به یزید فرستاد … آن گاه نامهاى از طرف یزید به ابن زیاد ارسال شد و در آن امر نمود اسرا را به طرف شام بفرستد …».312
از این نصّ تاریخى استفاده مىشود که ابن زیاد هیچ اقدامى را بدون اجازه یزید انجام نمىداده است.
14 – اعتراف فرزند یزید به دخالت پدر
یعقوبى از معاویْ بن یزید بن معاویه، پسر یزید نقل مىکند که بعد از آن که به جاى پدرش یزید نشست در خطبهاى گفت: «امّا بعد از حمد و ثناى الهى … آگاه باشید که جدّم معاویْ بن ابى سفیان در امر خلافت با کسى به نزاع پرداخت که سزاوارتر به آن از جهت قرابت بود … سپس پدرم قلاده حکم را به دست گرفت در حالى که داراى اخلاق نیک نبود، لذا سوار بر هواى نفس خود شد … آن گاه شروع به گریه کرد و سپس گفت: از سختترین امور به ما آن است که مىدانیم او به چه مصیبتى گرفتار آمده و چه آینده بدى را براى خود رقم زده است. او کسى بود که عترت پیامبر (ص) را به قتل رسانید و حرمت آنان را مباح کرده و کعبه را به آتش کشید…».313
این نصّ تاریخى بهترین شاهد و دلیل بر دخالت تامّ یزید در به شهادت رساندن امام حسین (ع) است؛ زیرا هیچ کس نزدیکتر به او از فرزندش نبوده است.
15 – توبیخ نشدن ابن زیاد
اگر کشتن امام حسین (ع) به امر و ارشاد یزید نبوده، بلکه کارى سر خود از ناحیه ابن زیاد بوده است – آن طورى که برخى مىگویند و یزید از این عمل ناراضى بوده است باید در مقابل عمل ابن زیاد جبههگیرى مىکرد و شدیداً با او به مقابله مىپرداخت و با تناسب عمل زشتش او را توبیخ مىنمود – حتى با وجودى که یزید از امام حسین (ع) راضى نبوده ولى از آن جا که به نظر برخى ابن زیاد بدون اجازه کرده است لذا باید مورد توبیخ و سرزنش او قرار مىگرفت؛ زیرا از وظیفه خود تعدّى کرده و تمرّد نسبت به دولت مرکزى داشته است – ولى از آن جا که مشاهده مىکنیم نه تنها هیچ گونه توبیخى از جانب یزید به او نشد بلکه او را تشویق نیز نمود، این خود دلالت دارد بر این که عملکرد ابن زیاد با دستور مستقیم و ارشاد یزید بن معاویه بوده است.
16 – ابقاى عبیداالله بر ولایت
از تاریخ استفاده مىشود که یزید عبیداالله را حتى بعد از کشتن امام حسین (ع) بر ولایت و امارت کوفه و بصره ابقا نمود. و این دلالت بر رضایت او بر عملکرد ابن زیاد دارد، و گرنه باید او را از امارت و ولایت عزل مىکرد.
ابن اثیر مىنویسد: «چون یزید از دنیا رفت خبر به عبیداالله بن زیاد رسید … ندا به نماز جماعت داده شد، مردم اجتماع کرده، عبیداالله بر بالاى منبر رفت و خبر مرگ یزید را به مردم رسانید».314
با توجّه به این سند تاریخى ابن زیاد تا هنگام مرگ یزید والى کوفه و بصره بوده است. و اگر ابن زیاد از جانب خود کارى کرده بود که مورد رضایت یزید نبود، به طور حتم یزید او را عزل مىکرد، همان گونه که نعمان بن بشیر را از کوفه و ولید بن عقبه را از ولایت مدینه به جهت نارضایتى از آنان عزل نمود.
17 – ارسال جوایز براى ابن زیاد
بعد از شهادت امام حسین (ع) یزیدبن معاویه جوایز بسیارى براى ابن زیاد فرستاد و نزد او اجر و قرب خاصى پیدا کرد.
1 – ابن اثیر مىنویسد: «چون سر حسین (ع) به یزید رسید، مقام و درجه ابن زیاد نزد یزید بالا رفته، هدایایى به او عطا نمود و به جهت آنچه انجام داده بود او را مسرور ساخت».315
2 – طبرى نقل مىکند: «چون عبیداالله بن زیاد، حسین بن على و فرزندان پدرش را به قتل رسانید، سرهاى آنان را به سوى یزیدبن معاویه فرستاد. در ابتدا یزید از این عمل خشنود شد و عبیداالله منزلت و مقامى نزد یزید پیدا کرد».316
18 – جلوگیرى از توبیخ ابن زیاد
یزید نه تنها ابن زیاد را به جهت کشتن امام حسین (ع) توبیخ نکرد، بلکه از توبیخ او نیز جلوگیرى نمود.
طبرى و دیگران نقل کردهاند: «هنگامى که اسرا را بر یزید وارد کردند یحیى بن حکم با خواندن دو بیت شعر، ابن زیاد را بر این عمل توبیخ و سرزنش کرد … ولى یزید مشت محکمى به سینه او زد و گفت: ساکت باش!».317
این حرکت یزید و دفاع سرسخت او از ابن زیاد نه تنها دلیل بر رضایت از عمل ابن زیاد دارد بلکه امضاى بر عمل او بوده و در حقیقت این جنایت به امر او صورت گرفته است.
19 – ابن زیاد، ندیم یزید
مسعودى و دیگران نقل کردهاند که: «یزید همیشه اهل طرب بود … روزى در مجلس شراب نشسته و در طرف راستش ابن زیاد قرار داشت – و این بعد از کشتن حسین (ع) بود آن گاه رو به ساقى کرده و گفت:
اسقنى شربْ تروّى مشاشىثمّ مل فَاسقِ مثلها ابن زیاد
صاحب السرّ و الامانْ عندىو لتسدید مغنمى و جهادى318
«مرا شرابى ده که سراسر وجودم را سیراب کند. آن گاه روى کن و به مثل آن، ابن زیاد را سیراب کن.
او که صاحب سرّ و امانت نزد من است. و به جهت تأیید غنیمتها و جهاد من چنین نما.»
سبط بن جوزى مىنویسد: «یزید ابن زیاد را به سوى خود طلبید و اموال بسیار و تحفههاى بزرگى به او عطا نمود، و او را به خود نزدیک کرده و منزلتش را رفیع گردانید. حتّى بر زنان خود داخل کرده و هم پیاله شرابش گردانید. آن گاه به آوازهخوان گفت: غنا بخوان. آن گاه خودش آن دو بیت سابق را انشأ نمود».319
ابن اعثم نقل کرده که یزید به ابن زیاد یک میلیون درهم جایزه داد.320
20 – اختیار یکى از دو راه
ابن اثیر در «الکامل فى التاریخ» نقل مىکند که ابن زیاد به مسافر بن شریح یشکرى گفت: «اما این که من حسین را کشتم به این جهت بود که یزید با اشاره به من فهماند که یا باید حسین را بکشم و یا خودم کشته شوم، و من کشتن حسین را بر کشته شدن خود ترجیح دادم».321
یعقوبى مىنویسد: یزید در نامهاى به ابن زیاد چنین نوشت: «به من خبر رسیده که اهل کوفه به حسین نامه نوشتهاند تا به سوى آنان بیاید، و او الاَّن از مکه خارج شده و به طرف آنان در حرکت است. کشور تو از بین کشورها و روزهاى تو از بین روزها مورد امتحان قرار گرفته است. اگر او را کشتى که هیچ، وگرنه تو را به نسب و پدرت عبید باز خواهم گرداند. پس بر حذر باش که فرصت از دست تو خارج شود».322
21 – تصریح امام سجاد (ع)
در موارد مختلفى امام سجاد (ع) به قاتل بودن یزید تصریح نموده است:
1 – هنگامى که امام سجاد (ع) را به مجلس یزید آوردند، خطاب به حضرت گفت: تو فرزند کسى هستى که خداوند او را کشت؟!
حضرت به او فرمود: «من على هستم، فرزند کسى که تو او را به قتل رساندى. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: « وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها}؛323 «و هر کس مؤمنى را از روى عمد به قتل رساند، پس جزایش دوزخى است که در آن دائماً به سر خواهد برد.»324
2 – امام سجاد (ع) همچنین فرمود: «اى یزید! بس است تو را از خون هاى ما…».325
3 – ابن اعثم مىنویسد: «امام سجاد (ع) به یزید فرمود: «اگر تو بدانى که چه انجام دادى و چه کارى در حقّ پدرم و اهل بیتم و برادرم و عموهایم مرتکب شدى، در آن هنگام به کوهها فرار مىکردى و سنگ ریزهها را براى خود مىگستردى، و صدا به واویلا و فریاد برمى آوردى. چگونه ممکن است که سر حسین پسر فاطمه و على بر دروازه شهر آویزان باشد در حالى که او ودیعه خدا در میان شما بود؟».326
4 – و نیز حضرت خطاب به یزید در خطبه معروف خود در دمشق فرمود: «… این محمّد جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر گمان کنى که جدّ تو است که به طور حتم دروغ گفتهاى و کافر شدهاى، و اگر مىگویى جدّ من است پس چرا عترت او را به قتل رساندى؟!».327
22 – رضایت یزید به کشتن امام حسین (ع)
با توجّه به اسناد فراوان که یزید به کشته شدن امام حسین (ع) راضى بوده و لذا از این امر خشنود شده است، و مطابق روایات، «هر کس بر عمل قومى راضى باشد از جمله آنان خواهد بود.» اینک به شواهدى بر این مطلب اشاره مىکنیم:
1 – یزید به نعمان بن بشیر گفت: «ستایش خداى را که حسین را کشت».328
2 – یعقوبى مىنویسد: «زمانى که خبر کشته شدن امام حسین (ع) به یزید رسید، او در باغ خضراى خود بود، در آن هنگام تکبیر بلندى گفت…».329
3 – و چون اسیران به شام رسیدند، یزید بزرگان اهل شام را دعوت کرد تا بر او وارد شده و به او جهت این پیروزى تبریک بگویند.330
4 – مقریزى و دیگران نقل کردهاند که چون سر امام حسین (ع) را نزد یزید گذاردند، با قضیب شروع به کوبیدن به دندانهاى حضرت نمود و شعر خواند… آن گاه دستور داد تا سر شریف آن حضرت را بر در قصر تا سه روز به دار آویختند.331
و مطابق نصّ دیگر تا سه روز در دمشق سر را بر دار زد و سپس آن را در خزیه اسلحه خود قرار داد.332
5 – سیوطى مىنویسد: «خدا لعنت کند قاتل حسین (ع) و ابن زیاد و با او یزید را». 333
6 – از ابن جوزى درباره لعن یزید سؤال شد؟ او گفت: احمد لعن او را جایز دانسته است و ما مىگوییم: یزید را دوست نداریم؛ به جهت آن کارى که با فرزند دختر رسول خدا (ص) انجام داد، و آل رسول خدا (ص) را به اسیرى به شام بر روى هودجهاى شتران فرستاد».334
7 – ذهبى مىگوید: «یزید مردى ناصبى و غلیظ القلب بود، مسکر مىآشامید و منکرات انجام مىداد. دولتش را با کشتن حسین (ع) شروع کرد و با واقعه حرّه ختم نمود».335
8 – ابن خلدون درباره کشتن امام حسین (ع) مىنویسد: «همانا کشتن او از کارهاى یزید به حساب مىآید که تأکید کننده فسق او به حساب مىآید، و حسین در این واقعه شهید در راه خدا بود».336
23 – تناسب عمل با شخصیت یزید
با مراجعه به تاریخ و بررسى شخصیّت ذاتى یزید که داراى خباثت باطنى بوده از کشتن شخصى مثل امام حسین (ع) هم ابایى نداشته و چنین کارى برایش آسان بوده است.
مسعودى نقل مىکند: «یزید اهل طرب و داراى کنیزان و سگها و بوزینهها و یوزپلنگها و ندیمان بر شراب بود. و هر کار زشتى که خود انجام مىداد نزدیکانش نیز مىکردند. در ایّام خلافت او غنأ در مکّه و مدینه رواج یافته و آلات لهو و لعب استعمال مىشد و مردم علناً شرابخوارى مىکردند…».337
گروهى از اهل مدینه از جمله عبداالله بن حنظله و مردانى از اشراف اهل مدینه بر یزید بن معاویه وارد شدند، یزید از آنان پذیرایى کرد … هنگامى که به مدینه بازگشتند،در میان جمعیت شروع به دشنام و سرزنش یزید نمودند، و اعلام داشتند که ما از نزد کسى مىآییم که دین نداشته، شرب خمر مىنمود و طنبور زده، خوانندگان نزد او غنا مىخواندند و با سگها بازى مىکرد…».338
عمربن سبیئه مىگوید: «یزید در زمان حیات پدرش حج به جاى آورد و هنگامى که به مدینه رسید بر مجلس شراب نشست و شروع به انشأ شعر نمود…».339
سیوطى مىگوید: «سبب پس گرفتن بیعت اهل مدینه از یزید این بود که او در انجام دادن معاصى اسراف مىنمود».340
24 – یزید از دیدگاه برخى علماى عامّه
اکثر علماى اهل سنّت شدیداً یزید بن معاویه را به خاطر کشتن امام حسین (ع) و جنایات دیگرش مورد طعن و سرزنش قرار دادهاند که به برخى از این افراد اشاره مىکنیم:
1 – آلوسى مىگوید: «هر کس که بگوید: یزید با این عملش معصیت نکرده و لعنتش جایز نیست باید او را در زمره انصار یزید قرار داد».341
2 – ابن خلدون مىنویسد: «ابن العربى مالکى غلط کرده که مىگوید: حسین به شمشیر جدّش کشته شد. آن گاه بر فسق یزید ادعاى اجماع کرده است».342
3 – تفتازانى مىنویسد: «رضایت یزید به کشتن حسین (ع) و خوشحالى او از این عمل و اهانت به اهل بیت: از متواترات معنوى است گر چه تفاصیل آنها اخبار آحاد است. ما در شأن او توقّف نداریم، بلکه در بىایمان بودن او درنگ نمىکنیم. لعنت خدا بر او و بر انصار و کمککاران او باد».343
4 – جاحظ مىگوید: «جنایاتى که یزید مرتکب شد از قبیل: کشتن حسین (ع)، به اسارت بردن اهل بیتش، چوب زدن به دندانها و سر مبارک حضرت، ترساندن اهل مدینه، خراب کردن کعبه، همگى بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج او از ایمان دلالت دارد. پس او فاسق و ملعون است، و هر کس که از دشنام دادن ملعون جلوگیرى کند خودش ملعون است».344
5 – دکتر طه حسین نویسنده مصرى مىنویسد: «گروهى گمان مىکنند که یزید از کشته شدن حسین (ع) با آن وضع فجیع، تبرّى جسته و گناه این عمل را بر گردن عبیداالله انداخته، اگر چنین است چرا عبیداالله را ملامت نکرد؟ چرا او را عقاب نکرد؟ چرا او را از ولایت عزل نکرد؟».345
پاسخ به شبهات
پس از بررسى دخالت یزید بن معاویه در قتل امام حسین (ع) به بررسى شبهات مخالفین از اهل سنّت و طرفداران یزید بن معاویه مىپردازیم:
1 – وصیّت معاویه به یزید
برخى مىگویند: معاویْ بن ابى سفیان به فرزندش یزید وصیت کرده بود که متعرّض حسین (ع) نشود، زیرا او حقّ عظیم و قرابت و نزدیکى به رسول خدا (ص) دارد و هرگز معقول به نظر نمىرسد که یزید با دستور پدرش مخالفت کرده باشد.
پاسخ
اولاً: آن چه در متن وصیتنامه معاویه آمده است چنین است: «… اگر حسین بر تو خروج کرد و تو به آن دسترسى پیدا کردى از او بگذر زیرا او رحم نزدیکى با تو داشته و حقّ بزرگى بر تو دارد…».346
از این عبارت استفاده مىشود که معاویه از فرزندش یزید خواسته که در صورت دست یابى بر امام حسین (ع) از او درگذرد، نه این که به طور مطلق به او هیچ کارى نداشته باشد.
ثانیاً: با وجود آن همه شواهد تاریخى که ذکر شد دیگر جاى هیچ گونه شک و تردیدى باقى نمىماند که، قاتل امام حسین (ع) یزید بن معاویه بوده است.
ثالثاً: با مراجعه به تاریخ به دست مىآید که یزید هیچ گونه التزامى به عمل کردن دستورات پدرش نداشته است، لذا چه دلیلى وجود دارد که یزید به این وصیت عمل کرده باشد؟!
معاویه به فرزندش یزید در مورد عراق وصیّت کرده بود که اگر از تو خواستند استاندار یا امیر یا فرماندارى عزل شود قبول کن. آیا یزید به این وصیّت و سفارش عمل کرد؟
2 – تبرئه جستن یزید از قتل امام حسین (ع)
مطابق برخى از نصوص تاریخى، یزید خود را از کشتن امام حسین (ع) تبرئه کرده و ابن زیاد را بر این عمل فجیع لعنت کرده است.347
پاسخ
اولاً: مطابق شواهد و قراینى که قبلاً ذکر شد به طور یقین به این نتیجه رسیدیم که یزید در قتل امام حسین (ع) دخالت مستقیم داشته است. و همان گونه که قبلاً اشاره شد این اخبار را باید حمل بر فریبکارى مردم کرد؛ زیرا بعد از واقعه کربلا و برملا شدن جنایات یزید، مردم بر ضد او شورش کرده، از او متنفّر شدند. لذا خود را مجبور دید این جنایت را به گردن ابن زیاد بیندازد تا از تبعات آن خلاصى یابد.
ثانیاً: مطابق برخى از نصوص، عدّهاى از صحابه او را به فسق و فجور و بىعدالتى متّصف کردهاند که از آن جمله امام حسین (ع)، عبداالله بن عباس و عبداالله بن حنظله و اشراف اهل مدینه است. که با شهادت این عدّه و گواهى ادعاها و تبرّىها از یزید پذیرفته نیست.
3 – فاصله بودن بین شام و کوفه
برخى مىگویند! بین کوفه و شام که مرکز دولت اموى بود فاصله زیادى است لذا معقول به نظر نمىرسد که یزید از تفاصیل واقعه اطّلاع داشته و دستور مستقیم صادر کرده باشد!!
پاسخ
اولاً: با وجود این همه قراین و شواهد بر شرکت یزید در قتل امام حسین (ع) دیگر جاى هیچ شک و تردیدى باقى نمىماند که یزید عامل اصلى این جنایت بوده است.
ثانیاً: بر فرض بُعد مسافت بین کوفه و شام گفته شد که یزید دائماً با نامهرسان در جریان قضایا بوده و دستورات لازم را صادر مىکرده است.
ثالثاً: ممکن است که یزید تمام احتمالات را در نظر گرفته و دستورات لازم را در هر صورت و بنابر هر فرضى بیان کرده باشد که یکى از فرضیهها کشتن امام حسین (ع) در صورت عدم تسلیم است.
نگاهى اجمالى برشبهات وهابیت
شیخ محمدبن عبدالوهاب متولد 1115 هِ شهر عینیه از شهرهاى منطقه نجدحجار مى باشد که در پى هم دستى با امیردرعیه، محمدبن مسعود در سال 1160 به مرور تمام حجاز و سپس سرزمینهاى از یمن، سوریه، عراِ و… را تحت سیطره خود درآوردند و پایه گذارى حکومت آل صعود و فرقه وهابیت را با خونریزیهاى فراوان و جنگهاى پیاپى محقق کردند. فرقه هاى وهابیت اگر چه نام پدر شیخ محمد نامیده شد که مبادا پیروان او آنرا محمدیه بنامند و از آن سوء استفاده کنند، اما نگاهى خاص و انحرافى از عقاید اسلامى بویژه مباحث توحیدى آن است که محمدبن عبدالوهاب به پیروى از آراء ابن تمیمه و سلفى هاى قبل از وى مروج آن به شمار مى رود.
پدرش از علماى حنبلى بود که با وى مخالفتهایى داشت اما مخالفتهاى برادر شیخ محمد یعنى سلیمان بن عبدالوهاب با او شدیدتر بود و او نخستین کسى بود که کتابى تحت عنوان “الصواِ الهیه فى الرد على الوهابیه” تالیف کرد و عقاید برادرش را مردود دانست
طرح افکار محمدبن عبدالوهاب در شرایط بسیار سخت و ناگوار مسلمانان انجام گرفت و در زمانى که امت اسلام از سوى انگلیسیها، فرانسویها،روسهاى تزارى و حتى امریکاییها تحت فشار بود. شعله اختلاف و تفرقه را به نحوى برافروخت که برخى آنرا از اساس براى ایجاد چنین شکافى قلمداد نمودند
بسیارى از علما در رد وهابیت و افکار ابن تمیمه و نیز رد و تکفیر و تفسیق محمدبن عبدالوهاب کتابها و رسالات متعددى نگاشته اند. علامه متحبرامینى اعلى الله مقامه در جلد پنجم صفحات 87 تا 89 و نیز آیة الله سبحانى در کتاب بحوث فى الملل والنحل. جلد چهارم صفحات 355 تا 359 اسامى برخى از دانشمندان اهل سنت که در کتاب نقد و رد وهابیت کتاب و رساله نگاشته اند را ذکر کرده اند. از این میان مى توان به کتابهاى گرانقدر “شفاء السقام فى زیادة خیر الانام” و “الدرة المضئیة فى الرد على التمیمة” از تقى الدین مشبکى شافعى.”المقالة المرضیه اثر القضات مالکیه به نام تقى الدین اِخنایى” “الجواهر المنظمه فى زیارة قبرنبى اکرم” اثر ابن حجرمکى در رد عقاید ابن تمیمه و نیز کتابهاى “تجرید سیف الجهاد المدعى الاجتهاد” اثر عبدالله بن لطیف شافعى، “الصواعق و والردود” اثر عفیف الدین عبدالله داوود حنبلى، “تحکم المقلدین بمن ادعى تجدید الدین” اثر محمدبن عبدالرحمان بن عفالق حنبلى و “الهارم المهندى فى عنق النجدى” اثر شیخ عطاءالله مکى در رد بر عقاید محمدبن عبدالوهاب اشاره نمود
در بین شیعیان نخستین ردیه توسط مرحوم شیخ جعفرکاشف الفطاء با عنوان “منهج الرشاد لمن اراد السداد” و گسترده ترین کتاب از کتاب از جانب علامه آیة الله سیدمحسن عاملى تحت عنوان “کشف الارتیاب عن اتباع محمدبن عبدالوهاب” نگاشته شده است. براى آگاهى دیگر علماى شیعه مى توان جلد چهارم کتاب بحوث فى الملل و النحل آیة الله سبحانى صفحات 359و360 مراجعه نمود از آنجا که مکتب وهابیت ادامه و استمرار سلفیت مى باشد مناسب است با ویژگیهاى این مکتب، علل شکل گیرى آن و نیز اطوار سلفیت تا رسیدن به وهابیت به اجمال اشاراتى داشته باشیم .
سلفیت و مراحل سه گانه تاریخى آن
سلفیت مکتبى است مبتنى بر بازگشت به سیره و اندیشه که به حدیث گرایى شناخته مى شود. عمده ویژگیهایى این مکتب اخذ به ظواهرآیات و روایات و نفى هر گونه تفسیر و تاویل، حدیث گرایى افراطى، تقلید محض از رفتار و اعمال سلف، گریز از نوآورى و اجتهاد مى باشد. این جریان فکرى در پى علل و عواملى شکل گرفت که مهمترین آنها ضایعه جبران ناپذیر از دست رفتن گنجینه احادیث پس از منع کتابت حدیث در زمان عمر.
تلاشهاى معاندان و مخالفان در ترویج اسرائیلیات و خرافات، امکان بودن تمسک به ظواهر احادیث، آشنا نبودن بسیارى از سلف با علوم عقلى و حقایق عمیق اسلامى، در نگهداشته شدن مردم از معارف اهل بیت، جدالهاى مکاتب کلامى و ظهور افکار گوناگون و نیز پیدایش مکاتب راى و قیاس و اجتهادات عقلى است.
الف: سلفیت نخستین.پیشگامان سلفیت نخستین مالک بن انس، سفیان بن ثورى، ابن ابى لیلى، داوودبن اصفهانى، ابن مبارک اسحاِ بن راهوى و حسین بن على کرابیى بودند. این دوره که همان ویژگیهاى فوِ الذکر سلفیت را داشتند در مکتب حدیثى احمدبن حنبل به عنوان یک اندیشه و روش سامان یافته تجسم یافت. عقاید اشعرى که بعدها انجام یافت تلفیقى بود از عقاید و مکتب احمد که با نوعى عقلانیت آنرا تعدیل کرده بودند. اگر چه چالشهاى بین متکلمان اشاعره و اهل بیت حدیث به مرور تشدید شد و به انزواى اهل حدیث و سلفیت نخستین و غلبه اشاعره منجر شد.
ب: سلفیت قرن هشتم.با ظهور ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تمیمه و شاگردش ابن القیم جوزى در این قرن سلفیت احیاء مجدد گردید و در غالبى ضد علوى و با گرایشات عثمانى، علاوه بر عقاید و افکارات سلفیت اول، بدعت شمردن و شرک دانستن تبرک، توسل، شفاعت، زیادت قبور اولیاء، بزرگداشت موالید و وفایات، در حوزه توحید و بدعت،و… رانیز به سلفیت افزود.
ج: سلفیت جدید. سلفیت قرن هشتم که با تبعید و زندانى شدن ابن تمیم و مردود شدن افکارش به حاشیه رانده شده بود با بروز محمدبن عبدالوهاب نجدى در قرن دوازدهم جان دوباره اى گرفت و این باره نیز بر گستره عقاید خود با حرام دانستن مظاهر تمدن جدید از قبیل رادیو، تلفن، قهوه، کتب منطق و بدعت شمرده آن افزود. در این دوره سلفیت با شدت بیشترى به میدان آمد و با همکارى جانب حکومت آل سعود به ترویج و تبلیغ خود همت گمارد. این تلاشها بویژه بعد از پیروزى انقلاب اسلامى و به جهت تقابل با افکار انقلابى حضرت امام و اندیشه اسلام ناب محمدى (ص) و با حمایتهاى سیاسى بین المللى و نیز ذخایر سرشار منابع نفتى، امروزه گستره اى بین المللى یافته و سالانه میلیاردها دلار و ریال سعودى را به خود مصروف مى سازد
عقاید وهابیت
حافظ وهبه از نویسندگان معروف وهابى، آراء و عقاید وهابیت را در امور کلى زیر خلاصه نموده است:
1- بازگشت به کتاب خدا و سنت پیغمبرى و پیروى راه سلف صالح (صحابه پیامبر و تابعین) در فهمیدن آیات و احادیث و نرفتن به راه فلاسفه و متکلمان و صوفیه که همه آنها مخالف طریق سلف صالح است.
(از قبیل آیات و روایات مربوط به اعتقاد به رویت و اثبات جهت و جسم براى خدا و یا معصوم نبودن پیامبران قبل از بعثت و…). نقد این دسته افکار را مى توان در کتاب “الوهابیة والتوحید” آقاى کورانى ملاحظه نمود.
2- مبارزه و جنگ با بدعتها و منکرات، مخصوصاً چیزهایى که موجب شرک مى باشد از قبیل زیارت ،توسل، تبرک به آثار اولیاء، نمازگزاردن نزدیک قبر و افروختن چراغ براى قبور و نوشتن برروى آنها، حال براى زیارت بناى قبور و تعمیر ساختمانهابراى قبور نذر و ذجه و گریه بر آنها، قسم به غیر خدا، استمداد و استشفاء از غیرخدا و شفاعت طلبیدن از آنان و…
3- مبالغه نکردن و غلو ننمودن درباره پیغمبر و اولیاء بویژه پس از مرگ و در نظر نگرفتن نیروهاى و امداهاى غیبى و فوِ العاده براى آنان و موثر نبودن و یا فقدان ارتباط ارواح آنان با این دنیا
آنچه در فوِ اشاره گردید خلاصه اى بود از افکار و عقاید وهابیت که با توجه به بناى نوشتار بر اختصار نگاشته شده و براى آشنایى بیشتر مى توان به کتابهاى “منهاج السنت”، “مجموعه الرسائل الکبرى” “الفتادى الکبرى”، “الجواب الباهر فى زوار المقابر” و “الرد على الاختایى” از ابن تمیمه، کتابهاى “التوحید” “المهدیة النسیّه”، “خلاصة الکلام”، “کشف الشبهات عن خالق الارض و السموات” و رساله “اربع قواعد” از محمدبن عبدالوهاب، کتاب “تطهیر الاعتقاد” محمدبن على شوکانى صنعانى و یا” ابن تمیمه حیاته و عصره و ارائه و فقه” از محمدابوزهره و بالاخره “حیات شیخ الاسلام ابن تمیمه” از محمدالبیطار مراجعه نمود.
نقد آراء و شبهات وهابیت
عمده افکار وهابیت در پشت دیوار دفاع از توحید و مبارزه با شرک و بدعت و بازگشت به سیره و گفتار سلف پنهان شده است به نحوى که خود را مدافع توحید دانسته و دیگران را مشرک مى خواند. از این حیث قبل از پرداختن به خصوص شبهات مطرح شده، مناسب است مرز دقیق توحید و شرک مشخص گردیده و نیز تعریف و ملاک بدعت مشخص گردد. پرداختن به این 2 مبحث پاسخ بسیارى از شبهات را به صورت مبنایى معلوم مى گرداند بدون آن بسیارى از مباحث بى نتیجه باقى خواهد ماند.
1- نقد آرای وهابیت
1-1 مرز توحید و شرک
وهابیت بدون ارائه تعریف دقیقى از عبارات، آنرا فى الجمله خضوع و تذلل فراوان در برابر موجود دیگر دانسته اند در حالیکه عبارات خضوع و تذللى است که جوشیده از اعتقادى خاص درباره معبود باشد خواه این معبود خداباشد و خواه غیرخدا و انتساب شرک به مشرکان در قرآن به علت اعتقاد قلبى آنها به مقامات خاصى بوده که معبودها و خدایان کوچکى وجود دارند که بخشى از افعال الهى به آنها تفویض شده و در ربوبیت تصرف مى کردند. آنها علاوه بر شفاعت فکر مى کردند عزت و ذلت و پیروزى و شکست و شفاعت و مغفرت آنها به دست بتهاست. بدیهى است در اعتقاد به جواز و مشروعیت برخى افعال نظیر شفاعت و توسل خواهى، زیارت و… هیچکدام از ذهنیت هاى فوِ وجود ندارند. به نظر شیعه مقومات عبادت 2 امر است، خضوع و تذلل فراوان و احساس اینکه او رب، مدبر کارگردان هستى به صورت کلى یاجزئى است. لذا هر گونه خضوع و فروتنى را نمى توان مادام که همراه امر ملائک به سجده بر آدم، سجده فرزندان یعقوب در برابر یوسف و…
بنابراین پذیرفتن مرز توحید و شرک با ملاک هر گونه تعلق و وابستگى به غیرخدا یا هر گونه تضرع و فروتنى شدید به غیرخدا ناصواب مى باشد. هم چنین باید گفت هر گونه انتساب و وابستگى به غیرخدا نمى تواند نادرست باشد و با دو قید است که این انتساب یا اشکال مى گردد یکى اینکه انتساب بالاصالة (با قدرت ذاتى) و دیگر باشد و دیگر اینکه انتساب بالاستقلال (بدون اذن گرفتن از دیگرى) گردد.
بعضاً فروتنى و تذلل در برابر غیرخدا که در قرآن کریم مشروع دانسته شده است (از قبیل امر به ملائکه براى سجده بر آدم و…) را موجه و مدلل به علت فرمان خدا مى دانند غافل از اینکه خداوند به عملى که واقعاً شرک است فرمان نمى دهد “ان الله لایامر بالفحشاء و اتقولون على الله مالاتعلمون” و امر به شى ء نمى تواند ماهیت شى ء را دگرگون سازد.
ناگفته نماند که وهابیون توحید را به 2 شاخه تقسیم مى کنند توحید الوهى و توحید ربوبى، توحید ربوبى را همان توحید در خالقیت و توحید الوهى را همان توحید در عبادت مى دانند و عنوان مى کنند که مشرکین توحید ربوبى داشتند ولى توحید الوهى نداشتند یعنى اینکه در عبادت مشرک بودند. لازم است توضیح داده شود که توحید الوهى به معناى عبودى نیست، اله یعنى الوجود الاعلى و المطلق الذى من شوونه ان یکون معبودا، معبودیت لازمه الوهیت است نه مساوى با آن و تفسیر اله به معبود تفسیر شى به لازمه آن است نه تفسیر شى به نفس. از سوى دیگر رب نیز به معناى خالق نیست بلکه به معناى مدبر است و مشرکانى که ماه و ستاره را مدبر مى دانستند نمى توانستند توحید ربوبى داشته باشند بلکه مشرکین در خالقیت موحد بودند ولى نه در توحید الوهى داشتند و نه ربوبى.
2-1- تعریف و ملاک بدعت
دانشمند بزرگ شیعه سیدمحسن امین عاملى در تعریف بدعت مى گوید “البدعة ادخال مالیس فى الدین فى الدین” بدعت عبارت است از داخل گرداندن چیزى که جزو دین نیست در آن. همچون مباح کردن حرام و حرام کردن مباح کردن، واجب گرداندن غیرواجب، مستحب شمردن غیرمستحب. به عبارت دیگر تصرف در قانون الهى خواه به صورت افزایش باشد و خواه کاهش بدعت نامیده شده و بدعت گزار از توحید و تشریع روى گردان است.
عناصر و ملاکهاى بدعت نامیده شدن یک عمل عبارتنداز:
1- تصرف در دین. بنابراین اگر نوآورى به دین منتسب نشود بدعت نخواهد بود و فرقى نمى کند که نوآورى مزبور جایز باشد (مثل فوتبال)و یا حرام باشد (مثل آمیزش و اختلاط زن و مرد اجنبى).
2- فقدان دلیل خاص یا عام شرعى. اعمال شرعى، مشروعیت خود را از دلیل خاص و یا از دلیل عام شرعى مى گیرند، برخى از این ادله عام عبارتند از: قاعده نفى سبیل، حرمت اکل باطل، قاعده نفى حرج، نفى اضرار. بنابراین مسائلى از قبیل بزرگداشت موالید و وفیات پیامبر از ادله کلى و عام وجوب رعایت اموات اهل بیت و احترام خاندان و ى و تعظیم شعائر الهى قابل استفاده مى باشند و لذا ادعاى بدعت بودن پذیرفته نیست و گرنه برخوردارى از تجهیزات و سلاحهاى جدید نظامى از قاعده کلى واعدوالهم مااستطعتم من قوة قابل بهره بردارى نبوده و بدعت به شمار مى رود.
3- قصد رواج در میان مردم. اندیشه تصرف مادامى که جنبه عملى به خود نگیرد اگر چه حرام مى باشد ولى بدعت به شمارنمى رود.
با توجه مطالب فوِ بدعت در بسیارى از موارد که وهابیان ادعا مى کنند جارى نمى شود از جمله الف: امورى که در راستاى تحول و تکامل زندگى دنیوى و اجتماعى و معیشتى است از قبیل دستاوردهاى صنعتى و دنیاى مدرن.
ب: آداب و رسوم و عرفیات خاص جوامع مختلف که با توجه به فرهنگهاى مختلف گونه هاى بسیارى دارد قابل ذکراست که اهل سنت بدعت را به دو بخش بدعت حسن و بدعت تقسیم مى کنند. این تقسیم که مبناى تعریف مشخص ندارد به خلیفه دوم برمى گردد که اقامه نمازهاى مستحب شبهاى رمضان به جماعت را نعم البدعة خواند
2- نقد شبهات وهابیت
1-2 تعمیر قبوراولیاء
الف – نخستین بار ابن تمیمه و شاگردش ابن القیم بر تحریم ساختن بناء و لزوم ویرانى آن فتوى دادند. “یحب هوم المشاهد التى نبیت القبور على القبور ولا یجوز ابقاءهابعدالقدرة على هدمهاو ابطالها یوماً واحداً” وباهمین طرز تفکر وهابیان در هشتم شوال 1344 ه ِ (80 سال قبل) قبور ائمه بقیع و صحابه را ویران کردند.
ب- قرآن در این خصوص: حکم خاص ندارد ولى از برخى از کلیات مى توان حکم موضوع را استفاده نمود. به عنوان مثال از آنجا که در قرآن تعظیم شعائر از تقواى قلوب دانسته شده (ومن یعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب) و در جایى دیگر صفاومروه یا شتر تعیین شده براى ذبح از شعائر قلمداد مى شوند (والبدان جعلناها لکم من شعائرالله)حالى که یک شتر مى تواند از شعائر گردد چگونه پیامبران و بزرگان و شهدا از شعائر نباشند و استحقاِ تعظیم و احترام نداشته باشند.
ج- قرآن تعمیر قبر و ساختن مسجد در کنار قبر اصحاب کهف را بدون نقد و اعتراض ذکر مى کند.
د- نقطه اى از بلاد اسلامى نیست که در آنجا قبر و مشهدى نباشد و لذا تعمیر قبور در فرهنگ اسلامى و سیره مسلمانان کاملا جارى و سارى بوده است.
ه- حتى قبر پیامبر و قبور شیخین که به خاطر تبرک در کنار آن حضرت دفن شده اند همواره تعمیر و تجدید شده است. در این زمینه مى توان مشروح تاریخ ادوار قبر پیامبر را در کتاب دفاء الوفاءسمهودى (383-390) یا کتابهاى تاریخ مدینه مطالعه نمود.
و- استناد به حدیث ابى الهیّاج:
ابى الهیاج روایت مى کند که حضرت على بن ابیطالب به وى فرمود: الا ابعثک على ما بعثنى علیه رسول الله صلى الله علیه آله ان لاتدع تمثال الاطمته و لاقبرا مشرفاً الاسوتیه از نظر شکل 1- در تمام صحاح شش گانه از ابى الهیاج فقط همین یک حدیث نقل شده و وى اهل حدیث نبوده است.
2- بردیگر راویان این حدیث از جمله ، شفیان ثورى، ابى اسدى خدشه وارد شده است.
از نظر دلالت 1- احدى از علماء، طبق آن فتوا نداده است و بلکه اتفاِ علماء بلندى به مقدار یک وجب را از سنت دانسته اند. 2- مقصود از روایت صاف کردن سطح قبر است در برابر تسنیم (مثل سنام و کوهان شتر، کوژ ساختن قبر). ائمه مذاهب اربعه جز شافعى که به تسویه قبر فتوا داده است،به تسنیم آن فتوا داده اند که در این صورت این حدیث مؤید فتواى علماى شیعه را تسویه سطح قبر دارد.مؤید این مطلب آنکه عنوان باب این حدیث “الامر بتسویة القبر” آمده است نه “الامر بتخریب القبر و هدمها”
3- نووى شارح صحیح مسلم در ذیل حدیث مى گوید”ان السنة ان القبر لا یرفع عن الارض رفعاً کثیراً و لا یسنم بل یرفع نحو بشر و یسطح”. ابن حجر در شرح صحیح بخارى نیز همین قول را آورده است.
ه- استدلال با حدیث جابر
“نهى رسول الله ان یحصص القبر و ان یقعد علیه و ان یبنى علیه” یا “نهى رسول الله ان یکتب على القبر شىء” .با فرض قبول اشکالات سندى ى و اضطرابات متن، به اتفاِ علماء مذاهب اسلامى برکراهت دلالت دارد و نباید فراموش کرد که قبر پیامبر در تاریخ همواره داراى بنابوده است.
2-2 مسجدسازى در کنار قبور صالحان
الف- به اتفاِ مفسران پیشنهاد ساختن مسجد بر قبر اصحاب کهف مربوط به موحدان و خداپرستان بوده است (تفاسیر کشاف، حلابین، المیزان، مجمع و…). خالى بودن آیات قرآن و نیز مفسران و مورخان از هر گونه نقد و اعتراض در این خصوص نشان دهنده نوعى تقریر مى باشد.
ب: دلیل وهابیت در این خصوص احادیثى است از قبیل “لعن الله الیمود و النصارى اتخذوا قبورانبیاءهم مسجداً، قالت (عایشه) و لولا ذلک لابرزوا قبره غیر انى اخشى ان یتخذ مسجداً” و در جایى دیگر “ان اولئک اذاکان فیهم الرجال الصالح فمات بنوا على قبره مسجدا و صورا فیه تلک الصور اولئک شرار الخلق عندالله یوم القیامة” ویا”الهم لاتجعل قبرى وثناً یعبد( مسنداحمد 3/248).
ج -احادیث با ملاحضه قبل و بعد عبارات آن نشان مى دهد که با قبر و تصویر روى آن به سان بت رفتار کرده و یا آنرا قبله خود قرار مى دادند. د-بسیارى از شارحان صحیح مسلم و بخارى اینگونه تفسیر کرده اند که اقوام گذشته صورت هاى صالحان خود را روى قبر نصب یا حک مى کردند و در کنار قبر خدا را مى پرستیدند اما به مرور زمان به جاى پرستش خدا در کنار این قبور خودِ این صورتها پرستیده مى شد. ه-مورد حدیث در خصوص ساختن مسجد برروى قبر است در حالیکه در مشاهده مشرفه محدوده حرم و محدوده مسجد از هم جداست مسجدى وجود داردبراى عبادت و پرستش خداوند و حرمى وجود دارد براى خواندن زیارت و توسل.
و-مسجدسازى در کنار و یا برروى قبور صلحاء در جاى جاى کشورهاى اسلامى رایج بوده و نیز در صدور اسلام نیز متعارف بوده است مثل مسجد روى قبر حمزه، یا مسجد روى قبر فاطمه بنت اسد. ز-اگر مسجدسازى کنار قبور نامشروع بود چرا مسلمانان مسجد نبوى را توسعه دادند و قبر پیامبر را در وسط مسجد قرار دادند.
3-2 زیارت قبور مومنان
الف-وهابیان اصل زیارت را ممنوع و حرام نمى دانند بلکه سفر براى زیارت را نامشروع مى دانند، اگر چه در عمل از آن نهى مى کنند و آنرا مکروه مى شمرند.
قرآن قیام و وقوف بر قبر و طلب رحمت رافقط براى منافق و مشرک مى داند (و لاتصل على احد منهم مات ولاتقهم على قبره)
ج-اصل زیارت مورد سفارش پیامبر اکرم (ص) بوده (زوروالقبور فانها تذکر الاخرة) و خود حضرت نیز به زیارت قبور مى رفت و به قبور سلام مى داد. هم چنین پیامبر به زیارت قبر مادر گرامیشان مى رفتند و مى گریستند (زارالنبى قبرامه فبکى و من حوله)، استاذنت ربى فى ان ازور قبرها فاذن لى فزور والقبور فانها تذکر کم الموت) .
د- از برخى احادیث استفاده مى شود که پیامبر براى مدتى زیارت قبور را که عمدتاً قبور مشرکان و بت پرستان بوده اند به ملاحظات تربیتى، نهى کرده بودند ولى این امر موقت بوده و سپس مردم به این امر تشویق مى شدند ( کنت نهیتکمع زیارة القبور قرورها فانها تزهد فى الدنیا و تذکر فى الاخرة) .ه-زیارت قبور آثار فراوان تربیتى و اخلاقى به همراه دارد.
ز- حضور برتربت عزیزان از رسوم عام و فراگیر بوده، به نحوى ریشه در فطرت انسانها دارد که به حکم عاطفى و روحى مردگان خود را از یاد نمى برند. براستى چگونه مى توان مادر مومنى را از زیارت قبر فرزند رشیدش محروم کرد که شاید تنها طریق تخلیه و تسلى بخشى وى همین زیارت باشد.
4-2 زنان و زیارت قبور
الف-استناد مخالفان به احادیثى همچون “لعن رسول الله زواّرات القبور” مى باشد.
ب-ترندى حدیث را نسوخ دانسته مى گوید حدیث مربوط به دوران پیش از تجویز زیارات قبور بوده و وقتى پیامبر زیارت را تجویز کرد مرد و زن در آن یکسان هستند. ج-در برخى روایات مقصود از این زنان را کسانى دانسته است که براى تماشاى جنازه بیرون مى آیند و ارتباط و مسئولیتى در مورد با میت ندارند. حداقل مطلب اینکه کسانى که بسیار به زیارت مى آیند و این بیرون آمدن موجب مفسده و یا تضییع حقى مى شود مورد نظر مى باشند.
د-بسیارى از علماء نهى را کراهتى مى دانند.
ه-حضرت زهراسلام الله علیه هر جمعه به زیارت قبر عموى خود مى رفت، نماز مى خواند و گریه مى کرد.
و-در برخى روایات پیامبر به عایشه نحوه زیارت قبور را تعلیم داد و عایشه نیز به زیارت قبور مى رفت .
ز-فواید و مصالح زیارت قبور، براى زنان نیز باقى است.
5-2 زیارت قبر پیامبر اکرم
الف-کتاب “شفاءالسقام فى زیارة خیرالانام” از تقى الدین مشبکى شافعى (756 ه ِ) از بهترین کتابهاى نویسندگان اهل سنت در رد فتواى ابن تمیمه پیرامون تحریم زیارت قبر پیامبر است.
ب-از دیگر کتابهاى معتبر که در این زمینه از میان علماى اهل سنت برآمده است مى توان به الوفاءفى فضائل المصطفى اثر ابن جوزى (597 ه ِ)، مصباح الظلام فى المستغیثین بخیرالانام اثر محمدبن نعمان مالکى (673 ه ِ)، وفاء الوفاء اثر نورالدین سهمودى، المواهب الدنیه اثر ابوالعباس قسطلانى و صلح الاخوان خالدى بغدادى، الجواهر المنظم فى زیارة القبر المکرم اثر ابن حجرهتیمى شافعى (937 ه ِ) و از نویسندگان معاصر مى توان به کتاب التوسل و الزیارة فى الشریعة الاسلامیة از محمدنقّى از علماى الازهر نام برد.
ج-علامه امینى (ره) حدیث “من زار قبرى و جبت له الجنة” را از 41 طریق از کتابهایى از قبیل دار قطنى درالسنن و ابوبکر بیهقى در سنن، سیوطى در الجامع الکبیر و حدیث من جاءنى زائراً لاتحمله حاجة الازیارتى کان حقاً علىّ ان اکون له شفیعا یوم القیامة را از 16 طریق از کتابهایى از قبیل غزالى در احیاء علوم، طبرانى در معجم الکبیر و… و 20 حدیث دیگر از دهها طریق را در الغدیر آورده است.
د-علامه امینى کلمات 40 تن از علماء و بزرگان اهل سنت را مبنى بر استجاب و سنت بودن زیارت پیامبر به همراه 9 زیارتنامه مختلف جهت زیارت پیامبر از کتابهاى اهل سنت ذکر کرده است.
ه-و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا لله تواباً رحیماً(نساء/64) از آراء مفسرین و نیز سیره مسلمانان انحصار آیه در زمان حضور حضرت فهمیده نمى شود.
و-حدیث شکایت پیامبر به بلال در عالم رؤیا مبنى بر اینکه چرا بلال به زیارت حضرت نمى رود، (ما هذه الجفة یا بلال امالک ان تزرنى یا بلال…فاتى قبرالنبى فجعل یبکى عنده فاقبل الحسن و الحسین رضى الله عنهما فجعل و یقبلهما.
ز- علامه امینى 50 نفر از بزرگان را در سرتاسر کشورهاى اسلامى که قبرشان مزار مؤمنان است را ذکر مى کند فضلا عن قبر پیامبر اکرم(ص).
ح-در کتابهاى متعددى بابى تحت عنوان ادب زیارت پیامبر اکرم وجود دارد از جمله در کتاب حق التوسل فى اداب زیارة افضل الرسل، اثر جمال الدین عبدالله الفاکهى الملکى، 49 ادب زیارت ذکر شده است .
ط-از جمله احادیث این باب مى توان به “من حج البیت ولم یزرنى جفانى، من زارنى بعد موتى فکانما زارنى فى حیاتى ومن زار قبرى کنت له شفیعا” اشاره نمود.
ى-مسلمانان از قرن اول تا به امروز همواره به زیارت محبوب خود شتافته اند و هرگز کسى نگاه مشرکانه و بت پرستانه به آن نداشته است.
6-2 تحریم سفر براى زیارت قبور
الف-وهابیها معتقدندتسنن زیارة النبى الا انه لایشد الرحل الا الزیارة المسجد والصلاة فیه . ب- حدیث شد رحال مستند اعتقاد وهابیهااست. لاتشد الرحال الا الى ثلاثة مساجد، مسجدى هذا، مسجدالحرام و مسجدالاقصى . اگر تقدیر و معنى جمله این باشد که براى هیچ مسجدى غیر از 3 مسجد مذکور شد و حال نشود، بدین منظور مى گردد که براى اقامه نماز ضرورتى ندارد رنج سفر تحمل گردد جز براى 3 مسجد مذکور. که این در صورت تعارض و تنافرى با سفرهاى زیارتى ندارد چون سفر براى مسجد نشده است مضاف بر اینکه با مضمون برخى از احادیث تعارض دارد از جمله اینکه پیامبر روزهاى شنبه به مسجد قبا مى آمدند و نماز مى گزاردند (ان النبى کان یاتى مسجد قبا سبت ماشیا وراکبا و ان ابن عمرکان یفعل کذلک). و در صورتى که تقدیر و معنى آنرا این بدانیم که براى هیچ مکانى غیر از این 3 مسجد شد و حال نشود، مضایقى بى توجیه مى بابد چرا که با آن تمام سفرهاى معنوى منتفى خواهد شد مثل شد و حال براى مشعر، عرفات، منى، مسافرت براى تحصیل علم، جهاد در راه خدا، صله رحم، زیارت والدین در حالیکه بسیارى از این سفرها مندوب اند.
7-2-برگزارى نماز و دعا نزد قبور اولیاء و احترام به قبور آنان
الف- ابن تمیمه مى گوید: “لم یذکر احد من ائمة السلف ان الصلاة عند القبور فى مشاهدها مستحبه ولاان الصلاة و الدعاء هناک افضل بل اتفقوا کلهم على ان الصلاة فى المساجد و البیوت افضل منها عند قبور الاولیاء و الصالحین”که به مرور از مرجوحیت به ممنوعیت و سپس به شرک توسعه یافت.
ب- نمازگزاردن به نحوى که صاحب قبر را قبله و یا مورد پرستش قرار دهد شرک است در حالیکه انگیزه مسلمانان تبرک به مکانى است که محبوب خدا در آنجا به خاک سپرده شده است.
ج- حضرت زهرا به حکم احادیث صحیح هر جمعه به زیارت قبر عموى خود مى رفت و در آنجا نماز مى گزارد.
د- قیام حضرت ابراهیم به آنجا شرافتى مى دهد که مصلى مى گردد و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلى (بقره/ 125)
ه- مدفن و مشاهد اولیا در قرآن مسجد مى شود لنتخذن علیهم مسجدا (کهف/ 21)
و- هاجر و اسماعیل به خاطر صبر و تحمل سختى در راه خدا، محل گامهاى آنها جایگاه عبادت مى شود (صفاو مروه)
ز- پیامبر در قضیه معراج در مکانهایى هم چون طیبه، طور سینا، بیت الحم نماز مى گزارد.
ح- قبور پیشوایان گواه اصالت تاریخى اسلام و بخشى از هدایت و تمدن و فرهنگ اسلامى است.
ط- باید از اینکه جوان امروز مسیحى که به علت نداشتن اثرى ملموس از حضرت مسیح، مادر وى و حواریین دچار شک و تردید گشته است درس عبرت بگیریم.
س- در همه اقوام و ملل زنده نگهداشتن نام و یاد شخصیت هاى ملى و مذهبى، ارزشمند و مرسوم است.
ک- بررسى کتب تاریخى و سفرنامه ها گواه وجود صدها آرامگاه و مرقد با شکوه در سرزمین وحى و دیگر ممالک اسلامى بوده، باتوجه و احترام مردم به این مقابر را در همه دوره ها حکایت مى کند.
ل- وقتى بنى اسرائیل صندوقى را که مواریث خاندان موسى و هارون بوده است را تا مدتها بعد حفظ و حفاظت مى کردند و قرآن آن را مایه آرامش و تقویت روحى و روانى مى داند چگونه ما مسلمانها به ذخایر و مواریث انسانى خود مى توانیم بى توجه باشیم.
8-2 تبرک و استشفاء به آثار اولیا
الف- وهابیان هر گونه تبرک به آثار اولیاء را شرک مى دانند.
ب- تبرک به پیراهن یوسف چشم نابینا یعقوب را شفا بخشید اذهبوا بقمیصى هذا فلقوه على وجه ابى یات بصیرا (یوسف/ 92) فلما ان جاء البشیر القاه على وجه فارتد بصیرا(یوسف/ 96).
ج- بخارى در نقل سرگذشت صلح حدیبیه: هر گاه پیامبر وضو مى گرفت یاران او براى ربودن قطرات آب وضوى آن حضرت بریکدیگر سبقت مى گرفتند.
د- تبرک به زره، عصا، شمشیر، ظروف، مهر، انگشتر، مو و کفن پیامبر در کتاب جهاد بخارى و تبرک به آب وضو و موى تراشیده حضرت در باب صفات پیامبر صحیح بخارى.
مناسب است در این زمینه به کتاب تبرک الصحابه باثارالرسول نوشته علامه محمدبن طاهرمکى و نیز التبرک نوشته آیة الله على احمدى میانجى مراجعه نمود.
ه- حضرت زهرا سلام الله علیها پس از دفن پدر کنار قبر ایستاد و خاک قبر را بر سر خود ریخت و گریست و سرود:
ماذا على شم تربة احمدا***ان لا یشم مدى الزمان غوایا
صبت على مصائب لو انها***صبت على الایام صرن لیالیا
و-قرآن تبرک صندوِ حمل خاندان موسى و هارون را مایه آرامش و پیروزى مى داند “وقال لهم نبیّهم ان آیة ملک ان یاتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک ال موسى و ال هارون تحمله المئکه (بقره/ 218).
ز-عبدالله پسر احمدبن حنبلى از پدر پرسید حکم کسى که دست بر منبر رسول خدا مى زند و تبرک مى جوید و مى بوسد چیست. احمد گفت اشکالى ندارد.
ح- شفاعت و تبرک به از فاعلى که در عین بندگى خدا، در فعل خود متکى به قدرت برتر باشد شرک نیست.
ط- اهتمام و اصرار صحابه بر کام بردارى کودکانشان توسط پیامبر.
ى- ابوایوب انصارى از قبر پیامبر تبرک نمود آنرا بوسید و موجب اعتراض مردان بن حکم شد. ابوایوب در پاسخ گفت که من به سوى سنگ نیامده ام بلکه من آهنگ و قصد خود پیامبر را نموده ام و این سنگ بهانه است.
9-2 نذر براى اهل قبور
الف-عبدالله قمیصى از نویسندگان معاصر وهابى در کتاب الصراع بین الاسلام و الوثینه در رد کشف الارتیاب علامه سیدمحسن امین مى نویسد: شیعیان به خاطر اعتقاد به الوهیت على و فرزندانشان قبرهاى آنانرا آباد مى کنند و نذر و قربانى تقدیم آنها مى کنند، حکم نذرها و قربانیها همان حکم ذبیحه هاى بت پرستان براى بت هایشان مى باشد.
ب-مولف سنى صلح الاخوان که در نقد وهابیت آنرا نگاشته است مى گوید: ان المسألة تدور مدار نیات الناذرین و انما الاعمال بالنیات فان کان قصد الناذر المیت و التقرب الیه بذلک لم یجز قولا واحداً وان کان قصده وجه الله تعالى و انتفاع الاحیاء بوجه من الوجوه وثوابه لذلک المنذور له المیت فیجب الوفاء بالنذر
ج- در احادیثى که نهى از نذر و ذبح شده است، وجود بت در گذشته یا حال و یا وقوع آن براى اعیاد جاهلى مطرح شده است.
10-2 نداى اولیاء
الف- نداء و دعا اولیاء خلاف آیات و روایات محکم مى باشد از قبیل “و ان المساجد لله فلا تدعو مع الله احدا”(جن18/)یا “ان الذین تدعون من دون الله عباداً امثالکم” (اعراف194/)
ب- هر ندا و دعائى به غیر خدا، عبادت و پرستش نیست. “قال رب انى دعوت قومى لیلا و نهاراً”(نوح/5)
ج- مقصود از دعا در آیات مورد استناد، مطلق خواندن و نداء نیست و بلکه دعوت خاصى است که با لفظ و قصد پرستش همراه باشد.به عنوان مثال “فما اغنت عنهم الهتهم التى یدعون من دون الله من شىء”(هود/101) که در آن دعوت بت پرستان با تعبیراتى همراه است که اطلاِ پرستش بر آن صحیح است که ربطى به نداى اولیاء از سوى مسلمانان ندارد.
د-دعوت و نداى مورد بحث، درخواست و خواندن بنده اى از بنده اى دیگر است که نه او را رب مى داند و نه مالک و متصرف تام الاختیار، بلکه او را بنده عزیز و گرامى خدا مى شناسد که او را به مقام رسالت و امامت برگزیده و وعده داده است که دعاى او را بپذیرد.(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم…نساء/64)
11-2 شفاعت
الف- وهابیان معتقدند شفاعت از سوى افراد مأذون من عندالله پذیرفته مى شود اما نمى توان از خود آنها خواست تلکه باید از خدا خواست تا خدا شفاعت وى را به انسان عطا کند یا او را شافع انسان قرار دهد.ابن تمیمه مى گوید:”اللهم شفع نبینامحمداً فینا یوم القیامة او اللهم شفّع فینا عبادک الصالحین او ملائکتک او نحو ذلک مما یطلب من الله لا اشکال فیه فلا یقال یا رسول الله او یا ولى الله اسألک الشفاعة او غیرهامما لایقدر علیه الا الله فاذا طلبت فى ایام البرزخ کان من اقسام الشرک”
ب- درخواست شفاعت به نحوى درخواست دعا است و دعا از افراد شایسته امرى پسندیده است “یا وجیهاًعندالله اشفع لنا عندالله” و لذادر صحیح بخارى نیز این کلمه به معناى دعا به کار رفته است از قبیل باب اذااستشفعوا الى الامام لیستسقى لهم لم یردهم یا باب اذا استشفع المشرکون بالمسلمین عندالقحط.نیشابورى در تفسیر خود در ذیل آیه “مومن شفیع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها” (نسا/ء85) مى گوید شفاعت به درگاه خداوند همان دعا کردن براى شخص مومن مى باشد.
ج-طلب دعا از مومن نه در حیات وى شرک است (ولوانهم اذظلمواالقسم…نساء/ 64) ونه درخواست شفاعت آخرت پیامبر در زمان حیات همانگونه که ترندى در صحیح خود از انس بن مالک روایت مى کند:” سألت النبى ان یشفع لى یوم القیامة فقال انا فاعل قلت فاین اطلبک قال على الصراط” ونه شفاعت وطلب دعا از ارواح انبیاء و اولیاء شرک آمیز مى باشد چرا که ارتباط ارواح پس از مرگ با دنیا قطع نگردیده و امکان آن موجود است. شاهدآنکه ابن عباس مى گوید: حضرت امیر پس از تفسیل پیامبر مى فرماید: بابى انت و امى اذکرنا عند ربک و جعلنا من ربک یا ابوبکر پس از وفات پیامبر پارچه از صورت آن حضرت کنار مى زند و مى گوید بابى انت و امى طلبت حیا و صیتا واذکرنا عند ربک
د-صرف اینکه شفاعت فعل خداست و انتساب آن به غیرخدا موجب شرک مى شود دلیل محکمى نیست چراکه انتساب افعال و اعمالى از این دست به غیرخدا در خود قرآن وجود دارد افعالى از قبیل اماته، احیاء، توفى، اعانه و…
ه-روشن است که شفاعت در آخرت به دست خداست منتهى رحمت و مغفرت از مجراى بندگان کمال یافته جارى مى شود که به فرمان و اذن خداوند، گناهکاران از مجراى متعددبه رحمت ایزدى مرتبط مى شوند.
و-اگر از پیامبر در زمان حیاتش مى توان طلب شفاعت نمود و موجب شرک نمى شود، بعد از وفاتش نیز نمى تواند موجب شرک گردد چون اصل عمل تفاوتى نیافته است.
ز-زرقانى در المواهب مى گوید: اگر کسى بگوید اللهم انى استشفع الیک بنبیک یا نبى الرحمة اشفع لى عند ربک استجیب له.
ح-این چنین نیست که اولیاء درباره هر کس و بدون دلیل شفاعت نکنند بلکه آنرا به کسى متوجه مى سازند که رابطه ایمانى او قطع نشده و به واسطه برخى کارهاى خوب استحقاِ تعلق چنین دعایى و تبدیل شدن به یک انسان پاک را مى یابد.
ط-براى توضیح بیشتر مى توان به کتاب شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حدیث مراجعه نمود.
12-2 اعتقاد به سلطه غیبى و قدرتهاى فوِ العاده اولیاء
الف-اولیاء در برخوردارى از قدرت هاى خارِ العاده، بالاصاله و بالاستقلال قادر نمى باشند.
ب-سلطه غیبى و تصرف حضرت مسیح در قرآن (و تبرى الاکمه و الابرص باذنى واذتخرج الموتى باذنى) مائده /110.
ج-قدرت نمائى یاران سلیمان قال الذى علم من الکتاب انا اتیک به قبل یرتد الیک طرفک نمل/ 39
د-تصرف سلیمان، و سلیمان الریح عاصفة تجرى بامره الى الارض التى بارکنا فیها انبیاء/ 81
ه-سلطه غیبى موسى، اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتاعشرة عینا بقره/ 60
و-قرآن در جاى جاى برخى افعال رابه غیر خدا منتسب کرده است مثل ارزاِ (فارز قدهم منه)، خلق کردن (انى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر…)ابراء اکمه و ابراص، احیاء موتى، اعتاء(و مانقموا منهم الا ان اعتاهم الله و رسوله) یا شفاى مریض و… همه این شواهد نشان مى دهد که نسبت دادن افعال الهى به غیر خدا نمى تواند شرک باشد مگر اینکه انجام این امور رابالصالة یا بالاستقلال بدانیم.
13-2 گریه بر قبور در فراِ عزیزان
الف- استناد وهابیان به حدیث “ان المیت یهذب بیکاء اهله” مى باشد.این حدیث از عبدالله بن عمر در صحیح مسلم نقل شده است.
ب- در همان باب از عایشه کلامى نقل شده است تبادر وهابیان را مخدوش مى سازد.هشام بن عروة در صحیح مسلم نقل مى کند که وقتى نزد عایشه حدیث ابن عمر نقل شداو گفت: جنازه یهودى از کنار رسول خدا عبور داده شد که بر او گریه مى کردند که پیامبر در این حال فرمود:شما بر او گریانید در حالیکه او در عذاب است
ج- گریه بر فراِ عزیزان امرى فطرى است و گریه مصیبت زده تسلى خاطر وى است.
د- پیامبر در وفات ابراهیم، فرزندش فرمود: العین تدمع والقلب یحزن و لا نقول الا بما یرضى ربنا و انا بک یاابراهیم لمحزنون
ه- هنگامى که خبر شهادت جعفربن ابیطالب، زیدبن حارثه و عبدالله بن رواحه به پیامبر رسید اشک آن حضرت جارى شد
و- پیامبر بر قبر مادرش حاضر مى شد و مى گریست
ز- پیامبر در وفات یکى از دختران خود گریست
ح- پیامبر پس از وفات عثمان بن مظعون
گریست.
ط- گریه شیعیان بر امام حسین از این باب است که “حسین منى و انا من حسین احب الله من احب حسیناً و ابغض الله من ابغض حسیناً”
14-2 توسل به اولیاء
الف- حدیث عثمان بن حنیف در خصوص تعلیم شخص نابینا از سوى پیامبر براى طلب شفاعت، اللهم انى اسألک و اتوجه الیک نبیک محمدنبى الرحمة یا محمد انى اتوجه بک الى ربى فى حاجتى لتقضى، اللهم شفعه فى ّ
ب- حتى ابن تمیمه و نیز نویسنده معاصر وهابى، رفاعى در کتاب التوصلى الى الحقیقة التوسل این حدیث را صحیح مى شمارد و حاکم نیز در مستدرک مى گوید این حدیث به شرط صحیحین، صحیح مى باشد که آنرا ذکر نکرده اند
ج- حدیث عطیه عوفى از ابو سعید خدرى: توسل به حق سائلان اللهم انى اسألک بحق السائلین علیک…ان تعیذنى من النار
د- توسل پیامبر به مقام خود و نیز پیامبران پیشین براى مغفرت فاطمه بنت اسد،اغفر لامى فاطمة بنت اسد و وسع علیهامدخلها بحق نبیک و الانبیاء الذین من قبلى
ه- توسل در سیره مسلمانان نیز وجود داشته است مثل توسل عمربن عباس عموى پیغمبر و استسقى عمربن الخطاب بالعباس عام الرمادة لما اشتد القحط فسقاهم الله تعالى یادر جایى دیگر از عمر روایات شده است که “اللهم اناکنانتوسل الیک نبینا فتسقینا وانا نتوسل الیک بهم بنبینا فاسقنا فیسقون” که ابن اثیر در این زمینه مى گوید:”هذا والله الوسیلة الى الله و امکان منه. ابن حجرقسطلانى نیز همین برداشت را مطرح مى کند
و-وقتى منصور نحوه زیارت پیامبر را از مفتى مدینه پرسید، پاسخ داد: لم تصرف وجهک عنه و هو وسیلتک و وسیلة ابیک آدم علیه السلام الى الله یوم القیامة بل استقبله و استشفع به استشفعک الله، قال الله ولوانهم اذظلمو انفسهم
ز-برخى کتابها در خصوص توسل
-کتاب الوفاء فى فضائل المصطفى اثر ابن جوزى بابى مربوط به توسل
-شفاء القسام اثر تقى الدین مشبکى شافعى
-مصباح الظلام فى المستغیثین بخیر الانام اثر محمدبن نعمان مالکى
-وفاء الوفاء اثر سمهودى
-المواهب اثر ابولعباس قسطلانى و شرح المواهب اثر مصرى زرقانى مالکى
ح- کتاب “عقیده اهل سنت و جماعت در رد وهابیت و بدعت از شیخ خلیل احمدسهانپورى فتاواى 75 نفر از علماء در جواز توسل ذکر شده است
ط- غزالى در احیاءالعلوم، ابن قدامه حنبلى در مغنى 3/ 588، وفاء الوفاء سمهودى 4/1376 در زیارتنامه حضرت پیامبر آیه و لوانهم اذ ظلموا را ذکر کرده اند.
س -ابن حجر در الصواعق المحرقة، شعر منتسب به شافعى امام شافعیه را ذکر مى کند.
ال النبى ذریعتى وهم الیه وسیلتى ارجوا بهم اعطى غدا بیدى الیمین صحیفتى
15-2 بزرگداشت موالید و وفیات
الف – بن بارز هر گونه بزرگداشت میلاد پیامبر را حرام و بدعت مى داند و محمد حامد فقى رئیس انصار السنة المحمدیة نیز مى گوید :الذکریات التى ملات البلاد باسم الاولیاء هى نوع من العبادة لهم و تعظیمهم
قرآن برخى پیشینیان مثل پیامبران را تجلیل کرده و ستوده است. حال چگونه است که اگر همین توضیحات و تجلیلها از جانب مسلمانان صورت پذیرد شرک مى شود.
ج- آیا ابراز مودت ذوى القربى نمى توان در شادى آنان خوشحال و روزهاى غم و اندوه آنان اندوهناک بود.
د- آیا ارزش وجود پیامبر اکرم و اولیاء الهى از یک مائده آسمانى کمتر است که حضرت عیسى (ع) روز نزول آنرا عید دانستند و قران بدون اشاره مى نماید (مائده /114)
ه- بزرگداشت میلاد پیامبر و دیگر مناسبتهاى مربوط از مصادیق و رفعنا لک ذکرک است.
و- جشن و خوشحالى در روز میلاد پیامبر از سنت مسلمانان بوده است و مولود متعددى در توایخ شاهد آن است
ز- برقرارى بزرگداشت و تعظیم موالید و وفیات بزرگان، اگر چه دلیل استحباب خاص ممکن است نداشته باشد اما از ادله کلى وجوب احترام و مودت اهل بیت و تعظیم شعائر الهى قابل استفاده بوده، رابطه عاطفى و روحى میان مسلمان و پیامبرشان را تعمیق مى کند.
16-2 قسم دادن به حق و مقام اولیاء
الف – ابن تمیمه: در میان علماء اجماع وجود دارد که نمى توان به حق غیرخدا قسم یاد کرد. الغّر بن عبدالسلام نیز همین نظر را دارد .
ب – فتواى این در برابر روایات استوار پیامبر و اهل بیت و دیگر امارات موجود در احادیث تاب مقاومت ندارد، مضاف بر اینکه ادعاى اجماع بى اساس مى باشد.
ج- در تعلیم پیامبر به نابینا در حدیث عثمان بن حنیف آمده است اللهم انى اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمدنبى الرحمة
د- در حدیث عطیه عوفى از ابوسعید خدرى اللهم انى اسئلک بحق السائلین علیک و اسئلک بحق هذا…
ه- علامه سید محسن امین نقل مى کند که تدورى مى گوید: بنده برخدا حقى ندارد تا از خدا به حق مخلوِ درخواست شود
اولا اگر چنین است چرا پیامبر خدا تعلیم قسم دادن به چنین حقوقى فرموده اند
– یارب اسألک بحق محمد لما غفرت لى
ثانیاً قران در مواردى بندگان را صاحب حق مى دانند “وکان حقاً علیناننج المومنین”(یونس/ 103)
“وکان حقاً علیا نصر المومنین” روم/ 47 “و عداً علیه حقاً فى التوراة والانجیل “توبه/ 11
ثالثاً در برخى احادیث بدین حقوِ تصریح شده است از جمله حق على الله عون من نکح التماس العفاف لما حرم الله
17-2 سوگند به غیرخدا
الف – ابن تمیمه سوگند به غیرخدا را موجب شرک صغیر دانسته و صنعانى در نظیر الاعتقاد نیز آنرا مابه شرک مطرح نموده است
ب – خداوند در قران به غیرخدا سوگند یاد کرده و اگر حرام مى بود باید متذکر مى شد در حالیکه هدف از آن تحریک براى اندیشیدن در آیات الهى بوده است و مقصودى حکیمانه داشته است.
ج- مسنداحمد، فلعمرى لان تکلم بمعروف او تنهى عن منکر خیر من ان تسکت
د- اینکه در برخى احادیث از قسم خوردن به پدر نهى شده است. متوجه آن بوده که غالباً پدران مسلمان مشرک بوده و سوگند به آنها که ارزش و احترام خاصى نداشتند توجیهى نداشت و یا اینکه مقصود سوگند در مقام شهادت و اثبات حق است که به اتفاِ علما باید منحصر در سوگند به خدا و صفات خاص باریتعالى باشد.
ز- در سنت پیامبر هم قسم به غیرخدا و حتى به پدر مخاطب نقل شده است از جمله در پاسخ به مسائلى که پرسیده بود.اى الصدقة اغظم اجرا فرمودند اما و ابیک تنبأنه ، ان تصدِ و انت صحیح شیخ تخشى الفقر و تامل البقاء
18-2 نامگذارى فرزندان باپیشوند عبد و غلام
الف – وهابیان مى گویند بر مبناى ان کل من فى السموات و الارض الا اتى الرحمن عبدا مریم /93، این نامگذارى درست نمى باشد.
ب- بندگى و عبد بودن اگر به معناى غیر از پرستش خداوند باشد مى تواند به غیر خدا منتسب گردد. مثل عبد در معناى اصطلاحى و فقهى آن و انکحوا الایامى منکم والصالحین من عبادکم و امائکم.
ج – هدف از این نام گذارى ها نوعى تشبیه به بندگان قانونى و حکایت از نوعى حقیقت رمزآلود است.
د- عبد در اینجابه معناى مطیع بوده و بندگان و مومنان هم مطیعان خدا و رسول خدا و اولى الامرند. واطیعوالله واطیعوا الرسول واولى الامرمنکم نساء/ 59
منابع
ا- قران کریم
2- کشف الارتیاب فى اتباع محمدبن عبدالوهاب تالیف سیدمحسن الامین، منشورات مکتبة الامین
3- الغدیر فى کتاب و السنة تالیف عبدالحسین احمدالامینى النجفى، دارالکتب الاسلامیة
4- آیین وهابیت تالیف استاد جعفرسبحانى. دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
5- وهابیان بررسى و تحقیق گونه اى درباره عقاید و تاریخ وهابى تالیف على اصغر فقیهى، انتشارات صبا
6- وهابیت مبانى فکرى وکارنامه عملى، آیة الله سبحانى، موسسه تعلیماتى و تحقیقاتى امام صادِ (ع)
7- الوهابیة والتوحید تالیف على الکورانى العاملى، دارالسیرة بیروت
8- الدعوة فى کلمة التوحید تالیف شیخ محمدصادِ آل شیخ مبارک الخطى الصفوانى، دار المصطفى لاحیاء تراث
9- پیام حکمت و تدوین محمدتقى فخلعى، آموزش اداره کل مبلغان