در طول تاريخ درهيچ مکتب و مذهب ودرهيچ حزب و گروهي، بيشتر از مکتب اسلام وخصوصا” مذهب شيعه ودرهيچ کتابي بيشتر از قرآن و در تعاليم هيچ پيامبري ، بيش از بيانات پيامبر اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله بر اهميت عقل واستفاده از آن وچگونگي شکوفايي آن تکيه نشده است. به راستي در کدام مکتب مي توان سراغ گرفت که هرچه بي ارتباط با عقل و هرچه مخالف با عقل مداري باشد ، بي ارزش خوانده شود؟ لذا به جرأت بايد گفت که معتقدترين ومتعهد ترين مکتب و کتا ب ورهبر به حجيت عقل ، مکتب اسلام و کتاب قرآن و شخص رسول اکرم صلي الله عليه وآله مي باشد.
موضع گيري عزت آفرين قرآن درشکوفا ساختن عقل وکيفيت بهره وري ازآن وآثار اين بهره وري و ارج گذاري بي نظير پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله و اوصياي گراميش برعقل وعقلانيت وشناخت هاي عقلاني ، افتخاري است که مورد غفلت واقع شده واگر مسلمين قدر آنرا مي شناختند ،سر از پا نمي شناختند.
اين فرياد «أفلا تعقلون» و «لعلکم تعقلون» و «ان کنتم تعقلون» و «ماعبدالله بمثل العقل» و «العقل مطلح کل امر» و «العقل اقوي اساس» وهزاران فرمايش گهربار ديگر است که از لسان ائمه گوش آدميان را مي نوازد.
عقل گوهري گرانبها و نوري بي نظير است که از جانب آفريدگار در وجود انسان به وديعت گذاشته شده تاوجه افتراق او با ديگر مخلوقات الهي اعم از جماد ونبات وحيوان باشد. همچنين اساس تکليف قرار گيرد وبه تناسب بهره مندي از آن در انجام تکاليف و بايد ونبايد هاي الهي وجه امتياز انسان ها از يکديگر شود.
اما اين گوهر گرانبها لازم است توسط گوهرشناسي دانا، استخراج شده و از جايگاه قوه به مرحله فعل واز موضع استعداد به مرحله شکوفايي و عمل برسد. همچنين لازم است محدوده عمل ومقدار کارکرد آن وتوانايي ها و نيازهاي آن روشن کردد تا انسان در نحوه استفاده از آن دچار افراط وتفريط نشود.اين گوهر شناس خداوند است که اين گوهر ار خلق کرده وسپس برآن شده تا توسط کلامش : قرآن وفرستادگانش: انبياء و رسل، چنين مهمي را سامان دهد.
نوشتار حاضر به توصيف عقل وتعقل و چگونگي اين شکوفايي درقرآن ونقش انبيا درآن خواهد پرداخت.
عقل چيست؟
پس از اصل نعمت حيات و وجود عقل اولين ومهم ترين نعمتي است که خداوند به انسان ارزاني داشته است.آدمي هنگامي که ديوانه اي ببيند وبه گفتا رو رفتار او بنگرد به خوبي قدر نعمت عقل را مي دانسته وخداوند را برآن فراوان سپاس مي گويد.
عقل همان گوهري است که قرآن کريم پيوسته آنرا ملاک و ميزان قرار داده و روش هاي بهره وري اين گوهر را به روشني بيان کرده است همواره از عقل وتعقل سخن گفته و آنرا اساس هدايت برشمرده و در تکميل اصول اعتقادي ونيز خوسازي انسان اهميت آنرا گوشزد نموده است. به حدي که درهيچ يک از مکتب ها و مذهب ها به اين اندازه درباره عقل و به کارگيري آن وعمل بر طبق مقتضاي آن وخلاصه زندگي عاقلانه تأکيد نشده است.
عقل همان گوهري است که علاوه برقرآن کريم در معارف معصومان عليهم السلام آنقدر تکيه برآن شده که پژوهنده را متعجب مي کند وهرآنچه در کار دين وفهم حقايق آن وحتي اخلاق واحکام ديني اهميت دارد ،براساس تعقل بيان شده است ، تا آنجا که بزرگترين کتاب مسند حديثي شيعه يعني اصول کافي ، اساسا” با بخش عقل وجهل آغاز شده و حتي مقدم بربحث حجت و علم واقع شده است ودرتعاليم راستگويان به تعبيرهاي گوناگون به عقل وبهره وري آن وتوجه وضرورت استفاده از آن بسيار سفارش شده است.
به عنوان نمونه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: حجه الله علي العباد النبي و الحجه فيما بين العباد وبين الله العقل (کليني 1362 ش ،ج1 ص 25) حجت خدا بر بندگان پيامبر است وحجت بين بندگان و خدا عقل است عقل گوهيري است که در رتبه حجت بودن درکنار پيامبران قرار گرفته است ؛ پيامبراني که به مقام اصطفاي الهي رسيده اند وخداوند به آنان مباهات مي کند.
عقل در لغت
قبل از هرچيز نظري کوتاه بر مباحث دانشمندان لغت شناس درباره واژه عقل مي کنيم تا معناي ريشه اين لغت را بيابيم اگرچه براي کشف چيستي عقل به چيزي بالاتر از سخن دانشمندان نيازمنديم.
به طور خلاصه ريشه عقل به معناي ربط وبستن آمده و بستن شتر باتعبير عقل البعير مي آيد .عقال وسيله بستن است.اعتقل اللسان به معناي بستن زبان يعني امساک از سخن گفتن مي باشد. عقل را از آن جهت عقل مي نامند چون صاحبش را از غرق شدن در مهالک نجات مي دهد و حبس مي کند. صاحب لسان العرب لغت شناس بزرگ و عرب ضمن بيان مطالب مذکور تعقل را به کار بستن عقل مي داند ومي گويد: عاقل کسي است که نفس خود را حبس کند واز هوي باز دارد(ابن منظور ،1419 ق ،ج 9،ص 326)
براساس اين دو کتاب مهم ونيز ساير کتب لغت عقل نوعي حبس و ممنوعيت براي انسان است .يعني انسان عاقل در هنگام عاقل بودنش انجام برخي اعمال را ممنوع مي شمارد وقبيح مي يابد و خود را مجاز به انجام هرعلمي نمي داند زيرا زشتي آنرا مي فهمد.
بنابراين وجود عقل انسان را از لاقيدي و آزادي مطلق خارج کرده وبه حبس وبند مي کشد. لذا کسي که فاقد عقل است .چنين محدوديتي ندارد واز هر قدي وبندي آزاد است ؛چون آنچه عاقل مي فهمد او نمي فهمد البته واضح اس که اين قيد وبند وحبس يک منع دروني است نه اين که در خارج اختيار را از انسان سلب کند.
تعريف عقل
درباره عقل تعابير فراواني درقرآن وروايات ونيز آراي دانشمندان آمده است ، اما اکثر آنها نشانه هاي عقل آثار ونتايج عقل و ويژگي هاي انسان عاقل وغير عاقل را بيان مي کند واز تعريف کامل منطقي ،شامل جنس وفصل کمتر نشان مي يابيم.
اگرچه برخي عقل را نوعي غريزه ، يانوعي توانايي ونيرو يا … شمرده اند ولي از بعضي روايات برداشت مي شود که جنس عقل ، نور است.
پيامبر اکرم صلي الله عليه واله مي فرمايد :العقل نور يفرق به بين الحق والباطل (ديلمي، 1412 ق ،ص 179) عقل ،نوري است که به وسيله آن ميان حق وباطل فرق نهاده مي شود.
انسان با دارا بودن اين ور توانايي تشخيص خوب از بد را دارا مي شود. فرق نهادن بين خوب وبد يا حق وباطل همان تشخيص حسن از قبيح است که با کشف حسن حسن و قبح قبيح توسط عقل صورت مي پذيرد مثلا” همه عقلا عدل را حق و حسن و ظلم را باطل و قبيح مي دانند و نکته مهم اين است که اين حسن وقبح ها ، اعتباري ،قراردادي يا سليقه اي نيستند بلکه واقعي اند.(1)
پس عقل نور است در تعريف نور گفته اند الظاهر بذاته والمظهر لغيره يعني نور چيزي است که خودش آشکار است و غير خود را نيز آشکار مي کند. لذا بايدگفت: عقل همان چيزي است که به خودي خود وجدان وکشف مي شود براي آشکار شدن به واسطه نياز ندارد اما واسطه کشف امور ديگر است. انسان و معقولات هردو ظلماني هستند و نوري مي بايد، که معقولات را براي انسان روشن کند که آن نور عقل است . خداوند که مالک همه چيز است اين نور را به انسان تمليک کرده تا به کمک آن حق و باطل را جدا کرده وبه هدايت برسد. خداوند به انسان ظلماني اين گوهر نوري الذات را عطا کرده تا به واسطه آن سعادتمند گردد و از اين رو امام کاظم عليه السلام درباره عقل مي فرمايد: ان ضوء الروح العقل (حراني ،1404ق ص 396) روشنايي روح عقل است .پس بدون اين نور کشف معقولات براي روح انسان ممکن نيست.
زمان تمليک نور عقل به انسان
دانستيم که عقل نوري است اعطايي از جانب خداوند که انسان مالک آن مي شود. حال اين نور چه زماني به انسان تمليک مي شود؟ براي جواب اين سوال قبل از هرچيز بايد به معماران اصلي بناي علم يعني پيامبر صلي الله عليه واله واهل بيتش مراجعه کنيم . نبي اکرم صلي الله عليه واله ضمن يک حديث طولاني خلق عقل را آفرينش ملکي مي دانند که سهم هرانساني مقرر گشته وپرده اي بر آن نهاده شده است. هنگامي که آن انسان متولد شود وبه سن بلوغ برسد(2)مانع برطرف شده و نور به قلبش مي افتدوديگر از عقل محروم نمي ماند. لذا به واسطه اين نور مطالبي را مي فهمد که قبل از بلوغ نمي فهميد(صدوق ،بي تا، ص 98)
در اينجا اشاره به مطلب مهمي لازم است و آن اينکه در زمان بلوغ از اين نور پرده برداري شده وشخص ،واجد آن مي شود.اما خود انسان ممکن است براين نور به دست خود حجاب ها وپرده هايي بيفکند ودر تاريکي بماند و راه فهم را بر قلب خويش ببندد و در سلک لهم قلوب لا يفقهون بها درآيد که توضيح آن خواهد آمد.
معناي اسمي ومصدري عقل
قبل از وارد شدن به مباحث اصلي جهت تفاهم بهتر بايد تلقي ما از کلمه عقل وعاقل روشن باشد و از آنجا که بيشتر منابع سخن به زبان عربي است تفاوت اين دو کلمه در فارسي وعربي لحاظ گردد تا در فهم آيات واحاديث دچار مشکل نشويم. پس ضرورت دارد که به معناي اسمي ومصدري عقل توجه کنيم.
به اين مثال توجه کنيد : شخصي که يک شيء را مي بيند او را بيننده مي ناميم. اما وقتي کسي را بينا معرفي مي کنيم براي ما مهم نيست که در لحظه کنوني درحال ديدن فلان مرئي باشد يا نه. بلکه او را بينا مي ناميم به دليل قوه بينائي که در وجود او هست، يعني توانايي ديدن دارد .پس بصر گاه به معناي مصدري وفعلي است يعني نگريستن به چيزي وديدن آن وگاه به معناي حاصل مصدري واسمي که ناظر به حاصل مصدر آن فعل است نه لزوما” کسي که درهمين لحظه آن فعل را انجام مي دهد .اولي را در عربي مبصر ودومي را بصير مي گويند.
در مورد کلمه عقل دچار کمبودالفاظ هستيم. زيرا عقلنده به معناي کسي که الان داردتعقل مي کند ، نداريم وناچاريم براي معناي اسمي و فعلي هر دواز کلمه عاقل استفاده کنيم وهمين مطلب گاه در فهم آيات وروايات مشکل ايجاد مي کند به عبارت ديگر عقل هم دو معنا دارد:
الف- معناي فعلي يا مصدري: در اين معنا عقل به عنوان مصدر فعل عقل يعقل است .زماني که فهم ودرک به معقولات تعلق بگيرد ، فعل عقل – يعقل را به کار مي بريم.
ب- معناي اسمي يا حاصل مصدري: دراين معنا ، عقل نتيجه فعل مزبور است وبه کسي کفته مي شود که چنين قوه وتوانايي در او وجوددارد.
مشکل ديگر ما آن است که در زبان فارسي کاربرد عقل وعاقل معمولا” مخلوط مي شود درعربي عقل يعقل عقلا” الشيء به معني آن است که آن امر را به عقل دريافت ولي در فارسي نمي گوييم که نسبت به فلان امر؛ عقل کردم يا بدان عاقل هستم بلکه باز هم از کلمه علم و عالم استفاده کرده مي گوييم به آن مطلب علم دارم و حال آنکه علم وعقل يکي نيستند .پس عقل در زبان فارسي به معناي مصدري به کار نمي رود. اما معناي دوم، يعني حاصل مصدري يا اسمي براي عقل در فارسي متداول است وبه کسي که واجد کمال خرد يا عقل است و به کمک آن قادر به فهم معقولات مي شود ، عاقل يا خردمند مي گوييم وجمع آن عقلا است
بنابراين چيزي به نام عقل کردن درفارسي نداريم و براي اشاره به اين موضوع يعني علم به معقولات از تعابيري چون فهم عقلاني يا ادراک عقلي يا تعقل استفاده ميکنيم.
قرآن ،روايات ومعناي مصدري عقل
بادقت در بحث گذشته و نيز درمعارف قرآني وروايي اين مطلب کاملا” روشن مي شودکه اين همه تأکيد برعقل ونهي هاي شديد از بي عقلي همه و همه اشاره به معناي مصدري عقل دارد.اگر عقلا درقرآن و روايات ستوده شده اند واگر عقل کمالي است که انسان به واسطه آن از حيوان متمايز مي شود و آدميان به واسطه آن در دو گروه عاقلان وغير عاقلان جاي مي گيرند، مراد کسي نيست که اين قوه وتوانايي را دارد، بلکه مقصود کسي است که اين قوه را به فعليت درآورده و پيوسته درحال تعقل و فهم عقلاني باشد و از اين نيرو استفاده کند.
پس مطلق داشتن اين نيرو کمال نيست تا آنجا که چنين کسي اگر از توانايي خود استفاده نکند نه تنها از حيوان متمايز نشده وبالاتر نمي رود بلکه به تصريح قرآن اولئک کالانعم بل هم اصل (اعراف،179) خواهد شد.ادامه اين آيه مبارکه نيز گفته فوق را تاييد ميکند زيرا مي فرمايد : اولئک هم الغفلون ، اينان کساني هستند که از نعمت بزرگي که خدا به ايشان داده غافلند.
باتوجه به نکته مزبور فهم اکثر روايات وآيات ممکن خواهد شد. پس اگر در قرآن کريم 49 بار مشتقات عقل به کار رفته و خطاب هاي عتاب آلود به انسان ها شده که افلا تعقلون ؟(3)به اين معناست که چرا تعقل نمي کنيد وعقل خود را به کار نميگيريد. همچنين اگر در تعاليم انبيا و اوليا آمده که خداوند به وسيله عقل عبادت مي شود و دوست هرانساني عقل اوست و پاداش اخروي به اندازه عقل است و عقل باعث استواري است وستون شخصيت انسان عقل است وعقل کليد فتح مشکلات است وانسان بي عقل مرده است ودينداري که عقل ندارد ارزش ندار وعقل زيور انسان است وهزاران فرمايش گهربار ديگر همه وهمه ناظربه تعقل وبه کارگيري اين قوه ارزشمند است نه اصل وجود آن اگرچه ارزش اصل وجود آن هم برکسي پوشيده نيست.
اختياري بودن تعقل واختياري نبودن عقل
فهم و ادراک عقلي امري بسيار روشن است با اين وجود چگونگي حصول آن براي ما قابل فهم نيست.ما از نحوه عاقل شدنمان هيچ آگاه نيستيم و اين ، براي هر عاقلي وجداني است.بهترين مثال، تغيير حالت از کودکي به بلوغ عقلي است .کاملا” به ياد داريم که قبل از بلوغ بدي و خوبي را نمي فهميديم اما درحل اين معما مانده ايم که چگونه از آن حالت بيرون آمده ايم؟ فقط مي دانيم که با پيدايش فهم هاي عقلاني نشانه هاي بلوغ درما آشکار شده بدون آنکه نحوه پيدايش آن را بفهميم وکيفيت تحقق آن برا ي ما روشن باشد.
بعداز بلوغ عقلي بازهم اوقاتي هست که عاقل نبودن آدمي را مي توان ديد و آن هنگام خواب است هيچ عاقلي آنچه را درحين خواب مرتکب شده است به گردن نمي گيرد. چون مي داندکه درآن زمان فاقد درک عقلاني بوده است اما توضيحي در چرايي و چگونگي آن نمي تواند بهد. درمورد غضب و شهوت شديد هم – که از حجاب هاي عقل هستند- وضع مشابهي وجود دارد اينکه درهنگام غضب با آنکه قوه عقل وجود دارد چگونه فهم عقلي خود را از دست مي دهيم؟ معلوم نيست .اينکه چگونه سرعقل مي آييم؟ معلوم نيست .چنين کسي فقط مي تواند بگويد : نفهميدم چه کردم يا درآن وقت نمي فهميدم .پس بازخواست وکيفر او هم فقط به خاطر اين است که اجازه داده به آن مرحله از غضب پيش برود وگرنه درحين انجام عمل ؛ نفهميده چه کرده واز اين بابت معاقب نيست.
بنابراين در تک تک مواردي که معقول خاصي را مي فهميم ، ونسبت به آن درک عقلاني پيدا مي کنيم. درکيفيت حصول آن اختيار نداريم اين ما نيستيم که به خود چنين فهمي عطا مي کنيم. به عبارت بهتر بلوغ عقلي آدمي به دست خودش نيست ودراين مسأله موضع او ، کاملا” انفعالي است.
اگر موضوع ما انفعالي و تأثري است پس چگونه آيات و روايات به ما دستور تعقل مي دهند؟ و چرا همه ارزش واهميت انسان ، براي به فعليت رساندن قوه عقل است؟
اما جواب: وقتي کشفي رخ مي دهد تعبير عقل – يعقل به کار مي رود که نوعي صيرورت ، تغيير و شدن را نشان مي دهد مسلما” اين تغيير انفعالي و غيراختياري است .اما تعقل امري اختياري واز معاني باب تفعل است که تکلف را مي رساند : يعني با زحمت ومشقت به چيزي متصف شدن. از اين رو در لسان العرب آمده : تعقل : تکلف العقل (ابن منظور 1419 ق ج 9 ص 327) پس تعقل مقيد کردن خود به حرکت برطبق ميزان عقل است و اين امري اختياري مي باشد که زحمت دارد وارزش فراوان آن هم به سبب همين اختيار و زحمت آن است ومراد آيات واحاديث هم از عقل ، همين فعل اختياري پرمشقت مي باشد.
مطلوب آن است که اين زحمت ومشقت به کشف عقلي جديد بيانجامد اما لزوما” چنين نيست زيرااصل صيرورت وتغيير غير اختياري است . با اين توضيحات مي توان گفت که بايد به سه حقيقت توجه شود:
1- ما داراي توانايي ارزشمندي هستيم که آنرا عقل ( به معناي اسمي) مي دانيم والبته در داشتن اين کمال اختيار نداريم.
2- ما با تعقل يعني به کاربستن اين قوه و اعمال آن (ونه اهمال آن) مي توانيم به ادراکات جديدي برسيم. اين همان کمال انسانيت ماست وبسيار ارزشمند .است و در داشتن اين کمال کاملا” مختار بوده واساسا” عقاب و ثواب و تکليف بر همين مبناست.
3- اعمال عقل يعني تعقل مقدمه اي است که وظيفه ماست اما يافتن مطلب عقلي يا به عبارت ديگر عاقل شدن نسبت به مطلبي حقيقت ديگري است که رخ دادن آن به اختيار ما نيست.
لذا براي حقيقت اولي يعني اصل کمال عقل وبراي حقيقت سوم يعني فهم عقلاني نه کسي اختيار دارد ونه نسبت به آن امر و نهي شده ونه ثواب و عقاب درنظر گرفته شده است وهرچه هست نسبت به حقيقت دوم است .يعني مقدمات اين تغيير و صيرورت را فراهم کردن .يعني تعقل. يعني : مقيد کردن خود به ميزان عقل.
به بيان ديگر معناي فعلي عقل يعني تعقل واعمال عقل شرط کافي براي حصول معناي اسمي عقل يعني عاقل شدن نيست اما شرط لازم هست.
شايد اين مطلب در مثال علم روشن تر باشد. حصول علم به اختيار ما نيست، يعني کيفيت عالم شدنمان به يک معلوم را نمي دانيم. اما تعلم به اختيار ماست يعني مقدمات طلب علم. لذا آنچه درآيات و روايات به شکل صيغه امر اعلم آمده ، مراد همين مقدمه اختياري يعني طلب علم است ، زيرا حقيقت عالم شدن نوري است که از جانب خداوند بايد افاضه گردد.(4)
توجه به معناي انفعالي عقل دو نکته را روشن مي کند. اول آنکه انسان پيوسته خود را محتاج منبع فيض دانسته وحصول کشف عقلاني را از او درخواست کند و به عقل خويش غره نشود.
دوم آنکه گاه افرادي مي خواهند تعقل کنند ،اما خدا به ايشان فهم نمي دهد. اين منع به سبب اعمال خود آنهاست وبه آنجا رسيده اند که پروردگار مانع نور افشاني عقل ايشان مي شود.فهم آياتي که مهر و طبع و ختم بر قلب ها وفهم ها را به خداوند نسبت مي دهد با اين بيان آسان مي گردد ، چنانچه گاه خداوند اضلال و گمراه کردن را نيز به خود نسبت مي دهد.
حدوث و تجدد عقل
با توجه به سه حقيقتي که گفته شده در حقيقت اول ، اصل عنايت آن نور به انسان مسبوق به عدم است.همه ما تغيير حالت خود وديگران را به بلوغ عقلي مي يابيم .هيچ عاقلي را سراغ نداريم که از ابتداي تولد، واجد اين بلوغ عقلي يعني واجد قدرت درک حسن و قبح هاي عقلي باشد. وجدان اين تجدد در زمان هاي بعد از خواب و بيهوشي وغضب شديد آسان تر است ، درحقيقت سوم يعني کيفيت عاقل شدن هم که مبنا و تغيير وشدن است هرتغييري مسلما” مسبوق به عدم است.
اما در حقيقت دوم يعني تعقل و اعمال عقل نيز تجدد وحدوث پيوسته جريان دارد. پس اين صيرورت درهرمورد کشف عقلاني وجوددارد. همانطور که نعمت حيات وساير کمالات انسان ،به صورت لحظه به لحظه و آن به آن به او افاضه مي شود ، کشف هاي عقلاني هم به همين نحو است .ما مي فهميم که از حسن و قبحي که اکنون براي ما مکشوف شده است ، تا لحظه پيش نبوده ، پس اين فهم فعلي ما مسبوق به عدم است . عاقل تر شدن انسان را نيز با همين بيان روشن مي شود.
پيامبران وعقل
دانستيم که عقل نوري است اعطايي از جانب خداوند براي کشف حسن و قبح وبايد ونبايدها فهم وکشف اين امور به سبب عقل است وهمچنين ما در داشتن اين کمال ومقدار آن اختياري نداريم وهرچه هست از جانب خداوند به ما تمليک شده وبه هرکس هرچه خواسته ، داده است .اگرچه به نظر مي رسد طبق فرمايش پيامبر اکرم صلي الله عليه واله (صدوق ،بي تا،ص 98) در آفرينش اوليه که البته لزوما” مربوط به اين جهان نيست اتصال همه انسان ها به اين منبع فيض در شرايط مشابه باشد، اما از آنجا که انسان ها در اکتساب و استکمال اين نور، ضعيف و قوي هستند و از طرف ديگر به خاطر محجوب ساختن عقول ، کارايي آنرا ضعيف ساخته اند، لذا از کشف بسياري از حسن ها و قبح ها عاجزند. پس بايد عاقلان ديگري که اولا” عقل کامل تري دارند و ثانيا” از حجاب هاي عقل مصون مانده اند به کمک انسان ها آمده و همه حسن و قبيح ها وبايدونبايدها را به ايشان تذکر دهند. به عبارت ديگر همه مستقلات عقليه ،يعني همه حسن وقبح هاي عقلي را به طور کامل تنها کسي تشخيص ميدهد که بالاترين درجه عقل را دراد واز همه حجاب ها برکنار است اگرا و چيزي را حسن يا قبيح بيابد ديگران نمي توانند سخن او را رد کنند. همچنانچه مثلا” در حواس انسان براي تشخيص رنگ ها به سالم ترين وتيزبين ترين بيننده مراجعه مي کنند و قضاوت خود را درباره رنگ، با ديد او محک مي زنند ، پس ملاک تعيين حد بالا و اعلاي حسن و قبح ها ،عقل عاقل کل است .
درميان همه انسان ها پيامبران از درجه عقل بالاتري برخوردار بوده وعقل کاملتري دارند. پيامبراکرم صلي الله عليه واله دراين باب مي فرمايند: … ولابعث الله نبيا” و لارسولا” حتي يستکمل العقل و يکون عقله افضل من جميع عقول امته… (کليني ،1362ش ،کتاب العقل والجهل ،ح11) و خداوند نبي و رسولي را مبعوث نکرد مگر آنکه به کمال عقل رسد و عقل او برتر از همه امتش باشد.
با دقت درحديق فوق معلوم مي شود که فاعل درفعل يستمکمل خداوند نيست بلکه خود نبي و رسول است.اوست که با اطاعت از عقل وجلوگيري از محجوب شدن آن با نافرماني وغفلت ، در عوالم پيشين ، موجبات کمال و استکمال عقل خويش را فراهم آورده و دراين وادي از ديگران پيشي گرفته است .لذا اساسا” به همين سبب مصطفي و برگزيده شده واز ديگر انسان ها برتر گشته وبه همين سبب دراين عالم که به ديگر انسان ها فرصت تلاشي دوباره عطا شده است ،آن برگزيدگان موظف شدند که دست عقب ماندگان قافله عقل و تعقل را بگيرند و آنان را به سوي کمال وسعادت راهنمايي کنند.
پيامبر خاتم صلي الله عليه واله وعقل
در مبحث گذشته به اين نتيجه رسيديم که بشر نورعقل خويش را نشناخته و آنرا با اعمال خود يا با اهمال و عدم توجه محجوب مي سازد و عاقلان کاملي بايد باشند تا پيوسته به سوي اين نورومنبع کمال ، هدايتش کند.اين کاملان همان پيامبران وانبياي الهي هستند که همگي معصوم بوده در رتبه بالاتري از ساير انسان ها قرار گرفته اند وفاصله ساير انسان هاي عاقل با اين بزرگواران قابل محاسبه نيست .درميان اين برگزيدگان انساني برجسته هست که به مقام اصطفاي خاص رسيده و گوي سبقت را نه که از خيل انسان ها ، که از همه انبيا و رسل بوده و والاترين بنده الهي شده است. چرا؟ چون عقل او از همه کامل تر است و به همين سبب در وادي هدايت ازهمه پيشي گرفته وچونعقل کل است ، هادي کل شده است ؛ زيرا عقل با هدايت رابطه مستقيم دارد. چنانچه امام صادق عليه السلام در رابطه عقل وهدايت مي فرمايند: اعرفوا العقل وجنده و الجهل و جنده تهتدوا (کليني ،1362،ج1،کتاب عقل وجهل) عقل و لشکرش را ، و جهل و لشکرش را بشناسيد تا هدايت يابيد. پس عقل وهدايت جدا شدني نيستند.
اوست که بهترين بندگي وبهترين اطاعت را از طريق همين عقل نموده، زيرا مي فرمايد: لم يعبدالله عزوجل بشيء افضل من العقل … (کليني ،1362 ،ج1،ص20) خداوندعزوجل به چيزي برتر از عقل عبادت نشده است.
و اوست که در رأس اولوا الالباب قرار گرفته وقرآن تذکر و عدم غفلت را منحصر درايشان نموده و فرموده: … وما يذکر الا اولوا الالبب.(بقره،269)
قرآن و وظيفه پيامبران الهي
دين ،آيين بندگي خداست وراه ورسم عبادت را به انسان مي آموزد. بندگي خداوند همان خضوع تام در مقابل اوست. بندگي اين است که بشر در برابر خدا، به خاطر خود خدا، سرتسليم فرود آورد و به امر او- هرچه باشد- تن دهد . پس بشر اولا” بايد خدا را بشناسد ثانياگ درمقابل اومطيع باشد و ثالثا” به اوامر ونواهي او معرفت پيدا کند تا بتواند تسليم آنها بشود. اين هر سه مهم به کمک عقل تحقق مي يابد .(5)زيرا با عقل خدا شناخته مي شود وبشر با عقل به اين نکته مي رسد که خدا شايسته بندگي است فقط عاقل مي فهمد که بايد در مقابل اين خدايي که شناخته ،خضوع کند. بعد از اين دو مقدمه مهم ، يعني : شناخت خدا و لزوم اطاعت از او ،نوبت به امر سوم مي رسد و حرف دين به ميان مي آيد .پس دين بر قبول خدايي خداوند ي که شايسته اطاعت و عبوديت است مبتني شده وعقل دراين زيربنا نقش اساسي دارد .چنانچه پيامبر اکرم صلي الله عليه واله درحديثي که گذشت فرمودند خداوند به وسيله چيزي برتر از عقل عبادت نشده است.
دين که روش بندگي خداست بايد مطابق خواست خدا باشد.يعني اگر طبق مقدمات مزبور به اطاعت محض خدا معتقد شديم ديگر خواست دل دراين وادي راهي ندارد. آداب بندگي خدا بايدهمان باشد که او مي خواهد و او مي گويد.چنانچه پروردگار متعال خطاب به شيطان فرمود: انما اريد ان اعبد من حيث اريد لا من حيث تريد(علي بن ابراهيم قمي ،1404 ق،ج1،ص 42) من اراده کرده ام که عبادت شوم به همان شکلي که خودم مي خواهم ، نه آنگونه که تو مي خواهي. درحالي که شيطان مي گفت: مرا از سجده به آدم معاف کن تا تو را چنان عبادت کنم که هيچ کس نکرده باشد! اين رفتار عين تمرد وسرکشي است نه تعبد و بندگي.
عقل مي گويد در کار بندگي خدا بايد رضا و خواست او ملحوظ باشد وگرنه بندگي نيست .لذا بايد به آنچه خدا درباره اطاعتش فرموده عمل نمود.پس دين يعني آيين بندگي مطابق با بيان پروردگار واين بيان را کسي نياورده جز پيامبران و انبياي او.
بنابراين وظيفه پيامبران الهي اين است که بشر را به بندگي خدا راهنمايي کنند. قرآن کريم مي فرمايد: ولقد بعثنا في کل امه رسولا ان اعبدو الله … (نحل 36) ما در هر امتي رسولي فرستاديم تا (بگوي) عبادت کنيد خدا را
و همچنين مي فرمايد: و لقد ارسنا نوحا الي قومه فقال ينقوم اعبدوا الله … (مومنون ،23،اعراف59) ونيز مي فرمايد : ولقد ارسلنا الي ثمود اخاهم صلحا ان اعبدو الله … (نمل 45) ونيز مي فرمايد: فارسلنا فيهم رسولا منهم ان اعبدوا الله … (مومنون 32) و …
در همه آيات فوق وآيات مشابه تکيه برعبادت خداست .پروردگار نه تنها با ارسال رسل از انسان ها عبادت و بندگي خواسته بلکه ازخود انبيا و رسولان هم همين عبادت و بندگي را مطالبه کرده و مي فرمايد: و ما ارسلنا من قبلک من رسول الانوحي اليه انه لا اله الا انا فاعبدون (انبياء25) وما پيش تو هيچ رسولي را نفرستاديم مگر آنکه به او وحي کرديم که غير از من خدايي نيست پس مرا عبادت کنيد.
دراهميت عبادت وبندگي خدا همين بس که هدف خلقت است زيرا فرموده: و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون (ذاريات 56) من جن وانس را خلق نکردم مگر براي آنکه مرا عبادت کنند.
عبادت و بندگي خدا آن قدر مهم است که مايه برتري انبيا نسبت به يکديگر گشته وخاتم رسل از جهت بندگي برهمگان پيشي گرفته ، لذا درتشهد نماز، قبل از شهادت به رسالتش به افتخار بزرگتري اقرار مي کنيم و آن بندگي ايشان است: و اشهد ان محمدا” عبده و رسوله وبندگي خداوند مقامي است که جز با عقل به آن نتوان رسيد.
ارتباط بندگي خدا وعقل
دانستيم که هدف خلقت عبادت وبندگي خداست و خواست پروردگار از رسولانش نيز عبادت وبندگي خداست وهدف ارسال رسل وانبيا نيز دعوت مردم به عبادت و بندگي خداست. اما اين عبادت وبندگي با اين درجه از اهميت جز از راه عقل دست يافتني نيست.
پس گويا عقل همه کاره است و چرا چنين نباشد؟ که اساس خلقت بر بندگي واساس بندگي بر عقل استوار شده است چنانچه امام صادق عليه السلام در بيان بلندي مي فرمايد: (العقل) ما عبد به الرحمن …(کليني 1362 ش ج1 ص 11 ،حراني 1404 ق،ص 54) عقل همان است که پروردگار با آن عبادت مي شود.
امير المومنين عليه السلام فرموده اند:ما عبد الله بي افضل من العقل.خداوند به چيزي برتر از عقل عبادت نشده است.
فرمايش پيامبر اکرم دراين باب سخن آخر است آنجا که مي فرمايد: انما يدرک الخير کله بالعقل ولادين لمن لا عقل له (حراني 1404 ص 44) انسان به وسيله عقل وخرد است که به همه نيکي ها دست مي يابد وهر آنکه عقل ندارد دين ندارد.(6)
حتي اطاعت ها و عبادت ها هم با ميزان عقل ارزش گذاري مي شوند و بدون آن سودي ندارد . روايات دراين باب فراوان است به عنوان نمونه به امام صادق عليه السلام عرضه شد که نماز خواندن ،صدقه دادن ، وحج گزاردن فلاني فراوان است وظاهرا” عيبي ندارد.حضرت فرمود: کيف عقله؟ عرضه شد: چنان عقلي ندارد. فرمود :اين اعمال براي او سودي ندارد(حراني ،1404 ق،ح19)
چگونه چنين نباشد درحالي که پيامبر صلي الله عليه واله فرمودند : خواب عاقل از شب زنده داري جاهل بالاتر واقامت عاقل از سفر حج و جهاد جاهل برتر است (حراني ،1404 ق،ح11)
ارتباط پيامبران وعقل
از آنچه گذشت معلوم شد که هدف خلقت ونيز ارسا لرسل براي عبادت است واساس عبادت بر عقل استوار است پس عقل درشناخت واطاعت خدا مدخليتي تمام دارد وجز از راه تعقل بندگي خدا ممکن نيست .حال اين سوال مطرح مي شودکه اگر عقل تا اين ميزان اهميت دارد جايگاه پيامبران الهي چيست؟
سوال فوق وقتي شدت مي گيرد که علاوه بر بحث هاي توحيد و شناخت خدا و عبادت در بحث نبوت وبه تبغ آن امامت هم سخن از مدخليت عقل به ميان مي آيد. چرا که پي بردن به حقانيت مدعيان مقام نبوت تنها و تنها به وسيله عقل ممکن است و پيامبر بودن پيامبران به نور عقل معلوم مي شود.چنانچه امام هادي عليه السلام در پاسخ اديب معروف ابن سکيت اهوازي در مساله شناخت حجت خدا فرمودند: يعرف به الصادق علي الله فيصدقه و الکاذب علي الله فيکذبه (کليني، 1362 ش ،ج1 ص 25)عقل است که به وسيله آن انسان هرکس را که به راستي از جانب خدا سخن مي گويد شناسايي و تصديق مي کند وهر مدعي دروغگو را نيز شناسايي وتکذيب مي نمايد.
واگر عقل محبوب ترين مخلوق خداست چه نيازي به وجودانبياء بود؟ آنجا که امام باقر عليه السلام فرمودند : هنگامي که خدا عقل را خلق کرد… فرمود به عزت و جلالم خلقي را محبوب تر از تو نزد خود م نيافريدم… (کليني 1362 ش ج1 ،ح1)
در جواب بايدگفت بين پيامبران الهي وعقل اصلا” جدايي و دوگانگي نيست که مقايسه آن دوممکن باشد.پيامبران فرستادگان و رسولان پروردگار هستند براي هدايت مردم وعقل نيز اين چنين است. امام علي عليه السلام مي فرمايد: العقل رسول الحق (آمدي 1342 ش ،ص 15) عقل فرستاده حق است. پس اين هر دو فرستاده ،براي يک هدف خلق شده اند وآن هدايت انسان ها به سوي عبوديت است که هدف خلقت مي باشد.(7)
پس عقل و پيامبران يا به تعبيري بهتر، عقل و و حي نمي توانند با هم تعارض داشته باشند ،چون هردو کاشف از رضا وسخط الهي اند.
دراين باب بهترين کلام از حضرت اميرعليه السلام است که اساسا” دليل بعثت پيامبران را شکوفايي معادن، ودفينه هاي عقول مردم شمرده مي فرمايد: فبعث فيهم رسله … ليستادوهم ميثاق فطرته … ويثيروا لهم دفائن العقول(نهج البلاغه خطبه اول) پس خداوند بين مردم پيامبرانش را مبعوث کرد… تا برانگيزند دفينه هاي عقول آنان را.
لذا اگر انبياء نبودند عقل اين گوهر ارزشمند همواره در پس حجاب هاي ظلماني غفلت وجهل و گناه مدفون مي ماند و فراموش مي شد .پيامبران و اوصياي ايشان تلاش کردند تا حجاب هاي عقل را به مردم معرفي نموده و راه زدودن آنها را بيامزوند. در بيانات گهربار رسول خدا صلي الله عليه واله وائمه معصومين همه حجاب هايي که قلب راتيره کرده وعقل رامدفون مي سازد يک به يک معرفي شده و راه نابود ساختن آنها هم براي طالبان هدايت روشن گشته است.
حجابهايي مانند هوي ،شهوت ،غضب ،طمع ، امل ، کثرت لهو هزل، عجب، کبر، استغناي به عقل ،زياده خواهي ،تنبلي ،دنيادوستي و … وبرطرف کردن آنها با تقوا، صبر ،کظم غيظ ،قناعت ،زهد، روزه، تواضع، اعتراف به فقر وجهل و نياز، همنشيني با عالمان ،مشاوره با عاقلان ،ياد مرگ و … (بني هاشمي 1385 ج 3 ص 75 به بعد)
اشتراک پيامبران و عقل در مرتبه حجيت
يکي ديگر از وجوه عدم جدايي پيامبران وعقل وبه عبارت ديگر مدخليت هر دو در امر هدايت اشتراک آنها در مرتبه حجيت است.
حجت وحجيت يعين دليل قاطع وبرهان برنده .حجت آن است که اگر عاقل مطابق آن عمل کند ؛نه خود درآينده پشيمان شده وخويش را نکوهش مي کند و نه ديگر عاقلان به عکس اگر خلاف آن عمل کندهم خود خويشتن را سزاوار کيفر مي بيند وهم ديگران خداوند اين حجيت واين دليليت را به دو چيز بخشيده تا راهنماي مردم باشند. امام کاظم عليه السلام در کلامي ژرف به هشام فرمودند:
يا هشام ان لله علي الناس حجتين حجه ظاهره وحجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه عليه السلام و اما البانه فالعقول (کليني 1362 ش ،ج1 ح 12) اي هشام به راستي خداوند را بر مردم دو حجت است حجتي نمايان و حجتي پنهان حجت بيروني رسولان و ائمه هستند و حجت دروني ، عقل هاست.
پس خداوند به وسيله اين حجت ها حجت را بر بندگان خود تمام کرده و اگر به اين حجت ها تن در ندهد و به مقتضاي آنها عمل نکنند خداوند با ايشان احتجاج مي کند و زمينه مواخذه و سرزنش فراهم مي آيد، زيرا قبلا” با آنان اتمام حجت نموده است اما بني اين دو حجت اگرچه در مرتبه حجيت اشتراک است تفاوت هايي هم وجود دارد.
اول انکه عقل حجت دروني است و از همين جهت در موضع اول قابل دسترسي بيشتر و هميشگي است وزمان ومکان درحجت بودن وامکان استفاده از آن خدشه اي وارد نمي کند اما انبيا ورسل ازآن جهت که بيروني هستند در موضع دوم قرار گرفته وشايد زمان ومکان در استفاده از آن بتواند ضرر بزند.
دوم آنکه حجيت عقل از آن جهت که نور است به خودش است يعني عقل حجيت خود را وامدار عامل ديگري نيست وبه عبارت ديگرعقل به چيز ديگري غيراز خود قابل ارجاع نيست وفقط تنبه وتوجه در کشف آن کافيست .اما حجيت همه حجت هاي ديگر بسته به عقل است به راستي اگر چنين است پس چرا عقول کار خود را انجام نمي دهند وکارانسان هاي صاحب عقل به هدايت و سعادت نمي انجامد؟
نياز عقل در شکوفايي به پيامبران
دربحث قرآن و و وظيفه پيامبران الهي گذشت که دين راه سعادت وآيين بندگي است وبراي خضوع وبندگي درمقابل خدا سه مرحله در پيش روست: شناخت خدا، اطاعت از خداي شناخته شده وسوم، شناخت اوامر ونواهي خدا به جهت اطاعت از او .مرحله اول کار عقل است ولي به کمک پيامبراني که بايد انسان را متذکر و متنبه به عقل سازند.مرحله سوم کار پيامبران است ولي به کمک عقل ، اين دو حجت خدا دست به دست هم داده ودست بشر را گرفته به سعادت مي رسانند. اگرآيه و حديث زيربا هم مقايسه شوند ،همين نکته جالب به دست مي آيد.
خداوند مي فرمايد: …و ان تطيعوه تهتدوا… (نور 54) اگر از رسول اطاعت کنيد هدايت مي شويد. امام صادق عليه السلام نيز مي فرمايند: اعرفوا العقل وجنده … تهتدوا (حراني 1404 ق ،ص 401) عقل و لشکرش را بشناسيد تا هدايت شويد.
گويا پيامبران و عقل از يک منبع ويک جنس وگوهرهايي مشابه هستند که هردومايه هدايت مي شوند. لذا اصل در عقل آن است که مثل پيامبر هادي باشد، اما مشکل اينجاست که انسان ها غالبا” نداي عقل را پشت سرنهاده وازآن بهره نميگيرند و از آنجا که عقل از جنس نور است، با حجابها و پرده هاي گوناگون از نورافشاني آن جلوگيري مي کنندواز راهنمايي آن محروم مي مانند. پس راهنمايي ديگر مي بايد ،که پيوسته آنان ار متنبه ساخته و متوجه اين منبع نور نمايد تااز وجود آن غافل نباشند؛ که به آنان بياموزد تا حجاب هاي عقل را برکنار کرده يا اساسا” از ايجاد پرده ها بر روي
اين منبع نور ،جلوگيري کنند.نياز انسان به حجت ديگري غير از عقل يا به عبارت ديگر نياز بشر به پيامبران جهت شکوفايي و حجاب زدايي عقل، درآيات فراواني آمده است.
… رسلا مبشرين و منذرين لئلا يکون للناس علي الله حجه بعد الرسل … (نساء ،165) … پيامبراني که بشارت دهنده وترساننده هستند تا پس از اين رسولالن براي مدرم نزد خدا حجت وبهانه اي باقي نماند.
آيه به ورشني اين مفهوم را مي رساندکه اگر پيامبران نبودند حجت وبهانه اي براي مردم باقي مي ماند ؛زيرا عقل ايشان ،براي هدايت کافي بنود واز خداوند مطالبه راهنماي ديگري مي کردند.پس لازم بودکه حجتي ديگر بيايد تا راه هدايت روشن گردد. از اين رو خداوند درجاي ديگر تصريح نموده است که بدون وجود رسولان عذاب وعقاب معنا ندارد … وما کنا معذبين حتي نبعث رسولا” .(اسراء 15) ما قبل از آنکه رسولي بفرستيم عذاب کننده نيستيم .
همچنين مي فرمايد: ولوانا اهلکنهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا” فنتبع ءايتک من قبل ان نذل و نخزي (طه 134 قصص ،47) واگر قبل ازآن (دلايل) نابودشان مي ساختيم حتما” مي گفتند : پروردگارا! چرا به سوي ما پيامبري نفرستادي تا نشانه هاي تو را پيروي کنيم پيش از آنکه خوار و رسوا گرديم.
آيات فوق دلالت براين موضوع دارند که اگرچه همه مردم ، صاحبان عقل و خرد هستند اما در هدايت نياز به امر ديگري دارند وخداوند عذاب و عقاب و غضب وهلاکت را به سبب عقل تنها، برآنان روا نمي دارند و از حکمت و عدل خود چنين عملي را به دور مي داند.بنابراين لازم است پيامبراني باشند که در سايه پيروي واطاعت از آنان نور عقل ،پرتوافکني کندوباعث هدايت شود.از همين رو درقرآن بارها با تعبير … اطيعوا الله و اطيعوا الرسول … امر صريح به اطاعت رسول شده است .(نور 54؛مائده 12 ؛نساء 59؛محمد 33،تغابن ؛12؛ انفال،46) همچنين در آيات فراواني اطاعت خدا ورسول در عرض هم آمده واز چنين مطيعاني به نيکي ياد شده است به برخي ازاين آيات به اجمال اشاره مي شود:
…ومن يطع الله و رسوله يدخله جنت تجري من تحتها الانهر… (نساء 13؛فتح 17)
…ومن يتول الله ورسوله والذين ءامنوا فان حزب الله هم العلبون .(مائده 56)
…ومن يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئک هم الفائزون (نور52)
…ومن يطع الله ورسوله فقد فاز فوزا” عظيما”(احزاب 71)
…وان تطيعوا الله ورسوله لايلتکم من اعملکم شيئا” (حجرات 14)
طبق اين آيات همه محاسن ومزاياي مزبور آنگاه به انسان تعلق دارد، که اطاعت رسول کند ،چون رسول، که حجت بيروني است وي را به حجت دروني يعني عقل رهنمون کرده وچراغ عقل ظلمات را نابود مي کند.
درمقابل قرآن با عبارات: ومن يعص الله ورسولله … (نساء14) …ومن يشاقق الله ورسوله … (انفال،13) ومن لم يومن بالله ورسوله…(فتح 13) وآيات مشابه آتش وعذاب و گمراهي آشکار را به کساني که اطاعت رسول نکنند وعده داده است.
بنابراين با وجود اين حجت ظاهري يعني پيامبران ورهنمون کردن آنها به سوي حجت باطني يعني عقل ديگر حجت خداوند بربندگان تمام شده وديگر راه هدايت باز است.مگر اينکه انسان خودش نخواهد.پيامبران هم وظيفه ندارندکه دنبال چنين افرادي رفته وبرا ي هدايت آنان خود را به زحمت اندازند. پروردگار بارها به ايشان مي فرمايد که شما وکيل يا نگهبان اين گونه انسان ها نيستيد (اسراء 54 شوري 48) و وظيفه شما فقط تبشير وانذار (انعام 48 کهف 56) و رساندن پيام الهي است(مائده 99 عنکبوت 18 نور54)
چنين کساني که به حجت ظاهري پاسخ نداده اند مستحق عذاب گشته و چاره اي جز حسرت و اندوه ندارند و مي دانند نقص عملکردشان کجا بوده لذا مي گويند: …يقولون ليتنا اطعنا الله واطعنا الرسولا.(احزاب،66) اي کاش خدا ورسول را اطاعت کرده بوديم!
جالب اينجاست که همين گروه معذبان به حجت دروني هم پاسخ ناده وبا حسرت مي گويند: …لو کنا نسمع او نعقل ما کنا في اصحب السعير(ملک 10) اگر مي شنيديم يا تعقل مي کرديم اکنون از اصحاب آتش نبوديم! وهمه آرزو مي کنند که :… ربنا اخرنا الي اجل قريب نجب دعوتک و نتبع الرسل … (ابراهيم 44) خدايا! فرصتي ديگر به ما بده تا به دعوت تو پاسخ داده واطاعت رسولان کنيم.
پس تعقل نکردن واطاعت رسولان نکردن هردويک نتيجه دارد چرا که هر دو رسول حق هستند وحجت الهي به عبارت ديگر دين آيين بندگي الهي است مطابق با بيان او واين بيان به دو گونه محقق مي شود؛ بيان تکويني وبيان تشريعي .بيان تکويني خداوند ، اعطاي عقل به بندگان است و بيان تشريعي او ارائه خواستهايش توسط رسولان به بشر که به عنوان شرع ودين عرضه شده است و اين هر دو لازمه هدايت هستند و وانهادن هرکدام مايه حسرت وضلالت است.اينجاست که معناي حديث امير مومنان عليه السلام روشن مي شود که فرمود: العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج .(طريحي 1375 ش ،ج 5 ص 425) عقل شرعي از درون وشرع عقلي از بيرون است. زيرا عقل وشرع هردو بيانگر رضا و سخط الهي وخواسته هاي اويند.
قرآن و عقل
در قرآن کريم 49 بار مشتقات (ع-ق-ل) آمده ولي کلمه عقل اصلا” استعمال نشده است. زيرا اگرچه عقل گوهري رباني است اما ارزش آن بسته به فعال بودن آن است.پيامبر صلي الله عليه واله فرمودند: خداوند به مردمان نعمتي بهتر از عقل نداده است(کليني 1362 ش ،ج1 ص 13) اما نعمت بودن آن متوقف بر به کارگيري آن است.
عقل ، توانايي و پتانسيل واستعدادي است که به انسان داده شده تا به عرصه ظهور وشکوفايي برسد و درمقام عمل ونوع جهانبيني وتصميم گيري ها وارد ميدان شود. پس شکوفايي عقل، يعني بهره مندي از آن يعني تعقل يعني آوردن عقل به متن زندگي و به حوزه عمل.
عقل بايد راهنماي انسان باشد،چنانچه امام صادق عليه السلام فرموده اند: العقل دليل المومن .(کليني 1362 ،ج1،ص25) و اگر راهنما نباشد سودي ندارد بايد انسان را به حقيقت عالي هستي يعني آفريدگار رانمايي کند وتوج هوي رابه سوي حق معطوف داردوهرچه غيراوست از نظر بياندازد.عقل بايد با توجه دادن به پروردگار پرستش او ترک مخالفت با دستورات او و دل کندن از غير او وروي آوردن به سوي او انسان را سعادتمندسازد.
پس عقلي عقل قرآن است که به فعليت برسد، وگرنه گويا گوهر مدفون شده در قعر زمين وبدون فايده است.عقل بايد مايه وپايه عمل باشد وقرآن کتاب عمل است پس طبيعي است که خطاب قرآن به عاقلان باشد.
عبادت هم از آنجا که يک عمل است بايد براساس عقل باشد لذا مي بينم که شخصي را که در محضر پيامبرصلي الله عليه واله به عبادت فراوان ستوند.حصرت فرمود: عقل او چگونه است ؟ گفتند ما از عبادت او مي گوييم وشما ازعقلش مي پرسيد؟! رسول خدا صلي الله عليه واله فرمودند: … فرداي قيامت درجات بندگان خدا و قرب آنها به پروردگار به ا ندازه عقل ايشان است (نه عبادت آنان) (حراني 1404 ق ،ص 44)
اساسا” پاداش عبادت ها هم به اندازه تعقل شخص عبادت کننده است چنانچه امام صادقعليه السلام فرمودند: …ان الثواب علي قدر العقل (کليني 1362 ش ج1 ح8)
چرا چنين نباشد؟ حال آنکه بدون تعقل وفهم دين اصلا”عبادت محقق نمي شود ،نبي اکرم صلي الله عليه واله نيز دراين باره فرموده اند: ما ادي العبد فرائض الله حتي عقل عنه (کليني ،1362ش ج 1 ص 13) هيچ کس نمي تواند دستورات خدا را انجام دهد مگر آنکه آنها را با عقل خويش دريافته باشد.
عبادت بدون تعقل پوچ و بي فايده است نمونه آن عابد بني اسرائيل است که امام صادقعليه السلام ماجراي او را براي محمدبن سليمان ديلمي بيان فرمودند.فرسته الهي به عادب گفت : مکان تو براي عبادت خوب است وعابد جواب داد:اگر پروردگار ما چهارپايي داشت بهتر بود ،تا او را دراين مکان مي چرانيديم و اين علف ها ضايع نمي شد! و آنگاه خداوند به فرشته وحي کرد که عابد را به اندازه عقلش ثواب مي دهم.(کليني 1362 ش ،ج1 ح8)
درهمه اين روايات مراد از عقل به کارگيري عقل است وگرنه آن عابد که بي عقل و ديوانه نبود که اگر بود اصلا” مکلف نمي شد. ارزش اين حجت دروني به تعقل و فعال ساختن آن است.
از همين رو چنانچه ذکر شد کلمه عقل درقرآن نيامده و هرچه از ريشه (ع -ق-ل) هست به کشل فعلي آمده تا اهميت به فعليت رساندن اين قوه را نشان دهد.
همه اين آيات بررجوعبه عقل واستافده ازجمشه جوشان آن وعقلاني ساختن زندگي ونتيجه گيري وبهره وري از خرد به شدت تأکيد مي کنند واز بيکاري گذاشتن عقل وگوش ندادن به نداي آن و پيروي نکردن از ارشادهاي آن به شدت پرهيز مي دهند.
همه اين آيات هدايت طلبي صحيح ونتيجه دار را – درباره شناخت حقيقت و زندگي وشيوه رفتار وکردار-به استفاده از عقل و پيروي ازجهت دهي هاي آن منوط مي دانند.
قرآن چگونه عقل را شکوفا مي کند؟
دانستيم که عقل آفريده محبوب خداست و خداوند به وسيله آن عبادت مي شود و پاداش اخروي به ميزان عقل است به شرط آنکه اين گوهر که چون بذري در قلب نهفته است رشد نموده و شکوفا گردد. اما شکوفايي عقل يعني چه؟ چه هنگام گفته مي شود که عقل منکوب و مخذول و مدفون و محجوب نيست و شکوفا شده است؟
چنانچه اشاره شد معناي شکوفايي عقل بهره مندي از آن است . عقلي شکوفا شده که صاحبش ازآن نور استفاده کند آن چراغ را پيش رو نهدوجلو رود معناي شکوفايي عقل ، آن است که اين نور در رفتار وکردار وافکار وقضاوت ها و ارزش گذاري هاي صاحبش نفوذ کند عقلي شکوفا شده که صاحبش عقل مدار شود و زندگي خود را عقل محور کند عقلي شکواف شده که صاحبش متفاوت از غير عاقلان عمل کند.
پس دريک کلام شکوفايي عقل يعني عملکرد صحيح در زندگي چنانچه حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: العاقل من تورع عن الذنوب وتنزه عن العيوب ، (آمدي 1342 ش ،ص 1738) عاقل کسي است که گناهان را انجام نداده واز عيب ها پاک باشد. پس کسي که گناه مي کند، عقل را در حوزه عملکرد خود وارد نکرده وعقل خود را شکوفا ننموده است.
بنابراين اگر از تعقل کنندگان تمجيد و تحسيني مي شود به خاطر عملکرد درست ايشان است واگر وانهادگان عقل توبيخ و تهديدي مي شوند به سبب عملکرد غلط ايشان است.
اگر عمل انسان صحيح باشد، معلوم مي شود که از عقلش بهره برده واگر عمل اوغلط باشد، معلوم مي شود که از عقل خويش سودي نبرده چرا که به او نهيبت مي زنند: مگر عقل نداشتي؟! مگر عقلت را گرفته بودند؟! با اينکه چنين شخصي مسلما” عقل داشته وديوانه نبوده اما حجابي برآن نهاده که نورش را پوشانده است.
حال چنانچه با فهم اين مسأله آيات قرآن را موردمطالعه قرار دهيم به اين نتيجه مي رسيم که همه آيات قرآن به نوعي عملکرد صحيح وراه درست عمل کردن در زندگي را به انسان ها ياد مي دهند پس گويا همه آيات قرآن براي شکوفايي عقل بيان شده اند وتقطعا” اينچنين است همه رسولان الهي و اوصيا ي ايشان نيز تلاش کرده اند تا نوع زندگي آدمي راعوض کرده وعملکرد وي را عقل مدار سازند. پيامبران پيوسته انسان را به تعقل توصيه مي کنند.
شکوفايي عقل= عملکرد صحيح زندگي = هدف قرآن وپيامبران
آياتي که با مشتقات عقل آمده اند به چند گروه تقسيم مي شوند:
گروه اول: آياتي که خطاب افلا تعقلون دارندو 14 آيه مي باشند.
درهمه آنها گاه يک عقيده غلط يا عملکرد اخلاقي نادرست ذکر شده وسپس با اين لحن عتاب آلود پرسش انکاري مي شود که آيا تعقل نمي کنيد؟ و نمي فهميد که اين عمل خطاست؟ وگاه يک نکته صحيح را آورده وسپس با اين خطاب تأکيد مي کند که اگر تعقل کنيد حسن اين نکته را مي فهميد.
به دو نمونه براي نوع اول ودونمونه براي نوع دوم توجه کنيد:
1- اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم و انتم تتلون الکتب افلا تعقلون(بقره 44) آيا به نيکي مردم را امر مي کنيد وخودتان را فراموش مي نماييد؟ آيا تعقل نمي کنيد؟
2- اف لکم ولما تعبدون من دون الله افلا تعقلون (انبياء 67) واي بر شما وآنچه که غير از خدا مي پرستيد آيا تعقل نمي کنيد؟!
3- …ولدار الاخره خيرللذين اتقوا افلا تعقلون (يوسف 109) و همانا سراي آخرت براي اهل تقوا نيکوتر است آيا تعقل نمي کنيد؟!
4-… وله اختلف اليل والنهار افلا تعقلون (مومنون ،80) براي اوست اختلاف شب وروز، آيا به خرد نمي يابيد؟
گروه دوم. آياتي که خطاب لعلکم تعقلون دارند و8 آيه مي باشند.
دراين گروه ابتدا به نعمت ويا بينه اي از طرف پروردگار اشاره شده وسپس درمقام بيانعلت آن نعمت برمي آيد.علت اين است که شايد بشر تعقل کند.يعني شادي يا اين نعمت با بينه به کمک عقل به وجود صاحب نعمت و صاحب بينه پي ببرد:
1- …کذلک يحي الله الموتي ويريکم ءايته لعلکم تعقلون (بقره 73) اين چنين خداوند مردگان را زنده مي کند تا شايد تعقل کنيد.
2-کذلک يبين الله لکم ءاايته لعلکم تعقلون (بقره 242) اين چنين خداوند براي شما آياتش را بيان مي کند تاشايد تعقل کنيد.
گروه سوم. دراين آيات که کلمه يعقلون به کاررفته و 21 آيه هستند نشانه هاي کساني که تعقل مي کنند و يا نمي کنند آمده است :
1-… فيحي به الارض بعد موتها ان في ذلک لايت لقوم يعقلون (روم 24) او زمين را بعد از مردن زنده مي کند دراين مسأله نشانه هايي است براي کساني که تعقل مي کنند.
2-…تحسبهم جميعا” و قلوبهم شتي ذلک بانهم قوم لايعقلون (حشر 14) تو گمان مي کني ايشان پيوسته و متحد هستند در حالي که قلب هايشان پراکنده است اين (نفاق) به سبب اين است که ايشان قومي هستند که تعقل نمي کنند.
بنابراين باتوجه به نمونه هاي مذکور هرآيه اي که يک دستور اخلاقي مي دهد امر باشد يا نهي وهر آيه که بيانگر يک عقيده باشد ، غلط يا درست وهر آيه اي که متضمن يک عمل باشد صحيح يا ناصحيح به اين جهت است که به انسان بگويد تعقل کن واين عمل را انجام بده يا ازآن عمل دوري کن.
نتيجه
-بعد از نعمت حيات ،عقل اولين ومهمترين نعمتي است که خداوند به بشر ارزاني داشته است.
-عقل نوري است که بين حق و باطل را جدا ساخته و صاحبش را در شناخت حسن و قبح ها ياري مي کند.
-عقل قوه وپتانسيل و نيرويي است نهفته در وجود انسان بوده و ارزش آن ، هنگامي است که اين نيرو به فعليت برسد.
-هرجا سخني از عقل به ميان آمده مراد تعقل کردن است ،که اختياري است نه اصل گوهر عقل که اختياري نيست .به عبارت ديگر ارزش انسان و ثواب و عقاب ،براساس معناي مصدري عقل است ، نه معناي اسمي و حاصل مصدري
-وظيفه رسولان خداوند اين است که مردم را متنبه و متوجه عقل نمايند تا با چراغ عقل و راهنمايي پيامبران به سعادت برسند.
-هدف از خلقت عبادت است وعبادت بدون تعقل سودي ندارد واساس” ارزش عبادت با عقل سنجيده مي شود.
-عقل حجت دروني و پيامبران حجت بيروني خداوند هستند، عقل هم کافي است وهم ناکافي يعني درشناخت برخي امور ادراک خود به خود دارد و در شناخت برخي ديگر، به خودي خود از ادراک ناتوان است. اما وقتي به حجت بيروني پناه مي برد به کمک وحي و پيامبران ، بر ادراک همان امور هم قادر مي شود.
-يکي از ادراک هاي مهم عقل يا يکي از نتايج تعقل ، همين است که عقل در همه جا کارايي ندارد واحساس نياز به راهنمايي ديگري مي کند. اگر يک حجت کافي بود ، حجت ديگر آفريده نمي شد و بهانه اي براي مردم باقي نمي ماند اما خداوند مي فرمايد: انبيا را فرستاديم تاحجت بر مردم تمام شود و نگويند چرا راهنما نفرستادي.
-تعاليم انبيا بر عقل مداري و عقل محوري بنا شده وهدف ايشان انسان تراز عقل و جامعه تراز عقل است .فرد وجامعه بايد چنين باشند که عقل و خرد وفرزانگي و دانايي برآنها سايه گسترد و همه چيز نمودار عقل باشد؛ نه نمود حماقت و جمود و جهل.
-معناي شکوفايي عقل ، بهره مندي از آن است . يعني عقل در کردار و گفتار و قضاوت ها و ارزش گذارهاي شخص نفوذ کرده ، عملکرد صحيح را در زندگي به انسان بنمايد. بنابراين چون همه آيات قرآن به نوعي عملکرد صحيح و راه درست عمل کردن در زندگي را ياد مي دهند، پس گويا همه آيات براي شکوفايي عقل بيان شده اند و چون همه انبيا هم هدفي جز ياد دادن زندگي صحيح به مردم نداشتند ، پس گويا همه پيامبران هم براي شکوفايي عقل آمده اند.
کتابنامه
1-قرآن کريم
2-نهج البلاغه
3-ابن منظور (1419 ق) ج 9
4-حراني ابومحمد حسن بن علي بن حسين بن شعبه (1404 ق) تحف العقول ،قم : انتشارات جامعه مدرسين
5-ديلمي (1412 ق)
6-قمي ،علي بن ابراهيم (1404 ق) تفسير قمي ، قم: دارالکتاب
7-صدوق، جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي (بي تا) علل الشرايع قم: انتشارات مکتبه الداوري
8-آمدي تميمي، عبدالواحد (1342ش) غرر الحکم و دررالکلم ،انتشارات دانشگاه تهران.
9-کليني ،محمد بن يعقوب بن اسحاق(1362ش) کافي،تهران :دارالکتب الاسلاميه
10-بني هاشمي،سيدمحمد،(1385) کتاب عقل ،تهران :انتشارات نبأ ط اول ،3 جلد
11-طريحي ،فخرالدين (1375 ش) مجمع البحرين ،تهران: کتاب فروشي مرتضوي.