ديگر آيات مورد استناد براى نفى عصمت مطلق
اهل سنّت در راستاى اهداف خود به آيهاى ديگر از قرآن استناد مىكنند و براى آن شأن نزولى نيز ذكر مىنمايند . پيش از نقد و بررسى ادلّه اهل سنّت آيه مورد استناد آنان را بيان مىنماييم . خداوند متعال مى فرمايد : «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[2] . هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد. شما متاع ناپايدار دنيا را مىخواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مىخواهد و خداوند قادر و حكيم است . مدرسه خلافت ومكتب سقيفه بااستناد به اين آيه شريف و شأن نزولهايى كه براى آنذكر مىكندعصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مورد تخطئهقرار مىدهد. مفسّرمعروف اهل سنّت ؛ قرطبى در ذيل اين آيه شريف رواياتى را بيان مىكند و از اين روايات نتيجهاى مىگيرد. ابتدا روايات را بيان نموده وبعد از آن بهنقد اين روايات مىپردازيم: سرنوشت اسراى بدر
روايت اول
« فلّما أسرّوا الاُسارى ، قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم لأبي بكر وعمر : ما ترون في هؤلاء الاُسارى ؟ فقال أبوبكر : يا رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ، هم بنو العمّ والعشيرة ، أرى أن تأخذ منهم فدية، فتكون لنا قوّة على الكفّار ، فعسى اللّه أن يهديهم للإسلام. فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : ماترى يا ابن الخطّاب ؟ قلت : لا واللّه يا رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ، ما أرى الّذي رأى أبوبكر ، ولكنّي أرى أن تمكنّا فنضرب أعناقهم فتمكّن عليّا[ عليهالسلام] من عقيل فيضرب عنقه ، وتمكنّي من فلان (نسيبا لعمر) فأضرب عنقه ، فأنّ هؤلاء أئمّهالكفر وصناديدها. فهوى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ماقال أبوبكر ولم يهو ما قلت ؛
چون افرادى را به اسارت گرفتند . رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به عمر و ابوبكر فرمودند : با اسيران چه كنيم ؟ ابوبكر گفت : اى رسول
خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] آنها عموزادگان و خويشاوندان ما هستند ، به نظر من از آنها فديه بگيريم (و آنها را نكشيم) زيرا به اين وسيله بر قدرت ما افزوده مىشود و از طرفى اميد مىرود كه به اسلام هدايت شوند . پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به عمر فرمودند : نظر تو چيست ؟ عمر مىگويد : گفتم : نهاى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] من نظر ابوبكر را نمىپسندم . به نظر من اجازه بدهيد تا آنان را به قتل برسانيم . پس اجازه دهيد كه على[ عليهالسلام] ، عقيل را به قتل برساند و همچنين فلان شخص (كه فاميل من است) را نيز من به قتل برسانم . زيرا اين افراد بزرگان و پيشوايان كفر مىباشند . ولى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] به نظر ابوبكر بيشتر مايل شدند تا نظر من [عمر] .
فلمّا كان من الغد جئت فإذا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وأبوبكر قاعدين يبكيان ، فقلت : يا رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم]أخبرني من أيّ شيء تبكي أنت وصاحبك ، فإن وجدت بكاءً بكيت ، وإن لم أجد بكاء تباكيت لبكائكما . فقال رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] : أبكي للذّي عرض علىّ أصحابك من أخذهم الفداء لقد عرض عليّ عذابهم أدنى من هذه الشجرة (شجرة قريبة كانت من نبيّ اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم) وأنزل اللّه عزّوجلّ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ
الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[3] فأحلّ اللّه الغنيمة لهم »[4] .
اين ماجرا گذشت فرداى آن روز نزد رسول خدا [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] آمدم و ايشان [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] و ابوبكر را گريان ديدم . پس گفتم: اى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! به چه دليلى شما و ابوبكر گريه مىكنيد ؟ اگر دليلى بر گريه يافتم من هم گريه مىكنم ، و اگر دليلى بر گريه نيافتم (به احترام شما) خود را به حالت گريه در آورم . پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : من به خاطر پيشنهادى كه اصحاب تو ، به من دادهاند گريه مىكنم چون آنها گفتند اسراء را آزاد كنيم تا در مقابل از آنها فديه بگيريم . در نزديكى اين درخت آيهاى بر من نازل شد و خبر داد كه عذاب بر آنها نازل مىشود (اشاره كردند به درختى كه نزديك رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بود) . و خداوند چنين فرمود : « هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مىخواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مىخواهد و خداوند قادر و حكيم است . * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما
مىرسيد * اكنون از آنچه غنيمت گرفتهايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد ، خداوند آمرزنده و مهربان است » پس خداوند متعال طبق اين آيه غنائم را بر آنان حلال نمود .
روايت دوم :
«لمّا كان يوم بدر جيء بالاُسارى وفيهم العبّاس، فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ما ترون في هؤلاء الاُسارى ؟ فقال أبوبكر : يا رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! قومك وأهلك ، استبقهم لعلّ اللّه أن يتوب عليهم . وقال عمر : كذّبوك وأخرجوك وقاتلوك ، قدّمهم فاضرب أعناقهم . وقال عبداللّه بن رواحة : انظر واديا كثير الحطب فأضرمه عليهم . فقال العبّاس وهو يسمع : قطعت رحمك . قال : فدخل رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ولم يردّ علهيم شيئا . فقال أناس : يأخذ بقول أبي بكر . وقال أناس : يأخذ بقول عمر . وقال أناس : يأخذ بقول عبداللّه بن رواحة ؛
روز بدر اسرايى را آوردند كه در ميان آنها عباس (عموى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم) بود . پس رسول خدا لىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : نظر شما در مورد اسرا چيست ؟ ابوبكر گفت : اى رسول خدا ! آنها از اقوام تو مىباشند . آنان را نگهدار (به قتل نرسان) شايد خداوند توبه آنان را بپذيرد . عمر گفت : آنها تو را تكذيب كرده و از شهر بيرون كردند و با تو جنگ كردند ، پس تنها راه كشتن آنهاست . عبداللّه بن رواحه گفت : آنان را در مكانى پر از خار و خاشاك رها كن و ايشان را با خار و خاشاك به آتش بكش . عباس كه سخنان آنان را مىشنيد گفت : با اين كار قطع رَحِم كردى راوى مىگويد بار ديگر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بر آنها وارد شد ولى سخنى نگفت . پس دستهاى از مردم گفتند : رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم قول ابوبكر را مىپذيرد . دستهاى ديگر گفتند : قول عمر را مىپذيرد ، و دستهاى ديگر هم گفتند : قول عبداللّه بن رواحه را مىپذيرد .
فخرج رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فقال : إنّ اللّه ليلين قلوب رجال فيه حتّى تكون ألين من اللبن ويشدّد قلوب رجال فيه حتّى تكون أشدّ من الحجارة . مثلك يا أبابكر ! مثل إبراهيم قال : «فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[5] ومثلك يا أبابكر ! مثل عيسى إذ قال : «إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[6] ومثلك يا عمر ! كمثل نوح عليهالسلام إذ قال : «رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً»[7] ومثلك يا عمر ! مثل موسى عليهالسلام إذ قال : «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ»[8] أنتم عالة فلا ينفلتنّ أحد إلاّ بفداء أو ضربة عنق . فأنزل اللّه عزّوجلّ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[9][10] .
پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : به درستى كه خداوند قلوب برخى را نرم و آرام مىكند تا جايى كه نرمتر از شير مىشود و
همانا دلهاى عدّهاى را سخت مىكند تا جايى كه سختتر از سنگ مىشود . مثال تو اى ابوبكر ! مانند ابراهيم است كه گفت : « هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند ، تو بخشنده و مهربانى » . و همچنين مثال تو اى ابوبكر ! مانند عيسى است كه گفت : « اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند و اگر آنها را ببخشى توانا و حكيمى (نه مجازات تو نشانه عدم حكمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است ) . و مثال تو اى عمر ! مانند نوح عليهالسلام است كه گفت : « پروردگارا ! روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار » . و همچنين مثال تو اى عمر ! مانند موسى عليهالسلام است كه گفت : « پروردگارا ! اموالشان را نابود كن و دل هايشان را سخت (و سنگين) ساز ، پس تا عذاب دردناك را نبينند ايمان نياورند » . به درستى كه شما از بزرگان اين قوم هستيد پس از احدى نگذريد مگر اينكه از او فديه بگيريد يا او را به قتل برسانيد . در اين هنگام خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : « هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مىخواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مىخواهد و خداوند قادر و حكيم است . * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مىرسيد * اكنون از آنچه غنيمت گرفتهايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد ، خداوند آمرزنده و مهربان است » .
بنابر نقل اهل سنّت ، بعد از اينكه اين ماجراها اتّفاق افتاد و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در پى نزول آيه در تأييد نظر عمر ، به اشتباه خود پى بردند ، فرمودند :
« إن كاد ليصيبنا في خلاف ابن الخطاب عذاب ولو نزل عذاب ما أفلت إلاّ عمر »[11] .
نزديك بود به خاطر مخالفت نمودن با نظر عمر بن خطاب گرفتار عذاب الهى شويم عذابى كه كسى غير از عمر از آن سالم نمىماند.
اهل سنّت نقل مىكنند كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به عمر فرمودند :
« كاد أن يصيبنا في خلافك بلاء »[12] .
نزديك بود به خاطر مخالفت با نظر تو گرفتار بلا و عذاب الهى شويم .
قرطبىّ بعد از بيان اين روايات نتيجه مىگيرد و مىگويد :
« فأعلم اللّه سبحانه أنّ قتل الاُسارى الّذين فُوُدوا ببدر كان أولى من فدائهم »[13] .
خداوند متعال يادآورى مىكند كه كشتن اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت در آمدهاند سزاوارتر است از آزاد نمودن آنان در مقابل فديه .
البتّه قرطبى در صدر اين بحث ، مطلب ديگرى را بيان مىكند و مىگويد : آيه 67 از سوره انفال به عنوان سرزنش و توبيخ اصحابى نازل شده كه در مشورت با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم قول باطل را برگزيدند (منظور ابوبكر و كسانى كه قول او را تأييد نمودند ، مىباشد) . زيرا همين افراد بودند كه اشك پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را جارى ساختند . خلاصه نبايد چنين عملى از مسلمانان سر مىزد[14] .
سخنانى كه ذكر گرديد مختصرى بود از آنچه كه قرطبى در كتاب تفسير خود ذكر نموده است .
ادّعايى ديگر
پس از نقل داستان اسيران جنگ بدر كه براساس آن اهل سنّت ادّعا مىكنند اجتهاد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در اين موضوع ، نادرست بود و به حقيقت اصابت نكرد ولى عمر در اجتهادش به واقع و حقيقت رسيد ، جملهاى از عمر را نقل مىكنيم . او مىگويد :
« وافقت ربّي في ثلاث : في مقام إبراهيم[ عليهالسلام] ، وفي الحجاب وفي اُسارى بدر »[15] .
نظر من با نظر پروردگار در سه مورد موافق بود : در مقام ابراهيم ، در مسأله حجاب و در ماجراى اسيران بدر .
طبق نقل اهل سنّت روزى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با عمر به زيارت خانه خدا رفتند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از اتمام طواف ، قصد كردند نماز طواف به جاى بياورند ، عمر گفت : اى كاش نماز طواف را پشت مقام ابراهيم [ عليهالسلام]به جاى مىآورديم . در اين زمان بود كه خداوند آيهاى نازل فرمود و چنين دستورى داد[16] :
«وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى»[17] .
از مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود انتخاب كن .
و امّا مسأله حجاب را در جلسات آينده مفصّلاً مورد بررسى قرار مىدهيم .
نقد نظرات اهل سنّت و قرطبى
اشكال اوّل :
چنان چه گذشت قرطبى در صدر بحث و در نتيجهاى كه مىگيرد ، در هر دو مورد اذعان و اعتراف مىكند كه آيه شريف در بردارنده سرزنش و توبيخ نسبت به افراد و اصحابى است كه مايل بودند اسيران را آزاد نمايند و در برابر آن فديه بگيرند (يعنى افراد دنيا پرست) ، در حالى كه هرگز نظر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آزاد نمودن آنان نبود زيرا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دنيا پرست نمىباشد . بلكه نظريّه آزاد نمودن و فديه گرفتن را اصحاب مطرح نمودند ، لذا آيه هم در صدد سرزنش اين افراد مىباشد . قرطبى در پايان مىگويد اين قولى است كه بيشتر مفسّرين بر آن اتّفاق نظر دارند و قطعا غير از اين قول ، صحيح و پذيرفته نمىباشد[18] .
در اينجا سؤالى به ذهن انسان متفكّر خطور مىكند ، از قرطبى سوال مىكنيم : اگر چنين است كه نظر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم كشتن آنان بود پس رواياتى كه از عمر نقل نموده و طبق آن ادّعا نموديد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم هم مانند ابوبكر مايل به گرفتن فديه ، بود چه مىشود ؟ اين تعارض آشكار را چگونه رفع مىكنيد ؟ به هر جهت يا بايد گفت روايات جعلى است و يا بايد قائل شد به اينكه درك قرطبى و ديگر مفسّران اهل سنّت از آيات و روايات صحيح نمىباشد .
طبق رواياتى كه از عمرذكر شد ، عصمت عمر تفوّق و برترى خاصّى نسبت به عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمدارد ، زيرا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اعتراف مىكنند كه نزديك بود به خاطر مخالفت با نظر عمر دچار عذاب الهى شويم . آيا اينگونه برترى و تفوّق نسبت به شخصى همچون عمر پذيرفتنى است ؟
اشكال دوم :
اكثر متكلّمين اهل سنّت ادّعا مىكنند عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم محدود و منحصر به تلقّى و ابلاغ وحى مىباشد ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم مانند ديگران در امور جارى زندگى به اجتهادات شخصى خويش مراجعه مىكنند لذا ممكن است در اجتهاد
خويش دچار خطا و اشتباه شوند در حالى كه ممكن است فرد ديگرى در همان مسأله در اجتهاد خويش به واقع برسد . متكلّمين براى اثبات اين ادّعا شواهد زيادى را مطرح مىكنند يكى از شواهد آنان همين آيه شريف مىباشد . يعنى ادّعا مىكنند پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در اين مورد دچار اشتباه و خطا شدند لذا خداوند ايشان را توبيخ و سرزنش مىنمايد .
حال سؤال اين است كه اگر واقعا آيه شريف در مقام توبيخ اصحاب است كه چرا نظريّه باطلى را بر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تحميل نمودند (ولى خود پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نظريّه ديگرى يعنى كشتن اسرا داشتند) چگونه متكلّمين آيه شريف را شاهدى بر ادّعاى خود قرار مىدهند ؟ آيا اين دو گانگى در آراء ، موجب تعارض و در نتيجه بطلان نظريّه نمىشود ؟
اشكال سوّم :
قرطبى رواياتى را نقل نمود كه راوى آن خودِ عمر مىباشد يعنى عمر فضايل خود را نقل مىكند ، حال اگر واقعا نظريّه كشتن اسرا موجب فضيلت و امتياز است به طورى كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم از مخالفت با آن پشيمان مىشوند ، چرا همين فضيلت و امتياز را براى ديگران قائل نشويم ؟ زيرا نظريّه كشتن اسرا تنها از سوى عمر مطرح نشد بلكه عبداللّه بن رواحه نيز چنين نظريهاى را ارائه نمود . همچنين عدّهاى هم گفتند : پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نظر عمر را مىپذيرد . علاوه بر اين در روايتى آمده است كه سعد بن معاذ[19] . هم در آن جمع حاضر بود و به كشتن اسرا رأى داد.
اگر واقعا اين رأى را موجب فضيلت و برترى مىدانيد بايد براى همه قائلين آن مثبِت فضيلت و برترى باشيد نه تنها عمر .
اشكال چهارم :
نقل اين روايات علاوه بر اين كه راوى آن خودِ عمر مىباشد ، با رواياتى كه قرطبى در يك صفحه بعد از آن نقل مىكند نيز سازگار نمىباشد . يعنى در يك كتاب در دو صفحه متوالى ، دو مطلب كاملاً متعارض مطرح مىشود . اين گونه تعارض ، خود دليلِ واضحى بر جعلى بودن اين روايات مىباشد . اينك به آن روايات توجّه كنيد :
قرطبى روايتى را نقل مىكند كه طبق آن معلوم مىشود اصحاب در مورد اسلام عبّاس (عموى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم) هيچ شكّى نداشتند ولى در زمان آن ميان صحابه اختلاف بود .
« أسلم قبل يوم البدر ؛
عبّاس قبل از جنگ بدر اسلام را اختيار نمود .
ولذلك قال [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] : من لقي العبّاس فلا يقتله فإنّما أخرج كرها »[20] .
و به همين دليل بود كه پيامبر اسلام[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرمودند : هر كس كه عبّاس را در ميان اين جمعيّت (سپاه مشركين) يافت ، او را به قتل نرساند زيرا او به اجبار با اين جمعيّت همراهى نموده است .
و در روايتى ديگر ابن عبّاس مىگويد :
« أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال يوم بدر : إنّ اُناسا من بني هاشم وغيرهم قد اُخرجوا كرها لا حاجة لهم بقتالنا فمن لقي منكم أحدا من بني هاشم فلا يقتله ومن لقي أبا البختري فلا يقتله ومن لقي العبّاس فلا يقتله فإنّه إنّما اُخرج مستكرها … وكان يكتب لرسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بأخبار المشركين وكان يحبّ أن يهاجر فكتب إليه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : اُمكث بمكة فمقامك بها أنفع لنا»[21].
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در روز بدر فرمودند : به درستى كه افرادى از بنى هاشم و غير بنىهاشم به اجبار بيرون آمدهاند و به قصد جنگ با ما نيامدهاند پس هر كدام از شما كه فردى از بنى هاشم را يافت او را به قتل نرساند . همچنين كسى كه أبا البخترى را يافت او را نيز به قتل نرساند زيرا او هم به اجبار خارج شده است و هر كس عبّاس را يافت او را به قتل نرساند زيرا او هم به اجبار خارج شده است ، عبّاس [عموى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم] اخبار مشركين رامحرمانه به پيامبر صلىاللهعليهوآله مىرسانيد و دوست داشت كه از مكّه مهاجرت كند و به پيامبر صلىاللهعليهوآله بپيوندد ولى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم درنامهاى به وى نوشتند: در مكّه بمان زيرا ماندن تو در مكّه به حالِ ما سودمندتر مىباشد .
آنچنان كه ملاحظه نموديد ، مفسّر اهل سنّت ، قرطبى در دو صفحه متوالى رواياتى متعارض را بيان مىكند . پرسش از اهل سنّت و قرطبى اين است كه وظيفه ما در عمل چيست ؟ كدام يك از اين دو دسته روايات را مىتوان پذيرفت ؟
طبق اين روايات عبّاس و عقيل (كه از بنى هاشم بود) مسلمان مىباشند ، همچنين تعداد زيادى از مسلمانان در ميان لشكر حضور داشتند حتّى اگر مسلمان هم نبودند ، وقتى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم دستور مىدهند كسى نبايد آنان را به قتل برساند، چگونه شخصى مانند عمر با جسارت به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىگويد : على را مأمور كن كه عقيل را به قتل برساند ؟ مگر عبّاس و عقيل ، عمو و پسر عموى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمنبودند ؟ همان افرادى كه در مكّه از مدافعين پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم محسوب مىشدند و به خاطر دفاع از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمبود كه از حقوق اجتماعى خود محروم شدند . مگر آنان همراه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به شعب أبى طالب مهاجرت نكردند[22] ؟ آنان از هر نوع فداكارى براى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دريغ نمىكردند به گونهاى كه با تورّق در كتب تاريخ در مورد وقايع شعب ابى طالب چنين به دست مىآيد :
« كانوا أربعين رجلاً … يحرسه باللّيل والنّهار ، فإذا جاء اللّيل يقوم بالسّيف عليه ، ورسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مضطجع ، ثمّ يقيمه ويضجعه في موضع آخر فلا يزال اللّيل كلّه هكذا … »[23] .
چهل نفر بودند … كه شبانه روز از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم محافظت مىكردند . پس زمانى كه شب فرا مىرسيد با شمشير (برهنه و آماده) بالاى سر ايشان نگهبانى مىدادند در حالى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم خواب بودند . سپس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را از خواب بيدار نموده و مكان استراحت ايشان را عوض مىكردند . پس تا صبح اين عمل را تكرار مىكردند .
حال شخصى مانند عمر نظر مىدهد اين افراد را بايد كشت . مطلبى كه به ذهن خطور مىكند اين است كه عمر و افرادى مانند او ، جزء بيماردلانى بودند كه دائما در فكر توطئه بودند . لذا در هر موردى كه زمينه توطئه را مساعد مىديدند قصد خود را بروز داده تا بتوانند كم كم دين و ديانت را نابود كنند و تباه سازند و گرنه دليلى براى كشتن افرادى مانند عبّاس و عقيل و … به ذهن نمىرسد .
يادآورى مطلبى مهم
يكى از وظايف دينى و وجدانى شيعيان اين است كه افكار جوانان به خصوص دانشجويان را به انواع شبهات و پاسخ آن مجهّز كنند . به اين معنى كه نبايد به جلسات پاسخگويى شبهات به ديده سياسى نگريست بلكه اين مباحث بايد در محيط علمى مورد بحث و بررسى (نقّادى) قرار بگيرد .
در جلسات زيادى در مورد مسأله عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سخن گفتيم . اگر چنين سخنانى به گوش همه جوانان و دانشجويان برسد به راحتى مىتوانند شبهاتى را كه امروزه در دانشگاههاى اسلامى مطرح مىشود ، پاسخ دهند . سخن ما با شخصى است كه در دانشگاه اصفهان مدّعى شده است عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم منحصر به تلقّى و ابلاغ وحى مىباشد . اين شخص همان سخنانى را مطرح كرده كه قرنها پيش عمر بن خطاب گفته بود ، و چند قرن بعد ابن تيميّه و همچنين چند قرن بعد محمّد بن عبدالوهّاب مطرح نمود . همان گونه كه علماى به اصطلاح متفكّر اهل سنّت ، امروزه نيز همان سخنان را بيان مىكنند . اگر در ممالك سنّى نشين اينگونه سخنان مطرح شود جايى براى نگرانى نيست ولى چه دليلى دارد كه اين سخنان در مملكت شيعه نشين كه پيرو ولايت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و ائمّه اطهار عليهمالسلام است و در دانشگاهى بزرگ مطرح شود . از ابتداى شروع اين جلسات سخنان منتقدين از اطراف به گوش مىرسيد . تنها انتقاد آنان اين بود كه برگزارى اينگونه جلسات در پيشرفت علمى جوانان چه نفعى در برخواهد داشت ؟ ولى آنچنان كه گفته شد وظيفه دينى تمام انديشمندان اين است كه جوانان و جامعه خود را به موازين علمى و اعتقادى مسلّح و مجهّز نمايند .
اگر جوانانى كه در مجلس سخنرانى اين فرد حضور داشتند ، خود را به موازين اعتقادى مسلّح كرده بودند يا حدّاقل چند جزوه اخير اين جلسات را مطالعه نموده بودند ، به راحتى جواب دندان شكنى به اين شبهات مىدادند . زيرا جواب اينگونه شبهات ، جوابى است كه حتّى اگر تمام علماى اهل سنّت در صدد جواب برآيند باز نمىتوانند دليل قانع كنندهاى بر ردّ پاسخِ ما بياورند . شاهد ما بر اين ادّعا خصوصيّت اين مجلس است كه سخنان ما به گوش همه دنيا مخصوصا اهل سنّت مىرسد ولى تا به حال هيچ كدام از اهل سنّت نتوانستهاند جواب قانع كنندهاى ارائه نمايند . از همين جا اعلام مىكنم اگر عالمى پاسخ قانع كنندهاى ارائه نمايد من در حضور اين جمع دست از ولايت برداشته و مذهب اهل سنّت را اختيار مىنمايم .
اگر چنان است كه ادّعا مىكنند و مىگويند : پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در اُمور جارى زندگى به اجتهادات شخصى خويش مراجعه مىكنند و لذا احتمال اشتباه در ايشان هم بعيد نيست ، پس چگونه سنّت را يكى از ادلّه احكام قرار مىدهند ؟ مگر سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم امرى غير از قول ، فعل و تقرير پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد ؟ از اينجا معلوم مىشود كه علماى اهل سنّت به لوازم ادّعاى خود آگاه نيستند .
به دليل همين كژ فهمى هاست كه شخصى مانند عبدالعزيز آل شيخ در مصاحبهاى راجع به ماجراى عاشورا مىگويد : « بيعت با يزيد ، بيعتى شرعى و قانونى بود ، افراد زيادى هم حسين بن على [ عليهالسلام] را نصيحت نمودند كه از رويارويى با حاكم مشروع بپرهيزد ، ولى او به كار خود ادامه داد تا با خاندانش به شهادت رسيد، خداوند نيز از تقصيرات او بگذرد».
به همين دليل است كه مىگوييم بايد پرده لجاجت و سياست بازى را كنار زد زيرا اگر اينگونه مباحث وجهه سياسى پيدا كند و از حيطه علم خارج شود ، ارزش خود را از دست مىدهد . بايد جامعه و جوانان خود را به پاسخ اينگونه شبهات مسلّح بسازيم . جامعه امروزى جامعهاى است كه به تعقّل و تدبّر و مطالعه در موازين اعتقادى نيازمند است . اگر خود را به سلاح علم مجهّز كنيم ، نيازى نيست كه در مواردى دست به دامان حركات زنندهاى همچون زندان يا محروميّتهاى اجتماعى شويم بلكه با برخوردى عالمانه و مدبّرانه مشكل را رفع مىنماييم .
[1] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 82 مراجعه كنيد .
[2] ـ سوره انفال ، آيه 67 .
[3] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 و 69 .
[4] ـ از منابع اهلسنّت: تفسير القرطبى، جلد8 صفحه 46، تفسير الطبرى، جلد14 صفحه62، السنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 320 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 52 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 .
[5] ـ سوره ابراهيم ، آيه 36 .
[6] ـ سوره المائده ، آيه 118 .
[7] ـ سوره نوح ، آيه 26 .
[8] ـ سوره يونس ، آيه 88 .
[9] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 و 69 .
[10] ـ تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 47 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 633 .
[11] ـ از منابع اهل سنّت: تفسير القرطبىّ، جلد8 صفحه 47 والدرّ المنثور، جلد3 صفحه 203.
[12] ـ از منابع اهل سنّت المستدرك الحاكم ، جلد 2 صفحه 329 ، زاد المسير ، جلد 3 صفحه 258 و اسباب النزول ، صفحه 160 .
[13] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 48 .
[14] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 45 .
[15] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 2 صفحه 112 ، صحيح بخارى ، جلد 2 صفحه 163 و صحيح مسلم ، جلد 12 صفحه 119 .
[16] ـ از منابع اهل سنّت: الدرّ المنثور، جلد1 صفحه 223 وتفسير فخررازى، جلد4 صفحه 53.
[17] ـ سوره بقره ، آيه 125 .
[18] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 46 .
[19] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 47 .
[20] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 48 .
[21] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 50 .
[22] ـ البداية والنهاية ، جلد 3 صفحه 105 .
[23] ـ بحار الأنوار ، جلد 19 صفحه 1 ، از منابع اهل سنّت : تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 2 صفحه 221 با اندكى تفاوت .