اجتهاد اصحاب در برابر پیامبرصلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم

اهل سنّت ، در شأن نزول آياتى از قرآن ، رواياتى را ذكر نموده‏اند كه صريحا با عصمت مطلق پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم در تنافى آشكار مى‏باشد . اگر صحّت روايات را بپذيريم حتّى شيعيان هم بايد عصمت را تنها در مقام تلقّى و ابلاغ وحى بپذيرند و قائل شوند كه در مسائل روزه مره زندگى ، پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم مانند ديگران به اجتهادات شخصى خويش مراجعه مى‏كنند . لذا ممكن است شخصى از صحابه بهتر از پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم اجتهاد كند و به واقع برسد . يكى از موارد مورد استناد اهل سنّت ، ماجراى نماز خواندن بر جنازه منافقين بود كه به طور مفصّل مورد نقد و بررسى قرار گرفت[1] .

ديگر آيات مورد استناد براى نفى عصمت مطلق

اهل سنّت در راستاى اهداف خود به آيه‏اى ديگر از قرآن استناد مى‏كنند و براى آن شأن نزولى نيز ذكر مى‏نمايند . پيش از نقد و بررسى ادلّه اهل سنّت آيه مورد استناد آنان را بيان مى‏نماييم . خداوند متعال مى‏ فرمايد : «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[2] . هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها  پيروز گردد. شما متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى‏خواهد و خداوند قادر و حكيم است . مدرسه خلافت ومكتب سقيفه بااستناد به اين آيه شريف و شأن نزول‏هايى كه براى آن‏ذكر مى‏كندعصمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مورد تخطئه‏قرار مى‏دهد. مفسّرمعروف اهل سنّت ؛ قرطبى در ذيل اين آيه شريف رواياتى را بيان مى‏كند و از اين روايات نتيجه‏اى مى‏گيرد. ابتدا روايات را بيان نموده وبعد از آن به‏نقد اين روايات مى‏پردازيم: سرنوشت اسراى بدر

روايت اول

« فلّما أسرّوا الاُسارى ، قال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم لأبي بكر وعمر : ما ترون في هؤلاء الاُسارى ؟ فقال أبوبكر : يا رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ، هم بنو العمّ والعشيرة ، أرى أن تأخذ منهم فدية، فتكون لنا قوّة على الكفّار ، فعسى اللّه‏ أن يهديهم للإسلام. فقال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : ماترى يا ابن الخطّاب ؟ قلت : لا واللّه‏ يا رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ، ما أرى الّذي رأى أبوبكر ، ولكنّي أرى أن تمكنّا فنضرب أعناقهم فتمكّن عليّا[ عليه‏السلام] من عقيل فيضرب عنقه ، وتمكنّي من فلان (نسيبا لعمر) فأضرب عنقه ، فأنّ هؤلاء أئمّه‏الكفر وصناديدها. فهوى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ماقال أبوبكر ولم يهو ما قلت ؛

چون افرادى را به اسارت گرفتند . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به عمر و ابوبكر فرمودند : با اسيران چه كنيم ؟ ابوبكر گفت : اى رسول
خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آنها عموزادگان و خويشاوندان ما هستند ، به نظر من از آنها فديه بگيريم (و آنها را نكشيم) زيرا به اين وسيله بر قدرت ما افزوده مى‏شود و از طرفى اميد مى‏رود كه به اسلام هدايت شوند . پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به عمر فرمودند : نظر تو چيست ؟ عمر مى‏گويد : گفتم : نه‏اى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] من نظر ابوبكر را نمى‏پسندم . به نظر من اجازه بدهيد تا آنان را به قتل برسانيم . پس اجازه دهيد كه على[ عليه‏السلام] ، عقيل را به قتل برساند و همچنين فلان شخص (كه فاميل من است) را نيز من به قتل برسانم . زيرا اين افراد بزرگان و پيشوايان كفر مى‏باشند . ولى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] به نظر ابوبكر بيشتر مايل شدند تا نظر من [عمر] .

فلمّا كان من الغد جئت فإذا رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وأبوبكر قاعدين يبكيان ، فقلت : يا رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]أخبرني من أيّ شيء تبكي أنت وصاحبك ، فإن وجدت بكاءً بكيت ، وإن لم أجد بكاء تباكيت لبكائكما . فقال رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] : أبكي للذّي عرض علىّ أصحابك من أخذهم الفداء لقد عرض عليّ عذابهم أدنى من هذه الشجرة (شجرة قريبة كانت من نبيّ اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم) وأنزل اللّه‏ عزّوجلّ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ
الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[3] فأحلّ اللّه‏ الغنيمة لهم »[4] .

اين ماجرا گذشت فرداى آن روز نزد رسول خدا [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آمدم و ايشان [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] و ابوبكر را گريان ديدم . پس گفتم: اى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! به چه دليلى شما و ابوبكر گريه مى‏كنيد ؟ اگر دليلى بر گريه يافتم من هم گريه مى‏كنم ، و اگر دليلى بر گريه نيافتم (به احترام شما) خود را به حالت گريه در آورم . پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : من به خاطر پيشنهادى كه اصحاب تو ، به من داده‏اند گريه مى‏كنم چون آنها گفتند اسراء را آزاد كنيم تا در مقابل از آنها فديه بگيريم . در نزديكى اين درخت آيه‏اى بر من نازل شد و خبر داد كه عذاب بر آنها نازل مى‏شود (اشاره كردند به درختى كه نزديك رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود) . و خداوند چنين فرمود : « هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى‏خواهد و خداوند قادر و حكيم است . * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما
مى‏رسيد * اكنون از آنچه غنيمت گرفته‏ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد ، خداوند آمرزنده و مهربان است » پس خداوند متعال طبق اين آيه غنائم را بر آنان حلال نمود .

روايت دوم :

«لمّا كان يوم بدر جيء بالاُسارى وفيهم العبّاس، فقال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ما ترون في هؤلاء الاُسارى ؟ فقال أبوبكر : يا رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! قومك وأهلك ، استبقهم لعلّ اللّه‏ أن يتوب عليهم . وقال عمر : كذّبوك وأخرجوك وقاتلوك ، قدّمهم فاضرب أعناقهم . وقال عبداللّه‏ بن رواحة : انظر واديا كثير الحطب فأضرمه عليهم . فقال العبّاس وهو يسمع : قطعت رحمك . قال : فدخل رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ولم يردّ علهيم شيئا . فقال أناس : يأخذ بقول أبي بكر . وقال أناس : يأخذ بقول عمر . وقال أناس : يأخذ بقول عبداللّه‏ بن رواحة ؛

روز بدر اسرايى را آوردند كه در ميان آنها عباس (عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم) بود . پس رسول خدا  لى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : نظر شما در مورد اسرا چيست ؟ ابوبكر گفت : اى رسول خدا ! آنها از اقوام تو مى‏باشند . آنان را نگه‏دار (به قتل نرسان) شايد خداوند توبه آنان را بپذيرد . عمر گفت : آنها تو را تكذيب كرده و از شهر بيرون كردند و با تو جنگ كردند ، پس تنها راه كشتن آنهاست . عبداللّه‏ بن رواحه گفت : آنان را در مكانى پر از خار و خاشاك رها كن و ايشان را با خار و خاشاك به آتش بكش . عباس كه سخنان آنان را مى‏شنيد گفت : با اين كار قطع رَحِم كردى راوى مى‏گويد بار ديگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر آنها وارد شد ولى سخنى نگفت . پس دسته‏اى از مردم گفتند : رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قول ابوبكر را مى‏پذيرد . دسته‏اى ديگر گفتند : قول عمر را مى‏پذيرد ، و دسته‏اى ديگر هم گفتند : قول عبداللّه‏ بن رواحه را مى‏پذيرد .

فخرج رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فقال : إنّ اللّه‏ ليلين قلوب رجال فيه حتّى تكون ألين من اللبن ويشدّد قلوب رجال فيه حتّى تكون أشدّ من الحجارة . مثلك يا أبابكر ! مثل إبراهيم قال : «فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[5] ومثلك يا أبابكر ! مثل عيسى إذ قال : «إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[6] ومثلك يا عمر ! كمثل نوح عليه‏السلام إذ قال : «رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً»[7] ومثلك يا عمر ! مثل موسى  عليه‏السلام إذ قال : «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ»[8] أنتم عالة فلا ينفلتنّ أحد إلاّ بفداء أو ضربة عنق . فأنزل اللّه‏ عزّوجلّ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[9][10] .

پس رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : به درستى كه خداوند قلوب برخى را نرم و آرام مى‏كند تا جايى كه نرم‏تر از شير مى‏شود و
همانا دل‏هاى عدّه‏اى را سخت مى‏كند تا جايى كه سخت‏تر از سنگ مى‏شود . مثال تو اى ابوبكر ! مانند ابراهيم است كه گفت : « هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند ، تو بخشنده و مهربانى » . و همچنين مثال تو اى ابوبكر ! مانند عيسى است كه گفت : « اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند و اگر آنها را ببخشى توانا و حكيمى (نه مجازات تو نشانه عدم حكمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است ) . و مثال تو اى عمر ! مانند نوح عليه‏السلام است كه گفت : « پروردگارا ! روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار » . و همچنين مثال تو اى عمر ! مانند موسى  عليه‏السلام است كه گفت : « پروردگارا ! اموال‏شان را نابود كن و دل هايشان را سخت (و سنگين) ساز ، پس تا عذاب دردناك را نبينند ايمان نياورند » . به درستى كه شما از بزرگان اين قوم هستيد پس از احدى نگذريد مگر اينكه از او فديه بگيريد يا او را به قتل برسانيد . در اين هنگام خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : « هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى‏خواهد و خداوند قادر و حكيم است . * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مى‏رسيد * اكنون از آنچه غنيمت گرفته‏ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد ، خداوند آمرزنده و مهربان است » .

بنابر نقل اهل سنّت ، بعد از اينكه اين ماجراها اتّفاق افتاد و پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در پى نزول آيه در تأييد نظر عمر ، به اشتباه خود پى بردند ، فرمودند :

« إن كاد ليصيبنا في خلاف ابن الخطاب عذاب ولو نزل عذاب ما أفلت إلاّ عمر »[11] .

نزديك بود به خاطر مخالفت نمودن با نظر عمر بن خطاب گرفتار عذاب الهى شويم عذابى كه كسى غير از عمر از آن سالم نمى‏ماند.

اهل سنّت نقل مى‏كنند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به عمر فرمودند :

« كاد أن يصيبنا في خلافك بلاء »[12] .

نزديك بود به خاطر مخالفت با نظر تو گرفتار بلا و عذاب الهى شويم .

قرطبىّ بعد از بيان اين روايات نتيجه مى‏گيرد و مى‏گويد :

« فأعلم اللّه‏ سبحانه أنّ قتل الاُسارى الّذين فُوُدوا ببدر كان أولى من فدائهم »[13] .

خداوند متعال يادآورى مى‏كند كه كشتن اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت در آمده‏اند سزاوارتر است از آزاد نمودن آنان در مقابل فديه .

البتّه قرطبى در صدر اين بحث ، مطلب ديگرى را بيان مى‏كند و مى‏گويد : آيه 67 از سوره انفال به عنوان سرزنش و توبيخ اصحابى نازل شده كه در مشورت با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قول باطل را برگزيدند (منظور ابوبكر و كسانى كه قول او را تأييد نمودند ، مى‏باشد) . زيرا همين افراد بودند كه اشك پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را جارى ساختند . خلاصه نبايد چنين عملى از مسلمانان سر مى‏زد[14] .

سخنانى كه ذكر گرديد مختصرى بود از آنچه كه قرطبى در كتاب تفسير خود ذكر نموده است .

ادّعايى ديگر

پس از نقل داستان اسيران جنگ بدر كه براساس آن اهل سنّت ادّعا مى‏كنند اجتهاد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اين موضوع ، نادرست بود و به حقيقت اصابت نكرد ولى عمر در اجتهادش به واقع و حقيقت رسيد ، جمله‏اى از عمر را نقل مى‏كنيم . او مى‏گويد :

« وافقت ربّي في ثلاث : في مقام إبراهيم[ عليه‏السلام] ، وفي الحجاب وفي اُسارى بدر »[15] .

نظر من با نظر پروردگار در سه مورد موافق بود : در مقام ابراهيم ، در مسأله حجاب و در ماجراى اسيران بدر .

طبق نقل اهل سنّت روزى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با عمر به زيارت خانه خدا رفتند . پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بعد از اتمام طواف ، قصد كردند نماز طواف به جاى بياورند ، عمر گفت : اى كاش نماز طواف را پشت مقام ابراهيم [ عليه‏السلام]به جاى مى‏آورديم . در اين زمان بود كه خداوند آيه‏اى نازل فرمود و چنين دستورى داد[16] :

«وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى»[17] .

از مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود انتخاب كن .

و امّا مسأله حجاب را در جلسات آينده مفصّلاً مورد بررسى قرار مى‏دهيم .

نقد نظرات اهل سنّت و قرطبى

اشكال اوّل :

چنان چه گذشت قرطبى در صدر بحث و در نتيجه‏اى كه مى‏گيرد ، در هر دو مورد اذعان و اعتراف مى‏كند كه آيه شريف در بردارنده سرزنش و توبيخ نسبت به افراد و اصحابى است كه مايل بودند اسيران را آزاد نمايند و در برابر آن فديه بگيرند (يعنى افراد دنيا پرست) ، در حالى كه هرگز نظر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آزاد نمودن آنان نبود زيرا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دنيا پرست نمى‏باشد . بلكه نظريّه آزاد نمودن و فديه گرفتن را اصحاب مطرح نمودند ، لذا آيه هم در صدد سرزنش اين افراد مى‏باشد . قرطبى در پايان مى‏گويد اين قولى است كه بيشتر مفسّرين بر آن اتّفاق نظر دارند و قطعا غير از اين قول ، صحيح و پذيرفته نمى‏باشد[18] .

در اينجا سؤالى به ذهن انسان متفكّر خطور مى‏كند ، از قرطبى سوال مى‏كنيم : اگر چنين است كه نظر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم كشتن آنان بود پس رواياتى كه از عمر نقل نموده و طبق آن ادّعا نموديد كه رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم مانند ابوبكر مايل به گرفتن فديه ، بود چه مى‏شود ؟ اين تعارض آشكار را چگونه رفع مى‏كنيد ؟ به هر جهت يا بايد گفت روايات جعلى است و يا بايد قائل شد به اينكه درك قرطبى و ديگر مفسّران اهل سنّت از آيات و روايات صحيح نمى‏باشد .

طبق رواياتى كه از عمرذكر شد ، عصمت عمر تفوّق و برترى خاصّى نسبت به عصمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمدارد ، زيرا پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اعتراف مى‏كنند كه نزديك بود به خاطر مخالفت با نظر عمر دچار عذاب الهى شويم . آيا اين‏گونه برترى و تفوّق نسبت به شخصى همچون عمر پذيرفتنى است ؟

اشكال دوم :

اكثر متكلّمين اهل سنّت ادّعا مى‏كنند عصمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم محدود و منحصر به تلقّى و ابلاغ وحى مى‏باشد ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم مانند ديگران در امور جارى زندگى به اجتهادات شخصى خويش مراجعه مى‏كنند لذا ممكن است در اجتهاد
خويش دچار خطا و اشتباه شوند در حالى كه ممكن است فرد ديگرى در همان مسأله در اجتهاد خويش به واقع برسد . متكلّمين براى اثبات اين ادّعا شواهد زيادى را مطرح مى‏كنند يكى از شواهد آنان همين آيه شريف مى‏باشد . يعنى ادّعا مى‏كنند پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اين مورد دچار اشتباه و خطا شدند لذا خداوند ايشان را توبيخ و سرزنش مى‏نمايد .

حال سؤال اين است كه اگر واقعا آيه شريف در مقام توبيخ اصحاب است كه چرا نظريّه باطلى را بر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تحميل نمودند (ولى خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نظريّه ديگرى يعنى كشتن اسرا داشتند) چگونه متكلّمين آيه شريف را شاهدى بر ادّعاى خود قرار مى‏دهند ؟ آيا اين دو گانگى در آراء ، موجب تعارض و در نتيجه بطلان نظريّه نمى‏شود ؟

اشكال سوّم :

قرطبى رواياتى را نقل نمود كه راوى آن خودِ عمر مى‏باشد يعنى عمر فضايل خود را نقل مى‏كند ، حال اگر واقعا نظريّه كشتن اسرا موجب فضيلت و امتياز است به طورى كه پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از مخالفت با آن پشيمان مى‏شوند ، چرا همين فضيلت و امتياز را براى ديگران قائل نشويم ؟ زيرا نظريّه كشتن اسرا تنها از سوى عمر مطرح نشد بلكه عبداللّه‏ بن رواحه نيز چنين نظريه‏اى را ارائه نمود . همچنين عدّه‏اى هم گفتند : پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نظر عمر را مى‏پذيرد . علاوه بر اين در روايتى آمده است كه سعد بن معاذ[19] . هم در آن جمع حاضر بود و به كشتن اسرا رأى داد.

اگر واقعا اين رأى را موجب فضيلت و برترى مى‏دانيد بايد براى همه قائلين آن مثبِت فضيلت و برترى باشيد نه تنها عمر .

اشكال چهارم :

نقل اين روايات علاوه بر اين كه راوى آن خودِ عمر مى‏باشد ، با رواياتى كه قرطبى در يك صفحه بعد از آن نقل مى‏كند نيز سازگار نمى‏باشد . يعنى در يك كتاب در دو صفحه متوالى ، دو مطلب كاملاً متعارض مطرح مى‏شود . اين گونه تعارض ، خود دليلِ واضحى بر جعلى بودن اين روايات مى‏باشد . اينك به آن روايات توجّه كنيد :

قرطبى روايتى را نقل مى‏كند كه طبق آن معلوم مى‏شود اصحاب در مورد اسلام عبّاس (عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم) هيچ شكّى نداشتند ولى در زمان آن ميان صحابه اختلاف بود .

« أسلم قبل يوم البدر ؛

عبّاس قبل از جنگ بدر اسلام را اختيار نمود .

ولذلك قال [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] : من لقي العبّاس فلا يقتله فإنّما أخرج كرها »[20] .

و به همين دليل بود كه پيامبر اسلام[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرمودند : هر كس كه عبّاس را در ميان اين جمعيّت (سپاه مشركين) يافت ، او را به قتل نرساند زيرا او به اجبار با اين جمعيّت همراهى نموده است .

و در روايتى ديگر ابن عبّاس مى‏گويد :

« أنّ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قال يوم بدر : إنّ اُناسا من بني هاشم وغيرهم قد اُخرجوا كرها لا حاجة لهم بقتالنا فمن لقي منكم أحدا من بني هاشم فلا يقتله ومن لقي أبا البختري فلا يقتله ومن لقي العبّاس فلا يقتله فإنّه إنّما اُخرج مستكرها … وكان يكتب لرسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بأخبار المشركين وكان يحبّ أن يهاجر فكتب إليه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : اُمكث بمكة فمقامك بها أنفع لنا»[21].

پيامبر خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روز بدر فرمودند : به درستى كه افرادى از بنى هاشم و غير بنى‏هاشم به اجبار بيرون آمده‏اند و به قصد جنگ با ما نيامده‏اند پس هر كدام از شما كه فردى از بنى هاشم را يافت او را به قتل نرساند . همچنين كسى كه أبا البخترى را يافت او را نيز به قتل نرساند زيرا او هم به اجبار خارج شده است و هر كس عبّاس را يافت او را به قتل نرساند زيرا او هم به اجبار خارج شده است ، عبّاس [عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] اخبار مشركين رامحرمانه به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏رسانيد و دوست داشت كه از مكّه مهاجرت كند و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بپيوندد ولى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم درنامه‏اى به وى نوشتند: در مكّه بمان زيرا ماندن تو در مكّه به حالِ ما سودمندتر مى‏باشد .

آن‏چنان كه ملاحظه نموديد ، مفسّر اهل سنّت ، قرطبى در دو صفحه متوالى رواياتى متعارض را بيان مى‏كند . پرسش از اهل سنّت و قرطبى اين است كه وظيفه ما در عمل چيست ؟ كدام يك از اين دو دسته روايات را مى‏توان پذيرفت ؟

طبق اين روايات عبّاس و عقيل (كه از بنى هاشم بود) مسلمان مى‏باشند ، همچنين تعداد زيادى از مسلمانان در ميان لشكر حضور داشتند حتّى اگر مسلمان هم نبودند ، وقتى پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور مى‏دهند كسى نبايد آنان را به قتل برساند، چگونه شخصى مانند عمر با جسارت به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏گويد : على را مأمور كن كه عقيل را به قتل برساند ؟ مگر عبّاس و عقيل ، عمو و پسر عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمنبودند ؟ همان افرادى كه در مكّه از مدافعين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم محسوب مى‏شدند و به خاطر دفاع از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمبود كه از حقوق اجتماعى خود محروم شدند . مگر آنان همراه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به شعب أبى طالب مهاجرت نكردند[22] ؟ آنان از هر نوع فداكارى براى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دريغ نمى‏كردند به گونه‏اى كه با تورّق در كتب تاريخ در مورد وقايع شعب ابى طالب چنين به دست مى‏آيد :

« كانوا أربعين رجلاً … يحرسه باللّيل والنّهار ، فإذا جاء اللّيل يقوم بالسّيف عليه ، ورسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مضطجع ، ثمّ يقيمه ويضجعه في موضع آخر فلا يزال اللّيل كلّه هكذا … »[23] .

چهل نفر بودند … كه شبانه روز از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم محافظت مى‏كردند . پس زمانى كه شب فرا مى‏رسيد با شمشير (برهنه و آماده) بالاى سر ايشان نگهبانى مى‏دادند در حالى كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خواب بودند . سپس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از خواب بيدار نموده و مكان استراحت ايشان را عوض مى‏كردند . پس تا صبح اين عمل را تكرار مى‏كردند .

حال شخصى مانند عمر نظر مى‏دهد اين افراد را بايد كشت . مطلبى كه به ذهن خطور مى‏كند اين است كه عمر و افرادى مانند او ، جزء بيماردلانى بودند كه دائما در فكر توطئه بودند . لذا در هر موردى كه زمينه توطئه را مساعد مى‏ديدند قصد خود را بروز داده تا بتوانند كم كم دين و ديانت را نابود كنند و تباه سازند و گرنه دليلى براى كشتن افرادى مانند عبّاس و عقيل و … به ذهن نمى‏رسد .

يادآورى مطلبى مهم

يكى از وظايف دينى و وجدانى شيعيان اين است كه افكار جوانان به خصوص دانشجويان را به انواع شبهات و پاسخ آن مجهّز كنند . به اين معنى كه نبايد به جلسات پاسخ‏گويى شبهات به ديده سياسى نگريست بلكه اين مباحث بايد در محيط علمى مورد بحث و بررسى (نقّادى) قرار بگيرد .

در جلسات زيادى در مورد مسأله عصمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سخن گفتيم . اگر چنين سخنانى به گوش همه جوانان و دانشجويان برسد به راحتى مى‏توانند شبهاتى را كه امروزه در دانشگاه‏هاى اسلامى مطرح مى‏شود ، پاسخ دهند . سخن ما با شخصى است كه در دانشگاه اصفهان مدّعى شده است عصمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم منحصر به تلقّى و ابلاغ وحى مى‏باشد . اين شخص همان سخنانى را مطرح كرده كه قرن‏ها پيش عمر بن خطاب گفته بود ، و چند قرن بعد ابن تيميّه و همچنين چند قرن بعد محمّد بن عبدالوهّاب مطرح نمود . همان گونه كه علماى به اصطلاح متفكّر اهل سنّت ، امروزه نيز همان سخنان را بيان مى‏كنند . اگر در ممالك سنّى نشين اين‏گونه سخنان مطرح شود جايى براى نگرانى نيست ولى چه دليلى دارد كه اين سخنان در مملكت شيعه نشين كه پيرو ولايت رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و ائمّه اطهار عليهم‏السلام است و در دانشگاهى بزرگ مطرح شود . از ابتداى شروع اين جلسات سخنان منتقدين از اطراف به گوش مى‏رسيد . تنها انتقاد آنان اين بود كه برگزارى اين‏گونه جلسات در پيشرفت علمى جوانان چه نفعى در برخواهد داشت ؟ ولى آن‏چنان كه گفته شد وظيفه دينى تمام انديشمندان اين است كه جوانان و جامعه خود را به موازين علمى و اعتقادى مسلّح و مجهّز نمايند .

اگر جوانانى كه در مجلس سخنرانى اين فرد حضور داشتند ، خود را به موازين اعتقادى مسلّح كرده بودند يا حدّاقل چند جزوه اخير اين جلسات را مطالعه نموده بودند ، به راحتى جواب دندان شكنى به اين شبهات مى‏دادند . زيرا جواب اين‏گونه شبهات ، جوابى است كه حتّى اگر تمام علماى اهل سنّت در صدد جواب برآيند باز نمى‏توانند دليل قانع كننده‏اى بر ردّ پاسخِ ما بياورند . شاهد ما بر اين ادّعا خصوصيّت اين مجلس است كه سخنان ما به گوش همه دنيا مخصوصا اهل سنّت مى‏رسد ولى تا به حال هيچ كدام از اهل سنّت نتوانسته‏اند جواب قانع كننده‏اى ارائه نمايند . از همين جا اعلام مى‏كنم اگر عالمى پاسخ قانع كننده‏اى ارائه نمايد من در حضور اين جمع دست از ولايت برداشته و مذهب اهل سنّت را اختيار مى‏نمايم .

اگر چنان است كه ادّعا مى‏كنند و مى‏گويند : پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اُمور جارى زندگى به اجتهادات شخصى خويش مراجعه مى‏كنند و لذا احتمال اشتباه در ايشان هم بعيد نيست ، پس چگونه سنّت را يكى از ادلّه احكام قرار مى‏دهند ؟ مگر سنّت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم امرى غير از قول ، فعل و تقرير پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد ؟ از اينجا معلوم مى‏شود كه علماى اهل سنّت به لوازم ادّعاى خود آگاه نيستند .

به دليل همين كژ فهمى هاست كه شخصى مانند عبدالعزيز آل شيخ در مصاحبه‏اى راجع به ماجراى عاشورا مى‏گويد : « بيعت با يزيد ، بيعتى شرعى و قانونى بود ، افراد زيادى هم حسين بن على [ عليه‏السلام] را نصيحت نمودند كه از رويارويى با حاكم مشروع بپرهيزد ، ولى او به كار خود ادامه داد تا با خاندانش به شهادت رسيد، خداوند نيز از تقصيرات او بگذرد».

به همين دليل است كه مى‏گوييم بايد پرده لجاجت و سياست بازى را كنار زد زيرا اگر اين‏گونه مباحث وجهه سياسى پيدا كند و از حيطه علم خارج شود ، ارزش خود را از دست مى‏دهد . بايد جامعه و جوانان خود را به پاسخ اين‏گونه شبهات مسلّح بسازيم . جامعه امروزى جامعه‏اى است كه به تعقّل و تدبّر و مطالعه در موازين اعتقادى نيازمند است . اگر خود را به سلاح علم مجهّز كنيم ، نيازى نيست كه در مواردى دست به دامان حركات زننده‏اى همچون زندان يا محروميّت‏هاى اجتماعى شويم بلكه با برخوردى عالمانه و مدبّرانه مشكل را رفع مى‏نماييم .

[1] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 82 مراجعه كنيد .

[2] ـ سوره انفال ، آيه 67 .

[3] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 و 69 .

[4] ـ از منابع اهل‏سنّت: تفسير القرطبى، جلد8 صفحه 46، تفسير الطبرى، جلد14 صفحه62، السنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 320 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 52 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 .

[5] ـ سوره ابراهيم ، آيه 36 .

[6] ـ سوره المائده ، آيه 118 .

[7] ـ سوره نوح ، آيه 26 .

[8] ـ سوره يونس ، آيه 88 .

[9] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 و 69 .

[10] ـ تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 47 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 633 .

[11] ـ از منابع اهل سنّت: تفسير القرطبىّ، جلد8 صفحه 47 والدرّ المنثور، جلد3 صفحه 203.

[12] ـ از منابع اهل سنّت المستدرك الحاكم ، جلد 2 صفحه 329 ، زاد المسير ، جلد 3 صفحه 258 و اسباب النزول ، صفحه 160 .

[13] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 48 .

[14] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 45 .

[15] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 2 صفحه 112 ، صحيح بخارى ، جلد 2 صفحه 163 و صحيح مسلم ، جلد 12 صفحه 119 .

[16] ـ از منابع اهل سنّت: الدرّ المنثور، جلد1 صفحه 223 وتفسير فخررازى، جلد4 صفحه 53.

[17] ـ سوره بقره ، آيه 125 .

[18] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 46 .

[19] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 47 .

[20] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 48 .

[21] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبىّ ، جلد 8 صفحه 50 .

[22] ـ البداية والنهاية ، جلد 3 صفحه 105 .

[23] ـ بحار الأنوار ، جلد 19 صفحه 1 ، از منابع اهل سنّت : تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 2 صفحه 221 با اندكى تفاوت .


جستجو