اهل سنّت براى رسيدن به هدف خود يعنى اثبات عدالت همه صحابه ، آيات قرآن را طبق خواسته خود تفسير و تأويل كرده ، و براى آيات شأن نزول هايى را ذكر مىكنند . يكى از قديمىترين و اصلىترين كتابهاى اهل سنّت در باب شأن نزول ، كتاب اسباب النزول تأليف واقدى مىباشد .
جهت بررسى و تحقيق در مورد شأن نزول هايى كه اهل سنّت ذكر مىكنند ، آياتى را بيان مىكنيم و شأن نزول هاى آن را مورد بررسى قرار مىدهيم .
خداوند متعال مى فرمايند : «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ * وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ»[i] .
هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست ، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند ، و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند * مبادا اموال و فرزندانشان ، مايه شگفتى تو گردد . خدا مىخواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند ، و جانشان بر آيد در حالى كه كافرند .
طبق ظاهر آيه اى كه ذكر شد خواندن نماز اموات براى منافقين و حضور در كنار قبر آنان حرام است . سيوطى در كتاب الدرّ المنثور در ذيل اين آيه شريف چند روايت در شأن نزول را به اسناد مختلف نقل مىكند . اينك روايات را نقل مىكنيم و بعد آنها را مورد بررسى قرار مىدهيم .
روايت اول
سيوطى پيش از نقل اوّلين روايت ، ابتدا افرادى كه اين روايت را ذكر نمودهاند ، نام مىبرد :
« أخرج البخاري ومسلم وابن أبي حاتم وابن المنذر وأبوالشيخ وابن مردويه والبيهقي في الدلائل » .
اين حديث را بخارى ، مسلم ، ابن ابى حاتم ، ابن المنذر ، ابوالشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائلش ذكر نمودهاند .
متن حديث به قرار ذيل است :
« عن ابن عمر ، قال : لمّا توفّى عبداللّه بن أبي ابن سلّول ، أتى ابنه رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ، فسأله أن يعطيه قميصه ليكفنّه فيه . فأعطاه ، ثمّ سأله أن يصلّى عليه . فقام رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فقام عمر ابن الخطاب فأخذ ثوبه فقال : يا رسول اللّه أتصلّى عليه وقد نهاك اللّه أن تصلّى على المنافقين ؟ فقال[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] : إنّ ربّي خيرّني وقال «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ» وسأزيد على السبعين. فقال : إنّه منافق ، فصلّى عليه . فأنزل اللّه تعالى: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[ii] فترك الصّلاة عليهم »[iii] .
ابن عمر مىگويد : زمانى كه عبداللّه بن أبي از دنيا رفت ، پسر او نزد پيامبر اكرم[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] آمد و از ايشان خواست پيراهن خود را به پدرش ببخشد تا آن پيراهن كفنِ او باشد . پس پيامبر[صلىاللهعليهوآلهوسلم] پيراهن خود را به او بخشيد . سپس از پيامبر[صلىاللهعليهوآلهوسلم] درخواست كرد نماز ميّت را بر پدرش بخواند. پيامبر اكرم[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] براى اقامه نماز مهيّا شدند پس عمر بن الخطاب از جا برخاسته پيراهن پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] را گرفته و عرض كرد : اى پيامبر خدا آيا بر جنازه او نماز مىگذارى در حالى كه خداوند متعال شما را از نمازگزاردن بر منافقين بازداشته است ؟ پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرمود : خداوند متعال من را مخيّر كرده و فرموده : « چه براى آنها استغفار كنى يا نكنى حتّى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمىآمرزد » ولى من براى بخشش عبداللّه بن ابي بيشتر از هفتاد مرتبه استغفار مىكنم . عمر عرض كرد : او از منافقين است . ولى پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بر او نمازگذارد تا اينكه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمودند : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . و پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بعد از نزول اين آيه شريف بر مرده هيچ منافقى نماز نخواندند .
طبق ظاهر روايت ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دعوت فرزند عبداللّه بن أبي را پذيرفته و برخلاف خواست خداوند متعال بر جنازه پدر او نمازگذاردند ، حتّى خليفه دوم ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را از اين كار بر حذر داشت ولى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمنپذيرفتند تا اينكه
خداوند متعال آيه شريف را نازل نموده و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را صريحا از نماز گذاردن بر منافقين بازداشت .
روايت دوم
در ابتداى اين روايت قتاده داستانى را از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و عبداللّه بن ابىّ نقل مىكند و بعد ادامه مىدهد :
« وأنّه مرض فأرسل إلى نبيّ اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] يدعوه ، فدعا بقيمصه ، فقال عمر : واللّه ما هو بأهل أن تأتيه . قال : بلى . فأتاه فقال : أهلكتك موادّتك اليهود ؟ قال : إنّها دعوتك لتستغفرلي ولم أدعك قال : أعطني قميصك لاُكفن فيه « فأعطاه ونفث في جلده ، ونزل في قبره ، فأنزل اللّه «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[iv] قال : فذكر والقميص قال : وما يغني عنه قميصي واللّه إنّي لأرجو أن يسلم به أكثر من ألف من بني الخزرج، فأنزل اللّه «وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ»[v] »[vi] .
عبداللّه بن أبي در بستر بيمارى افتاد . شخصى را نزد پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرستاد و ايشان را به منزل خود دعوت كرد و درخواست پيراهنى جهت كفن نمود . پس عمر عرض كرد : عبداللّه شايستگى رفتن شما به منزلش را ندارد . پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرمودند : بله ، پس به منزل عبداللّه رفتند و به او فرمودند : به خاطر دوستيت با يهوديان به هلاكت رسيدى . عبداللّه بن أبىّ عرض كرد : من شما را فرا خواندم تا برايم دعا كنى نه اينكه من را به اعمال ناپسندم آگاه نماييد . دوباره عبداللّه بن أبيّ از پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]درخواست كرد تا پيراهن پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] را گرفته و آن را كفن قرار دهد . پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]اين درخواست را پذيرفتند و لباس را بر روى عبداللّه بن ابىّ انداختند (به او پوشاندند) . خود وارد قبر عبداللّه شدند . تا اينكه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . مردم در مورد اين عمل از پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]سؤال نمودند : پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] در جواب فرمود : او با پيراهن من هم بى نياز نمىشود بلكه من قصد داشتم با اين عمل ، بيش از هزار نفر از بنى خزرج مسلمان شوند . پس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمودند : « مبادا اموال و فرزندانشان ، مايه شگفتى تو گردد . خدا مىخواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند ، و جانشان بر آيد در حالى كه كافرند » .
روايت سوم
سومين روايتى كه سيوطى در مورد شأن نزول آيه مذكور نقل كرده ، چنين است :
« عن ابن عبّاس قال : سمعت عمر يقول : لمّا توفّى عبداللّه بن أبيّ ، دعى رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] للصّلاة عليه ، فقام عليه ، فلمّا وقف قلت : أعلى عدوّ اللّه عبداللّه بن أبيّ القائل كذا وكذا ، والقائل كذا وكذا ؟! اعدد أيّامه ورسول اللّه[صلىاللهعليهوآلهوسلم] يتبسّم ، حتّى إذا أكثرتُ قال : يا عمر أخّر عنّي إنّي قد خيّرتُ ، قد قيل لي «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً»[vii] فلو أعلم أنّي إن زدت على السّبعين غفر له لزدت عليها ، ثمّ صلّى عليه رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ومشى معه حتّى قام على قبره حتّى فرغ منه ، فعجبت لي ولجرأتي على رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ـ واللّه أعلم ورسوله ـ فواللّه ما كان إلاّ يسيرا حتّى نزلت هاتان الآيتان «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[viii] فلما صلّى رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]على منافق بعده حتّى قبضه اللّه عزّوجلّ »[ix] .
ابن عبّاس مىگويد : شنيدم كه عمر مىگويد : زمانى كه عبداللّه بن أبيّ از دنيا رفت ، پيامبر اكرم براى[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] خواندن نماز بر جنازه او دعوت شد . پس زمانى كه پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] براى نماز ايستاد عرض كردم : بالاترين دشمن خدا عبداللّه بن أبيّ بود . او فلان سخنان را بيان مىكرد و كارهايى را كه انجام داده بود بر شمرد . در اين حال پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] تبسّم مىكرد . تا اينكه من زياده در مورد او سخن گفتم پس پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]فرمودند : اى عمر دور شو از من من مخيّر هستم و به من گفته شده « چه براى آنها استغفار كنى يا نكنى ، حتّى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمىآمرزد » و اگر مىدانستم كه با استغفار بيش از هفتاد مرتبه بخشيده مىشود حتما چنين مىكردم . رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بر عبداللّه نماز گذارده و جنازه او را تشييع فرمودند و كنار قبر او ايستادند تا كار دفن وى پايان يافت ولى با اين حال من از جرأت
خود پشيمان شده و به فكر فرو رفتم ـ زيرا خداوند و رسولش آگاهتر مىباشند ـ قسم به خداوند متعال زمانى نگذشت كه اين دو آيه نازل شد و به پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]دستور داده شد : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . بعد از نزول اين آيه شريف تا زمان رحلت پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ، ايشان [صلىاللهعليهوآلهوسلم] بر جنازه هيچ منافقى نماز نگذاردند .
روايت چهارم
چهارمين روايتى كه سيوطى در مورد شأن نزول آيه مذكور نقل مىكند چنين است :
« عن ابن عبّاس : أنّ عبداللّه بن عبداللّه بن أبىّ قال له أبوه : أي بنيّ ! اطلب لي ثوبا من ثياب النبيّ [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فكفنّي فيه ومره أن يصلّي علىّ ، قال : فأتاه ، فقال : يا رسول اللّه ! قد عرفت شرف عبداللّه وهو يطلب إليك ثوبا من ثيابك نكفّنه فيه وتصلّى عليه . فقال عمر : يا رسول اللّه ! قد عرفت عبداللّه ونفاقه أتصلّى عليه وقد نهاك اللّه أن تصلّي عليه ، فقال : وأين : فقال : «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ»[x] قال : فأنّي سأزيد على سبعين . فأنزل اللّه عزّوجلّ «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[xi] قال : فأرسل إلى عمر فأخبره بذلك وأنزل اللّه «سَوَاء عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»[xii] »[xiii] .
ابن عباس نقل مىكند : عبداللّه بن ابى به فرزندش عبداللّه ، گفت : اى فرزند من ! لباسى از لباسهاى پيامبر [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] را برايم طلب كن و مرا در آن كفن نما و از پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بخواه بر من نماز بگذارد . ابن عباس مىگويد : پس فرزند او نزد رسول خدا [صلىاللهعليهوآلهوسلم] آمد و عرض كرد : اى رسول خدا [صلىاللهعليهوآلهوسلم] شما جايگاه و شرافت عبداللّه بن أبي را مىشناسيد . او از شما درخواست نموده كه در لباسى از لباسهاى شما كفن شود و شما بر او نماز گذاريد . عمر گفت : اى رسول خدا ! شما در مورد عبداللّه بن أبىّ و نفاقش آگاه هستى ، آيا بر او نماز مىگذارى در حالى كه خداوند متعال تو را از نماز بر منافقان نهى كرده است . پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] سؤال كردند در كجا نهى شدهام ؟ پس عمر اين آيه را خواند : « چه براى آنها استغفار كنى و يا نكنى ، حتّى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمىآمرزد » پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرمود : پس من بيش از هفتاد مرتبه براى او استغفار خواهم نمود . در اين حال خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . ابن عباس مىگويد : پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]عمر را به حضور خويش فرا خواند و نزول اين آيه شريف را به او خبر داد . و همچنين خداوند غير از آن آيه ، آيه ديگرى را هم نازل نمود : « براى آنها تفاوت نمىكند ، خواه استغفار بر ايشان كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنان را نمىبخشد . زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمىكند » .
روايات شأن نزول
قبل از بررسى كامل و دقيق ، نكاتى را كه از لابهلاى اين روايات استخراج مىشود بيان مىكنيم . طبق رواياتى كه اهل سنّت ذكر نمودند :
1 ـ بايد قائل شويم به اينكه علم خليفه دوم بر علم پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم ، سبقت دارد زيرا خليفه دوم مىدانست كه به زودى حكم تحريم خواهد آمد امّا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تا زمان نزولِ حكم ، از حكم تحريم اطّلاع نداشتند !
2 ـ بايد قائل شويم به اينكه علم و استنباط خليفه دوم از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم بيشتر و بهتر است زيرا پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم از آيه شريف در سوره توبه آيه 80 «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ …» استفاده تخيير نمودند ولى خليفه دوم از اين آيه شريف حكمِ حرمت را استنباط نمود .
3 ـ بايد قائل شويم به اينكه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مرتكب عملى لغو وبى فايده شدهاند زيرا در پايان آيه شريف خداوند متعال مىفرمايد : «فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ» : يعنى اى پيامبر منافقين هرگز قابليّت و صلاحيّت بخشش و غفران را ندارند پس خود را به زحمت ميندار .
4 ـ نكته مهمّى كه در اين روايات بايد مورد دقت و بررسى قرار گيرد اين است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از اين عمل يعنى نماز گزاردن بر ميّت ، شركت در تشييع جنازه ، اهداء لباس خود و … انگيزه و هدفى را مدّ نظر داشتهاند و آن اينكه احتمال مىدادند با اين گونه رفتار و برخورد بتوانند دلهاى مردم قبيله خزرج را به اسلام مايل نمايند . اين در حالى است كه خليفه دوم صراحتا عمل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را عملى حرام و بى فايده ارزيابى نمود .
5 ـ در اين روايات صراحتا بيان شده كه خليفه دوم در برابر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دچار جسارت شده و حرمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را شكسته تا جايى كه پيراهن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را كشيده تا ايشان را از اين عمل بازدارد . آيا اينگونه اعمال از شخصى كه خود را نزديكترين فرد به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلممىداند ، يا خود را جزء سابقين در اسلام مىداند ، پسنديده محسوب مىشود ؟
اين در حالى است كه اهل سنّت اينگونه اعمال را مورد تحسين قرار دادهاند و چنين ادّعا مىكنند كه چونخليفه دوم سخن به جا و حقّى را بيان كرد و آيه قرآن هم سخن او را تأييد نمود ، پس بايد او را مورد تحسين قرار داد ، و هرگز سرزنش او معنى و مفهوم ندارد .
تحليل رفتار خليفه دوم
ادّعاى اهل سنّت اين است كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در اين مورد به اجتهادات و رأى شخصى خويش مراجعه نمودند ، و دچار خطا و اشتباه شدند (مخطى) ولى خليفه دوم طبق حق و حقيقت اجتهاد نمود ، و هرگز دچار اشتباه نشد (مصيب) . اين ادّعاى اهل سنّت ، سخنى است كه مورد تأييد خليفه دوم نمىباشد زيرا خودِ او چنين مىگويد :
« لقد أصبت في الإسلام هفوة ما أصبت مثلها قطّ ، أراد رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] أن يصلّى على عبداللّه بن ابيّ ، فأخذت بثوبه فقلت : واللّه ما أمرك اللّه بهذا »[xiv] .
من در اسلام دچار لغزشهايى شدم كه هرگز مانند آنها را انجام نداده بودم . پيامبر اكرم قصد داشت بر جنازه عبداللّه بن أبىّ نماز بگذارد ولى من لباس او را گرفته و از اين عمل جلوگيرى نمودم و گفتم: بهخدا قسم هرگز خداوند شما را به اين كار امر ننموده است.
چنانچه ملاحظه نموديد ، خليفه دوم خودش اعتراف مىكند كه عمل او خطا و لغزش بوده است و نبايد دچار چنين اعمالى مىشد . حال چگونه اهل سنّت اين گونه اعمال را فضيلت محسوب نموده و آن را مايه تحكيم مكتب ساختگى عدالت صحابه قرار مىدهند ؟
آيا مىتوان ادّعا كرد كه لازم است پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه اساس دين و مذهب را از جانب خداوند متعال دريافت و به مردم ابلاغ نموده است ، خودِ ايشان از تابعين و پيروان خود متابعت نمايد ؟
آنچه كه انسان بايد به آن اعتراف نمايد اين است كه خليفه دوم نبايد در مقابل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم كه مؤسّس دين آسمانى است جسارت و تندى به خرج مىداد . اينگونه تند روىها از صحابه ، مخصوصا عمر و ابو بكر ، در تاريخ فراوان به چشم مىخورد به نمونهاى ديگر كه ناقلِ آن اهل سنّت مىباشند ، با دقت بنگريد :
« عن ابن أبي مليكة قال : كاد الخيّران أن يهلكا أبوبكر و عمر رفعا أصواتهما عند النّبي[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] حين قدم ركب بني تميم فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس وأشار الآخر برجل آخر ، فقال أبوبكر لعمر : ما أردت إلاّ خلافي ، قال : ما أردت خلافك ، فارتفعت أصواتهما في ذلك ، فأنزل اللّه تعالى : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ»[xv] قال إبن زبير : فما كان عمر يسمع رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بعد هذه الآية حتّى يستفهمه »[xvi] .
ابن أبي مليكه نقل مىكند : نزديك بود عمر و أبوبكر به خاطر بلند كردن صدا در حضور پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] هلاك شوند . زمانى كه قافله بنى تميم نمايان شد يكى از آن دو گفت : قافله أقرع بن حابس است و ديگرى ، شخص ديگر را نام برد . ابوبكر به عمر گفت : من هر چه مىگويم تو خلاف آن را بيان مىكنى ولى عمر اين مطلب را تكذيب كرد . آن دو در مورد اين مسأله با يكديگر به مشاجره پرداختند و صداى خود را بلند كردند در حالى كه نزد رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بودند . در اين حين آيه مبارك نازل شد : « اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] نكنيد ، و در برابر او بلند سخن مگوييد ، آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىكنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمىدانيد » . ابن زبير مىگويد : بعد از نزول آيه شريف ، خليفه دوم هميشه با آرامش و آرامى با رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم سخن مىگفت و از ايشان درخواست فهميدن و درك مطالب مىنمود .
با توجّه به شخصيّت و خلق و خوى ابن زبير مىتوان به اين نتيجه رسيد كه او در مورد رفتار عمر پس از نازل شدن آيه مذكور ، به دروغ چنين مطلبى را بيان كرده است . اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد :
«مازال الزبير رجلاً منّا أهل البيت حتّى نشأ ابنه المشئوم عبداللّه»[xvii] .
زبير هميشه ملازم و همراه ما اهل بيت عليهمالسلام بود تا اينكه فرزند شوم و بديمنِ او متولّد شد .
اكنون با بررسى نقاط ديگرى از تاريخ و بيان رفتار عمر بن خطاب روشن خواهيم كرد كه دروغ گويى و جعل از شخصى مثل عبداللّه بن زبير بعيد نيست .
مخالفتهاى واضح وآشكار عمر با رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم
از زبير سؤال مىكنيم آيا خليفه دوم همان كسى نيست كه در ماجراى صلح حديبيّه ، مخالفت آشكار خود را ، بيان نمود ؟ ماجرا چنين بود كه مشركان از ورود پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و همراهانش به داخل مكّه ممانعت كردند ، براى رفع مشكل ، سران دو طرف به مذاكره پرداختند . قرار بر اين شد كه صلح نامهاى به امضاى دو طرف برسد كه طبق آن مسلمانان مىتوانستند سال آينده جهت طواف و زيارت خانه خدا به شهر مكّه وارد شوند . خليفه دوم در مورد اين ماجرا چنين مىگويد :
« واللّه ما شككت منذ أسلمت إلاّ يومئذ ، فأتيت النّبي [صلىاللهعليهوآلهوسلم] فقلت : ألست نبيّ اللّه ؟ قال : بلى . فقلت : ألسنا على الحقّ وعدوّنا على الباطل ؟ قال : بلى . قلت : فِلمَ نعطي الدنيّة في ديننا إذن ؟ قال : إنّي رسول اللّه ولست أعصيه وهو ناصرى . قلت : أوليس كنت تحدّثنا أنّا سنأتي البيت ونطوف به ؟ قال : بلى أفأخبرتك أنّك تأتيه العام ؟ قلت : لا . قال : فإنّك آتيه ومطوّف به » .
به خداوند سوگند از زمانى كه اسلام آوردم هرگز در نبوّت پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] شك نكردم مگر آن روز ، پس نزد پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] آمدم و عرض كردم : آيا شما پيامبر خدا نيستى ؟ پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] گفت : بله هستم . گفتم : آيا ما بر حق نبوده و دشمن ما بر باطل نمىباشد ؟ پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] گفت : بله . گفتم : پس چرا امروز خوارى و ذلّت در دين را پسنديدى ؟ پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] گفت : من پيامبر خدا هستم و هرگز او را معصيت نمىكنم و حتما خداوند متعال به من كمك خواهد كرد . گفتم : آيا شما نگفتى كه به زودى به خانه خدا رفته و طواف مىكنيم ؟ پيامبر [صلىاللهعليهوآلهوسلم] گفت : بله ولى آيا گفتم همين امسال به مكّه مىروى ؟ گفتم : نه چنين نيست ، پس پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]
گفت : حتما به مكّه آمده و به طواف مشغول خواهى شد .
خليفه دوم با سخنان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم متقاعد نشد لذا پيش ابوبكر آمد و همين سؤالات را از او هم پرسيد . بعد از پايان يافتن مجلس صلح نامه و قرارداد ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم خطاب به اصحاب خود چنين فرمودند :
« قوموا فانحروا ثمّ احلقوا فواللّه ما قام رجل منهم حتّى قال ذلك ثلاث مرّات . فلمّا لم يقم منهم أحد قام فدخل على أمّ سلمة فذكر لها مالقى من النّاس »[xviii] .
برخيزيد و شترهاى خود را نحر كنيد سپس سرهاى خود را بتراشيد . ولى به خداوند سوگند هيچ شخصى به دستور پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] عمل نكرد تا آنكه ايشان سه مرتبه دستور را تكرار كردند . زمانى كه هيچ كس به دستورات پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] عمل نكرد ، ايشان برخاسته و نزد امّ سلمه رفتند و نافرمانى مردم را براى همسرشان نقل كردند .
سؤال ما از اهل سنّت و ابن زبير اين است كه آيا خليفه دوم در اين جريان مرتكب تخطّى و جسارت نسبت به مقام پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم نشد ؟ آيا فرمان رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم را زير پانگذاشت ؟ اگر اين گونه رفتار و برخورد ، نافرمانى و جرأت نام ندارد پس نام آن چيست ؟
نمونهاى ديگر از تخلّف و سرپيچى صحابه مخصوصا عمر و ابوبكر ، از دستور پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، ماجرايى است كه در مورد اسراى جنگ بدر اتّفاق افتاد . قصد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اين بود كه از آنان فديه گرفته و آنها را آزاد كنند ، ولى طبق نقل تواريخ (مخصوصا اهل سنّت) عمر بن خطاب سه مرتبه از جاى خود بلند شد و صريحا به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت :
« إضرب أعناقهم »[xix] .
آنها را بكش .
پرسش از عبداللّه بن زبير و اهل سنّت اين است كه خليفه دوم بر اساس چه اصول و قواعدى با دستور و فرمان الهى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مخالفت نمود ؟
در موردى ديگر ، خليفه دوم صراحتا قول پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را ردّ نموده و دستور ايشان را جامه عمل نمىپوشاند . ابن عباس ماجرا را چنين نقل مىكند :
« لمّا حضر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وفي البيت رجال فيهم عمر بن الخطّاب ، قال النبيّ صلىاللهعليهوآلهوسلم : هلمّ أكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعده ، فقال عمر : إنّ النّبي قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه . فاختلف أهل البيت فاختمصموا ، منهم من يقول قرّبوا يكتب لكم النّبي[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] كتابا لن تضلّوا بعده ومنهم من يقول ما قال عمر . فلمّا أكثروا اللّغو والاختلاف عند النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم ، قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم: قدموا»[xx] .
لحظات آخر عمر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بود . مردم از جمله عمر بن خطاب در خانه ايشان جمع بودند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : بياييد تا براى شما كتابى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد . عمر گفت : به درستى كه درد و ناراحتى بر پيامبر غلبه كرده و درد و قرآن نزد شماست و براى ما كافى است . پس اختلاف ميان مردم بالا گرفت ، عدّهاى گفتند : به امر پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] عمل كنيد تا هرگز گمراه نشويد ، و عدّهاى هم سخنان عمر را تكرار نمودند . پس چون سر و صدا زياد شد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : دور شويد (مگر نمىدانيد نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نبايد بلند صحبت كرد) .
سؤال ما از اهل سنّت و ابن زبير اين است كه اگر اينگونه رفتار را مخالفت و جسارت در مقابل رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلمنام ننهيم پس چه نام دارد ؟
نماز ميّت چهار تكبير يا پنج تكبير
يكى از مواردى كه اهل سنّت با قول صريح رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به مخالفت برخاستند و تاريخ را به سود خود تفسير نمودند ، نماز ميّت است .
طبق آموزههاى دينى نماز ميّت نوعى دعا و طلب آمرزش براى ميّت مىباشد . به همين دليل صورت ظاهرى آن با نمازهاى ديگر كاملاً متفاوت است . نماز ميّت داراى ركوع ، سجده نمىباشد و حتّى نيازى به طهارت هم ندارد . طبق آنچه كه در رسالههاى عمليّه بيان شده است ، نماز ميّت داراى پنج تكبير مىباشد . بعد از تكبير اول شهادتين را بر زبان جارى مىسازيم و مىگوييم : « أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّدا رسول اللّه » بعد از تكبير دوم مىگوييم : « اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد » و بعد از تكبير سوم مىگوييم : « اللّهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات » و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است مىگوييم : « اللّهم اغفر لهذا الميّت » و اگر زن است مىگوييم : « اللّهم اغفر لهذه الميّت » و بعد تكبير پنجم را مىگوييم و نماز پايان مىيابد .
وقتى منافقى از دنيا مىرفت ، بستگان او نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىآمدند و از ايشان درخواست مىكردند نماز ميّت را بخوانند . پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم با توجّه به اينكه هر لحظه ممكن بود در مدينه فتنهاى برپا شود اين درخواست را مىپذيرفتند . امّا از طرفى طبق آيه 80 از سوره توبه ، مىدانستند كه استغفار به حال منافقان هيچ نفعى نخواهد داشت ، همچنين طبق آيه 84 سوره توبه نبايد بر جنازه منافقين دعا براى مغفرت وى كنند . با توجّه به اين شرايط پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم بر جنازه منافقان حاضر مىشدند ، و براى آنها نماز ميّت را به پا مىداشتند ، امّا به جاى پنج تكبير چهار تكبير مىگفتند . زيرا بعد از تكبير چهارم بايد براى آمرزش گناهان ميّت دعا مىكردند و چون پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىدانستند استغفار به حال آنان سودى ندارد ، دعاى بعد از تكبير چهارم را ترك مىكردند . به اين ترتيب نماز ميّت را با چهار تكبير به جاى مىآوردند .
اين گونه به جاى آوردن نماز ميّت بهانه اى شد تا بعضى از مردم برخلاف سنّت و گفته هاى خود پيامبر نماز ميّت را با چهار تكبير به جاى بياورند .
آيا اين گونه اعمال ، مخالفت با قول و رأى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم نمىباشد ؟
[i] ـ سوره توبه ، آيه 85 و 84 .
[ii] ـ سوره توبه ، آيه 84 .
[iii] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 266 و تاريخ الإسلام ذهبي ، جلد 2 صفحه 660 .
[iv] ـ سوره توبه ، آيه 84 .
[v] ـ سوره توبه ، آيه 85 و 84 .
[vi] ـ الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 266 .
[vii] ـ سوره توبه ، آيه 80 .
[viii] ـ سوره توبه ، آيه 84 .
[ix] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 264 وسنن ترمذي ، جلد 4 صفحه 342 وكنز العمال ، جلد 2 صفحه 418 و تفسير ابن كثير ، جلد 2 صفحه 393 .
[x] ـ سوره توبه ، آيه 80 .
[xi] ـ سوره توبه ، آيه 84 .
[xii] ـ سوره منافقون ، آيه 6 .
[xiii] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 266 .
[xiv] ـ الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 264 ، كنز العمّال ، جلد 2 صفحه 419 .
[xv] ـ سوره حجرات ، آيه 2 .
[xvi] ـ الدرّ المنثور ، جلد 9 صفحه 240 ، صحيح بخارى ، جلد 6 صفحه 46 ، مسند احمد ، جلد 4 صفحه 6 ، تفسير ابن كثير ، جلد 4 صفحه 220 و تاريخ مدينه دمشق ، جلد 9 صفحه 192 .
[xvii] ـ المعجم الموضوعي لنهج البلاغه ، ص401 ، از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 1 صفحه 23 .
[xviii] ـ صحيح بخارى ، جلد 3 صفحه 182 ، الدرّ المنثور ، جلد 6 صفحه 77 ، مسند أحمد ، جلد 4 صفحه 331 و الكامل في التاريخ ، جلد 2 صفحه 205 .
[xix] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 364 .
[xx] ـ صحيح بخاري، جلد 7 صفحه 9، صحيح مسلم، جلد 5 صفحه 76 ، مسند احمد ، جلد1 صفحه 324 و شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد ، جلد 2 صفحه 55 .