اهل سنت اصحاب را داناتر از نبى می دانند!!

اهل سنّت براى رسيدن به هدف خود يعنى اثبات عدالت همه صحابه ، آيات قرآن را طبق خواسته خود تفسير و تأويل كرده ، و براى آيات شأن نزول هايى را ذكر مى‏كنند . يكى از قديمى‏ترين و اصلى‏ترين كتاب‏هاى اهل سنّت در باب شأن نزول ، كتاب اسباب النزول تأليف واقدى مى‏باشد .

جهت بررسى و تحقيق در مورد شأن نزول هايى كه اهل سنّت ذكر مى‏كنند ، آياتى را بيان مى‏كنيم و شأن نزول‏ هاى آن را مورد بررسى قرار مى‏دهيم .

خداوند متعال مى‏ فرمايند : «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ * وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ»[i] .

هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست ، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند ، و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند * مبادا اموال و فرزندانشان ، مايه شگفتى تو گردد . خدا مى‏خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند ، و جانشان بر آيد در حالى كه كافرند .

طبق ظاهر آيه‏ اى كه ذكر شد خواندن نماز اموات براى منافقين و حضور در كنار قبر آنان حرام است . سيوطى در كتاب الدرّ المنثور در ذيل اين آيه شريف چند روايت در شأن نزول را به اسناد مختلف نقل مى‏كند . اينك روايات را نقل مى‏كنيم و بعد آنها را مورد بررسى قرار مى‏دهيم .

روايت اول

سيوطى پيش از نقل اوّلين روايت ، ابتدا افرادى كه اين روايت را ذكر نموده‏اند ، نام مى‏برد :

« أخرج البخاري ومسلم وابن أبي حاتم وابن المنذر وأبوالشيخ وابن مردويه والبيهقي في الدلائل » .

اين حديث را بخارى ، مسلم ، ابن ابى حاتم ، ابن المنذر ، ابوالشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائلش ذكر نموده‏اند .

متن حديث به قرار ذيل است :

« عن ابن عمر ، قال : لمّا توفّى عبداللّه‏ بن أبي ابن سلّول ، أتى ابنه رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ، فسأله أن يعطيه قميصه ليكفنّه فيه . فأعطاه ، ثمّ سأله أن يصلّى عليه . فقام رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فقام عمر ابن الخطاب فأخذ ثوبه فقال : يا رسول اللّه‏ أتصلّى عليه وقد نهاك اللّه‏ أن تصلّى على المنافقين ؟ فقال[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] : إنّ ربّي خيرّني وقال «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ» وسأزيد على السبعين. فقال : إنّه منافق ، فصلّى عليه . فأنزل اللّه‏ تعالى: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[ii] فترك الصّلاة عليهم »[iii] .

ابن عمر مى‏گويد : زمانى كه عبداللّه‏ بن أبي از دنيا رفت ، پسر او نزد پيامبر اكرم[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آمد و از ايشان خواست پيراهن خود را به پدرش ببخشد تا آن پيراهن كفنِ او باشد . پس پيامبر[صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] پيراهن خود را به او بخشيد . سپس از پيامبر[صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] درخواست كرد نماز ميّت را بر پدرش بخواند. پيامبر اكرم[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] براى اقامه نماز مهيّا شدند پس عمر بن الخطاب از جا برخاسته پيراهن پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] را گرفته و عرض كرد : اى پيامبر خدا آيا بر جنازه او نماز مى‏گذارى در حالى كه خداوند متعال شما را از نمازگزاردن بر منافقين بازداشته است ؟ پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرمود : خداوند متعال من را مخيّر كرده و فرموده : « چه براى آنها استغفار كنى يا نكنى حتّى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمى‏آمرزد » ولى من براى بخشش عبداللّه‏ بن ابي بيشتر از هفتاد مرتبه استغفار مى‏كنم . عمر عرض كرد : او از منافقين است . ولى پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بر او نمازگذارد تا اينكه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمودند : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . و پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بعد از نزول اين آيه شريف بر مرده هيچ منافقى نماز نخواندند .

طبق ظاهر روايت ، پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دعوت فرزند عبداللّه‏ بن أبي را پذيرفته و برخلاف خواست خداوند متعال بر جنازه پدر او نمازگذاردند ، حتّى خليفه دوم ، پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از اين كار بر حذر داشت ولى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمنپذيرفتند تا اينكه
خداوند متعال آيه شريف را نازل نموده و پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را صريحا از نماز گذاردن بر منافقين بازداشت .

روايت دوم

در ابتداى اين روايت قتاده داستانى را از پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و عبداللّه‏ بن ابىّ نقل مى‏كند و بعد ادامه مى‏دهد :

« وأنّه مرض فأرسل إلى نبيّ اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] يدعوه ، فدعا بقيمصه ، فقال عمر : واللّه‏ ما هو بأهل أن تأتيه . قال : بلى . فأتاه فقال : أهلكتك موادّتك اليهود ؟ قال : إنّها دعوتك لتستغفرلي ولم أدعك قال : أعطني قميصك لاُكفن فيه « فأعطاه ونفث في جلده ، ونزل في قبره ، فأنزل اللّه‏ «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[iv] قال : فذكر والقميص قال : وما يغني عنه قميصي واللّه‏ إنّي لأرجو أن يسلم به أكثر من ألف من بني الخزرج، فأنزل اللّه‏ «وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ»[v] »[vi] .

عبداللّه‏ بن أبي در بستر بيمارى افتاد . شخصى را نزد پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرستاد و ايشان را به منزل خود دعوت كرد و درخواست پيراهنى جهت كفن نمود . پس عمر عرض كرد : عبداللّه‏ شايستگى رفتن شما به منزلش را ندارد . پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرمودند : بله ، پس به منزل عبداللّه‏ رفتند و به او فرمودند : به خاطر دوستيت با يهوديان به هلاكت رسيدى . عبداللّه‏ بن أبىّ عرض كرد : من شما را فرا خواندم تا برايم دعا كنى نه اينكه من را به اعمال ناپسندم آگاه نماييد . دوباره عبداللّه‏ بن أبيّ از پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]درخواست كرد تا پيراهن پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] را گرفته و آن را كفن قرار دهد . پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]اين درخواست را پذيرفتند و لباس را بر روى عبداللّه‏ بن ابىّ انداختند (به او پوشاندند) . خود وارد قبر عبداللّه‏ شدند . تا اينكه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . مردم در مورد اين عمل از پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]سؤال نمودند : پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] در جواب فرمود : او با پيراهن من هم بى نياز نمى‏شود بلكه من قصد داشتم با اين عمل ، بيش از هزار نفر از بنى خزرج مسلمان شوند . پس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمودند : « مبادا اموال و فرزندانشان ، مايه شگفتى تو گردد . خدا مى‏خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند ، و جانشان بر آيد در حالى كه كافرند » .

روايت سوم

سومين روايتى كه سيوطى در مورد شأن نزول آيه مذكور نقل كرده ، چنين است :

« عن ابن عبّاس قال : سمعت عمر يقول : لمّا توفّى عبداللّه‏ بن أبيّ ، دعى رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] للصّلاة عليه ، فقام عليه ، فلمّا وقف قلت : أعلى عدوّ اللّه‏ عبداللّه‏ بن أبيّ القائل كذا وكذا ، والقائل كذا وكذا ؟! اعدد أيّامه ورسول اللّه‏[صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] يتبسّم ، حتّى إذا أكثرتُ قال : يا عمر أخّر عنّي إنّي قد خيّرتُ ، قد قيل لي «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً»[vii] فلو أعلم أنّي إن زدت على السّبعين غفر له لزدت عليها ، ثمّ صلّى عليه رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ومشى معه حتّى قام على قبره حتّى فرغ منه ، فعجبت لي ولجرأتي على رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ـ واللّه‏ أعلم ورسوله ـ فواللّه‏ ما كان إلاّ يسيرا حتّى نزلت هاتان الآيتان «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[viii] فلما صلّى رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]على منافق بعده حتّى قبضه اللّه‏ عزّوجلّ »[ix] .

ابن عبّاس مى‏گويد : شنيدم كه عمر مى‏گويد : زمانى كه عبداللّه‏ بن أبيّ از دنيا رفت ، پيامبر اكرم براى[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] خواندن نماز بر جنازه او دعوت شد . پس زمانى كه پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] براى نماز ايستاد عرض كردم : بالاترين دشمن خدا عبداللّه‏ بن أبيّ بود . او فلان سخنان را بيان مى‏كرد و كارهايى را كه انجام داده بود بر شمرد . در اين حال پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] تبسّم مى‏كرد . تا اينكه من زياده در مورد او سخن گفتم پس پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]فرمودند : اى عمر دور شو از من من مخيّر هستم و به من گفته شده « چه براى آنها استغفار كنى يا نكنى ، حتّى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمى‏آمرزد » و اگر مى‏دانستم كه با استغفار بيش از هفتاد مرتبه بخشيده مى‏شود حتما چنين مى‏كردم . رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بر عبداللّه‏ نماز گذارده و جنازه او را تشييع فرمودند و كنار قبر او ايستادند تا كار دفن وى پايان يافت ولى با اين حال من از جرأت
خود پشيمان شده و به فكر فرو رفتم ـ زيرا خداوند و رسولش آگاه‏تر مى‏باشند ـ قسم به خداوند متعال زمانى نگذشت كه اين دو آيه نازل شد و به پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]دستور داده شد : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . بعد از نزول اين آيه شريف تا زمان رحلت پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ، ايشان [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بر جنازه هيچ منافقى نماز نگذاردند .

روايت چهارم

چهارمين روايتى كه سيوطى در مورد شأن نزول آيه مذكور نقل مى‏كند چنين است :

« عن ابن عبّاس : أنّ عبداللّه‏ بن عبداللّه‏ بن أبىّ قال له أبوه : أي بنيّ ! اطلب لي ثوبا من ثياب النبيّ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فكفنّي فيه ومره أن يصلّي علىّ ، قال : فأتاه ، فقال : يا رسول اللّه‏ ! قد عرفت شرف عبداللّه‏ وهو يطلب إليك ثوبا من ثيابك نكفّنه فيه وتصلّى عليه . فقال عمر : يا رسول اللّه‏ ! قد عرفت عبداللّه‏ ونفاقه أتصلّى عليه وقد نهاك اللّه‏ أن تصلّي عليه ، فقال : وأين : فقال : «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ»[x] قال : فأنّي سأزيد على سبعين . فأنزل اللّه‏ عزّوجلّ «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ»[xi] قال : فأرسل إلى عمر فأخبره بذلك وأنزل اللّه‏ «سَوَاء عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»[xii] »[xiii] .

ابن عباس نقل مى‏كند : عبداللّه‏ بن ابى به فرزندش عبداللّه‏ ، گفت : اى فرزند من ! لباسى از لباس‏هاى پيامبر [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] را برايم طلب كن و مرا در آن كفن نما و از پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بخواه بر من نماز بگذارد . ابن عباس مى‏گويد : پس فرزند او نزد رسول خدا [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آمد و عرض كرد : اى رسول خدا [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] شما جايگاه و شرافت عبداللّه‏ بن أبي را مى‏شناسيد . او از شما درخواست نموده كه در لباسى از لباس‏هاى شما كفن شود و شما بر او نماز گذاريد . عمر گفت : اى رسول خدا ! شما در مورد عبداللّه‏ بن أبىّ و نفاقش آگاه هستى ، آيا بر او نماز مى‏گذارى در حالى كه خداوند متعال تو را از نماز بر منافقان نهى كرده است . پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] سؤال كردند در كجا نهى شده‏ام ؟ پس عمر اين آيه را خواند : « چه براى آنها استغفار كنى و يا نكنى ، حتّى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خدا آنها را نمى‏آمرزد » پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرمود : پس من بيش از هفتاد مرتبه براى او استغفار خواهم نمود . در اين حال خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : « هرگز بر مرده هيچ يك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست » . ابن عباس مى‏گويد : پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]عمر را به حضور خويش فرا خواند و نزول اين آيه شريف را به او خبر داد . و همچنين خداوند غير از آن آيه ، آيه ديگرى را هم نازل نمود : « براى آنها تفاوت نمى‏كند ، خواه استغفار بر ايشان كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنان را نمى‏بخشد . زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى‏كند » .

روايات شأن نزول

قبل از بررسى كامل و دقيق ، نكاتى را كه از لابه‏لاى اين روايات استخراج مى‏شود بيان مى‏كنيم . طبق رواياتى كه اهل سنّت ذكر نمودند :

1 ـ بايد قائل شويم به اينكه علم خليفه دوم بر علم پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، سبقت دارد زيرا خليفه دوم مى‏دانست كه به زودى حكم تحريم خواهد آمد امّا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا زمان نزولِ حكم ، از حكم تحريم اطّلاع نداشتند !

2 ـ بايد قائل شويم به اينكه علم و استنباط خليفه دوم از پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بيشتر و بهتر است زيرا پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از آيه شريف در سوره توبه آيه 80 «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ …» استفاده تخيير نمودند ولى خليفه دوم از اين آيه شريف حكمِ حرمت را استنباط نمود .

3 ـ بايد قائل شويم به اينكه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مرتكب عملى لغو وبى فايده شده‏اند زيرا در پايان آيه شريف خداوند متعال مى‏فرمايد : «فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ» : يعنى اى پيامبر منافقين هرگز قابليّت و صلاحيّت بخشش و غفران را ندارند پس خود را به زحمت ميندار .

4 ـ نكته مهمّى كه در اين روايات بايد مورد دقت و بررسى قرار گيرد اين است كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از اين عمل يعنى نماز گزاردن بر ميّت ، شركت در تشييع جنازه ، اهداء لباس خود و … انگيزه و هدفى را مدّ نظر داشته‏اند و آن اينكه احتمال مى‏دادند با اين گونه رفتار و برخورد بتوانند دل‏هاى مردم قبيله خزرج را به اسلام مايل نمايند . اين در حالى است كه خليفه دوم صراحتا عمل پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را عملى حرام و بى فايده ارزيابى نمود .

5 ـ در اين روايات صراحتا بيان شده كه خليفه دوم در برابر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دچار جسارت شده و حرمت پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را شكسته تا جايى كه پيراهن پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را كشيده تا ايشان را از اين عمل بازدارد . آيا اين‏گونه اعمال از شخصى كه خود را نزديك‏ترين فرد به پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلممى‏داند ، يا خود را جزء سابقين در اسلام مى‏داند ، پسنديده محسوب مى‏شود ؟

اين در حالى است كه اهل سنّت اين‏گونه اعمال را مورد تحسين قرار داده‏اند و چنين ادّعا مى‏كنند كه چون‏خليفه دوم سخن به جا و حقّى را بيان كرد و آيه قرآن هم سخن او را تأييد نمود ، پس بايد او را مورد تحسين قرار داد ، و هرگز سرزنش او معنى و مفهوم ندارد .

تحليل رفتار خليفه دوم

ادّعاى اهل سنّت اين است كه پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اين مورد به اجتهادات و رأى شخصى خويش مراجعه نمودند ، و دچار خطا و اشتباه شدند (مخطى) ولى خليفه دوم طبق حق و حقيقت اجتهاد نمود ، و هرگز دچار اشتباه نشد (مصيب) . اين ادّعاى اهل سنّت ، سخنى است كه مورد تأييد خليفه دوم نمى‏باشد زيرا خودِ او چنين مى‏گويد :

« لقد أصبت في الإسلام هفوة ما أصبت مثلها قطّ ، أراد رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] أن يصلّى على عبداللّه‏ بن ابيّ ، فأخذت بثوبه فقلت : واللّه‏ ما أمرك اللّه‏ بهذا »[xiv] .

من در اسلام دچار لغزش‏هايى شدم كه هرگز مانند آن‏ها را انجام نداده بودم . پيامبر اكرم قصد داشت بر جنازه عبداللّه‏ بن أبىّ نماز بگذارد ولى من لباس او را گرفته و از اين عمل جلوگيرى نمودم و گفتم: به‏خدا قسم هرگز خداوند شما را به اين كار امر ننموده است.

چنانچه ملاحظه نموديد ، خليفه دوم خودش اعتراف مى‏كند كه عمل او خطا و لغزش بوده است و نبايد دچار چنين اعمالى مى‏شد . حال چگونه اهل سنّت اين گونه اعمال را فضيلت محسوب نموده و آن را مايه تحكيم مكتب ساختگى عدالت صحابه قرار مى‏دهند ؟

آيا مى‏توان ادّعا كرد كه لازم است پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه اساس دين و مذهب را از جانب خداوند متعال دريافت و به مردم ابلاغ نموده است ، خودِ ايشان از تابعين و پيروان خود متابعت نمايد ؟

آنچه كه انسان بايد به آن اعتراف نمايد اين است كه خليفه دوم نبايد در مقابل پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه مؤسّس دين آسمانى است جسارت و تندى به خرج مى‏داد . اين‏گونه تند روى‏ها از صحابه ، مخصوصا عمر و ابو بكر ، در تاريخ فراوان به چشم مى‏خورد به نمونه‏اى ديگر كه ناقلِ آن اهل سنّت مى‏باشند ، با دقت بنگريد :

« عن ابن أبي مليكة قال : كاد الخيّران أن يهلكا أبوبكر و عمر رفعا أصواتهما عند النّبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] حين قدم ركب بني تميم فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس وأشار الآخر برجل آخر ، فقال أبوبكر لعمر : ما أردت إلاّ خلافي ، قال : ما أردت خلافك ، فارتفعت أصواتهما في ذلك ، فأنزل اللّه‏ تعالى : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ»[xv] قال إبن زبير : فما كان عمر يسمع رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بعد هذه الآية حتّى يستفهمه »[xvi] .

ابن أبي مليكه نقل مى‏كند : نزديك بود عمر و أبوبكر به خاطر بلند كردن صدا در حضور پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] هلاك شوند . زمانى كه قافله بنى تميم نمايان شد يكى از آن دو گفت : قافله أقرع بن حابس است و ديگرى ، شخص ديگر را نام برد . ابوبكر به عمر گفت : من هر چه مى‏گويم تو خلاف آن را بيان مى‏كنى ولى عمر اين مطلب را تكذيب كرد . آن دو در مورد اين مسأله با يكديگر به مشاجره پرداختند و صداى خود را بلند كردند در حالى كه نزد رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بودند . در اين حين آيه مبارك نازل شد : « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] نكنيد ، و در برابر او بلند سخن مگوييد ، آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى‏دانيد » . ابن زبير مى‏گويد : بعد از نزول آيه شريف ، خليفه دوم هميشه با آرامش و آرامى با رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سخن مى‏گفت و از ايشان درخواست فهميدن و درك مطالب مى‏نمود .

با توجّه به شخصيّت و خلق و خوى ابن زبير مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه او در مورد رفتار عمر پس از نازل شدن آيه مذكور ، به دروغ چنين مطلبى را بيان كرده است . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مى‏فرمايد :

«مازال الزبير رجلاً منّا أهل البيت حتّى نشأ ابنه المشئوم عبداللّه‏»[xvii] .

زبير هميشه ملازم و همراه ما اهل بيت  عليهم‏السلام بود تا اينكه فرزند شوم و بديمنِ او متولّد شد .

اكنون با بررسى نقاط ديگرى از تاريخ و بيان رفتار عمر بن خطاب روشن خواهيم كرد كه دروغ گويى و جعل از شخصى مثل عبداللّه‏ بن زبير بعيد نيست .

مخالفت‏هاى واضح وآشكار عمر با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم

از زبير سؤال مى‏كنيم آيا خليفه دوم همان كسى نيست كه در ماجراى صلح حديبيّه ، مخالفت آشكار خود را ، بيان نمود ؟ ماجرا چنين بود كه مشركان از ورود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و همراهانش به داخل مكّه ممانعت كردند ، براى رفع مشكل ، سران دو طرف به مذاكره پرداختند . قرار بر اين شد كه صلح نامه‏اى به امضاى دو طرف برسد كه طبق آن مسلمانان مى‏توانستند سال آينده جهت طواف و زيارت خانه خدا به شهر مكّه وارد شوند . خليفه دوم در مورد اين ماجرا چنين مى‏گويد :

« واللّه‏ ما شككت منذ أسلمت إلاّ يومئذ ، فأتيت النّبي [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فقلت : ألست نبيّ اللّه‏ ؟ قال : بلى . فقلت : ألسنا على الحقّ وعدوّنا على الباطل ؟ قال : بلى . قلت : فِلمَ نعطي الدنيّة في ديننا إذن ؟ قال : إنّي رسول اللّه‏ ولست أعصيه وهو ناصرى . قلت : أوليس كنت تحدّثنا أنّا سنأتي البيت ونطوف به ؟ قال : بلى أفأخبرتك أنّك تأتيه العام ؟ قلت : لا . قال : فإنّك آتيه ومطوّف به » .

به خداوند سوگند از زمانى كه اسلام آوردم هرگز در نبوّت پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] شك نكردم مگر آن روز ، پس نزد پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آمدم و عرض كردم : آيا شما پيامبر خدا نيستى ؟ پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] گفت : بله هستم . گفتم : آيا ما بر حق نبوده و دشمن ما بر باطل نمى‏باشد ؟ پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] گفت : بله . گفتم : پس چرا امروز خوارى و ذلّت در دين را پسنديدى ؟ پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] گفت : من پيامبر خدا هستم و هرگز او را معصيت نمى‏كنم و حتما خداوند متعال به من كمك خواهد كرد . گفتم : آيا شما نگفتى كه به زودى به خانه خدا رفته و طواف مى‏كنيم ؟ پيامبر [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] گفت : بله ولى آيا گفتم همين امسال به مكّه مى‏روى ؟ گفتم : نه چنين نيست ، پس پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]
گفت : حتما به مكّه آمده و به طواف مشغول خواهى شد .

خليفه دوم با سخنان پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم متقاعد نشد لذا پيش ابوبكر آمد و همين سؤالات را از او هم پرسيد . بعد از پايان يافتن مجلس صلح نامه و قرارداد ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خطاب به اصحاب خود چنين فرمودند :

« قوموا فانحروا ثمّ احلقوا فواللّه‏ ما قام رجل منهم حتّى قال ذلك ثلاث مرّات . فلمّا لم يقم منهم أحد قام فدخل على أمّ سلمة فذكر لها مالقى من النّاس »[xviii] .

برخيزيد و شترهاى خود را نحر كنيد سپس سرهاى خود را بتراشيد . ولى به خداوند سوگند هيچ شخصى به دستور پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] عمل نكرد تا آنكه ايشان سه مرتبه دستور را تكرار كردند . زمانى كه هيچ كس به دستورات پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] عمل نكرد ، ايشان برخاسته و نزد امّ سلمه رفتند و نافرمانى مردم را براى همسرشان نقل كردند .

سؤال ما از اهل سنّت و ابن زبير اين است كه آيا خليفه دوم در اين جريان مرتكب تخطّى و جسارت نسبت به مقام پيامبر خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نشد ؟ آيا فرمان رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را زير پانگذاشت ؟ اگر اين گونه رفتار و برخورد ، نافرمانى و جرأت نام ندارد پس نام آن چيست ؟

نمونه‏اى ديگر از تخلّف و سرپيچى صحابه مخصوصا عمر و ابوبكر ، از دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، ماجرايى است كه در مورد اسراى جنگ بدر اتّفاق افتاد . قصد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين بود كه از آنان فديه گرفته و آنها را آزاد كنند ، ولى طبق نقل تواريخ (مخصوصا اهل سنّت) عمر بن خطاب سه مرتبه از جاى خود بلند شد و صريحا به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفت :

« إضرب أعناقهم »[xix] .

آنها را بكش .

پرسش از عبداللّه‏ بن زبير و اهل سنّت اين است كه خليفه دوم بر اساس چه اصول و قواعدى با دستور و فرمان الهى پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مخالفت نمود ؟

در موردى ديگر ، خليفه دوم صراحتا قول پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را ردّ نموده و دستور ايشان را جامه عمل نمى‏پوشاند . ابن عباس ماجرا را چنين نقل مى‏كند :

« لمّا حضر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وفي البيت رجال فيهم عمر بن الخطّاب ، قال النبيّ  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : هلمّ أكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعده ، فقال عمر : إنّ النّبي قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه‏ . فاختلف أهل البيت فاختمصموا ، منهم من يقول قرّبوا يكتب لكم النّبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] كتابا لن تضلّوا بعده ومنهم من يقول ما قال عمر . فلمّا أكثروا اللّغو والاختلاف عند النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، قال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم: قدموا»[xx] .

لحظات آخر عمر پيامبر خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود . مردم از جمله عمر بن خطاب در خانه ايشان جمع بودند . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : بياييد تا براى شما كتابى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد . عمر گفت : به درستى كه درد و ناراحتى بر پيامبر غلبه كرده و درد و قرآن نزد شماست و براى ما كافى است . پس اختلاف ميان مردم بالا گرفت ، عدّه‏اى گفتند : به امر پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] عمل كنيد تا هرگز گمراه نشويد ، و عدّه‏اى هم سخنان عمر را تكرار نمودند . پس چون سر و صدا زياد شد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : دور شويد (مگر نمى‏دانيد نزد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نبايد بلند صحبت كرد) .

سؤال ما از اهل سنّت و ابن زبير اين است كه اگر اين‏گونه رفتار را مخالفت و جسارت در مقابل رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمنام ننهيم پس چه نام دارد ؟

نماز ميّت چهار تكبير يا پنج تكبير

يكى از مواردى كه اهل سنّت با قول صريح رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به مخالفت برخاستند و تاريخ را به سود خود تفسير نمودند ، نماز ميّت است .

طبق آموزه‏هاى دينى نماز ميّت نوعى دعا و طلب آمرزش براى ميّت مى‏باشد . به همين دليل صورت ظاهرى آن با نمازهاى ديگر كاملاً متفاوت است . نماز ميّت داراى ركوع ، سجده نمى‏باشد و حتّى نيازى به طهارت هم ندارد . طبق آنچه كه در رساله‏هاى عمليّه بيان شده است ، نماز ميّت داراى پنج تكبير مى‏باشد . بعد از تكبير اول شهادتين را بر زبان جارى مى‏سازيم و مى‏گوييم : « أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأنّ محمّدا رسول اللّه‏ » بعد از تكبير دوم مى‏گوييم : « اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد » و بعد از تكبير سوم مى‏گوييم : « اللّهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات » و بعد از تكبير چهارم اگر ميّت مرد است مى‏گوييم : « اللّهم اغفر لهذا الميّت » و اگر زن است مى‏گوييم : « اللّهم اغفر لهذه الميّت » و بعد تكبير پنجم را مى‏گوييم و نماز پايان مى‏يابد .

وقتى منافقى از دنيا مى‏رفت ، بستگان او نزد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏آمدند و از ايشان درخواست مى‏كردند نماز ميّت را بخوانند . پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با توجّه به اينكه هر لحظه ممكن بود در مدينه فتنه‏اى برپا شود اين درخواست را مى‏پذيرفتند . امّا از طرفى طبق آيه 80 از سوره توبه ، مى‏دانستند كه استغفار به حال منافقان هيچ نفعى نخواهد داشت ، همچنين طبق آيه 84 سوره توبه نبايد بر جنازه منافقين دعا براى مغفرت وى كنند . با توجّه به اين شرايط پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر جنازه منافقان حاضر مى‏شدند ، و براى آنها نماز ميّت را به پا مى‏داشتند ، امّا به جاى پنج تكبير چهار تكبير مى‏گفتند . زيرا بعد از تكبير چهارم بايد براى آمرزش گناهان ميّت دعا مى‏كردند و چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏دانستند استغفار به حال آنان سودى ندارد ، دعاى بعد از تكبير چهارم را ترك مى‏كردند . به اين ترتيب نماز ميّت را با چهار تكبير به جاى مى‏آوردند .

اين گونه به جاى آوردن نماز ميّت بهانه ‏اى شد تا بعضى از مردم برخلاف سنّت و گفته‏ هاى خود پيامبر  نماز ميّت را با چهار تكبير به جاى بياورند .

آيا اين گونه اعمال ، مخالفت با قول و رأى پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نمى‏باشد ؟

[i] ـ سوره توبه ، آيه 85 و 84 .

[ii] ـ سوره توبه ، آيه 84 .

[iii] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 266 و تاريخ الإسلام ذهبي ، جلد 2 صفحه 660 .

[iv] ـ سوره توبه ، آيه 84 .

[v] ـ سوره توبه ، آيه 85 و 84 .

[vi] ـ الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 266 .

[vii] ـ سوره توبه ، آيه 80 .

[viii] ـ سوره توبه ، آيه 84 .

[ix] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 264 وسنن ترمذي ، جلد 4 صفحه 342 وكنز العمال ، جلد 2 صفحه 418 و تفسير ابن كثير ، جلد 2 صفحه 393 .

[x] ـ سوره توبه ، آيه 80 .

[xi] ـ سوره توبه ، آيه 84 .

[xii] ـ سوره منافقون ، آيه 6 .

[xiii] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 266 .

[xiv] ـ الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 264 ، كنز العمّال ، جلد 2 صفحه 419 .

[xv] ـ سوره حجرات ، آيه 2 .

[xvi] ـ الدرّ المنثور ، جلد 9 صفحه 240 ، صحيح بخارى ، جلد 6 صفحه 46 ، مسند احمد ، جلد 4 صفحه 6 ، تفسير ابن كثير ، جلد 4 صفحه 220 و تاريخ مدينه دمشق ، جلد 9 صفحه 192 .

[xvii] ـ المعجم الموضوعي لنهج البلاغه ، ص401 ، از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 1 صفحه 23 .

[xviii] ـ صحيح بخارى ، جلد 3 صفحه 182 ، الدرّ المنثور ، جلد 6 صفحه 77 ، مسند أحمد ، جلد 4 صفحه 331 و الكامل في التاريخ ، جلد 2 صفحه 205 .

[xix] ـ الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 364 .

[xx] ـ صحيح بخاري، جلد 7 صفحه 9، صحيح مسلم، جلد 5 صفحه 76 ، مسند احمد ، جلد1 صفحه 324 و شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد ، جلد 2 صفحه 55 .

 


جستجو