اهل سنت به دلیل دورى از عترت عليهم‏ السلام خدشه در عصمت می کنند

ازدواج پيامبر  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم با زينب بنت جحش

«وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ»[i] .

به خاطر بياور زمانى را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى ، مى‏گفتى : همسرت را نگاه‏دار و از خدا بپرهيز ، و در دل چيزى را پنهان مى‏داشتى كه خداوند آن را آشكار مى‏كند و از مردم مى‏ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى .

آيه فوق يادآور داستان ازدواج پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با دختر عمّه خود يعنى زينب بنت جحش مى‏باشد . پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پسر خوانده‏اى به نام زيد بن حارثه داشتند . روزى ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى انجام كارى به خانه زيد آمدند امّا زيد در خانه حضور نداشت . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم متوجّه شدند كه همسر زيد در خانه مشغول استحمام مى‏باشد . پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به ياد سخن مشركين افتادند ، آنان چنين تصوّر مى‏كردند كه خداوند براى خود فرزندان دخترى را اختيار كرده است ، در اينجا بود كه به خاطر منزّه شمردن خداوند ، از اين‏گونه سخنان ناروا فرمودند :« سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقكِ » . منزّه است خداوندى كه تو را آفريد .

زمانى كه زيد به خانه خود برگشت ، همسر او گفت : پيامبر  به منزل ما آمدند و من مشغول استحمام بودم و پيامبر   چنان فرمودند . زيد تصوّر نمود كه پيامبر  مايل است با همسر او وصلت نمايند لذا خود را به حضور پيامبر  رسانيد و عرض كرد : من قصد دارم همسر خود را طلاق بدهم . پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم زيد را نصيحت نموده و فرمودند : زن خود را حفظ كن و او را طلاق نده . ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم طبق خبرى كه از خداوند متعال دريافت نموده بودند، مى‏دانستند كه روزى با همسر زيد ازدواج خواهد نمود ولى به خاطر سخنان نارواى مشركين از اظهار اين مطلب بيم و هراس داشتند كه آيه نازل شد و خداوند به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور داد كه تو نبايد از مردم بترسى بلكه بايد در انجام دستورها و فرامين ما مصمّم و پا برجا باشى .

نزول اين آيه شريف براى دفع توهّم و شبه ه‏اى بود كه از زمان پيش از اسلام بين مردم رواج پيدا كرده بود . مردم چنين مى‏ پنداشتند كه ازدواج با همسرِ فرزند خوانده ، همانند ازدواج با همسر فرزند حرام مى‏باشد . خداوند متعال ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خود را به اين ازدواج امر فرمود ، تا اين توهمّ از اذهان مردم پاك شود . به همين دليل اين آيه شريف ، برخلاف آنچه اهل سنّت ادّعا مى‏كنند ، هرگز از شأن و منزلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمنمى‏كاهد .

تحليل و بررسى آيات آغازين سوره عبس

ديگر استناد اهل سنّت براى محدود ساختن عصمت رسول اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آيات آغازين سوره عبس مى‏باشد . خداوند متعال در اين آيات مى‏فرمايد :

«عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَن جَاءهُ الْأَعْمَى * وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى»[ii] .

چهره درهم كشيد و روى برتافت * از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود * تو چه مى‏دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند * يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد .

اهل سنّت چنين بيان مى‏كنند كه طبق ظاهر اين آيه ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دچار اشتباه و گناه شدند لذا خداوند متعال ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مورد اعتراض و مؤاخذه قرار داد . داستان چنين است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با عدّه‏اى از سران قريش در مجلسى مشغول گفتگو بودند . در آن هنگام فردى مستمند و نابينا وارد مجلس شد ، ولى با صورت درهم كشيده و گرفته پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مواجه شد ، گويا ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با اين حركت به آن مرد اعتراض كردند كه چرا در مجلسى كه جايگاه اشراف و ثروتمندان قريش است وارد شده‏اى و چنين مجلسى در شأن و منزلت فردى مستمند و نابينا نمى‏باشد[iii] .

تمام علماى شيعه و اهل دقّت با چنين تفسيرى به مخالفت برخاسته‏اند . به اين دليل كه ، در شرع مقدس اسلام قواعدى مسلّم و خدشه‏ناپذير موجود است (مانند عصمت انبياء و امامان عليهم‏السلام) هر روايتى در مرحله اول به اين قواعد عرضه مى‏گردد و اگر با اين قواعد موافقت داشت به ظاهر آن عمل مى‏شود و إلاّ اگر با اين قواعد مخالفت آشكار داشت آن روايت را يا بايد توجيه ، تأويل و تفسير كنيم و يا اينكه اگر هيچ كدام از اين سه مورد جواب نداد بايد آن را طرح كرده و به آن عمل نكنيم . مثلاً در رواياتى به انبياء عليهم‏السلام ، دروغ ، شراب خوارى و زنا نسبت داده شده است ، آنچه كه عقل و نقل آن را تأييد مى‏كند اين است كه انبياء عليهم‏السلام نمى‏توانند در حالى كه به اين مقام و منزلت نائل شده‏اند دچار چنين گناهانى بشوند ، پس به طور قطع اين گونه روايات از درجه اعتبار ساقط مى‏شود . امّا در مورد آيات قرآن كه ظاهر آن داراى مطالبى باشد كه با اصول مسلّم سازگار نيست قطعا تنها راه ممكن توجيه و تفسير آن آيات مى‏باشد .

نقد اهل سنّت با توجّه به آيات

براى روشن شدن مطلب چند نمونه از آيات قرآن را در مورد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اخلاقيّات ايشان نقل مى‏كنيم .

خداوند متعال خطاب به پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايد :

«وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»[iv] .

و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى .

خداوند متعال به پيامبر خود دستور مى‏دهد :

«وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ»[v] .

و بال عطوفت خود را براى مؤمنين فرودآر .

همچنين در آيه‏اى ديگر خداوند متعال مى‏فرمايد :

«وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[vi] .

و بال و پرخود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى‏كنند بگستر .

اين چنين تعبيراتى مانند اخلاق برجسته و … تنها در مورد پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بيان شده است ، تا جايى كه خداوند متعال دنيا را حقير و پست مى‏داند و مى‏فرمايد :

«قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً»[vii] .

به آنها بگو : سرمايه زندگى دنيا ، ناچيز است . و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزگار باشد ، بهتر است . و به اندازه رشته شكافِ هسته  خرمايى به شما ستم نخواهد شد .

آيا اين ادّعا كه پيامبرى كه خداوند متعال خُلق او را عظيم مى‏شمارد در برابر مؤمن و فقيرى روى گردان شده و رو ترش كند ، عاقلانه است ؟

طبق نقل روايات نام اين مرد نابينا « ابن امّ‏مكتوم » مى‏باشد و او يكى از مؤمنين و پيروان پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم محسوب مى‏شد . پيامبرى كه مأمور است با مؤمنين و تابعين با مهربانى و عطوفت برخورد نمايد و متواضع باشد آيا سزاوار است در حق چنين پيامبرى ادّعا كنيم فرمان خداوند متعال را زير پا گذاشته و بر خلاف دستور او با «ابن امّ‏مكتوم» با تكبّر و فخر فروشى برخورد كرده است ؟

اين‏گونه سخن گفتن و توهّم حتّى در مورد افراد عادى و سرشناس جامعه پسنديده نيست به اين معنى كه اگر فرد سرشناس و آبرومندى در مجلسى حضور داشت مردم از او انتظار دارند كه به تمام افرادى كه وارد مجلس مى‏شوند احترام بگذارد لذا كم اعتنايى او را نسبت به افراد نوعى تكبّر و فخر فروشى دانسته و او را مورد سرزنش و ملامت قرار مى‏دهند .

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مقابل افرادى كه به ايشان جسارت و فحاشى نموده يا خاكستر بر سر ايشان ريخته يا سنگ به پاى ايشان زده و … با نهايت خضوع و تواضع برخورد مى‏كردند . آيا درست است كه ادّعا كنيم چنين پيامبرى با اين همه فضايل و ملكات پسنديده اخلاقى ، مؤمنى را مورد بى اعتنايى و تكبّر خود قرار دهد ؟

نظريه شيعه

علماى‏شيعه مانند سيّدمرتضى[viii] ومؤلّف تفسير مجمع‏البيان، شيخ طبرسى قدس‏سره مى‏گويند[ix] چنين سخنى درست نيست چون در آيه شريف هيچ تصريحى موجود نيست تا مشخص كند اين آيه مربوط به كيست ، پس چگونه اهل سنّت ادّعا مى‏كنند شأن نزول اين آيه پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد ؟

همچنين در تفسير نور الثقلين و مجمع البيان روايتى نقل شده است كه شأن نزول اين آيه شريف را شخصى غير از پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم معرّفى مى‏نمايد .

« قال الصادق  عليه‏السلام : إنّها نزلت في رجل من بني اميّه ، كان عند النبيّ فجائه ابن امّ مكتوم فلمّا رآه تقذر منه وعبس وجمع نفسه وأعرض بوجهه عنه فحكى اللّه‏ سبحانه ذلك وأنكره عليه »[x] .

امام صادق  عليه‏السلام فرمودند : اين آيه در مورد مردى از بنى اميه نازل شده است . اين مرد نزد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود كه ابن ام مكتوم وارد مجلس شد . آن مرد زمانى كه ابن امّ مكتوم را ديد ، چهره درهم كشيد و از او روى گردان شد ، پس خداوند متعال اين مطلب را حكايت كرد و آن را عملى ناروا دانست .

نقد نظر اهل سنّت

به آياتى كه اهل سنّت آنها را نقل نموده و به آن استدلال مى‏كنند تا ثابت كنند ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمو انبياء عليهم‏السلامنيز مانند مردم عادى مرتكب گناه و اشتباه مى‏شوند ، سه پاسخ عمده مى‏توان ارائه نمود .

پاسخ اول

اين پاسخ همان است كه در سخنان پيشين به آن اشاره نموديم و روايتى را از حضرت امام رضا  عليه‏السلام در تأييد آن نقل كرديم ، و گفته شد تفسيرهايى از اين دست كه در آن به انبياء عليهم‏السلام نسبت گناه و اشتباه داده شده است چيزى به غير از درك ناقص يا نادرست از آيات نمى‏باشد ، و دليل آن دورى از خانه وحى و تفسير به رأى مى‏باشد . به همين دليل حضرت امام صادق  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

« إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[xi] .

به درستى كه فقط مخاطبان قرآن [پيامبر و اهل بيت ايشان عليهم‏السلام] به قرآن آشنا و آگاه هستند .

اگر دست خود را از دامان اهل بيت عليهم‏السلام جدا كنيم و از آنها دور شويم ، حتّى از اتّهام شرك به انبياء عليهم‏السلام ترس و واهمه‏اى نخواهيم داشت ، چنانكه به آدم و حوّا نيز نسبت شرك داده شد . امّا بنابر نظر حضرت امام رضا  عليه‏السلام ضمير تثنيه (موجود در آيه مورد استناد) به دو صنف مذكر و مؤنث برگشت مى‏كند[xii] هم چنان كه تا به الآن فرزندان آدم و حوّا به دو گروه مؤمن و مشرك تقسيم شده‏اند .

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مى‏فرمايند : هيچ آيه‏اى از آيات قرآن نازل نشده مگر اينكه من مى‏دانم چه زمانى نازل شده ، به چه منظورى نازل شده ، در چه مكانى نازل شده ، ناسخ و منسوخ آيات چيست و محكم و متشابه آيات چيست[xiii] . پس به حكم عقل بايد در تفسير و تأويل آيات به آنها عليهم‏السلام متوسّل شده و علوم و معارف اسلام را از آنان عليهم‏السلام دريافت نماييم .

پاسخ دوم

حضرت امام صادق  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

« إنّ اللّه‏ بعث نبيّه بإيّاك أعني واسمعي يا جاره »[xiv] .

خداوند پيامبرش را به [شيوه] تو مى‏گويم و همسايه بشنود فرستاده است .

تعبيراتى كه در آيات قرآن به كار رفته و از آنها احتمال گناه و اشتباه در انبياء عليهم‏السلام برداشت مى‏شود ، مى‏تواند از اين باب باشد . چنانكه در زبان فارسى گفته مى‏شود : به در مى‏گويم تا ديوار بشنود .

براى توضيح بيشتر درمورد اين‏گونه سخن گفتن خداوند با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وديگر پيامبران عليهم‏السلام آياتى را ذكر مى‏كنيم . خداوند متعال خطاب به پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايد :

«لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَهاً آخَرَ»[xv] .

هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده .

قطعا خداوند متعال از اين بيان هدفى را پى‏گيرى مى‏كرده و منظور از اين آيه افراد ديگرى بوده‏اند . زيرا متصوّر نيست پيامبرى كه پيامبر خاتم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و منادى توحيد است ، از راه توحيد و وحدانيّت منحرف شود . اين آيه متوجّه اعمال و رفتار امّت پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد ولى چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مسئوليّت هدايت و نگهبانى اين امّت را به عهده دارند ، خداوند متعال خطاب را متوجّه ايشان مى‏سازد . مانند اين خطابات به انبياء عظام عليهم‏السلام در آيات قرآن كريم فراوان يافت مى‏شود . خداوند متعال خطاب به حضرت عيسى  عليه‏السلام مى‏فرمايد :

«وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * قَالَ اللّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»[xvi] .

و آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى‏گويد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد ؟ او مى‏گويد : منزّهى تو من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست ، بگويم ! اگر چنين سخنى را گفته باشم تو مى‏دانى ، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى ، و من از آنچه در ذات پاك توست آگاه نيستم به يقين تو از تمام اسرار و پنهانى‏ها باخبرى * من ، جز آنچه من را به آن فرمان دادى ، چيزى به آنها نگفتم . به آنها گفتم : خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست و تا زمانى كه در ميان آنها بودم مراقب و گواهشان بودم، ولى هنگامى كه مرا از ميان شان بر گرفتى تو خود مراقب آنهابودى ، و تو بر هر چيز گواهى * با اين حال اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند . و اگر آنان را ببخشى توانا و حكيمى * خداوند مى‏گويد : امروز ، روزى است كه راستى راستگويان ، به آنها سود مى‏بخشد براى آنها باغ هايى از بهشت است كه نهرها از زير درختان آن مى‏گذرد ، و تا ابد جاودانه در آن مى‏مانند هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند ، اين رستگارى بزرگ است .

سزاوار است براى روشن شدن مطلب ، در اين آيات دقّت و تفكّر فراوانى صورت بگيرد . بعد از حدود دو هزار سال ، براى انسان‏ها مشكل است كه بپذيرند حضرت عيسى  عليه‏السلام كه پيامبر اولواالعزم و مورد توجّه خاص خداوند متعال بوده ، مردم را از دعوت به خداشناسى منحرف كرده و به سوى پرستش خود دعوت نمايد . آيا با عقايد و قواعد سازگار است كه ادّعا كنيم سؤال خداوند متعال براى فهميدن است ؟ آيا خداوند از اسرار دل حضرت عيسى  عليه‏السلام واقف نبوده كه از او سؤال مى‏كند ؟

سيّد محمّد على باب شخصى بى سواد بود كه از عقايد و افكار مردم سوء استفاده كرد و خود را به عنوان مرجع تقليد معرفى نمود . وقتى با استقبال پرشور مردم مواجه شد ، گفت : من نائب عام امام زمان (عجّل اللّه‏ فرجه الشريف) نيستم بلكه نائب خاص مى‏باشم . تا جايى كه خود را امام زمان (عجّل اللّه‏ فرجه الشريف) و بعد هم خدا معرّفى نمود .

آيا مى‏توان ادّعا نمود كه حضرت عيسى  عليه‏السلام مانند محمّد على باب از عقايد و استقبال مردم سوء استفاده كرده و خود را خدا معرفى كند؟

همان طور كه قبلاً ذكر گرديد چون انبياء عليهم‏السلام مسئوليت هدايت و نگهبانى امّت را به عهده دارند ، خداوند هم اين گونه خطابات را متوجّه خود انبياء مى‏كند تا شايد امّت آنها متنبّه و بيدار شوند . شاهد بر اين مطلب آياتى از قرآن كريم است . خداوند متعال مى‏فرمايد :

«يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»[xvii] .

به ياد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى‏خوانيم .

«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»[xviii] .

بر هر امّتى ، رسولى است هنگامى كه رسول شان به سوى آنان بيايد به عدالت در ميان آنها داورى مى‏شود و ستمى به آنها نخواهد شد .

وقتى اين دو آيه را در كنار آيات گفتگوى خداوند متعال با حضرت عيسى  عليه‏السلام قرار مى‏دهيم ، به اين نتيجه مى‏رسيم كه تمام اين خطابات مربوط به روز قيامت مى‏باشد و گويا با اين گونه خطابات است كه مردم به اعمال و رفتار خود آگاه مى‏شوند . پس هرگز نمى‏توان ادّعا كرد كه اين گونه خطابات متوجّه شخص پيامبران صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد .

پاسخ سوم

ايمان ، علم و هدايت داراى مراتب و درجات مى‏باشد . اين‏گونه خطابات جهت برانگيختن انبياء عليهم‏السلام براى دستيابى به اعلى درجات كمال مى‏باشد . فضايل و ملكات اخلاقى مانند نور و روشنايى بوده و از مقولات مشكّك و داراى مراتب ، محسوب مى‏شوند . مثلاً به روشنايى شمع ، روشنايى ماه ، روشنايى خورشيد و … نور گفته مى‏شود ولى آيا اين نورها با يكديگر مساوى هستند ؟ قطعا هر كدام داراى درجه و رتبه‏اى است كه با ديگرى تفاوت دارد . تمام انبياء عليهم‏السلام داراى فضايل و ملكات اخلاقى والا مى‏باشند ، امّا خداوند متعال آنان را ترغيب مى‏كند تا به اعلى درجه كمال دست يابند . لذا خداوند متعال در قرآن كريم مكرّر از الفاظى همچون افزونى ايمان ، علم ، هدايت و سخن به ميان آورده است .

خداوند متعال در مورد هدايت مى‏فرمايد :

«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً»[xix] .

امّا كسانى كه در راه هدايت گام نهند ، خداوند بر هدايت شان مى‏افزايد . و آثار شايسته‏اى كه از انسان باقى مى‏ماند ثوابش در پيشگاه پروردگارت بهتر ، و عاقبتش خوب‏تر است .

مانند اين كه خداوند متعال شخصى را چنان هدايت فرموده كه هيچ شبهه‏اى نمى‏تواند او را از پاى در آورد و حتّى در برابر شبهات مادييّن به راحتّى ايستادگى مى‏كند ، امّا اگر كسى در لباس دين و خير خواهى شبهه‏اى را مطرح كند فرد مؤمن نمى‏تواند مقاومت كند در اينجاست كه خداوند متعال دستِ او را گرفته و بر هدايتش مى‏افزايد . نتيجه اين مى‏شود كه هدايت داراى درجه و مراتب مى‏باشد .

همچنين خداوند متعال در مورد ايمان مى‏فرمايد :

«وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلاَّ إِيمَاناً وَتَسْلِيماً»[xx] .

امّا مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند ، گفتند : اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده ، و خدا و رسولش راست گفته‏اند . و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود .

حضرت امام صادق  عليه‏السلام نيز در مورد ايمان مى‏فرمايند :

« إنّ الإيمان عشر درجاتٍ بمنزلة السلّم »[xxi] .

به درستى كه ايمان مانند نردبان داراى ده درجه مى‏باشد .

حضرت ابراهيم  عليه‏السلام يكى از بزرگ‏ترين انبياى الهى مى‏باشد . طبق اخبارى[xxii] كه نقل شده است هنگامى كه نام يكى از انبياء الهى برده مى‏شود جهت احترام بايد اول بر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اهل بيت ايشان عليهم‏السلام سلام دهيم و بعد بر انبياء عليهم‏السلام به اين صورت كه بگوييم : « على نبيّنا وآله وعليه السّلام » ولى هنگام نام بردن از حضرت ابراهيم  عليه‏السلام مى‏توانيم فقط بر خودِ ايشان سلام دهيم و بگوييم : « حضرت ابراهيم  عليه‏السلام » . اين نكته دليلى بر عظمت و بزرگوارى حضرت ابراهيم  عليه‏السلام مى‏باشد . امّا خودِ ايشان طبق آيات قرآن كريم اعتراف مى‏كنند كه ايمان من هنوز به درجه كمال نرسيده لذا از خداوند سبحان درخواست مى‏كند تا با ديدن چگونگى زنده شدن مردگان ايمان خود را تكميل كرده و به قلب خود آرامش دهد .

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[xxiii] .

و به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت : خدايا ! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى ؟ فرمود : مگر ايمان نياورده‏اى ؟ عرض كرد : چرا ولى مى‏خواهم قلبم آرامش يايد فرمود : در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ، و آنها را قطعه قطعه كن . سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان ، به سرعت به سوى تو مى‏آيند و بدان خداوند قادر و حكيم است .

تمام آياتى كه ذكر شد اين مطلب را قطعى مى‏كند كه ايمان داراى مراتب و درجات مى‏باشد و انبياء عليهم‏السلامالهى با سعى و كوشش خود قصد دستيابى به بالاترين مرتبه و درجه ايمان را داشته‏اند .

در جايى ديگر خداوند سبحان مى‏فرمايد :

«وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْماً»[xxiv] .

و بگو پروردگارا بر علم من بيفزاى .

حتّى فضل خداوند داراى مراتب مى‏باشد . خداوند متعال مى‏فرمايد :

«لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ»[xxv] .

تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده‏اند پاداش دهد ، و از فضل خود بر پاداششان بيفزايد ، و خداوند به هر كس بخواهد بى حساب روزى مى‏دهد .

در نمازهاى روزانه چندين بار پيشانى خود را برخاك فرود مى‏آوريم امّا از ديدگاه قرآن مجيد سجده‏اى پسنديده است كه بر خشوع انسان بيفزايد يعنى حتّى خضوع و خشوع نيز داراى مراتب مى‏باشد . خداوند متعال مى‏فرمايد :

«وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»[xxvi] .

آنها به زمين مى‏افتند و گريه مى‏كنند و تلاوت اين آيات همواره بر خشوعشان مى‏افزايد .

انسان و ميل به غلوّ و اغراق‏گويى

سرّ ديگرى كه از اين گونه خطابات و آيات به ذهن مى‏آيد اين است كه انسان‏ها ذاتا و فطرتا ميل زيادى به غلوّ و اغراق گويى دارند . مخصوصا وقتى انسان پاك و امينى را مى‏ديدند سريع او را خدا مى‏خواندند ، ولى خداوند متعال با علم بى پايان خود راه هرگونه غلوّ و اغراق گويى در مورد انبياء و امامان عليهم‏السلام را مسدود مى‏كند ، لذا دائما در آيات قرآن آنها را مورد خطاب قرار داده و آنها را به انجام كارى ترغيب مى‏كند و بدين وسيله به انسان‏ها مى‏فهماند كه انبياء عليهم‏السلام انسان‏هاى عادى مانند شما مى‏باشند و از خداوند متعال بى نياز نمى‏باشند اگر آنها را تالى تلو خداوند مى‏دانيد سخت در اشتباه مى‏باشيد .

پيامبر اسلام  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هر چه داراى فضيلت و ملكات اخلاقى باشد باز هم عبد خداوند ناميده مى‏شود . لذا هر روز و شب در نمازهاى روزانه مى‏خوانيم

« وأشهد أنّ محمّدا عبده ورسوله » .

شهادت مى‏دهم كه محمّد[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] بنده خدا وفرستاده او مى‏باشد .

يعنى رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با هر مقامى كه داشته باشند افتخار ايشان اين است كه بنده خدا مى‏باشند و اگر ايشان را خدا دانسته و در مورد ايشان غلوّ كرديد (چنانكه امّت عيسى در مورد عيسى  عليه‏السلام دچار غلوّ شدند) سخت در اشتباه مى‏باشيد .

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نيز مى‏فرمايند :

« يهلك فيّ رجلان : محبّ مفرط وباهت مفتر »[xxvii] .

درباره من دو گروه به هلاكت افتادند : گروهى كه مرا دوست مى‏دارند و در دوستى من مبالغه مى‏كنند و گروهى ديگر كه من را دشمن مى‏دارند و در آن مبالغه مى‏نمايند .

پس اين گونه خطابات براى انبياء عليهم‏السلام به اين صورت است كه آنان را براى كسب درجات بالاتر ترغيب مى‏كند و براى انسان‏هاى معمولى نوعى هشدار است . تا دچار چنين اشتباهات فاحشى نشوند . در روايتى وارد شده است كه :

« حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين »[xxviii] .

نيكى‏هاى صالحان ، بدى‏هاى مقرّبين محسوب مى‏شود .

اساسا انتظارى كه از انبياء و معصومين عليهم‏السلام مى‏رود مسلّما از انسان‏هاى معمولى چنين انتظارى نمى‏رود . خداوند متعال از انبياء عليهم‏السلام كسب درجات بالاتر را انتظار دارد و اصلاً در شأن آنان نيست كه روزى بگذرد ولى پيشرفت نكنند لذا خداوند متعال دائما آنان را ترغيب مى‏كند تا به وظيفه سنگين خود واقف شده و از قافله عقب نمانند .

استدلالى ديگر از اهل سنّت و نقد آن

عدّه‏اى از علماى اهل سنّت ، بر اين مطلب كه پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دچار اشتباه و گناه شده است اصرار و پافشارى مى‏كنند و براى اثبات اين مطلب روايتى را كه در باب قضاوت ذكر شده ، به عنوان مؤيّد نقل مى‏كنند .

« قال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : إنّكم لتختصمون لديّ ولعلّ بعضكم ألحن بحجّته ، فمن حكمت له بغير حقّه فكأنّما قطعت له قطعةً من النّار »[xxix] .

شما نزد من نزاع مى‏كنيد و شايد برخى از شما در اقامه دليل (براى اثبات ادّعاى خود) بيان قوى‏ترى داشته باشيد ، امّا اگر من به نفع كسى كه حق او نباشد حكم دهم ، بداند كه پاره‏اى از آتش را براى او كنار گذاشته‏ام .

اهل سنّت بعد از نقل اين روايت مى‏گويند :

« يجوز أن يغلط في أفعاله فيجوز أن يغلط في أقواله كغيره من المجتهدين »[xxx] .

احتمال دارد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در افعال و گفتار خود همانند ديگر مجتهدين اشتباه كند .

يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم (العياذ باللّه‏) حكم به باطل مى‏كند و اين نوع قضاوت ، گناه محسوب مى‏شود .

پاسخ :

اوّلاً اين روايت توسّط اهل سنّت نقل شده است و بايد در مورد صحّت سند آن بررسى‏هاى لازم صورت بگيرد . ثانيا بر فرضِ صحّت سند اين روايت در واقع براى قضاوت و حكمرانى ميزان و قاعده‏اى تعيين شده است زيرا پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مورد قضاوت مى‏فرمايند :

« إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان »[xxxi] .

من طبق شواهد و سوگند در ميان شما قضاوت مى‏كنم .

گويا پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايند : حكمى صحيح و مقبول است كه طبق ضابطه و قوانين باشد و در غير اين صورت اگر چه حكم با واقع مطابق باشد ، حكم به باطل و حرام مى‏باشد . حتّى من كه پيامبر شما هستم و از اسرار شما آگاهم ، حق ندارم طبق علم خود قضاوت كنم ، بلكه طبق شواهد و سوگند حكم مى‏كنم . براى روشن شدن مطلب به نقل روايتى مى‏پردازيم .

حضرت داود  عليه‏السلام در ميان پيامبران عليهم‏السلام معروف به توانايى در قضاوت است . زيرا طبق آيات قرآن از خداوند متعال دستور گرفته بود كه بين مردم به قضاوت بپردازد . خداوند متعال مى‏فرمايند :

«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ»[xxxii] .

اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم . پس در ميان مردم به حق داورى كن ، و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد . كسانى كه از راه خدا گمراه شوند ، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند .

بعد از اينكه حضرت داود  عليه‏السلام از طرف خداوند مأمور به قضاوت شد ، به درگاه خداوند عرض كرد :

« يا ربّ أرني الحقّ كما هو عندك ، حتّى أقضي به فقال : إنّك لا تطيق ذلك فألحّ على ربّه حتّى فعل ، فجاءه رجل يستعدي على رجل ، فقال : إنّ هذا أخذ مالي ، فأوحى اللّه‏ إلى داوود : إنَّ هذا المستعدي قتل أبا هذا ، وأخذ ماله فأمر داوود بالمستعدي فقتل وأخذ ماله ، فدفع إلى المستعدى عليه قال : فعجب النّاس وتحدّثوا حتّى بلغ داوود عليه‏السلام ، ودخل عليه من ذلك ما كره فدعا ربّه أن يرفع ذلك ففعل ، ثمّ أوحى اللّه‏ إليه : أن احكم بينهم بالبيّنات ، وأضفهم إلى إسمي يحلفون به »[xxxiii] .

پروردگارا حق را به من بنما تا طبق آن قضاوت كنم . خداوند متعال فرمود : طاقت و توان چنين كارى را ندارى ، ولى داود  عليه‏السلام به درگاه خداوند متعال اصرار و پا فشارى كرد تا اينكه چنين شد . پس مردى كه بر مرد ديگرى ظلم كرده بود ، نزد داود  عليه‏السلام آمد و گفت : اين مرد مالِ من را گرفته است . خداوند متعال به داود وحى كرد : اين شخصِ شاكى ، پدر آن مرد را كشته است و مال او را به ظلم برده است . پس داود  عليه‏السلام فرمان داد تا شخص شاكى (مستعدى) را به قتل رساندند و مال او را به شخص ديگر برگردانيد . پس مردم از اين گونه قضاوت تعجّب كرده و سخنان زيادى را بيان كردند . وقتى داود  عليه‏السلام از اين سخنان آگاه گرديد ناراحت شده ، و از خداوند رفع اين مطلب را خواستار شد ، خداوند متعال اين درخواست را پذيرفت . سپس به داود  عليه‏السلاموحى كرد : بين مردم طبق شواهد و قرائن قضاوت كن و مردم را وادار كن كه به نام من سوگند ياد كنند .

روايتى كه از پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل شد ، حمل بر اين روايت مى‏شود و گويا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايند : من وظيفه دارم تنها طبق شواهد و قرائن قضاوت كنم . لذا امام صادق  عليه‏السلام در مورد قاضى و قضاوت فرمودند :

« القضاة أربعة ، ثلاثة في النّار وواحد في الجنّة . رجل قضى بجور وهو يعلم فهو في النّار ، ورجل قضى بجور وهو لا يعلم فهو في النّار ، ورجل قضى بالحقّ وهو لا يعلم فهو في النّار ، ورجل قضى بالحقّ وهو يعلم فهو في الجنّة »[xxxiv] .

قضاوت كنندگان چهار دسته‏ اند كه سه دسته از آنها در آتش اند و تنها يك دسته بهشتى‏اند . مردى كه با علم و آگاهى به ظلم و جور قضاوت مى‏كند پس او مستحقّ آتش است . مردى كه بدون علم و آگاهى به ظلم و جور قضاوت مى‏كند او نيز مستحقّ آتش است . مردى كه بدون علم و آگاهى به حق و واقع قضاوت مى‏كند ، او نيز مستحقّ آتش است . مردى كه با علم و آگاهى به حق و حقيقت حكم مى‏كند ، او داخل بهشت خواهد شد.

[i] ـ سوره احزاب ، آيه 37 .

[ii] ـ سوره عبس ، آيات 4 ـ 1 .

[iii] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 6 صفحه 517 و تفسير فخر رازى ، جلد 31 صفحه 55 .

[iv] ـ سوره قلم ، آيه 4 .

[v] ـ سوره حجر ، آيه 88 .

[vi] ـ سوره شعرا ، آيه 215 .

[vii] ـ سوره نساء ، آيه 77 .

[viii] ـ تنزيه الانبياء ، صفحه 166 .

[ix] ـ تفسير مجمع البيان ، جلد 6 صفحه 36 .

[x] ـ تفسير نور الثقلين ، جلد 5 صفحه 509 و تفسير مجمع البيان ، جلد 6 صفحه 36 .

[xi] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 312 و وسايل الشيعه ، جلد 27 صفحه 185 .

[xii] ـ الاحتجاج ، صفحه 426 . براى اطّلاع بيشتر رجوع شود به جزوه شماره 79 .

[xiii] ـ بحار الأنوار ، جلد 1 صفحه 186 و از منابع اهل سنّت المواقف ، جلد 3 صفحه 427 .

[xiv] ـ بحار الأنوار ، جلد 9 صفحه 222 و تفسير نور الثقلين ، جلد 4 صفحه 147 .

[xv] ـ سوره اسرا ، آيه 22 .

[xvi] ـ سوره مائده ، آيات 119 ـ 116 .

[xvii] ـ سوره اسراء ، آيه 71 .

[xviii] ـ سوره يونس ، آيه 47 .

[xix] ـ سوره مريم ، آيه 76 .

[xx] ـ سوره احزاب ، آيه 22 .

[xxi] ـ الكافى ، جلد 2 صفحه 45 .

[xxii] ـ امالى صدوق قدس‏سره ، صفحه 463 ، العروة الوثقى ، جلد 2 صفحه 620 و مجمع البحرين ، جلد 2 صفحه 572 .

[xxiii] ـ سوره بقره ، آيه 260 .

[xxiv] ـ سوره طه ، آيه 114 .

[xxv] ـ سوره نور ، آيه 38 .

[xxvi] ـ سوره اسرا ، آيه 109 .

[xxvii] ـ نهج البلاغه ، كلمات قصار ، شماره 469 .

[xxviii] ـ بحار الأنوار ، جلد 25 صفحه 205 .

[xxix] ـ از منابع اهل سنّت: كتاب الام ، جلد 1 صفحه 297 وصحيح بخارى، جلد3 صفحه 162.

[xxx] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 6 صفحه 17 .

[xxxi] ـ وسائل الشيعه ، جلد 27 صفحه 232 .

[xxxii] ـ سوره ص ، آيه 26 .

[xxxiii] ـ وسائل الشيعه ، جلد 27 صفحه 230 .

[xxxiv] ـ وسائل الشيعة ، جلد 27 صفحه 22 .

 


جستجو