ازدواج پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با زينب بنت جحش
«وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ»[i] .
به خاطر بياور زمانى را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى ، مىگفتى : همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز ، و در دل چيزى را پنهان مىداشتى كه خداوند آن را آشكار مىكند و از مردم مىترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى .
آيه فوق يادآور داستان ازدواج پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با دختر عمّه خود يعنى زينب بنت جحش مىباشد . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پسر خواندهاى به نام زيد بن حارثه داشتند . روزى ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم براى انجام كارى به خانه زيد آمدند امّا زيد در خانه حضور نداشت . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم متوجّه شدند كه همسر زيد در خانه مشغول استحمام مىباشد . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به ياد سخن مشركين افتادند ، آنان چنين تصوّر مىكردند كه خداوند براى خود فرزندان دخترى را اختيار كرده است ، در اينجا بود كه به خاطر منزّه شمردن خداوند ، از اينگونه سخنان ناروا فرمودند :« سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقكِ » . منزّه است خداوندى كه تو را آفريد .
زمانى كه زيد به خانه خود برگشت ، همسر او گفت : پيامبر به منزل ما آمدند و من مشغول استحمام بودم و پيامبر چنان فرمودند . زيد تصوّر نمود كه پيامبر مايل است با همسر او وصلت نمايند لذا خود را به حضور پيامبر رسانيد و عرض كرد : من قصد دارم همسر خود را طلاق بدهم . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم زيد را نصيحت نموده و فرمودند : زن خود را حفظ كن و او را طلاق نده . ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم طبق خبرى كه از خداوند متعال دريافت نموده بودند، مىدانستند كه روزى با همسر زيد ازدواج خواهد نمود ولى به خاطر سخنان نارواى مشركين از اظهار اين مطلب بيم و هراس داشتند كه آيه نازل شد و خداوند به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دستور داد كه تو نبايد از مردم بترسى بلكه بايد در انجام دستورها و فرامين ما مصمّم و پا برجا باشى .
نزول اين آيه شريف براى دفع توهّم و شبه هاى بود كه از زمان پيش از اسلام بين مردم رواج پيدا كرده بود . مردم چنين مى پنداشتند كه ازدواج با همسرِ فرزند خوانده ، همانند ازدواج با همسر فرزند حرام مىباشد . خداوند متعال ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم خود را به اين ازدواج امر فرمود ، تا اين توهمّ از اذهان مردم پاك شود . به همين دليل اين آيه شريف ، برخلاف آنچه اهل سنّت ادّعا مىكنند ، هرگز از شأن و منزلت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمنمىكاهد .
تحليل و بررسى آيات آغازين سوره عبس
ديگر استناد اهل سنّت براى محدود ساختن عصمت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم آيات آغازين سوره عبس مىباشد . خداوند متعال در اين آيات مىفرمايد :
«عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَن جَاءهُ الْأَعْمَى * وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى»[ii] .
چهره درهم كشيد و روى برتافت * از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود * تو چه مىدانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند * يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد .
اهل سنّت چنين بيان مىكنند كه طبق ظاهر اين آيه ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دچار اشتباه و گناه شدند لذا خداوند متعال ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم را مورد اعتراض و مؤاخذه قرار داد . داستان چنين است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با عدّهاى از سران قريش در مجلسى مشغول گفتگو بودند . در آن هنگام فردى مستمند و نابينا وارد مجلس شد ، ولى با صورت درهم كشيده و گرفته پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مواجه شد ، گويا ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم با اين حركت به آن مرد اعتراض كردند كه چرا در مجلسى كه جايگاه اشراف و ثروتمندان قريش است وارد شدهاى و چنين مجلسى در شأن و منزلت فردى مستمند و نابينا نمىباشد[iii] .
تمام علماى شيعه و اهل دقّت با چنين تفسيرى به مخالفت برخاستهاند . به اين دليل كه ، در شرع مقدس اسلام قواعدى مسلّم و خدشهناپذير موجود است (مانند عصمت انبياء و امامان عليهمالسلام) هر روايتى در مرحله اول به اين قواعد عرضه مىگردد و اگر با اين قواعد موافقت داشت به ظاهر آن عمل مىشود و إلاّ اگر با اين قواعد مخالفت آشكار داشت آن روايت را يا بايد توجيه ، تأويل و تفسير كنيم و يا اينكه اگر هيچ كدام از اين سه مورد جواب نداد بايد آن را طرح كرده و به آن عمل نكنيم . مثلاً در رواياتى به انبياء عليهمالسلام ، دروغ ، شراب خوارى و زنا نسبت داده شده است ، آنچه كه عقل و نقل آن را تأييد مىكند اين است كه انبياء عليهمالسلام نمىتوانند در حالى كه به اين مقام و منزلت نائل شدهاند دچار چنين گناهانى بشوند ، پس به طور قطع اين گونه روايات از درجه اعتبار ساقط مىشود . امّا در مورد آيات قرآن كه ظاهر آن داراى مطالبى باشد كه با اصول مسلّم سازگار نيست قطعا تنها راه ممكن توجيه و تفسير آن آيات مىباشد .
نقد اهل سنّت با توجّه به آيات
براى روشن شدن مطلب چند نمونه از آيات قرآن را در مورد پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم و اخلاقيّات ايشان نقل مىكنيم .
خداوند متعال خطاب به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد :
«وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»[iv] .
و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى .
خداوند متعال به پيامبر خود دستور مىدهد :
«وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ»[v] .
و بال عطوفت خود را براى مؤمنين فرودآر .
همچنين در آيهاى ديگر خداوند متعال مىفرمايد :
«وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[vi] .
و بال و پرخود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند بگستر .
اين چنين تعبيراتى مانند اخلاق برجسته و … تنها در مورد پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم بيان شده است ، تا جايى كه خداوند متعال دنيا را حقير و پست مىداند و مىفرمايد :
«قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً»[vii] .
به آنها بگو : سرمايه زندگى دنيا ، ناچيز است . و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزگار باشد ، بهتر است . و به اندازه رشته شكافِ هسته خرمايى به شما ستم نخواهد شد .
آيا اين ادّعا كه پيامبرى كه خداوند متعال خُلق او را عظيم مىشمارد در برابر مؤمن و فقيرى روى گردان شده و رو ترش كند ، عاقلانه است ؟
طبق نقل روايات نام اين مرد نابينا « ابن امّمكتوم » مىباشد و او يكى از مؤمنين و پيروان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم محسوب مىشد . پيامبرى كه مأمور است با مؤمنين و تابعين با مهربانى و عطوفت برخورد نمايد و متواضع باشد آيا سزاوار است در حق چنين پيامبرى ادّعا كنيم فرمان خداوند متعال را زير پا گذاشته و بر خلاف دستور او با «ابن امّمكتوم» با تكبّر و فخر فروشى برخورد كرده است ؟
اينگونه سخن گفتن و توهّم حتّى در مورد افراد عادى و سرشناس جامعه پسنديده نيست به اين معنى كه اگر فرد سرشناس و آبرومندى در مجلسى حضور داشت مردم از او انتظار دارند كه به تمام افرادى كه وارد مجلس مىشوند احترام بگذارد لذا كم اعتنايى او را نسبت به افراد نوعى تكبّر و فخر فروشى دانسته و او را مورد سرزنش و ملامت قرار مىدهند .
پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مقابل افرادى كه به ايشان جسارت و فحاشى نموده يا خاكستر بر سر ايشان ريخته يا سنگ به پاى ايشان زده و … با نهايت خضوع و تواضع برخورد مىكردند . آيا درست است كه ادّعا كنيم چنين پيامبرى با اين همه فضايل و ملكات پسنديده اخلاقى ، مؤمنى را مورد بى اعتنايى و تكبّر خود قرار دهد ؟
نظريه شيعه
علماىشيعه مانند سيّدمرتضى[viii] ومؤلّف تفسير مجمعالبيان، شيخ طبرسى قدسسره مىگويند[ix] چنين سخنى درست نيست چون در آيه شريف هيچ تصريحى موجود نيست تا مشخص كند اين آيه مربوط به كيست ، پس چگونه اهل سنّت ادّعا مىكنند شأن نزول اين آيه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد ؟
همچنين در تفسير نور الثقلين و مجمع البيان روايتى نقل شده است كه شأن نزول اين آيه شريف را شخصى غير از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم معرّفى مىنمايد .
« قال الصادق عليهالسلام : إنّها نزلت في رجل من بني اميّه ، كان عند النبيّ فجائه ابن امّ مكتوم فلمّا رآه تقذر منه وعبس وجمع نفسه وأعرض بوجهه عنه فحكى اللّه سبحانه ذلك وأنكره عليه »[x] .
امام صادق عليهالسلام فرمودند : اين آيه در مورد مردى از بنى اميه نازل شده است . اين مرد نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بود كه ابن ام مكتوم وارد مجلس شد . آن مرد زمانى كه ابن امّ مكتوم را ديد ، چهره درهم كشيد و از او روى گردان شد ، پس خداوند متعال اين مطلب را حكايت كرد و آن را عملى ناروا دانست .
نقد نظر اهل سنّت
به آياتى كه اهل سنّت آنها را نقل نموده و به آن استدلال مىكنند تا ثابت كنند ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمو انبياء عليهمالسلامنيز مانند مردم عادى مرتكب گناه و اشتباه مىشوند ، سه پاسخ عمده مىتوان ارائه نمود .
پاسخ اول
اين پاسخ همان است كه در سخنان پيشين به آن اشاره نموديم و روايتى را از حضرت امام رضا عليهالسلام در تأييد آن نقل كرديم ، و گفته شد تفسيرهايى از اين دست كه در آن به انبياء عليهمالسلام نسبت گناه و اشتباه داده شده است چيزى به غير از درك ناقص يا نادرست از آيات نمىباشد ، و دليل آن دورى از خانه وحى و تفسير به رأى مىباشد . به همين دليل حضرت امام صادق عليهالسلام مىفرمايند :
« إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[xi] .
به درستى كه فقط مخاطبان قرآن [پيامبر و اهل بيت ايشان عليهمالسلام] به قرآن آشنا و آگاه هستند .
اگر دست خود را از دامان اهل بيت عليهمالسلام جدا كنيم و از آنها دور شويم ، حتّى از اتّهام شرك به انبياء عليهمالسلام ترس و واهمهاى نخواهيم داشت ، چنانكه به آدم و حوّا نيز نسبت شرك داده شد . امّا بنابر نظر حضرت امام رضا عليهالسلام ضمير تثنيه (موجود در آيه مورد استناد) به دو صنف مذكر و مؤنث برگشت مىكند[xii] هم چنان كه تا به الآن فرزندان آدم و حوّا به دو گروه مؤمن و مشرك تقسيم شدهاند .
اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايند : هيچ آيهاى از آيات قرآن نازل نشده مگر اينكه من مىدانم چه زمانى نازل شده ، به چه منظورى نازل شده ، در چه مكانى نازل شده ، ناسخ و منسوخ آيات چيست و محكم و متشابه آيات چيست[xiii] . پس به حكم عقل بايد در تفسير و تأويل آيات به آنها عليهمالسلام متوسّل شده و علوم و معارف اسلام را از آنان عليهمالسلام دريافت نماييم .
پاسخ دوم
حضرت امام صادق عليهالسلام مىفرمايند :
« إنّ اللّه بعث نبيّه بإيّاك أعني واسمعي يا جاره »[xiv] .
خداوند پيامبرش را به [شيوه] تو مىگويم و همسايه بشنود فرستاده است .
تعبيراتى كه در آيات قرآن به كار رفته و از آنها احتمال گناه و اشتباه در انبياء عليهمالسلام برداشت مىشود ، مىتواند از اين باب باشد . چنانكه در زبان فارسى گفته مىشود : به در مىگويم تا ديوار بشنود .
براى توضيح بيشتر درمورد اينگونه سخن گفتن خداوند با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم وديگر پيامبران عليهمالسلام آياتى را ذكر مىكنيم . خداوند متعال خطاب به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد :
«لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَهاً آخَرَ»[xv] .
هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده .
قطعا خداوند متعال از اين بيان هدفى را پىگيرى مىكرده و منظور از اين آيه افراد ديگرى بودهاند . زيرا متصوّر نيست پيامبرى كه پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم و منادى توحيد است ، از راه توحيد و وحدانيّت منحرف شود . اين آيه متوجّه اعمال و رفتار امّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد ولى چون پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مسئوليّت هدايت و نگهبانى اين امّت را به عهده دارند ، خداوند متعال خطاب را متوجّه ايشان مىسازد . مانند اين خطابات به انبياء عظام عليهمالسلام در آيات قرآن كريم فراوان يافت مىشود . خداوند متعال خطاب به حضرت عيسى عليهالسلام مىفرمايد :
«وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * قَالَ اللّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»[xvi] .
و آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم مىگويد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد ؟ او مىگويد : منزّهى تو من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست ، بگويم ! اگر چنين سخنى را گفته باشم تو مىدانى ، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى ، و من از آنچه در ذات پاك توست آگاه نيستم به يقين تو از تمام اسرار و پنهانىها باخبرى * من ، جز آنچه من را به آن فرمان دادى ، چيزى به آنها نگفتم . به آنها گفتم : خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست و تا زمانى كه در ميان آنها بودم مراقب و گواهشان بودم، ولى هنگامى كه مرا از ميان شان بر گرفتى تو خود مراقب آنهابودى ، و تو بر هر چيز گواهى * با اين حال اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند . و اگر آنان را ببخشى توانا و حكيمى * خداوند مىگويد : امروز ، روزى است كه راستى راستگويان ، به آنها سود مىبخشد براى آنها باغ هايى از بهشت است كه نهرها از زير درختان آن مىگذرد ، و تا ابد جاودانه در آن مىمانند هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند ، اين رستگارى بزرگ است .
سزاوار است براى روشن شدن مطلب ، در اين آيات دقّت و تفكّر فراوانى صورت بگيرد . بعد از حدود دو هزار سال ، براى انسانها مشكل است كه بپذيرند حضرت عيسى عليهالسلام كه پيامبر اولواالعزم و مورد توجّه خاص خداوند متعال بوده ، مردم را از دعوت به خداشناسى منحرف كرده و به سوى پرستش خود دعوت نمايد . آيا با عقايد و قواعد سازگار است كه ادّعا كنيم سؤال خداوند متعال براى فهميدن است ؟ آيا خداوند از اسرار دل حضرت عيسى عليهالسلام واقف نبوده كه از او سؤال مىكند ؟
سيّد محمّد على باب شخصى بى سواد بود كه از عقايد و افكار مردم سوء استفاده كرد و خود را به عنوان مرجع تقليد معرفى نمود . وقتى با استقبال پرشور مردم مواجه شد ، گفت : من نائب عام امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشريف) نيستم بلكه نائب خاص مىباشم . تا جايى كه خود را امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشريف) و بعد هم خدا معرّفى نمود .
آيا مىتوان ادّعا نمود كه حضرت عيسى عليهالسلام مانند محمّد على باب از عقايد و استقبال مردم سوء استفاده كرده و خود را خدا معرفى كند؟
همان طور كه قبلاً ذكر گرديد چون انبياء عليهمالسلام مسئوليت هدايت و نگهبانى امّت را به عهده دارند ، خداوند هم اين گونه خطابات را متوجّه خود انبياء مىكند تا شايد امّت آنها متنبّه و بيدار شوند . شاهد بر اين مطلب آياتى از قرآن كريم است . خداوند متعال مىفرمايد :
«يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»[xvii] .
به ياد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مىخوانيم .
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»[xviii] .
بر هر امّتى ، رسولى است هنگامى كه رسول شان به سوى آنان بيايد به عدالت در ميان آنها داورى مىشود و ستمى به آنها نخواهد شد .
وقتى اين دو آيه را در كنار آيات گفتگوى خداوند متعال با حضرت عيسى عليهالسلام قرار مىدهيم ، به اين نتيجه مىرسيم كه تمام اين خطابات مربوط به روز قيامت مىباشد و گويا با اين گونه خطابات است كه مردم به اعمال و رفتار خود آگاه مىشوند . پس هرگز نمىتوان ادّعا كرد كه اين گونه خطابات متوجّه شخص پيامبران صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد .
پاسخ سوم
ايمان ، علم و هدايت داراى مراتب و درجات مىباشد . اينگونه خطابات جهت برانگيختن انبياء عليهمالسلام براى دستيابى به اعلى درجات كمال مىباشد . فضايل و ملكات اخلاقى مانند نور و روشنايى بوده و از مقولات مشكّك و داراى مراتب ، محسوب مىشوند . مثلاً به روشنايى شمع ، روشنايى ماه ، روشنايى خورشيد و … نور گفته مىشود ولى آيا اين نورها با يكديگر مساوى هستند ؟ قطعا هر كدام داراى درجه و رتبهاى است كه با ديگرى تفاوت دارد . تمام انبياء عليهمالسلام داراى فضايل و ملكات اخلاقى والا مىباشند ، امّا خداوند متعال آنان را ترغيب مىكند تا به اعلى درجه كمال دست يابند . لذا خداوند متعال در قرآن كريم مكرّر از الفاظى همچون افزونى ايمان ، علم ، هدايت و سخن به ميان آورده است .
خداوند متعال در مورد هدايت مىفرمايد :
«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً»[xix] .
امّا كسانى كه در راه هدايت گام نهند ، خداوند بر هدايت شان مىافزايد . و آثار شايستهاى كه از انسان باقى مىماند ثوابش در پيشگاه پروردگارت بهتر ، و عاقبتش خوبتر است .
مانند اين كه خداوند متعال شخصى را چنان هدايت فرموده كه هيچ شبههاى نمىتواند او را از پاى در آورد و حتّى در برابر شبهات مادييّن به راحتّى ايستادگى مىكند ، امّا اگر كسى در لباس دين و خير خواهى شبههاى را مطرح كند فرد مؤمن نمىتواند مقاومت كند در اينجاست كه خداوند متعال دستِ او را گرفته و بر هدايتش مىافزايد . نتيجه اين مىشود كه هدايت داراى درجه و مراتب مىباشد .
همچنين خداوند متعال در مورد ايمان مىفرمايد :
«وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلاَّ إِيمَاناً وَتَسْلِيماً»[xx] .
امّا مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند ، گفتند : اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده ، و خدا و رسولش راست گفتهاند . و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود .
حضرت امام صادق عليهالسلام نيز در مورد ايمان مىفرمايند :
« إنّ الإيمان عشر درجاتٍ بمنزلة السلّم »[xxi] .
به درستى كه ايمان مانند نردبان داراى ده درجه مىباشد .
حضرت ابراهيم عليهالسلام يكى از بزرگترين انبياى الهى مىباشد . طبق اخبارى[xxii] كه نقل شده است هنگامى كه نام يكى از انبياء الهى برده مىشود جهت احترام بايد اول بر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و اهل بيت ايشان عليهمالسلام سلام دهيم و بعد بر انبياء عليهمالسلام به اين صورت كه بگوييم : « على نبيّنا وآله وعليه السّلام » ولى هنگام نام بردن از حضرت ابراهيم عليهالسلام مىتوانيم فقط بر خودِ ايشان سلام دهيم و بگوييم : « حضرت ابراهيم عليهالسلام » . اين نكته دليلى بر عظمت و بزرگوارى حضرت ابراهيم عليهالسلام مىباشد . امّا خودِ ايشان طبق آيات قرآن كريم اعتراف مىكنند كه ايمان من هنوز به درجه كمال نرسيده لذا از خداوند سبحان درخواست مىكند تا با ديدن چگونگى زنده شدن مردگان ايمان خود را تكميل كرده و به قلب خود آرامش دهد .
«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[xxiii] .
و به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت : خدايا ! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مىكنى ؟ فرمود : مگر ايمان نياوردهاى ؟ عرض كرد : چرا ولى مىخواهم قلبم آرامش يايد فرمود : در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ، و آنها را قطعه قطعه كن . سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان ، به سرعت به سوى تو مىآيند و بدان خداوند قادر و حكيم است .
تمام آياتى كه ذكر شد اين مطلب را قطعى مىكند كه ايمان داراى مراتب و درجات مىباشد و انبياء عليهمالسلامالهى با سعى و كوشش خود قصد دستيابى به بالاترين مرتبه و درجه ايمان را داشتهاند .
در جايى ديگر خداوند سبحان مىفرمايد :
«وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْماً»[xxiv] .
و بگو پروردگارا بر علم من بيفزاى .
حتّى فضل خداوند داراى مراتب مىباشد . خداوند متعال مىفرمايد :
«لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ»[xxv] .
تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام دادهاند پاداش دهد ، و از فضل خود بر پاداششان بيفزايد ، و خداوند به هر كس بخواهد بى حساب روزى مىدهد .
در نمازهاى روزانه چندين بار پيشانى خود را برخاك فرود مىآوريم امّا از ديدگاه قرآن مجيد سجدهاى پسنديده است كه بر خشوع انسان بيفزايد يعنى حتّى خضوع و خشوع نيز داراى مراتب مىباشد . خداوند متعال مىفرمايد :
«وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»[xxvi] .
آنها به زمين مىافتند و گريه مىكنند و تلاوت اين آيات همواره بر خشوعشان مىافزايد .
انسان و ميل به غلوّ و اغراقگويى
سرّ ديگرى كه از اين گونه خطابات و آيات به ذهن مىآيد اين است كه انسانها ذاتا و فطرتا ميل زيادى به غلوّ و اغراق گويى دارند . مخصوصا وقتى انسان پاك و امينى را مىديدند سريع او را خدا مىخواندند ، ولى خداوند متعال با علم بى پايان خود راه هرگونه غلوّ و اغراق گويى در مورد انبياء و امامان عليهمالسلام را مسدود مىكند ، لذا دائما در آيات قرآن آنها را مورد خطاب قرار داده و آنها را به انجام كارى ترغيب مىكند و بدين وسيله به انسانها مىفهماند كه انبياء عليهمالسلام انسانهاى عادى مانند شما مىباشند و از خداوند متعال بى نياز نمىباشند اگر آنها را تالى تلو خداوند مىدانيد سخت در اشتباه مىباشيد .
پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم هر چه داراى فضيلت و ملكات اخلاقى باشد باز هم عبد خداوند ناميده مىشود . لذا هر روز و شب در نمازهاى روزانه مىخوانيم
« وأشهد أنّ محمّدا عبده ورسوله » .
شهادت مىدهم كه محمّد[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] بنده خدا وفرستاده او مىباشد .
يعنى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم با هر مقامى كه داشته باشند افتخار ايشان اين است كه بنده خدا مىباشند و اگر ايشان را خدا دانسته و در مورد ايشان غلوّ كرديد (چنانكه امّت عيسى در مورد عيسى عليهالسلام دچار غلوّ شدند) سخت در اشتباه مىباشيد .
اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز مىفرمايند :
« يهلك فيّ رجلان : محبّ مفرط وباهت مفتر »[xxvii] .
درباره من دو گروه به هلاكت افتادند : گروهى كه مرا دوست مىدارند و در دوستى من مبالغه مىكنند و گروهى ديگر كه من را دشمن مىدارند و در آن مبالغه مىنمايند .
پس اين گونه خطابات براى انبياء عليهمالسلام به اين صورت است كه آنان را براى كسب درجات بالاتر ترغيب مىكند و براى انسانهاى معمولى نوعى هشدار است . تا دچار چنين اشتباهات فاحشى نشوند . در روايتى وارد شده است كه :
« حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين »[xxviii] .
نيكىهاى صالحان ، بدىهاى مقرّبين محسوب مىشود .
اساسا انتظارى كه از انبياء و معصومين عليهمالسلام مىرود مسلّما از انسانهاى معمولى چنين انتظارى نمىرود . خداوند متعال از انبياء عليهمالسلام كسب درجات بالاتر را انتظار دارد و اصلاً در شأن آنان نيست كه روزى بگذرد ولى پيشرفت نكنند لذا خداوند متعال دائما آنان را ترغيب مىكند تا به وظيفه سنگين خود واقف شده و از قافله عقب نمانند .
استدلالى ديگر از اهل سنّت و نقد آن
عدّهاى از علماى اهل سنّت ، بر اين مطلب كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم دچار اشتباه و گناه شده است اصرار و پافشارى مىكنند و براى اثبات اين مطلب روايتى را كه در باب قضاوت ذكر شده ، به عنوان مؤيّد نقل مىكنند .
« قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّكم لتختصمون لديّ ولعلّ بعضكم ألحن بحجّته ، فمن حكمت له بغير حقّه فكأنّما قطعت له قطعةً من النّار »[xxix] .
شما نزد من نزاع مىكنيد و شايد برخى از شما در اقامه دليل (براى اثبات ادّعاى خود) بيان قوىترى داشته باشيد ، امّا اگر من به نفع كسى كه حق او نباشد حكم دهم ، بداند كه پارهاى از آتش را براى او كنار گذاشتهام .
اهل سنّت بعد از نقل اين روايت مىگويند :
« يجوز أن يغلط في أفعاله فيجوز أن يغلط في أقواله كغيره من المجتهدين »[xxx] .
احتمال دارد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در افعال و گفتار خود همانند ديگر مجتهدين اشتباه كند .
يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم (العياذ باللّه) حكم به باطل مىكند و اين نوع قضاوت ، گناه محسوب مىشود .
پاسخ :
اوّلاً اين روايت توسّط اهل سنّت نقل شده است و بايد در مورد صحّت سند آن بررسىهاى لازم صورت بگيرد . ثانيا بر فرضِ صحّت سند اين روايت در واقع براى قضاوت و حكمرانى ميزان و قاعدهاى تعيين شده است زيرا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مورد قضاوت مىفرمايند :
« إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان »[xxxi] .
من طبق شواهد و سوگند در ميان شما قضاوت مىكنم .
گويا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايند : حكمى صحيح و مقبول است كه طبق ضابطه و قوانين باشد و در غير اين صورت اگر چه حكم با واقع مطابق باشد ، حكم به باطل و حرام مىباشد . حتّى من كه پيامبر شما هستم و از اسرار شما آگاهم ، حق ندارم طبق علم خود قضاوت كنم ، بلكه طبق شواهد و سوگند حكم مىكنم . براى روشن شدن مطلب به نقل روايتى مىپردازيم .
حضرت داود عليهالسلام در ميان پيامبران عليهمالسلام معروف به توانايى در قضاوت است . زيرا طبق آيات قرآن از خداوند متعال دستور گرفته بود كه بين مردم به قضاوت بپردازد . خداوند متعال مىفرمايند :
«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ»[xxxii] .
اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم . پس در ميان مردم به حق داورى كن ، و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد . كسانى كه از راه خدا گمراه شوند ، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند .
بعد از اينكه حضرت داود عليهالسلام از طرف خداوند مأمور به قضاوت شد ، به درگاه خداوند عرض كرد :
« يا ربّ أرني الحقّ كما هو عندك ، حتّى أقضي به فقال : إنّك لا تطيق ذلك فألحّ على ربّه حتّى فعل ، فجاءه رجل يستعدي على رجل ، فقال : إنّ هذا أخذ مالي ، فأوحى اللّه إلى داوود : إنَّ هذا المستعدي قتل أبا هذا ، وأخذ ماله فأمر داوود بالمستعدي فقتل وأخذ ماله ، فدفع إلى المستعدى عليه قال : فعجب النّاس وتحدّثوا حتّى بلغ داوود عليهالسلام ، ودخل عليه من ذلك ما كره فدعا ربّه أن يرفع ذلك ففعل ، ثمّ أوحى اللّه إليه : أن احكم بينهم بالبيّنات ، وأضفهم إلى إسمي يحلفون به »[xxxiii] .
پروردگارا حق را به من بنما تا طبق آن قضاوت كنم . خداوند متعال فرمود : طاقت و توان چنين كارى را ندارى ، ولى داود عليهالسلام به درگاه خداوند متعال اصرار و پا فشارى كرد تا اينكه چنين شد . پس مردى كه بر مرد ديگرى ظلم كرده بود ، نزد داود عليهالسلام آمد و گفت : اين مرد مالِ من را گرفته است . خداوند متعال به داود وحى كرد : اين شخصِ شاكى ، پدر آن مرد را كشته است و مال او را به ظلم برده است . پس داود عليهالسلام فرمان داد تا شخص شاكى (مستعدى) را به قتل رساندند و مال او را به شخص ديگر برگردانيد . پس مردم از اين گونه قضاوت تعجّب كرده و سخنان زيادى را بيان كردند . وقتى داود عليهالسلام از اين سخنان آگاه گرديد ناراحت شده ، و از خداوند رفع اين مطلب را خواستار شد ، خداوند متعال اين درخواست را پذيرفت . سپس به داود عليهالسلاموحى كرد : بين مردم طبق شواهد و قرائن قضاوت كن و مردم را وادار كن كه به نام من سوگند ياد كنند .
روايتى كه از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل شد ، حمل بر اين روايت مىشود و گويا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايند : من وظيفه دارم تنها طبق شواهد و قرائن قضاوت كنم . لذا امام صادق عليهالسلام در مورد قاضى و قضاوت فرمودند :
« القضاة أربعة ، ثلاثة في النّار وواحد في الجنّة . رجل قضى بجور وهو يعلم فهو في النّار ، ورجل قضى بجور وهو لا يعلم فهو في النّار ، ورجل قضى بالحقّ وهو لا يعلم فهو في النّار ، ورجل قضى بالحقّ وهو يعلم فهو في الجنّة »[xxxiv] .
قضاوت كنندگان چهار دسته اند كه سه دسته از آنها در آتش اند و تنها يك دسته بهشتىاند . مردى كه با علم و آگاهى به ظلم و جور قضاوت مىكند پس او مستحقّ آتش است . مردى كه بدون علم و آگاهى به ظلم و جور قضاوت مىكند او نيز مستحقّ آتش است . مردى كه بدون علم و آگاهى به حق و واقع قضاوت مىكند ، او نيز مستحقّ آتش است . مردى كه با علم و آگاهى به حق و حقيقت حكم مىكند ، او داخل بهشت خواهد شد.
[i] ـ سوره احزاب ، آيه 37 .
[ii] ـ سوره عبس ، آيات 4 ـ 1 .
[iii] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 6 صفحه 517 و تفسير فخر رازى ، جلد 31 صفحه 55 .
[iv] ـ سوره قلم ، آيه 4 .
[v] ـ سوره حجر ، آيه 88 .
[vi] ـ سوره شعرا ، آيه 215 .
[vii] ـ سوره نساء ، آيه 77 .
[viii] ـ تنزيه الانبياء ، صفحه 166 .
[ix] ـ تفسير مجمع البيان ، جلد 6 صفحه 36 .
[x] ـ تفسير نور الثقلين ، جلد 5 صفحه 509 و تفسير مجمع البيان ، جلد 6 صفحه 36 .
[xi] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 312 و وسايل الشيعه ، جلد 27 صفحه 185 .
[xii] ـ الاحتجاج ، صفحه 426 . براى اطّلاع بيشتر رجوع شود به جزوه شماره 79 .
[xiii] ـ بحار الأنوار ، جلد 1 صفحه 186 و از منابع اهل سنّت المواقف ، جلد 3 صفحه 427 .
[xiv] ـ بحار الأنوار ، جلد 9 صفحه 222 و تفسير نور الثقلين ، جلد 4 صفحه 147 .
[xv] ـ سوره اسرا ، آيه 22 .
[xvi] ـ سوره مائده ، آيات 119 ـ 116 .
[xvii] ـ سوره اسراء ، آيه 71 .
[xviii] ـ سوره يونس ، آيه 47 .
[xix] ـ سوره مريم ، آيه 76 .
[xx] ـ سوره احزاب ، آيه 22 .
[xxi] ـ الكافى ، جلد 2 صفحه 45 .
[xxii] ـ امالى صدوق قدسسره ، صفحه 463 ، العروة الوثقى ، جلد 2 صفحه 620 و مجمع البحرين ، جلد 2 صفحه 572 .
[xxiii] ـ سوره بقره ، آيه 260 .
[xxiv] ـ سوره طه ، آيه 114 .
[xxv] ـ سوره نور ، آيه 38 .
[xxvi] ـ سوره اسرا ، آيه 109 .
[xxvii] ـ نهج البلاغه ، كلمات قصار ، شماره 469 .
[xxviii] ـ بحار الأنوار ، جلد 25 صفحه 205 .
[xxix] ـ از منابع اهل سنّت: كتاب الام ، جلد 1 صفحه 297 وصحيح بخارى، جلد3 صفحه 162.
[xxx] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 6 صفحه 17 .
[xxxi] ـ وسائل الشيعه ، جلد 27 صفحه 232 .
[xxxii] ـ سوره ص ، آيه 26 .
[xxxiii] ـ وسائل الشيعه ، جلد 27 صفحه 230 .
[xxxiv] ـ وسائل الشيعة ، جلد 27 صفحه 22 .