قال اللّه تبارک وتعالى : «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً»[i] . امروز کافران از (زوال) آیین شما مأیوس شدند ، بنابر این از آنها نترسید و از (مخالفت) من بترسید ! امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان شما پذیرفتم .
براساس آنچه تاکنون بیان شد ، معلوم گردید که یکى از نظریات مهم مکتب خلافت نظریّه عدالت صحابه مىباشد . توجّه به آیه اکمال و استدلال شیعه بدان ، اساس مدرسه خلافت و در پى آن نظریّه عدالت صحابه را از بین مىبرد . بازبینى و دقّت در سلسله مباحث گذشته روشن مىسازد که مکتب خلافت مکتبى ساختگى ، بدون مشروعیّت الهى و توطئهاى از پیش طرّاحى شده مىباشد .
براى گریز از لوازم آیه اکمال بعضى از اهل سنّت مانند بخارى ادّعا کردهاند که نزول این آیه شریف در روز عرفه مىباشد[ii] ولى ثابت کردیم که عقلاً و نقلاً نزول آیه شریف فوق در روز غدیر خم و در محل غدیر خم مىباشد[iii] .
گزارشى از وقایع غدیر خم
پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در روز ۱۸ ذى حجّه الحرام سال ۱۰ هجرى در غدیر خم توقّف کردند و امیرالمؤمنین علیهالسلام را به عنوان ولىّ مؤمنین معرّفى نمودند . غدیر خم محلّى است که مورّخین در مورد آن چنین مىنویسند :
« غدیرخم من الجحفه الّتی تتشعّب فیها طرق المدنیّین والمصریّین والعراقیّین »[iv] .
غدیر خم مکانى در جحفه مىباشد که مسیر مدینه و مصر و عراق از آنجا از هم جدا مىشود .
این سفر زیارتى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم یکى از مسافرت هایى است که تمام خصوصیّات آن ثبت و ضبط شده است و گویا تمام تاریخ نگاران گام به گام ، همراه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بودهاند تا حادثهاى هر چند کوچک از دیدهها پنهان نماند .
در کتب معتبر این واقعه چنین گزارش شده است :
« لمّا أعلن رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم خروجه إلى مکّه قدم المدینه خلق کثیر یأتمّون به فی حجّته تلک الّتی یقال علیها حجّه الوداع ، وحجّه الإسلام ، وحجّه البلاغ ، وحجّه الکمال وحجّه التمام فخرج رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم من المدینه مغتسلاً متدهّنا مترجّلاً متجرّدا فی ثوبین صحاریّین إزار ورداء وذلک یوم السبت لخمس او ستّ بقین من ذیالقعده وأخرج معه نسائه کلّهنّ فی الهوادج ؛
هنگامى که رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم قصد خود براى حرکت به سوى مکّه را اعلام داشتند ، افراد فراوانى از مدینه به ایشان صلىاللهعلیهوآلهوسلم پیوستند در سفر حجّى که مشهور به حجّه الوداع ، حجّه الاسلام ، حجّه البلاغ و حجّه الکمال و حجّه التمام شد . رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم از مدینه خارج شدند در حالى که غسل کرده و روغن زده بودند ، با پاى پیاده و دو پیراهن (ازار ورداء) بر تن داشتند و آن روز شنبه بود که پنج یا شش روز دیگر ماه ذىالقعده تمام مىشد، همه همسران رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله سوار بر محمل به مکّه مىرفتند .
وسار معه أهل بیته وعامّه المهاجرین والأنصار ومن شاء اللّه من قبائل العرب وأفناء النّاس وخرج معه تسعون ألف ویقال : مأته ألف وأربعه ألفا وقیل : مائه ألف وعشرون ألفا وقیل : مائه ألف وأربعه وعشرون ألفا ویقال أکثر من ذلک وهذه عدّه من خرج معه وأمّا الّذین حجّوا معه فأکثر من ذلک کالمقیمین بمکّه والذین أتوا من الیمن مع علیّ أمیرالمؤمنین علیهالسلام ؛
خانواده رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم و همه مهاجرین و انصار و هر که خدا مىخواست از قبایل عرب و مردم عادى به مکّه رفتند . همراهان رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم نود هزار یا صد و چهار هزار و در نقلى دیگر صد وبیست هزار و در نقل دیگر صدو بیست و چهار هزار نفر و یا بیشتر به سمت مکّه رفتند ، و این تعداد کسانى بودند که از مدینه به همراه رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم به سمت مکّه رفتند ، امّا کسانى که به حجّ مشرف شدند پیش از این تعداد بودند، ساکنین مکه و کسانى که از یمن به همراه امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند نیز به تعداد فوق اضافه شدند .
تمام وقایع این سفر در تاریخ ثبت شده است . به این صورت که روز یکشنبه و دوشنبه به کدام منطقه رسیدند و چه کردند . روز سه شنبه وارد مکّه شدند پس از پایان مناسک حج و هنگام بازگشت از این سفر روز هجدهم ذى الحجّه به منطقه جحفه رسیدند . نزدیک ظهر بود که آیه مبارک ذیل نازل شد :
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»[v] .
اى پیامبر ! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است را کاملاً به مردم برسان و اگر نکنى رسالت او را انجام ندادهاى ، خداوند تو را از خطرات (احتمالى) مردم نگاه مىدارد .
خداوند متعال در تمام قرآن با نرمى و لطافت با رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم سخن مىگوید ولى با توجّه به حساسیّت این موضوع ، کلام را به انواع تأکیدات مزیّن مىفرماید و انجام آن را از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم خواستار مىشود .
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم همراه مردم نماز ظهر را به جاى آوردند درحالى که :
« وکان یوما هاجرا یضع الرجل بعض رداءه على رأسه وبعضه تحت قدمیه من شدّه الرمضاء فلمّا انصرف رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم من صلاته قام خطیبا وسط القوم على أقتاب الإبل وأسمع الجمیع رافعا عقیرته فقال :
آن روز بسیار گرم بود و مردم از شدّت گرما رداى خود را بر سر مىکشیدند و قطعهاى از لباس خود را زیر پا مىگذاشتند . هنگامى که رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم از نماز فارغ شدند ، بر روى جهاز شترها در میان جمعیّت ایستادند و با صداى بلند سخنرانى کردند به نحوى که همه بشنوند .
تا به اینجا مقدّمات خطبه معروف پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بود . خطبه غدیریّه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در میان شیعیان و اهل سنّت داراى اختلاف اندکى در عبارت مىباشد . امّا آنچه ذکر مىشود از مجموعه گفتار اهل سنّت جمعآورى شده است .
« الحمدللّه ونستعینه ونؤمن به ونتوکّل علیه ونعوذ باللّه من شرور أنفسنا ومن سیّئات أعمالنا الّذی لا هادی لمن ضلّ ولا مضلّ لمن هدى وأشهد أن لا إله اللّه وأنّ محمّدا عبده ورسوله ، أمّا بعد :
سپاس خداى را و از او یارى مىجوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل مىکنیم و به او پناه مىبریم از هواهاى نفسانى و از اعمال بدمان ، خدایى که اگر او کسى را گمراه کند هدایت کنندهاى ندارد و اگر کسى را هدایت فرمود ، گمراه کنندهاى ندارد و شهادت مىدهیم که خدایى جز خداى یگانه نیست ومحمّد [صلىاللهعلیهوآلهوسلم]بنده وفرستاده اوست، امّا بعد :
أیّها النّاس قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی قبله وإنّی اُوشک أن اُدعى فاجبت وانّی مسؤول وأنتم مسئوولون فماذا أنتم قائلون ؟ قالوا : نشهد أنّک قد بلّغت ونصحت وجهدت فجزاک اللّه خیرا ؛
خداوند سبحان به من خبر داد که هر پیامبرى به مقدار نصف عمر پیامبر پیشین عمر مىکند (یا به مقدار نیمى از عمرى که تا زمان بعثت داشته) و من در انتظار پاسخ به دعوت الهى هستم ، و من و شما مسئول هستیم ، شما چه مىگویید ؟ مسلمانان گفتند : ما شهادت مىدهیم که پیام خداوند را ابلاغ کردید و ما را نصیحت نمودید و در راه خدا جهاد کردید و خداوند بهترین پاداشها را بر شما ارزانى بدارد .
قال : ألستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّدا عبده ورسوله وأنّ جنته حقّ وناره حقّ وأنّ الموت حقّ وأنّ الساعه آتیه لا ریب فیها وأنّ اللّه یبعث من فی القبور قالوا : بلى نشهد بذلک ، قال : اللّهم أشهد ؛
پس رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : آیا شهادت مىدهید ، که خدایى جز خدایى یگانه نیست و محمّد[ صلىاللهعلیهوآلهوسلم]بنده و فرستاده اوست و بهشت و آتش حق است و مرگ حق است و شکى در قیامت نیست و خداوند مردگان را زنده مىکند ؟ مسلمانان عرض کردند : آرى شهادت مىدهیم ، رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : خداوندا گواه باش ؛
ثمّ قال : أیّها الناس ألا تسمعون ؟ قالوا : بلى ، قال : فإنّی فرط على الحوض وأنتم واردون علیّ الحوض وإنّ عرضه ما بین الصنعاء وبصرى فیه أقداح عدد النجوم من فضّه فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین ، فنادى منادٍ: یا رسول اللّه ما الثقلان ؟
سپس رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : اى مردم ! آیا مىشنوید ؟ آنان عرض کردند : آرى ، رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : من در حال نزدیک شدن به حوض کوثر هستم و شما بر من وارد مىشوید و عرض حوض کوثر از صنعا[vi] تا بُصرى[vii] مىباشد ، و در آن جام هایى از نقره به تعداد ستارگان آسمان است پس بنگرید که پس از من با
دو گنج گرانبها چه مىکنید ؟ از میان جمعیّت شخصى فریاد زد :اى رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم آن دو امر گرانبها چیست ؟
قال : الثقل الأکبر کتاب اللّه طرف بیداللّه عزّوجلّ وطرف بأیدیکم فتمسّکوا به لاتضلّوا والآخر الأصغر عترتی وإنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرّقا حتّى یردا علیّ الحوض فسألت ذلک لهما ربّی فلا تقدّموهما فتهلکوا ولا تقصروا عنهما فتهلکوا ؛
رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : گنج گرانبهاى بزرگ ، کتاب خداوند است که یک طرف آن در دست خداوند متعال است و طرف دیگر آن در دستان شماست به آن چنگ زنید تا گمراه نگردید و گنج گرانبهاى دیگر ، اهل بیت من مىباشد ، خداوند متعال به من خبر داد که آن دو از هم جدا نمىشوند تا بر حوض بر من وارد شوند و من آن را از خداوند خواستم . از آن دو سبقت نگیرید که هلاک خواهید شد و به آن دو بىاعتنا نباشید که هلاک خواهید شد .
ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها حتّى رؤی بیاض آباطهما وعرفه القوم أجمعون ، فقال : أیّها الناس من أولى الناس بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قالوا : اللّه ورسوله أعلم ، قال : إنّ اللّه مولای وأنا مولى المؤمنین وأنا أولى بهم من أنفسهم ؛
سپس رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم] دستان امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفته و بالا بردند به نحوى که سفیدى زیر بغل پیامبر[ صلىاللهعلیهوآله]وامیرالمؤمنین[ علیهالسلام] دیده شده و همه مردم امیرالمؤمنین [ علیهالسلام] را دیدند و شناختند ، و رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : اى مردم چه کسى از مردم به مؤمنین از خودشان اولى است ؟ آنان عرض کردند : خدا و رسولش [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم] داناترند ، رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من به مؤمنان از خودشان اولى هستم .
فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه ، ثمّ قال : اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحبّ من أحبّه وأبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وأدر الحقّ معه حیث دار ، ألا فلیبلغ الشاهد الغائب ، ثمّ لم یتفرّقوا حتّى نزل أمین وحی اللّه بقوله : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً» ؛
هر کس که من مولاى او هستم على [ علیهالسلام] مولاى اوست ، سپس فرمودند : خداوندا ! دوست بدار دوستدار او را و دشمن بدار
دشمن او را و یارىنما یارى کننده او را و ذلیل کن ذلیل کننده او را و حق را همیشه همراه او کن . حاضران ، غایبان را آگاه کنند . مردم پراکنده نشده بودند که جبرئیل نازل شد و این آیه آورد : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً» .
فقال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : اللّه أکبر على إکمال الدین وإتمام النعمه ورضى الربّ برسالتی والولایه لعلیّ من بعدی ثم طفق القوم یهنّئون أمیرالمؤمنین علیهالسلام وممّن هنّأه فی مقدّم الصحابه : الشیخان أبوبکر وعمر کلّ یقول : بخّ بخّ لک یا بن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولای ومولى کلّ مؤمن ومؤمنه »[viii] .
رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : اللّه اکبر بر کامل کردن دین ، و تمام کردن نعمت ورضایت خداوند به رسالتام و ولایت امیرالمؤمنین[ علیهالسلام] پس از من ، پس مردم گروه گروه به امیرالمؤمنین[ علیهالسلام]تبریک گفتند ، و از نخستین افراد ابوبکر و عمر بودند و هر کدام از آن دو عرض کردند : بر تو اى فرزند ابى طالب مبارک باشد ، هم اکنون شما مولاى من و مولاى هر زن و مرد مؤمنى هستید .
ولایت از اصول دین
در این خطبه ، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در مورد حقّانیت سه اصل از اصول دین از مسلمانان اقرار مىگیرند ؛ ۱ ـ توحید ؛ ۲ ـ نبوّت ؛ ۳ ـ معاد . سؤالى که به ذهن مىرسد این است که آیا مىشود جمله پس از این سه اصل ، بیانگر فرعى از فروع دین باشد و رتبه اهمیّت آن پایینتر از سه اصل نخستین باشد ؟! بنابر وحدت سیاق ، جمله بعدى نیز بیانگر اصلى دیگر از اصول دین یعنى امامت مىباشد . بدین معنا که نمىتوان ادّعا کرد منظور از ولایت در این خطبه ، دوستى و محبّت فوق العاده پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشد .
آیا معنى دارد ادّعا کنیم پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم صد و پنجاه هزار نفر را در گرماى شدید جمع کردند (گرمایى که مردم از شدّت آن قطعهاى از لباس خود را روى سر و قطعهاى دیگر را زیر پاى خود مىگذارند) تنها براى اینکه با مردم دردِ دل خود را بیان کرده و بگویند : امیرالمؤمنین علیهالسلام را دوست بدارید همان طور که مرا را دوست دارید ؟!
ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام جزء اصول مسلّم و قطعى دین است ، به طورى که به هیچ وجه قابل انکار نمىباشد . ادلّه زیادى بر این مطلب دلالت دارند و یکى از بهترین دلایل همین خطبه غدیریّه مىباشد و انکار ولایت مانند انکار توحید ، نبوّت و معاد مىباشد .
اهل سنّت براى نپذیرفتن ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیهالسلام ، خطبه غدیریّه رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم را از دو لحاظ مورد سؤال و شک قرار مىدهند ؛ ۱ ـ متن حدیث ؛ ۲ ـ سند حدیث .
راویان حدیث غدیر
بنابر پژوهشى که علاّمه امینى قدسسره در کتاب شریف الغدیر انجام داده است ، مىتوان راویان حدیث غدیر را بدینگونه دستهبندى کرد :
۱ ـ از صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ۱۱۰ نفر حدیث شریف غدیر را نقل کردهاند .
۲ ـ از تابعین[ix] 84 نفر ، راوى این حدیث شریف مىباشند .
۳ ـ ۳۶۰ نفر از علما و مؤلّفین اهل سنّت در کتبِ خود ، این حدیثِ شریف را نقل کردهاند[x] .
احمد حنبل وقتى این حدیث شریف را نقل مىکند ۴۰ طریق براى آن ذکر مىنماید[xi] . ابن جریر طبرى در تاریخ و تفسیر خود حدود ۷۰ طریق[xii] ، ابن عقده ۱۰۵ طریق[xiii] وابوسعید سجستانى۱۲۰ طریق براى اینحدیث شریف نقل کردهاند[xiv].
شواهدى بر متواتر بودن حدیث غدیر
تواتر[xv] حدیث شریف غدیر قطعى ، یقینى و غیر قابل انکار است . اهل سنّت چون قائل به خلافت صحابه هستند ناچارند در مقابل شیعیان که قائل به امامت اهل بیت علیهمالسلام مىباشند به جاى اقامه دلیل ، جدل و سفسطه کنند بدین جهت بخارى و مسلم در کتابهاى خود در مورد حدیث شریف غدیر سکوت اختیار کردهاند ولى با این حال تمام اهل سنّت به متواتر بودن این حدیث شریف اذعان و اعتراف نمودهاند . در اینجا لازم است بخشى از شواهد و قرائن فراوانى را که بر متواتر بودن این حدیث شریف در دست مىباشد ، ذکر کنیم .
شاهد نخست
طبق نقل علماى اهل سنّت ـ که در ابتداى گفتار بیان نمودیم ـ دست کم ، ۱۵۰ هزار نفر در این واقعه حضور داشتهاند و شاهد و ناظر تمام جریانات آن روز بودهاند . مگر مىشود همه این افراد سکوت کرده و وقایع را براى غایبان نقل نکرده باشند ؟ مسلّما بعد از این ماجرا هر فردى که به شهر خود بازگشته ، وقایع را براى خانواده و اطرافیان خود بازگو نموده است . با این وضعیت متواتر بودن حدیث غدیر غیر قابل انکار مىگردد .
شاهد دوم
هنگامى که خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیهالسلام از سوى گروهى مورد تردید قرار گرفت ، امیرالمؤمنین علیهالسلام در منطقهاى به نام رحبه[xvi] از مسلمانان در مورد واقعه غدیر شهادت گرفتند . این واقعه در تاریخ به نام یوم الرحبه مشهور شد و اینگونه روایت شده است .
عن عبدالرحمن بن أبی لیلى : « إنّه شهد علیّا علیهالسلام فی الرحبه قال أنشد اللّه رجلاً سمع رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم وشهده یوم غدیر إلاّ قام ولا یقوم إلاّ من قد رآه فقام اثنا عشر رجلاً بدریّا ، فقالوا : قد رأیناه وسمعناه حیث أخذ بیده یقول اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله ، فقام إلاّ ثلاثه لم یقوموا فدعا علیهم فأصابتهم دعوته ؛
روز رحبه امیرالمؤمنین علیهالسلام از مردم شهادت گرفت و آنها را سوگند داد کسانى که روز غدیر شاهد ماجرا بودند آن را بازگو نمایند . پس ۱۲ نفر که از اصحاب جنگ بدر بودند ، براى شهادت قیام کردند و گفتند ما دیدیم و شنیدیم که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم دست امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفته و فرمودند : خدایا ! دوست بدار دوستدار او را و یارى فرما یارى کننده او را و ذلیل بگردان ، ذلیل کننده او را . پس همه شهادت دادند مگر سه نفر که حاضر به شهادت نشدند و امیرالمؤمنین علیهالسلام آنان را نفرین کرد و نفرین ایشان علیهالسلام دامنگیر آنان شد .
فشهدوا له وأنس بن مالک حاضر لم یشهد ، فقال أمیرالمؤمنین علیهالسلام : ما یمنعک أن تشهد؟ فقد سمعت ما سمعوا ، فقال : یا أمیرالمؤمنین علیهالسلام! کبرت ونسیت ، فقال أمیرالمؤمنین علیهالسلام: اللّهم ان کان کاذبا فاضربه ببیاض لا تواریه العمامه ، قال طلحه بن عمرو : فاُشهد باللّه لقد رأیتها بیضاء بین عینیه »[xvii] .
پس تعدادى از مردم شهادت دادند و انس بن مالک حاضر به شهادت نشد ، پس امیرالمؤمنین علیهالسلام از او سؤال کرد : چرا شهادت نمىدهى در حالى که شاهد ماجرا بودى ؟ در جواب گفت : اى امیرالمؤمنین علیهالسلام ! من پیر شده و فراموش کار گشتهام ، پس امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند : خدایا اگر او دروغ مىگوید به بیمارى مبتلا شود [پیسى] به طورى که با عمامه نتواند آن را بپوشاند . طلحه بن عمر مىگوید : شهادت مىدهم که همان موقع آثار بیمارى را در چهره او مشاهده نمودم .
جریان روز غدیر در سال ۱۰ هجرى اتّفاق افتاد و یوم الرحبه در سال ۳۵ هجرى روى داد . بین این دو واقعه ۲۵ سال فاصله بود . تعدادى از اصحاب در این فاصله در جنگها یا به مرگ طبیعى از دنیا رفتند ولى با این حال ۱۲ نفر از شرکت کنندگان غزوه بدر بر این واقعه شهادت مىدهند و اهل سنّت آن را انکار نمىکنند . حال سؤال این است که با وجود شهادت ۱۲ صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که در جنگ بدر حضور داشتهاند چگونه ادّعا مىکنید که حدیث غدیر خبر واحد است و به آن اعتمادى نیست ؟ در حالى که طبق مبناى اهل سنّت (عدالت تمام صحابه) ، شهادت یک نفر از صحابه نیز مورد پذیرش واقع مىشود تا چه رسد به ۱۲ نفر .
شاهد سوم
« عن ریاح بن الحرث قال : جاء رهط إلى علیّ بالرحبه ، فقالوا : السّلام علیک یا مولانا ، قال : کیف أکون مولاکم وأنتم قوم عرب ؟ قالوا : سمعنا رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم یوم غدیر خم یقول : من کنت مولاه فإنّ هذا مولاه قال ریاح : فلمّا مضوا تبعتهم فسألت من هؤلاء ؟ قالوا : نفر من الأنصار وفیهم أبو أیّوب الأنصاری »[xviii] .
ریاح بن حرث مىگوید : گروهى از مردان در رحبه نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند و عرض کردند : سلام بر شما اى مولاى ما ، امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند : چگونه من مولاى شما هستم در حالى که شما عرب هستید [هر دوى ما عرب هستیم و شما برده من نیستید] ؟ آنان عرض کردند : ما از رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم در روز غدیر خم شنیدیم که فرمودند : هر کس که من مولاى او هستم ،
پس على [ علیهالسلام] نیز مولاى اوست ، ریاح گفت : هنگامى که آن گروه رفتند به دنبالشان رفتم و پرسیدم آنان چه کسانى هستند ؟ در پاسخ گفتند: گروهى از انصار هستند و ابوایّوب انصارى نیز همراه آنان بود .
این اتّفاق زمانى روى داد که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در حال حیات بودند یعنى در مدّت زمانى اندک که هنوز پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلمدر حال حیات بودند این خبر به حدّ تواتر رسیده بود . حال سؤال این است که برخى از اهل سنّت چگونه ادّعا مىکنند حدیث غدیر خبر واحد است و به آن توجّهى نمىکنند ؟!
شاهد چهارم
عن جعفر بن محمّد عن آبائه قال :
« لمّا کان رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم بغدیر خمّ نادى بالناس فاجتمعوا فأخذ بید علی علیهالسلام فقال : من کنت مولاه فعلیّ مولاه ، فشاع ذلک وطار فی البلاد فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهریّ ، فأتی رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم على ناقه له حتّى أتى الأبطح فنزل عن ناقته وأناخها وعقلها ثمّ أتى النبیّ صلىاللهعلیهوآلهوسلم وهو فی ملأ من أصحابه ؛
هنگامى که رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم در غدیر در میان مردم دست امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفتند و فرمودند : هر کس که من مولاى اویم پس على [ علیهالسلام] نیز مولاى اوست ، این خبر در همه جا پخش شد ، حارث بن نعمان فهرى پس از شنیدن این خبر با شتر خود به ابطح[xix] آمد و شتر خود را بست و به نزد رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم آمد و ایشان صلىاللهعلیهوآلهوسلم میان اصحاب بودند .
فقال : یا محمّد ! أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّک رسول اللّه فقبلناه منک وأمرتنا أن نصلّی خمسا فقبلناه منک ، وأمرتنا بالزکاه فقبلنا ، وأمرتنا بالحجّ فقبلنا وأمرتنا أن نصوم شهرا فقبلنا ، ثمّ لم ترض بهذا حتّى رفعت بضبعی ابن عمّک ففضّلته علینا وقلت : من کنت مولاه فعلیّ مولاه ، فهذا شیء منک أم من اللّه تعالى ؟؛
حارث گفت : اى رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم] از طرف خداوند به ما دستور دادى که شهادت به یگانگى خدا و رسالت تو بدهیم و ما
پذیرفتیم ، و دستور دادى که پنج وعده نماز بخوانیم و ما قبول کردیم ، و دستور دادى که زکات بپردازیم و ما گردن نهادیم ، و دستور دادى که به حج برویم و ما پذیرفتیم، و دستور دادى که یک ماه روزه بگیریم و ما قبول کردیم، باز هم راضى نشدى و اکنون پسر عمویت را بر همه ما ترجیح دادى و مىگویى : هر کس من مولاى اویم ، على [ علیهالسلام] نیز مولاى اوست ، آیا این نظر شما است یا از طرف خداوند مىباشد ؟!
فقال : والّذی لا إله إلاّ هو هذا من اللّه فولّى الحارث بن النعمان یرید راحلته وهو یقول : اللّهم إن کان ما یقوله حقّا فأمطر علینا حجاره من السماء ، أو ائتنا بعذاب ألیم ، فما وصل إلیها حتّى رماه اللّه بحجر فسقط على هامته وخرج من دبره فقتله وأنزل اللّه سبحانه : «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ»[xx] »[xxi] .
رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : به خدایى که جز او نیست سوگند ، این دستور خداوند است ، حارث به سوى شتر خود حرکت کرد و مىگفت : خدایا اگر آنچه مىگوید راست است ، بارانى از سنگ از آسمان بر سر من فرود آر و یا عذابى دردناک نازل کن ، هنوز حارث به شتر خود نرسیده بود که از آسمان سنگى فرود آمد و بر فرق سرش افتاد و از نشیمنگاهش بیرون آمد و او را کشت ، و این آیه نازل شد « تقاضا کنندهاى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد * این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمىتواند آن را دفع کند » .
با توجّه به شواهد فوق ـ که اندکى از بسیار بود ـ جاى هیچ شک و شبههاى باقى نمىماند که حدیث غدیر متواتر مىباشد ، ولى برخى از اهل سنّت از لجاجت دست بر نمىدارند و ادّعا مىکنند که :
« خبرٌ آحادٌ مختلفٌ فی صحّته »[xxii] .
خبر واحد است و در صحّت آن اختلاف است .
در پاسخ به ادّعاى فوق نظر علماى اهل سنّت را در این باره جویا مىشویم .
ابن حجر عسقلانى مىگوید :
« وأمّا حدیث « من کنت مولاه فعلیّ مولاه » فقد أخرجه الترمذیّ والنسائیّ وهو کثیر الطرق جدّا وقد استوعبها ابن عقده فی کتاب مفرد وکثیر من أسانیدها صحاح وحسان »[xxiii] .
امّا روایت « هر کس که من مولاى اویم پس على [ علیهالسلام] مولاى اوست » ترمذى و نسایى آن را نقل کردهاند و از راههاى بسیار زیادى نقل شده است و ابن عقده در کتابى جداگانه همه اسانید آن را گرد آورده است و بسیارى از اسانید آن صحیح و نیکو است .
ذهبىّ در مورد حدیث غدیر مىگوید :
«رأیت مجلّدامن طرق الحدیث لإبن جریر فاندهشت له ولکثرهتلک الطرق»[xxiv].
یک جلد کتاب در اسناد این حدیث از ابن جریر دیدم و از آن و از فراوانى افرادى که این روایت را نقل کردهاند شگفت زده شدم .
ابن تیمیّه (از بنیانگذاران وهابیّت) نیز مىگوید :
« قد صنّف أبوالعباس ابن عقده مصنّفا فی جمع طرقه »[xxv] .
ابوالعباس ابن عقده کتابى در تمامى اسانید این روایت تألیف کرده است .
خبرى که حدود ۱۵۰ هزار نفر آن را شنیده اند ، ۱۱۰ نفر از صحابه و ۸۶ نفر از تابعین و ۳۶۰ نفر از علما و مصنّفین آن را نقل مىکنند چگونه خبر واحد و مشکوک به شمار مىآید ؟ آیا مىتوان ادّعا کرد تمام این افراد دروغگو هستند ؟ آیا اهل سنّت احتمال کذب را در مورد صحابه جایز مىداند ؟ اگر اجازه مىدهید که در مورد صحابه چنین فکر کنیم ، چرا شیعیان را به مجرّد اینکه از خلیفه اوّل و دوم ایراد مىگیرند ، مورد تهمت قرار داده و آنان را کافر مىدانید ؟! از طرف دیگر آیا احتمال کذب صحابه با عدالت آنان در تضاد نمىباشد ؟! چرا اجازه نمىدهید اعمال و اقوال شیخین و عثمان را مورد نقد و بررسى قرار دهیم . آیا از انصاف در بحث علمى به دور نیست خبرى که تواتر آن واضح است را مورد نقد قرار مىدهید و ادّعا مىکنید که خبر واحد است ؟
[i] ـ سوره مائده ، آیه ۳ .
[ii] ـ صحیح بخارى ، جلد ۵ صفحه ۱۲۷ .
[iii] ـ براى اطّلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب ، اکمال دین در غدیر حقیقتى انکارناپذیر ، تألیف : آیت اللّه یثربى دامظله .
[iv] ـ معجم البلدان ، جلد ۲ صفحه ۱۱۱ و الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۰ .
[v] ـ سوره مائده ، آیه ۶۷ .
[vi] ـ صنعا ، پایتخت یمن مىباشد . معجم البلدان ، جلد ۳ صفحه ۴۲۶
[vii] ـ بُصرى، روستایى نزدیک دمشق پایتخت سوریه مىباشد. معجم البلدان، جلد۱ صفحه ۴۴۱
[viii] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۹ و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد ۴ صفحه ۲۸۱ ، فضائل الصحابه للنسایى ، صفحه ۱۴ ، مستدرک حاکم ، جلد ۳ صفحه ۱۰۹ و مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۳ .
[ix] ـ تابعین کسانى هستند که خود پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را ملاقات نکرده و ندیدهاند ولى با صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در رفت و آمد بوده و آنها را ملاقات مىکردند .
[x] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحات ۱۵۱ ـ ۱۴ .
[xi] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۴ .
[xii] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۵۲ .
[xiii] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۵۳ .
[xiv] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۵۵ .
[xv] ـ خبرى که افراد فراوانى آن را نقل نمایند بگونهاى که امکان اجتماع آنان بر دروغ گویى نباشد را خبر متواتر مىگویند .
[xvi] ـ رحبه منطقهاى در کوفه است ودر مسیر مکه مىباشد. معجم البلدان، جلد۳ صفحه ۳۳
[xvii] ـ کشف الغمّه ، صفحه ۱۱۱ و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید ، جلد ۴ صفحه ۷۴ و حلیه الأولیاء ، جلد ۵ صفحه ۲۶ .
[xviii] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۴۸ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد ۵ صفحه ۴۱۹ ، مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۴ و تاریخ مدینه دمشق ، جلد ۴۲ صفحه ۲۱۲ .
[xix] ـ ابطح نام سرزمینى میان مکّه و منى مىباشد . معجم البلدان ، جلد ۱ صفحه ۷۴
[xx] ـ سوره معارج ، آیه ۲ و ۱ .
[xxi] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۳۶ و از منابع اهل سنّت : تفسیر الثعلبى ، جلد ۱۰ صفحه۳۵ و نظم درر السمطین ، صفحه ۹۳ .
[xxii] ـ از منابع اهل سنّت : المواقف ، صفحه ۴۰۵ و تمهید الاوائل ، صفحه ۴۴۱ .
[xxiii] ـ از منابع اهل سنّت : فتح الباری ، ابن حجر ، جلد ۷ صفحه ۶۱ .
[xxiv] ـ از منابع اهل سنّت : تذکره الحفّاظ ، جلد ۲ صفحه ۷۱۳ .
[xxv] ـ از منابع اهل سنّت : منهاج السنّه ، جلد ۴ صفحه ۸۶ .
براساس آنچه تاکنون بیان شد ، معلوم گردید که متواتر بودن حدیث غدیر قطعى و خدشهناپذیر مىباشد ، و راویان و محدّثین اهل سنّت نیز بر متواتر بودن آن اعتراف مىکنند[۲] . متواتر از نظر علم حدیث خبرى است که افراد فراوانى آن را نقل نمایند به گونهاى که امکان اجتماع آنان بر کذب نباشد[۳] . ذهبى از بزرگترین نقّادان علم رجال و حدیث اهل سنّت در مورد حدیث شریف غدیر مىگوید :
« أتیقّن أنّ رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم قاله »[۴] .
من یقین دارم که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم این حدیث را فرموده است.
بخارى و حدیث غدیر
بخارى که نزد اهل سنّت به نام امام المحدّثین معروف است ، شأن نزول آیه شریف اکمال را روز عرفه مىداند[۵] . وى همچنین حدیث غدیر را در کتاب صحیح خود نقل نمىکند . آیا اعراض او و نقل نکردن این حدیث شریف توسط او و امثال وى ، خدشهاى به سند و اعتبار این حدیث شریف وارد مىکند ؟
بخارى چون نزول آیه شریف اکمال را در روز عرفه مىداند ، دو راه بیشتر ندارد : ۱ ـ حدیث غدیر را تکذیب کند ، که چنین چیزى محال است . چون خودِ علماى اهل سنّت بر متواتر بودن این حدیث شریف اعتراف مىکنند . ۲ ـ در برابر این حدیث ، سکوت اختیار کند و از نقل آن خوددارى نماید .
لذا بخارى بهترین راه را ، راهِ فرار و ترک نقل آن دانسته است . و این عملِ بخارى هیچ ضررى در اعتبار و اتقان حدیث غدیر وارد نمىکند ، زیرا چنان که بیان خواهیم کرد ، برخى از علماى اهل سنّت بر بخارى و کتاب او اشکالات اساسى وارد نمودهاند .
اشکالات اهل سنّت بر احادیث بخارى
کتاب صحیح بخارى داراى شروح زیادى مىباشد . در سه شرح به نامهاى ارشاد السارى ، عمده القارى و فتح البارى آمده است که بخارى احادیث را کامل نقل نمىکند و برخى از آنها را ناقص و گسسته ذکر مىکند[۶] .
ذهبى در کتاب سیر اعلام النبلاء مىنویسد :
تعدادى از علماى اهل سنّت مانند : ابى زرعه رازى ، ابى حاتم رازى و ذهلى مىگویند : نقل نکردن حدیث غدیر توسط بخارى یکى از گناهان بزرگ بخارى است . چرا که او حدیثى را که متواتر و قطعى الصدور است را نقل نکرده است امّا در برابر احادیث دروغ و کذب در کتابش یافت مىشود . ذهبى از دانشمندان معروف علم رجال اهل سنّت در دو کتاب رجالى خود به نامهاى المغنى فی الضعفاء والمتروکین[۷] و میزان الاعتدال[۸] بخارى را از راویان ضعیف و دروغگو بر مىشمارد .
حافظ ابوالخطاب ابن دحیه کلبى پس از نقل روایتى از رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىگوید :
« من عاده البخاری فی صحیحه أن یورد أحادیث مناقب علیّ [علیهالسلام] ناقصه مبتره وإنّ السبب فی ذلک انحرافه عنه[ علیهالسلام] »[۹] .
روش بخارى در کتاب صحیح اش این است که احادیث مناقب و فضایل على[ علیهالسلام] را ناقص و گسسته نقل مىکند ، به این دلیل که او از على [ علیهالسلام] روىگردان است .
از آنچه بیان شد معلوم گردید که طبق نقل اهل سنّت ، حدیث غدیر ، فوق حدّ تواتر بوده و هیچ شکى در سند آن نیست . پس تنها راه اهل سنّت ، براى انکار دلالت حدیث شریف غدیر بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیهالسلامتشکیک و نقد بر متن حدیث شریف مىباشد .
کاووشى در متن حدیث غدیر
رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم پس از حجّه الوداع و در منطقه غدیر خم ، دست امیرالمؤمنین علیهالسلام را بالا بردند و فرمودند :
« أیّها الناس من أولى الناس بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قالوا : اللّه ورسوله أعلم ، قال : إنّ اللّه مولای وأنا مولى المؤمنین وأنا أولى بهم من أنفسهم ، فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه … »[۱۰] .
اى مردم چه کسى از مردم به مؤمنین ، از خودشان اولى و سزاوارتر است ؟ آنان عرض کردند : خدا و رسولش [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم] داناترند ، رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند : خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من به مؤمنان از خودشان اولى هستم ، هر کس که من مولاى او هستم على [ علیهالسلام] مولاى اوست .
علماى اهل سنّت حدیث غدیر و متواتر بودن آن را پذیرفتهاند ، آنان براى گریز از پذیرش ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیهالسلام تنها یک راه در پیش دارند و آن تشکیک در مفهوم کلمه مولا مىباشد . شیعیان کلمه مولا را به معناى أولى در تصرّف یعنى همان امامت مىدانند ، ولى اهل سنّت این کلمه را به معناى محبّت و دوستى مىدانند .
اشکال ادبى بر حدیث غدیر و پاسخ به آن
اهل سنّت براى موجّه جلوه دادن اشکال و شبهه خود در مورد کلمه مولى و معناى آن از راه ادبیات وارد شدهاند . دهلوى که یکى از علماى اهل سنّت مىباشد ، در این باره چنین بیان مىکند : کلمه مولى مصدر میمى است و بر وزن مفعل مىباشد و در علم ادبیّات به اثبات رسیده که مفعل (مصدر میمى) به معناى افعل التفضیل (فعیل) نمىآید . به عبارت دیگر ؛ مولى نمىتواند به معناى ولى باشد[۱۱] .
در پاسخ به اشکال فوق نخست به آیاتى از قرآن کریم استناد مىنماییم و سپس به نظرات علماى اهل سنّت اشاره مىکنیم . در مقدّمه نکتهاى را بیان مىکنیم و آن اینکه کلمه مولى در چند آیه قرآن نیز به کار رفته است . براى روشن شدن مفهوم این کلمه در آیات قرآن به اقوال علماى اهل سنّت مراجعه مىکنیم و از آنان سؤال مىکنیم آیا یک کلمه (مولى) مىتواند در آیات قرآن به معناى اولى به تصرف و سرپرستى باشد ولى در روایات از آن معناى دیگرى (محبّت و دوستى) اراده شده باشد ؟
آیه اوّل
خداوند متعال در سوره حدید مىفرماید :
«فَالْیَوْمَ لاَ یُؤْخَذُ مِنکُمْ فِدْیَهٌ وَلاَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاَکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»[۱۲] .
پس امروز نه از شما فدیهاى پذیرفته مىشود و نه از کافران و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مىباشد و چه بد جایگاهى است .
فخر رازى که یکى از بزرگترین علماى اهل سنّت است در ذیل این آیه شریف مىگوید : در مورد معناى کلمه مولى اقوال مختلفى وجود دارد . یکى از اقوال همچنان که از کلبى هم نقل شده این است که
« هی مولکم یعنی أولى بکم » .
او مولاى شما است یعنى بر شما اولویّت دارد .
بعد در ادامه چنین مىگوید : علاوه بر کلبى علماى علم ادبیات مانند : زجّاج ، فرّاء ، ابى عبیده ، بر این قول اتّفاق نظر دارند[۱۳] .
آنچه که از این اقوال ظاهر گردید این است که کلمه مولى مىتواند به معناى اولى بیاید و معناى افعل التفضیل از آن اراده شود . بنابر این مناقشهاى که دهلوىّ نقل کرده به هیچ وجه وارد نخواهد بود .
علاّمه امینى قدسسره در همین زمینه نکتهاى را بیان مىکند و مىگوید : بحث در مورد کلمه مولى بحثى لغوى است و لذا باید براى به دست آوردن مفهوم آن به اهل لغت و عرب زبانها مراجعه نمود . علماى اهل لغت و عرب زبانان مانند أبی العباس ، فراء ، جوهرى ، فیروزآبادى و … در معناى لغوى (مولى) اشکال و شبههاى وارد نکردهاند و کسانى که در معناى آن مناقشه کردهاند عرب زبان نیستند مانند دهلوىّ که اهل پانى پتى است و فخررازى که اهل ایج و از قبایل ترک مىباشد[۱۴] .
اکنون روشن مىشود که مناقشه این افراد از اینجا ناشى مىشود که معناى کلمه را خوب درک نکرده و نفهمیدهاند لذا پیروى از قول و نظر این افراد بىپایه و اساس مىباشد .
با تصریح بزرگان اهل ادب ، اهل سنّت ناچار پذیرفتند که کلمه مولى به معنى أولى مىباشد امّا مناقشهاى دیگر را بیان مىکنند و آن اینکه اولویّت در تصرّف و سرپرستى نبوده بلکه اولویّت در محبّت و دوستى مىباشد .
آیه دوم
خداوند متعال در سوره حج مىفرماید :
«وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ»[۱۵] .
به خدا تمسّک جویید ، که او مولا و سرپرست شماست .
فخررازى در تفسیر این آیه شریف مىگوید :
« هو مولاکم وسیّدکم والمتصرّف فیکم »[۱۶] .
او مولا و آقاى شما است و در مورد شما حق تصرّف دارد .
مگر مىشود مولى در آیه قرآن داراى معنایى باشد ولى در روایات آن معنى را مردود دانست ؟!
آیه سوم
خداوند متعال در سوره بقره مىفرماید :
«… أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ»[۱۷] .
تو مولا و سرپرست مایى ، پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان .
فخررازى در ذیل این آیه شریف مىگوید :
« تدلّ على نهایه الخضوع والتذلّل والاعتراف بأنّه سبحانه هو المتولّی لکلّ نعمه یصلون إلیها … وهو المتولّی فی الحقیقه للکلّ »[۱۸] .
مولى ، دلالت دارد بر نهایت فروتنى و سرافکندگى و اعتراف به اینکه خداوند سبحان سرپرست هر نعمتى است که آنها به آن مىرسند … در حقیقت خداوند سبحان سرپرست همه مىباشد .
آیه چهارم
خداوند متعال در سوره نساء مىفرماید :
«… لِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ»[۱۹] .
براى هر کس ، وارثانى قرار دادیم ، که از میراثِ پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند .
فخررازى در تفسیر این آیه شریف مىگوید : موالى یعنى اولیاء تصرّف یا همان ورثه[۲۰] .
نکتهاى که از ملاحظه تمام این آیات به دست مىآید این است که کلمه مولى در هر کجاى قرآن به کار رفته به معناى اولویّت در تصرّف و سرپرستى مىباشد . پس همین معنى باید در روایات لحاظ شود و هیچ فرقى بین آیات و روایات نمىباشد .
قرائن دالّ بر اولویّت در تصرّف
۱ ـ طبق نقل برخى از راویان به جاى کلمه مولى در حدیث غدیر ، ولىّ و اولى به کار رفته است ، در نتیجه طبق این نقل باب هرگونه مناقشه و خدشه بسته مىشود .
احمد ابن حنبل در مسند[۲۱] ، حاکم نیشابورى در مستدرک[۲۲] ، متّقى هندى در کنز العمّال[۲۳] ، نسائى در السنن الکبرى[۲۴] و خصایص امیرالمؤمنین علیهالسلام[۲۵] ، ابن کثیر در البدایه والنهایه[۲۶] و هیثمى در مجمع الزوائد[۲۷] همگى چنین نقل کردهاند که رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم در رابطه با امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند :
« من کنتُ ولیّه فهذا ولیّه » .
هر کس که من ولى [سرپرست]او هستم پس [امیرالمؤمنین علیهالسلام] ولى اوست .
طبرانى نیز در کتاب معجم کبیر چنین نقل مىکند :
« ثمّ أخذ رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم بید علیّ [ علیهالسلام] فقال : من کنت أولى به من نفسه فعلیّ [ علیهالسلام] ولیّه ، اللّهم والِ
من والاه وعاد من عاداه »[۲۸] .
سپس رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم دست على [ علیهالسلام] را گرفتند و فرمودند : هر کس من اولى از او بر خودش هستم پس على [ علیهالسلام] ولى اوست ، خداوندا ! دوست بدار دوستدار او را و دشمن بدار دشمن او را .
طبق این قراین ، کلمه مولى و ولى هر دو به معناى اولى در تصرّف مىباشد .
۲ ـ قرینه دوم ، قرینه زمانى و مکانى مىباشد . بنابر حدیث شریف غدیر ، گرما آنچنان شدید بود که مردم قسمتى از لباس خود را روى سر و قسمتى را زیر پاى خود نهاده بودند . آیا عاقلانه است که بگوییم پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مردم در چنین شرایطى و پس از مراجعت از سفر خسته کننده حج دستور توقّف دهند تا تنها بیان کنند داماد و پسر عموى من را دوست بدارید ؟!
۳ ـ در صدر روایت ، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم از مردم اعتراف مىگیرند ،
« ألست اُولى بکم من أنفسکم ؟ » .
آیا من از شما به خودتان اولى نیستم ؟
هیچ لغت شناس و عرب زبانى ادّعا نمىکند اولى در این فراز به معناى محبّت و دوستى مىباشد بلکه قطعا و یقینا به معناى اولى به تصرّف و سرپرستى مىباشد . طبق وحدت سیاق همین جایگاه و مقام (سرپرستى) براى امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز ثابت مىباشد .
به خاطر وضوح همین معنى است که امیرالمؤمنین علیهالسلام در یکى از احتاجات خود به این فقره تمسّک مىجویند . امیرالمؤمنین علیهالسلام به منکرین ولایت خود چنین مىگویند : آیا پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم از شما اقرار و اعتراف به ولایت من نگرفتند ؟ شخصى عرض کرد : اقرار و اعتراف ما براى محبّت و دوستى شما بود نه ولایت ، امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند : آیا فراموش کردهاى که سلمان سؤال کرد :
« ولاءٌ کماذا ؟ فقال صلىاللهعلیهوآلهوسلم : ولاء کولائی من کنت أولى به من نفسه فعلیّ أولى به من نفسه »[۲۹] .
چگونه ولایتى ؟ پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در پاسخ فرمودند : ولایتى همانند ولایت من ، هر کس که من بر او از خودش اولى هستم پس على [ علیهالسلام] نیز از او بر خودش اولى است .
۴ ـ وحدت سیاقى که در روایت وجود دارد دلیل بر امامت امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشد . پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم پس بعد از حمد و ثناى خداوند از مردم بر سه امر اعتراف مىگیرند ، ۱ ـ توحید ۲ ـ نبوّت ۳ ـ معاد . این سه امر از اصول دین مىباشد و جزء واجبات است . اگر منظور از مولى ، محبّت و دوستى باشد نباید هم ردیف امور واجب قرار گیرد ، حال که مولى در کنار سه اصل از اصول قرار گرفته است ، در مىیابیم که منظور از کلمه مولى ، محبّت و دوستى نمىباشد ، بلکه منظور امامت و خلافت است که از اصول دین به شمار مىرود .
۵ ـ قرینه دیگر ، آیهاى است که در مورد این واقعه نازل شد ؛
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً»[۳۰] .
امروز کافران از (زوال) آیین شما مأیوس شدند ، بنابر این از آنها نترسید و از (مخالفت) من بترسید ! امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان شما پذیرفتم .
آیا تنها دوستى و محبّت امیرالمؤمنین علیهالسلام موجب اکمال دین و اتمام نعمت مىگردد یا امرى بالاتر از دوستى و محبّت یعنى به عهدهگیرى زمامِ امور جامعه و ولایت بر مردم ؟
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با توجّه به علم لدنى و وحیانى که در اختیار داشتند مىدانستند ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیهالسلام مورد انکار عدّهاى قرار مىگیرد لذا دست به دعا برداشته و فرمودند :
« اللّهم وال من والاه … » .
خداوندا ! دوست بدار دوستدار او را …
و در ادامه هم به مردم دستور مىدهد :
« ألا فلیبلغ الشّاهد الغائب » .
حاضران ، غائبان را آگاه سازند .
۶ ـ یکى از علماى اهل سنّت به نام ابو سعید خرگوشى نیشابورى در کتاب شرف المصطفى روایت زیر را نقل مىکند : وقتى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم امر ابلاغ ولایت را به اتمام رساندند به مردم فرمودند :
« هنّئونی هنّئونی إنّ اللّه تعالى خصّنی بالنّبوه وخصّ أهل بیتی بالإمامه ، فلقى عمر ابن الخطاب أمیرالمؤمنین[ علیهالسلام]فقال : طوبى لک یا أباالحسن[ علیهالسلام] أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن ومؤمنه »[۳۱] .
به من تبریک بگویید ، به من تبریک بگویید ، به درستى که خداوند متعال مرا به نبوّت و اهل بیتم به امامت اختصاص داد ، عمر بن خطاب ، امیرالمؤمنین [ علیهالسلام] را دید و عرض کرد : خوش به سعادتت اى ابوالحسن [علیهالسلام] ، هم اکنون تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى هستى .
اهل سنّت ادّعا مىکنند که شیعیان به علّت عدم آگاهى ، معناى مولى را اولویّت در تصرّف مىدانند در حالى کهمعنى و مفهوم آن محبّت و دوستى است . سؤال ما این است : آیا خلیفه دوم که به مناسبت امامت و خلافت به امیرالمؤمنین علیهالسلام تبریک مىگوید به معنا و مفهوم کلمه مولى آگاهى کافى نداشت ؟ و آیا او در اینجا مرتکب اشتباه شد ؟ طبق نقل برخى از روایات ، مسلمانان تا سه روز در غدیر خم ماندند و با على ابن ابى طالب علیهالسلام بیعت نمودند[۳۲] . آیا این بیعت به خاطر محبّت و دوستى با امیرالمؤمنین علیهالسلام بود یا به خاطر امامت و پیشوایى ایشان ؟
۷ ـ در سخنان گذشته داستان حارث بن نعمان را نقل نمودیم . وى نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد : یا رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم هر دستورى فرمودى ما آن را پذیرفتیم ولى پذیرش خلافت امیرالمؤمنین علیهالسلام پس از شما براى ما سخت است و سرانجام درخواست عذاب کرد و عذاب هم بر او نازل شد[۳۳] .
آیا این محبّت و دوستى امیرالمؤمنین علیهالسلام بود که براى این شخص و دیگر اشخاص گران تمام مىشد ؟ مگر دوستى و محبّت شخصى چه ضررى براى دیگران به همراه دارد ؟ در نتیجه مسألهاى بالاتر از دوستى و محبّت بوده تا جایى که شخص به خاطر این مسأله ـ که خود به آن تصریح نموده بود ـ درخواست نزول عذاب الهى مىکند .
۸ ـ این قرینه ، قرینه عرفى و مردمى است . شخصى که ساعات آخر عمر خود را مىگذراند ، آیا آخرین و مهمترین وصیّتى که براى اولاد و بستگان خود دارد در محبّت و دوستى است یا مهمترین مسأله براى او سرپرستى و نظم و انضباط در امور خانواده مىباشد ؟ اگر این شخص تمام اولاد و بستگان خود را از شرق و غرب عالم ، از اروپا ، آمریکا و … جمع کند و به آنها سفارش کند که فلان شخص را دوست بدارید ، آیا دیگران این عمل او را نوعى دیوانگى و جنون قلمداد نمىکنند ؟
این عمل نسبتى است که هیچ کدام از انسانها حاضر نمىشوند به پدر یا مادر خود نسبت دهند پس چگونه افرادى از روى هواهاى نفسانى حاضر مىشوند این گونه عمل جنونآمیز را (العیاذ باللّه) به بهترین خلق خدا ، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم نسبت دهند ؟
اینگونه سخنان نوعى اتّهام نسبت به رسول خدایى است که خداوند در مورد ایشان مىفرماید :
«وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى»[۳۴] .
هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید * آنچه مىگوید چیزى جز وحى که براو نازل شده نیست * آن کس که قدرت عظیمى دارد [جبرئیل امین] او را تعلیم داده است .
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ * وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ»[۳۵] .
که این قرآن گفتار رسول بزرگوارى است * و گفته شاعرى نیست ، امّا کمتر ایمان مىآورید * و نه گفته کاهنى ، هر چند کمتر متذکّر مىشوید . «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّهٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ * وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ»[۳۶] .
که این (قرآن) کلام فرستاده بزرگوارى است [جبرئیل امین] * که صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش ، مقام والایى دارد * در آسمانها مورد اطاعت (فرشتگان) و امین است * و مصاحب شما [پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم] دیوانه نیست .
۹ ـ وقتى علماى یهود از ماجراى روز غدیر آگاه شدند گفتند : آیهاى بر شما نازل شد که اگر بر ما نازل مىشد آن روز و آن ساعت را تا زمانى که دو مسیحى روى زمین باشند جشن مىگرفتیم[۳۷] .
ادّعاى یهودیان دلالت دارد بر اینکه در روز غدیر اتّفاق مهمّى روى داده است که شایسته جشن گرفتن مىباشد ، و روشن است که این اتّفاق تنها بیان دوستى و محبّت امیرالمؤمنین علیهالسلام نمىباشد ، بلکه بیان خلافت و امامت ایشان علیهالسلام مىباشد . امّا اهل سنّت ، به شیعیان ایراد مىگیرند که چرا همه ساله در روز غدیر مجالس جشن و سرور برپا مىکنند .
[۱] ـ سوره مائده ، آیه ۳ .
[۲] ـ براى اطّلاع بیشتر به جزوه شماره ۷۷ رجوع کنید .
[۳] ـ اصول الفقه ، جلد ۳ صفحه ۷۱ و فرائد الاصول ، جلد ۱ صفحه ۲۲۷ و از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد ۴ صفحه ۲۶۸ .
[۴] ـ البدایه والنهایه ، جلد ۵ صفحه ۲۳۳ .
[۵] ـ صحیح بخارى ، جلد ۵ صفحه ۱۲۷ ، این نظر بخارى در کتاب « اکمال دین در غدیر ، حقیقتى انکارناپذیر » از مجموعه گفتارهاى حضرت آیت اللّه یثربى مدظله به نقد کشیده شده و نادرستى آن اثبات گردیده است .
[۶] ـ ارشاد السارى تألیف : قسطلانى ، جلد ۱۰ صفحه ۳۱۱ ، عمده القارى تألیف : العینى ، جلد ۲۵ صفحه ۳۵ و فتح البارى تألیف : ابن حجر عسقلانى ، جلد ۱۳ صفحه ۲۲۹ .
[۷] ـ المغنى فی الضعفا والمتروکین ، جلد ۲ صفحه ۵۵۷ .
[۸] ـ میزان الاعتدال ، جلد ۳ صفحه ۴۸۵ .
[۹] ـ نفحات الازهار ، جلد ۱۶ صفحه ۲۳۷ با اندکى تفاوت .
[۱۰] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۹ و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد ۴ صفحه ۲۸۱ و مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۳ .
[۱۱] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۳۶۱ .
[۱۲] ـ سوره حدید ، آیه ۱۵ .
[۱۳] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۲۹ صفحه ۲۲۸ .
[۱۴] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۳۵۷ .
[۱۵] ـ سوره حج ، آیه ۷۸ .
[۱۶] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۲۳ صفحه ۷۸ .
[۱۷] ـ سوره بقره ، آیه ۲۸۶ .
[۱۸] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۸ صفحه ۱۶۲ .
[۱۹] ـ سوره نساء ، آیه ۳۳ .
[۲۰] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۱۰ صفحه ۸۶ .
[۲۱] ـ مسند احمد ، جلد ۵ صفحه ۳۵۰ .
[۲۲] ـ مستدرک حاکم ، جلد ۲ صفحه ۱۳۰ .
[۲۳] ـ کنز العمّال ، جلد ۱۳ صفحه ۱۰۴ .
[۲۴] ـ السنن الکبرى ، جلد ۵ صفحه ۴۵ .
[۲۵] ـ خصایص امیرالمؤمنین ، صفحه ۹۳ .
[۲۶] ـ البدایه والنهایه ، جلد ۵ صفحه ۲۲۸ .
[۲۷] ـ مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۷ .
[۲۸] ـ المعجم الکبیر ، جلد ۵ صفحه ۱۶۷ .
[۲۹] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۶۵ و تفسیر نور الثقلین ، جلد ۱ صفحه ۶۴۵ و از منابع اهل سنّت : ینابیع المودّه ، جلد ۱ صفحه ۱۳۵ .
[۳۰] ـ سوره مائده ، آیه ۳ .
[۳۱] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۵۹ و الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۲۷۴ و از منابع اهل سنّت : الملل و النحل ، جلد ۱ صفحه ۱۶۳ .
[۳۲] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۲۷۰ و الاحتجاج ، جلد ۱ صفحه ۸۴ .
[۳۳] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۳۶ و از منابع اهل سنّت : تفسیر الثعلبى ، جلد ۱۰ صفحه ۳۵ و نظم درر السمطین ، صفحه ۹۳ .
[۳۴] ـ سوره نجم ، آیات ۵ ـ ۳ .
[۳۵] ـ سوره الحاقه ، آیات ۴۲ ـ ۴۰ .
[۳۶] ـ سوره تکویر ، آیات ۲۲ ـ ۱۹ .
[۳۷] ـ از منابع اهل سنّت : صحیح بخارى ، جلد ۵ صفحه ۱۲۷ و الدرّ المنثور ، جلد ۲ صفحه ۴۵۷ .