چرامقام عصمت را بازيچه نظريّه عدالت صحابه قرار می دهید
بحث در مورد فتوحات و جنگهايى بود كه خلفا مسئوليّت آن را به عهده داشتند . اين سؤال مطرح بود كه آيا اين فتوحات فضيلتى براى خلفا محسوب مىشود ؟ و آيا مىتوان به وسيله آن عدالتِ خلفا را ثابت كرد ؟ در اين جلسه بحثى را شروع مىكنيم كه بر بحث قبلى مترتب مىشود و آن اينكه : از طرفى اعتقاد به عدالت صحابه از سوى اهل سنّت به صورت يك قانون كلّى و خدشهناپذير مطرح مىشود و از اعتبار و جايگاه بسيار والايى برخوردار مىباشد و از طرف ديگر طبق نقل تواريخ ، مواردى ديده شده كه صحابه و خلفا ـ مخصوصا خليفه دوم ـ با حكم رسول خدا مخالفت كردهاند و حتّى با رسول خدا به منازعه پرداختهاند[i] . در اين بين علماى اهل سنّت و مدافعان نظريّه عدالت صحابه براى رفع تعارض ميان اين دو سخن قائل به مبانى عجيب و غير قابل پذيرشى شدهاند . به ديگر بيان آنها بر اين مطلب اصرار دارند كه همه صحابه ، بدون استثناء عادل مىباشند . نظريّه پردازان عدالت صحابه دو راه بيشتر ندارند ؛ يا بايد اعتراف كنند كه صدور اين حركتها ، مخالفتها و تمرّد كردن در برابر مقام عصمت ، موجب قدح در عدالت است و انسان را از عدالت ساقط مىكند يا اينكه عصمت رسول خدا
را انكار كنند و بدين وسيله او را مانند ديگر انسانهاى عادى قلمداد كنند كه مخالفت با اوامر و فرامين آنها ضررى ندارد .
حال با اينكه عدالت صحابه امرى بدون دليل و ساختگى است ؛ بزرگانى از اهل سنّت در مقام رفع تعارض بين مقام عصمت و مخالفت بعضى از صحابه با اوامر رسول خدا خود را متكفّل توجيهاتى كردهاند كه هيچ پايه و اساسى ندارند .
قول علماى بزرگ اهل سنّت ؛
در زمينه عصمت پيامبر اكرم به قول علماى علم اصول ، علم كلام ، علم حديث و علم فقه در ميان اهل سنّت رجوع مىكنيم . علماى اهل سنّت قائلند كه پيامبر هر چند معصوم مىباشند ولى عصمتِ ايشان محدود است ؛ به اين معنا كه حضرت فقط در گرفتن و بازگو كردن وحى معصوم هستند[ii] ؛ يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمهمان گونه كه وحى را از جبرئيل دريافت مىنمودند ؛ بدون كم و زياد براى مردم بازگو مىفرمودند . بدين وسيله مقام عصمت پيامبر را حفظ مىكنند و از طرفى به عدالت جمعى از خلفا خدشه وارد نمىآيد . آنها براى نجات صحابه از دايره فساق قائل شدند پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه در تدبير امور كشور دارى ، امنيّت و اقتصاد كشور به نظر و رأى شخصى خود رجوع مىنمايد و به اجتهاد و استنباطات شخصى خود عمل مىكنند . پس امّت هم مىتوانند با رأى و نظر خود ، نظرى بهتر از پيامبر ارائه كرده و با رأى پيامبر مخالفت كنند. چون نظر پيامبر در اين زمينه قرآن نيست تا مخالفت ا آن حرام باشد.
قول جصّاص يكى از علماى اهل سنّت ؛
جصّاص يكى از علماى عامّه متوفّاى قرن 4 هجرى (سال 370) يكى از بزرگترين علماى علم اصول مىباشد . او در زمينه علم اصول كتابى به نام « الفصول في الاصول » نگاشته و در كتاب خود در اين زمينه فصلى را مطرح مىكند كه :
« القول في أنّ النبيّ هل يسنّ من طريق الاجتهاد ؟ »[iii] .
سخن در مورد اينكه آيا پيامبر از طريق رأى و نظر خود سنّتى را ابداع مىكنند ؟
و در پاسخ به اين سؤال مىگويد : اين قول در ميان علما اختلافى است و سه قول مطرح مىكند :
قول اول ؛
« لم يكن النبيّ يحكم في شيء من أمر الدين إلاّ من طريق الوحي لقوله تعالى «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[iv] »[v] .
پيامبر در امور دين فقط از طريق وحى اظهار نظر مىكنند و هيچ نظر شخصى ندارند دليل آن آيه قرآن است كه « هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست » .
قول دوم ؛
در موردى كه آيه قرآن اظهار نظر نكرده است . در اين مورد پيامبر مىتوانند اظهار نظر شخصى كنند و طبق رأى و اجتهاد خود عمل كنند[vi] .
قول سوم ؛
اين نظريّه مىگويد بعضى از سنّتهاى پيامبر ، وحيانى است و از طرف خدا به پيامبر الهام مىشود و ايشان هم براى مردم بيان مىكنند . امّا در بعضى از موارد كه وحى در كار نبوده پيامبر شخصا اظهار نظر كرده و رأى و اجتهاد خود را بيان فرمودهاند . بعد اين عالم اهل سنّت در ادامه قول سوم مىگويد :
« وهذا هو الصحيح عندنا »[vii] .
اين [قول سوم] نزد ما صحيح است .
ادلّهپذيرش قولِ سوم ؛
وى پس از آنكه قول سوم را بر مىگزيند ؛ براى اثبات مدّعاى خود دلايلى اقامه مىكند كه شامل موارد ذيل مىباشند .
1 ـ آيه : «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ»[viii] .
اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تشخيص كافى دارند ـ باز گردانند، از ريشههاى مسائل آگاه خواهند شد .
مؤلّف اين كتاب در توضيح آيه گفته : وقتى خداوند استنباط را به جمعى منتسب مىكند ؛ يعنى پيامبر هم يكى از افرادى است كه از روى استنباط و رأى شخصى خودشان مبادرت به انجام كارها مىنمايند[ix] .
2 ـ آيه : «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»[x] .
اى صاحبان عقل و خرد از حوادث پند و عبرت بگيريد .
بعد در توضيح مىگويد :
« والنبيّ مِن اَجلّهم »[xi] .
و پيامبر از بزرگان ايشان [اولى الابصار] مىباشند .
در اين آيه به خود پيامبر هم با همه عظمت و بزرگى دستور عبرتگيرى داده شده است . معلوم مىشود پيامبر نيز در بعضى مواقع اشتباه مىكنند وإلاّ به ايشان دستور پندگيرى داده نمىشد .
3 ـ او به عنوان سومين دليل خود داستانى از قضاوت داود و سليمان بن داود كه در سوره انبياء وارد شده است را نقل مىكند خداوند در قرآن مىفرمايد :
«فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً»[xii] .
ما حكم آن را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنان شايستگى داورى و علم فراوان داديم .
وى در توضيح مىگويد : قضاوتى كه داود و سليمان داشتند از روى اجتهادات شخصيّه بودنه طبق وحى الهى ؛ چون اگر ملاك قضاوت اين دو پيامبر عليهم االسلام وحى بود ؛ مىبايست نام حضرت داود عليه السلام نيز در كنار نام حضرت سليمان عليه السلام در آيه فوق ذكر مىشد ، حال آنكه خداوند متعال تنها نام حضرت سليمان عليهالسلام را ذكر كرده و حكم را تنها به ايشان فهمانده است . اگر وحى سرچشمه قضاوت آنها بوده ؛ چون همه انبيا عليهمالسلام داراى مقام وحى هستند ، به حضرت داود عليهالسلام هم مىبايست وحى مىشد[xiii] .
4 ـ اين دليل او تقريبا عقلى است وى مىگويد : آنچه كه ظاهر است اين كه همه علما داراى قوه استنباط و اجتهاد مىباشند . حال نمىشود حافظ و آورنده اين مكتب خود داراى اين درجه نباشد يا درجهاى پايينتر از علما داشته باشد . پس پيامبر بالاترين درجه اجتهاد را دارا مىباشند .
5 ـ آيه «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ»[xiv] .
با آنان مشورت كن .
خداوند در اين آيه شريف به پيامبر دستور مىدهد كه با مسلمانان مشورت نمايد . پيامبر نيز عملاً با مسلمانان در امور كشور دارى و جنگها مشورت مىكرد[xv] . اين بدان معنا است كه پيامبر نيز در امور اجتماعى خود مانند ديگران رأى شخصى داشته و استنباط مىفرمودند .
نمونه ها ؛
جصّاص پس از ذكر اين دليل چند نمونه از مشورتهاى پيامبر را ذكر مىكند . از آن جمله :
1 ـ در جنگ بدر : پيامبر با مردم براى تعيين محلّ رويارويى مسلمانان با قافله قريش و پس از اتمام جنگ در مورد اينكه با اسرا قريش چه كنند ، با عمر و ابو بكر به مشاوره پرداختند[xvi] .
2 ـ در واقعه خندق : پيامبر تصميم گرفتند با اهل مكّه و همه طوايفى كه گرد آمده بودند پيمان سازش و ترك مخاصمه امضا كنند . اهل مكّه و طوايف همراه آنها گفتند : يا رسول اللّه ما راه زيادى آمده و پول زيادى خرج كرديم تكليف ما چيست ؟ پيامبر فرمودند : نصف خرماى امسال مدينه متعلّق به شما مىباشد[xvii] . سپس پيامبر به كاتبى فرمودند : اين سخنان را ثبت كن . وقتى نگارش معاهده به اتمام رسيد پيامبر عدّهاى از انصار را احضار فرمودند تا اين پيمان مورد امضا طرفين قرار بگيرد . انصار حاضر در مجلس از پيامبر سؤال كردند :
« يا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ! أرأي رأئيته ؟ أم وحيٌ ؟ فقال : بل رأيي ؟ فقالوا إنّا لا نعطيهم شيئا وكانوا لا يطمعون فيها في الجاهلية … فكيف وقد أعزّنا اللّه بالإسلام »[xviii] .
اى رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ! دستورى كه فرموديد رأى شخصى بود يا وحى از جانب خدا ؟ پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : رأى شخصى است . پس انصار گفتند : ما چيزى به آنها نمىدهيم . آنها در زمان جاهليّت هيچ طمعى به مالِ ما نداشتند … و چگونه الآن كه با اسلام عزيز و بزرگ شديم به اموال ما طمع ورزيدهاند .
او در ادامه مىگويد : در اين جريان دستور پيامبر لىاللهعليهوآلهوسلم اجتهاد شخصى و اشتباه بود ، لذا در برابر اجتهاد انصار عقب نشينى كردند.
6 ـ آيه : «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ»[xix] .
خداوند تو را بخشيد چرا پيش از آنكه راستگويان و دروغگويان را بشناسى به آنها اجازه دادى ؟
در اين آيه ، خداوند پيامبر را مورد عتاب قرار مىدهد كه چرا پيش از آنكه راستگويان از دروغ گويان شناخته شوند به برخى از صحابه اجازه شركت نكردن در جنگ دادهاند . اين عتاب هم بيانگر آن است كه پيامبر اشتباه كرده و رأى شخصى صادر نمودند .
7 ـ در جريان تبليغ سوره برائت : قرار بر اين شد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اين سوره را به اهل مكّه ابلاغ كنند ؛ لذا ابوبكر را مأمور اين كار كردند . سپس :
« فأوحى اللّه عزّوجل إليه لا يؤدّى عنك إلاّ أنت أو رجل منك فدفعها إلى
علي عليهالسلام »[xx] .
وحى آمد كهاى رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ! اين وظيفه اداء نمىشود مگر از طرف خودت يا كسى كه از تو باشد . پس از اين بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آيات را از ابوبكر گرفته و به اميرالمؤمنين عليهالسلام تحويل دادند .
در اينجا هم مىگويد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اول طبق نظر شخصى خود فرمان ابلاغ آيات را به ابوبكر دادند ولى بعد وحى آمد كه اميرالمؤمنين عليهالسلام براى اين كار صلاحيّت دارند . پس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مرحله اول ، در اجتهاد خود دچار اشتباه
شدند[xxi] .
پاسخ به پرسشى مهم ؛
او پس از بيان اين هفت دليل و در ادامه بحث خود ، سؤالى را مطرح مىكند و براى آن دو پاسخ ذكر مىكند .
آنچه در جريان بيان اين هفت دليل براى ما محرز مىشود اين است كه وقتى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از روى اجتهاد خود نظر مىدهند و ممكن است اشتباه كنند ؛ پس اشكالى ندارد كه ديگران هم بتوانند مانند پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اجتهاد كرده و رأيى غير از رأى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمصادر كنند و در نتيجه با قول پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مخالفت نمايند .
حال آيا مخالفت با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نزد شما جايز است ؟ اينجا دقيقا همان محل درماندگى علما اهل سنّت است . بىاساستر از اين سؤال ، پاسخهايى است كه براى آن ارائه مىكنند .
1 ـ ممكن است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مسألهاى به اشتباه ، رأيى را طبق اجتهاد خود صادر كنند ولى نكتهاى را از خارج مىدانيم و آن اينكه قبل از اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم راه اشتباهى را طى كنند خداوند ايشان را متنبّه كرده و راه درست را به حضرت يادآورى مىكنند . لذا چون خداوند ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را از پيمودن راه اشتباه در امان نگه مىدارند ؛ پس نمىتوانيم با گفته پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مخالفت كنيم[xxii] .
2 ـ در مورد اين مسأله اجماعى موجود است و آن اينكه هر كجا پيامبر سخن و رأيى را صادر فرمودند حتّى اگر از اجتهادات شخصى ايشان بود ما حق مخالفت نداريم و بايد رأى ايشان را بپذيريم[xxiii] .
نقد اين سخن ؛
اين افراد براى اينكه در دام مخالفت با رأى پيامبر گرفتار نشوند ؛ خواسته و ناخواسته دچار اشتباه ديگرى شدهاند . طبق اين قول ، اعتبار اجماع بالاتر از قولِ خود پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد ؛ يعنى اگر اجماع نبود نمىتوانستيم با قولِ پيامبر مخالفت كنيم .
قول آمدى يكى از علماى اهل سنّت ؛
آمدى ، كتابى در علم اصول به نام « الاحكام في اصول الاحكام » در 4 جلد نگاشته است . وى در جلد چهارم كتاب خود مىگويد : بين علماى اهل سنّت در اين مسأله اختلاف است كه آيا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىتوانند در مواردى كه از طرف خداوند ، وحى و دستورى نيامده است به اجتهاد شخصى خود عمل نمايد ؟ سپس مىگويد : اكثر علماى ما و حنبلىها و اهل حديث و جماعتى از معتزله قائل به اجتهاد پيامبر هستند[xxiv] . او در ادامه براى اين ادّعاى خود ادلّهاى را اقامه مىكند .
1 ـ «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ»[xxv] .
خداوند تو را بخشيد ، چرا به آنان اجازه دادى ؟
كه توضيح آن در سطور قبل گذشت .
2 ـ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ»[xxvi] .
هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز
گردد و جاى پاى خود را در زمين محكم كند .
طبق اين آيه هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران را در مقابل دريافت فديه آزاد كند ؛ بلكه بايد آنقدر جنگيد تا ناپاكان از روى زمين محو شوند ، سپس اسراء را آزاد كرد . بنابر اين پيامبر كه دستور آزادى اسرا را صادر كردند دچار اشتباه شدند و بعد مىگويد :
« لو نزّل من السماء إلى الأرض عذاب ما نجى منه إلاّ عمر »[xxvii] .
اگر عذاب خداوند از آسمان به زمين مىرسيد همه عذاب مىشدند به
غير از عمر .
يعنى حتّى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم چون اشتباه كرد عذاب مىديد ولى عمر چون با اين عمل مخالفت كرد عذاب نمىشود ؛ يعنى عمر هم اجتهاد كرد و به واقع رسيد . او با اين بيان مىخواهد اين مخالفت را نوعى فضيلت و منقبت براى عمر محسوب مىكنند .
3 ـ «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ»[xxviii] .
اى پيامبر ! به مردم بگو من هم بشرى مانند شما هستم .
در بيان استدلال به اين آيه مىگويد : يعنى بين پيامبر و مردم مماثله هست ، پس همان طور كه مردم اشتباه مىكنند پيامبر هم داراى اشتباه مىباشد . و اين يك قاعده اصولى است و مورد اتّفاق همه كه :
« ما جاز على أحد المثلين يكون جائزا على الآخر »[xxix] .
يعنى حكم مماثلها در آن چيزى كه جايز است يا جايز نمىباشد يكى است .
3 ـ دليل ديگر آمدى روايتى است كه از پيامبر نقل مىكند :
« إنّما أنا بشر مثلكم أنسى كما تنسون فإذا نسيتُ فاذكروني »[xxx] .
من بشرى همانند شما هستم ، فراموش مىكنم همچنان كه شما
فراموش مىكنيد ، پس اگر فراموش كردم به من يادآورى كنيد .
4 ـ پيامبر اكرم در جاى ديگر مىفرمايند :
« إنّما أحكم بالظاهر وإنّكم لتختصمون إلىّ ولعلّ أحدكم ألحن بحجّته من
صاحبه فمن حكمتُ له بشيء من مال أخيه فلا يأخذه »[xxxi] .
به درستى كه كه من طبق ظاهر حكم مىكنم و هنگامى كه شما براى رفع خصومت پيش من مىآييد و ممكن است يكى از شما با سخن گفتن زيبا من را وادار كند كه به نفع او حكم كنم پس اگر من به نفع او حكم كردم در حالىكه مىداند اشتباه كردهام حقندارد آن مالرا بگيرد.
در اين روايت پيامبر مىفرمايند : ممكن است من هم اشتباه كنم و اگر شما رأيى بهتر داريد با من مخالفت كنيد .
5 ـ روايتى ديگرى در صحيح مسلم و بخارى نقل شده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در نماز اشتباه كردند و نماز چهار ركعتى را دو ركعت خواندند بعد شخصى به نام ذى اليدين كه آنجا بود به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت :
« أقصرتِ الصلاة أم سهوت ؟ » .
آيا نماز كوتاه شده يا شما اشتباه كرديد ؟
بعد پيامبر رو به نماز گزاران كردند و فرمودند :
« أحقٌ ما يقول ذواليدين ؟ قالوا : نعم »[xxxii] .
آيا ذى اليدين درست مىگويد ؟ نماز گزاران عرض كردند : بله يا
رسول اللّه .
نقدى بر ادلّه اهل سنّت ؛
قبل از پاسخ به اين شبهه ها نكاتى را عرض مىكنيم و بعد وارد بحث
مىشويم . علماى اهل سنّت با اين سخنان نه تنها عصمت پيامبر بلكه وجوب تأسّى به پيامبر صلى اللهعليه وآله وسلم را هم زير سؤال برده و انكار مىكنند در حالىكه ما به نصّ صريح قرآن و روايات موظّف هستيم از پيامبر اكرم پيروى كرده و به او تأسّى نمائيم نمونههايى از دستور صريح قرآن عبارت است از:
1 ـ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»[xxxiii] .
آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجر كنيد و از آنچه نهى
كرده خوددارى نماييد .
2 ـ «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[xxxiv] .
مسلّما براى شما در زندگى رسول خدا سر مشق نيكويى بود .
اصرار و پا فشارى كور كورانه و متعصّبانه بر مكتب عدالت صحابه و خلفا، علماى اهل سنّت را به اين سمت و سو كشانده كه حتّى خدا را در تشريع مسلوب الارادة مىدانند و مىگويند حكم خداوند طبق آراء مجتهدين شكل مىگيرد و خداوند در لوح محفوظ و عالم واقع هيچ حكمى ندارد . اگر مجتهدى فتوايى صادر كرد حكم خدا هم همان مىشود و همان را در لوح محفوظ به عنوان حكم مىنگارد . طبق نظر آنها اگر در مورد موضوعى 10 نفر از فقهاء 10 حكم مخالف دادند خداوند هم هر 10 حكم مخالف را در لوح محفوظ ثبت مىكند . و صاحب معالم وقتى در كتاب معالم اين قول را از علماى اهل سنّت نقل مىكند مىگويد : اشكالات فراوانى بر اين نظريّه وارد است[xxxv] .
اين چه نسبتى است كه به خداوند مىدهند ؟! البته آنها چارهاى جز اينكه مقام عصمت را زير سؤال برده و انكار كنند و از طرفى لوح محفوظ را انكار كنند ، ندارند ؛ چرا كه در غير اين صورت بايد مذهب اجتهاد به رأى را تخطئه كنيم و مخالفتهاى صحابه را كفر بدانيم .
حاصل و فهرستى از مباحث گذشته ؛
بنابر آنچه گفته شد طبق نظر علماى اهل سنّت ، نتايج ذيل حاصل مىشود ؛
1 ـ پيامبر فقط در تلقّى و ابلاغ وحى معصوم مىباشند و در موارد ديگر با مردم هيچ تفاوتى ندارد و حتّى ممكن است كسى بهتر از پيامبر اجتهاد كرده و رأى صادر كند .
2 ـ دليل لزوم اطاعت از پيامبر اجماع است . اگر اجماع نبود لزومى هم در اطاعت نبود . پس اعتبار اجماع بيشتر از گفتار خود پيامبر مىباشد ؛ زيرا با رأى رسول خدا مىتوان مخالفت كرد ولى مخالفت با اجماع معنى ندارد .
3 ـ دليل اصلى و اساسى عدم مخالفت با رأى پيامبر حفظ نظام اسلامى است ؛ حال اگر موردى موجب اختلال نظام اسلامى نشود ، مخالفت با قول ايشان مشكلى ندارد .
4 ـ مخالفت با پيامبر ص مستند به گفتههاى خود پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد ؛ زيرا خود ايشان فرمودند كه اگر اشتباه كردم به من يادآورى كنيد و طبق اين بيان مخالفتهاى خليفه دوم با رسول اللّه فضيلت و منقبتى براى او به شمار مىآيد .
5 ـ علم پيامبر به لوح محفوظ را انكار مىشود و در واقع پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم براى دستيابى به حكمى بايد راههاى ظنّى و اجتهادى را طى كنند .
[i] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوههاى 34 ، 30 ، 42 و 41 بنگريد .
[ii] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 3 صفحه 225 .
[iii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 237 .
[iv] ـ سوره نجم ، آيه 4 و 3 .
[v] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 237 .
[vi] ـ همان .
[vii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 239 .
[viii] ـ سوره نساء ، آيه 83 .
[ix] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .
[x] ـ سوره حشر ، آيه 2 .
[xi] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .
[xii] ـ سوره انبياء ، آيه 79 .
[xiii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .
[xiv] ـ سوره آل عمران ، آيه 159 .
[xv] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .
[xvi] ـ همان .
[xvii] ـ همان .
[xviii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 241 .
[xix] ـ سوره توبه ، آيه 43 .
[xx] ـ بحار الانوار ، جلد 21 صفحه 275 ، از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 151 .
[xxi] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 241 .
[xxii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 242 .
[xxiii] ـ همان .
[xxiv] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 164 .
[xxv] ـ سوره توبه ، آيه 43 .
[xxvi] ـ سوره انفال ، آيه 67 .
[xxvii] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 166 .
[xxviii] ـ سوره كهف ، آيه 110 .
[xxix] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 216 .
[xxx] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 216 .
[xxxi] ـ الاحكام آمدى ، جلد 4 صفحه 186 .
[xxxii] ـ مسند احمد ، جلد 2 صفحه 423 و صحيح بخارى ، جلد 2 صفحه 66 .
[xxxiii] ـ سوره حشر ، آيه 7 .
[xxxiv] ـ سوره احزاب ، آيه 21 .
[xxxv] ـ معالم الدين ، صفحه 242 .