چرا امام علی خلفاء غاصب را کمک میکرد

در مقالات گذشته سخن در تحليل اين نكته بود كه چرا ما به نوعى كمك و يارى اميرالمؤمنين  عليه ‏السلام را در جنگ‏ها و فتوحات مشاهده مى‏كنيم . اين مطلب از طرفى باعث مى‏شود كه اهل سنّت بر اين نكته پافشارى كنند كه فتوحاتِ خلفاى سه گانه به دليل همكارى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام با آنان مورد امضاى خداوند متعال بوده و از سوى ديگر بعضى از كم ادراكان شيعه ، عمل و رفتار آن امام معصوم  عليه‏السلام را مورد اعتراض قرار دهند و حضرت را مؤاخذه كنند !! كه چرا ايشان  عليه‏السلام نسبت به اعمال خلفاء نه تنها سكوت كردند بلكه در مواردى هم از آنان حمايت كردند . بنابر استدلال خام و ناقص اين دسته ، اگر خلافت خلفا غاصبانه بوده است ؛ يارى ايشان  عليه‏السلام موجب ضلالت و گمراهى شيعيان بوده است .

از مجموعه آنچه كه بيان شد به اين نكته دست يافتيم كه اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام به عنوان مشاور هميشگى خلفاى سه گانه نبوده‏اند . با بررسى تاريخ به اين نتيجه رسيديم كه كليه مشاوره‏ ها در اين 25 سال ، حدود 110 مورد مى‏باشد . در دوران خليفه اول تنها 14 مورد مشاوره ديده مى‏شود كه 13 مورد آن شرعى و علمى بوده است . مانند اينكه مردم اطراف و مخصوصا يهوديان به مدينه مى ‏آمدند تا از جانشين پيامبر   سؤالات خود را بپرسند و جواب بگيرند و زمانى كه خلفاء از جواب در مى‏ماندند دست به دامان اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام مى‏ شدند . تنها در اين مدّت يك مورد مشاوره نظامى ثبت شده است .

در زمان خليفه دوم هم مشاوره‏ ها حدود 85 مورد بوده است كه 80 مورد آن سؤالات شرعى و فقهى بوده است . سه مورد مشاوره نظامى و 2 مورد هم مشاوره‏ هاى مالى در تاريخ خلافت عمر به ثبت رسيده است .

در طول خلافت ، خليفه سوم هم مشاوره‏ها 8 مورد بوده كه هيچ يك مشاوره نظامى نبوده است . در نتيجه در كل 25 سال ، حضرت  عليه‏السلام تنها در 5 مورد خلفا را از مشاوره نظامى خود بهره‏مند فرمودند. اين مشاوره‏ها هم در جايى بوده كه حضرت عليه‏السلام كيان اسلام و مسلمين و خون آنان را در خطر مى‏ديدند و يا اينكه پيروزى در آن جنگ موجب عزّت مسلمين و برافراشته شدن پرچم اسلام مى‏شده است.

نقل كلام اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام از نهج البلاغه ؛

سخنان اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام و مناجاتهايى كه با حضرت حق سبحانه و تعالى مى‏كردند به خوبى نشان مى‏دهد كه شخصيّتى با چنين تفكّرى نمى‏تواند انگيزه‏اى به جز رضاى حضرت حق داشته باشد . گذشته از اين ، حضرت  عليه‏ السلام مى ‏دانند كه همين مقدار راهنمايى و كمك ، از سوى خلفا مورد بى مهرى قرار مى‏ گيرد و آنها موفّقيّت‏هاى به دست آمده را به نفع خود مصادره مى‏كنند . مولا اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام خداوند را خطاب قرار مى‏ دهند و مى ‏فرمايند :

« اللّهم ! إنّك تعلم أنّي لم ارد الإمرة ولا علوّ الملك والرياسة وإنّما أردت القيام بحدودك والأداء لشرعك ووضع الأمور في مواضعها وتوفير الحقوق على أهلها والمضيّ على منهاج نبيّك ، وإرشاد الضالّ إلى أنوار هدايتك »[1] .

خداوندا ! تو مى‏دانى كه من اراده امارت و برترى سلطنت و رياست نكرده‏ام . خواست من تنها قيام به حدود تو و اداء دين تو و قرار دادن امور در جايگاه خود و باز گرداندن حقوق به اهلش و رفتار و عمل به سيره پيامبرت و هدايت گمراهان به سوى تو مى‏باشد .

اعزام شيعيان خاص به اين جبهه‏ ها ؛

پيش از اين هم بيان كرديم كه حضرت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام پس از آنكه از باز پس‏گيرى حق خود مأيوس شدند و از طرفى رويكرد غلط خلفا و پيروانشان را در بيان دين مى‏ديدند ، سياستى هوشمندانه و خاموش را پى گرفتند و با نفوذ دادن ياران خود در سپاه اسلام ، اقدام به انتشار معارف حقيقى اسلام نمودند ؛ لذا در بعضى از اين جنگ‏ها حضرت عليه‏السلام خواصّى از شيعيان را اعزام مى‏فرمودند . مثلاً در جنگ با ايران ، عمّار ياسر[2] و حذيفه يمان[3] حضور داشتند[4] . در جنگ با روم ، مالك اشتر[5] حضور داشت و در جنگ ايران و شامات، خالد بن سعيد[6] ، عدىّ بن حاتم[7] و سلمان[8] حضور داشتند . مولا اميرالمؤمنين  عليه‏السلام اين خواص را اعزام مى‏فرمودند تا در موقعيّت‏هاى مناسب مردم را با فرهنگ اسلام آشنا كنند و افكار آنها را به مكتب علوى هدايت كنند . به دليل حضور خواصّ در اين جنگ‏ها تعداد شيعيان ايران و شامات (لبنان) زياد مى‏باشد .

حاصل سخن اينكه طرز تفكّر مسلمانان از زمان ارتحال پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا اين زمان اينِ چنين است كه هر گونه همكارى با حكومت غاصب حرام است . در ادامه بر اين مطلب براى اثبات اين سخن رواياتى را به عنوان دليل و سند حرمت معاونت ظالم ذكر خواهيم كرد .

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام دليل همكارى خويش را اينگونه بيان مى‏فرمايند :

« فما راعنى إلاّ انثيال الناس على فلان يبايعونه فأمسكت يدي حتّى رأيتُ راجعة الناس قد رجعت عن الإسلام يدعون إلى محق دين محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم »[9] .

تنها چيزى كه نگرانم مى‏كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند . من دست كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته مى‏خواهند دين محمّد  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را نابود سازند .

روايات ائمّه  عليهم‏السلام در مورد مرزبانى ؛

توجّه به منابع شيعه و رواياتى كه از ائمّه  عليهم‏السلام نقل شده است ، تفكّر ايشان را در مورد دو مسأله جهاد و مرزبانى روشن مى‏سازد . با عنايت به چنين رواياتى مى‏توان نگاه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را در مورد فتوحات بهتر دريافت .

1 ـ صحيحة يونس بن عبدالرحمن : « قال : سأل أبا الحسن  عليه‏السلام رجل ـ وأنا حاضر ـ فقال له : جعلت فداك : إنّ رجلاً من مواليك بلغه أن رجلاً يعطي سيفا وفرسا في سبيل اللّه‏ ، فأتاه فأخذهما منه ثم لقاه أصحابه فأخبروه أنّ السبيل مع هؤلاء لا يجوز ، وأمروه بردّهما قال فليفعل ، قال قد طلب الرجل فلم يجده وقيل له : قد قضى الرجل قال : فليرابط ولا يقاتل ، قال : مثل قزوين وعسقلان والديلم وما أشبه هذه الثغور ، فقال : نعم ، قال: فإن جاء العدو إلى الموضع الّذي هو فيه مرابط كيف يصنع ؟ قال : يقاتل عن بيضة الإسلام قال : يجاهد ؟ قال : لا إلاّ أن يخاف على دار المسلمين ، أرأيتك لو أنّ الروم دخلوا على المسلمين لم ينبغ لهم أن يمنعوهم ؟ قال : يرابط ولا يقاتل وإن خاف على بيضة الإسلام والمسلمين قاتل فيكون قتاله لنفسه لا للسطان ، لأنّ في دروس الإسلام دروس ذكر محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم »[10] .

شخصى از امام كاظم  عليه‏السلام سؤال كرد ـ من در جلسه حاضر بودم ـ آن مرد گفت : به يكى از دوستداران شما خبر رسيد كه مردى در راه خدا شمشير و اسب انفاق مى‏كند . آن مرد نزد او رفت و شمشير و اسب را دريافت كرد . سپس دوستانش او را ديدند و به او خبر دادند كه همراهى آنها جايز نيست و او را امر به رد اموال نمودند . امام  عليه‏السلام فرمودند : حتما چنين كند . سائل گفت : او به دنبال آن مرد گشت ولى او را پيدا نكرد و به او گفتند كه به جنگ رفته است . امام  عليه‏السلام فرمود : مرزبانى كند امّا نجنگد . سائل گفت : مثل مرزهاى قزوين و عسقلان و ديلم و مانند اين مرزها . امام  عليه‏السلام فرمودند : بلى . سائل گفت : اگر دشمن به محلّى كه او مرزبانى مى‏كند رسيد چه كند ؟ امام فرمودند : براى حفظ كيان اسلام بجنگد . سائل گفت : آيا جهاد كند ؟ [به مقابله برخيزد] . حضرت  عليه‏السلام فرمودند : نه ، مگر اينكه بترسد كه دشمن وارد خانه مسلمين شود . سائل گفت : به نظر شما اگر سپاه روم وارد بلاد مسلمين شوند آيا سزاوار نيست كه مانع آنها شود ؟ امام  عليه‏السلام فرمودند : مرزبانى كند امّا نجنگد و اگر بر كيان اسلام و مسلمين ترسيد بجنگد در اين صورت او براى جان خويش جنگيده نه براى سلطان ؛ زيرا با مندرس شدن اسلام نام پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلماز بين مى‏رود .

2 ـ صحيحة عبداللّه‏ بن سنان : « قال قلت لأبي عبداللّه‏  عليه‏السلام : جعلت فداك ! ما تقول في هؤلاء الذين يقتلون في هذه الثغور ؟ قال ، فقال  عليه‏السلام : الويل ! يتعجّلون قتلة في الدنيا وقتلة في الآخرة .

مى‏گويد : به امام صادق  عليه‏السلام عرض كردم : فدايت شوم . نظر شما در كسانى كه در مرزها كشته مى‏شوند چيست ؟ حضرت فرمودند : واى بر آنها ! در مرگ دنيا و آخرت خود شتاب كردند .

واللّه‏ ما الشهيد إلاّ شيعتنا ولو ماتوا على فراشهم »[11] .

به خدا سوگند كسى جز شيعيان ، شهيد محسوب نمى‏شود حتّى اگر در بستر هايشان بميرند .

3 ـ عن الحسن بن محبوب عن بعض أصحابه : « قال كتب أبو جعفر  عليه‏السلام في رسالته إلى بعض خلفاء بني امية :

امام باقر  عليه‏السلام نامه‏اى به برخى از خلفا بنى اميه نوشتند :

ومن ذلك ما ضيّع الجهاد الّذي فضّله اللّه‏ عزّوجلّ على الأعمال .

از جمله نامه چنين است : چه ضايع شد منزلت جهادى كه خداوند (عزّوجل) آن را بر تمام اعمال برترى مى‏داد .

وفضّل عامله على العمّال تفضيلاً في الدرجات والمغفرة والرحمة .

و برترى داد عامل آن را بر ساير عمّال در درجات و مغفرت و رحمت .

لأنّه ظهر به الدين ، وبه يدفع عن الدين ، وبه اشترى اللّه‏ من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بالجنة بيعا مفلحا منجحا .

زيرا به واسطه جهاد دين ظاهر مى‏شود و به سبب آن از دين دفاع مى‏شود و با آن خداوند از مؤمنين جانها و مالهايشان را در تجارتى پر سود مى‏خرد .

إشترط عليهم فيه حفظ الحدود وأوّل ذلك الدّعا إلى طاعة اللّه‏ من طاعة  العباد ، وإلى عبادة اللّه‏ من عبادة العباد وإلى ولاية اللّه‏ من ولاية العباد »[12].

خداوند با مؤمنين در جهاد حفظ حدود را شرط كرده است . و اوّلين مرتبه حفظ حدود دعوت به طاعت خدا به جاى طاعت بندگان خدا و عبادت خدا به جاى عبادت مردم ولايت خدا به جاى ولايت بندگان است .

4 ـ عن فضل بن شاذان : « عن الرضا  عليه‏السلام في كتابه إلى المأمون قال  عليه‏السلام : والجهاد واجب مع الإمام العادل »[13] .

نقل شده كه امام رضا  عليه‏السلام در نامه‏اى به مأمون فرمودند : جهاد در ركاب امام عادل واجب است .

5 ـ محمّد بن الحسن بإسناده عن علي بن مهزيار : « قال : كتب رجل من بني هاشم إلى أبي جعفر الثاني  عليه‏السلام إنّي كنت نذرت نذرا منذ سنين . أن أخرج إلى ساحل من سواحل البحر إلى ناحيتنا ممّا يرابط فيه المتطوّعة . نحو مراتبطهم بجدّة وغيرها من سواحل البحر ، أفترى جعلت فداك ! أنّه يلزمني الوفاء به أو لا يلزمني أو أفتدى الخروج . إلى ذلك بشيء من أبواب البرّ لأصير إليه إن شاء اللّه‏ ؟ فكتب إليه بخطّه وقرأتُه : إن كان سمع منك نذرك أحد من المخالفين فالوفاء به إن كنت تخاف شنعَتَه وإلاّ
فاصرف ما نويت من ذلك في أبواب البرّ وفّقنا اللّه‏ وإيّاك لما يحبّ ويرضى »[14].

مردى از بنى هاشم به امام جواد  عليه‏السلام نوشت : من چند سال پيش نذرى كردم . كه در بخشى از مرزهاى ساحلى منطقه خود به صورت داوطلبانه مرزبانى كنم ؛ مانند مرزبانهاى جدّه و امثال آن در سواحل دريا . به نظر شما ـ فدايت شوم ـ آيا وفاى به اين نذر لازم است يا لازم نيست و به جاى آن فديه بدهم . و [به جاى آن] در راه خير قدمى بردارم تا ان شاء اللّه‏ از ابرار شوم . حضرت  عليه‏السلام با خطّ خويش [پاسخ نامه] را نوشتند و من آن را خواندم . اگر نذر تو را يكى از مخالفين و دشمنان شنيده است و از سرزنش و تقبيح او مى‏ترسى به آن وفا كن . در غير اين صورت نيّت خود را به كار خير ديگرى برگردان . خداوند ما و شما را براى آنچه دوست دارد و راضى است موفّق گرداند .

6 ـ عن أبي عمرو الزبيرى عن أبي عبداللّه‏  عليه‏السلام : « قال : قلت له : أخبرني عن الدعاء إلى اللّه‏ والجهاد في سبيله : أهو لقوم لا يحلّ إلاّ لهم ولا يقوم به إلاّ من كان منهم : أم هو مباح لكلّ من وحّد اللّه‏ عزّوجلّ وآمن برسوله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله؟ ومن كان كذا فله أن يدعو إلى اللّه‏ عزّوجلّ وإلى طاعته وأن يجاهد في سبيل اللّه‏ ؟

به امام  عليه‏السلام عرض كردم : از دعوت به خداوند و جهاد در راهش مرا
خبر دهيد . آيا جهاد براى قوم خاصى است و براى كسى به جز آنها جايز نيست و كسى به جز آن قوم به آن قيام نكنند . يا جهاد در ركاب
هر كس كه خدا را به يگانگى بشناسد و به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ايمان داشته باشد مباح است . و هر كه موحّد باشد جايز است كه به سوى خدا و طاعت او دعوت كند و در راه خدا جهاد كند ؟

فقال  عليه‏السلام : ذلك لقوم لا يحلّ إلاّ لهم ، ولا يقوم لك به إلاّ من كان منهم . فقلت : من اُولئك ؟ فقال  عليه‏السلام : من قام بشرائط اللّه‏ عزّوجلّ ، في القتال والجهاد على المجاهدين . فهو المأذون له في الدعاء إلى اللّه‏ عزّوجلّ . ومن لم يكن قائما بشرائط اللّه‏ عزّوجلّ في الجهاد على المجاهدين . فليس بمأذون له في الجهاد والدعاء إلى اللّه‏ . حتّى يحكم في نفسه بما أخذ اللّه‏ عليه من شرائط الجهاد .

امام  عليه‏السلام فرمودند : جهاد جز براى قوم خاصّى جايز نيست و كسى به جهاد قيام نمى‏كند مگر آنكه از آنها باشد . گفتم : آنان چه كسانى هستند . حضرت  عليه‏السلام فرمودند : هر كس به شرايطى كه خداوند براى مجاهدين در جنگ و جهاد قرار داده ، عمل كند . او اجازه دعوت به سوى خداوند عزّوجل را دارد . و هر كس در جهاد به آن شرايط عمل نكند . اجازه جهاد و دعوت به سوى خدا را ندارد . تا زمانى كه شرايط
جهاد كه خداوند مقرّر فرموده را به نفس خويش حكم كند .

قلت : بيّن لي يرحمك اللّه‏ ، فقال  عليه‏السلام : إنّ اللّه‏ عزّوجلّ أخبر في كتابه الدعا إليه ووصف الدعاة إليه .

گفتم : خداوند شما را رحمت كند [آن شرايط را] براى من بيان كنيد .
امام  عليه‏السلام فرمودند : خداوند عزّوجل از دعوت كردن به سوى خويش
در كتابش خبر داده و وصف دعوت كنندگان را بيان فرموده است .

فجعل ذلك لهم درجات يعرف بعضها بعضا ويستدلّ ببعضها على بعض .

پس براى آن دعوت كنندگان درجاتى قرار داده كه به كمك آن از يكديگر شناخته مى‏شوند و برخى بر برخى ديگر استدلال مى‏كنند .

فأخبر أنّه تبارك وتعالى أوّل من دعا إلى نفسه ودعا إلى طاعته واتّباع أمره».

خداوند خبر داده كه اوّلين دعوت كننده خداوند است كه به طاعت خويش و پيروى اوامرش دعوت فرموده است .

فبدأ بنفسه فقال : «وَاللّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[15] .

و از خود آغاز كردند و فرمود : « خداوند به سراى صلح و سلامت دعوت مى‏كند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند » .

ثم ثنى برسوله [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فقال : «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[16] يعنى القرآن .

سپس رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] را نام برد و فرمود : « با حكمت و اندرز نيكو به پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن » ، منظور قرآن مى‏باشد .

ولم يكن داعيا إلى اللّه‏ عزّوجلّ من خالف أمر اللّه‏ ويدعو إليه بغير ما أمر في كتابه .

كسى كه مخالف امر خدا باشد و به غير از آنچه در كتاب خدا آمده است امر كند ، دعوت كننده به سوى خدا نيست .

الّذي أمر أن لا يدعى إلاّ به وقال في نبيّه  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم «وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[17] .

كتابى كه خداوند دستور داده است به غير از آن دعوت نكنند و در مورد رسول خود  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود : « و تو مسلّما به سوى راه راست هدايت مى‏كنى » .

يقول تدعو ثم ثلّث بالدعاء إليه بكتابه أيضا فقال تبارك وتعالى : «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ (أي يدعو) وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ»[18] .

مى‏فرمايد : دعوت كن ، سپس سومين دعوت كننده به سوى خود را نام برد و فرمود: «اين قرآن به راهى كه استوارترين راههاست هدايت مى‏كند» يعنى دعوت مى‏كند ، « و مؤمنان را بشارت مى‏دهد » .

ثم ذكر من اذن له في الدعاء إليه بعده وبعد رسوله [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] في كتابه فقال :

سپس ذكر كرد آنانى كه پس از خود و پس از رسول اللّه‏ [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] مى‏توانند به كتاب خدا دعوت كنند .

«وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[19] .

بايد از ميان شما ، جمعى دعوت به نيكى ، امر به معروف و نهى از
منكر كنند و آنها همه رستگارانند .

ثم أخبر عن هذه الاُمّة وممّن هي وإنّما من ذرّيّه إبراهيم وذرّيّة إسماعيل من سكّان الحرم :

پس از اين امّت خبر داد و از كسانى كه در حرم الهى ساكن شده‏اند از نسل ابراهيم و نسل اسماعيل  عليهماالسلام .

ممن لم يعبدوا غير اللّه‏ قطّ الذين وجبت لهم الدعوة دعوة إبراهيم و
إسماعيل .

كسانى كه غير خداوند را به هيچ وجه عبادت نكردند ، بر آنان واجب
است دعوت به سوى خداوند ، همانند دعوتى كه ابراهيم و اسماعيل [عليهم‏السلام] کردند.

من أهل المسجد الذين أخبر عنهم في كتابه أنّه أذهب عنهم الرجس
وطهّرهم تطهيرا .

كسانى كه اهل مسجد هستند و خداوند از آنان خبر داده است كه از آنان پليدى را زدوده است و پا كشان كرده است .

الّذين وصفنا هم قبل هذه في صفة اُمّة إبراهيم [ عليه‏السلام] الذين عناهم اللّه‏ تبارك وتعالى في قوله :

كسانى كه پيش از اين توصيفشان كرديم در مورد امّت ابراهيم [عليه‏السلام] ، كسانى كه خداوند متعال درباره آنان مى‏فرمايد :

«أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي»[20] يعنى أوّل من اتبعه على الإيمان به والتصديق له .

« من و پيروانم با بصيرت كامل ، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنيم » يعنى نخستين كسانى كه از او پيروى كردند و به او ايمان آوردند .

بما جاء به من عنداللّه‏ عزّوجلّ من الاُمّة الّتي بعث فيها ومنها وإليها قبل الخلق ممّن لم يشرك باللّه‏ قطّ .

به آن چه كه از سوى خداوند آورده است ، از امّتى كه خداوند براى آنها و از آنها و براى آنها پيش از خلقت پيامبرى فرستاد كه به خداوند هرگز شرك نورزيد .

ولم يلبس إيمانه بظلم وهو الشرك ثمّ ذكر أتباع نبيّه  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وأتباع هذه الاُمّة التّي وصفها في كتابه .

و ايمان خود را به ستم كه شرك باشد مخلوط نكرد . سپس پيروان رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و پيروان اين امت را در كتاب خود توصيف نمود.

بالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر وجعلها داعية إليه وأذن له في الدعاء إليه فقال :

كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند و آنان را دعوت كننده به سوى خود خواند و به آنان اين اذن و اجازه را داد و فرمود :

«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[21] .

اى پيامبر ! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى‏كنند براى حمايت تو
كافى است .

ثم وصف أتباع نبيّه  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم من المؤمنين فقال عزّوجلّ : «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»[22] .

سپس پيروان مؤمن رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را توصيف كرد و فرمود : « محمّد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سر سخت و شديد و در ميان خود مهربانند و پيوسته آنان را در حال ركوع
و سجود مى‏بينى .

وقال : «يَوْمَ لاَ يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[23] يعني أولئك المؤمنين .

و فرمود : « روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آوردند
خوار نمى‏كند اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راست‏شان در حركت است » يعنى آنان [با چنين اوصافى] از مؤمنان هستند .

وقال : «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[24] ثم حلاّهم ووصفهم كيلا يطمع في اللّحاق بهم إلاّ من كان منهم .

و فرمود : « به راستى كه مؤمنين رستگار شدند » سپس آنها را به
نيكويى توصيف فرمود تا جز كسانى كه از آنها نيستند طمع پيوستن به
آنها را نكنند .

فقال فيما حلاّهم به ووصفهم : «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَهُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»إلى قوله : «أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[25][26] .

پس در توصيف آنها فرمود : آنها كه در نمازشان خشوع دارند و آنها كه از لغو و بيهودگى رويگردانند . آنها وارثانند . (وارثانى) كه بهشت برين را ارث مى‏برند و جاودانه در آن خواهند ماند .

نتيجه‏ گيرى از تمام روايات ذكر شده ؛

تمام اين روايات يك خط فكرى خدشه‏ناپذير به دست مى‏دهد و آن اينكه
جهاد زير پرچم شخصى كه عادل نيست و دعوت به نفس مى‏كند باطل است . تنها به نام جهاد نمى‏توان اكتفا كرد بلكه بايد توجّه داشت كه انگيزه اين جهاد چيست ؟ حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه اگر نيّت اين افراد صحيح بود چه دليلى داشت كه امامان  عليهم‏السلام مردم را از جهاد باز دارند . مگر مى‏شود يكى از امامان  عليهم‏السلام بر خلاف گفتار جدّش اميرالمؤمنين  عليه‏السلامجهاد را حرام بداند ؟ لذا نتيجه مى‏گيريم كه مسلّما جهاد در ركاب غير معصوم حقيقى نبوده و نيّت خلافى در كار بوده است . طبق آيه قرآن جهاد دعوت به خداوند است :

«وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ»[27] .

چرا در راه خدا جهاد نمى‏كنيد .

لذا اگر خليفه‏ اى دعوت به جهاد كرد ولى قصد او اين بود كه شخصى را از خلافت عزل كند و ديگرى را به جاى او قرار دهد اين جهاد في سبيل اللّه‏ نمى‏ باشد و باطل است .

[1] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 299 .

[2] ـ الفتوح ، جلد 2 صفحه 275 .

[3] ـ الفتوح ، جلد 2 صفحه 277 .

[4] ـ حذيفه يمان كسى است كه اسرار ماجراى عقبه را مى‏داند و تاريخ از قول او حتّى نام كسانى را كه تصميم به قتل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم داشتند را ذكر مى‏كند . براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به جزوه شماره 36 .

[5] ـ تاريخ مدينة دمشق ، جلد 56 صفحه 373 .

[6] ـ الفتوح ، جلد 1 صفحه 113 .

[7] ـ تاريخ مدينة دمشق ، جلد 40 صفحه 66 .

[8] ـ الفتوح ، جلد 2 صفحه 220 .

[9] ـ نهج البلاغه خطب الإمام على  عليه‏السلام ، جلد 3 صفحه 119 .

[10] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 30 .

[11] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 31 .

[12] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 12 .

[13] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 18 .

[14] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 32 .

[15] ـ سوره يونس ، آيه 25 .

[16] ـ سوره نحل ، آيه 125 .

[17] ـ سوره شورى ، آيه 52 .

[18] ـ سوره اسراء ، آيه 9 .

[19] ـ سوره آل عمران ، آيه 104 .

[20] ـ سوره يوسف ، ايه 108 .

[21] ـ سوره انفال ، آيه 64 .

[22] ـ سوره فتح ، آيه 29 .

[23] ـ سوره تحريم ، آيه 8 .

[24] ـ سوره مؤمنون ، آيه 1 به بعد .

[25] ـ سوره مؤمنون ، آيه به بعد .

[26] ـ وسائل الشيعه ، جلد 15 صفحه 34 .

[27] ـ سوره نساء ، آيه 57 .

 


جستجو