در مقالات گذشته سخن در تحليل اين نكته بود كه چرا ما به نوعى كمك و يارى اميرالمؤمنين عليه السلام را در جنگها و فتوحات مشاهده مىكنيم . اين مطلب از طرفى باعث مىشود كه اهل سنّت بر اين نكته پافشارى كنند كه فتوحاتِ خلفاى سه گانه به دليل همكارى اميرالمؤمنين عليهالسلام با آنان مورد امضاى خداوند متعال بوده و از سوى ديگر بعضى از كم ادراكان شيعه ، عمل و رفتار آن امام معصوم عليهالسلام را مورد اعتراض قرار دهند و حضرت را مؤاخذه كنند !! كه چرا ايشان عليهالسلام نسبت به اعمال خلفاء نه تنها سكوت كردند بلكه در مواردى هم از آنان حمايت كردند . بنابر استدلال خام و ناقص اين دسته ، اگر خلافت خلفا غاصبانه بوده است ؛ يارى ايشان عليهالسلام موجب ضلالت و گمراهى شيعيان بوده است .
از مجموعه آنچه كه بيان شد به اين نكته دست يافتيم كه اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان مشاور هميشگى خلفاى سه گانه نبودهاند . با بررسى تاريخ به اين نتيجه رسيديم كه كليه مشاوره ها در اين 25 سال ، حدود 110 مورد مىباشد . در دوران خليفه اول تنها 14 مورد مشاوره ديده مىشود كه 13 مورد آن شرعى و علمى بوده است . مانند اينكه مردم اطراف و مخصوصا يهوديان به مدينه مى آمدند تا از جانشين پيامبر سؤالات خود را بپرسند و جواب بگيرند و زمانى كه خلفاء از جواب در مىماندند دست به دامان اميرالمؤمنين عليه السلام مى شدند . تنها در اين مدّت يك مورد مشاوره نظامى ثبت شده است .
در زمان خليفه دوم هم مشاوره ها حدود 85 مورد بوده است كه 80 مورد آن سؤالات شرعى و فقهى بوده است . سه مورد مشاوره نظامى و 2 مورد هم مشاوره هاى مالى در تاريخ خلافت عمر به ثبت رسيده است .
در طول خلافت ، خليفه سوم هم مشاورهها 8 مورد بوده كه هيچ يك مشاوره نظامى نبوده است . در نتيجه در كل 25 سال ، حضرت عليهالسلام تنها در 5 مورد خلفا را از مشاوره نظامى خود بهرهمند فرمودند. اين مشاورهها هم در جايى بوده كه حضرت عليهالسلام كيان اسلام و مسلمين و خون آنان را در خطر مىديدند و يا اينكه پيروزى در آن جنگ موجب عزّت مسلمين و برافراشته شدن پرچم اسلام مىشده است.
نقل كلام اميرالمؤمنين عليه السلام از نهج البلاغه ؛
سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام و مناجاتهايى كه با حضرت حق سبحانه و تعالى مىكردند به خوبى نشان مىدهد كه شخصيّتى با چنين تفكّرى نمىتواند انگيزهاى به جز رضاى حضرت حق داشته باشد . گذشته از اين ، حضرت عليه السلام مى دانند كه همين مقدار راهنمايى و كمك ، از سوى خلفا مورد بى مهرى قرار مى گيرد و آنها موفّقيّتهاى به دست آمده را به نفع خود مصادره مىكنند . مولا اميرالمؤمنين عليه السلام خداوند را خطاب قرار مى دهند و مى فرمايند :
« اللّهم ! إنّك تعلم أنّي لم ارد الإمرة ولا علوّ الملك والرياسة وإنّما أردت القيام بحدودك والأداء لشرعك ووضع الأمور في مواضعها وتوفير الحقوق على أهلها والمضيّ على منهاج نبيّك ، وإرشاد الضالّ إلى أنوار هدايتك »[1] .
خداوندا ! تو مىدانى كه من اراده امارت و برترى سلطنت و رياست نكردهام . خواست من تنها قيام به حدود تو و اداء دين تو و قرار دادن امور در جايگاه خود و باز گرداندن حقوق به اهلش و رفتار و عمل به سيره پيامبرت و هدايت گمراهان به سوى تو مىباشد .
اعزام شيعيان خاص به اين جبهه ها ؛
پيش از اين هم بيان كرديم كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام پس از آنكه از باز پسگيرى حق خود مأيوس شدند و از طرفى رويكرد غلط خلفا و پيروانشان را در بيان دين مىديدند ، سياستى هوشمندانه و خاموش را پى گرفتند و با نفوذ دادن ياران خود در سپاه اسلام ، اقدام به انتشار معارف حقيقى اسلام نمودند ؛ لذا در بعضى از اين جنگها حضرت عليهالسلام خواصّى از شيعيان را اعزام مىفرمودند . مثلاً در جنگ با ايران ، عمّار ياسر[2] و حذيفه يمان[3] حضور داشتند[4] . در جنگ با روم ، مالك اشتر[5] حضور داشت و در جنگ ايران و شامات، خالد بن سعيد[6] ، عدىّ بن حاتم[7] و سلمان[8] حضور داشتند . مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام اين خواص را اعزام مىفرمودند تا در موقعيّتهاى مناسب مردم را با فرهنگ اسلام آشنا كنند و افكار آنها را به مكتب علوى هدايت كنند . به دليل حضور خواصّ در اين جنگها تعداد شيعيان ايران و شامات (لبنان) زياد مىباشد .
حاصل سخن اينكه طرز تفكّر مسلمانان از زمان ارتحال پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تا اين زمان اينِ چنين است كه هر گونه همكارى با حكومت غاصب حرام است . در ادامه بر اين مطلب براى اثبات اين سخن رواياتى را به عنوان دليل و سند حرمت معاونت ظالم ذكر خواهيم كرد .
اميرالمؤمنين عليهالسلام دليل همكارى خويش را اينگونه بيان مىفرمايند :
« فما راعنى إلاّ انثيال الناس على فلان يبايعونه فأمسكت يدي حتّى رأيتُ راجعة الناس قد رجعت عن الإسلام يدعون إلى محق دين محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم »[9] .
تنها چيزى كه نگرانم مىكرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند . من دست كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته مىخواهند دين محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم را نابود سازند .
روايات ائمّه عليهمالسلام در مورد مرزبانى ؛
توجّه به منابع شيعه و رواياتى كه از ائمّه عليهمالسلام نقل شده است ، تفكّر ايشان را در مورد دو مسأله جهاد و مرزبانى روشن مىسازد . با عنايت به چنين رواياتى مىتوان نگاه اميرالمؤمنين عليهالسلام را در مورد فتوحات بهتر دريافت .
1 ـ صحيحة يونس بن عبدالرحمن : « قال : سأل أبا الحسن عليهالسلام رجل ـ وأنا حاضر ـ فقال له : جعلت فداك : إنّ رجلاً من مواليك بلغه أن رجلاً يعطي سيفا وفرسا في سبيل اللّه ، فأتاه فأخذهما منه ثم لقاه أصحابه فأخبروه أنّ السبيل مع هؤلاء لا يجوز ، وأمروه بردّهما قال فليفعل ، قال قد طلب الرجل فلم يجده وقيل له : قد قضى الرجل قال : فليرابط ولا يقاتل ، قال : مثل قزوين وعسقلان والديلم وما أشبه هذه الثغور ، فقال : نعم ، قال: فإن جاء العدو إلى الموضع الّذي هو فيه مرابط كيف يصنع ؟ قال : يقاتل عن بيضة الإسلام قال : يجاهد ؟ قال : لا إلاّ أن يخاف على دار المسلمين ، أرأيتك لو أنّ الروم دخلوا على المسلمين لم ينبغ لهم أن يمنعوهم ؟ قال : يرابط ولا يقاتل وإن خاف على بيضة الإسلام والمسلمين قاتل فيكون قتاله لنفسه لا للسطان ، لأنّ في دروس الإسلام دروس ذكر محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم »[10] .
شخصى از امام كاظم عليهالسلام سؤال كرد ـ من در جلسه حاضر بودم ـ آن مرد گفت : به يكى از دوستداران شما خبر رسيد كه مردى در راه خدا شمشير و اسب انفاق مىكند . آن مرد نزد او رفت و شمشير و اسب را دريافت كرد . سپس دوستانش او را ديدند و به او خبر دادند كه همراهى آنها جايز نيست و او را امر به رد اموال نمودند . امام عليهالسلام فرمودند : حتما چنين كند . سائل گفت : او به دنبال آن مرد گشت ولى او را پيدا نكرد و به او گفتند كه به جنگ رفته است . امام عليهالسلام فرمود : مرزبانى كند امّا نجنگد . سائل گفت : مثل مرزهاى قزوين و عسقلان و ديلم و مانند اين مرزها . امام عليهالسلام فرمودند : بلى . سائل گفت : اگر دشمن به محلّى كه او مرزبانى مىكند رسيد چه كند ؟ امام فرمودند : براى حفظ كيان اسلام بجنگد . سائل گفت : آيا جهاد كند ؟ [به مقابله برخيزد] . حضرت عليهالسلام فرمودند : نه ، مگر اينكه بترسد كه دشمن وارد خانه مسلمين شود . سائل گفت : به نظر شما اگر سپاه روم وارد بلاد مسلمين شوند آيا سزاوار نيست كه مانع آنها شود ؟ امام عليهالسلام فرمودند : مرزبانى كند امّا نجنگد و اگر بر كيان اسلام و مسلمين ترسيد بجنگد در اين صورت او براى جان خويش جنگيده نه براى سلطان ؛ زيرا با مندرس شدن اسلام نام پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلماز بين مىرود .
2 ـ صحيحة عبداللّه بن سنان : « قال قلت لأبي عبداللّه عليهالسلام : جعلت فداك ! ما تقول في هؤلاء الذين يقتلون في هذه الثغور ؟ قال ، فقال عليهالسلام : الويل ! يتعجّلون قتلة في الدنيا وقتلة في الآخرة .
مىگويد : به امام صادق عليهالسلام عرض كردم : فدايت شوم . نظر شما در كسانى كه در مرزها كشته مىشوند چيست ؟ حضرت فرمودند : واى بر آنها ! در مرگ دنيا و آخرت خود شتاب كردند .
واللّه ما الشهيد إلاّ شيعتنا ولو ماتوا على فراشهم »[11] .
به خدا سوگند كسى جز شيعيان ، شهيد محسوب نمىشود حتّى اگر در بستر هايشان بميرند .
3 ـ عن الحسن بن محبوب عن بعض أصحابه : « قال كتب أبو جعفر عليهالسلام في رسالته إلى بعض خلفاء بني امية :
امام باقر عليهالسلام نامهاى به برخى از خلفا بنى اميه نوشتند :
ومن ذلك ما ضيّع الجهاد الّذي فضّله اللّه عزّوجلّ على الأعمال .
از جمله نامه چنين است : چه ضايع شد منزلت جهادى كه خداوند (عزّوجل) آن را بر تمام اعمال برترى مىداد .
وفضّل عامله على العمّال تفضيلاً في الدرجات والمغفرة والرحمة .
و برترى داد عامل آن را بر ساير عمّال در درجات و مغفرت و رحمت .
لأنّه ظهر به الدين ، وبه يدفع عن الدين ، وبه اشترى اللّه من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بالجنة بيعا مفلحا منجحا .
زيرا به واسطه جهاد دين ظاهر مىشود و به سبب آن از دين دفاع مىشود و با آن خداوند از مؤمنين جانها و مالهايشان را در تجارتى پر سود مىخرد .
إشترط عليهم فيه حفظ الحدود وأوّل ذلك الدّعا إلى طاعة اللّه من طاعة العباد ، وإلى عبادة اللّه من عبادة العباد وإلى ولاية اللّه من ولاية العباد »[12].
خداوند با مؤمنين در جهاد حفظ حدود را شرط كرده است . و اوّلين مرتبه حفظ حدود دعوت به طاعت خدا به جاى طاعت بندگان خدا و عبادت خدا به جاى عبادت مردم ولايت خدا به جاى ولايت بندگان است .
4 ـ عن فضل بن شاذان : « عن الرضا عليهالسلام في كتابه إلى المأمون قال عليهالسلام : والجهاد واجب مع الإمام العادل »[13] .
نقل شده كه امام رضا عليهالسلام در نامهاى به مأمون فرمودند : جهاد در ركاب امام عادل واجب است .
5 ـ محمّد بن الحسن بإسناده عن علي بن مهزيار : « قال : كتب رجل من بني هاشم إلى أبي جعفر الثاني عليهالسلام إنّي كنت نذرت نذرا منذ سنين . أن أخرج إلى ساحل من سواحل البحر إلى ناحيتنا ممّا يرابط فيه المتطوّعة . نحو مراتبطهم بجدّة وغيرها من سواحل البحر ، أفترى جعلت فداك ! أنّه يلزمني الوفاء به أو لا يلزمني أو أفتدى الخروج . إلى ذلك بشيء من أبواب البرّ لأصير إليه إن شاء اللّه ؟ فكتب إليه بخطّه وقرأتُه : إن كان سمع منك نذرك أحد من المخالفين فالوفاء به إن كنت تخاف شنعَتَه وإلاّ
فاصرف ما نويت من ذلك في أبواب البرّ وفّقنا اللّه وإيّاك لما يحبّ ويرضى »[14].
مردى از بنى هاشم به امام جواد عليهالسلام نوشت : من چند سال پيش نذرى كردم . كه در بخشى از مرزهاى ساحلى منطقه خود به صورت داوطلبانه مرزبانى كنم ؛ مانند مرزبانهاى جدّه و امثال آن در سواحل دريا . به نظر شما ـ فدايت شوم ـ آيا وفاى به اين نذر لازم است يا لازم نيست و به جاى آن فديه بدهم . و [به جاى آن] در راه خير قدمى بردارم تا ان شاء اللّه از ابرار شوم . حضرت عليهالسلام با خطّ خويش [پاسخ نامه] را نوشتند و من آن را خواندم . اگر نذر تو را يكى از مخالفين و دشمنان شنيده است و از سرزنش و تقبيح او مىترسى به آن وفا كن . در غير اين صورت نيّت خود را به كار خير ديگرى برگردان . خداوند ما و شما را براى آنچه دوست دارد و راضى است موفّق گرداند .
6 ـ عن أبي عمرو الزبيرى عن أبي عبداللّه عليهالسلام : « قال : قلت له : أخبرني عن الدعاء إلى اللّه والجهاد في سبيله : أهو لقوم لا يحلّ إلاّ لهم ولا يقوم به إلاّ من كان منهم : أم هو مباح لكلّ من وحّد اللّه عزّوجلّ وآمن برسوله صلىاللهعليهوآله؟ ومن كان كذا فله أن يدعو إلى اللّه عزّوجلّ وإلى طاعته وأن يجاهد في سبيل اللّه ؟
به امام عليهالسلام عرض كردم : از دعوت به خداوند و جهاد در راهش مرا
خبر دهيد . آيا جهاد براى قوم خاصى است و براى كسى به جز آنها جايز نيست و كسى به جز آن قوم به آن قيام نكنند . يا جهاد در ركاب
هر كس كه خدا را به يگانگى بشناسد و به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ايمان داشته باشد مباح است . و هر كه موحّد باشد جايز است كه به سوى خدا و طاعت او دعوت كند و در راه خدا جهاد كند ؟
فقال عليهالسلام : ذلك لقوم لا يحلّ إلاّ لهم ، ولا يقوم لك به إلاّ من كان منهم . فقلت : من اُولئك ؟ فقال عليهالسلام : من قام بشرائط اللّه عزّوجلّ ، في القتال والجهاد على المجاهدين . فهو المأذون له في الدعاء إلى اللّه عزّوجلّ . ومن لم يكن قائما بشرائط اللّه عزّوجلّ في الجهاد على المجاهدين . فليس بمأذون له في الجهاد والدعاء إلى اللّه . حتّى يحكم في نفسه بما أخذ اللّه عليه من شرائط الجهاد .
امام عليهالسلام فرمودند : جهاد جز براى قوم خاصّى جايز نيست و كسى به جهاد قيام نمىكند مگر آنكه از آنها باشد . گفتم : آنان چه كسانى هستند . حضرت عليهالسلام فرمودند : هر كس به شرايطى كه خداوند براى مجاهدين در جنگ و جهاد قرار داده ، عمل كند . او اجازه دعوت به سوى خداوند عزّوجل را دارد . و هر كس در جهاد به آن شرايط عمل نكند . اجازه جهاد و دعوت به سوى خدا را ندارد . تا زمانى كه شرايط
جهاد كه خداوند مقرّر فرموده را به نفس خويش حكم كند .
قلت : بيّن لي يرحمك اللّه ، فقال عليهالسلام : إنّ اللّه عزّوجلّ أخبر في كتابه الدعا إليه ووصف الدعاة إليه .
گفتم : خداوند شما را رحمت كند [آن شرايط را] براى من بيان كنيد .
امام عليهالسلام فرمودند : خداوند عزّوجل از دعوت كردن به سوى خويش
در كتابش خبر داده و وصف دعوت كنندگان را بيان فرموده است .
فجعل ذلك لهم درجات يعرف بعضها بعضا ويستدلّ ببعضها على بعض .
پس براى آن دعوت كنندگان درجاتى قرار داده كه به كمك آن از يكديگر شناخته مىشوند و برخى بر برخى ديگر استدلال مىكنند .
فأخبر أنّه تبارك وتعالى أوّل من دعا إلى نفسه ودعا إلى طاعته واتّباع أمره».
خداوند خبر داده كه اوّلين دعوت كننده خداوند است كه به طاعت خويش و پيروى اوامرش دعوت فرموده است .
فبدأ بنفسه فقال : «وَاللّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[15] .
و از خود آغاز كردند و فرمود : « خداوند به سراى صلح و سلامت دعوت مىكند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مىكند » .
ثم ثنى برسوله [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فقال : «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»[16] يعنى القرآن .
سپس رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] را نام برد و فرمود : « با حكمت و اندرز نيكو به پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن » ، منظور قرآن مىباشد .
ولم يكن داعيا إلى اللّه عزّوجلّ من خالف أمر اللّه ويدعو إليه بغير ما أمر في كتابه .
كسى كه مخالف امر خدا باشد و به غير از آنچه در كتاب خدا آمده است امر كند ، دعوت كننده به سوى خدا نيست .
الّذي أمر أن لا يدعى إلاّ به وقال في نبيّه صلىاللهعليهوآلهوسلم «وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[17] .
كتابى كه خداوند دستور داده است به غير از آن دعوت نكنند و در مورد رسول خود صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : « و تو مسلّما به سوى راه راست هدايت مىكنى » .
يقول تدعو ثم ثلّث بالدعاء إليه بكتابه أيضا فقال تبارك وتعالى : «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ (أي يدعو) وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ»[18] .
مىفرمايد : دعوت كن ، سپس سومين دعوت كننده به سوى خود را نام برد و فرمود: «اين قرآن به راهى كه استوارترين راههاست هدايت مىكند» يعنى دعوت مىكند ، « و مؤمنان را بشارت مىدهد » .
ثم ذكر من اذن له في الدعاء إليه بعده وبعد رسوله [صلىاللهعليهوآلهوسلم] في كتابه فقال :
سپس ذكر كرد آنانى كه پس از خود و پس از رسول اللّه [صلىاللهعليهوآلهوسلم] مىتوانند به كتاب خدا دعوت كنند .
«وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[19] .
بايد از ميان شما ، جمعى دعوت به نيكى ، امر به معروف و نهى از
منكر كنند و آنها همه رستگارانند .
ثم أخبر عن هذه الاُمّة وممّن هي وإنّما من ذرّيّه إبراهيم وذرّيّة إسماعيل من سكّان الحرم :
پس از اين امّت خبر داد و از كسانى كه در حرم الهى ساكن شدهاند از نسل ابراهيم و نسل اسماعيل عليهماالسلام .
ممن لم يعبدوا غير اللّه قطّ الذين وجبت لهم الدعوة دعوة إبراهيم و
إسماعيل .
كسانى كه غير خداوند را به هيچ وجه عبادت نكردند ، بر آنان واجب
است دعوت به سوى خداوند ، همانند دعوتى كه ابراهيم و اسماعيل [عليهمالسلام] کردند.
من أهل المسجد الذين أخبر عنهم في كتابه أنّه أذهب عنهم الرجس
وطهّرهم تطهيرا .
كسانى كه اهل مسجد هستند و خداوند از آنان خبر داده است كه از آنان پليدى را زدوده است و پا كشان كرده است .
الّذين وصفنا هم قبل هذه في صفة اُمّة إبراهيم [ عليهالسلام] الذين عناهم اللّه تبارك وتعالى في قوله :
كسانى كه پيش از اين توصيفشان كرديم در مورد امّت ابراهيم [عليهالسلام] ، كسانى كه خداوند متعال درباره آنان مىفرمايد :
«أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي»[20] يعنى أوّل من اتبعه على الإيمان به والتصديق له .
« من و پيروانم با بصيرت كامل ، همه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنيم » يعنى نخستين كسانى كه از او پيروى كردند و به او ايمان آوردند .
بما جاء به من عنداللّه عزّوجلّ من الاُمّة الّتي بعث فيها ومنها وإليها قبل الخلق ممّن لم يشرك باللّه قطّ .
به آن چه كه از سوى خداوند آورده است ، از امّتى كه خداوند براى آنها و از آنها و براى آنها پيش از خلقت پيامبرى فرستاد كه به خداوند هرگز شرك نورزيد .
ولم يلبس إيمانه بظلم وهو الشرك ثمّ ذكر أتباع نبيّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وأتباع هذه الاُمّة التّي وصفها في كتابه .
و ايمان خود را به ستم كه شرك باشد مخلوط نكرد . سپس پيروان رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم و پيروان اين امت را در كتاب خود توصيف نمود.
بالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر وجعلها داعية إليه وأذن له في الدعاء إليه فقال :
كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و آنان را دعوت كننده به سوى خود خواند و به آنان اين اذن و اجازه را داد و فرمود :
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[21] .
اى پيامبر ! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند براى حمايت تو
كافى است .
ثم وصف أتباع نبيّه صلىاللهعليهوآلهوسلم من المؤمنين فقال عزّوجلّ : «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»[22] .
سپس پيروان مؤمن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را توصيف كرد و فرمود : « محمّد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سر سخت و شديد و در ميان خود مهربانند و پيوسته آنان را در حال ركوع
و سجود مىبينى .
وقال : «يَوْمَ لاَ يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[23] يعني أولئك المؤمنين .
و فرمود : « روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آوردند
خوار نمىكند اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حركت است » يعنى آنان [با چنين اوصافى] از مؤمنان هستند .
وقال : «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[24] ثم حلاّهم ووصفهم كيلا يطمع في اللّحاق بهم إلاّ من كان منهم .
و فرمود : « به راستى كه مؤمنين رستگار شدند » سپس آنها را به
نيكويى توصيف فرمود تا جز كسانى كه از آنها نيستند طمع پيوستن به
آنها را نكنند .
فقال فيما حلاّهم به ووصفهم : «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَهُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»إلى قوله : «أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[25][26] .
پس در توصيف آنها فرمود : آنها كه در نمازشان خشوع دارند و آنها كه از لغو و بيهودگى رويگردانند . آنها وارثانند . (وارثانى) كه بهشت برين را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند .
نتيجه گيرى از تمام روايات ذكر شده ؛
تمام اين روايات يك خط فكرى خدشهناپذير به دست مىدهد و آن اينكه
جهاد زير پرچم شخصى كه عادل نيست و دعوت به نفس مىكند باطل است . تنها به نام جهاد نمىتوان اكتفا كرد بلكه بايد توجّه داشت كه انگيزه اين جهاد چيست ؟ حال اين سؤال مطرح مىشود كه اگر نيّت اين افراد صحيح بود چه دليلى داشت كه امامان عليهمالسلام مردم را از جهاد باز دارند . مگر مىشود يكى از امامان عليهمالسلام بر خلاف گفتار جدّش اميرالمؤمنين عليهالسلامجهاد را حرام بداند ؟ لذا نتيجه مىگيريم كه مسلّما جهاد در ركاب غير معصوم حقيقى نبوده و نيّت خلافى در كار بوده است . طبق آيه قرآن جهاد دعوت به خداوند است :
«وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ»[27] .
چرا در راه خدا جهاد نمىكنيد .
لذا اگر خليفه اى دعوت به جهاد كرد ولى قصد او اين بود كه شخصى را از خلافت عزل كند و ديگرى را به جاى او قرار دهد اين جهاد في سبيل اللّه نمى باشد و باطل است .
[1] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 299 .
[2] ـ الفتوح ، جلد 2 صفحه 275 .
[3] ـ الفتوح ، جلد 2 صفحه 277 .
[4] ـ حذيفه يمان كسى است كه اسرار ماجراى عقبه را مىداند و تاريخ از قول او حتّى نام كسانى را كه تصميم به قتل پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم داشتند را ذكر مىكند . براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به جزوه شماره 36 .
[5] ـ تاريخ مدينة دمشق ، جلد 56 صفحه 373 .
[6] ـ الفتوح ، جلد 1 صفحه 113 .
[7] ـ تاريخ مدينة دمشق ، جلد 40 صفحه 66 .
[8] ـ الفتوح ، جلد 2 صفحه 220 .
[9] ـ نهج البلاغه خطب الإمام على عليهالسلام ، جلد 3 صفحه 119 .
[10] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 30 .
[11] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 31 .
[12] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 12 .
[13] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 18 .
[14] ـ وسائل الشيعة ، الحر العاملي ، جلد 15 صفحه 32 .
[15] ـ سوره يونس ، آيه 25 .
[16] ـ سوره نحل ، آيه 125 .
[17] ـ سوره شورى ، آيه 52 .
[18] ـ سوره اسراء ، آيه 9 .
[19] ـ سوره آل عمران ، آيه 104 .
[20] ـ سوره يوسف ، ايه 108 .
[21] ـ سوره انفال ، آيه 64 .
[22] ـ سوره فتح ، آيه 29 .
[23] ـ سوره تحريم ، آيه 8 .
[24] ـ سوره مؤمنون ، آيه 1 به بعد .
[25] ـ سوره مؤمنون ، آيه به بعد .
[26] ـ وسائل الشيعه ، جلد 15 صفحه 34 .
[27] ـ سوره نساء ، آيه 57 .