اهل سنت پاسخ دهند

اشكالاتى بر نظريه عدالت صحابه:

1 – وجود بيماردلان

با توجّه به قرآن مجيد مى‏توان اشكالات متعدّدى بر ادّعاى اهل سنّت ‏وارد نمود. نخستين اشكال بر نظر آنان بدين قرار است كه در قرآن مجيد به آياتى ‏برخورد مى‏كنيم كه خداوند متعال پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را از حضور و نفوذ عدّه‏اى درصفوف مسلمانان بر حذر مى‏نمايد، و از آنان به تعبيراتى تند چون  «بيماردلان» ياد مى‏كند.

با تأمّل و تدّبر در آيات قرآن و مراجعه به تاريخ درمى‏يابيم كه بيماردلان ويا به تعبير قرآن «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» گروهى هستند كه از روزهاى آغازين‏ ظهور اسلام همراه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بودند و به ظاهر ايمان آوردند و شهادتين گفتندامّا در باطن حتّى براى يك لحظه هم اعتقاد واقعى و حقيقى به توحيد و نبوّت‏رسول اللَّه  صلى الله عليه وآله وسلم نداشتند؛ آنان به خاطر اغراض و نيّت‏هاى شوم خود به اسلام ‏گرويدند تا بتوانند در آينده به منافع و مطامع مورد نظر خود دست يابند.

پرسش ما از اهل سنّت اين است كه با وجود اين دسته از آيات نمى‏توان ‏وجود بيماردلان را انكار نمود، حال چگونه شما با استناد به عموم و اطلاق آيات‏ مى‏خواهيد عدالت همه صحابه را اثبات نماييد؟

خداوند متعال به بيماردلان كه وجود آنها و صحابى بودنشان قابل انكار نيست وعده عذاب و عقاب جهنّم، مى‏دهد، آيا تعبيرات قرآن و وعيدهاى(3) الهى ‏با عدالت آنان سازگار است!؟

2 – هجرت در راه خدا

سؤال و اشكال ديگرى كه بر نظريه عدالت صحابه وارد مى‏شود بدين قراراست كه واژه هجرت، مهاجرت و مهاجرين در قرآن مجيد به طور متعدد ذكر شده‏است امّا خداوند متعال در آن آيات صرف هجرت و حركت كردن و انتقال بدن وهيكل از مكّه مكرّمه به مدينه منوّره را واجد ارزش و سزاوار پاداش نمى‏داند، بلكه هجرتى را شايسته ارج نهادن و احترام مى‏داند كه براى رضاى الهى و نه به‏خاطر هواهاى نفسانى صورت گرفته باشد. در اين زمينه به آياتى از قرآن مجيداشاره مى‏نماييم.

«وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةًوَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ» (4).

آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه‏و (مقام) خوبى به آنها مى‏دهيم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مى‏دانستند.

خداوند سبحان در اين آيه و آيات ديگر هجرت كردن را به قيودى چون در راه خدا بودن مقيّد مى‏نمايد، يعنى هجرتى كه داراى اين قيد نباشد نزد خداوند داراى هيچ ارزش و قيمتى نيست.

در آيه‏اى ديگر آمده است:

«وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَن‏يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ‏عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً»(5).

كسى كه در راه خدا هجرت كند جاهاى امن فراوان و گسترده‏اى درزمين مى‏يابد، و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا وپيامبر [صلى الله عليه وآله وسلم] او از خانه خود بيرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خدا است، و خداوند، آمرزنده و مهربان است.

خداوند متعال در اين آيه مى‏فرمايد: كسانى كه در مكّه دچار فشار اقتصادى بودند و از نظر مادى و معيشتى در تنگنا قرار داشتند اگر براى خداوند به‏سوى مدينه هجرت نمايند، رزق و روزى آنان فراخ خواهد شد.

ذيل اين آيه همانند صدر آن مقيّد به در راه خدا شده است، و مى‏فرمايد: كسانى كه هنگام هجرت به سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فوت مى‏نمايند اجر و پاداشى‏عظيم نزد خداوند منّان دارند.

در آيه‏اى ديگر نيز آمده است،

«وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناًوَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»(6).

و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا به مرگ‏طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنها روزىِ نيكويى مى‏دهد، كه او بهترين روزى دهندگان است.

در منطق قرآن مجيد، هجرت، مهاجرت و عزيمت از مكانى به مكان‏ ديگر هنگامى داراى ارزش و پاداش است كه براى خدا و در راه خدا و به تعبيرقرآن مجيد (في اللَّه) و (في سبيل اللَّه) انجام شده باشد.

واجب تعبّدى و توصّلى:

در اصول فقه، علماى شيعه و عامّه براى واجب تقسيمات مختلفى ذكر كرده‏اند، در يكى از تقسيمات واجب را به تعبّدى و توصّلى تقسيم كرده‏اند.

واجب توصّلى واجبى است كه براى تحقّق و قوام آن نيازى به نيّت و قصد قربت نداريم؛ به عنوان مثال يكى از شرايط نماز، طهارت لباس مى‏باشد، براى‏طاهر كردن لباس نيازى به نيّت و قصد قربت نداريم و حتّى اگر لباس نجس را باددر آب كُر بيندازد لباس طاهر و پاك مى‏شود.

واجب تعبّدى واجبى است كه حصول و تحقّق خارجى آن بستگى به نيّت‏و قصد قربت دارد؛ به عنوان مثال اگر براى خنك شدن و يا ريا وضو بگيريم ‏وضوى ما باطل است چون قصد قربت آن محقّق نشده است.

اگر در شهرى طبيب و نانوا نباشد واجب است كه برخى به اين كارها اقدام‏ نمايند، چه قصد قربت داشته باشند يا نداشته باشند(7)؛ چون اين امور از قبيل ‏واجبات توصّلى مى‏باشد، امّا نماز، روزه و پرداخت حقوق شرعيّه چون خمس وزكات از واجبات تعبّدى مى‏باشد، و براى پذيرش آنها نزد خداوند متعال بايد نيّت‏خالص و قصد قربت داشته باشيم. اگر فردى از پرداخت خمس و زكات قصد دارد كه به منفعتى دنيوى دست يابد، اين عمل او باطل بوده و مورد قبول خداوند متعال ‏واقع نخواهد شد. از جمله واجبات ديگر كه نياز به قصد قربت دارد، جهاد مى‏باشد.

داستانى از جنگ احد:

منقول است كه در جنگ احد فردى بسيار خوب مى‏جنگيد و با مشركان‏ مبارزه مى‏كرد. شخصى اين واقعه را ديد و به ياد سخن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم افتاد كه‏به وى فرموده بودند آن فرد اهل جهنّم است. بسيار متعجّب بود كه چگونه فردى‏ كه اين گونه با كفّار مبارزه مى‏كند مى‏تواند اهل جهنّم باشد، به او نزديك شدو گفت: «خوب مبارزه مى‏كنى! » آن فرد در پاسخ گفت: «آرى مشركى را ديدم‏كه مركب زيبايى دارد، براى تصاحب و به دست آوردن آن مركب است كه مبارزه ‏مى‏كنم». امّا آن شخص در جنگ كشته شد و به آن مركب هم نرسيد، در تاريخ‏نام او به عنوان «قتيل الحمار» ثبت شد(8).

نيّت خالص، روح عمل:

به طور خلاصه، پاداش و ثواب الهى دائر مدار نيّت افراد است، نيّتى كه (في اللَّه) و (في سبيل اللَّه) باشد ارزش و اجر دارد. به همين ترتيب مهاجرتى كه‏ براى خدا و در راه خدا باشد داراى ارزش مى‏باشد، امّا اگر كسى مسلمان شود و به ‏مدينه هجرت نمايد به اين قصد و نيّت كه در آينده از قدرت و عزّت مسلمانان‏ بهره‏مند گردد و به اميال نفسانى خود دست يابد، هجرت او پشيزى نزد خداوند ارزش نخواهد داشت.

از مضمون رواياتى كه محدّثين شيعه و عامّه در كتب خود نقل نموده‏اند به ‏روشنى قابل دريافت است كه هجرتى داراى ارزش است كه براى خدا و در راه اوباشد، و حكم هجرت از نظر ترتيب اثر، دائر مدار نيّت مهاجر است، هجرتى كه‏ در راه خدا باشد داراى پاداش اخروى است. و در روايات از آن تعبير شده است به،

«فله الحسنى في العقبى».

براى اوست پاداشى در آخرت.

اگر عمل انسان نه براى خدا بلكه براى تأمين منافع مادى و حطام دنيوى ‏باشد، در آخرت بهره‏اى نخواهد داشت. در اين باره خداوند متعال مى‏فرمايد:

«مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ» (9).

كسى كه زراعت آخرت را بخواهد به كشت او بركت و افزايش‏ مى‏دهيم و بر محصولش مى‏افزاييم و كسى كه فقط كشت دنيا رابطلبد، كمى از آن به او مى‏دهيم، امّا در آخرت هيچ بهره‏اى ندارد.

با توجّه به آيات فوق كه در آنها مهاجرت مقيّد به در راه خدا شده است‏ مى‏توان به ادّعاى اهل سنّت كه قائل به عدالت همه مهاجرين هستند خدشه وارد نمود چرا كه بسيارى از آنان با قصد قربت و براى خدا هجرت نكردند.

دو نكته مهمّ علمى:

مناسب است كه در اين جا به نكته‏اى تفسيرى و فقهى اشاره كوتاهى نماييم.

اگر در قرآن و روايات به حكمى برخورد نماييم كه به طور عام آمده است و در موارد ديگر آن حكم به امور ديگرى مقيّد شده باشد، ما نمى‏توانيم به عموم و اطلاق حكم استناد و تمسّك نماييم(10)؛ به عنوان مثال اگر در آيات و رواياتى ‏مشاهده نماييم كه مطلق هجرت را واجد ارزش و سزاوار پاداش مى‏داند،نمى‏توانيم به اين عموم استناد نماييم و همه مهاجرين را صالح و عادل و مستحق‏ثواب و پاداش الهى بدانيم، زيرا در آيات و روايات ديگر هجرت مقيّد به قيد في ‏سبيل اللَّه شده است، و همين يك قيد كافى است كه ديگر نتوانيم به عموم و اطلاق آيات و روايات ديگر استناد نماييم.

نكته ديگرى كه حائز اهميّت است اين كه، از نظر فقهى بايد بر كسانى كه‏ به زبان اظهار اسلام مى‏كنند و شهادتين مى‏گويند، هر چند كه در دل مؤمن‏نباشند احكام اسلام را جارى نماييم يعنى خون و مال او محترم خواهد بود و ازدواج و وصلت كردن با آنان اشكالى نخواهد داشت.

خداوند متعال در اين زمينه به مسلمانان دستور داده است كه:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ ‏بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ‏ وَلاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلاَ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(11).

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى ‏كه زنان با ايمان به عنوان‏ هجرت نزد شما ايند، آنها را آزمايش كنيد – خداوند به ايمانشان‏ آگاه‏تر است – هر گاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را به سوى كفّار بازنگردانيد، نه آنها براى كفار حلالند و نه كفّار براى آنها حلال، و آنچه‏را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته‏اند به آنان‏بپردازيد، و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد، هر گاه ‏مهرشان را به آنان دهيد. و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه ‏نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد) حق‏ داريد مهرى را كه پرداخته‏ايد مطالبه كنيد، همان گونه كه آنها حق‏ دارند مهر (زنانشان را كه از آنان جدا شده‏اند) از شما مطالبه كنند، اين ‏حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى‏كند و خداوند دانا وحكيم است.

3 – نصرت در راه خدا:

تا بدين جا پى برديم كه نمى‏توان به طور كلّى تمام مهاجرين را عادل وصالح دانست و تنها مهاجرينى كه در راه خدا هجرت كرده‏اند واجد صفت عدالت ‏هستند، امّا در رابطه با انصار نيز نمى‏توان به عموم و اطلاق آن تمسّك نمود وتمام انصار و افرادى كه در مدينه منوّره بودند را صالح و عادل دانست هر چند كه بارويى گشاده از مهاجرين پذيرايى نموده باشند.

در اين زمينه خداوند متعال مى‏فرمايد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ‏ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي ‏إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ»(12).

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى‏ بن مريم [عليها السلام] به حواريّون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من ‏هستند؟ حواريّون گفتند: ما ياوران خداييم، در اين هنگام گروهى ازبنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند، ما كسانى را كه ايمان ‏آورده بودند، در برابر دشمنانشان تأييد كرديم و سرانجام بر آنان‏ پيروز شدند.

از آيه شريفه فوق دريافتيم كه عيسى عليه السلام يارى خودش را هم مقيّد به ‏براى خدا بودن كرد. نه اينكه گروهى با هدف دستيابى به مقام دنيايى از اوحمايت كرده باشند.

در آيه‏اى ديگر خداوند متعال مى‏فرمايد:

«فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ‏الْمُفْلِحُونَ» (13).

… پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و ياريش كردند و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند(14) آنان رستگارند.

اگر در سوره مباركه توبه اندكى دقّت نماييم در مى‏يابيم كه در آن سوره ‏ساكنين مدينه به دو گروه عمده تقسيم مى‏شوند،

1 – مردمان صالح و مخلص اعمّ از مهاجرين و انصار.

2 – مردم زشتكار و منافق صفت.

در منطق قرآن مجيد اطلاق عنوان انصار بر دو قبيله اوس و خزرج يا اهالى مدينه صادق نيست؛ انصار رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم كسانى هستند كه براى خدا،پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را يارى مى‏دهند و براى جلب رضايت خداوند و با نيّتى خالص ازمهاجرين پذيرايى مى‏نمايند. مهاجرين حقيقى كسانى هستند كه همراه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و در راه خدا از مكّه به مدينه هجرت نمودند و تا آخر عمر بر طهارت و نيّت‏خالص خود استوار و باقى بودند مهاجرت و نصرت دو فضيلت عظيمى است كه‏رايگان و به آسانى به كسى نمى‏دهند و عبادت و طاعتى است كه بدون نيّت پاك وخالص فاقد هر گونه ارزشى مى‏باشد.

4 – وفا به عهد و پيمان

بر مدّعاى اهل سنّت مبنى بر عدالت همه صحابه مى‏توان اشكال ديگرى ‏وارد دانست و آن بدين بيان مى‏باشد كه با توجّه به آياتى كه در رابطه با مدح وستايش مهاجرين و انصار مى‏باشد، در مى‏يابيم كه مدح و ثناى آنان دائر مدار قيودى خاصّ مى‏باشد، مهاجرين و انصارى كه داراى اين قيود باشند شامل مدح ‏الهى قرار گرفته‏اند نه همه آنان.

به آياتى چند از قرآن مجيد در اين زمينه اشاره مى‏نماييم.

«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراًعَظِيماً»(15).

كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند در حقيقت تنها با خدا بيعت مى‏نمايند ودست خدا بالاى دست آنهاست پس هر كس پيمان شكنى كند، تنهابه زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه باخدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.

وفادارى به عهد و پيمان از مهمترين شروط و قيدوى است كه فرد را در زمره صالحين و عادلين قرار مى‏دهد شكستن پيمان و زير پاى قرار دادن آن تمام ‏فضايل را از بين مى‏برد.

در آيه‏اى ديگر خداوند متعال مى‏فرمايد:

«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ ‏وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً × لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ ‏الْمُنَافِقِينَ إِن شَاء أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً»(16).

در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند × هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه اراده ‏كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند آمرزنده و رحيم است.

در اين آيه خداوند متعال مى‏فرمايد برخى از مؤمنان بر سر عهد و پيمان ‏خود باقى ماندند و از آن روى بر نگرداندند، بدين جهت ما به آنان پاداشى بزرگ ‏خواهيم داد.

پرسش اين است كه اگر اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم همه صادق بودند ونقض عهد نكردند، چرا خداوند سبحان در اين آيه راستگو بودن و وفادارى در پيمان را به برخى نسبت مى‏دهد؟

با توجّه به اين مطلب كه همه منافقين شناخته نشدند و برخى تا آخر عمر در پشت پرده نفاق و در ميان اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم پنهان ماندند، نمى‏توان ‏همه صحابه را واجد صفت عدالت دانست.

يادى از حضرت امام صادق ‏عليه السلام:

در ايّام شهادت حضرت امام صادق عليه السلام قرار داريم. بايد اذعان و اعتراف ‏نماييم كه در شناخت ائمّه اطهار عليهم السلام و به خصوص اين امام همام عليه السلام قصور وتقصير داريم. ممكن نيست كتابى روايى را ورق بزنيم و ولا اقل يك روايت از آن‏حضرت را در آن نيابيم. ايشان عليه السلام بحر ذخّار(17) و درياى موّاجى بودند كه در همه ‏علوم متداول آن زمان مطالب مهمّى بيان نمودند و شاگردان فراوانى پرورش ‏دادند. چهار هزار نفر از شاگردانشان، كه هر كدام در رشته‏اى علمى كار آمد و سر آمد بودند، در تشيّع جنازه امام خود شركت نمودند و بر مظلوميّت، فقدان و فراق ‏فرزند رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم اشك ريختند.

كميّت و كيفيّت شاگردان امام صادق عليه السلام بگونه‏اى بود كه محضر ايشان‏ تبديل به يك دانشگاه بزرگ گرديد، و شاگردانى برجسته در رشته‏هاى گوناگون ‏علمى در آن دانشگاه تربيت يافتند.

زرارة ابن أعين(18) از شاگردان خاصّ امام باقر و امام صادق عليهما السلام در روايتى‏ مى‏گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام عرض نمودم: بيش از چهل سال است كه دررابطه با اعمال حجّ پرسش‏هايى از شما مى‏كنم و شما همه آنها را پاسخ‏مى‏دهيد». امام عليه السلام در پاسخ فرمودند:

«يا زرارة بيت يحجّ قبل آدم بألفي عام تريد أن تفنى مسائلهُ في أربعين‏عام؟» (19).

اى زراره خانه‏اى كه دو هزار سال قبل از حضرت آدم عليه السلام در آن حجّ ‏مى‏كردند، مى‏خواهى در چهل سال مسائل آن تمام شود؟

امام صادق‏عليه السلام از زبان مالك ابن انس(20)؛

موافقين و مخالفين و به عبارتى دوستان و دشمنان امام عليه السلام به عظمت ‏ايشان واقف بودند، به قول شاعر:

خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران

گفته آيد در حديث ديگران(21)

بهتر است از زبان مخالفان آن حضرت عليه السلام سخنانى بيان نماييم، مالك‏ابن انس معروف به فقيه اهل مدينه، در رابطه با امام صادق عليه السلام مى‏گويد.

«كان عليه السلام رجلاً لا يخلوا من إحدى ثلاث خصال: إمّا صائماً، وإمّا قائماً وإمّا ذاكراً، وكان من عظماء العبّاد وأكابر الزهّاد الّذين يخشون اللَّه ‏عزّوجلّ وكان كثير الحديث، طيّب المجالسة، كثير الفوائد؛

امام صادق عليه السلام از سه حال خارج نبودند، يا روزه بودند، يا نماز مى‏خواندند و يا ذكر مى‏گفتند، عابدى بزرگ و زاهدى والا مرتبه‏ بودند، كه از خداوند مى‏ترسيدند، فراوان سخن مى‏گفتند [درسهاى‏ علمى] خوش مجلس بودند و به اطرافيان منفعت و سود مى‏رساندند.

فإذا قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم اخضرّ مرّة واصفرّ اُخرى حتّى ينكره من‏كان يعرّفه؛

هنگامى‏ كه نام رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را به زبان جارى مى‏نمودند رنگ ‏چهره شان تغيير مى‏كرد و سبز و زرد مى‏شدند به گونه‏اى كه ديگر او را نمى‏شناختيم.

ولقد حججت معه سنة فلمّا استوت به راحلته عند الإحرام كان كلّما همّ ‏بالتلبية انقطع الصوت في حلقه وكاد أن يخرّ من راحلته، فقلت: قل يا ابن‏ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ولابدّ لك من أن تقول،

سالى با او به حجّ رفتم هنگامى ‏كه احرام كرديم ايشان را ديدم كه‏ نمى‏توانند لبيك گويند و هر بار كه سعى مى‏نمودند صدا در گلويشان‏ قطع مى‏شد و نزديك بود كه از مركب به زمين برخورد نمايند. به ‏ايشان عرض كردم: اى فرزند رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بايد لبيك بگوييد.

فقال: يا ابن عامر كيف أجسر أن أقول: لبّيك اللهمّ لبّيك وأخشي أن يقول‏اللَّه عزّوجلّ لي: لا لبّيك ولا سعديك»(22).

ايشان فرمودند: اى فرزند عامر چگونه به خود اجازه دهم كه بگويم:لبّيك اللّهم لبيك، حال آنكه مى‏ترسم خداوند متعال در پاسخ من‏بگويد: لا لبّيك ولا سعديك.

روزى امام صادق عليه السلام به نماز ايستاده بودند كه يك باره بى هوش شدند، از ايشان سبب آن را پرسيدند، در پاسخ فرمودند:

«ما زلت أردّد إيّاك نعبد حتّى سمعتها من قائلها» (23).

آن قدر (ايّاك نعبد) را در نماز تكرار كردم كه آن را از گوينده‏اش‏ شنيدم.

هنگامى ‏كه در حالات روحى امام صادق عليه السلام دقّت مى‏كنيم، مى‏بينيم كه ‏ايشان هنگامى‏كه نام مبارك جدّشان را مى‏شنوند به گونه‏اى رنگ صورتشان ‏متغيّر مى‏شود كه شناخته نمى‏شوند و يا موقع احرام و تلبيه، منقلب مى‏شوند و يا هنگام خواندن نماز بى‏هوش، در مى‏يابيم روح آن حضرت‏عليه السلام با ارواح ديگران‏ متفاوت‏است، روح ايشان در ملأ اعلى و در عوالم ملكوت است و منقطع الى اللَّه مى‏باشد.

جايگاه ائمّه ‏عليهم السلام در بيان امام صادق‏ عليه السلام:

امام صادق عليه السلام در دو برخورد جداگانه به تبيين جايگاه ائمه اطهار عليهم السلام ‏مى‏پردازند.

سالم ابن حفصة(24) مى‏گويد، پس از فوت امام باقر عليه السلام براى عرض‏تسليت خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم:

«انّا للَّه و انّا إليه راجعون، ذهب واللَّه من كان يقول قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ‏فلا يسأل عمّن بينه وبين رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم لا واللَّه لا يرى مثله أبداً؛

همه از خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم، به خدا سوگند كسى از ميان‏ما رخت بر بست كه از قول رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم سخن مى‏فرمود، و هيچ ‏كس نمى‏پرسيد كه اين سخن را با چه وسايطى از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نقل ‏مى‏نمايى؟ به خدا سوگند ديگر همانند او نخواهيم داشت.

ابن حفصة مى‏گويد: پس از اتمام سخنم، امام صادق عليه السلام كمى صبر نمودند و سپس فرمودند:

«قال اللَّه عزّوجلّ إنّ من يتصدّق بشقّ تمرة فاربيّها له كما يربّي أحدكم ‏فلوه، حتّى أجعلها له مثل أحد»(25).

خداوند عزّوجل مى‏فرمايد: هر كس صدقه‏اى بدهد هر چند كه نيمى‏از خرما باشد، من صدقه او را همچنان كه شما گوسفندان خود را پرورش مى‏دهيد، پرورش مى‏دهم و آن را همانند كوه احد بزرگ ‏مى‏كنم.

سالم مى‏گويد: «نزد دوستانم رفتم و به آنان گفتم: ما فكر مى‏كرديم امام ‏باقر عليه السلام بدون واسطه از رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم سخن نقل مى‏نمايند اما امروز امام ‏صادق عليه السلام بدون واسطه از خداوند متعال سخنى نقل نمودند»! در واقع امام‏صادق عليه السلام مى‏خواستند با اين سخن منزلت و عظمت ائمّه‏عليهم السلام را به سالم گوشزد نمايند.

و در روايتى ديگر هنگامى‏كه شخصى از غُلات خدمت امام صادق عليه السلام‏ شرفياب مى‏شود، امام عليه السلام دستور مى‏دهند كه «مقدارى آب براى من بياوريدمى‏خواهم وضو بگيرم و [نماز بخوانم]». امام عليه السلام مى‏خواهند با اين عمل به اين‏شخص غالى بياموزند ما بندگان خداوند هستيم و او را عبادت مى‏كنيم، سپس‏ فرمودند:

«لا تحمل على البناء فوق ما يطيق فيهدم، إنّا عبيد مخلوقون»(26).

بر ساختمان بارى بيش از توانش قرار نده كه ويران مى‏شود. به‏ درستى كه ما بندگان و مخلوق خداونديم.

ائمه ‏عليهم السلام بارها فرموده‏اند كه:

«لا تتجاوزوا بنا العبوديّة ثم قولوا فينا ما شئتم»(27).

ما را عبادت نكنيد [ما را خدا نپنداريد] و هر چه خواستيد در حقّ مابگوييد.

مى‏گويند، شخصى از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام سخن مى‏گفت، يك ‏صوفى آن جا بود رو به سخنران كرد و گفت: «آخرش را بگو، و بگو كه على عليه السلام‏خدا است». در واقع عقل آن مرد صوفى و اشخاصى مانند او از درك اين مطلب‏كه موجودى مى‏تواند تا به اين حدّ بالا رود در عين حال انسان هم باشد عاجز است.

ائمّه عليه السلام با اين طرز تفكّر به شدّت مخالفت مى‏كردند، هر چند كه ائمّه‏ اطهارعليهم السلام به اعلى درجه كمال انسانيّت دست يافته‏اند و امتيازات و كمالات‏ويژه‏اى دارند، امّا همه آنان عبداللَّه هستند و افتخارشان نيز همين است كه به‏تحقيق به مقام عبوديّت رسيده‏اند.

آتش زدن بيت امام صادق عليه السلام:

هنگامى كه منصور (لعنة اللَّه عليه) دستور داد خانه امام صادق عليه السلام را به‏آتش بكشند، امام عليه السلام در ميان شعله‏ها قدم مى‏زدند و مى‏فرمودند:

«أنا إبن أعراق الثرى، أنا ابن إبراهيم خليل اللَّه»(28).

من فرزند كسى هستم كه ريشه در زمين دارد [حضرت‏ اسماعيل‏ عليه السلام] ، من فرزند ابراهيم خليل اللَّه‏عليه السلام هستم.

آتش براى حضرت ابراهيم عليه السلام گلستان شد، چگونه امام صادق عليه السلام‏نتوانند در ميان شعله‏ها گام نهند؟

امام صادق عليه السلام در آن هنگام احتمالاً به ياد دو واقعه افتادند. هنگامى كه ‏آتش درب خانه را ديدند به ياد خانه مادرشان، فاطمه زهرا عليها السلام افتادند و هنگامى‏كه ديدند بچه‏ها از اين اتاق به اتاق ديگر فرار مى‏كنند، به ياد عاشورا و اطفال اباعبداللَّه عليه السلام افتادند كه خيمه‏هاى آنان در آتش مى‏سوخت و آنها از اين خيمه به ‏آن خيمه در ميان آتش مى‏دويدند.

پروردگارا! معرفت ما را به قرآن، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه اطهارعليهم السلام ‏افزون بگردان.

دست ما را از دامن قرآن و اهل بيت‏عليهم السلام در دنيا و آخرت كوتاه مفرما.

در نسل و ذريّه ما دشمن اهل بيت‏عليهم السلام قرار مده.

ما را دوست دار و محبّ واقعى خاندان رسالت ‏عليهم السلام قرار بده.

از بركات انفاس قدسيّه حضرات معصومين‏ عليهم السلام همه ما را بهره‏مند بفرما.

1) سوره توبه، آيه 100.

2) به اعتقاد فقها و اصوليون ظاهر الفاظ قرآن حجّت است و مى‏توان به آن تمسّك كرد؛ با اين‏توضيح اگر در قرآن كلامى به صورت عام بيان شود و يا قضيّه‏اى به شكل مطلق و بدون ‏هيچ قيدى مطرح شود، تا زمانى كه حكم ديگرى آن را تخصيص نزند يا مقيد نكند، به‏همان حكم عام يا مطلق مى‏توان عمل كرد. به اعتقاد شيعه اين تخصيص و تقييدها را درمورد آيات قرآن، مى‏توان در روايات اهل بيت‏عليهم السلام جستجو كرد لذا دست شيعه در اين ‏زمينه بازتر از اهل سنّت است. امّا اهل سنت كه خودشان را از اين درياى بيكران معارف‏ آسمانى محروم كرده‏اند در دام اين تناقض متحيّر مانده‏اند و از يك سو نمى‏توانند صحابه ‏بودن افراد را نا ديده بگيرند و از سوى ديگر نمى‏دانند يا اين دسته از آيات چه بايد بكنند. هر چند با كمى دقت مى‏توان به تخصيص و تقييد آيات ذكر شده در كتاب خدا نيز دست ‏يافت كه آنها را بيان مى‏كنيم.

3) وعيد يعنى تهديد به عقاب و عذاب در مقابل وعده كه بشارت به نعمتها است. از ديدگاه ‏متكلّمين شيعه تخلّف خداوند از وعده‏اش قبيح است ولى به مقتضاى قاعده لطف تخلّف‏او (سبحانه و تعالى) از وعيد قبيح نيست.

4) سورهٔ نحل، آيه 4.

5) سورهٔ نساء، آيه 100.

6) سورهٔ حج، آيه 58.

7) به اين واجب، واجب كفايى مى‏گويند و در مقابل آن واجب عينى قرار دارد يعنى اينكه ‏عملى به تكاتك افراد جامعه واجب باشد چه به اندازه كافى براى آن قيام كرده باشند يا نه‏مثل نماز خواندن.

8) جامع السعادات، جلد 2 صفحهٔ 89.

9) سورهٔ شورى، آيه 20.

10) العُدّه، جلد1 صفحه329 و از منابع اهل ‏سنّت بنگريد به ‏المحصول، جلد3 صفحهٔ 145-141.

11) سورهٔ ممتحنه، آيه 10.

12) سورهٔ صف، آيه 14.

13) سورهٔ اعراف، آيه 157.

14) در برخى از روايات آمده كه منظور از نور، اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏باشند. (بحار الانوار،جلد 23 صفحهٔ 309).

15) سورهٔ فتح، آيه 10. 

16) سورهٔ احزاب، آيات 23 24.

17) پر ذخيره.

18) زرارة ابن أعين، از شاگردان امام باقر، امام صادق و امام كاظم‏ عليهم السلام است وى داراى‏ تأليفاتى مى‏باشد چون (الاستطاعة) و(الجبر)، وى از اصحاب اجماع است (اجماع فقهاء بر پذيرش روايات او است) و در سال 150 هـ ق در گذشت، (معجم رجال الحديث، جلد 7صفحهٔ 218).

19) من لا يحضره الفقيه، جلد 2 صفحهٔ 306.

20) وى يكى از ائمه اربعه مذهب اهل سنت است در سال179 در مدينه فوت كرد. كتاب موطأيكى‏ از تأليفات ‏اوست‏ كه ‏از صحاح‏ ششگانه به شمار مى‏رود. (تحفة الاحباب، صفحهٔ 424)

21) مثنوى معنوى دفتر اول بيت 136.

22) بحار الانوار، جلد 47 صفحهٔ 16.

23) المحجّة البيضاء، جلد 1 صفحهٔ 352.

24) امام صادق‏عليه السلام او را لعن، تكذيب و تكفير فرموده است وى در سال 137 فوت نمود.(تحفة الاحباب، صفحهٔ 174)

25) بحار الانوار، جلد 47 صفحهٔ 27.

26) الخرائج والجرائح، جلد 2 صفحهٔ 637.

27) احتجاج، جلد 2 صفحهٔ 233.

28) بحار الانوار، جلد 47 صفحهٔ 136.

 


جستجو