و روايات روشن ساختيم كه ثمره و ميوهٔ ايمان توكّل است. به عبارت ديگر غير مومن نمىتواند متوكّل باشد همانطور كه مومن نمىتواند غير متوكّل باشد. نيز در توضيح علت توكّل، گفتيم كه واگذارى امور از ناحيهٔ عاجز به قوى و از ناحيهٔ ضعيف به اقوى يك ضرورت عقلى است. از طرف ديگر همه مىدانيم كه هيچ قدرتى بالاتر و قوىتر از قدرت لا يزال الهى نمىباشد،لذا عاقلانهترين كار اين است كه جوينده كمال امور خود را به عالمترين و قادرترين موجود، كه رب العالمين است، بسپارد. توكّل و قضا الهى
اينكه مجارى همهٔ امور به يد اللَّه است و عبد هيچ قدرتى در مقابل قدرت الهيّه ندارد و همهٔ امور تحت قضا و قدر اوست از بديهيّات است. امّا اعتقاد به قضا و قدر در كنار مفهوم توكّل به معناى تعطيل كردن تلاش و كوشش براى رسيدن به اهداف، نمىباشد. بر اساس تفكّر معتقد به قضا و قدر بين تلاش و كوششهاى انسانى و رسيدن به اهداف رابطهٔ عموم و خصوص من وجه برقرار است. يعنى اگر دستيابى به اهداف و اميال ما از قضاى الهى گذشته باشد، كوشش و سعى ما ثمر مىدهد. امّا اگر دستيابى به اهداف از قضا و تقدير الهى نگذشته باشد، تلاشهاى ما بى ثمر خواهد بود. نبايد فراموش كرد كه براى رسيدن به هر هدفى متناسب با نوع عمل بايد به اسباب و وسايل خاص توسّل جست.
«أبى اللَّه ان يجري الأشياء إلّا بأسبابٍ»(2)
خداوند از انجام امور، بدون استفاده از اسباب و وسايل خوددارى مىكند!
به هر حال كه اسباب و وسايل، جايگاه خاص خود را دارا مىباشد امّا با لحاظ مفهوم توكّل، بايد در نظر داشت كه مسبّب الاسباب خداوند است. تا او نخواهد هيچ سببى اثر نخواهد داشت. امام صادق عليه السلام مىفرمايند:
«إنّ العزّ والغنى خرجا يجولان، فلَقيا التوكّل فاستوطنا».
همانا عزّت و بى نيازى در حال گردش و جوَلان بودند، هنگاميكه با توكّل برخورد كردند در آنجا كه توكّل وجود داشت، مسكن گزيدند.
عزّت و غناى واقعى، هنگامى كه توكّل وجود نداشته باشد، غير ممكن است. اگر انسان تمام اسباب و وسايل عزّت مندى را فراهم نمايد، امّا توكّل نداشته باشد
به هدف خود نخواهد رسيد. در خصوص غنا هم به همين صورت است. اگر تلاش و كوشش انسان منهاى توكّل باشد، جز تعب و رنج چيزى عايد انسان نخواهد شد. به عبارت ديگر فعاليّت بدون حضور خدا حاصلى جز رنج و پوچى براى انسان ندارد.
در روايت ديگرى، راوى از حضرت امام كاظم عليه السلام در خصوص آيهاى سوال مىكند.
«وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَحَسْبُهُ»(3)
قال: سألته عن قول اللَّه عزَّوجلَّ
فقال: «التوكّل على اللَّه درجات منها ان تتوكل في اُمورك كلّها، فما فعل بك كنت عنه راضياً، تعلم أنَّه لا يألوك خيراً وفضلاً وتعلم أنّ الحكم في ذلك له، فتوكّل على اللَّه بتفويض ذلك إليه وثق به فيها وفي غيرها»(4).
راوى از امام عليه السلام در خصوص آيه شريفه كه مىفرمايد: هر كس بر خدا توكلكند، كفايت امرش را مىكند. سوال نمود. حضرت فرمودند: توكّل برخداوند، داراى درجات و مراتبى است. يكى از اين مراتب آن است كه انسان در تمام امور خود به خداوند توكّل نمايد، به گونهايى كه در تمام شرايط كه خداوند براى انسان به وجود مىآورد، انسان از خداوند راضى و خشنود باشد. مرتبهٔ ديگر آن است كه انسان بداند كه اگر هيچ خير و فضلى به انسان نرسد، فرمانش نزد خداوند تبارك و تعالى است. پس توكّل كن بر خداوند با واگذارى تمام امور به او و در تمامى مسائل، به خداوند اطمينان داشته باش.
توكّل و تفويض
يكى از مطالبى كه مىتوان از روايت بالا استفاده كرد، مقايسه دو مفهوم توكّل و تفويض است. همانطور كه در جلسهٔ قبل اشاره شد، توكّل، تفويض،ثقه و تسليم از مراتب ده گانه سلوك، در مرتبهٔ معاملات است.
در توكّل موكّل به وكيل مىگويد: تمام اختيارات، سلطه و سلطان خود را به تو واگذار مىكنم. اما در تفويض، مفوّض به اين باور و اعتقاد رسيده است كه هيچ چيز ندارد. كسى كه به مرتبهٔ تفويض رسيده است، مىگويد: من هيچ سلطان و اختيارى ندارم، هر چه هست از آن خداوند است،
«أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»(5).
من كار خود را به خداوند واگذار مىكنم كه خداوند، نسبت به بندگانش بينا است.
تفويض مرتبهٔ بالايى است كه در آن، انسان مىپذيرد كه مالك هيچ چيز نيست و هر چه هست در كنف اختيار اوست. او سميع و بصيرى است كه گردش امور و سر نوشت همگان را در دست دارد. اغلب توكّل بعد از وقوع حادثه و سبب مىباشد، امّا تفويض قبل از وقوع هر سبب و حادثهاى است.در مشكلات و گرفتارىها انسان با توكّل به خدا وارد ميدان مبارزه با مصائب مىگردد. امّا در تفويض، انسان قبل از حادثه و مشكل، درك كرده و به اين باور رسيده است كه هيچ چيز قدرت و اصالت ندارد، جز قدرت مطلقه الهى.
عليرغم تأكيد بر بى قدرت بودن انسان و ايمن نبودن هيچ قدرت انسانى از آفات، امّا در كنار اين خوف و بيم، انسان به اميد و رجاء نيز سفارش شده است. به عبارت ديگر در كنار تمام خطرات و مكر و حيلهها نبايد از كمک و حمايت الهى نيز مأيوس گرديد. خداوند مىفرمايد:
«لاَ تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ»(6)
«وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ»(7).
از رحمت خداوند نا اميد نباشيد.
يأس از رحمت و روح خداوند از علائم كفر به شمار رفته است.
به عبارت روشنتر تأييد اسباب و وسايل در مورد هر مسئلهاى با قدرت الهى است. تا زمانى كه خداوند اراده نكند آتش قدرت سوزاندن ندارد. همانگونه كه در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام آتش به ارادهٔ خداوند سرد و بى اثر گرديد.
باركشى از كوچهاى عبور مىكرد ديد كودكى از بلندى در حال سقوط است. كودك بين زمين و آسمان بود كه باركش گفت: بمان! كودك در همان جا (بين زمين و آسمان) متوقّف شد. او بارى را كه به پشت مىكشيد بر زمين گذاشت، و كودك را از ميان هوا و زمين گرفت. جاذبهٔ زمين به ارادهٔ الهى در آن لحظه براى آن كودك بى اثر گرديد. مردم ره گذر كه اين صحنه را ديدند دور او را گرفتند. به او گفتند: تو كيستى كه چنين مقام و كرامتى دارى؟ او گفت: من بار برى معمول و ساده هستم كه هر روز در اين كوچه كار مىكنم و بارها را جا به جا مىكنم. از او سوال كردند كه چگونه به اين
مقام رسيدى؟ گفت: يك عمر است كه خدا هر چه دستور داده است من اطاعت كردهام حالا من يك بار از او چيزى خواستم و او اجابت كرد.
در مورد داستان حضرت يوسف عليه السلام مرحوم شيخ طبرسى در مجمع البيان ذيل آيهٔ شريفه،
«قالَ اَجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»(8).
گفت: مرا سرپرست خزائن مصر قرار ده، كه نگهدارنده و آگاهم.
روايتى را نقل مىكند،
«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم: رحم اللَّه أخي يوسف لو لم يقل اِجعلني علىخزائن الأرض، لولّاه من ساعته ولكن اخّر ذلك سنة»(9).
رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: خداوند برادرم يوسف را رحمت كند. اگر او (آن هنگام كه عزيز مصر به او گفت: در برابر قحطى چه بايد كرد؟) نگفته بود. مرا سرپرست خزائن مصر قرار ده. مقدّر بود در همان زمان عزيز مصر شود، اما اين گفته او اين امر را يكسال به تأخير انداخت.
عزيز مصر بعد از ديدن خوابى كه كسى نتوانست تعبير كند به سراغ يوسف رفت، يوسف خواب را تعبير كرد و به آنها خبر داد كه بعد از هفت سال كشت و كار و وجود نعمت و محصول فراوان هفت سال دچار قحطى خواهند شد. عزيز مصر گفت: چه بايد كرد؟ يوسف گفت: سرپرستى اين امرمهم را به من واگذر كن. در واقع يك لحظه غفلت از خداوند و توجّه به غير خداوند، يكسال امر او را به تأخير انداخت.
نمونهٔ ديگرى كه در آن غفلت از خداوند و عدم توكّل به او باعث محروميّت براى حضرت يوسف عليه السلام گرديد، زمانى بود كه همراهان زندانى او در حال آزادى از زندان بودند. او به يكى از آنها گفت تو آزاد مىشوى و نزد سلطان، صاحب مقام خواهى شد. در آن هنگام به سلطان امر مرا متذكر شو و به او بگو كه يك زندانى بى گناه در زندان به سر مىبرد. در تفسير عياشى ذيل آيهٔ شريفهٔ،
«اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ»(10).
مرا نزد صاحب خود (سلطان مصر)ياد آورى كن.
روايت جالبى از امام صادق عليه السلام نقل شده است. امام عليه السلام مىفرمايند:در آن هنگام كه يوسف به غير خداوند اميدوار گرديد،
«فأوحى اللَّه إلى يوسف في ساعته تلك: من أراك الرؤيا التي رأيتها؟قال: أنت يا ربّي، قال: فمن حبّبك إلى أبيك؟ قال: أنت يا ربّي، قال:فمن وجّه السيارة إليك؟ فقال: أنت يا ربّي، قال: فمن علّمكَ الدّعاءَ الّذي دعوت به حتّى جعل لك من الجبّ فرجاً؟ قال: أنت يا ربّي،قال: فمن جعل لك من كيد المرأة مخرجاً؟ قال: أنت يا ربّي، قال:فمن أنطق لسان الصبّى بعذرك؟ قال: أنت يا ربّي قال: فمن صرف عنك كيد امرأة العزيز والنّسوة؟ قال أنت يا ربّي، قال: فمن ألهمك تأويل الرؤيا؟ قال: أنت يا ربّي، قال: فكيف استغثت بغيري، ولمتستغث بي، وتسألني أن اُخرجك من السّجن، واستغثت وأمّلت عبداً من عبادي، ليذكرك إلى مخلوق من خلقي في قبضتي، ولم تفزع اليّ؟ إلبث في السجن بذنبك بضع سنين، بإرسالك عبداً إلى عبد»(11).
در لحظه ايى كه يوسف به غير خدا اميدوار گشت، خداوند به او وحى نمود:اى يوسف! چه كسى در عالم رؤيا به تو مطالبى را در كودكى نشان داد؟يوسف گفت: تو اى پروردگار من، گفت: چه كسى تو را نزد پدر گرامى داشت؟ يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: چه كسى كاروان را بهسوى تو رهنمون شد؟ يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: چه كسى به تو دعاى خلاصى از چاهى كه به آن گرفتار شده بودى را آموزش داد؟يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: چه كسى تو را از دام زن خلاصى بخشيد؟ يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: چه كسى زبان كودك را به بى گناهى تو گشود؟ يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: چه كسى تو را از دام همسر عزيز مصر و ديگر زنان رهايى بخشيد؟ يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: چه كسى به تو تعبير خواب را آموزش داد؟ يوسف گفت: تو اى پروردگار من!، گفت: پس چگونه در اين هنگام كس ديگرى را به يارى طلبيدى و از من كمك نخواستى، تا تو را از زندان خلاصى بخشم!؟تو به بندهاى از بندگان من دست كمك دراز نمودى و به او اميد بستى، تا تو را نزد مخلوقى از خلائق من كه او و ديگران همگى در كنف قدرت من هستند، ياد كند و در اين حال به ياد من نبودى. پس بخاطر اين گناه خود چند سال در زندان بمان. گناه تو ارسال بندهاى از بندگانم نزد بندهاى ديگر مىباشد.
يوسف يك لحظه غفلت نمود و چندين سال دچار زندان گرديد. نكته اساسى اين است كه انسان بايد ايمان بياورد كه هيچ سلطه و قدرتى ندارد. اگر انسان اسباب و وسايل را هم فراهم نمود بايد بداند اين ابزار و اسباب هم بدون ارادهٔ خداوند فاقد ارزش مىباشند و آن كارايى را كه بايد داشته باشند،نخواهند داشت.
به مباحث مجلس قبل باز مىگرديم. بارها محضر آقايان عرضكردهايم كه آنچه خدمت دوستان عرض مىكنيم، همان مركوزات ذهنى آقايان است. اميدوار هستم اين ياد آورى براى مستمع و گوينده مفيد فائده باشد. در خصوص توكّل از اميرالمؤمنين عليه السلام رواياتى را نقل و بررسى كرديم.امام عليه السلام در روايتى به عصاره كتب آسمانى قبلى اشاره دارد و در پايان روايت به توكّل اشاره مىكنند.
امام عليه السلام مى فرمايند:
«قرأت التّورات والإنجيل والزّبور والفرقان فَخَيّرت من كلّ كتابٍ كلمة من التّورات: من صمت نجا ومن الإنجيل: من قَنِع شَبَعَ ومن الزّبور: من ترك الشهوات فقد سلم عن آلافات ومن الفرقان: ومنيتوكّل على اللَّه فهو حَسبُه»(12).
تورات، انجيل، زبور و فرقان را خواندم. از هر كتابى كلمهاى را انتخاب نمودم. آنچه از تورات برگزيدم اين است كه: هر كس سكوت اختيار كرد،پيروز گرديد. آنچه از انجيل انتخاب نمودم آن است كه: هر كس قناعت پيشه كرد، همواره سير و بى نياز بود. آنچه از زبور بر گزيدم آن بود كه: هركس اميال نفسانى را ترك كند، از آفات و بلايا گزندى به او نمىرسد. آنچه از فرقان انتخاب نمودم آن است كه: هر كس بر خداوند توكّل كند، كفايت امرش را مىكند.
رزق و روزى بندگان مانند ديگر امور هستى به دست تواناى خداوند است. شخصى پرنده كوچكى را ديد كه غذايى را برداشت و كنار سنگى رفت،در شكاف سنگ كرم كورى زندگى مىكرد كه اين پرنده وسيله روزى رساندن اين كرم كور بوده است.
بسيارى از انحرافاتى كه در مسير انتخابى خود به آن گرفتار مىشويم،از عدم توكّل نشأت مىگيرد زيرا اصل مسير انتخابى صحيح است. مسير انتخابى ما تعلّم احكام و معارف الهى و ترويج و نشر معارف اهل بيت عليهم السلام است. امّا آنچه بعضى مواقع باعث انحراف مىگردد و ما را از ادامهٔ تحصيل باز مىدارد و محروم مىسازد وسوسههاى رزق و قدرت و عزّت موهوم است.
آنچه ما آموخته ايم آن است كه عزّت مؤمن در بى نيازى از آنچه در دست بندگان خداست، مىباشد.
«شرف المؤمن قيام الليل وعزُّه استغنائه عن الناس»(13).
شرف مومن در بيدارى شب و شب زنده دارى است و عزّت او در بى نيازى ازخلق خداست.
1) سورهٔ آل عمران، آيه 122.
2) اصول كافى، جلد 1، صفحهٔ 183.
3) سورهٔ طلاق، آيه 3.
4) اصول كافى، جلد 2، صفحهٔ 65.
5) سورهٔ غافر، آيه 44.
6) سورهٔ زمر، آيه 53.
7) سورهٔ يوسف، آيه 87.
8) سورهٔ يوسف، آيه 55.
9) تفسير مجمع البيان، جلد 5، صفحهٔ 419.
10) سورهٔ يوسف، آيه 42.
11) تفسير عياشي جلد 2، صفحهٔ 176.
12) جامع الاخبار صفحهٔ 215، فصل 141.
13) اصول كافى، جلد 2 صفحهٔ 148.