معناى توكّل

«وإذا توكّل عليه احسبه وكفاه». در اين عبارت نكات بسيار جالب و قابل تأمّل با نقش تعيين كننده در زندگى همهٔ افراد وجود دارد.  اهل معرفت معمولاً منازل ده گانه‏اى را براى سلوك ذكر مى‏كنند كه هر منزلى داراى مراتبى است. توكّل در اين سلسله جزء معاملات محسوب‏ مى‏شود. توكّل در اصطلاح فقهى حكايت از يك رابطه بين وكيل و موكّل دارد.به عبارت ديگر در وكالت؛ انسان كارى را به كسى واگذار مى‏كند؛ كه او صلاحيّت خاصى در سرپرستى آن مسأله دارد. حال اگر كسى به خدا توكّل ‏كند در واقع امور خود را به موجودى واگذار كرده كه اعلم و افضل از هر وكيل ‏ديگرى است. در سلسلهٔ منازل ده گانه كه براى سلوك بيان مى‏شود، بعد از توكّل ‏مرتبه و درجهٔ تفويض است، بعد از آن نوبت به درجهٔ ثقه و اطمينان ‏مى‏رسد، و در پايان مرحلهٔ تسليم و رضا است. طى كردن اين مراحل هر يك ‏مترتّب بر ديگرى است. يعنى اگر كسى به درجهٔ ثقه و اطمينان نرسد؛ قادر به ‏درك مرحله تسليم نخواهد بود! انشا اللَّه به قدر توان در اين مجال با تأكيد برمفهوم توكّل سخن خواهيم گفت.  آنچه كه در آيات كريمهٔ قرآن بيشتر جلب نظر مى‏كند اين است كه ‏اغلب ثمره و ميوهٔ توكّل، ايمان ذكر شده است. و يا در بعضى ديگر از آيات؛خداوند از مردم مى‏خواهد براى ثبات ايمان خود بر خداوند توكّل كنند.خداوند مى‏ فرمايد:

«وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»(1).به خداوند توكل كنيد اگر به خداوند ايمان داريد.

و در آيه ديگرى مى‏ فرمايد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ‏آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»(2).

مؤمنان تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود دلهاشان ترسان ‏مى‏گردد و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى‏شود، ايمانشان فزونتر مى‏گردد، و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند.

«إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِينَ»(3).

اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد به او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد.

در آياتى كه ذكر شد؛ خداوند از بندگان مى‏خواهد به او توكّل كنند. در واقع خداوند مى‏فرمايد؛ توكّل ثمره و ميوه ايى است كه بر شاخسار ايمان ‏مى‏نشيند و بار مى‏دهد.

مفهوم توكّل

براى آغاز بحث لازم است از اصل مفهوم توكل آغاز كنيم و به واكاوى ‏اين مفهوم بپردازيم. بعد از آن نيز به ذكر رواياتى از اهل بيت ‏عليهم السلام براى ‏بررسى ابعاد مختلف آن بپردازيم.

توكّل؛ به زبان سادهٔ فارسى عبارت از واگذارى امور شخصى به كسى ‏ديگر است. معمولاً بايد وكيل يك جنبه اقوائيت داشته باشد. در مشكلات و مسائل حقوقى و قضايى افراد براى حفظ منافع و دفاع از حقوق خود، وكيل‏ انتخاب مى‏كنند. علّت آن است كه وكيل؛ به موازين حقوقى آشنا تر از موكّل‏است و راه‏هاى مختلف قانونى را مى‏شناسد، و اين آشنايى جنبه اقوائيّت ‏اوست و او را براى انجام اين كار شايسته مى‏سازد. حاصل اين توكيل جلب ‏منفعت براى موكّل است. يعنى وكيل به موكّل كمك مى‏كند تا بتواند در فلان ‏معامله يا فلان دعواى حقوقى موفّق شود، و ضعف فرد و عدم آشنائى امور باعث از دست رفتن منافع و مصالح انسان نشود.

پس نكته ديگر در وكالت اين است كه موكّل به دليل عجز خود؛ اقدام‏ به گرفتن وكيل مى‏كند. حال اين عجز يا بخاطر نداشتن تجربه و دانش خاص ‏است؛ و يا به خاطر نداشتن وقت و زمان كافى براى انجام عمل، امّا در هرحال مسأله عجز (به هر دليلى) وجود دارد كه انسان شخص ديگرى را وكيل ‏مى‏كند.

در خصوص توكّل به خدا نيز اين گونه است. يعنى انسان به خاطر عجز خود، امورش را به خداوند واگذار كند. اهل معرفت توكّل را اين طور معنا مى‏كنند.

«والتوكل إلى اللَّه يعنى انقطاع العبد إليه في جميع ما يعمله ‏المخلوقين»(4).

توكّل به خداوند؛ يعنى در همهٔ كارهايى كه بندگان انجام مى‏دهند، عبد تنها رو به سوى خداوند داشته باشد (اميد به غير خداوند نداشته باشد).

اين بريدگى و جدايى بايد از هر آنچه مخلوق است و اصالت ندارد،باشد. به عبارت ديگر؛ اگر ما تمنّا و آرزويى داشته باشيم؛ و در ظاهر آن را نزد مخلوق و غير خدا مى‏بينيم؛ توكّل عبارتست از واگذارى مطلوبها به ‏خداوند. توكّل يعنى خداوند را وكيل كنيم تا اين آرزوها و تمنيّات را براى ما تدارك كند.

هستى آفرينش از اوست

بنابر اين اساس بحث در توكّل، معرفت خالق و شناخت دستگاه ‏آفرينش است. اگر بيشتر دقّت كنيم در مى‏يابيم كه ناموس خلقت و اساس ‏آفرينش اين گونه است كه همهٔ وجود از آن خدا است. سر سلسهٔ هستى در دست خداوند است. انسان حتّى مالك نفس خود نمى‏باشد. تمام آنچه در اختيار انسان است بطور امانت به او واگذار شده است. لذا است كه در آخرت ‏بايد در خصوص نحوهٔ استفاده و بهره بردارى از آن توضيح بدهد. مسئوليّتى‏ كه در آخرت متوجّه انسان است ريشه در اين مسأله دارد كه انسان مالك‏ حقيقى هيچ چيز نيست. كسى كه حتّى به كوچكترين عضو بدن خود آسيبى ‏رسانده باشد؛ بايد پاسخگو باشد.

همگى، عالم به اين مسأله هستيم، و بارها آنرا براى خود و ديگران ‏بازگو كرده‏ايم كه هر چه هست از او است. امّا عليرغم تمام اين دانايى قادر به ‏درك حقيقى دستگاه آفرينش و خلقت نمى‏باشيم. علّت اساسى اين است كه ‏خواهشهاى نفسانى يك حجاب اكبر و اعظم است! و مانع درك بسيارى از حقايق دستگاه خلقت مى‏گردد. لذا پى در پى مى‏دويم و تلاش مى‏كنيم (البته‏خود تلاش اشكال ندارد) از راههاى غير معمول و غير مشروع براى دستيابى‏به هدف غير واقعى هزينه‏هاى متفاوت مى‏نمائيم. چيزى را در جايى دنبال‏ مى‏كنيم كه آنجا نهاده نشده است، و در واقع در پى كالايى هستيم كه در آن ‏جا وجود ندارد. مثلاً براى دستيابى به عزّت به دنبال ثروت مى‏رويم. درحالى كه عزّت، ثروت، قدرت و شوكت نزد مخلوق نيست؛ نزد خالق است وبس! براى اينكه عزّتمند شويم خود را نزد صاحبان قدرت، ذليل مى‏كنيم.براى اينكه ثروتمند شويم نزد صاحبان ثروت تكدّى مى‏كنيم!!!

ثروت و قدرت و عزّت نزد مخلوق نيست كه آنجا آنرا جستجو كنيم.آنچه نزد اوست موقّتى است و زود گذر. در واقع آن ثروت و قدرت، غنا وبى نيازى براى صاحب خود به ارمغان نمى‏آورد. چون اين قدرت و ثروت بى‏اصالت است، و به سرچشمهٔ حقيقى متّصل نيست. براى بى نيازى بايد غنا را نزد بى نياز حقيقى، جستجو كرد. غنىّ يكى از اسماء الهى است. يا غنّى در ادعيه بسيار تكرار گرديد. غنىّ مطلق، كه همه سرمايه‏ها و كمالات و خيرات‏ نزد اوست، خداى متعال است.

مجدّداً تكرار مى‏كنم كه؛ ما ظاهراً به تمام اين معانى واقف هستيم؛ امّا اغلب در عمل ناتوانيم، و براى كوچكترين امور هم توانايى توكّل و واگذارى ‏امور را به صاحب

اصلى آن نداريم. علّت، همان اميال نفسانى است. اين ‏تمنيّات و خواهشها بين ما و حقيقت؛ حجابى ايجاد مى‏كند و اين پرده، عالِم و نادان را در عمل برابر مى‏سازد. اين حجاب توانايى نفس را در تحصيل يقين ‏از بين مى‏برد.

يكى از نكاتى كه در باب عصمت قبلاً گفتيم اين بود كه چون زشتى ‏گناه، دنائت و پستى گناه، نزد معصوم عليه السلام مبرهن است، لذا هرگز مرتكب ‏نمى‏شود. در مقام مثال گفتيم مانند اينكه ما اكنون به وجود سمّ مهلكى در غذا آگاهى داشته باشيم، هرگز حاضر به خوردن آن نمى‏باشيم. زيرا علم به ‏حقيقت و واقعيّت آن غذا داريم كه موجب مرگ است. حقيقت و ماهيّت گناه،نزد معصوم عليه السلام مانند آگاهى ما به غذاى سمّى و خوردن سمّ نزد ما مى‏باشد.همانگونه كه ما هرگز تخيّل هم نمى‏كنيم كه تلّى از خبائث و نجاسات را يك جا جمع كنيم، و بعد استفاده كنيم. معصوم عليه السلام هم به علّت درك حقيقت و عدم ‏وجود حجاب بين او و واقعيّت امور و كائنات، هرگز فكر معصيّت را هم ‏نمى‏كند.

اگر كمى به حقيقت آفرينش توجّه كنيم، و آرام آرام خود را به منبع ‏اصلى متّصل كنيم، آنگاه هر چه را كه تمنّا و آرزو مى‏كنيم از خدا مى‏خواهيم، و به راههاى انحرافي دچار نمى‏گرديم. هر چه در اين عالم خلقت وجود دارد از آن خداوند است. آيهٔ شريفه ظاهراً رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را كه اشرف مخلوقات‏ است مخاطب مى‏سازد و مى‏فرمايد:

«لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْ‏ءٌ»(5).

هيچ گونه اختيارى براى تو نيست.

و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ»(6).

بگو من (حتى) براى خودم سود و زيانى را مالك نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد.

آيه شريفه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كه بندهٔ برگزيدهٔ خداوند متعال است را ‏مخاطب مى‏سازد و به او مى‏فرمايد كه: تو هيچ گونه اختيارى ندارى. در اين‏ حالت حساب ديگر بندگان كه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در مراتب پائين‏ترى هستند،روشن خواهد بود. بنابر اين معناى توكّل اين است كه انسان هيچ چيز را از آن ‏خود نداند، و در نتيجه ادارهٔ تمام امور را به صاحب اصلى آن واگذار كند.

نكته ديگر در مسأله توكّل به خداوند سبحان در مقايسه با مسأله ‏توكيل در روابط انسانى وجود دارد. هنگامى كه ما فردى را وكيل مى‏نمائيم، در واقع ما سيطره و سلطان و مالكيّت خود را به شخص ديگرى واگذار مى‏كنيم،در حالى كه مفهوم واقعى توكّل به خداوند اين است كه واقعاً بپذيرد كه ما هيچ ‏اختيارى نسبت به آنچه در دستمان هست، نداريم. و هر چه هست از آن‏ خداست.

در تبيين مفهوم توكّل از امام صادق عليه السلام منقول است كه:

«قال ‏عليه السلام: ليس شي‏ءٌ إلّا وله حدٌ قال: قلت: جُعلتُ فداك فما حدُّ التوكّل؟ قال: اليقين، قلت: فما حدُّ اليقين؟ قال: ألّا تخاف مع اللَّه‏ شيئاً»(7).

حضرت فرمودند: هيچ مفهومى نيست مگر آنكه داراى تعريف و حدود مشخص مى‏باشد. راوى سوال مى‏كند: فدايت شوم! تعريفِ توكّل چيست؟حضرت پاسخ مى‏دهند: توكّل به معناى يقين است. راوى مجدداً سوال‏ مى‏كند، تعريف يقين چيست؟ حضرت مى‏فرمايند: يقين اين است كه از هيچ چيز جز خداوند ترسى نداشته باشى!

اگر كسى به اين مرتبه از معرفت رسيده باشد كه جز خدا را نبيند، در واقع به معناى تمام كلمه مفهوم توكّل را درك كرده؛ و به آن عمل نموده ‏است. به عنوان مثال عمل اميرالمؤمنين عليه السلام در ليلة المبيت نمونهٔ عالى از دست يافتن به درجه يقين است. حضرت كاملاً مى‏دانستند كه چهل نفر از قبايل مختلف قصد دارند شبانه به خانه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم حمله كنند، و او را در بستر قطعه قطعه كنند. اما ايشان با ايمان و يقين كامل در بستر حضرت ‏خوابيدند.

نمونهٔ ديگر مادر حضرت موسى عليه السلام است. او فرزند خود را در نيل‏ رها كرد. در واقع او با توكّل به خدا و يقين به مساعدت او اين عمل را انجام ‏داد. البتّه خداوند هم اين توكّل را با حفاظت از موسى عليه السلام و باز گرداندن او به ‏مادرش به طور شايسته‏ايى پاسخ داد. اين گونه رفتار، نشان از ايمان راسخ و رسيدن به درجهٔ بالاى يقين و توكّل تامّ و تمام به ربّ العالمين است.

عزيزانى كه در محضرشان هستيم، اينان كه سالها قبل مسير خاصّى را براى زندگى انتخاب كرده‏اند. بعضى ده سال و بعضى ديگر بيشتر، سرمايهٔ ‏عمر را براى آموختن معارف اهل بيت ‏عليهم السلام هزينه كرده‏اند. اگر توكّل را در خود تقويت كنند، قطعاً به آفاتى كه اكنون حوزه و حوزويان به آن گرفتار هستند، دچار نخواهند

شد. افرادى كه سالها در حوزه تحصيل كرده‏اند و زمان ‏ثمر دهى آنان فرا رسيده است به يك باره به جايى ديگر مى‏رود و مشغول ‏فعاليّت غير علمى و غير حوزوى مى‏گردند. وقتى از اين افراد سوال مى‏كنيم كه ‏چرا تحصيل و فعاليّت دينى را رها كرديد؟ مى‏گويند هزينه‏ها و مخارجمان ‏سنگين بود.

اگر قرار به تلاش مضاعف مى‏باشد، چرا اين تلاش در كنار خوان كرم‏ حضرت بقية اللَّه عليه السلام نباشد؟ واقعاً رزقى كه انسان از اين راه تحصيل مى‏كند،جوابگوى نيازها نمى‏باشد؟ نفرمائيد كه شما به مشكلات وقوف نداريد! همگى ‏مى‏دانيد كه به تمامى مسائل و مشاكل شما واقف هستم. اما نكتهٔ اساسى اين ‏است كه اگر از صميم قلب به آيهٔ شريفه،

«وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ »(8).

و هر كس بر خدا توكل كند كفايت امرش را مى‏كند؛ و او را از جايى كه گمان ‏ندارد روزى مى‏دهد.

ايمان داشته باشيم، هرگز به اين سفرهٔ با بركت حضرت بقية اللَّه عليه السلام ‏پشت نخواهيم كرد. شخصى از اميرالمؤمنين عليه السلام سوال نمود:

«لو سُدّ على رجلٍ باب بيت وترك فيه من أين كان يأتيه رزقه؟فقال‏عليه السلام: من حيث يأتيه أجله»(9).

اگر در خانه كسى بر او بسته شود و در خانه تنها رها شود؛ از كجا، رزق و روزى او فراهم مى‏گردد؟ حضرت فرمودند: رزق او از همان جايى مى‏آيد كه ‏اجل و مرگ او وارد مى‏گردد!

امام عليه السلام در اين روايت تأكيد مى‏كند كه خداوند متكفّل رزق و روزى ‏افراد است. همگى ما مشكلات مالى را تجربه كرده‏ايم و همگى هم بارها و بارها ديده‏ايم كه چگونه از مسيرهايى كه هرگز فكر نمى‏كرديم، مسائل حل ‏شده است. لذا بايد بكوشيم ايمان و معرفت را در خود، تقويت كنيم و الّا با كوچكترين حادثه‏اى به اين سو و آن سو خواهيم رفت.

عزيزان بايد توجّه داشته باشند كه اكنون ميراث دار بزرگانى هستند كه ‏حوزه را از طوفان‏هاى بسيار سخت نجات داده‏اند. در دوره رضاخان طلاّب ‏لباس خود را عوض مى‏كردند و براى مباحثه شبانه به باغات اطراف قم‏ مى‏رفتند. عليرغم سختى‏هاى بسيار زياد تحصيل را رها نكردند. رضا خان‏ مرحوم بافقى رضوان اللَّه تعالى عليه را در صحن مطهّر حضرت معصومه عليها السلام ‏با چكمه لگد مال كرد. آنچه امروز در اختيار

ماست ميراث بزرگانى چون حاج‏شيخ(10) است، بايد بكوشيم ميراث داران شايسته‏اى براى آنان باشيم. آنان‏ مشاكل اقتصادى بسيار سخت‏تر و مصائب بسيار دردناك‏ترى را تحمل كردندو تسليم ماديّات نشدند و سفره بقيّة اللَّه عليه السلام را رها نكردند.

كسى كه به اين نعمت پشت كند و يا به نا حق از اين نعمت بهرمند گردد دچار عقوبت سختى خواهد شد. صرف نظر از عقوبت اخروى در اين‏ دنيا هم دچار گرفتارى‏هاى خاصى مى‏گردند. كسى كه به اين سفره پشت كند،بهره معنوى و شيرينى عبادت و لذّت مناجات و توسّل از او گرفته مى‏شود.ديگر نه از اتيان واجبات لذّت مى‏برند و نه از به جا آوردن مستحبّات بهرمند مى‏گردند. خداوند وعده داده بنده‏اى كه به علم خود عمل نكند در دنيا و آخرت گرفتار انتخاب نادرست خود گردد.

«وأوحى اللَّه تعالى إلى داوود عليه السلام أن أهون ما أنا صانعٌ بعبدٍ غير عامل بعلمه، من بعد سبعين عقوبةٍ باطنيّة أن أخرج من قلبه حلاوة ذكرى»(11).

خداوند به داوود عليه السلام وحى نمود كه كمترين كارى كه من با بنده‏اى كه به علم‏ خود عمل نمى‏كند انجام مى‏دهم اين است كه بعد از كيفر كردن او به هفتاد نوع عقوبت باطنى. شيرينى نيايش و عبادت خود را از او مى‏گيرم.

1) سورهٔ مائده، آيه 23.

2) سورهٔ انفال، آيه 2.

3) سورهٔ يونس، آيه 84.

4) اين تعريف از معارف اهل بيت‏عليهم السلام و احاديث گرفته شده است. بعنوان نمونه مى‏توانيدبراى تحقيق بيشتر به، اصول كافى جلد 2 صفحه 65 – 63، مراجعه فرمائيد.

5) سورهٔ آل عمران، آيه 128.

6) سورهٔ يونس، آيه 49.

7) اصول كافى، جلد 2 صفحهٔ 57.

8) سورهٔ طلاق، آيه 3.

9) بحار الأنوار جلد 67، صفحهٔ 146.

10) مرحوم آية اللَّه العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم.

11) عدة الداعى صفحهٔ 78.


جستجو