ادامه سخن در مورد فتوحات ؛
بحث ما در مورد فتوحاتى بود كه در صدر اسلام از ناحيه خلفاى اول و دوم و سوم انجام شد . در ادامه سخن به روايتى برخورديم كه ابن ابى الحديد معتزلى در كلمات قصار شرح نهج البلاغه (كلمه 414) از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل كرده بود . حدودا نيمى از روايت را در جلسه گذشته شرح كرديم و نصف ديگر آن باقى ماند . ما به جهت اينكه در خلال بحث به نيمه اوّل نيز احتياج داريم ابتدا ، روايت را تكرار مىكنيم تا ببينيم مدّعاى ما چگونه از اين روايت استفاده مىشود .
طبق نقل ابن ابى الحديد شخصى به محضر اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد : يا اميرالمؤمنين عليهالسلام ! اگر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلمپسرى داشتند آيا بعد از وفات آن حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم عرب و قريش حكومت را به او واگذار مىكردند يا نه؟ حضرت عليهالسلام فرمودند : هرگز چنين نمىكردند . بلكه اگر فرزند پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم همان كارى را كه من انجام دادم انجام نمىداد او را مىكشتند ؛ يعنى اگر در خانه نمىنشست و سكوت نمىكرد جان خويش را از دست مىداد . حضرت در ادامه اوضاع را براى سائل تشريح كرده و فرمودند : عربها از آغاز ، نبوّت حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم را بر نمىتافتند . آنها هرگز راضى به عزّت و شوكت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و نبوّت ايشان نبودند و بر او حسادت مىورزيدند . ايشان هر لحظه آرزوى مرگ پيامبر را
مىكردند امّا چارهاى جز تحمّل حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم نداشتند . آنها براى حذف رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از هيچ اقدامى فروگذار نكردند ؛ تهمت انحراف و خطا كارى به همسرش زدند . ناقه او را در آن داستان عقبه پى كردند و تصميم گرفتند حضرت را در تاريكى شب ترور كنند . همه اين سركشىها در صورتى بود كه منّت و احسان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و الطاف حضرت بر جمع عرب فراوان بود . آنها حتّى در توطئهاى بلند مدّت تصميم گرفتند و اجماع كردند كه اگر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از دنيا رفت ، نگذارند امر حكومت به خاندان ايشان برسد . حضرت در ادامه مىفرمايند : اگر قريش نام پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را وسيله و دستاويز حكومت و رياست و سيادت خودش نمىديد و پيروى ظاهرى از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نردبان عزّت و حكومت آنها نبود ، يك روز هم خدا را عبادت نمىكردند . اين سخن حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايتى را در ذهن تداعى مىكند كه مرحوم مجلسى رحمهالله در بحار نقل نموده است . راوى حديث
ابوحمزه ثمالى است . او مىگويد خدمت امام سجاد عليهالسلام رسيدم و عرض كردم
«اسألك عن فلان وفلان ؟ قال [ عليهالسلام] فعليها لعنة اللّه بلعناته كلَّها، ماتا ـ واللّه ـ كافرين مشركين باللّه العظيم »[xix] .
از شما درباره فلانى و فلانى [ابوبكر و عمر] سؤال مىكنم ؟ حضرت
فرمودند : لعنت ابدى خدا بر آن دو باد . به خدا سوگند آن دو در حالى مردند كه به خداوند شرك و كفر ورزيدند .
اين فرمايش اميرالمؤمنين عليهالسلام است و كسى را استثناء نكردند . ايشان به طور كلّى فرمودند كه اگر مطامع دنيوى و حبّ رياست نبود ، اعراب يك روز هم تظاهر به عبوديّت خداوند نمىكردند و به گذشته خويش باز مىگشتند . تا بدين جا را در جلسه گذشته توضيح داديم. حضرتاميرالمؤمنين عليهالسلام درادامه بهسايل مىفرمايند:
« ثم فتح اللّه عليها الفتوح » .
سپس خداوند براى قريش و عرب فتوحى را مقرّر كرد .
جا دارد كه در اين كلام حضرت دقّت ويژهاى نماييم . از سخن ايشان معلوم مىشود فتح و پيروزى مسلمانان از جانب خداوند امر مقرّرى بوده است . اگر اراده خداوند به امرى تعلّق گرفته باشد به يقين محقّق مىشود حتّى اگر واسطه انجام آن شخص فاسق باشد[xx] .
« فاثرت بعد الفاقة وتموّلت بعد الجهد والمخمصة » .
بعد از آنكه در نهايت فقر بودند در سايه اين فتوح به ثروت رسيدند و
بعد از اينكه در گرسنگى و مخمصه به سر مىبردند ، به مال و ثروت
بى شمار رسيدند .
قريش با اينكه از بركت وجود پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به توانمندى و ثروت رسيدند باز در برابر خدا و رسولش صلىاللهعليهوآلهوسلم هرگز قلبا خاضع نشدند . اين امر موجب شد تا اميرالمؤمنين على عليهالسلام مجبور شوند در خطبهاى وضع اسف بار زندگى عرب جاهليّت را به آنها يادآورى كنند . لذا در خطبهاى كه سيّد رضى قدسسره آن را در نهج
البلاغه آورده است مىفرمايند :
« وأنتم يا معشر العرب ! على شرّ دين وفي شرّ دار ، منيخون بين حجارة خشن وحيّاتٍ صمٍّ تشربون الكدر وتأكلون الجشِب وتسفكون دمائكم وتقطعون أرحامكم ، الأصنام فيكم منصوبة والآثام بكم معصوبة »[xxi] .
شما گروه عرب ، داراى بدترين دين بوديد و در بدترين خانهها زندگى مىكرديد . در ميان سنگهاى سخت و مارهاى ناشنوا سكنى داشتيد ، آبهاى تيره مىآشاميديد و غذاى خشن مىخورديد و خونهاى يكديگر را مىريختيد و با خويشاوندان خود قطع رابطه مىنموديد . بتها در ميان شما براى پرستش نصب شده و گناهان و انحرافها سخت به شما بسته بود .
« فحسن في عيونها من الإسلام ما كان سمجا وثبت في قلوب كثير منها من الدّين ما كان مضطربا وقالت لو لا أنّه حقّ لما كان كذا » .
[در پى اين موفقيّتها] اسلام در چشم قريش نيكو شد پس از آنكه در
نظر ايشان دين بدى بود و ايمان در قلب بسيارى از آنان كه در ترديد
بودند ثابت شد . آنها گفتند اگر اين دينِ حق نبود پيروز نمىشد .
« ثمّ نسبت تلك الفتوح إلى آراء ولاتها وحسن التدبير الأمراء القائمين بها
فتأكّد عند الناس نباهة قوم وخمول الآخرين فكنّا نحن ممّن خمل ذكره
وخبت ناره وانقطع صوته وصيته حتّى أكل الدّهر علينا وشرب مضت السّنون والأحقاب بما فيها ومات كثير ممن يعرف ونشاء كثير ممن لا يعرف وما عسى أن يكون الولد لو كان ، إنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم لم ظقرّبني بما تعلمونه من القرب للنسب واللّحمة ، بل للجهاد والنصيحة ، أفتراه لو كان له ولد هل كان يفعل ما فعلت ! وكذلك لم يكن يقرّب ما قرّبت ، ثم لم يكن عند قريش والعرب سببا للخطوة والمنزلة ، بل للحرمان والجفوة ، اللّهم إنّك تعلم أنّي لم اُرد الإمرة ولا علوّ الملك والرياسة ، وإنّما أردت القيام بحدودك والأداء لشرعك ووضع الأمور في موضعها وتوفير الحقوق على أهلها والمضيّ على منهاج نبيّك وإرشاد الضّال إلى نور هدايتك »[xxii] .
سپس قريش اين پيروزىها را به رأى حاكمان خود و حسن تدبير آنها نسبت دادند كه به آن قيام كردند و در بين مردم به شرافت و شهرت
برخى و گمراهى و انزواى برخى تأكيد كردند و ما از آنان بوديم كه
يادمان كم رنگ شد و صدايمان قطع شد تا روزگار بر ما چيره شد و بر
ما مشقّت سالها را چشاند . بسيارى كه ما را مىشناختند مردند و
بسيارى كه ما را نمىشناختند به دنيا آمدند . [در اين شرايط] اگر پسر
پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم بود چه مىكرد ؟ مرا خويشاوندى و هم خونى ام با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نزد ايشان عزيز نكرد بلكه قرابت من به جهت جهاد و نصيحت من [در راه دين] بود . آيا چنين مىپندارى كه اگر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پسرى داشت ، آيا چنين مىكرد كه من كردم ؟ اصلاً نزد قريش و عرب قرابت با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سبب آقايى و منزلت آنها نبود بلكه موجب محروميّت و قساوت آنها شد . خدايا ! تو مىدانى كه من مايل به امارت و در طلب رياست نبودم بلكه من طالب قيام به حدود تو و اداى دين تو و قرار دادن هر چيز در جاى خود و ردّ حقوق به اهل آن و بازگشتن به سيره نبىّ تو و ارشاد گمراهان به نور هدايت تو بودم .
چند نكته دقيق وقابل تأمّل در فرمايشات حضرت وجود دارد ؛ اوّل اينكه با قطع و يقين مىفرمايند ، قريش كه اين فتوحات را شروع كرد اساسا دين و ديانت را دستاويز و ابزارى براى حكومت به خدمت گرفته بود . آنها هرگز از روى رغبت حتّى سجدهاى به درگاه خدا نكردند . امّا به دليل اينكه بدون نام پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نمىتوانستد به اهداف خود برسند ، نام ايشان را دستاويز اهداف خود كرده بودند .
مطلب دوم اينكه اينان به دو دليل تظاهر به دين مدارى مىكردند ؛ يكى براى رياست ويكى براى ثروتاندوزى كه اميرالمؤمنين عليهالسلام به آن چنين اشاره فرمودند: فقر و گرسنگى ، مخمصه آنها بود كه توانستند در اين فتوحات ترميم كنند .
نكته سوم كه از فرمايش حضرت عليهالسلام استفاده مىشود اين است كه اين فتوحات امر مقدّرى بوده هم قرآن وعده آن را داده بود و هم حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم به آن بشارت داده بودند . گذشته از همه اينها خود اين دين جاذبه داشت ؛ همان گونه كه حضرت عليهالسلام فرمودند ، چيزهايى كه در چشم آنها بد بود خوب شد . اين سخن نشان از جذابيّت دين براى عربها دارد .
همان طور كه ذكر شد جنگهايى كه در دوران خلفا اتّفاق افتاد سه گونه بود . 1 ـ جنگ با مرتدّين ؛ 2 ـ جنگ با مدّعيان نبوّت ؛ 3 ـ جنگ براى كشورگشايى كه به بيان همين قسم سوم مىپردازيم . قطعا اين كشورگشايىها و فتوحات عظيم كه ايران را با پهناورى آن زمانش كه شامل آسياى ميانه و آسياى صغير مىشد تسليم مسلمانان كرد ، مرهون عوامل فراوانى از جمله پيشگويىهاى قرآن مجيد است . آياتى در قرآن وجود دارد كه وعده مىدهد مسلمانان بر تمام اديان پيروز مىشوند[xxiii] .عامل ديگر براى موفقيّت در اين فتوحات ، پيشگويىهاى شخص
رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بود ، مثلاً در قضيهاى كه قبلاً نقل كرديم كه مشركين به حضرت ابو طالب عليهالسلام مراجعه كردند و گفتند : برو به فرزند برادرت بگو ما چيزهايى به او مىدهيم تا از اين كار دست بردارد . حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم در پاسخ فرمودند : من يك
پيشنهاد بهتر دارم . به آنها بگو حرف مرا بپذيرند تا مالك عرب و عجم شوند[xxiv] .
سومين عامل موفقيّت در فتوحات پيشگويىهايى كاهنان و منجمّان بود. اعتقاد به اين پيشگويىها جزء باور مردم شده بود .
صاحب كتاب الفتوح سخن از نامهاى مىگويد كه عمر براى معاويه نگاشته بود . در آن نامه آمده است :
« اعلم يا معاوية ! بأنّ اللّه تعالى قد أعزّ الإسلام وأذلّ المشركين وصدق
وعده وأخبر نبيّه بفتح بلاد شام وغيره ، بشّرنا بتمليك خزائنهم وأموالهم
وقد حصل ذلك فعلاً وخاصّة مدينة قيساريّة الشهيرة بحصائنها كما
أخضع لنا الروم وأمّا الآن فيجب أن تتمّ الفتوح في عسقلان وغزّة
وتوابعهما »[xxv] .
بدان اى معاويه ! خداى متعال اسلام را عزيز گردانيد و مشركان را خوار نمود و به وعده خويشتن وفا نمود و امّت پيغمبر خود را خبر
داد از فتح ولايت شام و غير آن و از حاصل گشتن اموال و خزائن آنان
و آن وعده اكنون به وقوع پيوسته است . و بشارت داد به فتح شهر
قيساريّه از ولايات شام كه استحكام حصار آن مشهور است . همچنان
كه روميان در برابر ما سر تسليم فرود آوردند . اكنون لازم است كه
فتوحات را با فتح عسقلان و غزّه و توابع آن دو به پايان برسانى .
عمر در واقع معاويه را از بشارت حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم مطلّع مىكند . البتّه ناگفته روشن است كه سرمايه گذارى امثال عمر روى سخن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به اين جهت بود كه اوّلاً به گفتههاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اطمينان كامل داشتند و ثانيا با محقّق
كردن پيشگوييهاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم قصد داشتند مردم را به سوى خويش راغب كنند.
در جنگ خندق سنگى پيدا شد كه كسى را يا راى شكستن آن نبود .
حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم خود گلنگ را به دست گرفتند و وارد خندق شدند . اوّلين ضربهاى كه زدند برقى جهيد ، حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم تكبير گفتند . مردم از سبب تكبير سؤال كردند ، حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : قصور حيره و مدائن را در تسخير سپاه مسلمين مىبينم . با ضربه دوم برقى جهيد ، حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلمفرمودند : روم را در تسخير مسلمين مىبينم و برقى كه از ضربه سوم جهيد به معناى تسخير قصرهاى صنعا
و يمن تعبير شد[xxvi] . چنين اخبارى جزء باور قريش شده بود و به عامل مهمّى براى لشكركشىها تبديل شده بود و آنها مىدانستند كه يقينا فاتح مىشوند .
نكته ديگرى كه جالب توجّه است جاذبهاى است كه دين براى قريش ايجاد كرده بود به نحوى كه اميرالمؤمنين عليهالسلامفرمودند : قريش اول ايمان نداشتند بعد از فتوحات عدّهاى دين را باور كردند . آنها اگر چه با سوءنيّت وارد اين عرصه شدند امّا پس از آنكه به احكام دين ـ هر چند با اكراه ـ عمل كردند ، شيفته آن شدند .
براى بلاد اطراف نيز وضع به همين منوال بود . آوازه و شهرت اسلام و احكام آن به تمام عالم رسيده بود . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمده سال در مدينه كه گذرگاه كاروانهاى تجارى بود حكومت كردند . در اين مدّت تاجران بلاد مختلف از مدينه عبور مىكردند و خبر حضور پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمو سلوك ايشان با مردم و نحوه اداره كردن
كشور و حتّى رفتار ايشان با دشمنان را به تمام عالم رسانده بودند . با شنيدن اوصاف پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تصوّرى زيبا از سپاه اسلام در اذهان مردم گوشه و كنار عالم نقش بسته بود كه خود سبب تسهيل كار مىشد . اگر وضع اسف بار مردم كشورهاى فتح شده را هم به اين جاذبه دينى اضافه كنيم ، خواهيم ديد كه مسير فتوحات از پيش هموار شده بود . رومىها به نوعى تحت قيد و بندگى حاكمانشان بودند . ايرانىها به نوع ديگرى تحت قيموميّت و بردگى حاكمانشان بودند . اهرام ثلاثه هم حكايتى از بردگى مردم مصر توسّط حاكمانشان است . سنگهاى يك تكه را با آن بزرگى چگونه حمل مىكردند ؟ جز زورگويى و ظلم و به كارگيرى بردگان و غلامان بود ؟ اهرام ثلاثه و تخت جمشيد ، اگر چه امروزه از مفاخر
تمدّنهاى گذشته به حساب مىآيند امّا تصوّر اينكه با نبود ابزار چگونه اين بناها درست شده است چيزى جز ستم بر بردگان و كشته شدن بسيارى از آنان را زير فشار سنگهاى سخت در خاطر تداعى نمىكند . اين بردگان بر اساس آنچه كه شنيده بودند منتظر منجى و سپاه ناجى بودند ؛ لذا سربازان اين كشورها نه تنها مقاومت جدّى نداشتند بلكه گاهى درها را باز مىكردند . هر چند ما در مقام نقل تاريخ نيستيم بلكه هدفمان تجزيه و تحليل تاريخ است امّا با مراجعه به تاريخ مىبينيم كه مسلمانها وقتى وارد ايران شدند در بسيارى از شهرها ، مردم به استقبال سپاه مسلمين مىرفتند .
نكته ديگرى كه مىتوان آن را هم عاملى براى تحريك مسلمين و هم علّت براى مقاومت نكردن مردم كشورهاى فتح شده دانست ، ترغيب و تشويق قرآن كريم براى جهاد في سبيل اللّه و نجات بندگان مستضعف خدا است . آياتى چون :
«وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء
وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا
مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً»[xxvii] .
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران
تضعيف شدهاند پيكار نمىكنيد ؟ همان افراد ستمديده كه مىگويند :
پروردگارا ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و از طرف
خود ، براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما
تعيين فرما .
اين آيه خطابش به مسلمانان است كه چرا در راه خدا و براى نجات بيچارگان كه در زير دست و پاى ظالمان لگد كوب مىشوند جهاد نمىكنيد؟ به اين ترغيب ، وعدهها و پاداشهايى كه براى شهيد ذكر شده است را بيافراييد . مثلاً از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم سؤال كردند : چرا شهيد در قبرش مورد سؤال و جواب قرار نمىگيرد ؟ ايشان در پاسخ فرمودند : شهيد از اين دنيا كه رفت مستقيم وارد بهشت مىشود . اين تعبيرات شوق و اشتياق فراوانى را بين مسلمين ايجاد مىكرد . تمام آنچه تاكنون گفتيم فقط يك روى سكّه بود . روى ديگر سكه اين است كه اساسا چرا حاكمان به تجهيز سپاه مىپرداختند ؟ يكى از علل اساسى فتوحات اين بود كه اصحاب خاصّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و افراد آگاه و مؤمن و دين مداران واقعى را از مدينه بيرون كنند . حاكمان چون دليلى براى تبعيد اين دسته از افراد نداشتند بايد با تدبيرى آنها را از مدينه خارج مىكردند . در واقع سران حكومت از اين كار خود انتظار دو نتيجه را داشتند ؛ يكى اينكه مدينه و به خصوص اطراف اميرالمؤمنين عليهالسلام را از كسانى كه حكومت را حقّ حضرت عليهالسلام مىدانستند خلوت كنند و ديگر اينكه بقيّه مردم را به نوعى سرگرم سازند . لذا بر آن شدند تا با
طرّاحى نمايش فتوحات اذهان را از وقايع پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم منحرف كنند . نقلهاى برخى از تاريخ نگاران مثل يعقوبى بر اين ادّعاها مهر صحّت مىزند . يعقوبى مىنويسد : ابوبكر وقتى تصميم به جنگ با روم گرفت ، فرماندهى لشكر را به خالد بن سعيد اموى سپرد[xxviii] ؛ زيرا او جزء شش نفر مهاجرينى بود كه خطر نشستن ابوبكر بر منبر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمرا به اميرالمؤمنين عليهالسلام گوشزد كرده بود . حتّى اولين كسى كه در مسجد زبان به اعتراض گشود همين خالد بن سعيد بود[xxix] .
چرا ابو بكر اين شخص كه خلافتش را قبول نكرده ، به عنوان فرمانده لشكر انتخاب مىكند ؟ آيا مىخواهد به او باج بدهد تا او را راضى كند ؟ اين يك احتمال است ، و يا مىخواهد اين آدم مزاحم را از مدينه خارج كند ؟
يعقوبى در ادامه اين ماجرا از نزاع عمر با ابوبكر پرده بر مىدارد . آنگاه كه مىنويسيد عمر گفت :
« أتولّى خالدا وقد حبس عنك بيعته »[xxx] .
كسى را امير مىكنى كه بيعتش را از تو دريغ كرده است ؟
پس از اين منازعه ابوبكر تسليم شد و يزيد بن ابى سفيان و ابو عبيده جرّاح و عمر بن عاص را فرمانده لشكر كرد[xxxi] .
.
[xix] ـ بحار الانوار ، جلد 3 صفحه 145 ، باب 20 .
[xx] ـ در منابع اهل سنّت از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل شده كه فرمودند : «إنّ اللّه عزّوجلّ يؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجر» خدا [بسيارى از مواقع] اين دين را به وسيله افراد فاسق و فاجر تأييد [و يارى] كرده . [مسند احمد ، جلد 2 صفحه 309 و صحيح مسلم ، جلد 1 صفحه 74]
[xxi] ـ نهج البلاغه ، خطبه شماره 26 .
[xxii] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 299 .
[xxiii] ـ سوره توبه 33 و فتح 28 و صف 9 .
[xxiv] ـ تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 66 .
[xxv] ـ كتاب الفتوح ، جلد 1 صفحه 262 .
[xxvi] ـ بحار الانوار ، جلد 17 صفحه 170 .
[xxvii] ـ سوره نساء ، آيه 75 .
[xxviii] ـ تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 133 .
[xxix] ـ احتجاج ، جلد 1 صفحه 102 و از منابع اهل سنّت : تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 114 .
[xxx] ـ تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 133 .
[xxxi] ـ همان .