ارتباط مشركان با منافقان و بيماردلان ازصحابه

جنگهاى صدر اسلام را به سه بخش تقسسيم می شود، 1 ـ جنگ با مرتدّين ؛ 2 ـ جنگ با مدّعيان نبوّت ؛ 3 ـ كشورگشايى ، در جلسه گذشته در مورد جنگ با مرتدّين بيان نموديم كه ، به اصرار حاكمان عصر به پيشانى افرادى برچسب ارتداد چسبانده شده بود . قبيله بنى تميم كه سركرده آنها مالك بن نويره بود و بسيارى از قبايل در بحرين و يا در منطقه كِنده و يا گروههاى مختلفى كه ممكن است به تدريج از آنها نام برده شود ، از جمله اين افراد هستند . همچنين ذكر كرديم كه با فحص در تاريخ استفاده مى‏شود كه هرگز اين جنگها از ناحيه حاكمان انگيزه دينى و ريشه معنوى نداشته و با قصد قربت به خداوند متعال انجام نمى‏شده است . اين‏گونه حركت‏ها بهانه‏اى براى سركوب و يا ساكت كردن مخالفان قدرت حاكم و كسانى كه به هر شكلى با اقتدار حاكم به مقابله برخاسته بودند ، به شمار مى‏رود . در يك كلام آنان مى‏خواستند با به راه انداختن اين جنگها تصميمى را كه در سقيفه بنى ساعده گرفته بودند ، به كرسى بنشانند . براى اين مدّعا در جلسه گذشته ادلّه‏اى نيز ذكر كرديم .  از جمله ادلّه‏اى كه در جلسه گذشت به تفصيل مورد بحث قرار گرفت اين بود كه ، خواصّى از اصحاب حضرت رسول اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، شش نفر از مهاجرين و شش نفر از انصار ، از جمله خالد بن سعيد كه از بنى اميه بود با تصميم سقيفه مخالفت كردند و به خدمت اميرالمؤمنين  عليه‏السلامآمدند . حضرت  عليه‏السلام به آنها فرمودند : « فانطلقوا بأجمعكم إلى الرجل » .

همگى به سوى اين مرد [ابوبكر] برويد .

آنان براساس راهنمايى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام به مسجد آمدند و تك تك سخن گفتند . آنها در مسجد و در جمع مردم خليفه را مخاطب قرار دادند و اعتراضاتى ابراز كردند . نكته جالب اينكه اوّلين كسى كه برخاست؛ خالد بن سعيد اموى بود كه روايتى از حضرت رسول اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را يادآورى كرد و خليفه دوم ، عمر بن خطاب كه از اصحاب سقيفه بود به شدّت به خالد اعتراض كرد و خالد در پاسخ او گفت :

« اسكت يا عمر (يابن الخطاب) فإنّك تنطق عن لسان غيرك »[1] .

ساكت باش اى پسر خطاب ! تو از زبان ديگران سخن مى‏گويى . منظور خالد اين بود كه ، اى عمر تو قدر و قيمت اين‏گونه سخن گفتن را
ندارى ، ديگران در پس پرده تو را به اين گونه موضع‏گيرى و سخن گفتن وادار كرده‏اند .

دليل ديگر ارائه شده ، اين بود كه ابىّ بن كعب ـ كه يكى از معترضين بود ـ در شدّت عصبانيّت تهديد كرد و گفت در جمعه آينده به مسجد مى‏آيم و پشت پرده وقايع را افشا مى‏كنم . جالب است كه همه تاريخ نگاران نوشته‏اند ، ابىّ ابن كعب در همان هفته درگذشت . راوى مى‏گويد : براى كارى از خانه بيرون آمدم كوچه‏ها را پر از جمعيّت ديدم . پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند :

« مات سيّد المسلمين ابيّ ابن كعب »[2] .

آقاى مسلمانان ابىّ ابن كعب مرده است .

قدرت حاكم ، هر كسى را كه احتمال مى‏داد دست به افشاگرى بزند و پشت پرده حادثه سقيفه و تصميم رخ داده در سقيفه را افشا كند ، يا ساكت كردند و يا از ميان برداشتند .

دليل سوم ، ماجراى عقبه بود كه عدّه‏اى تصميم به ترور حضرت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گرفتند[3] . اين هم شاهد و دليل قوى و نيرومند ديگرى است بر اين كه ماجرا قبلاً طرّاحى شده بود . در طول عمر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم طرّاحان نگران بودند و تصميم گرفتند به هر شكل و صورت حضرت پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از ميان بردارند .

ايمان به طمع حكومت ؛

همان گونه كه در جلسات گذشته بيان نموديم ، عدّه‏اى از تيزهوشان عرب مى‏دانستند ، آينده‏اى جزيرة العرب به دست اسلام و مسلمانان خواهد افتاد . اوائل بعثت ، حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به سراغ قبايل و طوايف مى‏رفتند و آنها را به ايمان دعوت مى‏كردند . يكى از اين قبايل و طوايف ، طائفه بنى عامر بن صعصعه بود[4] كه رئيس آن قبيله را به اسلام دعوت كردند . رئيس آنها چون هوش و ذكاوت حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مى‏دانست عرض كرد :

« واللّه‏ لو أنّي أخذت هذا الفتى لأكلت به العرب ؛

به خدا سوگند اگر مى‏توانستم اين جوان قريشى را مى‏توانستم همراه خود كنم [به وسيله قدرت بيان و نفوذ معنوى او] همه عرب را مى‏خوردم و مسخّر[5] خود مى‏كردم .

اين سخن يك رئيس قبيله تيز هوش است . وى سپس سراغ پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آمد و عرض كرد :

أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك ثمّ أظهرك اللّه‏ على من خالفك أيكون لنا الأمر من بعدك ؟ فقال  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : الأمر إلى اللّه‏ يضعه حيث يشاء . قال : أفنهدف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهرك كان الأمر لغيرنا ؟

اگر ما به تو دست بيعت بدهيم و همراه تو شويم و خدا هم تو را بر دشمنانت پيروز كند ، آيا بعد از خودت حكومت و رياست را به ما
واگذار مى‏كنى ؟ حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : اين امر ، امر خدايى است (دست من نيست كه به تو واگذار كنم و با تو پيمان ببندم) خداوند هر كجا بخواهد آن را قرار مى‏دهد . رئيس قبيله عرض كرد : آيا ما گردنهايمان را هدف شمشير عرب و مخالفان شما قرار دهيم و وقتى پيروز شدى حكومت بعد از شما براى غير ما باشد ؟

لا حاجة لنا بأمرك فأبى عليه »[6] .

ما نيازى به كار تو نداريم و از تن دادن به خواسته پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خوددارى كرد .

شرايط آن زمان بسيار روشن بود . وقتى قبيله بنى عامر چنين پيش بينى مى‏كند ، قطعا قريش و قبايل ديگر هم به چنين نتيجه‏اى رسيده بودند . در يك كلام از همان روزهاى اول ، آينده درخشان و موفقيت‏آميز اين پيامبر جديد  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى قبايل عرب روشن بود .

پيش‏گويى كاهنان ، منجّمان و پيامبران سابق عليهم‏السلام ؛

اعراب در آن زمان به اقوال كاهنان و منجّمان فوق العاده اعتماد مى‏كردند . اقوال و پيش گويى‏هاى منجّمان و كاهنان خبر از اين مى‏داد كه در آينده نزديكى يك نفر از قبيله قريش همه عرب را مسخّر خواهد كرد . به عنوان نمونه اهل سنّت نقل مى‏كنند كه حضرت خديجه عليهاالسلام به نزد ورقه بن نوفل كه به كتب آسمانى و بعضى از علوم آشنايى داشت رفت تا به رسالت و نبوّت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مطمئن شود[7] .

نكته مهم ديگر آن كه در كتب تحريف نشده تورات و انجيل مژده آمدن رسول خاتم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم داده شده بود و به همين دليل تمام يهوديان و مسيحيان مترصّد[8] آمدن يك پيامبر بودند و بسيارى از آنها با آدرس هايى كه داشتند ازشامات به مكه و مدينه مهاجرت كردند . برخى از طوايف يهود چون بنى قريظه ، خيبر و بنى قينقاع و … در اطراف مدينه ساكن شدند و مى‏خواستند كه زودتر از ديگران به حضرت  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ايمان بياورند علاوه بر همه موارد فوق ، طرز رفتار و گفتار رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و استحكام ايشان بر حقّانيّت‏شان گواهى مى‏داد .

طبرى نكته‏اى را نقل مى‏كند كه عدّه‏اى از قريش چون ابوجهل بن هشام و عاص بن وائل و اسود بن مطلب ، جلسه‏اى تشكيل دادند و گفتند : با اين مدّعى رسالت ـ فرزند عبداللّه‏ ـ چه كنيم ؟ در آخر تصميم گرفتند شخصى را نزد حضرت ابوطالب عليه‏السلام بفرستند تا ايشان مسأله را حل كند و گفتند ما به همين مقدار كه از خدايان ما بدگويى نكند راضى هستيم[9] حضرت ابوطالب عليه‏السلام نزد حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آمد و پيام قريش را بازگو كرد . حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در پاسخ فرمودند :

« أي عمّ أولا أدعوهم إلى ما هو خير لهم منها ؟ قال أبو طالب إلى ما تدعوهم ؟ قال  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم أدعوهم إلى أن يتكلّموا بكلمةٍ تدين لهم بها العرب ويملكون بها العجم »[10] . عمو جان ! آيا من آنها را به چيزى كه براى آنها از هر كارى بهتر است ، دعوت نكنم ؟ ابوطالب عليه‏السلام ، گفت : به چه چيزى آنها را دعوت مى‏كنى ؟ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : به آنها بگو من شما را به مطلبى دعوت مى‏كنم كه اگر بپذيريد هم مالك عرب مى‏شويد و هم مالك عجم (يعنى اقتدار جهانى پيدا مى‏كنيد) .

از اين مطلب معلوم مى‏شود كه براى قريش پيروزى و موفّقيت اين شخص مسلّم گرديده بود امّا كينه و رياست‏طلبى آنها و خوف از بر هم ريختن وضع موجودشان مانع ايمان آنها مى‏شد . آنان به همين دليل به رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ايمان نياوردند .

طرح قريش براى ترور رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ؛

وقتى كه قريش نتوانستند با حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به تفاهم برسند تصميم به يك اقدام جدّى گرفتند . قرار آنان اين شد كه از قريش افرادى را مأموريت بدهند كه به حسب ظاهر اظهار اسلام كنند . (اين يك ادّعا است كه در جلسات آتى به اثبات آن خواهيم پرداخت) مقرّر شد كه آن افراد اظهار اسلام كنند و قريش به كار خود كه تخريب و تهديد و حتّى نقشه قتل هم بود بپردازد . به عنوان مثال قضيّه ليلة المبيت كه از هر طايفه قريش يك نفر انتخاب شد تا شبانه به منزل پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم حمله كنند و ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را به قتل برسانند ولى خداوند به حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خبر داد
و دستور مهاجرت به مدينه داده شد[11] . قرار آنان اين گونه بود كه در صورت عدم موفقيّت قريش در اجراى اين توطئه‏ها افراد به ظاهر مسلمان و نفوذى از طرف قريش در گروه مسلمانان باشند تا قدرت از ميان قريش بيرون نرود و اقتدار براى قريش و سادات عرب باقى بماند . اين اتّفاق افتاد و بر اين ادّعا ما چند دليل داريم .

اولاً ، رفتارشناسى عدّه‏اى از اصحاب و بررسى چگونگى عملكرد آنها از همان آغاز . رفتار و موضعگيرى‏ها و برخورد آنها با حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چگونه بود ؟ در طول دوران حيات حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مكّه و به خصوص در مدينه چگونه با حضرت برخورد مى‏كردند ؟

ثانيا آيات وحى از همان سال‏هاى اوّليه بعثت به وجود چنين افرادى در ميان مسلمانان اشاره مى‏كند . (در ادامه سخن اين آيات را بيان مى‏كنيم همان‏گونه كه در جلسات پيشين به تفصيل روشن گرديد)[12] .

بيماردلان در آيينه قرآن مجيد ؛

در آيات مكّى سخنى از منافق و منافقين نداريم . آياتى كه تعبير به نفاق و منافق و منافقين دارد همه در مدينه نازل شده است ولى يك سلسله آيات داريم كه در مكه نازل شده و در مدينه تعقيب شده است .

آيات مكّى دو قسم افراد را نام مى‏برد مسلمان و كافر . فقط در سوره مبارك مدثّر كه از سوره‏هاى مكّى است از گروه جديدى نام برده مى‏شود به نام « بيماردلان » و به تعبير قرآن مجيد :«الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»[13] . در اكثر آيات مدنى هر كجا سخن از منافقين آمده ، «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هم به آن عطف شده است .

خداوند متعال در مورد جنگ بدر مى‏فرمايد :

«إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِينُهُمْ»[14] .

و هنگامى را كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مى‏گفتند :
اين گروه (مسلمانان) را دينشان مغرور ساخته .

همچنين خداوند متعال در مورد جنگ خندق مى‏فرمايد :

«هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً * وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ
وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»[15] .

آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند * و زمانى
را كه منافقان و بيماردلان مى‏گفتند : خدا و پيامبرش جز و عده‏هاى
دروغين به ما نداده‏اند .

ماجراى جنگ خندق (احزاب) ماجراى عجيبى بود . مسلمانان در شهر خود بودند ، قريش و تمام گروههاى مخالف چون مشركان و يهوديان اطراف مدينه با هم متحّد شدند . منافقين و بيماردلان كه در بين مسلمانان بودند شروع كردند به آزار دادن مسلمانان و مى‏گفتند پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه گفته بود ما پيروز مى‏شويم ، چه شده او ما را فريب داده است ؟

همچنين در سوره احزاب خداوند سبحان مى‏فرمايد :

«يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ
فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً»[16] .

اى همسران پيامبر ! شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد ، اگر تقوا پيشه كنيد ، پس به گونه‏اى هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد .

در اين آيه ، مخاطب زنان پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هستند كه در سخن نرم گفتار نباشند تا افراد بيماردل در آنها طمع نمايند . معمولاً مفسّرين و فقها از اين آيه استفاده حرمت سخن گفتن با ناز و كرشمه و غمزه با نامحرم را كرده‏اند . تفسيرى كه ارائه خواهيم كرد را هيچ مفسّرى بيان نكرده است . آن تفسير اين است كه افرادى كه به عنوان طمع ورز در اين آيه ذكر شده‏اند ، محارم اين خانمها ، پدران آنان
بوده‏اند . پدر نسبت به فرزند هيچ طمع شهوانى نمى‏تواند داشته باشد . اينجا داستان بالاتر و فراتر از اينهاست ، به قرينه «وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً» استفاده مى‏شود كه مخاطب آيه ، همسران رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشند . خداوند سبحان به آنان مى‏فرمايد شما در داخل خانه از اسرار رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با خبر مى‏شويد مبادا طورى صحبت كنيد كه بيماردلان اسرار را از شما متوجّه شوند . اين كارى بوده كه اينها انجام مى‏دادند و تنها اين بيماردلان بوده‏اند كه به خانه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم راه داشته‏اند .

خداوند متعال در آيه‏اى ديگر در مورد بيماردلان مى‏فرمايد :

«وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ
فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ
مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ»[17] .

كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند : چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود كه در
آن فرمان جهاد باشد ؟ امّا هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد كه در آن سخنى از جهاد است ، منافقان و بيماردلان را
مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه
مى‏كنند ، پس مرگ و نابودى براى آنها سزاوارتر است .

و در همين سوره آمده است ،

«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ»[18] .

آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند ، خدا كينه
هايشان را آشكار نمى‏كند ؟

و در آيه ديگر آمده است :

«وَلَوْ نَشَاء لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ
يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ»[19] .

و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى‏دهيم تا آنان را با قيافه هايشان
بشناسى و خداوند اعمال شما را مى‏داند .

اين آيات بيماردلان را از منافقين ممتاز مى‏كند و در ابتدا با تخصيص به ذكر فقط نام آنها را مى‏برد و سخن از منافقين نيست . سپس ويژگى هايى از آنها را ذكر مى‏كند كه مختصّ به آنهاست و منافقين اين ويژگى‏ها را ندارند . در سوره محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خداوند متعال مى‏فرمايد:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ»[20] .

اگر از اين دستورها روى گردان شويد جز اين انتظار مى‏رود كه در
زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد ؟

و در سوره بقره مى‏فرمايد :

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ»[21] .

و از مردم ، كسانى هستند كه گفتار آنان ، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو
مى‏شود (و در ظاهر اظهار محبّت شديد مى‏كنند) و خدا را به آن چه در
دل دارند گواه مى‏گيرند ، اين در حالى است كه آنان ، سرسخت‏ترين
دشمنانند . * هنگامى كه روى بر مى‏گردانند در راه فساد در زمين ،
كوشش مى‏كنند و زراعتها و چهارپايان را نابود مى‏سازند . با اينكه
مى‏دانند خدا فساد را دوست نمى‏دارد .

و در سوره توبه مى‏فرمايد :

«وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُواْ وَهُمْ
كَافِرُونَ»[22] .

و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر پليدشان افزوده و از
دنيا رفتند در حالى كه كافر بود .

و در سوره احزاب مى‏فرمايد :

«لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ
لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلاَّ قَلِيلاً»[23] .

اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساسى در
مدينه پخش مى‏كنند دست از كار خود بر ندارند ، تو را بر ضد آنان
مى‏شورانيم ، سپس جز مدّت كوتاهى نمى‏توانند در كنار تو در اين
شهر بمانند .

در سوره مائده مى‏فرمايد :

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ
وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * فَتَرَى الَّذِينَ
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ
نَادِمِينَ»[24] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! يهود و نصارى را ولى و دوست خود
انتخاب نكنيد ، آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از شما با آنان
دوستى كنند از آنها هستند و خداوند جمعيّت ستمكاران را هدايت
نمى‏كند * كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مى‏بينى كه در دوستى
با آنان بر يكديگر پيشى مى‏گيرند و مى‏گويند : مى‏ترسيم حادثه‏اى
براى ما اتّفاق بيفتد . شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از سوى
خود به نفع مسلمانان پيش بياورد و اين دسته از آن چه در دل پنهان
داشتند ، پشيمان گردند .

پيوند بيماردلان با منافقان و مشركان ؛

از مجموعه اين آيات و قطعات تاريخى استفاده مى‏شود كه يك ارتباط پنهان و پيوند مخفى ميان بيماردلان با اهل كتاب ، كفّار و مشركين وجود داشته و قصه‏هاى تاريخ هم گواه اين مطلب است .

به عنوان نمونه در جلسه گذشته نقل كرديم كه خالد بن وليد در مسجد شام روى منبر اين‏گونه قصه جنگ احد را مى‏گفت ، وقتى كه براى جنگ احد به مدينه آمديم و لشكر مسلمانان از پيرامون پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پراكنده شدند و فرار كردند ، عمر بن خطاب را ديدم كه كسى همراه او نبود ، من ترسيدم اگر آشنايى بدهم و به او
پناه بدهم ديگران او را بكشند و لذا با چشم به او اشاره كردم كه برو در فلان شعب مخفى شو[25] .

با در نظر گرفتن نقل فوق اين سؤال به وجود مى‏آيد كه چه ارتباطى و پيوندى ميان عمر و مشركين مى‏تواند وجود داشته باشد ؟!

همچنين عاص بن سعيد بن اميه مى‏گويد : در جنگ بدر با عمر روبرو شدم ولى او را نكشتم و عمر هم گفت من عاص را نكشتم[26] . همچنين در جنگ خندق ضرار بن خطاب مى‏گويد نيزه را به عمر رساندم و او آن را احساس كرد امّا او را نكشتم و به او گفتم :

« هذه نعمة مشهورة فاحفظها يابن الخطاب »[27] .

اى عمر ! مى‏توانستم ترا بكشم ولى نكشتم يادت باشد .

سؤال اين است كه چه ارتباطى و پيوندى ميان اين افراد و مشركين و اهل كتاب بود ؟ در تاريخ از اين قضايا زياد است . مثلاً نامه نگاريهايى كه ميان برخى از صحابه و مشركين بوده از باب نمونه حاطب ابن بلتعه براى مشركين مكه نامه‏اى نوشته بود كه خداوند به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خبر داد و ايشان حضرت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را فرستادند ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام زنى را در قافله پيدا كردند . حضرت  عليه‏السلام به آن زن فرمودند نامه را بده ، زن انكار كرد . حضرت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام شمشير كشيدند ، آن زن ترسيد و نامه را از لابه لاى موهايش در آورد . اين نامه‏اى بود كه حاطب ابن بلتعه براى سركرده و بزرگ مشركين در مكّه نوشته بود[28] .

اگر در جنگ بدر ، احد و خندق سپاهيان مشرك لشكر كشى مى‏كنند و براى از بين بردن مسلمانان مى‏آيند وقتى يك نفر مسلمان را به چنگ مى‏آورند چرا او را نمى‏كشند ؟ چه پيوند و ارتباطى وجود دارد ؟ و قضاياى ديگرى كه مايه شرمسارى جامعه مسلمين است چرا كسانى را به عنوان خلافت و جانشينى رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏پذيرند در حالى كه چنين آياتى وجود دارد ،

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ»[29] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا
بدانيد چه مى‏گوييد .

مفسّرين نقل كرده‏اند وقتى اين آيه نازل شد ، باز هم بعضى به شراب‏خوارى ادامه مى‏دادند .

« فشربها من شربها من المسلمين و تركها من تركها حتّى شربها عمر
فأخذ بلحى بعير فشجّ به رأس عبدالرحمن بن عوف ثم قعد ينوح على
قتلى بدر بشعر الأسود بن يعفر » .

يك عدّه باز هم شراب مى‏خوردند و يك عدّه ترك كرده‏اند ولى عمر
شراب نوشيد و يك استخوان فك شتر پيدا كرد و به فرق عبدالرحمن
بن عوف كوبيد بعد نشست و شروع كرد به مرثيه سرايى براى كشته
شده‏هاى جنگ بدر و اشعار اسود بن يعفر را مى‏خواند .

وكائن بالقليب قليب بدر

من الفتيان والعرب الكرام

أيوعدنى ابن كبشة أن سنحيا

وكيف حياة أصداء وهام

أيعجز أن يردّ الموت عني

وينشرني إذا بليت عظامي

ألا من مبلغ الرحمن عنّي ؟

بأنّي تارك شهر الصيام

فقل اللّه‏ يمنعني شرابي وقل للّه‏ يمنعنى طعامي[30]

به جوانان و بزرگواران عرب كه در چاههاى بدر جسدهايشان
مى‏باشد بگو . آيا ابن كبشه [رسول اللّه‏   لى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ]وعده زندگى به ما مى‏دهد و چگونه جسدهاى بى جان زنده خواهند شد . آيا ناتوان است كه مرگ را از من باز گرداند امّا هنگامى كه پوسيده شوم دوباره مرا زنده مى‏كند . چه كسى از طرف من به خدا مى‏گويد كه من روزه نمى‏گيرم . بگو خدا مانع نوشيدن و خوردن من شود[31] .

در حال مستى انسان اختيار خودش را ندارد و هر چه در درون و باطن دارد بيرون مى‏ريزد و ما في الضمير[32] خود را آشكار مى‏كند ـ داستان مفصل است حضرت رسول اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خبر دار شدند و غضبناك شدند بعد آيه نازل شد .

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[33] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بخت آزمايى) پليد و از عمل شيطان است از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد .

اين آيه نازل و دستور قطعى براى ترك شراب خوارى داده شد . از تمام اين قضايا به اين نتيجه مى‏رسيم كه اين جنگها از طرف حاكمان براى مبارزه با ارتداد و كسانى كه علم مخالفت با توحيد برداشته بودند نبوده است .

ابن ابى الحديد يك روايتى را در شرح نهج البلاغه در كلمات قصار اميرالمؤمنين  عليه‏السلام آورده[34] . حضرت در كلمه 414 در پاسخ به سؤال شخصى افشاگرى فرموده است ،

« قال له قائل : يا أميرالمؤمنين ! أرأيت لو كان رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ترك ولدا ذكرا قد بلغ الحلم وآنس منه الرشد كانت العرب تسلّم إليه أمرها ؟ قال : لا بل كانت تقتله إن لم يفعل ما فعلت . إنّ العرب كرهت أمر محمّد  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و حسدته على ما آتاه اللّه‏ من فضله واستطالت أيّامه حتّى قذفت زوجته ونفّرت به ناقته مع عظيم إحسانه إليها وجسيم مننه عندها وأجمعت مذ
كان حيّا على صرف الأمر عن أهل بيته بعد موته ولو لا أنّ قريشا جعلت اسمه ذريعة إلى الريّاسة وسلّما إلى العزّ والإمرة لما عبدت اللّه‏ بعد موته يوما واحدا ولارتدّت في حافرتها عاد قارحها جذعا وبازلها بكرا … »[35] .

شخصى از حضرت سؤال كرد يا اميرالمؤمنين  عليه‏السلام اگر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرزند پسرى داشت كه هنگام وفات حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به حد بلوغ رسيد بود و رشد كافى هم داشت آيا اين عربها امر حكومت را به او
مى‏دادند ؟ حضرت فرمودند : نه به او نمى‏دادند بلكه اگر اين كارى را كه من انجام دادم انجام نمى‏داد او را مى‏كشتند[36] اين عربها گريزان بودند از اين امر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و از آن كراهت داشتند و بر ايشان حسادت مى‏كردند به اين تفضّلى كه خداوند متعال در حقّ ايشان روا داشته بود . عمر حكومت و نبوت پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم طولانى شد تا اينكه به همسر حضرت نسبت نارواى فحشا دادند[37] شتر ايشان را پى كردند . چقدر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى اين عربها زحمت كشيد و چقدر منّت بر اين عربها دارد . همين عربها جمع شدند و تصميم گرفتند كه نگذارند امر حكومت و خلافت در خانه ايشان بماند و در زمان حيات حضرت چنين تصميمى گرفتند . اگر قريش اسم پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را دستاويز رياست نمى‏كرد[38] و اگر نردبان براى حكومت و رياست آنها نبود ،
اين عربها خدا را يك روز هم عبادت نمى‏كردند و بعد از رحلت
حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به همان وضع اوّلشان بر مى‏گشتند .

[1] ـ احتجاج ، جلد 1 صفحه 102 و تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 114 .

[2] ـ بحار الانوار، جلد28 صفحه117 واز منابع اهل سنّت: مستدرك الحاكم، جلد2 صفحه227.

[3] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 6 صفحه 391 و المحلّى ، جلد 12 صفحه 136 . (براى آگاهى بيشتر از اين واقعه به جزوه شماره 36 مراجعه بفرماييد)

[4] ـ نزديك مسجد الحرام محلى است سمت غزّه به نام شعب بنى عامر كه مركز آن طائفه بود .

[5] ـ مسخّر : به تصرّف آوردن . فرهنگ معين

[6] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 271 از منابع اهل سنّت : سيره ابن هشام ، جلد 1 صفحه 424 والسيرة الحلبية ، جلد 2 صفحه 2 .

[7] ـ مناقب ، جلد 1 صفحه 72 و از منابع اهل سنّت : دلائل النبوة ، جلد 2 صفحه 135 و تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 2 صفحه 128 .

[8] ـ مترصّد : منتظر . فرهنگ معين

[9] ـ خدايان آنها بتها بود از قبيل لات و عُزى و منات و … كه وسيله مفاخره آنها بود و قدرت آنها در سايه همين بتها بود .

[10] ـ تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 66 .

[11] ـ الغدير ، جلد 2 صفحه 48 و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 348 و مجمع الزوائد ، جلد 9 صفحه 119 .

[12] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 37 مراجعه كنيد .

[13] ـ سوره مدثّر ، آيه 31 .

[14] ـ سوره مدثّر ، آيه 31 .

[15] ـ سوره احزاب ، آيات 12 و 11 .

[16] ـ سوره احزاب ، آيه 32 .

[17] ـ سوره محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، آيه 20 .

[18] ـ سوره محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، آيه 29 .

[19] ـ سوره محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، آيه 30 .

[20] ـ سوره محمّد  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، آيه 22 .

[21] ـ سوره بقره ، آيات 205 و 204 .

[22] ـ سوره توبه ، آيه 125 .

[23] ـ سوره احزاب ، آيه 60 .

[24] ـ سوره مائده ، آيه 52 و 51 .

[25] ـ از منابع اهل سنّت : مغازى واقدى ، جلد 1 صفحه 297 .

[26] ـ ارشاد مفيد ، جلد 1 صفحه 75 .

[27] ـ از منابع اهل سنّت : مغازى واقدى ، جلد 1 صفحه 471 .

[28] ـ تاريخ پيامبر اسلام ، جلد 4 صفحه 118 و از منابع اهل سنّت : سيره ابن هشام ، جلد 4 صفحه 4 و صحيح مسلم ، جلد 4 صفحه 1942 .

[29] ـ سوره نساء ، آيه 43 .

[30] ـ تفسير المزيان ، جلد 6 صفحه 123 و از منابع اهل سنّت : المستطرف ، جلد 2 صفحه 260 ،

تاريخ المدينة المنوّرة ، جلد 3 صفحه 863 و حياة عمر بن الخطاب ، صفحه 42 .

[31] ـ در مورد شرابخوارى عمر در منابع معتبر اهل سنّت روايات فراوانى وجود دارد به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‏نماييم . 1 ـ روزى عمر فرد مستى را تازيانه زد ، امّا فرد مست به عمر گفت : از [باقى مانده] شراب تو نوشيدم ، عمر در پاسخ گفت : هر چند كه از آن نوشيده باشى [مستحق حد هستى] . 2 ـ مرد تشنه‏اى به نزد نگهبان عمر آمد و از او آب درخواست كرد ، امّا وى به او آب نداد ، و خُم [ظرف] عمر را گرفت و از آن نوشيد و مست شد . سپس به نزد عمر رفت و از اين بابت معذرت خواهى كرد و گفت : از ظرف تو نوشيدم ، و عمر گفت : من به دليل مست بودنت تو را مى‏زنم و او را زد . 3 ـ در راه مكّه دو ظرف كشمش به عمر داده شد ، عمر يكى از آن دو را نوشيد و ديگرى را ننوشيد ، و محتويات ظرف غليظ شد و عمر از ظرف دوم نوشيد و ديد كه آن غليظ شده است و گفت : مقدار غلظت آن را با آب كم كنيد . شرح معانى الآثر ، جلد 4 صفحه 218 ، احمد بن محمّد بن سلامة الأزدى الحنفى ، متوفى 321 ه ق .

[32] ـ ما في الضمير : حال خود را آشكار كردن . فرهنگ معين

[33] ـ سوره مائده ، آيه 90 .

[34] ـ ابن ابى الحديد كلمات قصار حضرت را دو برابر سيد رضى رحمه‏الله جمع آورى كرده است كه نزديك به هزار كلمه و روايت است .

[35] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 298 .

[36] ـ همانگونه كه حضرت زهرا عليهاالسلام را به شهادت رساندند .

[37] ـ به ماريه قبطيّة به قول شيعه و به قول اهل سنّت عايشه ، كسى كه دوستدار رهبر و پيشوايى خود است مگر مى‏شود او را يا خانواده او را به زشتترين عمل متهم كند . دلائل النبوّة ، جلد 4 صفحه 163

[38] ـ چون خليفه اول خودش را خليفه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏دانست و خليفه دوم ، خليفه خليفه رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏دانست امّا چون ديد لقبش طولانى مى‏شود گفت به من اميرالمؤمنين بگوييد.

 


جستجو