اهل دنيا ترسى از عقوبت ندارند

ازاوصافِ اهل دنيا، به اين عبارت از حديث شريفِ ‏قدسى اشاره شد كه « قليلُ المنفعةِ و كثيرُ الكلامِ، قليلُ الخوفِ و كثيرُ الفرحِ‏ عندَ الطعامِ».(1)

جملهٔ (كثير الكلام) خيلى قابل تأمّل است؛ ولى چون بحث طولانى ‏شده، سعى بر اختصار آن خواهيم داشت. به صراحت مى‏توان ادّعا كرد كه ‏مقولهٔ زياد حرف زدن؛ و به عبارت ساده‏تر پرحرفى، از جهات مختلف مورد بررسى و توجّه حضرات معصومين‏عليهم السلام قرار گرفته است. به عنوان نمونه درروايتى از رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم وارد شده است كه فرموده ‏اند: «ألا اُخبركم بأيسرِ العبادةِ وأهونِها على البدنِ: الصمتُ و حسنُ‏ الخلقِ».(2) (آيا مى‏خواهيد شما را به ساده‏ترينِ عبادت‏ها آگاه كنم: سكوت وحسن خلق).

حسن خلق با كرامت اخلاقى تفاوت مى‏كند. حسن خلق همان ‏صباحت، بشاشتِ وجه، تبسّم به لب داشتن، و برخورد ليّن و آرام با ديگران‏است كه هزينه و مؤونه‏اى به همراه ندارد. خنده بر لب داشتن و سكوت درمعاشرت‏ها و ملاقات‏ها بهترين كارى است كه مى‏توان انجام داد و براى هر دودر لسانِ روايات تعبير به عبادت شده است.

شايسته است سعى انسان در معاشرت‏ها و برخوردها اين باشد كه ازاضافه‏گويى، گزافه‏گويى و حرف‏هاى زايد اجتناب كند؛ زيرا نفسِ سكوت،عبادت است. در روايتى از امام صادق‏عليه السلام وارد شده كه فرموده‏ اند:

«الصمتُ… مفتاحُ كلِّ راحةٍ من الدنيا و الآخرةِ ».(3) (سكوت، كليد هر راحتى در دنيا و آخرت است).

انسان اگر به سكوت و حرف نزدن متّهم شود يك اتّهام محسوب ‏مى‏شود؛ ولى اگر لب باز كرده و سخن به گزافه بگويد شايد هزاران اتّهام متوجّه ‏او شود. بنابراين اگر با يك عيب بسازد بهتر از اين است كه عيوب عديده‏اى رابراى خودش تدارك كند. اين جهت دنيوى قضيّه است و در جهت اخروى آن ‏بنا به مناسبت‏هايى به تفصيل سخن گفته شده است.

از امام صادق‏ عليه السلام نقل شده است كه فرموده‏ اند:

«السكوتُ راحةٌ للعقلِ».(4)

( سكوت، مايه آرامشِ فكر و عقل انسان است).

پس سكوت مى‏تواند موجب آرامشِ انديشه آدمى باشد؛ زيرا شخصى ‏كه مى‏خواهد حرفِ حسابى بزند بايد عقلش را به كار گيرد. كار انداختن عقل،زحمت دارد؛ بنابراين سكوت، موجب استراحت عقل نيز هست.اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرموده‏اند:

« مَنْ كَثُرَ كلامُهُ كَثُرَ خَطَاؤهُ».(5)

( پرگويى و زياده گويى، باعث كثرت خطا و اشتباه مى‏شود ) .

بعضى از عبارات فقط در مقام تشويق و ترغيب به فعلى است و اين به‏وفور در زبان روايات يافت مى‏شود؛ مثلا در باب ازدواج اگر عزيزان تأمّل كرده ‏باشند بخش عمده‏اى از روايات كه تشويق به اين امر كرده‏اند به امر ازدواج لون‏ و (رنگ) عبادت مى‏دهند، و اين براى كسانى است كه براى هر كارى، هزينه‏اى‏ به حساب خدا مى‏گذارند. و روشن مى‏كند كه اگر كسى اهل عبادت است اين ‏امر عبادى است. ولى اساس مطلب چيست؟ مى‏توان گفت اساس مطلب اين‏است كه عمل مورد تأييد شارع مى‏باشد و شارع در مقام راهنمايى و هدايتِ‏اخلاقى وظايفى را به عهده دارد، از جمله براى تشويق عباراتى را بيان مى‏كند؛مثلاً در باب ازدواج مى‏گويد: ازدواج باعث ازدياد روزى مى‏شود، و اين براى ‏كسانى است كه به دنبال منافع مالى آن هستند. در مقابل مى‏گويد ازدواج يك‏ نوع عبادت است، و اين براى كسانى است كه جنبهٔ عبادى آن را مورد توجّه ‏قرار مى‏دهند.

در باب سكوت هم اين قاعده إعمال شده است؛ مثلاً پرگويى، باعث ‏كثرت خطا و اشتباه مى‏شود، يا سكوت عبادت است و اينها همه اوّلاً توصيه؛ وثانياً تشويق و ترغيب است كه بنا به توصيهٔ شرع انسان بايد زبان خودش را تحت كنترل و اختيار خود بگيرد و از آثار جبران‏ناپذير پرگويى خود را حفظ كند.

بعضى از رواياتِ بيان شده ناظر به ريشهٔ زياده‏گويى و پرگويى، هستند واين حاكى از كم‏خردى فرد است؛ زيرا آدمِ عاقل چون بايد اوّل فكر كرده بعد حرف بزند زياد مؤونه مصرف نمى‏كند، پس مى‏توان گفت زياد سخن گفتن‏ ريشه در كم‏خردى دارد. بعضى از روايات هم كه بيان شد ناظر به عواقب و آثارمخرّب آن است؛ مثلاً زياد حرف زدن موجب خطا و لغزش مى‏شود. حال به‏ جهاتِ ديگر نيز رسيدگى اجمالى مى‏كنيم. در روايتى از امام صادق‏عليه السلام وارد شده است كه فرموده‏اند:

«مَن عرَف شيئاً قلَّ كلامُه».(6)

( كسى كه موضوع را شناخت، كلامش در بيان آن كوتاه مى‏شود) .

اگر انسان به موضوعى احاطه پيدا كند براى بيان آن موضوع دو يا سه‏ عبارت كوتاه به كار مى‏برد، به عبارت ديگر موضوع را در دو يا سه عبارت ‏خلاصه و مفيد بيان مى‏كند؛ اما كسى كه مطلب را نفهميده باشد مجبور است ‏از رى به روم رفته و از كربلا به كنگو برود. شرق و غرب عالم را به هم مى‏دوزد ودر پايان هم تحصّل ممّا ذكره(7)، هيچ.

بنابراين بايد به اين حديث و احاديث قبلى عمل كنيم و بيشتر از اين ‏در اين باب سخن را طول ندهيم. و خلاصه اينكه اهل دنيا افرادى زياده گو وپرحرف هستند و كسى كه اينگونه باشد كمتر اهل عمل است. اگر واقعاً قصد اين را دارى كه خود را در زمرهٔ اهل دنيا قرار ندهى، بيش از نياز سخن نگو؛ زيرا دوصد گفته چون نيم كردار نيست.

خطاى فراوان در سايهٔ به حركت در آوردن زبان و دهان، آن هم در غيرآن جايى كه بايد، بروز مى‏كند و به دنبال آن ميزان سرمايهٔ فرد آشكارمى‏شود. كسى كه داراى سرمايه باشد وقتى درب مغازه‏اش را باز مى‏كند به ‏مقدار و كميّت و كيفيّت سرمايه‏اش پى مى‏برند؛ اما كسى كه سرمايه ندارد تا وقتى كه درب مغازه‏اش را باز نكرده، كسى به عدم سرمايه او آگاه نمى‏شود؛ولى وقتى باز كرد همه به آن پى مى‏برند. بازكردن دهان و به حركت در آوردن ‏زبان نشان از اين سرمايه وجودى است؛ و لذا در روايات و احاديث سفارشات‏ بسيارى در اين امر شده است. حكما و اهل ادب نيز كه داراى ذوقى بوده‏اند دراين باب سخن به ميان آورده‏اند:

چون ندارى مايه، از لافِ سخن خاموش باش

خنده رسوا مى‏كند پستهٔ بى مغز را

عبارت بعدى حديث، جملهٔ

« قليلُ الخوفِ، كثيرُ الفرحِ عند الطعامِ»

مى‏باشد. در مناجات الشاكين امام سجادعليه السلام از نفس امّاره و طغيان اين نفسِ‏ حيوانى بر وجود خود شكوه مى‏كند و در گفتگويش با خدا مى‏گويد اين نفس‏مرا به جايى كشانده كه:

«عيناً عن البكاءِ من خوفِك جامدةٌ».(8)

چشمى كه‏بايد در خوف خدا اشك ريز باشد خشك شده است. در حالى كه اين اشك ‏ريختن از خوف خدا از علايم مؤمنين و شيعيان است. در روايتى از امام ‏صادق‏عليه السلام كه به تناسب‏هايى قبلاً نيز به آن اشاره شده است آمده است كه:

« إنَّ قوماً استَقبَلوا علياًعليه السلام فسلَّموا عليه، وقالوا: نحن شيعتُكم يا أميرَالمؤمنين، فقال: مالي لاأرى عليكم سيماءَ الشيعةِ، قالوا: وما سيماءُ الشيعةِ يا أميرَالمؤمنين، فقال: صُفْرُ الوجوهِ مِن السَّهَرِ، عُمْشُ العيونِ مِن البُكاءِ، خُمْصُ‏ البطونِ، ذُبْلُ الشِّفاهِ، حُدْبُ الظُّهورِ مِن القيامِ».(9)

( عده‏اى براى ديدار اميرالمؤمنين‏عليه السلام به خانه آن حضرت رفتند. بعد ازعرض سلام براى معرفى خود گفتند كه ما از شيعيان شما هستيم. حضرت ‏فرمودند: پس چرا من سيماى شيعه را در چهرهٔ شما نمى‏بينم؟ – سيماى‏شيعيان بايد گواه اعتقادشان باشد؛ چرا در چهرهٔ شما چنين گواهى بر عقيده‏تان‏ديده نمى‏شود؟ – عرض كردند: مگر سيماى شيعيان چگونه بايد باشد؟حضرت فرمودند: شيعيان ما كسانى‏اند كه رنگ چهرهٔ آنها از فرط بى‏خوابى به ‏زردى گراييده است. چشمانشان از فرط گريه و راز و نيازِ شبانه به درگاه خدا،كم نور شده است. شكم‏هاى آنها از شدّت گرسنگى به پشت چسبيده ولب‏هايشان از كثرت دعا كردن به پيشگاه الهى خشكيده است. كمرهاى آنها ازعبادت شبانه خميده شده است ) .

البته اين سخنان به اين معنا نيست كه اگر كسى چنين علايمى درچهره و جسمش يافت نشد، به معناى اصطلاحى شيعه نيست. اين سخنان ‏در مقابل مدّعيانى بود كه داعيهٔ پيروى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام را داشتند وحضرت در مقام بيان يك شيعه واقعى بودند.

بنابراين معلوم مى‏شود كه گريه و بكاء عن الخوف و خوف من اللَّه،مطلوب خداوند تبارك و تعالى است. در اين باب روايات زيادى وارد شده است ‏كه به عنوان نمونه كلامى از امام صادق‏عليه السلام را بيان مى‏كنيم، حضرت ‏مى‏فرمايند:

« كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إلّا ثَلاثَ أَعْيُنٍ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ…».(10)

(همهٔ چشم‏ها در روز قيامت گريان خواهند بود؛ مگر چشمى كه ازخوف خدا گريان بوده باشد).

خداوند در قرآن مى‏فرمايد: « وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ‏الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى».(11)

( و اما كسى كه از مقام پروردگار خويش ترسيد؛ و نفس خود را از عمل ‏هوى و هوس نهى كرد، پس همانا بهشت جايگاه اوست) .

از « خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ » معلوم مى‏شود كه خود خدا چيز مُوَحِّش و ترسناكى‏ نيست؛ بلكه مقام الهى است كه بايد از آن خائف بود:

« وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ‏عَذَابَهُ» .(12)

خوف از عذاب الهى است نه از ذات الهى. «يَخَافُونَ عَذَابَهُ» در مقام ‏تحذير از معاصى است؛ چون خداوند به حكم اينكه اعدل العادلين است واساس همهٔ اعمال او، در دنيا و آخرت، بر مبناى حكمت است محال است كه‏ در آخرت هم عذابش بدون حكمت بوده باشد؛ و لذا «ذَلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ‏عِبَادَهُ»(13). تخويف بر معصيت و تحذير از ارتكاب است؛ زيرا قاضى اوست.

اين مطلب در قالب مثال اين‏گونه بيان مى‏شود كه اگر كسى امروز درمنصب قضاوت يا دادستانى باشد مجرم از او مى‏ترسد؛ ولى اگر اين شخص ازمقام قضاوت كنار برود مجرم از او نخواهد ترسيد؛ زيرا از منصب او مى‏ترسيد نه از خود او. لذا خوف از خدا، خوف از ذات اقدس ربوبى نيست؛ بلكه از مقامى‏است به نام «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ».(14) به هر حال خوف ازمقام الهى است.

در منازل سلوك، خوف در سلسلهٔ ابواب قرار دارد؛ يعنى اگر خواهان‏ ورود در منزل سلوك هستى بايد از باب خوف كه يكى از ورودى‏هاى اين منزل ‏است گذر كنى. مدخل ورودى معرفت الهى، خوف الهى است و اگر مى‏خواهى‏ به مقام معرفت برسى بايد خائف باشى « يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ».(15)

در مراتبى كه اين منازل دارد مرتبه اوّل خوف از عقوبت است، و عقوبت ‏هم بى اساس نيست؛ زيرا تا گناهى نباشد عقوبتى نيست. و لذا اين مرتبه ‏مربوط به تمام كسانى است كه خدا را مى‏شناسند. در روايتى از امام صادق‏عليه السلام ‏وارد شده است كه فرموده‏اند:

« إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ».(16)

(از بندگانِ خدا كسى مؤمن نيست مگر اينكه در دل و قلب او دو نورباشد، يكى نور خوف و ترس و ديگرى نور رجا و اميد) .

با نور خوف، از ارتكاب معاصى پروا مى‏كند؛ و با نور رجاء، به تمامى‏ فرامين اعمّ از واجب و مستحب تن داده و اتيان مى‏كند. پس آنچه كه او را ازارتكاب معاصى باز مى‏دارد نور خوف است؛ زيرا خوف، نور است نه جُبن. خوف‏علم و معرفت و درك است نه ترس و واهمه و سست عنصرى و ضعف؛ و لذا درروايت وارد شده است:

« أعلمُكم باللَّهِ، أخوَفُكم للَّهِ».(17)

( هر كه بيشتر از خداوند ترس دارد به خداوند معرفت بيشترى دارد) .

در روايتى از امام صادق‏عليه السلام بيان شده است كه فرموده‏اند:

« من كان باللَّهِ أعرفُ، كان مِن اللَّهِ أخوفُ» .(18)

( هركه شناخت بيشترى ازخدا داشته‏ باشد، خوفش ازخدا بيشتراست) .

اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرموده‏اند:

« أَكْثَرُ النَّاسِ مَعْرِفَةً، أَخْوَفُهُمْ لِرَبِّهِ » .(19)

( از مردم آنان كه معرفت بيشترى نسبت به خدا دارند، خائف‏ترند) .

بنابراين نمى‏توانيم ادّعا كنيم معرفت داريم در حالى كه نمى‏ترسيم.نمى‏توانيم بگوييم خائفيم در حالى كه گناه مى‏كنيم. نمى‏توانيم بگوييم‏ خائفيم در حالى كه چشم و گوش و زبان را رها كرده‏ايم. خائف كسى است كه ‏مالك چشم و زبان و گوش و چشم و دل است.

از مرحوم مقدّس اردبيلى ‏قدس سره كه به دو تعبير از او ياد مى‏شود نقل‏مى‏كنند: -وقتى سخن از مقام علمى اوست محقّق اردبيلى گفته مى‏شود،وقتى سخن از مقام سلوك اوست مقدّس اردبيلى گفته مى‏شود- از او سؤال‏ شد اگر شما را در يك باغ وسيعى با نامحرمى محبوس كنند چه مى‏كنيد؟ درهمان حين رنگ از رخسار ايشان پريد و در حال لرزش و رعشه فرمود: خدا به‏ داد احمد برسد.

در اين عصر و زمان درها باز شده و زنان از داخل باغ و خانه كه دستور برحفظ حريم داريم بيرون آمده‏اند و به حدّى جسور شده‏اند كه در رياست‏جمهورى هم شركت مى‏كنند. اين تجرّى‏هايى كه در جامعه ايجاد مى‏كنيم ‏مخطور است. به بهانه روشنفكرى، ديانت مردم را در معرض سقوط قرارمى‏دهيم. اين معتقدات اسلامى كه در جامعه ما حفظ شده، سينه به سينه ازگذشتگان به ما رسيده، و با علم اليقين حاصل شده و اين آراء متجدّد در مورد تعاليم اسلامى، باعث حرمت شكنى مى‏شود.

چند روز پيش به مناسبتى سخن به ‏ميان آمد كه متأسفانه آقايى گفته،اينكه استحباب از نماز جماعت زنان برداشته شده روايتش ضعيف است، واين در حالى است كه تمام فقهاى ما به آن فتوا داده‏اند. آقايان به رساله‏هاى‏عمليّه و هم چنين عروهٔ سيّد قدس سره مراجعه كنيد، احدى از فقها بر اين حكم ‏حاشيه‏اى ندارند. واين بيانگر اجماع علماست كه (مسجدُ المرأةِ بيتُها).(مسجد زن خانه اوست) .

وقتى باب اين مسايل باز و چشم‏ها آلوده شد، دلها چركين شده و ديگرخوف معنايى نخواهد داشت؛ زيرا در دلى كه گناه جا بگيرد ديگر خوف باقى‏ نخواهد ماند. دلى كه با گناه خو بگيرد ديگر خائف نخواهد بود و مثل دل‏ مقدّس اردبيلى‏ قدس سره نخواهد شد.

انسانِ خائف از اينكه در مخيّله‏اش فكر گناه رسوخ پيدا كند خائف‏است، از فكر و انديشهٔ گناه، دچار خوف و ترس است. ادعيه فراوانى كه ما ازلسان حضرات معصومين‏عليهم السلام داريم و از جمله دعاى ابو حمزه ثمالى كه امام ‏سجّادعليه السلام، و دعاى كميل كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام تعليم فرموده‏اند همه تأكيد برپروا و استغفار از گناه دارند و جنبه تعارف ندارند. انسان موجودى است كه اگرخود را رها كند به سرعت در وادى ضلالت و نابودى سقوط خواهد كرد.

منزل اوّل، خوف از عقوبت است؛ زيرا باب معرفت را باز مى‏كند. چگونه‏ امكان دارد كسى ادعا كند به خداوند معرفت دارد؛ ولى مرتكب گناه شود. اگرتأمّلى كوتاه شود شايد مطلب بهتر فهميده شود كه چگونه ممكن است من‏ ادّعا كنم خدا را مى‏شناسم؛ ولى مرتكب غيبت و تهمت و دروغ و هرزگى چشم‏ باشم. گناهان پيش پا افتاده‏اى كه هر روز به آن مبتلا هستيم، و خيلى هم كه‏ مقدّس باشيم دروغش را به دروغ مصلحتى، غيبتش را به انجام وظيفه و نظربه ناموس مردم را به النظرةُ الاُولى لك تعبير و توجيه مى‏كنيم.

اگر خوف در دل جا گرفت معرفت مى‏آورد وگرنه منجرّ به شرك وخدانشناسى مى‏شود، به همين دليل گناهكار و عاصى معرفت ندارند.

منزل دوّم، خوف از مكر و فريبِ نفس است. سعى كرده خائف باشد و دراين بين خدا را شناخته و گناه هم نمى‏كند؛ اما اين آدم آرام آرام با وساوس‏ نفسانى به وادى فنا كشيده مى‏شود. اگر وسوسه نفس نبود، تكرار عبادت ‏ضرورت نداشت؛ اينكه ما موظّفيم روزانه پنج مرتبه در پيشگاه الهى بايستيم‏ براى صيانت از مكر نفس است؛ زيرا اين وساوس نفسانى، در دلِ بزرگ‏ترين‏اولياى الهى هم راه پيدا كرده إلّا من عصمه اللَّه؛(20) و لذا رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلّم ‏فرمودند:

« رَأْسُ الْحِكْمَةِ مَخَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(21)

( اساس حكمت، خوف از خداوند است) .

خوف از خدا، عارفِ حكيم را به مرتبهٔ حكمت مى‏رساند نه معرفت.يعنى از معرفت هم يك پله بالاتر، و اين در سايهٔ حسابرسىِ نفس حاصل‏ مى‏شود. امام صادق‏عليه السلام فرموده‏اند:

« إِنَّ مِنَ الْعِبَادَةِ شِدَّةَ الْخَوْفِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(22)

مرحوم طبرسى‏قدس سره در مجمع البيان قصهٔ برصيصاى عابد را آورده كه‏خيلى خدا را عبادت مى‏كرده، تا جايى كه در سايهٔ عبادت خيلى كارها هم ‏مى‏كرد (أوتى به المجانين) (23) بيماران و كوران را شفا مى‏داد. ولى يك نگاهِ آلوده ‏به دختر بيمارى، دل را آلوده كرد و تسليم شيطان شد. زنا كرد و بعد دختر راكشت. وقتى برادرانِ دختر متوجّه امر شدند به محكمه مراجعه كردند وآخرالامر حكم به اعدام او داده شد. وقتى بالاى چوبه دار بود شيطان آمد وگفت: مى‏خواهى كمكت كنم. برصيصاى گفت: آرى. شيطان گفت برايم سجده‏ كن. پرسيد چگونه؟ گفت با اشارهٔ چشم. او هم چنين كرد و تباه شد.(24)

عزيزان شما اكثراً در سنين جوانى هستيد، هوشيار باشيد. وقتى ‏شيطان عابدِ عارف در عبادت كه زماناً من الدهر مشغول عبادت بود را فريب‏ مى‏دهد ما كه سهل هستيم. بنابراين مخصوصاً چشم و زبان و گوش را ازمعاصى باز داريم.

خوف ديگرى هست كه چندان به ما مرتبط نمى‏باشد ولى بدانيم بد نيست، و آن خوف از عدمِ درك مطلوب است. خدا را شناخته، بر نفس هم‏ صيانت دارد و به سمتى و سويى مى‏رود؛ ولى مى‏ترسد به آنجا نرسد با اينكه‏ بالاخره « إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ» (25) است. به سمت او مى‏رود، اويى كه‏ مى‏شناسد يا نمى‏شناسد. مى‏ترسد كه نشناسد، قرآن مى‏گويد:

(( فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً )).(26)

«اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرارداد، و موسى مدهوش به زمين افتاد».

موسى هم نتوانست تحمّل كند با اينكه خودش نرفته بود، بلكه به ‏مهمانى دعوت شده بود.

(( وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ )) .(27)

( و ما با موسى سى شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب (ديگر) تكميل نموديم)

مهمان خاص هم نمى‏تواند آن مرتبه را درك كند؛ و لذا اولياى خاصّ‏الهى نيز خائفند. رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

(أنا أتقيكم و أَشَدُّكُمْ مِنْهُ خَوْفاً) .

( من پرهيزكارترين شمايم و با اين حال از همه شما بيشتر از خداوندخائفم)

اين خوف از عقوبت نيست خوف از مكر نفس نيست اين قسم سوم ‏خوف است كه ( ما للترابِ و ربَّ الأربابِ» به او نمى‏توانيم برسيم با اينكه ‏مى‏خواهيم به ( اليه راجعون) دسترسى پيدا كنيم. اين مقام مقامى است كه دربيان آن، زبان به لكنت مى‏افتد.

1) بحار الانوار، جلد 74، صفحهٔ 23، حديث 6.

2) محجة البيضاء، جلد 5، صفحهٔ 194.

3) بحار الانوار، جلد 68، صفحهٔ 284، حديث 38.

4) بحار الانوار، جلد 68، صفحهٔ 276، حديث 6.

5) نهج البلاغه، صفحهٔ 218، حكمت 349.

6) تحف العقول، صفحهٔ 359، بحار الانوار، جلد 75، صفحهٔ 241.

7) نتيجه آنچه گفته.

8) بحار الانوار، جلد 91، صفحهٔ 143، حديث 21.

9) ارشاد القلوب، صفحهٔ 108.

10) وسايل الشيعه، جلد 7، صفحهٔ 75، حديث 8770.

11) سورهٔ نازعات، آيات 40 و 41.

12) سورهٔ اسراء، آيه 57.

13) سورهٔ زمر. آيه 16.

14) بحار الانوار، جلد 94، صفحهٔ 336.

15) سورهٔ نحل، آيه 50.

16) كافى، جلد 2، صفحهٔ 71، حديث 13، مستدرك الوسايل، جلد 11، صفحهٔ 224، حديث 12807.

17) بحار الانوار، جلد 67، صفحهٔ 344.

18) بحار الانوار، جلد 67، صفحهٔ 393، حديث 64.

19) مستدرك الوسايل، جلد 11، صفحهٔ 236، حديث 12846.

20) مگر كسى كه خداوند محفوظش بدارد.

21) وسايل الشيعة، جلد 15، صفحهٔ 221، حديث 20327.

22) كافى، جلد 2، ص 69، حديث 7.

23) ديوانگان را براى شفا نزد او مى‏آوردند.

24) تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحهٔ 36 ، بحار الانوار، جلد 14، صفحهٔ 486.

25) سورهٔ بقره، آيه 156.

26) سورهٔ اعراف، آيه 143.

27) سورهٔ اعراف، آيه 142.


جستجو