بندگى از آن خداوند:
توحيد، شعار اسلام و تمام اديان الهى مىباشد و خداوند متعال به صراحت در قرآن مىفرمايد:
)قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً((2).
بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم.
شرك منهىّ و ممنوع كه همة اديان الهى براى نفى و ريشه كنى آن آمدهاند، عبارت است از اعتقاد به دوگانگى و ثنويّت در مبدأ، و عبوديّت و بندگى غير خداوند را نمودن و پذيرفتن قدرتهاى متعدّد در عالم خلقت كه در عرض يكديگرند.
خداوند متعال در سورة فرقان برخى از نشانههاى بندگان راستين الهى را بر مىشمارد:
)وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً((3).
بندگان (خاصّ خداوند) رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مىروند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (وسخنانى نابخردانه گويند)، به آنها سلام مىگويند (و با بى اعتنايى وبزرگوارى مىگذرند)
.
و در ادامه مىفرمايد: يكى ديگر از علائم آنان اين است كه هيچ موجودى جز خداوند متعال را به خدايى نمىخوانند.
)وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ((4).
و كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمىخوانند.
الوهيّت، مخصوص خداوند:
الوهيّت با ساير اوصاف و ويژگيهايى كه براى خداوند متعال بكار برده مىشود، متفاوت است. زيرا كلمه الوهيّت از اِله يا آلهه برگرفته شده است و اينمعنا را افاده مىنمايد كه اِله ذاتى است كه مستجمع همة اوصاف كماليّه، جماليّه وجلاليّه مىباشد: اِله يعنى ذاتى كه داراى همه خوبيهاى مطلق عالم خلقت است و هيچ زشتى و بدى در بارگاه اقدس او راه ندارد. بنابر اين هيچ مخلوقى در الوهيّت با خداوند متعال نمىتواند شريك باشد.
برخى از موجودات و مخلوقات در بعضى از اوصاف نه در ذات با خداوند متعال شريك هستند. خداوند متعال قادر بر تكوين است، آنان نيز با اذن وى قدرتِ تصرّف در عالم تكوين را دارند. ذات اقدس ربوبى داراى همة فضايل و كمالات است، آنان نيز داراى بسيارى از فضايل و كمالات مىباشند. امّا برخى از كمالات آنان اكتسابى و برخى ديگر از جانب خداوند منّان به آنان اعطاء و واگذار شده است.
قدرتهاى ديگر در طول قدرت الهى:
اينكه برخى موجودات در بعضى از اوصاف با خداوند متعال شبيه و شريكند، بدين معنا نيست كه آنان در عرض ذات ذوالجلال ربوبى هستند. بلكه قدرت و ديگر ويژگيهاى آنان در طول قدرت الهى بوده از جانب خداوند منّان به آنان اعطاء و هبه شده است. واگذارى قدرت از جانب خداوند به برخى از موجودات، يك واقعيّت(5) و حقيقت خارجى غير قابل انكار است، كه خداوند در قرآن كريم به صراحت آن را بيان مىنمايد.
به عنوان نمونه خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: در عالم خلقت)مُدَبِّرَاتِ((6) و)مُقَسِّمَاتِ((7) وجود دارد، كه تدبير امور آفرينش و تقسيم رزق و روزى را به آنان واگذار نمودهايم. همچنين ملكى را مأمور قبض روح، قرار دادهايم.
)قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ((8).
بگو فرشتة مرگ كه بر شما گماشته شده است، روح شما را مىگيرد.
همچنين درمان برخى بيماريها را بدست بعضى از انبياء، همانند حضرت عيسى uواگذار نمودهايم(9).
سخنان بى اساس وهابيّون:
تا بدين جا به اين نتيجة مهمّ و روشن دست يافتيم كه ما ملزم هستيم،خداوند متعال را آن گونه كه خود بيان نموده است و مىپسندد عبادت و بندگى نماييم. بنابر اين شفيع قرار دادن، توسّل كردن و حاجت خواستن از كسانى كه خداوند متعال به آنان امتيازات و قدرتهايى عطا فرموده است، هيچ اشكالى ندارد.زيارت مرقدهاى مطهّر آنان، سوگند خوردن و تبرّك جستن به آثار آنان براى درمان بيماريها و… و بزرگداشت مناسبتهاى مربوط به آنان خالى از اشكال است وشرك در عبادت محسوب نمىگردد و منافاتى با توحيد و يگانگى ذات اقدس ربوبى ندارد.
با توجّه به آيات صريح قرآن كريم و رواياتى كه اهل تسنّن نيز به صحّت آنها ملتزم و معتقد هستند در مىيابيم ندايى كه وهابيّون در اين سه قرن اخير(10)سر دادهاند و اشكالات و شبهاتى را بر توسّل، شفاعت و… وارد كردهاند،بىاساس و سخيف است. آنان تحت عنوان شرك، خون بسيارى از مسلمانان را مباح دانستند و خونهاى فراوانى را ريختند. در حاليكه نظرات آنان در تباين وتضادِّ روشن با آياتِ صريح قرآن كريم مىباشد.
دو آيه در ردّ وهابيّت:
در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه مىتوان با استناد به آنها آراء و عقايد وهابيّون را نقد و ردّ نمود. در اين جا به دو نمونه اشاره مىنماييم:
1 – )يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ((11).
اى كسانيكه ايمان آوردهايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيلهاى براى تقرّب به او بجوييد.
قرآن كريم در اين آيه به مؤمنان دستور مىدهد كه بايد براى راه يابى بهدرگاه خداوند از ابزار و وسايل استفاده نمايند.
2 – )أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ((12).
و كسانى را كه آنان مىخوانند، خودشان وسيلهاى براى تقرّب به پروردگارشان مىجويند.
قرآن مجيد در اين آيه انسانهاى مؤمن را ستايش مىنمايد، زيرا آنان كسانى هستند كه خداوند را مىخوانند و براى راه يابى به بارگاه الهى به وسيله تمسّك مىكنند. تمسّك به وسيله و چنگ زدن به اسباب، وسايل و وسايط نه تنها مذموم نيست، بلكه ممدوح و سفارش قرآن كريم است.
انواع توسّل:
با توجّه به روايات در مىيابيم كه توسّل داراى دو نوع مىباشد كه اهل سنّت نيز آنها را در كتب معتبر خود در قالب نيايش آوردهاند:
1 – توسّل جستن به ذات اشخاص:
«اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بمحمّد [r] »(13).
بارالها تو را مىخوانم و به تو روى مىآورم بوسيله محمّد [r].
2 – توسّل به مرتبه، جايگاه و مقام افراد:
«اللّهم إنّي أسألك بجاه محمّد[r]»(14).
بارالها تو را سوگند مىدهم به مقام و جايگاهى كه محمّد [r ] درنزد تو دارد.
وهابيّون از عصر ابن تيميّه(15) تا كنون به بهانة شرك، هر دو نوع توسّل را ممنوع نمودهاند.
رواياتى در ردّ وهابيّت:
علاوه بر آيات قرآن كريم، روايات فراوانى در كتب اهل تسنّن در نقد و ردّ تفكّرات بى اساس وهابيّون وجود دارد.
توسّل جستن به رسول اللَّه r در هنگام حيات شريفشان كارى متداول بوده است كه نه تنها مورد انكار پيامبرr قرار نگرفته، بلكه به تأييد رسيده و بالاتر اينكه به دستور ايشان انجام مىشده است.
الف: مرد نابينا و توسّل به پيامبر r :
ابتدا روايتى را ذكر مىنماييم كه احمد ابن حنبل(16)، ابن ماجه(17) و حاكمنيشابورى(18) )دانشمندان مطرح اهل سنّت( در كتب خود ذكر نمودهاند. جالب اينكه دانشمندان معاصر وهّابى نيز اين حديث را صحيح دانستهاند(19). اما هنوز برخلاف آن حكم مىكنند.
عثمان به حنيف راوى اين حديث مىگويد:
«إنّ رجلاً ضرير البصر أتى النّبي r فقال: اُدع اللَّه أن يعافيني»؛
مردى نابينا به محضر پيامبر r مشرّف شد و به ايشان عرض نمود: از خداوند بخواهيد مرا شفا دهد.
«فقال: إن شئت أخّرت لك وهو خير وإن شئت دعوت»؛
پيامبر r فرمودند: خير و صلاح تو در آن است كه صبر نمايى و اگر مىخواهى برايت دعا نمايم.
«فقال: أدعه، فأمره أن يتوضّاء فيحسن وضوءه ويصلّي ركعتين ويدعو بهذا الدعاء»؛
نابينا عرض كرد: دعا فرماييد، پيامبر r به او دستور دادند وضوى نيكويى بگيرد و دو ركعت نماز بگزارد و اين دعا را بخواند:
«اللّهمّ إنّي اسألك وأتوجّه إليك بمحمّد [r] نبيّ الرّحمة، يامحمّد[r] إنّي قد توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي هذه لتقضي، اللّهمشفّعه فىّ»؛
بارالها بوسيلة محمد [r] پيامبر رحمت، تو را مىخوانم و به تو روى مىآورم، يا محمّد [r] بوسيله شما به سوى خدا روى آوردهام تا حاجتم را روا گردانى، بارالها او را شفيع من قرار ده.
پيامبر r به اين نابينا، شفاعت و چگونگى توسّل را آموزش مىدهند.
نكتة قابل توجّه اينكه در روايت كلمه لتقضى به صورت فعل مجهول نيامده تا به معنى بر آورده شدن حاجت باشد بلكه به صورت فعل معلوم و خطاب به رسولاللَّهr است، به اين معنى كه اى پيامبرr شما حاجت مرا رواگردانيد.
«قال ابن حنيف: فلم يطل بنا الحديث حتى دخل الرجل كأن لم يكن به ضرّ قطّ»(20).
ابن حنيف مىگويد: در نزد پيامبر r بوديم و گفتگو به درازا نكشيده بود كه آن مرد بگونهاى وارد شد كه گويى هرگز نابينا نبوده است.
اين روايت ثابت مىكند كه در عصر رسول اللَّه r مردم هنگامى كه از خداوند متعال خواستهاى داشتند، به دستور پيامبر r ايشان را واسطه قرار مىدادند تا حاجتشان برآورده شود. همچنين در موارد بسيارى، افراد به خود رسول اللَّه r متوسّل مىشدند تا خواسته هايشان را برآورده فرمايند.
هنگامى كه حضرت عيسى u مىفرمايد:
)وَأُبْرِىءُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ((21).
به اذن الهى نابيناى مادر زاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبود مىبخشم و مردگان را زنده مىكنم.
حال در مىيابيم كه انبياءF قدرت تصرّف در تكوين دارند و قدرت آنان به اذن خداوند متعال و در طول قدرت الهى است نه در عرض آن. وهابيّون در رابطه با اين روايت كه در كتب معتبر شان ذكر شده است و اين آية صريح قرآن چه پاسخى دارند؟ آيا مىتوانند اتّهام شرك را به منادى بزرگ توحيد [r] متوجّهكنند؟
با اندكى تأمّل به اين نتيجه دست مىيابيم كه نظرات وهابيّون بر خلاف سنّت متعارف و جارى در عصر رسول اللَّهr مىباشد.
ب: داستان در گذشت فاطمه بنت اسد:
اين روايت را ابن حبان در مسند و طبرانى در معجم(22) نقل كردهاند:
«لمّا ماتت فاطمة بنت أسد بن هاشم اُمّ عليّ بن أبي طالب u دخل عليها رسول اللَّه r فجلس عند رأسها فقال: رحمك اللَّه يا اُمّي، كنت اُمّي بعد اُمّي؛
هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين u وفات نمود.پيامبرr به خانة آنان رفتند و بر بالين وى نشستند و از خدا براى او طلب رحمت و مغفرت كرده، فرمودند: اى مادر من، تو پس ازمادرم، مادر من بودى.
ثم دعا رسول اللَّه r اسامة بن زيد وأبا أيوب الأنصاري وعمر بنالخطاب وغلاماً أسود يحفرون وحفروا قبرها فلمّا بلغوا اللحد؛
سپس پيامبرr از اسامه بن زيد، ابا ايوب انصارى، عمر (عليهماعليه)و بردهاى خواستند كه قبرى را حفر نمايند. هنگامى كه آنان قبر را به اندازه كافى حفر كرده و به لحد رسيدند،
حفره رسولاللَّهr بيده وأخرج ترابه بيده فلمّا فرغ دخل رسولاللَّهr فاضطجع فيه؛
پيامبر r با دست خود آن را حفر كردند و خاك آن را بيرون آوردند، سپس داخل قبر رفتند و در آن به پهلو خوابيدند.
ثم قال: اللَّه الذي يحيي ويميت وهو حيّ لا يموت. اغفر لاُمي فاطمة بنتأسد ولقّنها حجّتها ووسّع مدخلها بحقّ نبيّك والأنبياء الّذين من قبلي فإنّك أرحم الراحمين»(23).
سپس فرمودند: خدا است كه زنده مىكند و مىميراند و اوست زندهاىكه هرگز نمىميرد. بارالها مادرم فاطمه بنت أسد را بيامرز وحجّتش (تلقين) را روشن و جايگاهش را فراخ گردان بحقّ پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بودند، بدرستيكه تو أرحم الراحمين هستى.
بر اساس اين روايت پيامبر r ، خود و پيامبران پيش از خودFرا براى آمرزش فاطمه بنت اسد واسطه و شفيع به درگاه الهى قرار مىدهند. حالآنكه وهابيّون هر نوع توسّل و شفاعت به غير خداوند متعال را شرك قلمداد مىنمايند لذا بايد بر مبناى آنان پيامبر خاتمr ، نخستين مشرك باشند! پناه بر خدا و منزّه است رسول اللَّه r از ترّهات ولاطائلات(24) وهابيّون.
ج: سخن رسول اللَّه r در رابطه با فاطمه بنت أسد:
حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك(25) روايتى را نقل مىنمايد كه با مباحث بيان شده تناسب دارد، به همين دليل آن را بيان مىنماييم.
«لمّا ماتت فاطمة بنت أسد بن هاشم كفّنها رسول اللَّه r في قميصه وصلّى عليها وكبّر عليها سبعين تكبيرة؛
هنگامى كه فاطمه بنت اسد وفات نمود، رسول اللَّه r با پيراهن خويش وى را كفن نمود و بر او نمازى گزارد با هفتاد تكبير.
پيامبر r هنگام در گذشت فاطمه بنت اسد كارهاى عجيبى انجامدادند، از جمله اينكه پيراهن خود را كفن او قرار دادند و نمازى با هفتاد تكبير بر او خواندند، در حالكيه نماز ميّت طبق فتواى شيعيان پنج تكبير دارد و بنا به نظراهل تسنّن چهار تكبير(26).
ونزل في قبرها فجعل يومي في نواحي القبر كأنّه يوسّعه ويسوّى عليها وخرج من قبرها وعيناه تزرفان وحثا في قبرها؛
ايشان به داخل قبر وى رفتند و به اطراف قبر اشاره مىكردند، گويى مىخواهند آن را پهن و هموار نمايند، سپس از قبر بيرون آمدند درحاليكه اشك از چشمانشان جارى بود و پس از دفن، در قبر خاك ريختند.
فلمّا ذهب قال له عمر بن الخطّاب يا رسول اللَّه [r] رأيتك فعلت على هذه المرأة شيئاً لم تفعله على أحد؛
هنگامى كه كار دفن تمام شد و پيامبر [r] به راه افتادند،عمر عرض كرد: يا رسول اللَّه[r] ! براى اين زن كارهايى انجام دادى كه تا به حال براى كسى انجام نداده بودى.
فقال: يا عمر! إنّ هذه المرأة كانت اُمي التي ولدتني»(27).
پيامبر r در پاسخ فرمودند: اى عمر اين خانم مادر من است كه ازاو به دنيا آمدهام.
چرا پيامبر r با صراحت بيان مىفرمايند: فاطمه بنت اسد I مادرواقعىشان است؟ در حاليكه مادر واقعى ايشان، آمنه بنت وهب I مىباشد، وداية ايشان حليمه سعديه است، و حاضنة ايشان كه كفالت و سرپرستى پيامبرr را به عهده داشت امّ ايمن بود(28). چرا پيامبر r مىفرمايند: اينخانم مادر من است كه از وى متولّد شدهام؟
رسول اللَّه r واميرالمؤمنين u آيينه يكديگر:
براى پاسخ به پرسش فوق از چند روايت و آيه استفاده مىكنيم.
پيامبر r خطاب به اميرالمؤمنين u فرمودهاند:
«أنت منّي وأنا منك».
اى على u تو از منى و من از تو هستم.
اين روايت را بخارى(29)، احمد ابن حنبل(30)، ابن ماجه در فضايلالصحابة(31)، ترمذى(32)، نسايى(33) و متّقى هندى در كنز العمّال(34) نقل نمودهاند.
تحليل كلام پيامبر r :
حرف (من) در لغت عرب داراى چند معنا مىباشد(35) از جمله، 1 – تبعيضيّه2 – نشويّه (ابتدا) 3 – بيانيّه.
احتمال اول: اگر «من» به معناى بعض باشد، يعنى اميرالمؤمنين u پارهاى از پيامبر r مىباشند و اشكالى وارد نيست، امّا عكس قضيه داراى ايراد است زيرا پيامبر r بعض اميرالمؤمنين u نيستند پس اين احتمال مستلزم نقصان در وجود مبارك رسول اللَّه r مىگردد و مردود است.
احتمال دوم: اگر «من» به معناى ابتدا باشد، يك طرف قضيّه درست مىباشد. يعنى اميرالمؤمنين u ابتدا و منشأ يافته از رسول اللَّه r مىباشند كه بى اشكال است. ولى طرف ديگر قضيّه نادرست است، زيرا رسول اللَّه u از اميرالمؤمنين u منشأ نيافتهاند.
الزاماً احتمال سوم درست بوده «من» بيانيّه مىباشد. اميرالمؤمنين u آيينه تمام نماى رسول اللَّه r هستند يعنى ايشان u تمام فضايل پيامبرr را دارند. و پيامبر r نيز همچنين، اين دو بزرگوار مبيّن شخصيّت يكديگر مىباشند.
حال روشن مىگردد كه چرا پيامبر r مىفرمايند: فاطمه بنت أسدمادر من است كه از او به دنيا آمدهام.
اميرالمؤمنين u در جايگاه رسول اللَّه r :
براى روشنتر شدن مطلب به روايت ديگرى اشاره مىنماييم كه برخى از عامّه نيز در كتب خود(36) ذكر نمودهاند.
«لمّا صعد أبو بكر المنبر نزل مرقاة، فلمّا صعد عمر نزل مرقاة، فلمّا صعد عثمان نزل مرقاة؛
بعد از ارتحال پيامبر r ، ابو بكر بر منبر رسولاللَّهr نشست امّا بر پلهاى پايينتر، و هنگامى كه عمر (عليهما عليه )بر جاى اوّلى آمد دو پله پايينتر نشست و هنگامى كه عثمان بر جاى دوّمى آمد سه پله پايينتر نشست.
فلمّا صعد عليّ [u] ، صعد إلى موضع يجلس عليه رسول اللَّه [r] فسمع من الناس ضوضاء؛
هنگامى كه اميرالمؤمنين [u] به خلافت رسيدند، به جايى تكيه دادندكه رسول اللَّه [ r ] تكيه مىدادند، در اين هنگام در بين مردم همهمهاى شد.
فقال: ما هذه الّذي أسمعها؟ قالوا: لصعودك إلى موضع رسول اللَّه r الّذي لم يصعده الّذي تقدّمك؛
اميرالمؤمنين u فرمودند: اين سر و صدا براى چيست؟ مردم عرض كردند: براى اينكه شما به جاى پيامبرr نشستيد و پيشينيان ننشستند.
فقال: سمعت رسول اللَّه r يقول: من قام مقامي ولم يعمل بعملي أكبّه اللَّه في النار وأنا واللَّه العامل بعمله الممتثل قوله الحاكم بحكمه فلذلكقمت هنا»(37)؛
اميرالمؤمنين u در پاسخ فرمودند: شنيدم پيامبر r فرمودند:هر كس به جاى من بنشيند و همانند من عمل نكند، خداوند او را در آتش واژگون مىكند، سوگند به خداوند من بر طبق اوامر ايشان عمل مىكنم و گفتارشان را اجرا مىنمايم و بر اساس حكم ايشان حكم مىنمايم، به همين دليل به جاى ايشان نشستم.
آرى! اميرالمؤمنين u از مسير رسول اللَّه r به هيچ وجه منحرف نشدند، لذا هنگامى كه در شورا خليفه شدن ايشان را مشروط به عمل بر طبق كتاب خداوند، سنّت پيامبر r و سيرة شيخين كردند، اميرالمؤمنين u خلافت را نپذيرفتند(38).
اگر سيره شيخين همان سنّت رسول اللَّه r و دستورات كتاب خداونداست، ديگر نيازى به ذكر آن به عنوان شرط خلافت نيست و اگر غير آن دو مىباشد، انحراف محض بوده اميرالمؤمنين u هرگز آن را نمىپذيرند.
اميرالمؤمنين uبنيانگذار اسلام:
اميرالمؤمنين u در ادامه به مردمى كه در مسجد بودند، فرمودند:
«معاشر الناس! قمت مقام أخي وابن عمّي لأنّه أعلمني بسرّي وما يكونمنّي… أنا الّذي وضعت قدمي على خاتم النبوّة فما هذه الأعواد؛
اى مردم من به جاى برادرم و پسر عمويم نشستهام، ايشان مرا به حقيقتم آگاه كرده است و به من گفته كه چه كسى هستم… (اين سر وصداها چيست؟) من پايم را هنگام شكستن بتهاى داخل كعبه بر روى مُهر نبوّت گذاردهام (بر دوش پيامبر rايستادهام)
أنا من محمّد [r] ومحمّد [r] منّي… أنا كسرت الأصنام، أنارفعت الأعلام، أنا بنيت الإسلام»(39).
من از محمد [r] هستم و محمد [r] از من است… من بتها را شكستم، من پرچم اسلام را برافراشتم، من اسلام را بنيانگذارىكردم.
اميرالمؤمنين uمىفرمايند: من پرچمهاى توحيد را به اهتزاز در آوردم وسنگ بناى اسلام را گذاردم.
همه مىدانيم رسول اللَّه r اسلام را پايه گذارى كردند، امّا اميرالمؤمنين u اين كار را به خود نسبت مىدهند، زيرا تفاوتى بين رسولاللَّهr و اميرالمؤمنين u وجود ندارد.
شكستن بتها بدست اميرالمؤمنين u :
پس از فتح مكّه، اميرالمؤمنين u براى شكستن بتى كه بر بام كعبه بود،از دوش پيامبر r بالا رفتند و آن بت را سرنگون نموده و خود را به پايين پرتاب كردند.
«فلمّا سقط ضحك، فقال النبيّ [r] : ما يضحكك يا عليّ أضحك اللَّه سنّك؛
هنگامى كه اميرالمؤمنين u خود را به پايين پرتاب كردند،خنديدند. پيامبر [r] فرمودند: يا على [u ] خداوند هميشه تو را خندان بدارد، چرا مىخندى؟
قال: ضحكت يا رسول اللَّه [r] تعجّباً من أنّي رميت بنفسي من فوق البيت إلى الأرض فما ألمت ولا أصابني وجع؛
أميرالمؤمنين u در پاسخ فرمودند: يا رسول اللَّه [r ]! خندهام از روى تعجّب بود، زيرا خود را از بالاى بام كعبه به زمين انداختم امّا آسيبى نديدم و دردى احساس ننمودم.
فقال: كيف تألم يا أبا الحسن أو يصيبك وجع؟ إنّما رفعك محمّد [r] وأنزلك جبرئيل»(40).
پيامبر[r] فرمودند: اى ابا الحسن! چگونه آسيب ببينى و دردى احساس نمايى؟ بدرستيكه تو را محمّد [r] بالا برد و جبرئيلفرود آورد.
داستان مباهله:
در واقعة مباهله، هنگامى كه قرار شد پيامبر r با مسيحيان مباهله كرده يكديگر را نفرين نمايند، پيامبر r در روز موعود به همراه امام حسنu و امام حسين u كه خردسال بودند، حضرت زهرا I و اميرالمؤمنين u به مكان مقرّر رفتند. بزرگ مسيحيان هنگامى كه اين افراد را مشاهد كرد از مباهله كردن منصرف گشت و به پيروان خود گفت: اگر آنان زبان به نفرين گشايند،كوهها از جاى كنده خواهد شد و هيچ مسيحى در زمين نخواهد ماند(41).
روزى مأمون به امام رضا u عرض كرد: بالاترين فضيلت اميرالمؤمنين u چيست؟ حضرت u در پاسخ آية مباهله را قرائت نمودند:
)فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ((42).
هر گاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده (باز) كسانى با توبه محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قراردهيم.
مأمون عرض كرد: در كجاى اين آيه اميرالمؤمنين u وجود دارد،امامu در پاسخ فرمودند: در «أَنفُسَنَا»(43).
حال به وضوح روشن مىگردد كه چرا پيامبر r مىفرمايند: من از فاطمه بنت اسد متولّد شدهام، زيرا اميرالمؤمنينuو پيامبر r با هم تفاوتى ندارند. اگر فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين u باشد، مادر پيامبر r نيز مىباشد.
پيامبر rمىفرمايند:
«يا عليّ [u] أنا منك وأنت منيّ»(44).
يا على [u] من از تو هستم و تو از من.
و اميرالمؤمنين [u] مىفرمايند:
«أنا من محمّد [r] و محمّد [r] منيّ»(45).
من از محمّد [r] و محمّد [r] از من است.
توسّل سنّت متعارف:
روشن شد كه مردم در صدر اسلام به دستور و آموزش پيامبر r به ايشان متوسّل مىشدند و براى بر آورده شدن خواسته هايشان ايشان را به درگاه الهى شفيع و واسطه قرار مىدادند. اكنون به روايات ديگرى در اين زمينه توجّه فرماييد:
سيّد الشهداء u در دعاى عرفه به درگاه الهى عرضه مىدارند:
«اللّهمّ إنّا نتوجّه إليك في هذه العشيّة الّتي شرّفتها وعظّمتها بمحمّدٍ نبيّك ورسولك وخيرتك من خلقك»(46).
بارالها! براستى ما روى آورديم به درگاهت در اين شامگاهى كه آن را شريف داشتى و عظمت بخشيدى بوسيله محمّد[r] پيامبر و فرستادهات و برگزيدهات از ميان آفريدگانت.
توسّل عمر به عبّاس ابن عبدالمطلب:
در كتاب اُسد الغابة كه در بيان احوال اصحاب رسول اللَّه r مىباشد،آمده است:
«استسقى عمر بن الخطّاب بالعبّاس عام الرمادة لمّا اشتدّ القحط فسقاهم اللَّه تعالى به وأخصبت الأرض؛
در سالى كه قحطى و خشك سالى فرا گير شده بود، عمر (عليهماعليه) از عبّاس عموى پيامبرr درخواست كرد كه از خداوند طلب باران نمايد، خداوند نيز با دعاى عبّاس بر آنان باران نازل نمود و زمين سر سبز گشت.
فقال عمر: هذا واللَّه الوسيلة إلى اللَّه والمكان منه؛
عمر گفت: بخدا سوگند عبّاس وسيلهاى به سوى خداوند و جايگاهى براى رسيدن به او مىباشد.
… ولمّا سقي الناس طفقوا يتمسحون بالعباس ويقولون هنياً لك ساقي الحرمين»(47).
… هنگامى كه مردم سيراب گشتند، (به جهت تبرّك) دست به بدن عبّاس مىكشيدند و به او مىگفتند: خوشا به حالت اى ساقى مكّه ومدينه(48).
اهل بيتF شفيعان حضرت آدم u :
حضرت آدم u هنگامى كه نافرمانى نمود و از بهشت رانده شد، براى اينكه توبه كند به پيامبر r و اهل بيتF متوسّل شد و آنان را شفيع خود قرار داد. خداوند متعال در قرآن مىفرمايد:
)فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ((49).
سپس آدم u از پروردگارش كلماتى دريافت داشت، (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت، چرا كه خداوند توبهپذير مهربان است.
روايات فراوانى وجود دارد كه بيان مىكند منظور از «كَلِمَاتٍ» رسولاللَّهr و اهل بيت ايشانF مىباشند، و خداوند متعال با شفاعت آنان، توبة حضرت آدم u را پذيرفت(50).
در اين رابطه سمهودى در كتاب وفاء الوفا مىگويد: در روزگارى كه مالك مفتى مدينه بود، منصور دوانيقى از بغداد به مدينه آمد و از مالك پرسيد: آيا براى خواندن دعا به سوى قبله بايستم يا به طرف روضة مبارك رسول اللَّه r ؟مالك در پاسخ گفت:
«لم تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم u إلى اللَّه تعالىيوم القيامة»(51).
روى خود را از روضة رسول اللَّه r بازنگردان زيرا او وسيلة تو و وسيله پدرت حضرت آدم u در روز قيامت نزد خداوند متعال مىباشد.
مالك ابن انس آنقدر نسبت به اميرالمؤمنين uكينه داشت كه به دستور منصور كتاب (الموطأ) را نوشت و در آن حتّى يك حديث از اميرالمؤمنين u نقل نكرد تا نام مبارك اميرالمؤمنينu و اهل بيتFزنده نگردد و به فراموشى سپرده شود.
خاطرهاى از سفر به عتبات:
در سفرى با جمعى از دوستان به عتبات عاليات مشرّف شديم. بنا بود شب جمعهاى در نجف اشرف بالاى بام هتل دعاى كميل قرائت شود. بنا به عللى، بنده كمى تأخير نمودم، هنگامى كه به جمع دوستان آمدم، ديدم آنان روبروى قبله و پشت به حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين u دعاى كميلمىخوانند. در آن جا به دوستان اعتراض كرده و گفتم: گنبد درخشان مولايمان اميرالمؤمنين u قبله و بارگاهمان مىباشد، به آن سو بنشينيد و دعا بخوانيد.
با توجّه به روايات فراوانى كه در دست داريم و اهل تسنّن نيز آنها را در كتب معتبر خود نقل نمودهاند، به اين نتيجه قطعى و يقينى مىرسيم كه، سخنان ابن تيميّه و محمّد ابن عبدالوهاب (لعنهما اللَّه) هيچ پايه و اساسى ندارد و سخت سخيف و بى ارزش مىباشد و لازمة پذيرش نظرات آن دو، اين است كه پيامبرr كه منادى توحيد و قالع و قامع(52) شرك بودند، مشرك باشند(العياذباللَّه)، اگر بنا باشد سنّت جارى در عصر رسول اللَّه r را بپذيريم بايد به سخنان آن دو و پيروانشان هيچ وقعى ننهيم، آنانى كه در پرتو سخنان ياوه خود،هر روزه شيعيان را مورد ضرب و جرح قرار مىدهند.
——————————————————————————–
1) سورة مائده، آيه 35.
2) سورة آل عمران، آيه 64.
3) سورة فرقان، آيه 63.
4) سورة فرقان، آيه 68.
5) واقعيّت: هر گزارهاى كه با خارج و نفس الأمر مطابقت داشته باشد. (فرهنگ علوم عقلى)
6) سورة النازعات، آيه 5.
7) سورة الذاريات، آيه 3.
8) سورة سجده، آيه 11.
9) سورة آل عمران، آيه 49.
10) عقايد وهابيون ريشه در آراء ابن تيميه دارد كه در حدود هفت قرن بيش مىزيسته است.
11) سورة مائده، آيه 35.
12) سورة اسراء، آيه 57.
13) سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 441.
14) درّ المنثور، جلد 1 صفحه 60.
15) ابن تيميّه در گذشته به سال: 728 هجرى قمرى.
16) مسند احمد، جلد 4 صفحه 138.
17) سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 441.
18) مستدرك حاكم، جلد 1 صفحه 526.
19) رفاعى، التوصّل الى حقيقة التوسّل، صفحه 158.
20) از منابع شيعه بنگريد به الخرايج والجرايح، جلد 1 صفحه 55 – بحار الانوار، جلد 18صفحه 13 – از منابع تسنّن علاوه بر منابع ذكر شده در صفحه 10 بنگريد به اُسد الغابة، جلد3 صفحه 371.
21) سورة آل عمران، آيه 49.
22) المعجم الكبير، جلد 24، صفحه 351.
23) علاوه بر منابع ياده شده، مجمع الزوائد، جلد 9 صفحه 256.
24) لا طائلات: بى فايدهها – ترّهات: بيهودهها، ياوهها (فرهنگ معين).
25) مستدرك الحاكم، جلد 3 صفحه 108.
26) كتاب الاُم، جلد 1 صفحه 283.
27) علاوه بر منبع ياده شده، كنز العمّال، جلد 13 صفحه 635.
28) مدينة المعاجز، جلد 2 صفحه 252.
29) صحيح بخارى، جلد 3 صفحه 168.
30) مسند احمد، جلد 5 صفحه 204.
31) سنن ابن ماجه باب فضايل الصحابة، جلد 1 صفحه 44.
32) كتاب مناقب ترمذى باب مناقب على u حديث 3717.
33) سنن كبرى، جلد 5 صفحه 127.
34) كنز العمّال، جلد 11 صفحه 599.
35) البهجة المرضيه، جلد 1 صفحه 246.
36) نهج الايمان ابن جبر، صفحه 610.
37) مناقب شهر آشوب، جلد 2 صفحه 155 – بحار الانوار، جلد 38 صفحه 77.
38) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد1 صفحه 194 وجلد 12 صفحه 274.
39) مناقب شهر آشوب، جلد2 صفحه 155 – بحار الانوار جلد 38 صفحه 78.
40) مناقب شهر آشوب، جلد 2 صفحه 161 – بحار الانوار، جلد 38 صفحه 78.
41) بحار الانوار، جلد 21 صفحه 346 – از منابع اهل تسنّن بنگريد به درّ المنثور، جلد 2 صفحه69 – سنن ترمذى، جلد5 صفحه 210.
42) سورة آل عمران، آيه 61.
43) بحار الانوار، جلد 35 صفحه 257.
44) علاوه بر مصادر ذكر شده در صفحه 17، بنگريد به بحار الانوار، جلد 40 صفحه 16.
45) بحارالانوار، جلد 38 صفحه 78.
46) مفاتيح الجنان دعاى عرفه.
47) اُسد الغابة، جلد 3 صفحه 111.
48) لقب عبّاس بن عبدالمطلب كه در مكّه پست سقايت حجّاج را داشت و با دعايى كه براى اهل مدينه كرد و باران نازل شد ساقى اهل مدينه نيز گرديد.
49) سورة بقره، آيه 37.
50) از منابع شيعه بنگريد به: معانى الاخبار، صفحه 125 – وسايل الشيعه، جلد 7 صفحه 100از منابع اهل تسنن بنگريد به: شواهد التنزيل، جلد 1 صفحه 103.
51) وفاء الوفا، جلد 4 صفحه 1376.
52) قالع: بركننده – قامع: بُرنده (لغت نامه دهخدا).