سيستانی ها در برابر دستور سبّ اميرمؤمنان عليه‏ السلام ایستادند

نظريّه پردازان عدالت تمامى صحابه ، براى اثبات ادّعاى خود به دوازده آيه استناد نمودند . در جلسات متعدّد گذشته به تفصيل ادلّه آنان نقل و نقد شد و به اين نتيجه رسيديم كه هيچ يك از آيات مورد استناد ، مدّعاى آنان را اثبات نمى‏نمايد .

به دنبال استناد به آيات قرآن ، اهل سنّت براى اثبات نظر خود ، به رواياتى نيز استناد مى‏كنند . در جلسات گذشته چند مورد از روايات مورد استناد آنان را نقل كرديم و عدم تماميّت استدلال آنها را ثابت نموديم . از جمله روايات مورد استناد آنها عبارت بودند از :  ـ « أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم »[1] . اصحاب من همانند ستارگان هستند ، از هر كدام پيروى كنيد ، هدايت می شويد .

2 ـ « خير الناس قرني ثمّ الذّين يلونهم ، ثمّ الذين يلونهم »[2] . بهترين مردم هم عصران من هستند ، سپس كسانى كه پس از آنان مى‏آيند ، سپس كسانى كه در دوره بعد خواهند آمد .

3 ـ « أنتم تتمّون سبعين اُمّة ، أنتم خيرها وأكرمها على اللّه‏ عزّوجلّ »[3] . شما آخرين و هفتادمين ملّت هستيد و نزد خداوند متعال ، برتر و كريم‏تر مى‏باشيد .

4 ـ « إنّ اللّه‏ اختار أصحابي على العالمين سوى النبييّن والمرسلين »[4] . خداوند ، ياران مرا بر تمام جهانيان به جز پيامبران و فرستادگان برگزيد .

روايت پنجم ، عدالت پيام رسان ؛

پنجمين روايتى كه اهل سنّت به آن استناد مى‏كنند ، فرازى از يك سخنرانى رسول اللّه‏   مى‏باشد . پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم در يكى از سخنان خود ، توصيه‏هاى ارزشمندى به مسلمانان كردند . سپس فرمودند :
« ألا ليبلّغ الشاهدُ ، الغائبَ »[5] . آگاه باشيد ! حاضرين ، سخنان مرا به غائبين برسانند .

يكى از علماى مطرح اهل سنّت به نام ابن حبّان از اين فرمايش رسول اللّه‏   ، عدالت صحابه را اين گونه استظهار مى‏كند ؛

« كفى بمن عدّله رسول اللّه‏   شرفا »[6] . شرافت براى كسى كه رسول اللّه‏   او را عادل بدانند ، بسنده است .

اهل سنّت از سخن رسول اللّه‏   كه فرمودند: حاضرين ، سخن مرا به غائبين برسانند ، عدالت صحابه را استنتاج مى‏كنند . آنان بر اين باورند كه همه صحابه ، عادل هستند ؛ زيرا اگر صحابه عادل نبودند و در ميان آنان فاسق وجود داشت پيامبر   از همه آنان درخواست نمى‏كردند كه سخن ايشان را به ديگران برسانند . به عبارت ديگر درخواست رسول اللّه‏   از حاضرين و اعتماد رسول اللّه‏   به آنان در نقل سخنان ايشان بر عدالت صحابه دلالت دارد .

نقد روايت پنجم ؛

پيش از نقد استدلال فوق ، نخست از علماى منصف اهل سنّت پرسشى داريم . اگر سخنور و قانون گذارى مطلبى را در جمعى بيان كرد و از آن جمع درخواست نمود كه گفته او را به ديگران ابلاغ نمايند آيا اين درخواست ، دلالت مى‏كند كه همه حضّار نزد گوينده ، عادل و مورد وثوق هستند ؟ مسلما درخواست از جمعى براى رساندن پيام به ديگران ، هيچ دلالت عقلى و عرفى بر عدالت همه آن گروه ندارد . در علم اصول فقه ، در اين زمينه بحثهاى عميق و دقيقى وجود دارد[7] . علماى علم اصول در مورد حجّيت خبر واحد ، با استناد به آيه شريف ؛

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ»[8] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! اگر شخص فاسقى خبرى براى شمابياورد ، درباره آن تحقيق كنيد ، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد .

استدلال مى‏كنند كه ، حجيّت يك خبر در گرو عدالت گوينده آن است . نمى‏توان به خبر فاسق و خبر هر گوينده‏اى ترتيب اثر داد . نخست بايد عدالت و وثاقت مخبِر ، مورد تأييد قرار گيرد .

در اين مجال كوتاه پيرامون سند اين روايت ، بحثى نمى‏كنيم . امّا بنابر صحّت سند و صحّت استدلال ، نكته مهمّى مورد غفلت اهل سنّت واقع شده است . رسول اللّه‏   مى‏فرمايند ، حاضرين به غائبين ، سخن مرا برسانند . نهايت مطلبى كه مى‏توان از سخن رسول اللّه‏   استظهار نمود ، دلالت بر عدالت حاضرين و صحابه‏اى است كه در آن مجلس حضور داشتند ، نه همه صحابه[9] .

روايت ششم ، حرمت دشنام به صحابه ؛

روايت ديگر مورد استناد اهل سنّت ، در رابطه با اثبات عدالت تمامى صحابه ، روايتى است كه به رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم منسوب است[10] . بنابر نقل كتب معتبر اهل سنّت ، رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم مى‏فرمايند : « لا تسبّوا أصحابي فلو أنّ أحدكم أنفق مثل اُحد ذهبا ما بلغ مدّ أحدهم ولا نصيفه »[11] .

اصحاب و يارانم را دشنام ندهيد ، اگر كسى از شما به اندازه كوه اُحدطلا انفاق كند اجرى كه به دست خواهد آورد به اندازه يك مُد[12] و
حتّى نصف يك مُد انفاق آنان نمى‏باشد .

اهل سنّت بر اين باورند كه سخن رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله‏وسلم بر فضيلت و عدالت صحابه دلالت دارد ؛ زيرا طبق فرمايش حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، اگر آيندگان به اندازه كوه احد از آنچه در اختيار دارند انفاق كنند ، ثواب و اجرى كه به دست خواهند آورد ، بسيار ناچيزتر از عمل صحابه خواهد شد .

نقد روايت ششم ؛

در نقد استدلال و برداشت اهل سنّت بيان مى‏كنيم كه ، صرف نظر از صحّت سند روايت ، سخن رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ناظر به يك واقعه خارجى خاص مى‏باشد . بين عبدالرحمن بن عوف و خالد بن وليد نزاع و اختلافى روى داد . در حين نزاع خالد ، عبدالرحمن را دشنام داد . چون سخن ايشان به رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم رسيد ، حضرت  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنان را از دشنام دادن نهى كردند و سخن ياد شده را فرمودند[13] . بنابر اين ، روايت ناظر به يك رويداد خاص مى‏باشد . مخاطبين روايت ، صحابه‏اى هستند كه يكديگر را دشنام مى‏دادند و حضرت  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنها را نهى فرمودند . نكته ديگر اينكه اين روايت در امتداد آيه شريف ذيل مى‏باشد .

«وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَيَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»[14] .چرا در راه خدا انفاق نمى‏كنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين همه از آن خداست ؟ كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند ، با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند يكسان نيستند ، آنها بلند مقام‏تراز كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند ، و خداوند به هر دو وعده نيك داده و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است .

عبدالرحمن بن عوف از صحابه با سابقه رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم بود و پيش از خالد و قبل از فتح مكّه ايمان آورده بود. هر چند در گذر زمان از آزمايشهاى الهى سرافراز بيرون نيامد . بنابر آيه فوق ، كسانى كه پيش از فتح مكّه و در شرايط سخت اقتصادى ، ايمان آوردند و مبارزه و انفاق كردند ، اجر و ثوابى بالاتر از كسانى دارند كه پس از فتح مكّه و در شرايط بهتر اقتصادى به مسلمانان پيوستند و مسلمان شدند . امّا نكته مهمّى كه مانند بسيارى از نكات ، از ديد علماى اهل سنّت مخفى مانده آن است كه ، فزونى اجر و پاداش الهى ، به هيچ عنوان ، دلالت
بر عدالت فرد و يا گروه خاصى ندارد . به عنوان مثال ، كارگرى كه در شرايط سخت كار كند مزد بيشترى دريافت مى‏كند . آيا دريافت مزد بيشتر ، دلالت بر عدالت كارگر دارد ؟ مسلما چنين نيست . پاداش بيشتر مسلمانان صدر اسلام نيز به دليل شرايط و موقعيّت استثنايى و سخت آن روزگار است . اين وضعيّت خاص هيچ دلالتى بر عدالت و وثاقت آنان ندارد .

روايت هفتم ، دشنام صحابه ، گناهى نا بخشودنى ؛

دسته ديگرى از روايات كه مورد استناد اهل سنّت قرار مى‏گيرد اگر چه همان مضمون روايت فوق را دارد ، امّا به نظر اهل سنّت ، از لحاظ صحّت سند داراى اعتبار نمى‏باشند . پيش از بررسى مفادّ اين دسته از روايات ، به برخى از آنها اشاره مى‏نماييم .

عبداللّه‏ ابن عمر می گويد :« لا تسبّوا أصحاب رسول اللّه‏   فوالّذي نفسي بيده لمقام أحدهم مع رسول اللّه‏   أفضل من عمل أحدكم عمره »[15] . ياران رسول اللّه‏   را دشنام ندهيد ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، مقام و جايگاه هر يك از آنان نزد رسول اللّه‏  برتر از اعمال نيك تمام عمر هر يك از شماست .

« من سبّ أصحابي فعليه لعنة اللّه‏ والملائكة والناس أجمعين »[16] . هر كه اصحابم را دشنام دهد ، لعنت خدا ، فرشتگان و تمام مردم بر اوباد . « لعن اللّه‏ من سبّ أصحابي »[17] . خداوند ، لعنت كند بر كسى كه به يارانم دشنام دهد . « من سبّ الأنبياء قتل ومن سبّ أصحابي جلد »[18] . هر كس پيامبران را دشنام دهد به قتل مى‏رسد و هر كس به يارانم دشنام دهد ، تازيانه مى‏خورد .« سبّ أصحابي ذنب لا يغفر »[19] . دشنام يارانم ، گناهى است نابخشودنى .    روايات فراوان ديگرى ، همچون روايات فوق در كتب اهل سنّت وجوددارد ، امّا برخى از علماى اهل سنّت صحّت روايات فوق را از لحاظ سند ضعيف و مخدوش مى‏دانند[20] .

نقد روايت هفتم ؛

در نقد اين روايات هم صرف نظر از بحث در مورد سند آن ، اين پرسش را طرح مى‏كنيم كه آيا دستور رسول اللّه‏  مبنى بر نهى از دشنام صحابه ، دلالت بر عدالت آنان دارد با وجود آنكه روايات فراوانى در نهى از دشنام مؤمن (يا مسلمان) در كتب شيعه و اهل سنّت وجود دارد به عنوان نمونه ، در كتب شيعه آمده است كه رسول اللّه‏   می ‏فرمايند : « سباب المؤمن فسوق وقتاله كفر وأكل لحمه معصية وحرمة ماله كحرمة دمه »[21] . دشنام مؤمن گناه و كشتن او كفر و خوردن گوشت او معصيت است وحرمت ثروت و دارايى او همانند حرمت خون او مى‏باشد .

اهل سنّت نيز روايتى شبيه به روايت فوق از رسول اللّه‏   نقل كرده‏اند ، با اين تفاوت كه به جاى واژه مؤمن ، مسلم آمده است ،

« سباب المسلم أخاه فسوق وقتاله كفر وحرمة ماله كحرمة دمه »[22] . دشنام مسلمان به برادرش گناه و كشتن او كفر است و حرمت ثروت اوهمانند حرمت خون او مى‏باشد .

روايات فوق دلالت بر حرمت دشنام هر مؤمن (مسلمانى) مى‏كند . در نتيجه نهى از دشنام ، اختصاص به صحابه ندارد . از سوى ديگر ، هر مسلمانى از فحّاشى ، بدگويى و ذكر زشتى‏هاى ديگران نهى شده است. لذا اين نهى عام مى‏باشد و اختصاص به صحابه ندارد . با توجّه به آياتى از قرآن كريم[23] و سيره پيامبر   مسلمان حق ندارد به كسى دشنام دهد . بنابر اين نهى و منع رسول اللّه‏   از دشنام صحابه دلالت بر عدالت آنان ندارد و همه مسلمانان موظّف هستند زبان خود را از دشنام به سايرين ـ چه صحابه ، غير صحابه ، مسلمان غير مسلمان ـ باز دارند . در حديث قدسى آمده است كه :

« يا محمّد  من أذلّ لي وليّا فقد أرصد لي بالمحاربة »[24] . اى محمد  هر كس ، يكى از دوستانم را خوار كند به درستى كه به جنگ با من برخاسته است .

در روايتى ديگر رسول اللّه‏   می فرمايند : « من أعان على قتل مؤمن بشطر كلمة ، لقى اللّه‏ عزّوجلّ ، مكتوب بين
عينيه : آيس من رحمة اللّه‏ »[25] . هر كس در قتل مؤمنى حتّى در يك كلمه [هر چند جزئى] نقش داشته باشد ، در روز قيامت خداوند را در حالى ملاقات مى‏كند كه در بين چشمانش نوشته شده است ؛ نا اميد از رحمت خدا .

در قرآن كريم نيز آمده است ؛ «لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً»[26] . هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند .

دستور فوق يك دستور عمومى است ؛ يعنى غيبت به طور مطلق حرام است و اختصاص به صحابه ندارد .

اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام نيز مى‏فرمايند : « إنّي أكره أن تكونوا سبّابين »[27] . من خوش ندارم ، شما دشنام گو باشيد .

حاصل سخن آنكه در روايت مذكور ذكر اصحاب در روايت رسول اللّه‏  به خاطر منزلت آنان است ؛ زيرا در مجاورت رسول اللّه‏   زندگى مى‏كردند و به هيچ وجه دلالت بر عدالت آنان ندارد . بنابر اين نهى رسول اللّه‏  از دشنام دادن به صحابه ، عدالت صحابه را ثابت نمى‏كند .

معاويه و سنّت دشنام به اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ؛

اكنون كه سخن به حرمت دشنام دادن به صحابه رسيد لازم است از منظر ديگرى هم به اين موضوع پرداخته شود . همان گونه كه در روايات گذشته ذكر كرديم ، هر كس صحابه را دشنام دهد ، مورد لعن و نفرين خداوند ، فرشتگان و تمام انسانها قرار مى‏گيرد[28] . اين را هم مى‏دانيم كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام از صحابه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشند . همچنين مى‏دانيم كه معاويه[29] سنّت سبّ و دشنام
اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را پايه گذارى كرد به طورى كه در حدود پنجاه سال در مجالس ، خطبه‏هاى نماز جمعه و تريبونهاى عمومى ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را دشنام مى‏دادند[30] . حتّى گاهى در حضور اهل بيت  عليهم‏السلامبه خصوص امام حسن مجتبى عليه ‏السلام جسارت مى‏كردند و بى شرمانه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را دشنام مى‏دادند[31] . بنابر اين ، سنّت نكوهيده‏اى كه معاويه پايه گذارى كرد به هيچ وجه قابل كتمان و توجيه نمى‏باشد . سؤال اساسى اين است كه آيا معاويه به خاطر دشنام دادن به يكى از صحابه ـ اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام ـ بنابر نقل اهل سنّت ، سزوار لعن و نفرين نمى‏باشد ؟ اثبات اين رفتار معاويه با توجّه به متون تاريخى فراوان چندان دشوار نيست . مختصرا به رواياتى از كتب اهل سنّت اشاره مى‏نماييم كه در آن به وضوح دشنام دادن معاويه به اميرالمؤمنين  عليه ‏السلام و سياست نشر اين فرهنگ تصريح شده است . اهل سنّت در كتب خود نقل كرده‏اند :

« أمر معاوية بن أبي سفيان سعدا فقال : ما يمنعك أن تسبّ أباتراب ؟ »[32] . معاويه ، سعد ابن ابى وقّاص را به نزد خود فرا خواند و گفت : چه چيزتو را از دشنام ابو تراب [لقب اميرالمؤمنين  عليه‏السلام]باز مى‏دارد ؟

همچنين در كتب اهل سنّت آمده است : « قدم معاوية في بعض حجّاته فدخل عليه سعد فذكروا عليّا فنال منه ،
فغضب سعد وقال : تقول هذا لرجل سمعت رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏وسلم يقول : من كنت مولاه فعليّ مولاه وسمعته يقول : أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ إنّه لا نبيّ بعدي وسمعته يقول : لاُعطينّ الراية اليوم رجلاً يحبّ اللّه‏ ورسوله »[33] . معاويه در يكى از سفرهايش به حج به مدينه آمد و سعد ابن ابى وقّاص بر او وارد شد . درباره على [اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ]سخن گفتند و معاويه جسارتى كرد ، سعد ناراحت شد و گفت : اين چنين درباره اين مرد مى‏گويى در حالى كه شنيدم رسول اللّه‏   فرمودند : هر كس من مولاى او باشم ، على [ عليه‏السلام] مولاى اوست و شنيدم كه فرمودند : تو [اميرالمؤمنين  عليه‏السلام] براى من همانند هارون براى موسى [ عليه‏السلام] هستى ، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود و شنيدم كه فرمودند : [در روز خيبر] اين پرچم را امروز به كسى مى‏دهم كه خدا و پيامبر خدا  را دوست مى‏دارد .

در روايتى ديگر نقل مى‏كنند : « استُعمل على المدينة رجل من آل مروان فدعا سهل بن سعد فأمره أن يشتم عليا قال : فأبي سهل فقال له : أمّا إذا أبيت فقل : لعن اللّه‏ أبا تراب. قال سهل : ما كان لعليّ رضي اللّه‏ عنه إسم أحبّ إليه من أبي تراب »[34] .

مردى از آل مروان والى مدينه شد ، و سهل بن سعد[35] را به نزد خودفرا خواند و به او دستور داد كه[اميرالمؤمنين] على[ عليه‏السلام] را دشنام دهد . سهل نپذيرفت . والى به سهل گفت : حال كه نمی پذيرى پس بگو : خدا لعنت كند ابا تراب را . سهل گفت : نزد على [ عليه‏ السلام] نامى محبوب‏تر از ابو تراب نبود .

به هر حال ، سنّت زشت و ناپسند ، معاويه تا زمان عمر ابن عبدالعزيز[36] ادامه داشت تا اينكه او اين سنّت را برچيد[37] . تنها منطقه‏اى كه در برابر اين سنّت مقاومت كردند و آن را نپذيرفتند ، راد مردان و جوانمردان سيستانى بودند[38] . آنان مردمانى ، شجاع ، دلير ، فرياد رس ناتوانان و در معاملات راستگو و امين بودند . هنگامى كه بنى اميّه ، سيستان را تسخير كردند ، اهالى آن منطقه به اين شرط مطيع حكومت بنى اميّه شدند كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را دشنام ندهند[39] امّا پس از  به قدرت رسيدن ، بنى اميّه عهدنامه را زير پا گذاشتند و به اهالى سيستان گفتند :
يا اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را دشنام دهيد يا هر يك از شما بايد سالانه يك مثقال طلا بپردازد . اهالى سيستان نيز پذيرفتند كه طلا بپردازند . پس از مدّتى ديگر حكّام بنى اميّه دستور دادند كه اهالى سيستان براى معاف شدن از دشنام به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام بايد سالانه ده مثقال طلا بپردازند . آنان نيز پذيرفتند . سپس دستور دادند كه بزرگان و موجهّين سيستان بايد در ميدان شهر ، سر زنان خود را بتراشند . با اينكه سيستانى‏ها براى زنان احترام ويژه‏اى قائل بودند و اگر كسى به
چادر زنان پناه مى‏آورد در امان بود ، باز هم مقاومت كردند و دشنام دادن به اميرالمؤمنين  عليه ‏السلام را نپذيرفتند .

متأسّفانه امروزه به دليل تبليغات اهل سنّت و فقر اقتصادى و فرهنگى ، جامعه سيستان به سوى تسنّن سوق داده مى‏شود و راد مردان سيستانى دخترهاى خود را به شيوخ آنان می فروشند .

حال با تمام تفاصيل گذشته ، سؤالى از فقهاء اهل سنّت داريم ؛ اگر دشنام ممنوع است و دشنام دهنده ملعون ، آيا لعن معاويه و مروان جائز مى‏باشد يا خير ؟ بايد بدون هيچ دغدغه و اضطرابى حكم به لعن و كفر معاويه داد ؛ چرا كه او علاوه بر دشنام به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام سنّت لعن ايشان  عليه‏السلام را پايه گذارى كرد ؛ سنّتى كه نزديك به پنجاه سال تداوم داشت .

مسلمانان صدر اسلام دشنام و لعن صحابه را بر نمى‏تافتند و عكس العملى سريع و تند نشان مى‏دادند . به عنوان نمونه در متون اهل سنّت آمده است كه سعيد بن عبدالرحمن به پدرش مى‏گويد :

« يا أبه ! أرأيت لو أنّك رأيت رجلاً يسبّ أبابكر ما كنت فاعلاً ؟ قال : كنت أضرب عنقه ، قال : قلت : فعمر ، قال : كنت أضرب عنقه »[40] . اى پدر ! مى‏خواهم بدانم اگر كسى را ببينى كه ابابكر را دشنام مى‏دهدچه مى‏كنى ؟ [پدر] گفت : گردن او را مى‏زنم . گفتم : در مورد عمرچطور ؟ گفت : گردنش را مى‏زنم .

فقهاى متقدّم اهل سنّت ، فتوى داده‏اند كه دشنام دهنده به صحابه كافر و واجب القتل است[41] . بنابر اين لعن معاويه و پيروان سنّت پليد او به جرم اينكه به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ـ بدون در نظر گرفتن جايگاه ، از فضايل و مناقب ايشان ـ دشنام مى‏دادند ، بدون اشكال مى‏باشد . علاوه بر اين كه معاويه با اين كار ، كفر و ارتداد خود را نيز امضاء كرد . در كتب اهل سنّت نقل شده است كه ابا عبداللّه‏ الجدلى مى‏گويد : « حججت وأنا غلام فمررت بالمدينة وإذا الناس عنق واحد فاتّبعتهم فدخلوا على اُمّ سلمة زوج النّبي   فسمعتها تقول : ؛

در آغاز جوانى كه به حج مشرف شده بودم ، به مدينه رفتم و ديدم مردم يك دست و پشت سر هم به صف ايستاده‏اند . و به امّ سلمه همسر رسول اللّه‏   وارد مى‏شوند . شنيدم كه همسر پيامبر  گفت : يا شبيب بن ربعي ، فأجابها رجل جلف جافّ : لبّيك يا اُمّتاه ، قالت : يسبّ رسول اللّه‏ في ناديكم قال : وأنّى ذلك ؛ اى شبيب بن ربعى ! مردى خشك و خونسرد پاسخ داد ،لبيك اى مادر . همسر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفت : آيا رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏وسلم در جمع و گروه شما دشنام داده مى‏شود ؟ پرسيدم آن چگونه و كجا است ؟!

قالت ، فعليّ بن أبي طالب ؟ قال : إنّا لنقول أشياء نريد عرض الدّنيا ،
قالت : فإنّي سمعت رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يقول : من سبّ عليّا فقد سبّني ومن سبني فقد سبّ اللّه‏ »[42] . همسر پيامبر گفت : شما اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را دشنام مى‏دهيد ؟ شبيب پاسخ داد : ما چيزهاى مى‏گوييم تا منافع دنيوى به دست آوريم . سپس همسر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفت : من از رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شنيدم كه فرمودند : هر كس به على [ عليه‏السلام]دشنام دهد به من دشنام داده است و هر كس مرا دشنام دهد به درستى كه خدا را دشنام داده است .

آيا فقهاى اهل سنّت اين روايات را ديده ‏اند و حكم به كفر معاويه نمی كنند ؟

صحابه و آزار حضرت زهرا عليهاالسلام ؛

آزار و اذيّت كردن مؤمن (مسلمان) حرام است و دشنام دادن نيز يكى از مصاديق اذيّت مؤمن (مسلمان) مى‏باشد . كسانى كه پشت درب خانه حضرت زهرا عليهاالسلام آن فتنه و جنايت تلخ را رقم زدند ، قطعا ، دختر گرامى رسول اللّه‏  را آزردند .

بنت من؟ امّ من؟ حلیلة من؟      ویل لمن سنّ ظلمها وأذاها[43][حضرت زهرا  عليهاالسلام] دختر ، مادر و همسر چه كسى بودند ، واى بركسى كه سنّت ظلم و ستم به ايشان  عليهاالسلام را بنيان گذارد .

مگر اهل سنّت نقل نكرده‏اند كه ، حضرت زهرا  عليهاالسلام سلام ابوبكر و عمر را پاسخ نفرمودند[44] ؟ مگر آنان اين سخن حضرت زهرا عليهاالسلام را نقل نكرده‏اند كه به ابو بكر و عمر فرمودند :« ألم تسمعا رسول اللّه‏   يقول : رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي ، فمن أحبّ فاطمة إبنتي أحبّني ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني ؟ ؛

آيا شنيده‏ايد كه رسول اللّه‏   فرمودند : خشنودى فاطمه ، خشنودى من است و خشم فاطمه ، خشم من است . هر كس فاطمه ؛ دخترم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را خشنود كندمرا خشنود كرده و هر كس فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است .

آن دو در پاسخ گفتند :

« نعم سمعناه من رسول اللّه‏   » .آرى اين مطلب را از رسول اللّه‏   شنيديم .

سپس حضرت زهرا  عليهاالسلام فرمودند : « فإنّي اُشهد اللّه‏ وملائكته أنّكما أسخطتماني وما أرضيتماني ولئن لقيت النّبي لأشكونّكما إليه »[45] .

من خداوند و فرشتگان را به شهادت مى‏گيرم كه شما مرا ناراحت كرديد و خشنود نكرديد و هنگامى كه رسول اللّه‏   را ببينم ، نزد ايشان   شكايت مى‏كنم .

آنچه كه دل حضرت زهرا  عليهاالسلام را بيش از هر چيز آزار داد و گوشت بدن ايشان  عليهاالسلام را ذوب كرد ، به آتش كشيدن درب خانه و سقط جنين نبود . خانه نشين شدن اميرالمؤمنين  عليه‏السلام و ريسمان به گردن ايشان  عليه‏السلام انداختن و به مسجد بردن براى گرفتن بيعت ، لطمه فراوان به حضرت زهرا  عليهاالسلام وارد آورد . هنگامى كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را با آن وضع به مسجد بردند و با تهديد شمشير از
ايشان  عليه‏السلام بيعت گرفتند[46] ، حضرت زهرا  عليهاالسلامبه سمت مرقد رسول اللّه‏   رفتند تا اين جنايتكاران را نفرين نمايند امّا در چنين لحظات سختى حضرت زهرا عليهاالسلامبه درخواست اميرالمؤمنين ـ كه مسلمان فارسى رحمه‏الله اين پيام را به ايشان رساند ـ از نفرين جنايتكاران منصرف شدند[47] .

[1] ـ از منابع اهل سنّت : فيض القدير ، جلد 6 صفحه 386 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 11 .

[2] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 7 صفحه 174 و شرح صحيح مسلم ، النووى ، جلد 16 صفحه 84 .

[3] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 3 صفحه 61 و مستدرك الحاكم ، جلد 4 صفحه 84 .

[4] ـ از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد ، جلد 10 صفحه 16 و كنز العمّال ، جلد 13 صفحه 236 .

[5] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح ابن حبان ، جلد 13 صفحه 315 .

[6] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح ابن حبان ، جلد 1 صفحه 162 .

[7] ـ كفاية الاصول ، صفحه 337 و از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 4 صفحه 353 .

[8] ـ سوره حجرات ، آيه 60 .

[9] ـ استدلال اهل سنّت و ضعف و ناتوانى آنان در اقامه دليلى محكم ، يادآور ضرب المثل معروف « الغريق یتشبّث بكلّ حشيش » انسان در حال غرق شدن به هر گياه و برگى براى نجات چنگ مى‏زند است .

[10] ـ هر چند اين روايت با روايات ديگرى كه در عنوان بعدى مورد بحث قرار مى‏گيرند ، داراى يك مضمون مى‏باشند ، امّا به دليل ذكر اين روايت در كتب معتبر اهل سنّت و اينكه به نظر آنان سند اين روايت صحيح است ، آن را جداگانه مورد بحث قرار مى‏دهيم .

[11] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 195 ، صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 188 و مسند احمد ، جلد 3 صفحه 11 .

[12] ـ مُد ، واحدى در وزن برابر با هفصد گرم . فرهنگ معين

[13] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 188 و فتح البارى ، جلد 7 صفحه 27 .

[14] ـ سوره حديد ، آيه 10 .

[15] ـ از منابع اهل سنّت : سنن ابن ماجه ، جلد 1 صفحه 57 و كنز العمّال ، جلد 12 صفحه 485 .

[16] ـ از منابع اهل سنّت : المعجم الكبير ، جلد 12 صفحه 111 ، الجامع الصغير ، جلد 2 صفحه 608 و كنز العمّال ، جلد 11 صفحه 531 .

[17] ـ از منابع اهل سنّت : لسان الميزان ، جلد 3 صفحه 299 .

[18] ـ از منابع اهل سنّت : لسان الميزان ، جلد 4 صفحه 112 .

[19] ـ تذكرة الموضوعات ، صفحه 92 .

[20] ـ از منابع اهل سنّت : فيض القدير ، جلد 6 صفحه 190 و لسان الميزان ، جلد 4 صفحه 112 .

[21] ـ كافى ، جلد 2 صفحه 360 .

[22] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 44 ، مسند أبى يعلى ، جلد 9 صفحه 56 و با اندكى تفاوت در صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 17 .

[23] ـ سوره انعام ، آيه 108 .

[24] ـ كافى ، جلد 2 صفحه 352 و با اندكى تفاوت در منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 6 صفحه 256 .

[25] ـ امالى طوسى قدس‏سره ، صفحه 198 ، از منابع اهل سنّت : سنن ابن ماجه ، جلد 2 صفحه 874 و سنن الكبرى ، جلد 8 صفحه 22 .

[26] ـ سوره حجرات ، آيه 12 .

[27] ـ نهج البلاغة ، خطبه 206 .

[28] ـ از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 11 صفحه 531 و الجامع الصغير ، جلد 2 صفحه 608.

[29] ـ متوفّى سال 60 ه ق مدّت خلافت ده سال و پنج ماه تاريخ بغداد ، جلد 1 صفحه 224 .

[30] ـ از منابع اهل سنّت : النصائح الكافية ، صفحه 105 .

[31] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 190 و ماثر الأنافة ، جلد 1 صفحه 141 .

[32] ـ از منابع اهل سنّت: مستدرك الحاكم، جلد 3 صفحه 108 و كنز العمّال ، جلد 6 صفحه 405 .

[33] ـ الغدير ، جلد 1 صفحه 39 ، از منابع اهل سنّت ، سنن ابن ماجه ، جلد 1 صفحه 45 .

[34] ـ الغدير ، جلد 7 صفحه 336 ، از منابع اهل سنّت صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 124 و سنن الكبرى ، جلد 2 صفحه 446 .

[35] ـ سهل بن سعد بن مالك السّاعدى ، از صحابه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و آخرين صحابه‏اى است كه رحلت كرد . الاستيعاب ، جلد 2 صفحه 664 . سهل بن سعد هنگامى كه در شام بود ، كاروان اسراء كربلا را ديد . وى در اين رابطه مى‏گويد : به امام سجّاد عليه‏السلام و خاندان ايشان عليهم‏السلام سلام كردم و خود را معرّفى نمودم . آنان عليهم‏السلام به من فرمودند : اگر بتوانى مقدارى پول به نيزه دار كه سر مبارك امام عليه‏السلام را مى‏برد بده تا جلوتر برود . من نيز صد درهم به نيزه دار دادم تا جلوتر رود ، (قمقام ذخّار ، صفحه 556) .

[36] ـ متوفى به سال 101 ه ق مدّت خلافت دو سال پنج ماه تاريخ مدينة دمشق، جلد 45 صفحه 126 .

[37] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 243 .

[38] ـ حتّى شهرى كه در نزديكى شهر ما قرار دارد ، نيز از سنّت معاويه در امان نماند . آنان هنگام لغو سنّت معاويه ، به عمر ابن عبدالعزيز گفتند : امسال دو برابر خراج مى‏دهيم ، به شرط آنكه اجازه دهيد شش ماه بيشتر ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را دشنام دهيم . تبصرة العوام به نقل از بحار الانوار ، جلد 33 صفحه 137

[39] ـ معجم البلدان ، جلد 3 صفحه 189 .

[40] ـ از منابع اهل سنّت : مسند ابن راوية ، جلد 3 صفحه 729 و با اندكى تفاوت ، تاريخ مدينة دمشق ، جلد 44 صفحه 386 .

[41] ـ از منابع اهل سنّت : الصارم المسلول ، صفحات 574 و 272 و معين الحكّام ، صفحه 187 .

[42] ـ مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 121 .

[43] بیت الأحزان ، صفحة 163.

[44] ـ حال آنكه در اسلام ، پاسخ سلام واجب است و تنها پاسخ سلام يهودى ، مسيحى و بت پرست حرام است .

[45] ـ الغدير ، جلد 7 صفحه 229 ، از منابع اهل سنّت : الإمامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 31 و إعلام النساء ، جلد 3 صفحه 1214 . 

[46] ـ از منابع اهل سنّت : الإمامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 20 .

[47] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 228 و 206 و تفسير عيّاشى ، جلد 2 صفحه 67 .


جستجو