سؤال اساسى اين است كه چگونه مىتوان به عدالت تمامى صحابه معتقد بود . در حالى كه آنان با جلوگيرى از كتابت ، تدوين و نقل احاديث موجب گرديدند ميراث گرانبهاى رسول اللّه ، احكام ، اخلاق و معارف اسلامى در تاريخ ناپديد شود . اين دورى از معارف حقيقى ، از اساسىترين علل انحرافات در جامعه اسلامى بعد از رسول اللّه مىباشد
خلفاء و پيروان آنان توجيهاتى را براى اين عمل ذكر مىكنند . اين توجيهات به طور خلاصه عبارتند از :1 ـ خليفه اول احاديثى كه خود جمع كرده بود را سوزاند و از نقل و تدوين روايات جلوگيرى كرد ، او احتمال نقل حديث از افراد ضعيف و غير عادل را علّت اين منع بيان نمود[1] .
2 ـ بهانه عمر براى اين منع خلط و اشتباه قرآن با احاديث و اهتمام بيشتر مسلمانان به روايت و فراموش شدن قرآن ، بود[2] .
3 ـ ابن حجر و ابن قتيبه از بزرگان اهل سنّت ، براى توجيه عمل نادرست خلفا اين گونه استدلال كردهاند كه در صدر اسلام ، مسلمانان قادر به نوشتن نبودند . در حالى كه نقل درست احاديث ، مستلزم كتابت آنها است . بنابر اين خلفاء نقل و تدوين احاديث را منع كردند[3] .
4 ـ برخى ديگر از علما اهل سنّت معتقداند نوشتن و تدوين احاديث در آن دوره موجب ضعف و ناتوانى قوه حافظه مىگرديد . اين ضعف موجب مىشد حفظ قرآن كريم با مشكل مواجه شود[4] .
5 ـ برخى ديگر بر اين باورند كه چون همه مسلمانان توان درك صحيح احاديث را ندارند ، خلفاء از نقل و تدوين احاديث جلوگيرى كردند[5] .
6 ـ مستشرقين نيز مىگويند ، عمر ، اعتقادى به پيشرفت علمى و فرهنگى مسلمانان نداشت . از سوى ديگر سرگرم شدن مسلمانان به نقل و نشر احاديث را مانع آشنايى آنان با فنون و رموز جنگى مىدانست . عمر تمايل داشت مسلمانان شجاع و جنگجو باشند تا بتوانند ، كشور گشايى و حكمرانى كنند[6] .
اين نظر مستشرقين ، براى مسلمانان باعث تأسّف و شرم مىباشد . چرا كه آنان اسلام و مسلمانان را به گونهاى مىشناسند و معرّفى مىكنند ، كه با ذات و گوهر ديانت و شريعت در تضاد است . عملكرد عمر و پيروان وى ، باعث شد مستشرقين اسلام را دين شمشير و جنگ بدانند .
امّا علما شيعه در اين خصوص معتقداند كه خلفاء ، بنى اميّه و بنى عباس ، نشر فضايل اهل بيت عليهمالسلام را براى ثبات و تداوم كيان حكومت خود مخاطرهآميز مىدانستند . لذا از نقل و تدوين روايات جلوگيرى كردند تا نشر و گسترش فضايل اهل بيت عليهمالسلام محدود شده ، عموم مردم از آن آگاه نگردند . همان گونه كه در جلسه گذشته بيان نموديم ، نظر علماى شيعه ، نظرى صحيح و كامل نمىباشد . چرا كه سردمداران منع نقل احاديث ، يعنى ابو بكر و عمر ، روايات فراوانى در فضايل اهل بيت عليهمالسلام به خصوص فضايل اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل كردهاند . يكى از علماى اهل سنّت در كتاب خود اين احاديث را در فصل مستقلى گردآورى نموده است[7] .
همچنين بيان شد كه عمر با روش و منش خاص خود ، هيچ ترس ووحشتى از كسى نداشت . او يگانه يادگار رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم را مورد تهاجم قرار داد . او خانه اهل بيت پيامبر عليهمالسلام را به آتش كشيد و درب خانه را به سينه حضرت زهرا عليهاالسلام كوبيد[8] . بنابر اين ، نمىتوان پذيرفت كه منع از نقل روايات ، سرپوشى است براى منع و نشر فضائل اهل بيت عليهمالسلام .
دو گروه عمده ميان صحابه ؛
براى بيان علّت اصلى و عمده منع از نشر و تدوين روايات ، تأمّل در تاريخ صدر اسلام بسيار راه گشا است . چرا كه از زمان ظهور اسلام ، دو طايفه و به عبارت ديگر دو مكتب عمده كه در مقابل يكديگر بودند ، شكل گرفت . مكتب نخست عموما متدّين ، مطيع و منقاد فرامين وحى و دستورات رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بودند . اين افراد كمترين شك و شائبهاى ، نسبت به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نداشتند . اينان با همه وجود از دستورات وحى و احكامى كه رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم تشريع مىنمودند ، اطاعت مىكردند . آنان هميشه آيه ذيل را در برابر ديدگان خويش داشتند .
«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُالْعِقَابِ»[9] . آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد ، و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد ، كه خداوند كيفرش شديد است .
امّا در مكتب دوم ، افرادى بودند كه قرآن كريم ، وحى و رسول اللّه را باور نداشتند . به هر بهانهاى در برابر رسول اللّه و تشريعات ايشان ، قد علم مىكردند و نداى مخالفت سر مىدادند . سرپيچى و عصيان از دستورات وحى
و پيامبر از نشانههاى بارز آنان به شمار مىآيد . در تاريخ عملكرد زشت آنان ثبت و ضبط شده است . به عنوان نمونه ، در صلح حديبيّه شورش كردند و بر خلاف دستور رسول اللّه نمی خواستند ، سرهاى خود را بتراشند[10] . در جنگ بدر نيز بر خلاف فرمان رسول اللّه می خواستند اُسرا را به قتل برسانند[11].
عملكرد صحابه براى استحكام قدرت ؛
پس از رحلت پيامبر سردمداران مكتب دوم به قدرت رسيدند . آنان براى مشروعيّت بخشيدن به قدرت و استحكام پايههاى حكومت ، همانند تمام حاكمان گذشته ، حال و آينده ، نياز داشتند كه در سه محور سياسى ، اقتصادى و فرهنگى با اقتدار و مسلّط باشند . از نظر بُعد سياسى ، مىبايست داراى قدرت نظامى باشند ، تا اقتدار و حاكميّت خود را تثبيت كنند . از نظر اقتصادى نيز ، بايد منابع مالى به طور انحصارى در دست حاكميّت باشد تا به اين وسيله قدرت ديگرى ظهور نكند . از نظر علمى و فرهنگى نيز بايد طرّاح و نظريه پرداز حكومت از ميان اين گروه باشد . ويژگى سوم در حكومتهايى كه خصلت ايدئولوژيك دارد و يا بر پايه دين استوار مىباشد ، بسيار حائز اهميّت است . به طور مثال در كشورهاى كمونيستى ، رهبر حزب ، نظريه پردازِ مكتب مىباشد . هدايت جامعه و شريانهاى كليدى در اختيار اوست و نظر نهايى در موارد اساسى توسّط او ارائه مىگردد .
در صدر اسلام و در دوران حيات با بركت رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم اين جامعيّت و به عبارت ديگر پايههاى سه گانه حكومت ـ سياسى ، اقتصادى و فرهنگى ـ از آن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بود . پس از رحلت رسول اللّه كسانى كه به ناحق در جايگاه ايشان تكيه زدند و عنوان خليفه رسول اللّه را از آن خود كردند ، مىبايست در آن سه بُعد ، سياسى ، اقتصادى و فرهنگى ، قدرت و اقتدار رسول اللّه را نيز دار باشند ، و شكل و صورت ظاهرى حكومت را حفظ كنند . به همين دليل به شدّت در تلاش بودند كه پايههاى حكومت خود را استوار سازند . آنان براى بهره مندى از تمام امتيازات و ويژگيهايى رسول اللّه تلاش فراوانى كردند .
فقر فرهنگى خلفاء و عدم فهم قرآن كريم ؛
قرآن كريم ، به عنوان معجزه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و كتاب مورد اعتماد مسلمانان از لحاظ فرهنگى بسيار حائز اهميّت است . خلفاء رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم براى تحكيم و تقويت بُعد فرهنگى و علمى خود ، نياز داشتند كه از كتاب آسمانى نهايت استفاده را بنمايند . در اين رابطه نيز آنان بسيار پر مدّعا و گزافهگو بودند .
زيرا هنگامى كه رسول اللّه در بستر بيمارى ، فرمودند :« إتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعدي »[12] . جوهر و كاغذى برايم بياوريد ، مىخواهم براى شما مطلبى بنويسم كه پس از من گمراه نگرديد .
در پاسخ رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم عرض كردند . « حسبنا كتاب اللّه »[13] . كتاب خداوند ما را بس است .
امّا فقر و ناتوانى آنان در استفاده و بهره مندى از قرآن كريم چون آفتاب در ميان ظهر ، آشكار است[14] . در اين زمينه به روايتى از كتب اهل سنّت اشاره مىكنيم ، تا روشن شود ، فهم عمر از كتاب خداوند به چه ميزان مىباشد و او با چه جرأتى مىگويد : كتاب خداوند ما را بس است !
« أتى برجل من المهاجرين الأولين وقد كان شرب فأمر به أن يجلد ؛ مردى از نخستين مهاجرين به مدينه ، كه شراب نوشيده بود ، را نزدعمر آوردند . عمر دستور داد كه او را تازيانه بزنند .
فقال : لم تجلدني بيني وبينك كتاب اللّه عزّوجلّ ؛ آن مرد گفت : چرا مىخواهى مرا تازيانه بزنى در حاليكه بين ما كتاب خداوند متعال داورى مىكند .
فقال عمر : في أي كتاب اللّه تجد إنّي لا أجلدك ؟ ؛ عمر گفت : در كدام يك از كتابهاى خداوند آمده است كه تو را تازيانه نزنم ؟فقال : إنّ اللّه تعالى يقول في كتابه : «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْالصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[15] ؛
مرد گفت : خداوند متعال در قرآن مىفرمايد : بر كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام دادهاند ، گناهى در آن چه خوردهاند
نيست ؛ اگر تقوا پيشه كنند ، و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند ، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند ؛ سپس تقوا پيشه كنند ونيكى نمايند و خداوند نيكوكاران را دوست مىدارد .
شهدت مع رسول اللّه بدرا و الحديبيّة والخندق والمشاهد ؛ من با رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در جنگ بدر ، حديبيّه ، خندق و ديگر موارد حضور داشتم .
فقال عمر : إلاّ تردّون عليه ما يقول ؟ عمر گفت : آيا كسى نيست كه پاسخ استدلال اين مرد را بدهد ؟
فقال ابن عباس : إنّ هذه الآيات انزلت عذرا للماضين وحجّة على الباقين ،لأنّ اللّه عزّوجلّ يقول : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[16] ؛
ابن عباس در پاسخ گفت[17] : اين آيات براى گذشتگان و قبل از نزول حكم تحريم شراب نازل شده است ، به همين دليل بخششى است
براى گذشتگان و حجّتى براى آيندگان زيرا خداوند متعال مىفرمايد :اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! شراب و قمار و بتها و از لام [نوعى بخت آزمايى] پليد و از عمل شيطان است از آنها دورى كنيد تارستگار شويد .
فانّ اللّه عزّوجلّ قد نهى أن يشرب الخمر . فقال عمر : صدقت . فماذا ترون ؟ ابن عباس اضافه كرد ، خداوند نوشيدن شراب را نهى كرده است ، عمر گفت : راست مىگويى ، حال چه كنيم ؟
فقال علي [ عليهالسلام] : نرى إنّه إذا شرب سكر و إذا سكر هذى وإذا هذى افترى وعلى المفترى ثمانون جلدة »[18] . اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند : اگر شراب بنوشد ، مست مىشود و اگر مست شود ، هذيان مىگويد ، و اگر هذيان گويد افترا مىبندد و به مفترى بايد هشتاد تازيانه زد . ذهبى در كتاب خود ، روايت فوق را از لحاظ سند ، صحيح و بدون اشكال دانسته است[19] .
عمر خود را خليفه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم مىداند و نيازى به وصيّت پيامبر ندارد و مدّعى است كه كتاب خداوند او را بس است ! امّا در برابر استدلال يك عرب باديه نشين . در مىماند و از اطرافيان استمداد می جويد .
عمر و عدم درك سخن حذيفه ؛
در تاريخ ، نمونه هاى فراوانى وجود دارد كه نشان مىدهد ، عمر ، آشنايى چندانى با معارف و حيانى اسلام نداشته است . ملاقات عمر با حذيفة بن يمان[20] نمونه جالب ديگرى براى بيان عمق جهالت عمر مىباشد. روزى عمر ، حذيفه را ملاقات مىكند و به او مىگويد :
« كيف أصبحت يابن اليمان ؟ فقال : كيف تريدني أصبح ؟ چگونه صبح كردى اى فرزند يمان ؟ حذيفه گفت : چگونه مىخواهى كه صبح نمايم .
أصبحت واللّه أكره الحقَّ واُحبّ الفتنة وأشهد بما لم أره وأحفظ غيرالمخلوق واُصلي على غير وضوء ولي في الأرض ما ليس للّه في السماء ؛ به خدا سوگند در حالى صبح كردم كه از حق گريزانم و فتنه را دوست
دارم و به آنچه نديدهام شهادت مىدهم و آنچه كه آفريده نشده است را حفظ مىكنم و بى وضو نماز مىخوانم و در زمين چيزى دارم كه خداوند در آسمان ندارد .
عمر از پاسخ حذيفه بسيار خشمگين و ناراحت شد و مىخواست، بابت پاسخ حذيفه ، او را تنبيه كند . امّا در ميان راه اميرالمؤمنين عليهالسلام را ديد ، حضرت عليهالسلام فرمودند : چرا آشفته و عصبانى هستى ؟ عمر عرض كرد :« لقيت حذيفة بن اليمان فسألته كيف أصبحت ؟ فقال : أصبحت أكره الحقّ ، فقال : صدق ، يكره الموت وهو حقّ ؛
حذيفه را ديدم و از او پرسيدم چگونه صبح كردى ؟ او پاسخ داد . صبح كردم در حالى كه از حق گريزانم .اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند :راست مىگويد ، او از مرگ گريزان است در حالى كه حق است .
فقال : يقول : واحبّ الفتنة ، قال : صدق يحبّ المال والولد وقد قال اللّه تعالى : «أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ»[21] ؛
عمر گفت : حذيفه مىگويد : فتنه را دوست مىدارم . اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : راست مىگويد او ثروت و اولاد را دوست مىدارد . چرا كه خداوند متعال مىفرمايد : به درستى كه اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است .
فقال : يا عليّ يقول : وأشهد بمالم أره ، فقال : صدق يشهد للّه بالوحدانيّة والموت والبعث والقيامة والجنّة والنار والصّراط ولم ير ذلك كلّه ؛ عمر گفت : اى اميرالمؤمنين عليهالسلام او مىگويد : به آن چه نديده ام شهادت مىدهم ، اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : راست مىگويد : زيرا او شهادت مىدهد به توحيد ، مرگ ، رستاخيز ، قيامت ، بهشت ، آتش و صراط در حالى كه آنها را نديده است .
فقال : يا عليّ وقد قال إنّني أحفظ غير المخلوق قال : صدق يحفظ كتاب اللّه تعالى القرآن وهو غير مخلوق ؛
عمر گفت : اى اميرالمؤمنين عليهالسلام حذيفه مىگويد : آنچه آفريده نشده است را حفظ مىكنم . اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : راست مىگويد ، زيرا او قرآن را حفظ مىكند در حالى كه آن خلق نشده است .
قال : ويقول : اُصلّي على غير وضوء فقال : صدق يصلّي على ابن عمّي رسول اللّه على غير وضو والصّلاة عليه جائزة ؛عمر گفت : حذيفه مىگويد : من بدون وضو نماز مىخوانم ،
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : راست مىگويد او بر پسر عمويم ؛رسول اللّه نماز مىخواند (صلوات مىفرستد) و صلوات بر پيامبر جائز است .
فقال : يا أبا الحسن قد قال : أكبر من ذلك ، فقال : وما هو ؟ قال : قال : إنّ لي في الأرض ما ليس للّه في السماء ، قال : صدق له زوجة وولد وتعالى اللّه عن الزوجة والولد ؛ عمر گفت : اى ابوالحسن عليهالسلام سخنى بسيار بالاتر و كفرآميز گفت: اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : چه گفت ؟ عمر عرض كرد : او گفت : من در زمين چيزى دارم كه خدا در آسمان ندارد . اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : راست مىگويد : او همسر و فرزند دارد و خداوند منزّه از همسر و فرزند مىباشد .
فقال عمر : كاد يهلك ابن الخطاب لولا عليّ بن أبي طالب »[22] .
عمر گفت : نزديك بود كه عمر فرزند خطاب هلاك شود اگر اميرالمؤمنين عليه السلام نبود .
بازار ، سرگرمى عمر ؛
عمر در واقعهاى ديگر نيز به نادانى خود اعتراف كرده است . درباره اين واقعه در كتب معتبر اهل سنّت آمده است ؛
« إنّ أبا موسى استأذن على عمر ثلاثا فكأنّه وجده مشغولاً فرجع . فقال عمر : ألم تسمع صوت عبداللّه بن قيس ؟ ائذنوا له ؛ابو موسى اشعرى ، سه بار اذن ورود براى ملاقات با عمر درخواست كرد ، امّا هر بار عمر را مشغول كارى مىديد و باز مىگشت . عمرمتوجه شد و گفت : مگر صداى عبداللّه ابن قيس (ابو موسى اشعرى) را نمی شنويد ، به او اجازه ورود بدهيد .
فدعي به فقال : ما حملك على ما صنعت ؟ قال : إنّا كنّا نؤمر بهذا ؛ عمر او را به حضور پذيرفت و گفت : به چه علت اين گونه رفتاركردى ـ سه بار اذن ورود خواستى ـ ابو موسى گفت : اين چنين به مادستور داده اند ؟
قال : لتقيمّن على هذا بيّنة أو لا فعلنّ . فخرج فانطلق إلى مجلس من الأنصار ؛ عمر به ابو موسى گفت : يا بر سخن خود شاهدى مىآورى يا تو راتنبيه شديدى خواهم كرد . ابو موسى خارج شد و به سوى انصار رفت . فقالوا : لا يشهد لك على هذا إلاّ أصغرنا . فقام أبو سعيد فقال : كنّا نؤمر بهذا ؛ ابو موسى از انصار خواست تا به نفع او شهادت دهند ، امّا آنان گفتند :به جز كم سنترين ما كسى به نفع تو شهادت نمىدهد . بنابر اين ابوسعيد ، نزد عمر شهادت داد و گفت : به ما اين چنين دستور دادهاند .
فقال عمر : خفي عليّ هذا من أمر رسول اللّه ألهاني عنه ألصفق بالأسواق »[23] . عمر گفت : اين دستور پيامبر از من پوشيده ماند ، زيرا فعّاليّت در بازار مرا سرگرم و مشغول كرده بود .
كسى كه اعتراف مىكند در بازار مشغول كسب و كار بوده است و بارها بر نادانى خود اقرار كرده است ، چگونه مىخواهد بر جايگاه رسول اللّه تكيه زند و مفسّر و مبيّن قرآن كريم باشد ؟!
اعترافاتى ديگر از عمر ؛
درماندگىهاى عمر و استدلالها و استنباطهاى نادرست او به قرآن كريم ، در كتب معتبر اهل سنّت ذكر شده است . به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىنماييم .
عمر ، روزى دستور داد ، كه زن ديوانه زنا كارى را تازيانه بزنند . در همين هنگام اميرالمؤمنين عليهالسلام آگاه مىشوند و از اين كار ممانعت مىكنند . ايشان مىفرمايند : بر ديوانه حدّ جارى نمىشود . عمر نيز از گفته خود ، طبق معمول ، پشيمان مىشود و جمله معروف خود را بر زبان جارى مىكند و مىگويد :
« لا أبقاني اللّه لمعضلة ليس فيها أبو الحسن »[24] . خداوند مرا زنده نگذارد در مشكلى كه در آن ابوالحسن عليه السلام نباشد.
در موردى ديگر ، عمر ، دستور مىدهد كه نبايد زنان ، مهريهاى بالاتر از مهر سنّت رسول اللّه تقاضا كنند . در اين مورد باز عمر مورد اعتراض موجّه زنان قرار مىگيرد و از پاسخ خود شرمگين مىشود و مىگويد :
« كل الناس أفقه من عمر حتّى ربات الحجال »[25] . همه مردم حتّى زنان پرده نشين از عمر فقيه تر هستند .
در موردى ديگر معاذ ابن جبل ، عمر را از مهلكه نجات مىدهد ، و عمر مىگويد : « لولا معاذ لهلك عمر »[26] . اگر معاذ نبود عمر هلاك مىشد .
دانش عمر در نزد اهل سنّت ؛
با اين همه رسوايى و فضاحتى كه عمر در دوره خلافت خود به يادگار گذاشت ، برخى از علماى اهل سنّت ، رواياتى نقل كردهاند ، گويى عمر بزرگترين دانشمند عصر خود بوده است . به چند نمونه در اين زمينه اشاره مىكنيم :
اهل سنّت روايتى به اميرالمؤمنين عليهالسلام منتسب كردهاند كه ايشان فرموده اند : « كنّا نتحدّث إنّ ملكا ينطق على لسان عمر »[27] . می پنداشتيم كه فرشتهاى از زبان عمر سخن مىگويد .
در روايتى ديگر از زبان پيامبر می گويند :
« لو وضع علم عمر في كفة وعلم أهل الأرض في كفة لرحج علم عمر »[28] .اگر علم عمر در كفّهاى از ترازو و علم تمام انسانهاى روى زمين ، بركفه ديگرى باشد ، علم عمر از علم همه آنان سنگينتر است .
بنابر روايت آنان ، رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم فرموده اند : «لو كان نبيّ بعدي لكان عمر بن الخطاب »[29] . اگر پس از من پيامبرى ، مبعوث می شد ، آن پيامبر ، عمر می بود .
در مورد ديگر از زبان رسول اللّه نقل مىكنند : « قد كان في الاُمم محدّثون ، فإنّ يكن في اُمّتي أحد فهو عمر »[30] . در امّتهاى گذشته محدثينى وجود داشتند . اگر قرار بود در امّت من نيزباشند ، آن عمر مىبود .
اگر واقعا علم اولين و آخرين نزد عمر است چرا او در برابر استدلال عرب باديه نشين در مىماند ؟ در جايى ديگر به نقل اهل سنّت ، عمر به نادانى خود اعتراف مىكند و زنان پرده نشين را اعلم از خود مىداند .
آيا مىتوان گفت عمر تواضع و فروتنى كرده است و چنين جملاتى به زبان رانده است ؟!
در پاسخ مىگوييم خير . تواضع در علم معنا ندارد . همانطور كه طبيب نمىتواند به بهانه تواضع ، بيمار خود را معالجه نكند ، عالم نيز نبايد به بهانه فروتنى از پاسخ طفره رود . نادانى و جهالت عمر را نمىتوان با هيچ دليلى توجيه كرد . در برابر روايات فراوانى كه دال بر نادانى عمر است، با چند روايت جعلى و ساختگى ، نمىتوان او را دانشمندى برجسته معرّفى نمود .
ارزش نهادن به سخنان و اجتهاد صحابه ؛
برخى از صحابه ، تا مدّتى جهالت و نادانى خلفاء را تحمّل مىكردند . خلفاء نيز ، هر بار اشتباهات خود را توجيه مىكردند و بهانهاى مىآوردند . امّا پس از مدّتى ، كاسه صبر صحابه لبريز شد . آنان در برابر خلفاء مقاومت و ايستادگى مىكردند و براى دستورات آنان ، ارزش و احترامى قائل نبودند . خلفاء موقعيّت حكومتى خود را متزلزلتر از هميشه مىديدند ، درماندگى و بى سوادى آنان نيز ، مزيد بر علّت شد . آنان به هر فريب و روشى مىبايست بُعد فرهنگى و علمى حكومت خود را استوار مىكردند . نخستين راه حل آنان ، ارزش نهادن براى گفتار
صحابه بود . آنان براى گفتار و رفتار صحابه ، اعتبار و امتياز خاصّى قائل شدند ، و قول و فعل آنان را حجّت دانستند[31] .
شيعيان در اين مورد ، نظرى ديگر دارند . آنان هيچ سخنى را حتّى از كسانى كه بلا فصل روايتى از ائمّه عليهمالسلام شنيده باشند ، نمىپذيرند ، مگر آنكه در علم رجال ، عدالت و وثاقت راوى ثابت شود .
خلفاء در راستاى جعل اعتبار براى قول صحابه ، اجتهاد صحابه را نيز معتبر و صحيح دانستند . هم چنين معتقداند كه صحابه در صورت اجتهاد صحيح ، داراى دو اجر خواهند بود و در صورت اجتهاد نادرست ، داراى يك اجر و ثواب[32] .
در رابطه با اجتهاد صحابه ، واقعه ذيل بسيار روشنگر است . خالد ابن وليد ، به بهانهاى واهى مالك ابن نويره را به قتل مىرساند و سر وى را از بدن جدا و از آن به عنوان هيزم استفاده مىكند . همان شب نيز با همسر مالك هم بستر مىشود[33] . پس از بازگشت خالد از مأموريت ، عمر به دليل كار نادرست خالد ، مىخواهد بر او حدّ جارى سازد . امّا ابوبكر به عمر مىگويد : « تأوّل (اجتهد) فاخطأ »[34] . خالد اجتهاد كرد ، امّا به اشتباه . آنان براى سر پوش گذاشتن بر خطاها و اشتباهات خود ، درب اجتهاد را اين گونه باز گذاشتند . آيا آنان نمىدانستند كه ، اجتهاد ، مبانى ، مبادى ، قواعد و اصول دارد ؟! آرى ! مىدانستند ، امّا چه كنند ، و چگونه نادانى خود را پنهان نمايند ؟
خليفه و فتواى مصلحتى ؛
راه حلّ ديگر آنان اجتهاد بر طبق مصلحت بود[35] كه آن را در انحصارخليفه قرار دادند . به اين معنا كه اگر خليفه صلاح بداند ، مىتواند براى مصلحت مسلمانان ، بر خلاف نص صريح قرآن و سنّت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و اجماع مسلمانان فتوى دهد .
فتاوى فراوانى بر خلاف قرآن كريم و سنّت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از عمر نقل شده است . در اين باره به چند نمونه اشارهاى كوتاه مىنماييم .
1 ـ خداوند متعال در قرآن كريم ، مستحقّين زكات را نام مىبرد و
مىفرمايد : «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[36] . زكاتها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى جمع آورى آن زحمت مىكشند ، و كسانى كه براى جلب محبّتشان اقدام مىشود ، و براى آزادى بردگان و اداى دين بدهكاران و در راه تقويت آيين خدا و وا ماندگان در راه ؛ اين ، يك فريضه الهى است ؛ و خداوند دانا و حكيم است .
بر اساس آيه فوق ، مىتوان مقدارى از زكات را به كفّار داد تا به اسلام جذب شوند . عمر ، بر خلاف نصّ صريح قرآن كريم ، قسمتى از زكات كه براى جلب محبّت غير مسلمانان پرداخت مىشد را حذف كرد و گفت :
« إنّا لا نعطي على الإسلام شيئا فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر »[37] . ما به خاطر اسلام پولى نمىپردازيم ، هر كس كه مىخواهد ايمان آورد و هر كس كه مىخواهد كافر شود .
2 ـ بر خلاف دستور صريح پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نبايد نمازهاى مستحبّى را به جماعت ، خواند ، عمر دستور مىدهد ، نمازهاى مستحبى به جماعت خوانده شود . در ماه رمضانى كه مسلمانان در مسجد مشغول خواندن نمازهاى مستحبّى بودند ، عمر به مسجد مىآيد و مسلمانان را متفرّق مىبيند ، عدّهاى در حال ركوع و گروهى در حال سجود و … عمر از ديدن اين وضعيّت ناخرسند مىگردد و دستور مىدهد كه اين نمازها به جماعت خوانده شود و أبي ابن كعب را به عنوان امام جماعت معرّفى مىكند . بعد از آنكه نماز مستحبّى به جماعت برقرار مىگردد ، عمر با نگاه به نماز گزاران مىگويد :« هي بدعة ونعمة البدعة »[38] . اين (نماز تراويح) بدعت است و چه خوب بدعتى است .
3 ـ عمر به اين بهانه كه شايد مسلمانان نماز را برتر از جهاد بدانند و ديگر به جهاد نروند ، دستور داد كه ،
« حيّ على خير العمل » . به شتابيد به سوى بهترين كار . از اذان حذف شود[39] و به جاى آن در نماز صبح گفته شود ، « الصلاة خير من النوم »[40] . نماز بهتر از خواب است .
4 ـ مسلمانان را از گريه بر اموات منع كرد و در برابر ديدگان مبارك رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم گروهى از زنان كه بر ميّت خود شيون مىكردند را مورد ضرب و شتم قرار داد[41] .
5 ـ در مورد بلوغ ، نشانهاى جديد آورد و گفت : اگر كسى شش وجب شد بالغ مىگردد[42] .
6 ـ بر خلاف دستور صريح رسول اللّه كه فرمودند : « لا فضل لعربي على عجمي »[43] . هيچ فضلى عرب بر غير عرب ندارد .
عمر مىگويد عجم ( غير عرب) از عرب ارث نمىبرد[44] .
7 ـ عمر در واقعهاى دستور مىدهد ، به شارب خمرى ، شصت تازيانه زده شود[45] ، در صورتى كه حدّ شرب خمر به اتّفاق همه مذاهب اسلامى هشتاد تازيانه است[46] .
8 ـ بر خلاف دستور پيامبر كه نماز بدون حمد باطل است[47] ، عمر نمازى بدون حمد مىخواند .
« صلّى بنا عمر بن الخطاب فترك القراءة فلمّا انقضت الصلاة قيل له تركت القراءة ، قال : كيف كان الركوع والسجود ؟ قال : حسنا ، قال : لا بأس اذن »[48] .
عمر نماز مغرب را بدون قرائت حمد خواند ، پس از نماز به او گفته شد ، حمد را ترك كردى . در پاسخ گفت : آيا ركوع و سجود را خوب
به جا آوردم ؟ به او گفته شد : آرى او نيز گفت : بنابر اين اشكالى ندارد .
9 ـ بر خلاف دستور صريح رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم عمر مىگويد :
« متعتان كانتا على عهد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم أنا أنهي عنهما وأعاقب عليهما ؛ متعة النساء ومتعة الحجّ[49] » .در زمان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم دو نوع متعه وجود داشت و بى اشكال بود ، من آن دو را نهى مىكنم و انجام دهنده آن را تنبيه مىكنم ، تمتع زنان (عقد موقّت) و حجّ تمتّع .
10 ـ عمر در يك مسأله واحد دو حكم متفاوت مىدهد ، هنگامى كه مورد اعتراض قرار مىگيرد ، مىگويد :
« تلك على ما قضينا وهذه على ما نقضي »[50] . آن حكم بر اساسى قضاوت گذشته بود و اين حكم بر اساس قضاوت حال حاضر .
تثبيت سيره شيخين ؛
نظرات و مصلحت انديشىهاى نادرست خليفه اول و دوم ، اندك اندك در ميان مسلمانان مورد پذيرش قرار گرفت . اين تخلّفات و احكام و تشريعات با گذر زمان به صورت قواعد دينى شناخته شد . به همين جهت ، هنگامى كه عمر ، خلافت پس از خود را به شورى سپرد ، عبدالرحمن بن عوف ، به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد :
« أبايعك على كتاب اللّه وسنة رسول اللّه وسيرة الشيخين »[51] . با تو بيعت مىكنم ، بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيره و روش ابوبكر و عمر .
آرى ! با سعى و تلاش فراوان ، سيره و سنّت ، شيخين به عنوان اصلى مسلّم و واقعى در كنار قرآن كريم به رسميّت شناخته شد . سيرهاى كه در اصل ، يك انحراف و اعوجاج بود به مثابه يك خشت كژ ، بناى رفيع اسلام را به تزلزل و سستى سوق داد . پيروان خلفا ، براى آنكه سنّت شيخين را تثبيت كنند ، روايت متواتر و معتبرى كه فريقين نقل كردهاند را تحريف نمودند .
به نقل منابع روايى معتبر سنّى و شيعه ، رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايند : « إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتي ولن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض »[52] . من در ميان شما دو امر گرانبها به جا مىگذارم ، كتاب خداوند و اهل بيتم . اين دو از هم جدا نمىشوند ، تا در حوض كوثر ، بر من وارد مىشوند .
امّا برخى از دوستداران خلفا ، روايت فوق را تحريف كردند و واژه عترتى را به سنّتى تبديل كردند[53] .
خلفا و صحابه ، با كارهاى نا شايست خود ، شريعتى كه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم براى استقرار آن زحمتهاى فراوانى كشيدند را به آشوب و هرج و مرج كشاندند . به گونهاى كه امروزه ، علماء ، محققين و حقوقدانان اهل سنّت ، گرفتار تناقض گويىها و سخنان بى اساس و بى پايه گذشتگان خود شدهاند . اين تناقضات از يك سو و دورى از معارف اهل بيت عليهمالسلام از سوى ديگر ، هيچ راه مفرّى را براى انديشمندان اهل سنّت باقى نگذاشته است .
شرايط خليفه در نزد اهل سنّت ؛
خلفا در ادامه تحكيم قدرت خود ، دست به كار ديگرى زدند . آنان در زمينه امامت و خلافت ، تئورى جديدى ارائه دادند ، تا در زمينه قدرت سياسى با مشكلى مواجه نگردند . التزام به اين نظريّه موجب مىگردد آنان بتوانند به راحتّى و بدون اندك مقاومتى مخالفان حكومتى خود را سركوب كنند .
اكنون به طور اجمالى به برخى از تئورىهاى آنان در زمينه خلافت اشاره مىنماييم .
يكى از علماى اهل سنّت به نام باقلانى معتقد است خليفه بايد داراى يك شرط باشد و آن ، قدرت و توان قضاوت و داورى مىباشد .
«أن يكون من العلم بمنزلة من يصلح أن يكون قاضيا من قضاة المسلمين»[54]. از نظر علمى بايد توان و شايستگى قضاوت بين مسلمانان را دارا باشد .
ابن تيميه در كتاب منهاج السنة در مورد شرايط حاكم مىنويسد : « المقصود من الإمامة إنّما يحصل بالقدرة والسلطان »[55] . منظور از امامت ـ در نزد اهل سنّت ـ آن است كه با قدرت و سلطنت به دست آيد .
يكى ديگر از علماى اهل سنّت ، در مورد شرايط خليفه مسلمانان مىگويد : « ومن غلب عليهم بالسيف حتّى صار خليفة وسمي أميرالمؤمنين ، فلا يحلّ لأحد يؤمن باللّه يبيت ولا يراه امام »[56] .
هر كس كه با شمشير پيروز شود و خليفه گردد و به اميرالمؤمنين شناخته شود ، براى كسى كه به خدا ايمان دارد ، جايز نيست شب را به صبح برساند ، مگر آنكه او را امام خود بداند[57] .
گوينده سخن فوق كه ابى يعلى است از بنيانگذاران حقوق مدرن شهروندى در ميان اهل تسنّن به شمار مىآيد .
خلفا و پيروان آنان علاوه بر تمام نظريه سازىهاى فوق ، در مورد خلافت بر اين باورند كه در صورت جاهل يا فاسق شدن خليفه ، او از خلافت عزل نمىگردد . آنان با اين نظر سست و غير عاقلانه ، نهايت تلاش خود را براى تثبيت و استحكام و توجيه خلافت خلفا به كار گرفتند . در اين زمينه آنان مىگويند :
« لا ينعزل السلطان بالفسق »[58] . سلطان و خليفه با فسق و فساد ، عزل نمىشوند .
يكى ديگر از علماى اهل سنّت در اين زمينه مىگويد : « لو كان المتغلب فاسقا أو جاهلاً انعقدت امامته »[59] . اگر شخص غالب و پيروز فاسق با جاهل هم باشد ، او خليفه و امام مىشود .
كيفيّت بيعت اميرالمؤمنين عليهالسلام ؛ خلفا و صحابه بعد از اظهار نظرهاى متفاوت ، متناقض و مخالف با كتاب و سنّت در خصوص عدالت صحابه و اصل خلافت ، اميرالمؤمنين عليهالسلام را مجبور نمودند با خلفا بيعت نمايند . آن گاه اين گونه وانمود كردند كه اميرالمؤمنين عليهالسلام با طوع و رغبت با خلفا بيعت كرده است . در حالى كه ، با رجوع به تاريخ ، كذب ادّعاى آنان روشن مىگردد .
اميرالمؤمنين عليهالسلام در پاسخ به نامه معاويه نوشتند : « كنت اُقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتّى اُبايع »[60] . مرا مانند شترى كه از بينى مهار كرده باشند ، براى بيعت كردن مىكشاندند .
آرى ! اميرالمؤمنين عليهالسلام را با اكراه به مسجد بردند و از ايشان بيعت گرفتند .
به ايشان گفتند :« لست متروكا حتّى تبايع »[61] . تو را رها نمىكنيم تا اينكه بيعت نمايى . و اميرالمؤمنين عليهالسلام را تهديد كردند كه در صورت عدم بيعت او را به قتل مىرسانند و صريحا گفتند .
« اذن نضرب عنقك »[62] . در صورت عدم بيعت ، گردن تو را مىزنيم .
ابوبكر نيز دستور داد : « ائتيني بأعنف العنف »[63] . با بدترين وضعيّت اميرالمؤمنين عليهالسلام را به مسجد آوريد .
حال كه مىخواهند اميرالمؤمنين عليهالسلام را با چنين شرايطى به مسجد ببرند ، حضرت زهرا عليهاالسلام به دفاع از همسر ، بر مىخيزند امّا قنفذ جنايت تلخ تاريخ را رقم مىزند :
« ضربها بالسوط فصار في عضدها كالدملج »[64] .
قنفذ به گونهاى حضرت زهرا عليهاالسلام را مىزند گويى كه در بازوانش
دست بند وجود دارد (اشاره به شدّت تورّم) .
[1] ـ از منابع اهل سنّت : تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 5 .
[2] ـ از منابع اهل سنّت : الطبقات ، جلد 5 صفحه 188 و جلد 3 صفحه 206 .
[3] ـ از منابع اهل سنّت : هدى السارى ، صفحه 8 و تأويل مختلف الحديث ، صفحه 366 .
[4] ـ از منابع اهل سنّت : الحديث و المحدّثون ، صفحه 123 .
[5] ـ از منابع اهل سنّت : شرف اصحاب الحديث ، صفحه 97 .
[6] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 230 .
[7] ـ رياض النضرة ، تأليف محبّ الدين طبرى .
[8] ـ از منابع اهل سنّت : انساب الاشراف ، جلد 1 صفحه 586 و الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 19 و 30 .
[9] ـ سوره حشر ، آيه 7 .
[10] ـ از منابع اهل سنّت : البداية و النهاية ، جلد 4 صفحه 191 .
[11] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 و مسند احمد ، جلد 1 صفحه 31 .
[12] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 37 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 75 .
[13] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 136 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 76.
[14] ـ برادران اهل سنّت ، توجّه و دقّت داشته باشند ، ما هيچ تهمّت و نسبتى به عمر متوجّه نساختهايم و تنها رواياتى از عمر نقل كردهايم كه در كتب معتبر شما اهل سنّت ذكر شده است .
[15] ـ سوره مائده ، آيه 93 .
[16] ـ سوره مائده ، آيه 90 .
[17] ـ عمر در مشكلات علمى و قرآنى نظر ابن عباس را جويا مىشد و از او يارى مىطلبيد . حال آنكه ابن عباس در هنگام خلافت عمر در عنفوان جوانى بود ، زيرا هنگام رحلت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ، ابن عباس حدّاقل ده ساله و حدّاكثر پانزده ساله بود ، بنابر اين در آغاز خلافت عمر ، ابن عباس حدّاكثر هيجده سال سن داشت . از منابع اهل سنّت : تاريخ مدينة دمشق ، جلد 12 صفحات 330 ـ 292 .
[18] ـ از منابع اهل سنّت : مستدرك الحاكم ، جلد 4 صفحه 376 و الموطأ ، جلد 2 صفحه 842 .
[19] ـ سير اعلام النبلاء ، جلد 14 صفحه 210 .
[20] ـ حذيفة بن يمان در جنگ تبوك منافقانى كه قصد ترور رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را داشتند ، شناسايى كرد رجوع كنيد به جزوه شماره 36 ، صفحه 15 عمر نيز به همين دليل ، هنگام قرائت نماز ميّت از حذيفه مىپرسيد آيا اين شخص از منافقين است يا خير ؟ (از منابع اهل سنّت: المحلّى، جلد 11 صفحه221) .
[21] ـ سوره انفال ، آيه 28 .
[22] ـ از منابع اهل سنّت : كفاية الطالب ، صفحه 96 و الفصول المهمّة ، صفحه 18 .
[23] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 3 صفحه 7 ، صحيح مسلم ، جلد 6 صفحه 178 و تفسير ابن كثير ، جلد 3 صفحه 289 .
[24] ـ وسايل الشيعه ، جلد 28 صفحه 23 ، از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 8 صفحه 21 ، مستدرك الحاكم ، جلد 1 صفحه 258 و شرح نهجالبلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 205 .
[25] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 5 صفحه 99 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 182 .
[26] ـ از منابع اهل سنّت : سنن الدار قطني ، جلد 3 صفحه 222 و السنن الكبرى ، جلد 7 صفحه 443 .
[27] ـ از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 12 صفحه 59 و حليلة الاولياء ، جلد 1 صفحه 42 .
[28] ـ از منابع اهل سنّت: اعلام الموقّعين، صفحه 6 ومستدرك الحاكم ، جلد3 صفحه 86 .
[29] ـ از منابع اهل سنّت : المعجم الكبير ، جلد 17 صفحه 180 .
[30] ـ از منابع اهل سنّت: صحيح ابن حبان ، جلد 15 صفحه 317 و تاريخ مدينة دمشق، جلد 44 صفحه 92 .
[31] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 6 صفحه 129 .
[32] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 4 صفحه 198 و سنن ابن ماجه ، جلد 2 صفحه 776 .
[33] ـ از منابع اهل سنّت : البداية والنهاية ، جلد 6 صفحه 354 .
[34] ـ از منابع اهل سنّت : أسد الغابة ، جلد 4 صفحه 295 و تاريخ الخميس ، جلد 2 صفحه 233 .
[35] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 6 صفحه 162 .
[36] ـ سوره توبه ، آيه 60 .
[37] ـ از منابع اهل سنّت : المجموع ، جلد 6 صفحه 197 .
[38] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 3 صفحه 58 و الموطأ ، جلد 1 صفحه 114 .
[39] ـ المسترشد ، صفحه 111 ، شرح تجريد قوشچى ، صفحه 374 .
[40] ـ از منابع اهل سنّت : الموطاء ، جلد 1 صفحه 72 و المصنّف ابن أبي شيبة ، جلد 1 صفحه 236 .
[41] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 237 و 335 و مستدرك الحاكم ، جلد 3 صفحه 190 .
[42] ـ از منابع اهل سنّت كنز العمّال ، جلد 5 صفحه 544 و المصنف الصنعانى ، جلد 10 صفحه 178 .
[43] ـ از منابع اهل سنّت : نيل الاوطار ، جلد 5 صفحه 164 ومسند احمد ، جلد 5 صفحه 411 .
[44] ـ از منابع اهل سنّت : الموطاء ، جلد 2 صفحه 27 و جامع الاصول ، جلد 10 صفحه 368 .
[45] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 137 و السنن الكبرى ، جلد 85 صفحه 317 .
[46] ـ جواهر الكلام ، جلد 41 صفحه 456 ، از منابع اهل سنّت : كتاب الفقه على المذاهب الاربعة ، جلد 5 صفحه 10 .
[47] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 184 ، مسند احمد ، جلد 5 صفحه 314 و صحيح مسلم ، جلد 2 صفحه 9 .
[48] ـ از منابع اهل سنّت : المجموع ، جلد 3 صفحه 330 .
[49] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 3 صفحه 325 و كنز العمّال ، جلد 16 صفحه 521 .
[50] ـ از منابع اهل سنّت : المغني جلد 11 صفحه 406 و السنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 255 .
[51] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 273 .
[52] ـ عيون الاخبار الرضا عليهالسلام ، جلد 1 صفحه 68 و بحار الانوار ، جلد 5 صفحه 21 ، از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 123 ، مسند احمد ، جلد 3 صفحه 17 ، مستدرك الحاكم ، جلد 3 صفحه 148 و تفسير ابن كثير ، جلد 4 صفحه 122 .
[53] ـ السنن الكبرى ، جلد 10 صفحه 114 .
[54] ـ التمهيد ، صفحه 181 .
[55] ـ منهاج السنة النبوية ، جلد 1 صفحه 141 .
[56] ـ الأحكام السلطانيّة ، جلد 1 صفحه 23 .
[57] ـ عملكرد برخى از صحابه ، در مورد بيعت با خلفا بسيار آموزنده و عبرتانگيز مىباشد . به عنوان نمونه ، عبداللّه ابن عمر ؛ فرزند خليفه دوم ، با اميرالمؤمنين عليهالسلام به خاطر شك و شبهه بيعت نكرد . امّا هنگامى كه هشام ابن عبدالملك در شام به خلافت رسيد ، او در شام حضور نداشت . لذا شبانه نزد حجاج ابن يوسف ثقفى رفت و گفت : چون از خليفه دور هستم مىخواهم با تو بيعت كنم . چرا كه مىترسم ، شب را به صبح نرسانم و با امام زمان خود بيعت نكرده باشم . حجاج در اين هنگام فرصت را براى تحقير عبداللّه ابن عمر غنيمت شمرد ، پاى خود را دراز كرد و به عبداللّه ابن عمر گفت : پاى مرا بگير و بيعت كن المسترشد ، صفحه 16 ، الكنى و الالقاب ، جلد 1 صفحه 363 .
[58] ـ از منابع اهل سنّت ، شرح صحيح مسلم ، جلد 12 صفحه 229 .
[59] ـ از منابع اهل سنّت : مأثر الإنافة في معالم الخلافة ، جلد 1 صفحه 58 تأليف احمد بن عبداللّه القلقشندي .
[60] ـ نهج البلاغه ، نامه شماره 28 .
[61] ـ از منابع اهل سنّت : الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 29 .
[62] ـ از منابع اهل سنّت : الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 20 .
[63] ـ از منابع اهل سنّت : انساب الاشراف ، جلد 1 صفحه 587 .
[64] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 317 از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 2 صفحه 60 .