« يا احمد! أبغض الدنيا وأهلها وأحّب الآخرة وأهلها. قال: يا ربّ ومن أهل الدنيا وأهل الآخرة؟ قال: أهل الدنيا من كثر أكله و ضحكه و نومه وغضبه، قليل الرضا لا يعتذر إلى من أساء إليه و لا يقبل معذرة من اعتذر إليه،كسلان عند الطاعة و شجاع عند المعصية»(1).
(اى احمد! دنيا و دنيا طلبان را دوست مدار و آخرت و آخرت طلبان را دوست بدار.
پيامبر(صلي الله علي وآله و سلم) فرمودند: پروردگارا دنيا طلبان و آخرت طلبان چه كسانىهستند. ؟
خداوند فرمود: اهل دنيا كسانى هستند كه خواب و خوراك، خنده وخشم آنان زياد و هميشه ناراضى هستند. آنان عذر خواهى كسى را نمى پذيرندو نه از كسى كه به آن بد مىكردهاند عذر خواهى مىكنند. اهل دنيا به هنگام بندگى خداوند كسل مىباشند و در زمان معصيت خيلى شجاع هستند)(2).
انسانِ دنيا دوست به هنگام طاعت و اجراى فرامين الهى، بى حال،كسل و سست است و به هنگام معصيت، خيلى شجاع و بى پروا است(3). نکتهٔ جالب توجّه در اين روايت اين است كه كسالت در نقطهٔ مقابل شجاعت قرار داده شده است. از سوى ديگر دو مفهوم (كسالت و شجاعت) داير مدار محبوبيت و كراهت هستند.
به عبارت ديگر اگر كسى كه چيزى را دوست داشته باشد براى رسيدن به آن سر از پا نمىشناسد و اگر به هر دليلى از چيزى نفرت داشته و مجبور به انجام آن باشد وقت انجام كار كسل و بىحال خواهد بود. مثلاً شخص ضعيفالنفسى كه پدر، مادر، خانواده و همه ناظر اعمال او هستند به خاطر ناظر بودن آنها، براى نماز صبح بيدار مىشود در صورت عدم حضور آنها اصلاً بلند نمى شود و نماز نمىخواند.
نقل شده معاويه اگر بيدار مىشد و مىديد آفتاب زده است، خيلى خوشحال مىشد و مىگفت: خيلى خوب شد كه پس از طلوع آفتاب شدم.بنابراين اگر چيزى محبوب آدمى باشد اگر چه خسته باشد سر شوق آمده وانجام مىدهد، ولى اگر به هر دليلى مبغوضيت داشته باشد دچار سستى وزحمت خواهد شد.
كسالت در كلام الهى
خداوند در دو جاى قرآن سخن از كسالت به ميان آورده است.
مورد اول سورهٔ مباركهٔ نساء، :
« إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَاللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً » (4)،
( منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند؛ در حالى كه او آنها را فريب مىدهد؛ و هنگامى كه به نماز بر مىخيزند با كسالت برمىخيزند؛ و دربرابر مردم ريا مىكنند؛ و خدا را جز اندكى ياد نمىكنند).
منافق كسى است كه در دل خدا را قبول نكرده؛ ولى در جامعه و بين افرادى زندگى مىكند كه مجبور است تظاهر به ديندارى و ايمان كند،عبادتى هم كه مىكند عبادت ريايى است.
اين گزينه را مىتوان هنگام اقامهٔ نماز لحاظ كرد، گاه افرادى هنگام اقامه نماز از اول تكبيرة الاحرام تا تشهد و سلامِ نماز، ده دوازده خميازه مىكشند كه شامل آيهٔ « وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى»
مى شوند؛ اما اگركسى اشتياق و رغبت به اقامه نماز داشته باشد خيلى بهتر و با نشاط اين وظيفه را انجام خواهد داد. اين حال در حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است. وقتى ايشان به نماز مى ايستادند صداى نالهٔ شوق او از دور شنيده مىشد.
در حالات رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نيز آوردهاند كه حضرت با اصحابنشسته و (يحدّثنا ونحدّثه) گفتگو مىكردند؛ ولى زمان نماز كه نزديك مىشد مثل اين كه كس را نمىشناسند و به عالم ديگرى مىرفتند. اين نشان از شناخت حقيقى محبوب است زيرا چنان كه بيان شد عبادت، گفتگو با محبوب است.
آيا كسى كه اشتياق به خلوت كردن با محبوب خود دارد هنگامى كه اين فرصت فراهم مىشود به دنبال كار ديگرى مىرود؟ كسى كه به دنبالگفتگو با محبوب است هر چند هم كه خسته شده و بىخوابى كشيده باشد از فرصت به دست آمده، استفاده مىكند.
اين همه كه به نماز شب توصيه شده است براى تقرّب به ذات اقدس اوست. وقتى همهٔ چشمها در خوابند بهترين موقعيت براى خلوت با دوست است؛ و محبوب هم مشتاق ديدار اوست.
اينكه خلوت دوست به كام ما شيرين نيست به معرفت ما، نسبت به اوبرمىگردد؛ زيرا « من عرف اللّه أحبّه» هر كه او را بشناسد دوستش مىدارد،در مقابل كسى است كه او را نشناخته و در معرفت خود اشكال دارد. گاهى تعلّل در دوستى است به اين معنى كه در دل شبهه مىكند كه خدا را دوست دارد يا ندارد، اين به مقدار و نحوة معرفت و شناخت او از خداوند برمىگردد.
اگر كسى خواستار محبوب باشد آنچه را كه محبوبِ محبوب است دوست مىدارد؛ و رضايت او را مىطلبد.
در حالات فاطمهٔ زهراعليها السلام آمده است كه « لمّا قامت بمحرابها تنهج» زمانى كه در محراب عبادت قرار مىگرفتند نفسشان به شماره مىافتاد.
اينكه نفس به شماره مىافتد از شدت اشتيقاق به محبوب و نشانهٔ فارغ شدن از خود و پرواز به سوى محبوب است.
از پريدنهاى رنگ و از تپيدنهاى دل
عاشق بيچاره هر جا هست رسوا مىشود
در حالات امام مجتبى عليه السلام آمده است كه وقتى حضرت وضو مىگرفتند صداى لرزش اندامهايشان به گوش مى رسيد و رنگ رخساره به زردی مى گراييد. اين ناشى از ترس نيست بلكه شوق و اشتياق است.
شخصى مىگفت: آقا اين غيبت چقدر شيرين است كه سر نماز هم آدمى اشتياق دارد نماز را شكسته و غيبت كند. اين حالت بيانگر اين است كه فرد عبادت را نشاخته ولى گناه را خوب شناخته است؛ چرا كه اگر كسى عبادت را شناخته باشد اصلاً فكر گناه را نمى كند.
اين يك واقعيت است و همه قريب به اتفاق، در زندگى خود و نزديكان ديدهايم كه در امور عبادى دچار سستى مىشويم ولى وقتى سخن ازمعصيت باشد نه تنها دچار سستى نمىشويم بلكه شجاع هم مىشويم، اينهمان علاقه به گناه است كه انسان را شجاع مى كند. در مقابل، علاقه به عبادت و اطاعت منجر به بندگى خالص خداوند مى شود.
مورد دوم: سورهٔ مباركهٔ توبه است :
« وَمَا مَنَعَهُمْ أَنتُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَيُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ» (5)
( و هيچ چيز مانع پذيرفته شدنِ انفاقهاى آنان ( فاسقان) نشد، جز اينكه به خدا و پيامبرش كافر شدند، و جز با حال كسالت نماز به جا نمىآورند، و جزبا كراهت انفاق نمىكنند).
نماز و انفاق هر دو وظيفه، و جزو عبادات است. كسالت كراهت است يعنى حال كراهت همان كسالت و تجلّى در كسالت است. وقتى مى خواهيم بگوييم كسى با اكراه كارى را انجام مى دهد بدين معنى است كه دركارش مسامحه و سستى دارد؛ و شوق و علاقه به انجام آن ندارد. به طور مثال اگر كسى را به جايى دعوت كنند كه داراى غذاهاى بىشمارى با بهترين كيفيت، همراه با صاحب خانهاى خوش برخورد باشد براى رسيدن موعد، لحظه شمارى خواهد كرد و با علاقه و نشاط در آنجا حاضر خواهد شد، اما اگر جايى دعوت شده باشد كه چندان وفور نعمت در آن مشهود نباشد با اكراه حاضر خواهد شد.
قصّه اين است كه
« وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْكَارِهُونَ » (6)
اين كسالت در عبادت، جلوه كراهت در باطن و اندرون است. براى اينكه متّهم به بى نمازى نشود نماز مىخواند چون مىخواهد ميان مردم زندگى كند.
يكى از آثار محبّت كه اهل معرفت به آن اشاره كرده اند محبّتى است كه وسوسهٔ دل را زايل مى كند، وقتى كسى به چيزى دلبستگى پيدا كرد ديگر با هيچ چيز نمى توان دلبستگى او را از بين برد؛ بنابر اين وسواس در كار نيست.محبّت كه وارد خانه دل شد تمامى تزلزلها و شك و شبهه ها از بين مى روند.
دوّم اينكه انجام خدمت را براى انسان شيرين و لذيذ مىكند. سختى به خاطر كسالت و عدم رغبت است اما اگر شيرين و لذيذ شد ديگر سخت نخواهد بود؛ و اگر هم سخت باشد قابل تحمّل است. و اگر همراه با مصيبت هم بود آن را هموار و آسان مى كند زيرا
« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمْوَالِ وَالأنفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ » (7)
(قطعاً همهٔ شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در اموال وجانها و ميوهها آزمايش مى كنيم؛ و بشارت ده به استقامت كنندگان).
حالا اين صابرين چه کسانی هستند؟
« الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْه ِرَاجِعونَ » (8)
(آنگاه كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: از آن خداييم؛ به سوى او باز مىگرديم).
صابران به اصل بر مىگردند. ثمرهٔ اين بازگشت به اصل چيست؟
« أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ» (9)
( اينها، همانا هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده).
انسانِ صابر در مصيبت مشمول فيوضات و بركات واسعهٔ الهى قرار خواهد گرفت.
در روايات كلمهٔ عشق نيامده است ولى روايتى را مرحوم كلينى در كافى به نقل از امام صادق عليه السلام ذكر كرده است بدين مضمون كه:
« أفضل الناس من عشق العبادة، فعانقها، وأحبّها بقلبه وباشرها بجسده» (10).
برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت گرديد، عبادت را در آغوش كشيد و از صميم قلب (يا قلباً) به آن علاقهمند شد و با بدنش آنرا ابراز نمود.
عشق در اصطلاح سرحدّ افراط در علاقه است. يعنى از محبّت هم بالاتر است. آن كه عاشق واقعى شد حتماً مى خواهد كه با معشوق معانقه كرده و او را در بغل بگيرد و از او جدا نشود.
اينها همه نقطهٔ مقابل كسالت است. اهل دنيا همه پنهان و گريزانند تاكسى آنها را نبيند كه نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند.
نقل شده فرد منافقى كه ظاهراً مسلمان شده بود نان خشكى برداشته و به زير زمين تاريك منزل خود رفت تا كسى او را در حالت روزه خوارى نبيند.در همين حين فرزند او متوجّه صدايى شد. پرسيد كيست؟ پدر جواب داد: باباى بدبخت توست كه از ترس ديدن مردم، نان خود را به حالت دزدى مى خورد.
كسى كه عاشق طاعت و فرمانبرى امر خدا شد گرسنگى و تشنگى را براى رضاى حبيب تحمل مىكند. رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در ايّام جنگ خندق از شدّت گرسنگى سنگ به شكم مى بستند تا كمتر گرسنگى را احساس كنند وساير مسلمانان نيز همين طور.
عبادت و شوق و اشتياق به آن يك امتياز ويژه است كه بايد آن را با معرفت الهى به دست بياوريم. امّا سخن در عبادات ريايى است كه داراى هيچ قيمتى نبوده و بى ارزش است. اگر فردى از مجموع ما به بعض امور تظاهر كند در آيندهاى نه چندان دور مشت او باز شده و رسوا خواهد شد، و اين براى صنف طلبه گناهِ نوعى محسوب مىشود؛ زيرا باعث بدنامى همه طلّاب شده و بىاعتقادى مردم را به دنبال خواهد داشت چون مردم همه را به يك چشم مىبينند.
ناگفته نماند كه شايد مواردى باشد كه نتوان به آن ريا گفت بلكه از باب تشويق و ترغيب عام صورت مىگيرد؛ فرض كنيم طلبهاى چندان به خواندن نماز شب مقيّد نيست؛ و براى تبليغ به جايى رفته است. حال اين نماز شب خواندن او هر چند ظاهراً ريايى، مىتواند مشوّق مؤمنين باشد، و چه بسا كه اين عمل منجر به عادت شده و خود آقا نيز اصلاح شود.
روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه خداوند نسبت به بندهٔ ريا كارش خطاب مى كند:
« يا كاذب! أتخدعني، وعزّتي و جلالي لأحرمنّك حلاوة ذكري و لأحجبنّك عن قربي، والمسارة بمناجاتي» (11)
( اى بندة دروغگو! با من خدعه و نيرنگ مىكنى، قسم به عزت و جلا لم كه شيرينى ياد خودم را از تو مىگيرم، و تو را به خلوتگاه خودم راه نمىدهم، و از مناجات و گفتگوى من لذّت نمىبرى) .
روايتى را امام صادق عليه السلام به نقل از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بيان كردهاند كه خداوند به داودعليه السلام پيامبر وحى كرد كه:
« إنّ أدنى ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتي عن قلوبهم » (12).
(كمترين چيزى كه آنها (عالمانِ گرفتارِ دنيا) را از آن محروم مىكنم اينكه شيرينى و لذت مناجات را از قلب آنها سلب مىكنم).
در روايت ديگرى نيز بيان شده كه خداوند به داودعليه السلام وحى كرد:
« إنّ أهون ما أنا صانع بعبدٍ غير عامل بعلمه من سبعين عقوبة باطنيّة أن اُخرج من قلبه حلاوة ذكري» (13).
( بندهاى كه اهل دنيا باشد و به علم خود عمل نكند هفتاد عقوبت براى اوست كه كمترين آن گرفتن شيرينى و لذّت عبادت است) .
كسى كه اهل خدعه و نيرنگ باشد خداوند هفتاد عقوبت را براى اومقدّر مى كند كه كوچكترين آن، گرفتن شيرينى ياد و ذكر خداست. اين بنده از اللّه اكبر و سبحان اللّه گفتن، از رو به قبله ايستادن، و بك يا اللَّه گفتن لذّت نمى برد. در اين مرحله است كه او به خلوتگاه الهى راه پيدا نكرده و از مناجات و گفتگوى با او لذّت نمى برد.
خداوند تمامى بندگانش را به يك صورت امتحان نمى كند؛ مثلاً اهل كسب را با دزدى و كلاه گذاشتن سر مردم؛ جوان عزّب را، در صورت عدم تربيت صحيح، با تجاوز به نواميس و حريم ديگران؛ فقير و درمانده را با دستاندازى به اموال مردم و ما طلبهها را با غيبت و تهمت و توجيه گناهان و…امتحان مى كند. حال بايد انديشيد كه مرد ميدان معاصى هستيم يا حسنات، در هنگام طاعت الهى شجاع هستيم يا هنگام معصيت.
بعضى افراد ضعيف الايمان به جايى مى رسند كه حتّى احكام الهى را به بازى مى گيرند و فتاواى غير ما أنزل اللَّه مى دهند، مثلاً چه لزومى دارد كه يك سِنّى را كه همه فقها به طور اتّفاق سنّ بلوغ مى دانند عوض كرده و بگوييم نه اين فرد تا پنج سال ديگر هم نيازى به عبادت ندارد. اين حرمت شكنىاست.
لذا است كه تعلّقات دنيوى آدمى را شجاع مى كند تا به خاطر مشهور شدن، معروف شدن، محبوب اهل دنيا شدن، سرازير شدن منافع و اموال مادّى هر معصيتى را انجام دهد اين ابتلاى افراد اهل دنياست. «أعاذنا اللَّه من شرور الدنيا و شرور أنفسنا إن شاء اللَّه».