امام اوضاع جامعه را فاسدتر از آن می دانست که بتوان در آن به آسانی بر مبنای سیره نبوی حکومت کرد. دینی را که به تعبیر حضرت مدتی در دست اشرار اسیر بوده و در آن به هوا و هوس حکم می راندند و به نام دین، دنیا را به چنگ می آوردند، به آسانی نمی توان به وضع نخستین آن بازگرداند. مردمی که گرد امیر مومنان(ع) آمدند، سه دسته بودند:
1.کسانی که عوامل و آرمانهای حضرت را قبول داشتند. این افراد بسیار اندک بودند؛2. کسانی که عمر و ابوبکر و عثمان را به عنوان خلیفه رسول الله(ص) قبول داشتند، ولی از آنجا که عثمان در این اواخر تخریب شده بود، دنبال چهره چهارمی می گردند که مسیر خلفا را ادامه دهد و چون حضرت از اعضای شورای شش نفره بود و عمر هم او را تایید کرده بود به سراغ او آمدند؛3. کسانی بودند که به شدت از به قدرت رسیدن علی(ع) در هراس بودند. این عده حضرت را خوب می شناسند، اما در این موقعیت نمی توانند سخن بگویند؛ همانند طلحه و زبیر و سعدبن ابی وقاص و بسیاری از بنی امیه که همرنگ جماعت شده اند.
بنابراین کسانی که حضرت علی(ع) را از جان و دل قبول دارند، بسیار اندک اند و اگر علی(ع) بخواهد حکومت را به دست گیرد، باید از آن دسته دوم و سوم بیعت محکم بگیرد. فرمودند: مرا رها کنید و سراغ دیگری بروید.
این دو دسته، علی بن ابی طالب را به عنوان امام نمی شناسند و مراجعه آنان به ایشان به عنوان یکی از اعضای شورای خلافت است بدیهی است پذیرش حکومت در این شرایط برای ایشان الزامی نیست. پس از آنکه امام از مردم پیمان می گیرد طبق اجتهاد خود عمل کند، حجت بر ایشان تمام می گردد و می فرماید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و روح را آفرید، اگر با وجود یاران حجت بر من تمام نمی شد، هرگز آن را نمی پذیرفتم.
بیعت امیرمومنان(ع) در مدینه با اتمام حجت و با آزادی برگزار شد و همه جز تنی چند، با حضرت بیعت کردند؛ در مدینه بیعتی به استحکام بیعت با امیر مومنان سراغ نداریم. تنها بیعتی بود که در آن روز کمترین مخالف را داشت.
عبدالله بن عمر از کسانی است که با حضرت بیعت نکرد. از علی(ع) خواستند که اجازه دهد او را به این کار مجبور کنند، ولی ایشان اجازه ندادند.
امیر مومنان(ع)، پس از بیعت همگانی، اداره حکومت را به دست گرفتند. بیت المال کشور به دست بنی امیه با تاراج رفته بود و تهی بود و در مدت بحران نیز، زکات جمع آوری نشده بود. از سوی دیگر،پرداخت بیت المال بر مبنای تفاوت بود و اشراف و حکام سهم بیشتری از آن می بردند و جنگ و جهاد تنها خاطر پول بود. علی(ع) باید با این مشکلات رویارو شود و تدبیری بیاندیشد. نخست می بایست استانداران نالایق را که تنها بر اساس وابستگی نسبی به بنی امیه منصوب شده بودند، بر کنار کند.
استانداران و فرمانداران که یکی پس از دیگری عزل می شدند، از شهرهای مختلف با ثروتهای کلان که از بیت المال مسلمانان به دست آورده بودند، خارج می شدند.
عمال بنی امیه که حکام عثمان بودند، اموال بیت المال را برای تجهیز لشکر بر ضد علی(ع) با تاراج می بردند؛ برای نمونه عبدالله بن عامر، عامل عثمان در بصره، پس از آنکه با خبر شد عثمان بن حنیف از سوی علی به استانداری بصره انتخاب شده، خراج و مالیاتهای بصره را برداشت و گریخت. مقدار اموال را مسعودی مشخص نکرده است، ولی طبری می نویسد: ابن عامر یک دنیا ثروت با خود داشت.
این، تنها گوشه ای از غارتگریهای صورت گرفته در آن دوران بود و کتابهای تاریخ پر است از نقل این تاراجها.
حضرت، عثمان بن حنیف را به بصره، عماره بن حسان را به کوفه، عبدالله بن عباس را به یمن، قیس بن سعد بن عباده را به مصر و سهل بن حنیف را به شام برای استانداری فرستادند. جز ابوموسی اشعری بقیه کارگزاران عثمان بر کنار شدند.
نخستین پیامد ارسال نیروهای خالص به بلاد دیگر این بود که اطراف حضرت در مدینه از خواص خالی می شود. این امر زمینه را برای فعالیت دشمنان حضرت فراهم می ساخت.
در این شرایط معاویه، با نفوذ نیروهای خویش در حاکمیت علی(ع)وارد میدان می شود. لبه تیز مبارزه کسانی چون سعدبن ابی وقاص، عایشه، طلحه و زبیر که تاکنون به روی عثمان بود، به سوی علی(ع) باز می گردد.
علی(ع) نیز بایستی در منطقه حساسی چون شام نفوذ کند و از اخبار آگاه شود، اما با این کمبود نیرو، چنین امری ممکن نیست.
تمام استانداران حضرت، امور شهرهای تحت حکمرانی خود را به دست گرفتند. تنها استانداری که بازگشت،سهل بن حنیف بود که از تبوک که مرز شام بود، با فشار نیروهای معاویه بازگشت.
الف. عزل معاویه
علی(ع) بلافاصله پس از آنکه به خلافت رسیدند، نامه عزل معاویه را نوشتند و سهل بن حنیف را به جای معاویه به حکومت شام گماردند. معاویه تنها کسی بود که حضرت به سرعت او را عزل کردند و فرمودند: به خدا سوگند، هرگز معاویه را دو روز هم به امارت شام نمی گمارم. در این اقدام، عده ای به حضرت مراجعه کردند و این کار را خطا شمردند و از لحاظ سیاسی تدبیر نادرستی دانستند و اظهار داشتند بهتر این است که شما معاویه را بر امارت شام تثبیت کنی و پس از آنکه معاویه از مردم شام بر شما بیعت گرفت، او را عزل کنی. از جمله این افراد مغیره بن شعبه و ابن عباس بودند.
مغیره در دشمنی با اهل بیت شهره آفاق است و از این پیشنهاد اهداف خاصی را دنبال می کرد. معاویه نماینده فکری سقیفه است و قدرت سقیفه به او منتقل شده است. علی(ع) در تمام عمر، کلمه ای در تایید سقیفه سخن نگفت. امضای حکم معاویه، امضای سقیفه بود. از این گذشته، پس از ابقای معاویه، عزل وی توجیهی نداشت و علی(ع) متهم به جاه طلبی و پایمال کردن حق می شد. از سویی در این فرض هم، معاویه پس از عزل، پرچم جنگ بر می افراشت و نتیجه آن تنها خدشه دار شدن چهره حضرت بود. همچنین ممکن بود معاویه پس از ابقا با پی گرفتن سیاست نفاق، به ظاهر سازی بزند و علی(ع) در عزل وی ناکام بماند. دیگر آنکه ابقای معاویه در شام به معنای چشم پوشی از حاکمیت شام بود.
ابن ابی الحدید، سیاست علی(ع) را در عزل معاویه، تدبیری دقیق و اصولی دانسته و می نویسد: علی(ع) می دانست که حتی اگر معاویه را بر ولایت شام تثبیت می کرد، او هرگز بیعت نمی کرد؛ بلکه در این صورت تقویت می شد و از بیعت امتناع می کرد و مردم شام می پنداشتند اگر معاویه اهلیت نداشت، علی او را به امارت شام بر نمی گزید. سپس ابن ابی الحدید در اثبات اینکه هرگز معاویه با علی(ع) بیعت نمی کرد، خبری طولانی ذکر می کند.
به طور اصولی، سیاست و سیره علوی، همان سیره نبوی بود که در آن خدعه و مکر و تزویر جایگاهی نداشت. اگر علی(ع) می خواست با مکر و تزویر قدرت را به دست گیرد، در شورا چنین می کرد و در ظاهر وعده می داد که به سیره شیخین عمل می کند، ولی پس از تثبیت پایه های حکومت به روش آنان عمل نمی کرد. این روش برای انبیاء واولیاء مردود است چر که در دنیا و در دراز مدت محکوم به شکست است، افزون بر این مصلحین به زمان خویش اختصاص ندارند بلکه چراغ راه بشریت در طول تاریخ اند و این در گروه آبرومندی و حفظ اعتبار آنهاست که ناشی از صداقت و حرکت در صراط مستقیم است. تزویر و دروغ و مکر فریبنده در بلند مدت مایه بی آبرویی و سقوط فرد از دید بشریت است. امروز کسی علی(ع) را به دلیل مایه بی آبرویی و سقوط فرد از دید بشریت است. امروز کسی علی(ع) را به دلیل چشم پوشی از قدرت زود رس در برابر پرهیز از دروغ سرزنش نمی کند.
ب.صف بندی پیمان شکنان
در خارج از مدینه و در شام، دشمن برای انتقام گیری از علی(ع) آماده می شود. قتل عثمان، دستاویزی است که عمال معاویه به کار می گیرند. مجالس تعزیه برای عثمان به پا می شود، و ذکر پیراهن خونین عثمان و مظلوم نمایی او، معرفی علی(ع) به عنوان قاتل عثمان، نقل این مجالس است.
در مدینه نیز شبکه طلحه و زبیر و بنی امیه، بر ضد علی(ع) پیوند می خورند. در مکه، عایشه که تاکنون سرسخت ترین دشمن عثمان بود، فریاد خونخواهی مردم بر ضد عثمان به خاطر دارد که در مدینه فرمان کفر و قتل عثمان را صادر کرد و گفت: اقتلوا نعثلا فقد کفر؛ این نعثل(پیرمرد خرفت یهودی) را بکشید که کافر شده است. وی فتوای تاریخی خود را در مدینه صادر کرد و رهسپار مکه شد. در مکه چون خبر قتل عثمان به عایشه رسید، گفت: خدا او را از رحمتش دور کند و این فرجام کارهایی بود که مرتکب شد که خدا هرگز به بندگانش ستم نمی کند.
او بر این باور بود که پس از عثمان، طلحه،زبیر، یا سعدبن ابی وقاص به خلافت رسیده است، اما در اثنای راه، با عبید بن ام کلاب روبه رو شد. از اوضاع مدینه پرسید. عبید، خبر قتل عثمان و بیعت مردم با علی(ع) را به عایشه داد. عایشه گفت: به خدا سوگند، اگر امر خلافت به نفع علی تمام شود، سزاست که آسمان بر زمین خراب شود. به مکه بازگشت و در کنار حجر الاسود و در جمع مردم،در حالی که شعار دیروز خود را تغییر داده بود، می گفت: به خدا قسم، عثمان بی گناه و مظلوم کشته شده است. من باید به خونخواهی او قیام کنم!
عبید گفت: من در شگفتم، تو دیروز به کفر و قتل عثمان فتوا می دادی و او را نعثل و پیرمرد یهودی می خواندی، امروز او را بی گناه و مظلوم می شماری!
مکه کانون فتنه شده بود و آبستن حادثه بود. در مدینه، شعار«وای عثمان مظلوم کشته شد» گوشها را کر می کرد.شگفت آنکه در شام هم معاویه همین شعار را سر می داد.
طلحه و زبیر طمع در خلافت داشتند و دست کم امید داشتند علی(ع) آنان را به امارت یکی از استانها بگمارد. نزد علی(ع) آمدند و از حضرت درخواست امات کوفه و بصره را کردند؛ امیر مومنان(ع) پستی به آنان نداد. از سوی دیگر، حضرت در تقسیم بیت المال هم بر سیره نبوی عمل کرد و بیت المال را به طور مساوی تقسیم نمود، و جانب آنان را ملاحظه نکرد. آنان اعتراض کردند و چون از همه چیز ناامید شدند، نزد علی(ع) آمدند و گفتند قصد عمره دارند و اجازه خواستند به مکه بروند. حضرت فرمودند: به خدا سوگند، آنان قصد عمره ندارند و هدفی جز مکر و بی وفایی و پیمان شکنی ندارند… آنان رفتند و در مکه به عایشه پیوستند.
از سوی دیگر، عمال بنی امیه و فرمانداران معزول عثمان، با ثروتهای هنگفت، خود را به مکه و عایشه رساندند. عایشه ستاد خونخواهی عثمان تشکیل داد و طلحه و زبیر را از ارکان این ستاد قرار داد و انان در پی تجهیز لشکری در آمدند.
گزارش آنان به علی(ع) می رسید؛ ولی اگر حضرت برای مبارزه با آنان راه می افتاد، حرمت خانه خدا شکسته می شد و ا زسوی دیگر، حضرت در این برهه با مشکل مادی و نیروی نظامی مواجه بود؛ مردم در مکتب خلفا چنان تربیت شده اند که تنها برای غنیمت بجنگند.
از آن گذشته، چون نیروی مقابل، عایشه همسر پیامبر(ص) و برخی اصحاب بودند، تا وقتی که آنان در مکه هستند و آشکارا وارد مبارزه نشده اند، حضرت نمی تواند اقدامی کند.
پس از آنکه ستاد عایشه در مکه لشکری تربیت داد و سران لشکر درباره خروج با هم به شورا پرداختند، تصمیم بر این شد که به سوی بصره حرکت کنند. بصره از این جهت انتخاب شد که در آن شهر بنی امیه نیرو داشت و می توانستند لشکری با نیروی فراوان تجهیز کنند طلحه و زبیر به عایشه گفتند: اهل بصره اگر تو را ببینند، همگی به تو پیوسته و به یاری تو متحد می شوند. رای طلحه و زبیر و دیگرسران پذیرفته شد و به سوی بصره حرکت کردند.
پس از آنکه خبر خروج پیروان جمل به قصد عراق به علی(ع) در مدینه رسید، از آنجا که هنوز از حکومت ایشان تنها هفت ماه می گذرد، حضرت برای آماده کردن مردم و روشن ساختن حقایق و بیان حقیقت و ماهیت این گروه سرکش، چندین مرتبه در مدینه سخنرانی کردند، و فرمودند: این گروه سرکش، همان فنه باغیه هستند که پیامبر از مکر و تزویر آنان خبرداده است.
علی(ع) تنها با هفتصد نفر به سوی عراق حرکت کردند که چهارصد تن از آنان از صحابه پیامبر(ص) و مهاجر و انصار بودند. هفتاد تن از بدریون در لشکر علی(ع) بودند.
در بین راه خبر تسلط لشکر عایشه بر بصره، به امام (ع) رسید. حضرت از منزل ذی قار، امام حسن(ع) و عمار را به سوی کوفه فرستادند تا لشکری مهیا کنند. ابوموسی اشعری، حاکم وقت کوفه، مردم را از پیوستن به لشکر علی(ع) منع می کرد. امام حسن(ع) و عمار، با سخنرانی در مسجد توانستند نزدیک به هفت هزار و به نقل دینوری،نه هزار و ششصد و پنجاه نیرو جمع کنند. این در مقایسه با هجده هزار نیرویی که عایشه گرد آورده بود، بسیار اندک بودو نشان از آن دارد که جمع کردن نیرو برای جنگ با همسر پیامبر(ص) برای علی(ع) بسیار دشوار بوده است.
لشکر عایشه به بصره درآمد. فرماندار علی(ع) در بصره، عثمان بن حنیف نزد لشکر آمد و از آنان خواست مهلتی به او دهند تا نامه ای به امیر مومنان(ع) بنویسد و ماجرا را به آگاهی حضرت برساند و در این باره کسب تکلیف کند. پیشنهاد عثمان پذیرفته شد و پیمان نامه ای بین طرفین امضا شد که بر اساس آن ریاست و انتظامات شهر با عثمان بن حنیف بود و طرفین تا امدن علی(ع) می بایست از جنگ و خونریزی خودداری می کردند. ولی هنوز دو روز از این پیمان نگذشته بود که سپاهیان عایشه در یک شب سرد و بارانی به شهر حمله کردند و عثمان بن حنیف را دستگیر کردند و سپس متوجه بیت المال شدند و تعدادی از نگهبانان را کشتند. مسعودی تعداد کشته شدگان در این حمله را علاوه بر مجروحان، هفتاد نفر ذکر می کند که پنجاه تن از آنان را پس از دستگیری و اسارت برای ایجاد ترس و ارعاب در مقابل دیدگان مردم گردن زدند.
عثمان بن حنیف را هم پس از آنکه دستگیر کردند، تازیانه بر بدنش نواختند و با وضع رقت باری موهای سر و صورتش را کندند و رهایش کردند. در همین جریان، حکیم بن جبله را که از زاهدان و عابدان و بزرگان عبدالقیس بود کشتند. او از دلاوران و شجاعان مسلمین بود و نسبت به خاندان نبوی دلی روشن است. پسر و برادرش نیز در این جنگ با وی به شهادت رسیدند و یارانش که سیصد تن از خوبان قبیلة عبدالقیس بودند، همگی به دست سپاه عایشه به شهادت رسیدند.
افزون بر این، در درگیری میان لشکریان عایشه و نگهبانان بیتالمال، چهارصد تن از پاسبانان کشته شدند.
در این عملیات برنامه اصلی و طراحی شده از سوی دشمن اجرایی شد. با قدرت یافتن علی (ع) در مدینه، نیروهایی که ایشان در مدت بیشت و پنج سال تربیت نمود و ما تحت عنوان سازمان شیعه از آن یاد میکنیم که تا این زمان مخفی و مستتر بود به ناچار علنی شد. دشمن از وجود و توان از آن یاد میکنیم که تا این زمان مخفی و مستتر بود به ناچار علنی شد. دشمن از وجود و توان آن آگاه شد و دریافت ساقط کردن امیرمؤمنان در گرو نابودسازی یارانی است که علی (ع) را درک کرده و سخن و راه او را قبول دارند. اینان واسطههایی هستند که میان حضرت و تودههای مردم قرار گرفته و آنها را در صحنه حاضر مینمایند. شهادت خواص اصحاب علی (ع) سقوط حتمی ایشان را به دنبال دارد.
جنگهایی که علیه حضرت انجام شد این هدف را هم تأمین میکرد. قبل از رسیدن امام (ع) به بصره سپاه جمل یاران او را قتل عام میکند. به هر روی شهر به تصرف با او از راه نیرنگ وارد شدند.
عثمان بنحنیف دستور داد سپاهیانش سلاح فرو گذارند؛ به گونهای که یاران عایشه به آسانی وارد شهر شدند. شماری از یاران پایان کار را به عثمان یادآور شدند و حکیم بن جبله روز به عثمان بنحنیف گفت: به من اجازه بده با مردم به سوی آنان روم؛ یا آنان بر پیمان امیرمؤمنان گردن مینهند یا شرشان را دور میکنم، ولی عثمان نمیپذیرفت. حکیم گفت: به خدا سوگند، اگر آنان بر شهر وارد شوند، دلهای مردم را به سوی خویش منقلب میکنند… . گر چه توجیه رفتار عثمان بن حنیف امری سهل و آسان نیست به ویژه آن که نامهای با توصیة شدت عمل عیه آنان از سوی امیر مؤمنان به وی رسیده بود اما ممکن است کار او با اهداف خاص انجام شده باشد.
شاید عزم او افشای جریان مقابل بود و نمیخواست قبل از روشنگری اقدامی انجام دهد. او سعی میکند عوامفریبی و مظلومنمایی سپاه جمل تحت شعار مظلومیت عثمان را دفع کند. رفتار مکارانه عایشه و یارانش با عثمان بن حنیف و تراشیدن سر وصورت او برخلاف دستورات اسلام، سپس کشتار یاران علی (ع) که از خوبان بصره بودند، نبرد با عایشه را توجیهپذیر ساخت. همچنین شاید ابقای عثمان بر بصره را در پایان نبرد جمل دلیل بر حصت مواضع او دانست.
لشکر علی (ع) با لشکر عایشه روبهرو شد. حضرت تلاش میکرد تا امر به جنگ پایان نباید؛ بنابراین سه روز صبر کرد و در این مدت کسانی به سوی لشکر عایشه فرستاد و از آنان خواست به طاعت باز گردند، ولی آنان درخواست حضرت را نپذیرفتند. علی (ع) دست از اتمام حجت برنداشت و عمار را که معیار حق و باطل بود، به لشکر آنان اعزام کرد تا شاید از این طریق بتواند آنها را به راه راست هدایت کند. دینوری مینویسد: وقتی زیبر پی به وجود عمار در لشکر علی (ع) برد، دو دل شد و به یاد فرمایش پیامبر دربارة عمار افتاد. علی (ع)، خود میان دو لشکر آمد و از نماز صبح تا نماز ظهر، ایستاد و با آنان محاجه کرد و آنان را به حق فراخواند.
هر چه زمان بیشتر سپری میشد، سخنان علی (ع) میتوانست شماری از یاران عایشه را بیدا کند. بنابراین ناکثان در آغاز جنگ عجله داشتند. فرمان جنگ از سوی آنان صادر شده بود. زیبر فرمانده لشکر عایشه دستور تیراندازی داده بود. لشکریان علی (ع) به حضرت عرضه داشتند: حملات دشمن امان از ما برید، شما هم دستور دفاع صادر کنید؛ ولی صادر نشد. جنازة تیرباران شدة دو تن از یاران علی (ع) را یکی پس از دیگری به حضور امام آوردند. امام دست به آسمان برداشت و به درگاه الاهی شکوه کرد، ولی اجازة جنگ صادر نکرد تا اینکه عبدالله بنبدیل یکی از اصحاب رسول خدا جنازة خونآلود برادرش را در برابر حضرت گذاشت.
علی (ع) به نزدیکی لشکر عایشه رفت و زبیر را فراخواند. آن دو به اندازهای به هم نزدیک شدند که گردن اسبهایشان به هم میخورد. علی (ع) شروع به سخن کرد و فرمود: تو را قسم میدهم به خدا، آیا به خاطر داری روزی من و تو بر رسول خدا رسیدیم، دست من در دست تو بود؛ پیامبر به تو فرمود:آیا او را دوست داری؟ گفتی: آری، ای رسول خدا. پیامبر فرمود: ولی تو با او جنگ میکنی، در حالی که ستمگر هستی. زبیر استغفار کرد و گفت: اگر این را میدانستم به این جنگ وارد نمیشدم. پس به سوی فرزندش رفت و گفت: ای پسر، من باز میگردم. علی (ع) حدیثی را به یاد آورد که فراموش کرده بودم. پسرش این کار او را حمل بر ترس او کرد. بنابراین زبیر به میمنة لشکر علی (ع) حملهور شد. حضرت فرمود: از برابر شمشیر او فرار کنید و راه باز کنید. پس از آن خود، خود را به میسره و قلب لشکر علی (ع) زد و سپس نزد پسرش بازگشت و گفت: ترسو نمیتواند چنین کند.
زبیر از فرزندش خواست به همراه او باز گردد و از جنگ دست بکشد؛ چون طلحه از انصراف زبیر باخبر شد، خواست بازگردد، ولی مروان از قصد طلحه باخبر شد، تیری به سوی او انداخت و او را از پای درآورد. زبیر نیز بازگشت، ولی او هم در بین راه کشته شد. علی (ع) هنگامی که خبر کشته شدن او را شنیدند، فرمودند: القاتل و المقتول کلاهما فی النار؛ قاتل و مقتول هر دو در آتش هستند.
اگر قاتل زبیر از سربازان علی (ع) بودند، حضرت او را اهل جهنم نمیشمرد. او از مأموران بنی امیه بود و طلحه و زبیر هر دو به دست بنیامیه کشته شدند. کشته شدن آنها بنیامیه را به هدف خود نزدیکتر میساخت؛ چون اگر آن دو باقی میماندند؛ با معاویه هم در مقام معارضه بر می آمدند. با کشته شدن طلحه و زبیر، معضل دیگری از معاویه و بنیامیه برطرف شد و دو تن دیگر از اعضای شورا از میان برداشته شدند. از دیگر پیآمدهای ناگوار جمل برای امیرمؤمنان (ع) آن است که ایشان متهم به کشتن اصحاب رسولالله و جنگ با همسر ایشان شد.
اصحاب عایشه دور او جمع شده بودند. شتر عایشه محور جنگ بود و در آن نقطه خونهای فراوانی جاری میشد. حضرت به مالک اشتر و عمار فرمودند: بروید و این شتر را از پای درآورید که تا وقتی پابرجاست، جنگ آرام نمیشود که آنان آن شتر را قبلة خویش قرار دادهاند و چون کعبه بر گردش طواف میکنند. پس آنها با تنی چند از یاران خالص امام هجوم آوردند و شتر را از پای درآوردند. چون شتر از پای درآمد، مردم همچون ملخ از گردش پراکنده شدند.
جمل که بر زمین افتاد، حضرت به محمد بن ابوبکر، برادر عایشه فرمودند: خود را به او برسان. محمد خود را به عایشه رساند. عایشه گفت: که هستی؟ گفت: من نزدیکترین بستگان تو و دشمنترین مردم نسبت به تو هستم، من برادرت محمد هستم.
عایشه دستگر شد. علی (ع) به ناچار تصمیم گرفتند عایشه را به مدینه باز گردانند. از آنجا که عمال بینامیه، طلحه و زبیر را ترور کرده بودند، این احتمال میرفت که عایشه را ترور کنند و بهانهای بر ضد حضرت قرار دهند. بنابراین امیر مؤمنان (ع) او را با هفتاد محافظ زن در حالیکه لباس مردانه بر تن داشتند به سوی مدینه فرستادند و به آن بانوان فرمود: عایشه متوجه نباشد که شما زن هستید و چنان وانمود کنید که شما مرد هستید. وقتی به مدینه رسیدند، عایشه برای اینکه علی (ع) مردانی را همراه او فرستاد، معترض بود، ولی هنگامی که بانوان خود را معرفی کردند، وی اعتراف کرد:علی جز احترام و کرم بر من روا نداشت.
همة یاران علی (ع) تربیتشدگان او نبودند و دین را به حقیقت نشناخته بودند؛ به ویژه آنکه در دوران خلفای پیشین، بد آموزش شده بود و جنگ را برای غنیمت و اسیران آن میخواستند؛ بنابراین پس از تمام شدن جنگ در پی غنیمت و اسیر گرفتن بودند و در برابر فرمان حضرت در منع از جمعآوری غنیمت، جز وسایل جنگی و نیز منع از اسیرگرفتن، قانع و خاضع نبودند. ایشان برای راضی کردن آنان فرمودند: اگر قرار است غنیمت و اسیر گرفته شود، ابتدا دربارة عایشه قضاوت کنیم که سهم کدام یک از شما باشد. گفتند: الیعاذ بالله. حضرت فرمود: پس برای چه میگویید اسیر بگیریم و پس از آن، در تبیین این مسئله سخنرانیهایی دارند.
پس از ورود عایشه به مدینه، این شهر به کانون بحران تبدیل شد و حضرت دیگر به مدینه بازنگشت. افزون بر این از مدینه تنها هفتصد تن به یاری امام شتافتند. از سوی دیگر، عبدالله بن عمر و سعدبن ابی وقاص و.. اعتزال گزیده بودند، در مدینه بودند و بنابراین حضرت راه کوفه را پیش میگیرند.
این بخش را با حدیثی از پیامبر (ص) به پایان میبریم. بخاری، بزرگ محدث اهل سنت از عبدالله بن عمر آورده است: که پیامبر در حالی که ایستاده بودند، اشاره به خانة عایشه کرد و فرمود:
هنا الفتنه، هنا الفتنه، هنا الفتنه، من حیث یطلع قرن الشیطان؛
فتنه اینجاست، فتنه از اینجاست، فتنه از اینجاست، جایی که شاخ شیطان از اینجا بیرون خواهد آمد.
پی نوشتها:
.نهج البلاغه،نامه امام به مالک اشتر،نامه 53.
.تاریخ الطبری،ج3،ص456؛نهج البلاغه،خطبه38؛شرح نهج البلاغه،ج1،ص169 وج7،ص33 و 34 و ج11،ص9.
.نهج البلاغه:خ3.
.الغدیر،ج10،ص24؛شرح نهج البلاغه،ج4،ص9.
.تاریخ الطبری،ج3،ص463 و 471؛مروج الذهب،ج2،ص366.
.نقش عایشه در تاریخ اسلام،ج2،ص43.
.مروج الذهب،ج2،ص366.
.تاریخ الطبری:ج3،ص471.
.اخبار الطوال، ص140؛تاریخ الطبری،ج3،ص463؛تاریخ الیعقوبی،ج2،ص179.
.تاریخ الیعقوبی،ج2،ص179.
.اخبار الطوال،ص141.
.تاریخ الطبری،ج3،ص461.
.اخبار الطوال،ص141-142؛ تاریخ الطبری،ج3،ص461.
.شرح نهج البلاغه،ج10،ص233-245.
.شرح نهج البلاغه،ج6،ص216.
.همان.
.ماجرای مناظره عبید با عایشه مفصل است.ر.ک: تاریخ الطبری،ج3،ص477؛ الطبقات الکبری،ج5،ص88.
.تاریخ الیعقوبی،ج2،ص180.
.شرح نهج البلاغه،ج7،ص40-43.
.تاریخ الیعقوبی،ج2،ص180.
.ام سلمه همسر حضرت پیامبر که در مدینه ساکن بود، طی نامه ای فتنه مکه را به حضرت گزارش دادند. شرح نهج البلاغه،ج6،ص219.
.اخبار الطوال،ص144.
.الارشاد مفید، ج1،ص247 و 251.
.مروج الذهب،ج2،ص367.
.اخبار الطوال،ص145؛مروج الذهب،ج2،ص368؛شرح نهج البلاغه،ج2،ص187. نقل شده حضرت علی(ع) قبل از آمدن لشکر کوفه فرمودند: از کوفه6560 نفر، نه کمتر و نه بیشتر، به یاریش می آیند.
.مروج الذهب،ج2،ص367؛تاریخ الطبری،ج3،ص
.شرح نهجالبلاغه، ج9، ص 321.
. شرح نهجالبلاغه،ج9،ص 312.
. همان.
. مروج الذهب، ج 2، ص 370.
. مروج الذهب، ج2، ص 371- 374؛ اخبار الطوال 148.
. شرح نهجالبلاغه، ج6، ص 228؛ اخبار الطول، ص 150.
. مروج الذهب، ج2، ص 376.
. تاریخ الیعقوبی،ج2، ص379.
. مروج الذهب، ج 2، ص 379.
. کنز العمال، ج 16، ص 183- 186.
. صحیح البخاری؛ ج 4،ص 46.