پیش از بحث درباره شورای خلافتی که عمر آن را برای پس از خود تعیین نمود، بیان دو مقدمه سودمند خواهد افتاد.
1.خط سیر خلافت پیامبر، پیش از رحلت ایشان مشخص شده بود و مهره های خلافت از پیش تعیین شده بود. پس از عمر، می بایست عثمان روی کار آید و خلافت را به دست گیرد؛ بنابراین تشکیل شورای خلافت، برای رسیدن اهداف و جهات دیگری بود. شرایطی که عمر در این شورا گذاشت، نتیجه ای جز خلافت عثمان نداشت. تعیین شورا صرفا پوششی بود که بی طرفی دستگاه خلافت را در تعیین خلیفه بعدی در افکار عمومی تداعی کند.
اندک تأملی در چگونگی گزینش افراد و شرایطی که از سوی عمر بر آن گذاشته شد، نیت و خواست او را آشکار می سازد؛ بنابراین عباس عموی پیامبر، پس از اینکه عمر اعضای شورا را معرفی کرد و شرایطی را بر آن بیان کرد، به علی(ع) گفت: امر خلافت به ما نمی رسد و عمر در پی آن است که خلافات به عثمان برسد.علی(ع) هم سخن وی را تأیید فرمودند. بنابراین عباس، علی(ع) را از داخل شدن در شوراباز می دارد.
امیر مومنان(ع) فرمودند: می دانم که آنها عثمان را به خلافت بر می گزینند و… و پس از کشته شدن یا مردن او، بنی امیه خلافت را بین خود می گردانند. حضرت با این جمله خط و سیر خلافت که سقیفه آن را معین کرده بود، بیان می فرمایند. ماجرایی که ابن سعد از قول سعید بن عاص نقل می کند، نیز موید این گفته است:
سعید بن عاص از عمر می خواهد که مقداری بر مساحت زمینش بیافزاید تا خانه اش را وسعت دهد. عمر پس از ادای نماز صبح به خانه سعید می رود. سعید گوید: خلیفه با پایش خطی کشید و بر وسعت خانه ام افزود. اما من گفتم: ای امیر المومنین، بیشتر بده که مرا اهل بیت از کوچک و بزرگ زیادتر شده است. عمر گفت: فعلا همین اندازه تورا کافی است و این راز را نگهدارکه پس از من کسی به خلافت می رسد که جانب خویشاوندی ات را رعایت خواهد کرد و نیازت را برآورده خواهد ساخت! سعید گوید: مدتها از این موضوع گذشت، دروان خلافت عمر به سر آمد و عثمان از شورای عمر مقام خلافت را به دست گرفت. او از همان ابتدای کار رضایت خاطر مرا جلب کرد و خواسته ام را برآورده ساخت و مرا در حکومتش شریک خود ساخت.
2. پس از آنکه معلوم شد که مهره بعدی خلافت، عثمان بود و امر خلافتش در عصر عمر به دست او امضا شده بود، این پرسش به ذهن تداعی می شود که چرا عمر نیز مانند ابوبکر، عثمان را رسما به خلافت پس از خود معرفی نکرد و امر را به شورا واگذارد؟
پاسخ آن است که شرایط در آن زمان به گونه ای نبود که به عمر اجازه دهد عثمان را به عنوان خلیفه پس از خود مشخص کند؛چون در ابتدای کار، مدعیان خلافت، تنها علی(ع) و سعدبن عباده بودند؛ اما اکنون با گذشت سیزده سال، خلافت مدعیان بسیاری پیدا کرده بود. همچنین، نگرش مردم به ابوبکر و عمر، اکنون تغییر یافته بود و در چنین موقعیتی انتخاب مستقیم عثمان ممکن است به شکست بیانجامد.
بنابراین عمر، راه حل را در تشکیل شورا دید. شورا وجهه اجتماعی دارد و نتیجه آن، از دید مردم، انتخاب خواهد بود، و نه انتصاب. همین می توانست بسیاری از مشکلات را از سر راه بر دارد و بسیاری از مخالفان را خاشع و مطیع گرداند.
از این گذشته، آنان اهداف دیگری را نیز دنبال می کردند که تنها در زیر پوشش شورا تحقق می یافت. در زیر به برخی از این اهداف اشاره می شود:
الف.اهداف تشکیل شورا
1.خلافت عثمان
هدف شورا، خلافت عثمان و بی طرف نشان دادن دستگاه خلافت بود؛ بنابراین برای رسیدن به این مطلوب، چینش نیرویی و اساسنامه شورا به گونه ای تدوین شد که نتیجه آن، خلافت عثمان بود.
ترکیب شورا عبارت است از: علی(ع)، عثمان، طلحه،زبیر، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمنبن عوف. ترکیب شورای خلافت عمر، شش نفره است. در شورایی که ترکیب اعضا، زوج باشد، احتمال به نتیجه نرسیدن بسیار زیاد است. بنابراین به دستور العملی نیازمند خواهد شد. او از پیش دستورالعملی تعیین می کند و آن این است که می گوید: اگر در اختلاف سه گروه دو نفره شدند، گردن همه را بزنید. اگر شش گروه یک نفره شدند و تا سه روز خلیفه معین نکردند، همه را بکشید. اگر دو گروه سه نفره شدند، عبدالله بن عمر را حکم قرار دهندکه یک گروه را انتخاب کند. اگر به حکمیت عبدالله راضی نشدند، رأی گروهی مقدم است که عبدالرحمن بن عوف در آن است و اگر گروه دیگر آن را نپذیرفتند و بر خواست خود اصرار کردند، گردن آنها را بزنید.
نتیجه این شورا خلافت علی(ع) نخواهد بود؛ چر که در این شورای شش نفره، علی(ع) باید رأی سه تن جز خود را به دست آورد. عبدالرحمن، سعد، طلحه و عثمان، به یقین به علی رای نخواهند داد. تنها زبیر است که احتمال می رفت به علی (ع) رای دهد.
عبدالرحمن، شوهر خواهر عثمان است و بنابر مطالب پیش گفته، از اعضای سازمان نفاق است. سعد هم پسر عموی عبدالرحمن است و هم رأی اوست. طلحه و سعد نیز با هم ارتباطی ندارند و بعید است با هم ائتلاف کنند و علی(ع) را نیز هرگز انتخاب نخواهند کرد؛ زیرا قاتل پدر و برادر سعد است و طلحه نیز با علی معاند و از بستگان عثمان است.
با توجه به امتیاز خاصی که در این جمع عمر برای عبدالرحمن قائل شد نتیجه قطعی این دستور العمل عثمان است. چون چنانچه اشاره شد، عبدالرحمن به دنبال عثمان است. امام علی(ع) خود به این واقعیت اشاره کرده، می فرماید:
انت مجتهد ان تزوی هذا الامر عنی؛
تو تلاش می کنی که به هر طریقی شده، خلافت را از من دور کنی.
عمر گفته بود با هر کس که عبدالرحمن بیعت کرد، شما هم بیعت کنید و هر کس زیر بار نرفت گردنش را بزنید. طلحه و سعد نیز به دلایل پیش گفته و با توجه به دستور عمر به عثمان رای خواهند داد. دستور عمر این بود که در ظرف سه روز خلیفه باید تعیین شود یا کشته شوند.
شورا سه روز فرصت داشت. این موقعیت نخستین و برترین موقعیتی بود که علی(ع) فرصت افشاگری داشت تا حقیقت و مسائلی را که پیامبر درباره آن حضرت فرموده بودند، بیان کنند و از آنجا که این سخنان در شورا نمی ماند و مردم نیز از آن آگاه می شدند، می توانست حقیقت امر را در مسئله خلافت برای کسانی که پیامبر را هم ندیده اند، روشن کند. این احتجاجات خط بطلانی بود بر خلافت خلفای گذشته. حضرت پیش از احتجاج فرمود: امروز به گونه ای با شما احتجاج کنم که هیچ عرب و عجمی از شما نتواند آن را رد و انکار کند. علی(ع) در آن روز به احادیث و مناقبی که پیامبر درباره او فرموده بودند، احتجاج جست که از آن جمله اند: حدیث غدیر و حدیث منزلت. مطابق برخی نقلها، امیر مومنان(ع) درباره بطلان خلافت عمر و ابوبکر نیز سخن گفتند و بیان داشتند که من بر این امر از آنان احق و سزاوارتر بودم. روند شورا به گونه ای پیش می رفت که در افکار مخاطبان، موقعیت علی بن ابی طالب(ع) قوت یافت؛ بنابراین عبدالرحمن ابن عوف دست به ترفندی زد و خود را کنار کشید و گفت: من و سعد خود را کنار می کشیم به این شرط که انتخاب یکی از شما چهار تن با من باشد. همه پیشنهاد او را پذیرفتند جز علی(ع) عبدالرحمن را سوگند داد که پیروی از هوای نفس نکند و حق را مقدم دارد و به صلاح و خیر امت بکوشد و مسئله خویشاوندی، او را از راه حق منصرف نسازد. عبدالرحمن نیز پذیرفت.
علی(ع) از آنها بر فضل خویش اعتراف گرفته بود و با سخنانی که حضرت در این مدت بیان کرده بود، افکار عمومی هرگز به آنان اجازه نمی داد به آسانی علی(ع) را رها کرده و عثمان را انتخاب کنند.
در اینجا برای کنار زدن علی(ع) ترفند دیگری اندیشیدند و شرط دیگری مطرح کردند که می دانستند هرگز علی(ع) آن را نمی پذیرد. آنان به آسانی با این شرط می توانستند علی(ع) را کنار زنند و افکار عمومی نیز آنان را به هوا پرستی متهم نکند. اگر عبدالرحمن بلافاصله عثمان را انتخاب می کرد، مورد اعتراض قرار می گرفت؛ چون خود او نیز در شورا به فضل علی(ع) اعتراف کرده بود. آن شرط این بود که خلیفه بعدی باید در رفتارهایش بر مبنای سیره شیخین عمل کند. امام نمی توانست این شرط را بپذیرد؛ چون این شرط یعنی استمرار خط سقیفه و ابقای معاویه در حکومت. این خط یعنی استمرار سیاست مالی سقیفه و ابقای فرمانداران موجود. اگر حضرت بخواهد با انحراف مقابله کند، باید این تفاوت را در پرداخت بیت المال از بین ببرد و پذیرش این شرط، یعنی جمع بین دو نقیص و جمع بین حق و باطل. چون سیره نبوی و کتاب خدا مخالف با سیره شیخین بود و جمع بین آن دو ممکن نبود.
حضرت عمل به سیره شیخین را نپذیرفتند و فرمودند: با وجود کتاب و سنت نبوی نیازی نیست من روش کس دیگری را در نظر گیرم، ولی تو تلاش می کنی که با این شرط خلافت را از من دور کنی. علی(ع) شرط عمل به سیره شیخین را خدعه و مکر دانستند.
پس از آن عبدالرحمن رو به عثمان کرد و شرایط فوق را مطرح کرد. عثمان پذیرفت و عبدالرحمن با او بیعت کرد. و حضرت یادآور شدند که عبدالرحمن به پشتگرمی دیگران، بر ضد علی(ع) و دشمنی با و برخواسته و خلافت را به عثمان واگذار کرده است به امید اینکه روزی هم عثمان او را برای خلافت برگزیند.
آنان با این شرط به خواست خود رسیدند و افزون بر خلافت عثمان، با سیاست بازی، خود را از معرض اتهام افکار عمومی بیرون کردند.
2.ترور علی(ع)
یکی دیگر از اهداف شورا، ترور علی(ع) بود. شورا، دامی برای کشتن علی(ع) بود؛ چون با شرطی که عمر گذاشته بود و متخلفان از عبدالرحمن بن عوف سزایشان قتل بود، علی(ع) در معرض مرگ قرار می گرفت. امیر مومنان(ع)خود می فرمایند: عمر هلاک شد و خلافت را در شورا قرار داد و مرا یکی از شش نفر چون سهم الارث جد قرار داد و گفت: هر طرفی که اندک از دیگری بود، او را بکشید و از این جز من کسی مقصودش نبود.
عمر پیوسته در این اندیشه بود که اولاد کافرانی را که در جنگها به دست علی(ع) کشته شده بودند، به انتقام جویی برانگیزد؛ بنابراین روزی به سعیدبن عاص گفت: چرا تو از من فاصله می گیری و رویگردان هستی؟ مثل اینکه گمان می کنی پدرت را من کشته ام. پدرت را علی بن ابی طالب کشته است. این حاکی از نیت پلید و شوم عمر درباره علی(ع) است. علامه مجلسی نیز می نویسد: در روایات تصریح شده که عمر با این تدبیر در شورا هدفش قتل علی(ع) بود.
3.استحکام پایه های خلافت عثمان
اگر عمر خلافت عثمان را مستقیما اعلام می کرد، معلوم نبود از این افراد که هر کدام مدعی خلافت بودند، بتواند بیعت بگیرد و احتمال داشت کسانی چون زبیر و طلحه دست به شورش زنند و بر ضد وی قیام کنند و مخالفان دیگر نیز به آنها بپیوندند و هرگز نمی توانستند از علی(ع) بیعت بگیرند و تخلف چنین کسانی از بیعت وی، می توانست خلافت عثمان را متزلزل کند، ولی به واسطه شورا در زیر شمشیر توانست از آنها بیعت بگیرد و پایه های خلافت وی را محکم سازد.
ب. دلیل شرکت علی(ع) در شورا
پس از آنکه معلوم شد نتیجه شورا از پیش معلوم بود و امیر مومنان هم به خوبی می دانست که هدف، خلافت عثمان است و موفقیت حضرت در شورا محال است، این پرسش به ذهن می رسد که چرا حضرت در شورا داخل شد؟
در پاسخ به چند دلیل اشاره می کنیم:
1.اثبات اهلیت خود برای خلافت
از ابن عباس نقل است که به علی(ع) گفت: خلافت از خاندان ما رفت. علی(ع) فرمودند: من هم می دانم، لکن با آنها داخل شورا می شوم؛ چون امروز عمر مرا برای خلافت اهل دیده است. ولی پیش از این می گفت: پیامبر فرمود: نبوت و خلافت در یک خانه جمع نمی شود و من امروز در شورا داخل می شوم تا تناقص بین فعل و قول عمر بر مردم روشن شود.
عمر روزی با این حدیث مجعول، پایه های خلافت ابوبکر را مستحکم ساخت و به این دلیل که علی(ع) از خاندان نبوی است، او را شایسته خلافت نمی دید. و امروز خود با فعلش سخن خود را باطل نمود و دروغ بودن حدیث را افشا ساخت. اگر حضرت با این عمل، دروغ بودن حدیث مجعول عمر را روشن نمی ساختند، ممکن بود بنی امیه در مبارزه با علی(ع) این حدیث را دستاویز خود قرار دهند.
2. افشای حقایق
شورا موقعیت خوبی بود برای اینکه امیرمومنان(ع) حقایقی را که رو به فراموشی می رفت، بار دیگر افشا کنند و سخنان پیامبر درباره علی(ع) و منزلت ایشان را به گوش مردم و نسب جدید برسانند.
سیاستهای عمر و ابوبکر، علی(ع) را در بین مردم به فراموشی سپرده بود و جز صحابه و افراد اندکی، علی(ع) را به حقیقت نمی شناختند؛ چون کسی اجازه بیان فضایل و مقام علی را نداشت. ابن ابی الحدید آورده است: علی(ع) را عمر و ابوبکر به شدت تضعیف کردند و جایگاه او را شکستند و علی(ع) در بین مردم به فراموشی سپرده شده بود. بیشتر کسانی که امیر مومنان(ع)را می شناختند، مرده بودند و نسل جدید او را نمی شناختند و او را چون یکی از مسلمانان می شمردند. در چنین موقعیتی، امام(ع) می توانست چهره ملکوتی خود را از زیر ابرهای تارسقیفه نمایان سازد.
3. پیش گیری از حربه های تبلیغی دشمن
هر چند نخبگان، هدف عمر را می دانستند و می فهمیدند که هرگز علی(ع) در این شورا پیروز نخواهد شد، ولی عامه مردم در مرحله اول از این جریان آگاه نبودند و اگر امیر مومنان(ع) خود را کنار می کشید، دشمنان می توانستند این عمل را یک حربه تبلیغی بر ضد علی(ع) قرار دهند و بگویند: اگر او واقعا خلیفه رسول خداست و پیامبر او را به این امر معین کرده بود، پس چرا امروز که خلافت به وی روی آورده بود، خود را کنار کشید و اعضای شورا و سیاستمداران می توانستند بگویند اگر علی(ع) می آمد، ما وی را بر می گزیدیم،
لکن او خود را اهل خلافت ندانست و این می توانست در آینده تاریخ، کسانی را دچار شبهه کند و حربه ای دست دشمنان باشد که بگویند حدیث غدیر و…. همه دروغ است، چرا که علی(ع) خود را کنار کشید و اگر نبود جز همین احتمال، بایستی امیر مومنان(ع) برای دفع آن در شورا شرکت می کردند تا این شبهات را دفع کنند و از طرفی بغض و عناد آنان را به اهل بیت نشان دهند.
ج.علت گزینش عثمان
هدف اصلی سازمان، به قدرت رساندن بنی امیه و در نهایت انتقال قدرت به شام بود. عمر از کعب الاحبار یهودی که معتقد بود با کتابهای آسمانی سرو کار دارد، درباره خلیفه پس از خود پرسید. کعب گفت: علی(ع) صلاحیت این کار را ندارد و در کتابها خوانده که خلافت به کسی می رسد که بر سر دین با پیامبر(ص) جنگ کرده باشد.(مقصود از این طایفه، بنی امیه بود که عثمان از آنان بود و گرچه خود بر سر دین با پیامبر (ص) نجنگیده بود،بستگانش سرسخت ترین دشمنان پیامبر(ص) بودند.) عمر نیز متوجه مقصود کعب شد و به ابن عباس گفت: من هم نظیر این را از پیامبر (ص) شنیده بودم که می فرمود: همانا بنی امیه را می بینم که از منبرم بالا می روند. کعب بعدها گفته بود: معاویه صاحب اصلی خلافت پس از عثمان است. حتی اگر عثمان در شورا موفق نمی شد و خواست آنان عملی نمی شد، معاویه ملزم بود خلافت را به هر طریقی شده به چنگ گیرد؛ بنابراین عمر اعضای شورا را تهدید کرد در صورتی که با هم اختلاف کنند و نتوانند خلیفه تعیین کنند معاویه بر آنان غلبه کرده و خلافت را به دست خواهد گرفت. با توجه به تدبیری که عمر اندیشیده بود، در صورتی که شورا به نتیجه نمی رسید، استیلای معاویه قطعی بود؛ چون در این صورت به دستور عمر، هر شش نفر کشته می شدند و با کشته شدن آنان تمام مدعیان از بین می رفتند و در این شرایط، استیلای معاویه کار آسانی بود. از همه قراین معلوم می شود خلافت به هر نحوی شده بود، بایستی به معاویه برسد و خط سیر سقیفه در شام تداوم یابد.
خط سیر سقیفه و اجرای بقیه سیاستهای آن، بایستی در شام تداوم می یافت و تمام سیاستهای منافقان برای انحراف دین، تنها در آنجا عملی می شد؛ چون مدینه برای سقیفه یک معضل بود و گذشت زمان هم نمی توانست آن را حل کند و مدینه شهر پیامبر(ص) و اصحاب بود و تربیت شدگان رسول اسلام(ص) در آن می زیستند و سقیفه هم نتوانست آن را به طور کامل استحاله فرهنگی کند. مدینه شهری بود پر از مدعی علم و دانایی، و هرگز معاویه نمی توانست در آن جو حکومت کند و هر روز برای او مشکلی پیش می امد و با تیر انتقادات مواجه می شد. بنابراین باید مقر حکومت به جای دیگر منتقل شود. بهترین نقطه شام است؛ چون شام از همان زمان فتح، به دست معاویه اداره شده است و حتی صحابه هم اجازه نداشتند. در آن شهر ساکن شوند و فرهنگ آن را تغییر دهند و اگر به آنجا می رفتند، مجبور بودند به گونه ای که معاویه می خواهد سخن گویند؛ از همین رو است که معاویه ابوذر را در شام تحمل نکرد.
مردم شام، معاویه را نزدیک ترین فرد به پیامبر(ص) می دانستند و جز او خویشی برای پیامبر(ص) نمی شناختند. معاویه محور دین آنان است؛ به گونه ای که او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و کسی اعتراض نکرد. از سویی معاویه در شام لشکری داشت که کاملا فرمانبردار او بودند و هر چه او می گفت می پذیرفتند. این موقعیت در مدینه به دست نمی آید و با هجرت به مدینه، این دژ و پایگاه از دست خواهد رفت. همچنین قدرت باید از مدینه به شام انتقال یابد تا شام حصاری برای بیت المقدس باشد که مبادا به دست اهل بیت افتد.
پی نوشتها:
.سنن ابی داود، ج1،ص631؛المجازات النبویه،ص356.
.شرح نهج البلاغه،ج1ص147.
. تاریخ الطبری،ج3،ص293.
.شرح نهج البلاغه،ج1،ص192،الغدیر،ج9،ص88.
.الطبقات الکبری،ج5،ص31.
.شرح نهج البلاغه،ج1،ص187.
.تاریخ الطبری،ج3،ص294.
.شرح نهج البلاغه،ج1،ص187؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص286.تاریخ الطبری،ج3ص294.
زبیر و علی(ع) پسر دایی و پسر عمهبودند. صفیه مادر زبیر، دختر عبدالمطلب بود و ابوطالب دایی زبیر بود.
.تاریخ الیعقوبی،ج2،ص162.
. المناقب الخوارزمی،ص314.
. المناقب الخوارزمی ص313،حدیث314.تاریخ مدینه دمشق، ج42،ص431.
. شرح نهج البلاغه، ج9،ص52؛ السقیفه و فدک، ص85 سید مرتضی در الشافی کنار کشیدن عبدالرحمن را از شورا مکر و حیله می داند. وی می نویسد: امر شورا با مکر و خدعه پایان یافت و اولین مکر آن بود که عبدالرحمن خود را کنار کشید تا انتخاب خلیفه با او باشد که به این وسیله بتواند خلافت را به هر کس خواست بدهد سپس برای کنار راندن علی(ع) شرط عمل به سیره شیخین را مطرح کرد با اینکهمی دانست حضرت آن را نمی پذیرد و در آن موقعیت حساس حضرت نمی توانست بیان کند که بر من لازم و واجب نیست بر طبق سیره ی آنان رفتار کنم. الشافی فی الامامه،ج4،ص213.
.تاریخ الیعقوبی،ج2،ص162.
. تاریخ الطبری،ج3،ص203.
.تاریخ یعقوبی، ج2،ص162.
.تاریخ الطبری،ج3،ص297.
. سقیفه البحار،ج4ص507 به نقل از مجالس مفید،.
.الطبقات الکبری،ج5،ص31.
.بحارالانوار،ج31ص70.
.شرح نهج البلاغه، ج1ص189.
.شرح نهج البلاغه،ج12،ص81.
.النزاع و التخاصم،ص82.
.شرح نهج البلاغه،ج1،ص187.
.مروج الذهب،ج3،ص43.
.مروج الذهب،ج3،ص41.