پس از نزول سوره برائت در سال نهم هجری، پیامبر اکرم(ص) ابوبکر را مامور کرد راه مکه را پیش گیرد و سوره برائت را در موسم حج ابلاغ کند. جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
یا محمد لا یودی عنک الا رجل منک؛
ای محمد این را ابلاغ نکند مگر کسی که از توست.
پیامبر(ص)علی(ع) را در پی ابوبکر فرستاد که آیات را از او بگیرد و خود ابلاغ کند. پس علی(ع) را در پی ابوبکر فرستاد که آیات را از او بگیرد و خود ابلاغ کند. پس علی(ع) در بین راه(در روحاء، یا جحفه) بر ابوبکر رسید. نوشته را از ابوبکر گرفت و ابوبکر به سوی پیامبر بازگشت و گفت: یا رسول الله، نزل فی شی؛ای پیامبر آید درباره من آیهای نازل شده است. پیامبر(ص) فرمودند: نه، لکن جبرئیل بر من نازل شد و گفت:
لن یودی عنک الا انت او رجل منک؛این رسالت را از تو ابلاغ نکند جز خودت با فردی که از توست.
پیامبر (ص) متصل به وحی است و تمام رفتار و سخنان آن حضرت بر مبنای وحی و دستورات خداونی است و خداوند نیز عالم به خفیات و باطن افراد و حقیقت امور است. از همان آغاز بر پیامبر آشکار بود که این سوره را باید شخص علی(ع) ابلاغ کند و کسی غیر از او صلاحیت ابلاغ این سوره را ندارد. پیامبر میتوانست همان هنگام این ماموریت را به علی(ع) واگذارد و ابوبکر را به میان نکشد، ولی چنین نکرد و پیام را به ابوبکر دادو سپس از او پس گرفت و او را از بین راه باز گرداند. هدف پیامبر از این کار، معرفی مقام علی(ع)و افشای جریان مقابل بود. و این آخرین موردی بود که پیامبر(ص) در سال نهم هجری و با یک عملکرد، علی(ع) را معرفی کرد و جریان مقابل را افشا ساخت.
از داستان ابلاغ سوره برائت، چند نکته دانسته میشود:
1.عدم صلاحیت بر امر زمامداری و خلافت پس از پیامبر؛ پیامبر با عزل ابوبکر از ابلاغ سوره برائت به دستور وحی، عدم صلاحیت وی بر امر خلافت را یادآور شد؛ چرا که کسی که صلاحیت ابلاغ سورهای را به یکی از بلاد نداشته باشد، صلاحیت ریاست و خلافت عامه را نخواهد داشت؛ چون خلافت یعنی ابلاغ تمامی احکام به همه بلاد اسلامی.
2. توجه دادن به این نکته که ابوبکر از پیامبر نیست؛ این عملکرد پیامبر اقدامی بود بر اثبات این مطلب که ابوبکر از پیامبر نیست. و اگر گاهی به ابوبکر ماموریتی میدهد دلیل بر نزدیکی پیامبر و ابوبکر نخواهد بود. با این عملکرد ماموریتهای سابقی که به ابوبکر داده شده بود، زیر سوال رفت.
در ماجرای ابلاغ سوره برائت، بحث خودی و غیر خودی مطرح شد. مرحوم بیاضی عاملی در الصراط المستقیم، پس از ذکر این داستان مینویسد:
فظهر بهذا ان ابابکر لیس من النبی؛
با این سخن معلوم میشود ابوبکر از پیامبر نبوده است. پس از اینکه ثابت شد ابوبکر از پیامبر نبود، معلوم میشود او تابع پیامبر نبوده است. چون از پیامبر بودن و نبودن در اینجا به معنای قرابت و فامیلی نیست، بلکه مراد همان است که در «سلمان منا اهل البیت» بیان شده است. از پیامبر بودن، یعنی تابع او بودن، و از پیامبر نبودن یعنی رویگردان از او بودن. قرآن تابعان پیامبران را از آنان شمرده است، آنجا که فرمود:
َمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي؛
هر کس از من تبعیت کند از من است.
شیخ صدوق در مجلس رکن الدوله، در مناظره با مخالفان، با استدلال به داستان سوره برائت میفرماید: از این خبر ظاهر میشود ابوبکر از پیامبر نبود؛ زیرا که جبرئیل گفت: باید خود برسانی یا کسی که از تو باشد. پس از اینکه ثابت شد ابوبکر از پیامبر نبود، معلوم میشود وی تابع پیامبر نبود؛ زیرا که میفرماید: َمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي هر که مرا پیروی کند از من است.
چون ابوبکر تابع پیامبر نبود، پس دوست دار خدا نبود؛ زیرا خدای تعالی فرمود:
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي ؛
بگو: اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید.
پس از آن که ثابت شد ابوبکر مطیع پیامبر نبوده و دوستدار خدا هم محسوب نمیشد، حضور او در صف اول یاران پیامبر بسیار سوال برانگیز است.
3. نفاق ابوبکر؛ تدبر در داستان برائت، پرده از نفاق ابوبکر بر میدارد و آشکار میسازد که ابوبکر یکی از منافقان بوده است. این امر از عکس العمل ابوبکر در برابر عزلش ظاهر میشود.
سیوطی در الدرالمنثور آورده است که: ابن مردویه و ابن حبان از طریق ابی سعید خدری آوردهاند که… چون علی(ع) سوره برائت را از ابی بکر گرفت، از این امر ترس و خوفی بر او عارض شد. او هراس داشت که دربارهاش چیزی نازل شود؛ بنابراین چون به حضور پیامبر رسید، عرض کرد: ای رسول خدا، چه شد؟ آیا چیزی درباره من نازل شده است؟
با توجه به نقل سیوطی و دیگران، دانسته میشود که این پرسش ابوبکر، از خوف و ترس درونی نشأت میگرفت. او هراس از این داشت که آیهای درباره او نازل شود و پرده از رازی بردارد. بنابراین به عزل خویش اعتراضی نکرد و تنها درباره نزول آیه درباره خود پرسید. حال این سوال پیش میآید که ترس ابوبکر از نزول آیهای درباره او ناشی از چه بود؟ به عبارت دیگر، چه کسانی از نزول وحی خائف و ترسان هستند؟
پاسخ این پرسش را باید در قرآن جست، و این خداست که پرده از این راز برداشته و میفرماید:
يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم ؛
منافقان بیم دارند از اینکه (مبادا) سورهای درباره آنان نازل شود که ایشان را از آنچه در دلهایشان هست خبر دهد.
بنابراین منافقان همواره در ترس نزول آیهای از سوی خدا درباره آنان هستند و ابوبکر هم در زمره منافقان است که از نزول وحی ترسان بود. جالب اینکه آیه پیش گفته، درباره منافقانی نازل شده که در عقبه قصد ترور پیامبر را داشتند.
نفاق به معنای دروغ گفتن در ادعاست. منافقان شهادتین را گفتهاند، اما آن را به دروغ بر زبان آوردهاند و در دل بدان ایمان ندارند. در قرآن هنگامی که از منافقان بحث میشود، بدین معنا است که آنان در ادعای پذیرش رسالت و توحید دروغگو هستند.
منافقان دو دسته اند: یک دسته کسانی که نفاقشان را بروز نمیدهند و هر چه دارند در دلشان نهفته است؛ دسته دوم، کسانی هستند که بر مبنای نفاق درونی خویش،طرح و نقشهای برای از بین بردن اسلام و پیامبر طراحی کرده و مقداری از نقشههای خود را عملی ساخته اند.
در آیه 64 سوره توبه خداوند میفرماید:
يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم ؛
منافقان بیم دارند از اینکه (مبادا) سورهای درباره آنان نازل شود که ایشان را از آنچه در دلهایشان هست خبر دهد.
اگر مراد قسم اول باشد و خداوند آیهای نازل کند و دروغگو را افشا کند، اثبات آن مشکل است؛ چرا که عملی از وی در ظاهر که حاکی از این نفاق باشد، سر نزده است و از این گذشته، این خبر دادن، اثر قابل توجهی نخواهد داشت.
از سوی دیگر، این طیف به آسانی میتوانند انکار کنند و قسم بخورند که ما تابع راستین پیامبر هستیم و از دل به او ایمان آورده ایم.
مراد از آیه، قسم دوم است و شان نزول این آیه، رفتارهای منافقان از جمله در عقبه است که در صدد ترور پیامبر بودند. خداوند به آنان هشدار میدهد که بترسند از اینکه رسوایشان کند و نقشه هایمان را نقش بر آب سازد. از اینکه ابوبکر سراسیمه از پیامبر میپرسد آیاد درباره من آیهای نازل شده است، دانسته میشود که چیزی از عملکرد او در خارج بوده که اگر پیامبر افشا میکرد، قابل اثبات بود. بنابراین وقتی در مییابد چیزی نازل نشده، از عزلش اظهار ناراحتی نمیکند و آسوده خاطر میشودو پیگیری نمیکند و اصرار نمیکند که او هم خودی است؛ چرا که میترسددر این صورت، کار به نزول وحی و افشای راز بکشد.
این منافقان مصداق اعلای نفاق در قرآن هستند و خداوند تهدید به افشاگری میکند، ولی افشاگری نمیکند. دشمنانی چون عبدالله بن ابی، چهرههای ناشناختهای نبودند و همه مسلمین از دشمنی آنان خبر داشتند؛ بنابراین تمام مورخان و مفسران از شیعه و سنی، یادآور دشمنی او شده اند؛ بلکه مراد آیه گروهی از مسلمان نمایان هستند که رازشان پوشیده مانده است و اتهام مسلمانان متوجه آنان نمیشود. اینان از افشای رازشان با نزول وحی هراسان اند.
این منافقاناند که میتوانند در کنار کفار قرار گیرند؛ چون با کفار یک هدف مشترک دارند و آن، سرنگونی حاکمیت است. به عقیده ما کسانی چون عبدالله بن ابی سلول و دیگران که دشمنی شان آشکار بود، برای گم کردن رد منافقان بود تا مسلمانان با شنیدن آیات نفاق متوجه آنها شوند و این افراد پوششی برای سران منافقان باشند.
منافقان واقعی کسانی بودند که طرحی داشتند و از دید دیگران مخفی بود و خدا آنان را تهدید به افشاگری میکرد، ولی افشا نمیساخت. هر چه پایان عمر پیامبر نزدیک تر میشد، شرایط حساس تر میشد و فعالان این نقشه برای رسیدن به اقداماتشان بیشتر به تکاپو میافتند. کسانی چون عبدالله بن ابی اقدامات و اظهار نظرها و رفتارهای مخالفت آمیز و تمسخرها و کنایههای نیش آلودشان بر کسی مخفی نبود تا خداوند متعال بخواهد نفاقشان را افشا کند، پس محور اصلی آیات نفاق در قرآن و کلمات پیامبر، دسته دیگری از منافقان هستند که تا آن زمان هنوز شناخته نشده اند.
منافقان در قرآن
قرآن کریم بهتر از هر معرف دیگری میتواند منافقان را معرفی کند؛ مشروط بر اینکه انطباقات تاریخی با آیات قرآنی به دقت انجام شود. آیات 54 تا 68 سوره مائده نیز بیانگر بخشی از چهره پنهان منافقان است. در بخشی از این آیات میفرماید:
وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا؛
یهود گفتند که دست خدا بسته است. دستهای خودشان بسته باد. و بدین سخن که گفتند ملعون گشتند. دستهای خدا گشاده است. به هر سان که بخواهد روزی میدهد. و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، به طغیان کفر بیشترشان خواهد افزود.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ؛
ای پیامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان. اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای. خدا تو را از مردم حفظ میکند.
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ؛
بگو ای اهل کتاب، تا(هنگامی که) به تورات و انجیل و آنچه از پروردگارتان به سوی شما نازل شده است عمل نکرده اید، بر هیچ (آیین برحقی) نیستید و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان خواهد افزود.
در این سه آیه، عبارت«ما انزل» تکرار شده و در آن ارتباط دقیقی وجود دارد که با مشخص شدن آن، بخشهای تاریکی از تاریخ روشن میشود. خداوند در قرآن میفرماید:
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ؛
و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
یهود که خواهان حاکمیت جهانی اند، ادعا دارند که خداوند حاکمیت جهانی را به عنوان یک هدیه و موهبت به آنها که قوم برگزیدهاند بخشیده است و مصداق آیه فوق را که از زبور نیز آمده است، بر خود تطبیق میکنند؛ در حالی که وعده الهی برای صالحان است نه قوم خاصی.
خداوند برای رویارویی غیر مستقیم با این پندار خطا میفرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ ؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید، هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی (دیگر) را میآورد که آنان را دوست میدارد و آنان (نیز) او را دوست دارد.
این آیه بیانگر آن است که پس از ارتداد قوم یهود، وعده الهی نیز از آنان منصرف شد.
بنی اسرائیل منکر این امر هستند و میگویند: وقتی خداوند ماموریتی را به گروهی داد، دیگر نمیتواند از آنها باز پس بگیرد:
وَ قَالَتْ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ؛
یهود گفتند که دست خدا بسته است.
خداوند در پاسخ میفرماید:
غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء ؛
دستهای خودشان بسته باد، و بدین سخن که گفتند، ملعون گشتند، دستهای خدا گشاده است به هرسان که بخواهد روزی میدهد.
با توجه به مطالب بیان شده، مصداق عبارت «ینفق کیف یشاء» حاکمیت جهانی است که خداوند میتواند آن را به هر کس که بخواهد عطا کند. بنابراین تفسیر«ینفق» به دیگر روزیها و نعمات دنیوی خطاست.
در ادامه آیه 64 سوره مائده، خداوند میفرماید:
وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا
و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود.
مطابق این آیه، خداوند پس از ابلاغ باز پس گیری حاکمیت جهانی، چیزی را بر پیامبرش نازل خواهد کرد که طغیان و کفر آنان را افزون خواهد ساخت. این آیات آخرین آیاتی است که بر پیامبر نازل شده است معلوم میشود «ما انزل» چیزی غیر از قرآن است که با نزول آن، طاغیان عصبانی تر شده و طغیان و کفرشان افزون میشود.
«ماانزل» در این آیه با انکار انفاق از سوی یهود (یدالله مغلوله) ارتباط دارد. آن چیزی که یهود در پی آن است، حاکمیت بر زمین است و جنبهای که با حاکمیت آنها منافات دارد، امامت پس از پیامبر است. پس منظور، امامت است.
در آیه 67 سوره مائده روشن است که منظور، ولایت علی(ع) است که پیامبر ماموریت در حجه الوداع، به مردم ابلاغ کنند.
با توجه به سیاق آیات و نیز تکرار «لیزیدن کثیرا» در آیه 68 سوره مائده، منظور از «ما انزل» در این آیه نیز ولایت علی(ع) است.
با توجه به نکات پیش گفته خداوند میفرماید: ای اهل کتاب، شما بر هیچ حقی نیستید تا هنگامی که تورات و انجیل را اقامه کنید. اقامه تورات و انجیل نیز همان پذیرش پیامبر اسلام است. «ما انزل» نیز همان گونه که گفتیم، ولایت علی(ع) است. شرایط تاریخی آن دوره از زندگی پیامبر (ص) نیز این ادعا را تایید میکند.
پیامبر، قائل به جهان شمولی اسلام است. اسلام، مدینه و مکه و دیگر سرزمینهای اطراف شبه جزیره را فرا گرفته و سپاه پیامبر در پی حرکت به سمت موته است. اگر موته سقوط کند، پیامبر به قدس راه مییابد. با سقوط قدس که علاوه بر ویژگیهای جغرافیایی، پایگاه یهود است، یهود از حاکمیت جهانی خود مایوس میشود. گرچه پیامبر(ص) هنوز به قدس نرسیده است. اما در آخرین سال عمر شریف خود، اعلام میکند که علی (ع) تداوم بخش این حرکت است. با حکومت علی(ع) پس از پیامبر(ص)، جهانشمولی اسلام، متولی دیگری یافته است. یهود که تاکنون با پیامبر میجنگیدند، با نیروی جدیدی رو به رو میشوند. پس به یک افزایش مبارزه نیازمندند و قرآن میفرماید:«لیزیدن… طغیانا»؛ یعنی ای پیامبر بدان که اگر علی را معرفی کنی، برخورد دشمن تشدید خواهد شد.
این آیه به ما نشان میدهد که یهود در برابر معرفی علی(ع) به عنوان خلیفه رسول الله(ص) صف آرایی خواهد کرد.
در ادامه با نگاهی به دیگر آیات سوره مائده، نکات دیگری را درباره ولایت علی(ع) در مییابیم.
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند: همان کسانی که نماز بر پا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند.
وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ؛
و هر کس خدا و پیامبر او و کسانی را که ایمان آوردهاند ولی خود بداند (پیروز است،چرا که) حزب خدا همان پیروز مندانند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ؛
ای کسانی که ایمان آورده اید، کسانی را که دین شما را به ریشخنند و بازی گرفته اند(چه) از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و (چه از) کافران، دوستان(خود) مگیرید، و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید.
ولایت خداوند در روی زمین، به دست رسول خدا(ص) اجرا میشود و پس از پیامبرهم، به شهادت قرآن، در آیه 55 سوره مائده، ولایت از آن کسی است که اقامه نماز میکند و در حال رکوع زکات میدهد که به اتفاق اکثر مفسران، مراد از او، علی بن ابی طالب(ع) است.
روایات نیز مصداق این آیه را علی بن ابی طالب(ع) دانسته اند. در ادامه، پذیرندگان ولایت خدا و رسول(ص) را حزب الله نامیده، پیروزی از آنان است و در روایات متعددی از رسول خداآمده است که«ان حزب الله شیعتک». در آیه بعد، خداوند مسلمانان را هشدار میدهد که مبادا ولایت خدا و رسول و مومنان را رها کنید و به سراغ اهل کتاب و کفار بروید.
پس یک طرف، ولایت علی بن ابی طالب است و در برابر آن، ولایت مستهزئان به دین که آنها یا از اهل کتاب هستند و یا از مشرکان.
حال پرسش این است که آیا جامعه عصر پیامبر اکرم، به آیه ولایت سر نهادند و ولایت علی(ع) را پذیرفتند و از او حمایت کردند و یا اینکه نهی آیه دوم را عصیان کردند؟
کسانی که دین پیامبر را به سخره و بازی گرفتند، هرگز یهودی یا مشرک بودن خود را اعلام نکرده اند. آنان خود را مسلمان میخواندند. قرآن میفرماید:
وَإِذَا جَآؤُوكُمْ قَالُوَاْ آمَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكْتُمُونَ؛
وچون نزد شما میآیند، میگویند: ایمان آوردیم. در حالی که با کفر وارد شده و قطعا با همان(کفر) بیرون رفته اند. و خداوند به آنچه پنهان میداشتند، داناتر است.
چنانچه اشاره شد، آیه 57 سوره مائده، مسلمانان را هشدار میدهد که از پذیرش ولایت اهل کتاب و کفار، که دین انان را به مسخره گرفته اند، بپرهیزند. بنابراین گروه مستهزئان، یا از اهل کتاب و یهودیاند و یا از مشرکان. بر این اساس، مردمی که علی(ع) را کنار گذاشتند و ولایت دیگران را پذیرفتند، تن به ولایت یهود و مشرکان دادهاند و میتوان ادعا کرد که ابوبکر و عمر، یا در زمره مشرکان بوده اند، یا یهود. در عصر پیامبر(ص) نفاق در میان مردم، ریشه دوانده بود؛ بنابراین ابلاغ ولایت علی(ع) برای پیامبر(ص) بسیار مخاطره آمیز بود و از همین روی خداوند دستور به ابلاغ میدهد و آن گاه میفرماید:
وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛
خدا تو را از مردم حفظ میکند.
.تفسیر مجمع البیان،ج5ص5،تفسیر سوره برائت.
.همان،ص8 و 9.
.ماجرای ابلاغ سوره برائت توسط علی(ع) و بازگرداندن ابوبکر را علمای شیعه و سنی در کتب حدیثی و تفسیری و تاریخی از طرق متعدد نقل کردهاند و ابن حدیث اگر متواتر لفظی هم نباشد متواتر معنوی است و از مسائل متفق علیه بین فریقین میباشد. جهت اطلاع ر.ک: فتح الباری،ج8،ص241؛البدایه و النهایه، 5،ص،46؛ج7،ص394؛ شواهد التنزیل،ج317؛ کنزالعمال،ج2،ص422؛ح4400؛ خصائص امیر المومنین نسایی، ص92،ح76؛مسند احمد،ج1،ص7؛ح4 و دیگر مصادراهل سنت که مرحوم علامه امینی قدس سره در الغدیر،ج6،ص481-490 این حدیث را از مصادر متعدد اهل سنت با صورتها و الفاظ مختلف ذکر کرده است.
در مصادر حدیثی و تفسیری شیعه هم این حدیث آمده استر.ک:الارشاد مفید،ج1،ص65؛الامالی مفید، ص56؛ الصراط المستقیم،ج2،ص7 و8 و9؛ تفسیر العیاشی،ج2،ص73؛بحارالانوار،ج35،ص284،309؛ مرحوم مجلسی این حئیث را از منابع مختلف آورده است؛ احقاق الحق،ج22،ص409-434؛ ج5ص274-286؛ج6ص589-591؛ج14ص646-652؛ج3ص427-429؛ج31ص35-44. این حدیث به صورتها و طرق مختلف آمده است.
.الصراط المستقیم، ج2،ص6.
.سوره ابراهیم،آیه36.
.قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی، قم انتشارات حضور، چاپ اول،ص370 در شرح حال شیخ صدوق.
.سوره ابراهیم،آیه36.
.آل عمران31.
.الدرالمنثور،ج3،ص209؛ تفسیر الطبری،ج9،ص44-47؛ کنزالعمال،ج2،ص422؛امالی مفید،ص56؛مجمع الزواید،ج7،ص29؛ تفسیر ابن کثیر،ج2،ص346؛تاریخ الیعقوبی،ج2،ص76؛الغدیر،ج6،ص341؛الاحتجاج،ج1،ص191؛شواهد التنزیل،ج1،ص311-312؛مسند احمد،ج1،ص151.
.سوره توبه، آیه 64.
.تفسیر مجمع البیان، ج5،ص81.
.سوره مائده،64.
.سوره مائده،67.
.سوره مائده،68.
.سوره انبیاء105.
سوره مائده،54.
. المیزانج6،ص32؛علوم القرانص201.
سوره مائده، 64
. تفسیر العیاشی ج1،ص288.
.تفسیر العیاشی ج1، 332.
.سوره مائده،55.
. سوره مائده،56
.سوره مائده،57.
.سوره مائده، 55.
.تفسیر الامام العسکری463؛ تفسیر القمی ج1،ص170؛ تفسیر الفرات ص123 و 124؛ الدر المنثور ج2،ص293؛ تفسیر ابن کثیرج2، ص74 و75؛ تفسیر القرطبی ج6،ص221؛ جامع البیانج6ص390.
شرح الاخبارج2،ص349؛تفسیر ابن کثیرج2،ص74.
.سوره مائده، آیه55.
.سوره مائده، آیه61.
.سوره مائده،67.