گفتارهای پیامبر در معرفی جانشین و خنثی سازی عملیات دشمن

 پیامبر گرامی اسلام (ص) با آگاهی از اندیشه‌های ابوبکر و تلاش وی برای دستیابی به قدرت، از دو گونه تدبیر اثباتی و تدبیر سلبی بهره برده اند. این تدابیر در جای جای صفحات تاریخ اسلام به چشم می‌خورد.
تدبیر اثباتی به این معناست که پیامبر اکرم(ص) شخصیت علی(ع) را پیوسته به مردم معرفی می‌کنند. ابوبکر به گونه‌ای رفتار می‌کند که مردم گمان کنند او نفر پس از رسول الله است و در مقابل، پیامبر اکرم اقداماتی انجام می‌دهند تا مردم دریابند که نفر دوم پس از ایشان، علی بن ابی طالب است.
رفتار سلبی نیز به این معناست که با برخی رفتارهای پیامبر اکرم، چهره واقعی این افراد آشکار شود. شخصیت کاذبی را که آنان برای خود ایجاد می‌کنند، تا خود را شخص دوم اسلام معرفی کنند، پیامبر با اقداماتی از میان بردارند و شخصیت حقیقی آنان را به مردم معرفی کنند.اکنون برخی از رفتارهای اثباتی و سلبی بر اساس زمان وقوع آنها می‌پردازیم. الف. دعوت خویشان
پس از گذشت سه سال از بعثت، خداوند به پیامبر اکرم فرمان داد که اسلام و پیامبری خود را به خویشانت ابلاغ کن. علی بن ابی طالب را خواستند و فرمودند: غذایی درست کن و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن تا با آنان سخن گفته و آنچه خداوند فرمان داده است، بر آنان باز گویم. دعوت کننده را علی بن ابی طالب که جوانی سیزده ساله بود، قرار دادند؛ در صورتی که دعوت از خویشان به قصد امر مهم و ارزشمندی، یعنی معرفی اسلام بود و مهمانان نیز افراد سرشناسی بودند و این کاشف از بلند مرتبه بودن شخصیت امیر مومنان در سنین نوجوانی است.
علی بن ابی طالب، فرزندان عبدالمطلب را که چهل تن بودند، دعوت کردند. در میان آنان عموهای پیامبر اکرم، ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز بودند. سپس پیامبر به علی(ع)فرمودند: غذایی را که آماده کرده‌ای بیاور. غذا به ظاهر بسیار اندک بود، اما همه مهمانان از همان غذای اندک سیر خوردند. بار دیگر پیامبر فرمودند: نوشیدنی بیاور. علی (ع) ظرف شیری آوردند و همگی خوردند تا سیراب شدند. آن شیر نیز به اندازه‌ای کم بود که بیش از یک نفر نمی‌رسید. ابولهب قصد حضرت را دریافت. بنابراین گفت: آنچه باعث شگفتی شما شده است، سحری بیش نیست. پیامبر(ص) دانستند که سخن گفتن، امروز سودی نخواهد داشت؛ چرا که فکر آنان در سحر بودن یا نبودن این کار، مشغول است پس در آنان تاثیری نخواهد داشت. بنابراین سخنی نگفتند و مهمانان هم رفتند. بار دیگر نیز فراخوانده شدند و همانند مرتبه اول از آنان پذیرایی شد. ابولهب این بار سکوت کرد. چون مطلب پیش گفته او دیگر مورد پذیرش نبود. پیامبر سخن را آغاز کردند و فرمودند:‌ای فرزندان عبدالمطلب، من جوانی را در عرب نمی‌شناسم که برای خاندان خود بهتر از آنچه برای شما آورده‌اند، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای تعالی امر کرده است که شما را به سوی او بخوانم. کدامیک مرا بر این امر یاری می‌کند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ آنان پاسخی ندادند مگر علی (ع) که گفت: ای پیامبر خدا، من وزیر شما در این امر هستم. رسول خدا فرمودند: این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است. سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید. مهمانان خنده کنان برخاستند و به ابی طالب گفتند: محمد تو را امر می‌کند که سخن فرزندت را بشنوی و از او اطاعت کنی. 
کسی در این جلسه مسلمان نشد و بدیهی است که خبر آن در مکه پخش خواهد شد و همه خواهند شنید که پیامبر اکرم(ص) امیر مومنان(ع) را که جوانی سیزده ساله بودند، جانشین خود قرار داده است. اگر به تاریخ نظر اندازیم، به خوبی درمی یابی مکه پیامبر با این دعوت اذهان مردم را با نام و شخصیت امیر مومنان آشنا کردند و پیوسته این را ادامه دادند تا با جریان نفوذ مقابله کنند. بنابراین می‌بینیم در نزد اهل تسنن نیز نام و شخصیت علی(ع) بیشتراز دیگران مطرح است و در اذهان آنها بیشتر نقش بسته است و این ناشی از رفتاری است که رسول الله(ص) نسبت به امیر مومنان(ع) داشته اند.
ب. انتظار در قبا
همراه شدن ابوبکر با پیامبر(ص) در هجرت، مهم ترین اقدامی است که گویای هدفمند بودن حرکت ابوبکر است. پیامبر برای گریز از دسترسی مشرکان، به تنهایی و شبانه باید به سمت مدینه حرکت کند. هیچ کس نباید در این سفر همراه پیامبر باشد تا بتواند به آسانی از دسترس مشرکان دور شود. اما این پرسش مطرح می‌شود که چرا ابوبکر همراه پیامبر بود؟
ابوبکر در راستای هدف خود، در پی این همراهی است. در مکه مسلمانان او را به خوبی می‌شناسند. اما اهالی مدینه شناختی از او ندارند؛ همان گونه که از علی(ع) نیز شناختی ندارند. آنان حتی پیامبر را نیز تنها به نام می‌شناسند.
در سال دوازدهم بعثت، در موسم حج، پانصد تن از مردم مدینه به قصد حج به مکه آمدند. هجرت پیامبر از آنجا مطرح می‌شود که هفتاد تن از اینان، برای دیدار پیامبر، شبانه، یک به یک آرام و بی سرو صدا در خانه عبدالمطلب در عقبه تجمع کردند.
هفتاد تن در خانه عبدالمطلب جمع شدند.رسول خدا(ص) آیاتی را تلاوت کردند و مردم را به سوی خدا و پذیرش اسلام فراخواندند. آنگاه حضرت درباره بیعت فرمودند: با شما بر این امر پیمان می‌بندم که مرا پاسداری کنید از آنچه جانهای خود را از آن پاسداری می‌کنید، و اهل بیت مرا محافظت کنید از آنچه اهل بیت و اولاد خود را از آن محافظت می‌کنید.
وقتی افراد خواستند بیعت کنند، عباس بن نضله که از قبیله اوس بود، گفت: ای گروه اوس و خزرج! آیا می‌دانید که بر چه چیزی پیمان می‌بندید؟ شما برای جنگ با احمر و اسود (کنایه از همه فرقه‌ها و دسته ها) و پادشاهان روی زمین، با او بیعت می‌کنید. در صورتی که می‌دانید اگر به او مصیبتی برسد او را یاری نخواهید کرد، پس او را فریب ندهید.
در تاریخ آمده است: زمانی که مردم با حضرت بیعت کردند، شیطان از عقبه ندا کرد:‌ای گروه قریش و سایر عرب، محمد با اوس و خزرج در عقبه‌اند و با او بیعت می‌کنند که همراه او بجنگند. وقتی قریش این ندا را شنیدند، اسلحه برداشتند و به سمت عقبه حرکت کردند. حضرت به انصار فرمودند: پراکنده شوید. گفتند: ای رسول خدا! اگر دستور بدهید با شمشیرهایمان به آنان حمله می‌کنیم. فرمود: خدا هنوز به من اجازه جنگ با آنان را نداده است. گفتند: با ما به مدینه می‌آیی؟ بیان داشتند: منتظر امر الاهی هستم.  با ورود قریشیان، حمزه و علی(ع) شمشیر کشیدند و بر عقبه ایستادند. وقتی قریش به عقبه رسیدند و حمزه را دیدند، گفتند: برای چه اینجا جمع شده اید؟ حمزه فرمود: اجتماعی نیست؛ به خدا سوگند، هر که از عقبه بالا بیاید گردنش را می‌زنم.  پس قریش برگشتند و انصار پراکنده شدند و رسول خدا(ص) به مکه بازگشتند.
مشرکان از هجرت پیامبر سخت در هراس اند. آنان حیثیت خود را در این هجرت بر باد رفته می‌بینند. بنابراین در جلسه‌ای پس از بحث و بررسی فراوان، تصمیم به قتل پیامبر اکرم گرفتند. اما دست آغشتن به خون بنی هاشم، کار دشواری است و بنی هاشم به انتقام جویی بر خواهند خاست. می‌گوینددر اینجا شیطان در قالب پیرمردی از اهل نجد وارد جلسه شد و گفت: راه حل این است که از هر قبیله یک نفر گرد آیند و او را بکشند تا نتوانند قاتل معینی را برای او بیابند.
درمکه، پیامبر محبوب مردم است.پس آشکارا نمی‌توان ایشان را به قتل رساند. همه در مکه به ایشان از نظر عاطفی بدهکار بودند. حتی زمانی که حضرت می‌خواستند هجرت کنند، آنها نزد حضرت امانت داشتند که به امیر مومنان سپردند تا امانات را به صاحبانش بازگرداند  و ایشان از آن دارد که صرف  نظر از پیامبری، نزد مردم مقبولیت داشتند. مشرکان پس از بررسی مجموعه طرحها، تصمیم می‌گیرند پیامبر(ص) را در خانه خود به قتل برسانند. تنها جایی که می‌توان ایشان را غافلگیر کرد، در خانه و در هنگام خواب است. جبرئیل به رسول خدا(ص) خبر داد که از این نقطه بگریزد و بهترین راه حل در این است که علی بن ابی طالب را جایگزین خویش در بستر کند. از این می‌توان دریافت که ایشان برای گریز از توطئه مشرکان راه دیگری نداشتند. و مشرکان برای خانه مراقب و دیده بان گذاشته بودند. در آن تاریکی با تدبیر پیامبر(ص) دیده بان تنها شبح می‌بیند و در نمی‌یابند که آن شخص آرمیده، علی (ع) است. پیامبر(ص) از منزل خارج شدند، بدون اینکه کسی متوجه شود؛ اما پس از اندکی ابوبکر را سر راه خود دیدند. حضرت به سرعت خویش افزودند، پس از فریاد ابوبکر بود که به ناچار ایستادند.
گفتیم که ابوبکر در مکه سرشناس بود، اما اهالی مدینه او را نمی‌شناسند. بهترین زمان برای معرفی ابوبکر در نزد مردم مدینه، هنگامی است که پیامبر(ص) به مدینه هجرت می‌کنند. چون از سال هشتم بعثت، اهل مدینه طالب دیدن پیامبرند. نام حضرت را شنیده اند، اما ایشان را ندیده‌اند و مشتاق دیدار پیامبر هستند. وقتی خبر هجرت پیامبر به مدینه رسید، مسلمان و مشرک به استقبال حضرت آمدند. حتی مشرکان مدینه می‌خواستند ایشان حاکم شوند تا از جنگ اوس و خزرج رهایی یابند. در این زمان، اگر کسی همراه پیامبر باشد، جایگاه خاصی خواهد یافت و در همان بدو ورود، شخصیت او در ذهن آنها شکل خواهد گرفت و این را ابوبکر کاملا می‌داند؛ بنابراین دنبال این است که در این سفر همراه پیامبر باشد. پیامبر نیز می‌داند او دنبال چیست. پس تمام تلاش آن است که ابوبکر همراه وی نباشد. اما چه شد که او سر راه ایشان قرار گرفت؟
ابوبکر پس از پیمان عقبه دریافت که حضرت به مدینه خواهد رفت؛ بنابراین همواره مترصد خروج ایشان از مکه است. او پی برده امشب اوضاع غیر عادی است. می‌داند که یا پیامبر (ص) از این خانه بیرون می‌رود و یا اینکه کشته می‌شود. پس امشب را در کمین می‌نشیند.
هنگامی که رسول خدا(ص) با ابوبکر روبه رو شد، اگر او را امر به بازگشت کند، او به مشرکان خبر می‌دهد و اگر او را با خود همراه کند، ابوبکر به هدفش رسیده است. بنابراین، حضرت برنامه را تغییر می‌دهند و به جای مدینه به غار ثور می‌روند. اگر گفته شود که به غار رفت تا تعقیب کنندگان را گمراه کند،در پاسخ می‌گوییم تعقیب کنندگان گمراه نشدند و تا غار آمدند و خدا پیامبر را نجات دادند؛ و اگر پیامبر از بیراهه به سمت مدینه می‌رفتند، ایشان را پیدا نمی‌کردند و در خود مدینه فرود می‌آمدند. اما ایشان به کلی طرح این سفر را تغییر دادند.
پیامبر مردم مدینه را از زمان سفرخودش آگاه کرده بود و آنان در روز موعود برای استقبال به منطقه قبا آمده بودند. اما حضرت طرح سفر را عوض کردند و سه روز در غار ماندند. روز بعد به سمت مدینه حرکت کردند و پس از دوازده روز به قبا رسیدند. ابوبکر در ورودبه منطقه قبا به هدف نرسید. چون استقبال کنندگان حضور نداشتند و به مدینه بازگشته بودند. پس اینکه به غار ثور می‌روند، تصمیم اولیه نیست، بلکه تصمیمی است که پس از پیوستن ابوبکر اتخاذ می‌کنند.
خدا در قرآن، داستان غار را ذکر می‌کند تا حساس ترین نقطه تاریخ را برای ما بیان کند. حساس ترین جایی که شرک و یهود، هر دو در یک جا به پیامبر رسیده بودند و اگر نصرت الهی نبود شهادت ایشان قطعی بود. بنابراین خداوند متعال یاری خود را در قرآن یادآور می‌شود:
إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْن؛
اگر او (پیامبر) را یاری نکنید، قطعا خدا او را یاری کرد: هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند، او را (از مکه) بیرون کردند، و او نفر دوم از دو تن بود.
در «اخرجه» ضمیر مفرد است و اخراج تنها به پیامبر نسبت داده می‌شود. از این دانسته می‌شود که ابوبکر تحت تعقیب نبود.
إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا
وقتی که به همراه خود می‌گفت: اندوه مدار که خدا با ماست.
آیا خدا بر پیامبر آرامش را نازل کرد یا بر ابوبکر که ترسیده است؟ در ادامه آیه می‌فرماید:
َأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا 
و او را با سپاهیانی که آنها  را نمی‌دید تایید کرد.
مسلما این آیه خطاب به پیامبر است و وقتی َأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ  بین دو جمله قرار گرفت که خطاب به پیامبر بود، معلوم می‌شود که نزول آرامش به خود پیامبر متوجه است.
پرسشی مطرح می‌شود و آن است که چرا در اینجا باید آرامش، تنها بر پیامبر نازل شود؟
مخاطره‌آمیزترین نقطه زندگی رسول اکرم(ص) اینجا بود. ابوبکرکنار ایشان و مشرکان جلوی غار. اینجا مکانی است که عملیات مشرکان و یهود به نزدیک ترین فاصله می‌رسد و ایشان تنهاست. در این حال ابوبکر بود که ترسیده بود، اما خداوند سکینه را بر پیامبر نازل کرد. اگر ترس ابوبکر واقعی است و خدا بخواهد پیامبر خود را نجات دهد، باید آرامش را بر ابوبکر نیز نازل کند. حضرت به ابوبکر فرمودند: لاَ تَحْزَنْ محزون مباش. حزن، غم، غصه و ترس از صفات اختیاری نیست. صفت غیر اختیاری قابل نهی نیست. نهی و امر مربوط به امور اختیاری است. کسی که بترسد و فرار کند، می‌گوییم: فرار نکن. این فرار کردن است که می‌تواند متعلق نهی قرار گیرد و اگر بگوییم نترس، منظور همان فرار نکردن است. پس در اینجا، لاَ تَحْزَنْ ؛ از چه چیزی نهی کرده است؟ به عقیده ما ابوبکرحرکت و رفتاری انجام داد و این حرکت و رفتار او به گونه‌ای بود که جان حضرت به خطر افتاد؛ بنابراین فرمودند: این کار را نکن. حال اگر ابوبکر واقعا ترسیده بود و این رفتار او در اثر آن ترس واقعی بود، خداوند باید سکینه و آرامش را بر ابوبکر نازل کند تا این رفتار از او سر نزند، اما خداوند سکینه را تنها بر پیامبر نازل می‌کند. از اینجا می‌فهمیم که ترس او واقعی نبوده یعنی ابوبکر رفتاری دارد و پیامبر می‌فرماید: چرا چنین می‌کنی؟ می‌گوید: می‌ترسم که بیایند و ما را دستگیر کنند. حضرت می‌فرماید:
لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا.
اندوهگین مباش، خدا با ماست.
گفتیم که ابوبکر تلاش داشت در ورود حضرت به مدینه همراه ایشان باشد؛ به دلیل اینکه ورود به مدینه می‌توانست برای او منشا معرفی و معروفیت به عنوان شخص دوم پس از پیامبر اکرم باشد. اما با تدبیر پیامبر و تغییر مسیر و زمان ورود به مدینه، نقشه ابوبکر در هم ریخت. جمعیتی که در قبا برای استقبال تجمع کرده بودند، متفرق شدند و در نتیجه وقتی پیامبر اکرم(ص) به قبا رسیدند، کسی در آنجا حضور نداشت. ورود ابوبکر به قبا برای او هیچ نتیجه‌ای نداشت. اهالی مدینه وقتی شنیدند که پیامبر اکرم (ص) وارد شدند، مراسم استقبال را در مدینه برگزار کردند. چون خیلی از مسلمانان در مدینه هستند و به طور معمول وقتی حضرت می‌خواهند وارد مدینه شوند، مهاجران همراه ایشان می‌آیند و هیئتی تشکیل می‌شود و ابوبکر در میان این جمعیت، جلوه چندانی نخواهد داشت. اما اگر حضرت وارد قبا می‌شدند، پیامبر و ابوبکر تنها بودند و همه نگاهها به سویشان بود.
در اینجا ابوبکر در صدد است فرصتی را که در قبا از دست داد، در ورود به مدینه و در استقبال مردم از پیامبر به دست آورد. این فرصت نیز توسط پیامبر از ایشان گرفته شد. وقتی مردم اعلام کردند که ما برای استقبال آماده ایم، حضرت فرمود: می‌مانیم تا علی بیاید. با این بیان، ورق برگشت و تمام توجه‌ها به شخصیت علی(ع) معطوف شد. چون مردم مدینه علی(ع) را نمی‌شناسند؛ همان گونه که ابوبکر را هم نمی‌شناسند و پیامبر(ص) را هم هنوز ندیده اند. به انتظار علی(ع) ماندن پرسشی درست کرد که او کیست؟چرا همراه پیامبر نیامده است؟ این مقدمه آشنا سازی مردم با امیرمومنان(ع) است و در می‌یابند که پیامبر برای حفظ جان خود مجبور بود علی(ع) را در مکه به جای خود باقی بگذارد و داستان جانفشانی او برای پیامبر(ص) بین مردم منتشر می‌شود. در نتیجه مردم انتظار می‌کشند تا او را ببینند. پس شوق و اشتیاقی که مردم به رویت پیامبر دارند، برای دیدن علی(ع) نیز ایجاد می‌شود. در این حال اگر پیامبر اکرم با علی بن ابی طالب وارد شود، دیگر مردم به فرد ثالث نگاه نمی‌کنند. همه توجهات به پیامبر است و به آن کسی که این خبر را درباره او شنیده اند. به همین جهت ابوبکر تلاش می‌کند پیامبر را از این تصمیم منصرف سازد. می‌گوید: یا رسول الله، شما به انتظار علی نمانید، چون مردم معطل اند. روز دوم نیز به حضور ایشان آمد و سخنان خود را تکرا ر کرد. بار دیگر فرمود: من بدون علی وارد مدینه نمی‌شوم.  حضرت با این سخن، در صدد بیان نقش مهم امیر مومنان است و روشن می‌نمایند اگر علی بن ابیطالب در کنار این حرکت نباشد، این حرکت توفیق نخواهد یافت. ابوبکر یقین کرد که پیامبر اکرم بدون حضور امیر مومنان داخل مدینه نمی‌شوند؛ بنابراین به تنهایی راهی مدینه می‌شود. این حرکت نشان از زیرکی او بود و دلیل بر این است که او همه جا با برنامه حرکت می‌کند. اگر ابوبکر، در شرایط پیش آمده می‌ماند، هیچ بهره‌ای از چهره نمایی نمی‌یافت. او وارد مدینه می‌شود تا جزء آن بزرگان باشد.
امام سجاد(ع) در این باره فرموده اند: اینجا نخستین جایی است که بغض ابوبکر نسبت به علی(ع) آشکار شد.  یعنی این بغض تا کنون پنهانی بوده است. علی(ع) از نخستین روزهای بعثت به عنوان وصی و جانشین پیامبر معرفی شده است و بنابراین ابوبکر در صدد مبارزه و حذف امیر مومنان است. در قبا رسول خدا(ص) جریان حمله مشرکان به منزل و آرمیدن علی(ع) در جای خود را بازگو کردند و فرمودند: خداوند به جبرائیل و میکائیل وحی فرستاد که من بین شما دو نفر، برادری قرار دادم و عمر یکی از شما دو نفر، طولانی تر از دیگری است. کدام یک از برادر خود را بر خود مقدم می‌دارد؟ هر دو طول زندگی را اختیار کردند. خداوند وحی فرستاد که چرا شما مثل علی (ع)نبودید. من بین او و محمد(ص) عقد برادری بستم، در جای پیغمبر خوابید و جان خود را برای فدا نمودن آماده ساخت و او را بر خود مقدم داشت. فرود آیید و او را از دست دشمنان حفظ کنید. هر دو فرود آمدند. جبرئیل نزد سر حضرت علی(ع) و میکائیل نزد پای او نشستند.
جبرئیل گفت: مبارک باد، مبارک باد، کیست مانند تو ای علی که خداوند بر وجود تو بر ملایکه مباهات می‌فرماید. رسول خدا(ص) فرمودند: زمانی که علی(ع) بر فراش من آرمیده بودند، خداوند سبحان این آیه را در شان علی(ع) نازل کرد:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ
و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‌فروشد و خدا نسبت به (این) بندگان مهربان است.
مردم قبا به رسول خدا(ص) فرمودند: اگر نزد ما می‌مانید، منزل و مسجدی برای شما مهیا کنیم.رسول خدا(ص) فرمودند: خیر، منتظر علی بن ابی طالب هستم. به او گفته ام که به من ملحق شود.
رسول خدا(ص) بیش از ده روز در قبا ماندند تا اینکه علی(ع) به نزد ایشان آمدند و پس از یک روز به همراه امیر مومنان(ع) به مدینه رفتند.
این داستان در بین مردم منتشر و از رویدادهای مهم تاریخی شد. به گونه‌ای که پس از سی سال از گذشت این واقعه و پس از جنگ نهروان، در مسجد کوفه امیر مومنان(ع) در پاسخ پرسش مرد یهودی مطالبی را می‌فرمایند: از جمله سخنان ، واقعه مبیت بود. سپس از اصحاب سوال فرمودند: «آیا این گونه نبود؟»همه پاسخ می‌دهندبلی، یا امیر المومنین»  تمام مورخان اعم از شیعه و سنی، این داستان را نقل کرده‌اند و به اعتقاد همه مفسران آیه مذکور درباره علی(ع) در شب آرمیدن ایشان بر بستر رسول خدا(ص) نازل شده است.  معاویه از شدن ناراحتی نسبت به این فضیلت، سمره بن جندب را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد که شان نزول این آیه را درباره عبدالرحمن بن ملجم با حدیث مجعولی معرفی کند و آن منافق هم چنین کرد،  ولی با توجه به نشر و پخش این داستان به دست رسول خدا(ص)،حتی یک نفر آن حدیث مجعول را از او نپذیرفت.
باید دقت داشت که رسول خدا (ص) دو کار را انجام دادند: اول نقل ماجرا و دیگر انتظار برای آمدن علی (ع). این دو، نشان از اهمیت و درجه ارزشمندی رفتار علی(ع) است و از سوی دیگر می‌بینیم که ابوبکر همراه رسول خدا (ص) بودند و در این مدتی که رسول خدا (ص) در قبا بودند، سخنی از پیامبر(ص) درباره ارزش این همراهی پانزده روزه ابوبکر نداریم. پس دانسته می‌شود که رفتار او به خاطر خدا و رسول نبوده است و هدف دیگری در آن نهفته بوده است.
ج.سدالابواب
پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه و بنای مسجد، برخی از مهاجران در مسجد می‌خوابیدند. پیش از سال سوم هجری، پیامبر اکرم(ص) به آنان دستور دادند که در مسجد نخوابند. آنان خانه هایی در اطراف مسجد ساختند ولی خانه‌ها به مسجد باز می‌شد. پیامبر (ص) دستور دادند که در همه خانه‌ها غیر از خانه خودشان و علی (ع) بسته شود. این دستور برای برخی از اصحاب گران آمد و در بین مردم نیز سخنانی رد و بدل می‌شد. رسول خدا (ص) فرمودند: دستور خداوند سبحان است.  اما این پرسش و پاسخ باعث نشد که فضای مدینه رو به آرامش برود. باز سخنانی رد و بدل می‌شد تا اینکه برخی صحابه و قریشیان پیامبر(ص) را بر این کار مذمت کردند.
وقتی مردم در مسجد جمع شدند، رسول خدا (ص) بر منبر رفتند و در خطابه‌ای خداوند را حمد و ستایش کردند و سپس فرمودند: ای مردم، من در خانه‌ها را نه بستم و نه باز کردم، بلکه خداوند چنین کرد، و آنگاه آیه 1 تا 4 سوره نجم را تلاوت فرمود:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی. مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَی؛ وَ مَا یَنْطِقُ عَنْ الْهَوَی. إِنْ‌ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی؛
قسم به ستاره، چون پنهان شد، که یار شما نه گمراه شد و نه به راه کج رفته است، و سخن از روی هوی نمی‌گوید. نیست این سخن جز آنکه بدو وحی می‌شود.
کسانی که رسول خدا(ص) را مذمت کردند، چه کسانی بودند؟ چرا در بین مردم هیاهو ایجاد شده بود؟ رویداد سد ابواب در سال سوم هجری رخ داده است. در این مدت مردم مدینه با برخی از فضائل امیر مومنان(ع) آشنا شده‌اند و همه می‌دانستند  که پیامبر(ص)، در دعوت خویشان به اسلام، او را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است. داستان لیله المبیت و دوازده روز انتظار پیامبر(ص) برای آمدن علی(ع) از مکه به قبا و عقد اخوت آنان، ازدواج علی(ع) و فاطمه(س)،  و مبارزه بی امان او با کفار و آیاتی که در شان او نازل شد، همه نشان از فضیلت علی(ع) بر دیگر اصحاب داشت. اکنون که رسول خدا(ص) دستور بستن در خانه‌ها جز خانه علی(ع) را می‌دهند، نباید در بین مردم هیاهو ایجاد شود. مردم باید می‌پذیرفتند و از فرمان پیامبر(ص) شگفت زده نمی‌شدند. حتی در بعضی نقلها آمده است که دو بار به مردم دستور داده شد که در خانه‌های خود را ببندند، اما مردم اهمیتی ندادند. در مرتبه سوم به آنان گفته شد که در خانه هایشان را ببندند تا عذاب خداوند نازل نشود و مردم در خانه‌ها را بستند و برخی از قریشیان رسول خدا(ص) را مذمت کردند و پیامبر(ص) با حالتی غضبناک بر منبر رفتند و سخنانی را فرمودند.  در این جریان باید گروهی به دلیل اغراضی، این جار و جنجال را در بین مردم ایجاد کرده باشند.
ماجرای سد الابواب، نشان از بزرگی مقام علی(ع) دارد و نشان از آن دارد که تنها ایشان لایق خلافت و رهبری مسلمین است؛ چرا که پیامبر(ص) در تمام خانه‌های مردم به مسجد را بست و تنها به امیر مومنان (ع) اجازه داد که خانه‌اش به مسجد راه داشته باشد. اگر کسی جز ایشان لایق بود، رسول خدا(ص) به او نیز اجازه می‌داد. عمر نیز از سد الابواب، خلافت را می‌فهمید. وی بعدها در این باره گفت: اگر یکی از این سه خصلت را داشتم از شتر سرخ مو برای من بهتر بود: یکی دامادی پیامبر اکرم(ص)؛ دیگری بسته شدن در خانه‌ها مگر در خانه علی(ع) به روی مسجد؛ و دیگری اعطای پرچم در روز خیبر به علی.  عمر تلاش می‌کند رسول خدا(ص) به اندازه پنجره‌ای کوچک به او اجازه دهد که رو به مسجد باز باشد، ولی ایشان اجازه ندادند.  بنابراین بعدها دست به جعل حدیثی زدند که چنین فضیلتی را به نام خود ثبت کنند.مطابق این حدیث جعلی، پیامبر(ص) در همه خانه‌ها را به مسجد بست، مگر پنجره خانه ابوبکر را.  از این مطالب در می‌یابیم که مخالفان کسانی بودند که نمی‌خواستند علی(ع) خلیفه شود و به ایشان حسادت می‌ورزیدند و ما می‌دانیم که این عده همان ابوبکر و عمر و عثمان و یاران آنها بودند. در روایات آمده است: عمر گفت: چه شده است که رسول خدا(ص)  پسر عمویش، علی بن ابی طالب را برتری می‌دهد و بر خدا دروغ می‌بنددو از خداوند درباره علی(ع) چیزی را نقل می‌کند که نفرموده است. رسول خدا(ص) از خداوند برای علی بن ابی طالب لین را خواسته است و خداوند اجابت کرده است و اگر برای ما هم از خدا می‌خواست، اجابت می‌کرد.
د.معرفی در خندق
در جنگ احزاب، وقتی عمرو بن عبدود از خندق عبور کرده، مبارزه طلبید، مسلمانان از ترس همانند کسانی که پرنده بر سرشان نشسته، از جای خویش تکان نخوردند. در این حال علی (ع) برخاسته از پیامبر(ص) اجازه میدان خواست. پیامبر(ص) در مرتبه اول و دوم به او اجازه نداد، ولی در نوبت سوم،به او اجازه نبرد داد.  پیامبر اکرم(ص) در اینجا سخنی فرمود و شان بالای علی(ع) را بر همگان آشکارتر ساخت:
برز الایمان کلّه علی الکفر کلّه؛
همه اسلام در برابر همه کفر قرار گرفته است.
و وقتی علی(ع) ضربه شیر افکنش را بر پیلتن سپاه شرک فرود آورد، پیامبر(ص) با بیان شگفتی، ضربت آن روز علی(ع) را جاودانه تاریخ ساخت:
ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین؛
ضربت علی در روز خندق با فضیلت تر از عبادت انس و جن است.
ه. خیبرمقایسه شایستگیها
در نبرد خیبر، هنگامی که پیشروی سپاه اسلام متوقف شد، پرچم فرماندهی در ابتدا در دستان ابوبکر قرار گرفت، ولی او ناموفق از میدان بازگشت. پس از بازگشت او، پیامبر(ص) پرچم را به دست عمر داد. او نیز سریع تر از رفیقش از میدان گریخت. از این دو در نبردهای پیشین، رشادتی دیده نشده بود، اما اینکه پیامبر(ص) پرچم را نخست به اینان می‌دهد، نشان از آن دارد که شبکه نفاق در آن زمان در صدد معرفی ابوبکر و عمر بوده است و پیامبر با این کار این تلاش آنان را خنثی می‌سازد.
مقصود پیامبر (ص) از دادن مدیریت به دست آن دو، اثبات ناتوانی آن دو و عدم قدرتشان در مدیریت بر مسلمین و در یک کلام، مقابله منفی با تبلیغات آنها بود. اگر پیامبر اکرم (ص) به دنبال فتح آن قلعه بود، از نظر نظامی برای ایشان معلوم بود که این کار از آن دو بر نمی‌آید.
پیامبر(ص) پس از مقابله منفی با حرکت آن دو، ابتکار عمل را به دست گرفته، به یک رفتار اثباتی نسبت به علی(ع) دست زد، ایشان پس از بازگشت عمر فرمود:
لاعطین الرایه غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرار غیر فرار، یفتح الله علی یدیه؛
فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند؛ پیش رونده است و فرار نمی‌کند، خداوند فتح را به دست او خواهد فرستاد.
حضرت(ص) با این توصیفات عالی و مبهم گذاشتن مصداق آن، چنان توجه همه را به این موضوع معطوف کرد که بسیاری از اصحاب از شور معرفی شدن خودشان در روز بعد، آن شب را بیدار ماندند.  اگر پیامبر(ص) همان موقع می‌فرمود فردا علی(ع) را به میدان می‌فرستم، حساسیت زیادی ایجاد نمی‌شد. گرچه رسول اکرم (ص) مصداق بیانش را مشخص نکرد، اما مطالبی گفت که شاخص ولایت و رهبری بود. خداوند می‌فرماید:
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛
اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا(هم) شما را دوست بدارد.
پیامبر(ص) در اینجا فرمود: او خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند. با توجه به آیه فوق، معنای این سخن آن است که او تابع من است. این کلام اشاره‌ای هم به عدم تابعیت دو فرمانده پیشین از خدا و رسول دارد؛ مخصوصا که عبارت بعدی پیامبر(ص)، کرار غیر فرار بازگو کنندة فرار آن دو است.
روز بعد، در حالی که همه منتظر و مشتاق، گردن می‌کشیدند تا پیامبر(ص) آنها را دیده و به عنوان مصداق آن عبارت معرفی شوند،  حضرت(ص) پرسید: علی(ع) کجاست؟ گفتند: علی(ع) چشمانش به شدت درد می‌کند و در خیمه در حال استراحت است. پیامبر(ص) فرمود: او را بیاورید. اصحاب رفته و علی(ع) را که از شدت درد چشمانش را با پارچه‌ای بسته بود، آوردند. پیامبر(ص) از آب دهان خود به چشمان علی(ع) مالیده، او را شفا داد و پرچم را به ایشان سپرد. علی(ع) به سرعت به قلعه حمله کرد و با کشتن مرحب، سردار پر افتخار آنها و کندن در قلعه و تسخیرآن، فاتحانه بازگشت.
این فضیلت نیز به دلیل زمینه تبلیغی که پیامبر(ص) برای آن فراهم ساخت، در تاریخ ماندگار شد و آنها قادر به زدودن آن از اذهان مسلمین نشدند. امروز هر مسلمانی که کمترین مطلبی درباره اسلام بداند، داستان خیبر و علی(ع) را شنیده است. عمر، این فضیلت علی(ع) را بهتر از شترهای سرخ مو دانسته است.  و شتر سرخ مو با ارزش ترین و کمیاب ترین جنس در میان عرب بوده است.
و. تبوک، شتاب توطئه ها، معرفی علی(ع)
در جریان حرکت پیامبر(ص) به سوی تبوک، رسول گرامی اسلام، علی(ع) را به عنوان جانشین خویش در مدینه قرار می‌دهد. در این هنگام علی(ع) به شدت مورد هجوم قرار گرفت؛ زیرا منافقان، طرح کودتا در مدینه را در دستور کار خویش داشتند و وجود حضرت علی(ع) مانع اجرای توطئه آنها بود. به همین سبب پیامبر(ص) و علی(ع) در نوک پیکان تبلیغات آنها قرار گرفتند: او درباره دامادش مصلحت سنجی می‌کند. دیگر علی به کار پیامبر(ص) نمی‌آید و او را برای جنگها نمی‌برند و… این سخنان همه نگاهها را در مدینه
متوجه علی(ع) کرد. جو مدینه به اندازه‌ای سنگین شد که برای شکستن آن، علی(ع)مجبور به اقدامی نمادین شد تا روزنه‌ای به سوی شناسایی حرکت نفاق برای مردم باز شود. علی(ع) هنگام بدرقه سپاه درجرف، خدمت پیامبر(ص) رسید و مقابل مسلمانان به حضرت(ص) عرصه داشت: یا رسول الله، اینها می‌گویند علت اینکه مرا نمی‌بری، سختی سفر و دشوار بودن مسیر است، آیا واقعا برای این امور است که مرا همراه نمی‌برید؟ پیامبر اکرم(ص) در پاسخ فرمود: آنها دروغ گفتند. من تو را جانشین خود نمودم به خاطر آنچه که در پشت سر گذاشته ام. برای تو کافی نیست که برای مثل هارون برای موسی باشی؟ اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی. 
این سخن پیامبر(ص) افقی از فضایل علی(ع) را در برابر چشم مسلمانان روشن کرد. به هنگام رفتن حضرت موسی(ع) به کوه طور برای گرفتن وحی، جامعه او دچار تنش شده بود. آنها به موسی(ع) گفتند: ما از کجا بدانیم که تو با خدا سخن می‌گویی؟ خداوند فرمود: برگزیدگان اینان را با خود بیاور تا شاهد نزول وحی باشند. در آن شرایط که موسی(ع) باید خواص جامعه را با خود ببرد، در دستوری که به هارون می‌دهد می‌گوید:
وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ
و موسی(هنگام رفتن به کوه طور) به برادرش هارون گفت: در میان قوم من جانشینم باش، و (کارآنان را) اصلاح کن، و راه فساد گران را پیروی مکن.
از عبارات«اصلح» در می‌یابیم که موسی(ع) هراس از فساد در قوم خویش داشته و اگر هارون در این اجتماع نباشد، جامعه دچار فساد خواهد شد؛ بنابراین ماندن هارون هتک مقام او نیست.
پیامبر اکرم(ص) تمام آن قضیه را با این کلام در برابر چشم مسلمانان روشن ساخت که مدینه می‌خواهد دچار توطئه مفسدان شود. ماندن علی(ع) در مدینه، همان داستان ماندن هارون در اردوگاه و نرفتن او همراه با موسی برای گرفتن وحی است؟
این کلام دریچه‌ای به واقعیات نبرد تبوک است. به نقل همه تواریخ، ماندن علی(ع) در مدینه به هدف شکست اقدامات منافقان بود که تصمیم داشتند در غیبت پیامبر (ص) در مدینه کودتا کنند.
متاسفانه اطلاعات ما درباره نبرد تبوک اندک و نقاط ابهام درباره آن بسیار است. اهداف عملیات مبهم و حتی زمان جنگ تبوک مورد اختلاف است.  برای این پرسش که چرا پیامبر (ص) خود، این مسیر طولانی را طی کردند، پاسخ روشنی در تاریخ نیست. اعزام نیرو از سوی حضرت رسول(ص) به هر منطقه، به میزان حسیاسیت آن منطقه مربوط بوده است؛ وقتی حرکت خیلی حساس بود، پیامبر(ص) و علی بن ابی طالب هر دو می‌رفتند و اگر از حساسیت کمتری برخوردار بود، علی بن ابی طالب را می‌فرستادند. و وقتی حساسیت کمتر از این بود، هیچ کدام نمی‌رفتند و یکی از اصحاب را اعزام می‌کردند. حضور پیامبر(ص) در نبرد تبوک، و عدم حضور جبری علی بن ابی طالب(ع) نشان از اهمیت بالای این نبرد دارد.
نبرد تبوک چه در سال هشتم و چه در سال نهم هجری روی داده باشد، این سالها اعتقاد مردم به پیامبر (ص) است. چون زمان هر چه پیش می‌رفت، معجزات و واقعیات بیشتری برای مردم آشکار می‌شد. برخلاف رهبران جهان مادی که هر چه از حکومتشان بگذرد، خطاها و بی عدالتیهای آنان بیشتر آشکار شده، محبوبیتشان کاهش می‌یابد، رهبران الهی و پیامبر اکرم(ص) هر چه پیش می‌روند، واقعیت عصمتشان بیشتر آشکار شده، اعتقاد مردم به آنها بیشتر می‌شود.
این نکته را که در سال نهم هجری و 22 سال پس از بعثت و اوج اعتقاد مردم به پیامبر(ص)، مسلمین برای رفتن به منطقه تا آن اندازه دچار تنش می‌شوند، باید در اقدام منافقان جست و جو کرد؛ منافقانی که در میان مردم چهره مقبولی داشتند. چنان تنشی در مدینه ایجاد شد که پیامبر(ص) مجبور شد بر خلاف رویه‌اش در تمام جنگها مقصد را از قبل به سپاهان اعلام کند . در تاریخ نقل شده که مسلمین از هیچ دشمنی به اندازه روم نمی‌ترسیدند.  این مطلب نشان می‌دهد که نبرد تبوک با تلاشهایی که شبکه نفاق در مدینه انجام داده، در نظر مردم عملیات سنگینی جلوه کرده است. هدف منافقان این بود که نیروی فراوانی با پیامبر اکرم(ص) حرکت نکند. گرما و دوری و سختی راه و فرا رسیدن فصل برداشت محصول، بهانه هایی بودند که در ورای خویش نکته‌ای اصلی داشتند و آن اینکه این کار در چشم مردم، کاری نشدنی به نظر می‌رسید. به همین دلیل وقتی حضرت رسول(ص) به علی(ع) فرمود: تو در مدینه بمان، جو سنگین ایجاد شد که چرا پیامبر(ص) داماد خود را در این عملیات طولانی و خسته کننده همراهی نمی‌کند. این سخن نشانه نفاق بالایی است که مدینه دستخوش آن بوده است.
به هر روی نقل است با تاکیدهای پیامبر(ص) برای آماده باش نیرو، سی هزار نفر همراه حضرت(ص) به راه افتادند. که صحت آن نیاز به بررسی دارد. از آنجا که این عملیات، آغشته به اقدامات منافقان بود، تلاش فراوانی در تاریخ صورت گرفت تا داستان تبوک و افشاگریهای موجود در آن در هاله‌ای از ابهام باقی بماند. در داستان این عملیات نیز، امیر مومنان(ع) به راستی به مردم شناسانده می‌شود.
ز.ابلاغ سوره برائت
یکی از مواردی که پیامبر(ص) به معرفی امیر مومنان(ع) می‌پردازد، در ماجرای ابلاغ سوره برائت است. در فصلهای پسین و در مباحث نفاق و منافقان به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.
ج. ویژگیهای شخصیتی امیر مومنان(ع)
افزون بر رفتار و معرفیهای پیامبر، امیر مومنان نیز ویژگیهای برجسته‌ای داشتند که ایشان را از دیگران ممتاز ساخته بود. نقش اعجاب انگیز علی(ع) در جنگهای صدر اسلام، از این موارد بود. ایشان در این جنگها به عنوان ماهرترین شمشیر زن شناخته شدند.
علی(ع) در جنگ بدر در حالی که جوان ترین سرباز آن میدان بود، در چهره شمشیر زنی ظاهر شد که نیمی از هفتاد مشرک به قتل رسیده در آن جنگ، به دست او از پا در آمدند.  و این در چشم مسلمانان آن روز که قهرمانان شمشیر زنی را می‌شناختند، بسیار جلوه داشته، موجب تمایز وی از دیگران می‌شد و او را در آن زمان به یک چهره تاثیر گذار در معادلات سیاسی نظامی تبدیل کرد. اگر علی(ع) در جنگ بدر نبود، آن جنگ شکست خورده بود.
البته در گذر زمان، این چهره مثبت علی(ع) که ناشی از قهرمانیهای او در جنگ بدر بود، به یک عامل منفی بر ضد او تبدیل شد؛ چرا که گذشت زمان، غبار فراموشی بر آن شرایط بحرانی نشست و تنها خاطره تلخ قتلها به یاد ماند و از آنجا که معمولا مقتولان از بستگان مسلمانان مهاجر بودند، این خاطره تلخ به کینه‌ای تبدیل شد که پس از پیامبر(ص) و در هنگام بازی انتخاباتی، خود را نشان داد.
در جنگ احد همه اصحاب به محض شنیدن فریادی که مرگ پیامبر را اعلام می‌کرد، گریختند  و تنها کسی که کنار پیامبر (ص) ایستاد، علی (ع) بود. آن بزرگوار در حالی که خود بیش از هفتاد زخم برداشته بود،  از پیامبر اکرم(ص) که صورت و دهان مبارکش پر از خون بود،  دفاع می‌کرد. علی(ع) به اندازه‌ای گرد پیامبر(ص) چرخید و دشمن را عقب راند تا اینکه معدودی از مسلمانان، پیامبر(ص) را زنده دیده، به سویش بازگشتند  و دور آن حضرت حلقه زده و به فرمان پیامبر(ص) توانستند خود را به شکافی در بالای کوه که امکان جولان دادن لشگر شرک در آنجا نبود برسانند  و به این ترتیب، خطر حتمی سقوط اسلام برطرف شد. این واقعه نقطه مثبتی برای حضرت علی(ع) بود که البته چهره بسیاری را نیز مخدوش ساخت. صریحا نقل شده است که عمر جزء فراریان بود.  گرچه این تصریح در منابع اهل تسنن درباره ابوبکر دیده نمی‌شود و در تاریخ سعی شده چهره ابوبکر حفظ شود، اما شواهد خلاف این را ثابت می‌کند و ابوبکر از جمله فراریان بوده است. تاریخ جنگ احد در موارد متعددی از فرار فلان و فلان خبر داده  که با قراین موجود مطمئن می‌شویم این اخبار در خصوص آن دو است.

  .تاریخ الطبری،ج2،ص63.

  .تاریخ الطبری، ج2،ص92 تا 97؛ سیره النبی،ج2،ص301 تا 308.
  .اعلام الورای،ص143؛تفسیرالقمی،ج1،ص272 و 273؛ بحارالانوار،ج19،ص12 و13؛ قصص الانبیا راوندی، ص331 و 332.
  . این مرتبه دوم است که در تاریخ کاری به شیطان نسبت می‌دهند. آیا واقعا شیطان بوده است یا کس دیگری بوده است و می‌خاستند رد پای او را در تاریخ محو کنند؟
  .امالی طوسی،ص468؛ کشف الغمه،ج2ص32؛بحارالانوار،ج19،ص62.
  .تاریخ الطبری،ج2،ص100.
  .سوره توبه،آیه40.
  .همان.
  .همان.
  .الکافی،ج8،ص340؛الامالی طوسی،ص469.
  .همان.
  .الامالی طوسی، 469؛ بحارالانوار، ج19،ص115.
  .سوره بقره، آیه207.
  .الکافی،ج8،ص340؛ج19،ص115.
  .خصال، ص367.
  .شرح نهج البلاغه،ج13،ص262؛الصحیح من سیره النبی الاعظم،ج4،ص33-35.
  .شرح نهج البلاغه،ج4،ص73.
  .بحارالانوار، ج19،ص112.
  .بحارالانوار،ج36،ص118.
  .بحار،ج39،ص35-19،الغدیر،ج3،ص202-215،مناقب آل ابی طالب،ج2،ص37.
  .المستدرک،ج3،ص125؛ الغدیر،ج4،ص204.
  .الصحیح من سیره النبی الاعظم،ج5،ص347.
  .شتر سرخ مو در میان عرب بسیار کمیاب و ارزشمند است. کسی که صاحب چنین شتری باشد، زبانزد خاص و عام می‌شود.
  .النص و الاجتهاد، ص335؛المراجعات،ص218؛الغدیر،ج3،ص204؛البدایه و النهایه،ج7،ص377؛المستدرک،ج3،ص125.
  .کتاب سلیم بن قیس،408. اصرار عمر به گشوده بودن یک پنجره، علاوه بر ساختن یک فضیلت برای خود او، احتمالا یک ثمر دیگر نیز داشته و آن رصد رفت و امدهای خانه پیامبر(ص) بود.
  . برای بررسی جعلی بودن این حدیث ر.ک:الغدیر،ج3،ص209-215.
  .بحارالانوار، ج30، ص363.
  .بحارالانوار،ج20،ص203؛ المغازی ج2،ص470.
  .الخصال،ص579؛شرح نهج البلاغه،ج13،ص261 و285؛ج19،ص61.
  .الغدیرج7،ص206 و 212؛ المستدرک ج3،ص32.
  .صحیح البخاری،ج4،ص20 و 207؛ ج5،ص76؛المستدرک،ج3،ص38 و 109 و 131 و437.
  . صحیح البخاری،ج5،ص76.
  .آل عمران، 31.
  .صحیح البخاری،ج5،ص76.
  .المستدرکج3،ص125.
  .صحیح البخاری، ج5،ص129؛ صحیح مسلم،ج7،ص120 و 121؛الطبقات الکبری،ج3،ص23 و24؛ سیره النبی،ج4،ص947؛تاریخ الطبریج2،ص368.
  .اعراف،142.
  .اختلاف در ضبط زمان این نبرد به گونه‌ای است که بعضی مثل ابن هشام و واقدی و یعقوبی سال نهم را تاریخ این جنگ می‌دانند و بعضی مثل بخاری اصلا تاریخی مطرح نمی‌کنند ولی آن را پس از حجه الوداع که در پایان سال دهم رخ داده می‌آورند و برخی علما شیعی این غزوه را در سال هشتم ذکر می‌کنند سیره النبی،ج4،ص943؛ المغاری،3جص1025؛ تاریخ الیعقوبی،ج2ص67؛ صحیح البخاری،ج5ص128؛ اعلام الوری،ج1،ص243.
  .تاریخ الطبری،ج2،ص366.
  .المغازی،ج3،ص990. قابل دقت است که این روایات دشمن خطرناک را روم معرفی می‌کند و تلاش دارد که نبرد موته و جیش اسامه را با روم معرفی کند. اما قرآن در آخرین هشدار نسبت به دشمن توجه همه را در ابتدا به یهود و سپس به مشرکین جلب و نسبت به نصاری حساسیت فراوانی ایجاد نمی‌کند. بنابراین یا نسبت به توجه دادن به روم نوعی اغراق و یا انحراف خبری است و یا اینکه روم ابزار عملیاتی یهود بوده است که این از دید مسلمانها پنهان مانده و قرآن پرده ازپوشش و فریب یهود برداشته است به هر روی نبرد موته و سپس ارسال جیش اسامه برای رفع موانعی بود که یهود توطئه گر آن بود.
  . المغاری،ج3،ص1002.
  .الارشاد، ج1،ص69.
  .المغازی، ج1،ص235 و 277 و293 و321.
  .اعلام الوری،ج1،ص177.
  .الخصال،ص368؛بحارالانوارج20،ص23.
  .المغازی،ج1،ص244.
  .المغازی،ج1،ص241.
  .همان،ص281.
  . همان.ص295 و321.
  . همان، ص237 و269 و273 و277 و295.

 


جستجو